اول ـ جرقه ای که حماس به خرمن امنیت اسرائیل زد، غزه را به ویرانهای تبدیل کرد. حمله نظامی حماس را میتوان از زاویه محاسبات نظامی، یک خودکشی ارزیابی کرد. نوعی از خودکشی که درد و رنج مردم غزه را صد چندان کرده است. دولت نژادپرست و راستگرایِ اسرائیل به تلافی کشتار غیرنظامیان توسط سازمان بنیادگرای حماس تنبیه جمعی یک ملت را در دستور قرار داده است. ارتش اسرائیل برای بازیابی “ابهت” از دست رفتهاش واسطوره شکستناپذیریاش به این قتل عام جمعی نیاز دارد. ریختن صدها تن بمب بر سر مردمِ بیدفاع غیرنظامی، بستن آب، برق، گاز و غذا بر دو میلیون نفر، هدف قرار دادن بیمارستانها، آواره کرده یک میلیون نفر دیگر، ویران کردنِ چندین هزار ساختمان بر سر ساکنانش، یک تراژدی انسانی است.
دوم ـ مردم آزاده و شریف در فلسطین و اسرائیل هیچگونه خصومت ریشهداری با همدیگر ندارند. دولت نژادپرست اسرائیل اساسا این نفرت را به وجود آورده است و مدام آن را بازتولید میکند. این دولت اسرائیل است که با سیاست انکار، کشتار، اشغال و آوارگی، زمینه را برای رشد جریانات اسلامی و افراطی در مناطق اشغالی هموار میکند و زمینهساز دخالتهای ارتجاعی و مخرب جمهوری اسلامی در قضیه عادلانه مردم فلسطین شده است. دود این جنگ قبل از همه به چشم خود مردم فلسطین میرود. زیرا نه در محاسبات گروه بنیادگرای حماس و نه در نزد دولت نژادپرست و بنیادگرای یهودی ملاحظات انسانی جائی ندارند.
سوم ـ برای متوقف کردن جنایات مرتجعین مذهبی از هر نوع آن و کوتاه کردن دست امپریالیستها، باید برای حل مسئله فلسطین و اسرائيل راه حل ریشهای پیدا کرد. مبارزات مردم کشورهای منطقه برای آزادی و برابری، پیروزی مردم ایران در سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، میتواند تاثیر سرنوشتسازی بر مبارزات مردم فلسطین و مردم آزاده و صلحطلب اسرائیل داشته باشد.
چهارم ـ دفاع یک جانبه و نفرتانگیز دولتهای غربی از اقدامات ضدانسانی اسرائیل و تلاش برای سرکوب هر صدای مخالف در میان مردمان این کشورها، چهره کریه “دمکراسی” و “حقوق بشر” آمریکائی ـ اروپائی را به خوبی نشان داد. تظاهرات به پشتیبانی از مردم ستمدیده فلسطین را ممنوع اعلام کردند. در راه باز کردن گذرگاه رفح و رساندن کمکهای بشردوستانه به مردم، مدام سنگاندازی میکنند و جنایات اسرائیل در غزه را “حق دفاع از خود” دولت اسرائیل میدانند.
