آزادی، یک ارزش یا یک هستی اجتماعی؟

ایران نقد

امید نیک (کاوه آهنگر)

در فلسفه سیاسی سنتی چپ و نیروهای اجتماعی ایران، مفهوم آزادی به صورت یک ارزش مطرح شده است و چه بسا در حالت افراطی آن را به انقلاب مشروطیت و اخذ شده از سنت های سیاسی اروپائی از قبیل لیبرالیسم و دموکراسی نسبت می‌دهند. یعنی آزادی خوب است، همان طور که کمک کردن به یک انسان فقیر و نیازمند خوب است، یا آزادی خوب است همان طور که وفای به عهد خوب است. خلاصه این که آن را در زمره‌ی ارزش‌های اجتماعی عرضه می‌کنند. بدین ترتیب آزادی را از طریق حق رای و انتخابات امکان‌پذیر می‌دانند. هر چند دانشمندان دوران روشنگری زمان انقلاب کبیر فرانسه بعد از انقلاب متوجه شدند که آزادی از طریق پارلمان حاصل نمی‌شود و آنچنان از پارلمانتاریسم سر خورده شدند که روی به سوی آنارشیسم و نهیلیسم آوردند (فلوبر،باکونین،…هگلین های چپ). دلیل این موضوع همان بود که که در بالا گفته شد؛ آزادی را یک معیار ارزشی تعریف کرده بودند، بعد همه و فلاسفه زودتر از همه متوجه می‌شوند که ماهیت آزادی ارزش‌ها نیست و ارزش‌ها نمی‌تواند شالوده آزادی باشد، بویژه با رشد سرمایه داری، پول معیار ارزش همه چیز شد و این مطلب تا آنجا پیش رفت که میزان پول شخص، معرف شخصیت او هم می‌شود.

نتیجه اینکه آزادی یک ارزش تعریف شده در جامعه سرمایه‌داری نیست. پس کجاست؟

در انتهای دوران اشتراکی اولیه و با فرو پاشیدن کمون‌ها و یا ترکیب آن‌ها باهم، سپیده دم رسیدن به جامعه طبقاتی بر آمد یافت. در این سپیده‌دمان جامعه‌ی طبقاتی، اسطوره‌های انسان تولد می‌یابند و در هر کجا که سخن از تمدن انسانی باشد، اسطوره‌های بشریت هم ظاهر می‌شوند. در میان تمام این اسطوره‌ها، قهرمانی متولد می‌شود که در جهت آزادی انسان پای به مبارزه با خدایان و یا حاکمان قدرتمند می‌گذارد؛ سیزیف، پرومته، هرکول در یونان، گیلگمش در بین النهرین، برهما در هند و…

بنابراین تب آزادی، از نفی سیطره‌ی موجودات ابر انسان و طبیعت بر انسان شروع می‌شود. در ابتدای روند کار، انسان به مبارزه با نیروهای کور طبیعت بر می‌خیزد و تلاش دارد تا با کار خود، خود را از قید و بندهای طبیعت برهاند. همین مبارزه پس از صورت‌بندی کامل جامعه طبقاتی به صورت مبارزات و انقلابات بندگان در مقابل خدایگان‌ها شروع می‌شود که تا به امروز در اشکال مختلف ظهور و بروز دارد.

به هر حال مفهوم آزادی بشر مقوله‌ای نیست که باید به صورت قانون از طرف یک نهاد سیاسی و اجتماعی برای بشر تدوین شود. برای روشن‌تر شدن مطلب باید به خود مارکس مراجعه کرد.

مارکس در کاپیتال به روشنی توضیح می‌دهد که در روند کار و ساختن و تولید، انسان متضمن مقصود است. در مقایسه کار یک معمار با کار یک زنبور عسل می‌گوید: «زنبور عسل کندوی خود را به مانند هزاران هزار سال پیش به همان شکل می‌سازد، در صورتی که ناکار آمدترین معماران پیش از ساختن خانه، آن را در ذهن خود دارند و در آن دخل و تصرف می‌کنند که فی‌المثل  این پنجره در کجا و در چه ابعادی ساخته شود.»

پس در روند کار متضمن مقصود، انسان حق انتخاب (آزادی) دارد، و حق انتخاب معنای اثبات را در دیالکتیک نفی و اثبات دارد.

مارکس در جای دیگر اضافه می‌کند: «برای شیر تفاوتی ندارد که این آهو یا گوزن یا خرگوش را شکار کند ولی یک دباغ که مقداری چرم در اختیار دارد می‌تواند انتخاب کند که با این چرم کفش بسازد یا کیف و یا دست کش. پس حق انتخاب(آزادی) در نفس و ماهیت روند کار است و در روند کار ساخته و پرداخته شده است. یعنی از زمانی که انسان می‌بایستی کار می‌کرد و طبیعت را به صورت دلخواه خود در می‌آورد و از آن استفاده می‌کرد، آزادی یعنی حق انتخاب هم برایش وجود داشته است.»

