نقد – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com صدای زحمت‌کشان، صدای بی‌صدایان برای ایرانی آزاد Mon, 29 Apr 2024 12:39:13 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.8.9 https://i1.wp.com/www.sedayekargar.com/wp-content/uploads/2019/07/cropped-1107927-498476-14.png?fit=32%2C32 نقد – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com 32 32 88122710 دموکراسی و آزادی از نگاه چپ و مغلطه دموکراسی بورژوائی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%da%86%d9%be-%d9%88-%d9%85%d8%ba%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%da%86%d9%be-%d9%88-%d9%85%d8%ba%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9/#respond Mon, 29 Apr 2024 12:39:06 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7258 همایون سپهوند

گاهی به نوشته‌ها و گفته‌های کسانی برمی‌خوریم که دموکراسی و آزادی را به طور اعم و دموکراسی و آزادی موجود در کشور های غربی را به طور اخص، بورژوائی قلمداد می‌کنند و با تحقیر و تمسخر به آن نگاه می‌کنند؛ نتیجه این که در عمل هر گونه دموکراسی و آزادی را تخطئه می‌کنند. این نگاه دچار خطاهایی است که در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت.

اول این که، بورژوازی بعد از برانداختن سیستم و مناسبات فئودالی و استقرار سرمایه‌داری، نه تنها هرگز برای دموکراسی و آزادی مبارزه نکرده، بلکه تمام توان خود را بکار گرفته که دموکراسی و آزادی را سرکوب کند. آن چه توده‌ها و اقشار پائین دستی، با مبارزه طی قرن‌ها از دموکراسی و آزادی به بورژوازی تحمیل کرده بودند، توسط بورژوازی محدود شده است و از معنی تهی گردیده است تا جایی که آن را به رای دادن چند سال یک بار تقلیل داده است.

لازم به یادآوری است که در کشور انگلستان اول مجلس اعیان تشکیل شد و تحت فشار از طرف مردم مجلس عوام پا گرفت و در فرانسه اول مجلس علیا تشکیل شد و سپس بورژوازی مجبور شد که مجلس سفلا را هم بپذیرد. در فرانسه درسال ۱۹۲۶ زنان حق رای دادن را به بورژوازی فرانسه تحمیل کردند و در بهشت سرمایه‌داری یعنی سوئیس حق رای زنان در سال ۱۹۷۱ تحقق یافت. یعنی درست یک دهه بعد دوران دیکتاتوری پهلوی دوم در ایران. در مورد ساعات کار کارگران، تبعیض نژادی، حق مرخصی زنان، سن بازنشسنگی ، بیمه‌های همگانی و …نیز همین برخورد سرکوبگرانه از سوی بورژوازی روا داشته شده. در واقع تمام امتیازاتی که نام برده شد، در حدی که وجود دارند حاصل مبارزات کارگران، مزدبگیران و توده‌های مردم بوده و هیچ ربطی به بورژوازی و ارزش‌ها و اهداف آن ندارد.

دوم این که، شعار اردوی کار و زحمت، چپ‌ها، کمونیست‌ها، این نیست که دموکراسی و آزادی‌های موجود می‌باید تعطیل و تعلیق گردد. بلکه شعار آن «تعمیق دموکراسی و آزادی» است. برداشت آن‌ها نوعی از آزادی و دموکراسی است که اکثریت عظیم مردم را در بر بگیرد. که بتوانند خود را سازمان بدهند و مکانیسم‌هایی را شکل بدهند که بدون داغ و درفش بتوانند سرنوشت و حاکمیت دلخواه خود را بر پا کنند. آزادی و دموکراسی همان طور که برای دیکتانورها و مستبدین حکم مرگ موش را دارد برای زحمتکشان و چپ‌ها حکم آب برای ماهی. اولین قربانی نبود دموکراسی و آزادی، کارگران زحمت‌کشان و نمایندگان سیاسی آن‌ها هستند. تاریخ سده‌ها و دهه‌های گذشته گواه این مدعاست.
کسانی که اطراقگاه خود را در اردوگاه کار و زحمت تعریف می‌کنند باید به آزادی‌های بدون قید و شرط ،بی حد و حصر، بدون استثناء، بدون اما و اگر و بدون هیچ بند و تبصره‌ای معتقد باشند؛ و در عمل به آن پایبند باشند. باید از آنارشیسم تا مونارشیسم آزاد باشند.

سوم این که، درباره علل و عوامل متعدد فروپاشی کشور شوراها، اتحاد جماهیر شوروی سابق، بسیار گفته و نوشته شده که بررسی صحت و سقم آن‌ها از موضوع این نوشته خارج است ،اما قطعا یکی از علت‌های فروپاشی نبود دموکراسی و آزادی به طور عام و آزادی‌های سیاسی به طور خاص بوده است. در دوران تزار و قبل از حاکمیت بلشویک‌ها، چندین سازمان و حزب و گروه علیه تزار مبارزه می‌کردند. بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، هیچ آثاری از هیچ گروهی نیست. نه از اجزاب راست که هیچ، حتی از چپ‌ها و متحدین سابق بلشویک‌ها هم خبری نیست. در مورد حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان در شوروی سابق هم وضع بهتر از این نیست. وقتی جای اکثریت عظیم مردم را طبقه، جای طبقه را حزب، جای حزب را کمیته مرکزی، جای کمیته مرکزی را «پلیتبورو»(دفتر‌خانه سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی) و جای پولیت بورو را دبیر اول می‌گیرد، دیگر جایی برای ابراز وجود کارگران و اکثریت عظیم مردم باقی نمی‌ماند. در بین کشورهایی که با نام کمونیستی اداره می‌شوند مرغوب‌ترین آن‌ها کوبا است که علی‌رغم این که در آموزش و بهداشت زبانزد است، اولا تک حزبی است و ثانیا تعداد خبرنگاران در آن دو رقمی است و اوضاع دموکراسی و آزادی در چین، دیگر کشوری که به کمونیستی بودن مشهور است، به مراتب وخیم‌تر است.

همان طور که فقها و ملایان نمی‌توانند و نتوانستند به زور مردم را به بهشت ببرند و یا هدایت کنند، آن دسته از کسانی که ولایت مردم و حق حاکمیت اکثریت عظیم مردم را بر نمی تابند به سوسیالیسم دست نخواهند یافت. سوسیالیسم زمانی در مسیر تحقق قرار خواهد داشت که نظر مردم، حتی اگر خلاف نظر چپ‌ها باشد پذیرفته گردد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87-%da%86%d9%be-%d9%88-%d9%85%d8%ba%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9/feed/ 0 7258
نافرمانی مدنی یک حرکت تهاجمی و مبارزه منفی یک حرکت تدافعی http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d8%a7%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac%d9%85%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d8%a7%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac%d9%85%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85/#respond Sun, 17 Mar 2024 11:48:25 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7248 همایون سپهوند

اول- تفاوت بین مبارزه‌ی منفی و نافرمانی مدنی چیست؟

علی‌رغم قرابت‌های بسیاری که بین این دو شیوه مبارزه وجود دارد، این دو تفاوت‌های حتی محتوایی با هم دارند، مبارزه‌ی منفی، یک نوع نارضایتی، یک نوع بی‌اعتمادی و یک رویگردانی از هیئت حاکمه است که در ابتدا با اقدام و عمل هم همراه نیست. مثلا در ایران مردم مدتی طولانی است که معترض و بی‌اعتماد هستند، به صدا و سیما، به دادگاه‌ها و ارگان‌های قضایی، به توصیه‌های ولایت برای فرزندآوری، به مدل زندگی تبلیغ رژیم (الگوی زن، اوشین یا فاطمه زهرا)، و هر یک به طریقی و مثلا با رویگردانی از مساجد و عدم اجرای فرایض دینی، قطع همکاری بای بانک‌ها، جایگزین کردن شبکه‌های خارجی با صدا و سیما، و… صورت می‌پذیرد. به طور طبیعی این مدل از مبارزه یا بی‌هزینه و یا کم هرینه است. خیلی با احتیاط می‌توانیم بگوییم که مبارزه‌ی منفی یک حرکت دفاعی است و نه تهاجمی. در صورتی که نافرمانی مدنی، یک عمل و اقدام فراقانونی و یک رویارویی فرسایشی با هیئت حاکمه است. یا با زیر پا گذاشتن آن چه که رژیم امر به معروف می‌نامد و به اجرا گذاشتن آنچه را که ولایت مطلقه نهی از منکر قلمداد می‌کند. به عنوان مثال حجاب و آزادپوشی زنان، چشن‌ها و عروسی‌های مختلط، ماهواره و فیلترشکن، ازدواج سفید، اعتصاب و راه‌پیمائی، چهارشنبه‌سوری، و… . طبیعتا مبارزه به شیوه‌ی نافرمانی مدنی همان طور که در چند سال گذشته شاهد بوده‌ایم دارای تبعات وهزینه‌هایی است که در مواردی جبران‌ناپذیر می‌باشد. به طور قطع می‌توان گفت که مبارزه به روش نافرمانی مدنی یک حرکت تهاجمی است و نه تدافعی.

دوم- مطلق کردن روش و شیوه مبارزه، جزم‌اندیشی است

مطلق کردن روش و شیوه مبارزه، چه قهرآمیز و انقلابی و چه خشونت پرهیز و مسالمت‌آمیز و مبارزه‌ی منفی، و چه نافرمانی مدنی، نطفه‌هایی از جزم‌اندیشی و دگماتیسم را در خود دارد و باید بنا بر «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» روش و شیوه‌ی مبارزه را اتخاذ کرد. در حقیقت مردم و انقلابیون خواستار ریختن حتی یک قطره خون از دماغ دشمنانشان هم نیستند. به قول تروتسکی مردم زمانی که هیچ چاره‌ی دیگری نداشته باشند به انقلاب روی می‌آورند. روش و شیوه‌ی مبارزه که اختیاری و انتخابی نیست؛ مستبدین و دیکتاتورها، انقلاب و روش رسیدن به آن را به توده‌ها تحمیل می‌کنند.

سوم- اصلاح‌گران در تاریخ ایران همگی در عمل با شکست روبرو شده‌اند

اصلاح‌گران صد و اندی سال ایران، از قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، نهضت آزادی، جبهه ملی و… گرفته تا اصلاح‌طلبان رنگارنگ بعد از انقلاب، همگی در عمل با شکست روبرو شده‌اند، و تنها مورد قابل اتکا و غرورآفرین، دکتر محمدمصدق و ملی کردن صنعت نفت بوده. در سطح جهانی هم علی‌رغم مبارزه در جای جای جهان با شیوه‌ها و اهداف مختلف در دو قرن گذشته، تحلیلگران سیاسی عموما به دو مورد موفق شیوه‌ی مبارزه خشونت‌پرهیز اشاره می‌کنند؛ نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی و گاندی در هندوستان.

چهارم- هرچه قدر هزینه‌ی کار سیاسی پایین‌تر ‌باشد، تعداد شرکت‌کنندگان بیشتر خواهد بود و بالعکس

هزینه‌ی کار سیاسی و مبارزه با تعداد شرکت‌کنندکان در این امر، دو بردار هم جهت نیستند، بلکه برعکس؛ بدین معنی که هر چه قدر هزینه‌ی کار سیاسی پایین‌تر باشد، تعداد شرکت‌کنندگان بیشتر خواهد بود و بالعکس. دم دست‌ترین مثال آن، اعتراضات و خیزش‌های‌، سال‌های ۹۶، ۹۷، ۹۸ و ۱۴۰۱ از یک طرف و انتخابات ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ از طرف دیگر را می‌توان از نظر کثرت شرکت‌کننده و تحریم‌کننده مقایسه کرد.

پنجم- مردم، از مبارزه در چهارچوب قانونی ناامید می‌شوند!

رابطه‌ی مردم با هیئت حاکمه در شرایطی به جایی می‌رسد که مردم و نمایندگان سیاسی آن‌ها، از مبارزه در چهارچوب قانونی ناامید می‌شوند و عملا بایدها و نبایدهای هیئت حاکمه را زیر سئوال می‌برند. نمونه‌ی شاخص و برجسته‌ی آن مبارزه‌ی زنان و دختران شجاع ایران برای آزادپوشی است که هم اکنون در جریان است.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d8%a7%d9%81%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%d8%af%d9%86%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%aa-%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac%d9%85%db%8c-%d9%88-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85/feed/ 0 7248
مبارزه منفی، ماهیت و ویژگی‌های آن http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85%d9%86%d9%81%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85%d9%86%d9%81%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86/#respond Fri, 15 Mar 2024 09:59:32 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7244 امید نیک،

در جواب پرسشی که چه روشی برای مبارزه مطلوب است به این گفته لنین باید توجه کرد که گفت: “روش و شیوه‌ی مبارزه را دشمن تعیین می‌کند.”

در عین حال باید به روش‌های انقلابی موفق در گذشته توجه داشت که در بسیاری از کشور ها جواب داده است. انقلاب اکتبر، مبارزه مردم چین علیه ژاپن، مبارزه مردم ویتنام علیه آمریکا، الجزایر، کوبا، نیکاراگوئه و…

مبارزه منفی با نام گاندی برای استقلال هند، گره خورده است. مبارزه منفی بر دو اصل استوار است؛ اول، عدم خشونت، و دوم، حق اعترض.

این دیدگاه، در اوائل قرن بیستم از طرف انقلابیون رادیکال به شدت مورد انتقاد قرار می‌گیرد. آن را به پاسیفیسم و در حالت افراطی به نیهیلیسم متهم میکردند که در تلاش است تا به جای تضاد و نبرد طبقاتی، سازش طبقاتی را ترویج و تبلیغ کند. اما مبلغان مبارزه منفی در پاسخ می‌گفتند که حرکت ما، خواسته‌ی این یا آن طبقه یا آن بخش از جامعه نیست. حرکت ما متوجه تمام مردم است. اما برای بسیج تمام مردم، می‌بایستی یک و تنها یک هدف مشترک و اصلی مطرح شود که مورد تائید تمام مردم باشد. مثلا در هندوستان هدف رسیدن به استقلال از استعمار انگلستان بود. استقلال هند مورد تائید یکپارچه‌ی ملت هند بود و در آن هیچ شکاف و خللی وجود نداشت و در صورت بروز هم محو می‌گردید.

از نگاه تجربه تاریخی تا کنون، این اهداف و وظایف برای مبارزه منفی تعریف شده است:

  • هدف مشترک که مورد خواست و تائید تمام ملت و اقشار مختلف جامعه باشد. مانند کسب استقلال از انگلستان در هند، ملی کردن صنعت نفت در ایران، مبارزات استقلال‌طلبی مردم اندونزی به رهبری سوکارنو و…
  • ماهیت مبارزه منفی،(لااقل تا کنون) یک مبارزه ناسیونالیستی بوده است. مانند ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و ملی کردن صنعت نفت در ایران توسظ مصدق.
  • مبارزه منفی یک مبارزه اعتراضی است با روش‌های صلح‌جویانه، که کمترین هرینه را برای شرکت کنندگان در این مبارزات داشته باشد.
  • نافرمانی مدنی، مواقعی به صورت اعتصابات، مطالبات صنفی و سندیکائی بروز می‌کند.
  • وجود یک رهبر جهت هدایت مبارزه مردم برای رسیدن به هدف، که یا قبل از جنبش وجود دارد و یا در جریان مبارزه پیدا می‌شود.
  • چون مبارزه صلح‌جویانه و دور از خشونت است، تنها می‌تواند از طرف بورژوازی ملی به عنوان یک طبقه هدایت شود. بالطبع رهبران جنبش از میان این طبقه خواهند بود. چون فقط بورژوازی خواستار آشتی و مصالحه‌ی طبقاتی است.
  • آنچه تجربه‌ی تاریخی نشان داده است پس از پیروزی مبارزه منفی و رسیدن به هدف، شکاف‌های سیاسی، اجتماعی و طبقاتی به سرعت رشد می‌کند.
  • مزیت مبارزه به روش منفی، کم بودن هزینه آن است که می‌تواند اکثریت بسیار بزرگ مردم را به همراه داشته باشد.
  • در مبارزه‌ی منفی هیئت حاکمه باید به روشنی در مقابل آن قرار گرفته باشد و نتواند از نیروی نظامی بر علیه آن استفاده کند.
  • در صورت شرکت فقط یک طبقه در مبارزه منفی، شکست آن قطعی خواهد بود.
  • پیروزی مبارزه منفی، بیش از هر چیز متاثر از رهبران و شرکت اکثریت مردم در آن است.
  • چون هیئت حاکمه‌هایی که در مقابل خواسته‌های مردم ایستاده‌اند همواره فاسد و بی‌ریشه می‌باشند، در صورت ادامه‌ی مبارزه منفی از درون فروپاشی پیدا می‌کنند.
  • این یک اشتباه بزرگ است که عده‌ای مبارزه منفی را با مبارزه‌ی قانونی یکی می‌دانند. در مبارزه منفی هیئت حاکمه شریک نیست ولی در مبارزات قانونی شراکت دارد چون قوه‌ی قانون‌گذاری در اختیار اوست.
  • مبارزه‌ی منفی همواره با مبارزات فرهنگی گره خورده است و خواست‌های فرهنگی و اجتماعی تبدیل به شعارهای آن می‌شود. و از همین ناحیه جنبه تاریخی پیدا می‌کند.
  • هیئت حاکمه همواره تلاش دارد تا مبارزه منفی را با خشونت آلوده سازد تا آن را سرکوب کند.
  • مبارزه منفی با مبارزه در کف خیابان بصورت اعتراضات واعتصابات بدون خشونت در تضاد نیست.
  • در مبارزه‌ی منفی همواره عناصر رادیکال به شدت عمل روی می‌آورند و در صورتی که رهبران جنبش ضعیف باشند می‌توانند مبارزه را به انحراف بکشانند.
  • میزان معلومات افراد تحصیل کرده در مبارزه منفی تعیین کننده نیست ولی اثر بخش است.
  • در مبارزه منفی نقش زنان بسیار پر رنگ میشود و نیروی بسیاری برای جنبش پدید می‌آورند.
  • در مبارزه منفی مبارزات ایدئولوژیک باید مسکوت گذاشته شود چون مبارزه‌ی طبقاتی در جریان نیست.
  • در مبارزه منفی باید منتظر بود تا عده‌ای از بدنه رژیم جدا و به مردم ملحق شوند.
  • مطرح شدن مبارزات قوم‌گرائی می‌تواند بزرگترین ضربه را به مبارزه‌ی منفی بزند.
  • مبارزه‌ی منفی علاوه بر یک الگوی مبارزاتی سیاسی، یک الگوی مبارزاتی منطقی هم می‌باشد ،که همه‌ی افراد جامعه در باره‌ی آن متفق‌القولند.
  • مبارزه‌ی منفی حکومت را ایزوله کرده و آن را به گوشه‌ی رینگ می‌برد. به همین جهت می‌تواند موجب شکاف در هیئت حاکمه شود.
  • مبارزه‌ی منفی موجب ریزش هواداران و طرفداران رژیم می شود.
  • مبارزه منفی یک مبارزه اعتراضی است با روش‌های صلح‌جویانه، که کمترین هرینه را برای شرکت کنندگان در این مبارزات داشته باشد.
  • نافرمانی مدنی، مواقعی به صورت اعتصابات، مطالبات صنفی و سندیکائی بروز می‌کند.
  • وجود یک رهبر جهت هدایت مبارزه مردم برای رسیدن به هدف، که یا قبل از جنبش وجود دارد و یا در جریان مبارزه پیدا می‌شود.
  • مزیت مبارزه به روش منفی، کم بودن هزینه آن است که می‌تواند اکثریت بسیار بزرگ مردم را به همراه داشته باشد.
  • پیروزی مبارزه منفی، بیش از هر چیز متاثر از رهبران و شرکت اکثریت مردم در آن است.
  • هیئت حاکمه همواره تلاش دارد تا مبارزه منفی را با خشونت آلوده سازد تا آن را سرکوب کند.
  • مبارزه منفی با مبارزه در کف خیابان بصورت اعتراضات واعتصابات بدون خشونت در تضاد نیست.
  • در مبارزه‌ی منفی همواره عناصر رادیکال به شدت عمل روی می‌آورند و در صورتی که رهبران جنبش ضعیف باشند می‌توانند مبارزه را به انحراف بکشانند.
  • در مبارزه منفی نقش زنان بسیار پر رنگ میشود و نیروی بسیاری برای جنبش پدید می‌آورند.
  • در مبارزه منفی مبارزات ایدئولوژیک باید مسکوت گذاشته شود چون مبارزه‌ی طبقاتی در جریان نیست.
  • در مبارزه منفی باید منتظر بود تا عده‌ای از بدنه رژیم جدا و به مردم ملحق شوند.
  • مطرح شدن مبارزات قوم‌گرائی می‌تواند بزرگترین ضربه را به مبارزه‌ی منفی بزند.
  • مبارزه‌ی منفی حکومت را ایزوله کرده و آن را به گوشه‌ی رینگ می‌برد. به همین جهت می‌تواند موجب شکاف در هیئت حاکمه شود.
]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d9%85%d9%86%d9%81%db%8c%d8%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86/feed/ 0 7244
سرگذشت جنبش‌های انقلابی ایران و چالش‌های آن http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b0%d8%b4%d8%aa-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b0%d8%b4%d8%aa-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4/#respond Fri, 01 Mar 2024 12:23:56 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7233 امید نیک

مقدمه  و مفهوم امر کلی

در بررسی یک پدیده از کجا باید شروع کرد؟ بالتبع بهترین پاسخ از طرف بنیان‌گذار فلسفه علمی به این موضوع داده شده است. مارکس در بررسی خود، از جامعه‌ی سرمایه‌داری شروع می‌کند. و برای این کار از هسته اصلی آن یعنی کالا و تولید کالا شروع می‌نماید. بسیاری از موارد دیگر وجود داشت که بین جامعه سرمایه‌داری و سایر جوامع، مشترک بود و اهمیت بسزایی داشتند مثل پول.

بدون شک، ساختن یک کفش و فروش آن هم در جامعه برده‌‌داری، هم فئودالیته و هم سرمایه‌داری رخ می‌دهد اما تفاوت بین جامعه سرمایه‌داری و تمام جوامع ماقبل آن، در این بود که، جوامع پیشین بدون خرید و فروش می‌توانستند به حیات خود ادامه دهند ولی جامعه سرمایه‌داری بدون خرید و فروش کالا، امکان حیات نداشته و ندارد. یعنی کالا برای آن در حکم سلول برای موجود زنده بود. بنابراین مارکس برای مطالعه جامعه بورژوازی، از مهم‌ترین و اصلی‌ترین عنصر آن یعنی کالا و تولید کالا شروع می‌کند.

دومین موضوع در شیوه مطالعه بود: فی‌المثل در بحث پول اگر می‌خواست به منشاء اولیه پول مراجعه کند، می‌بایستی به دنبال سکه طلا تا دوران فراعنه مصر به عقب برمی‌گشت. اما پول و نقشی که در جامعه سرمایه‌داری بازی می‌کند، متفاوت از نقش آن در دوران فراعنه مصر است. اگر چند هزار سکه طلا را از صندوق خزانه فرعون خالی می‌کردیم، نظام اقتصادی و سیاسی مصر فرو نمی‌پاشید ولی اگر امروز پول را از بانک‌ها خالی کنیم نظام سرمایه‌داری فرو می‌ریزد. پس برای مطالعه نقش پول هم، باید به‌سراغ جامعه سرمایه‌داری رفت.

مسئله بعدی پول یا کالا در جامعه سرمایه‌داری در نهایت از تکامل پول در جوامع ماقبل سرمایه‌داری حاصل شده است، ولی برای فهم نقش آن در جامعه سرمایه‌داری ، نمی‌توان، تا جامعه برده‌داری یا فئودالیته عقب رفت، هر چند پول در آن جوامع زاده شده بود. اگر نخواهیم به منشاء اولیه برگردیم، شیوه مطالعه ما به (المانتاسیسم ـ عنصرگرایی) تبدیل می‌شود. که از نظر فلسفه علمی مردود است. همان‌طور که برای شناخت انسان، بازگشت به موجوددات تک سلول و مطالعه آنها بی‌ثمر است.

بنابراین مطالعه علمی از یک پدیده، توصیف کامل بالفعل و مشخص آن پدیده در یک دوره زمانی معین ضروری است که عنصر ضروری حیات آن (تضاد اصلی آن) باید شناخته شود تا علاوه بر توضیح منشاء اولیه و وضعیت کنونی، تکامل آینده آن هم قابل بحث باشد. هر چند مطالعه منشاء اولیه آن در زمان‌های گذشته هم ممکن است غیرضروری و هم شاید ناممکن باشد. اما این عنصر اساسی (تضاد اصلی) درون پدیده باید به‌ گونه‌ای باشد که سایر عوامل و عناصر درون پدیده در حول آن، حرکت و تکامل یابند. که به طور معمول چنین عنصری باید حالت کلی داشته باشد، و بدان معنا که، مستقل از خواسته‌ها و سلیقه‌های اشخاص می‌باشد، در عین حال که همه اشخاص باید از آن پیروی ‌کنند، و بدون تجربیات شخصی، آن را درک نماید. به طور مثال در یک اثر هنری ـ یک تابلو نقاشی،  به کسی آموزش نداده‌ایم که زیبایی چیست ولی همه در مورد آن متفق‌القولند که زیباست. یا به ایرانیان تلقین نکرده‌ایم که فلان غزل حافظ یا سعدی زیبا هستند. اما همه ایرانیان بدون هیچ آموزشی و تلقینی و تجربه شخصی می‌دانند که این بیت ـ فی‌المثل از مولانا زیباست.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند / از جدایی‌ها شکایت می‌کند.

یا از سعدی.

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند / که درآفرینش زیک‌گوهرند

پس کلی امریست که تابع زمان و مکان کوتاه‌مدت نیست، بر همگان روشن است. آموختنی نیست و از طریق تجربه شخصی هم کسب نمی‌شود، هستی اجتماعی است.

پدیده چیست و ویژگی‌های آن کدام است؟

تعریف پدیده و «چیز»، از مشکلات همیشگی فلسفه است، و بنابه گفته انگلس از تعریف آن باید صرف‌نظر کرد. مثل تعریف حیات که ممکن نیست و فقط می‌توان ویژگی‌های آن را و چگونگی حرکت آن را ترسیم کرد. هر اندازه که بخواهیم آن را تعریف کنیم، چون تعریف صورت است و محافظه‌کار و ثابت و محتوا، متغیر و تکامل‌یابنده، به تعریف ثابت از پدیده یا «چیز» نمی‌رسیم و فقط از نظر روش‌شناسی باید خصلت‌های اساسی آن را بشناسیم و کار علم هم، جز این چیزی نیست.

بزرگ‌ترین ویژگی یک پدیده کلی بودن آن است، یعنی دارای کلیتی است که در اثر رابطه با سایر پدیده‌ها در محیط دچار تغییر نمی‌شود و برای مدت طولانی ثابت است.

دومین خصلت بزرگ آن این است که در درون آن یک عنصر مهم و اساسی است (تضاد عمده) که این پدیده زنده، چه در موجود زنده و چه در اجتماع، که سایر عناصر در کنار آن زیست می‌کند و به فعالیت مشغولند، و حیات پدیده در گرو وجود آن است. ـ فی‌المثل در جامعه سرمایه‌داری تولید مادی رکن‌ اساسی آن است و حتی مارکس رابطه نزدیک‌ بین تولید و مصرف را در کاپیتال به طور کامل شرح می‌دهد. و در صورتی که تولید به مصرف نرسد آن را امری کاذب به حساب می‌آورد؛ چنانچه در جامعه‌ای که فقط و فقط موشک و وسایل جنگی تولید کند، آن جامعه، مولد نیست و نیروهای تولیدی نمی‌تواند به درستی رشد کنند چون برای این تولیدات مصرف‌‌کننده‌ای وجود ندارد. و حیات اقتصادی چنین جامعه‌ای در خطر قرار می‌گیرد.

سومین خصلت آن این است که تکامل پدیده در طی زمان ادامه می‌یابد و نباید تکامل آن را با فروپاشی اشتباه کرد. در تکامل، هر بار پدیده به مرحله بالاتری گام می‌گذارد که تضادهای درونی قبلی در آن حل می‌شوند و روابط جدیدی بین عوامل آن خلق می‌گردد. در صورتی که تضادها حل نشوند مرحله فروپاشی پدیده پیش می‌آید. چنان‌که جوامع بسیاری داریم که فروپاشیده و از بین رفته‌اند.

مشروطیت و چالش های آن

با توجه به مطالب فوق پس می‌توانیم شروع کار و بحث خود را از مشروطیت شروع کنیم.

در این‌که مشروطیت یک انقلاب بود یا یک جنبش اجتماعی بین صاحب‌نظران اختلاف وجود دارد. کسانی که به تعریف کلاسیک انقلاب از نظر مارکس و انگلس و لنین توجه دارند، چون جابه‌جایی طبقات در هیئت حاکم رخ نداد پس نمی‌توانست انقلاب باشد و معیار دوم انقلاب، شکل مالکیت  بر وسایل تولید می‌بایستی در انقلاب تغییر کند. ولی در مشروطیت شکل عمده مالکیت بر وسایل تولید بر زمین بود، تغییری در مالکیت  به طور عمده رخ نمی‌دهد و به اصطلاح بنابر تعریف کلاسیک طبقه سرمایه‌دار (بورژوا) به جای فئودالیته بر تاج و تخت حکومت دست نمی‌یابند. هر چند بعد از مشروطیت و به‌ویژه پس از مجلس اول و نقش بازاریان و کسبه در مجلس اول برای مدت کوتاهی نسبت به گذشته و شرکت در حکومت  تغییرات اندکی پیدا می‌کند ولی جابه‌جایی طبقاتی به معنای کلاسیک آن رخ نمی‌دهد.

اما از نظر متفکران دیگر، چون نتیجه انقلاب باید دگرگونی در اساس سیاست حکومت‌مداری باشد، ممکن است چنین امری فقط با صورت روبنایی عمل نماید و از آن به بعد هیئت حاکمه را مجبور سازد که نسبت به سیاست‌های کشورداری خود تجدیدنظر به عمل آورند. پس اگر به نتیجه مشروطیت بنگریم مشروطیت چیزی از انقلاب کم ندارد، چون سیاست کشورداری دچار تغییرات بزرگی می‌شود. به هر حال این مقوله جای بحث و مجادله طولانی دارد و در هر دو طرف ماجرا افراطیونی وجود دارند. اما اصل ماجرا همان‌طور که گفته شد ادامه و تکامل مشروطیت است که با اصطلاح رایج در گفتمان سیاسی ایران، از آن به عنوان انقلاب مشروطیت نام می‌بریم.

انقلاب مشروطیت شامل مجموعه‌ای از عوامل مختلف بود ـ گرایشات سوسیالیستی، گرایشات لیبرالیستی، گرایشان مذهبی ـ ولی توانست به دلیل حمایت تمامی اقشار مردم، از تمام طبقات تبدیل به یک پدیده کلی شود، توانست تمام این گرایشات را در خود هضم کند. چون یک پدیده کلی بود، می‌بایستی یک عنصر کلی هم داشته باشد، که حول محور آن این وحدت حاصل شود، پس در انقلاب مشروطیت با این دو سر تضاد روبرو هستیم. از یک طرف گرایشات مختلف و از یک طرف وحدت در بین این گرایشات، چنین عنصر کلی را تضادهای طبقاتی در طول تاریخ برای آن فراهم ساخته بود .

عدالت‌خواهی و رفع ستم و ظلم

حتی اگر چند سال به عقب بازگردیم، مطالبه عدالت را در میان توده‌های مردم، از زبان این پیرزن در شعر نظامی می‌بینیم

پیرزنی را ستمی درگرفت / دست زد و دامن سنجر گرفت
کای ملک آزرم تو کم دیده ام / وز تو همه ساله ستم دیده‌ام
شحنه مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فرا روی من
بیگنه از خانه برونم کشید / موی‌کشان بر سر کویم کشید

در این شعر به خوبی هم ظلم و ستم بر توده‌ها و هم چنین صادر کننده‌ی این ظلم و ستم یعنی پادشاه و حکومت به صراحت توضیح داده شده است. بنابراین، عدالت‌خواهی در میان توده‌های مردم در طول تاریخ به صورت یک هستی اجتماعی تا به امروز ادامه حیات یافته است.

از آن جهت  عدالت خواهی کلی است، که مستقل از این یا آن شخص، از این طبقه یا آن طبقه، از این قشر یا آن قشر، به حیات خود ادامه داده است و اگر با عمر انسان معمولی بسنجیم، مستقل از زمان مکان است، به‌ همین جهت مانند اموری چون نیکی، جوان‌مردی، انصاف، وجدان و … بی‌هیچ آموزش و تجربه شخصی از نسلی به نسل دیگر متصل شده است تا به امروز که به ما رسیده است.

هیئت حاکمه‌ی دوران قاجار، سه رکن اساسی داشت، اول، والی (که به‌طور‌معمول از خانواده سلطنتی بود) یا حاکم، دوم روحانی، سوم فرمانده نیروی نظامی، این هر سه رکن در ستم کردن بر مردم از تمام اقشار و طبقات چیزی فروگذار نمی‌کردند و فساد شخصی آن‌ها چه مالی و چه حقوقی بر همگان روشن بود به قول پروین اعتصامی:

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست! این پیراهن است، افسار نیست!
گفت: می‌باید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

پس عدالت‌خواهی و مبارزه بر علیه بی‌قانونی خواسته توده‌های مردم بود، اما قانون می‌بایستی از طرف حاکم یا حاکم شروع اجرا می‌شد که سوءنیت آنها برای مردم در انجام اجرای عدالت کاملاً روشن بود.

به همین جهت مبارزه برای عدالت‌خواهی، بر مبنای برپایی یک نهاد اجتماعی بود، که از شر حکومت و شرع رها باشد، یعنی در این‌ جا عدالت‌خواهی با قانون‌مداری گره می‌خورد و چون نه حکومت و نه شرع به دنبال قانون‌مداری بودند، روشنفکران پیش‌آیینی مردم در جهت بنای چنین نهادی که تساوی آنها را در مقابل قانون تضمین کند به حرکت در آمدند و چون روشنفکرانی بودند که در غرب تحصیل کرده بودند می‌دانستند حال این تضاد از مجرای، اول داشتن پارلمان و دوم، قانون‌اساسی است؛ که بالتبع فکر می‌کردند که با تامین چنین نهادی هم به عدالت و هم به آزادی می‌توان رسید. علاوه بر این روشنفکران می‌دانستند که در غرب انقلاب علمی هم رخ داده است و انقلاب علمی یکی از ارکان پیشرفت است، بنابراین به هواداری از علم جدید ـ مدرنیته ـ هم برآمدند.

بزرگ‌ترین شگفتی در این‌جا رخ داد، که روشنفکران و آزادی‌خواهان پیشرو ـ با توده‌های مردم هم صدا شدند و برای اولین بار زبان روشنفکران با توده‌های مردم مشترک شد. امری که هیچ‌گاه در تاریخ ایران تکرار نشد.

اگر به نظریات روشنفکران ایرانی آن زمان بنگریم، تاثیر شدید «عصر روشنگری» ـ انقلاب کبیر فرانسه ـ را بر آن به خوبی می‌بینیم. برای روشنفکران ایرانی، اروپاییان در اثر انقلاب فرانسه نجات یافته و از عصر قرون‌ وسطی جدا می‌شوند و به مرحله‌ای از تکامل اجتماعی می‌رسند که در آن می‌توان سخن از آزادی بیان، آزادی احزاب، تفکیک قوا، انتخابات آزاد و تساوی برای همگان در برابر قانون گفت.

بدین‌ ترتیب در انقلاب مشروطیت عنصر لائیک‌ بودن متولد می‌شود و چون از طرف افکار سوسیالیستی حمایت می‌شود به دست‌آورد بزرگ قانون اساسی اول می‌رسیم. قانون اساسی رسما در ابتدا مورد تایید تمام اقشار اجتماعی و نمایندگان آن در مجلس قرار می‌گیرد. در مجلسی که می‌توان آن را تقریباً تنها مجلس آزاد ایران دانست که نمایندگان تمام اقشار اجتماعی در آن شرکت داشتند؛ کسبه و بازاریان، دیوانیان، خوانین، کارگران و از همه مهم‌تر رهبری روشنفکران بر مجلس هم برقرار می‌شود. به همین جهت با توجه به تأثیر روشنگری می‌توان گفت همانند آن عصر سلطنت عقل فرا می‌رسد، و مجلس تقریباً بر اساس عقل و تدبیر خودشان قانون‌اساسی را می‌نویسند، چیزی از خارج (به ویژه از آلمان) به کار آن‌ها کمتر سایه می‌اندازد. این سلطنت عقل کوتاه‌مدت، به زودی با دشمنی روحانیون روبرو شد. و استبداد صغیر آغاز شد که باز هم به دلیل وحدت در انقلابیون مشروطیت شکست خورد. اما نوعی آنارشی سیاسی در جامعه ایران حاکم شد و هر کس این خوان را به طرفی می‌کشد و روحانیون توانستند مواضع از دست رفته خود را در متمم قانون اساسی به دست بیاورند و وحدت پیشین بدل به تفرقه جدید و از همه بدتر قوم‌گرایی کشیده شد.

خلاصه این که از ترکیب خودآگاهی با ناخودآگاه، انقلاب رخ می‌دهد. این برداشت هگل از انقلاب بود: کسانی که انقلاب ۵۷ را دیده‌اند می‌دانند که بسیاری از فعالیت‌ها آگاهانه و بسیاری از آن‌ها ناآگاهانه و ناخودآگاه بود.

ساختن و تخریب، نفی و پذیرش، ترس و امید، ترقی و ارتجاع در کنار هم در انقلاب فرصت بروز پیدا می‌کنند اما با تمام این تضادها وحدت در میان مردم برای مدت کوتاه اما با قدرت بسیار ظاهر می‌شود. اهداف مختلف درون یک صورت وحدت‌دار، چون کلی است ظاهر می‌شود. کافی‌ست به گفته‌ای که سردار اسد بختیاری از خود به جای گذاشته توجه کنم: «با بسیار سوار به تهران رفتیم و مشروطه را برقرار ساختیم».

در انقلاب مشروطیت خوانین و رعایا و کسبه و تجار و روشنفکران برای برقراری مشروطیت وحدت داشتند و با توجه به نقش پررنگ روشنفکران در آن، آن را می‌توان عصر «روشنگری» ایرانیان خواند، که رونوشت کم رنگی از انقلاب کبیر فرانسه بود.انقلاب در جامعه‌ای رخ داده بود که نود و نه درصد مردم آن بی‌سواد بودند.

هگل در کتاب پدیدارشناسی روح خود در بخش روشنگری که همگان متفق‌القولند که شاهکار بی‌نظیری در تاریخ نویسی است می‌گوید: پس از روشنگری و انقلاب، عصر ترور و آنارشیسم فرامی‌رسد، که وحدت قبلی را درهم می‌شکند و در این‌جاست که مردم دوباره به استبداد [امپراطوری ناپلئون] رضایت می‌دهند. و به طور خلاصه تئوری تاریخ را چنین خلاصه کرده:

«وحدت ـ تفرقه و آنارشیسم و ترور ـ رسیدن به حکومت مطلقه‌ی [استبدادی] جدید»؛ و پیروان هگل این فرمول را برای دوربندی تاریخ غیر قابل انکار می‌دانند.

وحدتی که انقلاب مشروطیت بود به دلیل تضادهای درونی آن از هم فرو می‌پاشد و تفرقه جای آن را می‌گیرد. انقلابیون هم‌رزم دیروز، امروز بر روی هم اسلحه می‌کشند و به کشتن یک‌دیگر دست می‌زنند.

وحدت ملی که حال انقلاب بود توسط سیاست‌مداران به چنان تفرقه و ارتجاعی می‌انجامد که ایران را تقسیم و به کشورهای خارجی می‌فروشند. و چیزی نمی‌گذرد که حکومت استبدادی دوباره از راه می‌رسد.

اما به دلیل کلی بودن انقلاب بسیاری از عناصر در انقلاب باقی ماندند و حول همان عنصر اصلی یعنی عدالت‌خواهی و رسیدن به آزادی به حیات خود ادامه دادند.

  • نبرد بی‌امان روشنگری با ارتجاع مذهبی بی‌وقفه تا به امروز ادامه دارد.
  • مبارزه علم و دانش نوین [غربی] با خرافات مذهبی تا به امروز به صورت آشکار دنبال می‌شود.
  • درخواست و تقاضا برای قانون‌مداری و سطلنت عقل بر خودکامگی استبدادی تا به امروز ادامه می‌یابد.
  • مبارزه برای احقاق حقوق زنان بی‌وقفه تاکنون ادامه می‌یابد.
  • مبارزه برای حفظ تمامیت ارضی ایران ادامه می‌یابد.

در عین حال ارتجاع هم به مبارزه‌ی جاویدان خود بر علیه دانش، علم، مدرنیته، پیشرفت، و حمایت از بی‌قانونی، حذف زنان از صحنه اجتماعی و غیره ادامه می‌دهد و چون در جهت خواست مردم نیست، و تکیه بر مردم ندارد، بر سر نیزه تکیه زده است.

البته به قول دیدرو تمام این مبارزات مترقی و مرتجعانه، خود را در یک چیز در تمام کشورها نشان می‌دهد و آن هم قانون اساسی آن کشور است.

اما آیا ملت ایران می‌توانستند که به دو آرزوی اصلی خود ـ عدالت‌خواهی همراه با قانون‌مداری ـ تجدد و ترقی، مدرنیته و آزادی فردی و اجتماعی برسد؟

انقلاب مشروطیت یک شورش دهقانی نبود و در هنگام پیروزی مسئله اصلی ماتریالیسم تاریخی را یعنی مالکیت را حل نکرد و از خواسته‌های اصلی آن هم نبود. مالکیت فئودالیته بر زمین بدون هیچ تغییری باقی ماند بالتبع این به معنای حفظ بزرگ‌ترین سنگر ارتجاع بود، که دست نخورده باقی بماند. یعنی در این‌جا برعکس دوران روشنگری در فرانسه اتفاق می‌افتد. در فرانسه صورت مالکیت به نفع مالکیت سرمایه‌داری در مقابل فئودالیته شکل می‌گیرد و حاکمیت بورژواها به جای فئودال‌ها بر تخت حاکمیت قرار می‌گیرد.

حفظ مالکیت فئودالیته؛ نظام ارباب و رعیتی در انواع شکل‌های خود تا سال‌های دهه ۴۰ باقی می‌ماند. بدین ترتیب ایده‌آل‌های انقلاب مشروطیت تحقق نیافته باقی می‌ماند. اما عنصر عدالت‌خواهی که جنبه کلی داشت به حیات خود ادامه می‌دهد.

رهیافت سوسیالیستی

انقلاب مشروطیت به سه جریان اصلی منشعب گردید ـ گرایشات ملی راست، گرایشات مذهبی ارتجاعی، گرایشات چپ.

گرایشات مذهبی به طور موقت در مقابل پیشرفت و مدرنیته و تجدد و دست‌آوردهای علمی و تکنیکی غرب عقب‌نشینی و سکوت را پیشه می‌کند. گرایشات ضدسوسیالیستی در پناه اسطوره‌های ایرانی و وام‌گرفتن از تمدن غرب به‌ساختن ایران جدید که به طور عمده خواسته طبقه متوسط و بورژوازی بود روی می‌آورد و مبارزه با فئودالیته را با صورت تشکیل حکومت مرکزی قوی و از میان برداشتن نظام ملوک‌الطوایفی و خان‌خانی از نظر سیاسی، آرامش را در کشور ایجاد و مقدمات مادی لازم را برای پیشرفت سرمایه‌داری مهیا می‌سازند، و ناسیونالیسم شووینیستی را تبلیغ و ترویج  می‌نمایند. و به احیاء فرهنگ و مفاخر ادبی و هنری ایران قدیم می‌پردازند. درواقع این گرایش از گرایشات ملی‌گرایانه‌ای که در انقلاب مشروطیت رشد یافته بود حداکثر استفاده را به عمل می‌آورد و بسیاری از روشنفکران راست‌گرای مشروطیت را در بدنه‌ی سیاسی خود حفظ می‌کند.

در مورد گرایشات چپ، عنصر عدالت‌خواهی انقلاب مشروطیت به دلیل کلی بودن مستقل از زمان و مکان و شرایط محیط، هم‌چنان در زندگی مردم ایران به حیات خود ادامه می‌دهد. اما در جهان با انقلاب بلشویکی، هر روشنفگر، هر آزادی‌خواه، و هر عدالت‌طلبی، شاهد تحقق آرزوهای خود شد و در هر بخشی هم که شرایط اجازه موفقیت را نمی‌دهد، ایده‌آل‌ها، اتوپیاهای انقلابیون را در سراسر جهان درآغوش خود دارد. ایران دو بار تحت تاثیر انقلاب سوسیالیستی همسایه‌ی شمالی خود قرار گرفت؛ یکی در ۱۹۰۵ و یکی در ۱۹۱۷. انقلاب جهانی زحمت‌کشان در تمام نقاط جهان حضور خود را نشان می‌دهد. و بالتبع در ایران هم روشنفکران که زمینه عدالت‌خواهی جنبش مشروطیت را داشتند و هم با تئوری‌های علمی مارکسیستی مجهز می‌شوند، همگی می‌بایستی راه سوسیالیسم را انتخاب کنند. اشعار شاعران آن دوره، پرچم آزادی و عدالت اجتماعی را در دست لنین می‌بیند، و حتی کسانی که از نظریات مارکس هم بی‌خبر بودند، لنین را پرچم‌دار آزادی و عدالت زحمت‌کشان می‌شناسند. بدین‌ترتیب رشد نیروهای سوسیالیستی در ایران با تمام شرایط استبداد، در حرکت روبه جلو بود. در مجموع باید گفت که وحدت مبارزات درونی با مبارزات انترناسیونالیستی که از طرف کمینترن رهبری می‌شد وحدت پیدا می‌کند. اما مشکل رشد این مبارزات در این بود که ایران دارای طبقه کارگر صنعتی نبود و اگر در جاهای پراکنده کارخانه‌های صنعتی وجود داشتند، هنوز از نظر کمی تعداد کارگران نسبت به جمعیت قابل محاسبه نبود. در واقع کارگران ایرانی در مانوفاکتورها مشغول به کار بودند نه در کارخانجات صنعتی. به همین جهت ما «کارگران و طبقه کارگر در خود» را، به جای «طبقه کارگر برای خود» داشتیم، شرطی که از نظر بنیان‌گذاران فلسفه علمی الزامی بود. این ضعف محتوایی در جنبش تا نزدیک‌های انقلاب ۵۷ هم ادامه پیدا می‌کند. چون کارگر صنعتی به معنای کامل ـ فقط در صنایع صنعت خوزستان وجود داشت. و آبادان یک شهر صنعتی تمام عیار به حساب می‌آمد. اما با رشد بورژوازی در دوران استبداد، زمینه‌های پیدایش این طبقه در بسیاری از نقاط ایران دیده می‌شود ـ کارخانجات سیمان، قند، نساجی، راه‌آهن و اکتشاف معادن، که می‌توانست زیربنای صنعتی و طبقه کارگر برای خود را فراهم سازد. اما در مقابل این صنعت، تمام روشنفکران آزادی‌خواه تقریباً به‌طور کامل در زیر پرچم سوسیالیسم‌ گرد می‌آیند. این وضعیت تا زمان شروع جنگ جهانی دوم ادامه داشت.

با شروع جنگ جهانی دوم و ورود نیروهای متفقین به ایران و آزادی زندانیان سیاسی، دوران سیاسی جدید برای نیروهای چپ شروع می‌شود. نیروهای چپ در ایران با شکست فاشیسم نیرویشان دوچندان می‌شود و با تولد حزب توده، به طور فراگیر زحمت‌کشان ایران را به اتحاد فرا می‌خواند و به صورت یک حزب قدرتمند و یا شاید تنها حزب قدرتمند در غرب آسیا در می‌آید. پیروزی‌های این حزب به دو دلیل عمده صورت می‌گرفت، نخست عدالت‌خواهی که از جنبش مشروطیت شروع شده بود و پیوند آن با احزاب کمونیست ضد فاشیست و در صدر آن اتحاد شوروی، هماهنگی بی‌نظیر تاریخی بین نیروهای داخلی و خارجی به‌وجود آورد و  ضعف حکومت مرکزی میدان عمل وسیع در اختیار آن گذاشت. این حزب هر آن‌چه نیروی کارگری صنعتی و پیشه‌ور و صنعت‌گر بود بسیج کرد ولی با ابعاد بزرگ‌تری از میان اقشار خرده‌بورژوا و روشنفکران عضوگیری به عمل آورد و این بخش قسمت بزرگ و سنگین و مرکز ثقل حزب شد. هرچند کارگران صنعتی در دو شهر آبادان و اصفهان به طورعمده جذب حزب می‌شوند و پایه‌های حرکت مارکسیست لنینیستی را برای آینده حزب در ایران می‌سازند. پس از پایان جنگ مبارزات ضد استعماری در سرتاسر جهان با نیروی بسیار زیاد به حرکت درآمد. استقلال هندوستان، سوکارنو در اندونزی، چون‌لای در چین، قوام نکرومه در آفریقا و در خاومیانه دو سردمدار کبیر ضداستعمار، مصدق و جمال عبدالناصر، مبارزات استعماری خود را در جهت منافع ملی و ناسیونالیستی شروع کردند. عمر استعمار پیر می‌رفت که به‌ پایان برسد و آمریکا خواستار جای‌نشینی آن بود.

این مبارزه ضد استعماری در ایران با ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق شروع و به بسیج کلیه آحاد ملت ایران انجامید، حزب توده با تأخیر زیاد بالاخره به حمایت از آن پرداخت. ولی همان مرکز ثقل بزرگ خرده‌بورژوازی منجر به انشعاب در حزب و حمایت از جریان‌هایی شدند که در نهایت گرایش به جدایی‌خواهی از ایران داشتند. در همین مدت، نیروهای ارتجاعی مذهبی که برای چندین سال سرکوب شده بودند سربلند کرده و در دو جبهه مشغول به مبارزه شدند، جبهه اول ضد چپ، ضد مردم، ضد ملی‌گرایی و یا ترور در جهت رسیدن به اهداف خود عمل کردند. آن‌ چه که شاید به درستی از طرف نیروهای چپ ایران درک نشد، شروع جنگ سرد بین شرق و غرب بود. در دهه سال‌های ۱۳۲۰ هر بار ارتجاع به حزب حمله می‌کرد پس از مدتی جنگ و گریز حزب به کار خودش ادامه می‌داد، ولی بعد از ۲۸ مرداد بود که متوجه شدند شروع جنگ سرد بین شرق و غرب بسیار جدی‌تر از آن است که فکر می‌کردند و ارتجاع برای همیشه مرزهای ملی آزادی‌خواهی و حزب توده را قلع و قمع فیزیکی نمود، و بزرگ‌ترین حزب چپ غرب آسیا به کلی در هم پاشید، که علت اصلی آن ریشه دواندن در خرده بورژوازی و کمیت ناچیز کارگران صنعتی بود. البته سیاست‌های حزب کمونیست اتحاد شوروی که در زمان استالین، هدف اصلی خود را حفظ مادر سوسیالیسم ـ اتحاد شوروی ـ قرار داده بود در این حذف فیزیکی و تشکیلاتی و ایده‌ئولوژیک بی‌تاثیر نبود. و حزب مجبور به مهاجرت شد. و در مهاجرت دیگر نمی‌توانست تاثیر زیادی بر آن‌چه در داخل ایران می‌گذاشت داشته باشد. و در سال‌های بعد با نفوذ ساواک در حزب، باقیمانده تشکیلات حزب در داخل کشور به کلی از میان رفت و تا انقلاب ۵۷ به دلیل خطر نفوذ ساواک در حزب و تفرقه در احزاب کمونیست جهانی ـ چین و شوروی ـ حزب با عده‌ای محدود در خارج از کشور به فعالیت خود ادامه می‌دهد. ضربه بعدی که به حزب وارد می‌شود، با برقراری روابط دوستان شاه با اتحاد شوروی و فروش تسلیحات از شوروی به شاه و قرارداد ذوب‌آهن و شرکت در مراسم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله از طرف برژنف، دیگر حزب هیچ مشی در سیاست داخل کشور نداشت.

اما در دهه چهل دوران جدیدی شروع شد. از این جا تشکیلات سیاسی درهم شکسته بود ولی عنصر کلی عدالت‌جویی و آزادی‌خواهی در بطن جامعه به حیات خودش ادامه می‌دهد. روشنفکران ایرانی عرصه مبارزه را از قلمرو تشکیلات به قلمرو هنر منتقل ساخته بودند. هر روز داستانی جدید تئاتری جدید، اثری جدید، در تمام عرصه‌های هنری پای به عرصه نهادند و هنر بار نبودن تشکیلات سیاسی را بر دوش می‌کشد و هنرمندان روشنفکر با گرایش چپ با نظر به عدالت‌خواهی و آزادی تمام قلمرو هنر را به تسخیر درمی‌آورند. حتی رمان‌های خارجی هم که به فارسی ترجمه می‌شد سعی داشت ستاره راهنمای خود را احقاق حقوق زحمت‌کشان، مبارزه بر علیه استبداد و دیکتاتوری قرار دهد. بقایای بسترهای ملی‌گرا هم پس از مرگ مصدق انسجام را از دست می‌دهند و در جریان گرایش به چپ نیروهای خود را از دست می‌دهند.

اما زمینه مبارزات هنری و فرهنگی نمی توانست روشنفکران را راضی کند. به ویژه تفکر عدم قطب‌گرایی (نه شوروی و نه چین) اندیشه‌ی آن‌ها را مستقل ساخته و ناگهان بزرگ‌ترین امیدواری برای روشنفکران با انقلاب کوبا و قهرمان آن چه‌گوارا از راه می‌رسد. کتاب انقلاب در انقلاب (رژی دبره) بر ذهن روشنفکران جهان و از جمله ایران حاکم می‌شود. ضلع امید از قطب‌های آن زمان موجب تقویت نظریات رژی دبره شد. که در مجموعه می گفت؛ احزاب سنتی را دور بریزید، می‌توانید با گروهی اندک انقلاب بر پا کنید و انقلاب دانشجویان سوربن فرانسه برای یک هفته بر کشور فرانسه مسلط شد. پس حرکت گروهی اندک، شعله‌های انقلاب را هم‌چون به میان مردم خواهد برد و انقلاب موفق خواهد شد.

بدین ترتیب جامعه روشنفکری از این که زاده‌ی خرده‌بورژوازی‌ رشد یافته دهه چهل بود، از این جریان نمی‌توانست جدا باقی بماند. و جریانات مبارزه مسلحانه جدا از توده‌های مردم شروع می‌شود و قهرمانان و قربانیان بسیاری می‌دهد ولی در این جا حکم لنین درست‌تر از رژی دبره از کار در می‌آید. بدون توده‌ها، جریان سکتاریستی خواهد بود که مهمترین طعمه برای پلیس است و پیش‌شرط انقلاب کارگری که سازمان‌دهی طبقه کارگر در سندیکاها و حزب طراز نوین طبقه کارگر بود به دست فراموشی سپرده می‌شود. و دیدم که اندک مدتی پس از انقلاب مردمی ۵۷ جریان‌های سکتاریستی جدا از توده‌های زحمت‌کش، چگونه به خاک و خون کشیده می‌شوند و از صحنه سیاسی ایران ناپدید می‌گردد.

مبارزه مسلحانه به عنوان تنها راه رهایی موجب شد که تمام نیروهای میانی که قهرمان‌پرور نبودند به طور کلی با تمام اساتید سیاسی که داشتند از صحنه حذف شوند. دیدیم که کریم سنجابی چگونه در مقابل تمام چیزهای که یک عمر با آن‌ها مبارزه کرده بود به زانو درآمد. آن هم به یک دلیل ساده مبارزه مسلحانه عناصر میانه‌رو جامعه را از میدان به در کرد و نیرویی پشت‌ سر سنجابی و امثالهم حتی مذهبی (بازرگان) باقی نگذاشت. و جامعه برای مدت چهل‌ سال پرواز جغد ارتجاع را تحمل کرد.

آما آن‌ چه از چنین انقلابی چپ ایران در این برای امروز باقی ماند، همان عنصر کلی آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی مشروطیت است. که در آینده سیاسی ایران دوباره بروز خواهد کرد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b0%d8%b4%d8%aa-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4/feed/ 0 7233
هوش مصنوعی و خودآگاهی – بخش دوم http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/#respond Thu, 01 Feb 2024 10:33:46 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7226 امید نیک

امروزه تعریف دقیقی از هوش مصنوعی وجود ندارد. اول به این دلیل که از هوش تعریف درستی در دست نیست. گاهی اوقات هوش را نوعی از قوای ذهنی انسان می‌شناسند که مانند حافظه، قوای مبانی، تصور و … است. یعنی آن را بخشی و زیرمجموعه‌ای از اندیشه و تفکر انسان می‌دانند. اما هم‌چنان‌که می‌دانیم حتی فلسفه هم در مقابل این که اندیشه چیست و از چه جنسی است، سکوت اختیار کرده، و کار خود را از این‌جا شروع می‌کند که همگان اندیشه را می‌دانند چیست. اندیشه امری بدیهی است که احتیاج به تعریف ندارد و برای آن دو منشاء قائل می‌باشند:

  1. منشا ماتریالیستی که می‌گوید «اندیشه وتفکر صفتی از ماده است».
  2. منشا ایده‌آلیستی که می‌گوید اندیشه زاده نیروی ماوراء‌ طبیعی (خدا، روح و غیره) است. که در انسان به ودیعه گذاشته شده است.

اما به هر حال، همه کس می‌فهمد که وقتی کسی می‌گوید: «دارم فکر می‌کنم» مشغول چه کاری است و مسئله به قدری بدیهی است که فیلسوف بزرگی چون دکارت از این‌جا شروع می‌کند که «می‌اندیشم پس هستم» و نیازی نمی‌بیند که اندیشه را توضیح دهد ولی یقین دارد که جهان خارج متفاوت از اندیشه است.

دکارت؛ با کشف مقولات، مکانیسم فهم را برای ما توضیح می‌دهد، و آن را امری ناشناختی تلقی می‌کند هم‌چون شیئی فی‌نفسه، که به ادراک درنمی‌آید ولی باز اندیشه امری بدیهی است که آن را تقسیم‌بندی‌ هم می‌کند به عقل و خرد.

هگل از این‌جا شروع می‌کند که اندیشه، همان کنش و حتی همان حیات و روح است و وارد این مبحث که اندیشه چیست و از چه جنسی است نمی‌شود. ولی برای آن تکامل قائل است که از سه مرحله: آگاهی، خودآگاهی و تعقل تشکیل شده است.

اسپینوزا اندیشه را همان بُعد می‌داند، که همه چیز صاحب‌ بعد است. ولی بعد به تنهایی وجود ندارد، که به تعبیر ماتریالیستی از اندیشه نزدیک می‌شود.

