مراحل انقلاب کنونی ایران و ویژه گی های آن

ایران نقد

کاوه آهنگر

۱. خود مدیریتی توده‌ای

به انقلاب کنونی ایران نمی توان و نباید بر اساس دیدگاه های سنتی و کلیشه ای بقایای احزاب کمونیست دنباله رو اتحاد شوروی سابق نگریست. چون این دیدگاه‌ها عدم توانائی خود را در حل مسائل اقتصادی، اجتماعی، و به ویژه انقلابی به اثبات رسانده‌اند. فروپاشی احزاب کمونیست سنتی اروپا بهترین دلیل این مدعا است. در آمریکای لاتین، جنبش های چپ‌گرا و پوپولیستی احزاب کمونیستی سنتی را  به دست فراموشی سپرده‌اند و از آن‌ها فقط استفاده ابزاری می‌شود. ونزوئلا، بولیوی و چین هم با تسلط مناسبات سرمایه‌داری و رواج بازار اقتصادی، راه متفاوت از مارکسیسم سنتی را دنبال می‌کنند. در ایران هم با پیروی از نظریه راه رشد غیر سرمایه‌داری و پیروی از خط امام، برای همیشه پرونده  احزاب چپ سنتی بسته شده است. انقلاب مردم کنونی ایران نشان می‌دهد که رهبری و هژمونی مبارزه به هیچ وجه در اختیار چپ به طور اعم و چپ سنتی بطور اخص نیست. مبارزه با دینامیسم مستقل و درونی خود و به شیوه خود مدیریتی توده‌ای، به پیش می‌رود و به همین جهت گروه یا حزب و یا جمعیتی نمی‌تواند ادعای رهبری آن را داشته باشد.

۲. انقلاب ایران رنسانسی برای خاورمیانه، شاخ افریقا و حتی آسیا

به دلیل ملی و دموکراتیک بودن این انقلاب که تمام آحاد جامعه را در بر گرفته، امکان رهبری را به یک حزب و یا گروه خاصی نمی‌دهد. هر دو صفت، ملی بودن و دموکراتیک بودن، ارثیه انقلاب ناکام مشروطیت برای مبارزین کنونی است؛ به ویژه صفت دموکراتیک آن که زیر شعار «زن، زندگی، آزادی» موجب همبستگی نیرو های دموکراتیک جهان با آن شده است. در زیر این شعار، بزرگترین  مبارزه ایدئولوژیک، بر علیه واپس‌گرائی و قهقرا و ارتجاع نه تنها در ایران بلکه در تمام قاره استبدادزده آسیا به جریان افتاده و خواهد افتاد. این شعار و تحقق آن برای ایران و آسیا، همان دستاوردی را به ارمغان می‌اورد که انقلاب فرانسه برای مردم اروپا به ارمغان آورد. به همین جهت انقلاب ایران یک رنسانس برای آسیا خواهد بود.

۳. کلاسیک های مارکسیسم و پرهیز از کلیشه‌ها

احزاب سنتی چپ، هنوز در پی انقلاب به شیوه های  کلاسیک و کلیشه‌ای هستند که در گذشته برای آنها دیکته شده است. آن‌ها با یکی گرفتن والادمیر پوتین و والادمیر لنین راه‌های کلاسیک انقلاب را توصیه می‌کنند و با عقب نشینی از انقلاب، و به دنبال رویای جهان چند قطبی به رهبری پوتین و شی جین پینگ  می‌باشند. به هر حال باید توجه داشت که مارکس به هیچ وجه به دنبال یک خط کلاسیک برای تکامی جوامع نبود، بطور مثال در کاپیتال می نویسد: «فرانسه، با انقلاب کبیر فرانسه به بورژوازی و لیبرالیسم می‌رسد و جامعه فئودالیته به بورژوازی تبدیل می‌شود و این کار به مساعدت مادام گیوتین انجام می‌شود، درحالی که کشور انگلستان از جامعه فئودالیته به بورژوازی  در پرتو رشد اقتصادی داخلی و جهانی رخ می‌دهد و بورژوازی انگلستان چنان هم‌زیستی با فئودالیسم دارد که بقایای آن به صورت حکومت پادشاهی هنوز هم به چشم می‌خورد.»