در این جا باید گفت مفهوم آزادی مانند مفهوم علم، زبان، هنر و…. در روند کار به عنوان یک هستی اجتماعی وجود داشته و خواهند داشت و همچنان که حکومت‌ها نمی‌توانند علم، زبان، هنر و…را از میان بردارند، امکان از میان بردن آزادی ماهوی وجود انسان را نیز نمی‌توانند از میان بردارند. به همین جهت حکومت هیچ دیکتاتوری و هیچ خودکامه و مستبدی چه چنگیز، تیمورلنگ، ناپلئون، هیتلر، استالین و… باقی نمانده است و مردم عادی به زبان ساده میگویند: «حکومت ظلم پایدار نیست». این جمله در بر دارنده هزاران سال تجربه انسانی است.

بنابرین آزادی یک ارزش و یا معیار ارزشی نیست، بلکه یک هستی اجتماعی است که در طول تاریخ با انسان تکامل یافته و تکامل خواهد یافت. آزادی را نمی‌توان در درون پارلمان‌ها دید، بلکه آزادی در درون تاریخ دیده می‌شود به همین جهت تمام دیکتاتورها از تاریخ نفرت دارند.

 چون آزادی یک هستی اجتماعی بر آمده از روند کار است، مستقل از فرد آدمی است و به تکامل خود بی توجه به اراده و نظریات افراد ادامه می‌دهد. هم چنان که اگر من امروز تصمیم بگیرم که به مدرسه یروم یا نروم، نه پیشرفت علم متوقف می‌شود و نه به سرعت رشد آن اضافه می‌شود. علم بر اساس قانونمندی‌های خاص خود مانند سایر هستی‌های اجتماعی به پیش می‌رود. آزادی به همین جهت مانند علم، ماهیت مستقل از فرد انسانی دارد و از اراده و خواست فرد انسانی متاثر نمی‌باشد.

رابطه‌ی آزادی با فرد انسانی چگونه است؟

یک فرد انسانی تعیین نمی‌کند که کارخانه سونی چگونه و چند تا تلویزیون بسازد. تولید تلویزیون متاثر از خواست افراد تنها انسانی نیست، بلکه فرد انسانی با مراجعه به بازار و خرید تلویزیون تحت تاثیر تولید تلویزیون قرار می‌گیرد. مارکس برای تولید خصلت انتزاعی قائل است، اما انتزاعی که به حقیقت و واقعیت می پیوند.او این مطلب را در گروندیسه چنین توضیح می‌دهد.

«تولید به معنای عام یک انتزاع است، اما انتزاعی معقول، چون به کشف و تعین عنصر مشترک می‌پردازد و ما را از دوباره‌کاری نجات می‌دهد. اما این مقوله کلی، این عنصر مشترک، در عمل، یکی از پاره‌های گوناگون است. بعضی از آن‌ها در تمام دوره‌ها و برخی به دوره‌های خاص بر می‌گردد.»

چرا مارکس تولید را یک انتزاع می‌داند؟

یک صنعتگر، یک معمار، یک نویسنده و… مشغول تولید هستند. تولید در میان ابنای بشر مشترک است ولی در هر کجا و در هر زمان شکل خاص خود را دارد. همانند حیات؛ حیات در بین همه‌ی موجودات زنده مشترک است. موجب تفاوت بین موجودات زنده و بی جان و غیر زنده می‌شود. ولی در هیچ کجا مستقل از وجود آدمی وجود ندارد. ما نمی‌توانیم به دنبال حیات در کیهان و گیتی باشیم؛ بلکه حیات با من و شمای زنده وجود دارد و علاوه بر این از فرامین خاص خودش هم پیروی می‌کند و تکامل می‌یابد. انواع مختلف را خلق می‌کند، و مرگ را هم بدنبال دارد.

بنابراین، حیات یک انتزاع است، همچنان که تولید یک انتزاع است و هم چنان که آزادی یک انتزاع است. ماهیت حیات در بین این موجود زنده و آن موجود زنده متفاوت نیست، چه موجود زنده بزرگ، چه کوچک، چه پستاندار، چه ماهی و….باشد. موجود زنده با حیات است. از آن جهت انتزاع است، که به گفته مارکس در بین موجودات مشترک است.

آزادی هم یک انتزاع است، با من است، با شماست، با اوست، پس همه جا هست و در همه جا یافت می‌شود به همین جهت چون یک انتزاع است مانند تولید که انتزاع است در میان هیچ مرزی محصور نمی‌ماند. پس آزادی، در ایران، اروپا، آسیا و در شعار «زن، زندگی، آزادی»، به صورت یک انتزاع جهانی موجود است و به همین دلیل یک شبه ره صد ساله را پیمود. چون یک هستی اجتماعی است، جاویدان و پا بر جاست.

برای درک استقلال مفهوم آزادی به این گفته مارکس از کتاب هجدهم برومر باید مراجعه کرد. مارکس می‌گوید «انسان تاریخ خود را می‌سازد، نه آن گونه که خوشآیندش است؛ آن را تحت شرایطی نمی‌سازد که خودش انتخاب کرده باشد؛ بلکه درست تحت شرایطی می‌سازد که از گذشته بر او تحمیل می‌شود و تبدیل می‌یابد.» و هگل می‌گوید: «تاریخ راه خود را بسوی آزادی می‌گشاید.»


ارسال نقد

نظر شما