احسان برومند
این روزها نه دررسانه های اپوزیسیون ،که درخبرگزاری های خود رژیم فقها،اطلاع رسانی میشود که استانداران از میان نظامیان و پاسداران، یکی پس از دیگری از طرف وزیر کشور که خود نیز،نظامی است منصوب میشوند.در همین رابطه زاکانی شهردار جدید تهران، طرح هر محله یک پایگاه را در دستور کار دارد، و…
یکی از نظریه پردازان چپ (نقل به مضمون)میگوید” در شرایط خیزش توده ها ویا در موقعیت انقلابی،یک نیروی ضد انقلابی منسجم،مسلح وسازمان یافته ،در مقابل مردم هم شکل میگیرد”.
آیا رژیم فقها از زیر جلد جامعه خبر ها و آمار و ارقامی دارد که دست به چنین چیده مانی زده است؟؟؟اصولا مبدا ومنشاء هول وهراس رژیم از کجاست که بدون پرده پوشی متوسل به چماق شده و داغ و درفش را در دستور کار قرار داده؟؟؟؟چه اتفاقی در این چهل وچند ساله افتاده که رژیم فقها اشدا ء علی الکفار را تشدید کرده و رحماء بینهم را در عمل کنار گذاشته است؟؟؟
برای روشن شدن بیشتر موضوع وپیدا کردن پاسخ سئوالات فوق به واکاوئی که انجام شده نگاهی میاندازیم.
شرکتکننده اتوپیایی در انقلاب ۵۷کسانی بودند که چشمانداز آنها از حکومت، حکومت علی و صدر اسلام بود. از نظر آنان رجعت و بازگشت به صدر اسلام همه چیز ،از جمله عدالت اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد. ایمان مذهبی همراه با اساطیر بانفوذی که در تودههای مردم داشت راه همواری در پیش رو داشت. ترس از کمونیسم جهانی، امپریالیسم را در مقابل آنان در موضع انفعالی قرار میدهد. نهادهای مذهبی با تشکیلات موجود خود به سادگی رهبری مبارزه را بدست میگیرند و هر اندازه هم که انقلاب پیش میرفت جزمگرایی هم پیش میرفت و کیش شخصیت هر چیز را رهبری میکرد. به هر حال تودههای مردم با اتوپیای حکومت عدل علی و الهی پای به میدان گذاشته بودند. در این میان روشنفکران مذهبی اتوپیایی هم با خوشباوری مردم را برای حمایت از رژیم اسلامی آماده میسازند و با زنده کردن اساطیر در ذهن تودههای مردم نیرویی بزرگ فراهم کردند که ادامهی آن تا نزدیک پایان جنگ هم ادامهی حیات میدهد. هر چند پس پس از مدتی واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی بخش بزرگی از روشنفکران مذهبی را به تفکر دوباره وا داشت و این پرسش را مطرح کرد که آیا با این قواعد و روایتهای اساطیر مذهبی میتوان به حکومتی دلخواه رسید یا خیر. این گروه تا به امروز مشغول تجدیدنظر در عقاید اولیهی خود هستند و باز هم بیشک در آیندهی سیاسی ایران نقش بازی خواهند کرد(نو اندیشان دینی،اصلاح طلبان و…). اما بخش عقبمانده این اتوپیا(اصولگرایان وطرفداران خلیفه گری و..) با سرعت زیاد رابطه اولیه خود را با مردم از دست میدهند و به سکتاریسم نظامی و ایدئولوژی پناه میبرند. اینها تنها قشر شرکتکننده در انقلاب بودند که هیچ آیندهی سیاسی برای خود نمیبینند و هر روز سعی میکنند با گسترش دگماتیسم فکری رابطهی خود را با اتوپیای اولیه حفظ کنند و در این کار از حمایت مردم بیبهره ماندهاند.
اما در ایران نیروهای ملی بعد از اصلاحات ۱۳۴۰ به دو شاخهی مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شدند. شاخهی مذهبی ( نهضت آزادی به رهبری مهنس بازرگان) با شعار «هم اسلام، هم ایران» در نهایت در انقلاب ۵۷ به جنبش اتوپیایی دگماتیسم پیوستند و نیروهای لائیک (جبهه ملی به رهبری دکتر سنجابی) که در دههی ۱۳۴۰ در اثر شروع و گسترش مبارزهی مسلحانه به حاشیه رانده شدند، توان سیاسی خود را از دست میدهند و بالاخره رهبران آن در پاریس تسلیم حکومت جدید میشوند. به هر حال نیروهای ملی در انقلاب ۵۷ در دریای حرکت اتوپیای دگم مذهبی حذف میشوند و رهبران آن دیگر نتوانستند رهبری سیاسی جامعه را به دست آورند. البته تا زمانی که طبقه متوسط ایران باشد، نیروهای ملی هم خواهند بود ولی همچنان که در دههی ۱۳۴۰ ارتباط و پیوند آنها با زحمتکشان و طبقهی کارگر از میان میرود، امروز هم همان راه را طی میکنند و در سکتاریسم سیاسی باقی میمانند.
