چین، از کمونیسم تا سرمایه‌داری

تاریخ نقد

کاوه آهنگر

چین کجا بوده؟ اکنون در چه وضعیتی است؟ به کجا میرود؟ و چرا؟

بعد از جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۸، در اجتماع حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی فریاد استالین بلند شد که «رفقا! بزرگ‌ترین دشمن حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چیزی نیست جز بروکراسی حزبی و بروکرات‌هایی که در گلوگاه‌های حزب نشسته‌اند.» این خطر یعنی از دست رفتن روحیه‌ی انقلابی حزب و انترناسیونالیسم پرولتاریایی؛ و تذکر داد که این همان چیزی است که لنین همیشه از آن می‌ترسید. از نظر لنین بروکراسی در پهنه‌ی اجتماعی اقتصادی به معنای گرایش به سوی سرمایه‌داری و در پهنه‌ی سیاسی به معنای رشد رویزیونیسم بود.

بالاخره پس از مرگ استالین پیش‌گویی‌های او همگی درست از کار در آمد و دار و دسته‌ی بروکراتیسم رویزیونیست به سرکردگی خروشچف، کاسیگین و … همه‌ی امور را قبضه کردند و شعار «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» و «مسابقه‌ی اقتصادی با امپریالیسم» و دور شدن از انترناسیونالیسم پرولتاریایی را سر دادند.

اما مائو همراه با مبارزه با اشغال‌گران ژاپنی با طی بیش از ده هزار کیلومتر از میان روستاهای چین، بنیادهای فئودالیسم را در چین نابود کرد و همراه با آن ارتش وابسته‌ی چیانگ کای‌چک را، هم در هم شکست و او را وادار به فرار به تایوان کرد. مائو، تمام این کارهای بزرگ تاریخی را در پرتو دو اندیشه‌ی چینی به انجام رسانید. یکی احساسات ملی‌گرایان بر علیه ژاپن اشغال‌گر و دیگر مبارزه بر علیه نظام ارباب و رعیتی در چین. در این مبارزه بود که دهقانان چینی که اکثریت مطلق را داشتند و خرده‌بورژوازی کوچک شهری به او پیوستند و پیروزی او را برای برقراری جمهوری خلق چین تحت لوای حزب کمونیست محکم گردانیدند.

اما در این مبارزه اثرات تفکرات شونیستی و ملی‌گرایانه در میان اعضاء حزب از بین نمی‌رود. در چین طبقه‌ی کارگر فاقد قدرت کافی برای رهبری جامعه بود. به همین جهت مائو مجبور شد که سوسیالیسم در چین را بر اساس دهقانان چینی استوار سازد و به جای سوسیالیسم علمی که می‌بایستی فقط و فقط بر دوش پرولتاریا استوار باشد به ناچار بر دوش دهقانان چینی استوار شد که نتیجه‌ی آن گرایش به افکار سوسیال اتوپیایی (پیکار در راه عدالت) در حزب گردید که انعکاس آن در جزوه‌ تضاد خود مائو هم دیده می‌شود که در آن آنتونومی‌ها در بسیاری از موارد جایگزین تضاد دیالکتیکی می‌شود. به هر حال مائو ایمان داشت که با جمعیت دهقانی چین و ازاد شدن از قید و بندهای فئودالیسم می‌توان و باید سوسیالیسم را ساخت. در این جا روابط دوستانه‌ی حزب کمونیست چین با حزب کونیست اتحاد جماهیر شوروی می‌رفت که راه‌گشایی برای رشد نیروهای مولد در چین گردد که به دنبال آن بایستی در کم‌ترین زمان ممکن طبقه‌ی کارگر منسجم شکل بگیرد و راه به سوی سوسیالیسم علمی باز شود.

