بحران هویت در روشنفکر دینی

ایران تاریخ نقد

کاوه آهنگر

هم چنان که فلسفه‌ی علمی نشان داده است، هویت افراد در جامعه‌ی جدید و بروز سرمایه‌داری به عوامل زیر مربوط می‌شود: نخست نوع شرکت انسان در امر تولید که برای همه یکسان است. چون همه‌ی آدمیان در حل تضاد بین انسان و طبیعت توسط کار شرکت دارند و چون امری کلی است استثناءپذیر نمی‌باشد. دوم هویت انسان در جریان مبارزه‌ی طبقاتی که در جامعه جریان دارد شکل می‌گیرد و به این ترتیب هستی اجتماعی او ساخته می‌شود. جایگاه انسان در مبارزه‌ی طبقاتی ماهیت و هویت او را مشخص می‌سازد. بدین ترتیب هویت انسان تابع دو عامل کار و شرکت در روند کار و شرکت در مبارزه‌ی طبقاتی است که در جامعه جریان دارد،بروز وظهور پیدا میکند.

در انقلاب مشروطیت، پای روشنفکران دینی به مبارزات اجتاعی کشیده می‌شود و آن‌ها تحت تأثیر گرایشات خاصی واقع می‌شوند. آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی.

گرایش آزادی‌خواهی و لیبرالیسم تا حدود زیادی با ارتباط جامعه‌ی ایران با غرب رواج پیدا می‌کند و با توجه به آثار دوره‌ی روشنگری و انقلاب فرانسه، مفهوم ازادی فردی وارد زندگی روشنفکران ایرانی به طور اعم می‌شود و روشنفکر دینی را هم در بر می‌گیرد و شاعران دوران مشروطیت در مدح و ستایش از آزادی شعر می‌سرایند و استبداد را نکوهش می‌کنند. اما عدالت‌خواهی با مضمون سوسیالیستی هم از زمان انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه در میان زحمت‌کشان ایرانی و روشنفکران جای خود را باز می‌کند و روشنفکران دینی با آن تا حدود زیادی هم‌آواز می‌شوند (شیخ محمد خیابانی و دیگران). روشنفکران دینی در انقلاب مشروطیت برای آرمان‌های سوسیالیستی و مبارزه در راه آن هیچ مانعی نمی‌بینند و با توجه به اساطیر مذهبی این حق را برای خود قائل می‌شوند که در این مبارزه برای عدالت شرکت جویند.

در جریان قرارداد ۱۹۱۹ و فروش ایران به دست وثوق‌الدوله و شرکاء، جنبش‌های ناسیونالیستی در همه جای ایران شکل می‌گیرد و روشنفکران چه چپ و چه دینی در این مبارزه با شدت هر چه تمام تر شرکت می‌جویند. در همین هنگام سرکوب ازادی‌های فردی و طبقاتی در ایران تا حدود زیادی دامن روشنفکران دینی را هم می‌گیرد و این مبارزات کج دار و مریز تا زمان ملی شدن نفت ادامه می‌یابد. ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و پیوند او با نیروهای مذهبی، بزرگ‌ترین امتیاز را برای احراز هویت روشنفکران دینی به ارمغان می‌آورد که گرایشات آن‌ها را می‌توان در جبهه ملی و در حالت خاصی در نهضت آزادی و سپس در مجاهدین خلق دید.

تا پیش از انقلاب روشنفکر دینی خود را حافظ و پیش‌قراول مبارزه‌ی ضداستبدادی و تا حدودی ناسیونالیسم و تا حدودی برای عدالت اجتماعی می‌دید. در دهه‌ی ۱۹۶۰، مبارزات زحمت‌کشان در جهان به شکل چشم‌گیری از کوبا تا ویتنام و تا آفریقا گسترش می‌یابد و هر مبارزی در ایران چه مذهبی و چه غیرمذهبی خود را رهرو این جنبش جهانی برای سوسیالیسم می‌دانست و این مبارزه برای سوسیالیسم همان مبارزه‌ی ضدامپریالیستی می‌شود و روشنفکران مذهبی جهت‌گیری خود را در راستای این جنبش تعیین می‌کنند (روشنفکران دینی برای خود رسالت عدالت اجتماعی را بر‌می‌گزینند). آیت‌الله طالقانی کتاب مباحث اقتصادی اسلام را می‌نویسد و در آن سعی می‌کند که تلفیقی از سوسیالیسم و اسلام بسازد. چون در سطح جهان مبارزه در راه طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کشان با جهت ضدامپریالیستی به صورت جنبش غالب در جریان است، روشنفکر دینی هم خود را در کنار انقلابیون چپ قرار می‌هد و حتی در مواردی خود را با آن‌ها هم‌پیوند می‌بیند. به هر حال در این دوران در هیچ مبارزه‌ی اجتماعی، طبقاتی، ضداستبدادی و ضدامپریالیستی راه روشنفکر دینی از انقلابیون چپ جدا نیست.

