حمله به مارکسیسم از راست

نقد

کاوه آهنگر

این نوشتار در دو بخش ارائه می‌شود.

امروز نظریه‌پردازان سرمایه‌داری دوباره به یکی از قدیمی‌ترین ابزارهای خود برای قلب کردن و وارونه نشان دادن ماهیت دولت دست یازیده‌اند. البته این تلاش جهانی و هماهنگ است. مکاتب فلسفی و سیاسی دست راستی در غرب برای آن به مفهوم و اهمیت دولت می‌پردازند که بتوانند موجب بقاء آن و در صورت امکان برای آن آبرویی دست و پا کنند.

هسته‌ی اصلی نظریه‌ی آنان به شرح زیر است:

۱. آن‌ها دولت را نتیجه‌ی یک میثاق و توفق همگانی قلمداد می‌کنند.
۲. آن‌ها دولت را برآمدی از تک‌تک خواسته‌های افراد جامعه می‌دانند.
۳. آن‌ها دولت را برآمدی از هم‌زیستی مسالمت‌آمیز طبقات جلوه می‌دهند.
۴. آن‌ها نقشی برای انقلاب در فرایند تشکیل دولت نمی‌بینند.
۵. از نظر آن‌ها در جامعه مبارزه‌ی طبقاتی وجود ندارد و دولت متأثر از آن نیست.
۶. دولت را عاملی خنثی می‌دانند که بی‌طرف بر کل جامعه و طبقات سایه افکنده است.
۷. دولت بدون هیچ پیش‌شرطی حافظ منافع تمام افراد و آحاد جامعه است.
۸. ساختار دولت، ساختاری قانونی و مشروع است که اطاعت از آن برای همگان لازم می‌باشد.
۹. دولت را معرف روح جمعی جامعه می‌دانند که ازلی و ابدی است.
۱۰. بزرگ‌ترین هدف و وظیفه‌ی دولت را تآمین امنیت، ایجاد رفاه عمومی، برقراری حاکمیت قانون و، حراست از مرزهای کشور می‌شمارند.
۱۱. دولت را حاصل جمع اراده‌ی عمومی تمام افراد جامعه می‌دانند.

امروزه نظریه‌پردازان پست‌مدرن و ساختارگرایان جدید و رویزیونیست‌های راست با تأکید بر بعضی از موارد فوق تلاش دارند تا ماهیت طبقاتی دولت را پنهان نمایند و دولت را نهادی لازم و جاویدان برای جامعه معرفی نمایند. تأکید بیشتر آنان بر این ادعاست که «دیگر قرن هجدهم و نوزدهم و بیستم نیست که برای توجیه ماهیت دولت به طبقات و مبارزات طبقاتی توسل جوییم؛ امروزه دیگر در جوامع از طبقات متخاصم خبری نیست» و با تأکید بر نظریه‌ی اتمیستی (ذره‌ای) می‌گویند «دولت برخاسته از خواسته‌های تک‌تک افراد است و در طول تاریخ به صورتی ناخودآگاه سربرآورده و به کسی آسیبی وارد نساخته و به عمر خود در جهان کنونی ادامه می‌دهد». علاوه بر این «در جامعه کنونی خبری از استثمار و ارزش اضافی نیست؛ چون کارگر و سرمایه‌دار آزادانه پای یک قرارداد را برای کار امضاء کرده‌اند و سندیکاهای کارگری مدافع این امضاء و قرارداد هستند».

هسته‌ی اصلی تمام این نظریات همان لیبرالیسم قدیمی است (هر نفر یک رأی). هر فرد در حکومت شرکت دارد. خواسته‌ی دولت خواسته‌ی افراد است. رأی آزاد متضمن آزادی افراد جامعه است.

اما واقعیت لیبرالیسم چیست؟ در جامعه لیبرالیستی از یک طرف، توده‌ای از افراد مستقل و جدا از هم وجود دارند که هر یک به دنبال منافع شخصی خود می‌باشند؛ هر چند در واقع امر از یک‌دیگر مستقل نبوده و ارتباط درونی تنگاتنگی با هم دارند و فعالیت آن‌ها به یک‌دیگر وابسته است. از طرف دیگر، نوع وابستگی و ارتباط متقابل آن‌ها با هم را سیستم اقتصادی تعیین می‌کند. هر فردی در یک بخش از جامعه که به نظر می‌رسد از هم مستقل می‌باشند به فعالیت مشغول است و بر اساس قوانین عینی عمل می‌نماید که بر او تحمیل شده است. هر یک از این نیروها و قوانین عینی به طور مستقل عمل کرده و بر سرنوشت افراد محیط می‌باشند. بنابراین، این ادعای لیبرالیست‌ها که انسان‌ها به آزادی و در استقلال کامل زندگی کرده و انتخاب به عمل می‌آورند، کاملا پوچ و بی‌معناست. در جامعه‌ی سرمایه‌داری پیشرفته‌ی امروز نه تنها دولت به عنوان امری بیگانه بر افراد حکومت می‌کند، کلیه‌ی نشان‌ها و علائم تجاری (برندها) هم بر انتخاب و عمل افراد تأثیر می‌گذارند و حتی برندهای تجاری چنان پرقدرت افراد جامعه را به دنبال خود می‌کشند که پیروی نکردن از آن‌ها به معنای سرشکستگی و بیچارگی افراد است. اگر کودکی نتواند همان برند کفشی را بخرد که هم‌کلاسی‌های او خریده‌اند، به اوج بدبختی و بیچارگی در می‌غلتد. نیروهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ساخته و پرداخته‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری نوین سلطان‌های بی‌تاج و تخت حاکم بر افراد جامعه هستند.

