کاوه آهنگر
۱. منشاء و ریشه تفاوتهای فردی حتی در شرایط یکسان کجاست؟
۲. دلیل رفتار و عملکرد جمعی یکسان در قبال مسائل و حوادث اجتماعی و سیاسی از کجا نشأت میگیرد؟
۳. فلسفه ایدهآلیستی و فلسفه علمی هر کدام چه پاسخ هایی برای پرسشهای فوق دارند؟
۴. پیشرفتهای علمی امروزی و پراتیک اجتماعی برای کدام پاسخ گواهی صحت صادر میکند؟
۵. آیا پاسخهایی خارج از این دو فلسفه (ایده الیسم و ماتریالیسم) برای پرسشهایی از این دست متصور است؟
در ادامه کنکاشی مختصر در این زمینه را به قلم «کاوه آهنگر» بخوانید.
مقدمهای بر تفاوتهای فردی
همواره این سوال برای پیروان فلسفهی علمی مطرح میشود که «چرا من؟». چرا در این خانواده من مبارز سیاسی شدم ولی برادرم معلم شد؟ چرا من به دنبال کسب علم رفتم و خواهرم به دنبال کسب ثروت و مال؟ زنجیرهی این پرسشها بیپایان است، اما جواب این پرسش به صورت ماتریالیستی بسیار ساده است. به همان دلیل که این به علم فیزیک علاقهمند شد و دیگری به فلسفه، این رنگ سرخ را دوست دارد و دیگری رنگ آبی، این از موسیقی خوشش میآید و دیگری از سینما.
اگر با دیدگاهی ماتریالیستی به جریان تاریخ بنگریم، پاسخ به این موضوع باز هم سادهتر میشود. حیات، منشأ تمام موجودات زنده است ولی بزرگترین شاخص تکامل آفرینش تنوع است. حیات به یک سان و با یک دلیل ،هم انسان و هم حیوان و هم گیاه، هم شیر و هم فیل و هم گاو … را آفریده است. خاصیت تکامل در تنوع بخشیدن به صورتهای ماده است. افلاطون در مقابل این پرسش و پاسخ علمی به ایدهآلیسم روی آورد و اعلام کرد که ماده پذیرای انواع مُثُل است که در جهانی غیر از دنیای مادی ما زندگی میکنند و از آن جهان بر ماده نازل میشوند و تنوع موجودات حاصل میشود. امروزه بطلان نظریهی افلاطون بر همه کس روشن است و نیاز به اثبات مجدد ندارد؛ اما در دیدگاه ماتریالیستی موضوع جوابی ساده دارد. ماده در حرکت جاویدان و تغییر بیپایان است و به دلیل تضادهای درونی هر بار صورتهای جدیدی از صورتهای هستی و موجودات تولد مییابد. تا زمانی که ماده هست، تغییر هم هست و زایش موجودات در هستیهای متفاوت ادامه دارد. تکامل ذاتی ماده است و در اثر آن هر بار موجودات جدیدی پای به عرصه میگذارند و نابود میشود. همچنان که میآیند، همچنان هم میروند و صبح ثبات و جاودانگی برای هیچ چیز وجود ندارد. این قانون عام است و بر هر چیز خاص تعمیم و سیطره مییابد. ما امروزه چنان زندگی میکنیم که جامعه برای ما معین کرده است. قوانین اجتماعی نسبت به خود در حالت عام و خاص است. در جامعهی سرمایهداری قانون عام، فروش نیروی کار و کسب درآمد است. این قانونی نیست که کسی بتواند از آن سرپیچی کند چون مجازات سرپیچی از آن مرگ به خاطر گرسنگی است. البته این جامعه به دست افراد ساخته شده ولی بدل به نیروی قاهر و شکستناپذیری شده که فرد در مقابل آن به زانو در میآید. یک فیزیکدان امروزه کار خودش را چنان ادامه میدهد که علم فیزیک برای او معین کرده است. یک پزشک کار خود را چنان ادامه میدهد که علم پزشکی برای او معین کرده است. هر چند علم ماحصل کار و کوشش افراد است ولی بدل به نیروی عام و بیگانه از عاملان آن شده که باید از آن تبعیت کنند. قوانین عام مسیری را که افراد باید بپیمایند خطکشی کرده و انسان منفرد از میان این خطوط باید راه برود.
