آرمانها و ایدهآلها چگونه زاده میشوند؟
ایدهآلها چه نقشی در تغییر و تحولات جوامع ایفا میکنند؟
ایدهآلها طی چه فرایندی میمیرند؟
مکتبها و فلسفههای مختلف به ایدهآلها چگونه مینگرند؟
و…
پاسخ این پرسشها زیر ذرهبین کاوه آهنگر
همه به یاد دارند که جمعیتهای میلیونی خواستار انقلاب یک صدا شعار میدادند «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی». اما چگونه شد که بعد از وقوع انقلاب دیگر خبری از شعار «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» نبود. چگونه پیش از انقلاب همگی برادر هم بودند و برای یک آرمان و ایدهآل میجنگیدند و پس از انقلاب، برادر در مقابل برادر، پدر در مقابل فرزند، زن در مقابل شوهر، همسایه در مقابل همسایه و هموطن در مقابل هموطن قرار گرفت؟ پیش از انقلاب، بازاریان در کنار کارگران در خیابان بودند و بعد از انقلاب کارگران به فراموشی سپرده شدند. پیش از انقلاب شعار «همه در مقابل قانون مساوی هستند» میدادند و بعد از انقلاب دادگاه ویژهی روحانیت تشکیل شد. پیش از انقلاب شعار آزادی برای مرد و زن به یکسان داده میشد و پس از انقلاب شعار آزادی زنان به دست فراموشی سپرده شد. پیش از انقلاب و در اوایل آن انقلاب، زمین را بین همه تقسیم میکردند و پس از انقلاب بسیاری از مالکیت زمین و مسکن محروم شدند. پیش از انقلاب همه بر علیه زندان بودند و پس از انقلاب بسیاری در پشت میلههای زندان قرار گرفتند. پیش از انقلاب سواد و آموزش برای همه بود و پس از انقلاب آموزش برای عدهای محدود. پیش از انقلاب همه ناسیونالیسم بودند و پس از انقلاب ملیگرایی شرک شد. پیش از انقلاب امید برای خوشبختی همه بود و پس از انقلاب نومیدی و بدبختی برای اکثریت آمد. پیش از انقلاب زندانیان سیاسی قهرمانهای ملی بودند و پس از انقلاب دشمنان ملی. پیش از انقلاب قرار بود که نان را بر سر سفرهی همهی مردم تقسیم کنند و بعد از انقلاب نان را از سفرهی مردم گرفتند. قهرمانان پیش از انقلاب تبدیل به دشمنان بعد از انقلاب شدند. آزادیخواهان تبدیل به جاسوسان بیگانه شدند. پیش از انقلاب خون همه یک رنگ داشت ولی بعد از انقلاب خون بعضی رنگیتر بود. پیش از انقلاب همه خودی و برادر بودند و بعد از انقلاب خودی و ناخودی شدند. پیش از انقلاب عدل علی به همه گوشزد میشد که چه طور خلیفهی مسلمین دست برادرش را سوزاند که از خزانه سهم بیشتری را طلب کرد و بعد از انقلاب چه شد که قاضیالقضات و خلیفهی حقستان مردم و خدا هیچ چیز برای هیچ کس باقی نگذاشت. پیش از انقلاب کسی با مجلهی دنیا آمد و برای ما اندیشههای مارکسیستی و ماتریالیستی آورد و نبرد بیامان خود را با مذهب و متافیزیک به پیش برد و چه شد که پس از انقلاب مجلهی دنیا تصویرگر صحرای کربلا شد و ادعا شد که بین اندیشههای مارکسیستی و اسلام پیشرو تفاوتی نیست و میتوان بین آنها مصالحه برقرار کرد. چه شد که نظریهپردازان مجلهی دنیا شروع به پوشاندن لباس مذهب به فلسفهی ماتریالیسم و دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی کردند. در پیش از انقلاب، آدمیان گوشت و پوست داشتند؛ زمینی بودند و بر روی زمین برا خودشان زندگی میکردند. اما چه شد که پس از انقلاب آدمیان ابزار تحقق دستورات خدا شدند و زندگی این جهانی را ترک کرده و از روی مینها گذشتند. پیش از انقلاب دکتر شریعتی با «تشیع صفوی، تشیع علوی»، آیتالله طالقانی ، «مسلمانان سوسیالیست» ، مجاهدین خلق و…برای نظریات خود به دنبال لباس مارکسیستی بودند تا آنها راتوجیه کنند و پس از انقلاب مارکسیستها در مجلهی دنیا تلاش داشتند تا برای مارکسیسم لباس و ردای مذهب بدوزند و ایدهآلهای مذهبی را با ایدهآلهای مارکسیستی یکسان جلوه دهند.
