شوروی – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com صدای زحمت‌کشان، صدای بی‌صدایان برای ایرانی آزاد Tue, 14 Feb 2023 06:24:41 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.8.9 https://i1.wp.com/www.sedayekargar.com/wp-content/uploads/2019/07/cropped-1107927-498476-14.png?fit=32%2C32 شوروی – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com 32 32 88122710 مرگ اومانیسم: هدف وسیله را توجیه می‌کند http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%b1%da%af-%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%87%d8%af%d9%81-%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%84%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d9%88%d8%ac%db%8c%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%a9%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%b1%da%af-%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%87%d8%af%d9%81-%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%84%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d9%88%d8%ac%db%8c%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%a9%d9%86/#respond Mon, 20 Jun 2022 12:40:02 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6704 کاوه آهنگر

انقلاب کبیر فرانسه، پس از هجده قرن فرمان آزادی از نظام فئودالیسم و بردگی انسان و شروع حکمرانی عقل و رهایی از ظلم و ستم کلیسا و مذهب را صادر کرد و به این ترتیب دوران روشنگری برای اروپا آغاز گردید. ژاکوبن‌های انقلابی با شب‌کلاه سرخ، زندان باستیل را فتح کردند و با سرود مارسیز، خبر از آزادی بشر و برادری و برابری دادند. آن‌ها بشارت، ساختن دنیای جدید بر شالوده‌ی عقل را می‌دادند و خبر از آزادی جاویدان بشر از قید و بندهای مذهب و کلیسا را داشتند. آرزوی ژان ژاک روسو را برای رسیدن به آزادی از طریق حق هر کس یک رأی را جامعه عمل پوشاندند و مطابق اندرزهای ولتر معتقد بودند که حکومت می‌بایستی خدمت‌گذار مردم باشد نه مردم خدمت‌گذار حکومت. حکومت موظف شد که برای شهروندان آزادی، نان، رفاه و آموزش و آزادی مطبوعات و بیان مهیا سازد. بدین ترتیب می‌بایستی لیبرالیسم به طور کامل پای به عرصه نهد. به جای قوانین الهی و دینی قوانینی بایستی وضع می‌شد که از طرف خود انسان‌ها مقرر می‌گردید. اعتقاد بر این بود که عقل آدمی به تنهایی می‌تواند قوانین انسانی را به نفع بشریت وضع کند.

بدین ترتیب پایه‌های اومانیسم گزارده شد و دیگر کسی به دنبال غایت زندگی انسانی در بیرون از کره‌ی خاکی نبود. برای مردمان تحت سلطه فئودالیسم و مذهب، انقلاب فرانسه، چراغ روشن برای آزادی و برادری و برابری می‌شد و با همت انقلابیون بزرگی همچون مارا و ربسپیر و … این شعار جاوید برای تمام بشریت در تمام ادوار و اعصار انتخاب کردند:

انسان معیار همه چیز است

چون انسان صاحب عقل و خواستار آزادی است، هدف و غایت زندگی انسان، خود انسان گردید که می‌بایستی بتواند بهشت موعود را بر زمین بیاورد و به دلیل انقلاب کبیر فرانسه، انسان آزادی خود را جشن گرفت. این انسان جدید به جای خدایان جبار، بر تخت سلطنت می‌نشیند و آرزوی سلطنت عقل را تحقق‌پذیر می‌نماید. این کار از طریق وضع قوانین مدنی به دست انسان خبر از آفرینش جامعه‌ی مدنی می‌دهد. ده فرمان کتاب مقدس جای خود را به قوانین وضع شده‌ی انسانی می‌دهد. طبقه‌ نوخاسته‌ بورژوازی در فرانسه ضامن این پیروزی بود و هنگام فتح بازارهای اروپا، اومانیسم انقلاب کبیر فرانسه را هم برای آن‌ها به ارمغان برد. مردم اروپا به اشتباه آزادی خود را در شخص ناپلئون می‌دیدند که قرار است دژهای فئودالیسم را در هم بشکند و آزادی را برای سرواژهای در بند محقق کند. 

اما ایده‌آل‌های انقلاب کبیر فرانسه، به صورت ایده‌آل‌های اخلاقی به آلمان مهاجرت کرد که با کشیدن دندان انقلابی آن،‌هم مورد حمایت فلاسفه و هم کلیسای آلمان قرار گرفت. چون فئودالیسم آلمان از طرف بورژوازی تهدید جدی نمی‌شد. کانت فیلسوف اخلاقی شد که همه چیز را در تمامیت الوهیت و اخلاق خلاصه نمود و دلیل شکست انقلاب فرانسه را نداشتن پشتوانه‌ی اخلاقی اعلام کرد. در عین حال بدون پرده‌پوشی، نفرت خود را از ماشین مادام گیوتین اعلام می‌کند. غایت‌گرایی کانت حتی به هگل هم به ارث می‌رسد و هگل پایان تاریخ بشریت را جامعه‌ی بورژوازی اعلام می‌کند که قرار است انسان‌ها با هماهنگی و صلح و صفا در کنار هم زندگی کنند و معتقد بود که تمام تضادهای تاریخ در این مرحله به نقطه‌ی پایان خود می‌رسد. به این ترتیب سرمایه ابزار اصلی نجات بشر معرفی می‌شود.

اما به هر حال فلاسفه‌ی کلاسیک آلمان (فیخته، شلینگ، …) و هنرمندان آلمانی همچنان، پرچم اومانیسم را زنده نگه داشتند. در واقع انسان در فلسفه و ادبیات و هنر آلمانی و غایت انسانی محفوظ واقع شد و از نظر روشنفکران قرن ۱۸ و ۱۹ آلمان، اخلاقیات یکی از ارکان تمدن بشریت بود که هسته‌ی اصلی آن را انسان تشکیل می‌داد. بدین ترتیب شعار «انسان معیار همه چیز است» از فرانسه به آلمان منتقل شد. ولی این شعار هرگز نمی‌میرد.

سرمایه وسرنوشت شعار، انسان معیار همه چیز است

اما با حضور سرمایه در زندگی انسانی «نبرد تا پای جان» همه بر علیه همه «رقابت» به شدت در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم شروع به رشد می‌کند و کسی به درستی ماهیت این نبرد بی‌پایان را تشخیص نمی‌دهد. اما انقلابات ۱۸۴۸ نقطه‌ی عطفی برای شناخت این مرحله از زندگی بشر می‌گردد و به وسیله‌ی دو انقلابی آلمانی (مارکس و انگلس) ماهیت این نبرد تا پای جان روشن می‌شود. با انتشار مانیفست معلوم می‌شود که این مبارزه و نبرد همه بر علیه همه نیست. بلکه‌ مبارزه‌ی یک طبقه بر علیه طبقه‌ی دیگر است و برای تحقق شعار «انسان معیار همه چیز است» باید به مبارزه‌ی طبقاتی پرداخت تا سلطه‌ی سرمایه را از سر مردم برداشت. در این جا چشم به پرولتاریا دوخته شد. آیا پرولتاریا مطابق نظریات مارکس و انگلس و نظریه‌ ماتریالیسم تاریخی می‌تواند برای همیشه زنجیرهای اسارت انسان را از هم بگسلد؟ هر روشنفکری در اروپا پی می‌‌برد که تا این زنجیرهای اسارت از دست و پای پرولتاریا باز نشود،‌ «انسان معیار همه چیز» نخواهد شد. با تشکیل احزاب سوسیال دموکرات و چپ و کمونیسم موجی از مبارزه بر علیه سرمایه‌داری شروع می‌شود. اولین انقلاب پرولتری یعنی انقلاب کمون پاریس به کمک زور اسلحه در هم می‌شکند ولی هم‌چنان اومانیسم انسانی برای زندگی بهتر همه‌ی انسان‌ها پا بر جا باقی می‌ماند. انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه این امید را زنده و زنده‌تر نگاه می‌دارد تا ۱۹۱۷ و انقلاب اکتبر.

انقلاب اکتبر و تعاون به جای رقابت

با انقلاب اکتبر و حذف نابرابری طبقاتی رسیدن به دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی تمام توده‌ای آرزوی مارکس و انگلس برای از میان برداشتن «جنگ همه بر علیه همه» و سیطره‌ی عده‌ای محدود بر سرنوشت بشریت و از میان برداشته شدن سلطه‌ سرمایه از روی سر مردمان به جای جنگ و نزاع میان افراد در جامعه‌ی سرمایه‌داری و از میان رفتن نبرد تا پای جان برای انسان‌ها، زمان آن می‌رسد که تعاون بین افراد جامعه به جای رقابت افسارگسیخته و کور سرمایه‌داری بنشیند. در این جا دیگر نظریه‌ی لیبرالیسم و فردگرایایی که می‌بایستی سعادت افراد بشر را تأمین می‌کرد و بعد از انقلاب کبیر نتوانست تأمین کند،‌ به کنار می‌رود و به جای اومانیسم لیبرالیستی سرمایه‌داری، شعار «اومانیسم سوسیالیستی (انسان‌گرایی جامعه‌گرا) می‌نشیند و انتظار می‌رود که دولت، این عامل سرکوب جامعه‌ی سرمایه‌داری، بدل به حکومت خدمت‌گزار اکثریت جامعه شود و بشر از شر یکی از فراورده‌های آلیناسیون نجات یابد. فاصله‌ی بین دولت و مردم از میان برداشته شود. چیزی که از آرزوهای مارکس و یکی از درس‌های کمون پاریس بود.

این اومانیسم سوسیالیستی بهترین بیان‌گر خود را در شولوخوف و رمان «دن آرام» و «زمین نو آباد» یافت که در آن تعاون و همکاری سوسیالیستی افراد در جامعه به خوبی توصیف و تشریح می‌شود. بدین ترتیب قرار بود که انسان طراز نوین در این جامعه‌ی سوسیالیستی تولد یابد که با مشکل تنازع بقاء روبه‌رو نباشد. انسانی که تنها دغدغه‌ی فکری او پرورش فرهنگی و هنری و علمی بود.

سوسیالیسم درکشور شوراها وباز تاب آن در احزاب چپ جهانی

در سال ۱۹۲۵ در آخرین گردهمایی کمینترن برای بررسی انقلاب انترناسیونالیستی همه چیز در پرتو پیروزی سوسیالیسم و ساختن سوسیالیسم در یک کشور قرار گرفت و مهم‌ترین وظیفه‌ی احزاب کمونیست برادر حفظ و نگه‌داری سوسیالیسم در کشور شوراها به عنوان مادر میهن سوسیالیستی مشترک تعییین شد و این مطلب با شکست انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۹ در آلمان و به قتل رسیدن رهبران بزرگ آن (لیبنشتاین و رزا لوکزامبورگ) دیگر تبدیل به شعار جاویدان احزاب تبدیل شد و ناگفته نماند که ظهور فاشیسم و پیروزی ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم، مهر تأییدی بر این رویه‌ی سیاسی زد که تا هنگام فروپاشی به حیات خود ادامه داد. در دهه‌ی ۱۹۵۰و ۱۹۶۰ ، بعد از وقایع مجارستان و در دهه‌ی ۱۹۶۰ بعد از وقایع چک‌اسلواکی،‌ بسیار از احزاب کمونیست اروپایی مثل ایتالیا، فرانسه،‌ اسپانیا، رو به استقلال احزاب کمونیست و مقاومت در مقابل سیاست‌های دیکته شده‌ی کرملین پرداختند و چون سابقه‌ی طولانی مبارزه‌ی طبقاتی را داشتند، تا حدود زیادی موفق به کسب استقلال در مقابل جزب کمونیست شوروی شدند.

اما در جهان سوم وضع به گونه‌ی دیگر بود. احزاب کمونیست کوچک قابلیت ایستادگی در مقابل احکام صادر شده از کرملین را نداشتند به طوری که حزب کمونیست مصر به خاطر خوشایند عبدالناصر و به دستور کرملین خود را منحل اعلام کرد. حزب کمونیست سوریه خود را به زائده‌ی حزب بعث حافظ اسد تبدیل کرد و … .

انعکاس انقلاب اکتبر در ایران

آن چه اهمیت دارد تأثیرات شگرف انقلاب اکتبر بر جریان‌های مبارزاتی ایران و روشنفکران ایرانی از صدر مشروطیت به بعد بود.

انقلاب مشروطیت تحت تأثیر سه عامل مهم شکل گرفت:

۱. انحطاط اقتصادی، فساد حکومتی، گرفتار شدن توده‌های مردم در فقر مطلق،‌ بی‌عدالتی و ستم طبقاتی حکومت استبدادی فئودالیته و عشیره‌ای. نداشتن هیچ نقش سیاسی برای اقشار پائینی و متوسط جامعه در حکومت. دخالت‌های سیاسی بیگانگان (انگیس، روسیه،‌ عثمانی) در تمام شئونات مملکتی.

۲. آشنا شدن روشنفکران ایرانی تحصیل کرده در اروپا با لیبرالیسم و دموکراسی اروپایی (مرزا ملکم‌خان، تقی‌زاده، …)

۳. تأثیر گرفتن از مبارزات سوسیالیستی کارگران باکو و تولد چپ در ایران(حیدرخان)

به هر حال انقلاب مشروطیت صورت گرفت و قانون اساسی تحت تأثیر این دو جریان مترقیانه لیبرالیستی غربی و عدالت‌خواهی سوسیالیستی، شکل گرفت و همانند انقلاب کبیر فرانسه، روشنفکران ایرانی خواستار سلطنت عقل شدند تا بتوانند از ظلم و ستم حکومت مذهبی و قوانین آن نجات یابند. اما دست‌آوردهای انقلاب کبیر فرانسه توسط طبقه‌ی بورژوازی رشد یافته محافظت شد ولی در ایران نه طبقه‌ی سرمایه‌دار (بورژوازی) وجود داشت و به دلیل نبود سرمایه‌داری بالتبع طبقه‌ی کارگر هم موجودیتی ضعیف داشت. این هر دو عامل موجب می‌شود تا نه لیبرالیسم غربی و نه درخواست‌های سوسیالیستی تثبیت گردد و پاشنه در به همان روال قبل یعنی استبداد فردی و مذهبی بچرخد. در اصل دوم از متمم قانون اساسی داریم:

«مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر عجل‌الله تعالی فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه‌ی ملت ایران تأسیس شده باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه‌ آن مخالفتی با قواعد مقدسه‌ اسلام و قوانین موضوعه‌ حضرت خیرالاتمام‌(ص) نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده‌ی علمای اسلام بوده و هست. […] مقرر است در هر عصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدین… علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه […]»

به هر حال سلطنت عقل خواسته‌ی روشنفکران و متفکران پیشرو دوباره تحت سیطره‌ی قوانین مذهبی واقع شد. به این ترتیب از مشروطیت به بعد در حکومت‌داری ایران تعطیل شد. به این دلیل که نه طبقه‌ی بورژوا و نه طبقه‌ی کارگر به همان معنای کلاسیک و دقیق خود وجود نداشت، هر دو گرایش لیبرالیستی و سوسیالیستی تا به امروز تعطیل مانده است

روشنفکران لیبرال و آزادی‌خواه چون از بورژوازی خبری نبود، خود را به ناسیونالیسم ایرانی چسباندند و از حقوق دموکراتیک و آزادی‌خواهانه‌ی خود و براندازی حکومت‌های فردی صرف‌نظر کردند. چون پشتوانه‌ی طبقاتی سرمایه‌داری را هم‌چون کشورهای اروپایی نداشتند ولی تا حدودی توانستند پرچم ناسیونالیسم را در اهتزاز نگاه دارند (دکتر مصدق).

با نبود کمیت قابل توجه در طبقه‌ی کارگر، روشنفکران چپ ایرانی ( حزب توده ایران )تمام ایده‌آل‌های خود را با توجه به انقلاب اکتبر تنظیم کردند و بخشی از آنان شیفته‌ هر آن چه در کشور شوراها می‌شدو پیش می‌آمد شدند 

و وظیفه‌ی خود را همان وظیفه‌ی دست دوم حفظ کشور مادر سوسیالیستی به هر قیمت می‌دانستند و این گرایش در بعضی از جریان‌ها تئوریزه‌ شده بود که در بعضی از مواقع احساسات ناسیونالیستی را هم تحت‌الشعاع قرار می‌داد. جریان ملی شدن نفت ولی نه نفت شمال! و در انقلاب ۵۷ هم خود را در «حفظ جمهوری اسلامی به هر قیمت» شدند. این شعار مشهور آنان است که «اگر جمهوری اسلامی بر روی جسد ما هم بگذرد ما از حکومت اما خمینی دفاع می‌کنیم».

این وابستگی ایدئولوژیک که در اول خود را زیر شعارهای انترناسیونالیستی پنهان کرده بود، کم‌کم به طرفداری از حکومت روسیه بدون توجه به هیئت حاکمه و شرایط طبقاتی آن، می‌انجامد و این بخش از روشنفکران چپ را به هواداران روسوفیل و پاروسیسم امروزه تبدیل می‌کند و این روند تا روزی که پرولتاریا در ایران جایگاه خود را در رهبری سیاسی کشور تثبیت نکند ادامه خواهد یافت. بیماری روسوفیل بودن، حالت مزمنی دارد که هر چند گاه یک بار ظهور می‌کند و این بار در جریان اوکراین خود را آشکار ساخته است.

در این جا نباید از مبارزه‌ی صادقانه‌ی انقابیون دهه‌ی ۱۳۴۰(چریکهای فدائی خلق،خط سه،خط چهار و.. )چشم‌پوشی کرد که خواستار استقلال سیاسی از دو قطب آن زمان یعنی چین و شوروی شدند و جوانان را به نفی قطب‌گرایی و سرسپردگی به یکی از آنان تشویق می‌کردند. جریانی که برای یک دهه بر مبارزات مردم ایران تسلط داشت ولی سرنوشت این جریان در پس از انقلاب دچار مشکلات زیادی شد که باید در مورد آن به طور مفصل بحث کرد. 

