در جهان کنونی، که با رشد و رونق ایدئولوژیهای دینی رو به رو ست، لائیسیته، چون پدیداری سیاسی- اجتماعی و امروزی، در دو پهنه مطرح میباشد: یکی در پرسشگری از چگونگیِ تحققپذیریِ عملیِ لائیسیته یعنی در پراتیک و دیگری در تعیینگریِ نظری–مفهومیِ این مقوله یعنی در تئوری. میدانیم که بنیادهای نظریِ لائیسیته را سه اصل تشکیل میدهند:
- جدایی کامل دولت، که شامل قوای اجرایی، قانونگذاری و قضایی میشود، از دین و همچنین عکسِ آن یعنی جدایی دین از دولت.
- آزادی وجدان، عقیده و اندیشه، چه دینی و چه غیر دینی.
- برابری حقوقی شهروندان بی هیچ تمایزی از بابت عقاید مذهبی و یا غیر مذهبیِشان.
اما لائیسیته، که با سودای جهانروایی (اونیورسالیسم) و طی صد و پنجاه سال تاریخ در غرب شکل میگیرد، امروز هم چنان موضوع بحث و پرسش، کنکاش و تأمل قرار دارد. از اینروی، چون فرایندی سیاسی- اجتماعی، لائیسیته را همواره باید باز اندیشید، در شناخت و شناساندن آن تلاش نمود و با توجه به تغییر و تحولِ زمانه دست به تدقیق آن زد. بدین ترتیب است که بازخوانیِ “اندیشهی زنده اسپینوزا” (عبارت را از آنتونیو نِگری Antonio Negri وام گرفتهایم)، در پرتو فلسفهی آزادیخواهی او، که از جمله پیکار علیه دینسالاری و تئوکراسیِ آزادیستیز است، فعلیت و کنونیت کمنظیری در اوضاع و احوال زمانهی ما پیدا میکند. اوضاعی که در خطوط کلی به قرار زیرند.
میدانیم که دنیای سدهی بیستم، با نمودارهای اصلیاش چون جنگ جهانی اول (۱۹۱۴- ۱۹۱۸)، انقلاب اکتبر روسیه (۱۹۱۷)، فاشیسم و نازیسم (از ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۵)، جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹- ۱۹۴۵)، استقلال مستعمرات و نیمه مستعمرات (کنفرانس باندونگ ۱۹۵۵) و فروپاشی سیستم معروف به سوسیالیسم واقعاً موجود (۱۹۸۰) … به پایان رسید. امروز، در سدهی بیست و یکم، با جهانی دیگر و متفاوت رو به رو هستیم. در پی تحولات بزرگ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، زیستمحیطی و غیره، در گسترهی ملی و جهانی، اوضاع عینی و ذهنیِ پیکار انسانها برای رهایی از سلطههای مختلف سخت دگرگون شدهاند. اینها چهرهی جهان را به کل تغییر دادهاند، سیمای ملی و بین المللیِ سدهی گذشته را بر هم زدهاند و ما را امروزه به بازبینی سیاستِ رهایی و در نتیجه ابداع یک فلسفهی سیاسیِ رهایییافته از سلطهی ایدئولوژیهای مذهبی، سرمایهدای، ناسیونالیستی، تمامتگرا (توتالیتر) و… فرامیخوانند. از این روست که بازهم خوانش مجدد و مکرر اسپینوزا، چون فیلسوف ماتریالیست و نظریهپردازِ توانمندیِ بیشماران multitude در آزادی، خودمختاری و استقلال از هر قدرتی بَرین و استعلائی، اهمیت و ضرورت خود را به مراتب بیش از گذشته پیدا میکند.
در زیر، شش ویژگی و دگردیسی مهمِ زمانهی کنونی را برمیشماریم:
۱- امروزه، تحولاتِ بزرگ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، علمی و فنآوری…، در پهنهی ملی و بینالمللی، شرایط عینی و ذهنی رهائی انسانها را به گونهای کلان دگرگون کردهاند. میدانیم که فرایند جهانیشدن، که به شدت امروزه سرمایهدارانه است، و فرایند افول نقش دوات- ملتها، که پیامد مستقیمِ همین جهانیشدن است، بیش از پیش تبدیل به روندهای برگشتناپذیر عصر ما شدهاند.