و ماتریالیسم به ما می‌گوید که مغز و سلسله اعصاب انسان تکامل‌یافته‌ترین پدیده جهان مادی است و کارکرد آن اندیشه است. در این تعریف به منشا اندیشه اشاره شده است و اضافه می‌کند که این عضو به کمک مفاهیم و مقولات و منطق، به وارسی امور جهان واقع، و روابط بین انسان‌ها و طبقات می‌پردازد. و به این موضوع که اندیشه از چه جنسی است کاری ندارد، هر چند ماتریالیست‌های مکانیستی سعی می‌کنند با این تعریف که ذهن انعکاس جهان‌عینی در مغز انسان است، ذهن را با اندیشه هم‌تراز کنند که موفق‌آمیز نیست.

و مخالفان آنها چنین می‌گویند: حرکت ماشین ناشی از موتور و سوخت و سایر اجزای ماشین است. ولی حرکت متفاوت از آن بوده و برای آن می‌توان براساس قوانین نیوتن جنبه‌های ریاضی در نظر گرفت و پوزیتیویست‌ها اضافه می‌کنند چون موضوع تفسیر و تعبیر ریاضی پیدا کرده است پس حقیقت می باشد.

به هر حال با توجه به تعریف تکامل علم، فلسفه و هنر و …..، در یک چیزی می‌توان توافق حاصل کرد.

می‌دانیم که اندیشه وجود دارد (با هر مکتبی). می‌دانیم منشا آن چیست (جهان خارج و مغز)، ولی از جنس آن بی‌خبریم، هرچند آن را می‌شناسیم.

برای توضیح مطلب، کافی است به این گفته انگلس رجوع کنیم که می‌گوید: حیات را نمی‌شود تعریف کرد. و هر تعریفی از حیات از واقعیت حیات به دور می‌ماند. بلکه باید به ویژگی‌های حیات رجوع کرده  و این کار علم است. برای مثال اعمال شیمیایی حیات، به اعمال فیزیکی، به رشد، به تولد، به مرگ و … که هر یک از این ویژگی‌ها را، به طور مادی می‌توان بررسی کرد و ما را به شناخت از آن پدیده نزدیک می‌کند. حال اگر از تعریف اندیشه چشم بپوشیم بالتبع باید از تعریف هوش هم چشم‌پوشی کرد. امروزه به همین دلیل کسی به دنبال تعریف هوش مصنوعی نمی‌رود. ولی ویژگی‌هایی را برای این پدیده تعریف می‌کند و برمی‌شمرد که مرزهای آن را با سایر پدیده‌ها روشن می‌سازد.

اما این موضوع که هوش مصنوعی چیست، به همان اندازه که معنای هوش خود انسان برای انسان مبهم است، به همان اندازه هم معنای هوش مصنوعی مبهم است. در نگاه نخست چنین به نظر می‌رسد که منظور از هوش مصنوعی، دستگاه یا ماشینی است که مانند انسان فکر و استدلال کند. آلن تورینگ که یک ریاضی‌دان بود، مدعی بود که همان روندی را که انسان برای شناخت و یادگیری انجام می‌دهد می‌تواند ماشین هم انجام دهد و در یک مقاله مشهور نظر خود را ابراز کرد. در مجموع شاید نظر تورینگ را بتوان چنین خلاصه کرد که، انسان چگونه یاد می‌گیرد؟.

  1. از روی تجربه: بدان معنی که یک موضوع را چندین بار تکرار می‌کند، و این کاری است که یک ماشین هم می‌تواند انجام دهد.
  2. استفاده از حافظه: انسان در شناخت یک پدیده، به حافظه‌اش رجوع می‌کند، پس اگر ماشینی داشته باشیم که قدرت حافظه زیادی داشته باشد. باز هم ماشین همان کاری را خواهد کرد که انسان انجام می‌دهد.
  3. مقایسه داده‌های جدید با قدیم: انسان دریافت‌های جدید خود را با اندوخته‌های گذشته خود مقایسه می‌کند و دست به انتخاب می‌زند، از نظر ریاضی‌دانان و روان‌شناسان، در مساله انتخاب، نظریه احتمالات پیش می‌آید. کسی که امروز به بورس مراجعه می‌کند تا سهام یک شرکت را بخرد، در نهایت پس از سبک و سنگین کردن، آن را که احتمال سود بیشتر دارد انتخاب می‌کند. پس ماشین‌های محاسبه‌گر که با نظریه احتمال مجهز بوده و در میان بی‌شمار انتخاب‌ها که از قدرت انسان خارج است درصد احتمال وقوع حادثه را حساب کرده و انتخاب بهتری انجام می‌دهد. در این‌جا کفه ترازو به نفع هوش مصنوعی است تا انسان.

اما اگر این فعالیت‌ها را ماشین بر اساس دستورات انسان انجام دهد (الگوریتم)، دیگر سخن از هوش مصنوعی نمی‌تواند داشته باشد. یعنی اگر فعالیت خود را براساس الگوریتمی تنظیم کند که به او دیکته شده است، دیگر فرقی با یک حس‌گر پیش‌ پا افتاده مکانیکی یا الکتریکی ندارد. ترموستات داخل یخچال، با حس کردن درجه حرارت یخچال را خاموش یا روشن می‌کند و کسی هم نمی‌گوید که ترموستات یخچال دارای هوش مصنوعی است. امروزه در تمام انواع فعالیت‌ها و کارهای بشر ماشین‌ها وارد شده و به کمک او می آیند.

امروزه هواداران هوش مصنوعی مدعی می‌شوند که می‌توان ساختن الگوریتم را به خود ماشین واگذار کرد. در این صورت فقط باید مساله را برای ماشین طرح کرد آنگاه خود ماشین الگوریتم لازم را برای حل مساله می‌سازد. این مطلب در حوزه ریاضیات هم که بسیار الگوریتم‌پذیر است، به اثبات نرسیده است. برای مثال یک معادله از درجه چهار به بالا به ماشین بدهیم تا آن را حل کند. امروزه با نظریه گروه‌ها و عمل، که ابداع اوا رسیت گالوا ریاضی‌دان فرانسوی است ممکن است به شما جواب داده شود که می‌شود آن را حل کرد یا خیر. ولی اگر فقط مساله را به ماشین بدهیم آیا ماشین می‌تواند برای حل آن نظریه گروه‌ها را ابداع کند. و ماشیم تورینگ به شما می‌گوید ماشین خواهد توانست ولی زمان این کار بی‌نهایت خواهد بود؟

یعنی اگر مشاهدات تجربی تکرارشدنی در کار باشد بی‌شک ماشین بهتر از انسان کار را انجام خواهد داد اما اگر مساله خلق انتزاعیات و تجریدات باشد پاسخ ساده نیست.

علاوه بر این یک بخش از شناخت بشر، از طریق شهود است که اندیشه‌ای بدون استدلال و استنتاج است. همه داستان اوناسیس میلیاردر یونانی را می‌دانند که از هیچ به همه چیز رسید. وی در بازار سهام، که قیمت سهام هم بر اساس احتمالات حساب می‌شد و هم بر اساس ماشین تورینگ ،همه بر اساس بیشترین احتمال سودآوری تصمیم به خرید سهام می‌گرفتند که به حداکثر سود برسد. ولی اوناسیس روی شرکتی سرمایه‌گذاری می‌کرد که با شدت در حال زیان دیدن بود و رو به ورشکستگی می‌رفت. اوناسیس با یک ریسک بالا که هرگز ماشین تورینگ انجام نمی‌دهد سهام آن شرکت کشتیرانی را خرید و بر حسب تصادف فردا ارزش سهام این شرکت با چنان سرعتی بالا رفت که اوناسیس میلیاردر شد. در این‌جا دو عامل دخالت کردند که ماشین تورینگ فاقد مهم آن است.  یک در کانال سوئز جنگ شود و عبدالناصر آن را ملی کند. و دوم قبول ریسک با احتمال بسیار منفی که قابل پذیرش منطق نیست. در این‌جا کفه ترازو به نفع انسان است نه هوش مصنوعی.

و در هنر اگر یک نقاش و ماشین تورینگ هر دو کنار ساحل در هنگام غروب آفتاب باشند. برای ماشین تورینگ ممکن است که در کشیدن تابلو رنگ نارنجی و زرد لازم است. چون پس از این آن را در سایر آثار هنرمندان که غروب آفتاب را نقاشی کرده‌اند دیده بود. اما نقاش ممکن است احساس ضرورت نکند که اصلا غروب آفتاب را بکشد یا نکشد. حس زیبایی‌شناسی نقاش به او چیز دیگری می‌گوید. به آثار ون‌گوگ می‌توان مراجعه کرد. انتخاب رنگ دیگر مانند مکاتب کلاسیک قدیمی نیست که تورینگ آن را تکرار کند. باز هم مساله به نفع انسان است.

آن‌چه که هوش مصنوعی نباید باشد: هوش مصنوعی نباید از الگوریتم پیروی کند.

دو مساله که هنوز معروضان، هوش مصنوعی و کامپیوتر به آن پاسخ نداده‌اند:

الف. مساله ضرورت
ب. مساله تصادف

و هنوز هوش مصنوعی از مرحله آگاهی نگذشته است که منظور از آگاهی، شناخت قوانین حاکم بر پدیده‌هاست که جنبه کلی داشته باشد.

و بر تجربه تکرار استوار است.

به خودآگاهی نرسیده است که منظور: «درک احساسات و هیجانات و عواطف شخصی است که با هیچ کس دیگر مشترک نیست».

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%af%d9%88%d9%85/feed/ 0 7226
هوش مصنوعی و خودآگاهی http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c/#respond Sat, 23 Dec 2023 12:28:21 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7219 امید نیک

در پاسخ به این پرسش، که آیا هوش مصنوعی به خودآگاهی می‌رسد یا خیر؟ بی‌شمار پاسخ‌هایی با مضامین اخلاق‌مداری، تکنولوژیکی، علمی، جامعه‌شناسی و… داده شده است. در این نوشته سعی شده است از زاویه‌ای دیگر به این پدیده پرداخته شود.

اگر هگل زنده بود در پاسخ به پرسش فوق چه می‌گفت؟ این نکته قابل توجه است که کتاب پدیدارشناسی روح هگل، سیر آگاهی به خودآگاهی و رسیدن به عقل است. یعنی در مسیر تکامل تاریخ، خودآگاهی در مرحله دوم این تکامل است، اما این پاسخ وابسته به عامل دیگری، یعنی تاریخ می‌باشد، از نظر هگل بدون تاریخ نمی‌توان به خودآگاهی رسید، پس شرطه اولیه، برای رسیدن به خودآگاهی، تاریخ است.

البته از این منظر که، هگل روح را صاحب تاریخ می‌داند که یک نظریه‌‌ی ایده‌آلیستی است را کنار می‌گذاریم ولی سیر رسیدن به خود آگاهی را پی می‌گیریم.

آگاهی کلی و بسیط، در میان تمام موجودات زنده مشترک است، چون به خاطر بقا، موجود زنده باید در مرز‌های شناخته شده و با فاصله با سایر موجودات، در محیط زندگی کند، و چون صاحب چنین مرزبندی است، پس می‌توان آن را آگاهی به حساب آورد. آگاهی بسیط اولیه، یعنی فاصله‌گذاری موجود زنده با محیط خود، یعنی حفظ بقا.

اما در این جا سخن از تکامل یافتن این آگاهی در طول تاریخ، به مرحله جدید است، یعنی ارتقا به خودآگاهی، که انسان آن را به خاطر زندگی جمعی به دست آورده است، یعنی از جامعه. زندگی در یک جامعه، یعنی رابطه‌ی اجتماعی داشتن با دیگران که با زبان تکمیل می‌شود. در مرحله خودآگاهی، انسان فقط به مرز‌ها و فاصله‌هایش با محیط و جامعه نمی‌اندیشد، بلکه برای بقا و کار کردن با دیگران به استعداد‌های خود هم می‌نگرد تا ببیند چه چیزهایی را می‌تواند با دیگران به اشتراک بگذارد.

پس در رابطه‌ی دیالکتیکی خودش با جامعه و با دیگران قرار می‌گیرد و هم باید منافع خود را حفظ کند و هم به دیگران سود برساند. ترکیب دیالکتیکی این موضع در روند کار صورت می‌گیرد. در روند کار است که می‌تواند بر استعداد‌های خود آگاه شده و موقعیت خود را در روند تولید در اجتماع معین سازد. اکنون می‌تواند بگوید من چنین هستم و یا من چه می‌خواهم، یعنی اولین گام در راه تکامل خودآگاهی برداشته می‌شود. اما در چه زمانی باید با دقت بیشتر به توانایی‌های خود بنگرد؟ مسأله ساده است، انسان زمانی که در خطری قرار گیرد که حیات او را تهدید کند، با دقت بسیار زیاد در این نقطه عطف زندگی، به تمام امکانات و استعداد‌های خود باید بنگرد، یعنی وقتی حیات و زندگی او، در معرض خطر قرار گرفت، خودآگاهی او کامل‌تر می‌شود. اما زمانی احساس خطر می‌کند که در طرف مقابل کسی باشد که او را به خطر می‌اندازد و باید از او تواناتر باشد، یعنی احتیاج به خدایگان است و او نمی‌تواند جز بنده چیز دیگری باشد که برای بقای خودش محصولی تولید کند و مجانی در اختیار خدایگان قرار دهد. پس از نظر هگل رسیدن به خودآگاهی از مسیر خدایگانی و بندگی می‌گذرد. یعنی از مسیر تضاد. تضادهایی که در بطن جامعه و در تاریخ بشریت وجود دارد، رسیدن به خود آگاهی ضرورت تکامل است. اگر بنده در عین خودآگاهی، به این آگاهی برسد که، خدایگان کیست و منزلت خودش در بندگی اجتماع چگونه است، یک قدم به خودآگاهی بالاتر می‌رسد، یعنی خودآگاهی برای خویشتن. این سیر رسیدن به خودآگاهی از نظر هگل بود.

اما نکته جالب توجه این است که فلسفه علمی معتقد است، انسان اولیه زمانی که پای از جامعه اشتراکی اولیه به جامعه طبقاتی گذاشت، صاحب خودآگاهی می‌شود، حتی مارکسیست‌هایی هستند که معتقدند، خودآگاهی و پیدایش مالکیت با هم هستند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%87%d9%88%d8%b4-%d9%85%d8%b5%d9%86%d9%88%d8%b9%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c/feed/ 0 7219
کشتار و پاکسازی قومی مردم غزه از سوی دولت آپارتاید اسرائیل باید متوقف شود! http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%82%d9%88%d9%85%db%8c-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%ba%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%84/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%82%d9%88%d9%85%db%8c-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%ba%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%84/#respond Tue, 07 Nov 2023 11:39:49 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7203 اول – در هفته ای که گذشت کشتار بیرحمانه مردم نوار غزه در فلسطین توسط دولت جنایت کار اسرائیل همچنان ادامه یافت. آمارها حاکی از آن است که تاکنون بیش از ده هزار فلسطینی جان باخته اند که نزدیک به چهار هزار نفر آنان کودکان هستند. دولت آمریکا و متحدانش در شرایطی که جهان شاهد یک نسل کشی بی سابقه در غزه است، همچنان به حمایت بی چون و چرا از حکومت دست راستی بنیامین نتانیاهو ادامه می دهند، برای کشتار بیشتر مردم بی دفاع فلسطین تسلیحات کشتارجمعی ارسال می کنند، آتش بس بشر دوستانه را وتو می کنند، تظاهرات جنبش های طرفدار صلح را غیر قانونی اعلام می کنند، از قطع آب، برق، غذا و دارو برای فلسطینی ها حمایت می کنند و همه این جنایت های جنگی را تحت عنوان “حق دفاع از خود دولت اسرائیل” توجیه می نمایند.

در چنین شرایط دشواری مردم فلسطین نه تنها توسط یک دولت اشغالگر به خاک و خون کشیده می شوند بلکه هم زمان توسط نیروهائی نمایندگی می شوند که یا تا بیخ و بن فاسد بوده و یا به مثابه یک جریان مرتجع اسلامی، خود بخشی از تراژدی حاکم بر این مردم هستند. درست همین تراژدی است که گاهی به بهانه ای برای فراموش کردن حقانیت مقاومت مردم فلسطین در برابر رژیم اشغالگر اسرائیل تبدیل می شود. ما همواره تاکید کرده ایم که این حقیقت که حماس یک جریان ارتجاعی است، این واقعیت که دولت خودگردان در ساحل غربی رود اردن یک دولت فاسد است و يا نقش جمهوری اسلامی که مدافع جریانات ارتجاعی مذهبی در منطقه است و ظاهرآ همه سیاست های ارتجاعی خود را به نام دفاع از مردم فلسطین به پیش می برد، ذره ای از حقانیت مقاومت و مبارزه میلیونها تن از اهالی فلسطین جهت بازگشت به سرزمین هایشان نمی کاهد، همچنان که تروریسم دولتی اسرائیل ذره ای از اهمیت این امر نمی کاهد که نه تنها یهودی ها، بلکه وجدان بشریت مترقی، جنایت های فاشیزم هیتلری علیه یهودی ها را نباید از ذهنیت تاریخی خود پاک سازد. دستگاه های جاسوسی و اطلاعاتی اسرائیل برای مقابله با سازمان آزادیبخش فلسطین که در دوره ای جریانی سکولار و با نفوذ در میان مردم فلسطین بود، بر ایجاد سازمان اسلامی حماس چشم پوشیدند و به شیوه های مختلف آنرا پشتیبانی و تقویت کردند تا از این طریق هم سازمان آزادیبخش فلسطین و نیروهای چپ و رادیکال فعال در جنبش فلسطین را تضعیف کنند و هم از پشتیبانی و همبستگی بین المللی در دفاع از مردم فلسطین مشروعیت زدایی کرده و آن را از بین ببرند. همان گونه که آمریکا و متحدانش در کنفرانس گوادلوپ در سال ۱۳۵۷ مقدمات قدرت گیری جریان اسلامی شیعه تحت رهبری خمینی را در ایران فراهم کردند تا مانع از یک انقلاب پیشرو برای برقراری دمکراسی در ایران شوند.

دولت هائی که به بهانه وجود جریان اسلامی حماس در نوار غزه چشمان خود را بر وحشیگری رژیم تا دندان مسلح و شوونیست اسرائیل می بندند، شریک این جنایت تاریخی علیه ملت فلسطین هستند. مردم آزاده و شریف فلسطینی و اسرائیلی هیچ گونه خصومت ریشه دار با همدیگر ندارند. دشمنی موجود در میان این مردم از سوی دست راستی های مرتجع و افراطی در هر دو سو دامن زده می شود. شهروندان فلسطین و اسرائیل تنها با قرار گرفتن در کنار مردم شریف و آزادیخواه منطقه می توانند از زیر سلطه دولت مذهبی و نیروهای ارتجاعی بیرون آمده و با بهره مندی از حق تعیین سرنوشت خود، در همزیستی مسالمت آمیز با همدیگر کار و زندگی کنند.

دوم – دولت رئیسی تصمیم گرفته است در نیمه دوم سال جاری حقوق نیروهای انتظامی، ارتش، پاسداران و ارگان های وابسته به آن ها را افزایش دهد. این در حالی است که وقتی که “شورای عالی کار” حداقل دستمزد کارگران را چهار مرتبه زیر خط فقر برای سال ۱۴۰۲ به تصویب رساند، فریبکارانه به کارگران وعده دادند که چنانچه در نیمه دوم سال حقوق کارمندان و نظامیان افزایش یابد به همان نسبت حداقل دستمزد کارگران را نیز افزایش دهند. اکنون كه تورم مطابق برآوردهای رسمی در مقایسه با تصویب حداقل دستمزد برای سال ۱۴۰۲ به بیش از ۵۰درصد افزایش یافته است، نه تنها بحثی از افزایش دستمزد کارگران در کارنیست، بلکه بنا به کلاهبرداری رایج در مورد ماه های نیمه دوم سال که ۳۰ روز هستند، کارفرمایان در این نیمه دوم سال عملا دستمزد کارگران را به میزان یک روز در ماه کاهش می دهند.

مسئله دستمزد در ایران نیزمانند هر جای دیگر در نظام سرمایه داری مضمون اساسی کشمکش بین دو طبقه اصلی جامعه، سرمایه داران و صاحبان صنایع و دولت به عنوان خریداران نیروی کار است. کارفرمایان و دولت نماینده آنها با تکیه بر وجود ارتش عظیم بیکاران می کوشند تا دستمزد کارگران را تا سرحد امکان پایین بیاورند و دفاع از هر چه سودآورتر شدن سرمایه های خود را حق بی چون و چرای خود می دانند. کارگران هم حق خود می دانند که در برابر عرضه نیروی کارشان دستمزدی را مطالبه کنند که با توجه به نرخ تورم واقعی در جامعه و ملزومات تأمین یک زندگی انسانی در قرن بیست و یکم بتوانند زندگی خود و خانواده شان را تأمین نمایند. رژیم جمهوری اسلامی با زور قانون و با تکیه بر نیروی سرکوب، این تعارض را به نفع سرمایه داران حل کرده است. زیرا بدون تشکل های مستقل کارگری، کارگران نمی توانند اراده طبقاتی خود در تعیین حداقل دستمزدها را به سرمایه داران و دولت حامی آن ها تحمیل کنند.

دستمزد متناسب با تأمین یک زندگی انسانی، یک مطالبه محوری طبقه کارگر ایران است. ضمانت تحقق این مطالبه در گرو مبارزه یک پارچه و متحدانه و سراسری است. این مبارزات متحدانه و سراسری کارگران است که طبقه سرمایه دار و رژیم جمهوری اسلامی را از تعرض به کار، زندگی و معیشت کارگران به عقب می راند و فضای مبارزه جویی علیه وضع موجود را در کل جامعه تقویت می کند.

سوم- روزیازدهم آبان(۲نوامبر)، روز «پایان دادن به مصونیت عاملان جرم و جنایت علیه روزنامه نگاران» نام گرفته است. نام‌گذاری این روز، اعلام همبستگی با خبرنگارانی است که برای بازنمایی حقیقت و ارائه اطلاعات درست می‌کوشند و صاحبان سرمایه و قدرت می‌خواهند به هر طریقی آنان را به سکوت وادار کنند. به طور میانگین، هر ۵ روز یک خبرنگار در جهان کشته می‌شود.

در سراسر جهان هزاران روزنامه نگار فقط به دلیل انجام وظیفه حرفه ای خود با مخاطرات، آزارها و تهدیدها و حتی مرگ مواجه‌اند. سازمان ملل متحد می‌گوید که جنایت علیه خبرنگاران و فعالان رسانه‌ای در سال گذشته نسبت به دو سال قبل دست‌کم ۴۲ درصد رشد داشته است. این در حالی است که میزان مواردی که در دادگاه بررسی قضایی شده و به شناسایی عاملان منجر گشته، از سال ۲۰۱۳ تا کنون تنها ۲ درصد پیشرفت را نشان می‌دهد. یونسکو می ‌گوید که در بهترین حالت تنها ۶ درصد جنایت‌ها علیه خبرنگاران در دادگاه تا مراحل نهایی و اقامه جرم علیه مجرمان پیگیری می‌شود.

مخاطرات، آزارها و تهدیدهای مذکوربه طور مستقیم بیشتر توسط دولت های سرمایه داری با حکومت های علنا مستبد نظیر جمهوری اسلامی، انجام میگیرد. ایران به زندان روزنامه نگاران شهرت یافته و خود رژیم اسلامیِ حاکم در میان ۱۸۰ کشور در رده ۱۷۸ قرار گرفته است.

بر اساس گزارش سازمان “گزارشگران بدون مرز” از زمان سرکارآمدن حکومت اسلامی در ایران تا سال ۱۳۹۸، دست‌کم ۸۶۰ روزنامه ‌نگار درایران روانه زندان شده اند. در جریان خیزش انقلابی ژینا موج دستگیری‌ها چندین برابر افزایش یافت. به‌طوری‌ که طبق گزارش “فدراسیون جهانی روزنامه‌نگاران” در فاصله یک ماه دست‌کم ۲۵ خبرنگار در ایران بازداشت شدند. نمونه تراژیک سرکوب روزنامه نگاران را می توان در دستگیری و محکوم کردن نیلوفر حامدی، خبرنگار روزنامه شرق، و الهه محمدی خبرنگار روزنامه هم‌میهن دید که مجموعا به ۲۵ سال زندان محکوم شده اند و ۱۵ سال آن قابل اجراست. این دو خبرنگار شجاع با گزارش کشته شدن ژینا امینی در بیمارستان کسری و همچنین گزارش خاکسپاری با شکوه وی در سقز، قتل حکومتی او را رسانه ای کرده و در شروع انقلاب ژینا نقش بازی کردند.

تراژیک ترین نمونه جنایت علیه روزنامه نگاران را در جنگ کنونی دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین و بویژه در غزه شاهدیم. “سازمان گزارشگران بدون مرز” اعلام کرده است که تاکنون۳۴ خبرنگار در جریان حمله اسرائیل به غزه کشته شده‌اند. نمونه دیگر، جولیان آسانژ بنیانگذار وبگاه “ویکی لیکس” است که به دلیل افشای جنایت های جنگی آمریکا در حمله به عراق، سال ها در حصر به سر می برد. نمونه های بسیاری از این قبیل را در نظام نابرابر، جنگ طلب و فاسد سرمایه داری حاکم بر جهان می توان یافت. در چنین شرایطی نمی توان از نهاد های بین المللی موجود که بر مبنای نظام جهانی حاکم ساختاربندی شده اند انتظار بهبود داشت برای آن که جانیان را به پای میزعدالت بکشانند. این بهبود و حسابررسی فقط با مبارزه علیه ریشه های مصیبت مورد اشاره و حاکم شدن نظامی در جهان عملی خواهد شد که بنیادهای آن بر انحصار، سود و سرمایه پی ریزی نشده باشد.

چهارم- جمهوری اسلامی پس از مدت ها مخفی نگهداشتن جان باختن آرمیتا گراوند، بالاخره در ششم آبان(۲۸اکتبر) خبر مرگ او را از طریق خبرگزاری دولتی ایرنا منتشر ساخت. آرمیتا ۱۷ ساله، روز۹ مهر، توسط یک حجاب بان در ایستگاه متروی شهدا در تهران به شدت هل داده شد، در نتیجه فشار دو دست زن حجاب بان تعادل خود را از دست داد، سرش به میله آهنی واگن اصابت کرد و نقش بر زمین شد.

شهرداری در روز دهم مهر از ترس واکنش مردم تمام حجاب بانان را از متروها جمع کرد. پخش اطلاعات نادرست و تناقض گوئی، به مقامات و رسانه های دولتی سپرده شد. ماموران سرکوبگراطلاعات رژیم، آرمیتا را به بیمارستان فجر نیروی هوائی برده و محوطه بیمارستان را توسط لباس شخصی ها محاصره کردند تا هیچ اطلاعاتی به بیرون درز نکند. آنها حتی اجازه ندادند شهین احمدی، مادر آرمیتا به دیدار آرمیتای به کُما رفته برود و وقتی با اعتراض او مواجه شدند، دستگیرش کردند. ماموران روز دهم مهر خبرنگار روزنامه دولتی شرق را هم دستگیر کردند که قصد تهیه خبر از حادثه را داشت. علیرغم این ها، خبرنگاران مردمی بلافاصله خبر را در شبکه های اجتماعی وسیعا منتشر نمودند. آنها دروغ های رژیم مبنی بر ضعف آرمیتا و بیهوشی ناشی از آنرا بر ملا کردند.

سران جمهوری اسلامی که برای مدتها اجازه پخش خبر جان باختن آرمیتا گراوند را نداده بودند در روز تشدید حملات جنایتکارانه ارتش ضد بشری اسرائیل علیه مردم غزه، این اجازه را صادر کردند. آن ها امیدوار بودند که از پی مجموعه این اقدامات فریبکارانه و درز قطره چکانی اطلاعات، انقلاب “زن، زندگی، آزادی” بار دیگر زبانه نکشد. اما به محض پخش خبر جان باختن آرمیتا نام او به ترند نخست شبکه های اجتماعی تبدیل شد. بسیاری از شخصیت های سرشناس در خارج و انسان های شجاع و موثر در داخل کشور علیه روایت های جعلی رژیم و در همدردی با بهمن گراوند و شهین احمدی، والدین آرمیتا، سخن گفتند. علیرغم تهدید وبازداشت ده ها نفر، مردم بسیاری در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند و علیه حکومت فاسد و جنایتکار اسلامی شعار دادند. این واقعیت ها نشان می دهد که خیزش انقلابی ژینا، مطالبات رادیکال و پیشرو آن و نفرت مردم از حکومت اسلامی همچنان زنده است و ادامه دارد.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
پیروز باد انقلاب مردم ایران
زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم

سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)
حزب کمونیست ایران

دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۰۶ نوامبر ۲۰۲۳

نسخه مناسب چاپ بازگشت به صفحه اول

google Googlebalatarin Balatarintwitter Twitterfacebook Facebook 
delicious Deliciousdonbaleh Donbalehmyspace Myspace yahoo Yahoo 


نظر شما؟
نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:

codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%a7%da%a9%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%82%d9%88%d9%85%db%8c-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%ba%d8%b2%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%db%8c-%d8%af%d9%88%d9%84/feed/ 0 7203
فاشیسم و سیطره آن بر تمام شئون زندگی اجتماعی – بخش سوم http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-3/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-3/#respond Thu, 26 Oct 2023 08:07:42 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7193 امید نیک

این نوشته ادامه‌ی مطلبی است که پیش از این بخش اول و بخش دوم آن در صدای کارگر منتشر شده است.

دیدگاه‌های فاشیسیم، در مورد ساختار و اداره حکومت را بهتر و بیشتر بشناسیم

اول- فاشیسم و قوای سه‌گانه

فاشیست‌ها معتقدند که از زمان بیکن، هیوم و مونتسکیو، لیبرالیسم این شعار  لق را در دهان مردم شکست، که باید قوای سه‌گانه از هم مستقل باشد. با این شعار، لیبرالیست‌ها به دو هدف اساسی رسیدند. یکی این که روح یکپارچه  ملت و دولت را از هم  گسیختند تا بتوانند بهتر حکمرانی کنند و دوم این که اساسا لیبرالیسم در پی انشقاق دولت و ملت و حتی بین ملت (تعدد احزاب) می‌باشد.

در حالی که فاشیسم دولت و ملت را یک تن واحد می‌داند که تحت سیطره‌ی یک روح واحد است؛ همانند یک اندام زنده. این تفکیک قوای سه گانه (مقننه، قضائیه و مجریه)، امروزه دیگر کوس رسوایی‌اش بر سر بازار و برزن است. رئیس این قوه، نفر اول قوه دیگر را انتصاب می‌کند و این نفر، رئیس قوه‌ی دیگر را تائید می‌کند و همه به خوبی می‌دانند که سر هر سه قوه در یک آخور است و هر سه قوه در کنار هم، به لخت کردن مردم مشغولند. این حداقل چیزی است که مارکسیست‌ها هم فهمیده‌اند وشعار می‌دهند که هیئت حاکمه متعلق به یک طبقه است و همه‌ی هیئت حاکمه در خدمت طبقه برتر است.

لیبرالیسم از طریق انتخابات یک کلاه شرعی برای این  تفکیک قوا می‌سازد و با زد و بندهای انتخاباتی و پراکندن تخم نفاق در میان مردم به کسب حداکثر سود برای خود مشغول می‌باشد.

اما فاشیسم می‌گوید: ماهیت دولت و فرد، فقط و فقط یک چیز است:‌ اراده. اراده است که دولت را خلق می‌کند. اراده است که متعلق به توده‌های مردم است. این اراده در جهت یکپارچگی ملت و دولت است. چون فاشیسم معتقد است که تاریخ زاده‌ی اراده است.

تاریخ را لیبرال‌های دلال و کارچاق کن نساخته‌اند. تاریخ را اراده‌ی ملت‌های یکپارچه و رهبران بزرگ آن‌ها ساخته‌اند و می‌سازند..

فاشیسم احتیاج به قوای سه‌گانه‌ی فرتوت، بی‌رمق و دو دوزه باز ندارد. فاشیسم، مانند لیبرال‌ها سر از صندوق‌های کرایه‌ای رأی، در نمی‌آورد. فاشیست‌ها نمایندگان واقعی مردم هستند چون از میان آن‌ها برخاسته‌اند و خواسته‌های آن‌ها را بر آورده می‌سازند. فاشیست‌ها هستند که به توده‌های له و لورده‌ شده شخصیت دوباره می‌دهند. آن‌ها را در بالاترین موقعیت‌های اجتماعی و سیاسی قرار می‌دهند. آن‌ها را از حقارت‌های تاریخی رها می‌سازند و روح ملت و دولت و پیشوا را یکی می‌سازند.

فاشیسم برای رسیدن به قدرت، التماس نمی‌کند. بلکه قدرت را تصرف می‌کند. فاشیسم به مردم خویش می‌آموزد که بر اساس تاریخ خود، با عزت کشور خود را اداره کنند. فاشیسم یکپارچه اراده است که دنیای قدیم و کهن را از میان برمی‌دارد و دنیای جدید برای انسان‌های قوی و قدرتمند و پر افتخار می‌سازد. فاشیسم روح یکپارچه‌ی ملت و دولت را زنده می‌کند و این در صورتی است که می‌تواند در کوتاه‌ترین مدت، بزرگترین پیروزی‌ها را به دست آورد.

دوم- فاشیسم و دولت

فاشیسم معتقد است که «دولت در معنای وسیع خود، آن دولت طبقاتی نیست که مارکسیست‌ها می‌گویند. دولت همان ملت است. اراده ملی است. مستقل از طبقات وجود دارد و مستقل از طبقات و نهادهای اجتماعی رشد و تکامل پیدا می‌کند. دولت فاشیسم آن دولت زاده‌ی زد و بندهای پارلمانی نیست. دولت فاشیسم نماینده‌ی این یا آن طبقه که مارکسیست‌ها می‌گویند نیست. دولت فاشیستی  روح واحد و زنده ملتی است که در تاریخ زاده شده، این دولت متعلق به تمام آن توده‌هایی است که تا کنون از همه چیز محروم بوده‌اند. دولت فاشیستی شخصیت ملی مردم یک کشور است. لیبرال‌ها و مارکسیست‌ها می‌گویند دولت باید خدمت‌گزار مردم باشد؛ نه! دولت فاشیستی خود مردم است و نه خدمت‌گزار آن. ماهیت دولت در ساختار فاشیستی طبقاتی نیست. ماهیت این دولت اراده است. هم‌چنان که ماهیت هر انسانی اراده‌ی اوست. اگر اراده را از انسان سلب کنیم دیگر هیچ هویتی نخواهد داشت. انسان را می‌توان با اراده‌اش تعریف کرد. یعنی می‌توان پرسید او به چه چیزهایی اراده کرده است. انسان همراه با حیات خود، اراده را هم تکامل بخشیده است. چون اراده‌ی انسان معرف خودآگاهی اوست. انسان زمانی که اراده می‌کند به هویت خودش پی می‌برد (من می‌خواهم؛ من انجام داده‌ام؛ من خواهم کرد و…). اراده‌ی فرد انسانی در هویت اوست. اراده‌ی دولت همان اراده‌ی شخص است که در طول تاریخ ساخته شده. همان که مرا به افتخارات گذشته متصل کرده است. دولت فاشیسم اراده است، چون همان روح سازنده است. روح توده‌های محروم است. روح یکپارچه‌ی ملی ماست. روحی است که در تمام طول تاریخ مسئول مبارزه بوده و هست. ما فاشیست‌ها را متهم می‌کنند که خشن هستید؛ می پرسیم آیا بدون مبارزه می‌توان زنده بود؟ مبارزه ابزارهای مختلفی دارد و فاشیسم این نکته را پنهان نمی‌کند. مهم‌ترین مبارزه‌ی فاشیسم، مبارزه با جهان قدیم و کهن است. ساختن دنیای جدید و انسان جدید است. انسانی که دیگر تحقیر نشده و با غرور است.

به همین جهت فاشیسم همه را به آزادی میٰ‌رساند، آزادی از مبارزه جدا نیست و دولت فاشیسم پرچم مبارزه برای آزادی واقعی را به دوش می کشد. این آزادی از درون صندوق‌های رأی بیرون نمی‌آید. بلکه آزادی، هویت فاشیسم است.»

البته باید به این موضوع توجه داشت که فاشیسم در اینجا از دولت یک ساختار ایده‌آل می‌سازد که جنبه‌ی متافیزیکی دارد. فاشیسم از این که خود را طرفدار فلسفه‌ی ایدئالیستی بداند ابایی ندارد. اما به هر حال دولت، هسته‌ی اصلی اندیشه‌ی فلسفی فاشیسم را تشکیل می‌دهد و دولت فاشیسم را متضاد با دولت‌های لیبرالیستی و سوسیالیستی تعریف می‌کند. به عبارت دیگر نظریه‌پردازان فاشیسم از دیالکتیک منفی استفاده کرده‌اند. بیشتر می‌گویند که فاشیسم چه چیز نیست. اما نمی‌گویند چه چیز هست. مگر با استفاده از متافیزیک اعلام کنند که، فلسفه‌ی ما عمل ماست. یا این که چون واقعیت زندگی فردی، اخلاق است، پس ریشه‌ی دولت فاشیسم در اخلاق می‌باشد و می‌گوید دولت فاشیسم مانند دولت آنارشیستی و لیبرال با آزادی‌های فردی نیست بلکه یک دولت قدرت‌مدار است. دولت فاشیسم از طریق نهاد‌های قانونی خلق نمی‌شود، بلکه زاده‌ی تاریخ است. چنین دولتی مستند به قداست خانواده، سرزمین مادری، تمدن و روح ملی است. در حالت افراطی فاشیست‌ها می‌گویند که فاشیسم مطابق قوانین مذهب خود را می‌سازند.

فاشیسم و قانون و قانون اساسی

فاشیست‌ها می‌گویند ما را همواره متهم می‌کنند که قانون را قبول ندارید و حتی دشمن قانون هستید. ما ایدئالیست هستیم، روح‌گرا هستیم. طرفدار وحدت مطلق هستیم. قانون دوئالیسم است. دوبنی است. یک آنتونومی غیرقابل حل است. قانون در جهت شکاف عمل می‌کند و یک تناقض دو طرفه است بدون وحدت درونی.

قانون دو طرف دارد، حاکم و محکوم. آیا چیزی بیشتر در دادگاه نصیب انسان‌ها می‌شود؟ حتی حاکم در دادگاه‌ها می‌تواند یک امر متافیزیکی باشد. بنابر مصلحت، شما محکوم هستید و هیچ کس نمی‌داند که این مصلحت، این امنیت و… از کجا آمده است که دو شقه است، حاکم و محکوم. در طول تاریخ علمای علم اخلاق خواسته‌اند که این شکاف و این تناقض را حل کنند که نتوانسته‌اند.

زشت‌ترین چهره‌ی قانون  زمانی مطرح می‌شود که ما به قانون اساسی و قانون مدنی، می‌رسیم.

قانون اساسی: انسان حق آزادی بیان دارد.
قانون مدنی: شما با بیانات خود موجب تشویش اذهان عمومی شده‌اید.
محکومیت: زندان، شلاق، اعدام و….

در کتاب بینوایان ویکتور هوگو: سرنوشت ژانوالژان جالب است:

قانون اساسی: مالکیت مقدس است و نقض‌ناپذیر.
قانون مدنی: شما باید با کار شرافتمندانه زندگی کنید و زندگی خود و خانواده‌تان را تامین کنید.
ژانوالژان: بیکار است و گرسنه، چند تکه نان می‌دزد.
محکومیت: پانزده سال زندان

فاشیست‌ها می‌گویند این ما نیستیم که قانون را قبول نداریم، این خود قانون است که قابل احترام نیست. قانون دشمن ضعفا و حامی قدرتمندان است. این قانون است که سراسر ریا و تزویر است و قانون‌گزاران پارلمان‌ها، زشت‌ترین و پلیدترین مواد قانونی و تبصره‌های استثنائی را وضع می‌کنند. پارلمان فاسدترین بخش نهادهای اجتماعی است.

اما ما فاشیست‌ها، با زد و بندهای پارلمانتاریستی و انتخاباتی و معامله‌ی صندوق رأی و ائتلاف، سر کار نیامده‌ایم. ما از طریق اراده‌ی توده‌های میلیونی به قدرت رسیده‌ایم. ما نماینده‌ی واقعی توده‌های مردم هستیم. چون از خود آن‌ها هستیم. پس ما فاشیست‌ها به جای وضع قانون، از طرف این توده‌های میلیونی، تصمیم می‌گیریم و اجرا می‌کنیم. در این‌جا دیگر دوئالیسمی وجود ندارد؛ آنچه وجود دارد وحدت و یکپارچگی است. کسی محکوم و کسی حاکم نیست، همه عضوها و اندام‌های یک روح و بدن واحد هستند. چیز متضادی وجود ندارد. بلکه فقط خواسته‌های میلیونی توده‌های مردم است که باید اجرا شود.فاشیسم معتقد است که نظریه‌ی روشنفکران لیبرال را که قانون را میثاق اجتماعی می‌دانند که از طرف عموم، لازم‌الاجراست، باید به گورستان تاریخ سپرد.

فاشیسم و آموزش

فاشیسم معتقد است که آموزش باید موجب آزادی انسان شود و انسان را از تمام قید و بندها و پیش‌داوری‌ها، تعصبات و بدفهمی‌های تاریخ آزاد کند. یعنی در اثر آموزش انسان باید شروع به ساختن خودش بکند. این خود (EGO) که در طول تاریخ به ویرانه و «من حقیر» تبدیل شده. انسان باید همان شود که باید بشود. آموزش‌های کنونی از انسان یک انسان در هم شکسته و حقیر می‌سازد (بویژه در میان توده‌ها). آموزش‌های لیبرالیستی و… نوکر و پیشخدمت خلق می‌کنند که در خدمت صاحبان سرمایه و قدرت باشند. به توده و مردم نوید می‌دهند که اگر بهتر بیاموزید، برای نوکری کردن، جای بالاتری با امتیازهای بیشتری داده می‌شود. این مدل آموزش به انسان فقط یک واژه را می‌آموزد:‌”چشم” ،”بله قربان”. از چنین انسانی نه گفتن بر نمی‌آید. این آموزش خفت‌بار است. تنها فاشیسم است که می‌تواند این ساختار مخروبه را از ریشه در بیاورد. هدف آموزش فاشیسم ساختن انسان جدید است. انسانی که دو ویژگی باید داشته باشد؛ اول اراده کند و دوم عمل کند.

آموزش فاشیسم، باید توده‌ها را تعلیم دهد که حاکم بر تاریخ باشند و یا حداقل همراه تاریخ باشند و نه این که تابع آن باشند. این توده‌ها وقتی چنین آموزشی ببینند توانا می‌شوند و در پی آن به آزادی واقعی می‌رسند. چون آزادی پس از کسب قدرت فرا می‌رسد. این انسان جدید و آزاده حاصل کار دولت و مردم است. دولت فاشیسم توده‌ها را برای بندگی تربیت نمی‌کند. برابری واقعی را در میان توده‌ها بر قرار می‌سازد. چون به آن‌ها توانایی می‌بخشد. بنابراین برای رسیدن به چنین هدفی، فاشیسم باید تمام نهاد‌های کهن آموزشی را دگرگون سازد و آن‌ها را به پرورشگاه انسان جدید تبدیل کند. چنین انسانی می‌فهمد که کسب علم و معرفت به خودی خود شریف است و از شرافت علم تغذیه می‌کند. علاوه بر همه این‌ها باید بفهمد که آزادی برای هستی انسان ضروری است. باید بداند که آزادی باید مطلق باشد. آزادی نسبی فروریختن است. بر سر آزادی مطلق نمی‌توان  معامله کرد. آزادی مطلق با تولد انسان متولد می‌شود. ولی آموزش کهن به تدریج آزادی را نسبی کرده و سپس آن را بطور کامل سلب می‌کند تا نوکران و خدمت‌کاران صاحبان قدرت متولد شوند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-3/feed/ 0 7193
ارزیابی از تازه‌ترین تحولات سیاسی در منطقه و آمادگی برای نبردهای سرنوشت ساز http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1/#respond Sun, 22 Oct 2023 10:34:42 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7186 اول ـ جرقه ای که حماس به خرمن امنیت اسرائیل زد، غزه را به ویرانه‌ای تبدیل کرد. حمله نظامی حماس را می‌توان از زاویه محاسبات نظامی، یک خودکشی ارزیابی کرد. نوعی از خودکشی که درد و رنج مردم غزه را صد چندان کرده است. دولت نژادپرست و راستگرایِ اسرائیل به تلافی کشتار غیرنظامیان توسط سازمان بنیادگرای حماس تنبیه جمعی یک ملت را در دستور قرار داده است. ارتش اسرائیل برای بازیابی “ابهت” از دست رفته‌اش واسطوره شکست‌ناپذیری‌اش به این قتل عام جمعی نیاز دارد. ریختن صدها تن بمب بر سر مردمِ بی‌دفاع غیرنظامی، بستن آب، برق، گاز و غذا بر دو میلیون نفر، هدف قرار دادن بیمارستان‌ها، آواره کرده یک میلیون نفر دیگر، ویران کردنِ چندین هزار ساختمان بر سر ساکنانش، یک تراژدی انسانی است.

دوم ـ مردم آزاده و شریف در فلسطین و اسرائیل هیچ‌گونه خصومت ریشه‌داری با همدیگر ندارند. دولت نژادپرست اسرائیل اساسا این نفرت را به وجود آورده است و مدام آن را بازتولید می‌کند. این دولت اسرائیل است که با سیاست انکار، کشتار، اشغال و آوارگی، زمینه را برای رشد جریانات اسلامی و افراطی در مناطق اشغالی هموار می‌کند و زمینه‌ساز دخالت‌های ارتجاعی و مخرب جمهوری اسلامی در قضیه عادلانه مردم فلسطین شده است. دود این جنگ قبل از همه به چشم خود مردم فلسطین می‌رود. زیرا نه در محاسبات گروه بنیادگرای حماس و نه در نزد دولت نژادپرست و بنیادگرای یهودی ملاحظات انسانی جائی ندارند.

سوم ـ برای متوقف کردن جنایات مرتجعین مذهبی از هر نوع آن و کوتاه کردن دست امپریالیست‌ها، باید برای حل مسئله فلسطین و اسرائيل راه حل ریشه‌ای پیدا کرد. مبارزات مردم کشورهای منطقه برای آزادی و برابری، پیروزی مردم ایران در سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، می‌تواند تاثیر سرنوشت‌سازی بر مبارزات مردم فلسطین و مردم آزاده و صلح‌طلب اسرائیل داشته باشد.

چهارم ـ دفاع یک جانبه و نفرت‌انگیز دولت‌های غربی از اقدامات ضدانسانی اسرائیل و تلاش برای سرکوب هر صدای مخالف در میان مردمان این کشورها، چهره کریه “دمکراسی” و “حقوق بشر” آمریکائی ـ اروپائی را به خوبی نشان داد. تظاهرات به پشتیبانی از مردم ستمدیده فلسطین را ممنوع اعلام کردند. در راه باز کردن گذرگاه رفح و رساندن کمک‌های بشردوستانه به مردم، مدام سنگ‌اندازی می‌کنند و جنایات اسرائیل در غزه را “حق دفاع از خود” دولت اسرائیل می‌دانند.

پنجم ـ اگر در جهان عرب، مردم با تظاهرات همبستگی خود را با مردم فلسطین نشان داده‌اند و از این طریق رهبران این کشورها را زیر فشار قرار داده‌اند و آن‌ها برای حفظ ظاهر هم که شده به مدافع حل مسئله فلسطین تبدیل شده‌اند، آن چه که در ایران جریان دارد شکل معکوس به خود گرفته است. دفاع بی قید و شرط رژیم اسلامی از حمله حماس و جشن گرفتن برای کشتار جنایتکارانه شهروندان غیرنظامی اسرائیل توسط حماس، در کنار تلاش برای برجسته کردن شعار نابودی اسرائیل و خط و نشان کشیدن برخی از فرماندهان بی‌مغزشان، مردم را نسبت به مسئله فلسطین بدبین کرده است. مخالفت مردم ایران با رژیم جمهوری اسلامی و تبدیل شدن رهبران و سیاست‌های رژیم به نماد تنفر عمومی مردم در سراسر کشور را از جمله می‌توان در شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» در مراسم خاکسپاری زنده یادان داریوش مهرجویی و وحیده محمدی فر، مشاهده کرد. هر چند این رویکردِ بخشی از مردم به دلیل عمق نفرتشان از رژیم جمهوری اسلامی می‌تواند قابل فهم باشد اما به هیچ وجه نه قابل توجیه و نه قابل دفاع بوده و به شکلی می‌تواند زنگ خطری برای خیزش انقلابی ژینا باشد. باید به صراحت اعلام کرد که شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» یا شعار «مرگ بر فلسطین»، با شعار و آرمان «زن، زندگی، آزادی» هیچ سنخیت و هم‌پوشانی ندارد. چنین شعارهای نشات گرفته از شونیسم عظمت‌طلب است که از سوی پاره‌ای از «روشنفکران» و مردم در کنار افغان‌ستیزی نژادپرستانه، می‌تواند آرمان خیزش انقلابی ژینا را مخدوش سازد و به بیراهه بکشاند.

ششم ـ موضع‌گیری اپوزیسیون راست به نفع اسرائیل و تبدیل شدن به بلندگوهای تبلیغاتی جنایات این رژیم، نه تنها نفرت‌انگیز است، بلکه آب به آسیاب رژیم جمهوری اسلامی می‌ریزد. اکنون که اپوزیسیون راست و تمامی وابستگان و شبکه‌های اجتماعی‌شان یا به دفاع از اسرائیل می‌پردازند و یا در برابر جنایات آن سکوت می‌کنند، وظیفه‌ی نیروهای مترقی و چپ این است که این جریانات شوونیست را بیش از پیش رسوا و افشاء سازند. چپ نمی‌تواند به بهانه‌ی همراهی رژیم جنایتکار اسلامی با گروه‌های بنیادگرای فلسطینی یا کمک به گروه‌های نیابتی‌اش، مسئله همبستگی با خلق فلسطین و زحمت‌کشان عرب و دیگر کشورها را کم رنگ کند یا به حاشیه بکشاند و یا در محکوم کردن بینادگرایان اسلامی و یهودی که به شیوه‌های فاشیستی با یکدیگر می‌جنگند، لکنت زبان داشته باشد. متحدان و پشتیبانان خیزش انقلابی ژینا، کارگران، زحمت‌کشان، زنان و نیروهای مترقی و پیشرو هم در ایران و هم در کشورهای همسایه و جهان خواهند بود. دولت نژادپرست و بنیادگرای اسرائیل، دولت‌های امپریالیستی اروپا و آمریکا نه تنها متحدان هیچ خیزش انقلابی نیستند، بلکه اکثر نیروهای اسلامی منطقه و حتی خود رژیم اسلامی ایران در همسوئی و گاه حمایت فعال قدرت‌های غربی برای مقابله با مبارزات رهایی بخش و کمونیستی قرن گذشته شکل گرفته‌اند.

هفتم ـ کانونی شدن بحران فلسطین و اسرائیل در سطح منطقه‌ای و جهانی موجب شده است که نیروهای استبدادی منطقه از فرصت استفاده کرده و اقدامات جنایتکارانه خود را از دید افکار عمومی جهانی بپوشانند. در این زمینه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد؛ مسئله کوچ اجباری بیش از صد هزار نفر از ساکنان ارمنی از قره‌باغ علیا، پاکسازی قومی توسط دولت آذربایجان و برادر بزرگ و پشتیبان آن دولت اردوغان در ترکیه، تهاجم نظامی ارتش ترکیه به منطقه تحت کنترل نیروهای سوریه دموکراتیک، ادامه پاکسازی قومی و بمباران مداوم زیرساخت‌های اقتصادی برای نابودی کانتون‌های روژآوا، حملات قوای نظامی ترکیه به اقلیم کردستان علیه نیروهای کرد و تداوم اشغال بخش‌هائی از این منطقه، تشدید فشارهای رژیم اسلامی در اقلیم کردستان علیه سازمان‌ها و احزاب سیاسی کردستان ایران مستقر در این منطقه.

هشتم ـ بر متن همین تحولات قتل جنایتکارانه داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر، سرکوب تظاهرات اعتراضی در زاهدان در روز جمعه ۲۸ مهرماه ۱۴۰۲ در اطراف مسجد مکی، در کنار فشار سنگین بر زندانیان سیاسی و تداوم اعدام‌ها در زندان‌ها از سوی دیگر، جامعه را با وضعیت تازه‌ای روبرو کرده است. حاکمیت تصور می‌کند می‌تواند از وضعیت سیاسی کنونی برای جلوگیری از پیشروی جنبش‌های مردمی بهره‌برداری کند. اما واکنش شجاعانه هنرمندان و اهل سینما در اعلام سه روز عزای ملی و برگزاری باشکوه مراسم خاکسپاری این دو جانباخته هنر و سینما، تظاهرات روز جمعه زاهدان و نافرمانی توده‌ای میلیونی زنان ایران علیه حجاب اجباری نشان داد که جامعه نه تنها مرعوب نشده، بلکه خشمگین‌تر از گذشته در میدان مبارزه علیه حاکمیت اسلامی قرار دارد. در کنار آن تداوم و استمرار مبارزات مطالباتی کارگران و بازنشستگان بیانگر آن است که مردم دست از خواسته‌هایشان بر نداشته‌اند و تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی نمی‌تواند آن‌ها را از مبارزه برای احقاق حقوق خود باز بدارد.

نهم ـ بعد از نقش پیشتازی که جوانان طی یک سال گذشته در خیابان‌ها و در رویاروئی جسورانه با مزدوران حکومتی در جنبش انقلابی ژینا ایفا کردند، اکنون نافرمانی مدنی به صحنه اصلی رویاروئی مردم و جمهوری اسلامی تبدیل شده است. اقدامات روزانه دستگاه سرکوب و گشت‌های جدید ارشاد نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که رژیم می‌داند با هر گونه عقب‌نشینی در تحمیل کامل حجاب اجباری به زنان یکی از ستون‌های خیمه حاکمیت او فرو خواهد ریخت. اما همه نشانه‌ها حاکی از آن است که نبرد سهمگین‌تری در راه است. اگر جمهوری اسلامی از هم اکنون خود را برای نبردهای بعدی آمادە می‌کند، ما هم راهی نداریم جز آمادە کردن بیشتر صفوف کارگران و زحمت‌کشان، صفوفی که ناممکن‌ها را ممکن خواهد کرد و نیرویِ این اکثریت میلیونی، نیروی محرکه‌ایست برای نجات جامعه از حکومت ننگین اسلامی و همچنین فقر، بیکاری، استبداد، گرسنگی و نابرابری. اگر جمهوری اسلامی با گسترش فقر در جامعە تلاش دارد مردم را از انقلاب و دگرگونی چارە‌ناپذیر در زندگی خود بترساند و آن‌ها را چشم به راە نگاە دارد، ما نیز برای دگرگونی‌های واقعی باید آمادە شویم. آمادگی ما در قدرت ما نهفتە است و قدرت ما هم در تشکل و سازمان‌یابی ما معنا می‌یابد. آن گاە کە کارگران و مردم محروم ستمدیدە جامعە ایران، همان اکثریتی کە قربانی سرکوب‌های خونین در خیابان‌ها، زندان‌ها و شکنجەگاه‌ها و قربانی تحمیل فقر و سفرەهای خالی هستند، در متن مبارزه روزمره برای بهبود شرایط زندگی خود، در محل کار و زندگی، متشکل شوند و بهم مرتبط گردند، نقشه‌های ضد انسانی رژیم نقش بر آب خواهند شد و سرانجام زندگی کارگران و اکثریت مردم این جامعه از گروگان رژیم اسلامی رها خواهد گشت.


برگرفته از سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1/feed/ 0 7186
قتل داریوش مهرجویی و همسرش، به دست آدم کشان حکومتی http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%d9%87%d9%85%d8%b3%d8%b1%d8%b4%d8%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%a2%d8%af%d9%85-%da%a9/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%d9%87%d9%85%d8%b3%d8%b1%d8%b4%d8%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%a2%d8%af%d9%85-%da%a9/#respond Mon, 16 Oct 2023 09:18:08 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7182 پیام جانیان حکومتی روشن است!

در شامگاه شنبه شب ۲۲ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ اکتبر ۲۰۲۳ ، داریوش مهرجوئی و همسرش وحیده محمدی‌فر در ویلای شان در کرج به شکل بسیار وحشیانه ای به قتل رسیدند. قاتلان حرفه ای سازمان های امنیت رژیم جمهوری اسلامی به مدت یک ساعت و چهل دقیقه، این کارگردان صاحب نام موج نو سینمای ایران و همسرش را شکنجه کرده و دست و پایشان را شکستند و سرشان را بریدند تا به قول هوشنگ گلشیری پیام شان واضح به دیگر هنرمندان برسد که: «خفه می‌کنیم! سر می‌بریم!». قتل این دو هنرمند، دقیقا به همان شیوه ای به اجرا درآمده که در جریان قتل های زنجیره ای، داریوش فروهر و پروانه اسکندری کاردآجین شدند. خبرگزاری “صدا و سیما” هم خبر سربریدن را خیلی زود مخابره کرد تا پیام روشن تر دریافت شود. دستگاه های امنیتی برای فریب افکار عمومی و با استفاده از فضا و موج افغان ستیزی نژادپرستانه، یک یادداشت اینستاگرامی وحیده محمدی فر متعلق به ۸ بهمن ۱۴۰۱ را با تاریخ شب قبل از جنایت بازنشر کردند تا این جنایت هولناک را به دزدی چند افغانستانی مهاجر نسبت دهند. روشن است که کسانی که برای دزدیدن اموال می روند نه قصد کشتن دارند و نه حتی زمانی صد دقیقه ای را در محل باقی می مانند. از این رو چنین سناریوی رذیلانه ای نیز نمی تواند این جنایت حکومتی را پرده پوشی کند.

قتل فجیع داریوش مهرجوئی و همسرش، ادامه منطقی سیاستی است که حکومت اسلامی از یک سال پیش تاکنون در قبال همراهی هنرمندان صاحب نام با خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» در پیش گرفته است؛ ممنوع الکار کردن، احضارهای مستمر، زندانی کردن و سپس آزاد کردن با وثیقه های سنگین، تهدید به ضبط اموال، درج جریمه های سنگین در لایحه حجاب، جلوگیری از پخش تولیدات هنری. با این شیوه های سرکوب حتی با زندانی کردن توماج صالحی، سامان یاسین، مهدی یراحی نیز ره به جائی نبرده است. از این رو سازمان های امنیتی حکومت اسلامی، آخرین حربه جنایتکارانه شان را به کار گرفته اند؛ قتل فجیع صاحب نام ترین هنرمند و کارگران ایرانی که شهرتی جهانی دارد برای ایجاد بالاترین رعب و وحشت در میان هنرمندان و نام آوران عرصه فرهنگ و هنر. زمان جنایت هم بسیار دقیق انتخاب شده است. درست در طوفان خبری پیرامون کشتار غیرنظامیان توسط حماس و قتل عام مردم غیرنظامی فلسطینی در غزه توسط ارتش اسرائیل و بر بستر موج افغان ستیزی نژادپرستانه ای که توسط باندهای مافیائی حکومت و شوونیست های “آریائی” به راه افتاده است.

