امید نیک
بخش اول این نوشته را میتوانید در اینجا بخوانید.
فاشیستها معتقدند که در قرن نوزدهم و بیستم، نه لیبرالیسم و نه کمونیسم، هیچ چیزی به مردم عرضه نکردند به همین جهت به دنبال راه سومی باید بود، این راه سوم در نه گفتن، به لیبرالیسم فرتوت و کمونیسم روشنفکران است. این راه سوم، راه فاشیسم بر خاسته از اراده ملت است. ملتی که با دولت و حکومت یکی است، با بسیج تودههای فاقد هر نوع امتیاز. فاشیسم، خواستههایی که در طول تاریخ تودههای مردم پاسخ نگرفتهاند پاسخ میدهد، انسانهایی که در اعماق تاریخ از هیچ نوع شخصیت و حرمت برخوردار نبودهاند را اعتبار میبخشد. فاشیسم به این یا آن طبقه تعلق ندارد، فاشیسم متعلق به تودههای مردم است. روشنفکران لیبرال و کمونیست حسرت این بسیج تودهای را میخورند، این تودهها نه لیبرال هستند و نه کمونیست، که بپرسند “چرا؟”. آنها فریاد میزنند «ما هستیم و ما میخواهیم. اراده ما و اراده پیشوا یکی است. کسب قدرت است که به اراده ما تحقق میبخشد.».
فاشیسم مانند بورژواها به دنبال این یا آن سود نیست، فاشیسم خواستار هویت و افتخار برای تودههاست، فاشیسم به دنبال تاریخ حرکت نمیکند بلکه از تاریخ میخواهد که به دنبال او حرکت کند. فاشیسم معتقد است که ملت یک ارگانیسم یک پارچه و زنده است، به همین جهت دارای یک روح است. شکست در جنگها این روح یک پارچه را زخمی ساخته است، تنها درمان این زخم پیروزی و شکست دشمن است.
روشنفکران لیبرال و کمونیسم در جهت یک پارچهسازی این روح نیستند آنها ضعف و ناتوانی خود را به این روح منتقل میکنند.
برای پیروزی، ملت باید بر روشنفکران لیبرال و کمونیسم غلبه کند. تودهها برای پیروزی احتیاجی به این روشنفکران ندارند. روشنفکران در میان صفحات کتاب زندگی میکنند و به همین جهت چیزی برای عرضه به تودهها ندارند. اما فاشیسم، یعنی قدرت و حرکت و امید. روشنفکران در عوض این که به تقویت این روح یعنی دولت بپردازند با آن مبارزه میکنند و به مبارزه با آن مشغولند تا شاید از تاریخ چیزی نسیب آنها شود. نالهی روشنفکران از روی ضعف است و نه از روی توانایی، تاریخ همیشه از نالههای روشنفکران بیزار است.
فاشیسم معتقد است ملت یک ارگانیسم زنده است و ملت همان دولت است، پس یک روح کامل وجود دارد که در ملت و دولت به یکسان میتوان دید.
اما لیبرالیسم با طرفداری از آزادیهای فردی، افراد را در مقابل دولت، در مقابل این روح یکپارچه قرار میدهد و موجب تفرقه است، در صورتی که فاشیسم خواستار وحدت در میان تودهای مردم و حکومت است. این تفرقهای که لیبرالیسم در میان افراد ملت و دولت به وجود میآورد موجب کاهش قدرت دولت شده و احتمال شکست آن را در مقابل دشمنان بیشتر میکند. در حالیکه فاشیسم میگوید ماهیت تاریخ و حکومت اراده و قدرت است.
فاشیسم معتقد است که مارکسیستها با قبول نظریهی طبقاتی بودن جامعه و از همه مهمتر متضاد بودن منافع طبقاتی به طور کامل موجب تفرقه در میان ملت و دولت میشوند و حل این تضاد را به آینده واگذار میکنند(یک اتوپیا). اما فاشیسم هم اکنون خواستار حذف تمام تضادها در میان تودها و حکومت است، مارکسیستها برای حل تضاد طبقاتی به نظریه خشونت (انقلاب) روی میآورند که در آینده باید رخ دهد، اما فاشیسم اعمال خشونت را برای همین لحظه و هر لحظه دیگر که لازم باشد توصیه میکند.
