نقد و نگاهی به راه حلهای اتکاء به داخل و یا کمک از خارج در رابطه با انقلاب «زن، زندگی، آزادی»
امید نیک
یکی از موضوع های جدی مباحث کنونی، بین موافقان کمک و یاری گرفتن از شرایط بیرونی(بویژه اروپائیان) و مخالفین آن که میگویند فقط باید بر روی پای خود بایستیم، هر روز شدیدتر و جدیتر میشود. هر دو دیدگاه میتواند به دلیل مطلقگرایی به اشتباهات بسیار بزرگ منجر شود. همواره باید به یاد داشته باشیم که در مارکسیسم جایی برای مطلق گرایی به ویژه در مسائل اجتماعی وجود ندارد، که جز، به جزماندیشی و جمود فکری نمیانجامد. قابل تذکر اینکه لنین همیشه همه را از الگو برداری، کپی برداری و انطباق نعل به نعل شرایط متفاوت، بر حذر میداشت و تحلیل مشخص از شرایط مشخص را هم خود به کار میگرفت و هم به دیگران توصیه میکرد.
اما پبش ازهر چیز به چند موضوع باید توجه کرد:
۱-چرا باید اروپائیان که خود را مدافع آزادی (تا حدودی بر مبنای لیبرالیستی) میدانند و بر حقوق بشر، آزادیهای فردی و اندیشه و عقیده تاکید دارند، به یاری و کمک ما بیایند؟
اگر به تاریخ هشصد ساله قرون وسطی بنگریم، در این دوران تاریک، فقط شانزده هزار نفر از کسانی که فقط و فقط به مطالعات علمی پرداختند، نه این که کشته شدند، بلکه در آتش سوختند. جوردانوب رونو، به خاطر طرفداری از نظریات کپلر در مورد وضعیت منظومه شمسی بعد از چند سال شکنجه در آتش سوخت، سرگذشت گالیله برای همگان معلوم است. دانته بعد از نوشتن کتاب کمدی الهی مجبور به فرار شد و به دنبال سوراخ موش برای پنهان شدن میگشت. دکارت به طور پنهانی مجبور شد در دهات سوییس زندگی کند و … . اما چه بر سر تودههای مردم آوردند، در جنگهای صلیبی به فتوای پاپ کودکان را به تصور این که، چون معصوم هستند سوار بر کشتی کردند و به جنگهای صلیبی برای فتح عرض مقدس فرستادند که هزاران نفر از آنها در دریا غرق و نابود شدند. در اسپانیا در هر کجا بیوه زن پیری که نمی توانست در اثر فقر مانند دیگران خانه و کاشانه ای داشته باشد و به ساختمانهای ویران پناه می برد به فرمان پاپها دستگیر و به جرم این که شیطان در آنها حلول کرده و محاربه با خدا تلقی میشود، در آتش میسوزاندند. احتیاجی به ذکر جنایاتی که مدت هشصد سال در سرتاسر اروپا حاکم بود نیست. پس اروپائیان که چنین بهای سنگینی در قرون و اعصار با جان خود پرداختهاند، چرا باید آنچه را که بدست آوردهاند مفت و مجانی به ما تقدیم کنند و حتی به دفاع از ما برخیزند؟ بنابراین یکی از دلائل رفتار کنونی اروپائیان با ما (تروریسم شناختن سپاه) به سابقه تاریخ بلند مبارزه برای کسب آزادی آنها با بهای گزاف و هزینه بسیار سنگین بر میگردد.
زمانی که صحبت از حقوق قومیتها میکنیم و باز خواستار کمک آنها برای احقاق حق میشویم، فراموش نکنیم که در جنگ بین کاتولیکها و پروتستانها، بیست هزار نفر در شهر نانت فرانسه به فرمان پاپ و پادشاه فرانسه در آتش سوختند و این هیچ امر استثنائی فقط در فرانسه نبود بلکه امری بود که به کرات در اروپا تکرار شده است. بدین ترتیب پاسخ مسئله را دریافت کرده ایم.