حاکمیت اسلامی از آن رو دست به چنین جنایاتی می زند تا جلو پیشروی جنبش انقلابی مردم را سد کند و موج یاس، سرگردانی و درماندگی را بر جامعه حاکم گرداند. قتل هنرمندان نام دار و به کما فرستادن دختر جوانی همچون آرمیتا گراوند درست با این هدف انجام می گیرد. ترسِ مرگ، حاکمیت اسلامی را به جنون کشانده است. به قول هانا آرنت، فیلسوف و تاریخ‌نگار آلمانی- آمریکایی: « حکومت ها در دو برهه، به صورت مفرط به خشونت متوسل می شوند؛ یک بار در بدو استقرار و بار دیگر در زمان نابودی و اضمحلال». از این رو قتل فجیع و جنایتکارانه داریوش مهرجوئی و همسرش را باید صدای ناقوس سقوط حاکمیت اسلامی دانست.

ما این جنایت هولناک و قتل عمد و آشکار حکومتی را به شدت محکوم می کنیم. ما خود را در غم بیکران خانواده بزرگ و پر افتخار هنر و سینمای ایران شریک می دانیم. روشن است خشم و نفرت ناشی از این جنایت و غم بزرگ از دست دادن هنرمندی نامدار در عرصه سینما و هنر ایران را باید به اراده ای خلل ناپذیر برای سازماندهی هر چه گسترده تر مردم برای مبارزه ای توده ای، مدنی تبدیل کرد. مبارزه تاثیرگذار با استبداد بیرحم دینی که زبان خشونت و زور عریان در پیش گرفته است، تنها از راه بسیج هر چه گسترده تر و هر چه توده ای تر و هر چه همبسته تر مردم به میدان مبارزه امکان پذیر است. بسیج همبستگی افکار عمومی جهان و به ویژه دنیای مترقی هنر و سینما در جهان، یکی از وظایف عاجل همه آنهائی است که امکانات تاثیرگذاری در کشورهای گوناگون در اختیار دارند. نباید گذاشت حاکمیت اسلامی از زیر بار مسئولیت این جنایت ضدبشری شانه خالی کند.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
پیروز باد انقلاب مردم ایران
زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم

هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)
حزب کمونیست ایران

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%d9%87%d9%85%d8%b3%d8%b1%d8%b4%d8%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa-%d8%a2%d8%af%d9%85-%da%a9/feed/ 0 7182
فاشیسم و سیطره آن بر تمام شئون زندگی اجتماعی – بخش دوم http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-2/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-2/#comments Wed, 11 Oct 2023 11:55:35 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7178 امید نیک

بخش اول این نوشته را می‌توانید در اینجا بخوانید.

فاشیست‌ها معتقدند که در قرن نوزدهم و بیستم، نه لیبرالیسم و نه کمونیسم، هیچ چیزی به مردم عرضه نکردند به همین جهت به دنبال راه سومی باید بود، این راه سوم در نه گفتن، به لیبرالیسم فرتوت و کمونیسم روشنفکران است. این راه سوم، راه فاشیسم بر خاسته از اراده ملت است. ملتی که با دولت و حکومت یکی است، با بسیج توده‌های فاقد هر نوع امتیاز. فاشیسم، خواسته‌هایی که در طول تاریخ توده‌های مردم پاسخ نگرفته‌اند پاسخ می‌دهد، انسان‌هایی که در اعماق تاریخ از هیچ نوع شخصیت و حرمت برخوردار نبوده‌اند را اعتبار می‌بخشد. فاشیسم به این یا آن طبقه تعلق ندارد، فاشیسم متعلق به توده‌های مردم است. روشنفکران لیبرال و کمونیست حسرت این بسیج توده‌ای را می‌خورند، این توده‌ها نه لیبرال هستند و نه کمونیست، که بپرسند “چرا؟”. آن‌ها فریاد می‌زنند «ما هستیم و ما می‌خواهیم. اراده ما و اراده پیشوا یکی است. کسب قدرت است که به اراده ما تحقق می‌بخشد.».

فاشیسم مانند بورژوا‌ها به دنبال این یا آن سود نیست، فاشیسم خواستار هویت و افتخار برای توده‌هاست، فاشیسم به دنبال تاریخ حرکت نمی‌کند بلکه از تاریخ می‌خواهد که به دنبال او حرکت کند. فاشیسم معتقد است که ملت یک ارگانیسم یک پارچه و زنده است، به همین جهت دارای یک روح است. شکست در جنگ‌ها این روح یک پارچه را زخمی ساخته است، تنها درمان این زخم پیروزی و شکست دشمن است.
روشنفکران لیبرال و کمونیسم در جهت یک پارچه‌سازی این روح نیستند آن‌ها ضعف و ناتوانی خود را به این روح منتقل می‌کنند.

برای پیروزی، ملت باید بر روشنفکران لیبرال و کمونیسم غلبه کند. تود‌ه‌ها برای پیروزی احتیاجی به این روشنفکران ندارند. روشنفکران در میان صفحات کتاب زندگی می‌کنند و به همین جهت چیزی برای عرضه به توده‌ها ندارند. اما فاشیسم، یعنی قدرت و حرکت و‌ امید. روشنفکران در عوض این که به تقویت این روح یعنی دولت بپردازند با آن مبارزه می‌کنند و به مبارزه با آن مشغولند تا شاید از تاریخ چیزی نسیب آن‌ها شود. ناله‌ی روشنفکران از روی ضعف است و نه از روی توانایی، تاریخ همیشه از ناله‌های روشنفکران بیزار است.

فاشیسم معتقد است ملت یک ارگانیسم زنده است و ملت همان دولت است، پس یک روح کامل وجود دارد که در ملت و دولت به یکسان می‌توان دید.

اما لیبرالیسم با طرفداری از آزادی‌های فردی، افراد را در مقابل دولت، در مقابل این روح یکپارچه قرار می‌دهد و موجب تفرقه است، در صورتی که فاشیسم خواستار وحدت در میان تود‌های مردم و حکومت است. این تفرقه‌ای که لیبرالیسم در میان افراد ملت و دولت به وجود می‌آورد موجب کاهش قدرت دولت شده و احتمال شکست آن را در مقابل دشمنان بیشتر می‌کند. در حالیکه فاشیسم می‌گوید ماهیت تاریخ و حکومت اراده و قدرت است.

فاشیسم معتقد است که مارکسیست‌ها با قبول نظریه‌ی طبقاتی بودن جامعه و از همه مهم‌تر متضاد بودن منافع طبقاتی به طور کامل موجب تفرقه در میان ملت و دولت می‌شوند و حل این تضاد را به آینده واگذار می‌کنند(یک اتوپیا). اما فاشیسم هم اکنون خواستار حذف تمام تضاد‌ها در میان تود‌ها و حکومت است، مارکسیست‌ها برای حل تضاد طبقاتی به نظریه خشونت (انقلاب) روی می‌آورند که در آینده باید رخ دهد، اما فاشیسم اعمال خشونت را برای همین لحظه و هر لحظه دیگر که لازم باشد توصیه می‌کند.

به هر حال لیبرالیسم و مارکسیسم روح یکپارچه ملت و دولت را از هم می‌درند و این زخم بطور جاویدان می‌تواند باقی بماند در واقع فاشیسم برای درمان این زخم با کمال اراده و قدرت وارد می‌شود به همین جهت است که توده‌های مردم این چنین از فاشیسم استقبال می‌کنند. فاشیسم مدعی است که زخم‌های وارد آمده بر پیکر مردم و حکومت را مداوا خواهد کرد و برای این کار، فقط به قبضه کردن قدرت سیاسی احتیاج دارد. اما چگونه؟ منظورر فاشیسم از روح یکپارجه ملت و دولت چیست؟

من و شما بدون تلقین از خارج برای کشته شدن سهراب اشک میریزیم، از واقعه کربلا ابراز تأسف می‌کنیم، از ستارخان تمجید می‌کنیم به سیاوش اعتماد می‌کنیم، بر بزدلی یزدگرد سوم لعنت می‌فرستیم و…
از نظر فاشیست‌ها تمام این اعمال کنش هستند. کنشی مشترک که در میان مردم بدون تلقین از خارج جریان دارد فاشیسم معتقد است که این روح یک پارچه دولت و ملت همین کنش است که به تاریخ تعلق دارد.

موسولینی معتقد بود که به این روح در جنگ جهانی اول در ایتالیا آسیب رسیده است و آن را مجروح کرده‌اند. پس برای علاج این زخم باید به افتخارات روم برگشت و آن را در ذهن مردم زنده کرد، به همین جهت از نظر سیاسی موفق شد.

اما در جنگ هشت ساله ایران و عراق، روح ملت ایران زخم خورد و تکه پاره شد و با قطع‌نامه‌ی ۵۹۸ شرمنده و تحقیر شد اما نهاد‌های سرمایه‌داری در ایران ماننده نهاد‌های سرمایه‌داری پیشرفته در ایتالیا نبود که بتواند این روح تکه پاره شده را وحدت بخشد. بدین ترتیب رابطه مردم با حکومت قطع شد، اصلاحات هم نتوانست این رابطه را ترمیم کند، این خلأ را فقط یک چیز می‌توانست پر کند، استفاده از زور و تحمیل حکومت استبدادی. جنگ ۸ ساله در ابتدا همه را در زیر یک پرچم گرد آورده بود و به پیش می‌برد ولی پس از شکست، تمام اقشار پراکنده‌ای که زیر پرچم شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» جمع شده بودند پراکنده و به جایگاه‌های مختلف اجتماعی بازگشتند و این تفرقه و از دست دادن اعتماد به نفس، نیروی واحد و کنش واحدی را تا زمان انقلاب مهسا از میان برد. این پاسخ آن پرسش است که چرا ۴۰ سال تحمل کردید و می‌کنید. تا زمان مهسا آن روح یک پارچه نبود.

فاشیست‌ها معتقد هستند که لیبرالیسم و مارکسیسم عقیده هستند،‌ ایدئولوژی هستند. ولی فاشیسم کنش است به همین جهت می‌تواند به آزادی برسد، این آزادی واقعی است، لیبرالیسم و مارکسیسم صورت‌های آزادی می‌باشند اما فاشیسم محتوای آزادیست. دیدیم که روح همان کنش بود که به جهان قدیم و فرتوت می‌نگرد. بنابراین از این جهان ساکن و کهن نفرت دارد و می‌خواهد آن را به حرکت در آورد به همین جهت فاشیسم پا به میدان می‌نهد. روح چون کنش محض است عقل را در اختیار می‌گیرد، چون عمل بر اندیشه تقدم دارد بدین ترتیب انسان جدید متولد می‌شود انسانی که سرشار از خواسته و اراده است.

فاشست‌ها چگونه به قدرت می‌رسند؟

فاشیست‌ها می‌گویند ما سر از صندوق رای در نمی‌آوریم. فاشیسم همراه با توده‌های مردم از طریق خیابان‌ها قدرت را به دست خواهد گرفت. وقتی رژه‌ی میلیونی فاشیسم در خیابان شروع شد روشنفکران لیبرال و مارکسیسم از سر راه تاریخ کنار خواهند رفت، ما فاشیست‌ها از طریق انتخابات نمی‌آییم؛ از طریق تاریخ نگهداری شده در سینه‌ی توده‌ها می‌آییم. ما مانند لیبرال‌ها بر سر صندوق رای با بورژوازی زد و بند نمی‌کنیم. زد و‌ بندی که حکومت‌های ضعیف به بار می‌آورد. همه می‌دانند هر جا زد و بند باشد فساد هم هست به همین جهت حکومت‌های پارلمانی و لیبرال فاسدند.

ما فاشیست‌ها مانند مارکسیست‌ها سندیکا‌های کارگری را به کار فرمایان نمی‌فروشیم به همین جهت مارکسیست‌ها مورد اعتماد توده‌ها نیستند اما فاشیسم همراه با همه‌ی مردم، همراه با تمام نهاد‌های حکومت خواهد بود و توده‌های زحمت کش را که در طول تاریخ از طرف سرمایه‌داران و اشراف و روشن فکران تحقیر شده‌اند نجات خواهیم داد و به آن‌ها شخضیت خواهیم داد و به این ترتیب انسان جدیدی متولد می‌شود و تمدنی برای انسان آزاد خلق خواهد شد.

این مطالب شالوده‌ی نظریات فاشیست‌ها بود، اما همه‌ی پیروان فلسفه علمی می‌دانند که فاشیسم آخرین زرادخانه‌ی سرمایه‌داری است که پیش از سقوط از آن برای بقای خود بهره‌برداری می‌کند، مثل نیچه:‌ «هیتلر خودش با دسته گل به خانه نیچه رفت و در کتاب نبرد من به دنبال همان ابر مرد نیچه است».

به هر حال فاشیسم نه تنها آخرین خواسته‌ی سرمایه‌داران و انحصارات است بلکه برای رسیدن به قدرت احتیاج به دولت‌های ضعیف و ناتوان دارد که با یک یورش خیابانی از پای در بیایند. زمانی که فاشیسم در مقابل چنین دولت‌های ضعیفی قرار می‌گیرد در یک زمان کوتاه با یک یورش توسط مردم قدرت را قبضه می‌کند و از جنگ برای بقای خود استفاده می‌کند.

ماهیت دولت از نظر فاشیسم

از نظر فاشیسم ملت همان دولت است، حکومت فاشیسم نماینده‌ی اراده‌ی توده‌هاست که سال‌ها در طول تاریخ مدفون بوده است. ماهیت دولت نه طبقاتی است و نا حاصل انتخابات؛ دولت ناشی از ارده است. این اراده‌ی ملی یا مذهبی نیاز به مشروعیت از طرف این یا آن طبقه، این یا آن حزب، به ویژه نیازمند تأیید از طرف روشنفکران ندارد. دولت تنها پدیده‌ی تاریخی است که از طرف هیچ نهاد بیرونی نباید محدودیت پیدا کند، دولت همان روح یک پارچه ملت است. فاشیسم نماینده تاریخی توده‌های سرکوب شده است. احتیاج به انتخابات ندارد. دولت فاشیسم چون همان ملت است. پس همه در دولت فاشیستی با آزادی زندگی خواهند کرد. لیبرال‌ها و کمونیست‌ها دروغ می‌گویند که خواستار دموکراسی هستند چون آن‌ها هم خواستار اعمال اراده خودشان هستند. قدرت، قدرت است؛ از طرف هر کس که اعمال شود. اما فاشیسم می‌گوید و آن را آشکار می‌گوید: قدرت مطلق است که در دولت تجلی پیدا کرده است، اما این قدرتی است که مشروعیت خود را بر اساس روح ملی توده‌ها از تاریخ گرفته است. فاشیسم نیاز به زد و بند و تقسیم قدرت با دیگران ندارد و دولت فاشیسم یعنی اراده توده‌ها، چون اراده توده‌هاست، پس دولتی اخلاقیست، چون ملت همچون یک شخص زنده است و چون دولت فاشیسم همین شخص است پس می‌تواند یک شخصیت اخلاقی باشد، اخلاقی بودن برای فاشیسم یک اصل است. اخلاق وقتی شکل می‌گیرد که بخواهیم یک‌ایده‌آل را تحقق ببخشیم. اما دولت فاشیسم همان‌ ایده‌آل است، دولت برای فاشیسم یک ارزش اخلاقی مطلق است.

لیبرال‌ها و کمونیست‌ها، فاشیست‌ها را به نداشتن اخلاق متهم می‌کنند اما خودشان می‌خواهند به سبک گذشته همان حکومت‌های فاسد را تشکیل دهند. چون آن‌ها به ماهیت اراده دولت نمی‌رسند آن را باید به کمک همان نهاد‌ها و سازمان‌های قدیمی تشکیل دهند. اما فاشیسم به دنیای قدیم تف می‌کند و می‌خواهد دنیای جدید بر اساس اراده‌ی ملت بسازد. علاوه بر این که فاشیسم می‌خواهد جهان جدید را بر اساس اراده بسازد لاجرم فاشیسم انسان جدید را خواهد ساخت، انسان جدید همان است که می‌بینیم اراده و خواسته است و پشت و رو ندارد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac-2/feed/ 1 7178
در دفاع از موجودیت ملت فلسطین و زندگی مسالمت آمیز مردمان اسرائیل و فلسطین؛ علیه بنیادگرائی مذهبی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%db%8c%d8%aa-%d9%85%d9%84%d8%aa-%d9%81%d9%84%d8%b3%d8%b7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d9%85%d8%b3/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%db%8c%d8%aa-%d9%85%d9%84%d8%aa-%d9%81%d9%84%d8%b3%d8%b7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d9%85%d8%b3/#respond Tue, 10 Oct 2023 11:59:08 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7174 ارزیابی مشترک حزب کمونیست ایران و سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

اول ـ نیروهای حماس و بخش نظامی آن در پنجاهمین سالگرد “یوم کیپور” با حملات غافلگیرانه ای از دیوارهای حفاظت شده مرزی عبور کرده،  وارد چندین شهرک یهودی نشین شده و تعدادی از نیروهای ارتش و مردم شهرک نشین را به اسارت خود درآوردند. به دنبال این حمله غافلگیرانه، اسرائیل بمباران ویرانگری علیه غزه را آغاز کرده است، برق کل غزه را قطع کرده و ارسال کالا و دارو به آن را متوقف ساخته و محاصره جنایتکارانه ای علیه “گتوی غزه”، باریکه ای ۴۲ کیلومتر مربعی با نزدیک به ۲.۳ میلیون نفر اعمال کرده است. بنابراین مقاومت و شورش مردم غزه طبیعی ترین عکس العملی است که بیش از دومیلیون  محبوس “بزرگترین زندان جهان” علیه زندان بانان خود انجام می دهند.  ظلم و ستمی که بر مردم فلسطین اعمال می شود، تاریخچه ای هفتاد ساله دارد. جنگ، درگیری و کشتار انسان های بیگناه از هر دو طرف، از نتایج سیاست های دولت نژادپرست اسرائیل است. امروز با تسلط بینادگرایان یهودی و راست ترین احزاب و سیاستمداران  نژادپرست صهیونیست بردولت اسرائیل، این سیاست با شدت بیشتری به پیش برده می شود. حکومت راست افراطی اسرائیل برای تثیبت خود خواهان تغییرات اساسی در ساختار سیاسی کنونی از طریق از بین بردن استقلال قوه قضائیه و وابسته کردن آن به  دولت از طریق اکثریت ضعیف خود در پارلمان اسرائیل می باشد. این تلاش دولت راست گرا با بی سابقه ترین  اعتراضات گسترده مردمی از زمان تاسیس دولت اسرائیل روبرو شده است. در چنین فضائی سیاست های نژادپرستانه، زورگویانه و اشغالگرایانه دولت اسرائیل عامل اصلی بی ثباتی و جنگ و خونریزی در این سرزمین است. دولت اسرائیل به قطع نامه های شورای امنیت سازمان ملل بی اعتنایی می کند، به توافقات “صلح اسلو” پایبند نیست؛ با شهرک سازی های غیرقانونی و اسکان بینادگرایان یهودی در آنها، سیاست اشغال سرزمین های فلسطینی را به پیش می برد، فلسطینیان ساکن اسرائیل را شهروندان درجه دوم تلقی می کند و برای مردم فلسطین حق زندگی آرام قائل نیست.

دوم ـ دولت نژادپرست و بنیادگرای یهودی اسرائیل با سوءاستفاده حداکثری از سیاست های ارتجاعی و یهودی ستیزانه حکومت اسلامی با طرح شعار “نابودی اسرائیل” از سوی دستگاه ولایت، و سیاست های ارتجاعی گروه های بنیادگرای اسلامی در غزه، هر نوع مبارزه و تلاش مردم فلسطین در غزه و ساحل غربی و بیت المقدس را اقداماتی تروریستی و به فرمان جمهوری اسلامی اعلام کرده و با شدت تمام علیه مردم فلسطین وارد عمل می شود. دستگیری های گسترده، ترور جوانان فلسطینی، شرایط بسیار سخت اعمال شده بر زندانیان سیاسی فلسطینی، جلوگیری از حق کار مردم فلسطین، کنترل بر سفر آنها، اشغال خانه و کاشانه شان، از سیاست های مستمر و همیشگی دولت اسرائیل بوده است. برای بنیادگرایان و نیروهای راست و افراطی اسرائیل؛ سیاست های حکومت اسلامی و به ویژه سیاست های شخص علی خامنه ای یک “معدن طلا” است. دولت اسرائیل با برجسته کردن خطر حکومت اسلامی، علیرغم سیاست های اشغالگرانه و بی اعتنائی به قطع نامه های بین المللی، دست آشتی و دوستی به سوی  دولت های عربی و یا همسایگان ایران دراز کرده و خود را به دروغ  پرچمدار صلح، دوستی و همزیستی مسالمت آمیز با همسایگان جا می زند.

سوم ـ روشن است که جریانات و سازمان های بنیادگرای فلسطینی با انگیزه های بنیادگرایانه و با شعار نابودی اسرائیل، به جای تلاش برای بسیج مردم در راستای تشدید فشار سیاسی بر اسرائیل، دولت های عربی و مسلمان و کشورهای جهان، دست به اقدامات نظامی گاه علیه غیرنظامیان می زنند. این اقدامات نظامی آنها به آرمان فلسطین کمک نخواهند کرد. آن ها، آن روی سکه بنیادگرائی یهودی هستند و به تقویت یهودیان بنیادگرا کمک می کنند. بازی این جریانات با آرمان فلسطین و در راستای اهداف ایدئولوژیک خود با همسوئی هایشان با سیاست های منطقه ای کشورهای پشتیبان، می تواند بهانه های لازم را در اختیار اسرائیل قرار دهد تا در راستای حذف مسئله فلسطین، کتمان حق حیات یک ملت و اشغال تمامی سرزمین های آنها در جلو چشمان بی تفاوت جهان اقدام نماید. توجه داشته باشیم، سازمانی همچون حماس، با کمک آشکار اسرائیل برای تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین شکل گرفته و پرورش یافته است. همان طور که گروهای مجاهدین افغان و طالبان توسط آمریکا شکل گرفتند، تجهیز و تقویت شدند. روشن است، تضعیف گروه ها و جریانات مترقی و چپ در میان فلسطینیان و غلبۀ گروه های بنیادگرای اسلامی، باعث تضعیف مبارزات مدنی مردم فلسطین و کاهش حمایت گروه ها و جریانات مترقی اسرائیل از مبارزه مردم فلسطین شده است.

چهارم ـ  دستگاه ولایت فقیه به عنوان سکاندار اصلی قدرت در حکومت اسلامی، از شکست امنیتی و اطلاعاتی دولت اسرائیل بهره برداری وسیعی برای بسیج روانی نیروهای خود انجام می دهد. زیرا در یک سال گذشته با پیشروی خیزش انقلابی ژینا، موج ریزش در میان این نیروها به صورت روزافزونی در حال گسترش است. در چنین شرایطی، همسوئی سلطنت طلبان، مجاهدین و طیف های رنگارنگ رژیم چنجی با دولت  اسرائیل و چشم بستن بر جنایات رژیم آپارتاید و بنیادگرایان یهودی و تکرار طوطی وار تبلیغات زهرآگین رسانه های امپریالیستی علیه مبارزات مردم فلسطین و تروریست خواندن یک ملت،  به قدرت زهرآگین تبلیغاتی رژیم اسلامی علیه انقلاب مردم ایران خوراک می رساند و اتهامات رهبر رژیم و نهادهای امنیتی اش در متهم کردن نیروهای مردمی به وابستگی به قدرت های خارجی را در چشمان هواداران نگران و متزلزل ولایت فقیه، قابل پذیرش می سازد.

پنجم ـ اکنون فلسطین به عنوان آخرین مستعمره جهان با پرجمعیت ترین تعداد آوارگان زیر نگاه بی توجه رسانه های جهان غرب، در بدترین شرایط زندگی می کند. خبرگزاری فلسطینی صفا، دستگاه مرکزی آمارگیری فلسطین در گزارشی به مناسبت روز جهانی آوارگان اعلام کرد: بیش از ۶.۴ میلیون فلسطینی آواره هستند و در اردوگاه‌ها زندگی می‌کنند. ۲۸.۴ درصد از آوارگان فلسطینی در ۵۸ اردوگاه رسمی آژانس امداد و کار آوارگان فلسطینی”آنروا” زندگی می‌کنند. ۱۰ اردوگاه در اردن، ۹ اردوگاه در سوریه، ۱۲ اردوگاه  در لبنان، ۱۹ اردوگاه در کرانه باختری و ۸ اردوگاه در غزه قرار دارد. بی اعتنایی به وضعیت آوارگان و اشغال مدام سرزمین های فلسطینی تحت عنوان شهرک سازی، باعث شده یک ملت از حق حیات خود محروم شود. در چنین شرایطی شکست خفت بار دولت بنیادگرای اسرائیل و به قول بنیامین نتانیاهو “دولت یهود”، و غافگیری حیرت آورشان، خشم آنها را به شدت برافروخته است. دولت اسرائیل برای جبران این شکست خفت بار و با بهانه قرار دادن اقدامات شبه نظامیان حماس ، ویرانی کامل غزه را در دستور کار خود قرار داده است و آن را نیز علنا بیان می کند. وزیر جنگ اسرائیل در سومین روز  حملات می گوید:« دستور دادیم محاصره کامل علیه منطقه غزه اعمال شود؛ نه برق، نه غذا، نه سوخت». نهانبمباران بسیار وحشیانه باریکه غزه که تنها در دو روز بیش هزار تن بمب بر سر ساکنان آن ریخته شده ، بیانگر یک توحش نفرت انگیز در جلو چشمان بی اعتنای جهانیان است. به این توحش غیرقابل تصور و به شرایط غیرانسانی تحمیل شده بر مردم فلسطین در “گتوی غزه” باید اعتراض کرد.

ششم ـ  واقعیت این است که با وجود وزن بالای بنیادگرایان یهودی و اسلامی در میان مردم اسرائیل و فلسطین، پروسه مبارزه برای همزیستی مسالمت آمیز این مردمان با دشواری های جدی روبرو خواهد بود. اکنون که طرح دو ملت، دو دولت به شکل آشکاری شکست خورده است، بهترین راه حل برای فائق آمدن بر این مشکل هفتاد ساله؛ با جنگ های بیشمار، آوارگی یک ملت، زندگی در شرایط جنگی و خونریزی های فراوان، تلاش برای راه حل یک کشور ، دو ملت است. می توان و باید برای الگویی مبارزه کرد که همه مردمان اسرائیل و فلسطین به عنوان شهروندان برابر حقوق در یک کشور زندگی کنند. چنین کشوری می تواند از هر شکل از ساختاری برخوردار باشد که توسط تمامی مردمان این سرزمین تاریخی بی توجه به مذهب ، قومیت و ملیت برگزیده شود. برای رسیدن به چنین شرایطی می بایست تمامی نیروهای مترقی، دمکرات، انساندوست در اسرائیل و در فلسطین مبارزات مدنی خود را تشدید کرده و نیروهای ارتجاعی، بنیادگرا و نژادپرست را به عقب برانند. روشن است مبارزات مردم کشورهای منطقه برای آزادی، برابری و دمکراسی می تواند در تقویت این نیروها در این سرزمین نیز نقش بسیار پررنگی ایفا نماید. پیروزی مردم ایران در انقلاب شکوهمند «زن، زندگی، آزادی» با شعارهای مترقی و خواست های انسانی اش، می تواند تاثیرات گسترده ای بر مبارزات مدنی مردم فلسطین و زحمتکشان اسرائیل داشته باشد.

هفتم –  ما مردم ایران، کارگران و زحمتکشان و همه نیروهایی چپ و دموکرات و ترقی خواه را فرا می خوانیم که از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین برای رهائی از دهه های متمادی استعمار حمایت کنند. این که حماس این دوره از درگیری ها را آغاز کرد، این که جمهوری اسلامی ریاکارانه سنگ دفاع از حقوق مردم فلسطین را به سینه می زند و از حماس پشتیبانی میکند، هیچکدام  ذره‌ای از حقانیت مقاومت مردم فلسطین در مقابل دولت جنایتکار، مذهبی و نژاد پرست اسرائیل را کم نمی کند.بمباران بیرحمانه و ویرانگر دولت اسرائیل علیه غزه  که تلفات عظیمی از غیرنظامیان و ساکنان عادی غزه از جمله کودکان را به همراه داشته و همچنان  بر شدت آن افرایش می باید، باید فوراً متوقف شود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%db%8c%d8%aa-%d9%85%d9%84%d8%aa-%d9%81%d9%84%d8%b3%d8%b7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d9%85%d8%b3/feed/ 0 7174
فاشیسم و سیطره آن بر تمام شئون زندگی اجتماعی http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa/#comments Thu, 21 Sep 2023 13:40:52 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7162 امید نیک – بخش اول

چرا ما ایرانیان در قرن بیست و یکم در چنین جایگاهی قرار گرفته‌ایم؟ به زبان ساده‌تر، چرا این جا هستیم؟ برای پاسخ به این سؤالات باید کمی به عقب برگردیم.

فاشیسم فرزند خلف جنگ

یکی از مسائل ناشناخته کنونی، اما تعیین‌کننده در تحولات اجتماعی، سیاسی، و طبقاتی ایران، مسأله جنگ هشت ساله است. موضوعی که از طرف روشنفکران ایران به صورت شاید و باید مورد پژوهش جامعه‌شناسی، سیاسی و فلسفی قرار نگرفته است. با مسأله جنگ چنان برخورد شده که انگار یک سیل بنیان‌کن جاری شده و خراب کرده و بعد فرونشسته است و نسل بعدی، آن را فراموش کرده است و تأثیرات و عواقب آن را نادیده می‌گیرند. برای این که بتوان ماهیت جنگ هشت ساله را، به خوبی درک کرد لازم است به تجربه جنگ‌های بزرگ (جنگ جهانی اول و دوم) نگاهی بیندازیم.

ساده‌ترین موضوعی که مورد توافق همه روشنفکران چپ و راست است برقراری و شناخت رابطه جنگ با پیداش فاشیسم است.

همه نظریه پردازان در یک نکته متفق‌القول هستند و آن این که، دلیل اصلی پیدایش فاشیسم، جنگ می‌باشد. موضوعی که مورد تأیید نظریه‌پردازان فاشیستی هم چون موسولینی و جنتیله هم می‌باشد. تا آن جا که جنگ را برای توجیه پیدایش فاشیسم الزامی می‌دانند، به همین جهت در نظریه فاشیسم، جنگ نه تنها نکوهیده نیست بلکه شایسته تحسین و ستایش است. بی‌دلیل نبود که خمینی جنگ هشت ساله را یک نعمت الهی، تلقی می‌کرد.

اما پیش از هر چیز باید به این پرسش جواب داد که اصلاً فاشیسم چیست؟ همه می‌دانند که جنگ چیست ولی اکثر مردم و حتی برخی روشنفکران، فاشیسم را نوعی حکومت استبدادی، خشونت پرور، بی‌رحم و نژادپرست بر آمده از جامعه طبقاتی سرمایه‌داری می‌دانند، اما فاشیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی، فراتر از این مطالب است.

فاشیسم مدعی است که می‌تواند و می‌باید روح یک ملت را عوض کرد. بطور مثال حقارت از شکست در جنگ را باید از بین برد و غرور را جایگزین آن کرد. خمینی می‌گفت که ما هم، دنیای شما را آباد می‌کنیم و هم، آخرت شما را، و همه ملت را به درجه انسانیت می‌رسانیم.

فاشیسم از نظر فلسفی

موسولینی و جنتیله می‌گویند: «از ما می‌پرسند فلسفه شما چیست؟ فلسفه فاشیسم چیست؟ جواب ما ساده است، فلسفه ما عمل است، عمل با اکثریت توده‌ها، فلسفه ما خواسته‌ایست که در میان توده‌ها وجود دارد و تا به حال کسی به آن جواب نداده است. عمل یعنی واقعیت، پس فلسفه ما دگرگون ساختن واقعیت و از نو ساحتن آن است. ما را در میدان عمل ببینید، یک فاشیست نظریه پردازی نمی‌کند، نظریه پردازی متعلق به روشنفکران بی‌خون است، به ترسو‌ها تعلق دارد، به کسانی که به آزادی فردی اعتقاد دارند، فلسفه ما متضاد فلسفه روشنفکری است. خود عمل، نظریه و راه حل است، همان فلسفه حقیقی است.

آیا روشنفکران در انقلاب کبیر فرانسه هیچ چیز برای توده‌ها فراهم ساختند؟ جز اینکه بدبختی آن‌ها را با نظریات خود در زیر چتر آزادی‌های فردی دو برابر کردند. فلسفه ما فاشیست‌ها، در کتاب‌ها نیست در میان همان توده هائی است که همه چیز خود را از دست داده‌اند. فاشیسم باید در همه جا حضور پیدا کند در هنر، سیاست، علم، دانشگاه‌ها، مدارس و…»

خمینی می‌گفت:

تمام عقب ماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ایران بود، و متأسفانه هم اکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته‌ای، که همیشه خود را بزرگ می‌دیدند و می‌بینند و تنها حرفهایی می‌زدند و می‌زنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد، و اگر مردم هیچ نفهمند، نفهمند.

خمینی، صحیفه، جلد ۱۲

فاشیسم در قلمرو سیاست

فاشیسم به آزادی معتقد است اما در چهار چوب دولت و دولت، همان ملت است، ملتی که به معنایی موجب محدودیت ما می‌شود و باید از آن تبعیت کرد، که به ما احساس و تفکر و سخن گفتن می‌آموزد و از همه مهم‌تر این که همیشه بر یک روال است. ملت یک موجود طبعی نیست، بلکه یک واقعیت اخلاقی است. همه در آفرینش آن سهیم می‌باشند. ملت مردمی هستند که تاریخ مشترک را احساس می‌کنند. مردم زمانی می‌توانند یک ملت باشند که، به آزادی رسیده باشند. مفهوم ملت از طرف فاشیسم اختراع نشده است، بلکه روح کشور است. فاشیسم از قربانی‌ها، برای ملت ستایش می‌کند. فاشیسم بیداری اخلاقی ملت است. فاشیسم زمانی خشونت را به کار می‌گیرد که لازم باشد. خشونت فاشیسم در جهت منافع ملت است. زمانی که دولت متزلزل باشد و نتواند منافع عموم را حفظ کند، خشونت فاشیسم ظهور می‌کند. خشونت از طرف کسانی مردود شناخته می‌شود که به راحتی در خانه‌هایشان لم داده‌اند و از همه چیز بهره‌مند هستند.. فاشیسم نیروی بیرون از دولت نیست، فاشیسم یک عقیده، یک جنبش روحی و معنوی است که نیروی ذاتی دارد، از هستی خودش، خلق شده است و به نیاز‌های تاریخی پاسخ می‌دهد. خشونت فاشیسم از طرف خدا و از طرف مردمانی که به خدا معتقدند اعمال می‌شود و به حمایت از قانونی می‌پردازد که خداوند می‌خواهد بر زمین حاکم کند.

مطالب فوق چه چیزهایی را به یاد شما می‌آورد و در ذهن شما تداعی می‌کند؟

فاشیسم و اخلاق

فاشیسم، تنها آن دولتی را که آرزو می‌کند که باید باشد و این نوع دولت را، یک اراده واقعی می‌داند، دولتی که یک اراده واقعی باشد را می‌توان یک شخص در نظر گرفت (هیتلر، موسولنیی، فرانکو، ولایت مطلقه و.. ). به کسی می‌گوییم یک شخص که یک فعالیت اخلاقی باشد. دولت از نظر فاشیسم یک آگاهی ملی است. برای فاشیسم دولت ارزش اخلاقی مطلق دارد. لیبرال‌ها با نظریه دولت اخلاقی، مخالفند، آن‌ها آن اخلاقی که از تجربه فرد می‌آید را محکوم می‌کنند. دولت بیرون از اخلاق معنی ندارد. صورت اخلاقی دولت فاشیستی جنبه روحی و روحانی دارد. فاشیسم مشروعیت خود را از قانون و آرای مردم به دست نمی‌آورد، بلکه مشروعیت خود را از اخلاق و معنویات روحی دارد. این اخلاق آن نظریاتی نیست که به طور آکادمیک و علمی در دانشگاه‌ها مطرح می‌شود، بلکه این اخلاق همان است که در میان توده‌ها بوده و توده‌ها با آن تنفس می‌کنند.

اگر موارد فوق را بخواهیم با کشور خودمان تطبیق بدهیم به کدام مصداق‌ها بر می‌خوریم؟

فاشیسم و آموزش

هدف فاشیسم، آموزشی است که از اعماق تاریخ تا کنون در جریان بوده است؛ چون اگر حقانیت نداشت می‌بایستی مرده باشد، زنده بودن سنت‌های آموزشی کهن دلیل بر حقانیت آن‌هاست. آموزش جدید و نوین در اروپا و جهان شخصیت افراد را ضعیف و نابود می‌سازد. این آموزش جدید به روحی رنجور نیاز دارد، این آموزش جدید از سنت‌های قابل قبول توده‌های مردم سرچشمه نگرفته است و موجب از خود بیگانگی افراد و اشخاص است و از همه بدتر موجب تزلزل در اراده است. اراده‌ای، که نجات بخش انسان و دولت است. این نوع اراده از نظر فاشیسم همان آزادی است. آموزش نوین باید توسط فاشیسم دگرگون شود. دانشگاه‌های جدید، خانه و مأمن اساتید بی‌وطن است، هیچ ارزش اخلاقی در حین آموزش در جریان نیست، این نوع آموزش باید توسط فاشیسم دگرگون شود تا شهروند مؤمن به دولت که همان ملت است، که همان تاریخ است تربیت کند. افراد و اشخاصی را تربیت کند که بدون پرسش حاضرند جان خود را فدای دولت کنند، شهروندی که، از این که یک پیشوا و یا یک رهبر دارد نه تنها شرمنده نیست بلکه به آن اعتماد می‌کند و خدمت به او را مایه‌ی افتخار می‌داند. فقط فاشیسم است که می‌تواند در حوزه آموزش چنین شهروندانی را خلق کند.

به عنوان مثال‌هایی در جمهوری اسلامی می‌توان به این موراد اشاره کرد:‌انقلاب فرهنگی اول سال ۱۳۵۸، انقلاب فرهنگی دوم ۱۴۰۲، ذوب در ولایت، آتش به اختیار، ما همه سرباز توئیم گوش به فرمان توییم، حزب فقط حزب‌الله و… .

اکنون در سطح جهانی می‌توان دید که فاشیسم از نظر نظامی شکست خورده ولی دولت‌های دو دوزه‌باز سرمایه، خلأ را برای رشد فاشیسم مهیا ساخته‌اند. بدین ترتیب می‌بینیم که هر روز یک دولت جدید دست راستی در انتخابات پیروز می‌شود و چون چپ مبارز در میدان حضور ندارد این روند با شدت زیاد در حال رشد و گسترش است، علاوه بر آن حکومت‌های مستبد فردی، راه فاشیسم را در پیش گرفته‌اند.

ادامه اینکه ما فاشیسم را چگونه می‌بینیم در بخش دوم پیگیری می‌شود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%81%d8%a7%d8%b4%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%b7%d8%b1%d9%87-%d8%a2%d9%86-%d8%a8%d8%b1-%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%b4%d8%a6%d9%88%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa/feed/ 2 7162
نگاهی به دستاوردهای خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c/#respond Wed, 13 Sep 2023 07:46:16 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7158 خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» یک سال تمام چهره ایران را دگرگون کرده ویک تحول اساسی در عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جامعه ایجاد کرده است. این خیزش فضای عمومی کشور را آن چنان دگرگون ساخته که نگاه های بسیاری در منطقه و جهان در انتظار تحولات اساسی تر به ایران دوخته شده است. هر چند از حرکت توفنده آن کاسته شده است، اما همچون دریائی ژرف به صورتی آرام و بی صدا بنیان های زندگی در این کشور را دگرگون می کند. در آستانه اولین سالگرد این جنبش انقلابی، نگاهی به دستاوردهای آن می تواند راه روشن تری پیش پای رهپویان انقلابی بگذارد که برای دنیائی بهتر مبارزه می کنند ومی روند که جایگاه واقعی ایران پیشرو، مدرن و امروزی را در منطقه و جهان رقم بزنند. روشن است که نگاهی به دستاوردها به معنای چشم فروبستن بر مشکلات راه پیش رو، موانع گسترده پیشروی و بررسی اشتباهات ودرس های این انقلاب نیست. این بخش را می توان در جمع بندی دیگری به قضاوت نشست.

اول ـ خیزش انقلابی ژینا یک انقلاب فرهنگی تمام عیار در جامعه ایجاد کرده است. یکی از مهم ترین نمودهای تحول جامعه ایران پس از جنبش مهسا، دین‌ گریزی وکشف حجاب در تمام سطوح جامعه و از جمله در مناطق سنتی نشین، شهرستان های کوچک و مناطق سنتی جنوب شهر تهران است. اما موضوع از پوشش مو وحجاب فراتر رفته است. مرد سالاری نهادینه شده در همه سطوح به شیوه ای چشمگیر عقب رانده شده است و مقام و موقعیت زن را در جامعه و در خانواده ارتقاء داده است. انقلاب ژینا به دولت دینی یک “نه” بزرگ گفته است و این مهمترین دستاورد خیزش انقلابی ژیناست. انقلاب فرهنگی مردم ایران با پیشتازی زنان شجاع کشور، نه تنها ادغام دین ودولت را به چالش کشیده است بلکه بنا دارد تا به حضور شرع در قوانین برای همیشه نقطه پایان بگذارد و سکولاریسمی مدرن و از پائین را در جامعه نهادینه سازد. در بسیاری از مناطق، بزهکاری تا نرخ ۶۰٪ کاهش یافته است. این تحولات و جنبش مهسا باعث رشد امیدواری مردم شده است. رشد امید، همبستگی اجتماعی از فاکتورهای بسیار مهم جامعه است که به شکل آشکاری رژیم را به هراس انداخته است.

دوم ـ جنبش انقلابی ژینا مسئله ملی را سراسری کرد و همبستگی ملی را به سطحی بسیار بالا ارتقاء داد. اکنون مسئله ملی با مسئله زنان و جدائی دین از دولت گره خورده است. ایران کشور چند ملیتی است وگره خوردن مسئله ملی با جنبش برابری طلبانه زنان و مسائل کلان مبارزاتی مردم یک نوع همبستگی درخشان در کشور ایجاد کرده است. حالا دیگر مبارزه برای برابری حقوقی همه آحاد مردم کشور بی توجه به تعلق ملی، مذهبی، جنسی، جنسیتی، فرهنگی و طبقاتی امری پذیرفته شده است. این تحول بزرگ ضربه سنگینی هم بر “شونیست های قدرت طلب” وهم بر “ناسیونالیست های تنگ نظر” وارد آورده است. ایجاد همبستگی ملی و سراسری و توجه به حق تعیین سرنوشت ملیت های تحت ستم و امید به شکل گیری ساختارهای برابری طلبانه و ایجاد اتحاد داوطلبانه همه ملل ساکن کشور را می توان دومین دستاورد مهم خیزش انقلابی ژینا دانست.

سوم ـ خیزش انقلابی ژینا هر چند شروعی توفنده و انفجاری داشت و ارکان دستگاه ولایت و خلافت اسلامی را به لرزه درآورد، اما در مسیر خود از تلاش برای براندازی سریع فراتر رفت و سمت و سوی انقلابی همه جانبه به خود گرفت. حالا دیگر مردم ایران که یک انقلاب تمام عیار را آرام و استوار به پیش می برند، به فکر ساختن فردایی بهتر هستند. پیوند مبارزات آزادی خواهانه، مدنی، اجتماعی و فرهنگی با مبارزات اقتصادی، مطالباتی، معیشتی در این یک سال گذشته آن چنان قدرتمند شده است که خواست هایی هم چون اشتغال شرافتمدانه با حداقل دستمزد واقعی، آموزش، بهداشت و درمان رایگان، مسکن قابل زیست و قابل پرداخت، تامین اجتماعی فراگیر و همگانی، به خواست های عاجل و روز مردم تبدیل شده است. اکنون برای اولین بار در مبارزات چهل ساله اخیر مردم ایران شاهد پیوند مبارزات سیاسی و فرهنگی با مبارزات اقتصادی و طبقاتی هستیم. این وضعیت مسئله دولت جایگزین ونظام جایگزین را به دستور روز مبارزات مردم کشانده است. همین عنصر کلیدی است که جنگ مردم با حاکمیت را به جنگی فرسایشی، فکر شده و هدفمند تبدیل کرده است. حالا مردم ایران به فردای سرنگونی هم فکر می کنند و از همین رو به راحتی به دنبال آلترناتیوهای بَزک شده روان نمی شوند. این به معنای بلوغ سیاسی جنبشی است که نمی خواهد یک بار دیگر با پرش در تاریکی صورت مسئله را پاک کند و آینده یک کشور و شهروندان ساکن آن را به خطر بیاندازد.

چهارم ـ خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» آلترناتیوهای راست و بورژوائی را به شکل حیرت انگیزی آچمز و تا حدی رسوا و کم رنگ کرده است. وزن بالای گرایش بسیاری از روشنفکران در اوایل خیزش ژینا به سوی آلترناتیوهای راست و حتی سلطنت طلب مورد حمایت رسانه های مگاتنی امپریالیستی، نشان می داد که تا چه اندازه این آلترناتیوهای بزک شده مطرح بودند. اما یک سال جنبش انقلابی مردم صورتک های دروغین آنها را در هم درید. حالا سلطنت طلبان و رضا پهلوی به یک آلترناتیو در کنار دیگر آلترناتیوها بدل شده و بسیاری از روی آوردندگان به اردوی آنها، خیمه گاه سلطنت را ترک کرده اند. سازمان مجاهدین به عنوان یکی دیگر از آلترناتیوهای مورد حمایت قدرت های خارجی، به برگ سوخته ای تبدیل شده است. این سازمان نه تنها مجبور شده پسوند اسلامی را از «جمهوری دمکراتیک اسلامی» بدون توضیح و یواشکی بردارد، بلکه حتی اکنون بر سر حفظ اردوگاه های خود در اروپا نیز باید منتظر تصمیم قدرت های بالادستی باشد. حتی آلترناتیوهای جمهوریخواه نیز در برابر خواست های طبقاتی مبارزات کارگران و زحمتکشان و تهیدستان با مشکلات جدی روبرو شده اند. بسیاری از آنها از کنار خواست هایی همچون آموزش، بهداشت و درمان رایگان می گذرند، نسبت به خواست مسکن قابل زیست و قابل پرداخت و تامین اجتماعی فراگیر و همگانی مُهر سکوت بر لب می زنند و حق تعیین سرنوشت ملیت های تحت ستم را تنها در گزینه ای همچون عدم تمرکز خلاصه می کنند. روشن است که چنین نگاهی، جایگاه آنها را به عنوان یک آلترناتیو در نگاه اکثریت بزرگی از مردم به شدت تحت تاثیر قرار خواهد داد. حتی علیرغم رشد و گسترش مبارزات اقتصادی و طبقاتی کارگران و زحمتکشان و روی آوری آنها به شعارهای طیف چپ جامعه، تمامی جریانات چپ که هنوز از الگوهای شکست خورده حزب ـ دولت های بورژوائی تحت نام سوسیالیسم قطع امید نکرده اند، نتوانسته اند و نمی توانند جایگاه قابل اعتنائی در میان مردم باز کنند. زیرا که این انقلاب بر پرچم خود آزادی، دمکراسی و قدرت گیری مردم از پائین را نوشته است و بی اعتنائی این بخش از چپ به شعار دمکراسی نقش آنها در این انقلاب را به شدت پائین آورده و کم اثر کرده است. از این رو به چالش کشاندن آلترناتیوهای مدعی در این انقلاب، چهارمین دستاورد این خیزش انقلابی است.

پنجم ـ خیزش انقلابی ژینا و حضور مستمر، آرام، سنگین و استوار مردم بر خواست های خود علیرغم سرکوب لجام گسیخته و به شدت بیرحمانه حاکمیت یک دست شده، بنیان های دولت دینی را در هم شکسته است. نیروهای حافظ نظام اسلامی را متفرق و مردد کرده و در نیروهای مدافع جمهوری اسلامی شکاف های بسیار آشکاری ایجاد کرده است. حالا دیگر تنها یک اقلیت سازمانیافته، بنیادگرا و به شدت ارتجاعی و متکی به نیروی اسلحه مدافع نظامی است که از درون پوسیده است و در ذهنیت مردم به زباله دانی تاریخ فرستاده شده است. این را حتی مدافعان دیروزی این نظام نیز با گوشت و پوست خود لمس می کنند و مدام به رهبری “نظام” هشدارهای مصلحانه می دهند. حالا بسیاری از نیروهای درونی رژیم از “خودبراندازی”، از “فروپاشی” ، از “انفجار خشم مردم” و از انقلاب خبر می دهند و نگرانند. هسته سفت قدرت نیز به عبث فکر می کند با زور اسلحه و به کمک یک اقلیت هار، وحشی و بی رحم بدون برآورده کردن حداقلی از خواست های معیشتی و مطالباتی مردم و بی اعتناء به خواست های آزادیخواهانه، اجتماعی و فرهنگی مردم می تواند استمرار این حاکمیت را حفظ کند. در واقع ایجاد شکاف در درون نیروهای مدافع جمهوری اسلامی و بی آینده کردن حکومت اسلامی یکی دیگر از دستاوردهای این خیزش انقلابی است.

ششم ـ خیزش انقلابی ژینا و دوراندیشی مردم در پیشبرد آن به قدرت های خارجی نیز این درس را داده است که ایران نه لیبی است، نه عراق، نه سوریه و نه افغانستان. همه طرح های نیروهای سلطه جو برای کشاندن نیروهای همسو و تربیت شده برای دخالت خارجی در امور داخلی مردم ایران با شکست تمام عیار روبرو شده است. این هم از بلوغ جنبشی خبر می دهد که می داند چه نمی خواهد و برای چه مبارزه می کند. همین امر قدرت های خارجی را به شدت نسبت به جنبش مردم ایران محتاط کرده است و برمتن این شرایط عقب نشینی های حکومت اسلامی را نیز برای پیشبرد منافع امپریالیستی خود به خدمت می گیرند. بده و بستان های قدرت های خارجی با حاکمان جمهوری اسلامی و برخوردهای محتاطانه شان بیانگر آن است که می دانند این جنبشی نیست که بتوان با آن بازی کرد. تاکید بر حفظ استقلال از سوی این جنبش را باید یکی دیگر از دستاوردهای خیزش انقلابی ژینا دانست. روشن است که خواست ها و دستاوردهای خیزش انقلابی ژینا، تاکید آن بر برابرحقوقی زنان با مردان، سکولاریسم رادیکال و از پائین، جدائی دین از دولت و بر کندن نقش شرع در قوانین و حتی الغای مذهب رسمی، پافشاری بر خواست تامین اجتماعی فراگیر و همگانی با آموزش، بهداشت و درمان رایگان، نگاه مثبت به خواست های ملیت های تشکیل دهنده ایران و رفتن به سوی ساختارهای حکومتی ضامن اتحاد داوطلبانه، و در نهایت ساختن ایرانی ، مستقل و دمکراتیک با شهروندانی آزاد، برابر و مرفه، تاثیر بسیار روشنی بر خویشاوندان مان در کشورهای همسایه بر جای خواهد گذاشت. تردیدی نیست که حاکمان کشورهای همسایه و منطقه و قدرت های سلطه جو، از تحولاتی در این ابعاد احساس خطر می کنند. این نکته ای اساسی است که انقلاب اجتماعی مردم ایران باید نسبت به آن با حساسیت بالائی برخورد کند و راه های جلب حمایت های مردمی در منطقه را مورد بررسی قرار دهد.

ارزیابی مشترک، سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و حزب کمونیست ایران

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c/feed/ 0 7158
جنگ اوکراین و جمهوری اسلامی و اپورتونیست‌های داخلی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/#respond Wed, 09 Aug 2023 14:18:28 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7143 امید نیک

به تجربه ثابت شده که، اشتباه در قضاوت و کتمان حقیقت، یا از ضعف تئوریک ناشی می‌شود و یا بدتر آز آن، از منافع شخصی.

شروع جنگ اوکراین از طرف روسیه با قهر و غلبه و امید پیروزی چند روزه، پای پوتین را به منجلاب کشتن انسان‌های بی‌دفاع و تخریب و ویرانی زیر ساخت‌های کشور اوکراین و حتی روسیه کشاند و چهره متجاوزی از پوتین در بین ملت‌ها بر جای گذاشت. البته تجاوز به حق حاکمیت دیگران و عبور از مرزهای کشور دیگر آن هم به قصد کشورگشایی و ضمیمه کردن لااقل بخش‌هایی از خاک کشور همسایه، با عنف و زور، یک تعریف ساده حقوقی قابل قبول، از طرف منشور سازمان ملل است.

توضیح این که، در این نوشته مختصر، نقش امپریالیست‌ها به رهبری آمریکا و بازوی نظامی آن‌ها ناتو که در زمینه‌چینی و شکل‌گیری این جنگ تجاوزکارانه از یک طرف و شعله‌ور نگاه داشتن آن از طرف دیگر نقش داشته‌اند و دارند، مد نظر نیست؛ بلکه نحوه توجیه تئوریک (آن هم با تحریف مارکسیستی و تئوری‌هیا من در آوردی) این تجاوز، از طرف یار غارهای بامزد و بی‌مزد پوتین و جمهوری اسلامی، مورد توجه ماست.
این جنگ تجاوزکارانه، نه تنها پوتین را در این لجن‌زاری که غرب برای او حاضر و آماده کرده بود، غرق کرد، بلکه جمهوری اسلامی را هم به این غرقاب کشاند. رژیم فقها با انگیزه‌ی حفظ بقای نظام خود که از طرف مردم در داخل و از طرف دول غربی از خارج منگنه شده، با یک ارزیابی شتاب‌زده و غلط از این جنگ و پیش‌بینی پیروزی زود هنگام چند روزه، چشم بسته در یکی از ذلت‌بارترین اقدامات تجاوزکارانه شریک شد.

جمهوری اسلامی شرکت در این جنگ (عملیات ویژه) را از زاویه منافع و خواست رهبری نظام که، جنگ پیش‌گیرانه را به پوتین تبریک گفت، توجیه می‌کند که بر خلاف منافع ملی مردم ایران است. اما پس از ورود پوتین و جمهوری اسلامی به این جنگ، اپورتونیست‌های داخلی، به تکاپو افتادند تا به نحوی این جنگ تجاوزکارانه را، هم برای پوتین و هم برای نیروهای مترقی داخلی، توجیه نمایند. به احتمال قریب به یقین، برای جمهوری اسلامی خیلی خوشایند بود که همراهانی آن هم از جهان‌بینی مارکسیستی پیدا کنند که در دفاع و شرکت در این تجاوز تنها نباشد که اپورتونیست‌های داخلی، لااقل در این مورد خاص به کمک رژیم فقها شتافتند. اما توجیه اشتباهات و بر علیه واقعیت حرکت کردن، هزینه بسیار بالایی دارد که به قطع و یقین، روزی تاریخ آن را می ستاند. همچنان که در مورد تز کیانوری با مضمون «ما به هر قیمت از جمهوری اسلامی دفاع می‌کنیم» این هزینه غیر قابل جبران پرداخت شد.

اما اپورتونیست‌های داخلی که، هیچ جا پای محکمی در تاریخ مارکسیسم نتوانستند برای خود پیدا کنند با رویه رویزیونیستی خود، مشغول جعل و ساختن تئوری‌های من در آوردی شدند.

تئوری اول: جنگ پیشگیرانه

تا کنون هیچ مارکسیستی، در هیچ کتاب مارکسیستی با تئوری جنگ پیش‌گیرانه روبرو نشده است. برای مثال:

۱. در زمان کمون پاریس، مارکس اعلام کرد ارتش بیگانه سرمایه‌داری اتریش بر علیه کمون پاریس وارد جنگ تجاوزکارانه شده.
۲. در زمان جنگ جهانی دوم مردم قهرمان شوروی در مقابل هجوم تجاوزکارانه نازیسم به دفاع جانانه دست زدند.
۳. در زمان جنگ جهانی دوم، خلق چین بر علیه هجوم تجاوزکارانه ژاپن به پیکار برخاستند.
۴. در سال ۱۹۶۰ مردم ویتنام بر علیه تجاوز ددمنشانه آمریکا وارد مبارزه شدند.
و …

اما از سوی دیگر:

۱. صدام با یک جنگ پیشگیرانه به ایران حمله کرد.
۲. ایران بایک جنگ پیشگیرانه در سوریه و عراق ورود کرد.
۳. ایران با یک جنگ پیشگیرانه در لبنان وارد جنگ شد.
۴. ایران با یک جنگ پیشگیرانه در یمن وارد جنگ شد.

در تمام دوران‌ها، جنگ کمونیست‌ها، جنگ تدافعی بوده است و حالا مزدوران رژیم فقها و پوتین، جنگ پیشگیرانه را مطرح می‌کنند.

تئوری دوم: رژیم پوتین بورژوازی است و نه امپریالیسم

با این نظریه آب پاک و یا بهتر بگویم آب توبه را بر سر بورژوازی، رژیم پوتین و بر سر جمهوری اسلامی ریخته‌اند که با بورژوازی متحد شده و نه امپریالسم. کائوتسکی نظریه‌ای را در مقابل نظریه امپریالیسم لنین، عنوان کرد که نامش را اولتراامپریالیسم نهاده بود و بعدها از طرف بوخارین هم پیش کشیده می‌شود.

با شراکت تمام بانک‌های روسیه امروزی با بانک‌های غربی مسئله امپریالیسم و بورژوازی حل شده است. وانگهی در شروع جنگ اوکراین، مبلغ هشتصد میلیارد دلار از دارایی چهارصد نفر از الیگارشی حلقه پوتین در کشورهای غربی مصادره شد و علاوه بر همه‌ی این‌ها انحصارات مختلف ثروت ملی و به جا مانده از زمان اتحاد شوروی را غارت می‌کنند. با این الیگارشی‌ها و عملکرد آن‌ها، “التراامپریالیسم” را به یاد می‌آورد و نه بورژوازی.

حال از نظر تجربه تاریخی به این مسئله می‌پردازیم که آیا فقط امپریالیسم متجاوز است و بورژوازی متجاوز نبوده و اگر بوده توبه‌ی گرگ کرده است؟

بعد از انقلاب کبیر فرانسه، فرانسه اولین کشوری که بطور رسمی پا به مرحله سرمایه‌داری و بورژوازی می گذارد و نماینده‌ی آن یعنی ناپلئون در جنگ‌های تجاوزکارانه هیچ جای سالمی را در اروپا باقی نگذاشت. روسیه، در اوایل قرن بیستم که تازه جای پایی در میان کشورهای بورژوازی باز کرده بود در جنگ با امپراطوری ژاپن شرکت میکند. امپراطوری عثمانی در جنگهای مختلف و بی‌پایان شرکت می‌کند. امپراطوری اتریش که هنوز امپریالیسم نشده بود پس از قرن بیستم در بسیاری از جنگ‌های تجاوزکارانه اروپا سهیم است. روسیه از زمان پطر کبیر در جنگ‌های کریمه و بالکان شرکت دارد (اما هنوز امپریالیسم نشده است).