اما چیزی نگذشت که بنا بر گفته‌ی هگل، استبداد به جای آنارشیسم نشست و در پرتو حکومت استبدادی بورژوازی با قاعده‌ی جاویدان خود یعنی «رقابت آزاد،‌ بازار آزاد» زنجیرهای اسارت را بر پای توده‌ها می‌بندند و بعد از رقابت آزاد اقتصادی انسان وارد «جنگ همه بر علیه همه» شد و پرچم آزادی و برابری را که ربسپیر می‌خواست برافرازد، بر زمین افتاد و پرچم «امپراطوری خدایگان» به جای آن نشست و هر آن چه در انقلاب کبیر فرانسه به هم بافته شده بود از هم گسیخت و ایده‌آل‌های انقلاب به کلی فراموش شد و خداوند جدید یعنی پول حاکمیت کامل خود را بر تمام شئونات زندگی تا به امروز اعمال کرد و پرچم حاکمیت پول بر تمام جهان برافراشته شد و هم‌چنان که انگلس متذکر می‌شود، جریان این سیر تاریخ را به بهترین وجه در آثار بالزاک می‌توان دید. به ویژه در داستان «بابا گوریو» و به جای شعار «انسان معیار همه چیز است» شعار «پول معیار همه چیز است» می‌نشیند و دوران فلاکت توده‌های مردم و پرولتاریا شروع شد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%b1%da%af-%d8%a7%d9%88%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%b3%d9%85-%d9%87%d8%af%d9%81-%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%84%d9%87-%d8%b1%d8%a7-%d8%aa%d9%88%d8%ac%db%8c%d9%87-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%a9%d9%86/feed/ 0 6704
تاریخ سیاسی روز http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2/#respond Thu, 05 May 2022 13:40:50 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6651 کاوه آهنگر

تاریخ سیاسی چپ، روز های جالبی را دیده و پشت سر گزارده است. قبل از مرگ استالین، استالین ابر مرد بود، اما زمانی که خروشچف در کنگره بیستم به نقد و نفرین از استالین پرداخت حزب کمونیست ایران اولین حزبی بود که گزارش خروشف را با تبریک و تکریم و هورا کشیدن های ممتد تبریک گفت. زمانی که خروشجف موشکها را از کوبا برگرداند او را بزرگترین مصلح بشریت نامیدند که جلو جنگ را گرفته است و پایه های همزیستی مسالمت آمیز را استوار کرده است.زمانیکه برژنف بخاطر تسلیم طلبی از خروشچف به انتقاد پرداخت ،تمام احزاب سنتی، وابسته وبازیچه سیاست خارجی اتحاد شوروی یکصدا ازبرژنف تمجید کردند. وقتی جریان ۱۵ خرداد سال ۴۲ پیش آمد همین احزابی که ادعای رهبری زحمتکشان ایران را داشتند و در عمل، مغزی از خود، برای فکر کردن نداشتند، به توصیه و تقلید از کسانی که منافع منطقه ای وجهانی خود را دنبال میکردند، در نکوهش انقلاب سفید، قلم‌فرسائی کردند و به تمجید و تجلیل از امام خمینی پرداختند. زمانی که شوروی ارسال سلاح را به ایران شروع کرد همین مجریان سیاست خارجی اتحاد شوروی، یکصدا آنرا تآیید کردند و از تسلیح ارتش شاهنشاهی به سلاح روسی پیش از انقلاب استقبال کردند.

بعد از انقلاب حزب توده ایران، این بازوی اجرائی سیاست خارجی شوروی‌ها در ایران، هر آنچه را پیش آمد، بدون در نظر گرفتن منافع زحمتکشان تأیید کردند وتمام قد پشت رژیم فقها به رهبری امامشان خمینی ایستادند چون برادر ارشدشان شوروی‌ها چنین میخواستند..

در زمان ریاست جمهوری علی خامنه ای بحث انتخاب نخست وزیرمطرح بود. بین میر سلیم و میر حسین موسوی رقابت بود. از موسوی اردبیلی پرسیدند بنظر شما میر سلیم بهتر است یا میر حسین؟ جواب داد تفاوتی ندارد هر دو خوبند چون اول اسم هر دو با میر شروع می‌شود. حال نقل دوستان راست، با برچسب چپ است؛ برایشان مهم نیست در روسیه لنین قدرت را در دست دارد یا پوتین! مهم اینکه اول اسم هر دو، با والادمیر شروع می‌شود. برای احزاب سنتی و وابسته، که تجلی آن در ایران حزب توده بوده وهست، تفاوتی نمی کند در سرزمین وسیع همسایه شمالی ایران چه کسی، با کدام مناسبات اقتصادی اجتماعی و در کدام جهت تاریخ، حکومت میکند، چه تزار، چه حزب بلشویک، چه استالین، چه خروشچف، چه یلتسین و چه پوتین، تمام سیاست ها ی متفاوت وحتی متناقض دیکته شده از طرف کسانی که به جای ما و مثلا برای ما فکر میکنند قابل توجیه و تآیید است.

اگر به جای کمیته‌ی مرکزی حزب بلشویک به رهبری ولادمیر لنین، یک والادمیر دیگر بنام پوتین با چهارصد الیگارشی، دستاورد های به جا مانده از کشور شورا ها را غارت کنند و به غرب منتقل کنند باز هم یک عده ای پیدا می‌شوند و به تائید و توجیه می‌پردازند؛ چون روسیه است! برای کسانی که منافع ملی ومبارزه طبقاتی در میهن خود را در مقابل منافع منطقه ای وجهانی برادر ارشد و بزرگتر، قربانی کرده اند ومی‌کنند فرقی نمی کند که دریای خزر و نفتش ومنافعش متعلق به پوتین باشد یا مردم ایران: فرقی نمی‌کند که جوانان ایرانی در سوریه برای تثبیت یک دیکتاتور و از بین بردن یک تمدن به زائده و پیاده نظام پوتین تبدیل بشوند؛ مهم پیشبرد سیاست راهبردی روسیه است ومتحقق شدن توهمی مثل محورمقاومت آقا در داخل، و….

بنظر می‌رسد عده ای در ایران والادمیر پوتین را رهبر پرولتاریای جهان می‌دانند که مسئول مبارزه با امپریالیسم جهانیست. ظاهرا از نظر عده‌ای پوتین در میان سرمایه داران، سرمایه دار خوب ولابد بدون استثمار امورات می‌گذراند و حکومت او حکومت انقلابی پرولتاریایی می‌باشد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2/feed/ 0 6651
کدام سوسیالیسم؟ http://www.sedayekargar.com/book/%da%a9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%9f-2/ http://www.sedayekargar.com/book/%da%a9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%9f-2/#respond Sat, 16 Apr 2022 09:30:09 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6633 محمدرضا شالگونی

مجموعه مقالاتى كه مشاهده مى‌كنيد به قلمرو سياست در نظام سوسياليستى اختصاص‏ دارد. اين مقالات با شعار «بازگشت به ماركس‏» به بازنگرى تجربه اكتبر و شكست مدل «سوسياليسم واقعاً موجود» پرداخته و با جمع‌بندى مسايل دنياى معاصر عناصر لازم براى تجديد آرايش‏ چپ را در يك سيستم منعطف و دموكراتيك از سوسياليسم ارايه مى‌كند. اين مقالات اساساً در فاصله سال‌هاى ۷۰ _ ۶۸ يعنى متناظر با دوره اوج بحران جوامع نوع شوروى و سقوط آن نوشته شده و طبيعتاً محدوديت‌ها و نكات قوت بحث‌هاى آن دوره را با خود حمل مى‌كند. البته جهت‌گيرى اوليه اين نوشته‌ها با مرور زمان شفاف‌تر و صريح‌تر از گذشته در ادبيات كنونى سازمان‌مان بيان شده‌اند، معهذا     درون مايه اصلى بازنگرى، نقد و درس‏هاى تجربه جوامع نوع شوروى تغيير اساسى نكرده است. چاپ همه اين مقالات در يك مجموعه اما فرصت مناسبى براى آشنايى با نگرش‏ و بينش‏ راه كارگر‌ و البته براى داورى و نقد و بررسى آن نيز فراهم مى‌آورد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/book/%da%a9%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%9f-2/feed/ 0 6633
آيا انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ شكست خورده است؟ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a2%d9%8a%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%d9%83%d8%aa%d8%a8%d8%b1-%db%b1%db%b9%db%b1%db%b7-%d8%b4%d9%83%d8%b3%d8%aa-%d8%ae%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a2%d9%8a%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%d9%83%d8%aa%d8%a8%d8%b1-%db%b1%db%b9%db%b1%db%b7-%d8%b4%d9%83%d8%b3%d8%aa-%d8%ae%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/#respond Thu, 14 Apr 2022 12:32:13 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6629 اين روزها اين اولين سئوالى است كه براى هر كس‏ مطرح مى‌شود. وقتى ليبرال‌هاى شوروى و مطبوعات غربى با موذى‌گرى حساب شده‌اى شكست كودتاى سه روزه اوت گذشته را عنوان “انقلاب اوت” مى‌بخشند، وقتى فعاليت حزب كمونيست اتحاد شوروى، حزبى كه انقلاب اكتبر را رهبرى كرده بود، ممنوع اعلام مى‌شود، و وقتى شوراى شهر لنين‌گراد، شهرى كه اكتبر از آنجا آغاز شد، تصميم مى‌گيرد نام اين شهر را به سن پترزبورگ برگرداند و روز اين نامگذارى مجدد را هر ساله به جاى سالروز انقلاب اكتبر جشن بگيرد، ظاهراً ديگر كسى ترديدى ندارد كه انقلاب اكتبر را نيز بايد جزو انقلاب‌هاى ناموفق و شكست خورده به حساب آورد. من هم فكر مى‌كنم كه به يك لحاظ و البته به يك لحاظ اكتبر را بايد انقلابى شكست خورده تلقى كرد. اگر بپذيريم كه دولت بيرون آمده از بطن يك انقلاب، بى‌واسطه‌ترين عرصه براى ارزيابى نتايج آن انقلاب است. بايد انقلاب اكتبر را انقلاب شكست خورده بدانيم. هدف اعلام شده انقلاب اكتبر برقرارى دولت شوراها، يعنى حاكميت بى‌واسطه اكثريت زحمتكش‏ كشور بود. دولتى كه در آن،به قول لنين، همه تهيدستان مى‌بايست سازمان مى‌يافتند و مسلح مى‌شدند و نهادهاى قدرت دولتى را مستقيماً در دست مى‌گرفتند و خودشان اين نهادهاى قدرت دولتى را تشكيل مى‌دادند. دولتى كه مى‌بايست “‌نه فقط سازمان توده‌اى بلكه سازمان عمومى همه خلق مسلح” باشد. شكى نيست كه حزب دولت‌‌استالينى كه در پنج شش‏دهه گذشته بر اتحاد شوروى حاكم بود نه فقط به دمكراسى مستقيم اكثريت زحمتكش‏ شباهتى نداشت بلكه نقيض‏ كامل آن بود. و بر قرارى آن به جاى دولت شوراهاى كارگران و دهقانان جز شكست انقلاب اكتبر معناى ديگرى نمى‌توانست داشته باشد. به اين اعتبار، انقلاب اكتبر نه در هفتاد و چند سالگى، با انحلال حزب كمونيست اتحاد شوروى و با به زير كشيده شدن مجسمه‌هاى لنين، بلكه در ده‌‌دوازده سالگى، با “انقلاب از بالا”ى استالين شكست خورده است.

بى ترديد آنهائى كه اكنون مجسمه‌هاى لنين را به زير مى‌كشند و توتم‌هاى قدرت حزب كمونيست اتحاد شوروى را در هم مى‌شكنند، كاملاً حساب شده عمل مى‌كنند و دارند راه بازگشت بازار آزاد را به اتحاد شوروى هموار مى‌كنند. و به همين دليل فراموش‏ نمى‌كنند كه توتم‌هاى جديدى به جاى توتم‌هاى سرنگون شده بنشانند. مثلاً آقاى سابچاك، شهردار يا رئيس‏ شوراى لنينگراد، كه به‌قول خودش‏ مى‌خواهد تا ده سال ديگر اين شهر را به يكى از بزرگترين مراكز مالى اروپا تبديل كند، خوب مى‌داند كه سرمايه نمى‌تواند در شهرى كه نام لنين برخود دارد آرامش‏ خاطر داشته باشد، اما در نام “پتر كبير” اصالتى آرامش‏ بخش‏ مى‌بيند. پتر نه تنها با لنين اصلاً قابل مقايسه نيست، بلكه با هر معيارى كه قضاوت كنيم مردى به مراتب خودكامه‌تر و بى‌رحم‌تر از استالين بوده است. اما تازيانه او نشان شورش‏ بردگان نيست بلكه يادآور تسليم و انقياد آنان است و اين دقيقاً آن چيزى است كه به يك بورس‏ مالى اعتماد و آرامش‏ مى‌بخشد. حقيقت اين است كه اگر انقلاب اكتبر پيروز مى‌شد، شايد نيازى به برپائى توتم‌هاى كمونيستى وجود نمى‌داشت. آيا لنينى كه در زير و بم‌هاى دموكراسى شورائى مى‌زيست به مراتب واقعى‌تر و برانگيزاننده‌تر از جسدى موميائى نبود كه در ضريحى مقدس‏ آراميده است؟ فقط با از بين رفتن اولى بود كه مى‌شد دومى را به جاى آن نشاند. وظيفه اين جايگزينى بدون توجه به ويژگى شكست اكتبر غير قابل فهم است. انقلاب اكتبر نه با بازگشت قدرت سرمايه‌داران و زمين‌داران بلكه با مسخ شدن دولت شوراها و رانده شدن طبقه كارگر و دهقانان از قدرت سياسى بود كه شكست خورد. “انقلاب دوم” يا “انقلاب از بالا”ى استالينى براى بيرون آوردن قدرت سياسى از دست طبقه كارگر و دهقانان ناگزير بود خود را “گسترش‏ مشروع” انقلاب اكتبرقلمداد كند. “انقلاب دوم” نمى‌توانست بدون مساوى قلمداد كردن حاكميت حزب طبقه كارگر با حاكميت خود طبقه كارگر به پيروزى برسد، زيرا در اين “ديالكتيك انقلاب _ بازگشت” اكتبر چنان نيرومند بود كه هر حمله رويارو به آن حتماً در هم مى‌شكست. شكستن اكتبر از درون بود. در اين جا بازگشت فقط با بت‌سازى از سمبل‌هاى اكتبر بود كه مى‌توانست بيگانگى‌اش‏ را با انقلاب پوشيده بدارد و آن را از نفس‏ بيندازد. امّا با تامل در همين ويژگى شكست اكتبر در مى‌يابيم كه اين انقلاب را از جهات ديگر بايد يك انقلاب پيروز تلقى كرد. اگر ميزان موفقيت يك انقلاب را با ادامه تاثيرات و تغييراتى كه در جهت اهدافش‏ به وجود مى‌آورد، ارزيابى كنيم، انقلاب اكتبر به راستى انقلاب بسيار موفقى است. تاثيرات و تغييراتى كه اكتبر در جهان ما به وجود آورده با هيچ انقلابى قابل مقايسه نيست. بى‌ترديد اين انقلاب را بايد جسورانه‌ترين و پربارترين اقدام بشريت زحمتكش‏ در تمام طول تاريخ دانست.

با اين اقدام بود كه انسان معاصر ناباورى خود را به نظم حاكم بر جهان، نظمى كه در آن نابرابرى، محروميت و انقياد اكثريت قاطع مردم امرى طبيعى و ابدى مى‌شد، به روشن‌ترين شكل ممكن بيان كرد. اكنون در پايانه‌هاى قرن بيستم بهتر مى‌توان ديد كه بسيارى از ارزش‏ها و بديهيات جامعه بورژوائى در متمدن‌ترين كشورها در آغاز اين قرن، چقدر نامعقول و ظالمانه بوده‌اند. دگرگونى‌هاى عظيمى كه در اين مدت در ارزش‏ها و باورهاى اكثر ملت‌ها صورت گرفته، بيش‏ از هر چيز محصول انقلابات و پيكارهاى زحمتكشانى‌بوده كه نظام حاكم بر جهان را نامعقول و غير قابل تحمل مى‌ديده‌اند. انقلاب اكتبر نخستين حلقه در زنجيره طولانى اين انقلابات و جنبش‏هاى مردمى قرن ماست و به آغاز اين قرن نزديك به دو سوم جمعيت جهان در سرزمين‌هائى مى‌زيستند كه رسماً يا عملاً مستعمره و مايملك دولت‌هاى “متمدن” بورژوائى محسوب مى‌شدند و اين دولت‌ها مردم اين كشورها را رسماً و صراحتاً عقب مانده‌تر و نابالغ‌تر از آن مى‌دانستند كه بتوانند در باره سرنوشت خودشان تصميم بگيرند. در چنين شرايطى بود كه اكتبر حق تعيين سرنوشت را بديهى‌ترين حق هر ملت اعلام كرد. و اين در حالى بود كه انترناسيونال دوم درست در رابطه با همين مساله از هم پاشيده بود و بخش‏ اعظم رهبران سوسيال دموكراسى ملل “متمدن” به حمايت از دولت‌هايشان براى بزرگترين قصابى‌ كه تاريخ انسانى تا آن موقع به خود ديده بود، هورا مى‌كشيدند. انقلاب اكتبر با دفاع قاطع و بى قيد و شرط از حق تعيين سرنوشت ملى‌كه يكى از اركان اساسى دموكراسى است نه تنها جسورانه‌ترين حمله توده‌اى به بنيادهاى نظام استعمارى حاكم بر جهان را تدارك ديد و سازمان داد، بلكه شعار انترناسيوناليزم پرولترى را در چهار گوشه جهان طرح كرد و زمينه‌اى واقعى براى از بين بردن نفرت مردم و همبستگى بين‌المللى زحمتكشان به وجود آورد. اكتبر بود كه جنبش‏ كارگرى را با تمام جنبش‏هاى پيشرو قرن ما پيوند زد و به طلايه‌دار همه اين جنبش‏ها تبديل كرد. اكتبر بود كه راه انديشه روشنائى بخش‏ ماركسيسم را به ميان ميليون‌ها انسان لگد مال شده گشود و آنان را از نيروى شگرفى كه با همبستگى‌شان ايجاد مى‌شود، آگاه ساخت. اكتبر بود كه به جنگ‌هاى دهقانى قرن ما، يعنى عظيم‌ترين و انبوه‌ترين جنبش‏رهائى‌بخش‏ تمام تاريخ انسانى، الهام بخشيد و مهم‌تر از همه اكتبر بود كه خصلت غير انسانى و غير عقلانى “عقلانيت” بورژوائى را به ميليون‌ها انسان نشان داد و امكان و ضرورت مبارزه براى پى‌ريزى نظامى انسانى و عقلانى را در برابر آن‌ها قرار داد. اگر در دنياى امروز ما حتى بسيارى از بورژواها ناگزيرند از “دولت رفاه” و پاره‌اى تامين‌هاى اجتماعى دفاع كنند و اگر در بسيارى از كشورهاى متروپل سرمايه‌دارى كارگران و زحمتكشان توانسته‌اند در اين زمينه دستاوردهائى را از چنگ سرمايه بيرون بكشند، سهمى را كه توفان اكتبر در اين ميانه داشته است، نبايد فراموش‏ كرد. و همچنين نبايد فراموش‏ كرد كه يكى از دستاوردهاى اكتبر كه اين روزها معمولاً ناديده گرفته مى‌شود‌ سيستم تامين اجتماعى به مراتب‌ گسترده‌ترى بود كه در اتحاد شوروى و ساير كشورهاى “سوسياليسم موجود” به وجود آمد. چيزى كه بوروكراسى حاكم ناگزير بود به عنوان نشانه مشروعيت خود براى اثبات پيوندش‏ با آرمان‌هاى اكتبر آن را تحمل كند. و اين درست همان چيزى است كه سرمايه‌دارى حتى در پايانه‌هاى قرن بيستم حاضر به تحمل آن نيست و مدافعان سرمايه و “بازار آزاد” نخستين درمانى كه براى “نجات” اتحاد شوروى و كشورهاى اروپاى شرقى تجويز مى‌كنند، حذف آن است. فراموش‏ نكنيم كه اكتبر نخستين انقلابى بود كه شعار برابرى كامل زنان و مردان را بر پرچم خود نشاند و جنبشى توده‌اى و جهانى براى رهائى زنان سازمان داد. اينها بخشى از نتايج و تغييراتى هستند كه انقلاب اكتبر در جهان ما ببار آورده است. با تاملى در باره آن‌ها مى‌توان دريافت كه بسيارى از تغييراتى كه اكتبر به وجود آورده عملاً بازگشت ناپذير و سرمايه‌دارى براى از بين بردن آثار اكتبر ناگزير است نه با ميليون‌ها كه با ميلياردها انسان بجنگد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a2%d9%8a%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%d9%83%d8%aa%d8%a8%d8%b1-%db%b1%db%b9%db%b1%db%b7-%d8%b4%d9%83%d8%b3%d8%aa-%d8%ae%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/feed/ 0 6629
چند نکته درباره ماشین جنگی و کشتار پوتین در اکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/#respond Mon, 07 Mar 2022 09:40:42 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6602 یک – پوتین و ماهیت طبقاتی حکومت روسیه