اما سئوال اینکه چه مدل ایرانی با چه سیستم و ساختاری به نفع کشورهای غربی است؟
۱- ایرانی دمکراتیک با آزادی های لیبرالیستی
۲- ایرانی با حکومت استبدادی که به خاطر حفظ بقای خود، هر روز امتیاز های بیشتری به آنها میدهد.
شواهدی که بنفع نظریه اول مطرح است: کره جنوبی، ژاپن، آرژانتین، شیلی.
کره جنوبی قبل از ۱۹۷۰ تحت سلطه حکومت نظامیان بود که هم مردم کره را به بدبختی کشیده بودند و هم عقبماندگی اقتصادی و اجتماعی را تثبیت میکردند. اکنون پس از حکومت نظامیان، شرایط اقتصادی و اجتماعی کره جنوبی در رده پنجمین قدرت اقتصادی و آزاد جهان قرار دارد. به ما میگویند نفع غرب در چنین کشور هائی است نه کشور هائی چون کره شمالی، میانمار، و…
پس چرا نباید انتظار کمک از غرب را نادیده گرفت؟!
اما کشور ژاپن، با مقایسه حاکمیت خداگونه امپراطوریها بر ژاپن در طی سالهای متمادی با ژاپن امروز و بعد از جنگ جهانی دوم، البته میتوان دلائل بی شماری برای توصیف کنونی این کشورها به میان آورد و گفت و نوشت. همان طور که تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی بیش از هفتاد سال نشان داده، این روند قاعده نبوده بلکه این دو کشور استثنا هستند. چند ژاپن و کره جنوبی در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا و.. در طی این سالها شکل گرفته؟ دلائلی که منجر به پیشرفت و لیبرالیسم در ژاپن و کره جنوبی شده، برای سایر کشورها نمیتواند فعلیت پیدا کند، همانطور که تا کنون نکرده است.
پس نمیتوان سرنوشت خود را به قضا و قدر سپرد تا ببینیم تحولات جهانی چه خواهد شد و چه جیزی نصیب ما میکند. نتیجه این که:
۱-امیدی به کمک کشورهای غربی نیست.
۲-تکرار تجربههای مثلا موفق ژاپن و کره جنوبی هم عملا امکانپذیر نیست.
اما در مورد نظریه کسانی که معتقد به تحول از درون میباشند:
عواملی چون تضاد طبقاتی، تضاد قومیت ها، تضادهای مذهبی، تضادهای فرهنگی و فساد و ارتشا و… همه به وفور موجود هستند. پس باید در انتظار یک انقلاب بزرگ مانند سال ۵۷ بود، ولی از نظر سیاسی تجربیات تاریخی چیز دیگری میگوید:
اگر عوامل فوق الذکر منجر به انقلاب میشد، در کشورهایی چون بنگلادش، پاکستان، میانمار، سیلان و اکثر کشورهای آفریقایی که تمام عوامل فوق الذکر وجود دارد، چرا انقلابی رخ نمیدهد؟
علاوه بر این، مدعی هستند که نظریات جدید سیاسی میگوید: میتوان با یک عده مزدور مسلح بر مردم بی دفاع غلبه کرد و احتیاجی به هیچ نوع اصلاح سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی هم نیست.
نشانه بارز آن حکومت بشار اسد در سوریه است که بیش از یک میلیون نفر را کشته، بیش از دوازده میلیون نفر را آواره و بیخانمان کرده، هشت میلیون نفر سوری به عنوان پناهنده در کشورهای اطراف زندگی میکنند و حکومت حزب بعث هنوز هم به کمک نیروهای خارجی ایران و روسیه بر پا میباشد و قتل و جنایت ادامه دارد و جهانیان هم او را به حال خود گذاشتهاند. بدین طریق به نظریه سیاسی حداقل نیروی مسلح و سرمایهداری دولتی دو عامل ادامه حکومت هستند که هر دو در ایران موجودند ۸۰% بودجه در اختیار حکومت است و یک میلیون نفر سپاهی و بسیجی و اطلاعاتی، لباس شخصی و حراستی…. هم گوش به فرمان. مردم ایران حداقل دو بار به خیابان آمدنن و با دادن ۲۰۰۰ کشته و سی هزار زندانی مجبور شدند از کف خیابان خارج شوند .