این عجیب‌ترین نظریه تاریخ و یا بهتر بگوییم تحریف تاریخ مارکسیستی است که می‌گوید «بورژوازی جنگ طلب نیست و جنگ پیشگیرانه انجام می‌دهد».آیا واقعا جای شرم وخجالت ندارد که انسان مطلبی را جعل کند که فقط به درد جمهوری اسلامی بخورد؟!

مارکس در مانیفست حزب کمونیست به ماهیت تجاوزکارانه بورژوازی بطور رسمی اشاره کرده است. همچنان که اپورتونیست‌های وطنی از تاریخ خجالت نمی‌کشند خود پوتین هم شرم و حیا را یک جا قورت داده و اخیرا مدعی شده که الحاق ارتش تزاری به انقلابیون در انقلاب اکتبر خیانت بوده است و در ادامه قانون اساسی ۱۹۱۹ شوروی را اشتباه خوانده که در آن هم به الحاق داوطلبانه خلق‌ها به اتحاد شوروی اشاره می‌شود و هم بنا بر نظریه کمون جدا شدن داوطلبانه آن‌ها.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/feed/ 0 7143
انقلاب زن، زندگی، آزادی، یا انقلاب مداوم http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%af%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%af%d8%a7/#respond Sat, 05 Aug 2023 10:12:54 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7138 امید نیک

امروزه با توجه به تجارب تاریخی از یک طرف و تاکید کلاسیک های مارکسیست مبنی بر پرهیز از گرته‌برداری و کپی‌برداری از انقلابات و توصیه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص، باید پذیرفته شود که هر انقلابی در جهان، ویژگی‌های منحصر به فردی دارد که در سایر کشورها تکرارشدنی نیست. فی‌المثل، انقلاب کوبا در آمریکای لاتین تکرار نشد؛ انقلاب اکتبر در کشورهای اروپائی تکرار نشد؛ انقلاب اسلامی ایران در خاورمیانه، شاخ آفریقا و کشورهای عربی تکرار نشد؛ و… بدین ترتیب به دنبال یک نسخه واحد، یک قانون عام و جهان شمول بودن در مورد انقلاب، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. هم چنان که قانون تکامل سرمایه‌داری در کشورهای مختلف یکسان نبوده است.

مارکس به اختلاف روش رسیدن به بورژوازی در کشورهای اروپائی و آمریکا اشاره می‌کند و می‌گوید: در انگلستان همزیستی بورژوازی و فئودالیسم را داریم و نهایتا غلبه سرمایه‌داری، در فرانسه با انقلاب، نابودی کامل فئودالیسم را می‌بینیم و در آمریکا تبدیل شدن به فئودالیسم و همزیستی آن با سرمایه‌داری و…

با تمام این تفاوت‌ها، شرایط مشخص و موضوعات مطرح شده، در بعضی از موارد هم، علت‌های مشابه برای پیروزی یا شکست انقلابات در تاریخ دیده می‌شود که اندیشمندان و انقلابیون را وادار می‌کند که قوانین انقلاب را را تئوریزه و کلی نمایند. در این که می‌توان برای رخ دادن انقلابات به یک سری دلائل کلی اشاره کرد شکی نیست؛ برای مثال، تضاد طبقاتی و… همین طور ممکن است در پراتیک انقلابی هم عناصر مشترک زیادی را برشمرد و به آن جنبه نظری و تئوریک داد. فی المثل لنین، دلیل شکست انقلاب پرولتاریائی آلمان را، نفوذ اپورتونیسم و سوسیال شوینیسم در حزب سوسیال دمکرات آلمان ذکر می‌کند. عاملی که در هر حزب پرولتاریائی نفوذ کند آن را به شکست می‌کشاند. اشاره لنین به نظریات کائوتسکی و طرفداری وی از جنگ‌های ناسیونالیستی و شوینیستی بود.اما عدم وقوع انقلاب پرولتاریائی در تمام کشورهای اروپای غربی را نمی‌توان به این دلیل و علت ذکر نمود.

از نظر فلسفی روندهای تکامل در پدیده‌های مادی، منحصر به فرد هستند و عامل تصادف در هر روند تکاملی وجود دارد و شرایط محیطی بر روند تکامل پدیده‌ها تاثیر نهاده و گاها آن را کاملا دگرگون می‌سازد و یا حتی راه تکامل پدیده را مسدود می‌سازد. به طور مثال تکامل انواع گونه‌های انسانی در بعضی از نقاط جغرافیائی حفظ و تسریع می‌شود و در بعضی از نقاط دیگر متوقف و نابود می‌شود.

متأسفانه کیش شخصیت در تاریخ گاهی اوقات آنچنان عظیم است که قابل تصور نیست. ناپلئون تمام ایده‌آل های انقلاب کبیر فرانسه را به فراموشی سپرد و خمینی در انقلاب ۵۷، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و دموکراسی را نادیده گرفت و راه آزادی را بر ملت ایران، تا کنون مسدود کرده است که هزینه آن را جوانان ایران بر بالای دارها می‌دهند.

تمام این مطالب درست است اگر آن ها را واقعیت‌های پیشین (apriori) بدانیم. انسان پس از تولد معلوم است که بر روی پاهای خودش راه می‌رود و یا رخ دادن هر واقعه‌ای در زمان و مکان مقدر است و زمان و مکان برای وقوع یک رخ داد یک شرط پیشین (apriori) می‌باشد. تحلیل‌ها و مطالعات تاریخی قریب به اتفاق جنبه پیشین و یا apriori دارند. در علوم تجربی از روی مقولات پیشین می‌توان نظریه و تئوری ساخت. مثلا از روی گردش زمین به دور خورشید می‌توان تئوری و نظریه کپلر و یا نیوتون را استنتاج کرد. ولی در مورد تاریخ و اجتماع به دلیل نفوذ و قدرت، حادثه و اتفاق، نظریات به احتمالی بودن گرایش پیدا می‌کند. حتی در علم اقتصاد که به علوم تجربی نزدیک است گفته می‌شود احتمال دارد فلان کالا گران، زیاد و یا کم شود.

گاهی به نظر می‌رسد که تاریخ تکرار می‌شود

در سال ۱۹۰۵ انقلاب کارگری در پطرزبورگ روسیه، منجر به تشکیل شوراهای انقلابی کارگری شد و حکومت تزاری برای تجدید سازمان نظامی خود مدتی عقب‌نشینی کرد ولی پس از تجهیز قوا، شوراهای انقلابی را به خاک و خون کشید و انقلاب را با شکست روبرو کرد. تروتسکی که خود از رهبران شورای انقلابی پطرزبورگ بود بر اساس تجربه‌ای که از این انقلاب و شکست آن پیدا کرده بود نظریه «انقلاب مداوم» را مطرح ساخت. در این شکی نبود که طبقه متوسط، طبقه کارگر را در انقلاب تنها گذاشته بودند به همین جهت تروتسکی این نظریه را مطرح ساخت که برای پیروزی در انقلاب لازم است که طبقه کارگر آن قدر به مبارزه خود ادامه دهد تا اقشار خرده بورژوازی و طبقه سرمایه‌داری متوسط به آن بپیوندند و این مبارزه باید به طور مداوم از طرف طبقه کارگر ادامه پیدا کند.

در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» گفته می‌شود که قشر خاکستری به خیابان نیامد و جریان انقلاب مداوم باز تکرار شد. منظور به هیچ وجه مقایسه این دو انقلاب نیست. واقعیت این که، تمام شواهد و قرائن و آنچه که زیر جلد جامعه می‌گذرد، حکایت از تداوم انقلاب و صف‌بندی‌هایی با وضوح بیشتر را دارد. حتی بخش سنتی و مذهبی در ایران در محرم امسال صف خود را آن هم با شکل و فرم اعتراضی، از صف مراسم دولتی جدا کرد.

این که در انقلاب ایران بی‌چیزان و تهیدستان به خیابان آمدند شکی نیست اما در مورد طبقه متوسط و میانی، مواردی را باید مورد توجه قرار بدهیم:

۱. بخش عمده‌ای از جمعیت معترض، که زنان باشند، کمی با احتیاط می‌توانیم بگوئیم که از تمام طبقات اجتماعی بودند. (چه باحجاب ،چه بی‌حجاب، می‌ریم به سوی انقلاب).

۲. بخش طبقه متوسط، از دانشجو، استاد، وکیل، پزشک، پرستار، معلم و ….در این انقلاب نه تنها شرکت کردند بلکه هزینه‌های غیرقابل جبران پرداخت کردند. هر چند به طور میلیونی در خیابان ظاهر نشدند ولی پیشگامان خود را برای انقلاب راهی خیابان کردند و اکنون هم که یک سال از شروع انقلاب می‌گذرد انواع و اقسام انقلابیون، از هنرمند، روزنامه‌نگار، ورزشکار و… و به ویژه در استان‌های محروم، یا در زندانند یا تحت پیگرد و یا در حال شکل دادن سازماندهی‌های جدید و ابتکاری برای تداوم انقلاب هستند.

۳. اگر به ساختار طبقاتی و ترکیب جمعیتی ایران، نگاهی بیندازیم به تقریب به درصدهای ذیل بر می‌خوریم:

  • ۱۰ تا ۱۵ درصد جمعیت ایران در بخش کشاورزی هستند.
  • ۳۰ تا ۳۵ درصد جمعیت ایران بخش کارگری را تشکیل می‌دهند.
  • و حدود ۵۰ درصد جمعیت در بخش خدمات و اداری (یعنی طبقه متوسط، بروکرات) را تشکیل می‌دهند.

توضیح این که اگر طبقه کارگر را نه فقط صنعتی و کارخانه‌ای بنامیم بلکه طبقه کارگر را به معنی وسیع کلمه یعنی تمام کسانی که از طریق فروش نیروی کار (چه یدی و چه فکری و تخصصی) امرار معاض می‌کنند در نظر بگیریم و با توجه به این نکته که از برکات رژیم فقها لااقل بخشی از طبقات متوسط فقیرتر شده و در عمل به طبقه کارگر پیوسته است، آنگاه با درصد جمعیتی جدیدی از طبقه کارگر روبرو خواهیم شد.

اگر درصد جمعیتی ۵۰ درصد را در شکل دادن طبقه متوسط مبنا قرار دهیم، نادیده گرفتن این بخش عمده جمعیت از طرف احزاب و گروه‌های انقلابی نه ممکن است و نه مطلوب. به همین جهت نظریات انقلابی درباره شرکت فقط و فقط طبقه کارگر در انقلاب ملی دمکراتیک نمی‌تواند واقع‌بینانه و درست باشد. همان طوری که بدون طبقه گارگر در انقلاب ملی دمکراتیک و بدون هژمونی و رهبری آن نه ممکن است و نه به نتیجه نهائی خواهد رسید.(تجارب تاریخی و تاکید لنین).

واقیعیت این که بی‌چیزان و تهیدستان در انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، شرکت داشته و دارند و این که در تمام انقلابات تا کنون، خط سرخ فقر و فلاکت نقش موثری داشته است قابل انکار نیست ولی نباید صرفا بر عنصر فقر تاکید زیادی کرد و نتیجه گرفت که انقلاب بر اثر فقر ناگزیر و یک ضرورت است. اگر مسئله ضرورت را به این صورت کور مطرح سازیم در عمل به بینش تاریخی ماتریالیسم مکانیستی و متافیزیکی در غلطیده‌ایم.

انقلابیونی که بخواهند بر اساس مقولات پیشین (apriori) نظریه‌پردازی کنند کار به جائی نخواهند برد. آن‌هایی به نتیجه می‌رسند که با پرهیز از  نظریه‌پردازی پیشین، با زندگی و ارتباطات تنگاتنگ با توده‌های مردم، خواسته‌های آنان را درک کنند و بر اساس این خواسته‌ها عمل نمایند.

انقلاب مداوم و پتانسیل انقلابی

از نظر فلسفی موضوع بالفعل و بالقوه می‌تواند به صورت ماتریالیستی پذیرفته شود. در علم شیمی فی‌المثل اکسیژن دو ظرفیتی است و بالقوه می‌تواند با دو اتم هیدروژن ترکیب شود و تولید آب نماید در جامعه هم بنا به نظر مارکس طبقه کارگر، بالقوه می‌تواند سوسیالیسم را بسازد و علم، بالقوه می‌تواند شیوه تولید را تغییر دهد (اختراع ماشین بخار و انقلاب صنعتی).

در اینجا صرف نظر از مکانیسمی که امر بالفعل را بدل به امر بالقوه و یا برعکس می‌نماید، که البته تضاد های درونی پدیده علت  اصلی است. فقط می‌خواهیم این مطلب را برای انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در نظر بگیریم.

تقریبا همه معترفند که طبقه متوسط در ایران مطابق رشدی که داشته، نتوانسته به موقعیت طبقاتی مناسب خود برسد. ثروتمندان زیادی در جامعه  آفریده شده‌اند که نقشی در اداره سیاسی مملکت ندارند، اما به دلیل ارتباط فرهنگی و علمی با جهان متمدن، بالقوه توانائی اداره سیاسی را در حد بالائی دارند که از این نظر محروم به حساب می‌آیند. این طبقه علاوه بر داشتن مطالبات سیاسی، مطالبات آزادی‌های فردی را هم دارند (کشف حجاب و رفع حجاب اجباری). پس بین پتانسیل این طبقه و آنچه بالفعل صاحب آن است تضاد عمیقی وجود دارد. پس مبارزه مداوم بین این طبقه و حکومت در جریان است (احضار، زندان، تعلیق، تعطیل، پیگرد و….).این طبقه به دلیل خواسته‌های فرهنگی، رفع ظلم و ستم اجتماعی، و به دلیل این که به دنبال آزادی‌های فردی می‌باشند در عمل با مطالبات توده‌ها در این زمینه‌ها پیوند خورده است به همین جهت کسانی که در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» کشته شده‌اند شامل دانشجو، کارمند، کارگر، دست‌فروش و… در یک ردیف دیده می‌شوند و این پیوند با رشد بحران‌های اقتصادی روز به روز قوی‌تر می‌شود. به همین جهت این انقلاب به رشد مداوم خود ادامه می‌دهد. البته باید در این جا، ستم‌های قومی، مذهبی، زبانی و جغرافیایی را هم  مد نظر داشت.

نتیجه این که، نیروی محرکه کافی، برای انقلاب مداوم «زن، زندگی، آزادی»، در ایران وجود دارد.

در نظریه انقلاب مداوم، بر روی فقر توده‌ها، آن گونه که ماتریالیست‌های متافیزیک حساب می‌کنند، حساب نمی‌شود، بلکه فقط به سازماندهی از پائین، سازماندهی توده‌های بی‌چیز و انقلابیون حرفه‌ای اتکا می‌شود.

تاریخ، مجموعه حوادث پیش‌بینی نشده است و هیچ کس تصور نمی‌کرد، نظریه انقلاب مداوم تروتسکی، بعد از ۱۲۰ سال به شکلی خاص در ایران عمل نماید.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d9%85%d8%af%d8%a7/feed/ 0 7138
ماهیت ثانویه انسان http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d8%ab%d8%a7%d9%86%d9%88%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d8%ab%d8%a7%d9%86%d9%88%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86/#respond Thu, 20 Jul 2023 14:04:04 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7129 امید نیک

این بحث درباره چیزهایی است که در طی قرون و اعصار، می‌توان گفت که به تقریب یکسان و ثابت مانده‌اند. در حالی که صورت‌بندی‌های اجتماعی و اقتصادی دچار تحولات شگرفی شده‌اند. از جمله و از بدیهی‌ترین آن‌ها امور مربوط به زیبائی‌شناسی است که به شدت، نظر مارکس را به خود جلب می‌کند. مارکس در باره‌ی آثار هنری خلق شده در یونان باستان می‌گوید «این که چنین آثار با ارزش هنری در آن زمان خلق شده (در دوران برده‌داری) جای تعجب دارد ولی از آن عجیب‌تر این که، آن آثار در آن زمان و در زمان ما موجب التذاذ و خوشایندی انسان شده و می‌شود.

البته عمر کوتاه مارکس و مسئله‌های مهم دیگر موجب شد تا مسئله، لاینحل برای آیندگان باقی بماند. مشکلات این موضوع موجب پیدایش جزم‌های شدید در اندیشه گشت. چرا که جواب نظری و تئوریک برای آن پیدا نمی‌شد. فی‌المثل دردوران استالین «انجمن دوستداران ادبیات کارگری» تلاش کردند تا مسائل زیبائی‌شناسی را از روی عوامل اقتصادی و طبقاتی توضیح دهند، و به این نتیجه می‌رسند که چون طبقه کارگر، مختارترین و آگاه‌ترین طبقه است، پس آثار هنری آفریده شده در دوران سوسیالیسم بالاترین و اصیل‌ترین آثار هنری می‌باشد؛ و این جزم‌گرائی به آن جا رسید که بنا شد آثار تولستوی و داستایوسکی را از بین ببرند. تولستوی را به خاطر این که بیان‌گر اشرافیت بود و داستایوسکی را به دلیل این که زندگی خرده‌بورژوازی را تصویر می‌کرد.

این جزم‌گرائی‌ها در مقابل واقعیت‌های تاریخی شکست خورد و هنر و زیبائی‌شناسی به حیات خود در جوامع مختلف ادامه داد.
در فلسفه کلاسیک قدیم زمانی که از واژه جوهر استفاده می‌شد، مراد آن‌ها، چیزی ثابت و لایتغیر بود در صورتی که از نظر هگل و با تایید مارکس:

«جوهر آن است که در تغییرات جاویدان چیزها، در حالی که خود تغییر می‌کند، توانایی آن را دارد که استمرار خویشتن را حفظ کند. این بقای پویا، هیچ نوع پیوند ضروری با هیچ نوع سرمدیت همیشگی، ابدی و یا الوهیتی و ماوراءطبیعه‌ای ندارد. جوهر می‌تواند ظهور و سقوط داشته باشد بدون آن که زمان در آن متوقف شود. جوهر به طور پویا هستی خود را در زمان‌های مختلف حفظ می‌کند.»

حیات، اولین و نخستین ماهیت موجود زنده است که وی را از جهان موجودات بی‌جان جدا می‌سازد. این کیفیت اولیه موجودات زنده، از جمله انسان، رابطه او را با طبیعت تنظیم می‌کند. در این رابطه است که انسان از خود صفاتی را نشان می‌دهد که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. این انتقال صفات در دنیای موجودات زنده توسط ژن‌ها و طبق قوانین توارث انجام می‌گیرد. مثل رنگ مو، اندازه قد و…
در عین حال گفته می‌شود که «کار، جوهر انسان است». از زمانی که انسان پدیدار شده کار هم بوده است و تا زمانی که انسان باشد کار هم خواهد بود. بنا بر تعریف جوهر در طی زمانی برای ملیون‌ها یا هزاران سال، صورت یا نمودهای کار تغییر کرده است ولی کار همچنان به عنوان عامل جاویدان تنظیم کننده رابطه انسان با طبیعت به قوت خود باقی است. اما همچنان که می‌دانیم این کار جمعی است که در آن انسان با استفاده از ابزار تولید، رابطه بین خود و طبیعت و سایر انسان‌ها(جامعه) را تنظیم می‌کند. انسان بدون کار و بدون جامعه نه بوده است و نه خواهد بود. بدین ترتیب سه پایه هستی انسان توسط کار، تشکیل شده است: طبیعت، ابزار تولید، و انسان، سه عنصری که کار و در واقع عوامل سازنده جوهر انسان می‌باشند. البته این انسان، انسان منفرد و ایزوله و جدا از جامعه نیست. باید بلافاصله پس از واژه‌ی انسان، واژه‌ی اجتماع را هم اضافه کرد.

هر اندازه که روابط اجتماعی ناشی از کار و تقسیم اجتماعی کار اضافه شود، رابطه اولیه انسان با طبیعت سست‌تر می‌گردد و مرزهای طبیعت از انسان دورتر می‌شود و این فاصله آن قدر اضافه می‌شود که بعضی از علما و فلاسفه، انسان را حیوان اجتماعی تعریف می‌کنند.

هستی اجتماعی

در اثر رشد تقسیم کار و اضافه شدن روابط اجتماعی جدید و افزایش فاصله انسان از طبیعت و رشد ابزار تولید هم آگاهانه و هم ناآگاهانه، هستی‌های اجتماعی متولد شدند. هستی‌های اجتماعی مستقل از انسان و خواست او بدنیا آمده‌اند و به حیات خود ادامه می‌دهند.
کسی نمی‌داند چه زمانی دولت، قانون، علم، دانش، هنر و… خلق شده‌اند؛ چون هر زمانی که از وجود انسان با خبر می‌شویم از این هستی‌های اجتماعی هم با خبر می‌شویم. هستی‌های اجتماعی خلق می‌شوند و مستقل از اراده‌ی آدمی به تکامل خودشان ادامه می‌دهند. انسان در طی تکامل اجتماعی، سیاسی، اخلاقی، و طبقاتی و… خود مجبور به تبعیت از این هستی‌های اجتماعی است. انسان اولیه هر روز که از خواب برمی‌خاست دست به تنظیم رابطه‌اش با طبیعت می‌زد. به عنوان مثال: به کجای جنگل برود؟ به کدام رودخانه؟ به کدام غار و…؛ ولی انسان امروزه هر روز که از خواب برمی‌خیزد به تنظیم رابطه‌اش با یکی از هستی‌های اجتماعی می‌پردازد؛ به کدام مدرسه برود؟ به کدام بانک برود؟ به کدام دادگاه مراجعه کند و…

برای انسان اولیه، ساختارهای طبیعی او را مجبور می‌کرد که رابطه او را با آن‌ها تنظیم کند: از کدام راه به جنگل برود؟ چگونه بر دریا پارو بزند؟ چگونه دانه برای فردا پس‌انداز کند؟ چگونه میوه جمع کند و…

ولی انسان امروزه را، هستی‌های اجتماعی مجبور می‌سازد که رابطه‌اش را با آن‌ها تنظیم کند و از آن‌ها تبعیت کند، فی المثل: کجا شغل بدست آورد؟ کجا پس‌انداز کند؟ چقدر خرج کند و چه مقدار دنبال علم برود و…

بدین ترتیب انسان مطیع هستی‌های اجتماعی و ناچار به تبعیت از آن‌ها می‌شود. در مجموع هستی‌های اجتماعی خالق و پایه‌های تمدن بشری هستند.

ارزش‌های اجتماعی

انسان اولیه در بین سنگ‌هایی که برای شکار کردن انتخاب می‌کرد با دو عامل روبرو بود؛ یکی آزادی انتخاب از میان سنگ‌های مختلف و دوم هدف و مقصود از انتخاب این سنگی که می‌بایستی برای منظور او و شکار مناسب باشد. یعنی همچنان که مورد تایید هگل و مارکس هم بوده است، کار انسان متضمن مقصود یا غایت بوده و هست. پس برای رسیدن به هدف، از بین سنگ‌های مختلف، بهترین و مناسب‌ترین سنگ انتخاب می‌شد. یعنی برای بشر اولیه هم مسئله ارزش مطرح می‌شود. ارزش با غایت کار پیوند ناگسستنی دارد و با تحولات و تکامل کار، تقسیم کار و پیشرفت در تولید و ابزار کار، غایات و اهداف کار هم متنوع و کامل‌تر می‌شود. و بدین ترتیب ارزش‌های اجتماعی جدید زاده می‌شوند. انسان از درون کار و در رابطه با غایت کار و تقسیم کار و هستی‌های اجتماعی، ارزش‌ها را خلق می‌کند. اما همچنان که هستی‌های اجتماعی به طور مستقل به حیات خود ادامه می‌دهند، همراه با آن‌ها، ارزش‌های اجتماعی هم مستقل از اراده و خواست انسان زاده شده و تکامل پیدا کرده و می‌میرند.انسان از طریق ارزشهای اجتماعی با هستی های اجتماعی و اهداف اجتماعی ارتباط بر قرار می‌کند. در واقع ارزش‌ُها، ملات و سیمانی هستند که انسان را با هستی‌های اجتماعی پیوند می‌دهند و چون غایت و هدف کار مقدم بر خود کار است، ارزش‌ها به شدت در پراتیک اجتماعی انسان دخالت می‌نمایند. ارزش‌ها دارای عینیت هستند چون در تکامل اجتماعی انسان شرکت دارند (کسب علم برای پیشرفت مناسب است). اما برای رسیدن به هدف در تولید اجتماعی، راه‌های مختلفی وجود دارد و هر اندازه که تمدن بشری بیشتر پیشرفت کند تعداد راه‌های انتخابی او بیشتر می‌شود، یعنی به آلترناتیوهای اجتماعی افزوده می‌شود. آفرینش آلترناتیوهای اجتماعی به کمک هستی‌های اجتماعی صورت می‌گیرد که با هدف و غایت در ارتباطند. بدین ترتیب ارزش‌های اجتماعی در آفرینش آلترناتیوهای اجتماعی شرکت می‌کنند به همین جهت به دلیل اینکه هستی‌های اجتماعی به حیات خود مستقل از اراده و خواست بشر تکامل می‌یابند ارزش‌ها در درون هستی‌های اجتماعی قرار می‌گیرند. بدین ترتیب ارزش‌ها از طریق هستی اجتماعی که در ابتدا زاده کار بودند همچون جوهر به حیات خود ادامه داده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. در واقع، هستی‌های اجتماعی برای انتقال ارزش‌ها، همان کاری را انجام می‌دهند که ژن‌ها در بیولوژی انسان انجام می‌دهند.

پس انسان بدون کار، بدون ابزار، بدون اجتماع، بدون هستی‌های اجتماعی نمی‌تواند موجود باشد و ارزش‌ها در هستی اجتماعی با انتقال یافتن به انسان و نهادینه شدن در ذهن و آگاهی او، به طبیعت ثانویه‌ی انسان تبدیل می‌شود.

حال می‌توان فهمید که چرا فرعون، هارون، خشایارشاه، هارون‌الرشید و… ایلان ماسک و… پول را دوست داشته و دارند و پول‌دوستی و ثروت‌اندوزی به صورت یک صفت اجتماعی از نسلی به نسل دیگر بدون تغییر منتقل می‌شدند. سایر صفات اجتماعی (حسارت، غرور، کینه توزی، جاه طلبی و…) هم به کمک ارزش‌ها به ماهیت ثانویه انسان تبدیل می‌شوند و تکرار و تکرار می‌شوند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d8%ab%d8%a7%d9%86%d9%88%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86/feed/ 0 7129
اقدامات مسلحانه، بازی در بساط رژیم http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%a7%d8%b7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%a7%d8%b7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85/#respond Sun, 09 Jul 2023 12:50:46 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7124 اعلامیه مشترک هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و حزب کمونیست ایران

صبح شنبه ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۲، گروه مسلح جیش العدل به کلانتری ۱۶ زاهدان، مسئول قتل عام مردم در جمعه خونین زاهدان، حمله کرد. در این درگیری هر ۴ مهاجم و ۲ تن از نیروهای رژیم کشته شدند و ۳ شهروند رهگذر بلوچ هم از ناحیه پا و شکم و کلیه، هدف تیراندازی مستقیم نیروهای نظامی در خیابان های اطراف کلانتری قرار گرفته و مجروح شدند. به دنبال این تهاجم مسلحانه گروه جیش العدل با انتشار اطلاعیه ای مسئولیت این حمله را بر عهده گرفت و نوشت: «سازمان جیش العدل به اطلاع عموم میرساند فرزندان رشید آنها در گردان استراتژیک فدائیان عدل الهی موفق شده اند کلانتری ۱۶ زاهدان که از عاملان اصلی رخ دادن فاجعه جمعه خونین زاهدان است را مورد هدف قرار بدهند.» این عملیات باعث امنیتی تر شدن فضای زاهدان و تمرکز گسترده تر نیروهای امنیتی و سپاه شده  است.

جمعه های اعتراضی مسالمیت آمیز و مدنی مردم بلوچستان و بویژه زاهدان، در ده ماه گذشته، همبستگی گستردۀ مردمی را به خود جلب کرده است. جنبش مدنی مردم بلوچستان از مرزهای استان فراتر رفته و الهام بخش مردمان سراسر ایران گشته و به یکی از ستون های تداوم خیزش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» تبدیل شده است. بیان خواست های این مردم از طریق خطبه های مولوی عبدالحمید، خشم حاکمان جمهوری اسلامی را برانگیخته است. همین خشم  و نگرانی سبب اقدامات امنیتی و سرکوبگرانۀ حاکمیت اسلامی شده که با دستگیری های گسترده، اعدام زندانیان بلوچ، سازماندهی  تبلیغات مسموم از طریق ائمه جمعه شیعه در شهرهای استان، لجن پراکنی های رسانه های مزدور رژیم و تمرکز نیروهای ویژه سرکوب در استان همراه شده است.

حاکمیت اسلامی در تمامی ده ماه گذشته تلاش های رذیلانه ای انجام داده تا مردم شجاع بلوچستان و یا مردم دلیر کردستان را به اقدامات مسلحانه بکشاند. ترور دو تن از اعضای حزب دمکرات کردستان به نام های عادل مهاجر و لقمان آجی در اقلیم کردستان عراق توسط مزدوران امنیتی رژیم، قتل زیر شکنجه موسی اسماعیلی از زندانیان سیاسی در پیرانشهر، اعدام محمد رامز رشیدی و نعیم هاشم قتالی دو کارگر مهاجر و محروم افغان در سناریوی ساختگی شاهچراغ،  همچون کشتار جمعه های خونین زاهدان و خاش، خشم گسترده ای در مردم ایجاد می کند و ممکن است اقدامات مسلحانه علیه رژیم از سوی بخشی از مردم قابل پذیرش باشد و بر حس انتقام جوئی آنها آب سرد بپاشد. اما  روشن است که اقدامات مسلحانه در شرایط کنونی نه تنها کمکی به جنبش انقلابی ژینا نمی کند، بلکه بازی در بساط حاکمیت اسلامی و نیروهای ددمنش امنیتی اش خواهد بود.

ما اقدامات تروریستی جمهوری اسلامی در ترور دو تن از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران و قتل یک زندانی سیاسی زیر شکنجه و اعدام دو کارگر محروم افغان را محکوم می کنیم و  به خانواده ها، دوستان و رفقای شان تسلیت می گوئیم. ما همچنین اقدام مسلحانه گروه جیش العدل در حمله به کلانتری ۱۶ زاهدان که دست نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم در سرکوب مردم بلوچستان را بازتر و در میان هواداران رژیم توجیه پذیرتر می سازد را به شدت محکوم می کنیم. جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» که اکنون جنبش مدنی مردم بلوچستان یکی از پرچمداران آن است بیش از هر چیز به گسترش پایه توده ای خود و تکیه بر خصلت مدنی و مسالمت آمیزش برای بسیج هر چه گسترده تر و به میدان آوردن عدد بزرگ نیاز دارد نه به اقدامات مسلحانه ای که بازی در بساط نیروهای امنیتی رژیم فاشیستی خواهد بود.

   سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی

پیروز باد انقلاب مردم ایران

زنده باد آزادی، دمکراسی و  سوسیالیسم

حزب کمونیست ایران

هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲ برابر با  ۰۸ جولای ۲۰۲۳

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%82%d8%af%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87%d8%8c-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b3%d8%a7%d8%b7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85/feed/ 0 7124
تحولات سرمایه‌داری جهانی؛ رقابت، جنگ، پیامد! http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/#respond Sat, 08 Jul 2023 16:31:33 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7121 مصاحبه‌ی «نگاه» پیرامون جنگ روسیه در اوکراین با محمد رضا شالگونی

توضیح سایت «راه کارگر»ـ مصاحبه «نگاه» با محمد رضا شالگونی درست یک سال پیش انجام گرفته است. در این مصاحبه در باره علت های جنگ اوکراین و پیش زمینه ها و عواقب آن مطرح شده است. شورش گروه واگنر به رهبری پریگوژین علیه کرملین و پس لرزه های آن، فرصت مناسبی  شد که سایت راه کارگر این مصاحبه را به نقل از «نگاه» بازنشر کند تا امکان ارزیابی تازه تر از تحولات این جنگ خانمانسور فراهم گردد.

– سئوال اول: در آغاز این مصاحبه، لازم است ابتدا نظر شما را درباره‌ی چرایی جنگ روسیه در اوکراین بدانیم. این جنگ چرا و بر متن کدام زمینه‌های ملی، منطقه‌ای، و جهانی صورت می‌گیرد؟

پاسخ به سؤال اول – قبل از هر چیز باید توجه داشته باشیم که این دو کشوری که حالا به دشمن هم تبدیل شده اند ، پیش از سال ۱۹۹۱ بخش هایی از یک کشور واحدی بوده اند به نام اتحاد جماهیر شوروی و حتی در داخل آن کشور واحد نیز این دو ( همراه با بلاروس) به لحاظ قومی ، زبانی و فرهنگی ، بیش از همۀ بخش های دیگر شوروی به هم نزدیک بودند و در واقع هسته مرکزی اتحاد شوروی را تشکیل می دادند. قبل از شکل گیری اتحاد شوروی در دوره روسیه تزاری نیز این سه کشور بسیار درهم تنیده بودند و از اواخر قرن شانزدهم تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بخش هایی از یک کشور واحد بودند و هسته مرکزی امپراتوری روسیه تزاری را هم تشکیل می دادند.

با توجه به پیوندهای طولانی ، این دو کشور درهم تنیدگی های قومی و اقتصادی بسیار گسترده ای با هم دارند. کافی است به یاد داشته باشیم که حدود ۱۸ در صد جمعیت اوکراین روس هستند و نزدیک به ۳۰ در صد شان به زبان روسی حرف می زنند و هنوز هم بیشترین مراودات اقتصادی اوکراین با روسیه است و بخش های شرقی و جنوبی آن درهم تنیدگی های عمیق تری با اقتصاد روسیه دارند و جمعیت این بخش ها در مقایسه با غرب اوکراین از سطح زندگی بالاتری برخوردارند.

درست به دلیل همین درهم تنیدگی ها ، جدایی روسیه و اوکراین از هم دیگر از همان سال ۱۹۹۱ بحران های تودرتویی در هر دو کشور به وجود آورده و این بحران ها در اوکراین بسیار عمیق تر از روسیه بوده است ؛ به چند دلیل:

یک – اوکراینی ها در غرب این کشور خواهان فاصله گیری هرچه بیشتر روسیه و پیوستن این کشور به ناتو و اتحادیه اورپا بودند در حالی که جمعیت شرق اوکراین غالباً مخالف این گرایش بودند. این شکاف تا آنجا گسترش یافت که ویکتور یوشچنکو (که با حمایت مخالفان روسیه به ریاست جمهوری انتخاب شد) در سال ۲۰۱۰ به یکی از ناسیونالیست های راست افراطی اوکراین به نام استپان باندرا که در دوره جنگ جهانی دوم همراه آلمان هیتلری علیه شوروی جنگیده بود ، رسماًعنوان “قهرمان اوکراین” اعطاء کرد. در کشوری که یکی از صحنه های اصلی خونین ترین جنایات آلمان نازی بوده ، این اقدامی واقعاً تکان دهنده بود. آش چنان شور بود که نه فقط روسیه ، بلکه پارلمان اورپا ، لهستان و سازمان های یهودی و بسیاری از نهادهای دیگر به شدت آن را محکوم کردند و این عنوان با حکم دادگاه پس گرفته شد.

دو – با فروپاشی شوروی اقتصاد اوکراین بیش از اقتصاد روسیه صدمه دید. درآمد سرانه آن از ۱۵۷۰ دلار در سال ۱۹۹۰ به ۶۳۵ دلار در سال ۲۰۰۰ سقوط کرد. هنگام فروپاشی شوروی سطح زندگی در روسیه تقریباً دو برابر آن در اوکراین بود ، این نسبت در سال ۲۰۱۵ سه برابر شده بود و حتی در بلاروس سطح زندگی دو برابر اوکراین بود.

سه – سیستم سیاسی پس از استقلال در اوکراین بازتر از روسیه بود ، اما بسیار پرتناقض و آشکارا ضعیف تر از روسیه ؛ واین باعث می شد که دست اولیگارش ها در چپاول کشور در مقایسه با روسیه بازتر باشد.

چهار – تنش های ژئوپولیتیک میان غرب و روسیه بحران های تو در توی اوکراین را تشدید کرده و می کند و مداخله های دو طرف بی ثباتی را در این کشور دامن می زند. همان طور که اشاره کردم جاذبه اتحادیه اورپا و امریکا در غرب اوکراین آشکارا نیرومند است و همبستگی با روسیه در شرق این کشور.

اما برای فهمیدن علت شروع این جنگ ، باید توجه داشته باشیم که پوتین وقتی به قدرت رسید مانند یلتسین سعی می کرد با امریکا و اتحادیه اورپا روابط کاملاً دوستانه ای داشته باشد. او مدام تأکید می کرد که روسیه به لحاظ تاریخی و فرهنگی یک کشور اورپایی است. او گاهی تا آنجا پیش می رفت که می گفت ما جزو اورپاییان غربی هستیم. به یاد داشته باشیم که این شعار پیوند یافتن با اورپا حتی پیش از فروپاشی اتحاد شوروی مطرح شد و گورباچف یکی از هدف های پرسترویکا را حرکت به طرف “خانه مشترک اورپایی” اعلام کرد. اما پس از فروپاشی شوروی این تلاش برای اتحاد با غرب شتاب گرفت. حتی پوتین در اوایل رسیدن به قدرت مطرح کرد که ممکن است به پیمان ناتو بپیوندد. پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر پوتین اولین رهبر یک کشور خارجی بود که با جرج بوش اعلام همبستگی کرد و در گرماگرم کارزار امریکا علیه تروریسم ، او سعی کرد روسیه را در کنار امریکا و اتحادیه اورپا قرار بدهد و در جریان حمله امریکا به افغانستان ، در آسیای مرکزی به نیروهای امریکایی پایگاه تدارکاتی داد. او حتی به گسترش ناتو به کشورهای بالتیک اعتراضی نکرد. اما از همان آغاز خط قرمزی داشت که همیشه بر آن تأکید می کرد : استقلال عمل روسیه و حفظ سنت های تاریخی آن. پوتین با صراحت اعلام کرد که روسیه برای حفظ نظم به یک دولت نیرومند نیاز دارد و در سطح بین المللی نیز باید موقعیتی را که از قرن هژدهم به عنوان یک قدرت بزرگ داشته حفظ کند.

رهبران امریکا و متحدان آنها ظاهراً با “دولت نیرومند” در داخل روسیه مشکلی نداشتند ولی در سطح بین المللی حاضر نبودند روسیه را به عنوان یک قدرت مستقل تحمل کنند. از نظر آنان روسیه یا می بایست زیر هژمونی جهانی امریکا قرار بگیرد یا بال و پرش چیده شود. وقتی پوتین چچن را گراز کوب می کرد کلینتون و تونی بلر برای اش کف می زدند ولی در همان حال پیمان ناتو را قدم به قدم به طرف شرق پیش می راندند ، اقدامی که در عمل جز محاصره روسیه معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. در واقع تلاش برای گسترش ناتو به طرف شرق از زمان کلینتون شروع شد. در این زمینه دموکرات های امریکا در مقایسه با جمهوری خواهان سیاست تهاجمی تری داشتند. این سیاست به روشن ترین شکل در نوشته های برژینسکی بیان شده است که یکی از برجسته ترین استراتژیست های دموکرات ها بود. او در “صفحه شطرنج بزرگ” (که در سال ۱۹۹۷ یعنی در آستانه دور دوم ریاست جمهوری کلینتون نوشته) می گوید برای مقابله با ناسیونالیزم جریحه دار شده روس ها و انتقام جویی آنها باید ناتو را در شرق اورپا پیش راند و روسیه را از طریق اوکراین در غرب و آذربایجان و ازبکستان در جنوب محاصره کرد. او حتی تا آنجا پیش می رود که می گوید شاید بهتر آن است که روسیه را به سه دولت متعادل  تقسیم کرد ، یکی در غرب منطقه اورال ، دیگری در سیبری و سومی در شرق دور ، یا دست کم این ها را در یک کنفدراسیون شُل جمع کرد.

طبیعی است که این سیاست دوگانه و متناقض بالاخره به بحران می انجامید. امریکایی ها از سال ۱۹۹۴ برای تشویق خصوصی سازی های اقتصاد روسیه توسط یلتسین (که جز غارت اموال عمومی در این کشور معنای دیگری نداشت) او را به عنوان مهمان به جلسات “گروه هفت” (G7) دعوت کردند و از سال ۱۹۹۷ روسیه را رسماً به عضویت آن درآوردند ، و این گروه تبدیل شد به “گروه هشت” (G8) ؛ یعنی روسیه ظاهراً تبدیل شد به یکی از قدرت های متحد تحت رهبری امریکا ، ولی تلاش امریکا برای محاصره روسیه همچنان ادامه یافت بی آن که پوتین به مقابله برخیزد ، اما وقتی جرج بوش در کنفرانس سران ناتو در آوریل ۲۰۰۸ اعلام کرد که گرجستان و اوکراین به عضویت ناتو پذیرفته خواهند شد ، او ناگزیر شد راه خود را از امریکا جدا کند. البته بوش می دانست که این کار با مخالفت روسیه روبرو خواهد شد و رهبران آلمان و فرانسه نیز به این کار راضی نبودند ، ولی با توجه به رهبری ساکاشویلی در گرجستان و یوشچنکو در اوکراین ، او نمی خواست فرصت پیش راندن محاصره روسیه را از دست بدهد.

پوتین چند ماه پس از نشست ناتو با شروع جنگ در گرجستان و اشغال آبخازیا و اوستیای جنوبی به اقدام ناتو پاسخ داد ، اما در مورد اوکراین با احتیاط بیشتری تلاش کرد نیروهای طرفدار روسیه را تقویت کند. در انتخابات ۲۰۱۰ ویکتور یاناکویچ (کاندیدای طرفدار روسیه) یکبار دیگر به ریاست جمهوری رسید. او در نوامبر ۲۰۱۳ مذاکرات تجاری و سیاسی با اتحادیه اورپا را به حالت تعلیق درآورد و به جای آن تصمیم گرفت روابط اقتصادی ویژه با مسکو را احیاء کند. این اقدام بار دیگر جنبش اعتراضی “میدان” (یا سومین “یورو میدان”) را برمی انگیخت و سرکوب آن در کیف باعث شد که پارلمان اوکراین در فوریه ۲۰۱۴ یاناکویچ را از ریاست جمهوری برکنار کند و او از ترس تعقیب و محاکمه به روسیه فرار کرد.

این نقطه عطفی است در رابطه روسیه و اوکراین. درست چند روز پس از این حادثه نیروهای مسلح طرفدار روسیه در کریمه اعلام جدایی می کنند و پس از برگزاری رفراندوم ۱۶ مارس ، کریمه رسماً به روسیه ملحق می شود. در ماه آوریل همان سال جدایی طلبان طرفدار روسیه در منطقه دُنباس اعلام استقلال می کنند ، در نتیجه ، جنگی در این منطقه در می گیرد که با اُفت و خیزهایی هنوز هم ادامه دارد.

فضایی که پس از جدایی کریمه از اوکراین و آغاز جنگ در دنباس به وجود آمد ، ناسیونالیست های راست اکراین را به شدت تقویت کرد و باعث تضعیف نیروهای چپ و مترقی در این کشور شد. الحاق کریمه به روسیه هرچند محبوبیت پوتین را در میان روس ها به صورت جهشی بالا برد ولی شکافی میان روسیه و اوکراین به وجود آورد که برندۀ واقعی آن امریکا بود. همان موقع پِری اندرسون (مارکسیت نامدار انگلیسی) در ارزیابی برخورد پوتین با اوکراین روی دو اشتباه بزرگ او انگشت گذاشت : اول این که او احساسات ملی اوکراینی ها را نادیده گرفت ؛ دوم این که گمان می کرد در روسیه می توان یک نظام سرمایه داری به وجود آورد که به لحاظ ساختاری با سرمایه داری غرب مرتبط باشد ولی مستقل از آن عمل کند ، یعنی “غارتگری در میان غارتگران دیگر ، که در عین حال می تواند با آنها مقابله کند”.

در واکنش به اقدام پوتین در ملحق کردن کریمه به خاک روسیه ، امریکا و شرکای اش روسیه را از “گروه هشت” اخراج کردند (و این گروه دوباره به “گروه هفت”  تبدیل شد) و دولت اوباما تحریم های سنگینی علیه روسیه وضع کرد ؛ تحریم هایی که هزینه آنها برای اقتصاد روسیه (بنا به ارزیابی های مختلف) تا نیمه سال ۲۰۱۶ دست کم ۱۷۰ میلیارد دلار بود.

پترو پوروشنکو که در انتخابات ۲۰۱۴ با وعده صلح در دنباس به قدرت رسید ، بلافاصله با چرخش کامل تغییر موضع داد و جنگ در دنباس را به عنوان ضرورت سرکوب تروریست ها ، تشدید کرد. در اتحادیه اورپا آلمان و فرانسه تلاش کردند از اشتعال بیشتر جنگ در دنباس جلوگیری کنند که نتیجه آن “توافق مینسک” بود که در سپتامبر ۲۰۱۴ از طرف روسیه و اوکراین و “سازمان امنیت و همکاری اورپا” امضاء شد و هرچند درگیری ها را تاحدی کاهش داد ولی نتوانست به آتش بس کامل بیانجامد و بنابراین در فوریه ۲۰۱۵ با یک توافق دیگر ( معروف به “مینسک دوم”) تکمیل شد که مقرر می کرد علاوه بر آتش بس و بیرون بردن سلاح های سنگین از خط مقدم درگیری و آزادی زندانیان دو طرف ، حق خود حکومتی بعضی مناطق دنباس در قانون اساسی اوکراین گنجانده شود. این توافق هرچند (در ۱۷ مارس ۲۰۱۵) توسط پارلمان اوکراین تصویب شد ، ولی در عمل جریان های راست افراطی به مخالفت شان با آن ادامه دادند  و به بهانه های مختلف و با فراز و فرود هایی جنگ در دنباس را ادامه دادند و البته امریکا نیز مخصوصاً در دوره اوباما در بی اعتبار کردن توافق مینسک نقش مهمی داشت. پورشنکو به طور کامل به طرف غرب چرخید ، خصوصی سازی های بسیار گسترده ای راه انداخت و با قراردادهایی اوکراین را به یک منطقه اقتصادی زیر نفوذ غرب درآورد. امریکا نیز عملاً ارتش اوکراین را برای مقابله با روسیه بازسازی کرد. در سال ۲۰۱۶ اوباما کمک های نظامی امریکا به اوکراین را دو برابر کرد و ژنرال جان ابی زید را (که در سال های اول اشغال عراق فرمانده کل نیروهای امریکا در آن کشور و بعد مسؤول “ستاد فرماندهی مرکزی امریکا” در خاورمیانه و شمال افریقا بود) به عنوان مشاور ارشد وزیر دفاع اوکراین مامور مدرنیزه کردن ارتش اوکراین کرد. در همان سال پارلمان اوکراین حزب کمونیست این کشور را غیرقانونی اعلام کرد و راست های افراطی حملات گسترده ای علیه جریان های مختلف چپ و حتی فمینیست ها و هم جنس گرایان و کولی ها به راه انداختند. تغییر مهم دیگر این بود که پارلمان اوکراین در فوریه ۲۰۱۹ با تغییر در قانون اساسی و کنار گذاشتن اصل بی طرفی اوکراین در سطح بین المللی ، راه پیوستن این کشور به ناتو را هموار کرد.

در انتخابات ۲۰۱۹ پورشنکو از ولودیمیر زلنسکی که سابقه ای در سیاست نداشت ، شکست خورد. فاصله بی سابقه میان آرای این دو جز نارضایی اکثریت قاطع مردم اوکراین از اقدامات پورشنکو معنای دیگری نداشت. زلنسکی با شعار مبارزه با فساد ، پایان دادن به جنگ در دنباس ، اجرای توافق مینسک و مبادله زندانیان دو طرف به پیروزی رسید و البته در آغاز توانست آزادی زندانیان دو طرف و آتش بس در دنباس را عملی سازد و برای عملی شدن توافق مینسک نیز قدم های مهمی برداشت ، اما بعد با مقاومت و کارشکنی ناسیونالیست های افراطی روبرو شد و امریکا نیز عملاً زیر پای او را خالی کرد. بنابراین زلنسکی نیز مانند پورشنکو در مقابل فشارهای صندوق بین المللی پول برای گسترش “بازار آزاد” زانو زد و در حوزه های دیگر نیز عملاً در مسیری افتاد که پورشنکو در پیش گرفته بود. به گفته ولودیمیر ایشچنکو(جامعه شناس و فعال سیاسی مارکسیست اوکراینی) زلنسکی در همان اوائل ۲۰۲۱ محبوبیت خود را از دست داده بود و پلاتفرم اپوزیسیون در بسیاری از نظرخواهی ها محبوبیت بیشتری داشت. بنابراین او شروع کرد به سرکوب اپوزیسیون و بستن رسانه هایی که از او انتقاد می کردند؛ اقدامی که برخلاف قانون و حتی بدون رأی دادگاه صورت می گرفت.

با چرخش زلنسکی و بالا رفتن نفوذ طرفداران غرب ، پوتین به این نتیجه رسید که اوکراین به شکل برگشت ناپذیری به مقابله با روسیه کشیده شده و جز با تهدید نظامی قاطع و حتی اشغال اوکراین به منظور برپایی یک دولت دست نشانده ، نمی توان آن را از عضویت در ناتو بازداشت. تردیدی وجود نداشت که چنین کاری یک راه حل بسیار پرمخاطره است که هیچ کس در اوکراین و حتی در سطح بین المللی فکر نمی کرد روسیه به آن روی بیاورد.

در یک کلام ، این جنگ مصیبت بار در بستر گسترش بی مهار ناتو برای محاصره روسیه و برانگیخته شدن ناسیونالیسم جریحه دار شده روس ها شکل گرفت.

– سئوال دوم: بسیاری ار تحلیل‌گران سیاسی این جنگ را نه جنگی بین روسیه و اوکراین، که جنگی «نیابتی» و در واقع جنگی بین روسیه و «ناتو» به سرکرده‌گی ایالات متحده‌ی آمریکا می‌دانند؛ برخی آن را جنگی بین «دموکراسی» و «خودکامگی»، «خوب» و «شر»، ارزیابی می‌کنند؛ و برخی هم صحبت از یک «جنگ سرد» جدید به میان می‌آورند. شما چه می‌گویید؟

پاسخ به سؤال دوم – قبل از هر چیز باید تأکید کنم که در باره علل و زمینه های شکل گیری این جنگ هر نظری داشته باشیم ، تجاوز روسیه به اوکراین و زیر پا گذاشتن حاکمیت مردم اوکراین را نباید نادیده بگیریم و باید محکوم کنیم. پوتین با به راه انداختن این جنگ جنایت کارانه نه تنها حاکمیت یک کشور دیگر را زیرپا گذاشته ، بلکه سرزمینی را که بخشی از خاک روسیه می داند ، مانند سوریه به نابودی کشانده است. البته او همین کار را قبلاً در چچن هم انجام داده بود و حالا در کشور پهناوری مانند اوکراین همان جنایت ها را تکرار می کند. همان طور که در پاسخ به سؤال اول به تفصیل توضیح دادم ، تردیدی نیست که تحریکات امریکا و ناتو در شکل گیری این جنگ بسیار مهم بوده ، ولی هیچ یک از این عوامل نمی تواند و نباید توجیهی برای کم رنگ کردن جنایات ارتش روسیه در اوکراین باشد.

تردیدی نیست که این یک جنگ نیابتی است میان امریکا و متحدان آن در ناتو از یک سو و روسیه از سوی دیگر که هزینه های مصیبت بار آن را بیش از همه مردم اوکراین می پردازند و همچنین تا حدی مردم روسیه (حتی اگر تمام و کمال نیز از این جنگ حمایت کنند).

اما آنهایی که در توضیح این نوع جنگ ها از تعبیر “جنگ میان دموکراسی و خودکامگی” (یا مسخره تر از آن ، “جنگ میان خیر و شر”) استفاده می کنند ، دانسته یا ندانسته ، گفتمان قدرت های امپریالیستی غربی را به کار می برند که برای توجیه غارتگری های استعماری و نو استعماری ابداع شده است. آیا اشغال افغانستان و عراق به وسیله امریکا پس از ۱۱ سپتامبر ، “جنگ میان دموکراسی و خودکامگی” نبود؟ آیا پس از آن اقدام جنایت کارانه که این دو کشور را به خاک سیاه نشاند و بخش های بزرگی از خاورمیانه را به خون کشید ، هنوز هم می شود از این تعبیرات استفاده کرد؟ تردیدی نباید داشت که دموکراسی در هر جا و در هر حد هم که باشد ، بهتر از خودکامگی است.  اما دموکراسی همیشه در داخل مرزهای سیاسی مشخصی معنا دارد و بیرون از آن مرزها می تواند به تکیه گاه داخلی یک قدرت چپاولگر تبدیل شود. کافی است به یاد بیاوریم که دموکراسی در داخل مرزهای امریکا مانع از آن نشد که دولت این کشور در شیلی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده را براندازد و به جای آن دیکتاتوری وحشتناک پینوشه را بنشاند. یا دولت انگلیس (که قدیمی ترین دموکراسی موجود جهان است) برای غارت کشورهای دیگر چه جنایت ها و مصیبت ها راه انداخته است. بنابراین وجود دموکراسی در داخل یک کشور به معنای این نیست که آن کشور در بیرون مرزهای اش هم مدافع دموکراسی باشد. می دانیم که غالب جا افتاده ترین دموکراسی های امروز جهان در غرب ، در عین حال بزرگ ترین غارتگران جهان ما در چند صد  سال اخیر بوده اند و هنوز هم هستند. دموکراسی در داخل این کشورها در واقع تکیه گاهی است برای آرام نگاه داشتن پشت جبهه این دولت ها برای تاخت و تاز در خارج از مرزهای شان.

اما در باره “جنگ سرد” جدید: به نظرم با تضعیف هژمونی جهانی امریکا و شکل گیری نظام بین المللی چند قطبی ، مسلماً جنگ سرد جدیدی میان بلوک های رقیب سرمایه داری شکل می گیرد ، اما این جنگ سرد جدید پوشش ایدئولوژیک دوره رویارویی امریکا و اتحاد شوروی را نخواهد داشت و ممکن است بیشتر با پوشش به اصطلاح “جنگ تمدن ها” جریان یابد.

– سئوال سوم: دولت‌های غربی در این جنگ – با تخصیص بودجه‌های مالی هنگُفت و ارسال تسلیحات به اوکراین و نیز تحریم‌های کم‌سابقه علیه روسیه‌- دخالت و حضور موثری دارند. نظر شما به ویژه درباره‌ی سیاست «تحریم»، که دیگر به یک اهرم جنگی دولت‌های غربی علیه دولت‌های مخالف خود بدل شده است، چیست؟ این سیاست هم‌اکنون نه فقط بر روسیه، که بر کشورهای منطقه، اروپا، و بسیاری از کشورهای جهان – در زمینه‌ی انرژی، گرانی و کمیابی برخی از اقلام مواد غذایی و…- تاثیرات به شدت منفی گذاشته و دامنه‌ و پیامدهای جنگ را جهانی کرده‌اند. ادامه‌ی آن چه نتایجی به بار خواهد آورد؟

پاسخ به سؤال سوم – واقعیت این است که با شکل گیری نظام بین المللی چند قطبی کارکرد اهرم تحریم های امریکا تضعیف می شود و استفاده بیش از حد از آن به ضرر خودِ امریکا تمام خواهد شد. هم اکنون وزن اقتصادی چین در سطح بین المللی چنان بالا رفته که بسیاری از کشورهای متحد امریکا دیگر نمی توانند به آن بی تفاوت بمانند. فشار بیش از حد به روسیه می تواند نزدیکی چین و روسیه را شتاب بدهد و از دست دادن امکانات طبیعی روسیه ، یعنی پهناورترین کشور جهان برای اقتصاد اتحادیه اورپا و مخصوصاً آلمان بسیار پر هزینه خواهد بود. از این رو اتحادیه اورپا نمی تواند با تحریم طولانی روسیه از طرف امریکا همراهی کند. این می تواند در سیستم مالی بین المللی که پس از جنگ جهانی دوم تحت رهبری امریکا به وجود آمده ، شکاف ایجاد کند. تصادفی نیست که حتی کشورهایی مانند عربستان سعودی و امارات متحد عربی که وابستگی های استراتژیک تعیین کننده ای به غرب و به ویژه امریکا دارند ، حالا همکاری های اقتصادی گسترده ای را با چین آغاز کرده اند و حتی رابطه با روسیه را نیز تا حدودی مستقل از خواست امریکا تنظیم می کنند. در همین گرماگرم جنگ اوکراین و تحریم اقتصاد روسیه ، می بینیم که امریکا ناگزیر می شود برای کاهش هزینه انرژی حتی تحریم های ونزوئلا را کم رنگ تر سازد.    

  – سئوال چهارم: این جنگ چه راه‌حلی دارد؟ در چه شرایطی پایان می‌گیرد؟ و چه پیامدهای سیاسی‌- اقتصادی‌- اجتماعی بر جهان به جای خواهد گذاشت؟ حداقل، مهم‌ترین این پیامدها از نظر شما کدام‌ها هستند؟

  پاسخ به سؤال چهارم – حالا به روشنی می توان دید که روسیه در این جنگ علیرغم همه پیشروی های نظامی اش دو شکست بزرگ خورده. اولین و مهم ترین شکست این بود که پوتین درست با آغاز حمله نظامی به اوکراین ، یعنی یک کشور خویشاوند با پیوندهای متعدد ، اوکراینی ها را به آغوش امریکا پرتاب کرد. این حمله قبل از هر چیز نفوذ امریکا را در اوکراین و کشورهای اورپای شرقی تقویت کرد. می دانیم که جنگ هدف نیست ، بلکه وسیله ای است برای رسیدن به هدف های سیاسی و اقتصادی. با این جنگ پوتین می خواست پیشروی امریکا به طرف مرزهای روسیه را متوقف کند ، اما با برانگیختن ناسیونالیسم اوکراینی ها علیه روسیه ، اکثریت ملت اوکراین را از دست داد. دومین شکست پوتین این بود که گمان می کرد با یک جنگ ضربتی می تواند اوکراین را تحت کنترل روسیه در آورد ، در حالی که اکنون با یک جنگ فرسایشی بسیار پرهزینه برای روسیه حتی نمی تواند شرق اوکراین را به طور قطعی تصرف کند. مسلم است که روسیه به سادگی از خاک اوکراین عقب نخواهد نشست و تلاش خواهد کرد لااقل شبه جزیره کریمه را که اهمیت استراتژیک فوق العاده ای برایش دارد ، حفظ کند و همچنین برای حمایت از روس های اوکراین ، منطقه دنباس را یا به خاک خود ملحق کند یا به عنوان یک منطقه خود مختار زیر نفوذ خود نگهدارد. در نتیجه ، آنچه در افق کنونی می توان دید این است که جنگ به صورت فرسایشی همچنان ادامه خواهد یافت. اما طولانی شدن این جنگ بیش از همه به نفع امریکاست ، ولی به ضرر اوکراین و روسیه و همچنین اتحادیه اورپا و مخصوصاً آلمان. در نتیجه ، همگرایی منافع آنها در کوتاه ساختن جنگ ، ممکن است راه های واقع بینانه ای برای پایان دادن به جنگ بگشاید. اما مسأله اصلی این است که امریکا تا چه حد موفق خواهد شد گشوده شدن چنین راه هایی را دشوار سازد. در هر حال این جنگ مصیبت بار هرچه زودتر باید تمام بشود و گرنه نه فقط مردم اوکراین و روسیه ، بلکه مردم  بسیاری از کشورهای جهان صدمه های جبران ناپذیری را تجربه خواهند کرد.

