ارزیابی از انقلاب «زن، زندگی، آزادی»

ایران نقد

امید نیک (کاوه آهنگر)

بخش دوم

آیا این انقلاب ادامه خواهد یافت یا خیر؟

پایان انقلاب از همان قاعده‌ای پیروی می کند که لنین برای آن نوشت: «وقتی که بالایی‌ها نتوانند حکومت کنند و پایینی‌ها دیگر نخواهند مثل گذشته زندگی کند، انقلاب به پیروزی نهایی خود می رسد». در ادامه شرایط ادامه یافتن این انقلاب را بررسی می‌کنیم.

۱. پتانسیل انقلابی: برای برآورده ساختن خواسته‌های مطرح شده در انقلاب «آزادی زنان ، آزادی»، داشتن قوه‌ی قضاییه مستقل، حذف سانسور، مطبوعات آزاد، حذف حجاب اجباری و …، مردم ایران نیاز به پیروزی در انقلاب دارند. از همه مهم‌تر رسیدن به حکومت لائیک است. اما این انقلاب پتانسیل تحقق بخشیدن به ایده‌ال های سوسیالیستی را در شرایط فعلی ندارد. از آنجایی که مرحله‌ی انقلاب، ملی-دموکراتیک است و نه سوسیالیستی، و از آنجایی که مشخص نیست رهبری و هژمونی انقلاب در دست کدام طبقه قرار بگیرد، سمت‌گیری سوسیالیستی در هاله‌ای از ابهام قرار دارد . اما کارگران، زحمت‌کشان و تمام نیروهای حامی آن‌ها به ویژه نیروی چپ باید از هم اکنون تمام هم و غم خود را در تحق این سمت‌گیری بکار گیرد.به دلیل داشتن این پتانسیل ها ادامه انقلاب ممکن است.

۲. تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر: به گفته مقامات رژیم، در این انقلاب با مردمانی روبرو شدیم که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند. حتی کسانی نبودند که جسد اعدام شده ایشان را تحویل بگیرند. در مقابل چنین کسانی، دزدان حکومتی بودند که اختلاس آنها از مال ملت از هراز هزاران میلیارد تومان بالاتر می زند. همان طور که مارکس گفته «تضادهای طبقاتی نیروی محرکه انقلابات اجتمایی هستند، تضادهای طبقاتی عامل ضرور انقلاب هستند» اما درک ضرورت به درستی از اهمیت بسیار برخوردار است چون توسل به عامل ضرورت و به فراموشی سپردن عامل تصادف از اشتباهات بزرگ است.

۳. عامل تصادف:‌ عامل تصادف هم می‌تواند به ضرر انقلاب اتفاق بیفتد و هم به نفع آن. از نظر مارکس «ضرورت کاملا با عامل تصادف همراه است و آن را در تکامل و تحول پدیده‌ها نباید نادیده گرفت». مارکس در مقدمه‌ی “نقد اقتصاد سیاسی” می‌نویسد «مفهوم تکامل ضروری است، اما قانونمندی آن از روی تصادف است». اگر عامل تصادف نبود، تکامل هم متوقف می‌شد. کافیست به پیدایش انواع موجودات جدید در اثر حوادث طبیعی بر روی کره زمین توجه کنیم. اگر چنین تصادفات طبیعی رخ نمی‌داد، دایناسورها از بین نمی‌رفتند و انواع جدید حیوانات جای آنها را نمی‌گرفتند. در اتفاقات تاریخی هم، همین تصادف به خوبی قابل مشاهده است. شکست ناپلئون در واترلو به دلیل بارش باران شدید که توپخانه  وی را از کار انداخت، ترور ولیعهد اطریش در صربستان که باعث جنگ جهانی اول شد، جنگ جهانی اول که ارتش تزاری را از میان برد و امکان جدیدی برای انقلاب سوسیالیستی شد. مرگ لنین که به کل سرنوشت انقلاب بلشویکی را تغییر داد و …، مثال‌هایی از نقش تصادف در روند تکامل پدیده‌هاست. در زندگی روزمره هر اندازه جوامع تکامل پذیر باشد امکان وقوع تصادف بیشتر است. در بیست سال اول قرن بیستم فقط چند میلیارد متولد شدند. ولی امروزه روزی چند میلیاردر متولد می‌شوند. حال باید تصادف را هم در نظر داشت.

