«فلسفه را باید بر سر بازار آورد.» سقراط
◾️چرا مردم و زحمتکشان ایران در موقعیت کنونی قرار گرفتهاند؟ و چرا ما اینجاییم؟
◾️از نقطه نظر فلسفه علمی، تضاد چیست؟ و رابطه آن با دیالکتیک کدام است؟
◾️آیا حل هرتضادی لزوما به طرف پیشرفت و تعالی است؟
◾️درچه شرایطی و در کدام توازن قوا حل تضاد جهت قهقرائی و یا حفظ شرایط موجود را به خود میگیرد؟
◾️مدرسان و معلمان تضاد و دیالکتیک در ایران (حزب توده) که اکنون به جشن و سرور ۷۸ سالگی تولد حزبشان نشستهاند، چه پاسخی در دادگاه تاریخ و کیفرخواست زحمتکشان علیه خود دارند؟
کاوه آهنگر
در تمام آثار بنیانگذاران فلسفهی علمی، در هر کجا که تفسیر و تعبیر از شرایط پیدایش یک پدیده پیش میآید، واژهی «تضاد» ظاهر میشود. «تضاد» واژهایست که در هر سطر از نوشتههای آن بزرگان دیده میشود. به طور مثال میتوان از این موارد نام برد: تضاد بین کار و سرمایه، تضاد بین کارگر و سرمایهدار، تضاد بین عرضه و تقاضا، تضاد بین آزادی و دیکتاتوری، تضاد در بین هیئت حاکمه، تضاد بین نیروهای مولد و صورتبندیهای اجتماعی و …
در فلسفهی علمی بزرگان کلاسیک، برای توضیح یک پدیده، با توجه به تضاد ذاتی آن پدیده، رابطهی دیالکتیکی زیر پیگیری میشود: تولد و زایش آن پدیده، چگونگی رشد و توسعهی آن، فرجام پدیده و زایش پدیدهای نوین از درون و در آن پدیده.
ریسمانی که این مراحل دیالکتیکی را به هم پیوند میدهد، همان تضاد درونی پدیده است و با شناخت تضاد، روند تکامل آن پدیده هم توضیح داده میشود. «تضاد» هستهی اصلی و حیات هر پدیده است. در واقع تضاد یعنی ملاحظهی حرکت آن پدیده در بطن شرایطی که زندگی میکند. توصیف و توضیح حرکت و تکامل پدیده از طریق تضاد درونی آن با روش دیالکتیکی آن امکانپذیر است. منطق دیالکتیک توضیح دهندهی روح و جوهر و نحوهی حرکت آن است. منطق دیالکتیک است که به کمک قوانین خود دلیل پیدایش، میتواند تکامل و فرجام پدیده را توضیح دهد. در واقع قوانین دیالکتیکی حاکم بر پدیده، محتوای آن پدیده و نوع تغییرات آن را توضیح میدهد. قوانین منطق دیالکتیک به ما میآموزند که چگونه پدیدهای به متضاد خودش تبدیل میشود و چیزی نوین در فرایند تکامل حاصل میگردد. دیالکتیک چراغ جادهی فلسفهی علمی است که ناگاه تحولی از درون آن زاده میشود که کسی را یارای پیشبینی آن نبوده است. اما دیالکتیک بر اساس قوانین و تضادهای طبقاتی و اجتماعی و تاریخی به ما میگوید که چنین تحولی به هر حال زاده خواهد شد.
رابطهی تضاد با قوانین دیالکتیک همانند خون و نحوهی گردش خون است. حیات پدیده در گرو خون است؛ و اما توضیح این که در بدن خون چگونه گردش میکند تا حیات را حفظ کند به عهدهی دیالکتیک است. تضاد و دیالکتیک دو روی یک سکهاند و به بیان درستتر هر دو یک چیزند؛ یک روح در دو بدن هستند.
بنا بر گفتهی بزرگان مارکسیست، «تضاد معیار حقیقت است؛ نبودن تضاد یعنی معیار اشتباه». در واقع فلسفهی مارکسیسم با دیالکتیک و تضاد متولد شده و خط خود را از متافیزیک و ایدهآلیسم جدا کرده است. بحث دربارهی دیالکتیک و تضاد به آینده موکول میشود ولی جوهر آن در بحث ما دربارهی انقلاب ایران منعکس شده است.
در انقلاب ایران سه شعار اصلی داده شد: استقلال، آزادی، عدالت اقتصادی (که بعد با تحریف تبدیل به جمهوری اسلامی شد.)
از زمان حکومت قاجار به بعد همواره حاکمان بخشی از منافع ملی ایران را به بیگانگان واگذار کردهاند و این موضوع تا زمان انقلاب ۵۷ به جز در موارد استثنایی حکومت دکتر محمد مصدق، امری رایج بوده است و ملت ایران همیشه ناظر تضاد بین منافع ملی و منافع بیگانگان بودهاند. همین تضاد تاریخی بود که یکی از علل و موجبات حرکت انقلابی مردم ما گردید. برای حل این تضاد میتوان گفت که تقریباً تمامی مردم ایران شریک شده و به حرکت در آمدند و پاسداران منافع بیگانگان را به زبالهدانی تاریخ ریختند. خلاصه اینکه با همت مردم ایران چنین تضادی حل شد. اما در اینجا موضوع دیگری دربارهی حل تضاد مطرح میشود.