توضیح تکاملی تفاوتها
در سرشت ماده تغییر و تکامل است. پیامدها و نتایج تکامل، تنوع و گوناگونی است. فیالمثل با تکامل علم هر روز شاخههای علمی جدید متولد میشود. با تکامل علم پزشکی هر روز داروهای جدید و شیوههای درمان جدید تکامل مییابند. در صنعت هر روز چیزهای جدید خلق میشود. هر کس به اتومبیلهای تولید شده در قرن بیستم و بیست و یکم نگاه کند، متوجه تنوع تولیدات جدید نسبت به اتومبیلهای تولید شده در اوایل قرن بیستم میشود. اگر به تکامل موجودات زنده نگاه کنیم، پیدایش انواع موجودات جدید را در اثر تکامل میبینیم و… . به هر حال نتیجهی تکامل مستمر و پیوستهی ماده، تنوع و گوناگونی است و در هیچ موردی این قاعده استثناءپذیر نیست.
بنابراین با تکامل زندگی و حیات اجتماعی و بیولوژیکی انسان، باید منتظر تولد پدیدههای حیاتی متنوع و گوناگون باشیم. بدین ترتیب تکامل انسان میگوید که چرا من به موسیقی علاقهمندم و چرا برادرم به ریاضیات و دیگری به سیاست و دیگری به هنرو… . پس تولد انسانها با گرایشات متفاوت، ذاتی تکامل انسان است؛ به همین جهت هیچ دو انسانی یکسان به دنیا نمیآیند و یکسان تربیت نمیشوند و یکسان فکر نمیکنند و سلیقه و خواستهی هیچ دو انسانی نمیتواند یکسان باشد. در این جا تا حدودی معلوم شد که چرا دو فرزند از یک خانواده با تربیت و تغذیهی یکسان به دو انسان متفاوت تبدیل میشوند. یک نفر انقلابی میشود و یک نفر کارمند اداره، یک نفر شاعر میشود، یک نفر حسابدار و… .
به هر حال پیدایش تنوع و گوناگونی، ذاتی ماده و برای آن ضرورت است. بیجهت نیست که ستارهشناسان هر روز یک کهکشان جدید، سیارهی جدید، سیاهچالهی جدید و … کشف میکنند و هر دانشمندی در حوزهی مطالعاتی خودش چیزهای جدید کشف میکند، چون چیزهای جدید متولد میشوند: کهکشان جدید، سیارهی جدید، اختراع جدید، کشف جدید، کتاب جدید و … آفریده میشود و ماده به شکلی بیپایان به حرکت و تکامل جاویدان خویش ادامه میدهد.
برای فلاسفه متافیزیکی این تنوع و گوناگونی اعجابانگیز بود. به همین جهت سعی میکردند این آفرینش متنوع را با توسل به خدا و روح و ارادهای مافوق مادی توضیح دهند. آنها هرگز نمیتوانستند درک کنند که این تنوع بیپایان ویژگی تکامل در ماده است و از خارج از جهان نیامده است.
این تفرد و تنوع در نوع انسانی از آن زمانی که گلههای انسانی از حیوانات جدا میشود و کلانهای انسان و زندگی جمعی شروع میشود پا به عرصه میگذارد. این تنوع و تفرد در نوع انسان در این کلانها با پیدایش توتم برای هر کلان شروع میشود. هر کلان برای خود یک نیایی (جد) دارد که نماد آن میتواند یک حیوان، یک پرنده، یک شیء و یا هر چیز دیگری باشد. کلانی که به این توتم تعلق دارد، دارای آداب و مراسم و مناسک متفاوت از کلانهای دیگر میشود و علاوه بر این با پیدایش توتمها هر کلان دارای تاریخ میگردد. یعنی هر فرد یک کلان صاحب هویتی میشود که از پیش برای او معین شده و بدین ترتیب انسان از همان آغاز، انسانی تاریخمند است در حالی که در روی زمین از جغرافیایی خاص بیبهره است و سرتاسر زمین میتواند برای او جغرافیا باشد. به هر حال با پیدایش کلانها و توتمهای آنها، انسانها صاحب هویت خاص خود میشوند و چنان این هویت سخت و منجمد است که موجب نزاعها و جنگهای بین کلانهای مختلف میگردد و بدین ترتیب اصل و نسب پای به فرهنگ انسانی میگذارد که با ترکیب با تفاوتها و تضادهای طبقاتی تا به امروزه ادامهی حیات میدهد و جنبهی تقدس پیدا میکند و یکی از شرایطی میشود که شخصیت آدمی را تشکیل میدهد و تا زمانی