ماركسيسم يك شريعت نيست، حقيقت علمى، اعتبار خود را از ميزان انطباقش با واقعيت كسب مىكند.
محمدرضا شالگونی
اگر ماركسيسم تا كنون با وجود آوار رديهها و انتقاداتى كه دائماً بر سرش ميريختند، بارورتر شده و نفوذ گستردهاى يافته، بخاطر برخوردارى از حمايت پارهاى از طرفدارانش آسيبهاى فراوانى ديده است. زيرا ماركسيسم قبل از هر چيز يك نظريه علمى است. در حاليكه پارهاى از طرفدارانش آنرا به يك شريعت تمام عيار تبديل كردهاند. حقيقت علمى، اعتبار خود را از ميزان انطباقش با واقعيت كسب مىكند. بنابراين است كه يك نظريه علمى هميشه قابل تصحيح و قابل ابطال تلقى ميشود و فقط در شرايط نقد و آزمون و وارسى مداوم ميتواند ارزش واقعى خود را نشان بدهد و تكامل يابد. متاسفانه بخش بزرگى از جنبش كمونيستى در پنج_ شش دهه گذشته با تبديل ماركسيسم به يك سلسله اصول مقدس و غير قابل بحث، براى نابودى شرايط بقاء و تكامل آن بعنوان يك نظريه علمى، تلاش كرده است، عدهى زيادى از ما كمونيستها هر چند مدام از خصلت علمى ماركسيسم دم ميزنيم، اما حقيقت اين است كه ديگر به آن نه همچون يك حوزه از علم بلكه بعنوان مجموعهاى از متون مقدس مىنگريم كه توسط افرادى همهدان و خطا ناپذير نوشته شدهاند و پاسخ همه مسائل عالم را ميتوان در آنها يافت. منشاء اين شريعت سازى را بايد در روند تكوين دولت ايدئولوژيك در”سوسياليسم موجود” جستجو كرد. با شكلگيرى “حزب _ دولت” در اتحاد شوروى، ماركسيسم بطور اجتنابناپذير به ايدئولوژى رسمى دولت تبديل گرديد. زيرا چنين ساختارى بدون يك اهرم ايدئولوژيك نميتوانست نظم مطلوب خود را بوجود بياورد. اما ايدئولوژى دولتى نميتواند مطلقيت نداشته باشد و تن به آزمون و وارسى علمى بدهد. وگرنه اقتدار دولت را بهم ميريزد. البته اين مطلقيت ايدئولوژى در”سوسياليسم موجود” نمىتوانست رسما اعلام شود، بدليل اينكه اولاً چنين كارى به عريانتر شدن روياروئى با ماركسيسم منجر مىگرديد و نميشد اين حقيقت را كه ماركسيسم مخالف هر نوع اصول مقدس و فرقهاى است، كاملاً انكار كرد، ثانياً رسميت دادن به مطلقيت ايدئولوژى، دست و بال بوروكراسى حاكم را مىبست و دولت ايدئولوژيك زندانى اصول مطلقى ميشد كه خود ساخته بود (درست مانند جمهورى اسلامى كه بر اصول و قوانين “الهى” تكيه ميزند و با بىاعتنائى به واقعيت، خود را فلج ميكند) بنابراين با آن كه سازماندهى سياسى”سوسياليسم موجود” بر مطلقيت ايدئولوژى گذاشته شده است، اين مطلقيت ايدئولوژى در ظاهر انكار ميشود و بطور رسمى هميشه ازخصلت علمى ماركسيسم صحبت ميشود. باين ترتيب آنچه در عمل حاصل ميشد، حق انحصارى رهبرى “حزب _ دولت” در تفسير و تغيير ايدئولوژى رسمى است. بيگانگى و ضديت اين نگرش به ماركسيسم با خود ماركسيسم، روشنتر از آنست كه نياز به توضيح داشته باشد. براى اينكه بيگانگى و ضديت ماركسيسم با هر نوع تفكر شريعت ماب را در يابيم كافى است بياد بياوريم كه انديشه ماركسيستى بر زمينه سنت فلسفهِ ديالكتيكى شكل گرفته و هميشه بر ديالكتيك بعنوان بنياد روششناسى خود تاكيد كرده است.