در مورد افغانستان

افغانستان نقد

کاوه آهنگر

ضرورت یعنی ” وحدت امکان و واقعیت ” هگل

وقایع افغانستان هنوز برای ناظرین و به ویژه روشنفکران و از جمله روشنفکران جناح چپ جای تعجب دارد که چگونه حکومتی با پشتوانه مالی و نظامی، ارتشی با سیصد هزار سرباز و بیش از صد میلیارد دلار اسلحه، یک شبه فروریخت .. این سردرگمی از آنجا ناشی میشود که روشنفکران قانون تحولات اجتماعی را به صورت مادی از یاد برده اند. کافیست به تحولات اجتماعی در چهل سال پیش ایران نگاه کنیم. ارتش عریض و طویل شاهنشاهی که ادعای کنترل بخشی از آسیا را داشت چگونه در مقابل مردم بی سلاح خلع سلاح شد و ارتشی که برای تربیت آن پنجاه سال سرمایه گذاری شده بود در چندین روز آب شد و به زمین فرورفت. برای کسانی که به دنبال فقط و فقط تغیرات تدریجی هستند فروپاشی حکومت شاه وافغانستان تبدیل به امر جادویی و سحر آمیز می شود چون از نظر عقل معمول، پس از هر تغییر تدریجی باید یک تغیر دیگر رخ دهد. درحالی که تحول کیفی پیدا کردن در پدیده ها در یک لحظه زمانی، دیگر از قوانین تغیرات تدریجی پیروی نمی کند و در واقع تغیر کیفی پدیده، از یک حالت به حالت جدید متاثر از زمان نیست. موتاسیون یا جهش یا تغیر کیفی، در موجودات زنده و جامعه و تاریخ مستقل از زمان است. کسانی که به دنبال اصلاحات هستند، بعد از هر تغیرکمی به دنبال تغیر کمی دیگری می باشند وکسانی که انقلابی هستند به دنبال تغیر کیفی به یکباره می باشند. از نظر آنان شب در یک لحظه روز می شود، برای انقلابیون تضادهای درونی پدیده لحظه پرش به مرحله جدید را فراهم می سازد . در انقلاب اکتبر، در ده روزی که دنیا را تکان داد. تغیرات کمی هزاران ساله متوقف شد و جامعه جدید پای به عرصه گذاشت.

به هرحال در افغانستان تحول کیفی سیاسی رخ می دهد و یک نظام حکومتی جدید به جای حکومت سابق می نشیند و برای کسانی که اعتقاد به تحول کیفی در جامعه دارند هیچ امر عجیبی نیست. چون براساس ساختار اقتصادی و اجتماعی، طبقاتی، سیاسی و فرهنگی و قومیتی امری بود ضروری و دیگر مستقل از زمان شده بود و دیگر تاریخ در این تحول کیفی تمام امکانات دیگر را به کنار نهاد.

هر گاه در محتوای یک پدیده تغیرات متضادی رخ ندهد هیچ تغییری در صورت وشکل پدیده، منجر به یک تحول کیفی نمی شود و حرکت پدیده به یک دوره تسلسل تبدیل می شود.

موضوع ساده است: همه می پرسند پس چرا در زمان خاتمی، احمدی نژاد، روحانی و رئیسی هیچ چیز فرقی نمی کند و یا اوضاع در زمان ترامپ و بایدن فرقی نمی کند؛ و یا در فرانسه بعد از تغییر هفت رئیس جمهور چرا وضع هیچ تغیری نمی کند؟ و دوباره همان می شود که بود. جواب ساده است، تغییرات در صورت پدیده که دولت در جامعه نقش روبنا و صورت را دارد بدون تغییر در محتوی هیچ تغییری اساسی را بوجود نمی آورد. درحالی که رویزیونیست ها و اصلاح طلب ها خواستار آن هستند که که با تغییر در صورت در ساختمان پدیده تغیر بوجود بیاید که نه شده و نه می شود و نه خواهد شد. چون این حکمی خلاف فلسفه، طبیعت، فلسفه‌ی اجتماع و فلسفه تاریخ است.

اما در افغانستان، حضور نظامی بیست ساله آمریکا در آنجا به طور دائم در صورت و ظاهرجامعه، تغییراتی ایجاد می کند. ولی نظام عشیره ای و ملوک الطوایفی دست نخورده باقی میماند. شیر محمد خان باز والی بلخ است و ببر احمد خان والی بدخشان است. شاه مسعود و شاه منصور همان والی های پیشین ولایات هستند و ……به هر حال ، والی ها همان والی های پیشین هستند و رعیت ها همان رعیت های پیشین و اگر در شهرها عده ای کارگزار برای دولت مشغول کارند که به سرکردگان دولت که همان شاه مسعودها و.والیها و….. می باشند و برای احترام و چپاول ثروت های از خارج آمده همکاری می کند همگی پیشکاران دولت هستند و ته مانده سفره را می خورند و تبدیل به طبقه متوسط جدید بورژوازی نمی شوند که نقشی در دولت و حکومت داشته باشند و تغیرات لیبرالیستی در جامعه بدون حضور این طبقه غیر ممکن است و باز به همان جا می رسیم که قبلا بودیم. تزریق آزادیهای فردی و غیره، به صورت مکانیکی، به جامعه ای که از نظر محتوای طبقاتی همان بود که بود امکان پذیر نمی شود. بدین ترتیب حتی ارتش مصنوعی هم که خلق شده به هیچ طبقه ای تعلق نداشت تا از آن دفاع کند و به عنوان حقوق بگیران آمریکایی ها باقی ماندند. به هرحال در بین متفکرین اجتماع هم این موضوع شناخته شده بودکه با تغییرات در صورت پدیده ساختار پدیده دچار تغییر نمی شود – به جز ارسطو و گه گاه هگل هم به این نظریه متمایل شد – ولی بنیان گذاران فلسفه علمی به هیچ وجه، بدون تغییر در محتوا، امکان هیچ نوع تغییری در ساختار پدیده را نمی پذیرند و علاوه براین، معتقد بودند به اینکه، این تغیرات در محتوا باید با انقلاب و جنبش هم همراه باشد.