کاخ و کلبه، یکسان نمی‌اندیشند. صدای پوتین صدای برخاسته از کاخ است نه صدای کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان. صدای میلیاردرهایی که دستاوردهای کشور شوراها را بین یکدیگر تخس کرده‌اند. وارثان ناحقی از جمله پوتین، علیشیر عثمانوف، ولادیمیر لیسین،‌ رومن آبراموویچ، دمیتری ریبولوفلف و دیگرانی که با مصادره‌ی منابع پهناورترین کشور جهان، هر روز بر ثروت و قدرت خود می‌افزایند. کافی است بدانیم که ۳۵ درصد ثروت این کشور تنها متعلق به ۱۱۰ نفر است (گاردین). این حقیقت آشکار می‌کند که سیادت و سیاست روسیه از چه جایگاه طبقاتی‌ای صادر می‌شود و منافع چه گروهی را دنبال می‌کند.

تاریخ صحنه‌ی نبرد نیروهای بالنده و میرنده است و هر گروه و مکتب و اندیشه ناگزیر است که تنها به یکی از این دو جریان بپیوندد. از نگاه تاریخی-طبقاتی باید دانست که پوتین و همپالگی‌هایش به کدام اردوگاه تعلق دارند؟ آیا رو به بالندگی و پیش بردن تاریخ هستند؟‌ آیا رو به افول و زوال هستند و یا این که سعی در حفظ شرایط موجود و تغییر آن در جهت منافع خود دارند؟ از نظر نگارنده پوتین در جهت بالندگی تاریخ حرکت نمی‌کند. در میان نیروهای چپ بسیار این مغالطه دیده می‌شود که پوتین را در هیئت استالین تجسم می‌کنند و از این منظر به تأیید مواضع او گرایش دارند. در این جا باید تذکر داد که استالین یک دیکتاتور بود. از ابزار کشتار و سانسور و ایجاد خفقان استفاده کرد که تا ابد لکه‌ی ننگی بر دامان او خواهد ماند. همچنان که پوتین و هیتلر. اما یک تفاوت ماهیتی بین استالین از یک طرف و پوتین و هیتلر از سوی دیگر وجود دارد. استالین در جهت بالنده‌ی تاریخ حرکت می‌کرد. در حالی که هیتلر و پوتین تلاش دارند تاریخ را به عقب بازگردانند. هم‌چنان که خمینی از قبرستان تاریخ برخاسته بود و بسیاری از نیروهای چپ از جمله توده خاستگاه تاریک‌اندیش او را بازنشناختند. زبان امریکاستیز خمینی پیراهن عثمان شده بود تا جایی که دشمنی با امریکا ارتجاع خمینی را از یاد دور نگه دارد.

دو – جنگ پیش‌گیرانه یا توهم وتوطئه برای امیال عظمت طلبانه

آن چه در توجیه حمله‌ی پوتین به اکراین مطرح می‌شود عبارت مغالطه‌آمیز «جنگ پیش‌گیرانه» است. جنگ پیش‌گیرانه عبارتی است نو که در توضیح وقایع تاریخی قصد پیشدستی دارد و در هیچ یک از آثار کلاسیک و نو هم دیده نمی‌شود. شاید نزدیک‌ترین مفهوم به این عبارت این جمله‌ی متداول باشد که «بهترین دفاع، حمله است». اما این دفاع تنها برای دفاع از خانه و جان مردم در مقابل دشمن متجاوز معنی پیدا می‌کند که جنگی شرافتمندانه است. اما «جنگ پیش‌گیرانه» عبارت توجیه‌گرانه‌ای است که با استفاده از آن می‌توان انتظار داشت که غیر از اکراین، لازم است پوتین مثلاً به مکزیک هم حمله کند. چرا که مکزیک هم توانایی تولید سلاح اتمی را دارد و این یک خطر بالقوه برای روسیه است. این زنجیره‌ی احتمالات می‌تواند ادامه داشته باشد و «جنگ پیش‌گیرانه» برای همه‌ی این احتمالات قابل اعمال است.

در همین زمینه در جنگ ایران و عراق، پس از فتح خرمشهر، حالت دفاعی جنگ از میان رفت و بیشتر تجاوزکارانه و توسعه‌طلبانه بود که نیروهای داخلی و خارجی را فرسوده می‌کرد. اما توجیه حکومت برای جنگ این بود اگر صدام به حال خود رها شود، با بازیابی توان نظامی دوباره حمله خواهد کرد و بهتر است که ما راه کربلا و قدس را پیش بگیریم. شعار «جنگ پیش‌گیرانه» در آن زمان نتایج فاجعه‌آمیزی به همراه داشت که در نهایت امر، مشخص بود که چنین توجیهی تنها یک بازی تبلیغاتی برای پیشبرد منافع سیاسی پشت پرده است. سیاست «جنگ پیش‌گیرانه» چیزی نیست مگر پیگیری منافع طبقه‌ی حاکم به مقتضای مکان و زمان. حکومت‌هایی که خود را مسئول منافع توده‌های مردم، کارگران و زحمت‌کشان و مستضعفان معرفی می‌کنند، آن‌ها را برای رسیدن به منافع خود به کار می‌گیرند و برای حصول آن گاهی دست به «جنگ پیش‌گیرانه» می‌زنند. «جنگ پیش‌گیرنه» درکی توطئه‌گرانه از وقایع دارد و برای فرار از بازخواست همیشه دست به دامن بحران‌سازی می‌شود تا به واسطه‌ی آن منافع خود را دنبال کند.

سه – مضمون جنگ

(زحمتکشان جهان متحد شوید ونه این که در جنگ‌های امپریالیستی، ناسیونالسیم افراطی، عظمت طلبانه و… شرکت کنید و یکدیگر را بدرید.)

برای شناخت مضمون جنگ، باید به سوال‌هایی در مورد آن پاسخ داد. در جهت منافع چه کسی است؟ از سوی چه کسی است؟ با چه انگیزه‌ای شروع شده است؟ از کدام طبقه برخاسته است؟ در تاریخ سابقه‌ی جنگ‌های رهایی‌بخش بسیار است. جنگ‌هایی بر علیه کشورهای استعماری از جمله هلند و پرتغال و فرانسه و اسپانیا و انگلستان و غیره. در جنگ‌های استعماری و رهایی‌بخش چپ‌ها حتی گاهی با ناسیونالیسم محلی متحد شده‌اند و بساط استعمار را در هم شکسته‌اند. در این زمینه نقش شوروی در تاریخ به عنوان عنصر حامی و کمک‌کننده بسیار قابل توجه است. جنگ‌هایی با این مضمون و همین‌طور با مضمون طبقاتی که رهایی طبقه‌ی فرودست از طبقات استثمارگر را به دنبال دارند شریف و افتخارآمیزند. اما جنگ‌های امپریالیستی که برای تقسیم جهان به راه می‌افتند، ماهیت و مضمونی به کلی متفاوت دارند.
در جنگ جهانی اول، حزب سوسیال دموکرات آلمان دچار انشعاب شد. انشعابی بر این اساس که راست‌ها اصرار بر دفاع از میهن داشتند و دیگران از جمله رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت جنگ را به زیان طبقه‌ی کارگر می‌دیدند. شعار طلایی رزا لوگزامبورگ و یارانش این بود که «مارکس می‌گوید: کارگران جهان متحد شوید! نه این که در جنگ‌های امپریالیستی شرکت کنید و یکدیگر را بکشید». در انقلاب بلشویکی هم لنین جنگ جهانی اول را امپریالیستی می‌دانست و می‌گفت «سربازها باید از جبهه‌ها بازگردند» که تأکید او بر سربازان (و نه فرماندهان و عالی‌رتبگان) نکته‌ی مهمی است که برخاسته از شعار همیشگی او یعنی «کارگران، کشاورزان، سربازان» بود. سربازانی که با بازگشت اسلحه به سوی تزار چرخاندند و حکومت را در دست گرفتند.

جنگی که پوتین شروع کرده است هم از این دست است. جنگی نه به نفع طبقه‌ی کارگر روسیه است و نه طرفدار زحمت‌کشان اکراین. جنگی است برای تقسیم جهان. برانگیخته شدن احساس انترناسیونالیستی و پرولتری در حمایت حمله‌ی پوتین به اکراین موضعی اگر نه مغرضانه، به شدت ارتجاعی و ناآگاهانه است.
این مدعیان آزادی‌خواهی همان‌هایی هستند که برای بهبود شرایط به رهبر نامه می‌نویسند. به دنبال عقلای حوزه و اصولگرا می‌گردند. اصلاح‌طلب را تقویت می‌کنند و به طور خلاصه در زمین قدرت بازی می‌کنند.

خدمت به طبقه‌ی کارگر جهانی، تلاش برای به قدرت رسیدن طبقه‌ی کارگر خودی در کشور خودش است. در ایران باید پیوند کارگران فولاد به کارگران هفت‌تپه شکل بگیرد. هفت‌تپه به پیمانی‌ها. کارگران به کشاورزان. کشاورزان را به معلمان و …

چهار – خودمختاری

اتحاد داوطلبانه وآگاهانه اقلیت های قومی از یکطرف و برسمت شناختن تمام حقوقشان از جمله حق جدائی ،فقط وفقط ضامن یک وحدت پایدار اشت ونه سر کوب که در خدمت تجزیه طلبی است.

باید دانست که خودمختاری حق مردم هر سرزمینی است. چنان که این حق در زمان لنین در مورد اکراین به رسمیت شناخته شد. هر چند استفاده از این حق غالباُ در جهت منافع مردم نبوده است ولی باطل دانستن آن مذموم و ناکاراست. یکی از توجیهات پوتین برای حمله به اکراین، این است که قائل به هویتی به نام هویت «روس» می‌باشد که اکراین را پیش از این در دامن خود داشت و می‌بایست آن را دوباره به دست آورد. این درست مانند این است که امروزه ما ایرانیان خجند و بخارا را جزئی از سرزمین خود بدانیم و در صدد برآییم آن را به جایگاه پیشینش بازگردانیم.

پنجم – گسترش ناتو

ناتو بازوی نظامی ونگهبان سیستم منحط سرمایه داری به رهبری آمریکاست وخفه کردن هر صدائی علیه استثمار جزء وظایف آن است. نمی‌توان از ناتو انتظار داشت که به سوی سرزمین‌های تازه‌تر دست‌درازی نکند چرا که این خواسته با اساس و فلسفه‌ی وجودی آن هم‌خوانی ندارد. بلوک‌های نظامی و اقتصادی از جمله ناتو، همیشه سعی در به دست آوردن منابع گسترده‌تر برای رسیدن به سود بیشتر داشته‌اند. این موجودیت‌ها در دل سیستم سرمایه رشد کرده‌اند و نمی‌توان از آن‌ها رفتاری انسان‌محور انتظار داشت چرا که بر محوریت سود شکل گرفته‌اند. سودی که با تضعیف رقبا و گسترش بیشتر تضمین خواهد شد. گسترده شدن چتر ناتو یعنی در دسترس بودن منابع بیشتر برای قدرت‌هایی که در این ساختار عمل می‌کنند.

ناتو در زمان اتحاد شوروی تنها به این خاطر به محدود کردن سلاح‌های اتمی تن داد که در موازنه‌ی قدرت با بلشویک‌ها قرار داشت. رقیبی داشت که آن را به عقب براند. در غیاب چنین نیروی موازنه‌گری نمی‌توان انتظاری غیر از گسترش یافتن از این جونده‌ی سیری‌ناپذیر داشت.

ششم – نتیجه

نکته‌ی اساسی در این مورد، دفاع به موقع و آگاهانه در مقابل قدرتی مثل ناتو است. زمانی که بتوان توده‌های زحمت‌کش و افکار عمومی را برای دفاع از منافعشان متقاعد کرد. نه در حمایت از چیزی مثل حمله‌ی روسیه به اکراین که تنها حامیانش کره‌ی شمالی و دیکتاتوری مانند بشار اسد است. آنان که این جنگ را به نفع طبقات محروم می‌شمارند باید بدانند که نتایج این جنگ تا به حال این چنین بوده:

امریکا که هژمونی خود را از دست داده بود و تا اندازه‌ای در معادلات بین‌المللی تحقیر شده بود، به دنبال این جنگ به جایگاه قدرت خود بازگشته است.
اروپا که در عرصه‌های مختلف دچار اختلافات با امریکا و حتی اختلافات داخلی شده بود، دوباره با امریکا پشت سنگر ناتو متحد شده است.
متحد شدن ناتو و خطر احتمالی جنگ، حتی برخی از کشورهای سابقاً بی‌طرف مثل سوئد و فنلاند را به فکر پیوستن به آن انداخته است.
امیدواریم جریان تاریخ به نفع زحمت‌کشان سراسر جهان پیش برود. به قول مارکس «اگر کنار روخانه بایستید و کمی صبر کنید، نعش دشمنانتان را بر آب خواهید دید».

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/feed/ 0 6602
خیزش تئوری سه جهان از گورستان تاریخ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/#respond Sun, 27 Feb 2022 12:55:12 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6582 دنیز ایشچی

Deniz
دنیز ایشچی

یکی از مدل‌های نظری سیاسی امنیتی هنری کیسینجر در دوران جنگ سرد این بود که فاصله امپریالیسم آمریکا به دشمنانش باید نزدیکتر از آن باشد که دشمنانش به همدیگر. به کلام دیگر، اختلافات ما بین دشمنان آمریکا نسبت به همدیگر باید بیشتر از آن حدّت و شدّتی بوده باشد تا شدت اختلاف مناسبات آن‌ها نسبت به آمریکا. اساس این مدل نظری کیسینجر، با موفقیت تمام بصورت آنچه که در تئوری سه جهان نامیده میشد، شکل یافته و در نیمه دوم دوران جتگ سرد با موفقیت کامل به مرحله اجرا در می‌آمد.

در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کمک انقلاب کمونیستی در چین آمد، نه تنها ژاپن را از ایالت منچوری بیرون کرد، بلکه در رشد تاسیسات صنعتی چین و دست‌یابی آن به سلاح اتمی نقش شگرف، اساسی و کلیدی داشت. تا زمانیکه استالین زنده بود، مناسبات چین و شوروی خیلی با همدیگر نزدیک بود. بعد از آن با وجود فاصله گیری مابین چین و شوروی بخاطر اینکه طرف چینی، تیم خروشچف را رویزیونیستی می‌نامیدند، زمینه‌ها برای استراتژی مدل هنری کیسینجر بستر مناسبی برای نشو و نما یافت. آمریکای کلان سرمایه داری امپریالیستی باید به چین و شوروی بیشتر نزدیک باشد، تا فاصله چین و شوروی به همدیگر. اختلافات چین و شوروی سابق باید هر چه بیشتر و تا حد ممکن تشدید شده‌تر بوده و به حد دشمنی کشیده میشد.

گرچه دهه‌های شصت و هفتاد، زمانی بود که جنگ ویتنام سرفصل اخبار و روان عمومی جهانی را به خود مشغول کرده بود، و هر دو کشور‌های چین و شوروی به ویت کنگ‌های کمونیست در ویتنام شمالی و در جنگ آن‌ها علیه آمریکا حمایت کامل میکردند، ولی اتمام جنگ ویتنام به سال ۱۹۷۳، شرایط را برای پیشبرد استراتژی کیسینجر به میزان هر چه بیشتری فراهم نمود. نیکسون، با میانجیگری پاکستان به چین سفر کرده و با مائو دیدار میکند. درها برای گسترش مناسبات اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک ما بین چین و آمریکا بازتر میگردد.

این مساله که اطاق‌های فکری سازمان‌های امنیتی کشورهای امپریالیستی جهت به انحراف کشاندن پیروان اندیشه‌های مارکسیستی که آن‌ها را دشمنان درجه یک هستی خویش می‌نامند، و ایجاد اختلاف و درگیری میان پیروان جنبش‌های چپ سوسیالیستی، اقدام به تولید مدل‌های نظریه پردازی‌ها در قالب اندیشه‌های تئوریک چپ نموده و به سازماندهی نیروهایی در قالب‌های چپ و بر اساس این نظام‌ها و مدل‌های ساخته و پرداخته فکری انحرافی بپردازند، چیز جدیدی نمی‌باشد. یکی از این مدل‌های نظری که با استراتژی هنری کیسینجر همخوانی زیادی داشت، تئوری سه جهان میباشد که در تنورهای تئوری پزی آن‌ها پخته و پرداخته شده و به میدان عمل وارد میگردد. وجوه مشترک تئوری سه جهان و مدل استراتژیک کیسینجر، چندین بعد دارد.