۲- زوال یا پایان سوسیالیسمهای دولتیِ سدهی بیستم در نظریه و عمل؛ تحولات و دگرگونیها در خودِ سیستم سرمایهداری، تغییراتِ ناشی از ورود تکنولوژیهای نوین در حوزهی کار، تقسیم کار و تولید؛ دگرگونی در ساختارمندیِ طبقات اجتماعی؛ خطر نابودی محیط زیست چون موضوعی حیاتی برای ادامهی زندگی بشر در پاسداری از طبیعت پیرامونِ خود… پارهای دیگر از ویژگیهای دوران ما را تشکیل میدهند.
۳- سرمایهداری، بر خلاف نویدهای مارکسیسم کلاسیک و مبتذل، نه تنها رو به زوال نرفته بلکه حتا خود را توانا نیز کرده است. این سیستم، با جهانیکردنِ خود، به رغم بحرانها و تضادهای گونهگون و سیاستهای نابود کنندهاش در عرصههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، زیست بومی و غیره، همواره موفق به متحول و منطبق کردن خود با اوضاع و شرایط جدید شده است.
۴- برآمدن قدرتهای جدید اقتصادی و نظامی، در رقابت با هم و یا در کشمکش با قدرتهای بزرگ جهانی (آمریکا، اروپا، روسیه و چین)، یکی دیگر از ویژگیهای نوین شرایط کنونی جهان را تشکیل میدهد. این قدرتهای منطقهایِ بزرگ یا کوچک در برابر هم و یا در ائتلاف با هم، دست به جنگ، سلطه و ستم بر مردمان سرزمینهای خود میزنند. چنین وضعیتی امروزه سیمای نوین ژئوپُلیتیکِ جهان ما را تشکیل میدهد، که با دنیای دو ابرقدرت آمریکا و شوروی و «جهان سومِ» زیر سلطهی این دو، در سدهی بیستم، بسیار متفاوت است.
۵- برآمدنِ ایدئولوژیهای واپسگرا، تئوکراسیها و بنیادگرائیهای دینی از نوع اسلامی، مسیحی… و رشد ناسیونالیسمها و پوپولیسمهای راست و چپ… از دیگر ویژگیهای برجستهی دوران کنونی ما میباشند. این پدیدارها همه در زمانی رشد و نمو کرده و میکنند که ما با بحران و افول سوژه و سوبژکتیویته رهاییخواهی، هم در نظریه و هم در عمل دگرگونساز اجتماعی، روبهرو میباشیم.
۶- سرانجام باید، چون یکی دیگر از ویژگیهای دوران ما، از برآمدنِ جنبشهای نوین مردمی، میدانی، اجتماعی و ضد سیستمی سخن گفت. این جنبشهای بزرگ و بیپیشینه در نوع و سبک و خصلت خود، به طور مستقل، خودمختار و خودگردان، بدون رهبریت حزبی و یا حتا سندیکایی در اشکال کلاسیک آن، با خواست تصرف دموکراسی مستقیم و خودمدیریتِ جمعی، در همه جا در سراسر جهان، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب، آشکار میشوند و عمل میکنند، به صورت مسالمتآمیز و گاه حتا قهرآمیز. اما این جنبشها، در عین حال، تا کنون نشان دادهاند که پایدار باقی نماندهاند و در خود- سازماندهیِ جنبشی و انجمنی، بر اساس تشکیل مجامع عمومی فراگیرنده و دموکراتیک، موفق نبودهاند. آنها تا کنون از شکلدهیِ بَدیلی ایجابی، نظری و عملی، سیاسی و اجتماعی، در راستای مبارزات ساختار شکنانهی خود، باز ماندهاند.
برگرفته از نوشتار «اسپینوزا، پیشگام لائیسیته (جدایی دولت و دین) و آزادی عقیده و وجدان» نوشتهی شیدان وثیق