گزارشی کوتاه از وضعیت اجتماعی، سیاسی،‌ اقتصادی و فرهنگی کنونی ایران

ایران نقد

تمام تاریخ جهان، پیشرفت به سوی آزادی است.

هگل

کاوه آهنگر

روش تحلیل: امروزه به اندازه‌ای رخدادهای پیچیده و نوظهوری در جهان پدیدار گشته که مطالعه‌ی دقیق ماهیت آنها و آینده‌ی آن‌ها را ،آشوب‌زده کرده است. آیا می‌توان با مراجعه به رخدادهای دوران معاصر از روی آن‌ها به حقیقت حرکت تاریخی پی برد؟ آیا با مراجعه به جنگ ویتنام به همان جایی می‌رسیم که در مطالعه‌ی جنگ اوکراین می‌رسیم؟ آیا با مطالعه‌ی اشغال چکسلواکی توسط ارتش سرخ به همان جایی می‌رسیم که با مطالعه‌ی اشغال افغانستان توسط امریکا می‌رسیم؟ و سؤال‌های بی‌شماری از این دست..

بالتبع تمام این رخ‌دادها،‌پارادوکس‌های لاینحلی را برای هواداران تجربه‌گرایی و مصلحت‌گرایان (پراگماتیست‌ها) و نئوپوزیتیویست‌ها و پست‌مدرن‌ها به بار می‌آورد. پس اولین گام برای مطالعه‌ی این وقایع دور شدن از مکتب تجربه‌گرایی به طور کلی است. دومین گام، بازگشت دوباره به نظریه‌ی شناخت فلسفه‌ی علمی است که برای شناخت وقایع علاوه بر تجربه‌گرایی بر ضرورت توسل به نظریه و تئوری تأکید دارد.

زمان و موقعیت برای تجزیه و تحلیل پدیده‌های مادی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. مارکس در گروندریسه چنین می‌گوید: «تشریح بدن انسان کلید تشریح میمون را در بر دارد. شناخت تکامل مراحل بالاتر در میان انواع حیوانات منجر به شناخت بهتر تکامل در میان مراحل پائین ترمی‌شود. شناخت جامعه‌ی بورژوازی کلید شناخت جوامع ماقبل سرمایه داری است.»

به زبان ساده‌تر می‌توان گفت: از روی پله‌ی دهم نردبام بهتر می‌توان چشم‌اندازی از پله‌ی دوم را دید.

به کار گیری این روش تحلیل در مورد ایران

اکنون بعد از چهل سال به خوبی می‌توان دید در چهل سال پیش بر ایران چه گذشته است.

بی‌ارزش شدن پول ملی و تورم چند صددرصدی را به خوبی می‌توان از روی انزوا طلبی و جدا ساختن مردم ایران از سایر تمدن‌ها ملاحظه کرد. نومیدی جوانان و موج مهاجرت به خارج راامروز به خوبی می‌توان از روی جنگ هشت ساله دید و اثرات آن را معلوم کرد. بسته شدن درهای فرهنگ و ادب و هنر در چهل سال پیش در انقلاب فرهنگی را می‌توان با بسته شدن این درها در امروز ملاحظه کرد. 

پذیرش تضاد طبقاتی به عنوان نیروی محرکه‌ی تاریخی

چنان که مارکس در مانیفست حزب کمونیست می‌گوید «تاریخ چیزی نیست جز مبارزه‌ی طبقاتی». مقوله‌ی تضاد، عام‌ترین مقوله‌ی حرکت دیالکتیکی برای تمام پدیده‌هاست و در واقع با کمی اغماض می‌توان گفت تضاد درونی پدیده است که موجب تکامل پدیده و دگرگونی آن می‌شود. در فلسفه‌ی ماتریالیستی حرکت و تضاد هیچ یک بدون دیگری وجود ندارد. چنان چه مارکس در سرمایه می‌گوید «حرکت بیضوی [سیارات] هم حرکت جاویدان و هم تضاد [بین نیروی گرانش زمین و خورشید] را حفظ می‌کند. هم‌چنان که تضاد بین ارزش مصرف و ارزش مبادله موجب حرکت سرمایه (پول) در جامعه می‌شود و هیچ یک دیگری را به یک‌باره از میان برنمی‌دارد بلکه در یک تبدیل جاویدان به یکدیگر در هیئت کالا قرار دارند».