تضاد چگونه حل میشود؟
دو مسئلهی مهم در حل تضاد وجود دارد. موضوع اول جهت حل تضاد میباشد. به طور مثال، تضاد بین کار و سرمایه در جامعهی سرمایهداری در صورتی که به نفع نیروی کار حل شود، جامعه را به سمت سوسیالیسم میبرد و تضادهای اجتماعی دیگر از قبیل بهداشت، آموزش، فقر و … را نیز حل مینماید؛ و در صورتی که به نفع سرمایه حل شود به مرگ جامعه یعنی سکون ختم میشود. در این حالت همهی مشکلات گفته شده ثابت مانده و حل نمیگردد و یعنی در واقع صورت پدیده در مقابل محتوا، حالت ثابت و ساکن خود را حفظ مینماید.
در سیر تکامل موجودات زنده، با تغییرات شرایط زندگی آنها، یا موجودات به نفع بقای خود حرکت مینمایند و به انواع جدید تبدیل میشوند و یا در مقابل شرایط تسلیم شده و نسل آنها منقرض میگردد.
بنابراین جهت حل تضاد، عامل تعیین کنندهای برای کیفیت آیندهی پدیده است و اگر موجب تکامل پدیده شود، سایر تضادهای فرعی و کناری خود را نیز حل مینماید و در صورتی که در جهت قهقرا حل شود، به عمر جامعه و تضادهای اطراف خود هم پایان میدهد و صورت موجود را حفظ مینماید.
در انقلاب ۵۷ اگر تضاد بین منافع ملی ایران و بیگانگان در جهت درست (یعنی استقلال) حل میشد، میبایستی دو تضاد کناری خود یعنی آزادی و عدالت اجتماعی را هم حل میکرد. اما به دلیل این که تضاد در جهت قهقرا (یعنی جدا شدن از جامعهی جهانی، قطع رابطه با فرهنگ مترقی در جهان و قطع رابطهی علمی با جهان) حل شد، ادامهی حیات آنها را نیز ناممکن ساخت. یعنی در عوض این که با سیاست درست موجب پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در جامعه شود، یک صورت روابط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی عقبمانده را برای حفظ خود انتخاب کرد.
در طبیعت نیز همینگونه رخدادها وجود دارد. کرم نوزاد ابریشم در درون پیله قرار میگیرد و چون به راه تکامل خود گام مینهد، دست آخر پوستهی پیله را شکسته و به صورت یک موجود جدید (پروانه) پای به عرصهی نوین زندگی مینهد. در صورت عکس اگر در اثر یک آفت یا بیماری از این حرکت باز بماند، مرگ او در درون پدیده فرا میرسد و در عوض این که پوستهی پیله از هم شکافته شود، به حال خود باقی مانده و صورت طبیعی خود را هم از دست میدهد و به آن پیلهی معیوب گفته میشود که لکههای قهوهای و سیاه بر آن پدیدار میگردد.
به هر حال، چون در انقلاب ۵۷ تضادهای مربوط به استقلال واقعی در جهت درست خود حل نشد و طبقات پیشرو اجتماعی در آن نقشی پیدا نکردند، منجر به حل تضادهای مکمل خود یعنی آزادی و عدالت اجتماعی هم نگردید و هنوز مردم ایران بعد از مدت چهل سال در پی حل مسائل مربوط به آزادی و عدالت اجتماعی هستند. این در حالی رخ میدهد که اگر تضادهای جامعه در پرتو آزادی یا عدالت اجتماعی حل میشد و حل آن بر عهده طبقات زحمتکش قرار میگرفت، مسئلهی استقلال واقعی ایران هم در جهت مترقی و شکوفایی جامعه حل میگردید.
پس در حل تضاد اولاً جهت حل تضاد مهم است و دیگر این که این تضاد به نفع کدام یک از قطبهای متضاد حل میشود. در انقلاب ایران تضاد استقلال طلبی در عوض این که به نفع نیروهای زحمتکش حل شود، به نفع نیروهای مرتجع مذهبی حل شد و لاجرم نتیجهی آن حرکت به سمت قهقرا بود.
نمادهای فرهنگی یکی از بهترین معیارها برای تعیین جهت حل تضاد میباشند. بعد از انقلاب ۵۷ به جای آن که از نمادها و چهرههای مترقی هم چون امیرکبیر، دکتر محمد مصدق و یا دکتر ارانی و … استفاده شود، شیخ فضلالله نوری نماد و سمبل جمهوری اسلامی در امر فرهنگ و سیاست انتخاب میشود.
حرکت رو به قهقرا چون به دست مرگ و نابودی پیش میرود، هر آنچه مترقی و پیشرو باشد را با خود به کام مرگ میبرد تا صورت موجود را حفظ کند. به همین جهت در امر سیاست، تمام نیرهای مترقی را قربانی خویش میکند تا دیرتر به مرگ برسد. به همین جهت بعد از انقلاب، تعداد بیشماری از فرزندان این مرز و بوم به دست نیروهای واپسگرا از پای در میآیند و زندانها از خون آنان رنگین میشود. حرکت قهقرا رو به مرگ دارد و در هنگام سقوط قربانی میطلبد و مردم ایران هر روز باید قربانی بیشتری بدهند.