مذهب، عامل تعلق ملی مردم در یک کشور نیست

نقد یادداشت‌ها

امیر نیک آئین
طی سالهائی که از فرموله شدن تعاریف مشهور مارکسیستی “ملت” که به ویژه مرهون آثار لنین است میگذرد، اصول عمده آن در بوته آزمایش تاریخ به اثبات رسیده و در ضمن بر اثر تجارب زندگی و بررسیهای علمی تاریخ سایر ملل و خلقها و بررسی عوامل و شاخص های تاثیرکننده در آن، غنای بیشتری دراین تئوری وارد شده است. جامعه بشری در این مدت دگرگونیهای فوق العاده یافته؛ انقلاب کبیراکتبر، بحران عمومی سرمایه داری، پیدایش ملتهای سوسیالیستی، تلاشی سیستم مستعمراتی، موج عظیم نهضت های رهائی بخش ملی، همه عواملی هستند که در روند تشکیل و قوام ملتها تاثیرگذاشته، باعث تسریع رشد تکامل ملی شده و به موازات آن، مفاهیم و تئوری ما را غنی تر کرده و تکامل بخشیده است. تئوری مارکسیستی- لنینیستی “ملت” درست برخلاف تئوری های رنگارنگ غیرعلمی، بر شالوده تحلیل عینی حیات اجتماع متکی است: ماتریالیستی است، انعکاس واقعیت است؛ دیالکتیکی است، نقش و تاثیر همه عوامل و ارتباطات و تاثیر متقابل آنها و تضادهای درونی هر یک را در نظر دارد. این تئوری، نضج و قوام ملت را ثمره یک روند تاریخی درازمدت میداند، روندی که در درجه اول عوامل مادی درآن قاطع و تعیین کننده بوده و طی آن نیروهای مولده رشد یافته و مناسبات تولیدی سرمایه داری تحکیم می یابند.

برای درک بهترجوانب مختلف تئوری مارکسیستی- لنینیستی “ملت” جا دارد در برخورد با برخی نظریات بورژوائی و غیرعلمی درباره ملت، مواضع مارکسیستی را بیان کنیم.
برخی ازفلاسفه و جامعه شناسان در تعیین و تعریف مقوله ملت، شاخص های نژادی و بیولوژیک را وارد میکنند یا این و آن وجه مشخصه را مطلق می نمایند، یا شاخص های دیگری را وارد می کنند یا جنبه معنوی و روحی و مذهبی به آن میدهند.

عده ای صاف و ساده معتقدند که ملت ادامه یافتن و عمومیت یافتن مناسبات خانوادگی و قبیله ای است. این دسته جهش کیفی در تکامل اشکال تجمع مردم را نمی بینند و متوجه نیستند که نضج و ظهور ملت یک مرحله ماهیتا نو دراشتراک و اجتماع مردمان و نتیجه یک تکامل تاریخی- اجتماعی است.

درمورد شاخص های نژادی و قومی، مارکسیسم معتقد است که البته ملت دارای محملهای اتنیک و آنتروپولوژیک یعنی قومی و انسان شناسی هست ولی ازآنجا که پیدایش آن ثمره یک روند طولانی تکامل اجتماع است، روندی که درطول آن تبارها و نژادها درهم ادغام شده و بهم جوش میخورند و یکی میشوند، دیگر یک مقوله خالص اتنیک و یا نژادی نیست. کسانی که تا آخرین نتایج این نظریه غلط پیش میروند میگویند که ملت شالوده خالص نژادی دارد و پدیده ای لایتغیر و جاودانی است. انواع نظریات فاشیستی و نیمه فاشیستی درباره ملت براینگونه عقاید متکی است.

برخی دیگر از فلاسفه بنا بر تئوریهای ایده آلیستی خود در بررسی جامعه، یا بنا بر موضع طبقاتی خویش این یا آن وجه مشخصه را ناچیز میگیرند، یا مطلق میکنند و به طورکلی نقش شرایط مادی را در روند نضج و پاگیری و قوام ملت ها کم ارزش میدهند و بالاخره به نتایج غیرعلمی و یک جانبه میرسند. شایع ترین اینگونه نظریات درباره ملت، نظریه روحی است. این نظریه به مطلق کردن عوامل و شاخص های روحی متکی است. مثلا ارنست رنان میگوید: “یک ملت” یک روح، یک معنویت، یک خانواده معنوی است.

