کاوه آهنگر
یکی از جالبترین جنبههای انقلاب ۵۷ در این است که شرکتکنندگان در این انقلاب اکنون زندهاند و علاوه بر این که حافظهی تاریخی آنها از این چهل و چند سال با خبر است، از تاریخ پیش از انقلاب هم آگاهی دارند. به همین جهت این دو بخش آگاهی اکنون با یکدیگر تلاقی کردهاند. این تلاقی منجر به عناصر اتوپیایی، رمانتیسیسم، پسیویسم(انفعال Pasivism)، سکتاریسم، گلوبالیسم و ناسیونالیسم شده است.
رمانتیسیسم
رمانتیکها با مقایسهی وضعیت کنونی با گذشته خواستار بازگشت به آن دوران هستند و مهمترین استدلال آنها مقایسهی آزادیهای فردی آن دوران و این دوران و قانونمداری و قانونشکنی و تضادهای روبنایی از این قبیل است. آنها به تضادهای کمرنگی متوسل شدهاند که توان دگرگونی را ندارد. تضادها میبایستی حالت پویا و پررنگ داشته باشد و آمادهی جهش از موانع باشد. آنها میخواهند در تونل زمان به عقب بازگردند و ازنعمات آزادیهای فردی و کمی هم از رفاه عمومی آن دوران مستفیذ شوند. خواستهی آنها با دو مانع عینی بزرگ مواجه است. اول این که زمان برگشتپذیر نیست و دوم این که طبقات جدیدی که پس از انقلاب شکل گرفتهاند، اهداف و محتوای دیگری نسبت به گذشته دارند. اما نقاط قوت رمانتیکها چنین است: آنها در قلمرو هنر، قلمرو علم، تشکیلات اداری، قوانین مدنی و داشتن ارتباط با جهان خارج و تا حدودی پیشرفتهای صنعتی و برنامهریزی بر موارد مشابه پس از انقلاب برتری دارند و از مردم میخواهند که به این دلایل از آنها حمایت به عمل آورند. وضعیت رمانتیکهای ایرانی درست مانند وضعیت رمانتیسیسم در فرانسه بعد از روی کار آمدن ناپلئون است. رمانتیکهای فرانسوی (از جمله بالزاک) همیشه در حال تأسف خوردن و ستایش از گذشتهی پیش از انقلاب بودند. اما چرا آرزوهای رمانتیکهای ایرانی قابل تحقق نیست؟
۱. زحمتکشان ایرانی چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب تفاوت کیفی در وضعیت زندگی خود نمیبینند. چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، حرکتی در جهت منافع طبقاتی آنها صورت نگرفته است.
۲. زحمتکشان و کارگران چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب از داشتن تشکیلات مستقل کارگری برخوردار نیستند.
۳. حافظهی تاریخی آنها در حاشیهنشینی در شهرها، بین پیش و پس از انقلاب تفاوتی نمیبیند.
بدین ترتیب تضادهای رمانتیکهای ایرانی برای بازگشت به دوران گذشته تبدیل به درد و رنجهای زیباشناسی میشود که خود را در عرصهی ادبیات، سینما و تئاتر و خلاصه هنر، نشان میدهد.