نظریه سوم به ما میگوید طرفداران رژیم به تدریج دست از حمایت آن میکشند، هرچند تجربه حکومت با حداقل نیرو را نفی نمیکند. کره شمالی نزدیک به ۷۰ سال این تجربه را تکرار کرده است. به نظر میرسد نظریه تحولات از درون هم، چندان راه بجایی نمیبرد.
قابل یادآوری است که اگر پیشرفت در چهارچوب سرمایهداری همچون کرهجنوبی و ژاپن استثنا است و نه قاعده، در مورد دیکتاتورها برعکس است یعنی برافتادن دیکتاتورها قاعده و ماندن و طولانی حکومت کردن آنها استثناست و کره شمالی و بشار اسد و رژیم فقها هم از اجرای حکم تاریخ نخواهند توانست گریخت.
از آنچه گفته شد و نظریاتی که نقل شد چنین به نظر میرسد که به آخر تاریخ و تکامل بشریت رسیدهایم. زمانی که هگل در آخر عمر خود دربار نشین حکومت پروس و نظریه پرداز آن شده بود رسیدن به جامعه بورژوازی را پایان تاریخ اعلام کرد . جالب است که نظریه پردازان بورژوازی هم بر علیه مارکس همین موضوع را تکرار میکنند و مدعی میشوند که از نظر مارکس رسیدن به سوسیالیسم هم پایان تاریخ است. اکنون از نظر علمی میدانیم نه بورژوازی و حکومت سرمایهداری پایان تاریخ است و نه مارکس چنین نظری را برای سوسیالیسم مطرح کرده است.
اما به هرحال ما به انتهای تارخ نرسیدیم. نه ایران و نه هیچ کشوری. آنچه در انتظار کشورها و مردم جهان است به هیچ روی امری پایانیافته نیست و دلیل آن خود تاریخ است. تاریخ حافظ هیچ حکومتی به طور جاویدان نبوده است و حاکمان قدرتمندی چون اسکندر، چنگیز، سزاز، ناپلئون، هیتلر و استالین و… را به جایی فرستاده که هرگز باز نگشتهاند. چون آنچه در تاریخ حکومت میکند نیروی شگرف منفی است که در تاریخ به صورت نیروی برانداز سربرمی آورد.
به هرحال نظریاتی که ذکر آن گذشت تکرار نظریه پایان تاریخ است که از دو جهت قابل ملاحظه میباشد .
۱- از نظر ماتریالیسم تارخی این بدان معناست که حاکمیت در تاریخ به نفع طبقه صاحب وسایل تولید است (بورژوازی)، که امروزه به اشکال مختلف سیطره خود را بر جهان حفظ کرده است. تمام این نظریات میخواهند بگویند که تاریخ به نفع طبقه حاکم است و مبارزه برای براندازی نابرابری طبقاتی در فرجام شکست است. صرف نظر از نظریات مارکس درباره تاریخ که در ابتدای مانیفست میگوید «تاریخ چیزی نیست جز مبارزه طبقاتی» وآخرین جمله مانیفست با این گفته تمام میشود که «کارگران جهان متحد شوید» و با یک انقلاب جهانی نظام عقب مانده طبقاتی را برای همیشه از روی زمین محو کنید. نابودی بورژوازی به معنای سوسیالیسم و پایان تاریخ نیست بلکه به معنای شروع جدید تاریخ بشریت است. مبارزه بر علیه سرمایهداری یک مبارزه کلی و عام است که در هر کشوری به صورت مخصوص خود انجام میشود. همچنان که بورژوازی در کشورهای مختلف با صورتهای مختلف حکومت می کند، دموکراسی، پارلمانی، لیبرالیسم ،حکومت مذهبی، حکومت های استبدادی نظامی… تنها چیزی که عام است مبارزه با صورتهای گوناگون برعلیه سرمایهداری در شکلهای مختلف. خلاصه اینرکه:در تمام جهان «سرمایهداری با صورتهای مختلف مسئول سرکوب است و زحمتکشان و ستمدیدگان هم با صورتهای مختلف مسئول مبارزه اند.» (زن، زندگی، آزادی)
و فراموش نکنیم مبارزه برعلیه حکومت های برده داری بیش از ۵۰۰۰ سال طول کشید و حتی در اوایل قرن بیستم هم بقایای بردهداری در بعضی از کشورهای جهان ادامه حیات میداد (تبت).