روشنفکران دینی با تمام اعتماد به نفسی که در مبارزات اجتماعی از زمان مشروطیت تا زمان انقلاب ۵۷ پیدا می‌کنند، از چیز ناشناخته‌ای به نام تمدن غربی در ترس و هراس به سر می‌برند و پیش از آن که از طرف تمدن غرب مورد هجوم واقع شوند، شروع به سنگرسازی برای حفاظت از خودشان می‌کنند. جلال آل‌احمد با نوشتن کتاب «غرب‌زدگی» به یک باره به اسلام اصیل پناه می‌برد و با نوشتن کتاب «خسی در میقات» از روشنفکران می‌خواهد که به گذشته‌ی دور پناه ببرند و در آن جا آرامش پیدا کنند. دکتر شریعتی با عاریت گرفتن مقولات ازخود‌بیگانگی و جامعه‌شناسی نوین، تمدن غرب را متهم به پوچ‌گرایی می‌کند و در مقابل آن شیعه‌ی علوی را قرار می‌دهد. مهندس بازرگان با نوشتن کتاب «ترمودینامیک» سعی می‌کند تا اثبات کند که آب کر تمام موجودات مضر را از بین می‌برد و می‌خواهد در مقابل پیشرفت علم در غرب چاره‌ای بیاندیشد و ثابت کند که پیشرفت‌های علم با اسلام در تضاد نیست. به هر حال روشنفکر دینی از چیزی احساس خطر می‌کند و در پهنه‌ی مبارزات اجتماعی به آخرین شیوه‌های مبارزه‌ی یعنی مبارزه‌ی مسلحانه دست می‌زند تا در رقابت سیاسی از نیروهای چپ عقب نماند و در عین حال با استبداد هم مبارزه کرده باشد. روشنفکر دینی پیش از انقلاب ۵۷، از همه جهات خود را مورد تهاجم و حمله می‌بیند. در زمینه‌ی هنر، علم، معیارهای ارزشی غربی و غیره. این اضطراب و ترس از یک سو آن‌ها را وادار می‌کرد که از شر حکومت که آن را نماد غرب و استعمار می‌دانست رها سازد و از طرف دیگر به اسطوره‌های پیش از تاریخ پناه ببرد تا در سایه‌ی آن آرامش پیدا کند. در کنه نظریات آن‌ها این شعار قدیمی وجود داشت: «اگر همه به وظایف خود بر اساس قوانین اسلام عمل کنند، تمام مشکلات حل می‌شود.» به عبارت دیگر اگر اخلاقیات فردی بهبود حاصل کند، در حاصل جمع جامعه هم به خوشبختی می‌رسد و اخلاق سنگ بنایی برای آن‌ها می‌شود تا جامعه‌ی خوشبخت آینده را با آن بسازند. در پیش از انقلاب روشنفکر دینی با آوردن مثال از زندگی صدر اسلام، امید به رسیدن به مدینه‌ی فاضله را داشت و حتی آن را تحقق‌پذیر می‌دانست و الگوهای ذهنی خود را از زندگی از صدر اسلام اقتباس می‌کرد.