رمانتیستها به خوبی میدانند که هر گونه تحول کیفی در جامعه نیازمند فعالیت زحمتکشان است و جلب حمایت زحمتکشان از طرف رمانتیستها کار مشکلی است.اگر در شرایط کنونی بخواهیم از رومانتیستها بصورت مصداقی نام ببریم شاید بتوان سلطنت طلبان،مشروطه خواهان و.. را نام ببریم
اتوپیائی ها
بخش اتوپیایی شرکتکننده در انقلاب ۵۷ خود از دو بخش مهم تشکیل شده است. اتوپیاییهای چپ و اتوپیاییهای راست. اتوپیاییهای چپ با دیدن میلیونها نفر تظاهرکننده به این توهم میرسند که این نیروی بینظیر علاوه بر برچیدن رژیم شاهی توانایی ساختن جامعهای آزاد با عدالت اجتماعی و اقتصادی را دارد. به هر حال آنها بدون این که نگاهی به عقبهی جمعیت بیاندازند ، متوجه نبود سازمان انقلابی و حزب پرولتاریایی که آنها را متشکل سازند، نمیشوند. چیزی که نقطهی پایان را بر خواستههای آنها خواهد گذاشت. این اتوپیاییها با سادهلوحی تمام آن چنان غرق در ایدهآلیسم انقلابی بودند که راه انحراف در حمایت از رژیم جدید به هر قیمت را در پیش گرفتند و چون پایههای تشکیلات کارگری را نداشتند، ریسمان نجات خود را به اردوگاه سوسیالیسم پیوند زدند و اردوگاه سوسیالیسم را به تنهایی برای رسیدن به آرزوهای خود کافی میدانستند. در مقابل این سادهلوحان، اتوپیاییهایی بودند که در طیف چپ افراطی قرار گرفتند و میپنداشتند که با همان فعالیتهای مخفی و مسلحانه میتوانند موفق به براندازی رژیم حاکم شوند. به هر حال این دو راه بود که هم سادهلوحان اتوپیایی و هم افراطگرایان آنها را به یک راه کشاند که به جهنم ختم میشد. این هر دو شاخه نتوانستند ارزیابی درستی از قدرت سرکوب رژیم داشته باشند به همین جهت متحمل بزرگترین قربانیان تاریخ ایران شدند. آنها نمیتوانستند درک کنند که چنین سازمانهای بدون پشتوانهی تودهای را حتی از نظر فیزیکی هم میتوان از میان برداشت. بزرگترین استثناء میان اتوپیاییهای چپ از طرف کسانی رخ داد که با نظریهی راه رشدغیرسرمایهداری و این که این انقلاب دموکراتیک و ملی و ضدسرمایهداری است پا به میدان گذاشت. آنها حتی برای فریب دادن خود متوسل به نظریهی «رژیم ضدامپریالیستی است» شدند و این مسئله را فراموش کردند که تنها طبقهی کارگر و زحمتکش است که میتواند مبارزه بر علیه امپریالیسم را تا پیروزی ادامه دهد. آنها تا آن جا پیش رفتند که نظریات کمونیستهای وطنی را جایگزین نظریات مارکسیسم-لینینیستی کردند و آن چنان در راه و روشهای رویزیونیستی فرو رفتند که امروزه هم به دنبال کیش شخصیت هستند و با شکستهایی که متحمل شدند آنها نیز به نوعی به رمانتیسیسم گرایش پیدا کردند و دلیل حقانیت خود را در رخدادهای تاریخی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ میبینند.اگر بخواهیم مثال ومصداقی را بیان کنیم از حزب توده ایران برهبری کیانوری و سازمان اکثریت به رهبری فرخ نگهدار بعنوان پرجمدار طیف راست چپ ایران وسازمان اقلیت،چریکها به رهبری اشرف دهقانی،سازمان پیکار …را بعنوان افراطیون چپ نام برد.
بخش دوم شرکتکننده اتوپیایی در انقلاب کسانی بودند که چشمانداز آنها از حکومت، حکومت علی و صدر اسلام بود. از نظر آنان رجعت و بازگشت به صدر اسلام همه چیز ،از جمله عدالت اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد. ایمان مذهبی همراه با اساطیر بانفوذی که در تودههای مردم داشت راه همواری در پیش رو داشت. ترس از کمونیسم جهانی، امپریالیسم را در مقابل آنان در موضع انفعالی قرار میدهد. نهادهای مذهبی با تشکیلات موجود خود به سادگی رهبری مبارزه را بدست میگیرند و هر اندازه هم که انقلاب پیش میرفت جزمگرایی هم پیش میرفت و کیش شخصیت هر چیز را رهبری میکرد. به هر حال تودههای مردم با اتوپیای حکومت عدل علی و الهی پای به میدان گذاشته بودند. در این میان روشنفکران مذهبی اتوپیایی هم با خوشباوری مردم را برای حمایت از رژیم اسلامی آماده میسازند و با زنده کردن اساطیر در ذهن تودههای مردم نیرویی بزرگ فراهم کردند که ادامهی آن تا نزدیک پایان جنگ هم ادامهی حیات میدهد. هر چند پس پس از مدتی واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی بخش بزرگی از روشنفکران مذهبی را به تفکر دوباره وا داشت و این پرسش را مطرح کرد که آیا با این قواعد و روایتهای اساطیر مذهبی میتوان به حکومتی دلخواه رسید یا خیر. این گروه تا به امروز مشغول تجدیدنظر در عقاید اولیهی خود هستند و باز هم بیشک در آیندهی سیاسی ایران نقش بازی خواهند کرد(نو اندیشان دینی،اصلاح طلبان و…). اما بخش عقبمانده این اتوپیا(اصولگرایان وطرفداران خلیفه گری و..) با سرعت زیاد رابطه اولیه خود را با مردم از دست میدهند و به سکتاریسم نظامی و ایدئولوژی پناه میبرند. اینها تنها قشر شرکتکننده در انقلاب بودند که هیچ آیندهی سیاسی برای خود نمیبینند و هر روز سعی میکنند با گسترش دگماتیسم فکری رابطهی خود را با اتوپیای اولیه حفظ کنند و در این کار از حمایت مردم بیبهره ماندهاند.