که جوامع طبقاتی وجود داشته باشد، این نورم اجتماعی حرفی برای گفتن دارد و تا حدودی انسانها را مجبور به تبعیت از خویش میکند. هر چند تقدس اصل و نسب در دوران فئودالیته از سایر صورتبندیهای تاریخی محکمتر است و یکی از پایههای مذاهب توحیدی را تشکیل میدهد که در دوران فئودالیته خلق شدند. بدین ترتیب هر انسانی که بخواهد خود را تعریف کند و هویت خویش را مشخص سازد، مجبور است در جوامع طبقاتی نگاهی به اصل مقدس (اصل و نسب) داشته باشد و نکتهی جالب در این جاست که مانند جهان باستان که هر کلان برای توتم خود ارزش برتر نسبت به سایر کلانها و توتمها قائل است، انسانهای بعدی هم برای اصل و نسب خود برتری قائل میباشند، چیزی که پایهای برای نژادپرستیهای بعدی میگردد. به هر حال نباید فراموش کرد که انسان از ابتدای تمدن خویش انسانی صاحب تاریخ است و او را باید در دامنه تاریخش باز شناخت.
به هر حال تفرد و تنوع و گوناگونی در نوع بشر امری است که از پیش از تاریخ شروع میشود و به اشکال گوناگون در جوامع حفظ میشود. این تنوع و گوناگونی امری اجتماعی است نه بیولوژیکی. تفاوتهای بیولوژیکی افراد برای انسان هویت دیگری را رقم میزند.
امر عام و خاص
تا این جا به کلیاتی پرداختیم که برای تمام افراد بشر صادق است؛ ولی گفتن کلیات حقیقت مسئله را روشن نمیکند و چه بسا بیمعنی هم از کار در بیاید. به طور مثال اگر شخصی بگوید که کاغذ محصول طبیعت است، موضوعی کاملاً درست اما بیمعنی را بیان کرده است؛ چون همه میدانیم که کاغذ محصول فرایندی صنعتی است که در طی هزاران سال تکامل یافته و امروزه به کمک تکنولوژی و علم تولید میشود و برای تولید کاغذ باید به طور مشخص سراغ کسانی رفت که در جریان تولید صنعتی آن دست اندر کار میباشند و به طور اخص و معلوم میتوانند بگویند که کاغذ چگونه تولید میشود. یعنی از امر کلی (طبیعت) باید به سوی امر خاص و مشخص و کانکریت صنعت تولید کاغذ برویم.
امر کلی و خاص موضوعات پیچیدهای در فلسفهی ایدهآلیستی و متافیزیک و ماتریالیسم بوده است. اگر از جنبه ی مُثُل افلاطونی صرف نظر کنیم که برای هر چیز در این جهان یک جد و نیای غیرمادی در نظر میگیرد که وجه مادی آن در این جهان از روی آن ساخته میشود (مُثل انسان و انسان واقعی، مُثل نیکی و کار نیک، مُثل زیبایی و این نقاشی زیبا… )، نئوپوزیتیویست معاصر هم امر کلی را به وجه مشترک یک طبقه از اشیا نسبت میدهد و از وجه افتراقات و اختلافات صرف نظر میکند. فیالمثل بین حیوانات پستاندار به دو پا بودن آنها اکتفا میکند و میخواهد از روی این صفت مشترک بین جانوران به صفت کلی پستانداران برسد و از روی صفات مشترک در این فلز و آن فلز، به صفت مشترک فلز برسد. اما از نظر هگل امر کلی، امری ساکن نیست بلکه در حال تکامل و حرکت است و اولین صفت آن این است که کلی تجزیهپذیر نیست یعنی به آحاط بسیط تر از خود تجزیه نمیشود ولی میتواند در زایش کلیات دیگر شرکت کند. فیالمثل از روی شکل مثلث، میتوان شکل مربع یا مستطیل را ساخت، میتوان مربع و مستطیل را به مثلثها تجزیه کرد ولی مثلث را نمیشود به چیز دیگر تقلیل داد، در عین حال که مثلث در همهی اشکال هندسی دیگر حضور دارد. در واقع مثلث، نیا و جد سایر اشکال هندسی است. یعنی اگر بتوان مساحت مثلث را حساب کرد، مساحت سایر اشکال هندسی را هم میتوان محاسبه کرد. در فلسفهی ماتریالیسم و نزد مارکس، کلی موجب موجودیت فرد و حرکت آن میشود. در واقع کلی عامترین قوانین حاکم بر پدیده است. بهترین مثال در این باره تعریف ماتریالیسم از انسان است.