در انقلاب کبیر فرانسه چه رخ داد؟ مردم با شعار «آزادی، برابری، برادری» به میدان آمدند و کاخ استبداد لوئی شانزدهم و دودمان آن را برانداختند. این شعار نیرومندتر از نیروهای موجود سیاسی در فرانسه بود و توانست مقاومت دربار را در هم بشکند و سنت هزاران سالهی حکومت پادشاهی را در فرانسه فرو بریزد و چنین به نظر می رسید که حقوق طبیعی «انسان» برای رسیدن به این شعارها تحقق یافته است. ولی واقعیت این چنین نبود و هنوز مردم نمیدانستند که نیروهای سهمگین طبقاتی در راه اند و این شعارها نمیتواند با معنای کلی برای همه، ادامهی حیات پیدا کنند. در این جا این سوال مطرح میشود که چرا چنین شعارهای زیبایی نتوانستند تحقق یابند و در عین حال که حمایت همه را داشتند، دوستان دیروز انقلاب و طرفداران برابری و آزادی و برادری یکییکی به زیر گیوتین فرستاده شدند. عدهای جواب میدهند چون نیروهای واپسماندهی تاریخی که سالها به خونریزی و بهرهکشی از مردم مشغول بودند از بین نرفتند. چون «مردم در اثر هزاران سال تحت سلطه بودن چنین حکومتهای فاسدی، خود فاسد شده بودند». به هر حال با جلو رفتن وقایع این پرچم ایدهال از دست ربسپیر بر زمین افتاد و به دست دایرکتوری افتاد که توان نگاهداری آن را نداشت و چندی نگذشت که مردم فرانسه یک روز از خواب بیدار شدند و دیدند که پرچم به دست یک نظامی افتاده است؛ که کمی بعد از تمام مرزهای خودکامگی گذشت و تبدیل به امپراطور شد. دربار ناپلئون اول به چنان دربار فاسدی تبدیل شد که هزار بار دربار پادشاهان قبلی را روسفید کرد. در هر شبنشینی، ناپلئون گوشهای از سرزمینهای پهناوری را که تصرف کرده بود به یکی از معشوقان هرزهی خود میبخشید و با جنگهای بیپایان، همان یک لقمه نان بخور و نمیر را از سفرهی مردم گرفت و حتی علاوه بر آن آخرین فرزندان آنها را نیز به سرزمین مرگ و قربانی فرستاد. فقط دویست هزار نفر ارتش فرانسه را در جنگ با روسیه قربانی کرد. مردم فرانسه وقتی چشم بازکردند، نه آرزوی انقلاب کبیر فرانسه را داشتند و نه آزادی و برابری. آنها هر روز برای رستگاری خانوادهی بوربونها دست به دعا بلند میکنند. این تمام مطلب نبود. طبقهی کارگر و زحمتکش فرانسه اینک دو بار گول و فریب میخورند. سرمایهداران و مالکین به هر آن چه میخواستند از انقلاب فرانسه میرسند و خدای پول را جایگزین خدای کلیسا میکنند.
بدین ترتیب ملاحظه میشود که مسألهی ایده آل به طور کامل در نظریات مارکسیستی حل نشده است؛ هر چند مارکس راه حل اساسی حل ایدهآل را منوط به رسیدن به جامعهی بیطبقه میداند؛ که در آن جا، به جای واژهی آزادی و برابری، واژهی «خوشبختی» است. چون واژهی خوشبختی بیانگر این مطلب است که انسان بتواند همهی نیازهای خود را برطرف سازد و همهی استعدادهای درونی خود را آشکار سازد. این موضوعی اجتماعی و همگانی است که به طور مادی مطرح شده و نه امری ایدهآل.