ناسیونالیسم
ناسیونالیسم همیشه در طول تاریخ به صورت یک تیغ دو لبه عمل کرده است و دلیل آن این است که جایگاه طبقاتی آن اقشار میانی جامعه است. در زمانی که مبارزات ضداستعماری در جهان جریان داشت به عنوان نیروی مترقی به صورت متحدان نیروهای دموکراتیک وارد عمل شدند. در هند، الجزایر، اندونزی، چین، غیره و در ایران نیروهای ملی به رهبری دکتر محمد مصدق مبارزه بر علیه انگلیس را با پیروزی دنبال میکند و موفق میشود که حقوق ملت ایران را استیفا کند. این پیروزی سرمایهی بزرگی را برای ملیگرایان فراهم ساخت و حکومت شاه را در تشویش و اضطراب فرو برد. ترسی که موجب سرنگونی او شد. ولی تا پایان رسیدن مبارزات ضد استعماری در دههی ۱۹۸۰ نیروهای ملی پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی جهتیابی خود را گم کرده و به شوونیسم در غلطیدند که کشورهای اروپای شرقی بهای آن را پرداختند و حتی در جهت عکس وحدت ملی به حرکت در آمدند که نمونه آن تجزیهی کشور یوگسلاوی سابق بود. اما در ایران نیروهای ملی بعد از اصلاحات ۱۳۴۰ به دو شاخهی مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شدند. شاخهی مذهبی ( نهضت آزادی به رهبری مهنس بازرگان )با شعار «هم اسلام، هم ایران» در نهایت در انقلاب ۵۷ به جنبش اتوپیایی دگماتیسم پیوستند و نیروهای لائیک (جبهه ملی به رهبری دکتر سنجابی) که در دههی ۱۳۴۰ در اثر شروع و گسترش مبارزهی مسلحانه به حاشیه رانده شدند، توان سیاسی خود را از دست میدهند و بالاخره رهبران آن در پاریس تسلیم حکومت جدید میشوند. به هر حال نیروهای ملی در انقلاب ۵۷ در دریای حرکت اتوپیای دگم مذهبی حذف میشوند و رهبران آن دیگر نتوانستند رهبری سیاسی جامعه را به دست آورند. البته تا زمانی که طبقه متوسط ایران باشد، نیروهای ملی هم خواهند بود ولی همچنان که در دههی ۱۳۴۰ ارتباط و پیوند آنها با زحمتکشان و طبقهی کارگر از میان میرود، امروز هم همان راه را طی میکنند و در سکتاریسم سیاسی باقی میمانند.
