در آستانه فردا

نقد یادداشت‌ها

کاوه آهنگر

ما اکنون در آستانه عصر مهمی قرارداریم ، زمانی برای دگرگونی ، که در آن روح، جهش ناگهانی می کند، این جهش، از صورتهای پیشین برآمد یافته وصورت جدیدی خواهد یافت، استخوان بندی ایده های پیشن و مفاهیم قبلی و روابط جهانی کنونی فروپاشی خواهند یافت وهمانند خواب و خیال کنار خواهند یافت ، و گامی به پیش برای روح مهیا می شود.” پدیدار شناسی هگل”

اگر از صورت و ظاهر ایده آلیستی این گفتار بگذریم، هگل می گوید: جهان نوین ظهور جدیدش را در چشم اندازی کلی اعلام می کند. آگاهی از دوران جدید در انحصار چند فرد نخبه نیست همه کس از آن باخبر می شوند، ایده ها دراین چشم انداز به طور شفاف بیان می شوند، به همین جهت درک آنها برای توده ها احتیاجی به مفسر (روشنفکر خرده بورژوا ) ندارد. این آینده به قدری شفاف است که تمام میانجی ها بین مردم و حکومت را از بین برمی دارد. امروز توده ها بطور مستقیم با حکومتها مواجه می شوند. اتفاق نظر کامل بین توده ها در مواجه با حکومت به اندازه ای مستحکم و روشن است که برای حکومت ها راهی به جز سرکوب نظامی و فیزیکی باقی نگذاشته است.

زمانی که دوران طلائی مردم باستان به پایان می رسید، تمام ثروت جهان در اختیار عده ای محدود از سناتورها و حاکمان رومی بود و قریب به اتفاق توده های مردم در فقر نزدیک به مرگ می زیستند، قدرت نظامی و مالی امپراتور روم موجب نجات آن نشد و دوران جدیدی شروع شد که صورت حکومت در آن متفاوت از گذشته بود. زمانی که دوران جدید شروع شد به نظر می رسید تاریخ آگاهانه و با عقل و خرد به صورت حکومت های پیشین پشت پا زده است. امروز هم شاهد آن هستیم که حداکثر ثروت جهان در دست عده محدودی است و اکثریت مردم جهان از رفاه و آسایش بی بهره اند.

یکی از عمده ترین گواهان دوران جدید ظهور حاکمان بی مقدار است. در دهه ۱۹۵۰ – ۱۹۷۰ حاکمان کشورها افراد بزرگی بودند که هیچ هدفی جز سربلندی و رفاه مردمشان نداشتند. مانند ( ناصر ، سوکارنو ، مصدق ، نهرو ،قوام نکرومه ، کاسترو ،….) کسانی که بی چون و چرا حمایت میلیونی تمام مردم خود را داشتند اما امروزه با رهبرانی روبرو هستیم که با مخالفت میلیونی تمام مردم خود روبروهستند و میلیونها نفر با ورود به خیابانها در طلب حقوق خودشان از همه مهم تر نان و آزادی می باشند. مانند روسیه سفید ، سوریه ، میانمار ، ایران ، تونس ، تایلند ، … بدین ترتیب مردم خواستار جمع کردن حکومت های فردی و استبدادی هستند . در روسیه رئیس جمهور هفت بار، در روسیه سفید تمام عمر، اردن تمام عمر، سوریه تمام عمر، تاجیکستان تمام عمر و …

بدین ترتیب آخرین سنگر سرمایه داری یعنی انتخابات پارلمانی هم از دور خارج می شود و مردم مستقیم خواستار دموکراسی توده ای هستند . اعتراضات مردمی در این کشورها نشان می دهد، که توده ها همه باهم یک ایده ال مشترک را می طلبند و از همه جالب تر در این دموکراسی مستقیم هر روز رهبری جدید از میان مردم برای ادامه اعتراض پای به عرصه می گذارد. جنبش های مردمی از حالت خاص خارج شده و به حالت عام رسیده است در این جا تاریخ با حرکت کلی خود روبه سوی پیش است، تاریخ مردم جهان در آستانه فردای دیگر است و قرن بیست و یکم زمانی است که تاریخ برای جهش نهایی و بزرگ خود به دادن قربانی های بی شمار پرداخته است. در هیچ دوره تاریخی چنین کمیتی را نمی بینیم که توده های مردم همگی با هم بدون مکث و توقف از میان خود بی شمار قربانی برای رسیدن به نان و آزادی عرضه می کند. تاریخ به شکل بی سابقه ای با خون آبیاری می شود و از همه مهمتر تداوم و پیوستگی در حرکات و جنبش های مردم است.