از آن چه گذشت به طور تلویحی معلوم میشود که ایدهآل به آینده برمیگردد. شعار «آزادی، برابری و برادری» معطوف به آینده بود. انتظاری بود که ملت فرانسه برای آیندهی خود داشتند. پس ایدهآل را باید با «امکانبخشی» آن در آینده نگریست. هر چند این نکته هم غیرقابل تردید است که ایدهآلها از وضعیت مادی کنونی زندگی بشر نشأت گرفتهاند. بدین ترتیب به نظر میرسد که ایدهآل حلقهی واسط بین گذشته و آیندهی بشریت است. بدین ترتیب ایدهآل سرشتی تاریخی پیدا میکند و باید آن را در چارچوب تحولات تاریخی نگریست. اما این سوال مطرح میشود آیا ایدهآلها از واقعیتهای انضمامی سرچشمه گرفتهاند و یا نقش ذهنیت بشر هم در آن شریک است. اگر ذهنیت بشر در شکل یافتن آن مؤثر باشد با کلاف سردرگمی روبهرو خواهیم شد؛ چون ذهنیت بشر یک امر مشترک بین همهی انسانها نیست و ذهنیت افراد بر اساس جایگاه مادی و طبقاتی شکل میگیرد که دچار تنوع و گوناگونی است و اگر ذهنیت دخیل در ایدهآل، گوناگون و متنوع باشد، پس باید موجب فروپاشی ایدهآل گردد و از همه مهمتر ممکن است عدهای پیدا شوند و مدعی گردند که بروز ایدهال همیشه بر اساس درستی نیست و چه بسا ایدهآلهایی که برآمده از نارساییهای پرخطای اجتماعی باشد (ایدهآلهای عرفانی و صوفیگری در دوران صفویه). پس در مورد خاستگاه ایدهآل هم میتوان ابراز تردید کرد. بدین ترتیب تا این جا ایدهآل از دو سو میتواند مورد ظلم واقع شود. یکی تنوع و یکی برآمد یافتن اشتباهی از خاستگاه مادی و طبقاتی جامعه. ایدهآل از تعریفی واحد نیامده یا حداقل مؤلفههای مختلف آن از جایگاههای اجتماعی و تاریخی متفاوت میآیند (مثلا آزادی برای آنتیگون، آزادی برای کارگر گرسنهای که مطالبهی مزد میکند، آزادی برای کشیش قرون وسطایی که میخواهد بر انسان حکم براند). بنابراین ابهام در مفهوم و معنای ایدهآل، عامل دیگری است که میتواند به فروپاشی ایدهآل بیانجامد. از این جا با این تفکر روبهرو هستیم که میگوید با وجود چنین ابهامی در ایدهآل، کسی نباید ایدهآل را برای کس دیگر توصیه کند و بدین ترتیب به پایان مبارزه میرسیم. وقتی ایدهآل نیست، مبارزه باید به چه مناسبتی رخ دهد؟
به هر حال در هنگامی که به بررسی ظهور یا افول ایدهآل میرسیم، مجبوریم به سلسله رخدادهای تاریخی بپردازیم. مورخین مجموعهای از رخدادهای تاریخی را در نظر میگیرند و در یک نقطه این زنجیره توالی حوادث را جدا ساخته و بر اساس آن چه تا این لحظه بود حکم میدهند که به دلیل این رخدادها، این ایدهآل ظهور کرده است. در نگاه ساده باید گفت که حق با آنها میباشد؛ ولی با کمی دقت میبینیم که مورخین باید به پرسشی پیش از این پاسخ دهند. پرسش این است که چرا این وقایع رخ داده؟ و چرا با این محتوا ظهور پیدا کردهاند؟ چون به نظر میرسد که محتوای ایدهآل به واقعهی تاریخی مربوط نباشد، بلکه به زمینههای پیدایش این واقعهی تاریخی مربوط باشد. پس باید برای درک ریشهی مسائل بتوانی قوانینی را کشف کنیم که بر تکامل رخدادهای تاریخی حاکم میباشند. مثلا ریشههای مبارزه برای آزادی و طلب آزادی در رخداد ملی کردن نفت خود را آشکار ساخت ولی رخدادهایی که منجر به ملی شدن نفت شد هیچ یک حاصل ایدهآل آزادی نبودند؛ بلکه همراه با آزادیخواهی بودند.