انسان، حیوان ابزارساز
«انسان حیوان ابزارساز است»؛ تعریفی که مارکس از انسانشناس مشهور فرانکلین اقتباس میکند. این تعریف واجد ویژگیهای زیر است:
۱. هر انسانی در هر کجای کرهی زمین زندگی کند و در هر مرحله از تکامل باشد بدون هیچ آموزشی میتواند بر حسب نیاز خود ابزاری برای رفع نیاز خود بسازد.
۲. در هر فرد انسانی این صفت دیده میشود.
۳. با حذف این صفت انسان دیگر انسان نخواهد بود.
۴. این انسان ابزارساز در واقع نیا و جد هر انسان میباشد.
۵. از روی این صفت میتوان تکامل انسان را بررسی کرد. انسان پارینهسنگی، نوسنگی، دوران برنز… دوران کامپیوتر …
۶. از روی تکامل این صفت ابزارسازی، سایر صفات انسانی مثل سخنگویی، بر روی پا راه رفتن و … را میتوان توضیح داد.
۷. این امر کلی نسبت به سایر صفات انسانی تقدم منطقی دارد.
تفاوت این امر عام ماتریالیستی از دیدگاه ایدهآلیستی در این است که ایدهآلیسم فصل مشترک پدیدهها را اصل و مبنای چیزها یا نیای آنها قرار میدهد که نمیتواند توضیح دهندهی دلیل تکامل باشد. فیالمثل داشتن نرمه ی گوش در بین همهی انسانها مشترک است ولی از روی آن نمیتوان تکامل جوامع بشری را توضیح داد و از روی آن نمیتوان دلیل پیدایش زبان، جوامع طبقاتی و … را توضیح داد. در واقع امر عام همچون جوهر پدیده است؛ اما جوهری در حال تغییر و تبدیل. اما باید کلی یا عام بر فرد عبور نماید یعنی ما در این انسان منفرد به طور مثال نیای جمعی را هم بصورت امر عام ملاحظه میکنیم. اگر رابطهی امر عام با فرد گسسته شود حیات فرد هم گسسته میشود. پس بدون ترکیب دیالکتیکی میان عام و خاص سخن از موجودیت پدیده نمیتوان گفت. تا خاص آن چنان توضیح داده نشود که موجب تجسم و عینیت یافتن کل نشود، مطالعه دربارهی پدیدهها ناممکن خواهد شد. مثال بارز این موضوع رابطهی سرمایه و کار و کالا در جامعهی سرمایهداری است که به تفصیل از طرف مارکس از آن صحبت شده است.
رابطهی دیالکتیکی بین عام و خاص
بدون کشف رابطهی دیالکتیکی بین «کل و جزء»، «عام و خاص» و «کلی و فردی»، توضیح حیات یک پدیده و چگونگی پیدایش و تکامل آن ممکن نیست. فقط به این نکته باید توجه کرد که کلی در فلسفهی علمی مُثل افلاطونی نیست که پدیدههای مادی رونوشتی از آن باشد؛ بلکه کلی در فلسفهی علمی قوانین حاکم بر موجودیت و تکامل آن پدیده است. برگردیم به انسان و این که چگونه باید تفاوت بین انسانها را توضیح داد. در این که تکامل موجب تکثر و تنوع و گوناگونی میشود بحثی نیست و این دربارهی انسان هم صادق است ولی این بخش از آن را باید مطالعه کرد که هر انسانی دارای دستگاه عصبی متفاوتی از انسان دیگر است و جهان خارج توسط حواس انسان در انسان ورود میکند و در سلسله اعصاب ما منعکس میشود و این انعکاس توسط دستگاه عصبی ما به مغز منتقل و در آن جا درک و فهم میشود. در واقع دستگاه عصبی انسان همانند منشوری است که جهان خارج را بدل به انعکاس و مجموعهای از علائم میکند که به مغز منتقل میشود. همچنان که در انعکاس نور در منشور، جنس منشور و زاویهی تابش انعکاسات مختلفی از نور به دست میدهد، انعکاس جهان در دستگاه عصبی (منشور) به دلیل تفاوتهایی که