موضوع بعدی که مورد تائید فلسفه علمی می باشد مسئله پیوند ارگانیک در پدیدهاست: به طورکلی هرگاه از خارج عنصر یا عاملی را به یک پدیده زنده – موجودات زنده و یا اجتماع – تزریق کنیم حاصل یک پیوند مکانیکی است که درآخرالامر پدیده زنده سعی در اخراج آن از پدیده می کند. حتی در پیوند اعضاء هم در بدن انسان این موضوع قابل رصد کردن است در حالتی هم که عضو جدید را بپذیرد در نیای ژنتیکی آنها مشابهت وجود دارد و به هرحال تفاوت در عنصر جدید با ماهیت پدیده حیاتی منجر به طرد آن و گسسته شدن پیوندهای مکانیکی درون آن می شود. کشف حجاب رضاشاه، حکومت لائیک آتاتورک، بالاخره پس زده شدند. مبارزات مائو برعلیه کنفسیوس بالاخره به ناکامی انجامید.

حکومت های دست نشانده به ظاهر لیبرال در افغانستان با تمام زور و فشار و نظامی گری و هزینه اقتصادی به جایی نمی رسد و به طوری که دست آخر آن چنان ماهیت ملوک الطوایفی فشار خود را آورد که افغانستان صاحب دو رئیس جمهور شد – اشرف غنی و عبدالله عبدالله – که هریک نمایندگی یکی از اقوام و عشیره های افغانستان را بر عهده داشتند.

زمانیکه به مهاجران افغان، در کشورهای دیگر نگاه کنیم به سادگی مشخص می شود تبار طبقاتی آنها همگی رعیت های بدون زمین هستند، یعنی در بیست سال اخیر هیچ نوع تحول طبقاتی در جامعه افغانستان رخ نداده و رعیت های والی ها و حوزه بورژوای دهقانی همان بوده که بیست سال پیش بوده و تضادهای طبقاتی ما قبل تاریخی در جامعه افغانستان به حیات خود ادامه می دهد و به جای مبارزات طبقاتی مبارزه بین عشایر و اقوام مختلف ادامه میابد.

زمانیکه به سربازان طالبان نگاه کنیم می بینیم که آنها تنها چیزی که دارند یک دم پایی و یک تیربار است و در شبانه روز جیره آنها چند قطعه نان بدون هیچ خورشتی است. اینها کسانی نیستند جز همان رعیت های والی ها که از طرف طالبان سرباز گیری شده اند – کسانیکه هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند حتی جان – اکنون نیز حکومت طالبان با همان ریشه های – رعیتی ، عشیره ای، مذهبی، قوم گرایی، به حکومت رسیده اند شعار آنها برای توده های بی چیز، همان عدالت صدر اسلام است. پس خلافت اسلامی تا مدت زمان زیادی باید خلاء طبقاتی را پر کند و وحدت جامعه را حفظ کند.

دوم قوم گرایی باید برای حفظ وحدت جامعه به سربزیری یکی از قومیت ها منجر شود، که بالطبع برای حکومت کردن برسایرین چیزی جز قدرت نظامی نخواهد بود. به همین جهت، دیکتاتوری نظامی نوع حکومت را تعیین خواهد کرد. از نظر فرهنگی هم با تسلط اندیشه خلافت اسلامی، قهقرای فرهنگی ناگزیراست که به ناچار منجر به حذف تمام آزادی های فردی می انجامد.

از نظر طبقاتی، چون طبقه جدید بورژوازی زمان زیادی برای شکل یافتن می خواهد ،طالبان همان محتوای طبقاتی سابق را در زیر پرچم اسلام حفظ خواهند کرد. و در زیر پوست جامعه مبارزه طبقاتی ادامه میابد.

بعد از تحولات در افغانستان اکنون باید به این سوال در فلسفه پاسخ داده شود.

  1. مطابق تعریف انقلاب، باید یک طبقه جای طبقه دیگر را در حکومت بگیرد- این مسئله در افغانستان رخ داده است بی چیزان شهر و روستا و بی زمین های دهقانی اکنون به جای شاه مسعود و اکبرخان و محمدخان ، …… سایر فئودالها و والی های افغانستان را گرفته اند.
  2. در انقلاب می بایستی ماشین دولتی شکسته شود که شد.
  3. قوانین حکومتی بایستی عوض می شد که شد (از نظر فرهنگی).

حالا باید پاسخ درستی به این موضوع داد که تغییر حکومت با شرایط بالا چه تفاوتی با تعرف از انقلاب دارد؟


ارسال نقد

نظر شما