بدفهمی از عامل ضرورت برای انقلاب اجتماعی به این صورت که تضاد طبقاتی ضرورت انقلاب را به عهده دارد در درس‌نامه‌های احزاب کمونیستی استالین به صورت عوامانه طرح و به احزاب کمونیستی دیکته می‌شود و دیالکتیک انقلابی مارکس را بدل به دیدگاه ماتریالیسم می‌کند.

در انقلاب کبیر فرانسه، روشنفکران آن دوران، که تمام مسائل را در پرتو عقل و راسیونالیسم بودند، همه چیز را از دیدگاه علوم پوزیتیویسم رابطه علت و معلولی تقلیل می‌دهند. از نظر آنان مسائل اجتماعی هم مانند همان قوانین علت و معلولی بود که پدیده های فیزیکی و مادی بودند. اگر فشار بر پدال گاز ماشین را افزایش دهیم به همان اندازه هم سرعت ماشین اضافه می‌شود.

ماتریالیسم مکانیستیبه ما چنین می‌گوید «اگر مقدمه p وجود داشته باشد آنگاه نتیجه q را داریم».

این موضوع دو مطلب اشاره دارد؛ یکی به رابطه علت و معلولی مکانیکی به جای رابطه دیالکتیکی. دوم، اراده فقط و فقط یک راه حل کلاسیک که همه پدیده ها باید از آن عبور کنند.

برای درک تفاوت این دو مقوله کافیست به رابطه عام و خاص توجه کنیم.

اگر معماری در ساختمان یک خانه به مقدار کافی مصاله ساختمانی مثل آهن، سیمان و …، استفاده نکند وزن ساختمان تحمل نمی‌شود و فرو می‌ریزد. حال اگر موضوع را به یکی از طرفداران نیوتون احاله دهیم می‌گوید وزن ساختمان باعث فروریزی بنا شده است و وزن ساختمان تابع قانون گرانش و جاذبه و رابطه این حرکت زمین و خورشید است. کاملا درست است که قانون گرانش کلی و عام نیوتون توضیح دهنده وزن ساختمان است، ولی هر انسان خردمندی فروریزی ساختمان را به گردش زمین به دور خورشید ربط نمی‌دهد بلکه به طور خاص با قوانین ویژه معماری مانند پی، زیرساخت و … را دلیل ریزش ساختمان میداند.

درمورد پرهیز از این دیدگاه ماتریالیسم مکانیستی قرن هیجدهم اروپا، عصر روشنگری مارکس در باره تکامل چنین می‌گوید:

۱. بی شک باید بالضروره از درون جامعه فئودالیته جامعه سرمایه‌داری سر برآورد این قانون عام و کلی است.

۲. این تکامل در فرانسه بادرهم شکستن کامل نظام فئودالیته رخ می‌دهد.

۳. این تکامل در انگلستان با استحاله فئودالیته به سرمایه‌داری رخ می‌دهد.

۴. در آمریکای شمالی با حفظ فئودالیته نظام پیشرفته سرمایه‌داری جانشین می‌شود.

بدین ترتیب آنچنان که در زمان استالین رخ داد، یک و فقط یک راه حل برای تحولات اجتماعی وجود ندارد، بلکه عامل ضرورت را می‌بایستی همراه با عامل تصادف در نظر گرفت. قانون کلی و یا عام دلیل بر ضرورت اتفاق نیست.