در حالت خاص پدیده‌های مادی در حرکت تکاملی خویش می‌توانند جهش کیفی یک‌باره پیدا کنند. اما این مطلب بیشتر از همه درباره‌ی مفاهیم و مقولات فلسفی صادق است؛ نه این که ما همیشه در طبیعت ناظر جهش کیفی باشیم. ماده‌ی بی‌جان در زمانی بسیار دور دچار دگرگونی می‌شود و ماده حیات‌دار خلق می‌شود ولی این بدان معنا نیست که هم‌اکنون موجودات زنده دچار جهش کیفی می‌شوند و موجودی دیگر پای به عرصه‌ی جهان می‌نهد. در طی تاریخ انقلابات اجتماعی گاه بسیار اندک موجب تغییرات کیفی بزرگ شده‌اند از زمان انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب اکتبر و سپس انقلاب ایران، تاریخ راه خود را فقط و فقط از طریق جهش کیفی پیدا نکرده است؛ بلکه راه خود را از میان تضادهایی که در درونش بوده به سوی مراحل جدید پیموده است. در غیر این صورت بسیاری از کشورها نمی‌باید دچار تکامل و دگرگونی شوند.

ماهیت هر پدیده‌ی مادی همان گرایش اصلی است که حول تضاد عمده‌ی جامعه شکل می‌گیرد و سایر تضادهای درونی پدیده حول این محور زندگی کرده و تکامل می‌یابند. ماهیت جامعه‌ی سرمایه‌داری را تولید ارزش اضافی توسط نیروی کار و تصاحب آن توسط سرمایه تشکیل می‌دهد که سایر تضادها حول آن شکل می‌گیرد. تضاد بین مردم و دولت، از خود بیگانگی، فرهنگ مترقی و ارتجاعی، تضاد بین نیروهای بالنده و نیروهای بازدارنده و …

ماهیت جمهوری اسلامی

سرمایه‌داری دولتی که به قول لنین مخوف‌ترین شکل سرمایه‌داری در دوران امپریالیسم است، ماهیت اصلی رژیم را تشکیل می‌دهد.

سرمایه‌داری دولتی بیشترین بخش از ثروت و تولیدات ناخالص ملی را برداشت کرده و آن را به صورت رانت و انحصارات در اختیار هیئت حاکمه و حامیان و نزدیکان آن قرار می‌دهد. روندی که موجب پیدایش ثروت‌های افسانه‌ای می‌شود (۸۰ درصد از درآمدهای کشور از جمله نفت در اختیار نهادهای وابسته به ولایت قرار دارد). این مطلب تنها در مورد ایران صادق نیست. نگاهی به اقتصاد روسیه و پیدایش الیگارش‌های روس هم همین گونه است که بیشترین برداشت را از منابع طبیعی روسیه می‌کند و به صورت سرمایه‌گذاری در خارج از مرزهای روسیه خرج می‌کند. از خرید تیم‌های ورزشی تا قایق‌های تفریحی و قمارخانه‌ها و … . کشورهای عقب‌مانده‌ی جهان سوم هم در بسیاری از موارد تحت سلطه‌ی سرمایه‌داری دولتی بوده‌اند. عراق، سوریه، یمن، الجزایر، میانمار، ونزوئلا، نیکاراگوئه و … . تجربه‌ی تاریخی تا کنون نشان داده است که این حکومت‌ها توانایی هیچ نوع اصلاحات سیاسی را ندارند و آن قدر در حال سکون و عدم تحرک هستند که با شورش‌های خیابانی یا نیروهای خارجی سرنگون شده‌اند.

در این حکومت‌ها اقشار میانی صاحب قدرت و نفوذ نیستند و به صورت تفاله‌ی رژیم ارتزاق می‌کنند و همین جهت نمی‌توانند نقش اصلاحات را به عهده گیرند (خاتمی، خاتم آنگ سان سوچیدر میانمار و…). هیئت حاکمه‌ی این کشورها به جای پشتیبانی اکثریت مردم از پشتیبانی نیروهای مسلح برخوردارند و به دلیل انحصار ثروت که در اختیار آن‌هاست، به این بخش از جامعه از نظر اقتصادی امتیازاتی بیش از مردم عادی می‌دهند و این می‌تواند آن‌ها را به خون‌خوارترین نوع نیروهای نظامی تبدیل کند.

برای دیدن نقش سرمایه‌داری دولتی کافیست به پول خرید یک پراید نگاهی بیندازیم که از طرف چند نهاد برداشت می‌شود. خرید یک واکسن و یک دارو پولش به کجا می‌رود؟ به بنیاد برکت. خرید یک کیلو سیب‌زمینی پولش به مافیای وابسته به حکومت می‌رسد. پول نفت یک جا در اختیار نیروی نظامی و نهادهای هیئت حاکمه قرار می‌گیرد. یعنی می‌توان گفت از هر ۱۰ ریال خرج برای مردم ۸ ریال آن توسط این نهادها تصاحب می‌شود.