جامعه‌ی دهه‌ی ۴۰ در ایران با رشد شتابان راه‌های پیشرفت سرمایه‌داری را انتخاب می‌نماید و با این رشد شتابان بیش از پیش معیارهای ارزشی مورد نظر روشنفکر دینی را در هم می‌شکند و در باطن روشنفکر دینی هراس شدیدی ایجاد می‌کند. در این جا بود که تضاد بین عین و ذهن برای روشنفکر دینی به حد اعلی خود می‌رسد. این تضاد بالطبع اضطراب را در دل آن‌ها جای می‌دهد. آن‌ها راه حل را رسیدن به همان توازنی می‌بینند که در جامعه‌ی بدوی و عشیره‌ای صدر اسلام وجود داشت. از نظر آن‌ها در آن زمان همه چیز در جای خود قرار داشت و انسان می‌توانست با آرامش زندگی کند و اگر کم و کاستی هم وجود داشت در جهان دیگر جبران می‌شد. به هر حال اتوپیای آن زندگی اولیه برای روشنفکر دینی آرامش به بار می‌آورد و ساده‌زیستی آن جامعه را در مقابل زندگی پیچیده و پر زرق و برق سرمایه‌داری می‌دید و حتی آن را چاره‌ی درد هم می‌دانست.

به هر حال خاطر جمعی روشنفکران دینی پیش از وقوع انقلاب ۵۷ استمرار و تداوم داشت. ولی با وقوع انقلاب و سپس بدفرجامی آن اوضاع معکوس می‌شود. با انقلاب ۵۷ روشنفکران دینی به خیال خود به تمام آرزوهای گذشته تحقق بخشیده می‌شود و در شعار انقلاب، آزادی، استقلال، عدالت (حکومت اسلامی)

همه چیز قابل تحقق بود و به نظر می‌رسید که روشنفکر دینی به سرمنزل مقصود رسیده است. قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی و .. همه در اختیار نهادهای مذهبی قرار گرفت و روشنفکر دینی در حکومت شریک شد. این شریک بودن در حکومت همان نقطه‌ی ضعف و همان چشم اسفندیار و پاشنه‌ی آشیل بود. روشنفکر دینی با انحصارطلبی در حکومت به این موضوع نمی‌اندیشد که در صورت شکست انقلاب باید جواب‌گو باشد و با بالاخره چیزی نگذشت که تمام آرزوها و آرمان‌های انقلاب به شکست انجامید. آزادی به استبداد، عدالت اقتصادی به جور و ظلم اقتصادی، حکومت دموکراسی به حکومت دیکتاتوری و پیشرفت علم و فرهنگ به قهقرا کشیده می‌شود. در این جا بود که روشنفکر دینی بین تضاد پیش از انقلاب و شکست پس از انقلاب – بین دو سنگ آسیاب – گرفتار می‌آید. بدتر از همه این بود که هیچ نوع برون رفتی از این تضاد برای او موجود نبود. روشنفکر دینی مجبور می‌شود که دلایل این شکست را معلوم کند.

هم‌چنان که بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی نشان داده‌اند، زمانی که تضادهای بدون سنتز و راه حل وجود داشته باشد، انسان درمانده بین دو قطب تضاد و دچار پوچی و سردرگمی می‌شود و بحران هویت برای افراد پدید می‌آید. مثال بارز آن انقلاب فرانسه و شکست آن (رسیدن به دوران ناپلئون و رستوراسیون)، بحران هویت را در میان روشنفکران و مکاتب فکری آنان رایج می‌کند .تا زمانی که بعد از انقلاب ۱۸۴۸ و کمون پارس مرهمی بر آن گذاشته شود.

