برشی از نامه محمود اعتمادزاده (م.ا.به آذین) به پسرش زرتشت در فرانسه

ایران یادداشت‌ها

این نامه در مورد چگونگی و چرائی برخورد با خانم ها است

“دوستار زن باش، نه شکارچی زن”

بی آن که خواسته باشم تو را نسبت به دختر ها حریص یا بدبین و گریزان کنم، باید بگویم که در معاشرت با آنان اگر حدی فراخور وقت فراغتی که در اختیار داری و به تناسب نیروی جسمی خود معین کنی، لذت و شادی و سبک باری خواهی داشت و در وجود خود نوعی کمال و سرشاری، حس خواهی کرد که در زمینه های دیگر فعالیت فکری و جسمی برایت سرچشمه نشاط باروری خواهد شد. اما اگر بی بند و بار و افسار گسیخته مثل اسب سرکشی به خیل مادیان ها بزنی و تصور کنی که در وجودت سیلابی است که دنیایی را سیراب می کند، خیلی زود در می مانی و آنچه در مرد بهتر از همه است یعنی آن تعادل لذت بخش تن و جان را از دست خواهی داد و در حقیقت خود را از دست خواهی داد و بنده و اسیر زن خواهی شد و بندگی به هر حال زشت و وهن آور است هیج وقت زن و دختر را تحقیر مکن. خاصه زن و دختری که به قدر توانایی جان خویش لذت و شادی به تو بخشیده اند، پیوستگی دو تن را، کار بزرگ هستی بدان و مقدس بشمار تا از وسواس گناه و آلودگی آن بر کنار باشی.

گناه در پیوند آزادانه و شادی بخش زن و مرد نیست، گناه در پستی ها و آلودگی های دروغ و فریب است، در آنجا که بیماری تملک باتحقیر آنچه تسکینش می دهد، در می آمیزد، در آن جا که کشش طبیعی جای خود را به سوزش سوداهای دماغی می دهد…

رابطه ات را با زن ها – که تو البته فراموش نمی کنی مادر و خواهر و همسرآینده ات از این شمارند – بر پایه دوستی و احترام به تن و جانشان بنا کن و از مهربانی شان و گذشتشان که به راستی بزرگ است و از عشقشان که چون به سرچشمه غریزه نزدیک تر است همواره تازگی و اصالت بیشتری دارد برخوردار شو و سپاسدارشان باش. در این صورت است که بی تکلف خوشبختی. می توانی به خود احترام بگذاری و بدانی که به چیزی می ارزی… مراقب باش، به حیوانی که دروجود هر کدام از ما حتی، آن که از همه بهتر است به کمین نشسته مجال تاخت و تاز نده. انتظارم از تو این است که دوستدار زن باشی نه شکارچی زن. در احساسا ت به زن ها درست و بی غل و غش باش. لذت جسم اگر تنها رفع نوعی خارشک بیمارگونه نباشد، می دانم زیباست و ارزش دارد. ولی این هنوز عشق نیست. عشق مثل زیبایی، مثل نبوغ زیباست و نصیب هر کس نمی شود. اگر تو این خوشبختی را داشتی که یک بار در زندگی به عشق برسی گرامیش بدار، مبتذل و آلوده اش نکن، که در آن صورت ابتذال و آلودگی در تو خواهد بود نه در عشق در محبت شکیبا و پر گذشت باش. این را بدان که تماس های عادی زندگی، اگر آگاه و گوش به زنگ نباشی، زود می تواند محبت را بساید و فرسوده اش کند، رنگ ابتذال به آن بدهد. محبوب را در همان چیز هایی که مبتذل می نماید دوست داشته باش: مثلا در خنده اش، در طرز حرف زدنش، در شیوه خورد و خواب و گفتار و رفتارش، در کج خلقی و بلهوسی اش، در خودخواهی زمان تندرستی یا بیماریش، و باز چه می دانم چه چیز های دیگر که فقط برخوردهای زندگی به تو خواهد آموخت. زیبایی جسم و جان هر کدام مطلق نیست. همیشه مثل شراب درد دارد. کم تر یا بیش تر. ولی آن کس که دوست دارد، محبوب را در تمامی وجود او دوست دارد.

بارها برایت نوشته ام که قدر دوستی را بدان. دوستی چیز ظریفی است، شکننده است. با انگشتان نرم و در عین حال قدرتمند باید نگهش داشت. و در دوستی باید انصاف داشت، یعنی پیش از آن که از تو انصاف بخواهند تو باید در دل خود داده باشی. این یک توجه درونی لازم دارد، چشم دلت باید مراقب گفته ها و کرده هایت باشد در حق دوست. آن هم دوستی که از او چاره نداری، نمی توانی رهایش کنی و طاقت نداری که رهایت کند… اگر هم دوستش داری بحدی که نبودنش در کنار تو دنیا را از معنی تهی کرده باشد، باز بر خود مسلط باش، به هر حال خود را کوچک نکن و به خاک نیفت. هیچ زنی همچو کسی را نخواهد بخشید و اگر عشق از آن طرف خشکیده و مرده باشد، کار به تحقیر و نفرت خواهد کشید و هیچ لابه و زاری فایده نخواهد کرد، اما با کمی فشار بر خود و رعایت شخصیت و غرور خود، اگر هنوز زن – یا به طور کلی طرف دیگر – محبتی و عشقی داشته باشد، بی شک نزد تو بر میگردد.


ارسال نقد

نظر شما