بدین ترتیب سلسله رخدادهای ملی کردن نفت یک چیز بود و طلب چیزی دیگر. هر چند هر دو به هم گره خورده بودند ولی با یک تفاوت؛ پس از سقوط مصدق به تدریج مسألهی ملی کردن نفت به حاشیه میرود و شاید نسل بعدی چندان هم از آن باخبر نبودند ولی نسل بعدی بیشتر از نسل قبل تشنهی رسیدن به آزادی بودند. بدین ترتیب شاید بتوان گفت که طلب آزادی مستقل از رویدادهای تاریخی ۲۸ مرداد راه خود را ادامه داد. بدین ترتیب تاریخگرایی نمیتواند مبین ایدهآل باشد و به زبان بهتر تنها عامل زایش ایدهآل نیست. یعنی مورخین تاریخگرا قادر به یافتن پاسخ ایدهآل نیستند. در این جا دیدگاه منطق بهتر میتواند پاسخی برای پیدایش ایدهآل بدهد. همان طور که مارکس به ما میآموزد، درک منطقی از تاریخ به ما میگوید که «تکامل تاریخی هر موضوع واقعی، مستقل از آگاهی و ارادهی انسان صورت میگیرد». دیدگاه ماتریالیسم تاریخی میگوید همه چیز در تکامل تاریخ شرکت دارد و بعد از این تکامل است که اندیشه دربارهی آنها تکامل مییابد. علاوه بر آن گذشته از آن جایی که ما امروز ایستادهایم، بهتر قابل شناخت است. مارکس در بررسی جامعهی سرمایهداری وسیر گردش پول و کالا به بهترین وجه توانست اقتصاد دوران فئودالیسم را بررسی کند. یک زیستشناس با بررسی و شناخت حیات کنونی بر روی زمین بسیار بهتر میتواند تحولات شیمیایی و فیزیکی را که میلیونها سال پیش موجب پیدایش حیات شده است را بررسی کند. به همین جهت تغییر و تحولات در ایدهآلهای انقلاب، امروزه برای همه کاملا روشن و واضح است. یعنی وضعیت امروز ما موجب تحلیل درست از تغییرات ایدهآلهای زمان انقلاب میشود. اما این به آن دلیل است که همیشه تئوری از تکامل و تغییرات وضع موجود جلوتر است.
این مسئله وظیفهی سنگینی به دوش رهبران سیاسی احزاب و گروهها میگذارد؛ چه آنها موظف بودند که با توجه به تغییرات و تحولات و منحرف شدن ایدهآلهای انقلاب آیندهی سیاسی مملکت را ارزیابی کنند و برای مردم توضیح دهند که چه چیزی در انتظار آنهاست. اگر قدرت درک این تحولات را نداشتند نمیبایستی مسئولیت سیاسی را میپذیرفتند.
اما نکتهی جالب در این جاست که همیشه ایدهآلها قدیمیتر از تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعه هستند. فیالمثل ایدهآل رسیدن به استقلال از زمان فروش ایران توسط ناصرالدین شاده با قانونی دارسی تا این زمان مطرح بوده است؛ و یا ایدهآل حق انتخاب و تعیین سرنوشت از زمان مشروطیت تا امروز وجود داشته و این انقلاب ۵۷ نبوده که آنها را متولد ساخته است. مسألهی اساسی این است که ایدهآل چگونه در میان مردم در ایران و تحولات اجتماعی و و تاریخی با مردم ایران زندگی کرده است و حیات داشته و تحولات آنها به چه سمت و سویی در حرکت بوده است.