بعد اول اینکه، اگر آمریکا و انگلیس قدرتمداری‌های امپریالیستی می‌باشند، به همان نسبت، چین و اتحاد شوری هم کشورهای امپریالیستی می‌باشند. آن‌ها برای توجیه این بعد از تئوری‌پردازی خویش، شروع به سناریوپردازی نموده و مطرح میکردند، که هر دوی این کشورها ویژگیهای مشابه کشورهای امپریالیستی مانند ما را دارا بوده و در عرصه‌های بین المللی عمل کرده و حضور فعال دارند. هر دو کشورهای چین و شوروی کشورهای نظامی قدرتمندی بوده و به انرژی اتمی مسلح می‌باشند. هر دوی این کشورها به رشد مناسبات سرمایه داری در داخل خویش گشایش‌های قابل توجهی فراهم نموده و از سوسیالیسم فاصله گرفته اند.

بعد دیگر اینکه امپریالیستهای نو پا خطرناک‌تر از امپریالیستهای کهنه و قدیمی میباشند. این تئوری اینطور مطرح میکند، که چون امپریالیستهای آمریکا و انگلیس برای همه شناخته شده بوده و کهنه میباشند، با آگاهی همگانی نسبت به این امر، چندان خطرناک نمی‌باشند. برعکس، با وجود جو سازیهای تبلیغاتی روانی و ایجاد الگوسازی‌های روانی بدبینانه همگانی نسبت به آنچه که آن‌ها ” امپریالیستهای چین و شوروی” می‌نامیدند، این دو کشور به اصطلاح امپریالیستی هم نو پا بوده و به مراتب خطرناک‌تر از امپریالیستهای کهنه آمریکا و انگلیس و غیره می‌باشند.

با توسل به این شیوه، دیگر قدرت‌های امپریالیستی واقعی آمریکا و انگلیس از زیر ضرب و توجه افکار عمومی خارج شده و بصورت سایه‌هایی در حاشیه قرار میگیرند. به جای آن، کشورهای چین و شوروی را به لباس امپریالیسم پوشانیده و خطرناک‌تر از امپریالیست‌های واقعی کهنه کار آمریکا و انگلیس و غیره معرفی می‌نمایند. هدف اصلی این بعد از مدل تئوری سه جهان، از انظار عمومی و زیر ضرب خارج کردن امپریالیستهای امریکا و انگلیس بود. باید نوک حمله پیکان افکار عمومی و جریان‌های ساختگی چپ مسّلح به تئوری سه جهان را به سمت چین و شوروی متوجه میکردند.

بعد سومی این میباشد، که باید اختلاف مابین چین و اتحاد شوروی را به اندازه‌ای تشدید کرده و زیاد نمود، که آمریکا به هر دوی آن‌ها به مراتب نزدیک‌تر بوده باشد. به کلام دیگر، تا آنجائیکه امکان دارد، اختلافات مابین چین و شوروی باید تشدید گردد. برای اینکار، باید برای هر کدام از کشورهای چین و اتحاد شوروی، برچسب‌های ویژه‌ای از منظر دیدگاه ” چپ ” چسبانده میشد، تا بتوان این اختلافات ایدئولوژیک تئوریک را به نحو روشنفکرانه و آکادمیک توجیه نمود.

برچسبی که به چین و راه رشد سوسیالیستی در چین چسبانده میشد، این بود که این کشوردیگر کاملا راه رشد سرمایه داری را طی میکند، نه سوسیالیستی. از طرف دیگر، با توجه با مناسبات گسترده جهانی اقتصادی چین با دیگر کشورهای جهان، این کشور را نیز باید یک سرمایه داری پیشرفته جهانی، به کلام آن‌ها، امپریالیستی جوان و نو پا دانست.

به همین شیوه، گسترش رکود، خمودی و فساد در داخل محافل حزب کمونیست شوروی که آن را به محافل قدرتمداری فساد و رانت خواری تبدیل کرده بود، و با توجه به فاصله گیری‌ها و بیگانگی نظری آن‌ها از مارکسیسم و لنینیسم، به موازات گستردگی نقش آفرینی آن‌ها در ابعاد مناسبات اقتصادی سیاسی و امنیتی جهانی اتحاد شوروی، میتوان این کشور را نیز یک کشور رویزیونیستی، یعنی به نوعی نظام سرمایه داری حزبی – دولتی با ایدئولوژی سرمایه داری دولتی امپریالیستی تعریف نمود.

این مدل نظری تلاش می‌نمود تا، بخش قابل توجهی از نیروهایی را که بسوی آرمان‌های سوسیالیستی روی می‌اوردند، نه تنها به دشمنان شوروی و چین تبدیل گردانند، بلکه این نیروها آمریکا را به خود نزدیک‌تر بدانند، تا چین و شوروی را. به کلام دیگر، آن‌ها چین و شوروی را برای سوسیالیسم خطرناک‌تر از آمریکا میدانستند. این مدل در عین حالیکه بخش عظیمی از توان و قوای نیروهای کاروان سوسیالیسم خصوصا در کشورهای جهان سوم تلف شده و به هدر میرفت، بلکه بخش‌هایی از این نیروها به ستون پنجم امپریالیستی در جنگ علیه اتحاد شوروی و چین تبدیل کرده و جنبش‌های چپ و سوسیالیستی را از پشتیبانی بخش عظیمی از یاران طبیعی خویش محروم میکردند.

ویژگیهای امروزین این نظریه بیمار از قبر برآمده


امروزه کشور چین، تحت کنترل، هدایت، برنامه ریزی و رهبری حزب کمونیست چین، به دومین اقتصاد جهان، و در خیلی عرصه‌های فناوری‌های علمی صنعتی و تولید کالاهای صنعتی پیشرفته رتبه دار اولین شاخص‌های اقتصادی جهان تبدیل گردیده است. در کنار آن امروزه ما شاهد از هم‌پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده، و جای آن را جمهوری‌های مستقل و گاها با پیمان‌های مشترک، از قبیل پیمان همکاری‌های شانگهای و یا عضویت در پیمان نظامی ناتو روبرو می‌باشیم.

گرچه مرکز ثقل آنچه که از اتحاد جماهیر شوروی سابق برجای مانده، جمهوری فدراتیو روسیه می‌باشد، بخش غالب کشورهای اروپای شرقی را پیمان ناتو خریده و به لیست پیمان‌کاران خویش اضافه کرده است. گرچه در اقتصاد چین، تحت رهبری، کنترل و هدایت حزب کمونیست چین، همچنان مناسبات اقتصادی سرمایه داری غالب و حاکم میباشد، در عرصه‌های بین المللی بکار گیری تئوری بیمار سه جهان، همچنان کارائی خویش را برای امپریالیستهای کهنه کار امریکا و انگلیس دارا میباشد.

دوران گذار به سوسیالیسم؛ جایگزین گذار به دموکراسی شده، و دشمن اصلی بشریت نه امپریالیسم و کلان سرمایه داری جهانی، بلکه حکومت‌های دیکتاتوری میباشد. امروز، فاکتور دیگری به این مدل‌پردازی اضافه میگردد. این عامل به این صورت عمل می‌نماید که، قدرتمداری حاکمه جهان سرمایه داری امپریالیستی، آنچه را که ” دموکراسی ” مینامد، بعنوان نظام ساختاری آینده سعادت بشری جایگزین سوسیالیسم می‌نماید. بر اساس این” ایدئولوژی لیبرال دموکراتیک” جلوه‌گر تمامی ارزش‌های بالنده بشری میباشد، و کشورهایی که بر اساس نظریه غرب امپریالیستی ” دیکتاتور ” نامیده میشوند، دشمنان بشریت نامیده میشوند. بر اساس تئوری سه جهانی نوین جمهوری فدراتیو روسیه و جمهوری خلق چین، نمایندگان بارز نظام‌های دیکتاتوری در جهان میباشند.

اولا، هنوز این تئوری میتواند با همان استدلال‌های سابق بگوید، که چین و روسیه امروز کشورهای امپریالیستی می‌باشند. این تئوری همچنان میتواند بگوید، که بخاطر جوان بودن نظام‌های اقتصادی سیاسی این کشورها، آن‌ها امپریالیستهای جوان و نو پا و به همین دلیل خطرناک‌تری از آمریکا و انگلیس می‌باشند. همچنین، این تئوری تلاش می‌نماید، تا اختلافات ما بین چین و روسیه را از طریق امتیاز دادن به یکی، در مقابل فاصله گرفتن آن از دیگری به مرحله اجرا در بیاورد.

به عنوان نمونه، دولت جو بایدن تلاش نمود، تا از طریق امتیاز دادن به چین، در مناسبات تجاری فی مابین، بتواند روسیه را از چین جدا کرده، تنها و ایزوله نموده، و سپس متلاشی نماید. به موازات پیشروی آهسته و مداوم ناتو به سمت شرق، استقرار پایگاه‌های نظامی و سیستم‌های پرتاب موشک‌های میان و دور برد در کشورهای اعضای شرقی عضو پیمان ناتو از یک طرف و تلاش در به راه انداختن کودتا‌های رنگی در جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی و جمهوری‌های اسیای میانه، به دنبال روی کار آوردن مجدد طالبان در افغانستان، تلاش می‌نمایند تا روسیه را متلاشی و چند شقّه نمایند.

گفته خانم «مادولین اولبرایت» وزیر خارجه زمان بیل کلینتون آمریکا بر این اساس که ” چرا باید سیبری با تمام منابع طبیعی متعلق به روسیه فدراتیو باشد ” ذهنیتی می‌باشد که بخش اعظم مافیاهای قدرتمداری امپریالیستی در اذهان خویش پرورش داده و با این مدل متلاشی کردن روسیه در استراتژی‌های ؤئوپولیتیک خویش به کار میگیرند. استقرار طالبان از طرف آمریکا در افغانستان، میتواند گامی در این مسیر تلقی گردد.

جنگ روانی تبلیغاتی به اندازه جنگ نظامی در عرصه‌های این پیکارها مهم و موثر میباشد. به همین دلیل رسانه‌های رسمی و غیر رسمی امپریالیستی تمام و کمال، شبانه روز بیست و چهار ساعت مداوم و بدون توقف در حال بمباران روانی افکار میباشند، تا روان و افکار جهانی را از خود به دور کرده و سمت و سوی همه پیکان‌ها را به سمت رقیبان اصلی خویش بکار گیرند.

این امر موجب شده است تا در یک رقابت مسابقه‌ای شدیدی که میان بخش‌هایی از جنبش چپ بریده از کارگران و زحمتکشان و پیوسته به طبقه متوسط در زمینه متمرکز کردن تیر پیکان‌های خویش به سمت رقیبان اصلی جهان امپریالیستی آمریکایی انگلیسی در جریان باشد. خداحافظی این بخش از چپ از سوسیالیسم و جایگزین کردن آن با ” دموکراسی ” موجب گردیده است تا بر اساس این نظام فکری منطبق بر تئوری سه جهانی، دیکتاتوری‌های روسیه و چین به مراتب بدتر و خطرناک‌تر از امپریالیستهای آمریکا و انگلیس میباشند به همین دلیل، باید ” اردوگاه امپریالیستی نو پای جدید بدتر چین و روسیه ” به عنوان منابع اصلی دیکتاتوری جهانی دشمنان اصلی ترّقی بشریت معرفی گردند.

برخی از این نیروهایی که خود را چپ تعریف میکنند، خیلی وقت میباشد که دیگر با تحلیل طبقاتی و آرمان خواهی سوسیالیستی خداحافظی کرده، و تبدیل به ” دموکرات ”‌هایی شده‌اند که دنیای امروز را نه میدان چالش‌های طبقاتی، بلکه میدان رقابت‌های قدرتمداری‌های سیاسی دیکتاتوری و دموکراتیک معرفی کرده، رقیبان و دشمنان اصلی جهانی خویش را با شاخص میزان «دیکتاتور» بودن آن‌ها تعریف می‌نمایند. بر اساس این نظام ارزشی، دموکرات‌ترین کشورها، حکومت‌های دموکراسی‌های ” جرج فلویدی ”، ” جولیان اسانژی ” در مملکت‌هایی میباشد که وسیعترین میزان جمعیت زندانی و خیابان خوابی‌ها و فقرای بی‌خانمان را در کشورهای خویش داشته و لاپوشانی می‌نمایند.

دنیز ایشچی
۲۴-۰۲-۲۰۲۲

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/feed/ 0 6582
گفتگوی الیسئوس واگِناس عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست یونان درباره تحولات قزاقستان http://www.sedayekargar.com/critics/%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a6%d9%88%d8%b3-%d9%88%d8%a7%da%af%d9%90%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%b9%d8%b6%d9%88-%da%a9%d9%85%db%8c%d8%aa%d9%87-%d9%85%d8%b1%da%a9%d8%b2/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a6%d9%88%d8%b3-%d9%88%d8%a7%da%af%d9%90%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%b9%d8%b6%d9%88-%da%a9%d9%85%db%8c%d8%aa%d9%87-%d9%85%d8%b1%da%a9%d8%b2/#respond Thu, 20 Jan 2022 12:16:20 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6530 ترجمه: داود جلیلی

بسیج‌های مردمی اخیر در قزاقستان به ستیزۀ خشن و دخالت نیروهای خارجی برای سرکوب آن‌ها منجرشده است. رئیس‌جمهور توقایف از دخالت خارجی۲۰.۰۰۰ رزمنده خارجی، به دنبال دخالت نظامی کشورهای سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) سخن می گوید. این پرسش مطرح می‌شود: آیا این بسیج‌ها ناشی از تحولات داخلی بودند یا در واقع یک دخالت خارجی مانند مورد اکرایین چندسال پیش یود؟

پاسخ: علت ریشه‌ای بسیج‌های توده‌ای مردم که در قزاقستان رخ داد در مشکلات عظیم اجتماعی و اقتصادی نهفته است که احیا سرمایه‌داری درکشور سبب آن برای مردم بوده است.

میلیون‌ها نفر با دستمزدهای بسیاراندک و مستمری زندگی می‌کنند، میلیون‌ها نفربیکارند، دیگران برای دریافت دستمزد ناگزیربه سفر به بخش داخلی کشور یا به روسیه می‌شوند. میلیون‌ها جوان، درکشوری که میانگین دستمزد درآن پایین است، نسبت به آینده‌ی خود که تیره به نظر می‌رسد ناامیدند.

هم زمان، آشکاراست که سرمایه‌دارها در تجمل زندگی می‌کنند، آشکاراست که ثروت انرژی توسط سرمایه‌داران داخلی و نیزانحصارات خارجی مانند شرکت شورون غارت می‌شود. روی‌هم رفته، انحصارات امریکا، بریتانیا و اتحادیه اروپایی کنترل  75 درصد از بخش صنعت استخراجی را، که دراین کشور مهم ترین بخش است دراختیار دارند. ثروتِ انرژی هم به اتحادیه‌ی اروپا، روسیه و چین، که مهم ترین واردکنندگان ثروت انرژی کشورهستند هدایت می‌شود.

تفاوت‌ِعظیم اجتماعی به مبارزه شدید کارگران منجر می‌شود. مقامات (به این مبارزات) چه واکنشی نشان دادند؟  10 سال پیش درشهر ژانااوزن نیروهای امنیتی رژیم ده‌ها کارگراعتصاب کننده را کشتند. تشدید سرکوب وجود داشت، و درراس همه‌ی سرکوب‌ها حزب‌کمونیست قزاقستان ممنوع شده بود، درعین حال مقامات تاآن روز قانونی بودن جنبش سوسیالیستی قزاقستان را انکارمی‎کردند، بیش از۶۰۰ اتحادیۀ کارگری را با تصویب قوانین جدید سندیکایی درراستای کنترل کامل جنبش اتحادیه‌های کارگری ممنوع کردند. به علاوه تلاشی برای حمایت از نیروهای ملی‌گرا، از جمله توجیه همدستان محلی نازی‌ها مانند به اصطلاح” لژیون اس اس ترکستان”، که در طی جنگ جهانی دوم کنارهیتلز می جنگید به راه انداخته شد.

سیاست‌های اقتصادی واجتماعی ضد مردمی سبب بسیج امروز مردم هستند، که آخرین هیزم آتش آن افزایش قیمت گازمایع بود. اما، این امربا این واقعیت که ستیزه داخل امپریالیستی در منطقه جریان دارد و با آن‌که بخش‌های مختلف برای بهره برداری از این رخ داد ها تلاش خواهند کرد تناقضی ندارد.

 اجازه دهید لحظه ای روی بسیج‌های مردم متمرکزشویم. مبارزات درهمه جا یک شکل نداشتند. در برخی مناطق اعتصاب عمومی صورت گرفت، در جاهای دیگر درگیری‌های خیابانی، غارت و وندالیسم (خرابکاری) وجود داشت. این رخ دادها را چگونه می‌توان توضیح داد و مطالبات این بسیج مردمی چیست؟

پاسخ: دردوسال گذشته، اعتصاب‌های مهمی در منطقۀ غربی و مرکزی قزاقستان صورت گرفت. مبتکراین اعتصاب‌ها اتحادیه‌های کارگران بخش خصوصی(غیررسمی)، کمیته‌های اعتصاب و کمیته‌های کارخانه بودند، از زمانی که دربالا ذکر کردم، مقامات از قانون جدید سندیکایی برای ممنوع کردن اقدام وعمل اتحادیه‌های کارگری که مستقیما زیر کنترل دولت و کارفرماها نبود استفاده می‌کردند. از این رو، به ویژه درمنطقه غربی قزاقستان، از سازمان دادن مبارزه تجربه ارزشمندی کسب شده بود. درآن منطقه، درشهر ژاناآوزن، درآغازسال نو، با بستن خیابان‌ها بسیج‌های جدیدی رخ داد . پس ازآن، انجمن‌های کارگری غالب شدند و به اعتصاب‌ها وهمایش‌ها منجرشد. کارگران، دراین مناطق، با حمایت انبوه خانواده هایشان، حفاظت ازخودشان را به‌عهده گرفتند. پلیس و ارتش درابتدا ازحمله به بسیج‌های کارگری خودداری می‌کردند، در عین‌حال ، در موارد بسیاری، مقامات محلی استعفا دادند. این معرف برتری مبارزه سازمان یافته کارگران بود، که از طریق انجمن‌های کارگری، به درخواست‌های اقتصادی منجرشد که بعدا با مطالبات سیاسی گسترش یافت و درهمه جا برجسته شد: درخواست‌هایی برای دستمزدهای بالاتر، کاهش سن بازنشستگی، کاهش قیمت‌های انرژی، استعفای نظربایف و توقایف، عدم جلوگیری از تشکیل اتحادیه‌های کارگری و احزاب سیاسی مطرح شد. در شهرهای غربی قزاقستان، شوراهای هماهنگی و کمیته‌ها از سوی اعتصاب کنندگان تشکیل شد، که درراهنمایی بسیج‌هاایفای نقش کرد. درآن مناطق، در شب ۸ ژانویه ،عقب نشینی نیروها به شیوه‌ای منظم صورت گرفت.