روشنفکر دینی به غیر از شکست آرمان‌های انقلاب که خود را در آن شریک می‌دید، نمی‌توانست از خود سلب مسئولیت کند و از طرفی نمی‌توانست گناه شکست را به گردن مردم بیاندازد. توده‌های مردم – با کشته دادن میلیون‌ها نفر و عبور داوطلبانه‌ی میلیون‌ها نفر از روی مین و تحمل گرسنگی و درد و رنج‌های بی‌پایان – ایثارگری خو را نشان داده بودند. به همین جهت روشنفکر دینی یا می‌بایستی کیان حکومت و ساختار آن را مقصر بشناسد و یا این که بر عکس پیش از انقلاب، دیگر توان حل تضادهای اجتماعی را در ذات انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی نبیند و یا عیب کار را در نظریه بداند و به این ترتیب پای به قلمرو بدعت بگذارد و بدعت ‌های دینی در هر طرف شروع به رشد نماید. روشنفکر دینی دیگر الگوی صدر اسلام را نداشت و در نظریات خود جایی و توانی برای اصلاح امور نمی‌دید و دیگر مانند پیش از انقلاب خود را پیشرو تحولات اجتمای نمی‌دانست. به همین جهت یا بایستی به زندگی خفت‌بار ذوحیاتین خود با شعار اصلاحات ادامه دهد و از حکومت دریوزگی کند و یا می‌بایستی به حکومت پشت کند. روشنفکر دینی در این جا به هر دری که می‌زند با تضاد و پارادوکس غیر قابل حل در نظریه و عمل روبرو می‌شود. موارد مختلف تضادها شامل حال روشنفکران دینی به قرار زیر است:

۱. هم‌چنان که دیدیم یکی از شعارهای روشنفکران دینی در تقابل با نیروهای چپ و اندیشه‌های چپ این بود که راه حل مشکلات جامعه، اخلاقیات اصیل صدر اسلام است. در صورتی که حکومت‌های فاسد از میان بروند و به جای آن حکومت اسلامی برقرار شود، بهشت اخلاقیت همه جا را فرا خواهد گرفت. ولی در انقلاب و پس از آن خودش هم در حکومت شرکت می‌کند و در اوائل انقلاب، همین شعار اخلاقیات را تکرار می‌کند ولی با شکست آرمان‌های انقلاب و رواج فساد و بی‌اخلاقی، روشنفکر دینی را دچار اضطراب می‌کند. چون خودش در شکل یافتن حکومت مسئولیت داشت و علاوه بر آن حکومت همان شعار غرب‌زدگی آل‌احمد را مطرح می‌سازد. با فاصله گرفتن از غرب و تمدن فاسد غرب باید به اسلام اصیل بازگشت که این بازگشت، با رشد چنین تضادی در بطن جامعه به صورت اخلاقیات فاسد، بحران هویت در روشنفکر دینی هر روز تشدید می‌شود.

۲. رابطه‌ی روشنفکر دینی با تاریخ: از نظر یک روشنفکر دینی، تاریخ سلسله وقایعی است که می‌بایستی به طور منطقی و بر اساس مشیت الهی جلو رود. در جهان‌بینی آن‌ها جهان به حال خود واگذاشته نشده است. آگاهی انسان از این مشیت از طرف پیامبران حاصل می‌شود. آن‌ها به بشریت بشارت نیک‌بختی را می‌دهند و بدین ترتیب تاریخ غایت‌گرا می‌شود.(غایت گرائی از زمان ارسطو تا عصرکنونی ادامه دارد) غایتی که در آینده وجود دارد و کیفیت زندگانی امروز بشر را رقم می‌زند. غایت‌گرایی جزء لاینفک جهان‌بینی مذهبی و از جمله روشنفکر مذهبی است. به همین جهت روشنفکر دینی بر سر دو راهی جبر و اختیار در نهایت باید جبر را اختیار کند و اراده‌ی او نمی‌تواند در این جهان چندان کارساز باشد. این تضاد در جهان‌بینی او موجب دامن زدن به بحران هویت برای او می‌شود. این تضاد در بنیادهای ذهن او جای دارد و در شرایط مختلف امکان بروز پیدا می‌کند. به دلیل غایت‌گرایی، روشنفکر دینی به الگوهای پیش‌ساخته‌ی تاریخی و اسطوره‌ای متوسل می‌شود که می‌بایستی بر اساس ان زندگی کند. اما هر الگویی متأثر از شرایط کنونی جامعه است و واقعیات جامعه می‌تواند الگوهای پیش‌ساخته را با سرعت در هم بشکند. این کهن‌الگوها به کمک روشنفکران دینی در پیش از انقلاب ساخته می‌شود و در جریان انقلاب تلاش می‌شود تا به آن‌ها واقعیت بخشند. کهن الگوهای روشنفکر دینی توسط واقعیات حکومت در هم می‌شکنند و این در هم شکستن کهن‌الگوها بحران هویت روشنفکر دینی را تشدید می‌کند.

