نوشتهی فردریک انگلس
ترجمهی مسعود احمدزاده
دولت به هیچروی نه قدرتی است که از بیرون به جامعه تحمیل شده باشد و نه واقعیت ایدهی اخلاقی و “تصویر واقعیت عقل” چنان که هگل میگوید؛ بلکه دولت محصول جامعه در محلهی معینی از تکامل است. پذیرش این است که جامعه در یک تضاد حل ناشدنی با خود درگیر شده است و از این رو به ستیزهای آشتیناپذیری که توان از میان بردن آنها را ندارد، تقسیم گشته است. ولی برای این که این ستیزها، طبقات با منافع اقتصادی در تضاد، خود و جامعه را در یک مبارزهی ناسودمند ناتوان نسازند باید قدرتی پدید آید که در ظاهر بر سر جامعه بایستد تا برخوردهایش را کاهش دهد و آن را در محدودهی نظم نگاه دارد و این قدرت که از جامعه برمیخیزد ولی خود را بر سر آن میگذارد و خود را بیش از پیش با آن بیگانه میکند دولت است. از آنجا که دولت از نیاز به زیر فرمان داشتن ستیزهای طبقاتی برخاست و از آنجا که همزمان در میانگاه این ستیز طبقات پدید آمد، پس باید دولت طبقهی قویتر و از دید اقتصادی چیره باشد؛ طبقهای که از راه همین دولت، از دید سیاسی نیز، طبقهی چیره میشود و از این رو ابزار نوینی برای زیر فرمان نگاه داشتن و استثمار طبقهی ستمدیده به دست میآورد. پس دولت عهد باستان، بیش از هرچیز، دولت بردهداران و برای زیر فرمان نگاه داشتن بردگان بود؛ همانگونه که دولت فئودال، نهاد نجیبزادگان برای زیرفرمان داشتن دهقانان و بیگار مردان بود و دولت برگزیدهی کنونی، ابزاری است برای استمثار کارمزدوری از سوی سرمایهداران. کتاب حاضر حاوی سخنانی از انگلس دربارهی منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت است. این گفتهها با استناد به یادداشتهای مارکس از مطالعهی کارهای مورگان به دست آمده است.