در این جا نباید فراموش کرد که بسیاری از عناصر نظام پیشین باز هم به دلیل ضرورت در نظام جدید به حیات خود ادامه میدهند. برای مثال، رانت و تجارت خارجی در زهدان فئودالیته وجود داشته و در دوران بورژوازی هم به حیات خود ادامه داده است و اگر بخواهیم میتوانیم عقبتر برویم تا به دورهی بردهداری. مسأله اصلی این است که حفظ این عنصر چرا همچنان ادامه داشت است؟ آزادی در تمام دروانها جزء صورت مسألهی زندگی و حیات بشر بوده است و تا کنون هم ادامه داشته. در نظام جدید آیا به چیزی دیگر تبدیل شده یا در زیر خاکستر پنهان مانده است؟
موضوع مهم دیگر این است که ایدهآلها از درون انقلابات زاده میشوند. بدین ترتیب تبدیل به یک خواسته و آرزو میشوند که خصلت کلی دارد. یعنی ایدهآل، آرزوی فردی یا خواست این یا آن شخص نیست. به یک باره از درون تاریخ بیرون میآید و موافقت همه را در بر دارد. ایدهآل ناشی از تجربیات شخصی نیست. امریست عام و کلی همانند یک قانون. همانند قانون گرانش که کلی است و فقط به زمین و خورشید و یا سیارههای و منظومهی شمسی خلاصه نمیشود. تمام اجرام و اجسام در دریای گرانش غرق هستند و چون کلی است برای همه ضرورت دارد و همهی اجسام ضرورت آن را حس میکنند. ایدهآل هم به همین ترتیب خصلت ضروری دارد. نفی کردنی نیست. به همین جهت تمام دیکتاتورها برای سرکوب ایدهآل شکست میخورند. چون ضرورت را، یعنی تاریخ را، یعنی تاریخ تکامل را نمیشود در هم شکست. کسی نمیتواند از رشد دانهای که در زمین کشت شده جلوگیری کند. با رسیدن یک باران، با رسیدن یک شرایط مساعد، دانه میروید. به هیچ روی از تکامل و رشد و رسیدن به معنای جدید باز نمیماند مگر این که از نظر فیزیکی آن را لگدکوب کرد. ولی مسأله این جاست که دانهای دیگر در جایی دیگر باز رشد میکند. این حرکت انضمامی و تکامل تاریخ ضامن به ثمر رسیدن ایدهآل است. در انقلاب مشروطیت، ایدهآل آزادی زاده شد. ایدهآلی نبود که بشود آن را با تبلیغ یکییکی از افراد ملت آن را همهگیر کرد. ولی نای آزادیخواهی در همه جا طنینافکن شد و مردم در گوشه و کنار چنان از آزادی سخن میگفتند که انگار همهی کتابهای ژان ژاک روسو را خواندهاند که برای هر یک نفر، یک حق رأی خواسته بود. ایدهآل آزادی در انقلاب مشروطیت مال این یا آن شخص نبود. بلکه با تاریخ تکامل ایران و جهان ارتباط داشت. چنان که لنین به ستایش از آن میپردازد و آن را شعلهی آزادی میدانست که در شرق روشن شده بود. یعنی مردم ایران در سطح جهان همپیمانانی یافته بودند که برای آنها نیز ایدهآل آزادی معنای مادی و حقیقی و ضروری داشت.
ایدهآل همانند نیرو در فیزیک است. نیرو وقتی اثر خود را بخشید ناپدید میشود. مانند نیروی الکتریسیته که وقتی به روشنایی یا حرکت تبدیل شد دیگر نخواهد بود. به عبارت دیگر، زمانی که نیرو تحقق بیابد مرگ آن هم فرا میرسد. ایدهآل هم وقتی تحقق یافت دیگر نخواهد بود. امروزه در فرانسه شعار ژان ژاک روسو برای آزادی فردی در انقلاب فرانسه تحقق یافته است و دیگر کسی در پی تحقق آن نیست.
ویژگی دیگر ایدهآل این است که در صورتی که حکومتی بر یکی از ایدهآلها تکیه کرده باشد،میتواند برای مدت طولانی به حکومت خود ادامه دهد. در هندوستان، ایدهآل استقلال امری فراگیر بود که بعد از استقلال هند یکی از ارکان اصلی حکومت شد و نیروی ایدهآل موجب پایداری حکومت در هند است.
ویژگی دیگر ایدهآل این است که وقتی تحقق یابد، تضادهای زیرمجموعهی آن هم به سنتز میرسند. فیالمثل در صورت تحقق ایدهآل آزادی در ایران، همهی تضادهای فومیتها و مذاهب و نژادها هم در پی آن حل میشوند و از آن مهمتر این که هیچ یک از تضادهای فرعی دیگر هرگز بدون حل تضادی که ایدهآل خواهان آن است حل نمیشوند. ویژگی دیگر ایدهآل، وجه زیباشناسانهی آن است. تمام هنرهایی که در جامعه است، موضوع و حیات خود را در زیر پرچم ایدهآل جستجو میکند و به همین جهت مرز روشنی بین هنرهای پیشرو و هنرهای واپسگرا کشیده میشود. امروزه هر تئاتر، فیلم سینمایی، داستان و هر اثر هنر دیگری فقط با مضمون آزادی زنده است و حمایت میشود. به هر حال ایدهآل عبارت از فضاییست که انسانها در آن تنفس میکنند و امکان رشد و تکامل پیدا میکنند. ولی هر بار باید تکرار کرد، ایدهآل تا زمانی که تحقق نیابد زنده است و موجب رشد و تکامل است. علاوه بر این ایدهآل شاخصی برای سنجش شخصیتها، به ویژه شخصیتهای سیاسی، هنری و اجتماعی است. هر سیاستمداری که به ایدهآل پشت کند، بدون احتیاج به هیچ تبلیغی کمکم حذف و ناپدید میشود.