در ساختمانهای آنها وجود دارد، متفاوت از کار در میآید. فیالمثل دو نفر یک آهنگ موسیقی را میشنوند، هر یک به نحوی تحت تأثیر آن قرار میگیرد چون تبدیل این آهنگ در سلسله اعصاب هر یک صورتی متفاوت دارد. مزهی یک غذا برای دو نفر یکسان نیست. درک رنگ برای این هنرمند نقاش و آن هنرمند نقاش یکسان نیست… . بدین ترتیب به دلیل ساختمانهای متفاوت عصبی هر انسان، جهان به صورتهای متفاوت و با شدت و ضعفهای مختلف انعکاس مییابد و موجب تفاوت در درک انسانهای مختلف از یک پدیده میشود. به همین جهت دو برادر که هر دو ناظر یک صحنه از نابرابری طبقاتی و ظلم میباشند، هر یک با شدتهای مختلف تحت تأثیر آن قرار میگیرند. بدین ترتیب انسانهایی با احساسات متفاوت را داریم. پس از نظر فلسفهی علمی، تفاوت بین انسانها مربوط به خاص بودن است. امروزه زیستشناسی و روانشناسی تجربی با مطالعه و دستهبندی نوع انعکاسات در افراد مختلف سعی در کشف دقیقتر مکانیسم رابطهی عام و خاص در زندگی انسان دارند. فیالمثل فروید معتقد بود که نابهسامانیهای زندگی در دوران کودکی در ذهن انسان موکد میشود و انسان در بزرگی جریمهی آن را در روانپریشیها پرداخت مینماید.
اما به این نکته همه هم باید توجه داشت که در تمام این انعکاسات خاص و در هر یک از آنها، مقولهای کلی و عام هم وجود دارد که آن هم به مغز انسان منتقل میشود. این درست است که هر انسان منفردی به فراخور حال خود با سیستم و ارگانیسم بدن خود و سلسله اعصاب خود به نوعی تحت تأثیر قرار میگیرد ولی قانون عام پدیده در مغز انسان بر بسیاری از موارد خاص برتری مییابد و آنها را تابع خویش میسازد. فیالمثل هر دو برادر با شدتهای مختلف تحت تاثیر ظلم و ستم طبقاتی واقع میشوند و هر یک به صورتهای خاص آن را بازتاب میدهند ولی ظلم که به طور کلی در جامعه بر همه نازل میشود در مغز هر دو به یکسان مردود شناخته میشود و به همین جهت موضعگیریهای یکسان در میان افراد متفاوت بروز پیدا میکند که تا سرحد قرار گرفتن در یکی از اردوگاههای متخاصم طبقاتی آنها را قرار میدهد و بدین ترتیب تاریخ به حرکت خود ادامه میدهد.
وجه عام و خاص در جامعهی سرمایهداری
اختلاف طبقاتی و استثمار وجه عام جامعهی سرمایهداری است. در هر یک از نهادهای اجتماعی و کارکردهای آن تضاد طبقاتی و پیامدهای آن منعکس است. به این ترتیب تمام افراد جوامع سرمایهداری تحت پوشش قوانین آن قرار میگیرند. یعنی همراه با تمام ویژگیهای گوناگونی که در افراد به وسیلهی حواس و قانون انعکاس به مغز منتقل میشود، این قانون و تضاد طبقاتی هم به ذهن منتقل میشود و در این جا معیارهای مشترک را به وجود میآورد. اما هر یک از این معیارهای مشترک، با یک برچسب(لیبل) مشخصات و ویژگیهای فردی هم همراه است. یعنی در زیر تابلوی عام، امضای فرد با مشخصات متمایز خودش هم وجود دارد. اما شدت و ضعف در پررنگی این امضا یا کمرنگی این امضا وابسته به خصوصیات فردی میباشد (خصوصیات فیزیکی، بیولوژیکی، عقاید و ارا، تربیت خانوادگی، سطح دانش و معلومات و …). به هر حال ترکیب دیالکتیکی قوانین عام و خاص در همه جا با تضادی که دارند در کار است تا زندگی آدمی را بسازد.