به هر حال روشنفکران دینی در جامعه‌ی کنونی ایران وضعیت بسیار ناخوش‌آیندی دارند و راه و چاره‌ای برای حل این بحران هویت ندارند. به همین جهت انواع و اقسام راه‌های مختلف در پیش پای آن‌ها قرار می‌گیرد. از التقاط‌گرایی، لیبرالیسم، جزم‌گرایی همراه با خشونت، اصلاح‌طلبی و از همه مهم‌تر بدعت‌گذاری.

۳. همیشه پس از شکست در انقلاب علاوه بر عرفان‌گرایی، حرکت‌های افراطی هم پای به عرصه می‌گذارند. از نظر تاریخی پس از فورپاشی اردوگاه سوسیالیسم، مبارزات طبقاتی به کناری می‌روند و افراط‌گرایی مذهبی پای به عرصه می‌گذارد (داعش). جنبش که از یک سو خواستار زندگی بر اساس الگوی صدر اسلام است و از سوی دیگر خواستار محو تمدن می‌باشد. تضادی که نمی‌تواند هیچ سنتز و راه‌حلی داشته باشد. روشنفکر مذهبی در میان این دو سر تضاد، انتخاب اتوپیایی صدر اسلام و انتخاب تمدن قرار می‌گیرد. این تضاد هم به نوبه‌ی خود بر بحران هویت می‌افزاید.

۴. روشنفکر مذهبی که پیش از انقلاب غرب‌زدگی را سرلوحه‌ی کار خود قرار داده بود، پس از شکست آرمان‌های انقلاب روی به لیبرالیسم غربی می‌آورد (صندوق رأی). آن‌ها توقع دارند که با صندوق رأی سازش بین توده‌های مردم و حکومت ایجاد شود. طرفداری از آزادی‌های فردی بی‌چون و چرا در میان جوانان حرف اول را می‌زند و تجارت فردی سرلوحه‌ی کار در جوانی می‌شود. ولی روشنفکر دینی نمی‌تواند که یک‌پارچه از ازادی فردی دفاع کند چون فکرش در گرو سنت‌ها و روایت‌های کهن است. به همین جهت رو به التقاط می‌آورد. هم بخشی از آزادی‌های فردی را می‌خواهد و هم بخشی از سنت‌ها را و سازگار نبودن این دو گذایش در نهایت باز هم بر بحران هویت او می‌افزاید.

۵. روشنفکر مذهبی اکنون هیچ نظریه‌ی اجتماعی و سیاسی منسجمی ندارد و همان گونه که بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی نشان داده‌اند، جامعه‌ی سرمایه‌داری و سرمایه بدون هیچ ایدئولوژی و نظریه‌ای به طور مکانیکی راه خود را به پیش می‌برد و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم فردی هر دو تبدیل به نیروی محرکه برای پیشرفت جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌شود. میدان وسیع لیبرالیسم اقتصادی هم از آن‌ها حمایت می‌کند. به این ترتیب روشنفکر مذهبی هم در این میدانی که سرمایه‌داری ساخته حذف و سپس دفن می‌شود. در همین دوران مرگ آرمان‌های پیش از انقلاب در پیش چشمان روشنفکر دینی رخ می‌دهد و در او تخم تردید و شک را می‌کارد. این تردید بنیادین به صورت تضاد اساسی در جهان‌بینی او رخنه می‌کند. روشنفکر دینی برای مسائل بغرنج اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه پاسخ نظری و تئوریک ندارد. به همین جهت در حالت انفعالی قرار می‌گیرد و این انفعال او را به نوسان می‌کشد. هر چهار سال به دنبال یک رئیس‌جمهور است و امید دارد که شاید امدادهای غیبی آن‌ها و مردم را نجات دهد.

۶. روشنفکر دینی دیگر مانند پیش از انقلاب با اعتماد به نفس و افتخار زندگی نمی‌کند. دیگر قهرمانان خود را ندارد. قهرمانانی که به آن‌ها افتخار کند و به همان جایی می‌رسد که برشت گفت «وای بر ملتی که قهرمان ندارد و وای بر ملتی که به قهرمان نیاز دارد.» قهرمانان پیش از انقلاب امروز جای خود را به کسانی داده‌اند که از حکومت التماس شفقت و ازادی و عدالت دارند (تاج‌زاده و امثالهم).