– سئوال پنجم: تلاش‌های بسیاری از سوی دولت فعلی ایالات متحده‌ی آمریکا و دولت‌های اروپایی برای تقویت و یک‌پارچگی «ناتو» در این دوره صورت گرفته است. در روزهای اخیر هم دو دولت فنلاند و سوئد، که تاکنون خارج از این پیمان نظامی بوده‌اند، تقاضای پیوستن به آن را امضا کرده‌اند. اما آیا آن طور که گفته می‌شود، «ناتو» تقویت و یک‌پارچه شده است؟ آن هم در شرایطی که در بین کشورهای اتحادیه‌ی اروپا، اختلافاتی در زمینه‌ی جنگ و تحریم و بسیاری مسایل دیگر وجود دارد. در عین حال، به زودی انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس سنای آمریکا و پس از آن انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود. اگر ترامپ، یا فردی چون او با سیاست «اول آمریکا»، برگزیده شود، چه بر سر «ناتو» و اتحادیه‌ی اروپا خواهد آمد؟

پاسخ به سؤال پنجم – حقیقت این است که ناتو از همان آغاز یک پیمان نظامی تعرضی بود برای تحکیم نفوذ امریکا در اورپا ، زیر پوشش دفاع از کشورهای اورپایی در مقابل “خطر” تعرض اتحاد شوروی ، خطری که واقعی نبود ، زیرا خودِ اتحاد شوروی همیشه در حالت تدافعی قرار داشت ، حتی در اوج قدرت اش. با فروپاشی اتحاد شوروی آن “خطر خیالی هم از بین رفت ، اما امریکا ناتو را همچنان نگهداشت وفراتر از آن ، حتی گسترش داد. زیرا با فروپاشی شوروی شرایط مساعد برای همگرایی اورپای غربی و شرقی فراهم شد و با این همگرایی مسلم بود که آلمان می تواند به قدرت اصلی اورپای متحد تبدیل شود. این بار امریکا بیش از هر چیز دیگر برای حفظ هژمونی خود بر آلمان متحد بود که به حفظ ناتو و گسترش آن نیاز داشت. البته عامل دیگری نیز باعث حفظ و گسترش ناتو شد و آن تلاش کشور های اورپای شرقی تحت کنترل شوروی سابق بود که حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، می خواستند از روسیه فاصله بگیرند. این کشورهای (به قول دونالد رامسفیلد – وزیر دفاع جرج بوش) “اورپای جدید” ، برخلاف کشورهای اورپای غربی (یا “اورپای قدیم”) خواهان اتحاد نظامی با امریکا بودند. اما می دانیم که شکل گیری اتحادیه اورپا با محوریت آلمان و فرانسه ، خواه ناخواه وزن مخصوص اورپا را در مقابل امریکا بالا برد و نیاز به گسترش روابط اقتصادی با روسیه را نیز تقویت کرد. این تحولات عمقی در اورپا هرچند اکنون با حمله روسیه به اوکراین ضربه دیده ، اما این ضربه به سرعت می تواند دفع شود و گرایش به همگرایی میان اتحادیه اورپا و روسیه دوباره خود را نشان بدهد. بعلاوه در دراز مدت بعید است اتحادیه اورپا بتواند مانند امریکا، چین را بزرگ ترین خطر برای منافع خود ببیند. این ها گرایش های عینی و عمقی در سرمایه داری جهانی هستند که اتحادیه اورپا را ناگزیر می کنند به قطب مستقلی تبدیل شود یا لااقل از زیر چتر هژمونی امریکا بیرون بیاید. مسلم است که در چنان شرایطی پیمان نظامی ناتو نمی تواند دوام بیاورد. البته تقویت گرایش به سیاستِ “اول امریکا” در میان جمهوری خواهان نیز ، خواه ناخواه ، دلیل وجودی ناتو را به خطر خواهد انداخت.

– سئوال ششم: هرچند در پاسخ‌های قبلی به این مساله اشاراتی شده است، اما هم‌چنان برای فهم دقیق‌تر این جنگ، و جایگاه آن در جهان سرمایه‌داری، لازم است نظر شما را درباره‌ی شرایط امروز جهان بدانیم. پس از پایان «جنگ سرد» و «جهان دوقُطبی»، نه تنها «جهان یک‌قُطبی» – آن چه که در واقع ایالات متحده‌ی آمریکا در نظر داشت‌- شکل نگرفت، که قدرت‌ها و بلوک‌های سرمایه‌داری مختلفی پا به عرصه‌ی رقابت گذاشتند و جهان را به دوره‌ای از تنش‌های حاد و جنگ‌های خانمان‌سوز و بی‌پایان وارد کردند. جهان به چه سمت می‌رود؟ عاقبت این وضعیت هراس‌انگیز چیست؟

پاسخ به سؤال ششم –  به نظر من در افق های مشهود کنونی ، تحولات سرمایه داری جهانی به طرف یک نظم بنی المللی سه قطبی پیش می رود : امریکا ، چین و اتحادیه اورپا. اما حقیقت این که است که ادامه سرمایه داری ، صرف نظر از این که چند قطبی باشد ، با نابرابری ها ، غارتگری ها و ریخت وپاش های بی پایان اش ، جهان ما و کل تبار انسانی را با سرعتی شتاب گیر به سمت پرتگاه نابودی می کشاند. مسأله انسان امروزی این است که آیا می تواند خود را به موقع از سرازیری این پرتگاه هولناک عقب بکشد. روزی روزا لوگزامبورگ با شعار “سوسیالیسم یا بربریت” در باره خطری که تمدن انسانی را تهدید می کند ، هشدار می داد ؛ اما اکنون به نظر می رسد موجودیت خودِ تبار انسانی و حتی ادامه حیات در سیاره ما در خطر است و ما بر سر دو راهی “سوسیالیسم یا نابودی” ایستاده ایم.

– سئوال هفتم: نقش طبقه‌ی کارگر، و گرایش چپ در جامعه، در این میان چیست؟ چه سیاست‌ها و راه‌کارهایی می‌تواند این طبقه، و گرایش چپ در جامعه، را قادر به مقاومت در مقابل تعرضات سرمایه‌داری کند، سیاست‌های آن را به شکست بکشاند، و جامعه‌ی بشری را از این توحش و بربریت برهاند؟

پاسخ به سؤال هفتم – هیچ شک نباید داشت که تبار انسانی فقط با حرکت به طرف سوسیالیسم ، یعنی تلاش برای ایجاد یک حیات اجتماعی که در آن “شکوفایی آزاد هر فرد شرط شکوفایی همگان باشد” می تواند خود را از نابودی برهاند. همین طور هیچ شک نباید داشت که چنان اجتماعی تنها به وسیله جنبش طبقه کارگر در معنای وسیع آن ، یعنی “جنبش مستقل اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم” ، می تواند برپا شود ، اما سؤال مشکل این است که چنین جنبشی چگونه می تواند شکل بگیرد. تجربه پیکارهای طبقه کارگر و جنبش چپ در دو قرن گذشته نشان می دهد که مبارزه علیه بهره کشی اقتصادی هرچند در شکل گیری جنبش مبارزه برای سوسیالیسم نقش تعیین کننده ای دارد ، اما به تنهایی نمی تواند به جنبش اکثریت عظیم بیانجامد ، بلکه باید به مبارزه ای برای پایان دادن به همه انواع و اشکال بهره کشی و زورگویی و نابرابری در میان انسان ها تبدیل شود و هرگز فراموش نکند که خط راهنمای اش آزادی برای همه انسان هاست ، یعنی باید پیگیر شکوفایی آزاد تک تک افراد انسانی باشد تا بتواند به شکوفایی آزاد تبار انسانی برسد. 

۳۰ ژوئیه ۲۰۲۲ / ۸ مرداد ۱۴۰۱

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/feed/ 0 7121
لزوم بازنگری چپ در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2/#respond Wed, 14 Jun 2023 14:15:24 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7105 امید نیک

در بین ساده انگاری‌هایی که درباره انقلاب، در چپ سنتی و عوامانه رخ داده و می‌دهد، یکی این است که از تفکر و فرمول رابطه متضاد بین روبنا و زیربنا، رهایی و خلاصی نیافته و سعی دارد تا انقلاب را به تضاد بین روبنا و زیربنا، خلاصه کند.

آنچه از نوشته‌های کلاسیک مارکسیتی، برداشت می‌شود، این است که، تضاد زیربنا و روبنا، تضادی دوران‌ساز است. یعنی تضاد‌ها است که، دوره‌ی برده‌داری را به فئودالیته و فئودالیته را به بورژوازی تبدیل می‌کند. این تضاد در تبدیل دوران‌های تاریخی بسیار خوب و روشن عمل می‌کند و اثرات آن آشکار است. در واقع تضادی با حالت کلی است که در دوران‌های خاص ظاهر و محو می‌شود.

در انقلاب کبیر فرانسه، تضاد تاریخی بین روبنا و زیربنا در حالت ویژه‌ی خود در فرانسه ظهور می‌کند و صورت‌بندی جدیدی در آن کشور پدید می‌آورد. از نظر فلسفی می‌توان گفت: «عام باید در خاص حاضر و سپس ناپدید شود». همچنان که نوع در فرد ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و فرد بر اساس ویژگی‌های خود تکامل می‌یابد.

ویژگی بزرگ انقلاب «زن، زندگی، آزادی» ایران در این بود و هست که تضاد عمده در روبنا و عوامل روبنایی ظاهر شد. بسیاری در شگفت و پرسش این سؤال بودند که چرا با این همه فقر و ابر بحران‌ها‌ی اقتصادی که زندگی تمام افراد جامعه را در بر گرفته است شعار اصلی و عام و فراگیر بر روی مسائل اقتصادی متمرکز نشده است. برای رهایی از این دگماتیسم تاریخی، زیربنا و روبنا به همین موضوع در نامه‌ای از انگلس به فرانس مهرینگ نگاهی می‌اندازیم.

انگلس به فرانس مهرینگ چنین می‌نویسد:
«بر اساس مفهوم ماتریالیستی تاریخ، عنصر نهائی تعیین‌کننده در تاریخ عبارتست از تولید و باز تولید زندگی واقعی؛ بیش از این، نه من و نه مارکس چیزی نگفته‌ایم. بنابراین اگر کسی این فرضیه را به این گونه تبدیل کند که عامل اقتصاد، تنها عامل تعیین‌کننده می‌باشد، این نظریه را به جمله‌ای پوچ، بی‌معنی و انتزاعی تبدیل کرده است. وضعیت اقتصادی زیر بنا می‌باشد، اما بسیاری از عوامل در روبنا،… هم تأثیر خود را بر جریان مبارزات تاریخی گذاشته و هم در بسیاری از موارد شکل‌بندی آن را تعیین می‌کنند. تأثیرات متقابل بسیار زیادی از این عوامل وجود دارد که در آن‌ها حوادث بی‌شماری رخ می‌دهد،… حرکت اقتصادی در نهایت خود را به صورت ضروری بیان و عیان می‌سازد.»

جریان چپ در ایران باید دوباره به شعار «زن، ذندگی، آزادی» بیاندیشد تا با شناخت تضاد‌های واقعی در زندگی مردم ایران، یک پلاتفرم واقع‌بینانه برای وحدت نیرو‌ها فراهم سازد؛ از تکرار کلیشه‌ها‌ی دور از واقعیت بپرهیزد تا بتواند گامی به سمت جلو بردارد. وگرنه در همان دور تسلسل این چهل و چند سال گذشته باقی خواهد ماند، اگر چپ ایران به انقلاب می‌اندیشد که به طور قطع چنین است، باید به دو نکته و گفته‌ی لنین را توجه کند؛ اول این که وجود انقلابیون حرفه‌ای برای انقلاب لازم است و دوم این که، بدون رهبری و هژمونی طبقه کارگر، فرو دستان و اکثریت عظیم مردم انقلاب ملی دمکراتیک به اهدافش دست نخواهد یافت (نقل به مضمون).

علاوه بر نکات ذکر شده نباید فراموش کرد که انقلاب ژینا، یک رنسانس برای تمام کشور‌های اسلامی منطقه است و مردم ایران پیش قراول این انقلاب فرهنگی می‌باشند. به همین جهت این انقلاب بدون توقف به سمت یک انقلاب مداوم پیش می‌رود و نیرو‌های خود را از میان تمام اقشار اجتماعی در ایران (و حتی منطقه) جذب کرده و می‌کند، کافی است به مبارزه همگانی و یکپارچه و ملی بر علیه حجاب اجباری نگاه کنیم. روزی که انقلاب ایران پیروز شود سرنوشت نه تنها منطقه که سرنوشت این قاره هم متحول خواهد شد.

به این گفته معاون وزیر خارجه روسیه در مناظره تلویزیونی نگاه کنیم که گفت: «ایران با بمب اتمی برای ما خطری ندارد، اما پیروزی انقلاب در ایران، منطقه را دگرگون خواهد کرد و خطرش به مراتب از بمب اتمی بیشتر است.»

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2/feed/ 0 7105
مبادله دیپلمات ـ تروریست با یک گروگان؛ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%d8%af%db%8c%d9%be%d9%84%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%80-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%b1%d9%88%da%af%d8%a7%d9%86%d8%9b/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%d8%af%db%8c%d9%be%d9%84%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%80-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%b1%d9%88%da%af%d8%a7%d9%86%d8%9b/#respond Fri, 02 Jun 2023 14:40:56 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7100 اعلامیه مشترک، هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)و حزب کمونیست ایران


رسوا کنندۀ گروگانگیری باجگیرانۀ اسلامی و صنعت دروغین “حقوق بشر” اروپائی

رسانه های جمهوری اسلامی روز جمعه پنجم خردادماه ۱۴۰۲ از تبادل زندانیان با دولت بلژیک خبر دادند. بر اساس این خبر دیپلمات ـ تروریست رژیم اسلامی، اسدالله اسدی با گروگان بلژیکی، با پا در میانی حکومت عمان مبادله شده و به ایران بازگشته است. در تائید این خبر، نخست‌وزیر بلژیک گفته «الیویه وندکاستیل»، امدادگر بلژیکی از طرف جمهوری اسلامی آزاد شده است. اسدی متهم به اقدام تروریستی علیه گردهم آئی سازمان مجاهدین خلق بود که در دادگاهی علنی در بلژیک به ۲۰ سال زندان محکوم شده بود و پانزده سال پیش از موعد به ایران بازگردانده شد.

گروگانگیری، سیاست همیشگی حاکمیت جمهوری اسلامی بوده است. این سیاست، اصلی ترین بازوی حاکمیت برای نجات تروریست های رژیم از چنگال عدالت بوده است. معاوضه یک گروگان بلژیکی با یک دیپلمات ـ تروریست رژیم اسلامی، برای اولین بار اتفاق نیافتاده است. آزاد سازی پیش از موعد کاظم دارابی و عباس رایل، جانیان ترور خونین میکونوس با دو گروگان آلمانی، معاوضه جیسون رضاییان خبرنگار ایرانی- آمریکایی و مدیر دفتر تهران روزنامهٔ واشینگتن پست و چهارنفر دیگر با بازپرداخت مبلغ ۱٫۷ میلیارد دلار به‌صورت اسکناس نقد به ایران بابت بدهی طولانی و قدیمی آمریکا، آزادی نازنین زاغری شهروند ایرانی ـ بریتانیایی پس از بازپرداخت ۵۳۰ میلیون دلار بدهی های قدیمی دولت انگلیس ، نمونه های برجسته تجارب رژیم اسلامی در گروگان گیری بیشرمانه است. هم اکنون نیز تعدادی از شهروندان کشورهای اروپائی و آمریکائی به بهانه ها و اتهامات پوچ و ساختگی در زندان های جمهوری اسلامی منتظر معاملات تازه هستند. از جمله آنها دو تن از معلمان فرانسوی می باشند که در پرونده ای متهم به جاسوسی شده اند و تماس آنها با فعالان صنفی معلمان، باعث احکام سنگین برای آن فعالان صنفی شده است. ماجرای حمید نوری، از عاملان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ که در دادگاهی در استکهم به حبس ابد محکوم شده است، نیز یکی از پرونده های باز در این راستاست.

سیاست گروگان گیری رذیلانه جمهوری اسلامی اساسآ بر نقطه ضعف دولت های غربی استوار است. سیاست این کشورها در قبال حقوق بشر، نه سیاستی مبتنی بر یک ضرورت انسانی، بلکه سیاستی است با هدف استفاده از صنعت “حقوق بشر” برای پیشبرد سیاست های امپریالیستی شان. رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی درست بر این نقطه ضعف متمرکز شده است. نگاهی به نمونه های گروگان گیری و باج دهی کشورهای اروپائی و آمریکا، این حقیقت را به روشنی بیان می کند. درست است که دولت های غربی برای پروژه های “حقوق بشری” و صنعت “حقوق بشر” به شکل گسترده ای هزینه می کنند و ده ها نهاد و بنیاد شکل داده اند و بسیاری از ایرانیان مخالف را نیز به استخدام خود درآورده اند، اما هر جا که پای منافع شان در میان باشد، حقوق بشر مردم ایران و دیگر کشورهای جهان، برایشان ذره ای ارزش نخواهد داشت. تجربه دفاع از “حقوق بشر” کشورهای غربی را مردم افعانستان، عراق، لیبی و عربستان و مصر با هزینه های بسیار گزافی پرداخته اند. از این رو مبادله دپیلمات ـ تروریست جمهوری اسلامی با یک گروگان بلژیکی، مسئله ای نیست که بتوان آن را با یک انتقاد به دولت بلژیک از سر وا کرد. این حادثه و نمونه های مشابه، باید زنگ خطری باشند برای تمامی فعالان سیاسی که خود را به صنعت “حقوق بشر” کشورهای اروپائی آویزان کرده اند و در رده پروژه بگیرهای این کشورها درآمده اند و تصور می کنند که در خدمت مبارزات مردم ایران برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی مبارزه می کنند.

ما مبادله شرم آور یک تروریست محکوم شده بر اساس اسناد روشن با یک گروگان امدادگر را محکوم می کنیم و این گونه باج دهی ها را در راستای تقویت رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی ارزیابی می کنیم. ما بر این باوریم که فعالان سیاسی و مدافعان حقوق بشر باید تمامی نیروی خود را برای جلب حمایت، همگامی و همراهی نیروهای مترقی در دیگر کشورها و بویژه سندیکاهای کارگری و نهادهای مستقل و مردم نهاد و احزاب مترقی و از آن طریق افکار عمومی مردم این کشورها متمرکز سازند. هر نوع امید بستن به دولت های غربی برای دفاع از مبارزات مردم ایران و پیوستن به “بنیادهای” چرب و چیل شان، بازگذاشتن دریچه ای برای دخالت این دولت ها در امور داخلی مردم ایران و در مواقعی منحرف کردن و ضربه زدن به آرمان آزادی خواهی و دمکراسی طلبی مردم ایران خواهد بود. مردم ایران نقش کشورهای امپریالیستی در سرکوب جنبش دمکراسی طلبانه ملی کردن صنعت نفت و کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و همدستی شان با روحانیت تاریک اندیش و بنیادگرا در شکست انقلاب شکوهمند بهمن ۱۳۵۷ از درون را هرگز فراموش نخواهندکرد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%af%d9%84%d9%87-%d8%af%db%8c%d9%be%d9%84%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%80-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d8%a8%d8%a7-%db%8c%da%a9-%da%af%d8%b1%d9%88%da%af%d8%a7%d9%86%d8%9b/feed/ 0 7100
شرایط اضطراری و شرایط عادی در انقلابات http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/#respond Sun, 28 May 2023 06:22:38 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7091 همایون سپهوند

آیا قوانین، مقررات، ضوابط و نهاد‌ها وتشکل‌هایی که در شرایط اضطراری یک انقلاب، بنا به ضرورت ونیاز شرایط خاص، شکل گرفته‌اند، قابل تعمیم به شرایط عادی و پایدار هستند؟

شرایط اضطرای بنا به تجربه‌ی تاریخی به شرایطی گفته می‌شود که بقول لنین: «پایینی‌ها نمی‌خواهند و بالایی‌ها نمی‌توانند به روش قدیم حکمرانی کنند»؛ یا شرایطی که حکومت دوگانه بر کشور حاکم است و یا جنگ داخلی در جریان است و…

شرایط عادی شرایطی است که انقلاب پیروز شده و نهاد‌ها و ارگان‌های تقنینی و اجرایی لازم را بوجود آورده و مسئله‌ای که همه چیز را در کشور تحت‌الشعاع قرار بدهد وجود ندارد.

در شرایط اضطراری یعنی زمانی که هنوز رژیم سقوط نکرده ولی قادر به اعمال تام و تمام حاکمیتش نیست و یا زمانی که انقلاب پیروز شده ولی دولت و رژیم جدید هنوز به اوضاع مسلط نشده، دخالت‌گری توده‌های مردم در اداره امور رو به فزونی می‌گیرد و مردم شورا‌های محلات را جهت امنیت، توزیع مایحتاج و رتق و فتق امور تشکیل می‌دهند و تشکل‌هایی در ادارات، کارخانه‌ها، حوزه آموزش و بهداشت و.. تحت عنوان‌های شورا، انجمن، خود مدیریتی، خودگردانی و.. سامان می‌دهند. چنین مواردی در اواخر سال ۵۷ و ابتدای سال ۵۸ در کشورمان در سطح گسترده به مرحله اجرا درآمد. نمونه‌ها و تجارب بسیاری در دیگر کشور‌ها چه در جنگ‌های خارجی و شرایط اشغال (جنگ جهانی دوم) و چه جنگ‌های داخلی (جنگ‌های داخلی اسپانیا، چهارسال جنگ داخلی بلشویک‌ها با دشمنان انقلاب سوسیالیستی) و چه در انقلابات و یا حوادثی که شمولیت ملی را داشت به وفور قابل رد‌یابی است.

در شرایطی که انقلاب پیروز شده ولی رژیم جدید هنوز مسلط به تمام امور نیست و ترس بازگشت ضد انقلاب و یا دخالت خارجی بر جامعه سنگینی می‌کند، دو دسته از اقدامات و وضع قوانین از دو ناحیه انجام می‌گیرد. یک دسته از طرف توده‌های مردم برای دخالت‌گری در اداره امور و در نهایت مسلط شدن به سرنوشت خودشان در صورت امکان و یک دسته قوانین و ضوابط محدود‌کننده از طرف دولت موقت یا مدیریت دوران‌گذار و یا شورای انقلاب. این مقررات مختص زمان اضطرای است و مصلحت کشور ایجاب می‌کند و در شرایط عادی لغو خواهد شد.

حال ببینیم در عمل تجربه‌های تاریخی چه چیز را گواهی می‌دهد:

در انقلاب کبیر اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری بلشویک‌ها در دوران جنگ‌های داخلی (۱۹۱۸-۱۹۲۲) و زمانی که اولین انقلاب سوسیالیستی در محاصره ومورد هجوم ۱۴ کشور امپریالیستی قرار گرفته بود، بلشویک‌ها به رهبری لنین، قوانین و ضوابط محدود‌کننده‌ای را بنا به مصلحت انقلاب و شرایط اضطراری اعلام کردند و تأکید کردند که این محدویت‌ها موقتی، مصلحتی و ضرورتی است و به محض برگشت به شرایط عادی همه این محدویت‌ها لغو خواهد شد. این محدودیت‌ها شامل تعطیلی و فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی، انحلال مجلس، محدودیت وانحلال شوراهایی که در آن اکثریت را نداشتند، وحاکمیت مطلق حزب بلشویک به جای دولتی که می‌بایست بازتاب نمایندگان اکثریت عظیم مردم باشد و…. می‌شود. بلشویک‌ها بعد از ۱۹۲۴ یعنی پایان شرایط اضطراری، عملاً هیچ کدام از محدودیت‌های دوران شرایط خاص را لغو نکردند واین محدودیت‌ها به اشکال مختلف در شرایط عادی به حیات خود ادامه دادند. از آزادی، دمکراسی، تعدد احزاب، انسان محوری خبری نبود، خواست اکثریت عظیم مردم یعنی «توسط اکثریت عظیم مردم و برای اکثریت مردم»، شعار‌مانیفست کمونیستی که توسط مارکس نوشته شده بود، مهر توقف وتعطیل خورد و بویی از جامعه‌ای که در آن «شکوفایی هر فرد ضامن شکوفایی همگان است» به مشام نمی‌رسید و نرسید.

راقم این نوشته از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و دستاورد‌های سترگ آن برای تمام بشریت و به ویژه فرودستان جهان دفاع می‌کند ولی این بدین معنی نیست که مارکس، انگلس، لنین و بلشویک‌ها، خطاناپذیر بودند و هیچ حرجی بر نظر وعملشان نیست. خودشان هم بر این نظر نبودند و مکرر در نوشته‌ها بر خلاقیت، شرایط خاص، ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، تضاد، عدم کپی‌برداری، نبود نسخه واحد برای تمام کشور‌ها و… تأکید داشتند.

در انقلاب ۱۳۵۷ ایران هم، تمام دستآورد‌های شرایط اضطراری، چند ماه قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ و دو سال بعد ازانقلاب، کان لن یکن اعلام شد و به جای شورا‌های کارگری اعتصابات، شورا‌های اسلامی کار، انجمن‌های اسلامی، احزاب اسلامی، حقوق بشر اسلامی و…. تشکیل شد و احزاب و سازمان‌های سیاسی نه تنها منحل، بلکه اکثریت کادر‌ها، اعضا وفعالین آن‌ها اعدام، زندانی و فراری شدند.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، در مرحله‌ی گذار از سلب به ایجاب قرار دارد و  بحث و گفتمان‌های زیادی در فضای واقعی و مجازی در رابطه با شکل و صورت دموکراسی بعد از پیروزی، مطرح و جاری است و به تبع آن اختلاف نظر‌های زیادی در این رابطه وجود دارد.

برای این که بدانیم کدام مدل و شکلی از دموکراسی (دموکراسی بورژوائی، دموکراسی شورایی، دموکراسی وکالتی، دموکراسی مستقیم و.. ) می‌تواند حاکمیت اکثریت عظیم مردم را بر سرنوشتشان محقق سازد، می‌بایست منتظر حل تضاد‌ها و توازن قوا در اینده نه چندان دور بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/feed/ 0 7091
نگذاریم برای طناب‌های دارشان گردن انتخاب کنند http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b7%d9%86%d8%a7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%a7%d9%86-%da%af%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%a7%d9%86%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b7%d9%86%d8%a7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%a7%d9%86-%da%af%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%a7%d9%86%d8%aa/#respond Wed, 24 May 2023 01:03:18 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7086 قتل ددمنشانه مجید کاظمی، سعید یعقوبی و صالح میرهاشمی در پروندۀ «خانه اصفهان» به دستور مستقیم دبیرخانه شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی، همانند بسیاری دیگر از پرونده‌های مشابه، جنایتی سازمان‌یافته و قتل عمد حکومتی است. در پرونده این سه جوان بی گناه، حتی دادستانی نتوانسته بود علیرغم شکنجه‌های وحشیانه و پرونده سازی‌های مذبوحانه، حکم قتل به آن‌ها نسبت دهد و یا حتی از پیدا شدن سلاح در دستان آن‌ها سخن بگوید. این نشان می‌دهد که حکومت اسلامی به قول زنده یاد نوید افکاری؛ «برای طناب دارشان دنبال یک گردن می‌گردند». واقعیت این است که موج اعدام‌ها در سراسر کشور، اعدام به اتهام قاچاق مواد مخدر، اعدام محکومان جرائم گوناگون و پخش اخبار آن به صورت گسترده، دستگیری فعالان کارگری و مدنی بطور گسترده، از هدفی آشکار سخن می گوید؛ حاکمیت می خواهد به مردم ایران این پیام را برساند که برای نجات خود، برای جلوگیری از پیشروی مردم، برای قوت قلب دادن به اندک هوادارانش، از هیچ جنایتی فروگذار نیست. در همین راستا، هم زمان با موج اعدام‌ها، حکومت اسلامی ده‌ها نفر از فعالآن کارگری و مدنی را به شیوه‌ای وحشیانه در سنندج دستگیر کرده، به تجمع خانواده آن‌ها حمله کرده و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده است.

اگر هدف رژیم از موج گستردۀ اعدام‌های ضدبشری و دستگیری فعالان سیاسی و مدنی، ترساندن مردم است، حوادث دو روز پس از اعدام آن سه جوان بی‌گناه اصفهانی، عکس آن را نشان داد. دختران و پسران شجاع کشور در بسیاری از شهرهای ایران به خیابان‌ها آمدند و فریادهای رسای خود را در قالب شعارهای زیبا به سراسر جهان مخابره کردند. دانشجویان در همدردی با خانواده‌های داغدار رخت سیاه بر تن کردند و با تحصن و شعار نویسی خشم خود را بیان داشتند. بخش اعظم تشکل‌های صنفی و مدنی با انتشار بیانیه‌های اعتراضی، اعتراض خود از این جنایت را علنی ساختند. نامداران عرصه هنر و سینما، در استوری‌های خود، نفرتشان از کشتار جوانان را ابراز داشتند. ایرانیان خارج از کشور با گردهم‌آیی‌ها و تظاهرات در شهرهای گوناگون جهان همبستگی خود را با جوانان و مردم ایران اعلام کردند.

حکومت اسلامی به پایان خط رسیده است. این را بسیاری از نیروهای درونی حکومت هم دریافته‌اند. برخی از آن‌ها به حاکمیت هشدار می‌دهند که زمان دارد از دست می‌رود و سیاست کشتار درمانی، راه در هم شکستن تمام عیار حاکمیت دینی را هموار می‌سازد. اما هسته سفت قدرت و شخص خامنه‌ای ضحاک گوشش حتی به توصیه‌های خودی‌هاشان هم بدهکار نیست. آن‌ها تصور می‌کنند جامعه در شرایط دهه ۶۰ است که با کشتار و سرکوب هزاران نفر از مخالفان سیاسی به حیات خود ادامه دهند. امروز در شرایطی که اکثریت جامعه توان سیر کردن شکم خود را ندارد، از سقفی بالای سر، پوشاک مناسب، هزینه تحصیل، شغل مناسب، تعطیلات مناسب، خدمات بهداشتی و درمانی محروم است، در شرایطی که روزانه کولبران و سوختبران را به قتل می‌رسانند، هر روز زنان و جوانان را در خیابان‌ها به بهانه حجاب و خرافات مذهبی تحقیر می‌کنند، در شرایطی که فساد تا مغز استخوان ارکان حکومت رسوخ کرده و آقازاده‌ها و سران حکومت از غارت اموال عمومی میلیاردها دلار به جیب زده‌اند و در مقابل میلیون‌ها جوان فارغ‌التحصیل بیکار از زندگی معمولی محرومند، در شرایطی که کارگران، معلمان، زنان، جوانان، روشنفکران، اقلیت‌های جنسی و فرهنگی و ملیت‌های تحت ستم در ایران هیچ امیدی به این حکومت فاسد و جنایتکار ندارند و علیه آن شورش کرده‌اند، نمی‌توان با سرکوب و اعدام، یک جنبش عظیم اجتماعی را سرکوب کرد. حکومت نه توان حل بحران اقتصادی را دارد و نه توان مقابله با فساد را و قادر به اجرای هیچ رفرمی هم نیست. بنابراین سرکوب تمام عیار، تنها ابزار حکومت در مقابله با اکثریت عظیم به تنگ آمده و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، است. آن‌ها راهی برای عقب نشینی تصور نمی‌کنند. آنها خود را بر لبه پرتگاه می‌بینند و تلاش می‌کنند با کشتار، مردم را از پیشروی بازدارند. در چنین شرایطی تمامی تلاش نیروهای انقلابی و رزمندگان میدانی باید به میدان آوردن بیشترین نیرو به میدان مبارزه همگانی برای درهم شکستن حاکمیت استبداد دینی و دولت غارتگر باشد.

ما به عنوان مدافعان لغو مجازات اعدام، اعدام این سه جوان شجاع، اعدام قربانیان آسیب‌های اجتماعی و دستگیری‌های گسترده فعالان کارگری و مدنی در سنندج را به شدت محکوم می‌کنیم و مراتب تسلیت خود را به خانواده‌های آن‌ها و مردم کارد به استخوان رسیده ایران ابراز می‌داریم. ما بر این باوریم برای برچیده شدن چوبه‌های دار و میدان‌های تیر، باید با فرهنگ انتقام و قصاص تسویه حساب کرد. این وظیفه انسانی‌مان است که با تمام قوا درکنار خانواده‌های عزیز از دست داده باشیم و همراه آن‌ها جنبش گسترده مدنی مبارزه برای لغو مجازات اعدام و آزادی زندانیان سیاسی را به پیش ببریم و در فردای انقلاب از آن پاسداری کنیم. برای درهم شکستن قدرت دستگاه تا دندان مسلح کشتار، برای ایجاد تردید در میان نیروهای ماشین جهنمی سرکوب، به میدان آوردن بیشرین نیرو و ایجاد همبستگی مردمی میان کارگران، مزد و حقوق بگیران، جوانان، دانشجویان، ملیت های تحت ستم و تلفیق مبارزات سیاسی خیابانی با مبارزات صنفی ـ مطالباتی، یک ضرورت اساسی است.

برگرفته از هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)
حزب کمونیست ایران
يكشنبه۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ می۲۰۲۳

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%da%af%d8%b0%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b7%d9%86%d8%a7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%b4%d8%a7%d9%86-%da%af%d8%b1%d8%af%d9%86-%d8%a7%d9%86%d8%aa/feed/ 0 7086
آیا قیام مسلحانه علیه تروریسم اسلامی ناگزیر می شود؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%86/#respond Sun, 21 May 2023 13:53:24 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7082 علی کشتگر

تروریسم اسلامی حاکم با تکرار هر روزه اعدام ها و اقدامات جنایتکارانه اش جامعه را به سوی خشونت های متقابل می کشاند.

وقتی در سرزمین فیلسوف بزرگ راستی، نیک رفتاری، مهر ورزی و صلح خواهی (زرتشت)، جباران اهریمن خو، دروغگو، کژرفتار و آدم کش هر روز به خونریزی تازه ای دست می زنند؛ وقتی در سرزمین شاعرانی که بنی آدم را اعضای یکدیگر معرفی کرده اند، و پیام انسانی “با دشمنان مدارا” سروده اند، رژیم خون ریز اسلامی اعدامهای فردی و جمعی وشکنجه و تجاوز را جانشین مدارا کرده و روزی نیست که ضحاک وار خون جوانان وطن را نریزد؛

وقتی هر روز گل های سر سبد ایران با احکام قاضیان بیدادگر پرپر می شوند و برای همیشه داغ آنان بر دل و جان دوستان و خانواده هایشان می نشیند؛ وقتی کرد بودن، بلوچ بودن، عرب خوزستانی بودن و یا آن که ضد ولی فقیه بودن برای بی دلیل کشته شدن به دست تروریستهای ارعابگر کافی دانسته می شود؛ وقتی نان آور محروم و جوان خانواده های زیر ستم مضاعف ایران به گناه کولبری به ضرب گلوله به خون می غلتد؛ در زمانه ای که در چهار گوشه این سرزمین بلا زده “جان انسان از مزد گورکن” ارزان تر است؛ وقتی جباران فاسد، سرزمین ثروتمند ایران را به تمامی غارت می کنند و پاسخ دهها میلیون شکم گرسنه را به سرب داغ، درفش شکنجه و تحقیرشبانه روزی حواله می دهند؛ وقتی مزدوران بسیجی چشم دختران ایران را در خیابانها و میادین کشور هدف قرار می دهند؛ وقتی به فتوای رهبر جنایتکار تروریسم اسلامی، تجاوز در زندان مباح می شود، و حملات شیمیائی به دختران مدارس سراسر کشور واجب می شود؛ وقتی در سرزمینی با طبیعت بسیار ثروتمند، هزار هزار کودک در برابر چشمان مادران محرومشان شبها با شکم گرسنه سر به زمین می گذارند؛

وقتی کار غارت ثروتهای ملی ایران به جائی می رسد که آه بینوایان در همه شهرها و روستاهای ایران وجدان هر انسان با شرفی را به درد می آورد؛ وقتی از شدت اعدام و کشتار، فضای ایران بوی خون جوانان وطن گرفته؛ در زمانه ای که “روسپی نامردمان” در کاراند و “نیکخو آزادگان در بند”، بیم آن دارم که مبارزه بی خشونت هم به سرنوشت اصلاحات دچار شود و جوانان مبارز و مردم گرسنه و محروم به این نتیجه برسند که مبارزه بی خشونت با رژیمی که خشونت ذات آن است و بی مهابا هر اعتراضی را به اعدام و کشتار می کشاند پاسخگو نیست. اگر ایران به این نقطه برسد، سرنوشت کشور نامعلوم است و از دست کنشگران طرفدار مبارزه بی خشونت کمتر کاری ساخته خواهد بود.

ای کاش به همت کنشگران و مبارزان سیاسی کشور از هر فکر و عقیده ای ، تا دیر نشده جبهه ای از چهره های سیاسی مبارز و مورد اعتماد مردم شکل بگیرد تا دریای خشم و نفرت مردم را به سوی مبارزات دهها میلیونی بی خشونت سوق دهد که این بهترین راه نجات ایران است.

اما در غیاب چنین تشکلی از چهره های سیاسی مخالف رژیم سازماندهی اعتراضات مردم و خواست دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه آنان به امری غیرممکن تبدیل شده است. در چنین شرایطی سر برآوردن جنبش های مسلحانه در گوشه و کنار ایران با هدف ترور عوامل جنایتکار رژیم امری است که بتدریج رایج خواهد شد. در صورت شتاب گرفتن این روند، ایده سازماندهی و تبلیغ گفتمان مبارزه بی خشونت روز به روز بی اعتبارتر می شود.

تکرار می کنم ای کاش همه چهره ها و گرایش های دموکراسی خواه صرفنظر از هویت و عقاید مختلف خود سرمایه های سیاسی خود را برای ایجاد جبهه نجات ملی خرج کنند، تا بتوانند وظیفه تاریخی سازماندهی عبور از تروریسم اسلام به دموکراسی را سازمان دهند. در غیر اینصورت همه سرمایه هایی که به قیمت گران به دست آورده اند برباد می رود. هنوز برای این کارستان بزرگ فرصت داریم، فرصتی که ممکن است به سرعت از دست برود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%b3%d9%84%d8%ad%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%86/feed/ 0 7082
ما و جنگ اوکراین – جمعی از هواداران حزب تودۀ ایران (داخل کشور) http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7-%d9%88-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%85%d8%b9%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%87%d9%88%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d8%b2%d8%a8/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7-%d9%88-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%85%d8%b9%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%87%d9%88%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d8%b2%d8%a8/#respond Fri, 19 May 2023 06:27:32 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7077 برگرفته از اخبار روز

با گذشت بیش از یک سال از وقوع جنگ اوکرایین شاهد آشکار شدن صف‌بندی‌های متفاوت میان حزب‌های کمونیست و کارگری جهان در برابر این جنگ هستیم. اکنون می‌توان سه خط موضع‌گیری را در میان حزب‎های کمونیست و کارگری مشاهده کرد. نقطه عطف این اختلاف‌نظرها در۲۲مین همایش حزب‎های کمونیست و کارگری در هاوانا بود که ۲۰حزب در رد تجاوز و محکوم کردن روسیه و۱۹ حزب در دفاع از روسیه(۴ حزب هر دو بیانیه را امضا کرده بودند) طی دو بیانیه جداگانه نظرشان را اعلام کردند. بخش مهمی از احزاب کمونیست و کارگری هم با فرمول‌بندی هر دو گروه موافقت نکردند و هیچ‌یک از بیانیه ها را امضا نکردند.(برای مشاهده متن بیانیه ها می‌توانید به اینجا و اینجا مراجعه کنید).

 از دید ما این اختلاف‎ها در تحلیل متفاوت و درک ناهمساز از عملکرد امپریالیسم در عصر جهانی‌سازی، تهاجم نولیبرالیسم به طبقه کارگر و زحمتکشان، شناخت ناقص از شیوه‌های نوین پیکار طبقاتی و پیوندهای ارگانیک آن‌ با جنبش‌های جدید ضد هژمونیک در جهان ریشه دارد. پدید آمدن شرایط جدید جهانی با چهار ابر چالش زیر که فراروی بشریت قرارگرفته‌اند پیوند علت و معلولی دارند.

۱- تهدید زیست‌بوم کره زمین (انقراض گونه‌های جانوری و گیاهی و گرمایش کره زمین)

۲- فاصله  نجومی فقر و ثروت بین کشورهای شمال و جنوب

۳- ژرفش شکاف طبقاتی در میان جوامع به‌ویژه در جوامع پیرامونی

۴- گسترش اشکال گوناگون و نوین دیکتاتوری و سرکوب در کشورهای جهان

این ابر چالش‌ها هم ابژه و هم سوژه یورش انحصارهای سرمایه‌داری غرب به جهان بوده که به‌صورت جهانی‌سازی، پسامدرنیسم و نولیبرالیسم ظهور یافته‌اند.

۱) جهانی‌سازی و پسامدرنیسم یورش انحصارهای سرمایه‌داری جهانی برای فتح آخرین جزایر غیر سرمایه‌داری و غلبه بر برج و باروهای مقاومت در برابر سرمایه‌داری جهانی بود که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به مدد رشد فناوری ارتباطات و اطلاعات و حمل‌ونقل عملی شد. جهانی‌سازی دیوار چین و نیز دیوار برلین را در برابر سرمایه‌داری انحصاری غرب فروریخت و نوع جدیدی از زنجیره تأمین تولید امپریالیستی را ‌که در آغاز سده بیستم غیرقابل تصور بود در سراسر جهان گسترد و نتیجه آن در بسیاری موارد تقسیم کار جهانی جدید برای اقتصادهای جوامع پیرامونی و کانونی بود. جهانی‌سازی به برخی کشورها مانند چین نقش کارخانه جهان داد که مایه رشد اقتصادی چشمگیری شد و این کشور را به جایگاه مهم خود در سده‌های هجدهم و نوزدهم؛ پیش از این‌که اقتصاد شکوفای آن در خود فرو برود برگرداند؛ اما هم‌زمان استثمار و بهره‌کشی از طبقه کارگر اروپا و سایر اقتصادهای در حال توسعه را شدت داده و بهره‌کشی از طبیعت را به منتهی درجه خود رسانده است.

سویه فرهنگی جهانی‌سازی به نام پسامدرنیسم آمریکایی کردن فرهنگ، هنر و علم را در پی داشت که موجب تسلیم و یا از صحنه بیرون راندن هرگونه تفکر و نگرش به جهان از دیدگاه غیر غربی بود، چنان چه اندیشمندان بورژوا آن را پایان تاریخ نامیدند.

پسامدرنیسم به پدیدار شدن کانون‌های مقاومت تراژیک و رمانتیک در برخی جامعه‌های سنتی به‌ویژه مسلمان کمک کرد. این مقاومت در بین بخشی از نیروهای سوسیالیست ضدامپریالیست و مسلمان سنتی همدلی و نزدیکی ایجاد کرد و به‌تدریج به پدید آمدن ‌نوعی محور مقاومت متناقض و پارادوکسیکال منجر شد. در سوی دیگر فضای مناسبی برای شکل‌گیری جنبش‌های دمکراسی‌خواهانه و ضداستبدادی ( اتوریته) ایجاد شد، که با سیاست دوپهلو و پیچیده مماشات و بهره‌برداری انحصارهای سرمایه‌داری غربی از این جنبش‎ها در مبارزه درون بورژوایی برای غلبه بر رقیب یا سرکوب کامل آن‌ها در صورت گسترش رادیکالیسم در این جنبش‎ها، واکنش منفی و سوءظنِ محور مقاومت به این جنبش‌ها را برانگیخت.

۲) نولیبرالیسم: سیاست‌های دولت رفاه کینزی و اشتغال کامل، دستاوردهای مهمی برای طبقه کارگر به بار آورد اما هم‌زمان باعث انباشت شدید و غیرقابل‌باور سرمایه نزد بخش‌های کوچکی از بورژوازی غرب نیز گردید. پروژه نولیبرالیسم را از این نظر می‌توان تهاجم سرمایه‌داری انحصاری غرب به دستاوردهای طبقه کارگر تعبیر کرد که با حمله به سازمان‌های صنفی و سندیکایی و سیاسی طبقه کارگر و خودباوری طبقاتی آن در جهت سلب مالکیت از توده‌ها و شدت بخشیدن به انباشت مجدد سرمایه انجام شد. نولیبرالیسم همچنین به بازسازی طبقاتی درون سیستم سرمایه‌داری منجر شد. در این‌جا بایستی تذکر دهیم علیرغم این در به کار بردن افراطی این اصطلاح احتیاط می‌کنیم. به نظر ما به کار بردن مطلق نولیبرالیسم برای تبیین سیاست‌های اقتصادی بورژوازی هیچ کمکی به درک و شناخت ساختار و بافتار و کارکرد این اقتصادها نکرده، برعکس تأکید بیش از حد بر آن موجب به سایه بردن سیاست‌های ضد مردمی بخش‌های گوناگون بورژوازی در اقتصاد می‌شود. همچنین بایستی در نظر داشت اجرای سیاست‌های نولیبرالیستی در اقتصادهای مختلف پیامدهای متفاوتی به بار آورده، مثلاً در کشورهایی مانند بریتانیا و برخی اقتصادهای غربی ایجاد دگرگونی اساسی در الگوی مسلط روابط اجتماعی و باز توزیع دارایی‌ها به سود طبقات بالاتر بود؛ اما اجرای این سیاست‌ها در روسیه به پدیداری الیگارشی (گروه اندکی که با غصب دارایی‌های مردم شوروی کنترل کشور را در اختیار گرفتند) قدرتمندی منجر شد، در ایران به غارت ثروت‌های ملی و باز توزیع آن به سود بورژوازی تجاری و بوروکراتیک نوکیسه، زیرزمینی شدن اقتصاد از طریق تملک دارایی‌های ملی توسط امپراتوری بیت، صنعت زدایی و تجاری‌سازی خدمات عمومی و گسترش دست‌اندازی به طبیعت و حقوق مزدبگیران منجر و در نهایت تغییرهای بنیادی در آرایش نیروهای رأس هرم قدرت ایجاد کرد. با تمام این‌ها اجرای سیاست‌های نولیبرالیستی نوعی هماهنگی و همگنی بین طبقات مسلط پدید آورد که بعدتر در پیشبرد سیاست خارجی و امپریالیستی نقش مسلط به دست آوردند.

۳) امپراتوری و امپریالیسم: از نظر ما در دوران کنونی، بین جهانی‌سازی و اجرای سیاست‌های اقتصادی نولیبرالیستی با پوست‌اندازی امپریالیسم و اقتصاد سرمایه‌داری، رابطه دیالکتیکی و علت و معلولی وجود دارد، اگرچه از نظر ماهیت تفاوت چشمگیری بین امپریالیست‌های کنونی با دورانی که لنین تز امپریالیسم به‌مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری را داد دیده نمی‌شود، اما به علت تغییر و دگرگونی‌های چشمگیر در مراودات مالی و صنعتی در اثر پیشرفت ارتباطات و حمل‌ونقل و استفاده گسترده از هوش مصنوعی و ایجاد ارزش اضافه بسیار بالاتر از آغاز سده بیستم، شاهد تفاوت آشکاری در شیوه عمل آن‌ها هستیم. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها گسترش شدید سرمایه‌داری در جهان و فتح سنگر سرزمین‌های سابقاً سوسیالیستی اتحاد شوروی و شرق اروپا و همچنین گسترش آن به چین است که باعث رشد چشمگیر تولید صنعتی و افزایش ارزش اضافه و تصاحب آن توسط ابربورژوازی مالی و تجاری گردیده و از سوی دیگر به پدیدار شدن اقتصادهای نوظهور انجامیده. این گسترش باعث تشدید تنش میان یک‌جانبه‌گرایی و چندجانبه‌گرایی آمریکا و سایر قدرت‌های سرمایه‌داری جهانی گردیده است. آمریکا هم‌زمان با این‌که در برخی هدف‌های سیاسی و اقتصادی با دیگر دولت‌های سرمایه‌داری اشتراک منافع دارد، ولی به دنبال منافع مستقل خود نیز هست (شعار معروف ترامپ” امریکا را دوباره بزرگ سازیم” تجلی نمونه‌وار این رویکرد است). افزایش و ژرفش این تنش در رقابت امپریالیستی تغییر بسیار مهمی پدید آورده، به این معنا که موجب جدایی نسبی رقابت اقتصادی از رقابت نظامی گردیده است. نتیجه چنین پدیده‌ای این است که رقابت ژئوپلیتیک را دیگر نه نقطه کانونی رقابت امپریالیستی بلکه باید یکی از جنبه‌های این رقابت فرض کنیم. چنان‌که اریگی می‌نویسد «انباشت قدرت جمعی به‌منزله تنها بنیاد استوار برای سلطه در نظام جهانی است، این سلطه با توازن توأمان اجماع و قهر ساخته و نمود می‌یابد.» در این اجماع و قهر برخی قدرت‌های امپریالیستی جایگاه هژمونیک می‌یابند و وظیفه استمرار روند انباشت سرمایه و محافظت از رشد روزافزون دارایی را بر عهده می‎گیرند. در دوره‌ای بریتانیا و سپس آمریکا با تکیه بر توانمندی‎ها ، ارزش و اعتبار خود توازن قدرت را به سود خود برهم زدند و در نقش یک دولت سلطه‌طلب جایگاه حافظ منافع غرب را به دست آوردند. در دوران کنونی آنچه از آن به‌عنوان جهان چندقطبی یاد می‌شود چیزی جز رقابت بین امپریالیست‌ها و ظهور قدرتهای جدید نیست.

 پیکار طبقاتی و پیکار ضد امپریالیستی و جنگ اکرایین

از دیدگاه ما چپ ضد امپریالیست همچنان اسیر ایده‌های قدیمی خود است و به‌جای مقاومت در عرصه‌های پیکار طبقاتی و کارگری به مقاومت در سپهر ضد جهانی‌سازی گرایش دارد. این بخش از چپ سنتی با خلاصه کردن مبارزه ضد امپریالیستی در مبارزه ژئوپلیتیک، دانسته یا نادانسته مبارزه طبقاتی را به محاق برده و به انحلال مبارزه علیه دیکتاتوری و رهایی‌بخش در محور مقاومت علیه امپریالیسم غرب دست می‌زنند. آنان با تعریف و درک الکن از امپریالیسم و ارتباط آن با پیکارهای طبقاتی، پیکار علیه جهانی‌سازی را در قالب مبارزه ضد امپریالیستی در اولویت قرار داده‌اند. آن‌ها فراموش می‌کنند که هسته مرکزی امپریالیسم را بورژوازی جهانی تشکیل می‌دهد که در غارت خلق‌ها و زحمتکشان و طبیعت با هزاران رشته به هم متصل‌اند. فراموش می‌کنند که فاشیسم معلول سرمایه‌داری است و نه علت آن . آن‌ها چه اعتراف بکنند یا با جملات انقلابی آن را پنهان کنند، درکنار بخشی از بورژوازی علیه بورژوازی دیگر قرار می‌گیرند. چنین سیاستی موجب می‌شود آن‌ها جایگاهی در مبارزات ضد دیکتاتوری و دمکراتیک نداشته و معمولاً در پشت سر دیکتاتورهایی مانند اسد، پوتین یا رئیس‌جمهور بلاروس و یک دوجین دیکتاتور کوتوله در ظاهر ضد جهانی‌سازی قرار بگیرند. آن‌ها از همین دیدگاه محور مقاومت به تحلیل جنگ اوکرایین می‌پردازند که در همه تحلیل‌های این نحله فکری نتایج یکسانی دیده می‌شود:  موضع‌گیری آشکار به طرفداری از حکومت‌های به لحاظ سیاسی و اجتماعی ضد مردمی، ارتجاعی و قرون‌وسطایی و به لحاظ اقتصادی هارترین و فرومایه‌ترین لمپن بورژوازی چون ج.ا یا سوریه و روسیه و ایستادن در کنار رسانه‌های امنیتی در برابر جنبش‌های توده‌ای همچون جنبش زن، زندگی، آزادی. نگاهی به موضع‌گیری‌های این به‌اصطلاح چپ‌های ضد امپریالیست و طرفدار روسیه در جنگ اوکرایین در سخنان افرادی چون دکتر محیط و سرمقاله‌های تارنگاشت های ده مهر، پیک نت، راه توده و مجله‌هایی مانند دانش و مردم، هفته و فعالان رسانه‌ای آن‌ها در اخبار روز و سایت‌های چپ نشان دهنده موضع ارتجاعی و ضد مردمی این نحله فکری است.

در پایان

ما موضع اصولی حزب توده ایران در حمایت از جنبش ژینامهسا-امینی و مشارکت فعال در آن و دفاع آشکار و بدون لکنت از آزادی‌های دمکراتیک فردی و اجتماعی را نتیجه منطقی سیاست مبارزه ضد دیکتاتوری و سنت مبارزه اجتماعی حزب در پیکار طبقاتی ارزیابی می‌کنیم.

ما ضمن تائید موضع اعلام شده در بیانیه مشترک احزاب کمونیست و کارگری علیه جنگ اوکرایین، و بیانیه مشترک حزب‌های کمونیست و کارگری به مناسبت یک سال جنگ امپریالیستی در اوکراین، جنگی که با تحریک و زمینه‌سازی امپریالیسم آمریکا و ناتو آتش آن دامن‌گیر خلق‌های زحمتکش روسیه و اوکرایین شده است، مبارزه برای صلح و علیه بورژوازی را در چارچوب مبارزه ضد امپریالیستی و طبقاتی ارزیابی و ضمن پشتیبانی از این سیاست در جهت گسترش این دیدگاه در میان توده‌های کارگران و زحمتکشان تلاش کرده و خواهیم کرد.

ما ضمن ابراز همدردی با مردم رنج‌دیده و داغدار اوکرایین و روسیه که در اثر سیاست‌های دولت خائن و کودتایی زلنسکی و جنگ با روسیه دچارآن شده اند، خواهان اعلام آتش‌بس فوری و بی اما و اگر جنگ از سوی ارتش روسیه و توقف کامل عملیات نظامی از هر دو سو، توقف تجهیز نظامی اکرایین توسط ناتو و برداشتن گام‌های اصولی برای ایجاد شرایط صلح بین دو ملت روسیه و اکرایین هستیم.

جمعی از  هواداران حزب تودۀ ایران(داخل کشور)

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7-%d9%88-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%85%d8%b9%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%87%d9%88%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d8%b2%d8%a8/feed/ 0 7077
انقلاب کنونی ایران در آیینه‌ی تاریخ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/#respond Mon, 15 May 2023 14:19:45 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7072 امید نیک

مارکس می‌گوید «انسان تاریخ خودش را می‌سازد و تاریخ انسان را می‌سازد.»

جمله فوق بیان رابطه دیالکتیکی انسان با تاریخ است، اما در این جا سخن از انسان کلی یا نوع انسان است. هر چند این انسان کلی، حاصل اجتماع آدمیان است ولی حاصل جمع ریاضی فعالیت تک‌تک انسان ها نیست؛ چون حاصل تغییرات، کیفی و جهشی مستمر است. بشر یک روز چشم باز کرده و یونان را دیده و یک روز چشم باز کرده و روم را دیده و روزی دیگر انقلاب کبیر اکتبر ۱۹۱۷ علیه فئودالیسم و بورژوازی را دیده و… که ریشه در گذشته دارند ولی از روی اجزا و عناصر گذشته نمی‌توان کیفیت جدید کنونی را استنتاج کرد چون از گذشته تا به حال، جهش و تغییرات کیفی رخ داده است. همچنان که از روی میمون‌های انسان‌نما نمی‌توان انسان کنونی را استنتاج کرد. زمانی میمون‌های انسان‌نما روی زمین زندگی می‌کردند و سپس به یک‌باره نوع انسان بر روی زمین ظاهر شده است. بین میمون‌های انسان‌نما و انسان هیچ چیز دیگری وجود ندارد تنها توضیح و توجیه برای این پدیده «جهش» است.

انقلاب هم یک جهش است که تضادهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… زیر بنای آن را می‌سازند. جامعه جدید با کیفیت جدید قابل استنتاج از شرایط قبلی نیست. درست مانند پیدایش حیات؛ پیش از حیات مولکول‌های ماده‌ی بی‌جان در کنار هم بودند و یک روز بر روی زمین حیات پدیدار شد. برای مولکول‌های مادی که کیفیت جدید، یعنی حیات را داشتند، یک جهش رخ می‌دهد و پدیده‌ی جدید با کیفیت جدید به وجود می‌آید. پیدایش حیات از ماده‌ی بی‌جان، بین این دو حالت یعنی ماده‌ی بی‌جان و ماده‌ی جاندار همان حلقه گمشده تکامل است که هرگز یافت نخواهد شد چون نیست، بلکه فقط جهش صورت گرفته است. این حلقه گم شده همیشه مورد پرسش واقع می‌شود چون نگاه و تفکر پرسش کننده‌ها با ابزار منطق صوری کار می‌کند. در صورتی که منطق دیالکتیک، یعنی هستی، نیستی و شدن است. بدین دلیل پاسخ به این که، انقلاب چه زمانی رخ می‌دهد همیشه بدون پاسخ است ولی در این که انقلاب رخ می‌دهد تردیدی نیست چون جهش در ذات ماده است. در انقلاب کنونی ایران به یک باره، به طوری که غیر قابل پیش‌بینی بود همه و در همه جا به طور نسبی حول شعار محوری «مرگ بر خامنه‌ای» گرد آمدند. زنان با پشتیبانی مردان پوشش اختیاری را به قیمت هزینه‌های گزاف در دستور کار خود قرار داده‌اند و در یک کلام، در انقلاب زن، زندگی، آزادی، بایدها و نبایدهای رژیم ملاها زیر سئوال می‌رود. جامعه کیفیت جدیدی را به نمایش می‌گذارد. پس جهش صورت گرفته است.

