به چه معنا میتوان فیلسوفِ آزاد اندیشِ سدهی هفده میلادی را نخستین نظریهپرداز مقولهای دانست که دویست سال بعد «لائیسیته» خواهند نامید؟ پیش از پاسخ به این پرسش، لازم است که دربارهی «ویژگی» اسپینوزا و هلندِ زمانهی او توضیحی بدهیم.
باروخ اسپینوزا در ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ در آمستردام در هلند به دنیا آمد. او اما از یک خانوادهی یهودیِ مقیم اسپانیا بر میخاست، که چون بیشتر یهودیانِ این کشور در قرن شانزدهم میلادی، در زمان سلطه و ستم کلیسا و سیستم تفتیش عقاید علیه غیرمسیحیان، از اسپانیا میگریزد و به پرتقال مهاجرت میکند. اما چون در آن جا نیز انکیزیسیون حاکم است، خانوادهی اسپینوزا، برای حفظ خود از اذیت و آزار، در پایبندی به اعتقادات دینی و یهودیتِ خود، ناگزیر به فرار از پرتقال میشود و به ایالات متحده هلند (نـِیدِرلاند) پناه میبَرَد. سرزمینی که در آن زمان، تنها پناهگاهِ آزاداندیشان و اقلیتهای دینی در اروپای فرورفته در خودکامگی، تاریکاندیشی و کلیساسالاری بود.
کشور هلند، در دورهای از زندگی اسپینوزا، به ریاست یوهان دو ویت Johan de Witt رهبری میگردید. او سیاستمداری بورژوا، فرهیخته، ریاضیدان، نماینده مجلس، جمهوریخواه و از مخالفان شدید پادشاهی و دودمان اورانژیست orangiste بود. اما همین هلندِ جمهوریخواه و روادار، از نفوذ کلیساها و فرقههای مختلف مذهبی، از مداخلات دینسالارانهی آنها، که فاناتیسم و تعصب عامه را بر میانگیختند، در امان نبود. کلیسای مسیحی یا کالوینیست، کنیسهی یهودی و دیگر فرقههای مذهبی، هر کدام، خواستار استقرار سلطهی معنوی، فرهنگی و سیاسیِ خود بر کُمونُتهی خود بودند. این هدف را آنها از طریق اِعمال نفوذ در امور دولت، تکفیر و طرد بَددینان، مُلحدان و آتهایستها و از راه مخالفت با آزادیِ عقیده و بیان به پیش میبُردند.
اسپینوزا، در ۲۷ ژوییه ۱۶۵۶، در ۲۳ سالگی، توسط بلندپایگان خاخامی در هلند از جامعهی یهودی این کشور طرد میشود. او را بدین حکم دینی که حقیقت تورات، نامیرائی روح و وجود خدا را زیر سؤال برده است، مُلحد اعلام میکنند. چندی پس از آن، روزی در خیابان، فردی متعصب، از یک خانوادهی یهودی که مانند خانوادهی اسپینوزا از انکیزیسیون اسپانیا فرار کرده بود، با فریادِ “وای بر مُلحد” و به قصد کُشت، با چاقو به اسپینوزا حمله میکند. اما آن مانتوی کهنه و زمخت، که فیلسوف همیشه بر تن داشت، جان او را نجات میدهد. اسپینوزا مانتوی سوراخ شدهاش را چون نشانهی فاناتیسم مذهبی تا پایان عمر نگهمیدارد. چند سال پیش از آن نیز، یک فیلسوف پرتقالی به نام اوریِل دا کُستا Uriel da Costa، که از سرکوب مسیحی به آمستردام پناه برده بود، قربانیِ بنیادگرایان مذهبی میشود. عقاید این اندیشمند آزاده را مخالف احکام دین تشخیص میدهند و او را به چندین ضربه شلاق در ملاء عام محکوم میکنند. در همین مناسبت نیز، دوست اسپینوزا، ژوان دو پرادو Juan de Prado، به حکم بیدینی از جامعهی یهودی در سال ۱۶۵۷ طرد میشود.
بدین ترتیب، در چنین بستری آشفته و پر کشمکش میان دولتی جمهوریخواه و روادار از یکسو و قدرتهای دینسالار از سوی دیگر است که اسپینوزا، با پذیراشدن خطر جانی و ممنوع الانتشاریِ کتابهایش، نگارش مهمترین اثر خود، اخلاق، که ناتمام باقی مانده بود را چند سالی به عقب میاندازد تا بتواند تمام وقت و انرزی خود را برای مقابله با تئوکراسی و خرافهپرستی مذهبی، از راه نوشتن رساله الهی- سیاسی، به کارگیرد. در پیشگفتار آن، اسپینوزا به شرح «دلایلی که او را به نوشتن این رساله واداشتهاند» میپردازد.