بدین ترتیب تمام اقشار مردم به تمامی در تضاد با هیئت حاکمه قرار می‌گیرند. به همین جهت در تظاهرات خیابانی همه‌ی اقشار اجتماعی اعم از کارگر، کارمند، تاجر، دانشگاهی و … شرکت دارند.

سرمایه‌داری دولتی و ایدئولوژی

حکومت‌های سرمایه‌داری دولتی یا تک‌حزبی (برای مثال حزب بعث سوریه و عراق و …) از یک ایدئولوژی سیاسی افراطی متأثر می‌باشند که شکل مذهبی آن در ایران کاملا جا افتاده است. به کمک ایدئولوژی مذهبی هیئت حاکمه منافع خود را از منافع ملی جدا ساخته و با دلیل‌تراشی مذهبی دست به انباشت ثروت و یا دخالت در امور سیاسی کشورهای دیگر می‌زند. اما مهم‌ترین خطری که از جانب این ایدئولوژی واحد در جامعه جریان می‌یابد، از میان برداشتن فرهنگ ملی، هنر، ادبیات، دانشگاه‌ها و … می‌باشد. هیئت حاکمه با این ایدئولوژی واحد تمام افکار مترقیانه را سرکوب کرده و کل جامعه را از پیکره‌ی فرهنگ و تمدن جهانی جدا می‌سازد. به همین جهت زندان‌ها پر از روشنفکران، هنرمندان، کارگردانان سینما و تئاتر و اساتید دانشگاه و … است. سرمایه‌داری دولتی به کمک سرنیزه به جنگ تمام نهادهای فرهنگی می‌رود و از نظر فیزیکی آن‌ها را از میان برمی‌دارد.

توزیع طبقاتی نیروی انسانی در ایران

با توجه به آراء هواداران حکومت در انتخاب‌های گذشته، در بهترین حالت ۸ تا ۱۰ درصد از جمعیت به هواداری از حکومت رأی داده‌اند که می‌توان تمام آن‌ها را جزء نیروهای نظامی و امنیتی و روحانیون حکومتی شاغل دانست. بدین ترتیب ۹۰ درصد جمعیت ایران در بین طبقه‌ی کارگر، بخش خدمات، سرمایه‌داری ملی و تجاری بازار و کارمندان دولت و کشاورزی سرمایه‌داری (۱۰ تا ۱۵ درصد) مشغول هستند. به دلیل سرمایه‌داری دولتی تضادهای زیر در جامعه‌ی ایران ظهور کرده است:

۱. تضاد بین کارگران، دستمزد بگیران، زحمت‌کشان شهر و روستا که حقوق آن‌ها توسط هیئت حاکمه به طور کامل پایمال شده و آن‌ها را به اعتراضات علنی بر علیه حکومت کشیده است.

۲. سرمایه‌داری دولتی به دلیل نهادهای انحصاری در بخش تولید و تجارت به طور کامل سرمایه‌داری ملی را از عرصه‌ی اقتصادی کشور بیرون رانده است. مگر بخش کوچکی از سرمایه‌داری بازاری سنتی و مذهبی کهآنها هم از مواجب رانت‌خواری بهره‌مند هستند. مانند واردکنندگان کالا. به همین دلیل تضاد بین سرمایه‌داری ملی و دولتی به طور شدید بروز کرده است (حتی تحریم انتخابات از طرف بعضی اصلاح‌طلبان را می‌توان از این نوع تضاد دانست).

۳. تضاد بین بروکراسی با هیئت حاکمه به دلیل تورم شدید که کارمند حقوق‌بگیر را به خاک سیاه نشانده است.

۴. تضادهای فرهنگی و هنری. بین روشنفکرانی که به کار فرهنگی مشغول هستند و علاوه بر تنگ‌دستی با دست‌گیری و زندان هم روبرو می‌شوند.

۵. اعمال ایدئولوژی مذهبی به عنوان تنها ایدئولوژی قابل قبول هئیت حاکمه، تمام آزادی‌های فردی را از جمله حقوق زنان از میان برده است و این تضادی رو به رشد است.

۶. تضاد بین سیاست خارجی حکومت و منافع ملی مردم ایران.

۷. تضاد مردم با دستگاه قضایی حکومت که به دلیل فساد به آخرین مرحله‌ی بی‌عدالتی رسیده است.

با توجه به این تضادها درباره‌ی آینده‌ی چه می‌توان گفت:

۱. راه اصلاحات مسدود است.