در انقلاب اکتبر شبی که کمیته مرکزی می‌خواست تصمیم بگیرد که شعار مبارزه مسلحانه در دستور قرار بدهد یا نه، ناگهان خبر رسید که سربازان کاخ اسمولنی را به تصرف در آورده‌اند. در این جا پاسخ به این سئوال که چرا با وجود این همه فقر و بدبختی انقلاب نمی‌شود معلوم است. جهش اجتماعی را نمی‌توان با رابطه علت و معلولی پاسخ داد. فی‌المثل، با افزایش هر درجه حرارت به یک میله مسی، یک میلیمتر به طول آن اضافه می‌شود. پس اگر ۲۰ درجه حرارت باشد، طول میله مسی بایستی ۲۰ میلیمتر اضافه شود. یعنی با یک تناسب ساده جواب مسئله به صورت ماتریالیسم مکانیستی پیدا می‌شود. ولی با چنین برداشت و دستورالعمل ماتریالیسم مکانیستی، نمی‌توان پیش‌بینی انقلاب را نمود. به همین جهت در مباحث مربوط به انقلاب اکتبر، نه لنین و نه تروتسکی هیچ یک اعتقاد نداشتند که فقر اقتصادی موجب انقلاب می‌شود. انقلاب ریشه در شرایط اجتماعی دارد ولی تابع قوانین ماتریالیسم مکانیستی نیست. برای شروع انقلاب دلائل بی‌شمار و تضادهای بی‌شماری را می‌توان ذکر کرد، اما هیچ یک از آن‌ها موجب جهش نمی‌شود.

اما جنبه معکوس این موضوع درست است. بدون تضاد طبقاتی، بدون فقر، بدون تضادهای فرهنگی، بدون شکاف در هیئت حاکمه، بدون تشکیلات سیاسی و …. امکان انقلاب وجود ندارد. ولی نتیجه‌گیری پوزیتویستی به شکل ریاضی یا یک گزاره دو سویه «الف اگر و تنها اگر ب» نادرست است. چنین برداشت های ماتریالیسم مکانیستی جز به خطا رفتن کمکی نمی‌کند.

حال ببینیم اندیشمندان بزرگ دراین باره چه می‌گویند. از هگل شروع می‌کنیم که فلسفه ایده‌آلیسم عینی او، جنبه تاریخی دارد. اندیشه‌ی هگل به واکنش‌های دیالکتیکی بر تکامل تاریخی و نظام فلسفی متکی بود. این حکم را صادر کرده بود که «هرآنچه که فهمیده نمی‌شود، زیست آن متوقف می‌شود» که با ایده‌آلیسم عینی او سازگار بود. البته این حکم هگل، در رابطه با انقلاب کنونی ایران در شرایط فعلی صدق می‌کند بدین مفهوم که مردم دیگر حرف حاکمیت را نمی‌فهمند که زیست حکومت ملاها را دچار اخلال و نهایتا اخراج خواهند کرد.

مطلب دیگر نفی اراده‌گرائی برای انقلاب است. انقلاب به دلیل اراده مردم بوجود نمی‌آید، یعنی در هنگام انقلاب این اراده وجود دارد ولی اراده مردم نیست که موجب انقلاب می‌شود. در موارد بسیار گفته می‌شود که با افزایش آگاهی و دخالت آگاهی انسان می‌تواند سرنوشت خود را به دست بگیرد. اما اساس نظریه هگل درباره تاریخ این نیست که انسان بر اساس آگاهی‌اش تاریخ را می‌سازد (آگاهی تک تک انسان‌ها). این مسئله بعدها به صورت نظریات رفورمیستی در آمد که می‌گفت «اول انسان‌ها را آگاه سازید، سپس به جامعه و بهشت آرمانی خود می‌رسید». وضعیت سیاسی اروپا و آمریکا و غرب، گواه بطلان این نظریه است.

در این که آگاهی نقش تعیین کننده در انقلاب و کیفیت آن ندارد کافیست به انقلاب مشروطیت نگاه کنیم. در زمان انقلاب مشروطیت ۹۸ درصد مردم ایران بی‌سواد بودند ولی پیشرفته‌ترین قانون اساسی را در انطباق زمانی خود برای مردم تدوین کردند. در سال ۵۷ با تقریب ۷۵ درصد مردم ایران با سواد بودند و بدترین قانون اساسی را با توجه شرایط زمانی به ارمغان آوردند، به همین جهت لازم است که به عوامل مشخص و ویژه در انقلاب توجه شود.

هگل در باره تاریخ (بر اساس منطق دیالکتیک) معتقد بود که وحدتی از پیوستگی و گسستگی است. وی معتقد به جهش کیفی در تاریخ است. هگل چنین می نویسد:

هرچند طبیعت به طور منطقی در بیان ترکیب‌بندی ویژه، توسعه پیدا می‌کند، اما این توسعه مکانیکی نیست بلکه رشدی شتابان است و از ترکیب‌بندی جدیدی که می‌رسد لذت می‌برد. به بیان دیگر جهش می‌کند. مدتی در آن می‌آرامد. درست مانند یک صدف منفجر می‌شود تا این که به هدف خویش برسد. در آن مدتی استراحت کند، یا مانند فلز ذوب شده، نه مانند یک روغن مایع، بلکه ناگهان. سپس در این شرایط توقف می‌کند. چون یک پدیده به متضاد مطلق خودش گرد می‌کند. یعنی نامتناهی است و این ظهور از نامتناهی یا از نیستی، یک جهش است و این ترکیب‌بندی در تولد جدید قدرتمند، چیزی است که در ابتدا برای خویشتن می‌زید؛ پیش از آن که از رابطه‌اش با دیگری با خبر شود، به همین ترتیب فردیت رشد یابنده هم، از این جهش در خوشی است و هم جنین دوران این خوشی در صورت جدید است تا این که به تدریج در معرض نفی قرار گیرد و ناگهان فرو پاشد.

هگل

هگل در عین حال معتقد بود که زمینه‌های یکسان در تاریخ، زاینده‌ی صورت‌بندی‌های مشابه، یکسان و یکتا نمی‌شوند. مثال مشهور او درباره آلمان و فرانسه بود. وی معتقد بود که هر دو کشور با فروپاشی فئودالیسم به یک نظام سیاسی و اقتصادی یکسان نمی‌رسند و نوع حکومتی که در فرانسه بعد از فروپاشی فئودالیسم پیدا شد با آنچه در آلمان آفریده شد متفاوت است. در این جا هگل معتقد به تکرار تاریخ نیست. این مطلب بسیار روشن مورد تائید مارکس هم واقع است. زمانی که می‌گوید فروپاشی فئودالیسم در انگلستان و فرانسه و پیدایش سرمایه‌داری در این دو کشور به یکسان اتفاق نیفتاده است. بدین ترتیب هر دو متفکر به ویژگی‌های حرکت تاریخ معتقد بودند و یک نسخه واحد را در تحولات تاریخی برای هر کشوری نمی‌نوشتند. در حالی که هر دو به جهش و تکامل صورت‌بندی‌های اجتماعی اعتقاد داشتند. در انقلاب کنونی ایران مسئله زنان و احقاق حق آن‌ها در صدر مسائل قرار گرفته است، که بر اساس نظریات احزاب کمونیست کلاسیک و سنتی، یک مسئله روبنایی محسوب می‌شد ولی به تضاد عمده در انقلاب کنونی تبدیل شده. به همین جهت تاریخ از ما می‌طلبد که عوامل کلیدی و اصلی را برای انقلاب در دوران‌های مختلف در نظر بگیریم. تکرار کلیشه‌های گذشته و عصبیت به خرج دادن، مسئله انقلاب و راه حل آن را برای ما فراهم نمی‌کند. خلاصه این که انقلابات گوناگون با راه‌های گوناگون رخ می‌دهد.

هگل اضافه می‌کند: «دست یافتن به هسته مرکزی که همه نیروها در آن متمرکز شده باشد […]». در این جا این موضوع مطرح نیست که این هسته مرکزی، صورت پادشاهی داشته باشد یا جمهوری.

در ضمن اضافه می‌کند که پدیده جدید که ناشی از تضاد‌های درونی آن شکل می‌گیرد باید بتواند تمام تضاد‌های لاینحل نظام قبلی را حل کند وگرنه پدیده جدید راه قهقرا را در پیش می‌گیرد و مشکلی می‌شود اضافه بر مشکلات قبلی (انقلاب سال ۵۷). رسیدن به کیفیت جدید با یک چک سفید امضا رخ نمی‌دهد. کسانی که چنین چکی را امضا می‌کنند باید عواقب آن را در نظر داشته باشند. مثل تمام اتفاقاتی که با جانب‌داری‌های بی‌دلیل (حزب توده ایران و…) در انقلاب ۵۷ رخ داد.

اما تجربیات انقلاب کبیر فرانسه و کمون پاریس مارکس را به این نتیجه می‌رساند که تنها نیروی محرکه نوسازی تاریخ، نبرد طبقاتی است که در تحلیل نهائی از وضعیت اقتصادی و طبقاتی جامعه ناشی می‌شود. بدین جهت در ابتدای مانیفست می‌نویسد: «تاریخ چیزی نیست جز نبرد طبقاتی».

واقعیت این که انقلاب کنونی ایران با تضادهای فراوان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و انسانی و…محاصره شده است و پوسته حکومت می‌رود که در آینده‌ی نه چندان دور در هم بشکند. نباید به هیچ چیز کم بها داد. این انقلاب ملی دموکراتیک است و نه سوسیالیستی، حتی اگر هژمونی و رهبری آن در دست طبقه کارگر و بلوک چپ قرار بگیرد.


از آن جایی که مرحله انقلاب ملی دموکراتیک است، به طور یکسان از طرف تمام مردم به پیش رانده می‌شود. ولی این گفته لنین را هم نباید فراموش کرد:

«برای این که انقلاب‌های دموکراتیک و ملی به پیروزی نهایی برسند باید طبقه کارگر در نهایت سرکردگی و هژمونی آن را در دست داشته باشد.»

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/feed/ 0 7072
ماهیت قطب‌ها و بلوک‌های جهان کنونی، ارتجاعی یا ارتقایی؟ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/#respond Mon, 24 Apr 2023 11:50:27 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7061 امید نیک

در یک نگاه کلی، دو بلوک و قطب در جهان کنونی ما خودنمائی می‌کنند.

اول – بلوک و قطب غربی و یا غرب محور، شامل آمریکا، اتحادیه اروپا (۲۷ کشور) ژاپن و… که در هم‌پیوندی‌های، نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و… در قالب ناتو، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و… با هم کار می‌کنند که عملکرد و سابقه نه چندان کوتاه آن‌ها، حداقل در چند دهه گذشته با آمار و ارقام و امثال و مصداق اظهر من الشمس است و لازم به توضیح و تفسیر ندارد، و مد نظر این یاداشت نیست.

دوم- بلوک شرق ویا شرق محور، که شامل کشور های چین، روسیه، ایران، عربستان، بلاروس، بحرین، قزاقستان، افغانستان(طالبان)، میانمار(برمه)، احتمالا پاکستان و سوریه و …کشورهایی که بصورت کاندید عضو، ناظر و یا در صف قبول تقاضا، انتظار پیوستن به این بلوک را دارند می‌شود. عنقریب که نه تنها کشورها، بلکه گروه هایی مثل حوثی‌های یمن، حزب الله لبنان، جهاد اسلامی فلسطین، گروه حماس، الشباب سومالی و بوکوحرام نیجریه، هم متقاضی پیوستن به این بلوک یعنی بلوک شرق باشند.

کشورهای معروف به گردش به شرق و یا نگاه به شرق که اسامی آنها در بالا شمرده شد، همکاری و هم پیوندی‌های اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و احتمالا نظامی، خود را در قالب عنوانی چون، سازمان همکاری شانکهای، بریکس(brics )، مناسبات اقتصادی اورآسیا، جاده ابریشم، کریدور شمال و جنوب و… شکل داده و می‌دهند.

احتمال قریب به یقین شکل‌گیری قطب و بلوک شرق در رقابت با بلوک و قطب غربی، شکل گرفته است، سئوالاتی که اینجا مطرح می‌شود اینکه

۱- آیا رقابت، مخالفت و یا حتی جنگ، بلوک شرق با قطب غربی، برای مترقی بودن و ارتقایی بودن آن کافیست؟
۲- آیا میلیاردها انسان ساکن کشورهای بلوک شرق در این قطب، که صرفا رقیب بلوک غربی هستند به آزادی، دموکراسی، عدالت اقتصادی، صلح و سبز دست خواهند یافت؟
۳- آیا شعار «شکوفائی آزاد هر فرد، شرط شکوفائی همگان است» را که در بلوک غرب پس از چند صد سال متحقق نشد، این بار قرار است در بلوک شرق به مرحله اجرا در بیاید؟

در ذیل به ویژگی مشترک (بطور نسبی و با درصدی بالا و پائین) کشورهای بلوک شرق به سرکردگی چین و روسیه می‌پردازیم.
تقریبا تمام کشورهای عضو بلوک و قطب شرق در موارد ذیل مشترکند.

۱-وجود اقتصاد دولتی (دولتی که نه تنها کارگران وزحمتکشان را نمایندگی نمی کند،حتی مراحل انتخاباتی بورژوائی و مرسوم را هم طی نکرده است.)
۲- وجود الیگارشی و باندهای اقتصادی رانتخوار
۳- نبود انتخابات آزاد
۴- حکومت‌های فردی و دیکتاتوری
۵- کشتار جمعی مردم (بلاروس، ایران، چچن، قزاقستان، بحرین، چین، سوریه و…)
۶- انحصار ثروت در دست عده‌ای محدود و فقر بی‌کران توده‌ها
۷- ابهام و اعلام نشدن اهداف سیاسی بلوک
۸- تنها هدفی که از این بلوک متصور می‌توان شد، حفظ قدرت فردی و تثبیت دیکتاتوری به هر قیمت است
۹- نداشتن سیستم قضائی مستقل
۱۰- نادیده انگاشتن حقوق زنان در اغلب این کشورها
۱۱- عقب‌ماندگی فرهنگی و اجتماعی
۱۲- مبارزه با هنر و هنرمندان نو جو، بخصوص هنر اعتراضی
۱۳- رشد وتوسعه قدرت نظامی و انبار تسلیحاتی
۱۴- وجود تضادهای طبقاتی بسیار شدید بین نخبگان حاکم و توده‌های زحمت‌کش
۱۵- غارت ثروت‌های ملی و انتقال آن به کشورهای غربی
۱۶- در خطر قرار دادن صلح و امنیت جهانی
۱۷- نپذیرفتن منشور حقوق بشر سازمان ملل
۱۸- حضور پر رنگ ارتجاع و نهادهای مذهبی در اکثر این کشورها
۱۹- در بعضی از موارد طرفداری از تبعیض نژادی، مذهبی، قومی

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/feed/ 0 7061
انقلاب «زن، زندگی، آزادی» و ملزومات آن – بخش دوم http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86-2/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86-2/#respond Sun, 09 Apr 2023 13:37:54 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7055 امید نیک

رابطه بین وسیله و هدف و ارتباط و انطباق آن با انقلاب «زن، زندگی، آزادی»

رابطه بین وسیله و هدف، مورد توجه فلاسفه ایده آلیست و مارکسیست بوده است، بخش ایده‌الیستی این رابطه را به طور کامل در تمام موارد با غایت گرائی پیوند می‌زنند. ولی در فلسفه مارکسیستی، فقط و فقط غایت گرائی در مورد کار مطرح است و به هیچ وجه در مورد هستی شناسی، جامعه شناسی، زیست‌شناسی و…مطرح نمی‌باشد. مسئله غایت گرائی در روند کار توسط هگل کشف و سپس توسط مارکس مورد تائید واقع گردید. چون انسانی که کار می‌کند در ذهن خودش نتیجه‌ای برای کارش قائل است، در غیر این صورت دست به هیچ فعالیت و عملی نمی‌زند.

انسان اولیه برای بقای خود، دست به فعالیت در طبیعت برای رسیدن به چیز و یا چیزهائی میزند که بتواند بقای او را تثبیت کند.
انسان اولیه که سنگی را تیز می‌کند هدفش شکار و یا چیدن میوه و یا در آوردن دانه کشاورزی از دل زمین بوده است، بنابراین، هدفش معلوم بوده است، بدست آوردن غذا. و در عین حال می‌بایستی برای تحقق هدف خود ابزاری مناسب داشته باشد به همین جهت آن سنگ و یا چوب را، به شکل جدیدی تراش می‌داده تا بهتر مورد استفاده واقع شود. علاوه بر این انسان اولیه، خود را محدود به یک نوع شکار و یا یک نوع محصول و دانه کشاورزی نمی‌کرده است و می‌توانسته یکی را جایگزین دیگری بکند. یعنی مثلا اگر در شکار، آهو پیدا نمی‌شد به سراغ گوزن ویا بز کوهی و یا جانور دیگری می‌رفت، یعنی انسان اولیه علاوه بر داشتن هدف، و ابزار، چیز دیگری هم داشت، حق انتخاب، حق جایگزینی، آلترناتیو و بدیل. علاوه بر موارد ذکر شده همواره در ذهن خود برنامه جدیدی برای فعالیت خود تنظیم می‌کرده است. انسان اولیه برای حفظ حیات و ممات خود به ناچار باید به شناخت محیط خود می‌پرداخت. در غیر این صورت نابود می‌شد. در تمام مراحل روند کار و پی بردن و دست یافتن به عوامل ذکر شده، تفکر برای او نقش بزرگی دارد؛ چون فعالیتش دیگر مانند سایر حیوانات بر اساس غریزه و بیولوژیسم نبوده است؛ چون در انجام فعالیت خود از تنوع استفاده می‌کرده است؛ بدین ترتیب مانند حیوانات اسیر محیط خودش نمی‌شود و می‌تواند به خاطر داشتن انعطاف در رفتار در محیط‌های مختلف به زندگی ادامه دهد.

علاوه بر عوامل ذکر شده، تحقیقات انسان‌شناسان و مورخین و باستان‌شناسان نشان می‌دهد که، کار توسط اجتماعی از انسان‌ها صورت می‌گرفته چون بدون کار جمعی امکان ادامه حیات و به ویژه نگاهداری از فرزندان امکان‌پذیر نبوده است و در هر کجای جهان قدیم که بنگریم با زندگی جمعی و کار جمعی و سپس با تقسیم کار بین انسان‌ها روبرو می‌شویم.

بدین ترتیب به دلائل ذکر شده بقای انسان از طریق روند کار تضمین می‌شود این عوامل به طور خلاصه به شرح ذیل می‌باشد:

  • هدف
  • وسائل و ابزار
  • شکل و صورت ابزار
  • آلترناتیو
  • برنامه
  • کار جمعی
  • شناخت محیط
  • انعطاف در روش کار
  • تقسیم کار
  • تفکر
  • زندگی اجتماعی

تمام موارد فوق الذکر، در زندگی و روند کار انسان پیشرفته امروزی، بی‌کم وکاست وجود دارد، کافیست به مدار تولید در یک کارخانه مدرن امروزی بنگریم تا موارد ذکر شده را به عینه ملاحظه کنیم. نکته قابل توجه این که، عوامل بر شمرده شده، خصلت‌های جاویدان زندگی وکار و فعالیت انسانها می‌باشد و با تکامل تمدن، هیچ تغییری در ماهیت آن‌ها حاصل نشده است. اما نکته مهمی که در فلسفه کهن و بویژه فلسفه اروپائی بعد از رنسانس مطرح شد، تعیین تکلیف و ارزش‌گذاری و کشف رابطه بین این عوامل بود. از اهم این روابط تعیین رابطه بین هدف و وسیله است.

در بسیاری از درس‌نامه‌های کلاسیک احزاب کمونیست سنتی دوران استالین، رابطه ماتریالیسم مکانیستی (و نه دیالکتیکی) بین هدف و وسیله تعریف می‌شود. که با این نظریه هدف به وسیله و وسیله به هدف تبدیل می‌شود. رابطه‌ای که تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌کند. فی المثل هدف ساختن یک ماشین تراش برای یک تراموا است؛ زمانی که این ماشین تراش ساخته شد خودش تبدیل به وسیله‌ای برای ساختن یک ماشین جدید می‌شود و این نوع تکامل مکانیستی از طریق تبدیل وسیله به هدف و هدف به وسیله ادامه پیدا می‌کند.

نتیجه و بازتاب این دیدگاه در عرصه سیاسی چنین خود را به نمایش می‌گذارد:

وظایف خودگردانی شوراهای کارخانه و محلات به دولت واگذار می‌شود. وظایف دولت به حزب واگذار می‌شود. وظایف حزب به کمیته مرکزی واگذار می‌شود. وظایف کمیته مرکزی به هیئت سیاسی و پولیت برو محول می‌شود. وظایف پولیت برو به دبیر اول و نهایتا فروپاشی از راه می‌رسد، که در اتحاد جماهیر شوروی همین روند انجام گرفت.

در قرون وسطی، رابطه بین هدف و وسیله با نگاه مکانیستی در تعریف ماکیاول بدین صورت فورمول‌بندی می‌شود: «هدف، وسیله را توجیه می‌کند.» که تمام مستبدان، خونریزان و دیکتاتور‌های جامعه از این فورمول پیروی کرده‌اند و می‌کنند.

در حالی که بین هدف و وسیله رابطه دیالکتیکی وجود دارد، در فلسفه هگل ایده (روح مطلق) برای تکامل خود، وسیله و ابزار اندیشه و تفکر انسان را انتخاب می‌کند. در فلسفه مادی و علمی، هدف با وسیله و ابزار تکامل، به تحقق می‌پیوندد و صورت جدیدی از تمدن خلق می‌شود. در دوران فئودالیته، اضافه تولید برای یک زندگی بهتر، یکی از اهداف بوده است و همین اضافه تولید تمدن و ساختار جامعه سرمایه‌داری را ممکن می‌سازد و بوجود می‌آورد. تمام عوامل ذکر شده از رابطه دیالکتیکی پیروی می‌کنند که ذکر مثال و مصداق همه آن‌ها، از حجم و حوصله این نوشته فراتر می‌رود.

زمانی که به روند انقلاب زن، زندگی، آزادی، کنونی بنگریم، می‌بینیم تمام اصولی که بر شمرده شد در رابطه بین هدف و وسیله، صدق می‌کند که تیتروار به آن‌ها اشاره می‌کنیم:

۱- هدف، رسیدن به آزادی، براندازی نهادهای حکومتی، از میان برداشتن قانون اساسی فعلی و تنظیم قانون اساسی جدید
۲- ابزار رسیدن به هدف: انقلاب اجتماعی
۳- ظهور اقسام و انواع راه‌های انقلاب: صور مختلف ابزار که از طرف تشکیلات‌های انقلاب بر حسب شرایط تعیین خواهد شد.
۴- آلترناتیو: در نهایت مردم خواستار جایگزین کردن یک حکومت لائیک هستند.
۵- برنامه: تشکیلات و گروه‌های مردمی که در هنگام انقلاب پدیده آمده و می‌آیند برنامه رسیدن به این هدف را معلوم می‌کنند.
۶- کار جمعی: انقلاب در مرحله پبشرفته خود علاوه بر شرکت تمام مردم در این روند، می‌بایستی ائتلاف بین احزاب و گروه‌ها حاصل گردد.
۷- شناخت محیط: یک بررسی دقیق از وضیعت طبقاتی، اقتصادی، فرهنگی و… از داخل ایران همراه با تشخیص شرایط جهان کنونی
۸- انعطاف در روش کار: در واقع به معنای جلوگیری از پیدایش دیدگاه‌های یک جانبه است جلوگیری از دگماتیسم، جزم گرائی، مطلق نگری و سکتاریسم
۹- تقسیم کار: در بین نهاد‌های اجتماعی و افراد بایستی به فراخور حال هر کسی روشی را که بهتر می‌داند دنبال کند در حوزه کاری خود مانند کارگران، معلمان، محلات، دانشجویان، دانش آموزان و…
۱۰- تفکر: همراه با تمام کار‌های عملی، توجه به مبانی تئوریک و نظری برای تسهیل کار در رسیدن به هدف باید مورد توجه قرار گیرد.
۱۱-فعالیت جمعی و گروهی: این نوع فعالیت، چه در درون احزاب و گروه ها، چه در عرصه اجتماعی وچه در مبارزات مدنی مطالباتی، صنفی و…توصیه و تاکید می‌شود.

به موارد فوق یک عامل بسیار تعیین کننده را که معلم انقلاب لنین تعیین و گوشزد کرده باید توجه داشت: هیچ انقلابی بدون انقلابیون حرفه‌ای که کار و شغلشان بر پایه انقلاب است به نتیجه نهائی نخواهد رسید. فعالیت‌های داوطلبانه، آماتور، موردی و ناپیگیر، به هیچ وجه جای فعالین انقلابی حرفه‌ای را نمی‌گیرد. برای تربیت و ساختن انقلابی حرفه‌ای خوشبختانه رژیم‌های مستبد شاه و شیخ ناخواسته و ندانسته همکاری خوبی را داشته اند، زمانی که کارگران را اخراج و زندانی می‌کنند، زمانی که دانشجویان را از تحصیل محروم و در حبس نگه می‌دارند، زمانی که معلم‌ها و…عملا شرایط را برای پرورش یک انقلابی حرفه‌ای فراهم می‌سازند.

مجموعه عوامل فوق، همان است که به شرایط ذهنی انقلاب معروف می‌باشد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86-2/feed/ 0 7055
انقلاب «زن، زندگی، آزادی» و ملزومات آن – بخش اول http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86/#respond Wed, 05 Apr 2023 12:28:41 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7050 امید نیک

در ساختن هر پدیده و هر روندی سه عامل تعیین کننده شرکت دارد. به دلیل اهمیت موضوع و بیان ساده آن، از یک مثال شروع می‌کنیم.
در ساختن یک خانه عوامل شرکت کننده در آن عبارتند از

۱- هدف سازنده (تهیه جا و مکان برای حفاظت خود از سرما و گرما …)
۲- مصالح لازم برای ساختن.
۳- نقشه و طرح برای ساختن خانه

اکنون هر سه عامل فوق‌الذکر برای انقلاب و جامعه جدید لازم است.

در انقلاب ایران هدف پس از چهل و چهار سال حکومت مذهبی، بر پا ساختن حکومت غیرمذهبی است. امری که بدون استثناء از طرف تمام مردم پذیرفته شده است و حتی بخش بزرگی از مردم از عقاید مذهبی هم دست شسته‌اند. قربانیان بی شمار، هدف انقلاب را برای همه مشخص کرده است. یعنی از سه عامل فوق، یکی از آن‌ها و در واقع یکی از مهم‌ترین آن‌ها مشخص شده است. بدین ترتیب تمام مردم، از هر قشر اجتماعی و حتی از هر گونه جنسیت، گروه سنی (بی نظیر است که کودکان دبستانی هم در این هدف اشتراک داشتند که از نظر تاریخی منحصر بفرد است)، از تمام مذاهب، از تمام قومیت‌ها، ایرانیان داخل و خارج، داخل زندان و بیرون از زندان و…..در یک هدف مشترک شریک شده‌اند. یکی از مهم‌ترین و لااقل در اشتراک هدف، مبارزه منفی تمام اقشار اجتماعی بعد از سرکوب های خونین دهه شصت است، که رژیم را در تمامی عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی و طبقاتی به چالش خاموشی کشیده بود. اما چنان به نظر می‌رسد که همه مردم در امتداد خطی به حرکت درآمده‌اند که تاریخ معین کرده است. یعنی تمام حرکت به سوی هدف از روی “ضرورت” انجام می گیرد و در آن تصادف و اراده فردی و شخصی نقشی نداشته است. تا مدت‌ها رژیم قایق‌رانی بود که قایق خود را بر روی آب‌های بدون موج می‌راند. اما یک باره (به دلیل رشد ناموزون) موج‌های سهمگین از اعماق دریا به سطح آمد و رژیم را وحشت زده و مبهوت کرد؛ نه تنها رژیم بلکه جهان و جهانیان را. از نظر تاریخی هدف خواسته شده دیگر جنبه کلی را پیدا می کند که در بیرون از زمان و مکان تاریخ ایران است. هم چنان که تنفس مردم خارج از محدوده جغرافیایی و تاریخی توسط همگان صورت می‌گیرد. کلی بودن هدف موجب می‌شود که رژیم به پایه‌های ایدئولوژیک حکومت خود بیاندیشد و بالتبع به دلیل بحران موجب تکه پاره شدن ایدئولوژی و نحوه حکومت رژیم می‌شود. بدین ترتیب به همان گفته لنین می‌رسیم که برای تحقق انقلاب و سوسیالیسم بر این نکته تاکید می‌کند که باید «توده‌های مردم بر اساس تجربیات خودشان به ضرورت رسیدن به این هدف پی ببرند».

یعنی آگاهی از هدف، بخشی از نیروی عینی و ذهنی برای تحقق انقلاب است. تشخیص و تعیین هدف فقط منحصر به تحقق انقلاب نیست، بلکه هر کجا که مسئله تغییر جهان مادی وجود داشته باشد، آگاهی از هدف یکی از شروط تعیین کننده است. هم چنان که مارکس، در تفاوت کار انسان با کار زنبور عسل می گوید:
«زنبور عسل در طی هزاران سال همان کاری را در ساختن کندوی عسل انجام می‌دهد که اکنون بدون تغییر آن را انجام می‌دهد. اما بدترین معماران، خانه‌ای جدید متفاوت از خانه قدیم می‌سازد چون برای ساختن خانه جدید آن را تصور می‌کند و قبل از ساختن خانه بر روی زمین آن را در ذهن خود می سازد.»

این روندی نیست که به کار و فعالیت آدمی خلاصه شود. هرکجا که مسئله تغییر جهان مادی وجود داشته باشد، شرط آگاهی از هدف این ساختمان وجود دارد. یک پژوهشگر در آزمایشگاه پیش از انجام تحقیقات، هدف پژوهش خود را تعیین کرده است.

نتیجه

این انقلاب اهداف خود را به شرح زیر برای تمام مردم روشن کرد و این خود اولین و بزرگ ترین دست آورد است:
۱- براندازی جمهوری اسلامی
۲- تنظیم قانون اساسی جدید
۳- تشکیل یک حکومت لائیک
۴- احقاق حقوق زنان
۵- احقاق حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی.

اما در نظریات مارکسیستی باید بی‌درنگ به این پرسش پاسخ داد که ابزار تحقق این اهداف چیست؟

نخست باید این اشتباه گذشته در درس‌نامه‌های احزاب سنتی کمونیستی اصلاح شود. در این درس نامه ها، ماتریالیسم مکانیستی جزم گرایانه دوران استالین، به جای ماتریالیسم دیالکتیک قرار داده می‌شود؛ که خلاصه آن هم چنان که مشهور است، این بود که وسیله و هدف به یک دیگر تبدیل می‌شوند. به طور مثال هدف بشر از ساختن ماشین این بود که به طور کلی، حمل و نقل آسان شود. پس ساختن ماشین نخست یک هدف بود و سپس ماشین آلات ابزارهایی شدند برای تحقق اهدافی جدید (تولید کالا- اشتغال…..)، پس با دیدگاه ماتریالیستی مکانیستی هدف به وسیله و وسیله به هدف تبدیل می‌شود. همین نکته معیوب بود که در آخر به این نتیجه می‌رسد که هدف وسیله را توجیه می‌کند. در صورتی که آن چه در اجتماع رخ می‌دهد رابطه دیالکتیکی هدف و وسیله است. به طور مثال در انقلاب کبیر فرانسه رسیدن به آزادی فردی و لیبرالیسم و عقل‌گرایی هدف بودند؛ اما تظاهرات و جنگ‌های خیابانی و انهدام زندان باستیل به این اهداف تبدیل نمی‌شوند بلکه تضادهای طبقاتی و شورش و جنگ‌های خیابانی شرایط رسیدن به هدف را فراهم می‌سازند. به عبارت دیگر هدف و وسیله هم جنس و همگون نیستند. هر یک از آنها طبیعت و ماهیت خاص خود را دارند. فقط رابطه هدف با وسیله یک رابطه دیالکتیکی است که از طرف تاریخ و تضادهای اجتماعی تنظیم می شود.

پس در این انقلاب، اعتصاب و اعتراض، موسیقی، آهنگ‌سازی و … همگی در رابطه دیالکتیکی تحقق بخشیدن به اهداف فوق‌الذکر می‌باشند.اما وسیله رسیدن به هدف دو بخش است.
۱- وسایل مادی و فیزیکی
۲- برنامه

تضادهای طبقاتی از وسایل مادی اولیه و ضروری بخش اول می‌باشد که می‌باید با تشکیلات اجتماعی همراه باشد.

برنامه در صورتی که رابطه مادی و دیالکتیکی با هدف داشته باشد می‌تواند برای تحقق هدف به کار رود.

این دو عامل با هم عامل ذهنی را برای انقلاب می‌سازند. روند کنونی انقلاب ایران نشان می‌دهد که ضرورت هر دو عامل از طرف ایرانیان درک شده و شروع به بسط و تحقق یافتن کرده است. تنها خطری که آن را تهدید می‌کند پافشاری بر روی یکی از عوامل است که چیزی جز جزم‌گرایی و سکتاریست درپی ندارد .

ادامه دارد…

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%b2%d9%88%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d8%a2%d9%86/feed/ 0 7050
منشور شش نفره، منشورهمبستگی یا تفرقه؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d8%b4%d8%b4-%d9%86%d9%81%d8%b1%d9%87%d8%8c-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%87%d9%85%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%aa%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%9f/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d8%b4%d8%b4-%d9%86%d9%81%d8%b1%d9%87%d8%8c-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%87%d9%85%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%aa%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%9f/#respond Sat, 18 Mar 2023 14:35:59 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7045 بخش اول – تقی روزبه

در این مقاله ضمن نقد منشور۶ نفره، بخصوص برجسته کردن خطوط نانوشته آن که معمولا در نقدها مغفول می ماند، اما از آن فراتر می رود و به بحران منشورها و چگونگی مواجهه با آنها به گونه‌ای که تأثیر مخربی بر همبستگی و شکوفائی جنبش در مبارزه علیه اختاپوس حکومت اسلامی برجای ننهد نیز پرداخته شده است.

رضا پهلوی از سال‌ها قبل لااقل به طورغریزی شده هم می دانست که اگر بخواهد شانه به‌شانه با سایرگرایش‌ها و جریان‌ها، سیاست ورزی کند نخواهد توانست جایگاه ویژه و مد نظر خود را حفظ کند. از همین رو همواره سعی کرده است که با فاصله  بر فرازدیگرجریان‌ها به‌ایستد. حتی شاهد بودیم که دو سه ماه قبل در آخرین تلاش از این نوع دورزدن‌ها و هژمونی طلبی‌ها، با این ادعا که خود مردم داخل کشور آلترناتیو هستند با حذف حلقه‌های واسط بین خود و مردم، خویشتن را از مزاحمت و درگیرشدن با‌ آن‌ها برهاند. طرح پوپولیستی وکالت خواهی نیز کوششی بود در همین راستا. علاوه برآن بسیج و سامان دهی حامیان پروپاقرص نظام سلطنت در قالب حزب ایران نوین (عمدتا همان فرشگردی‌ها) باهدف ایجاد یک تشکیلات و بازوی نیرومندحمایتی جهت داشتن دست برتر در بازی‌های سیاسی، نیز درهمان راستا بوده‌است. به هرجهت، این گونه تلاش‌ها با سودای بالاکشیدن خود در قد و قامت به‌اصطلاح یک «رهبر» فراجناحی و فراحزبی و بدون رقیب صورت می‌گرفت که البته به‌حسب ظاهر مغایر دیگر ادعای وی مبنی برشعار اتحادهم اکنون و اتحاد همه باهم بود که سنتزاین دو رویکرد می‌شود،همه باهم زیرچترمن! او و حامیانش نمی‌توانستند و نمی‌توانند به‌پذیرند که زمانه این جوررهبران و کاریزماسازی‌ها گذشته است و جامعه ایران نیر با خیزش انقلابی خود علیه این نوع اقتدارگرایی‌ها و کاریزماسازی‌ها و رهبران پدرسالار به‌پاخواسته است. وقتی او و مشاورانش دیدند که آبی از این گونه تلاش‌ها برای رهبری بلامنازع گرم نمی‌شود، و از آنجا که به تنهائی نمی توانست ادعای نمایندگی جامعه و طیف‌های متنوع‌ آن در تماس و «رایزنی» با دولت‌ها و قدرت‌های آمریکا و اروپا را را داشته باشد، امری که او مهم و رهگشا در برافکندن حاکمان کنونی و برپاکردن یک آلترناتیو می دانست، از همین رو او و مشاورانش این بار برآن شدند که برای کسب مشروعیت و مقبولیت لازم برای ادعای نمایندگی قاطع ایرانیان چه در داخل ایران و چه درخارج  و جلب نظرمساعد قدرت‌های خارجی و حمایت فعال‌آن‌ها، رویکردتازه ای را در پیش گیرند که چیزی جز شروع همکاری نزدیک با شماری معدود از چهره‌ها و شخصیت ‌های منفرد و مطرح و عمدتا غیرسیاسی که  از فعالین مدنی و دادخواهی و سلبریتی‌ها بودند نبود. تعداداین جمع برگزیده هم نهایتا بها خودوی به شش نفررسید. اما بنظر می‌رسد سیررویدادها نشان دهنده‌ آن است که توسل به چنین رهیافتی مبنی بر ورود به کنشگری سیاسی درمعیت یک جمع کوچک سرشناس نیز برای او بدون چالش‌ نباشد. چنانکه چه بسا به شکل ناخواسته ناگزیرشده است که در جریان همین گزینش‌ها و در کنارچهره‌های عمدتا غیرسیاسی به یک استثناء یعنی حضور و همکاری با یک چهره و سازمان سیاسی کرد، گرچه مصالحه جوترین‌آن، تن بدهد که البته بازتاب خود را درتدوین منشور نیز بجا گذاشته است و از جهتی خلاف آن‌چیزی بود که خودوی پیشتر در قالب سه شرط همکاری با دیگران در  گفتگوی با من وتو مطرح کرده بود. طبعا دلیل آن هم اهمیت نقش احزاب کردی و جریانات اتنیکی در خیزش زن زندگی آزادی بود و احتمالا تمایلی که از سوی سایرشخصیت های گزین شده برای همکاری (از جمله مسیح علینژاد و حامداسماعیلیون) ابراز می شد که حضور یک شخصیت و سازمان کردبرای موفقیت در ایجاد همبستگی و شکل دادن به یک «هسته» رهبری نیرومند و «بنیان گذار» را لازم می دیدند. پس تا اینجا مهم‌ترین نکته پیرامون این منشور نه‌خودبندها و نقش ونگارآن، بلکه معنا و مفادنانوشته و نهفته درآن ومندرج در لابلای تک تک سطورآن، یعنی سودای بنیان گذاری یک «مرکزقدرت مشروعیت» بخش است. در قیاس تاریخی با انقلاب بهمن می‌توان را مترادف با تعیین به‌اصطلاح شورای انقلاب توسط خمینی دانست که مدعی بود من دولت تعیین می کنم. اما با این تفاوت که اگر به‌توان آن‌را یک واقعه تراژیک دانست، واقعه کنونی را می‌توان نسخه«کمیک» آن نامید. باین مسأله بازهم برخواهیم گشت. پس تا اینجا می توان اهمیت و حساسیت برانگیزی این منشوررا بیش از مفاد و بندهای آن در شکل دادن به چنین نهادی در لابلای سطوح و در نانوشته‌های آن یافت.

گرچه غالب ترکیب برگزیده شدگان لااقل در مقام سخن و برحسب ظاهر غیرسلطنت طلب محسوب می‌شوند (که این البته ترفند مناسبی برای تخدیر حافظه نسبت به استبداد پیشاانقلاب بهمن تاریخی است و با تسامح شاید بتوان آن‌ها را از نوع جمهوری خواهان شرمگین و دوزیستی نامید که البته گاهی شخص رضاپهلوی هم دوست دارد که خود را به همان سنخ و حتی ترجیحا جمهوریخواه نمایش دهد). نباید فراموش کرد که اساسا هموارکردن مسیر بازگشت سلطنت بدون توسل به چنین ترفندها و نیرنگ‌هایی ناممکن است. بهرحال فرض براین بوده است که در چنین ترکیبی از افراد و شخصیت‌های عمدتا غیرسیاسی، مستقل وغیرتشکیلاتی، ضمن کسب «مشروعیت و مقبولیت» از قِبل آنها، محوریت رضاپهلوی موردچالش قرارنخواهد گرفت. واقعیت آن است که جامعه ایران و نیز فضای ایرانیان خارج کشور چنان سیاسی و ملتهب هست، که دیدیم حامداسماعیلیون که اصرارداشت همواره دادخواه مدنی باقی خواهدماند، چگونه به‌سرعت برق رخت مدنی و دادخواهی برکند و ردای سیاسی برتن کرد.

وقتی قرارشد که خروجی نشست دانشگاه جرج تاون به یک منشورهمکاری و همبستگی منتج شود، طبعا نمی توانست تاحدمعینی متأثر از فضای ملتهب سیاسی و ویژگی‌های یک جامعه متکثر و پیچیده و بحران زده و انباشته ازبشکه باروت مسائل و معضلات گوناگون نشود. در چنین وضعیت ملتهب، هیچ صخره یکدست و منسجمی وجودندارد که بحران نتواند از روزن‌های آن سربر کشد. از این‌رو خروجی این منشور هم با چنین ترکیبی و درچنین فضای ملتهبی نمی توانست کاملا مصون ازسایه و روشن‌گرایش‌های یک جامعه متکثر و در‌حال انقلاب باشد. چنانکه نحوه صورت بندی و مفاداین منشورهم نمی توانست با خواست‌های حداکثری سلطنت طلبان، به‌ویژه با ادبیات و واژه‌گان سیاسی مأنوس و موردعلاقه آن‌هاهمراه باشد. بطوریکه به‌جای تمامیت ارضی و قدرت مرکزی و «ملت» ایران و تأکید بر پرچم شیروخورشید و تکریم زبان فارسی به عنوان زبان معیار و شاخص و فراگیر از یکپارچگی سرزمینی، واژه اتنیکی و توزیع قدرت در سطوح گوناگونی استانی و مناطق و پاس‌داشتن همه زبان های مادری، عدم اشاره به «ملت» و یا حتی استفاده از لوگوی بدون پرچم شیروخورشید ( همان شیرنرشمیشر به‌دست) بر پیشانی منشور و بامشتی گره کرده و یا پذیرش انحلال سپاه گرچه با ادغام‌ آن در ارتش استفاده شده است. به‌این ترتیب انتشارمنشوری برپایه میانگین مواضع این جمع «مؤسس» که با خواست‌های حداکثری سلطنت طلبان انطباق ندارد، به‌نوعی موجب برآشفتگی و «شورش» در صفوف حامیان سلطنت، واکثرا ازشمارهمان‌هائی که به‌ او وکالت داده‌بودند گردیده است، که می تواند قدرت مانورتا کنونی رضاپهلوی برای ایجادموازنه بین گرایشات درون صفوف خود را، هم مدافعان نظام مشروطه و هم غیرمشروطه و مطلقه را به‌چالش بکشد. نباید فراموش کرد که سلطنت نیز چون ولایت، جناح چپ و راست و اصلاح طلب و اصول‌گراو حزب‌الهی و شاه‌اللهی خود را دارد. بطورکلی امرقدسی سلطنت و «جادوی» فره ایزدی نهفته در آن، مشارکت پذیرنیست و با آن تنها می‌توان بیعت کرد وامضاء جمع کرد و از این رو نمی‌توان بدون رعایت فاصله‌های لازم و سلسه مراتب، با دیگران شریک یا تقسیم کرد و اگرچنین شود دیگرچیزی از جادو و قداست آن باقی نخواهد ماند. و این البته بالقوه چاشنی انفجاری است که چه بسا درهمین جمع برگزیده شده هم کارگذاشته شده است. پاسخ این سؤال را که رضاپهلوی رابطه خویش با این جمع  را به مثابه شخصیتی بر فراز آن چگونه تنظیم خواهد کرد به آینده بسپاریم  علاوه برآن فعالیت سیاسی مستقیم در مرحله انتقالی و پیشاتصرف قدرت، به‌ویژه اگر همچون  دوره خمینی با سودای حاکمیت ولائی، سریع و برق آسا سپری نشود به ناگزیر موجب برملاشدن ماهیت‌ و اهداف و منویات استتارشده  سوداگران قدرت گشته و تناقضات نهفته و نسبت‌شان با مسائلی چون دمکراسی واقعی، استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر خواست‌های عمومی جامعه را به‌روی صحنه می‌آورد. واقعیت آن است که در جامعه‌ای متکثر و در حال انقلاب که درآن گرایشات و گفتمان‌‌های مختلف و چه بسا متعارض حضورداشته و نقش‌آفرینی می‌کنند، نفس تنظیم متن یک منشور، یعنی تلاش برای مکتوب کردن باورها و خواست ها توسط هرجریانی ، خواهی نخواهی به معنی مرزبندی‌ نه فقط با دیگرجریان‌ها می شود بلک چه بسا موجب تشدیدشکاف‌های  درونی یک جریان هم بشود. نفس رویش منشورها در اساس به معنی همین تفکیک‌‌گفتمان‌هاست، گرچه گرایشاتی سعی می کنند آن را در پشت  ادعای خواست عمومی و همگانی آن به‌پوشانند.

تا اینجا به دو نکته اساسی و مهم مرتبط با منشور۶ نفره اشاره کرده‌ایم: نکته نخست تأسیس یک جمع بنیان‌گذار و «خودبرگماشته» یا قائم به‌خود است که عملا برای خویش حق مشروعیت بخشی برای مذاکره با قدرت های خارجی از یکسو و ایضا تأسیس نهادهای قدرت دوره انتقال از نظام کنونی، منجمله تشکیل دولت انتقالی و حتی ارائه یک سری مسائل مربوط به آینده برای خودقائل است. نکته دوم این‌است که منشور برخلاف ادعای همگرائی و همبستگی سراسری،‌ به‌مصداق از قضاسرکنگبین صفرا فزود، گویا نه برای وصل کردن که برای فصل کردن‌ آمده  است و ظاهرا نقشی جز دامن زدن به واگرائی‌ها ندارد. چنان‌که ازهم اکنون نشانه‌های آن را از جهات گوناگون هم درون خودسلطنت طلبان و حتی درون خود همین جمع مؤسس شاهدیم [جایی که حامداسماعیلیون در طی سخنانی در ماینزآلمان علیرغم امضاء خود در پای منشور می گوید که بدون تکیه بر فشارافکارعمومی داخل و جهان خارج و تحمیل مطالبات به قدرت‌ها از این طریق، انتظارتحقق مطالباتی چون تعطیل سفارتخانه‌ها و یا قراردادن سپاه در لیست تروریستی واقع گرایانه نیست و نمی‌توان به قدرت های خارجی امیدبست. در حالی که می دانیم منشور بندهای نخست خود را به رایزنی با قدرت های بزرگ و دخیل بستن به فشارآن‌ها اختصاص داده است. البته ایشان باید این سخنان را در زمان تنظیم منشور  و قبل از امضاء خویش بیان می کردند].

با توجه به نکات مطرح شده  دربالا، منشور شش نفره داری نکات  چالش‌ برانگیز متعددی است  که مهم ترین آن‌ها عبارتند از:

۱ – شالوده آن برشخصیت محوری استواراست. واین البته با منشورهائی که از متن جنبش های اجتماعی و مطالباتی بیرون می آیند تفاوت کیفی دارد. خودبرگماشتگی این افراد و جایگاه ویژه ای که رضاپهلوی در آن دارد از همین واقعیت سرچشمه می گیرد. البته بحث برسراین نیست که شخصیت ها را نادیده بگیریم، اما بحث برسرخودبنیاد بودن آنها و حرکت از بالای سرمردم و ابلاغ منشور برای امضاء و پیوستن به‌آن است.‌ برهمین اساس طبق مفادمنشور این جمع مؤسس، مصمم به پیشبردروندی هستند که منجر به تأسیس‌نهادهای گذار‌ (آلترناتیوحکومت کنونی) و گفتگو با قدرت‌های خارجی به نمایندگی از مردم ایران می شود. گرچه برای مشروعیت بخشیدن به خود ادعا می‌شود، همراهی و حمایت تعدادی از چهره‌های سیاسی و حقوقی و…  داخل کشور را با خود دارند، اما بازهم همچنان سخن از چندشخصیت است که می‌توانند به این جمع اصلی اضافه شوند. و این درحالی است که به عنوان مثال خمینی در تجربه انقلاب بهمن، مشروعیت نمایندگی از جانب قاطبه مردم را، گرچه مبتنی بر توهم گسترده و «سندرم ماه‌گرفتگی»،  برای تشکیل نهادهای انتقالی و یا چانه زنی با قدرت‌ها را با خود داشت. ولی در اینجا حتی جای آن سندرم و «جن زدگی» وامکان مشروعیت بخشیدن به نهادهای انتقالی قدرت مفقوداست. در حقیقت در اینجا شاهد نوعی دوگانگی بین قدرت واقعی و برخاسته از مردم و انقلاب و کف خیابان، با قدرت نمایشی و مدعی بازنمائی و برآمده از «شاه زادگی» و نیز شهرت شماری سلبریتی و شخصیت و و البته به مدددوپینگ مدیاها و حمایت قدرت‌های غربی هستیم  کهعامل مشروعیت بخش هستیم. معنای دیگر این نوع عملکرد همان مصادره جنبش است. به‌لحاظ تاریخی هم نسخه کمیک تراژدی مصادره انقلاب بهمن توسط خمینی. این که این حباب سیاسی تا کی و تا کجا بتواند دوام بیاور را به آینده بسپاریم.

۲-  دخیل بستن به قدرت های بزرگ و کسب مشروعیت و اقتدار از جانب آن ها، حتی بندهای نخست منشور را بخوداختصاص داده است. چنین رویکردی در عمل بسی آسیب پذیراست. چرا که چشم خود را‌ به واقعیت و ماهیت دپیلماسی جهانی و ریسک‌های نهفته در آن بسته است. دراین رویکرد همواره این خطر وجوددارد که قدرت‌ها، که اساسا به‌دنبال منافع خود هستند نه فقط به به‌اقتضای زیروبم‌های دنیای سیاست از آن‌ها به‌عنوان  کارت بازی و اهرمی برای فشار به رژیم و گرفتن امتیاز و یا حتی در صورتی که اوضاع به سمت مسیربراندازی نظام پیش برود، به‌عنوان کارگزاران مطیع و جایگزین  بهره گیرند (چنان‌که درموردرسانه اینترنشنال در معامله رژیم با عربستان یده می شود)، بلکه با انتشارآگاهی کاذب وامید واهی به جنبش و مردم موجب یأس و ناامیدی گردند. اگر در نظربگیریم که در نزداین حضرات بویژه شخص رضاپهلوی قرارهست حتی هزینه های عمومی اعتصابات سراسری توسط این قدرت‌ها و مصادره ذخایرارزی رژیم ایران تأمین گردد، آنگاه به میزان مسموم بودن و خطرهای پراکندن امیدهای وهی ویأس و ناامیدی توسط این جریان پی ‌خواهیم برد. چه بسا این حضرات در خلوت خود به غیرواقعی و یا نسیه بودن این توهمات هم آگاه باشند اما آن را برای مطرح کردن خویش در بورس سیاست مفید بدانند. بگذریم از این که حتی  گوشه‌ای از چنین ایده ‌های مسمومی واقعیت هم داشته باشد، چیزی جز حرکت در راستای تبدیل انقلاب زن زندگی آزادی به یک  انقلاب مخملی و دست آموزنخواهد بود.

بی تردید بهره گیری از فشارهای بین المللی و سیاست منزوی سازی رژیم بخشی از تاکتیک‌های نبردهستند. اما اولویت بندی و تکیه گاه اصلی نه «رایزنی» و دخیل بستن به این قدرت‌ها، چنان‌که مسیرعروج خمینی را هم همین‌قدرت‌ها هموارکردند، بلکه تکیه به نیروی فشارواقعی انقلاب و نیز افکارعمومی داخل و خارج و نهادها و تشکل های‌مردم نهاد و ترقی‌خواه جهانی واعمال فشار به دولت‌ها از این‌طریق  برای تحمیل خواست‌ها، بجای رایزنی و دخیل بستن به آن‌هاست. در این منشور مطلقا جای چنین رویکردی خالی است و به‌نحوعلاج ناپذیری نگاه به‌بالا و به قدرت‌ها در‌آن موج می زند.. در واقع منشورچیزی جز صورت بندی همان رفتارها و کنشگری‌های تاکنونی آن‌ها نیست.

۳- نمایش- دموکراسی و تضادآن با دموکراسی واقعی

نام و عنوان منشور نه در تناسب بامحتوا و پیام منشور، بلکه چنان  انتخاب و چیده شده است که حروف اول آن‌ها نام مهسا را متبادرکند، همچنان که لگوی انگشتان مشت شده نیزمی‌خواهد چهره وی را القاء نماید. اما همانقدر که مهسا در نمایش واژگان حضور دارد بهمان اندازه روح زن زندگی وآزای در محتوا غایب است و همین به منشور بیش از آنکه پیوندواقعی با جنبش مهسا و درونمایه آن داشته باشد،‌ خصلت نمایشی داده است. 

در منشور، دموکراسی به چند وعده در آینده یعنی تعیین شکل حکومتی توسط مجلس مؤسسان و ارجاع به صندوق رأی و یا اساسا اعلام پیوستن و وفاداری به میثاق های بین المللی تقلیل یافته است. غافل از آن که سوای غیردموکراتیک بودن واژه و مفهوم سلطنت، در تجربه تاریخی و از جمله تجربه مشروطیت به این‌سو، کف دموکراسی در ایران عبور از هردو نظام ولایتی و وراثتی است و صندوق هم در بهترین حالت می‌تواند نسبت وزن دموکراسی وضددموکراسی را بازتاب دهد و خود فی نفسه معادل خروج دموکراسی از آن نیست. ضمن آنکه نباید فراموش کنیم که چه بسا حتی نظام های فاشیستی و استبدادی و اقتدارگرا برای یک بارهم شده جهت بالارفتن اورنگ قدرت ممکن است به نردبان انتخابات و صندوق رأی نیازداشته باشند و برای‌آن سوگند هم یادکنند. خمینی هم با ‌زبان و ادبیات خود چنین وعده‌هایی می‌داد. علاوه برآن دموکراسی بیش از آن‌که به این یا آن تشریفات و مناسک صرفا صوری تقلیل داده شود، با محتوا و شیوه و یک  فرایند از هم اکنون شناخته می شود. و درست به‌همین دلیل، دموکراسی واقعی و مستقیم از کف خیابان و خیزش‌ها و جنبش های مردمی و با درهم شکستن حلقه‌ها و نهادهای کنترل کننده بر می خیزد و بر فرمان‌های آن استواراست. برای آن‌که معلوم شود دموکرات هستید یا نه و به‌وعده‌های آینده پای می‌مانید یا نه، بگوئید که از هم اکنون چه‌گونه و در چه فرایندی به آن دست‌‌می‌یابید؟. آیا با «خودبرگماشتگی» و حرکت از بالا توسط عده ای بنام هیأت مؤسس و یا شورای انقلاب و امثال آن‌ها، و نیز دورزدن مردم و جریان‌های سیاسی و یا حتی ایرانیان خارج از کشور، آن‌هم در شرایطی که بهانه‌ای به‌نام سرکوب وجود ندارد، می‌توان در خلوت معدودی خودبرگزیده به‌تدوین منشور و اصولی پرداخت که مدعی اتحاد وهمبستگی فراگیرهست؟ آیا صرفا با درج واژه دموکراسی در سرتیترخود و باور به صندوق رأی در آینده، می‌توان ادعای دموکرات بودن و وفاداری به دموکراسی را داشت؟ دموکراسی اگر به معنی خودحکومتی مردم و حاکمیت‌آن ها با همه گرایشاتشان هست، پس تنها می‌تواند با مشارکت زنده و فعال خود آن‌ها ساخته و پرداخته شود و نه توسط نخبگان و «متخصصان و کمیسیون‌ ها»یی که قراراست واردمیدان می شوند.

۴- انحلال سپاه در ارتش. گواین که رضاپهلوی تا کنون به کرات براستفاده از همین سپاه و بسیج در جابجایی قدرت برقراری امنیت و دفاع از کشور تأکید کرده است، با این همه وقتی در این منشور از انحلال آن سخن گفته می‌شود خواهان ادغام‌ اعضاء معمولی آن در بدنه ارتش می شود. اما سوای آن گویا ارتش، به معنای ساختار و رده‌های بالای آن، در جمهوری اسلامی یک نظام بیطرف و مردمی است که فقط منتظراست تا این حضرات از راه برسند و گوش به فرمانشان باشند. یعنی تکرارهمان الگوی زمان شاه.  گرچه حتی به‌دلایل متعدد شرایط کنونی را نمی‌توان با آن زمان مقایسه کرد. بدیهی است وقتی انقلابی جریان داشته باشد، هدف آن نه دست به دست شدن نهادهای قدرت  پیشین، به قدرت جدید،  به دست قدرت جدید که برعکس دگرگون ساختن مناسبات و ساختارها و نهادهای قدیم در تناسب با خواست‌ها و مطابق اراده مردم انقلاب کرده است.

۵- می توان گفت غایب بزرگ این منشور، در حقیقت همان «مسأله زن» است. مساله زن مساله این انقلاب هست.  در نظام کنونی اعمال آپارتایدگسترده‌  و کنترل بدن زن و سرکوب سیستماتیک آن‌ها در حکم تضمین بازتولیداجتماعی نظام هست.  از همین روست که رهائی جامعه از رهائی زنان می گذرد (تقریبا از جهتی و صرفا از جهتی مشابه نقش و اهمیت سیاه پوستان در انقلاب آفریقای جنوبی). آن‌‌ها  در انقلاب کنونی نقش موتور و نیروی محرکه تغییر را بر دوش دارند که اکنون خوشبختانه موردپذیرش کارگران و معلمان و بخشی از مردان و جوانان هم قرارگرفته است. و این البته برای رویکردمردسالارانه ای که آشکارا در این منشور دست بالا را داشته و با شعار مرد میهن و شاه  پرچم با نشانه‌های نرینه چندان عجیب نیست. و حال آن‌که علی القاعده انتظار می رفت پژواک جهانی نقش زنان ایران هم چون نیرو و موتور تغییر در این جنبش و انقلاب اجتماعی علیه هرگونه مناسبات اقتدارگرایانه و قدرت‌ های پدرسالار و مردسالار و دیگرتبعیض‌های نهادینه شده، فراتر ازجنبه‌های نمادین آن بر منشورنویسان پوشیده نباشد. تصادفی نیست که در این گونه رویکردها  بجای صورت بندی انقلاب به مثابه یک «انقلاب اجتماعی» نوین از ترم «انقلاب ملی» استفاده می شود .

