امید نیک
در پاسخ به این پرسش، که آیا هوش مصنوعی به خودآگاهی میرسد یا خیر؟ بیشمار پاسخهایی با مضامین اخلاقمداری، تکنولوژیکی، علمی، جامعهشناسی و… داده شده است. در این نوشته سعی شده است از زاویهای دیگر به این پدیده پرداخته شود.
اگر هگل زنده بود در پاسخ به پرسش فوق چه میگفت؟ این نکته قابل توجه است که کتاب پدیدارشناسی روح هگل، سیر آگاهی به خودآگاهی و رسیدن به عقل است. یعنی در مسیر تکامل تاریخ، خودآگاهی در مرحله دوم این تکامل است، اما این پاسخ وابسته به عامل دیگری، یعنی تاریخ میباشد، از نظر هگل بدون تاریخ نمیتوان به خودآگاهی رسید، پس شرطه اولیه، برای رسیدن به خودآگاهی، تاریخ است.
البته از این منظر که، هگل روح را صاحب تاریخ میداند که یک نظریهی ایدهآلیستی است را کنار میگذاریم ولی سیر رسیدن به خود آگاهی را پی میگیریم.
آگاهی کلی و بسیط، در میان تمام موجودات زنده مشترک است، چون به خاطر بقا، موجود زنده باید در مرزهای شناخته شده و با فاصله با سایر موجودات، در محیط زندگی کند، و چون صاحب چنین مرزبندی است، پس میتوان آن را آگاهی به حساب آورد. آگاهی بسیط اولیه، یعنی فاصلهگذاری موجود زنده با محیط خود، یعنی حفظ بقا.
اما در این جا سخن از تکامل یافتن این آگاهی در طول تاریخ، به مرحله جدید است، یعنی ارتقا به خودآگاهی، که انسان آن را به خاطر زندگی جمعی به دست آورده است، یعنی از جامعه. زندگی در یک جامعه، یعنی رابطهی اجتماعی داشتن با دیگران که با زبان تکمیل میشود. در مرحله خودآگاهی، انسان فقط به مرزها و فاصلههایش با محیط و جامعه نمیاندیشد، بلکه برای بقا و کار کردن با دیگران به استعدادهای خود هم مینگرد تا ببیند چه چیزهایی را میتواند با دیگران به اشتراک بگذارد.
پس در رابطهی دیالکتیکی خودش با جامعه و با دیگران قرار میگیرد و هم باید منافع خود را حفظ کند و هم به دیگران سود برساند. ترکیب دیالکتیکی این موضع در روند کار صورت میگیرد. در روند کار است که میتواند بر استعدادهای خود آگاه شده و موقعیت خود را در روند تولید در اجتماع معین سازد. اکنون میتواند بگوید من چنین هستم و یا من چه میخواهم، یعنی اولین گام در راه تکامل خودآگاهی برداشته میشود. اما در چه زمانی باید با دقت بیشتر به تواناییهای خود بنگرد؟ مسأله ساده است، انسان زمانی که در خطری قرار گیرد که حیات او را تهدید کند، با دقت بسیار زیاد در این نقطه عطف زندگی، به تمام امکانات و استعدادهای خود باید بنگرد، یعنی وقتی حیات و زندگی او، در معرض خطر قرار گرفت، خودآگاهی او کاملتر میشود. اما زمانی احساس خطر میکند که در طرف مقابل کسی باشد که او را به خطر میاندازد و باید از او تواناتر باشد، یعنی احتیاج به خدایگان است و او نمیتواند جز بنده چیز دیگری باشد که برای بقای خودش محصولی تولید کند و مجانی در اختیار خدایگان قرار دهد. پس از نظر هگل رسیدن به خودآگاهی از مسیر خدایگانی و بندگی میگذرد. یعنی از مسیر تضاد. تضادهایی که در بطن جامعه و در تاریخ بشریت وجود دارد، رسیدن به خود آگاهی ضرورت تکامل است. اگر بنده در عین خودآگاهی، به این آگاهی برسد که، خدایگان کیست و منزلت خودش در بندگی اجتماع چگونه است، یک قدم به خودآگاهی بالاتر میرسد، یعنی خودآگاهی برای خویشتن. این سیر رسیدن به خودآگاهی از نظر هگل بود.
اما نکته جالب توجه این است که فلسفه علمی معتقد است، انسان اولیه زمانی که پای از جامعه اشتراکی اولیه به جامعه طبقاتی گذاشت، صاحب خودآگاهی میشود، حتی مارکسیستهایی هستند که معتقدند، خودآگاهی و پیدایش مالکیت با هم هستند.