گلوبالیسم
پیشرفتهای بزرگ اقتصادی در آسیای جنوب شرقی به ویژه ژاپن، کرهجنوبی و مالزی و .. موجب شد که بسیاری از روشنفکران دلیل این پیشرفت را در جهان شدن سرمایه بدانند. آنها با مقایسهی ژاپن و کرهجنوبی بعد از پیوستن به اقتصاد جهانی و سرمایهداری جهانی و از بین رفتن حکومتهای سوسیالیستی به این نتیجه میرسند که تنها راه، همراه شدن با اقتصاد جهانی و سرمایهداری جهانی است. چنین طرز تفکری بعد از ناکام ماندن انقلاب ۵۷ در بین روشنفکران و همچنین بعضی از سرمایهداران رژیم (هاشمی رفسنجانی) شایع و رایج میشود و اکنون هم طبقهی نوکیسهی سرمایهداری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، از طرفداران آن میباشد. به ویژه از نظر ایدئولوژیک از این موضوع هم بهره میبرند که گلوبالیسم طرفدار آزادیهای فردی است و آزادیهای فردی را به عنوان یک آرمان اجتماعی به جای آرمان طبقاتی قرار میدهند. این تفکر آخرالامر شاید به استحالهای هم در حکومت منجر شود و هیئت حاکمه برای حفظ ثروتهای بادآوردهی خود به پای سرمایهداری جهانی بچسبد. اگر ناآرامیهای اجتماعی در ایران مهار شود، امکان تحقق چنین سناریویی در ایران بسیار زیاد است. اگر به گفتهی همتی (رئیس سابق بانک مرکزی و نامزد ریاست جمهوری) توجه کنیم اصل مطلب روشن میشود. وی در شعارهای انتخاباتی خود میگفت «تنها راه پیشرفت مملکت سرمایهگذاری است» و با توجه به این که این شخص رئیس کل بانک مرکزی و هستهی اصلی برنامههای اقتصادی حکومت بوده است، میتوان تحقق این سناریو را به روشنی دید.پیوستن به صندوق بین الملی پول وبانک جهانی و.. در بین اپوزیسیون راست،جمهوری خواه و حتی طرفداران سوسیال دموکراسی غربی، تبلیغ و ترویج میشود.چپ ها و کمونیست ها با این امر مخالف هستند.
پسیویسم
بعد از ناکام ماندن انقلاب ۵۷ و جریانات اصلاحطلبی و شورشهای خیابانی ۹۶ و ۹۸ و کشتار بیسابقهی مردم توسط نیروهای مسلح، امید به دگرگونی و تغییر وضعیت در میان بسیاری از اقشار میانی از میان میرود. شکست هر انقلابی پسیویسم را به دنبال داشته و دارد (مثل انقلاب کبیر فرانسه و ناپلئون، شکست انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه). روشنفکران میانحالی که امکان تحقق هیچگونه از خواستههای خود را به ویژه خواستههای فرهنگی و اجتماعی را نمیبیند، خود را تسلیم حوادث کرده و منتظرند تا ببینند چه میشود (شاید فرجی شود!). نومیدی در میان این اقشار تا جایی است که دخالت خارجی را هم برای حل مسائل خود منفی نمینگرند وچنین سرخوردگی شدید موجب آن شده که میلیونها ایرانی از ایران مهاجرت کنند. این اقشار شاید تا حدودی در مبارزهی منفی اجتماعی شرکت کنند ولی به هیچ وجه به صورت نیروی فعال وارد صحنه سیاسی ایران به این زودی نخواهند شد.
مهمترین نکات مشترک این گرایشات عبارتند از:
۱. قطع رابطه با زحمتکشان و طبقه کارگر و نکته عجیب تاریخی در این است که این قطع رابطه نه فقط دربارهی این گرایشات صادق است، بلکه دربارهی حاکمیت هم به شدت صدق میکند.
۲. آبشخور تمام این گرایشات طبقهی متوسط و اقشار بینابینی است؛ هر چند حکومت با ساختن یک اریستوکراسی مذهبی اشرافی در صدد ساختن مبنای طبقاتی جدید برای خودش میباشد تا بتواند با اتکاء به آن به حکومت خود ادامه دهد و شرایط فساد اقتصادی و اجتماعی و اداری و رانتخواری تا چند سال آینده این امکان را برای هیئت حاکمه به خوبی فراهم خواهد ساخت. مگر این که تحولات طبقاتی در درون جامعه مانع از این کار شود.