اما با تشکیل کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و انتقاد خروشچف از استالین و ارائه‌ تز هم‌زیستی مسالمت‌آمیز، مائو راه خود را از آن جدا ساخته و در آینده‌ی نزدیکی در نقطه‌ی مقابل آن موضع‌گیری می‌کند. با این اختلاف مشاورین و مستشاران روسی از چین خارج شدند و کمک‌های آن‌ها به چین هم قطع شد. در این جا مائو با شعار «چین را با دستان خالی خود می‌سازیم» حزب را مأمور بسیج نیروهای مردمی برای ساختن سوسیالیسم بدون کمک خارجی کرد و حتی در موارد بسیار زیاد از مردم چین خواست تا به گذشته‌ی دور و پرافتخار خود بگروند و نیازهای خود را حتی با روش‌های سنتی برطرف کنند. مثل ساختن ذوب‌آهن‌های دستی که با هیزم کار می‌کرد.. طب سوزنی و … . در چنین دورانی مائو تسه تونگ متوجه حزب کمونیست شد و دو بیماری که از آن‌ها در وحشت بود را به روشنی ملاحظه کرد. اول این که با اتکا به دهقانان رشد شونیسم و ملی‌گرایی افراطی به تدریج در حزب ریشه‌های خود را استوار می‌ساخت و دوم، به دلیل این که طبقه‌ کارگر چین در ضعف بود، کادرهای حزبی از میان روشنفکران مبارز ولی با ماهیت غیرپرولتاریایی انتخاب شده بودند. همان بلای قدیمی رشد بروکراتیسم و بروکرات‌های دیوان سالار در حزب. مائو تسه تونگ به هر دو ریشه‌ی فساد در حزب پی می‌برد و خود را آماده می‌کند تا از شر آن‌ها خلاص شود. در این جا بود که مائو تسه تونگ ناقوس «انقلاب فرهنگی» را به صدا در می‌آورد که هدف آن ریشه‌کن کردن بروکراسی در حزب بود. او می‌گفت این حزب را باید در میان مردم برد و با انتقاد و انتقاد از خود وانتقاد از بروکرات‌های آن، حزب را پالایش کرد. مائو برای این که از بلایای بروکرات‌ها نجات پیدا کند، با ابداع روزنامه دیواری که هر کس به آزادی کامل در آن به انتقاد از بروکرات‌ها می‌پرداخت و آن‌ها را افشاء می‌کرد و این که بروکرات‌ها برای تنویر افکار هر یک برای یکی دو ماه باید در مزارع به کار یدی بپردازد، انقلاب فرهنگی را پیش می‌برد. هدف انقلاب فرهنگی پیاده کردن حزب در میان مردم از طریق انتقاد و انتقاد از خود بود. در این دوران است که بروکرات‌های بزرگی چون دنگ شیائوپینگ افشاء می‌شوند و دانشجویان گارد سرخ، با کلاه بوقی که بر سرش گذاشته بودند او را در میادین شهر چرخاندند. بدین ترتیب گاردهای سرخ به عنوان نیروی محرکه‌ی انقلابی در جامعه به حرکت در آمدند که یکی از اهداف آن‌ها مبارزه با افکار کنفسیوس بود. گاردهای سرخ به رهبری لین پیائو، وزیر دفاع و بیوه مائو تمام نظام اداری و بروکراسی چین را زیر و رو کردند و شعار آن‌ها مبارزه با تمام نمادهای بورژوازی بود. به طوری که در حالت افراط اعلام می‌کند موسیقی بتهون ارتجاعی است و به جای آن باله‌ سرخ ساخته‌ی بیوه‌ی مائو را اجرا کنند. بدین ترتیب شیرازه‌ حزب کمونیست از هم گسیخت و پیچ و مهره‌های آن

