ایده یا پراتیک؛ مسئله این است

فلسفه

از ابتدای پیدایش بشر تا کنون انسان ها با این پرسش روبرو بوده اند که
۱. ملاک و محک درستی وحقیقت کدام است؟ چه ابزار و اسلوبی برای یافتن حقیقت وجود دارد؟
۲. نظریات و عقاید ارائه شده توسط فلاسفه و اندیشمندان را که متنوع هم هستند، چگونه قبول و یا رد کنیم؟
۳. طرف داران فلسفه ایده آلیستی و معتقدین به متافیزیک، چه پاسخی به اینگونه پرسش‌ها دارند؟
۴. مارکسیت‌ها و مارکس، چگونه در این موارد و با چه پاسخی، نظریات خود را علمی می‌دانند؟
۵. بیلان، ترازنامه و آزمایشگاه تاریخ در تائید و یا رد فلسفه های مختلف، چه جیز هائی را گواهی میدهد؟

کاوه آهنگر به اختصار به این پرسشها پاسخ میدهد.
تفاوت اساسی درمعیار تشخیص درستی وحقیقت درفلسفه ایده آلیستی و فلسفه مارکسیستی
ایده آلیسم، گرایش عمده فلسفی، از جهان باستان تا زمان مارکس میباشد. دراین گرایش ارزش اصلی را به نظام فکری عقیدتی میدهند که بطورخلاصه آن را در واژه ایده می‌گنجانند. از زمان فلاسفه یونان باستان از پارمنیدس (فلیسوف پیشا سقراط) گرفته تا ارسطو و افلاطون اعتقاد بر آن است که نظام فکری بشر خود سامان بوده و می تواند بر نواقص و عیوب خود غلبه کرده و راه صحیح را در پیش گیرد. بدین ترتیب عقل به تنهائی راه گشای رسیدن به حقیقت میگردد. البته برای آنها روشن بوده که عقل و دانش بشر منفرد، هم ناکامل و هم نارساست ، به همین جهت در فلسفه متافیزیک، این عقل را متصل به مبداء اولیه، امر مطلق ،عقل کل، خداوند یکتا و سایر عوامل ناشناخته می نمایند، در قرن هجده و نوزده این عقل را متصل به روح می‌نمایند و عقل را رد پای حرکت روح در تاریخ قلمداد کردند. بدین ترتیب روح راه خود را با نشیب و فراز ها در طول تاریخ پیموده تا به حقیقت برسد. به هر حال در متافیزیک، عقل و نظام فکری انسان و خود انسان معیار سنجش همه چیز است.
اما از نظر مارکس معیار درستی وحقیقت ، پراتیک* یا عمل اجتماعی است. از نظر مارکس پراتیک عبارت است از، فعالیت انسان‌ها برای دگرگون ساختن و تغییر طبقه و جامعه و هم چنین خود انسان. این فعالیت‌ها علاوه بر فعالیت تولیدی ، شامل مبارزه طبقاتی، سیاسی وتجربیات علمی و.. می باشد. پراتیک یک عمل انفرادی نیست، توسط همه مردم و در طول تاریخ سازمان‌دهی می‌شود به همین جهت پراتیک حقیقت تاریخی دارد و در نتیجه منشاء و سرچشمه هر نوع شناختی است. پراتیک نه تنها مبداء شناخت، بلکه ملاک و محک آن هم می‌باشد. تجربیات علمی که می‌توانند موید درستی یک نظریه علمی باشند در آزمایشگاه و به دست انسان انجام می‌شود. اعمال انسان در طول تاریخ است که برای انسان اسلوب و ابزار لازم را برای تشخیص درستی و یا نادرستی یک نظریه را فراهم می‌کند. در واقع باید گفت میزان عقل و نظریاتی که انسان برای توجیه و توضیح پدیده‌ها به کار میبرد خود ناشی از پراتیک تاریخی انسان است. پراتیک به نوع انسان می‌آموزد که به تغیر طبقه وجامعه پرداخته و آن را برای زندگی بهتر انسان ها مهیا سازد. نوع انسان به کمک پراتیک، به خاطر جمعی وامنیت ذهنی در باره درستی عقاید و نظریات ابراز شده می‌رسد. کمون پاریس، پراتیکی بود که راه گشای نظریات مارکس برای بر قراری دیکتاتوری پرولتاریا گردید. بدین ترتیب پراتیک هم مقدمه و هم نتیجه عمل شناخت انسان است. پراتیک امری عینی و مادی است به همین جهت درست در نقطه مقابل نظریات ایده آلیستی و متافیزیکی واقع می‌باشد. عمل مادی انسان در طول تاریخ راه گشای عقل است ونه بالعکس. در واقع انسان چون عمل می کند هست. ونه آن که چون می‌اندیشد پس هست. هستی انسان وابسته به پراتیک و عمل احتماعی است.

* در معنای فلسفی، پراتیک (Praxis) برابرنهاد تئوری است و به فرایند تحول واقعیت عینی توسط انسان ها اطلاق می شود. به عبارتی پراتیک حلقه‌ی واسط میان سوژه و ابژه است و بر کنش مادی بشر برای تغییر محیط طبیعی خویش دلالت دارد. برگرفته از (دیتر ویتیج، ترجمه م.ش.م)

کاوه‌ی آهنگر


ارسال نقد

نظر شما