پارلمانتاریسم بی رنگ و بو، خاصیت خودرا از طرف حاکمان دیکتاتور به کلی ازدست داده است و حتی در اروپا مهد دموکراسی پارلمانی مردم با بی تفاوتی نظاره گر حکومتهای خویش هستند که با فساد و دریوزگی تمام امتیازات رفاهی مردم را از آنان غصب کرده اند، به بیمه های اجتماعی اروپا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی می توان اشاره کرد. در اروپا هر روز به سپاه بی کاران افزوده می شود دولت ها تعداد جدیدی از بی کاران را در گداخانه ها برای یک وعده غذا ثبت نام می کند. دموکراسی های اروپا آنچنان در آستانه فردا، ذلیل و ناتوان شده اند که در مقابل حکومت ایران کرنش می کنند. پذیرش ابراهیم رئیسی آخرین برگ ورشکستگی آنها را در تاریخ ثبت کرده است.

یکی از دلایلی که تاریخ باید به پیش جهش کند، همین پیدایش حاکمان فاسد در تمام کشورهست، که با باندهای مافیایی خود به غارت ملت خود دست می زنند و هر صدای آزادی خواهی را با گلوله جواب می دهند.

در آستانه فردا فساد همه قلمروهای زندگی را در بر گرفته است، تجارت فحشا، تجارت اعضاء بدن، تجارت در ورزش، تجارت مواد مخدر، تجارت در قلمرو انحصار هیئت حاکمه و .. تمام تار و پود نظام حکومتی جهان امروز را در بر گرفته و چون تاریخ باید به پیش برود، ما در آستانه فردایی هستیم که با جهشی بزرگ رو به جلو با برچیده شدن حکومت های فردی و دیکتاتوری و مافیایی روبرو می باشیم.

برای ساختن این فردای جدید چه امکاناتی وجود دارد؟

مهم ترین امکانی که برای ساختن فردای جهان در دست امروز می باشد، رشد خارق العاده نیروهای مولد و تکنولوژی است. امری که سرمایه داری معاصرمجبور به رشد دادن آن است، هر اندازه که در اثر رقابت رشد نیروهای مولد افزایش می یابد بالتبع باید از نظر دیالکتیک تاریخ و عمر آن کوتاه و کوتاهتر نماید. به هرحال آنچه برای رفاه آینده بشر نیاز داریم از چرخه تولید حاصل می شود که امروزه بی وقفه با اطلاعات و اکتشافات علمی همراه شده و رشدفزاینده ای پیدا کرده است. در فردا باید انسانها با زحمت و محنت کمتر، زندگی بهتر و مرفه تری داشته باشند و این وظیفه رشد نیروهای مولد است که باید و می تواند در آینده چنین شرایطی را فراهم سازند.

دومین امکان : شرایط ذهنی برای رسیدن به چنین فردایی ایست، علاوه بر پیشرفت های علمی، رنگ باختن لیبرالیسم و دموکراسی پارلمانی بورژووازی و تمرین دموراسی مستقیم توده ها در کف خیابان ها، شرایط سیاسی لازم با هم گام شدن تمام توده ها و رهبری خود آنها در تمام جهات امکان پذیر است. توده های مردم دیگر نیازی به این نهادهای سیاسی از کار افتاده سرمایه داری ندارند، با تجربیاتی که این توده ها در این مبارزات بی وقفه اجتماعی و سیاسی و دادن قربانی به دست می آورند در فردا نیازی به رهبری هیچ فردی ندارند آنها سنگ بنای دموکراسی وسیع توده ای را خواهند گذاشت، که می تواند همه مردم را در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود شریک سازد.

امور فرهنگی جامعه کنونی نمی تواند ابدی باشد

بعد از جنگ و پیش از آن در عرصه فرهنگ و هنر، هنرمندان بزرگی متولد شدند، جان اشتین بک، سارتر ، شلوخوف و .. در عرصه سینما هنرمندانی چون فلینی، کوبریک، الیا کازان و … متولد شدند که محتوای هنر را موضوعات انسانی قراردادند، ولی از دهه ۱۹۸۰ به بعد، به جای دن آرام، هری پاتر، به جای دزد دوچرخه، جنگ ستارگان و.. قرار داده شد و هیجان جای عقل را گرفت. بدین ترتیب هنرفرمالیسم در سینما در نقاشی، ادبیات و.. به جای هنرهای که به موضوعات انسانی می پردازند قرار گرفت و چون نیروی هیجان پایان پذیر است امروزه این فروپاشی فرهنگی می طلبد که دنیای جدید ساخته شود که پاسخ گوی نیازهای فرهنگی توده‌های مردم باشد.