 درموارد دیگر، که جنبش به‌همان اندازه سازمان یافته نبود، ماشاهد مبارزات مسلحانه‌ی شدید خیابانی، مانند مورد آلما اتا پایتخت قدیم بودیم. ما باید موارد زیررا در نظر داشته باشیم: امروز، سی سال پس از سرنگونی سوسیالیسم شاهدیم ، که در حاشیه های مراکز بزرگ مانند آلما اتا، محلاتی شبیه به زاغه‌ها درامریکای لاتین پدیدارشده اند. هزاران نفر و تمام روستاها برای یافتن کارمهاجرت کرده اند. این مردم بی نواشده، که خشمگین از قیمت‌های بالای استانداردهای زندگی خود به خیابان ها ریختند، پس ازاولین موج‌ها، پس از اولین برخوردهایی که پلیس وارتش سلاح‌هایشان را رها کردند، به راحتی مسلح شدند. آن‌ها مقرهای پلیس و ارتش و حتی انبارهای اسلحه را اشغال وخودشان را مسلح کردند. گروه‌های تحریک کننده مختلفی هم دست به اقدام زدند و به‌غارت، خرابکاری درساختمان‌ها وغیره مشغول شدند، این رخ دادها ها مورد استفاده رژیم قرارگرفتند و واحدهای بزرگ ارتش را برای سرکوب بسیج‌های کارگری- مردمی مستقرکردند.

این واقعیت که جسد دومقام  پلیس و دومقام ارتش سربریده یافته شد از سوی رژیم به‌عنوان اثبات دخالت خارجی نشان داده می‌شود. آیااین ادعا حقیقت ندارد؟

پاسخ: تعداد اندکی از قزاقستانی‌ها به صفوف “دولت اسلامی”، که  درمتن برنامه‌های امپریالیستی درعراق و سوریه عمل می‌کرد پیوسته بودند. هیچ‌کسی پس ازدخالت نظامی روسیه درسوریه و شکست “دولت اسلامی” مانع بازگشت آن‌ها به قزاقستان نشد. کسی نمی‌تواند مانع اقدام یک گروه و یا گروه‌های دیگری که می‌تواند درموارد مختلف مورد استفاده قرارگیرد و منشاها و برنامه‌های مختلفی داشته باشد بشود ، درعین‌حال افشا شده است که سازمان‌های امنیتی محلی درحال آماده سازی وآموزش گروه‌های تحریک کننده بوده‌اند. اما،آن‌ها نیروهایی نیستند که این بسیج مردمی را که به قیام توده‌ای تبدیل شد اغازکردند، در عین حال از سوی مقامات قزاقستان صفت “تروریست‌ها”، ” رادیکال‌ها” و”افراطی‌ها” به کسانی نسبت داده می‌شود که علیه سیاستی که آن‌ها را به بی‌نوایی محکوم می‌کند به خیابان‌ها آمدند و به عنوان بهانه‌ای برای سرکوب آن‌ها مورد استفاده قرارگرفت.

شما به بهره برداری از این وقایع اشاره کردید. درگذشته، ما شاهد به اصطلاح انقلاب‌های رنگی، مانند انقلاب‌رنگی در اکرایین یا “بهارعربی” بوده‌ایم. آیا هیچ‌گونه شباهتی وجود دارد و این تحولات ازسوی چه کسانی می‌تواند مورد استفاده قرارگیرد؟

 پاسخ: اولا، هر دومورد “انقلاب‌رنگی” دراکرایین یا بلاروس و دربه اصلاح “بهارعربی” فاکت‌های زیادی حاکی از دخالت خارجی، تامین‌مالی، آموزش و تدارک نیروهای سیاسی وجود داشت که می‌توانست نقشی فرض شود، که از تشدید مشکلات اجتماعی و سیاسی سود می‌برد. اما چنین چیزی در مورد قزاقستان مشاهده نمی‌شود و روشن است که تمام “بازیگران” خارجی پایه ای (امریکا، چین، روسیه، اتحادیه اروپایی) تا این یا آن اندازه درکنار رئیس‌جمهور کنونی قرار دارند، و تنها درمورد استقرار نیروهای نظامی سازمان پیمان جمعی اختلاف نظر دارند. اوضاع نیز به شیوه‌ای که رخ دادها آشکارشدند وجه مشترکی با اکرایین ندارند، که درآن‌جا بورژوازی بین امریکا-اتحادیه اروپا و روسیه تقسیم شده بود و جایی بود که مابه روشنی رهبری دیپلمات‌های خارجی در تظاهرات هوادارغرب و حتی به کارگرفتن آشکارنیروهای فاشیستی را دراحرای برنامه هایشان شاهد بودیم.

قطعا، درمورد قزاقستان نیز آشکاراست که تحولات به آرایش جدید بین بورژوازی منجرمی‌شود. رئیس‌جمهور توقایف و بازرگانانی که اورا احاطه کرده‌اند تا حدودی هم‌خط ن. نظربایف، رئیس‌جمهور سابق کشور بودند، که به‌عنوان رئیس مادام العمر کمیته شورای ملی کشور منصوب شده بود. آشکاراست که ” نگهبان پیر” ناچار به جنگی برای بازتوزیع کلوچۀ قدرت اقتصادی وسیاسی بین بخش‌های بورژوازی قزاقستان است.

نیروهای سیاسی هم وجود دارند، ملی‌گراها، اسلام‌گراها، و دیگر نیروهای متصل به مراکز امپریالیستی غرب، که برای تحریف نیروهای مردمی که دراعتراضات شرکت کرده ‎اند تلاش خواهندکرد، اما هنجارسیاسی ضعیفی دارند. این نیروها وجود دارند و ما نباید آن‌ها را نادیده بگیریم. این ساده کردن نیست بلکه نیاز به جنبش سازمان یافتۀ مردم را برجسته می‌کند تا بتواند مانند طبقه‌ی کارگر قزاقستان غربی از بسیج‌های خود محافظت کند.

طرح های امپریالیستی درگیر در منطقه چگونه‌اند؟

به دنبال خروج نظامی امریکا ازافغانستان، ما پیش‌بینی کردیم که بی ثباتی آسیای مرکزی امکان پذیراست. قزاقستان، نهمین کشوربزرگ جهان، ۶۰ درصد ازتولید ناخالص آسیای مرکزی را، اول و در درجۀ نخست به خاطر صنعت نفت و گاز نمایندگی می‌کند. هم زمان، قزاقستان بزرگترین تولیدکننده اورانیوم و بسیاری دیگر از فلزات گرانبها است. قزاقستان با چین و روسیه هم مرزاست. دریای خزرسواحل آن را می‌شوید. قزاقستان “حلقه” مهمی برای طرح‌های امپریالیستی این یا آن قدرت امپریالیستی است. این امراز سوی بورژوازی کشورهم درک می‌شود. ازاین رو ما می‌بینیم که قزاقستان همراه با روسیه، عضوکشورهای مستقل مشرک‌المنافع، عضو سازمان امنیت جمعی، عضو اتحاد اقتصادی اوراسیا، و عضو سازمان همکاری شانگهای(همراه باچین) است، و هم زمان به مشارکت ناتو برای صلح پیوسته است، و همراه با ترکیه درخط مقدم سازمان به تازگی تغییر نام یافتۀ کشورهای ترک زبان بود.  با اجاره دادن ۴۹ ساله ایستگاه فضایی بایکونور به روسیه، به امریکا اجازه داده است تا آزملیشگاه‌های جنگ بیولوژیکی را در زمین خود حفظ کند. در حالی‌که اتحادیه اروپایی را از طریق روسیه و نیز چین را با نفت و گاز طبیعی تامین می‌کند، هم زمان بخش اقتصادی  معادن کشور تا حد زیادی دردست انحصارات انرژی غربی است، و بورژوازی قزاقستان فعالانه در پروژه‌های انحصارات چینی برای به اصطلاح “راه ابریشم” دست اندرکاراست. همان‌طور که می‌دانید، مبارزۀ قدرت بزرکی برسرمسیراین کشور، که ۵ برابر بزرگ‌تراز فرانسه است جریان دارد.

شما درگیری سازمان امنیت جمعی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

پاسخ: درگیری سازمان امنیت جمعی، که روسیه، قزاقستان، ارمنستان، بلاروس، قرقیزستان و تاجیکستان را با ۳۵۰۰ نفر برای حفاظت بایکونور ودیگر زیرساخت‌های نظامی را دربرمی‌گیرد ، بر پایه این توافق بود که کشور” موردحمله دشمن خارجی” با هدف احیا “نظام قانونی” باشد. این درگیری زمانی انجام شد که ماشین دولت بورژوایی قزاقستان با مشکلات جدی عملیاتی ماهیت سرکوبگرخود رودررو بود. این واقعیت چه چیزی را به ما نشان می‌دهد؟  نشان می‌دهد که اتحادهای چندملیتی منطقه‌ای جدیدی که ایجاد می‌شوند، مانند اتحادهای قدیمی، همانند ناتو و اتحادیه اروپایی، ماهیت طبقاتی دارند. این ماهیت ناپدید نمی‌شود، همیشه حاضراست و ازمنش سیاسی دولت‌هایی ریشه می گیرد که آن‌را تشکیل می‌دهند. از این‌رو، اولویت وظیفه این اتحایه‌ها حفظ قدرت بورژوازی کشورهایی است که موافقت‌نامه را منعقد کرده اند. بعد آن‌ها وظیفه حفاظت از منافع وسودبخشی طبقات بورژوا را دارند که این اتحادها به آن‌ها خدمت می‌کند. دیدگاه‌های نیروهای سیاسی، ازجمله برخی احزاب کمونیست، که به خاطر ظهور اتحادیه های جدید چندملیتی از “جهان چندقطبی” جدید سخن می‌گویند بی جاست.

البته، اتحادیه‌هایی مانند ناتو، اتحادیه‌اروپایی و سازمان امنیت جمعی با روابط متقابل نامتوازن کشورهایی مشخص می‌شوند که آن‌ها را تشکیل می‌دهند. از این رو، نقش اصلی روسیه در سازمان امنیت جمعی آشکاراست. حضور نیروهای نظامی سازمان امنیت جمعی درقزاقستان به عنوان”پرچم سرخی” به امریکا و اتحادیه اروپا خدمت کرده است. این نیروها ازاین رخ داد، با افزودن به استدلال‌های تبلیغات ضد روسی خود، با ملاحظه این‌که پدیداری نیروهای سازمان امنیت جمعی در قزاقستان درحال تغییر”وضع موجود” درمنطقه است استفاده خواهندکرد. روسیه سرمایه‌دار هم، به نوبۀ خود، برای تقویت یگانگی سرمایه‌داری در سرزمین‌های شوروی سابق دربهره گیری از این واقعیت‌ها  تلاش خواهد کرد.

وضعیت جنبش کمونیستی در قزاقستان چگونه است؟

جنبش کمونیست درقزاقستان تحت فشارسنگینی است. ۳۰ سال پیش، شاهد خیانت رهبری آن و تلاش برای تبدیل حزب کمونیست قزاقستان به یک “حزب چپ”، اساسا تحت نام حزب سوسیالیست قزاقستان بودیم.

این حزب همراه با حزب کمونیست فدراسیون روسیه به ریاست گنادی زیوگانف به اتحاد احزاب کمونیست اتحادشوروی پیوست. درسال ۲۰۱۱، مقامات گذاشتن موانع قانونی بسیاری را دررابطه با فعالیت آن آغازکردند و درسال ۲۰۱۵ با این استدلال که” حزب‌کمونیست به تعهدات قانونی پای بندنیست” فعالیت آن‌را ممنوع کردند. ازآن زمان، کادرهای حزب‌کمونیست قزاقستان هر فعالیت سیاسی را متوقف کرده‌اند. رژیم، همراه با برخی ازاعضا حزب‌کمونیست قزاقستان، حزب به اصطلاح ” کمونیست مردم قزاقستان” را تاسیس کردند، که با احزاب کمونیست دیگر، مانند حزب کمونیست چین روابط کنترل شده ودرحال توسعه ای داشت. درسال ۲۰۲۰ این حزب نام خود را به “حزب مردم قزاقستان” تغییر داد.

جنبش سوسیالیستی قزاقستان، هم که در آغاز سال ۲۰۱۱ تاسیس شده بود با آشفتگی مواجه شد، وکمونیست‌هایی که حزب کمونیست قزاقستان را ترک کرده بودند به آن پیوستند. تعدادی ازاعضا حزب تحت تعقیب قرارگرفته بودند، عزل شده بودند وتحت فشارقرارگرفته بودند، درعین حال طاهرمخامدژانوف، معدنچی، یکی از رهبران سازمان، درشرایطی مشکوکی جان خود را از دست داد که پلیس از تحقیقات (درباره آن) خودداری کرد. تارنگاشت‌های جنبش سوسیالیستی قزاقستان بسته شدند و مقامات بارها عملیات قانونی آن‌را نادیده گرفته اند. تعقیبات علیه جنبش سوسیالیستی قزاقستان با حمله مرگبار و دستگیری انبوه اعتصاب کنندگان در طی اعتصاب ۸ ماهۀ کارگران در صنعت نفت در ژانااوزن در دسامیر سال ۲۰۱۱ هم زمان شد. جنبش سوسیالیستس قزاقستان این حقیقت را که به خاطر تعقیب بخشی از اعضا آن عقب نشینی کرده اند پنهان نمی کند، در عین‌حال یکی از کادرهای آن‌ها از سوی رژیم برای مهار اتحادیه های کارگری کنترل شده مورد استفاده قرارگرفت. امروز، جنبش نیروهایی را در مناطق مختلف کشور حفظ می‌کند، که در شرایط دشواری فعالیت می‌کنند، وحزب با تلاش پیگیر برای ریشه گرفتن در جنبش کارگری رشدیابنده شناخته می‌شود.جنبش سوسیالیستی قزاقستان درهمایش‌های بین المللی احزاب کمونیست و کارگری شرکت ودر انتشار “نشریه کمونیست بین الملل” مشارکت می‌کند.

این پرسش که آیا مبارزه مهم کارگران و مردم بدون جنبش کمونیستی قدرتمند می‌تواند وجود داشته باشد پرسش معقولی است. تجربه نشان داده است که مبارزات بزرگ، شدید و خونین،  حتی بدون وجود یک حزب کمونیست دریک کشور می تواند رخ دهد. ازاین رو، مبارزات و حتی مبارزات سخت حتی پیش از پیدایش حزب کمونیست یونان درکشورما رخ داد، و امروز درکشورهای بسیاری که احزاب کمونیست ضعیف هستند و یا وجود ندارند، مبارزات رخ می‌دهد. پرسش این نیست که آیا مبارزات بزرگ می‌تواند رخ دهد بلکه این است که در کدام جهت و چگونه می‌توانند به صورت تعیین کننده ای برخورد کنند و منجر به سرنگونی بربریت سرمایه‌داری شوند. بدون وجود یک حزب کمونیست قوی، با یک راهبرد انقلابی و خط بسیج و مبارزه علیه قدرت انحصارات و سیستم بهره کشی، حتی مبارزات بزرگ مردم هم قادر به رهایی کارگران از بهره کشی سرمایه‌داری نخواهد بود.

آیا موضع احزاب کمونیست نسبت به بسیج‌های همانند قزاقستان چه بود و چه باید باشد؟

باید بدانیم که حزب‌کمونیست یونان و بیش از ۱۰ حزب که تاکنون دراین باره موضع گرفته اند، مانند حزب‌کارگران کمونیست روسیه، حزب‌سوسیالیست لتونی، حزب‌کارگر اتریش، حزب‌کمونیست مکزیک، حزب‌کمونیست سوئد، حزب کارگرن اسپانیا، وحزب‌کمونیست بلژیک، تحولات را تعقیب می‌کنند، ما ازهمان ابتدا همبستگی خود را با مردم قزاقستان، که ۳۰ سال پس از سرنگونی سوسیالیسم علیه مشکلات اجتماعی ناشی از سرمایه‌داری به پا خاسته اند بیان کردیم. متاسفانه، بسیاری ازاحزاب تصویر روشنی ازآن‌چه واقعا رخ می‌دهد ندارند و از این‌رو بی درنگ موضعگیری نکردند. به علاوه، برخی احزاب، مانند حزب‌کمونیست فرانسه، روی “سیاست‌های نئولیبرالی” و اقتدارگرایی رژیم تمرکز دارند، از این‌رو، یک باردیگر سرمایه‌داری را تبرئه می‌کنند، در حالی‌که دیگرانی که اتحادهای چندملیتی را که در سرزمین‌های سابق اتحادشوروی به ابتکار روسیه بدون پایگاه طبقاتی محور تشکیل شده‌اند مورد توجه قرارمی‌دهند، ومانند حزب‌کمونیست فدراسیون روسیه، دخالت سازمان امنیت جمعی را توجیه می‌کنند. این وضعیت، در وحلۀ اول، حاکی از بحران ایدئولوژیکی – سیاسی درداخل صفوف جنبش بین‌المللی کمونیستی است و به غلبه بر موضوعات مهم ایدئولوژیکی- سیاسی مانند مشخصۀ اتحادهای چدملیتی، سلسله تضادهایی که دربین طبقات بورژوازی رشد می‌کند، و مشخصۀ قدرت‌های سرمایه‌داری جدید درروسیه وچین نیازدارد.