ماهیت طبقاتی دولت و لیبرالیسم

نظریه‌پردازان سرمایه‌داری اساس نظریه‌ی خود را بر انکار و تکذیب ماهیت طبقاتی دولت و از آن مهم‌تر نظریه‌ی تضاد طبقاتی استوار کرده‌اند. آن‌ها با انکار این نظریات آب تطهیر بر سر دولت و ظلم و ستمی که دولت به نفع طبقه حاکم اعمال می‌نماید می‌ریزند. آن‌ها مدعی هستند که دولت امروزه یک دولت خنثی است. یعنی به هیچ طبقه‌ای تعلق ندارد و در ماوراء طبقات به حل و فصل مسائل مردم به طور عام می‌پردازد. در این صورت لیبرالیسم سیاسی باید بهترین نوع حکومت باشد که در خدمت تمام افراد جامعه است و چون از آزادی افراد رأی دهنده برخاسته پس مدافع آزادی در جامعه است.

اما هم‌چنان که کلاسیک‌های مارکسیست نشان داده‌اند (به نقل از خانواده مقدس‌ انگلس):

«بدون هیچ تردیدی دولت نیرویی نیست که بر جامعه از خارج تحمیل شده باشد و یا آن چنان که هگل می‌گوید ایده‌ی اخلاقی یا تصور و واقعیت عقل هم نیست؛ بلکه بالعکس، محصولی از جامعه،‌ از مرحله‌ی خاصی از تکامل است. این مطلب نشان می‌دهد که جامعه دست به گریبان تضادهای غیرقابل رفعی با خودش است.

جامعه در تضادهای سازش‌ناپذیر در می‌غلتد که از حل آن عاجز است. اما برای حل این تضادها که ناشی از مبارزاتی طبقاتی برای منافع اقتصادی است، خودش را در نیروها به بی‌حاصل درگیر نمی‌نماید. در این جاست که باید به نیروی مافوق اجتماع توسل جوید تا از شدت این مبارزه بکاهد و آن را به نظم در آورد. این نیرو خارج از جامعه رشد نکرده و خود را مافوق آن قرار نمی‌دهد و بیش از پیش خود را از آن بیگانه می‌سازد. این نیرو همان دولت است.»

در ادامه انگلس می‌نویسد:
«پیدایش دولت به این دلیل ضروری است که می‌خواهد مبارزه طبقاتی سازش‌ناپذیر را کنترل نماید. به همین جهت در میان این درگیری طبقاتی است و به عنوان یک قاعده‌ی کلی، دولت متعلق به قوی‌ترین طبقه اقتصادی حاکم است که به کمک دولت تبدیل به طبقه حاکم سیاسی می‌گردد که صاحب ابزار سرکوب و استثمار طبقه‌ی مخالف است.»

تجربیات تاریخی پیدایش دولت‌ها و مبارزات طبقاتی صحت مطالب فوق و پوچ بودن ادعای نظریه‌پردازان سرمایه‌داری که می‌خواهند دولت را خنثی و بی‌طرف نشان داده و آزادی جامعه را مدیون آزادی فردی قلمداد کنند تائید می‌نماید. دولت ناشی از «مبارزه‌ی طبقاتی است و فقط به نفع یکی از این طبقات که قدرت اقتصادی را دارد وارد عمل می‌شود. این قدرت که ساخته و پرداخته‌ی دست بشر در طول تاریخ است، هیچ میدان عمل آزادی برای افراد و اشخاص منفرد باقی نمی‌گذارد و در نقاط عطف تاریخی نقش سرکوب خود را به حد اعلی درجه اجرا می‌نماید (کمون پاریس، انقلاب ۸۹ فرانسه، انقلاب ۱۹۱۹ آلمان، …) در سرمایه‌داری افسارگسیخته، حکومت‌های نازیسم و فاشیسم تا به آن جا پیش می‌روند که به ستایش این قدرت سلطه‌گر در جامعه می‌پردازند و اطاعت از حکومت و دولت را وظیفه‌ی جاوید انسان‌ها قلمداد کرده‌اند. ولی نظریه‌پردازان امروز سرمایه‌داری سعی دارند تا نقابی برای این صورت دیو وحشی و خونخوار با نظریه «دولت فراگیر» و «دولت مافوق طبقاتی» فراهم آورند.

به هر حال معلوم شد که در جامعه سرمایه‌داری به خاطر ماهیت طبقاتی دولت امکان آزادی برای تمام افراد جامعه وجود ندارد. در توضیح بی‌پایگی لیبرالیسم، کلاسیک‌های مارکسیست ،‌به مقوله‌ی اساسی‌تری در توضیح ‌عدم آزادی در جامعه‌ی سرمایه‌داری به دلیل «الیناسیون (از خود بیگانگی)» می‌پردازند. در مقوله‌ی الیناسیون ماهیت ضد آزادی جامعه‌ی سرمایه‌داری در هر سطح و مرحله‌ای به خوبی توضیح داده می‌شود. چون در مقوله‌ی الیناسیون ماهیت انسان توضیح داده شده و تضاد آن را با ماهیت جامعه سرمایه‌داری نشان می‌دهند.

در بخش بعدی به موضوع «الیناسیون و آزادی» خواهیم پرداخت.


ارسال نقد

نظر شما