به هر حال، مرگ ایدهآل به دست این یا آن شخص نیست. ایدهآل جاویدان است مگر زمانی که تحقق یافته باشد. تا آن زمان نیروی محرکهی تاریخ برای پیشرفت و تکامل میباشد. با کمی اغماض میتوان گفت که ایدهآل همان سرنوشت آدمی است. به همین جهت دیکتاتورها در تلاشند تا جامعه را از ایدهآل پاک کنند. بدین ترتیب میتوانند که افراد جامعه را بی هویت کنند و حکومت خود را برای زمان بلندتری تثبیت کنند. نبودن ایدهآل به معنای نبودن امید و آرزوست و جامعهی فاقد ایدهآل در حال پوسیدگی است. یکی از دلایلی که باید خدایگانها از روی صفحهی تاریخ حذف شوند این است. طبقهی حاکم یا خدایگان مسلط دیگر ایدهآل ندارد و فقط مسئول تثبیت وضع حاضر است؛ در حالی که بنده هیچ چیز جز ایدهآل ندارد و بنابراین پیروز میشود.
نظریهپردازان سرمایهداری و به ویژه اقتصاددانان، ایدهآل را زادهی فعالیت عینی و جمعی انسان اجتماعی نمیدانند و مدعی هستند که ایدهآل ناشی از توافقها و قراردادها و گفتارها و یک میثاق اجتماعی است. در عین حال معتقدند که در پشت پرده ایدهآل چیزی جادویی نهفته است (برای اگزیستانسیالیستها «هستی شهودی» برای نئو پوزتویست ها همان تجربهی فردی است). مارکس برای همیشه بیپایه بودن این نظریات دربارهی ایدهآل را نشان داده و ثابت میکند که چگونه ایدهآل تبدیل به یک علامت میشود (مثل نشان داس و چکش، پرچم سه رنگ در انقلاب فرانسه که نشانهی آزادی، برابری و برادری بود). در جامعهی سرمایهداری پول خود به صورت یک ایدهآل است. مارکس در دستنوشتههای فلسفی خود مینویسد «پول فقط دور گردش کالاها را ترتیب میدهد ولی پیش از آن در اثر یک تبدیل، پول به صورت ایدهآل در آمده است و این عمل ایدهآلیزه شدن نه فقط در مغز آدمها انجام میشود، بلکه در مفاهیم اجتماعی هم شکل پیدا میکند.»
ایدهآل چون از متن کار و تولید اجتماعی انسان زاده میشود، جنبهی عام و کلی دارد. به همین جهت آن را نمیتوان نابود کرد. همچنان که زیبائی بر امر و دستور دیکتاتورها از میان نمیرود. علاوه بر این که نابود نمیشود، نیروی عظیم اجتماعی را در خود ذخیره میکند و آن را انباشت میکند (همانند پولی که سرمایهدار انباشت میکند). ولی سرمایهدار بالاخره روزی مجبور میشود که این پول را دوباره خرج کند (سرمایهگذاری جدید). ایدهآل هم نیرویی را که ذخیره کرده است روزی بالضروره آزاد میکند. به همین جهت ایدهآل از نظر فلسفی وجه دیالکتیک منفی حقیقت است. یعنی ایدهآل از آن جهت وجود دارد که باید چیزی نفی شود. به همین جهت ایدهآل جنبهی انقلابی دارد و در جامعهی طبقاتی امروز، فقط میتواند در میان زحمتکشان ادامهی حیات یابد. چون زحمتکشان هستند که احتیاج به نفی وضع موجود دارند، پس ایدهآل راهگشای حرکت آنها خواهد بود.