درهرمورد، کمونیست‌ها باید از مبارزات کارگران هرجایی که آغاز می‌شود حمایت ودرآن شرکت کنند به نحوی که ایده های مارکسیسم – لنینیسم و چشم اندازهای انقلابی به توسعۀ جنبش سازمان یافته، مردمی و کارگری پیوند بخورد.

http://www.solidnet.org/article/CP-of-Greece-Eliseos-Vagenas-member-of-the-CC-of-the-KKE-Interview-by-902.gr-on-the-developments-in-Kazakhstan/

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%af%d9%81%d8%aa%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a6%d9%88%d8%b3-%d9%88%d8%a7%da%af%d9%90%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%b9%d8%b6%d9%88-%da%a9%d9%85%db%8c%d8%aa%d9%87-%d9%85%d8%b1%da%a9%d8%b2/feed/ 0 6530
سقوط دولت اسلامی افغانستان http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/#respond Tue, 17 Aug 2021 03:04:59 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6331 سرنوشت یک دستگاه پوشالی نئوکلونیال

طالبان بسیار سریع تر از آنچه پیش بینی می شد شهرهای بزرگ را تسخیر می کنند. انگار نه انگار در افغانستان، حکومتی وجود دارد و ارتش و دستگاه بوروکراتیک ـ امنیتی چند صد هزار نفره ای که در بیست سال گذشته توسط مستشاران آمریکا و غرب آموزش دیده اند و پروار شده اند. ارتشی ها جان خود را برداشته اند و از هر سوراخی که شده می گریزند؛ مقامات، کلید شهرها (در واقع جان و مال اهالی) را در توافقی پنهان یا آشکار تقدیم طالبان می کنند. «رهبران» و سیاستمداران کشور که زمانی پشت تریبون ها و روی مونیتور رسانه ها ژست می گرفتند و شعار می دادند، ریز شده اند. این ها موش های حقیری بودند که وظیفه و رسالتی جز فساد و دزدی و کارگزاری سرمایه داری جهانی نداشتند.

طالبان روی جاده ای فرش شده از خون و خیانت پیشروی می کنند. آماج اصلی این جماعت جنایتکار و کهنه پرست، زنان هستند. زنانی که لت و کوب می شوند؛ مورد تجاوز قرار می گیرند؛ و در صورت مقاومت کشته می شوند. تا دیگر هیچ زنی هوای آزادی و برابری به سرش نزند. تا دیگر هیچ زنی به فکر درس خواندن و مستقل شدن و بالیدن نیفتد. طالبان آمده اند تا این بار پایه های بردگی و نظم پدرسالار و زن ستیز را محکم تر از پیش برقرار کنند.

طالبان جبهه ای سیاسی ـ ایدئولوژیک متشکل از گروه های طایفه ای مسلح است که نزدیک به یک دهه بعد از خروج نیروهای اشغالگر شوروی، به موازات درگیری و رقابت جریانات جهادی مرتجع و جنگ سالار محلی، عمدتا با کمک ها و امکانات پاکستان و عربستان و متحدانش زاده شد. این جریان علیرغم شکست سنگین نظامی امارت اسلامی در سال ۲۰۰۶ و فرار از مراکز قدرتی که برپا کرده بود، طی بیست سال اخیر به پشتوانه حامیان بین المللی خود ادامه حیات داد. اینک صحنه جهانی و منطقه نسبت به بیست سال پیش تغییر کرده و پیچیده تر شده است؛ سیاست ها و جهت گیری های طالبان نیز به همچنین. حالا به نظر می رسد مذاکرات قطر بیش از آنکه مذاکراتی چند جانبه برای «ادغام» طالبان در «حکومت موجود» باشد، عملا به کار تنظیم روابط جدید میان طالبان و آمریکا آمده است. به نظر می رسد طراحان سیاست خارجی آمریکا (چه در دوره ترامپ، چه بایدن) چراغ سبز را به طالبان تشنه قدرت، نشان داده اند. به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ایران نیز با آگاهی از این دورنما، پیشاپیش به فکر تنظیم مناسبات با طالبان و «حسن همجواری» با همتایان مرتجع خود در آن سوی مرز بوده است. حالا دیگر ساده دل ترین افراد هم فهمیده اند که وعده “استقرار دمکراسی” و “دفاع از حقوق زنان” از سوی آمریکا و دیگر قدرت‌های غربی در افغانستان صرفا توجيه فریبکارانه ای بود برای اشغالگری در آن مقطع زمانی، و آن دوره دیگر به سر آمده است.

اینکه آینده افغانستان با همه تضادهای عمیق طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی اش به کجا خواهد انجامید از اکنون مشخص نیست. آیا تصویر هولناک زندگی تحت یک حاکمیت قرون وسطایی مذهبی، شعله های مقاومت و جنگ داخلی دنباله داری را خیلی زود روشن خواهد کرد؟ آیا برخاستن امواج بلند مهاجرت به ویژه از میان جوانان و زنان (اعم از کارگر و زحمتکش یا روشنفکر) محتمل یا ممکن خواهد بود؟ یک موضوع ناروشن دیگر، جایگاه افغانستان در رقابت های منطقه ای و جهانی به ویژه از زاویه منافع روسیه و متحدانش در آسیای میانه، جمهوری اسلامی ایران و پاکستان، و مشخصا آمریکا و چین است. چه کسی می تواند تاثیرات یک حکومت طالبانی مستقر در کل سرزمین افغانستان را بر تناسب قوای منطقه و ایجاد تنش های جدید در تمامی مرزها پیش بینی کند؟

در این میان، یک چیز روشن است. دم و دستگاه هایی که به زور بمباران و حمایت دیپلماتیک و کمک مالی و رسانه ای دولت های سرمایه داری امپریالیستی شکل بگیرد و محصول به هم چسباندن جنگ سالاران سابق و باندهای مرتجع طایفه ای رقیب از راه تطمیع و تهدید باشد، به شدت پوشالی و مستعد فروپاشی است. گواه تازه این حرف، سرنوشت حکومت بی ریشه، ضدمردمی و فاسدی است که بیست سال پیش تحت عنوان «دولت قانونی و مشروع و منتخب» در افغانستان به کار گمارده شد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/feed/ 0 6331
استراتژی و سیاست؛ از مارکس تا بین‌الملل سوم http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9b-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%aa%d8%a7-%d8%a8%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9b-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%aa%d8%a7-%d8%a8%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%85/#respond Mon, 02 Nov 2020 13:10:44 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5867 دانیل بن‌سعید، برگردان: بهرام صفایی

آگاهی طبقاتی سیاسی می‌تواند فقط از بیرون به طبقه‌ ی کارگر آورده شود، به‌ بیان دیگر از بیرونِ پیکار اقتصادی، از بیرون سپهر مناسبات کارگران و کارفرمایان. سپهری که فقط از آن می‌توان این دانش را کسب کرد، سپهر روابط تمام طبقات و اقشار با دولت و حکومت است، سپهر روابط متقابل تمام طبقات. […] سوسیال‌دموکرات‌ها برای ارائه‌ی دانش سیاسی به کارگران باید به میان تمام طبقات مردم بروند؛ باید واحدهای ارتش‌شان را به هرسو روانه کنند.

مسئله‌ی استراتژی در اندیشه‌ی مارکس و انگلس چندان پرورانده نشد. تفاوتی بود میان توجه آن‌ها به خودانگیختگی اجتماعی و ابتکارات آن (توجهی متناسب با بدبینی‌شان به اراده‌گرایی بلانکیستی و کیش توطئه‌گریِ اقدام اقلیت)، و اندیشه‌ی استراتژیکی که گاهی به سویه‌ی نظامی مستقیم آن فروکاسته می‌شد، که گاهی نه فقط انگلس، بلکه مارکس نیز در مقالاتش پیرامون جنگ داخلی آمریکا و جنگ کریمه به آن شوروشوق نشان می‌داد. انگلس حتی تا آن‌جا پیش رفت که انقلاب را «پدیده‌ای کاملاً طبیعی و تابع قوانین فیزیک» توصیف کرد.‌ [۱]

بنابراین مسئله‌ی استراتژی فقط گهگاه در آثار آن‌ دو، در رابطه‌ا‌ی تنگاتنگ با لحظات جوش‌وخروش انقلابی (انقلاب‌های ۱۸۴۸ و کمون پاریس)، پدیدار می‌شود. به نظر می‌رسد معمای دگردیسی «هیچ» به «همه» ــ دگردیسی طبقه‌ای استثمار شده، تحت‌سلطه و منکوب‌شده توسط کار به طبقه‌ای هژمونیک و قادر به تغییر جهان ــ با این شرط‌بندی جامعه‌شناختی حل می‌شد که رشد و تمرکز پرولتاریا خودبه‌خود به ظهور آگاهی جمعی و پیش‌بُرد شیوه‌های سازمان‌دهی می‌انجامد.

 روند نامنظم سازمان‌دهی سیاسی، که مارکس آن را «حزب بی‌دوام» نیز می‌نامد، تا از «حزب تاریخی» متمایزش کند (که چیزی جز جنبش رهایی‌بخش پرولتاریا به معنای واقعی کلمه نیست)، همچون پیامد نامنظم‌بودن فرصت انقلاب پدیدار می‌شود. به همین دلیل است که مارکس دوبار از انحلال احزابی دفاع کرد که در پایه‌گذاری آن‌ها نقش داشت، یعنی اتحادیه‌ی کمونیستی در ۱۸۵۲ و انجمن بین‌المللی کارگران در ۱۸۷۴:

اول از همه خاطرنشان می‌کنم که پس از انحلال «اتحادیه» در نوامبر ۱۸۵۲ به فرمان من، هرگز به هیچ انجمن و گروهی تعلق نداشتم، چه مخفی و چه علنی؛ درنتیجه حزب، در این معنای یکسره بی‌دوامش، دیگر از هشت سال پیش برایم محلی از اعراب ندارد… علاوه‌براین، کوشیده‌ام سوءتفاهم ناشی از این برداشت را از میان ببرم که منظورم از «حزب» همان «اتحادیه»ای است که هشت سال پیش منقضی شد، یا هیئت‌تحریریه‌ای که دوازده سال پیش منحل شد. منظورم از حزب معنای گسترده‌ی تاریخی آن است.[۲]

به بیان دیگر، باید بدانیم هنگامی که شکست، یک حزب به اصطلاح انقلابی را به یک «مکتب بدگویی و فرومایگی» بدل می‌کند، چطور از آن جدا شویم.[۳]

به‌همین‌ترتیب، انگلس در نامه‌ای به بکر درباره‌ی انحلال بین‌الملل اول پس از سرکوب کمون و ارتجاعِ متعاقب آن نوشت:

بین‌الملل درواقع هنوز وجود دارد. تا جایی که بتواند اثرگذار باشد، پیوندی میان کارگران انقلابیِ تمام کشورها وجود دارد … رک‌وراست بگویم در مقطع کنونی نمی‌دانم چطور گردهم‌آیی این مراکز کوچک حول مرکزی بزرگ می‌تواند قدرتی مضاعف به جنبش ببخشد ــ این کار احتمالاً فقط به اصطکاک بیشتر می‌انجامد. اما موعدش که سربرسد نیروهایمان را متحد کنیم، کاری است که در همان موعد باید انجام بدهیم، نه تدارکی طولانی که {از الان} برای آن فراخوان بدهیم.[۴]

بنابراین انگلس توصیه می‌کند که نباید با برپایی مجدد زودهنگام «بین‌الملل رسمی» که به حکم شرایط به انجمنی تبلیغاتی فروکاسته می‌شود، بیش از حد بر این ضرورت تأکید کنیم. این تضاد میان «بین‌‌الملل رسمی» و «بین‌الملل بالفعل»، تمایز مارکس میان حزب بی‌دوام و حزب تاریخی را بسط می‌دهد.

تروتسکی جوان و رزا لوکزامبورگ در آغاز سده‌ی بیستم تا حد زیادی به این جبر جامعه‌شناختی پایبند ماندند. از نگاه تروتسکی، «منافع پرولتاریا» چنان قدرتمند و چنان گریزناپذیر است که سرانجام پرولتاریا را وادار می‌کند آن‌ها را به عرصه‌ی آگاهی خود راه دهد، به بیان دیگر، باعث می‌شود تا دستیابی به منافع عینی پرولتاریا به دغدغه‌ای سوبژکتیو بدل شود.»[۵] دیالکتیکِ پرمخاطره‌ی ابژه و سوژه، درخود و برای خود! که به ایمانی حقیقی می‌انجامد: «… ایمان به تقدیر طبقه‌ی کارگر که انقلاب اجتماعی است» و ایمان به «ایده‌های انقلابی که کاملاً متناظر است با جنبش تاریخی پرولتاریا.»[۶] آشکارا مسئله بر سر ایمان به معنای تاریخ است. به همین ترتیب به نظر لوکزامبورگ، «سوسیال‌دموکراسی با سازمان‌دهی طبقه‌ی کارگر مرتبط نیست؛ این جنبش خودِ طبقه‌ی کارگر است»، صورتبندی‌ای که در حقیقت به صورت‌بندی مانیفست کمونیست بسیار نزدیک است.[۷]

مباحثات اساسی

بنابراین در اوایل سده‌ی بیستم، در صفوف حزب عظیم سوسیال‌دموکرات آلمان، بحث‌های استراتژیکی اساسی شکل گرفت. دولت پارلمانی مبارزه‌ی سیاسی را پیچیده‌تر کرده بود و، به مدد حق رأی عمومی دورنمای کسب تدریجی قدرت هموار به نظر می‌آمد: بنابراین می‌شد پیش‌بینی کرد که اکثریت سیاسی (انتخاباتی) و اکثریت اجتماعی هم‌رس شوند ــ ادعایی که فرانسوا میتران در شب نخستین انتخابش به مقام ریاست‌جمهوری بیان کرد. این دورنما ترجمان و ادامه‌ی توهم همگنی یا تداوم میان ترازهای سیاسی و اجتماعی است. به‌علاوه، دوره‌ی رشد سرمایه‌داری با توهمات مرتبط با فروپاشی گریزناپذیرش در تضاد است. سرانجام، رشد پرولتاریا مستلزم از میان رفتن طبقات میانی (خرده‌بورژوازیِ) همواره بازخیزنده نیست.

ادوارد برنشتاین از این پدیده چند نتیجه گرفت. نخست، پیش‌روی طولانی به سوی نهادها در حکم راهی برای دستیابی به اعمال قدرت. دوم، پیوستگی ایدئولوژیک لیبرالیسم و سوسیالیسم: «درواقع، هیچ اندیشه‌ی لیبرالی‌ای نیست که بخشی از ابزار فکری سوسیالیسم نیز نباشد.»[۸] درنتیجه، او مسئله‌ی مالکیت را، که از هنگام زایش جنبش سوسیالیستی مسئله‌ای حیاتی بود، کم‌اهمیت جلوه داد و تنظیم صرفاً حقوقی مناسبات اجتماعی را برجسته کرد: «کوچک‌ترین قوانین کارخانه هم از تمام ملی‌سازی‌ها وجه سوسیالیستی بیشتری دارد.» و درنهایت، این نتیجه‌ی منطقی را پیش کشید: «جایی که دولت کم‌تر از همه سودمند است، باید از بخش خصوصی دفاع کرد.» این گفته گویی همان سخنان روکار[۹] در مجمع کارفرمایان مجله‌ی کسب‌وکار اکپانسیون[۱۰]، یا سخنان سگولن رویال[۱۱] بود. این سوسیالیسم انتخاباتی بازسازی‌شده اهمیتی تازه به مسئله‌ی اتحاد طبقات داد ــ به‌ویژه در عرصه‌ی انتخابات ــ درست همان‌طور که به همین بهانه اهمیت خودانگیختگی طبقه‌ی کارگر را زیر سؤال برد.

از لحظه‌ای که جنبش همه‌چیز شد و هدف هیچ، این دیدگاه جایی برای مسئله‌ی استراتژی باقی نگذاشت. «نیروی بی‌جنبش»[۱۲] با گام‌هایی شمرده ــ و بی‌هیچ سکته‌ای! ــ در راه هموار تاریخ پیش می‌رود.

در همین زمینه آنجلو تاسکا[۱۳] از «سوسیالیسمِ بی‌زمان» سخن گفته است، بدون اهداف یا ضرب‌الاجل، بدون وقفه یا تغییرآهنگ. بااین‌حال زمان استراتژیک دقیقاً همان زمان گسسته یا زمان «کایروتیک» است، منقطع با لحظات و مجال‌هایی مساعد که باید آن‌ها را قاپید. متضاد مطلقِ تداوم یکپارچه، «همگن و تهی».[۱۴]

کائوتسکی در مواجهه با آن‌چه تجدیدنظر جدی در راست‌کیشی به نظر می‌آمد، خود را به قهرمان راست‌کیشی علیه برنشتاین بدل کرد. لنین، گرچه در «خوانش علائم»[۱۵] خبره بود، راه قدرت (1909) را در حکم کتاب بالینی‌اش برگزید. او موافقت تمام عیارش را با این کتاب اعلام کرد و چیزی را نادیده گرفت که، اگر منطق آن درک شود، لاجرم برآشفته‌اش می‌کرد:

حزب سوسیالیست حزبی انقلابی است، اما انقلاب‌ساز نیست. می‌دانیم که هدف ما فقط از خلال انقلاب حاصل می‌شود. این را نیز می‌دانیم که خلق انقلاب همان‌قدر از قدرت ما خارج است که دشمنان‌مان از مانع‌تراشی برایش عاجزند. برپایی انقلاب یا هموار کردن راه آن در فعالیت‌های ما جایی ندارد. و از آن‌جا که انقلاب نمی‌تواند به دلخواه ما خلق شود، ما نیز نمی‌توانیم بگوییم انقلاب کِی، تحت چه شرایطی یا به چه شکلی فرا می‌رسد.[۱۶]

پُربیراه نیست که ما نمی‌توانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمی‌توانیم خودسرانه جرقه‌ی قیامی توده‌ای را بزنیم. اما این ادعا که دشمن هیچ ابزاری برای ممانعت از آن ندارد بیشتر بی‌تدبیری و قوت‌قلبی افراطی است، چنان‌که کودتا در اندونزی (۱۹۶۵) و شیلی (۱۹۷۳) بی‌رحمانه یادآوری می‌کنند: برخورداری از قدرت دولتی و نهادهای سرکوب‌گر آن در شرایط بحرانی مانع از آن می‌شود که نیروهای غالب ابتکارعمل را به دست بگیرند و جوانه‌های انقلابی نوپا را از پای درآورند. این یکی از پیامدهای استراتژیک عدم‌تقارنِ مغلوب و غالب است. اگر بتوان، همانند کائوتسکی، گفت که ما انقلاب را مطابق میل خود «نمی‌سازیم»، از سوی دیگر سخت بتوانیم، همانند او، نتیجه بگیریم که نمی‌دانیم چطور برای انقلاب تدارک ببینیم و چطور خود را برایش آماده کنیم.