لنین نیز مانند مارکس در توجیه تکامل یک پدیده به شرایط مشخص و کانکرتی(Concrete) که این پدیده در آن زندگی می‌کند توجه می‌نماید و فرمول‌بندی خود را بر این اساس بنا می‌نهد، در واقع میگوید:«این بی‌معنی است که معتقد باشیم که ما باید از آن چشم اندازهائی که کاملا روشن و بدیهی وجه عام هستند به نتایجی دست یابیم که ما را به تصمیمات استراتژیک یا تاکتیک ها مشخص برساند». لنین وقتی به ظهور حالت سرمایه‌داری در متن  اقتصاد جدید می‌پردازد چنین میگوید: «هیچ کتاب راهنمائی برای این مسئله وجود ندارد و حتی یک کلمه از مارکس در این باره نداریم، وی وفات یافت بدون این که تعریف دقیقی از آن بدهد». لنین در دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی در ۱۹۲۰ درباره مشکلاتی که سرمایه‌داری در سر راه ساختمان سوسیالیسم بوجود آورده است، اعضای کنگره را از جمله پردازیٰ‌های کلیشه‌ای در این مورد بر حذر می‌دارد و می‌گوید: «این بیهوده است که با مفاهیم و کلیشه‌ها بازی کنیم. پراتیک تنها معیار اثبات واقعی برای این یا آن مسئله است». و باز در سال ۱۹۱۸ می‌گوید: «این انقلاب ما به آن صورت اتفاق نیفتاد که مارکس و انگلس آن را پیش‌بینی کرده بودند. آن شکل کلاسیک را ندارد، قوانین و قواعد مخصوص به خود را دارد و به شکل ویژه خود تکامل مییابد و..».

به همین جهت با کمی احتیاط و افراط می‌توان گفت که هر انقلابی، ویژگی خود را دارد و به راه خود می‌رود.

۴. هستی‌شناسی انقلاب و تاثیر متقابل زیربنا و روبنا

انقلاب کنونی ما هم به راه خود می‌رود و تضادهای مخصوص خود را باید حل کند. در ظاهر قضیه مسائل و مشکلات فرهنگی از قبیل حجاب، سانسور، علم، و… خلاصه تمام مسائل روبنائی در تضاد با حکومت ایدئولوژیک قرار گرفته است ولی موتور محرکه این تضاد (خواسته‌های آزادی و حکومت مذهبی) که هر دو در نظریات کلاسیک مارکسیستی جنبه روبنائی دارند، چون نیروئی که دارد می‌رود تا رژیم را از پا بیندازد و حاضر است برای حل یک تضاد روبنائی بی‌شمار کشته بدهد. پس انقلاب کنونی ایران را نمی‌توان از روی منطق کلاسیک احزاب سنتی کمونیستی استنتاج کرد، بلکه پاسخ به چگونگی انقلاب ایران باید در پرتو شناخت هستی اجتماعی، عوامل گوناگون جامعه نو و روابط آن‌ها با یکدیگر توضیح داده شود. منطق کلاسیک می‌گفت که تضاد بین زیربنا (اقتصاد) و روبنا (حکومت و طبقه حاکمه) است. البته این واضح است که هر هستی اجتماعی از دل شرایط اقتصادی و تولیدی جامعه بیرون می‌زند، ولی ماهیت انقلاب کنونی ایران را نمی‌توان از درون زیربنای جامعه ایران استنتاج کرد (که البته چنین استنتاجی ماهیت هگلی خواهد داشت و نه ماتریالیستی)، در این انقلاب، هستی‌های اجتماعی مادی به صورت انواع گوناگون گرایشات اجتماعی در تضاد و هم‌زیستی با هم خود را آشکار می‌سازد.