۷. روشنفکر مذهبی هرگز فکر نمی‌کرد که پس از انقلاب ۵۷ با بناپارتسم مذهبی در ایران و منطقه روبرو شود. روشنفکر مذهبی پیش از انقلاب طرفدار افکار انترناسیونالیستی انسان‌دوستانه و ضداستعمار بود و تصور چنین بناپاتیسم مذهبی را نداشت که در تضاد با ملی‌‌گرایی بود و بدین ترتیب مجبور به سکوت در مقابل این پدیده شد و این سکوت هم بر بحران هویت او می‌افزاید.

۸. ملی‌گرایی که جزء افتخارات روشنفکر مذهبی بود، پس از انقلاب با ضربه‌ای متلاشی شد که هرگز فکرش را هم نمی‌کرد. درست همان زمان که در حکومت شریک بود با شعار «ملی‌گرایی شرک است» روبرو می‌شود و بدین ترتیب یک باره مفاخر ملی خود را از دست می‌دهد و یا مجبور می‌شود از آنان دست بشوید. از روشنفکر مذهبی مانند سایر آحاد ملت خواسته می‌شود که فرزندش را به گونه‌ای تربیت کند که وطنش را دوست نداشته باشد. همین فرزندان بودند که به صورت میلیونی با بریدن مهر از خاک وطن رو به مهاجرت گذاشتند.

۹. علاوه بر مطالب فوق، وجود حالت کلی از خودبیگانگی (الیناسیون) در جوامع سرمایه‌داری هم خود به خود موجب اضطراب و نگرانی و پوچی انسان‌ها در جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌شود. مقوله‌ی از خودبیگانگی از بدو پیدایش جامعه‌ی سرمایه‌داری مورد توجه بوده است و محتوای بسیاری از آثار ادبی و هنری و فلسفی قرن بیستم و بیست و یکم می‌باشد (مسخ کافکا، بیگانه‌ی کامو و ..). چون بنا بر نظریه بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی، در جامعه‌ی سرمایه‌داری، محصول کار از آفریننده‌ی آن جدا می‌شود و در مقابل خالق خود قرار می‌گیرد و چه بسا با نیروی بیشتر بر خالق خود حکم می‌راند (پیدایش کالا و پول)، بدین ترتیب راه برای دو شقه شدن هستی اجتماعی انسان در جامعه‌ی سرمایه‌داری فراهم می‌شود و با دو شقه شدن بحران هویت در همه‌ی ابعاد ظاهر می‌شود. چنان که نیما در شعر افسانه می‌گوید «که من زاده‌ی اضطراب جهانم». این از خود بیگانگی کلی در جامعه‌ی سرمایه‌داری که شامل حال روشنفکر مذهبی هم می‌شود بر بحران هویت او اضافه می‌کند.

نتیجه

هستی اجتماعی روشنفکر مذهبی در گرداب تضادهای لاینحل سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، فلسفی، فرهنگی، هنری و ایدئولوژیکی گرفتار می‌آید و به این ترتیب با تلخ‌ترین دوران تاریخ زندگی خود روبرو می‌شود که موجب تزلزل در روحیه‌ی او می‌گردد. نوسانات فکری شدید او را احاطه می‌کند. این نوسانات نمی‌تواند در فکر و اندیشه‌ی او نفوذ نکند. این نوسانات حتی در ایدئولوژی او هم رسوخ می‌کند و شاهد بدعت‌گذاری در اندیشه‌ی دینی می‌شویم. بنابر قول دین‌داران «فاصله‌ی بین کفر و ایمان یک قدم است». در این شرایط علاوه بر بدعت‌گذاری، پناه بردن به خلوت و انزوا روز به روز بیشتر رشد می‌کند و عرفان‌زدگی و صوفی‌گری کم‌ترین بهایی است که روشنفکر دینی می‌تواند با امنیت خاطر بپردازد.


ارسال نقد

نظر شما