به دست گاردهای سرخ از هم باز شد. روزنامه‌های دیواری با دلائل کافی و یا بدون دلیل هر روز صبح عده‌ای را هدف حمله قرار می‌داد. اضطراب و نگرانی در تمامی جامعه رسوخ کرد. همان‌طور که مائو می‌خواست برای مبارزه با بروکراسی پیچ و مهره‌های حزب باز شد ولی چیزی که اتفاق نیفتاد این بود که حزب دوباره جمع نشد و اندک نیروی پرولتاریای آن هم در میان امواج انقلابی پرشور خرده‌بورژوازی به حاشیه رفت و راه برای شونیسم و ملی‌گرایی افراطی باز شد. در همین زمان با شعار ما ئو مبنی بر این که اگر شلوار نداشته باشیم باید بمب اتمی داشته باشیم و همچنین روحیه‌ی میلیتاریستی که با روحیه‌ی شونیسم چینی ترکیب شد بود، چین یک بار به هند حمله کرد و یک بار به ویتنام که تازه جنگ با امریکا را به پایان رسانده بود. شونیسم چینی چنان پر بار شد که یک‌باره در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی مردم جهان، نیکسون سر از پکن در آورد و بعد از مدتی ماه عسل چین و امپریالیسم امریکا برای مبارزه با اتحاد شوروی در زیر لوای «مبارزه با سوسیال امپریالیسم بر مبارزه با امپریالیسم مقدم است»، شکل گرفت که نتیجه‌ی آن به خاک و خون کشیده شدن انقلابیون ضد استعماری در آنگولا و موزامبیک و گینه و فروختن انقلابیون ظفار در عمان، به شاه در ایران شد.

بدین ترتیب نه تنها شونیسم و بروکراسی از میدان در نرفت، بلکه پس از مرگ مائو و طرد دار و دسته‌ی چهار نفره‌ ،با اتحاد مستحکم بین خود به رهبری بروکرات کار کشته «دنگ شیائوپینگ»، راه سرمایه‌داری را در چین در پیش گرفتند.

به هر حال با مرگ مائو و جمع شدن کاسه و کوزه‌ی انقلاب فرهنگی و گاردهای سرخ و طرد گروه چهار نفره، رویزیونیسم و تجدیدنظرطلبی که در کمین نشسته بود به دست بروکرات‌های حزبی ناگهان در صحنه‌ی سیاسی چین با شعار اصلاحات (گربه باید موش بگیرد،‌ مهم نیست سیاه باشد یا سفید)، با کراوات و کت و شلوارهای شیک در مقابل چشمان مردم چین ظاهر شدند. بالطبع بزرگ‌ترین هدف رویزیونیست‌ها در حزب، حل مسئله‌ی مالکیت بود و چون اکثر قریب به اتفاق مردم چین در روستاها و به کار کشاورزی اشتغال داشتند، بایستی اصلاحات از آن جا شروع می‌شد. دنگ شیائوپینگ که به خوبی به روحیه‌ی دهقانان خرده‌بورژوا واقف بود، مالکیت دولتی از مزارع را حذف کرد و به دهقانان گفت که آن‌ها می‌توانند محصولات کشاورزی خود را در اختیار گرفته و در بازار با آن معامله کنند. بدین ترتیب خواسته‌ی موژیک ها ودهقانان روستایی چین که هزاران سال چون آتش در زیر خاکستر بودند شعله کشید و روستاییان با چنان شور و شوقی از مالکیت خصوصی بر زمین و اجازه‌ی تصاحب محصولات خود و فروش آن در بازار آزاد به حرکت در آمدند که توانستند تاریخ جدید چین را به این ترتیب رقم بزنند.