به هر حال لیبرالیسم و مارکسیسم روح یکپارچه ملت و دولت را از هم میدرند و این زخم بطور جاویدان میتواند باقی بماند در واقع فاشیسم برای درمان این زخم با کمال اراده و قدرت وارد میشود به همین جهت است که تودههای مردم این چنین از فاشیسم استقبال میکنند. فاشیسم مدعی است که زخمهای وارد آمده بر پیکر مردم و حکومت را مداوا خواهد کرد و برای این کار، فقط به قبضه کردن قدرت سیاسی احتیاج دارد. اما چگونه؟ منظورر فاشیسم از روح یکپارجه ملت و دولت چیست؟
من و شما بدون تلقین از خارج برای کشته شدن سهراب اشک میریزیم، از واقعه کربلا ابراز تأسف میکنیم، از ستارخان تمجید میکنیم به سیاوش اعتماد میکنیم، بر بزدلی یزدگرد سوم لعنت میفرستیم و…
از نظر فاشیستها تمام این اعمال کنش هستند. کنشی مشترک که در میان مردم بدون تلقین از خارج جریان دارد فاشیسم معتقد است که این روح یک پارچه دولت و ملت همین کنش است که به تاریخ تعلق دارد.
موسولینی معتقد بود که به این روح در جنگ جهانی اول در ایتالیا آسیب رسیده است و آن را مجروح کردهاند. پس برای علاج این زخم باید به افتخارات روم برگشت و آن را در ذهن مردم زنده کرد، به همین جهت از نظر سیاسی موفق شد.
اما در جنگ هشت ساله ایران و عراق، روح ملت ایران زخم خورد و تکه پاره شد و با قطعنامهی ۵۹۸ شرمنده و تحقیر شد اما نهادهای سرمایهداری در ایران ماننده نهادهای سرمایهداری پیشرفته در ایتالیا نبود که بتواند این روح تکه پاره شده را وحدت بخشد. بدین ترتیب رابطه مردم با حکومت قطع شد، اصلاحات هم نتوانست این رابطه را ترمیم کند، این خلأ را فقط یک چیز میتوانست پر کند، استفاده از زور و تحمیل حکومت استبدادی. جنگ ۸ ساله در ابتدا همه را در زیر یک پرچم گرد آورده بود و به پیش میبرد ولی پس از شکست، تمام اقشار پراکندهای که زیر پرچم شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» جمع شده بودند پراکنده و به جایگاههای مختلف اجتماعی بازگشتند و این تفرقه و از دست دادن اعتماد به نفس، نیروی واحد و کنش واحدی را تا زمان انقلاب مهسا از میان برد. این پاسخ آن پرسش است که چرا ۴۰ سال تحمل کردید و میکنید. تا زمان مهسا آن روح یک پارچه نبود.
فاشیستها معتقد هستند که لیبرالیسم و مارکسیسم عقیده هستند، ایدئولوژی هستند. ولی فاشیسم کنش است به همین جهت میتواند به آزادی برسد، این آزادی واقعی است، لیبرالیسم و مارکسیسم صورتهای آزادی میباشند اما فاشیسم محتوای آزادیست. دیدیم که روح همان کنش بود که به جهان قدیم و فرتوت مینگرد. بنابراین از این جهان ساکن و کهن نفرت دارد و میخواهد آن را به حرکت در آورد به همین جهت فاشیسم پا به میدان مینهد. روح چون کنش محض است عقل را در اختیار میگیرد، چون عمل بر اندیشه تقدم دارد بدین ترتیب انسان جدید متولد میشود انسانی که سرشار از خواسته و اراده است.
فاشستها چگونه به قدرت میرسند؟
فاشیستها میگویند ما سر از صندوق رای در نمیآوریم. فاشیسم همراه با تودههای مردم از طریق خیابانها قدرت را به دست خواهد گرفت. وقتی رژهی میلیونی فاشیسم در خیابان شروع شد روشنفکران لیبرال و مارکسیسم از سر راه تاریخ کنار خواهند رفت، ما فاشیستها از طریق انتخابات نمیآییم؛ از طریق تاریخ نگهداری شده در سینهی تودهها میآییم. ما مانند لیبرالها بر سر صندوق رای با بورژوازی زد و بند نمیکنیم. زد و بندی که حکومتهای ضعیف به بار میآورد. همه میدانند هر جا زد و بند باشد فساد هم هست به همین جهت حکومتهای پارلمانی و لیبرال فاسدند.