پنجم ـ اگر در جهان عرب، مردم با تظاهرات همبستگی خود را با مردم فلسطین نشان دادهاند و از این طریق رهبران این کشورها را زیر فشار قرار دادهاند و آنها برای حفظ ظاهر هم که شده به مدافع حل مسئله فلسطین تبدیل شدهاند، آن چه که در ایران جریان دارد شکل معکوس به خود گرفته است. دفاع بی قید و شرط رژیم اسلامی از حمله حماس و جشن گرفتن برای کشتار جنایتکارانه شهروندان غیرنظامی اسرائیل توسط حماس، در کنار تلاش برای برجسته کردن شعار نابودی اسرائیل و خط و نشان کشیدن برخی از فرماندهان بیمغزشان، مردم را نسبت به مسئله فلسطین بدبین کرده است. مخالفت مردم ایران با رژیم جمهوری اسلامی و تبدیل شدن رهبران و سیاستهای رژیم به نماد تنفر عمومی مردم در سراسر کشور را از جمله میتوان در شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» در مراسم خاکسپاری زنده یادان داریوش مهرجویی و وحیده محمدی فر، مشاهده کرد. هر چند این رویکردِ بخشی از مردم به دلیل عمق نفرتشان از رژیم جمهوری اسلامی میتواند قابل فهم باشد اما به هیچ وجه نه قابل توجیه و نه قابل دفاع بوده و به شکلی میتواند زنگ خطری برای خیزش انقلابی ژینا باشد. باید به صراحت اعلام کرد که شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» یا شعار «مرگ بر فلسطین»، با شعار و آرمان «زن، زندگی، آزادی» هیچ سنخیت و همپوشانی ندارد. چنین شعارهای نشات گرفته از شونیسم عظمتطلب است که از سوی پارهای از «روشنفکران» و مردم در کنار افغانستیزی نژادپرستانه، میتواند آرمان خیزش انقلابی ژینا را مخدوش سازد و به بیراهه بکشاند.
ششم ـ موضعگیری اپوزیسیون راست به نفع اسرائیل و تبدیل شدن به بلندگوهای تبلیغاتی جنایات این رژیم، نه تنها نفرتانگیز است، بلکه آب به آسیاب رژیم جمهوری اسلامی میریزد. اکنون که اپوزیسیون راست و تمامی وابستگان و شبکههای اجتماعیشان یا به دفاع از اسرائیل میپردازند و یا در برابر جنایات آن سکوت میکنند، وظیفهی نیروهای مترقی و چپ این است که این جریانات شوونیست را بیش از پیش رسوا و افشاء سازند. چپ نمیتواند به بهانهی همراهی رژیم جنایتکار اسلامی با گروههای بنیادگرای فلسطینی یا کمک به گروههای نیابتیاش، مسئله همبستگی با خلق فلسطین و زحمتکشان عرب و دیگر کشورها را کم رنگ کند یا به حاشیه بکشاند و یا در محکوم کردن بینادگرایان اسلامی و یهودی که به شیوههای فاشیستی با یکدیگر میجنگند، لکنت زبان داشته باشد. متحدان و پشتیبانان خیزش انقلابی ژینا، کارگران، زحمتکشان، زنان و نیروهای مترقی و پیشرو هم در ایران و هم در کشورهای همسایه و جهان خواهند بود. دولت نژادپرست و بنیادگرای اسرائیل، دولتهای امپریالیستی اروپا و آمریکا نه تنها متحدان هیچ خیزش انقلابی نیستند، بلکه اکثر نیروهای اسلامی منطقه و حتی خود رژیم اسلامی ایران در همسوئی و گاه حمایت فعال قدرتهای غربی برای مقابله با مبارزات رهایی بخش و کمونیستی قرن گذشته شکل گرفتهاند.
هفتم ـ کانونی شدن بحران فلسطین و اسرائیل در سطح منطقهای و جهانی موجب شده است که نیروهای استبدادی منطقه از فرصت استفاده کرده و اقدامات جنایتکارانه خود را از دید افکار عمومی جهانی بپوشانند. در این زمینه میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛ مسئله کوچ اجباری بیش از صد هزار نفر از ساکنان ارمنی از قرهباغ علیا، پاکسازی قومی توسط دولت آذربایجان و برادر بزرگ و پشتیبان آن دولت اردوغان در ترکیه، تهاجم نظامی ارتش ترکیه به منطقه تحت کنترل نیروهای سوریه دموکراتیک، ادامه پاکسازی قومی و بمباران مداوم زیرساختهای اقتصادی برای نابودی کانتونهای روژآوا، حملات قوای نظامی ترکیه به اقلیم کردستان علیه نیروهای کرد و تداوم اشغال بخشهائی از این منطقه، تشدید فشارهای رژیم اسلامی در اقلیم کردستان علیه سازمانها و احزاب سیاسی کردستان ایران مستقر در این منطقه.