درمیان تئوریهای کنونی بورژوائی نظریه روانی نیز بسیار رایج است. مثلا امرسون معتقد است که “ملت زمانی هست که یک گروه انسانها چنین حس کنند که یک ملت را تشکیل میدهند.”
تئوری مارکسیستی- لنینیستی ملت نشان میدهد که اشتراک سرزمین و زبان و تداوم مناسبات اقتصادی و فرهنگی، درفرهنگ و مشخصات روانی یک ملت و در آگاهی ملی یک ملت منعکس شده و احساسات و آرمانهای ملی را به وجود میآورد. مارکسیسم- لنینیسم بدون آنکه منکر وجود و نقش عوامل روانی و معنوی و خود آگاهی ملی شود، نقش درست و جای واقعی آنها را نشان میدهد و با رد تئوری های روانی، درعین حال اهمیت فرهنگ و آگاهی ملی و وقوف به تعلق ملی را در روند ایجاد ملتها خاطرنشان میسازد.

مسئله دیگر تعلق مذهبی و میزان و نقش آن در روند قوام ملت است. عامل مذهب، از وجوه مشخصه ملت نیست، چه بسیار ساکنین یک کشور که یک مذهب دارند ولی چند ملت هستند، مثلا در پاکستان و یا چه بسیار ساکنین چند کشور که صاحب یک مذهب هستند ولی یک ملت نیستند، مثل دهها کشور همسایه کاتولیک در اروپا یا کشورهای مسلمان عرب و یا چه بسیار افرادی که صاحب مذاهب مختلف اند ولی یک ملت را تشکیل میدهند، مانند اهالی اغلب کشورها. با اینحال بویژه در برخی مناطق، مذهب عامل مهمی در زندگی خلق ها بوده و باقی مانده است. عملا هر قدر بقایای قرون وسطائی بیشتر و مناسبات پیش از سرمایه داری نیرومندتر باشد، تاثیر و نقش عواملی مانند مذهب بیشتر می شود. این نقش، قاطع نیست و به طور مستقیم هم عمل نمی کند و بویژه از آنجا ناشی می شود که مذهب در آموزش و پرورش، در فرهنگ و نزدیکی معنوی افراد و همچنین در محاکم و امور حقوقی و از آن طریق در اموراقتصادی تاثیر باقی میگذارد. این تاثیر از حد معینی فراتر نمی رود. مثلا تعلق به این یا آن مذهب امکان ارتباط و معاشرت انسانهائی را که پیرو آن هستند تسهیل می کند و برعکس دیوارها و مرزهای معینی بین پیروان مذاهب مختلف ایجاد می کند و در راه اختلاط و درهم آمیختگی این افراد دشواری بوجود میآورد. ولی هر قدر هم که مواضع مذهب در زندگی خلقها محکم باشد و یا مثلا درعصرحاضر، در امور سیاسی ویژه ای نظیر مقابله با امپریالیسم و نو استعمار نقش مثبتی ایفا کند با این حال پیروی ازمذهب معین نمی تواند شرط مسلم تعلق ملی محسوب شود. بعلاوه زندگی نشان میدهد که علیرغم دیوارها و مرزهائی که ازآن نام بردیم، مذهب امکان اختلاط گروه هائی را که پیرو یک مذهب هستند با ملتی که اکثریت آن از مذهب دیگری هستند به طور قاطع از میان نمی برد. در اینجا عوامل بسیار ضرورتهای عینی متعدد عمل میکنند که عمل بازدارنده و جدا کننده مذهب را خنثی میکنند.

یک نکته دیگر را هم به هنگام بررسی مقوله ملت و نظریات غیرمارکسیستی باید درنظر داشت و آن استفاده نابجا ازاین مقوله و بکاربردن کلمه “ملت” به مفهوم دیگری است. مثلا در ایران و هندوستان رسم براین جاری شده که همه اهالی ساکن یک کشور را یا خلقی که حکومت آن کشور را تشکیل داده ملت بنامند. در برخی اسناد و بررسی های خارجی، بویژه به زبانهای انگلیسی و فرانسوی واژه “ملت” نه درمفهوم علمی بیان شده بلکه به معنای کلیه اهالی یک کشور به کاربرده می شود. مثلا طبق این رسم و عادت می گویند: ملت ایران، ملت پاکستان، ملت یوگسلاوی، ملت اسپانیا. که گاهی متوجه نیستند درهر یک از این کشورها چندین ملت زیست می کنند و کشور مزبورکثیرالمل است و شاید هم متوجه هستند ولی تعمدا با این کلمه موجودیت ملت های دیگر ساکن هر کشور را نفی میکنند. اگر در محاوره یا نثر روزنامه نویسی بتوان بر این اشتباه و استفاده نادرست به مثابه یک عادت چشم پوشید، دریک بررسی علمی باید تفاوت آنرا از نظر دور نداشت بویژه که این اشتباه، نتایج سیاسی و اجتماعی فراوان دارد.


ارسال نقد

نظر شما