 در این که اقتصاد و روابط اقتصادی در نهایت معرف روند تکامل اجتماعی است بحثی نیست ولی این که برای شناخت این هستی‌های اجتماعی و تاثیر متقابل آن‌ها بر هم و تضادهای ناشی از تغییر و تحول آن‌ها پی ببریم، این که باز فقط و فقط به روابط اقتصادی و طبقاتی مراجعه کنیم به نتیجه مطلوبی نمی‌رسیم، مثال این مسئله در این است که زیربنای تکامل تمام بشریت از ابتدای تاریخ تا کنون، مسئله حل تضاد انسان با طبیعت توسط کار انسانی است، ولی اگر امروز کسی بخواهد با همین رابطه توضیح دهد که چگونه آهنگ «برای» به صورت یک نهاد در مبارزه با رژیم در آمده است بی‌گمان موفق نخواهد شد هر چند اگر نتوانیم ماهیت هنر اعتراضی کنونی را توضیح دهیم می‌بایستی به تاریخ گذشته رجوع کنیم ولی امروزه هنر اعتراضی با داشتن ساختمانی مستقل و روند تکاملی مخصوص به خودش وارد مرحله کیفی جدیدی شده که آن را در مقابل رژیم از نظر سیاسی قرار داده است، در این جا دیگر اندیشمندان باید به روح هنر، این هستی اجتماعی امروز آن توجه کنند تا علاوه بر تاثیر آن بر سایر هستی‌های اجتماعی، علمی، ورزشی، دانشگاهی، دبیرستانی، دبستانی و.. برای نو سازی جامعه جدید پی ببرند. به هر حال با صغری کبری کردن‌های چپ سنتی در ایران، شناخت بسیاری از مراتب و مراحل انقلاب ایران نا ممکن باقی خواهد ماند. کلید حل مسئله و ویژگی‌های انقلاب ایران به دست هستی‌های اجتماعی است و نه فلسفه و منطق.

۵. روبنا و زیر بنا، از دیدگاه بنیان‌گزاران فلسفه علمی

بنیان‌گزاران فلسفه علمی به هیچ وجه به جبر گرائی بین زیربنا و روبنا اعتقاد نداشتند، امری که توسط احزاب کمونیست سنتی در گذشته به ویژه در ئوران استالین به آن تاکید می‌شود. اهمیت عناصر روبنا درتکامل و تحول اجتماع همواره مد نظر مارکس و انگلس بوده است، آن‌ها همیشه در پی یافتن رابطه دیالکتیکی بین آن دو بوده‌اند نه ارجحیت بخشیدن به یکی از آن‌ها. انگلس در نامه‌ای به ارنست سیمون بلوخ و فرانتس مهرینگ، حتی با سلاح انتقاد از خود در باره تکامل چنین می‌نویسد: «بنا بر مفهوم ماتریالیستی تاریخ عنصر نهائی تعین کننده در تاریخ تولید و باز تولید زندگی واقعی است، نه من و نه مارکس چیزی بیشتر از این نگفته ایم، اگر کسی این مطلب را چنین تحریف کند که عنصر اقتصاد تنها عنصر تعیین کننده است، وی این نظریه را  به پوچ تبدیل کرده است و جمله‌ای بی معنی و انتزاعی. وضعیت اقتصادی شالوده است، اما عناصر مختلف روبنا هم تاثیر خود را بر چریان تاریخی مبارزه گذاشته و در بسیاری از موارد صورت آن‌ها را تعیین کرده است.کنش و واکنش متقابل بین تمام این عناصر وجود دارد که در آنها تصادفات و حوادث بی‌پایان رخ می‌دهد. حرکت اقتصادی بالاخره خود را به صورت ضروری نمایان می‌سازد».

در انقلاب کنونی ایران ، شعار «زن، زندگی، آزادی»، پای عناصر بی‌شمار هستی‌های اجتماعی مختلف را به مبارزه برای ساختن جامعه جدید به میان کشیده است. حوادث آینده نشان خواهد داد که در این مبارزه عناصر و عوامل روبنائی به چه میزان مهر خود را بر این تحولات خواهد زد.