نویسنده روس در داستانی برای بزرگسالان این حکایت را نقل میکند:
روزی همه حیوانات جنگل دور هم جمع شدند و از خوشیها و نگرانیهای خود صحبت کردند. روباه گفت من از ترس گرگ شب خوابم نمیبرد. گرگ گفت من از ترس پلنگ شب خواب نمیروم…و آخر هم به این نتیجه رسیدن که شیر از هیچ چیز نگران نیست و شب به آرامی میخوابد. ولی خرس گفت: میدیدم که شیر از یک موجود دیگر میترسد و نیمه شب بیدار میشود و نعره میکشد که «من از تاریخ میترسم»
۲- نظریات ذکر شده از نظر روششناسی قابل اعتنا نیست، چون بر پایه منطق صوری و قیاسات بیاساس ساخته شده است. دلایل آن هم از نظر ماتریالیسم دیالکتیک قابل پذیرش نیست. به دلایل زیر:
الف- داشتن برداشتی خطی از حرکت تاریخ و دیدگاه مکانیستی: روشی که در یک کشور در جهت تکامل در نظر گرفته شده را به سایر کشورها تعمیم دادهاند (کره)، در صورتی که حرکت تاریخ تکاملی کشورها دیالکتیکی بوده و به دلیل رشد ناموزون هیچ یک از آنها با دیگری قابل قیاس نیست. هم چنان که تکامل حشرات را نمیتوان و نباید با تکامل پستانداران مقایسه کرد این شگرد قدیمی مورخین و نظریهپردازان سرمایهداری پوزیتیویست است که با تکیه بر یک مثال درست آن را بر همه انواع و صور دیگر تکامل، تعمیم میدهند. به ویژه به این نظر مارکس باید توجه داشت که راه تکامل کشورها و ملتهای مختلف از نظر تاریخی متفاوت است و فقط در هدف تاریخی مشابهت دارند. رسیدن به جامعه بورژوازی که در کشورهای فرانسه و انگلستان به شیوههای گوناگون اتفاق افتاده است .
ب- الگوسازی سوری و مذهبی: نصایح کشیشان و آخوندها بر یک الگوسازی واحد متمرکز است؛ زندگی مسیح، علی و …، این نوع الگوسازی همیشه مورد استفاده نظریهپردازان سرمایهداری بوده است. در حالی که ماتریالیسم دیالکتیک برای هر پدیدهای، کانکریت مشخص، تضادهای مشخص و حرکات مشخص را در نظر میگیرد. بدین جهت لنین هیچ گاه الگوی انقلاب اکتبر را برای دیگران دیکته نمیکرد.
نتیجه
تنها راه حل شناخت دیالکتیکی نیروهای سیاسی موجود در جامعه، کشف روابط طبقاتی بین آنها و آن گاه تصمیمگیری برای چگونگی ائتلاف بین گروههای سیاسی که نمایندگی این گرایشات مختلف را در جامعه دارند میباشد. بدون شناخت دیالکتیکی از جامعه و روابط طبقاتی تشکیل هیچ نوع ائتلاف و ارائه هیچ منشور و دستور امکان نتیجه بخشی نخواهد داشت.
بطور مثال مطالعه دقیق از شکاف بین نسل گذشته و نسل جدید لازم است تا جهتگیری نسل جدید بطور دیالکتیکی در رابطه با هدف آینده مشخص شود.