او در آن جا مینویسد که بزرگترین خطری که یک جمهوریِ آزاد را تهدید میکند این است که به نام دین، از آزادیِ هر کس در به کار بستنِ خرد خویش جلوگیری کنند و انسانها را به اسارت درآورند. بزرگترین تهدید این است که به بهانهی مذهب و از راه قوانین، نظم و ترتیبی بر اندیشه تحمیل نمایند. آنگاه است که عقیده را جرم میشناسند و چون توطئهگری کیفر میدهند. اسپینوزا معتقد است که حقوق دولت تنها باید ناظر بر اَعمال انسانها باشد و نه مداخله در بیان، اندیشه و عقیدهی آنها. او از این که رویاروییِ مبلغان دین همواره با خشونتها، دشمنیها و وحشیگریهای باورنکردنی همراه بوده است، شگفتزده میشود و بر این نظر است که از زیادهرویها، جاهطلبیها، « آزمندیهای نکبتبار»، جزماندیشی و نفعپرستی مادیِ کلیسا، جز تباهی چیزی به به بار نخواهد آمد. اسپینوزا، بدینسان، نتیجه میگیرد که از مذهب و کیشِ آن زمان جز « پیشداوریهایی که با سلب حق آزاد داوری از انسانهای دارای خرد، آنها را تبدیل به موجوداتی نادان میکنند»، چیزی باقی نمیماند. به بیانی دیگر، مذهب توانائیِ «آزاد اندیشی» را از «انسانهای آزاد» سلب میکند.
« اما اگر راز بزرگ پادشاهی و منافع اصلی این رژیم در فریب و هراساندنِ دینیِ انسانها باشد، بهگونهای که آنها چنین انگارند که برای رستگاری خود دارند عمل میکنند در حالی که به واقع سر به خط انقیاد و اسارت خویش درمیآورند… باری، مشابه چنین وضعی را چگونه میتوان در یک جمهوری آزاد تصور نمود؟ [اسپینوزا در این جا اشاره به این گفتهی پرآوازهی اتیِن دولا بوئسی Étienne de la Boétie (1530-1563) دارد که در اثر خود به نام گفتار دربارهی اسارت داوطلبانه مینویسد: “چگونه است که انسانها در جهت اسارت خود عمل میکنند، اما میپندارند که دارند برای رستگاری خود مبارزه میکنند؟”] … زیرا هیچ چیز بیشتر از پیشداوریها از آزادی همگانی و یا آزادی اندیشه و خردورزیِ هر کس و به هر شکل جلوگیری نمینماید! اما در مورد آشوبهایی که به بهانهی دین رخ میدهند، آنها همه از یک سر رشته برمیخیزند و آن این است که عدهای میخواهند از راه قوانین مسائل نظری و عقیدتی را حل و فصل کنند و بنابراین ابراز عقیده آزاد را جنایت به شمار آورده و مجازات میکنند. اما به هیچ روی به خاطر رستگاری عموم نیست که این قربانیان را به قتل میرسانند، بلکه از روی کین و سنگدلی ستمگرانه است. باشد که دولت کیفر را تنها به عمل انسانها محدود کند و آزادیِ بیان و عقیده را پاس دارد.
بیشتر اوقات من از مشاهدهی انسانهائی که دست به تبلیغ مسیحیت میزنند… و همزمان با خشونتی بیهمتا به جنگ یکدیگر میروند و نسبت به هم چنان کین میورزند که مذهبشان را اغلب با این کینهوزی میشناسانند، شگفتزده میشوم… در جستجوی ریشههای این بیماری، من به این نتیجه رسیدهام که بیش از هر چیز، علت آن را باید در وضعیتی یافت که در آن، نهاد کلیسا از امتیازات مادی برخوردار است… چنین است که زیادهرویها و منشهای نادرست راه به کلیسا مییابند… و تعصب در ترویج ایمان تبدیل به جاهطلبی و مالپرستی نکبتبار میشود… از آنجاست که جنگها، تنگنظریها و دشمنیهایی سرسخت پدید میآیند… از این پس بنابراین نباید به شگفتآئیم که ایمان امروزه تبدیل به تعصب و سادهانگاری شده است. »
دریافتهای لائیکِ اسپینوزا بر دو اصل تفکیک ناپذیر استوار میباشند: یکی، آزادی وجدان و عقیده و دیگری، جدایی دولت و دین. در زیر به بررسی هر دو میپردازیم. اما باید در این جا باز هم تأکید کنیم که به رغم تفاوت شرایط تاریخی بین دورانی که لائیسیته در غرب شکلمیگیرد، در سدهی نوزدهم، و دورانی که اسپینوزا فلسفهی سیاسیِ ضدتئوکراسیِ خود را تبیین میکند، در سدهی هفدهم، میتوان همانندیِ چشمگیری میان جمهوری و دموکراسیِ «لائیک» اسپینوزا (با این که او واژه لائیک و لائیسیته را به کار نمیبَرَد) و اصول تعریف شدهی امروزیِ لائیسیته، مشاهده کرد. این همسانی، در ادامهی نوشتار، با ارائهی تعریف امروزی لائیسیته، بیشتر نمایان خواهد شد.
برگرفته از نوشتار «اسپینوزا، پیشگام لائیسیته (جدایی دولت و دین) و آزادی عقیده و وجدان» نوشتهی شیدان وثیق