همین موضع منفعل است که سبب شد مخالفان کائوتسکی، به‌ویژه پانِه‌کوک، وی را متهم به «رادیکالیسمِ منفعل» کنند.[۱۷] انقلاب از نگاه کائوتسکی درواقع محدود به «چرخش نیروها در دولت» و «کسب قدرت عمومی» بود.[۱۸] بنابراین، دیکتاتوری پرولتاریا که وی ادعا می‌کرد از بیخ‌وبن حامی آن است، به اشغال «جایگاه مسلط در دولت» و «تجلی هژمونی سیاسی پرولتاریا» فروکاسته می‌شود. کسب قدرت به معنای سرمایه‌گذاری دولت و نهادهای موجود است، بر این اساس، اگر دولت مدرن «ابزار سلطه‌ی طبقاتی» باقی بماند، کارکردهای اجتماعی آن افزایش می‌یابد، و نیز از سوی دیگر به واکنشی «منچسترـ‌گونه» علیه دولت رفاهِ نوظهور می‌انجامد.[۱۹] فعالیت اقتصادی دولت مدرن سرآغاز تحولی است که به «جامعه‌ی همیارانه»[۲۰] می‌‌انجامد.

بنابراین مسئله بر سر دگردیسی دولت به «همیاری اقتصادی بزرگ» در راستای «ضرورت گریزناپذیر تکامل اقتصادی» است. تبدیل پارلمان به امری زائد در این دولت مدرن بزرگ در اولویت نیست، مهم این است که نهایت تلاش به تصحیح کنش‌های آن در مواردی معین معطوف شود: «چرا که تا زمانی که دولت مدرن وجود دارد، کانون کنش سیاسی همواره در پارلمان نهفته است»[۲۱] و در جمهوری پارلمان مسئله‌ی سیاسی اساسی حق رأی است.

کائوتسکی، برخلاف برنشتاین، مسئله‌ی اتحاد طبقات را با تکیه بر رشد اندام‌وار توده‌های کارگر که «هردم پرشمارتر و قدرتمندتر» خواهند شد، کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. اما وی آنارشیسم را نیز نفی می‌کند چون آن را «یوتوپیایی پرولتری» می‌داند که «دیر یا زود به سندیکالیسم صنفی یا صنفی‌گری ضدسیاسی می‌انجامد». او در پایان از «مخالفت تمام‌عیار با همه‌ی احزاب بورژوایی» حمایت می‌کند، و با اثبات خود به عنوان پشتیبان «سوسیالیسم ناب، سازش‌های ناخوشایند را زیر پا می‌گذارد و به پایان خوشی رهنمون می‌شود که تاریخ با منطق پیشرفت و وعده‌ی پیروزی تضمین کرده است. پس کافی است صبورانه به انباشت منفعلانه‌ی نیروها تکیه کنیم: «ضروری است که باروت‌هایمان را برای نبرد عظیم آتی حفظ کنیم» ــ به بیان دیگر برای انتخابات بعدیِ رایشتاگ! کائوتسکی، برخلاف کروپاتکین که ادعا می‌کرد «مردم همواره موقعیت را به‌درستی حس می‌کنند»، درنهایت درباره‌ی خودانگیختگی بی‌نظم توده‌ها و آسیب‌پذیری‌شان در برابر تحریکات بیمناک بود چرا که آن‌ها را مستعد اخلال در پیش‌روی آرام در راه قدرت می‌دانست: «توده‌ها فقط می‌توانند کنش‌هایی را دریابند که تنها چند ساعت دوام داشته باشند و فقط اقداماتی ویران‌گر به‌شمار بیایند»؛ اقدام توده‌ای می‌تواند پیروزمندانه باشد، «اما نمی‌تواند مزایای پیروزی را حفظ کند.»[۲۲]

مجادله بر سر اعتصاب عمومی نمایان‌گر این بی‌میلی است. رزا لوکزامبورگ، در مواجهه با اعتصاب‌های بلژیک و روسیه در آغاز سده، به‌سرعت دریافت که این اعتصاب‌ها تجلی انرژی اجتماعی‌ای است که می‌تواند اینرسی محافظه‌کار سازوبرگ سازمانی را بر هم بزند. کائوتسکی، برخلاف اصحاب اتحادیه که شدیداً مخالف این جنبش‌های خودانگیخته بودند، موضعی میانه اتخاد کرد که اعتصاب توده‌ای «قهرآمیز» یا دفاعی (از نوع روسی یا شرقی) را در مقابل اعتصاب عمومیِ صرفاً «نمایشی» قرار می‌داد، آخرین پناهگاه در برابر رقیبی که دیگر قاعده‌ی بازی را رعایت نمی‌کند. چرا که «اعتصاب توده‌ای سیاسی ــ قهرآمیز ــ و نبرد انتخاباتی کاملاً یکدیگر را نفی می‌کنند.»[۲۳] در غیاب حقوق سیاسی، اعتصاب تنها راه اعتراض در روسیه بود، و به‌خودی‌خود نمایان‌گر پیروزی، اما در آلمان سوسیالیست‌ها راه‌کارهای دیگری داشتند، به‌گونه‌ای که اعتصاب «سلاحی نهایی است که ضربه‌ی قاطع را وارد می‌کند»، اما زمانی که موعدش سربرسد.[۲۴]

پس هیچ تعجبی ندارد که واژه‌ی «تکامل» پیوسته در سراسر اثر وی به چشم می‌خورد. این واژه‌ بیان‌گر اعتمادی تزلزل‌ناپذیر به غایت‌شناسی تاریخی دست‌دردست جبرباوری اقتصادی است: احتضار فاجعه‌بار سرمایه‌داری «ضروری» و «گریزناپذیر» است. ازسوی‌دیگر کمون پاریس نشان داده بود که روزگار «تاکتیک سرنگونی موقتاً سرآمده است».[۲۵] این استراتژی منسوخ، که نامش از تاریخ نظامی سترگ دلبروک[۲۶] برگرفته شده، در نقاطی که حمل‌ونقل رشد چندانی نداشت و متروپل شهری بزرگ حاکم بود هنوز رواج داشت. بنابراین، کائوتسکی از پیشگفتار مشهور انگلس در سال ۱۸۹۵ به نبردهای طبقاتی در فرانسه به‌شیوه‌ی خود استفاده کرد تا از «استراتژی فرسایش» در راستای حق رأی عمومی دفاع کند. هرچند انگلس هرگز تصور نمی‌کرد که فرسایش بدون نبرد نهایی ممکن باشد.[۲۷] انگلس با پافشاری بر انحصار دولت مدرن بر سلاح‌های مؤثر و تأمل پیرامون «معماری شهرهای مدرن» قصد داشت پیام «امکان‌ناپذیری شورش مسلحانه» را به نسل‌های آینده منتقل کند: روزهای «شبیخون» و «انقلاب‌هایی که اقلیت‌ها در رأس آگاهی توده‌ها برپا می‌کردند» دیگر به پایان رسیده بود.[۲۸] توده‌های سازمان‌یافته دیگر نهادهای خود را داشتند، ولو به احتمال فراوان ناممکن بود که کل مردم را درون چهارچوب شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری متشکل کرد.

اشاره به جنگ فرسایشی یا جنگ موضعی، در مقابل شورش‌هایی که به‌سرعت نتیجه می‌دهد، بر سویه‌ی زمان‌مند تأکید می‌کند:

ضروری نیست که انقلاب اجتماعی در یک آن به ثمر برسد … انقلاب‌ها در خلال سال‌ها یا دهه‌ها پیکار اقتصادی و سیاسی مهیا می‌شوند؛ انقلاب‌ها در گیرودار فراز و فرودهایی دیرپا به سرانجام می‌رسند که طبقات و احزاب متخاصم بر آتش آن می‌دمند؛ و کم نیست دفعاتی که با دوره‌هایی بلند از ارتجاع به بن‌بست می‌خورند.[۲۹]

بنابراین کائوتسکی بود که پیش از گرامشی واژگان نظامی را به درونِ مجادلات جنبش کارگری آورد، مجادلاتی که از تقابل جنگ فرسایشی و جنگ فیصله‌بخش آغاز شده بود: در رویاروی دولت مدرن، مسئله بر سر تضعیف و فرسودن دشمن است، در حالی که خود را در موقعیت دفاع مشروع قرار می‌دهیم. این استراتژی در رویای این احتمال است که هرگز مجبور به نبرد نشویم.

در نتیجه جنگ جهانی و فاشیسم در وهله‌ی اول در حکم پرانتزهایی ساده (کژراهه‌ یا تصادف‌) در مسیر مستقیم پیش‌روی قلمداد می‌شد، به بیان طعن‌آلودِ پگی[۳۰] پلکانی که مسیری یک‌طرفه رو به بالا بود. همین رویکرد قضاوقدری تاریخی بود که والتر بنیامین، در وصیت‌نامه‌ی فلسفی تکان‌دهنده‌اش، آن را متهم کرد که هشیاری انقلابی را در برابر مخاطرات دچار نقصان می‌کند:

هیچ‌چیز طبقه‌ی کارگر آلمان را به اندازه‌ی این باور که در راستای جریان حرکت می‌کند فاسد نکرده است … نظریه‌ی سوسیال‌دموکراتیک، و حتی کاربست آن، متکی بر درکی از پیشرفت است که جاپایی در واقعیت ندارد اما ادعاهای جزمی صادر می‌کند.[۳۱]

این پیشرفت، «آن‌طور که ذهن سوسیال‌دموکرات‌ها را تسخیر کرده بود»، در وهله‌ی اول پیشرفت نوع بشر به معنای واقعی کلمه بود، نه صرفاً دانش و توانایی‌هایش؛ همچنین پیشرفتی نامحدود بود همخوان با جزم کمال‌پذیری که آن هم نامحدود قلمداد می‌شد؛ و دست‌آخر، پیشرفتی توقف‌ناپذیر و برگشت‌ناپذیر که در «زمانی همگن و تهی» نقش بسته بود. بنیامین خاطرنشان نکرد که همان زمان می‌شد همان ملامت را علیه جنبش کمونیستی استالین‌زده و بوروکراتیزه نیز روا دانست.

از زمان مجادله‌ی سال ۱۹۰۲ بر سر اصلاح یا انقلاب، رزا لوکزامبورگ مسئله‌ی محافظه‌کاری نهادی در سیاست و مخاطرات آن را دریافت. او تا آن‌جا پیش رفت که خودانگیختگی کارگران را پادزهر این مشکل قلمداد کرد: «سال ۱۹۰۵ سرآغاز عصری جدید برای جنبش کارگری است»، به‌لطف بروز عنصری جدید یعنی «ظهور پیکار پرولتری در انقلاب». بنابراین اعتصاب عمومی از نگاه او نه آخرین مأمن دفاعی، بلکه فورانی بود که استراتژی انقلابی را امکان‌پذیر می‌کند. کائوتسکی در آن هنگام تمایز لوکزامبورگ میان «اعتصاب عمومی روسی» و «اعتصاب عمومی غربی» را پذیرفت، که بیان‌گر تفاوتی عملی میان شرق و غرب بود.[۳۲]

از نگاه لوکزامبورگ، تضاد میان جنگ فرسایشی و جنگ فیصله‌بخش یکسره صوری بود، و تضاد میان روسیه‌ی آسیایی و اروپای پارلمانی بسیار شدید. اما چند سال بعد آنتون پانه‌کوک از هلند جنجالی به پا کرد؛ او ادعا کرد که مسئله نه بر سر تسخیرِ تک‌تک وزارتخانه‌های قدرت عمومی، بلکه نابودی کل سازوبرگ دولتی است.[۳۳] این مجادله در پرتو ترومای اوت ۱۹۱۴ جانی دوباره گرفت، با مقاله‌ای به قلم بوخارین که لنین در ابتدا با تردید آن را پذیرفت.[۳۴] پانه‌کوک بر عصر امپریالیسم، اهمیت رقابت تسلیحاتی تأکید کرد، و نیز بر افزایش فشار مالی که طبقه‌ی کارگر را به موضعی دفاعی عقب رانده بود. او بر برتری فرهنگی و سازمانی طبقات مسلط به کمک تسلط‌شان بر قدرت دولتی دست گذاشت، در حالی که «ماهیت سازمان‌دهی [پرولتاریا] تا حدی معنوی است ــ یعنی همان دگرگونی کلی ذهنیت پرولتری…»[۳۵] به‌این‌ترتیب نابودی سلطه‌ی طبقانی تنها به این دلیل ممکن بود که «قدرت مردمی دائمی وجود دارد که گام‌ به گام و با آهنگی بی‌امان بنا می‌شود، تا نقطه‌ای که نیرویش چنان باشد که قدرت دولتی بورژوازی را نابود کند و به قلمرو هیچ براند.» پیش از آن، کافی بود که بخشی از طبقات مردمی «سرمایه بیندوزد»، در حالی که اکنون اقلیتی فعال می‌تواند بخش‌های هردم‌ گسترده‌تری را از آن بهره‌مند کند. بااین‌حال کائوتسکی از ترکیب اجتماعی خاص طبقات مدرن غفلت کرده بود، و همین وی را واداشت ــ با جای دادن «تاکتیکی مستعمل و آزموده» در دل یک نظام ــ نظریه‌ای را پیرامون «مشارکت منفعل» [l’expectative passive] و «رادیکالیسم منفعل» در برابر کنش انقلابی بسط دهد.

پاسخ کائوتسکی این بود که در بافتار رشد تعارضات، «عنصر فاجعه‌بار وضعیت» در ترکیب عمل پرولتاریای متشکل با عمل توده‌های عظیم نامتشکل نهفته است. از نگاه پانه‌کوک، توده‌هایی که پیش‌تر هنوز بورژوا بودند پرولتر شدند، اما غریزه‌ی طبقاتی همواره در جهت درست گام برنمی‌دارد. بااین‌حال او نظریه‌ای درباره‌ی ایدئولوژی، بتوارگی یا شئ‌وارگی نداشت، که می‌توانست به کمک آن دریابد هیچ راهی برای خروج از دور باطل بازتولید مناسبات اجتماعی نیست مگر با گسست از زمان‌مندی همگن و تک‌راستایی، از طریق نظریه‌ای درباره‌ی بحران‌ها و شرایط انقلابی.

از نگاه آنتون پانه‌کوک، تاکتیک جدید محدود به حمایت از «رهبری حزبِ سازمان‌دهنده‌ی‌ انقلاب» بود.[۳۶] او از بگومگو میان آنارشیست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها فراتر رفت (یا چنین ادعا می‌کرد)، و هم‌زمان منظورش «کسب قدرت دولتی و نابودی آن» بود.[۳۷] اما دقیقاً نابودیِ چه چیزی؟ نابودی تمرکز؟ اما اتحادیه‌ی کمونیستی ۱۸۴۸ درست خلاف آن را می‌خواست … نابودی هیئت حاکمه؟ یا انتخاب کردن آن؟ و کدام وزاتخانه‌ها باید نابود می‌شدند؟ از نگاه کائوتسکی مسئله به‌واقع نه بر سر نابودی قدرت دولتی، بلکه بر سر حمایت «تفوق» نهاد قانون‌گذاری بر بخش اجرایی و قضایی بود، و دموکراتیک‌کردن نظام انتخاباتی از طریق حذف مجالس اعلا: «این فرایند هرگز ــ هرگز ــ نمی‌تواند به نابودی قدرت دولتی بینجامد، بلکه همواره به تغییر توازن نیروها در دل قدرت دولتی منتهی می‌شود.»[۳۸] جهش به سوی قدرت، در برابر «بلاهت کنش توده‌ای»، همچنان کسب اکثریت پارلمانی بود.

در مقابل، انقلاب اجتماعی از نگاه پانه‌کوک تا آن زمان خود را به‌مثابه‌ی هدفی «دور و دسترس‌ناپذیر» نمایانده بود.[۳۹] رفرمیسم در کنش اتحادیه‌ای و پارلمانی جذب شد، حال آن‌که «از نگاه ما انقلاب فرآیندی است که، از نخستین مراحلش، ما را قادر می‌سازد پیش برویم».[۴۰] در این دورنما، حزب «مبدل انرژی» است که کنش‌های انقلابی را به عهده می‌گیرد.[۴۱] خطای کائوتسکی ناتوانی‌اش در درک گذار به‌مثابه‌ی فرآیندی دیالکتیکی بود. درنتیجه، حزب را به نقش آموزگار فروکاست که به جای ابتکارعمل آموزش و سازمان می‌دهد:

رشد سازمان‌دهی، گرفتن تمام مواضعی که می‌توانیم با نیروهایمان تسخیر کنیم و حفظ کنیم، بررسی دولت و جامعه، آموزش توده‌ها: امروزه نمی‌توانیم به‌گونه‌ای آگاهانه و روش‌مند هیچ وظیفه‌ی دیگری برای خودمان و سازمان‌هایمان تعیین کنیم. می‌توانیم پیرامون امور پیش‌بینی‌ناپذیر تأمل کنیم، اما نمی‌توانیم با تصمیمات تاکتیکی پیشینی آینده را پیش‌بینی کنیم.[۴۲]

روح ارفورت به‌دنبال وحدت جنبش کارگری واقعی با آموزه‌ی سوسیالیستی بود که هریک جداگانه زاده شده بودند:

اما سوسیالیسم و پیکار طبقاتی شانه به شانه‌ رشد می‌کنند و نه از دل یکدیگر؛ هریک در شرایطی متفاوت سربرمی‌آورند. آگاهی سوسیالیستی مدرن تنها می‌تواند بر پایه‌ی دانش علمی ژرف رشد کند […] حامل علم نه پرولتاریا، بلکه قشر روشنفکران بورژوا هستند [تأکید از کائوتسکی] […] بنابراین آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به پیکار طبقه‌ی پرولتاریا تزریق می‌شود [von Aussen Hineingetragenes] و نه چیزی که خودجوش [urwüchsig] از درون آن سربرآورد.[۴۳]

لنین این قطعه را با نگاهی موافق نقل می‌کند. اما بیست صفحه بعد، در بازتعبیر آن، نکته‌ای یکسره متفاوت می‌گوید:

آگاهی طبقاتی سیاسی می‌تواند فقط از بیرون به طبقه‌ی کارگر آورده شود، به‌ بیان دیگر از بیرونِ پیکار اقتصادی، از بیرون سپهر مناسبات کارگران و کارفرمایان. سپهری که فقط از آن می‌توان این دانش را کسب کرد، سپهر روابط تمام طبقات و اقشار با دولت و حکومت است، سپهر روابط متقابل تمام طبقات. […] سوسیال‌دموکرات‌ها برای ارائه‌ی دانش سیاسی به کارگران باید به میان تمام طبقات مردم بروند؛ باید واحدهای ارتش‌شان را به هرسو روانه کنند.[۴۴]

این تأویل (بسیار) آزاد درعمل هم‌راستا با فهم وی از ویژگی پیکار سیاسی است که نمی‌توان آن را فقط به مطالبات کارگری فروکاست.