رشد آلیناسیون و از خود بیگانگی:

در جامعه سرمایداری معاصر از هر انسانی خواسته می شود که در تلاش بی نهایت برای پیشرفت و کسب سود حرکت کند. باید استعدادهای خود را رشد دهد باید امکانات خود را توسعه بخشد و باید قادر باشد تا آن جه را که برایش مقدر شده تغییر دهد. باید گوش به فرمان پول، این خدای جدید باشد . این انسان باید از یک سو در ساختارهای بی نهایت بزرگ بروکراسی دولتی و انحصارات جایی برای خود پیدا کند و زمانی که برای خود در این دستگاه عظیم اقتصادی و اداری و قضائی جایی یافته آنگاه به کوچکی و حقارت خود پی می برد و می بیند که با این همه تلاش و فرمان‌برداری به هیچ نرسیده و زندگی پوچی را تجربه می کند. او باید هم گوش به فرمان حکومت مستبد حاکم باشد و هم از سرمایه داران فرمان ببرد. مؤفقیت یعنی اجرای فرامین این خدایان جدید. انسان کوچک وقتی از خیابان هایی می گذرد که تابلوهای نئون چندصد متری او را فرا گرفته اند وقتی به نام برندهای اقتصادی برخورد می کند که بر روح و جان انسانها فرمان می رانند. انسان فاقد برند، فاقد مرسدس بنز، فاقد ساعت رولکس و… انسانی نیست که کسی او را به بازی بگیرد. برند و مارک کالاها بر جان و روح کودک و بزرگ فرمان می راند و انسان کوچک در مقابل چنین نیروهای اهریمنی احساس ناتوانی می کند. وی در جهانی باید زیست کند که از یک سو ثروت های بیکران و از سوی دیگر فقربی پایان است تضادی که مانند دوسنگ آسیاب او را خرد و خمیر می کند و برای او هیچ هویت مستقلی باقی نمی گذارد. در آستانه فردا این انسان ناتوان مجبور می شود برای اینکه مسخ نشود، مطالبه داشته باشد، خواسته او فردایی بی رنج است، این فردای بی رنج می تواند برای تحقق خود، هر اندازه جامعه امروز به خواهد قربانی بدهد ، قربانی در مقابل این دنیای اهریمنی راه او را برای فردا باز خواهد کرد.

بحران در اخلاق

هیئت حاکمه جوامع کنونی که مدافع سرمایه داری بوده و هست با یک جهش تاریخی بدل به مافیای قدرت گشته و تمام اهرم های اقتصادی، سیاسی و قضائی کشوررا در اختیارگرفته ( آمریکا، روسیه پوتین، چین، اتحادیه اروپا و کشورهای جهان سوم ). بدین ترتیب اعتماد مردم به حکومت به طور کامل زایل شده است و معیار ارزشی رایج در جامعه همان معیار پول است و بدین ترتیب دفاع از اخلاقیات در جامعه چه توسط هیئت حاکمه و چه از طرف مردم خلع سلاح شده و بی چیز، امکان پذیر نیست. با فروپاشی معیارهای اخلاقی، فرمانروایی پول برتمام ارکان اجتماع ممکن گردیده است. همه مردم می دانند که قوه قضایئه که باید پاسدار معیارهای اخلاقی باشد خود در فاسدترین گرداب ها فرو رفته است، برای صدور هر حکم، یا دستور مافیای قدرت لازم است یا میزان پولی که برای صدور حکم باید پرداخت شود، اخلاقیات که می بایستی با انجام وظیفه همراه باشد با انجام وظیفه ای روبروست که از طرف مافیای قدرت برای مردم تعین شده است. علاوه بر فساد مالی، قوه قضائیه به عنوان مهم ترین عامل در اختیار مافیای قدرت است و در کشتار مخالفین بکار می رود و هم چنان که کافکا پیش بینی کرده بود قوه قضائیه به مخوف ترین ماشین قلع و قمع مردم تبدیل شده است. درمقابل توده های مردم برای معیارهای ارزشی به پیکار با مافیای قدرت مشغولند و این تضاد معیارهای ارزشی در مبارزه هم چنان که تاریخ نشان داده است باید به نفع مردم و فردا تمام شود.

آخرین نکته

حرکت تاریخ براساس ضرورت است ( چه از دیدگاه ایده آلیستی و چه ماتریالیستی ) و روبه پیش دارد هر بار تاریخ صورت بندی جدیدی را می سازد که نباید درآن ویژگی های صورت بندی پیشین وجود داشته باشد و یا اگر وجود داشته باشد به حاشیه رانده می شود. ضرورتهای تاریخ از شکست ها و هم از پیروزی ها در طی زمان نیرو می گیرد و چون ضرورت رو به عقب نمی تواند حرکت کند، همانند ضرورت در طبیعت، همواره به سوی پیش در حرکت است و صورت بندی ها را می سازد که با هزینه کم تر و بهتر در روی کره زمین زندگی کند. این سرمایه جاویدان یعنی حرکت ضروری تاریخ به جلو بوده و هست و خواهد بود .


ارسال نقد

نظر شما