بدین ترتیب داد و ستد پولی بازار بزرگ چین را در اختیار گرفت. میلیون‌ها کشاورز صاحب درآمد پولی و پس‌انداز شدند. در این جا بود که دولت با راه انداختن سیستم بانکی که پیش از این هیچ معنایی در زندگی مردم چین نداشت، این پس‌اندازهای کوچک ولی بی‌شمار را جمعآوری کرد و مردم چین با سود بانکی آشنا شدند و به یک‌باره سرمایه‌های مالی در بانک‌های چین به شکل سرسام‌آوری زیاد و زیادتر شد. بنا بر آن چه مارکس گفته بود «سرمایه می‌بایستی دوباره سرمایه‌گذاری شود»، ولی سرمایه‌ی مالی جمع شده در چین به دلیل رشد نیروهای مولد ضعیف نمی‌توانست بر پای خود بایستد و سرمایه‌گذاری کند و در این جا گام دوم انقلاب دنگ شیائوپینگ پا گرفت. پس باید سرمایه‌ی مالی داخلی را با سرمایه‌ی خارجی پیوند زد تا آن‌ها نیروهای مولده را در چین رشد دهند و بدین ترتیب پای سرمایه‌ی خارجی به چین باز شد. ولی سرمایه خارجی به آسانی حاضر به دادن امتیاز نبود. سرمایه مطابق نفس خود احتیاج به کسب ارزش اضافی دارد. پس دولت چین برای تأمین خواسته‌های سرمایه‌داری جهانی، پیشنهاد استفاده از نیروی کار صدها میلیون چینی را ارائه داد و برای این کار اجازه داد تا کارفرمایان مستقل از قوانین داخلی با کارگران قرارداد دوجانبه امضاء کنند. بدین ترتیب برای تصاحب ارزش اضافی تولید شده، به وسیله‌ی کارگران چینی که با اندک مزد به کار مشغول بودند، امکانات قانونی فراهم ساخت. همان چیزی که آرزوی هر سرمایه‌داری در جهان است. چون هدف نهایی سرمایه کسب ارزش اضافی است.

بدین ترتیب کارخانه‌ها و کارگاه‌های تولیدی در چین تبدیل به بدترین نوع برده‌داری در نظام سرمایه‌داری شد. جمعیت بی‌کار چین حاضر شدند با کم‌ترین دستمزد در کارخانه‌ها مشغول به کار شدند و درون کارخانه‌ها و کارگاه‌ها چیزی شبیه لانه‌ی حیوانات به نام مسکن در اختیار کارگران گذاشتند. کارگران روز در پای ماشین‌ها به کار مشغول شدند و شب‌ها با نان بخور و نمیر در این لانه‌ها (که شبیه مرغ‌دانی بودند) مسکن گزیدند. در نتیجه این الگوی اقتصاد چین را به دومین اقتصاد دنیا تبدیل کرد.

بدین ترتیب حزب کمونیستی که می‌بایستی مدافع منافع کارگران و مانع استثمار آن باشد، بدل به ابزاری برای سود رساندن به سرمایه شد. این استثمار آن چنان عظیم و سریع بود که بنابر آمار دولت چین، در هر هفته ۱۶ میلیادر جدید در چین به وجود می‌آیند. حاصل این استثمار شدید ثروت بی‌کران برای ماندارین‌های جدید چینی شد که برای جستجوی سود بیشتر اکنون از مرزهای چین به سوی افریقا و آسیا و امریکای لاتین روانه شده‌اند.

چندی نخواهد گذشت که نشان داس و چکش حزب کمونیست چین از سر در حزب پائین کشیده خواهد شد و جهان با غول شونیسم چینی در تضاد قرار خواهد گرفت.

آلن گرینسپن، رئیس افسانه‌ای سابق فدرال رزرو امریکا که بیست سال بر مذاکرات اقتصادی بین چین و امریکا نظارت می‌کرد درباره‌ی آینده‌ی چین می‌گوید:

«من شک ندارم که حزب کمونیست چین می‌تواند یک نوع حکومت مقدر و مستبد و نیمه‌سرمایه‌داری را نگه دارد که نسبتاً رژیم خوشبختی برای یک دوره از زمان می‌باشد. اما بدون سوپاپ اطمینان سیاسی فرایند دموکراتیک، بعید می‌دانم رژیم بتواند به روندی با این شکل، با موفقیت ادامه‌ی حیات دهد. چگونگی تکامل گزینه‌ها شرح مفصلی را می‌طلبد که نه تنها برای چین بلکه برای جهان به طور کلی مفید است.»

بدین ترتیب می‌بینیم که نظریه‌پردازان سرمایه‌داری در انتظار دگردیسی و دگرگونی و حتی فروپاشی نظام اقتصادی و سیاسی چین می‌باشند. چون هیچ‌گاه پیوند سرمایه‌داری و سوسیالیسم در تاریخ فرجام نیکی جز فروپاشی ندارد.


ارسال نقد

نظر شما