۳. بالطبع تمام این گرایشات به دلیل پایگاه طبقاتی خود دچار سکتاریسم میباشند و تضادهای بین نیروهای اپوزیسیون به همین دلیل است.
۴. چون ثبات طبقاتی در جامعه وجود ندارد، تحولات آن متأثر از وضعیت جهانی میباشد که این خود در جهت بخشیدن به آیندهی جنبش اثربخش است.
۵. میلیتاریسم رو به رشد در جامعه و قدرت گرفتن روزافزون آن مانع دیگری در سر راه جنبش است.
۶. تنها نکتهی مثبت این جریانات اخیر، حرکتهای مستقل کارگری است که احتمال دارد راه خود را در تاریخ برای آینده بگشاید.
۷. بیفرجامی و بینتیجه ماندن انقلاب ۵۷ در میان روشنفکران اتوپیایی جزمگرا وابسته به حکومت منجر به پیدایش بدعت در عقاید مذهبی میشود و شکست و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همراه با نابودی فیزیکی گروهها و احزاب چپ منجر به پیدا شدن طیف وسیعی از رویزیونیسم راست در میان روشنفکران شده است که مهمترین وجه آن انکار انقلاب و طرفداری از اصلاحات و رفرم است.
۸. در اثر به فرجام نرسیدن آرمانهای انقلاب ۵۷ تضاد بین این ایدهآلها و وضعیت موجود به حد اعلی خود رسیده است. برای روشنفکران اتوپیایی مذهبی، دو راه باقی مانده است. یا پذیرفتن وضع موجود و همگام شدن با حکومت که برا آنان بحران هویت میسازد و آنها مجبور میشوند به توجیه فروریزش معیارهای ارزشی بپردازند و در گوشه و کنایه آه و نالهی خفیف کنند و یا این که وضع موجود را نپذیرند. که در این حالت آنان را روی در روی حکومت قرار میدهد. نوسان بین این دو قطب به طبقهی متوسط کشانده شده و طبقهی متوسط رو به بالا را کاملاً به پشتیبانی حکومت کشانده و طبقهی متوسط رو به پایین ره به حرکتهای رادیکال سوق میدهد.
۹. همین وضعیت برای روشنفکران طیف چپ رخ میدهد. آنها برای سازش با وضعیت نا بهنجار کنونی متوسل به تئوری رویزیونیستی مبتنی بر نفی انقلاب و طرفداری از اصلاحات میکشاند و شعار مردمفریب عدم توسل به خشونت و «از سوریهای شدن ایران جلوگیری کنیم» و «خطر نئوامپریالیسم جدی است، متحد شویم» را سر میدهند و بالطبع به خلاء پوچی ورود میکنند(بخشی از سازمان اکثریت به رهبری نگهدار،حزب چپ ایران-فدائیان، تحول طلبان و چپ راستهای وطنی و..) و بخش دیگر که نمیخواهند تسلیم شوند و میخواهند هویت انقلابی خود را حفظ کنند، به دنبال راه حلهای غیرسازشکارانه میگردند.(اتحاد فدائیان،راه کارگری ها، طیف اقلیت و…) در این جامعه طبقهی متوسط رو به بالا از روشنفکران نوع اول و طبقهی متوسط رو به پایین از روشنفکران نوع دوم حمایت میکنند.
نتیجه
به هر حال به دلیل تضاد فوقالذکر بحران هویت در تمام ارکان جامعه نفوذ کرده است و حتی بنیادهای خانواده را نیز از جا کنده است و رسالت سرمایهداری را برای این منظور سرعت بخشیده است و نظریهپردازان اجتماعی برای حل این تضاد، آزادیهای فردی و لیبرالیستی را توصیه میکنند و از مبارزهی طبقاتی دوری میجویند. ولی ناگفته نماند که در اثر این تضاد هارمونی و هماهنگی در جامعه از بین رفته و آنارشی لجامگسیختهای ممکن است هر چیز را در بر گیرد. این از میان رفتن هماهنگی در ظاهر به نفع حکومت است ولی در بلند مدت حکومت هم در همین چاه ویل آنارشی و فروپاشی فرو خواهد رفت.