ما فاشیستها مانند مارکسیستها سندیکاهای کارگری را به کار فرمایان نمیفروشیم به همین جهت مارکسیستها مورد اعتماد تودهها نیستند اما فاشیسم همراه با همهی مردم، همراه با تمام نهادهای حکومت خواهد بود و تودههای زحمت کش را که در طول تاریخ از طرف سرمایهداران و اشراف و روشن فکران تحقیر شدهاند نجات خواهیم داد و به آنها شخضیت خواهیم داد و به این ترتیب انسان جدیدی متولد میشود و تمدنی برای انسان آزاد خلق خواهد شد.
این مطالب شالودهی نظریات فاشیستها بود، اما همهی پیروان فلسفه علمی میدانند که فاشیسم آخرین زرادخانهی سرمایهداری است که پیش از سقوط از آن برای بقای خود بهرهبرداری میکند، مثل نیچه: «هیتلر خودش با دسته گل به خانه نیچه رفت و در کتاب نبرد من به دنبال همان ابر مرد نیچه است».
به هر حال فاشیسم نه تنها آخرین خواستهی سرمایهداران و انحصارات است بلکه برای رسیدن به قدرت احتیاج به دولتهای ضعیف و ناتوان دارد که با یک یورش خیابانی از پای در بیایند. زمانی که فاشیسم در مقابل چنین دولتهای ضعیفی قرار میگیرد در یک زمان کوتاه با یک یورش توسط مردم قدرت را قبضه میکند و از جنگ برای بقای خود استفاده میکند.
ماهیت دولت از نظر فاشیسم
از نظر فاشیسم ملت همان دولت است، حکومت فاشیسم نمایندهی ارادهی تودههاست که سالها در طول تاریخ مدفون بوده است. ماهیت دولت نه طبقاتی است و نا حاصل انتخابات؛ دولت ناشی از ارده است. این ارادهی ملی یا مذهبی نیاز به مشروعیت از طرف این یا آن طبقه، این یا آن حزب، به ویژه نیازمند تأیید از طرف روشنفکران ندارد. دولت تنها پدیدهی تاریخی است که از طرف هیچ نهاد بیرونی نباید محدودیت پیدا کند، دولت همان روح یک پارچه ملت است. فاشیسم نماینده تاریخی تودههای سرکوب شده است. احتیاج به انتخابات ندارد. دولت فاشیسم چون همان ملت است. پس همه در دولت فاشیستی با آزادی زندگی خواهند کرد. لیبرالها و کمونیستها دروغ میگویند که خواستار دموکراسی هستند چون آنها هم خواستار اعمال اراده خودشان هستند. قدرت، قدرت است؛ از طرف هر کس که اعمال شود. اما فاشیسم میگوید و آن را آشکار میگوید: قدرت مطلق است که در دولت تجلی پیدا کرده است، اما این قدرتی است که مشروعیت خود را بر اساس روح ملی تودهها از تاریخ گرفته است. فاشیسم نیاز به زد و بند و تقسیم قدرت با دیگران ندارد و دولت فاشیسم یعنی اراده تودهها، چون اراده تودههاست، پس دولتی اخلاقیست، چون ملت همچون یک شخص زنده است و چون دولت فاشیسم همین شخص است پس میتواند یک شخصیت اخلاقی باشد، اخلاقی بودن برای فاشیسم یک اصل است. اخلاق وقتی شکل میگیرد که بخواهیم یکایدهآل را تحقق ببخشیم. اما دولت فاشیسم همان ایدهآل است، دولت برای فاشیسم یک ارزش اخلاقی مطلق است.
لیبرالها و کمونیستها، فاشیستها را به نداشتن اخلاق متهم میکنند اما خودشان میخواهند به سبک گذشته همان حکومتهای فاسد را تشکیل دهند. چون آنها به ماهیت اراده دولت نمیرسند آن را باید به کمک همان نهادها و سازمانهای قدیمی تشکیل دهند. اما فاشیسم به دنیای قدیم تف میکند و میخواهد دنیای جدید بر اساس ارادهی ملت بسازد. علاوه بر این که فاشیسم میخواهد جهان جدید را بر اساس اراده بسازد لاجرم فاشیسم انسان جدید را خواهد ساخت، انسان جدید همان است که میبینیم اراده و خواسته است و پشت و رو ندارد.