هشتم ـ بر متن همین تحولات قتل جنایتکارانه داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر، سرکوب تظاهرات اعتراضی در زاهدان در روز جمعه ۲۸ مهرماه ۱۴۰۲ در اطراف مسجد مکی، در کنار فشار سنگین بر زندانیان سیاسی و تداوم اعدامها در زندانها از سوی دیگر، جامعه را با وضعیت تازهای روبرو کرده است. حاکمیت تصور میکند میتواند از وضعیت سیاسی کنونی برای جلوگیری از پیشروی جنبشهای مردمی بهرهبرداری کند. اما واکنش شجاعانه هنرمندان و اهل سینما در اعلام سه روز عزای ملی و برگزاری باشکوه مراسم خاکسپاری این دو جانباخته هنر و سینما، تظاهرات روز جمعه زاهدان و نافرمانی تودهای میلیونی زنان ایران علیه حجاب اجباری نشان داد که جامعه نه تنها مرعوب نشده، بلکه خشمگینتر از گذشته در میدان مبارزه علیه حاکمیت اسلامی قرار دارد. در کنار آن تداوم و استمرار مبارزات مطالباتی کارگران و بازنشستگان بیانگر آن است که مردم دست از خواستههایشان بر نداشتهاند و تحولات منطقهای و بینالمللی نمیتواند آنها را از مبارزه برای احقاق حقوق خود باز بدارد.
نهم ـ بعد از نقش پیشتازی که جوانان طی یک سال گذشته در خیابانها و در رویاروئی جسورانه با مزدوران حکومتی در جنبش انقلابی ژینا ایفا کردند، اکنون نافرمانی مدنی به صحنه اصلی رویاروئی مردم و جمهوری اسلامی تبدیل شده است. اقدامات روزانه دستگاه سرکوب و گشتهای جدید ارشاد نشاندهندهی این واقعیت است که رژیم میداند با هر گونه عقبنشینی در تحمیل کامل حجاب اجباری به زنان یکی از ستونهای خیمه حاکمیت او فرو خواهد ریخت. اما همه نشانهها حاکی از آن است که نبرد سهمگینتری در راه است. اگر جمهوری اسلامی از هم اکنون خود را برای نبردهای بعدی آمادە میکند، ما هم راهی نداریم جز آمادە کردن بیشتر صفوف کارگران و زحمتکشان، صفوفی که ناممکنها را ممکن خواهد کرد و نیرویِ این اکثریت میلیونی، نیروی محرکهایست برای نجات جامعه از حکومت ننگین اسلامی و همچنین فقر، بیکاری، استبداد، گرسنگی و نابرابری. اگر جمهوری اسلامی با گسترش فقر در جامعە تلاش دارد مردم را از انقلاب و دگرگونی چارەناپذیر در زندگی خود بترساند و آنها را چشم به راە نگاە دارد، ما نیز برای دگرگونیهای واقعی باید آمادە شویم. آمادگی ما در قدرت ما نهفتە است و قدرت ما هم در تشکل و سازمانیابی ما معنا مییابد. آن گاە کە کارگران و مردم محروم ستمدیدە جامعە ایران، همان اکثریتی کە قربانی سرکوبهای خونین در خیابانها، زندانها و شکنجەگاهها و قربانی تحمیل فقر و سفرەهای خالی هستند، در متن مبارزه روزمره برای بهبود شرایط زندگی خود، در محل کار و زندگی، متشکل شوند و بهم مرتبط گردند، نقشههای ضد انسانی رژیم نقش بر آب خواهند شد و سرانجام زندگی کارگران و اکثریت مردم این جامعه از گروگان رژیم اسلامی رها خواهد گشت.
برگرفته از سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)