۶- هم‌چنین تصادفی نیست در این منشور مطالبات کارگران و معلمان و لایه های محذوف و طردشده و بطورکلی قاطبه زحمتکشان در جامعه ای که از ِقبل ویرانه اقتصادی سیاسی رانتی و نئولیبرال زده ولایت‌فقیه و در معرض شوک‌های آزادسازی  قیمت‌ها، بیش از ۷۰٪  مردم ایران زیرخطر فقر قرارگرفته اند، نادیده گرفته شده است. وقتی از اقتصاد صحبت می شود با  شفافیت سازی و پیوستن به کنوانسیون پولی و مالی و غیرانحصاری کردن اقتصاد ( به معنای خصوصی کردن آن ها) و برپایی یک جامعه سرمایه داری باصطلاح نرمال و «استاندارد» به کارگران و زحمتکشان  تشفی خاطر داده می شود. و وقتی از عدالت هم صحبت می شود، صرفا از وعده یک قوه قضایی مستقل و دادخواهی نام برده می‌شود. همه این وعده‌های «نرمال» سازی‌ در حالی است که معلوم نیست بدون خیزش و قیام و کنشگری میدانی قاطبه مردمی که زیرخط فقر قراردارند، با دخیل بستن به کدام قبله و کدامین نیرو می‌خواهند از شررژیم گرگ باران دیده و در بحران زیسته‌ای چون حکومت اسلامی رها شوند؟!. به مدد سپاه؟ ارتش؟ حمایت قدرت‌های بزرگ؟. تا آنجا که به خیزش انقلابی مردم ایران مربوط می شود، آن ها نشان داده‌اند که مسآله محوری تضادحاکمیت با کلیت زندگی و لاجرم بازپس گیری آن است. بدیهی است که زندگی در معرض تهدید را نمی توان با این نوع نسخه‌پیچی‌ها بازپس گرفت. واقعیت آن است که  ما با نوعی برخوردشترمرغی و فراافکنانه مواجه هستیم که نه پرواز می کند و نه بار برمی دارد:  از یکسو منشوری منتشر می کنند و در آن باورها وراهبردهای خود را در ۱۷بند اعلام می کنند. از سوی دیگر وقتی با انتقاد به بیگانگی و بی ارتباطی آن با  وضعیت جامعه ایران و مطالبات مردم  و رویکردهای دیگر موجود در جامعه مواجه می شوند، ما را به صندوق رأی و مجلس موسسان حواله می دهند.  گویی که در آن لحظه سعد یک پیش‌نویس طلائی از آسمان نازل خواهد شد!. پرسشی که آن‌ها از آن می گریزند این است که بسیارخوب! وقتی صندوق و شرایط رای آزاد فراهم شد همه حولش طواف می کنیم، ‌اما شما معلق در آسمان که نیستید با صراحت بفرمائید تا آن زمان بدون احاله دادن به صندوق رأی اولا برای چه چیزی و کدام برنامه مبارزه می کنید؟ مثلا برای نوع نظام سلطنتی یا جمهوری؟  ثانیا شما با تکیه به کدام مشروعیت به نمایندگی از مردم ایران با دولت‌های خارجی گفتگومی کنید؟. اگر هرآینه این دیدارها به صفت شخصی است، لطلفا آن را با صدای بلنداعلام کنید تا هم آن دولت‌ها بشنوند و هم مردم. نا تمام

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d8%b4%d8%b4-%d9%86%d9%81%d8%b1%d9%87%d8%8c-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%87%d9%85%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%aa%d9%81%d8%b1%d9%82%d9%87%d8%9f/feed/ 0 7045
اتکاء به داخل و یا کمک از خارج در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%aa%da%a9%d8%a7%d8%a1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d9%85%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%aa%da%a9%d8%a7%d8%a1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d9%85%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8/#respond Thu, 09 Mar 2023 13:27:33 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7035 نقد و نگاهی به  راه حل‌های اتکاء به داخل و یا کمک از خارج در رابطه با انقلاب «زن، زندگی، آزادی»

امید نیک

یکی از موضوع های جدی مباحث کنونی، بین موافقان کمک و یاری گرفتن از شرایط بیرونی(بویژه اروپائیان) و مخالفین آن که می‌گویند فقط باید بر روی پای خود بایستیم، هر روز شدیدتر و جدی‌تر می‌شود. هر دو دیدگاه می‌تواند به دلیل مطلق‌گرایی به اشتباهات بسیار بزرگ منجر شود. همواره باید به یاد داشته باشیم که در مارکسیسم جایی برای مطلق گرایی به ویژه در مسائل اجتماعی وجود ندارد، که جز، به جزم‌اندیشی و جمود فکری نمی‌انجامد. قابل تذکر اینکه لنین همیشه همه را از الگو برداری، کپی برداری و انطباق نعل به نعل شرایط متفاوت، بر حذر می‌داشت و تحلیل مشخص از شرایط مشخص را هم خود به کار می‌گرفت و هم به دیگران توصیه می‌کرد.

اما پبش ازهر چیز به چند موضوع باید توجه کرد:

۱-چرا باید اروپائیان که خود را مدافع آزادی (تا حدودی بر مبنای لیبرالیستی) می‌دانند و بر حقوق بشر، آزادی‌های فردی و اندیشه و عقیده تاکید دارند، به یاری و کمک ما بیایند؟

اگر به تاریخ هشصد ساله قرون وسطی بنگریم، در این دوران تاریک، فقط شانزده هزار نفر از کسانی که فقط و فقط به مطالعات علمی پرداختند، نه این که کشته شدند، بلکه در آتش سوختند. جوردانوب رونو، به خاطر طرفداری از نظریات کپلر در مورد وضعیت منظومه شمسی بعد از چند سال شکنجه در آتش سوخت، سرگذشت گالیله برای همگان معلوم است. دانته بعد از نوشتن کتاب کمدی الهی مجبور به فرار شد و به دنبال سوراخ موش برای پنهان شدن می‌گشت. دکارت به طور پنهانی مجبور شد در دهات سوییس زندگی کند و … . اما چه بر سر توده‌های مردم آوردند، در جنگ‌های صلیبی به فتوای پاپ کودکان را به تصور این که، چون معصوم هستند سوار بر کشتی کردند و به جنگ‌های صلیبی برای فتح عرض مقدس فرستادند که هزاران نفر از آنها در دریا غرق و نابود شدند. در اسپانیا در هر کجا بیوه زن پیری که نمی توانست در اثر فقر مانند دیگران خانه و کاشانه ای داشته باشد و به ساختمان‌های ویران پناه می برد به فرمان پاپ‌ها دستگیر و به جرم این که شیطان در آن‌ها حلول کرده و محاربه با خدا تلقی می‌شود، در آتش می‌سوزاندند. احتیاجی به ذکر جنایاتی که مدت هشصد سال در سرتاسر اروپا حاکم بود نیست. پس اروپائیان که چنین بهای سنگینی در قرون و اعصار با جان خود پرداخته‌اند، چرا باید آنچه را که بدست آورده‌اند مفت و مجانی به ما تقدیم کنند و حتی به دفاع از ما برخیزند؟ بنابراین  یکی از دلائل رفتار کنونی اروپائیان با ما (تروریسم شناختن سپاه) به سابقه تاریخ بلند مبارزه برای کسب آزادی آن‌ها با بهای گزاف و هزینه بسیار سنگین بر می‌گردد.

زمانی که صحبت از حقوق قومیت‌ها می‌کنیم و باز خواستار کمک آن‌ها برای احقاق حق می‌شویم، فراموش نکنیم که در جنگ بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها، بیست هزار نفر در شهر نانت فرانسه به فرمان پاپ و پادشاه فرانسه در آتش سوختند و این هیچ امر استثنائی فقط در فرانسه نبود بلکه امری بود که به کرات در اروپا تکرار شده است. بدین ترتیب پاسخ مسئله را دریافت کرده ایم.

اما سئوال اینکه چه مدل ایرانی با چه سیستم و ساختاری به نفع کشورهای غربی است؟

۱- ایرانی دمکراتیک با آزادی های لیبرالیستی

۲- ایرانی با حکومت استبدادی که به خاطر حفظ بقای خود، هر روز امتیاز های بیشتری به آن‌ها می‌دهد.

شواهدی که بنفع نظریه اول مطرح است: کره جنوبی، ژاپن، آرژانتین، شیلی.

کره جنوبی قبل از ۱۹۷۰ تحت سلطه حکومت نظامیان بود که هم مردم کره را به بدبختی کشیده بودند و هم عقب‌ماندگی اقتصادی و اجتماعی را تثبیت می‌کردند. اکنون پس از حکومت نظامیان، شرایط اقتصادی و اجتماعی کره جنوبی در رده پنجمین قدرت اقتصادی و آزاد جهان قرار دارد. به ما می‌گویند نفع غرب در چنین کشور هائی است نه کشور هائی چون کره شمالی، میانمار، و…

پس چرا نباید انتظار کمک از غرب را نادیده گرفت؟!

اما کشور ژاپن، با مقایسه حاکمیت خداگونه امپراطوری‌ها بر ژاپن در طی سال‌های متمادی با ژاپن امروز و بعد از جنگ جهانی دوم، البته می‌توان دلائل بی شماری برای توصیف کنونی این کشورها به میان آورد و گفت و نوشت. همان طور که تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی بیش از هفتاد سال نشان داده، این روند قاعده نبوده بلکه این دو کشور استثنا هستند. چند ژاپن و کره جنوبی در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا و.. در طی این سال‌ها شکل گرفته؟ دلائلی که منجر به پیشرفت و لیبرالیسم در ژاپن و کره جنوبی شده، برای سایر کشورها نمی‌تواند فعلیت پیدا کند، همانطور که تا کنون نکرده است.

پس نمی‌توان سرنوشت خود را به قضا و قدر سپرد تا ببینیم تحولات جهانی چه خواهد شد و چه جیزی نصیب ما می‌کند. نتیجه این که:

۱-امیدی به کمک کشورهای غربی نیست.

۲-تکرار تجربه‌های مثلا موفق ژاپن و کره جنوبی هم عملا امکان‌پذیر نیست.

اما در مورد نظریه کسانی که معتقد به تحول از درون می‌باشند:

عواملی چون  تضاد طبقاتی، تضاد قومیت ها، تضادهای مذهبی، تضادهای فرهنگی و فساد و ارتشا و… همه به وفور موجود هستند. پس باید در انتظار یک انقلاب بزرگ مانند سال ۵۷ بود، ولی از نظر سیاسی تجربیات تاریخی چیز دیگری می‌گوید:

اگر عوامل فوق الذکر منجر به انقلاب می‌شد، در کشورهایی چون بنگلادش، پاکستان، میانمار، سیلان و اکثر کشورهای آفریقایی که تمام عوامل فوق الذکر وجود دارد، چرا انقلابی رخ نمی‌دهد؟

علاوه بر این، مدعی هستند که نظریات جدید سیاسی می‌گوید: می‌توان با یک عده مزدور مسلح بر مردم بی دفاع غلبه کرد و احتیاجی به هیچ نوع اصلاح سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی هم نیست.

نشانه بارز آن حکومت بشار اسد در سوریه است که بیش از یک میلیون نفر را کشته، بیش از دوازده میلیون نفر را آواره و بی‌خانمان کرده، هشت میلیون نفر سوری به عنوان پناهنده در کشورهای اطراف زندگی می‌کنند و حکومت حزب بعث هنوز هم به کمک نیروهای خارجی ایران و روسیه بر پا می‌باشد و قتل و جنایت ادامه دارد و جهانیان هم او را به حال خود گذاشته‌اند. بدین طریق به نظریه سیاسی حداقل نیروی مسلح و سرمایه‌داری دولتی دو عامل ادامه حکومت هستند که هر دو در ایران موجودند ۸۰% بودجه در اختیار حکومت است و یک میلیون نفر سپاهی و بسیجی و اطلاعاتی، لباس شخصی و حراستی…. هم گوش به فرمان. مردم ایران حداقل دو بار به خیابان آمدنن و با دادن ۲۰۰۰ کشته و سی هزار زندانی مجبور شدند از کف خیابان خارج شوند .

نظریه سوم به ما می‌گوید طرفداران رژیم به تدریج دست از حمایت آن می‌کشند، هرچند تجربه حکومت با حداقل نیرو را نفی نمی‌کند. کره شمالی نزدیک به ۷۰ سال این تجربه را تکرار کرده است. به نظر می‌رسد نظریه تحولات از درون هم، چندان راه بجایی نمی‌برد.

قابل یادآوری است که اگر پیشرفت در چهارچوب سرمایه‌داری همچون کره‌جنوبی و ژاپن استثنا است و نه قاعده، در مورد دیکتاتورها برعکس است یعنی برافتادن دیکتاتورها قاعده و ماندن و طولانی حکومت کردن آن‌ها استثناست و کره شمالی و بشار اسد و رژیم فقها هم از اجرای حکم تاریخ نخواهند توانست گریخت.

از آنچه گفته شد و نظریاتی که نقل شد چنین به نظر می‌رسد که به آخر تاریخ و تکامل بشریت رسیده‌ایم. زمانی که هگل در آخر عمر خود دربار نشین حکومت پروس و نظریه پرداز آن شده بود رسیدن به جامعه بورژوازی را پایان تاریخ اعلام کرد . جالب است که نظریه پردازان بورژوازی هم بر علیه مارکس همین موضوع را تکرار می‌کنند و مدعی می‌شوند که از نظر مارکس رسیدن به سوسیالیسم هم پایان تاریخ است. اکنون از نظر علمی می‌دانیم نه بورژوازی و حکومت سرمایه‌داری پایان تاریخ است و نه مارکس چنین نظری را برای سوسیالیسم مطرح کرده است.

اما به هرحال ما به انتهای تارخ نرسیدیم. نه ایران و نه هیچ کشوری. آنچه در انتظار کشورها و مردم جهان است به هیچ روی امری پایان‌یافته نیست و دلیل آن خود تاریخ است. تاریخ حافظ هیچ حکومتی به طور جاویدان نبوده است و حاکمان قدرتمندی چون اسکندر، چنگیز، سزاز، ناپلئون، هیتلر و استالین و… را به جایی فرستاده که هرگز باز نگشته‌اند. چون آنچه در تاریخ حکومت می‌کند نیروی شگرف منفی است که در تاریخ به صورت نیروی برانداز سربرمی آورد.

به هرحال نظریاتی که ذکر آن گذشت تکرار نظریه پایان تاریخ است که از دو جهت قابل ملاحظه می‌باشد .

۱- از نظر ماتریالیسم تارخی این بدان معناست که حاکمیت در تاریخ به نفع طبقه صاحب وسایل تولید است (بورژوازی)، که امروزه به اشکال مختلف سیطره خود را بر جهان حفظ کرده است. تمام این نظریات می‌خواهند بگویند که تاریخ به نفع طبقه حاکم است و مبارزه برای براندازی نابرابری طبقاتی در فرجام شکست است. صرف نظر از نظریات مارکس درباره تاریخ که در ابتدای مانیفست می‌گوید «تاریخ چیزی نیست جز مبارزه طبقاتی» وآخرین جمله مانیفست با این گفته تمام می‌شود که «کارگران جهان متحد شوید» و با یک انقلاب جهانی نظام عقب مانده طبقاتی را برای همیشه از روی زمین محو کنید. نابودی بورژوازی به معنای سوسیالیسم و پایان تاریخ نیست بلکه به معنای شروع جدید تاریخ بشریت است. مبارزه بر علیه سرمایه‌داری یک مبارزه کلی و عام است که در هر کشوری به صورت مخصوص خود انجام می‌شود. همچنان که بورژوازی در کشورهای مختلف با صورت‌های مختلف حکومت می کند، دموکراسی، پارلمانی، لیبرالیسم ،حکومت مذهبی، حکومت های استبدادی نظامی… تنها چیزی که عام است مبارزه با صورت‌های گوناگون برعلیه سرمایه‌داری در شکل‌های مختلف. خلاصه اینرکه:در تمام جهان «سرمایه‌داری با صورت‌های مختلف مسئول سرکوب است و زحمت‌کشان و ستمدیدگان هم با صورت‌های مختلف مسئول مبارزه اند.» (زن، زندگی، آزادی)

و فراموش نکنیم مبارزه برعلیه حکومت های برده داری بیش از ۵۰۰۰ سال طول کشید و حتی در اوایل قرن بیستم هم بقایای برده‌داری در بعضی از کشورهای جهان ادامه حیات می‌داد (تبت).

نویسنده روس در داستانی برای بزرگسالان این حکایت را نقل می‌کند:

روزی همه حیوانات جنگل دور هم جمع شدند و از خوشی‌ها و نگرانی‌های خود صحبت کردند. روباه گفت من از ترس گرگ شب خوابم نمی‌برد. گرگ گفت من از ترس پلنگ شب خواب نمی‌روم…و آخر هم به این نتیجه رسیدن که شیر از هیچ چیز نگران نیست و شب به آرامی می‌خوابد. ولی خرس گفت: می‌دیدم که شیر از یک موجود دیگر می‌ترسد و نیمه شب بیدار می‌شود و نعره می‌کشد که «من از تاریخ می‌ترسم»

۲- نظریات ذکر شده از نظر روش‌شناسی قابل اعتنا نیست، چون بر پایه منطق صوری و قیاسات بی‌اساس ساخته شده است. دلایل آن هم از نظر ماتریالیسم دیالکتیک قابل پذیرش نیست. به دلایل زیر:

الف- داشتن برداشتی خطی از حرکت تاریخ و دیدگاه مکانیستی: روشی که در یک کشور در جهت تکامل در نظر گرفته شده را به سایر کشورها تعمیم داده‌اند (کره)، در صورتی که حرکت تاریخ تکاملی کشورها دیالکتیکی بوده و به دلیل رشد ناموزون هیچ یک از آنها با دیگری قابل قیاس نیست. هم چنان که تکامل حشرات را نمی‌توان و نباید با تکامل پستانداران مقایسه کرد این شگرد قدیمی مورخین و نظریه‌پردازان سرمایه‌داری پوزیتیویست است که با تکیه بر یک مثال درست آن را بر همه انواع و صور دیگر تکامل، تعمیم می‌دهند. به ویژه به این نظر مارکس باید توجه داشت که راه تکامل کشورها و ملت‌های مختلف از نظر تاریخی متفاوت است و فقط در هدف تاریخی مشابهت دارند. رسیدن به جامعه بورژوازی که در کشورهای فرانسه و انگلستان به شیوه‌های گوناگون اتفاق افتاده است .

ب- الگوسازی سوری و مذهبی: نصایح کشیشان و آخوندها بر یک الگوسازی واحد متمرکز است؛ زندگی مسیح، علی و …، این نوع الگوسازی همیشه مورد استفاده نظریه‌پردازان سرمایه‌داری بوده است. در حالی که ماتریالیسم دیالکتیک برای هر پدیده‌ای، کانکریت مشخص، تضادهای مشخص و حرکات مشخص را در نظر می‌گیرد. بدین جهت لنین هیچ گاه الگوی انقلاب اکتبر را برای دیگران دیکته نمی‌کرد.

نتیجه

تنها راه حل شناخت دیالکتیکی نیروهای سیاسی موجود در جامعه، کشف روابط طبقاتی بین آن‌ها و آن گاه تصمیم‌گیری برای چگونگی ائتلاف بین گروه‌های سیاسی که نمایندگی این گرایشات مختلف را در جامعه دارند می‌باشد. بدون شناخت دیالکتیکی از جامعه و روابط طبقاتی تشکیل هیچ نوع ائتلاف و ارائه هیچ منشور و دستور امکان نتیجه بخشی نخواهد داشت.

بطور مثال مطالعه دقیق از شکاف بین نسل گذشته و نسل جدید لازم است تا جهت‌گیری نسل جدید بطور دیالکتیکی در رابطه با هدف آینده مشخص شود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%aa%da%a9%d8%a7%d8%a1-%d8%a8%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%ae%d9%84-%d9%88-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d9%85%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8/feed/ 0 7035
به مناسبت اولین روز جهانی زن، پس از انقلاب ژینا http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d9%be%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d9%be%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84/#respond Mon, 06 Mar 2023 14:02:37 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7031 حزب کمونیست ایران – هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر)

هشتم مارس روزجهانی زن، امسال در شرایطی فرا می رسد که در ایران یک انقلاب رهایی بخش با شعار”زن، زندگی، آزادی” شروع شده و درچند ماه گذشته سراسر کشور را در نوردیده است. قتل دولتی ژینا(مهسا)امینی، زنان ایران را علیه ۴۴ سال آپارتاید جنسی و جنسیتی به شورشی سراسری درآورده و حکومت اسلامی را وارد عمیق ترین بحران موجودیت خود ساخته است. فوران آتشفشان پیکار زنان در كنار مردان علیه تمامیت جمهوری اسلامی، پاسخی است مستقیم و بی واسطه به حاکمیت آپارتاید جنسیتی علیه زنان که جزئی لاینفک از ایدئولوژی و فلسفه حکومتی روحانیت حاکم در ایران است.

حکومت اسلامی از آغاز موجودیتش تلاش کرد تا با استفاده از اعتقادات و خرافات مذهبی بخشی از مردم، نظامی از تبعیض ها و ستم های چندگانه را به زنان و جامعه تحمیل کند و در عین حال زنان را به قبول موقعیت فرودست خود وا دارد. اما نه تنها در این کار توفیق نیافت بلکه زنان از اولین روزهای پس از انقلاب، علیه آپارتاید جنسیتی که مهم ترین نماد دولت مذهبی است، به پا خاسته و در صف مقدم مبارزه برای جدائی دین از دولت، که پیش شرط حیاتی هر نظام دمکراتیکی است، قرار گرفتند.

اما فراموش نباید کرد که برچیده شدن حکومت مذهبی و الغاء تمامی قوانین و ساختارهای آپارتاید جنسیتی، تنها گام نخست در مبارزه زنان علیه نظام تبعیض ها است. برای دست یابی زنان به برابری، حضورفعال آنها در همه عرصه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ازاهمیت حیاتی برخوردار است. بنابراین پیکار برای رهائی زنان با گسترش، تعمیق و نهادی شدن دمکراسی رابطه تنگاتنگ و ناگسستنی دارد.

یکی از درخشان ترین مشخصات انقلاب کنونی، آغاز خیزش ژینا از کردستان است که جنبه دیگری از آپارتاید اعمال شده علیه ملیت های ایران را به چالش کشیده و کردستان و بلوچستان را به کانون های خاموشی ناپذیر انقلاب کنونی مبدل ساخته است. تردیدی نیست که در کشور چندملیتی ما بدون حق تعیین سرنوشت ملیت های ساکن ایران و اتحاد داوطلبانه آن ها، دمکراسی نمی تواند پا گرفته و پایدار بماند. انقلاب “زن، زندگی، آزادی” این ارتباط گسست ناپذیر را به شکل درخشانی به نمایش گذاشته است.

در۴۴ سال گذشته زنان با مبارزه علیه نظام آپارتاید حاکم بر ایران، در کنار طبقه کارگر و زحمتکشان کشور به مبارزه برخاسته و تلاش کرده اند چهره کریه فقررا که مخصوصاً در کشور ما زنانه تر است به چالش بکشند. فراموش نباید کرد که زنان فرودست، به حاشیه رانده شده و کارگر، اکثریت بزرگی را تشکیل می دهند. بنابراین اکنون جنبش رهائی زنان هر چه بیشتر با جنبش رهائی از بهره کشی طبقاتی پیوند خورده است.

امروز زنان پیکارجوی ایران همه جا در صفوف مقدم مبارزه علیه هر گونه تبعیض و بی عدالتی قرار دارند. از مبارزات طبقه كارگر، دانشجویان مبارز، حركت های اعتراضی در مدارس و محله ها، فعالان زیست محیطی، روشنفکران، معلمان، پرستاران، مبارزه مادران جانباختگان و زندانیان سیاسی، و یا در عرصه های مختلف جنبش انقلابی در كردستان و بلوچستان و هر جا که نشانی از اعتراض و مبارزه و مقاومت هست، زنان در خط مقدم قرار دارند و الگوی درخشانی از جسارت انقلابی و پیگری برای دست یابی به مجموعه مطالبات شان را به نمایش نهاده اند. زنان ایران بودند که ناقوس آغاز انقلاب “زن، زندگی، آزادی” را به صدا در آورده اند. درچنین شرایطی لازم می دانیم منشور مطالبات زنان در اولین هشت مارس پس ازآغاز انقلاب ژینا مطرح شود.

منشور زیربرمبنای “بیانیه حقوق زن” مصوب کنگره دهم کومه له، برنامه های حزب کمونیست ایران و سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر) تدوین شده است. این منشور همچون قطب نمائی است که سرفصل های خطوط عمومی مطالبات بنیادی زنان را نشان می دهد، بدون آن که وارد تفصیل موارد این پلاتفرم شود. در چند دهه گذشته، در همه این عرصه ها، فعالان و نظریه پردازان زن ایرانی، مطالعات وسیع میدانی و نظری انجام داده و کتاب ها و مقالات بیشمار و با ارزشی منتشر کرده اند. ما از همه فعالان، پژوهشگران و تشکل های زنان در ایران و خارج از کشور تقاضا داریم که برای جامع تر شدنِ این منشور، انتقادات، اصلاحات و نقطه نظرات شان را مطرح کرده و با ما به بحث بگذارند.

در صورتی مطالبات مطرح شده در این منشور و هر منشور واقعی حقوق زنان می تواند به طور جدی وارد قانون اساسی جدید، پس از سقوط جمهوری اسلامی شود که در مجلس موسسان یا هر نهاد انتخابی توسط همه مردم که مامور تدوین قانون اساسی خواهد شد، کرسی های زنان برابر با مردان باشد و تضمینی فراهم آورد که زنان ایران بتوانند مطالبات خود را نه فقط برای برابری صوری، بلکه در ادامه آن برای برابری واقعی وارد قانون اساسی جدید نمایند.

منشور حقوق زنان ایران

الف: الغاء تمامی مظاهر آپارتاید و نابرابری جنسی و جنسیتی جمهوری اسلامی

*- الغاء حجاب اجباری، لغو کلیه تبعیض ها علیه زنان و دگرجنس گرایان در آموزش، اشتغال، دستمزد، ازدواج و طلاق، سرپرستی فرزندان، در خانواده، ارث، فضاهای عمومی، حمل ونقل عمومی، ورزش، همه عرصه های هنری، فرهنگی، علمی و بالاخره مسئولیت های سیاسی( از ریاست جمهوری گرفته تا وزارت، وکالت، قضاوت و مقام های نظامی …)،

*- تدوین قوانین مدنی و جزائی کشور در چهارچوب قانون اساسی جدید که در آن موارد زیر برای تامین حقوق زنان تضمین برابری واقعی آن ها وارد خواهد شد،

ب، حقوق اقتصادی

*- تضمین حق اشتغال زنان و آزادی در انتخاب شغل،

*- ممنوعیت هرنوع تبعیض بر اساس جنسیت در امر استخدام و اشتغال و برای مقابله با بهره کشی از کار ارزان، بدون حقوق و مزایای قانونی زنان،

*- تامین فرصت های شغلی برابر زنان* با مردان در کلیه عرصه ها،

*- در رشته های تولیدی و خدماتی با نیروی کار زنانه حقوق و دستمزدها نباید از سطح متوسط پائین تر باشد،

*- الغاء همه قرار دادهای کار موقت، سیاه، سفید امضاء و همراه آن شرکت های استخدام کار پیمانی،

*- در همه مشاغل دولتی و اجتماعی باید برابری اشتغال زنان* با مردان حفظ شود،

*- زنان* در ازای کار برابر با مردان از حقوق برابر برخوردار شوند،

*-ممنوعیت سپردن کار زیان آور به زنان باردار و اخراج آن ها به علت بارداری،

*- مرخصی زنان برای زایمان و مرخصی والدین برای نگهداری از نوزاد،

*- ایجاد تسهیلات در محل کار مانند شیرخوارگاه و مراکز نگهداری از کودکان برای آن که زنان از امکان اشتغال کامل برخوردار شوند،

*- زنان باید در مقابل تحقیر و سوء استفاده جنسی، تعرض و تجاوز در محل کار به ویژه در کارگاه های کوچک، تولید خانگی … از امنیت برخوردار شوند. قوانین ویژه ای برای مجازات سنگین خاطیان باید تنظیم شود و قربانیان باید از حمایت اجتماعی ویژه و خدمات پزشک و روانپزشکی برخوردار شوند.

*- کار خانگی و مراقبت از فرزندان، بزرگ سالان و سالمندان(باز تولید اجتماعی) باید کار قلمداد شده و حقوق متناسب به زنان و یا مردانی که این کار را انجام می دهند، اختصاص یابد،

*_ فراهم کردن امکانات ویژه برای آموزش فنی زنان با استفاده از آخرین دستاورد های فنی دیجیتالی و تسهیل قرار گرفتن آنان در هیئت مدیره موسسات مالی، علمی و غیره.

ج، حقوق زن در خانواده

*- زنان در امر ازدواج ، انتخاب همسر آزاد هستند،

*- زنان در امر طلاق از حقوق برابر با مردان برخوردارهستند،

*- برای به رسمیت شناخته شدن ازدواج و برخورداری از مزایای آن، تنها ازدواج مدنی و ثبت در دفاتر رسمی کافی است،

*- زوج هائی که بدون ازدواج مدنی، زندگی مشترک را آغاز و ادامه می دهند، خود و فرزندان شان از حقوق و مزایای خانواده برخوردار می شوند،

*- ازدواج زنان و مردان زیر هجده سال ممنوع است و افراد و مراجع مذهبی که افراد زیر هجده سال را عقد کنند مجرم شناخته شده و مجازات می شوند،

*- رابطه جنسی افراد بالغ ( بالای هجده سال) با نوجوانان زیر شانزده سال ممنوع است،

*- تعدد زوجات و صیغه ممنوع است،

*- کلیه قوانینی که مرد را در موقعیت برتر در مقام رئیس خانواده قرار می دهد، باید لغو شود،

*- اعمال هرگونه خشونت در خاتواده بهر شکل آن ممنوع و طبق قانون قابل تعقیب و مجازارت است،

*- کلیه قوانینی که بر اساس شرع و عرف تحت عنوان دفاع از ناموس و شرف، علیه زنان اعمال می شود، باید لغو گردد و مرتکبان جنایت علیه زنان باید به مثابه عاملان جنایت علیه بشریت قلمداد شده و مجازات گردد،

*- کلیه قوانین مربوط به تبعیض و نابرابری زن* و مرد در وراثت باید لغو شود،

*- کلیه قوانین تبعیض آمیز در امر سرپرستی و قیمومت فرزندان باید لغو شود و برابر حقوقی زنان* با مردان تامین گردد،

*- حق مادری زنان مستقل از ازدواج باید به رسمیت شناخته شود،

*- روابط خصوصی زنان* با مردان امری خصوصی بوده و باید از هر گونه تعرض مصون باشد،

د، حقوق اجتماعی زنان

*- تامین اجتماعی فراگیر، کامل و با کیفیت در عرصه های آموزش، بهداشت و درمان، مسکن اجتماعی، بیمه و حق بیکاری، تضمین حداقل شرایط زندگی به مثابه یک حق شهروندی همگانی که شامل همه زنان نیز می شود،

*- اولویت در اختصاص تامین اجتماعی به مادران تنها و زنان سرپرست خانواده،

*- رایگان بودن کار خانگی زنان (فرزند آوری، مراقبت از نوزادان، کودکان، نو جوانان، بزرگ سالان، سالمندان و مجموعه کار خانگی مرتبط با آن…) باید خاتمه یابد. بخشی از این وظائف باید به تسهیلات تهیه شده توسط دولت در خارج از خانه منتقل شوند و به بخش باقی مانده به عنوان کار ضروری برای ادامه بقای جامعه قلمداد شده وحقوق و دستمزد مناسب به آن تعلق گیرد،

*- آزادی پوشش و منع هر گونه دخالت درتعیین پوشش زنان توسط دولت، همسران و خانواده ها،

*- باید به هرگونه جدا سازی میان زنان و مردان در عرصه آموزش(مدارس)، اجتماعات، اماکن عمومی( استادیوم های ورزشی، سینما، تئاتر، پارک ها …)، وسائل نقلیه همگانی پایان داده شود،

*- باید به هر گونه تبعیض بر اساس جنسیت در زمینه آموزش و پرورش (رشته های آموزشی ویژه مردان …) پایان داده شود،

*- برای مشارکت فعال زنان در زندگی اجتماعی باید مهد کودک ها و کودکستان ها در شهر ها و روستاها در سطح وسیع و مکفی ایجاد شود،

*- باید اقدامات ویژه و مناسب به منظور بهبود وضعیت زنان روستائی در عرصه آموزش، بهداشت و درمان و… انجام شود،

*- برای تحصیل زنان به منظور جبران فشارهای ناشی از موقعیت نابرابر تحمیلی بر آن ها تسهیلات و امکانات ویژه اختصاص داده شود،

*- رفع کامل بی سوادی زنان با اختصاص تسهیلات لازم دولتی برای انجام همه جانبه آن،

*- آزادی سقط جنین و ایجاد تسهیلات با کیفیت و رایگان در نظام بهداشت و درمان برای سقط جنین،

*- ممنوعیت تن فروشی، چه به عنوان کسب و کار برای سوداندوزی با برده سازی زنان و یا شکل شرعی آن یا صیغه. باز تربیت قربانیان تن فروشی به لحاظ مهارت کاری و آموزش و تامین مالی آنها و فرزندان شان تا یافتن کار مناسب.

*- هر نوع سنن و رسومی که زنان را مورد تحقیر، تعرض جسمی و روحی قرار می دهد، باید ملغی شود،
ه، حقوق سیاسی

*- حق نمایندگی برابر زنان با مردان در تمامی ارگان های انتخابی از سطح محلی، منطقه ای، استانی و کشوری از جمله مجلس موسسان و برابری آن ها در شاخه های قانون گذاری، اجرائی و قضائی،

*- هر نوع تبعیض علیه زنان در تشکل های سیاسی، صنفی، مدنی و فرهنگی ممنوع است،

*- در کلیه مجامع و نهادهائی که برای قوانین و یا حقوق زنان تصمیم گیری می کنند، توجه به نظر مشورتی تشکل های مستقل و توده ای زنان ضروری است.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
پیروز باد انقلاب مردم ایران
زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر)

برگرفته از عصر نو

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d9%be%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84/feed/ 0 7031
آلترناتیوها و گفتمان‌های سیاسی انقلاب «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d9%84%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%a7%d8%aa%db%8c%d9%88%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d9%84%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%a7%d8%aa%db%8c%d9%88%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7/#respond Thu, 02 Mar 2023 13:08:42 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7025 آلترناتیوها و گفتمان های سیاسی ایران کنونی را میتوان نخست به دو دسته بزرگ تقسیم کرد و سپس به شکافهای سیاسی درون هر طیف توجه نمود.

از دید ما اپوزیسیون سرنگون طلب جمهوری اسلامی به دو بخش ماهیتا متضاد طبقاتی، تقسیم می شوند:  حامیان نظام سرمایه داری و مخالفین نظام سرمایه داری. مابه ازای سیاسی این تضاد بنیادی این میشود که حامیان نظام سرمایه داری فقط خواهان “رژیم چنج” هستند و یا در بهترین حالت، انقلاب سیاسی برای عبور از حکومت اسلامی بدون دست بردن به ماشین دولت بورژوایی و بویژه بدون دست بردن به نظام سرمایه داری ایران. بخشی از اپوزیسیون  بورژوایی گرایش آشکار ارتجاعی و غیر دمکراتیک دارند، نظیر سلطنت طلبان و مجاهدین خلق و بخشی نیز داعیه آزادی، دمکراسی لیبرالی و جمهوریخواهی دارند، البته در چارچوب نظام سرمایه داری. همه این لایه های رنگارنگ راست از سلطنت طلبان تا مدافعین جمهوری خواهی لیبرال، تنها خواهان جابجایی قدرت سیاسی در بالا هستند و نه بیشتر!. بخش عمده احزاب ملی اتنیکی  نیز اگر چه در حوزه رفع ستم و تبعیضات ملی، چالشهایی با نیروهای سیاسی سراسری بورژوایی و شوونیستی دارند اما در مجموع اینها نیز به دلیل وفاداری به مناسبات سرمایه داری، عمیقا با انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کارگر برای عبور توامان از استبداد و سرمایه داری و استقرار یک بدیل حقیقتا دمکراتیک و شورایی مخالفند.

طبیعی است دلبستگی نیروهای راست و میانه به نظام سرمایه داری، مانع از اختلافات سیاسی ریز و درشت میان آنها نمی شود. مثلا سلطنت طلبان و مجاهدین تا این لحظه نشان داده اند که برای جلب حمایت امپریالیستهای غربی رقابت تنگاتنگ و داغی با هم دارند و یا جمهوریخواهان مدافع نظام سرمایه داری اگر چه بخشهایی از آنها به کمپ رضا پهلوی جهت همکاری و اتحاد نزدیک شده اند، اما بسیاری از آنها بر سر اینکه حکومت آینده ایران جمهوری باشد یا موروثی، رقابت و اختلاف دارند. یا احزاب و گروههای سیاسی متعلق به ملیتهای تحت ستم، بر سرحق تعیین سرنوشت خلقها، درگیری شدیدی با نیروهای شوونیست سراسری بویژه سلطنت طلبان دارند.

با این همه، به نظر میرسد جهت عمومی ابر رسانه های ماهواره ای راست و حامیان امپریالیستی و منطقه ای آنها، این است که با محوریت رضا پهلوی، طیف هایی از سلطنت طلبان و جمهوریخواهان و افراد سابقا چپ و بخشی از گروههای ملی اتنیکی را گردهم آورند و این متاع را به کمک نهادهای غربی و امپریالیستی و پروپاگاندای رسانه ای عظیم، به مردم بجان آمده ایران بفروشند. البته تا کنون به دلیل ظرفیت های انقلابی و هوشیاری و پتانسیل عظیم نهفته در میان مردم ایران، کوشش های آنها نقش بر آب شده است و شاهدیم که هر تلاش جدید آنها برای ائتلاف و اتحاد و سازماندهی، پس از مدتی دچار بن بست می شود.

در نقطه متضاد این اردوی پروکاپیتالیست، گفتمان چپ انقلابی و سوسیالیست قرار دارد که علیرغم تعلق طبقاتی به اکثریت عظیم جامعه یعنی کارگران و زحمتکشان و تهیدستان، هم به دلیل ناهمخوانی امکانات رسانه ای و مالی و لجستیکی آن با امکانات عظیم اردوی راست و هم به دلیل پراکندگی و سکتاریسم نهفته در جریانات متشکل و منفرد، این طیف نتوانسته علیرغم جهت گیری چند مضمونه خیزش انقلابی جاری به سوی شعارهای رادیکال، نقش بایسته خود را ایفاء کند. در این میان، ضعف سازماندهی محلی و سراسری در میان طبقه کارگر، مهمترین چالشی است که این طیف متنوع با آن روبروست.

طبعا همه حامیان سوسیالیسم و طرفداران عبور از سرمایه داری را نمیتوان یک کاسه کرد. گرایشی از این طیف علیرغم دعاوی ضدسرمایه داری و سوسیالیستی اش، به شدت تحت تاثیر سیاست پوپولیستی ” همه با هم” است. این گرایش بویژه در خارج از کشور، ماهیت پوپولیستی خود را بروشنی آشکار کرده است. گرایش دیگری علیرغم تکرار شعارهای انقلابی داخل کشور درباره اهمیت شوراها، هنوز به “حزب – دولت” باور دارد و برایش شعار “همه قدرت به دست شوراها” بیشتر یک ژست است تا درسگیری از تجارب انقلابات سوسیالیستی ناکام گذشته. بخشی از سوسیالیستها هم اصلا به دمکراسی عمیق و آزادیهای بی قید و شرط اندیشه، بیان و تشکل و نیز به حق رای همگانی آزاد باور ندارند و هنوز میراث استالینیسم را یدک میکشند. بخشی از چپ ها هم تفاوت بنیادین میان دمکراسی شورایی– مشارکتی را با دمکراسی لیبرالی – پارلمانی مخدوش می کنند و یا این تفاوت را تشخیص نمی دهند! این گرایشات منظورشان از شکل گیری شوراها، بیشتر به عنوان نهادهای مکمل نظام پارلمانی و نیابتی است نه اعتقاد به خود حکومتی دمکراتیک مردم یعنی ـ به قول مارکس ـ  حاکمیت اکثریت عظیم برای اکثریت عظیم.

بریده ای از سند سیاسی کنگره ۲۷ راه کارگر

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d9%84%d8%aa%d8%b1%d9%86%d8%a7%d8%aa%db%8c%d9%88%d9%87%d8%a7-%d9%88-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7/feed/ 0 7025
خیزش انقلابی شکوهمند «زن، زندگی، آزادی» به قیم نیاز ندارد! http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%88%d9%87%d9%85%d9%86%d8%af-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%88%d9%87%d9%85%d9%86%d8%af-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/#respond Tue, 21 Feb 2023 12:28:29 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7019 کنفرانس امنیتی مونیخ در آلمان، امسال در شرایطی برگزار شد که یک از سال جنگ ویرانگر اوکراین در قلب اروپا می گذرد. بر این واقعیت نمی توان چشم پوشید که قدرت های اصلی شرکت کننده در کنفراس مونیخ خود مهم ترین برهم زنندگان امنیت جهان، زمینه سازان و طراحان آغاز جنگ ها، تشدید نظامی گری و رشد و رونق صنایع جنگی یا صنایع مرگ هستند. همین سیاست ها هستند که جنگ ها را که معمولاً در فاصله های دورتر از مراکز قدرت های جهانی سرمایه داری به وقوع می پیوست، اکنون به مرکز قاره اروپا، به درون خانه، کشانده است. برای اولین بار درچند دهه اخیر، به خاطر بحران ناشی از جنگ اوکراین، نمایندگان روسیه و به همراه آن نمایندگان دولت جمهوری اسلامی به این کنفراس دعوت نشده اند.

سیاست رهبر جمهوری اسلامی برای همکاری هر چه نزدیک تر با دولت های روسیه وچین، پیوستن به پیمان شانگهای، همکاری تسلیحاتی تنگاتنگ (پهپادی) با روسیه در جنگ اوکراین و قرار گرفتن در مدار بلوک شرق در عرصه های گوناگون، جمهوری اسلامی را در کنار روسیه وارد جنگ در مرکز اروپا کرده است. خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی با کنار گذاشتن سیاست «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» و وابسته شدن هر چه بیشتر به بلوک چین و روسیه، رژیم خود را به انزوای هرچه بیشتری در سطح بین المللی کشانده است.


در چنین شرایطی قدرت های جهان غرب در مواجهه با انقلاب ژینا، یا انقلاب “زن، زندگی، آزادی” با توجه به وابسته شدن هر چه بیشتر جمهوری اسلامی به بلوک روسیه وچین (شرق)، دست بازتری برای حمایت از آن بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی پیدا کرده اند که علناً طرفدار سیاست های دولت های آمریکا و اتحادیه اروپا( یا غرب) هستند. در همین ارتباط است که در غیبت نمایندگان جمهوری اسلامی در کنفراس مونیخ، سه تن از شرکت کنندگان در همایش دانشگاه جرج تاون در واشنگتن( رضا پهلوی، مسیح علینژاد و نازنین بنیادی) به عنوان مهمان، به پنلی درباره ایران دعوت شدند که در حاشیه کنفراس برگزار شد. قدرت های اصلی غربی به این ترتیب تلاش می کنند تا با میدان دادن به اپوزیسیون طرفدار خود، هم فشار به جمهوری اسلامی برای تضعیف همکاری با روسیه در جنگ اوکراین و امتیاز گرفتن در مذاکرات احیاء برجام را افزایش دهند و هم چنین، در روند تحولات انقلابی که در ایران در حال وقوع است برای بدیل های طرفدار خود تریبون های موثر تبلیغاتی در نظام رسانه ای مسلط دست و پا کنند.

تردیدی نیست که جایگاه واقعی و اصلی مبارزه برای آزادی، دمکراسی، برابری و سوسیالیسم در داخل کشور است و هر گام در پیشرفت این مبارزه به گسترش پیکار مردم از پائین و همبستگی هر چه بیشتر صفوف جنبش های رزمنده زنان، جوانان، اقلیت ها و بویژه جنبش مزد و حقوق بگیران و زحمتکشان وابسته است. انقلاب ژینا با شعار “زن، زندگی، آزادی” مبارزه ای است علیه استبداد مذهبی حاکم و برای دست یابی مردم ایران به حق تعیین سرنوشت سیاسی مردم. در چنین شرایطی، مردم ایران خواهند توانست درباره همه مسائل از جمله سیاست خارجی تصمیم بگیرند. بنابراین جنبش انقلابی ایران نه نیازی به وکلاء و نمایندگان خود خوانده برای بازی در بساط قدرت های جهانی دارد و نه به مثابه انقلابی درون خیز سرنوشت خود را به دخالت این یا آن قدرت خارجی خواهد سپرد. زیرا تاریخ نشان داده است دخالت های خارجی همواره به مصادره کردن حق حاکمیت مردم برای تعیین سرنوشت شان توسط قدرت های سلطه گر انجامیده است.

سیاست رسوای ” نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی ” نیز در چهل و چهار سال گذشته یکی از ابزارهای سرکوب مردم برای پایمال کردن حق حاکمیت مردم ایران برای تعیین سرنوشت سیاسی شان بوده است. هزینه ویرانی های هولناکی که این رژیم غیر وابسته به قدرت های خارجی در چهار دهه گذشته برای ایران به بار آورده، اگر از هزینه اشغال خارجی بیشتر نبوده باشد ، کمتر نیست. انقلاب ژینا اکنون رهائی از حاکمیت جمهوری اسلامی و از جمله سیاست ” نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی ” را در دستور کار خود قرار داده است. انقلابی که در صورت پیروزی می تواند سیاست اصولی عدم تعهد به بلوک های جهانی،. ضمن رابطه با همه بلوک ها، با “شرق” و “غرب” ، “شمال” و “جنوب” بدون و ابستگی به هیچ کدام از آن ها، به عنوان یکی از اصول بنیادی سیاست خارجی خود در پیش گیرد. بنابراین همه چیز در گرو گسترش انقلاب از پائین و پیروزی خیزش انقلابی شکوهمند “زن، زندگی، آزادی” است.


اعلامیه مشترک، حزب کمونیست ایران و هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%88%d9%87%d9%85%d9%86%d8%af-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/feed/ 0 7019
پیرامون منشور مطالبات حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%ad%d8%af%d8%a7%d9%82%d9%84%db%8c-%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%ad%d8%af%d8%a7%d9%82%d9%84%db%8c-%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c/#respond Mon, 20 Feb 2023 03:16:54 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=7015 در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ “منشور‌ مطالبات حداقلی تشکل‌های مستقل صنفی و‌ مدنی ایران” توسط نهادها و تشکل های مستقل صنفی و مدنی داخل کشور منتشر شده است. این منشور شامل مطالبات مهمی است که مردم ایران و بویژه زنان، جوانان، اقلیت ها و عموم مزد و حقوق بگیران و زحمتکشان برای آن ها مبارزه کرده اند، که قطعآ باید مورد حمایت همه مدافعان اردوی بیشمار کار و زحمت قرار گیرد. این اقدام به جا اکنون در متن انقلاب “زن، زندگی، آزادی” از اهمیت ویژه و به مراتب بیشتری برخوردار است.

اما در این منشور مطالبات حداقلی، مهم ترین و مقدم ترین مطالبه حداقلی علیه استبداد مذهبی حاکم در ایران و اصولاً علیه هر نوع استبدادی در هر شکل آن، یعنی دموکراسی، غایب است. غایب بزرگی که عملی شدن یا نشدن تمامی این مطالبات به آن وابسته است. این مطالبه کلیدی و محوری، دموکراسی، یا دست یابی به حاکمیت مردم در برابر استبداد حاکم است. بدون دموکراسی یعنی حکومت مردم، برای مردم و بوسیله مردم هیچ تضمینی برای عملی شدن هیچ کدام ازمطالبات مطرح شده دراین منشور وجود ندارد.

دموکراسی در برابر استبداد و از جمله استبداد فاشیستی حاکم درایران زمانی برقرار خواهد شد که همه شهروندان کشوربه یکسان و بدون هیچ استثناء از حقوق برابر و آزادی های سیاسی کامل برای تعیین و تغییر نوع نظام و حکومت ( از جمله برگزاری مجلس موسسان دمکراتیک برای تعیین نوع نظام و قانون اساسی آن) برخوردار شوند. تبلور این دموکراسی یا حاکمیت مردم، نظام جمهوری است که در نقطه مقابل حکومت های موروثی، ولائی، غیرانتخابی و تحمیلی … با هر اسم و عنوان قرار دارد.

همچنین باید توجه داشت در کشور کثیرالمله ایران و در جنبش شکوهمندی که هموطنان مان در بلوچستان و کردستان با رشادتی بینظیر درکنار مردم دیگر شهرها و استان ها علیه دیو استبداد می جنگند، توجه به مطالبات این مردمان، توجه به درخواست های این هموطنان، نباید با کم لطفی روبرو شود. احترام و پذیرش اصل دمکراتیک “حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران و اتحاد داوطلبانه آن ها” در کشور چند ملیتی ایران از پایه های حیاتی دموکراسی و تامین حقوق بخش مهمی از مردم ملیت های کشور و برقراری دموکراسی است. امیدواریم مبتکران و امضاء کنندگان این منشور، در تدقیق این منشور مهم به این نکات کلیدی توجه کافی مبذول دارند


اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%85%d8%b7%d8%a7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d8%aa-%d8%ad%d8%af%d8%a7%d9%82%d9%84%db%8c-%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c/feed/ 0 7015
حضور پرویز ثابتی، مقام بلند پایه‌ی ساواک، در جنبش «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ad%d8%b6%d9%88%d8%b1-%d9%be%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b2-%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d8%aa%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%84%d9%86%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b3%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ad%d8%b6%d9%88%d8%b1-%d9%be%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b2-%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d8%aa%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%84%d9%86%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b3%d8%a7/#respond Wed, 15 Feb 2023 05:22:45 +0000 http://pejvake.sedayekargar.com/?p=6998

عکسی از پرویز ثابتی از طرف پردیس ثابتی، دختر او در تظاهرات «زن، زندگی، آزادی» منتشر شد. این عکس هیچ سنخیتی با «زن، زندگی، آزادی» ندارد چرا که او در رأس دستگاهی زندگی ستیز و زندگی‌ستان بوده است.

علنی شدن عکس پرویز ثابتی دو نیت می‌تواند داشته باشد؛ نخست تطهیر خود و دوم توجیه گذشته!

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ad%d8%b6%d9%88%d8%b1-%d9%be%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b2-%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d8%aa%db%8c%d8%8c-%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%85-%d8%a8%d9%84%d9%86%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b3%d8%a7/feed/ 0 6998
ارزیابی از انقلاب «زن، زندگی، آزادی» http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/#respond Mon, 30 Jan 2023 12:16:56 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6938 امید نیک (کاوه آهنگر)

بخش دوم

آیا این انقلاب ادامه خواهد یافت یا خیر؟

پایان انقلاب از همان قاعده‌ای پیروی می کند که لنین برای آن نوشت: «وقتی که بالایی‌ها نتوانند حکومت کنند و پایینی‌ها دیگر نخواهند مثل گذشته زندگی کند، انقلاب به پیروزی نهایی خود می رسد». در ادامه شرایط ادامه یافتن این انقلاب را بررسی می‌کنیم.

۱. پتانسیل انقلابی: برای برآورده ساختن خواسته‌های مطرح شده در انقلاب «آزادی زنان ، آزادی»، داشتن قوه‌ی قضاییه مستقل، حذف سانسور، مطبوعات آزاد، حذف حجاب اجباری و …، مردم ایران نیاز به پیروزی در انقلاب دارند. از همه مهم‌تر رسیدن به حکومت لائیک است. اما این انقلاب پتانسیل تحقق بخشیدن به ایده‌ال های سوسیالیستی را در شرایط فعلی ندارد. از آنجایی که مرحله‌ی انقلاب، ملی-دموکراتیک است و نه سوسیالیستی، و از آنجایی که مشخص نیست رهبری و هژمونی انقلاب در دست کدام طبقه قرار بگیرد، سمت‌گیری سوسیالیستی در هاله‌ای از ابهام قرار دارد . اما کارگران، زحمت‌کشان و تمام نیروهای حامی آن‌ها به ویژه نیروی چپ باید از هم اکنون تمام هم و غم خود را در تحق این سمت‌گیری بکار گیرد.به دلیل داشتن این پتانسیل ها ادامه انقلاب ممکن است.

۲. تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر: به گفته مقامات رژیم، در این انقلاب با مردمانی روبرو شدیم که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند. حتی کسانی نبودند که جسد اعدام شده ایشان را تحویل بگیرند. در مقابل چنین کسانی، دزدان حکومتی بودند که اختلاس آنها از مال ملت از هراز هزاران میلیارد تومان بالاتر می زند. همان طور که مارکس گفته «تضادهای طبقاتی نیروی محرکه انقلابات اجتمایی هستند، تضادهای طبقاتی عامل ضرور انقلاب هستند» اما درک ضرورت به درستی از اهمیت بسیار برخوردار است چون توسل به عامل ضرورت و به فراموشی سپردن عامل تصادف از اشتباهات بزرگ است.

۳. عامل تصادف:‌ عامل تصادف هم می‌تواند به ضرر انقلاب اتفاق بیفتد و هم به نفع آن. از نظر مارکس «ضرورت کاملا با عامل تصادف همراه است و آن را در تکامل و تحول پدیده‌ها نباید نادیده گرفت». مارکس در مقدمه‌ی “نقد اقتصاد سیاسی” می‌نویسد «مفهوم تکامل ضروری است، اما قانونمندی آن از روی تصادف است». اگر عامل تصادف نبود، تکامل هم متوقف می‌شد. کافیست به پیدایش انواع موجودات جدید در اثر حوادث طبیعی بر روی کره زمین توجه کنیم. اگر چنین تصادفات طبیعی رخ نمی‌داد، دایناسورها از بین نمی‌رفتند و انواع جدید حیوانات جای آنها را نمی‌گرفتند. در اتفاقات تاریخی هم، همین تصادف به خوبی قابل مشاهده است. شکست ناپلئون در واترلو به دلیل بارش باران شدید که توپخانه  وی را از کار انداخت، ترور ولیعهد اطریش در صربستان که باعث جنگ جهانی اول شد، جنگ جهانی اول که ارتش تزاری را از میان برد و امکان جدیدی برای انقلاب سوسیالیستی شد. مرگ لنین که به کل سرنوشت انقلاب بلشویکی را تغییر داد و …، مثال‌هایی از نقش تصادف در روند تکامل پدیده‌هاست. در زندگی روزمره هر اندازه جوامع تکامل پذیر باشد امکان وقوع تصادف بیشتر است. در بیست سال اول قرن بیستم فقط چند میلیارد متولد شدند. ولی امروزه روزی چند میلیاردر متولد می‌شوند. حال باید تصادف را هم در نظر داشت.

بدفهمی از عامل ضرورت برای انقلاب اجتماعی به این صورت که تضاد طبقاتی ضرورت انقلاب را به عهده دارد در درس‌نامه‌های احزاب کمونیستی استالین به صورت عوامانه طرح و به احزاب کمونیستی دیکته می‌شود و دیالکتیک انقلابی مارکس را بدل به دیدگاه ماتریالیسم می‌کند.

در انقلاب کبیر فرانسه، روشنفکران آن دوران، که تمام مسائل را در پرتو عقل و راسیونالیسم بودند، همه چیز را از دیدگاه علوم پوزیتیویسم رابطه علت و معلولی تقلیل می‌دهند. از نظر آنان مسائل اجتماعی هم مانند همان قوانین علت و معلولی بود که پدیده های فیزیکی و مادی بودند. اگر فشار بر پدال گاز ماشین را افزایش دهیم به همان اندازه هم سرعت ماشین اضافه می‌شود.

ماتریالیسم مکانیستیبه ما چنین می‌گوید «اگر مقدمه p وجود داشته باشد آنگاه نتیجه q را داریم».

این موضوع دو مطلب اشاره دارد؛ یکی به رابطه علت و معلولی مکانیکی به جای رابطه دیالکتیکی. دوم، اراده فقط و فقط یک راه حل کلاسیک که همه پدیده ها باید از آن عبور کنند.

برای درک تفاوت این دو مقوله کافیست به رابطه عام و خاص توجه کنیم.

اگر معماری در ساختمان یک خانه به مقدار کافی مصاله ساختمانی مثل آهن، سیمان و …، استفاده نکند وزن ساختمان تحمل نمی‌شود و فرو می‌ریزد. حال اگر موضوع را به یکی از طرفداران نیوتون احاله دهیم می‌گوید وزن ساختمان باعث فروریزی بنا شده است و وزن ساختمان تابع قانون گرانش و جاذبه و رابطه این حرکت زمین و خورشید است. کاملا درست است که قانون گرانش کلی و عام نیوتون توضیح دهنده وزن ساختمان است، ولی هر انسان خردمندی فروریزی ساختمان را به گردش زمین به دور خورشید ربط نمی‌دهد بلکه به طور خاص با قوانین ویژه معماری مانند پی، زیرساخت و … را دلیل ریزش ساختمان میداند.

درمورد پرهیز از این دیدگاه ماتریالیسم مکانیستی قرن هیجدهم اروپا، عصر روشنگری مارکس در باره تکامل چنین می‌گوید:

۱. بی شک باید بالضروره از درون جامعه فئودالیته جامعه سرمایه‌داری سر برآورد این قانون عام و کلی است.

۲. این تکامل در فرانسه بادرهم شکستن کامل نظام فئودالیته رخ می‌دهد.

۳. این تکامل در انگلستان با استحاله فئودالیته به سرمایه‌داری رخ می‌دهد.

۴. در آمریکای شمالی با حفظ فئودالیته نظام پیشرفته سرمایه‌داری جانشین می‌شود.

بدین ترتیب آنچنان که در زمان استالین رخ داد، یک و فقط یک راه حل برای تحولات اجتماعی وجود ندارد، بلکه عامل ضرورت را می‌بایستی همراه با عامل تصادف در نظر گرفت. قانون کلی و یا عام دلیل بر ضرورت اتفاق نیست.

در مورد دخالت افراطی می‌توان به نقش استعمار در گسترش نظام سرمایه‌داری در جوامع ابتدائی آفریقایی اشاره کرد. امروزه بدون استثناء روابط سرمایه‌داری در تمام کشورهای آفریقایی حاکم است. اگر قرار بود این جوامع فقط و فقط بر اساس قانون عام صورت‌بندی‌های تاریخی به این مرحله برسند به پنج هزار سال دیگر نیاز بود. این موضوع نشان‌دهنده‌ی تاثیر عوامل خارجی بر تکامل و تحولات جوامع است.

مثال دیگر از مارکس به قانون ارزش که اساس نظریه مارکسیستی است برمی‌گردد. براساس قانون اصلی و اساسی ارزش هر کالا از طریق کاری که برای آن انجام می‌شود برای آن تعیین می شود و کالاها بر اساس این قانون با هم مبادله می‌شوند. ولی همه می‌دانیم در بازار خرید و فروش کالا کسی حکم و کاغذ در نمی‌آورد تا میزان ساعت کار انجام شده برای آن کالا را اندازه بگیرد بلکه قیمت کالا را که از طریق بازار تعیین شده است را مجبور می‌شود که پرداخت کند. یعنی به جای قانون ارزش در حالت کلی، قانون‌گذاری عرضه و تقاضا در بازار حکومت می‌کند و این مطلب نافی قانون ارزش کالا نیست.

در عرصه سیاست در دوران جدید، کافیست به راهی که چگوارا برای انقلاب در کوبا طی کرد با همان راه که برای بولیوی انتخاب شد مقایسه کرد. تاریخ و حتی علوم دقیقه چندان طرفدار پیروی از یک و تنها یک قانون نیست.