۶. رشد ناموزون و جهش اجتماعی، انقلابی

عامل مهم دیگری که در تمام مبازات اجتماعی و طبقاتی و ماتریالیستی تاریخ با قدرت تمام عرضه اندام می‌نماید عامل قانون رشد ناموزون است. رشد ناموزون یک از خصلت‌های جاویدان ماده است، و هیچ هستی مادی چه طبقاتی، چه اجتماعی، چه هنری، چه سیاسی…و چه ماده بی‌جان و چه ماده جاندار از آن مستثنی نیست. مثال روشن و بارز این مطلب را به خوبی می‌توان در ظهور چهره‌های علمی جهان مانند نیوتون، داروین، انیشتن و… مشاهده کرد. اختراع ماشین بخار به یک باره موجب انقلاب صنعتی در جهان گردید و تکامل صنعتی جهان را با یک جهش از دوران باستان جدا کرد. امروزه انقلاب دیجیتال و کامپیوتر ها با یک جهش انسان را به دوران جدید بعد از انقلاب صنعتی می رساند و… به هر حال رشد ناموزون و همراه با آن جهش انقلابی تنها راه تکامل جهان مادی است، امری جاویدان که استثنا پذیر نیست.

در انقلاب اجتماعی، سیاسی جامعه ایران هم، با رشد ناموزون بعضی از اقشار ،نهادها، و… روبرو هستیم که بالاخره یکی از آنها به سر کردگی خواهد رسید و جامعه را با یک جهش انقلابی به دوران جدید منتقل خواهد کرد. هستی‌های اجتماعی در رابطه دیالکتیکی با یکدیگر راه را برای رشد ناموزون و جهش اجتماعی و سیاسی جدید باز خواهند کرد. این رشد ناموزون را در یکی از عناصر اجتماعی مانند هنر در امروز به خوبی می‌توان مشاهده کرد. در ایران هنر اعتراضی جدید یک شبه و یک باره متولد شد و راه خود را برای رسیدن به صورت و محتوای جدید می‌گشاید. این رشد ناموزون و این جهش منحصر به این موضوع نخواهد ماند و سایر قلمروهای اجتماع را در بر خواهد گرفت. برای درک همین رشد ناموزون و جهش بهترین راه مراجعه به تکامل موجودات زنده است. بدون شک جهش و گذار ناگهانی همراه با خصلت بحرانی است و به عنوان یک جهش کیفی آنرا می‌شناسیم. اما آگاهی یافتن از این جهش‌ها، وابسته به کشف و عیان شدن شرایط خاص است که تحت آن شرایط امکان ظهور پیدا می‌کند. جهش‌ها به هیچ وجه نتایج منطقی نیستند که سر از یک شرایط انتزاعی در آورند. از نظر مارکس این جهش ها موتوری برای روندهائی هستند که بطور معمول رخ می‌دهند. از طرف دیگر جهش‌ها ناشی از تضادهای درون پدیده است هرچند به صورت یک اصل از هستی خود را نشان می‌دهد بشرطی که در واقعیت شالوده‌ای برای چنین روندهائی باشند. البته تضادهای بین هستی‌های اجتماعی می‌تواند در همزیستی با هم باشند. تضاد بین خصلت مصرفی و مبادله کالا. که این هم‌زیستی هم خود موجب حرکت درونی پدیده است، یعنی باید توجه داشت که تمام تضادها آنتاگونیستی و آشتی ناپذیر نیستند بلکه در یک حرکت رو به جلو پدیده وحدت دارند بطور مثال تضاد هائی که موجب حرکت مکانیکی می‌شود.

نتیجه این که بالاخره روزی تاریخ ماهیت جدید این جنبش انقلابی ایران را روشن خواهد ساخت و به گنجینه دانش سیاسی و اجتماعی بشر خواهد افزود.


ارسال نقد

نظر شما