بعد از ناکام ماندن انقلاب ۵۷ و جریانات اصلاحطلبی و شورشهای خیابانی ۹۶ و ۹۸ و کشتار بیسابقهی مردم توسط نیروهای مسلح، امید به دگرگونی و تغییر وضعیت در میان بسیاری از اقشار میانی از میان میرود. شکست هر انقلابی پسیویسم را به دنبال داشته و دارد (مثل انقلاب کبیر فرانسه و ناپلئون، شکست انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه). روشنفکران میانحالی که امکان تحقق هیچگونه از خواستههای خود را به ویژه خواستههای فرهنگی و اجتماعی را نمیبیند، خود را تسلیم حوادث کرده و منتظرند تا ببینند چه میشود (شاید فرجی شود!). نومیدی در میان این اقشار تا جایی است که دخالت خارجی را هم برای حل مسائل خود منفی نمینگرند وچنین سرخوردگی شدید موجب آن شده که میلیونها ایرانی از ایران مهاجرت کنند. این اقشار شاید تا حدودی در مبارزهی منفی اجتماعی شرکت کنند ولی به هیچ وجه به صورت نیروی فعال وارد صحنه سیاسی ایران به این زودی نخواهند شد.
مهمترین نکات مشترک این گرایشات عبارتند از:
۱. قطع رابطه با زحمتکشان و طبقه کارگر و نکته عجیب تاریخی در این است که این قطع رابطه نه فقط دربارهی این گرایشات صادق است، بلکه دربارهی حاکمیت هم به شدت صدق میکند.
۲. آبشخور تمام این گرایشات طبقهی متوسط و اقشار بینابینی است؛ هر چند حکومت با ساختن یک اریستوکراسی مذهبی اشرافی در صدد ساختن مبنای طبقاتی جدید برای خودش میباشد تا بتواند با اتکاء به آن به حکومت خود ادامه دهد و شرایط فساد اقتصادی و اجتماعی و اداری و رانتخواری تا چند سال آینده این امکان را برای هیئت حاکمه به خوبی فراهم خواهد ساخت. مگر این که تحولات طبقاتی در درون جامعه مانع از این کار شود.
۳. بالطبع تمام این گرایشات به دلیل پایگاه طبقاتی خود دچار سکتاریسم میباشند و تضادهای بین نیروهای اپوزیسیون به همین دلیل است.
۴. چون ثبات طبقاتی در جامعه وجود ندارد، تحولات آن متأثر از وضعیت جهانی میباشد که این خود در جهت بخشیدن به آیندهی جنبش اثربخش است.
۵. میلیتاریسم رو به رشد در جامعه و قدرت گرفتن روزافزون آن مانع دیگری در سر راه جنبش است.
۶. تنها نکتهی مثبت این جریانات اخیر، حرکتهای مستقل کارگری است که احتمال دارد راه خود را در تاریخ برای آینده بگشاید.
۷. بیفرجامی و بینتیجه ماندن انقلاب ۵۷ در میان روشنفکران اتوپیایی جزمگرا وابسته به حکومت منجر به پیدایش بدعت در عقاید مذهبی میشود و شکست و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همراه با نابودی فیزیکی گروهها و احزاب چپ منجر به پیدا شدن طیف وسیعی از رویزیونیسم راست در میان روشنفکران شده است که مهمترین وجه آن انکار انقلاب و طرفداری از اصلاحات و رفرم است.
۸. در اثر به فرجام نرسیدن آرمانهای انقلاب ۵۷ تضاد بین این ایدهآلها و وضعیت موجود به حد اعلی خود رسیده است. برای روشنفکران اتوپیایی مذهبی، دو راه باقی مانده است. یا پذیرفتن وضع موجود و همگام شدن با حکومت که برا آنان بحران هویت میسازد و آنها مجبور میشوند به توجیه فروریزش معیارهای ارزشی بپردازند و در گوشه و کنایه آه و نالهی خفیف کنند و یا این که وضع موجود را نپذیرند. که در این حالت آنان را روی در روی حکومت قرار میدهد. نوسان بین این دو قطب به طبقهی متوسط کشانده شده و طبقهی متوسط رو به بالا را کاملاً به پشتیبانی حکومت کشانده و طبقهی متوسط رو به پایین ره به حرکتهای رادیکال سوق میدهد.
۹. همین وضعیت برای روشنفکران طیف چپ رخ میدهد. آنها برای سازش با وضعیت نا بهنجار کنونی متوسل به تئوری رویزیونیستی مبتنی بر نفی انقلاب و طرفداری از اصلاحات میکشاند و شعار مردمفریب عدم توسل به خشونت و «از سوریهای شدن ایران جلوگیری کنیم» و «خطر نئوامپریالیسم جدی است، متحد شویم» را سر میدهند و بالطبع به خلاء پوچی ورود میکنند(بخشی از سازمان اکثریت به رهبری نگهدار،حزب چپ ایران-فدائیان، تحول طلبان و چپ راستهای وطنی و..) و بخش دیگر که نمیخواهند تسلیم شوند و میخواهند هویت انقلابی خود را حفظ کنند، به دنبال راه حلهای غیرسازشکارانه میگردند.(اتحاد فدائیان،راه کارگری ها، طیف اقلیت و…) در این جامعه طبقهی متوسط رو به بالا از روشنفکران نوع اول و طبقهی متوسط رو به پایین از روشنفکران نوع دوم حمایت میکنند.
نتیجه
به هر حال به دلیل تضاد فوقالذکر بحران هویت در تمام ارکان جامعه نفوذ کرده است و حتی بنیادهای خانواده را نیز از جا کنده است و رسالت سرمایهداری را برای این منظور سرعت بخشیده است و نظریهپردازان اجتماعی برای حل این تضاد، آزادیهای فردی و لیبرالیستی را توصیه میکنند و از مبارزهی طبقاتی دوری میجویند. ولی ناگفته نماند که در اثر این تضاد هارمونی و هماهنگی در جامعه از بین رفته و آنارشی لجامگسیختهای ممکن است هر چیز را در بر گیرد. این از میان رفتن هماهنگی در ظاهر به نفع حکومت است ولی در بلند مدت حکومت هم در همین چاه ویل آنارشی و فروپاشی فرو خواهد رفت.