امروزه فیزیک آماری جدید شش احتمال را برای توضیح پدیده‌های فیزیکی به خوبی نشان داده است. در این قانون گرایش حضور پیدا کردن الکترون در جای خاص را از روی احتمال نشان می‌دهد و قوانین احتمال در عرصه‌های تمام پدیده‌های مادی، فیزیکی، اجتماعی نشان می‌دهد.

قانون تضاد طبقاتی نیروی گرایش اصلی را برای تحول جامعه نشان می‌دهد ولی به هیچ وجه به دنبال رابطه علت و معلولی نیست بهترین مثال این موضوع همان نظریه ورشکسته نظریه‌پردازان تجربی است که می‌گویند تضادهای طبقاتی در جوامع صنعتی پیشرفته به مراتب جاافتاده‌تر از سایر نقاط جهان است ولی از انقلاب پرولتری در آن جا خبری نیست.

به همین جهت در بررسی انقلاب ایران باید روابط دیالکتیکی بین هستی‌های اجتماعی مختلف را کشف کرد و از تکرار کلیشه‌های گذشته خودداری کرد هر چند عمل انقلابی توده‌ها این کار را به طور خودکار انجام می‌دهد.

بنابراین می‌توان انتظار داشت که انقلاب توان ادامه حیات خود را داشته باشد.

با توجه به تمام این شرایط پیش‌بینی وقوع انقلاب در زمام معین کار خردمندانه‌ای نیست و تمام این مطالب به ما می‌گوید که فقط و فقط باید به سوی رئالیسم اجتماعی رفت و از رمانتیسم انقلابی پرهیز کرد. این گفته هگل جالب است که گفت واقعیت محتوای تاریخ را می‌سازد و مارکس درباره تکامل و تحولات اجتماعی در کتاب کاپیتال چنین می گوید:

«یک ملت باید از سایر ملت ها بیاموزد حتی زمانی که جامعه راه درستی برای کشف قوانین طبیعی و حرکت آن را در پیش گرفته است هدف نهائی این کار آشکار ساختن قوانین اقتصادی حرکت جامعه نوین است. این کار را نمی‌توان با گام‌های تحول‌آسا انجام داد و نمی‌توان موانع در مراحل پیاپی تکامل طبیعی را با تعوبض قانون رفع کرد اما می‌توان زمان طی این مراحل را کوتاه‌تر کرد و درد زایمان را کاهش داد.»

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/feed/ 0 6938
ارزیابی از انقلاب، زن ،زندگی،آزادی http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%8c-%d8%b2%d9%86-%d8%8c%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%8c-%d8%b2%d9%86-%d8%8c%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/#respond Wed, 25 Jan 2023 13:23:20 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6934 امید نیک (کاوه آهنگر)

بخش اول

لنین در کتاب چپ کمونیستی می نویسد:

” تاریخ در کل و تاریخ انقلابات به ویژه، همیشه از نظر محتوا ،غنی تر، متنوع تر ،با صورت های گوناگون تر، زنده تر، و نبوغ آمیز هستند. و نسبت به تمام نظریاتی که بهترین احزاب دارند، و از آگاهی طبقاتی که متعلق به پیشروترین طبقات می باشد، برتری دارند.”

و باز اضافه می‌کند: “قطار انقلاب، یکسره تا مقصد نمی‌رود و باید در ایستگاه‌های میان راه، توقف و استراحت داشته باشد.”

امروز اولین پرسشی که طرح می‌شود این است: آیا انقلاب شکست خورده یا تا کنون دست آوردهای بزرگی داشته؟

 برای تعیین شکست انقلاب دو راه وجود دارد ،یا باید تاریخی به انقلاب نگاه کرد، یا باید وضع بالفعل آن و اهدافی که دنبال کرده و می‌کند را، تا این مرحله  زیر ذره‌بین برد.

نگاه به انقلاب از دوربین تاریخ

همه از نظریات مورخین سرمایه داری و حتی بعضی از مارکسیست ها، خبر داریم که سخن از شکست کمون پاریس به میان آورده اند، و دلیل آن را کشتار بیش از بیست هزار کارگر و از پای در آوردن دولت انقلابی پرولتاریائی پاریس ذکر می‌کنند، که نتوانست بیش از هفتاد روز به عمر خود ادامه دهد.

اما لنین، در زمانی که می‌خواست اولین دولت پرولتاریائی جهان را بر پا سازد می‌گوید: “بدون تجربیات کمون پاریس ساختمان سوسیالیسم در روسیه ممکن نبود و نیست و از روی الگوی کمون است که ما باید حکومتی بر اساس منافع کارگران و زحمتکشان با رویه دمکراتیک بر پا سازیم.”

بدین ترتیب برخی از قضاوت ها در باره انقلابات به تاریخ بر می‌گردد. چنان که اسپارتاکوس و همه همرزمان او، به دست سرداران اروپائی قلع و قمع شدند و از نظر مورخین و سرداران رومی، انقلاب اسپارتاکوس شکست خورد. ولی برای کسانی که بدنبال دلائل  فروپاشی امپراطوری روم بودند  انقلاب اسپارتاکوس نه تنها شکست نخورده بلکه موجب فروپاشی امپراطور روم در طی تاریخ، هم بوده است.

انقلاب در تاریخ از نظر مارکس یاد آور نقب کندن موش‌های کور در زیر زمین است که زمین را درزیر پای فرمان‌روایان خالی میکنند تا فرو بریزند.

این نکته را هم باید توجه داشت که، چه در منطق دیالکتیک از نظر هگل و چه از نظر مارکس، هیچ مسئله ای پاسخ مطلق ندارد و کسانی که به دنبال پاسخی مطلق برای مسئله هستند، همان متافیزیک کهن را دنبال می‌کنند. هیچ اندیشه مارکسیستی به دنبال  پیدا کردن جوابی مطلق به صورت پیروزی یا شکست نیست، بلکه انقلاب را روندی همراه تاریخ در نظر می‌گیرند. برای مثال هنوز در این انقلاب(۱۴۰۱)،شعار های انقلاب مشروطیت به حیات خود ادامه می‌دهد. پس به اینجا می‌رسیم که انقلاب جزئی از تاریخ است ولی نه تمام تاریخ.

نگاه به انقلاب با واکاوی دست آوردهای بالفعل آن

اما جدا از حرکت تاریخ، دست آوردهای بالفعل انقلاب را با دو معیار شکست یا پیروزی چگونه باید بسنجیم؟

نکته قابل توجه اینکه، انقلاب فقط در یک حوزه اجتماعی، یا اقتصادی و یا نظامی رخ نمی‌دهد. انقلاب اجتماعی، تمام عرصه‌های زندگی اجتماعی را در بر می‌گیرد. کافیست مثال‌هائی از انقلاب جاری(۱۴۰۱) را مورد توجه قرار دهیم.

حکومت دارای حوزه رسمی هنر و موسیقی بود که دردستگاه های رادیو و تلویزیون مشغول به کار بودند. آهنگ های اسلامی و حکومتی می‌ساختند و آن را بیست و چهار ساعته از طریق دستگاه‌های ارتباط جمعی خود یعنی با ۹۴ کانال تلویزیونی رسمی متعلق به صدا و سیما با پنجاه هزار کارمند در افکار عمومی به خورد مردم  می‌دادند و می‌دهند. از جمله برای ساختن یک آهنگ در مداحی از حکومت (سلام فرمانده) بنا بر گفته خودشان ۵ میلیارد تومان هزینه می‌کنند و با میلیاردها تومان هزینه دیگر آن را با اتوبوس و ماشین به میان مردم می‌برند که نتیجه آن را در ورزشگاه آزادی همه مشاهده کردند. این بود موسیقی در خدمت حکومت.

در مقابل یک جوان با ابتدائی ترین ابزار ها در گوشه اطاق خود آهنگ برای … را ساخت که در عرض دو روز پنجاه میلیون نفر در ایران و جهان آن را گوش دادند و داوطلبانه تکثیر و پخش کردند و باز شاهد هستیم که در حوزه موسیقی هر روز یک آهنگ جدید انقلابی ساخته می‌شود، در عمل حوزه موسیقی و هنر به تصرف مردم در آمده.

حال دوباره به تراژدی شکست و پیروزی بیندیشیم.

نویسندگان و شاعران با چنان شدتی با موازین جدید اجتماعی وارد عرصه شدند که هیچ چیز برای ادبیات فرمایشی رژیم باقی نگذاشتند. یعنی حوزه شعر و ادب و نویسندگی، بکلی به تصرف مردم در آمده.

در حوزه ورزش: تا سال گذشته قهرمانان ورزشی پس از کسب مدال آن را تقدیم به اختیار و یا به اجبار تقدیم رهبر می‌کردند. اکنون ورزش کاران، بدون استثنا دست آورد های خود را به مردم تقدیم می‌کنند. بدین ترتیب حوزه ورزش هم به تصرف مردم در آمده است.

 در حوزه سینما و تاتر: سینماگران و هنرمندان که تا کنون مجبور به سکوت در مقابل نهادهای هنری حکومت بودند با انتخاب راه زندان در کنار مردم قرار گرفته‌اند و کار به جائی رسیده که وزیر ارشاد از هنرمندان درخواست و التماس همکاری دارد، کاملا مشهود است که حوزه تاتر و سینما به تصرف مردم در آمده است.

در حوزه علم و دانش:  از کودکستان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه، هر آن کس که بود به مردم پیوست، سال‌ها حوزه دانشگاه با خرید نیروهای خود فروخته، تحت کنترل و قیمومیت  دولتی بود، اما به یک باره نود درصد دانشجویان به جنبش مردمی پیوستند و بدین ترتیب حوزه علم و معرفت و دانش هم برای همیشه به تصرف مردم در آمده است.

در سیاست خارجی: با میلیاردها دلار خرج تبلیغات در خارج کشور، سیاستمداران غربی را مجاب کرده بودند که از رژیم حمایت و یا حداقل مخالفت نکنند، اما در این انقلاب و با همت ایرانیان خارج کشور، به یکباره، هرچه در چند سال اخیر بافته بودند پنبه شد و رهبران کشور های غربی مجبور به پذیرش معیار های انقلاب شدند،گیسوان قیچی کردند و از تریبون‌های مختلف، شعار زن، زندگی، آزادی، سردادند. دور از انتظار نیست که با تداوم جنبش، سیاست خارجی رژیم ملاها با کشورهای غربی هم به تصرث مردم در بیاید.

در بازار: جائی که پایگاه رسمی و سنتی رژیم بوده،‌ به یک باره هفتاد درصد بازاریان، با بستن مغازه های خود به انقلاب پیوستند. یعنی حوزه کسب و کار و بازار هم به تصرف مردم در آمده است.

حوزه سیاست: تا چندی پیش حوزه سیاست داخلی در اختیار اصلاح طلبان قرار داشت در همین روزها خاتمی به دریوزگی خدمت آقا رفت که اگر ما را بیاورید، می‌توانیم لااقل مشکلات  را کم کنیم، ولی شعار سر نگونی تمام ملت، اصلاح طلبان را برای همیشه از حوزه سیاست بیرون راندند. مردم به تجربه تک‌تک خودشان متوجه شدند که حکومت قابل اصلاح نیست و شعار می‌دهند «چه با حجاب و چه بی حجاب، پیش به سوی انقلاب».

در حوزه حقوق بشر و حقوق زنان: تغییرات شگرف اجتماعی در حوزه حقوق زنان، چنان بزرگ است که به بزرگترین مشکل رژیم تبدیل شده است. کشف حجاب از کودکستان تا دانشگاه ،از خیابان تا زندان، یکی از بزرگترین سنگرهای ارتجاع عقب مانده هزار ساله را برای همیشه دفن کرده‌اند. این احقاق حق زنان نه تنها جامعه ایرانی را بلکه در روزی که تحقق یابد، حقوق زنان در تمام منطقه را برای همیشه متحول خواهد ساخت.

از این حوزه‌های مختلف که همه به تصرف مردم در آمده بسیار می‌توان گفت اما باید به حوزه‌های در دست رژیم و تصرف نشده به دست مردم هم توجه داشت.

۱- حوزه نظامی: پادگان ها در اختیار رژیم هستند و هنوز زمان زیادی برای فروریزی آنها لازم است.

۲- حوزه قضا: آخوندهای حاکم در دادگاه ها تا روزهای پایانی رژیم احتمالا باقی می‌مانند.

۳- رانت خواران حکومتی که نهادهای اقتصادی عظیم را در دست دارند به سادگی رژیم را ترک نخواهند کرد.

۴- کارگران یقه سفید موسسات صنعتی بزرگ: در این بخش ها کارگران روزمزد و پیمانی به صفوف مردم پیوستند ولی بخش کارگران یقه سفید مانند همه جای دنیا در حال صبر کردن هستند تا روز های آخر به مردم بپیوندند.

حالا کسانیکه می خواهند در باره شکست و یا پیروزی انقلاب سخن بگویند، با ترازوی تاریخ و دست آوردهای بالفعل جامعه می‌توانند به خوبی به قضاوت بنشینند.

در بخش دوم این مقاله به نحوه پیشروی و پتانسیل‌های بالقوه‌ی آن خواهیم پرداخت.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%db%8c%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%8c-%d8%b2%d9%86-%d8%8c%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c/feed/ 0 6934
سلطنت علیه جنبش «زن، زندگی، آزادی»، چه کسانی مرزهای استبداد با دمکراسی را در هم می ریزند؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%da%86%d9%87/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%da%86%d9%87/#respond Sun, 22 Jan 2023 14:14:37 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6930 برگرفته از اخبار روز

تردیدی نیست که جنبش انقلابی مردم ایران به مثابه اولین انقلاب زنانه جهان، که فضای بین المللی بسیار مساعدی برای خود آفریده، نمی تواند از خطر آلترناتیو سازی های قدرت های امپریالیستی و رقابت آن ها برای جایگزین سازی رژیم جمهوری اسلامی با رژیم وابسته به خود مصون باشد. علیرغم آن که در چهار ماهی که از خیزش انقلابی کنونی گذشته، نشانه ای ازنفوذ رضا پهلوی در جنبش واقعی مردم ایران دیده نمی شود،  رسانه های وابسته به قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای تلاش می کنند تا نقش او را به مثابه فردی که در محور تحولات انقلابی کنونی ایران قرار دارد برجسته و بزرگنمائی کنند.

تویت مشترک کوتاهی برای تبریک سال نو میلادی از سوی رضا پهلوی، حامد اسماعیلیون، علی کریمی، نازنین بنیادی، مسیح علی نژاد،  گلشیفته فراهانی و…. منتشرشد. این تویت فرصتی برای رسانه های  مورد اشاره فراهم آورد تا شکل گیری یک ائتلاف از “شخصیت های  برجسته” را به رهبری رضا پهلوی نوید دهند. تجمع ایرانیان در مقابل پارلمان اروپا برای وارد کردن سپاه پاسداران در فهرست تروریستی اتحادیه اروپا، دوباره فرصتی بوجود آورد که  رضا پهلوی بازهم در صدر اخبار این رسانه ها قرار گیرد. در حالی که رضا پهلوی و همراهان تنها در لحظه آخر قبل از شروع تظاهرات مبادرت به تائید این تویت کردند، با این وصف رسانه های اصلی یا جریان مسلط رسانه ای، تویت آن ها را با عکس و تفسیر و تحلیل طوری برجسته کردند که گویا آن ها و بویژه رضا پهلوی مبتکر  این کارزار بوده اند.

یکی از رسانه های وابسته به همین قدرت ها (ایندیپندنت فارسی) کارکرد این “ائتلاف غیررسمی” را به صراحت این گونه بیان کرده است: “به نظر می‌رسد در نخستین دقایق بامداد یکم ژانویه ۲۰۲۳، ائتلافی از شخصیت‌ها و چهره‌های بانفوذ و تاثیر‌گذار سیاسی، با محوریت شاهزاده رضا پهلوی، دست‌کم به صورت غیررسمی شروع به‌کار کرده است”. روشن است که شرکت کنندگان دراین ائتلاف غیررسمی و ائتلاف های مشابه، هرهدفی داشته باشند نقشی جز آذین بندی برای محوری کردن شخص رضا پهلوی و  طبعاً احیاء بدیل سلطنت در دوره پسا جمهوری اسلامی ندارند. تبلیغ این محوریت تنها محدود به رسانه ها، تشکل ها و طرفداران احیای سلطنت نیست بلکه رضا پهلوی با درخواست برای دادن وکلالت به شخص وی و گرفتن بیعت به عنوان نماینده مردم ایران در مذاکره با قدرت های جهانی، در کارزار”من وکالت میدهم” بدون هیچ ابهامی این حقیقت را عریان ساخته است .

آیا سلطنت می تواند دمکراتیک باشد؟

در انقلابی که علیه استبداد حاکم جریان دارد، یکی از مهمترین مطالبات مردم آزادی، دمکراسی و حاکمیت مردم است. اما سلطنت یعنی اعطای حق حاکمیت به یک خانواده و موروثی بودن حاکمیت مادام العمر به خاطر تعلق فرد به خانواده سلطنتی بدون آن که مردم حق انتخاب و تغییر پادشاه را داشته باشند، صراحتآ و بدون اما و اگر، مخالف حق حاکمیت مردم و شکلی از استبداد سیاسی غیرانتخابی و مادام العمر است. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری که درآن ها دمکراسی لیبرالی بر نشسته ای وجود دارد، بقای خاندان های سلطنتی که نقش مستقیم در سیاست ندارند، بازمانده ارتجاعی نظام های فئودالی است. آن ها اگر آلوده به فساد و رسوائی های زنجیره ای اعضای مرتبط با خانواده سلطنتی نباشند، مستقیم یا غیرمستقیم  نقش ارتجاعی درعرصه سیاسی ایفاء کرده و از امتیازات ویژه ای برخوردار هستند که به هزینه اکثریت مزد و حقوق بگیران تامین می شود. فلسفه وجودی سلطنت و جوهر ضد دمکراتیک آن دست کمی از اصل ولایت فقیه ندارد که خلافت فقها به عنوان نمایندگان خدا بر زمین را جایگزین حق انتخاب و حاکمیت مردم می سازد.

بر کسی پوشیده نیست که رضا پهلوی با درک روح زمانه و اهمیت آزادی و دمکراسی برای مردم ایران مدعی است که طرفدار سلطنت دمکراتیک است. سلطنت دمکراتیک رضا پهلوی بدین معنی است که مردم ایران از طریق مجلس موسسان می توانند به احیاء سلطنت رای دهند.اما این ادعا  نه فقط ربطی به دمکراسی ندارد بلکه بر این فرض استوار است که مردم یک بار دیگر حق حاکم یت را ازخود سلب کرده و آن را به شخص رضا پهلوی به خاطر آن که پسر ارشد محمدرضا پهلوی است، اعطاء کنند. در مورد ضد دمکراتیک بودن این ادعای وی و سلطنت طلبان لازم نیست خیلی دور برویم. پس از انقلاب پنجاه هفت مردم با رای خود به خلافت اسلامی، حق حاکمیت را از خود سلب کرده و اکنون بیش از چهار دهه است که به گروگان فاشیسم مذهبی مبدل شده اند.

رضا پهلوی و انکار نیم قرن استبداد  خاندان پهلوی

شخص رضا پهلوی به عنوان تجسم بدیل سلطنت و وارث نیم قرن سلطنت خاندان پهلوی هیچ گاه حاضر نشده است صریحاً به استبداد سیاسی در نیم قرن سلطنت پهلوی اذعان کند، استبداد خشن سیاسی دو پهلوی را محکوم ساخته و از بیشمار قربانیان این استبداد به خاطر نقض ابتدائی ترین مبانی آزادی و دمکراسی پوزش بخواهد. از جمله نتایج فاجعه بار این استبداد، بویژه در دوران پهلوی دوم و پس از کودتای امپریالیستی ۱۳۳۲ اتحاد مقدس محمدرضا شاه  با روحانیت علیه “خطر کمونیسم” بود. حاصل  این اتحاد شوم سرکوب بیرحمانه همه نیروهای چپ، دمکرات و ملی گرا از سوئی و تقویت مالی و دولتی دستگاه روحانیت برای بنای مساجد، مدارس و بنیادهای مذهبی و باز نهادن دست نیروهای وابسته به دستگاه روحانیت در تبلیغ و ترویج خرافات بود. یکی از دلائل تعیین کننده انقلاب پنجاه و هفت شکاف های طبقاتی شدیدی بود که در بستر توسعه شتابان اقتصادی پس از افزایش جهشی درآمد نفت بوجود آمد. این توسعه نامتوازن در یک سو طبقه متوسط جدیدی را به وجود آورد که زیرچکمه دیکتاتوری سیاسی و خفقان مرگ آور ناشی از آن، نیاز به فضای تنفس و آزادی های سیاسی را با تمام وجود حس می کرد و در سوی دیگر توده های دهقانی کنده شده از روستا و درمانده را به حاشیه شهرها سرازیر کرد. هنگامی که انقلاب پنجاه و هفت فرا رسید روحانیت درعدم حضور همه نیروهای سیاسی دیگر، توده های به حاشیه رانده شده را به تکیه گاه سیاسی و اهرم سیادت خود درانقلاب پنجاه هفت مبدل کرد. بنابراین هیچ  تردیدی وجود ندارد که جمهوری اسلامی میوه زهرآگین درختِ سلطنت استبدادی پهلوی است.

کدام مجلس موسسان؟ مجلس موسسان دمکراتیک یا مجلس”خبرگان”؟

طفره رفتن رضا پهلوی از هر نوع انتقاد به نیم قرن استبداد خاندان پهلوی نه تنها مسکوت نهادن واقعیت های غیرقابل انکار تاریخی است بلکه معنای سیاسی روشنی دارد. اگر مجلس موسسان  مورد نظر او مشابه سه مجلس موسسانی (رضا شاه ۱۳۰۴، محمد رضا شاه ۱۳۲۸ و۱۳۴۶) که در دوران  استبداد خاندان پهلوی برگزارشد روشن است که از طریق این نوع مجامع فرمایشی هیچ نهاد دمکراتیکی در کشور شکل نخواهد  گرفت.

پیش ازبرپایی مجلس مؤسسان ۱۳۰۴، اولین مجلس موسسان دوران پهلوی که پادشاهی پهلوی را تاسیس کرد، بین رضاخان و موافقانش توافق شده بود که پادشاهی رضا خان استثناً مادام‌العمرباشد اما پس از او، سلطنت انتخابی شده و پادشاه توسط مجلس شورای ملی انتخاب شود. ولی پس از برپایی مجلس مؤسسان رضاخان تصمیم گرفت سلطنت را موروثی کند و از توافق پیشینش سرباز زد و مجلس موسسانی که با فرمان او در دوره انتخابات آن حکومت نظامی برقرار شده بود، اصل ۳۶ را به  تصویب رساند که بنا بر آن” سلطنت مشروطه ایران از طرف ملت به وسیله مجلس مؤسسان به شخص اعلیحضرت، شاهنشاه رضاشاه پهلوی تفویض شد و در اعقاب ذکور ایشان نسلاً بعد نسل برقرار خواهد بود”. درمجلس موسسان سال  ۱۳۲۸ محمد رضا قدرت انحلال مجلس شورا و سنا را به اختیارات شخص پادشاه افزود که گام دیگری درتحکیم استبداد سلطنتی بود. و بالاخره در مجلس موسسان ۱۳۴۶با بیم از بیماری سرطان برای تداوم سلطنت موروثی و به سن قانونی رسیدن پسرش رضا، فرح را به عنوان نائب السلطنه برگزید.   

استبداد نقد و وعدۀ نسیۀ  آزادی و دمکراسی

وجود آزادی های جامع و بی قید وشرط سیاسی یکی از پیش شرط های حیاتی دمکراسی است که در فقدان آن مردم نه می توانند به طورواقعی وآزادنه نظام سیاسی مطلوب خود را انتخاب کنند( همچون سه مجلس موسسان دوران پهلوی و مجلس خبرگان دوره جمهوری اسلامی) و نه حق انتخاب مردم در چهارچوب یک نظام سیاسی معنائی خواهد داشت. امتناع رضا پهلوی ازانتقاد به پایمال شدن خشن آزادی های سیاسی در دوره ای به درازای نیم قرن حکومت پهلوی، سرکوب بیرحمانه نیروهای چپ و دمکرات و اصولاً هر گونه نیروی مخالف، زندان، شکنجه و اعدام مخالفان بویژه نیروهای چپ … شعارهای او در مورد آزادی و دمکراسی را به وعده های توخالی مبدل می کند. اگررضا پهلوی تلاش می کند استبداد پهلوی را در بسته بندی پر زرق و برق آزادی و دمکراسی عرضه کند اما همسر و اطرافیان او مختصاتی را که احیاء سلطنت خواهد داشت به شکل بی پرده و صریح فریاد می زنند. بازنشر شعار”مرگ برسه فاسد ملا، چپی، مجاهد” توسط یاسمین پهلوی همسر رضا پهلوی در اینستاگرام، سپس در وبسایت ایندی پندنت فارسی، شعارهای باندهای سلطنت طلبان در تظاهرات و گردهمائی های خارج از کشور مانند “شاه شاه جاوید شاه، ایران فقط رضا شاه”،”رهبر ما پهلویه هر که نگه اجنبیه”… هشداری است که یادآور باندهای حزب الهی آستانه انقلاب  پنجاه هفت  و شعارهایشان نظیر”حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله” است که نشانه های سر برآوردن استبداد مذهبی از درون انقلاب پنجاه و هفت بود. رضا پهلوی ضمن آن که در نقش یک به اصطلاح دمکرات در باره احترام به نظرات مخالفان، اجتناب از توهین و هتاکی به آن ها، اعتقاد به پلورالیسم سیاسی و… به موعظه می پردازد اما هیچ گاه به شکل صریح شعارهای تمامیت گرایانه طرفدارانش را که برگردان همان شعارهای بنیادگرایان اسلامی است، محکوم نمی کند. در این مورد بدون تردید هر فعال سیاسی به یاد قول و قرار خمینی در نوفل دو شاتو می افتد که “همه آزادند حتی مارکسیست ها” ؛ و فاجعه ای که از این”آزادی” پس از برقراری جمهوری اسلامی سر بر آورد جان های شریف بسیاری را به خاک و خون کشید.

آیا  و اگذاری بحرین توسط محمد رضا شاه نقض تمامیت ارضی ایران نبود؟

نفی مسئله ملی به بهانه تمامیت ارضی

ایران کشوری چند ملیتی است بنابراین تردیدی نیست که بدون از میان برداشتن تبعیض های ملی  برابری در میان شهروندان کشور و دمکراسی پایدار به وجود نخواهد آمد . اما رویکرد هر دو پادشاه پهلوی در قبال حقوق ملی، سرکوب خشن جنبش های ملیت های تحت ستم ایران درمبارزه برای رفع ستم ملی و برای برابر حقوقی شهروندی بوده است. کافی است به انحلال احزاب مناطق ملی، دستگیری، شکنجه و اعدام های مبارزان جنبش های ملی،  سربدار شدن شهید محمد قاضی اولین رئیس جمهوری خودمختار مهاباد و…  اشاره کنیم. این سرکوب خشن حقوق ملی را جمهوری اسلامی به ارث برده و با شدت و خشونت تا امروز ادامه داده است.

اما رضا پهلوی که تمامیت ارضی یکی از اصول چهارگانه سیاسی او را تشکیل می دهد و به بهانه حفظ “تمامیت ارضی” وجود تبعیض و ستم ملی درایران را نفی می کند باید به این سئوال پاسخ دهد که آیا پدر او محمد رضا شاه با وگذاری بحرین که در سال ۱۳۳۶ رسماٌ«استان چهاردهم» ایران اعلام شده بود، نقض کننده تمامیت ارضی ایران نبوده است؟ این درحالی است که هیچ یک از احزاب اصلی مناطق ملی ایران نه در گذشته و نه در شرایط حاضر هیچ گاه خواهان جدائی نبوده بلکه تلاش آن ها برای پایان دادن به تبعیض های ملی در راستای تحکیم اتحاد داوطلبانه ملیت های ایران در ایرانی متحد بوده است.

رضا پهلوی همراه با سلطنت طلبان زیر پرو بال او، با آلرژی غیرقابل علاج در قبال مسئله تبعیض ملی در ایران، حاضر نیستند سخنی در مورد به اصطلاح “اقوام ایرانی” و ستم اعمال شده به آن ها در تمامی طول تاریخ معاصر کشور بشنوند. این در حالی است که جرقه انقلاب کنونی با قتل دولتی مهسا(ژینا) امینی و مراسم تدفین او و سپس اعلام اعتصاب نیروهای کرد در کردستان زده شد و به سراسر کشور گسترش یافت. اما رویکرد رضا پهلوی وسلطنت طلبان همچنان اصرار برعدم موجودیت ملیت های ساکن ایران و تبعیض حقوق ملی آن ها با منطق دفاع از تمامیت ارضی و عدم تجزیه و تبدیل ایران به  ایرانستان است. همان طور که انقلاب سال پنجاه و هفت “تبدیل ایران به ایرانستان”  راکه ورد زبان محمدرضا شاه بود را باطل ساخت انقلاب ژینا نیز خط بطلانی بر دستاویز تمامیت ارضی رضا پهلوی کشیده است.

بنابراین تردیدی نباید داشت که رضا پهلوی به مثابه تجسم و نماینده بدیل سلطنت به هیچ کدام از مولفه های آزادی و دمکراسی که در دوره نیم قرن حکومت خاندان پهلوی به شدیدترین شکل ممکن سرکوب شده است اعقتادی ندارد و تمامی تلاش او تنها پیچیدن استبداد سلطنتی در زرورق “آزادی” و “دمکراسی” برای احیاء مجدد استبداد سلطنتی است.

سلطنت  رسانه ای در برابر سلطنت  واقعی!

رضا پهلوی در سالیانی که به عنوان وارث سلطنت علیه رژیم جمهوری اسلامی به فعالیت سیاسی پرداخته همواره تاکید کرده است که او شخصیت ویژه و حامل یک سرمایه سیاسی منحصر بفرد است و از همین رو خود را  بر فراز احزاب (حتی احزاب سلطنت طلب که وی را وارث تاج و تخت پهلوی می دانند)، بلوک ها و ائتلاف ها قرار داده است. واقعیت این است که در طیف طرفدار سلطنت علیرغم همه تشکل ها و طیف بندی ها رضا پهلوی ستون خیمه بدیل سلطنت و نماد تلاش برای احیای  مجدد استبداد سرنگون شده پهلوی است. او ضمن برخورداری از حمایت همه طیف های سلطنت طلب خود را به هیچ کدام از آن ها محدود نساخته و تلاش میکند با مانورها و زیگزاگ های منطبق  با دماسنج سیاسی کشور، خود را به عنوان یک شخصیت محوری در تحولات سیاسی جا بیاندازد. طرح اعطای کفالت از سوی مردم به  شخص او، گام عریانی درهمین مسیر است.

مهم ترین تریبون او رسانه ها و در درجه اول چهار رسانه بزرگ و موثر(من و تو، ایران اینترناشینال،صدای آمریکا (بخش فارسی)، و بی بی سی(بخش فارسی)) می باشند که در هماهنگی کامل و به شکل صریح و بی پرده به بزرگ نمائی مصنوعی و پروبال دادن به رضا پهلوی، ظاهراً به عنوان شخصیت سیاسی اما در واقع به عنوان تجسم بدیل احیاء سلطنت وابسته به غرب، می پردازند. در شرایطی که پس از خیزش دی ماه ۹۶ شکل گرفت و جنبش عمومی مردم ایران وارد جدال قطعی  با کلیت رژیم جمهوری اسلامی شد، شاهد فعال ترین شکل هماهنگ تبلیغ سلطنت از سوی رسانه های نامبرده هستیم. آن ها مرتباً با عنوان “خبر فوری”(breaking news) کنفراس های مطبوعاتی رضا پهلوی را به طور هم زمان پخش کرده و برای داغ و محوری کردن موضع گیری های وی، پیرامون آن تفسیر، میزگرد و مصاحبه از جمله با شخص وی را سازمان می دهند. یا اطلاعیه ها، پیام ها و تویت های وی را در پر بیننده ترین ساعت ها در  متن اخبار اصلی وارد می کنند. روالی که در مورد احزاب، سازمان ها و یا حتی دیگر ائتلاف های سیاسی که دارای تاریخ طولانی تشکیل و مبارزه در تحولات معاصر ایران هستند به ندرت انجام می شود. این بزرگ نمائی هدف مند و برنامه ریزی شده که نشان دهنده توافق قدرت هائی است که این رسانه ها به آن ها تعلق دارند به هیچ وجه منطبق با واقعیت های صحنه واقعی مبارزه مردم ایران علیه رژیم جمهوری اسلامی و میزان نفوذ سلطنت در مبارزه واقعی مردم از خیزش سال ۹۶ به این سو نیست.

در خیزش انقلابی کنونی که پس از قتل حکومتی مهسا(ژینا) امینی توسط جمهوری اسلامی  آغاز شده و اکنون چهار ماه از تداوم خود را پشت سر نهاده، در پرتو حقایق غیرقابل انکار می توان در مورد این عدم تناسب داوری کرد. درطی این دوره  بیشمارویدئوهای ارسالی شهروند خبرنگاران مردمی که سد سانسورهای شدید رژیم را درهم شکسته و در اختیار همگان قرار گرفته نشان دهنده  فقدان یا ناچیز بودن نفوذ بدیل سلطنت درمبارزه واقعی مردم در جریان انقلاب ژینا یا انقلاب”زن، زندگی، آزادی” است. برعکس شعارهائی نظیر” نه سلطنت، نه رهبری، آزادی، برابری”، یا ” مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”… به  شکل چشم گیری در اعتراضات مطرح شده است که حتی رسانه ها ی نامبرده دربالا بارها ناچار به پخش ان ها شده اند. شعارهائی که نشان دهنده درک عمیق ترمردم از دمکراسی است که حق حاکمیت را از آن  خود می دانند نه از آن جریان های استبدادی مذهبی و سلطنتی .

تویت های مشترک یا ائتلاف غیررسمی

 تویت مشترک منتشرشده به مناسبت سال نوی میلادی و پس از آن تویت مشترک مربوط به تجمع ایرانیان در شانزده ژانویه در برابر پارلمان اروپا، موجب شد که رسانه های مبلغ احیاء سلطنت، شکل گیری یک ائتلاف غیررسمی با حضور رضا پهلوی را در کانون تبلیغات خود قرار دهند. وارد شدن رضا پهلوی در این نوع ائتلاف های غیر رسمی که او را به محور این اقدامات مبدل می کند، امر تازه ای نیست.

  این نوع ائتلاف ها در سالیان قبل نیز سابقه داشته است که مهم ترین آن ها کارزار ” نه به جمهوری اسلامی” دراسفند سال ۱۳۹۹ بود که در آن رضا پهلوی همراه عده ای از فعالآن سیاسی، ورزشکاران ملی پوش سابق، نویسندگان و هنرمندان مقیم خارج از کشور و عده قابل توجهی از سلطنت طلبان یک متن کوتاه را امضاء کرده بودند. در همان موقع “ایران اینتر ناشینال” این کارزار را این گونه معرفی کرد:” ۶۴۰ کنشگر سیاسی و مدنی، هنرمند، ورزشکار، نویسنده و پژوهشگر در بیانیه‌ای با حمایت از کارزار«نه به جمهوری اسلامی» خواستار آن شدند که این مطالبه محور «همبستگی ملی» قرار گیرد… در میان امضاکنندگان نام شاهزاده رضا پهلوی، بیژن کیان، زرتشت احمدی راغب و داریوش اقبالی به چشم می‌خورد.”. نکته جالب در جمع آوری این امضا ها این بود که هویت همه امضا کنندگان در داخل پرانتز آمده بود به جز یک استثناء  که آن نیز شخص رضا پهلوی وارث تاج و تخت پهلوی بود. رضا پهلوی می توانست به عنوان یک فعال سیاسی و یا هر عنوان دلبخواهی مانند امضاء کنندگان دیگر مطرح شود ولی تنظیم کنندگان بیانیه ترجیح داده بودند که او در بین امضاء کنندگان به مثابه یک استثناء و برفراز همه شرکت کنندگان( ویا تاج سر همه آن ها) در این کارزار قرار گیرد. حتی نام او به ترتیب حروف الفبا در جای واقعی قرار نگرفته بود. بیانیه این کارزار برای آن که راه را برای سازش میان بخشی از جمهوری خواهان و سلطنت طلبان به رهبری رضا پهلوی هموار کند در کُر مشترک “همه با هم”  با سکوت درباره اساسی ترین ملزومات آزادی  و دمکراسی، مرزهای میان مردم سالاری و استبداد مداری را  در هم ریخته و مخدوش می سازد.

تویت مشترک به مناسبت  سال نو میلادی با تعدادی کمتر و متن کوتاه تری تهیه شده است که در آن حتی شعار فراگیر انقلاب”زن، زندگی، آزادی” هم وارد نشده است اما در اساس همان روال و  هدف کارزار” نه به جمهوری اسلامی “را دنبال می کند که عبارتست از: علم کردن یک ائتلاف غیررسمی و شائبه تبدیل آن به یک ائتلاف رسمی میان طیفی از جمهوری خواهان و سلطنت طلبان به رهبری رضا پهلوی. از وظائف اساسی این اقدام بزرگ نمائی رسانه ای وتبلیغ حضوررضا پهلوی به بهانه ایجاد یک ائتلاف یا رهبری درخارج از کشوردر فضای رسانه ای است بطوری که فقدان نفوذ توده ای سلطنت در خیابان یا در دنیای واقعی انقلاب از طریق تبلیغات رسانه های بزرگ و کوچک مدافع احیای سلطنت جبران شود. در این تویت مشترک پروژه بگیرهای جنگ طلبی مانند مسیح علینژاد و نازنین بنیادی هم حضور دارند که  برای دخالت نظامی ناتو در ایران سینه می زنند.

درتویت مشترک به مناسبت اول سال میلادی، امضاء حامد اسماعلییون که سخنگوی خانواده های هواپیمای اوکراینی ساقط شده توسط دو موشک پدافند هوائی رژیم جمهوری اسلامی است به لحاظ نقشی که وی درجنبش خارج از کشور دارد هم حائز اهمیت است هم باعث تاسف. زیرا حامد اسماعلییون  با پیوستن به این ائتلاف غیررسمی، جنبش دادخواهی خانواده های هواپیمای اوکراینی ساقط شده را که جزئی از جنبش عظیم دادخواهی ایران علیه رژیم جمهوری است ضمیمه ائتلافی( هر چند غیررسمی) می  نماید که چهره اصلی رسانه ای آن، خود وارث استبداد پنجاه ساله ای است که تاریخ آن با زندان، شکنجه، اعدام و شهادت آزادی خواهان بیشمار ایران نوشته شده و خانواده های بسیاری را داغدار کرده است.

حامد اسماعلییون که خود را جمهوری خواه می داند پس از امضای این تویت مشترک که به گفته او پیشنهاد آن را از سوی علی کریمی دریافت کرده بود ائتلاف درعرصه سیاسی با سلطنت طلبان با الگوی همه با هم و از جمله رضا پهلوی را قابل فکر و ممکن می داند ضمن آن که پس از انتقادهائی که به تویت مشترک اول سال نو انجام شد در تویت شانزده ژانویه با رضا پهلوی همراه نشد.

جمهوری خواهانِ بدون جمهور مردم!

اما جمهوری خواهانی که چه در کارزار” نه به جمهوری اسلامی” و چه در تویت به مناسبت سال میلادی جدید و یا سایر موارد مشابه وارد ائتلاف غیررسمی با سلطنت شده اند به بخشی از مهم ترین مطالبات اساسی مردم پشت می کنند که در زیر به اجمال به برخی از آن ها اشاره می شود :

اول ـ  رفتن مستبد مهم است نه درهم شکستن و انحلال ساختار استبداد به هر نام و شکلی. اما در انقلاب علیه استبداد نه فقط رفتن مستبد بلکه مهمتر از آن، درهم شکستن ساختار استبداد برای بی بازگشت کردن آن شرط اولیه برقراری دمکراسی است. درغیراین صورت  مانند انقلاب پنجاه و هفت مسئله تنها به تغییر مستبد  محدود خواهد شد،

دوم ـ  آن ها سرنگونی را مهم می دانند نه برقراری آزادی های جامع و بی قید وشرط  سیاسی برای همه شهروندان. تردیدی نیست که آزادی های جامع و بی قید و شرط سیاسی یکی از پیش شرط های حیاتی دمکراسی است. تجربه انقلاب ۵۷ و لفاظی خمینی دائر بر”آزادی آری( حتی  آزادی مارکسیست ها) ولی توطئه نه” و یا شعار مشابه آن “مرگ بر سه فاسد ملا، چپی، مجاهد” را همه مردم ایران با هزینه سنگین بیش از چهار دهه استبداد جمهوری اسلامی و نیم قرن سلطنت پهلوی پرداخته اند.

 سوم ـ  وابستگی تاریخی سلطنت به قدرت های خارجی و و بویژه حضور کسانی نظیر مسیح علی نژاد، نازنین بنیادی (از جمله در کارزار “نه به جمهوری اسلامی” مریم معمار صادقی که با حرارت طرفدار دخالت نظامی امریکا در ایران است ) در ائتلاف های رسمی و غیررسمی نشان دهنده آن است که برای امثال رضا پهلوی دست یابی به قدرت مهم است حتی اگر سرنگونی رژیم با دخالت نظامی قدرت های خارجی انجام شود. اما دخالت قدرت های خارجی در درجه اول سلب حق مردم برای تعیین سرنوشت سیاسی شان و بنابراین نقض صریح و آشکار دمکراسی می باشد

.علاوه بر فجایعی که دخالت نظامی  برسر کشورهای مورد تهاجم آورده  و حتی موجودیت شان به عنوان یک کشور را در مخاطره  قرار داده است (نظیر عراق، افغانستان، سوریه، لیبی در منطقه ما). روشن نیست نیروهائی که معتقد به حاکمیت مردم یا جمهور مردم هستند چگونه در کنار کسانی قرار می گیرند که حتی صریحاً از دخالت نیروهای خارجی حمایت می کنند،

چهارم ـ درکشورچندملیتی ما دمکراسی بدون از میان برداشتن تبعیض ملی و برسمیت شناختن حقوق ملیت های ساکن ایران نمی تواند برقرار شود. درا خیزش انقلابی کنونی، انقلاب ژینا،   دو ملیت ایران کردها و بلوچ ها که از پیش بردندگان اصلی خیزش انقلابی کنونی هستند و همبستگی سراسری بی نظیر در سایر نقاط کشوردرحمایت از آن ها، نشان می دهد که پایان دادن به تبعیض های ملی و البته مذهبی ، به عنوان یک مطالبه کلیدی بخش مهمی از ساکنان کشور، در دستور کار انقلاب کنونی ایران قرار گرفته است. این همبستگی عظیم ملی در سراسر کشور در همان حال اثبات این حقیقت است که اکنون بیش از هر زمان، زمینه پذیرش اصل دمکراتیک حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران و اتحاد داوطلبانه آن ها (و از جمله فدرالیسم منطقه ای به عنوان یک راه حل جامع و دمکراتیک برای از میان برداشتن تبعیضات ملی) فراهم شده است. اما سلطنت طلبان و در راس آن ها رضا پهلوی حاضر نیستند به هیچ  نوع تبعیض و ستم ملی در ایران اعتراف کنند و البته بخشی از جمهوری خواهان متحد و همراه آن ها نیز دست کمی از سلطنت طلبان ندارند. روشن نیست کسانی که خود را جمهوری خواه  یا طرفدار جمهور مردم می دانند چگونه برابر حقوقی نزدیک به نیمی از جمعیت کشور را نادیده می گیرند؟ 

 ومهم تر از همه  مطالبات اساسی اکثریت مردم ایران و چگونگی رهائی شان از فقر، گرسنگی، حاشیه شدگی، آپارتاید جنسیتی (زن، زندگی، آزادی)، تبعیض های تودرتو و سایر مصیب های  اقتصادی و اجتماعی دراین نوع ائتلاف ها با همان منطق که “مهم رفتن جمهوری اسلامی ا ست” به فراموشی سپرده می شود.

وکالت (بیعت)، فصل پایانی سناریوی ائتلاف برای سلطنت!

از قبل روشن بود که شرکت کنندگان در این ائتلاف ها( چه رسمی یا غیر رسمی)  با هر نیت و هدفی که انگیزه وارد شدن آن ها در این ائتلاف ها بوده است( از جمله شرکت در کُر همه با هم) در عمل کارکردی جز محوری کردن شخص رضا پهلوی و هموار ساختن راه برای احیاء بدیل سلطنت نداشته اند. اما درخواست اخیر رضا پهلوی برای وکالت دادن به شخص او به عنوان نماینده مردم در حال انقلاب ایران برای مذاکره با قدرت های خارجی، شوک محکمی به همه کسانی است که توهماتی در باره هدف  های آزادی خواهانه  و دمکراسی جویانه این نوع ائتلاف ها داشته اند.

وکالت مورد درخواست رضا پهلوی نیز که با شوهای رسانه ای و کارزارهای تقلبی جمع آوری امضاء در شبکه های اجتماعی طرفداران سلطنت همراه است یاد آور انتصاب مریم رجوی به ریاست جمهوری نیابتی دریک مجلس تقلبی و از بالای سر مردم ایران است. هر کسی که به ابتدائی ترین مبادی دمکراسی و حق انتخاب مردم اعتقاد داشته باشد تردیدی درباطل بودن ادعاهای مربوط به دمکراسی و مردم سالاری از سوی امثال مجاهدین و رضا پهلوی به خود راه نخواهد داد. تردیدی نیست  که جمهوری خواهان و همه کسانی  که وارد این سلسله از ائتلاف های رسمی و یا غیررسمی می شوند مرزهای  مردم سالاری و استبداد مداری را در هم ریخته و عملاً تیشه به ریشه اصل جمهوری یا حاکمیت مردم می زنند.

در چهار ماهی که از انقلاب “زن، زندگی، آزادی” سپری شده است مردم  ایران نشان داده اند که علیرغم تنوع رنگین کمانی سیاسی،جنسی، ملی، مذهبی، فرهنگی …مانند هر انقلابی در صفوف متحد و با هم پشتی و همبستگی بی نظیری برای سرنگونی رژیم اسلامی و پیروزی  انقلاب شکوهمند شان به پیکارمشترک برخاسته اند. تلاش برای رهبرسازی نیابتی و خارج از صفوف واقعی مبارزه در داخل کشور آن هم با حمایت های رسانه ای، سیاسی، دیپلماتیک، مالی… قدرت های خارجی با توجه به بلوغ سیاسی مردم ایران، حاصلی جز انزوا برای کارچرخانان آن نخواهد داشت. به جای “کُر همه با هم” که نمایشی در خدمت همین رهبر سازی های نیابتی است، احزاب، سازمان ها و تشکل های سیاسی موجود در جامعه ایران می توانند بدیل های خود برای جامعه آینده پس از جمهوری اسلامی را ارائه کرده و با نیروهای همگرا برای ایجاد ائتلاف ها، اتحادها و یا قطب های سیاسی با برنامه های روشن برای آینده کشور متحد شده و ضمن حفظ تکثر و استقلال سیاسی خود به موازات هم به مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه دهند. تکثر و تنوع سیاسی، پذیرش و احترام به آن و تعهده به مرجعیت مردم در انتخاب نظام سیاسی و بدیل مطلوب اکثریت از ملزومات هر جامعه دمکراتیک و از جمله سوسیالیسم دمکراتیک است که درمغایرت کامل با شعارهائی مانند “حزب فقط حزب الله”، “مرگ بر ضد ولایت فقیه”،  و نسخه جدید آن “مرگ بر سه فاسد، ملا، چپی، مجاهد” و”مرگ برارتجاع سرخ و سیاه” یا “جاوید شاه” و …  یا حذف هر نیروی سیاسی با هر گرایش سیاسی در جامعه ایران قرار دارد.

برای آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم

سازمان ما٬ سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) از جمله سازمان هایی است که از ابتدا با شعار «انقلاب مرد، زنده باد انقلاب»، به جمهوری اسلامی “نه”  گفته و در این مسیر بهای گزافی هم پرداخته است.

 از نظر ما شرط مقدماتی برای یک بدیل دمکراتیک پس از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی برقراری آزادی های جامع و بی قید و شرط سیاسی (برای همه ، از مونارشیست گرفته تا آنارشست) و حق آزادانه و برابر همه مردم ایران برای تعیین نوع نظام سیاسی و تغییر آن، بدون هرگونه دخالت نیروهای خارجی در ِاعمال حق تعیین سرنوشت سیاسی  مردم ایران می باشد. مردم ایران تنها در چنین شرایطی است که از طریق مجلس موسسانی که با رای آزادانه تمام مردم فراخوانده می شود، می توانند نظام سیاسی مطلوب خود را به شکل دموکراتیک تاسیس کنند. تاریخ چند قرن اخیر جهان نشان داده است که بدون آزادی های جامع و بی و قید و شرط سیاسی دمکراسی نمی تواند برقرار شود و دمکراسی سیاسی مستلزم آزادی های بی قید وشرط سیاسی و غیرقابل تفکیک از آن است. این آزادی های جامع در برگیرنده آزادی برای طرفداران همه ادیان ساکن ایران با همه تنوع و رنگانگی آن ها و از میان برداشتن کامل تبعیضات مذهبی و فرهنگی اقلیت های ساکن کشور،  نیز مصداق دارد.

 مضاف بر این در کشوری چندملیتی با تنوع مذهبی و فرهنگی رنگین کمانی مانند ایران بدون حق تعیین سرنوشت برای ملیت های ساکن آن و از طریق آن تامین اتحاد داوطلبانه همه ملیت های ساکن ایران( از جمله از طریق فدرالیسم سرزمینی) دست یابی به دمکرسی سرابی بیش نخواهد بود.

 از نظر ما که به سوسیالیسم دموکراتیک به عنوان آلترناتیو رهائی بخش در برابر جمهوری اسلامی باور داریم، دموکراسی سیاسی بدون دمکراسی اقتصادی ـ اجتماعی برای تامین مطالبات اکثریت عظیم مزد و حقوق بگیران کشور، پایان دادن به بیکاری، حاشیه شدگی بخش عظیمی از شهروندان، برانداختن آپارتاید جنسیتی و تامین برابری زنان کشور با مردان که از جمله مطالبات اساسی انقلاب کنونی است که با شعار”زن، زندگی، آزادی” شروع شده است، و به همین سان پایان بخشیدن به بحران زیست محیطی فاجعه بار کشور و سیاست صلح آمیز منطقه ای نمی تواند خصلت پایدار پیدا کند.

از نظر ما طرفداران بدیل سوسیالیسمی دمکراتیک، فمینستی(زنانه گرا)، رنگین کمانی(ملی، مذهبی، فرهنگی)، زیست محیطی و صلح گرا، قوام و دوام آزادی های بی قیدو شرط و همگانی و دمکراسی فرا گیر و سایر مولفه های اجتناب ناپذیر بدیل سوسیالیستی از طریق انتقال قدرت به اکثریت عظیم جامعه مان، پایان دادن به بهره کشی و بنای جامعه ای میسرخواهد بود که در آن «رشد و شکوفائی هر فرد شرط رشد و شکوفائی همگانی است».

برای گام برداشتن در این راستا لازم است که طبقه کارگر ایران و همه بخش های مزد و حقوق بگیران از فرصت استثنائی که هر انقلاب به وجود می آورد با همه قوا برای گسترش و تعمیق  سازمان دهی صفوف خود وهمبستگی سراسری میان بخش های گوناگون زحمتکشان تلاش کنند. جنبش سوسیالیستی و بویژه گرایش سوسیالیسم دمکراتیک باید با همه قوا و به هر شکل ممکن و موثر و بدور از هر گونه فرقه گرائی از این روند دفاع کند.

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی

زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم

هیئت اجرائی سازمان  کارگران انقلابی ایران( راه کارگر)

شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ برابر با  ۲۱ ژانویه ۲۰۲۳

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c%d8%8c-%da%86%d9%87/feed/ 0 6930
کارل مارکس در باره ی «مجازات اعدام» http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%84-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%db%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%84-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%db%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85/#respond Thu, 19 Jan 2023 13:31:32 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6922 «نیویورک دیلی تریبون»، فوریه ۱۸۵۳
ترجمه ی علی رها

«تایمز» در ۲۵ ژانویه، زیر عنوان ”حلق آویز کردن ناشیانه”:

”اغلب در این کشور اظهار شده است که به دنبال یک اعدام در ملاء عام، عموما بلافاصله مواردي چون مرگ به واسطه ي حلق آویز کردن – چه توسط خودکشی یا تصادفی – صورت می پذیرد، که نتیجه ي تاثیر نیرومندي است که اعدام یک مجرم سرشناس در اذهان بیمار و نابالغ ایجاد می کند.”

موارد چندي را که «تایمز» در توضیح این اظهار نظر ادعا می کند، یکی مربوط به یک دیوانه در شفیلد است که پس از گفتگو با دیوانگان دیگر در ارتباط با اعدام باربور، با حلق آویز کردن خود، به هستی خود پایان بخشید. مورد دیگر، پسر ۱۴ ساله اي است که او نیز خود را حلق آویز کرد.

انگیزه ي برشماردن این وقایع پشتیبانی از نظریه اي است که هیچ انسان معقولی نمی تواند آن را حدس بزند؛ نظریه اي که تقدیس مستقیم جلاد است، در حالی که حکم اعدام به مثابه ي عقلانیت غایی جامعه ستوده می شود. چنین کاري در سرمقاله ي «نشریه اي پیشرو» انجام یافته است.

نشریه ي «مبلغ صبحگاهی» در برخوردي شدید به جانبداري از اعدام و منطق خونین «تایمز»، آمار جالب زیر در ۴۳ روز از سال ۱۸۴۹ را درج کرده است:

همانطور که «تایمز» تصدیق می کند، این جدول نه فقط خودکشی بلکه همچنین قتل هایی فجیع را نشان می دهد که بلافاصله پس از اعدام مجرمان صورت گرفت. شگفت آور است که مقاله ي مربوطه حتی یک استدلال یا توجیه براي نظریه ي سبعانه اي که در آنجا پیش کشیده است عرضه نمی کند. و وضع اصولی که بر آن اساس عدالت یا مصلحت حکم اعدام بنا شود، بسیار دشوار و کلا غیر ممکن است، آن هم در جامعه اي که به تمدن خود افتخار می کند. به طور کل از مجازات به عنوان ابزاري براي بهبود یا مرعوب کردن حمایت شده است. حال چه حقی داري که براي بهبود یا ارعاب، دیگران را مجازات کنی؟ از این گذشته، تاریخ – یا چیزي به عنوان آمار – وجود دارد که با کامل ترین شواهد، ثابت می کند که از زمان قابیل، که با مجازات دنیا نه بهبود یافته است و نه مرعوب شده است. کاملا برعکس. از نقطه نظر حقِ انتزاعی، تنها یک نظریه ي مجازات وجود دارد که شان انسان را به طور انتزاعی تایید می کند، و آن نظریه ي کانت است، به ویژه در فرمول بندي انعطاف ناپذیري که هگل ارایه کرده است. هگل می گوید:

«مجازات، حق مجرم است. کنش اراده ي خودِ اوست. نقض حق، توسط خودِ مجرم به مثابه ي حق خود، اعلام شده است. جرم او، نفی حق است. مجازات، نفیِ این نفی است، و در نتیجه، تصدیق حق است، که توسط خود مجرم درخواست و بر او تحمیل شده است.» (هگل، فلسفه‌ي حق)

تردیدي نیست که در این فرمول، ظاهري فریبنده وجود دارد، چراکه هگل به جاي اینکه به مجرم به عنوان یک ابژه ي صرف، برده ي عدالت، نگاه کند، او را به موقعیت یک موجود آزاد و خود سرنوشت ساز ارتقاء می دهد. اما با نگاهی دقیق تر به این موضوع، در می یابیم که ایده آلیسم آلمانی، مانند بسیاري موارد دیگر، به قوانین جامعه ي موجود، ضمانتی استعلایی بخشیده است. آیا این یک توهم نیست که انتزاعِ ”اراده ي آزاد” – که براي خود انسان، یکی از خصایص انسانی است – را با فردي با انگیزه هاي واقعی اش، و با اوضاع چند گانه اي که بر او فشار می آورد، جابجا کنیم؟ این نظریه که مجازات را نتیجه ي اراده ي خودِ مجرم در نظر می گیرد، صرفا بیان متافیزیکی”حق قصاص”کهن سال چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، خون در ازاي خون، است. به بیان صریح، صرف نظر از کلیه ي تعابیر، مجازات چیزي مگر ابزار جامعه براي دفاع از خود در برابر تجاوز – سواي ماهیت آن – به شرایط حیاتی آن نیست. حال، این کدامین وضعیت جامعه است که براي دفاع از خود، ابزاري به جز جلاد نمی شناسد، و توسط «نشریه ي پیشرو جهان»، وحشی گري خود را به عنوان قانون ابدي اعلام می کند؟

آقاي آدولف کتلت در اثر عالی و آموخته ي خود، انسان و قابلیت هایش، می گوید:

«بودجه اي موجود است که ما با نظمی وحشتناك پرداخت می کنیم – بودجه ي زندان ها، سیاه چال ها، و دارهاي اعدام… حتی می توانیم درست مانند مرگ و میر سالانه، اینکه چند نفر دست خود را به خون همنوعان خود آلوده خواهند کرد، چه تعداد جعلی، و چه تعداد با سم، را پیش بینی کنیم.» و آقاي کتلت در محاسبه ي احتمالات جرایم که در سال ۱۸۲۹ منتشر شد، در واقع با اطمینان شگفت انگیزي نه تنها میزان، بلکه کلیه ي انواع جرایم مرتکب شده در فرانسه در سال ۱۸۳۰ را پیش بینی کرد. این امر که نه لزوما نهادهاي خاص سیاسی یک کشور، بلکه به طور کلی شرایط بنیادین جامعه ي بورژوایی است که در اقشار معین جامعه، میزان متوسطی از جرایم را به وجود می آورد، را می توان در جدول زیر که توسط کتلت براي سال هاي ۲۴-۱۸۲۲ ارایه شده مشاهده کرد.

حال، بدین سان، چنانچه جرایم مشاهد شده از نظر میزان و طبقه بندي آنها در مقیاسی گسترده، منظم بودن پدیده هاي جسمانی را نشان دهند – اگر همانطور که آقاي کتلت خاطر نشان می کند «تصمیم گیري در باره ي اینکه کدامیک از آندو علت موثر (جهان جسمانی و نظام اجتماعی)، معلول هاي خود را با بیشترین نظم تولید می کنند، دشوار خواهد بود» آیا ضروري نیست که به جاي تجلیل از جلادي که تعداد زیادي مجرم را اعدام می کند تا جا براي عرضه ي مجرمانی تازه تر باز شود، نسبت به تغییر نظامی که این جرایم را به وجود می آورد، تعمق بیشتري شود؟

منبع:

https://www.marxists.org/archive/marx/works/1853/02/18.htm?fbclid=I wAR3Vy-p5C3A6ZYr9- 3ViqOYW0vx0ScXLhTYHM4UYlLit6D36SItQa7m-SXs

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%84-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%db%8c-%d9%85%d8%ac%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%af%d8%a7%d9%85/feed/ 0 6922