در مورد دخالت افراطی می‌توان به نقش استعمار در گسترش نظام سرمایه‌داری در جوامع ابتدائی آفریقایی اشاره کرد. امروزه بدون استثناء روابط سرمایه‌داری در تمام کشورهای آفریقایی حاکم است. اگر قرار بود این جوامع فقط و فقط بر اساس قانون عام صورت‌بندی‌های تاریخی به این مرحله برسند به پنج هزار سال دیگر نیاز بود. این موضوع نشان‌دهنده‌ی تاثیر عوامل خارجی بر تکامل و تحولات جوامع است.

مثال دیگر از مارکس به قانون ارزش که اساس نظریه مارکسیستی است برمی‌گردد. براساس قانون اصلی و اساسی ارزش هر کالا از طریق کاری که برای آن انجام می‌شود برای آن تعیین می شود و کالاها بر اساس این قانون با هم مبادله می‌شوند. ولی همه می‌دانیم در بازار خرید و فروش کالا کسی حکم و کاغذ در نمی‌آورد تا میزان ساعت کار انجام شده برای آن کالا را اندازه بگیرد بلکه قیمت کالا را که از طریق بازار تعیین شده است را مجبور می‌شود که پرداخت کند. یعنی به جای قانون ارزش در حالت کلی، قانون‌گذاری عرضه و تقاضا در بازار حکومت می‌کند و این مطلب نافی قانون ارزش کالا نیست.

در عرصه سیاست در دوران جدید، کافیست به راهی که چگوارا برای انقلاب در کوبا طی کرد با همان راه که برای بولیوی انتخاب شد مقایسه کرد. تاریخ و حتی علوم دقیقه چندان طرفدار پیروی از یک و تنها یک قانون نیست.

امروزه فیزیک آماری جدید شش احتمال را برای توضیح پدیده‌های فیزیکی به خوبی نشان داده است. در این قانون گرایش حضور پیدا کردن الکترون در جای خاص را از روی احتمال نشان می‌دهد و قوانین احتمال در عرصه‌های تمام پدیده‌های مادی، فیزیکی، اجتماعی نشان می‌دهد.

قانون تضاد طبقاتی نیروی گرایش اصلی را برای تحول جامعه نشان می‌دهد ولی به هیچ وجه به دنبال رابطه علت و معلولی نیست بهترین مثال این موضوع همان نظریه ورشکسته نظریه‌پردازان تجربی است که می‌گویند تضادهای طبقاتی در جوامع صنعتی پیشرفته به مراتب جاافتاده‌تر از سایر نقاط جهان است ولی از انقلاب پرولتری در آن جا خبری نیست.

به همین جهت در بررسی انقلاب ایران باید روابط دیالکتیکی بین هستی‌های اجتماعی مختلف را کشف کرد و از تکرار کلیشه‌های گذشته خودداری کرد هر چند عمل انقلابی توده‌ها این کار را به طور خودکار انجام می‌دهد.

بنابراین می‌توان انتظار داشت که انقلاب توان ادامه حیات خود را داشته باشد.

با توجه به تمام این شرایط پیش‌بینی وقوع انقلاب در زمام معین کار خردمندانه‌ای نیست و تمام این مطالب به ما می‌گوید که فقط و فقط باید به سوی رئالیسم اجتماعی رفت و از رمانتیسم انقلابی پرهیز کرد. این گفته هگل جالب است که گفت واقعیت محتوای تاریخ را می‌سازد و مارکس درباره تکامل و تحولات اجتماعی در کتاب کاپیتال چنین می گوید:

«یک ملت باید از سایر ملت ها بیاموزد حتی زمانی که جامعه راه درستی برای کشف قوانین طبیعی و حرکت آن را در پیش گرفته است هدف نهائی این کار آشکار ساختن قوانین اقتصادی حرکت جامعه نوین است. این کار را نمی‌توان با گام‌های تحول‌آسا انجام داد و نمی‌توان موانع در مراحل پیاپی تکامل طبیعی را با تعوبض قانون رفع کرد اما می‌توان زمان طی این مراحل را کوتاه‌تر کرد و درد زایمان را کاهش داد.»


ارسال نقد

نظر شما