۲. جنبش‌های تمام‌مردمی از طرف همه‌ی اقشار اجتماعی رشد می‌کند.

۳. در صورت طولانی شدن مبارزه هژمونی کارگران و زحمت‌کشان بیشتر تثبیت می‌شود.

۴. در میان هئیت حاکمه و نیروهای سرکوب تشتت و اختلاف محتمل بنظر میرسد

۵. جنبش آینده‌ی ملی و دموکراتیک خواهد بود.  

اما در مورد آینده‌ی جنبش

بسیاری از افراد به خاطر عقاید قلبی و انسانی خود همواره تمایل داشته‌اند به اشکال گوناگون رخدادهای آتی را پیش‌بینی کنند و این موضوع در تاریخ عجیب نیست. به ویژه ماتریالیست‌های فرانسوی عصر روشنگری، به قطعیت با توجه به پیشرفت علم انسان درباره‌ی طبیعت مدعی بزرگ این مطلب بودند. ماتریالیست‌های مکانیستی،رخدادهای اجتماعی را همچون پدیده‌های فیزیکی می‌دانستند که اگر قانون فیزیکی حاکم بر پدیده را بشناسیم، به کمک آن ، نتیجه‌ی مطلوب را می‌توانیم پیش‌بینی کنیم. چنان چه اگر فلان مقدار شدت جریان و فلان مقدار مقاومت در سر راه جریان الکتریکی قرار دهیم، فلان مقدار ولتاژ برق خواهیم داشت. به همین جهت بزرگان مارکسیست ما را از چنین تفکری درباره‌ی تحولات اجتماعی پرهیز می‌دهند. چون وضعیت کنونی جامعه را از نظر طبقاتی می‌شناسیم و قانون حاکم بر جامعه هم قانونی علمی دیالکتیکی است پس با این مقدمه و این قانون فلان نتیجه‌ی حتمی را خواهیم داشت. چنین جزم‌گرایی‌ها در پیروان فلسفه‌ی ماتریالیستی و مارکسیستی بسیار دیده شده است. در حالی که لنین، انقلابی کبیر به ما می‌آموزد که یک انقلابی فقط بر اساس وضع موجود و تضادهای طبقاتی باید یک موضع طبقاتی انتخاب کند و برای تحقق آن آماده باشد. اما این که در ۱۹۱۰ می‌تون وقایع انقلاب کبیر در ۱۹۱۷ را پیش‌بینی کرد امری خلاف عقل است. علاوه بر این که تحولات جامعه ماننده آزمایشگاه در اختیار ما نیست. بزرگ‌ترین عامل دیگر نقش تصادف است که خارج از خواست و اراده‌ی آدمیان صورت می‌گیرد و بدون‌ تصادف هم امکان تحقق ضرورت وجود ندارد.

به همین جهت ما درباره‌ی آینده‌ی ایران بر اساس توازن نیروهای طبقاتی موجود و جهانی، می‌توانیم گرایش یک انقلاب ملی و دموکراتیک و آزادی‌خواهانه را در نظر داشته باشیم که باید برای آن آماده شد. فراموش نکنیم که

«تاریخ از اراده‌ی انسان تبعیت نمی‌کند.»

بلکه

اراده‌ی انسان از حرکت تاریخ تبعیت می‌کند.

علاوه بر این تکامل در روند خود موجب تنوع می‌شود و از حرکت خطی و تک‌بعدی پیروی نمی‌کند. به طول مثال تکامل حیات از موجودات تک‌سلولی بدل به موجودات بسیار متنوع کنونی شده است و همین تنوع تکامل استکه پیش‌بینی آینده‌ی پدیده را ناممکن می‌سازد. این تنوع زاییده‌ی دو عامل مهم است. اول تصادف و دوم شرایط محیط. تکامل در موجودات خیلی با احتمال بسیار زیاد دچار جهش می‌شوند. در حالی که تکامل اجتماعی انسان با احتمال بسیار کمی دچار جهش می‌گردد و راه خود را بیشتر با حل تضادهای به سوی پیشرفت می‌گشاید.

جهش در موجودات ساده‌تر بیشتر اتفاق می‌افتد تا در موجودات تکامل یافته‌تر و به طور کلی نظام‌های ساده‌تر زودتر از نظام‌های پیچیده‌تر دچار جهش کیفی می‌شوند وعلاوه بر آن تکامل ناشی از ضرورت و تضادها از درون تصادف سر می‌کشند. و باید توجه داشت که تکامل بر خط راست سیر نمی‌کند و مارپیچ است.


ارسال نقد

نظر شما