همایون سپهوند
گاهی به نوشتهها و گفتههای کسانی برمیخوریم که دموکراسی و آزادی را به طور اعم و دموکراسی و آزادی موجود در کشور های غربی را به طور اخص، بورژوائی قلمداد میکنند و با تحقیر و تمسخر به آن نگاه میکنند؛ نتیجه این که در عمل هر گونه دموکراسی و آزادی را تخطئه میکنند. این نگاه دچار خطاهایی است که در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت.
اول این که، بورژوازی بعد از برانداختن سیستم و مناسبات فئودالی و استقرار سرمایهداری، نه تنها هرگز برای دموکراسی و آزادی مبارزه نکرده، بلکه تمام توان خود را بکار گرفته که دموکراسی و آزادی را سرکوب کند. آن چه تودهها و اقشار پائین دستی، با مبارزه طی قرنها از دموکراسی و آزادی به بورژوازی تحمیل کرده بودند، توسط بورژوازی محدود شده است و از معنی تهی گردیده است تا جایی که آن را به رای دادن چند سال یک بار تقلیل داده است.
لازم به یادآوری است که در کشور انگلستان اول مجلس اعیان تشکیل شد و تحت فشار از طرف مردم مجلس عوام پا گرفت و در فرانسه اول مجلس علیا تشکیل شد و سپس بورژوازی مجبور شد که مجلس سفلا را هم بپذیرد. در فرانسه درسال ۱۹۲۶ زنان حق رای دادن را به بورژوازی فرانسه تحمیل کردند و در بهشت سرمایهداری یعنی سوئیس حق رای زنان در سال ۱۹۷۱ تحقق یافت. یعنی درست یک دهه بعد دوران دیکتاتوری پهلوی دوم در ایران. در مورد ساعات کار کارگران، تبعیض نژادی، حق مرخصی زنان، سن بازنشسنگی ، بیمههای همگانی و …نیز همین برخورد سرکوبگرانه از سوی بورژوازی روا داشته شده. در واقع تمام امتیازاتی که نام برده شد، در حدی که وجود دارند حاصل مبارزات کارگران، مزدبگیران و تودههای مردم بوده و هیچ ربطی به بورژوازی و ارزشها و اهداف آن ندارد.
دوم این که، شعار اردوی کار و زحمت، چپها، کمونیستها، این نیست که دموکراسی و آزادیهای موجود میباید تعطیل و تعلیق گردد. بلکه شعار آن «تعمیق دموکراسی و آزادی» است. برداشت آنها نوعی از آزادی و دموکراسی است که اکثریت عظیم مردم را در بر بگیرد. که بتوانند خود را سازمان بدهند و مکانیسمهایی را شکل بدهند که بدون داغ و درفش بتوانند سرنوشت و حاکمیت دلخواه خود را بر پا کنند. آزادی و دموکراسی همان طور که برای دیکتانورها و مستبدین حکم مرگ موش را دارد برای زحمتکشان و چپها حکم آب برای ماهی. اولین قربانی نبود دموکراسی و آزادی، کارگران زحمتکشان و نمایندگان سیاسی آنها هستند. تاریخ سدهها و دهههای گذشته گواه این مدعاست.
کسانی که اطراقگاه خود را در اردوگاه کار و زحمت تعریف میکنند باید به آزادیهای بدون قید و شرط ،بی حد و حصر، بدون استثناء، بدون اما و اگر و بدون هیچ بند و تبصرهای معتقد باشند؛ و در عمل به آن پایبند باشند. باید از آنارشیسم تا مونارشیسم آزاد باشند.
سوم این که، درباره علل و عوامل متعدد فروپاشی کشور شوراها، اتحاد جماهیر شوروی سابق، بسیار گفته و نوشته شده که بررسی صحت و سقم آنها از موضوع این نوشته خارج است ،اما قطعا یکی از علتهای فروپاشی نبود دموکراسی و آزادی به طور عام و آزادیهای سیاسی به طور خاص بوده است. در دوران تزار و قبل از حاکمیت بلشویکها، چندین سازمان و حزب و گروه علیه تزار مبارزه میکردند. بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، هیچ آثاری از هیچ گروهی نیست. نه از اجزاب راست که هیچ، حتی از چپها و متحدین سابق بلشویکها هم خبری نیست. در مورد حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان در شوروی سابق هم وضع بهتر از این نیست. وقتی جای اکثریت عظیم مردم را طبقه، جای طبقه را حزب، جای حزب را کمیته مرکزی، جای کمیته مرکزی را «پلیتبورو»(دفترخانه سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی) و جای پولیت بورو را دبیر اول میگیرد، دیگر جایی برای ابراز وجود کارگران و اکثریت عظیم مردم باقی نمیماند. در بین کشورهایی که با نام کمونیستی اداره میشوند مرغوبترین آنها کوبا است که علیرغم این که در آموزش و بهداشت زبانزد است، اولا تک حزبی است و ثانیا تعداد خبرنگاران در آن دو رقمی است و اوضاع دموکراسی و آزادی در چین، دیگر کشوری که به کمونیستی بودن مشهور است، به مراتب وخیمتر است.
همان طور که فقها و ملایان نمیتوانند و نتوانستند به زور مردم را به بهشت ببرند و یا هدایت کنند، آن دسته از کسانی که ولایت مردم و حق حاکمیت اکثریت عظیم مردم را بر نمی تابند به سوسیالیسم دست نخواهند یافت. سوسیالیسم زمانی در مسیر تحقق قرار خواهد داشت که نظر مردم، حتی اگر خلاف نظر چپها باشد پذیرفته گردد.