 ژورس که تروتسکی با عبارت «نابغه‌ی التقاطی» از او تجلیل کرد، درک خود از سوسیالیسم را با بازبینی میراث انقلاب فرانسه و نیز در پاسخ به مناقشه‌ی آلمان بسط داد. جمهوری، در حکم مبنایی برای سازمان‌دهی جامعه، همچون جمهوری‌ کاملاً اجتماعی درک می‌شد.[۴۵] پایان‌نامه‌ی دکتری ژورس (به زبان لاتین) پیش‌تر به ارتباط میان دولت و مالکیت پرداخته بود. از نگاه وی، نقد لوتری بر رباخواری پیش‌زمینه‌ی نقد سوسیالیستی بر «قدرت بازتولیدی پولِ رهاشده به حال خود» بود. این ایده به «سوسیالیسم اخلاقی» می‌انجامد، وارث نقد مسیحی بر پول، و نوسازی دولت در حکم قراردادی عقلانی و اهرم ضروری برای رهایی سیاسی:

حقوق سیاسی و اقتصادی هر شهروند بیرون از دولت و قرارداد اجتماعی به دست نمی‌آید؛ بنابراین فردباوری و سوسیالیسم نه در تضاد با یکدیگر، بلکه متحد و سازگار هستند.[۴۶]

بااین‌حال همچنان شکافی میان سوسیالیسم دولتی و نظام اشتراکی به‌جا می‌ماند: اولی درواقع «سرمایه‌داری دولتی در خدمات عمومی» است، حال آن‌که سوسیالیسم «مداخله‌ی جامعه در مناسبات اقتصادی‌ای است که وجود مالکیت میان انسان‌ها خلق کرده است». بنابراین نظام اشتراکی تنها راهکارِ «تجدیدبنا و عمومیت‌بخشی به مالکیت فردی» درون چهارچوب «حاکمیت اقتصادی ملت» است.[۴۷]

ازهمین‌رو ژورس دورنمای زوال دولت را می‌پذیرد، چنان‌که کارکرد عمومی به «کارکرد اجتماعی» بدل شود. او سنگ قانون اساسی ۱۷۹۳ را به سینه می‌زند و هرچیزی متمایز با آن در قوانین اساسی مدرن را وادادگی در برابر روح سرپیچی و امتیازات محافظه‌کارانه می‌داند که عادت‌های سلطنتی در آن به حیات خود ادامه می‌دهد. درحالی‌که از نگاه رزا لوکزامبورگ دموکراسی بورژوایی صرفاً «دموکراسی تخیلی انتزاعی» بود، ژورس پیشنهاد می‌کند «انقلاب پرولتری به انقلاب دموکراتیک بورژوایی پیوند داده شود». او، در مقام مسیحی‌ای نیک‌نفس، «روش سوسیالیستی»‌را روشی علمی می‌داند که «به قانون تکامل اذعان دارد و دوره‌ای بلند از تدارک اقتصادی و سیاسی را بر سراسر اندیشه‌ی انقلابی تحمیل می‌کند».[۴۸] او به همان اندازه یا بیش از آن‌که انقلابی باشد «تکاملی» ‌بود، غایت مطلوب از نظر او همواره از پیش شکل داده شده بود، و دگرگونی اجتماعی متضمن «ایده‌ی آغازین عدالت و قانون» بود، «آرمانی پیش‌پنداشته که انسان دنبال می‌کند». درنتیجه نه فقط بلانکی بلکه مارکس و انگلس را نیز به‌علت درکی توطئه‌آمیز از انقلاب که همچنان بورژوایی بود و پرولتاریا را در جایگاهی فرودست حفظ می‌کرد، ملامت می‌کرد. به همین علت مانیفست کمونیست را همچنان متعلق به «دوره‌ی یوتوپیایی» می‌دانست: «نقشه‌ای موهوم به این امید که کمونیست را می‌توان به انقلاب بورژوایی پیوند زد»[۴۹] بااین‌حال ژورس جهت‌گیری برنشتاین را تأیید نکرد چرا که به‌نظرش «غایت نهایی سوسیالیسم را در ابهام آینده گم می‌کند».[۵۰]

ژورس، برخلاف نقدهایش، در مجادله بر سر استراتژی محتاط و دوپهلو باقی ماند. او در خلال بحث درباره‌ی مشارکتِ میلراندِ[۵۱] سوسیالیست در حکومت بورژوایی، این بحث را ــ همانند کائوتسکی ــ مسئله‌ای تاکتیکی دانست، حال‌آن‌که از نگاه رزا لوکزامبورگ دولت جمهوری شکل عملی هژمونی بورژوازی بود.

انقلاب در انقلاب

در خلال بحث پیرامون آلمان، لنین همچنان به راست‌کیشیِ مجسم در کائوتسکی وفادار ماند و با تجدیدنظرطلبی برنشتاین و رادیکالیسم رزا لوکزامبورگ مخالفت کرد. هرچند رویکرد خودش او را درگیر معضلی کاملاً متفاوت کرده بود، معضلی که زمان زیادی لازم بود تا کاملاً حل‌وفصل کند. او، در مخالفت با اکونومیسمِ حاکم در سوسیالیسم نوظهور روسی، از همان ابتدا بر ضرورت «کارزار سیاسی گسترده‌ی تقبیح استبداد» پافشاری کرد. بنابراین از اولویت امر سیاسی بر محدودیت‌های رسته‌ای که مبتنی بر دیدگاهی تنگ‌نظرانه از منافع طبقاتی بود دفاع می‌کرد. از نگاه لنین مسئله بر سر ایده‌ی پیش‌رانی بود که منطق‌اش بار دیگر در بحث سال ۱۹۲۱ علیه اپوزیسیون کارگری تکرار شد. مبارزات اقتصادی محلی برای مواجهه با استبداد تزاری در تراز سازمان دولتی ــ‌ یعنی تراز سلطه‌اش ــ کفایت نمی‌کرد:‌ «حزبی برای سراسر روسیه» لازم بود. به‌نظر می‌آید نقد وی بر خودانگیختگی (stikhiinost در زبان روسی درواقع به همان اندازه‌ی «خودانگیختگی» به معنای «آشفتگی» نیز هست) طنینی از خاموشی کائوتسکی پیرامون جنبش‌های توده‌ای آنی را نیز در خود دارد:

کاملاً ممکن و به‌لحاظ تاریخی محتمل‌تر است که استبداد تحت فشار یکی از آن فوران‌ها stikhiinyi یا دشواری‌های سیاسی نامنتظری که مدام از هرسو تهدیدش می‌کند فروبپاشد.

اما هیچ حزب سیاسی، اگر به دام ماجراجویی نیفتاده باشد، نمی‌تواند فعالیت خود را صرفاً بر انتظار چنین فوران‌ها و دشواری‌هایی بنا کند. ما باید راه خود را برویم، بدون انحراف کار نظام‌مند خود را پیش‌ بگیریم، و هرچقدر کم‌تر در محاسباتمان به پیشامدهای نامنتظر تکیه کنیم، بیشتر ممکن است که هیچ «نقطه‌ی عطفی تاریخی» غافلگیرمان نکند.[۵۲]

بنابراین لنین تا زمان جنگ یک کائوتسکیست راست‌کیشِ صریح باقی ماند. ضربه‌ی رأی دادن {سوسیال‌دمکرات} به نفع جنگ (که باورش نمی‌شد)‌ لازم بود تا دریابد چه شکافی میان رویکرد استراتژیک خودش و جهت‌گیری اکثریت انترناسیونال دوم سربرآورده است. گستره‌ی کامل این رویکرد را می‌توان در مفهوم «بحران انقلابی» دید، که در خلال دوره‌ی مقالاتش به‌سال ۱۹۰۵ ساخته‌وپرداخته شد. این مفهوم رابطه‌ای منطقی با مفاهیم تصادف و وضعیت دارد، که فرصت مساعد را برمی‌گزیند و تک‌راستایی زمانی سوسیالیسم بی‌زمان را درهم‌می‌شکند: پیکار آهنگ، نوسان و ضرباهنگ خود را دارد. بدون‌شک شوک هول‌انگیز اوت ۱۹۱۴ بود که به اندیشه‌ی استراتژیک لنین وارد آمد و او را واداشت با انسجام‌بخشیدن به تأملات نظری گوناگون خود گامی تعیین‌کننده بردارد: درک ناگهانی ورشکستگی سوسیال‌دموکرات‌ها و علل آن (شکل‌گیری اشرافیت کارگری، محافظه‌کاری بوروکراتیکِ کادرهای حزب، غرق‌شدن در روزمرگی‌های پارلمانی)؛ تشریح مفهوم امپریالیسم در حکم چندعلت‌مندی جهانی صورتبندی‌های اجتماعی ملی؛ ارزیابی مجدد مسئله‌ی دولت که کمال آن در دولت و انقلاب متجلی شد؛ کشف دوباره‌ی دیالکتیک با مطالعه‌ی علم منطقِ هگل، که در دفترهای فلسفی ثبت شد.[۵۳]

در این بافتار بود که لنین مفهوم بحران انقلابی را نظام‌مند کرد و همین مفهوم راهنمای فعالیتش بین فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ شد. این مفهوم گسست از دور باطل انقیاد را ممکن کرد، و درنهایت قدرت‌گیری طبقه‌ای دستخوش تمامی شکل‌های سلطه (از جمله ایدئولوژیک) را باورپذیر کرد، فقط کافی بود روال جاری بازتولید اجتماعی درهم‌شکسته شود. توصیف عمومی کاملاً مشهور است: بحران هنگامی رخ می‌دهد که بالادستی‌ها دیگر نمی‌توانند همچون گذشته حکومت کنند …؛ هنگامی که زیردستان دیگر نمی‌توانند تاب بیاورند…؛ هنگامی که میانه‌ها مردد می‌شوند و به اردوگاه انقلابی می‌غلطند…[۵۴] این سه عنصر ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند. بنابراین بحران انقلابی بحرانی سیاسی است، و نه صرفاً گسترش اعتراضات یا پیکار اتحادیه‌ای، حتی اگر ماهیتاً متعلق به طبقه‌ی کارگر باشد. بحران انقلابی «بحران ملیِ» کل مناسبات اجتماعی است (لنین مدام بر این نکته تأکید می‌کند) و ارتباطی تنگاتنگ با دیگر مفهوم استراتژیک حیاتی دارد، یعنی مفهوم دوگانگی قدرت میان دو مشروعیت متضاد. چنین وضعیتی فقط هنگامی باورپذیر است که ابزارهایی شکل بگیرد که بتواند به‌گونه‌ای بهتر یا متفاوت کارکردهایی را انجام دهد که سازوبرگ دولتی پیشین ــ فلج‌شده، یا در فرآیند فروپاشی ــ دیگر از پس انجام آن برنمی‌آید.

به‌علاوه، شکل‌های جدیدی باید پدیدار شوند: شکل‌هایی که نه‌فقط دموکراتیک‌تر، بلکه در انجام کارکردهای ضروری زندگی روزمره‌ی اکثریت مردم اثربخش‌ترند. ازاین‌رو بحران ملی مسئله‌ی هژمونی را در خود دارد.

از آن‌جا که این بحران می‌تواند به پیروزی بینجامد، ضروری است که عنصر چهارمی به سه عنصری که لنین برشمرد بیفزاییم: طرحی آگاهانه و نیرویی قادر به ابتکار در تصمیم‌گیری.[۵۵] حزب دیگر آموزگاری کائوتسکی‌وار نیست که وظیفه‌اش محدود به آگاهانه‌کردنِ تجربه‌ی ناآگاه و روشن کردن راهی باشد که تاریخ پیش‌تر طرح‌ریزی کرده است. حزب به عاملی استراتژیک بدل می‌شود که می‌تواند مجال مساعد را از آنِ خود کند، می‌تواند ــ اگر ضروری بود ــ پس‌روی منظمی سازمان دهد، می‌تواند ابتکارعمل در پاتک و سیر پیکار طبقاتی را به دست بگیرد. اگر انقلاب نخستین و مهم‌ترین خیزش اجتماعی باشد، سرنوشت آن در وجوه سیاسی و نظامی، در پیشامدی که ساعت‌ها هم‌ارز روزها هستند و روزها همتای سال‌ها، تعیین می‌شود. به همین علت است که باید (برخلاف گفته‌ی کائوتسکی) انقلاب را از طریق ایجاد جمعی قادر به ایفای نقش در شرایط دشوار «تدارک» دید، بدون آن‌که در نخستین رویارویی از پا بیفتد و با نخستین مانع چندپاره شود. فقط و فقط انباشت منفعل نیروها و آموزش صحیح کادرهای حزبی تصمیم و عمل را ممکن نمی‌کند؛ کیفیت پیوندها با جنبش اجتماعی و مشروعیت سیاسی و اجتماعی مسیر آن است که حکم عامل تعیین‌کننده را دارد.[۵۶]

بنابراین استراتژی انقلابیِ متکی به مفاهیم بحران انقلابی و قدرت دوگانه حاکی از درکی یکسره متفاوت با درک سنتِ ارفورت است. حزب دیگر صرفاً محصول رشد اجتماعی و بلوغ پرولتاریا نیست. حزب دست به عمل می‌زند تا توان نیروها را تغییر دهد و اتحادهای ضروری برپا کند. به‌بیان دیگر در سیاست مداخله می‌کند. بنابراین اندیشه‌ی استراتژیک لنین از بیخ‌وبُن با ایده‌ی چپ‌روانه‌ی مکانیکی «نظریه‌ی تهاجم» متفاوت است. این بار دیگر در ارزیابی وی از کنش فاجعه‌بار مارس ۱۹۲۱ در آلمان دیده می‌شود، و در ملامتی که به حامیانش روا داشت که «فعلیت انقلاب» را به معنای یک دوره، که به معنایی بلافصل و پیوسته تعبیر کرده بودند. آن‌ها نه بر حسب چرخه‌های اقتصادی، چرخه‌های تجربه و فراز و فرود پیکارها (و آگاهی)، بلکه بر اساس زمان‌مندی تک‌راستایی می‌اندیشیدند، متقارن با گام‌های حلزون‌وار رفرمیسم پارلمانی. زمان برای آنان فقط به انباشتی برگشت‌ناپذیر و انتخاباتی بدل شده بود. پس استراتژی در ترکیب با درکی تکاملی از جنبش کارگری، به یورشی دائمی و بی‌زمان در سطوح سازمانی، سیاسی و نظامی فروکاسته می‌شد.[۵۷]

لنین، در برابر «اکونومیست‌ها»یی که موضوع جدل وی در چه باید کرد؟ بودند، با واژگانی تحسین‌آمیز به مقاله‌ای از کائوتسکی اشاره کرد که پیرامون برنامه‌ی حزب سوسیال‌دموکرات اتریش در دی نویه تسایت منتشر شده بود. این متن منطق صریح ارفورت در التقاط میان واقعیت جنبش کارگری و آموزه‌ی سوسیالیستی را ادامه می‌دهد:

اما سوسیالیسم و پیکار طبقاتی شانه به شانه‌ رشد می‌کنند و نه از دل یکدیگر؛ هریک در شرایطی متفاوت سربرمی‌آورند. آگاهی سوسیالیستی مدرن تنها می‌تواند بر پایه‌ی دانش علمی ژرف رشد کند […] حامل علم نه پرولتاریا، بلکه قشر روشنفکران بورژوا هستند [تأکید از کائوتسکی] […] بنابراین آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به پیکار طبقه‌ی پرولتاریا تزریق می‌شود [von Aussen Hineingetragenes] و نه چیزی که خودجوش [urwüchsig] از درون آن سربرآورد.[۵۸]

بنابراین کائوتسکی از استقلال نسبی نظریه و نقش آموزشی حزب دفاع می‌کند و در عین حال بر رابطه‌ی نابرابر آموزگار و آموزنده پافشاری می‌کند.

لنین، با نقل‌قول از کائوتسکی در حکم شاهد دعوی‌اش علیه جریانات اکونومیستی درون حزب، خود را در پس اقتداری پنهان کرد که هنوز زیر سؤال نرفته بود. بااین‌حال دیدیم که چند صفحه بعد ــ عمداً یا سهواً ــ کلمات و معنای متن را تغییر می‌دهد:

 آگاهی طبقاتی سیاسی می‌تواند فقط از بیرون به طبقه‌ی کارگر آورده شود، به‌ بیان دیگر از بیرونِ پیکار اقتصادی، از بیرون سپهر مناسبات کارگران و کارفرمایان. سپهری که فقط از آن می‌توان این دانش را کسب کرد، سپهر روابط تمام طبقات و اقشار با دولت و حکومت است، سپهر روابط متقابل تمام طبقات. […] سوسیال‌دموکرات‌ها برای ارائه‌ی دانش سیاسی به کارگران باید به میان تمام طبقات مردم بروند؛ باید واحدهای ارتش‌شان را به هرسو روانه کنند. ما عامدانه این فرمول بی‌پرده را انتخاب می‌کنیم، عامدانه خود را به این شیوه‌ی به‌شدت ساده‌شده بیان می‌کنیم، نه به این خاطر که خود را به دل تناقض‌ها بیندازیم، بلکه برای این‌که اکونومیست‌ها را «واداریم» وظیفه‌هایی را که بی‌توجیه وانهاده‌اند درک کنند، تا با صدای بلند تفاوت میان سیاست اتحادیه‌ای و سوسیال‌دموکراتیک را به آنان گوشزد کنیم، چیزهایی که از درکش سر باز زده‌اند.[۵۹]

این قطعه به‌روشنی بافتار و اختلافات جدل علیه اکونومیست‌ها را یادآوری می‌کند. لنین با بازنویسی عبارات کائوتسکی، و باوری یقین به این که به او وفادار است، درواقع حرفی یکسره متفاوت می‌زند. نخست، آگاهی سیاسی بیرون از پیکار اقتصادی شکل می‌گیرد، بیرون از سپهر واحد تولید، اما نه بیرون از پیکار طبقاتی. و سپس، دانش مناسبات اجتماعی لازم است، نه علمی در انحصار روشنفکران، بلکه دانش رابطه‌ی متقابل تمام طبقات ــ با یکدیگر و با دولت ــ به‌بیان‌دیگر، از منظر تمامیت مناسبات تولید، گردش، و بازتولید که سرشت‌نمای سرمایه است. دست‌آخر، برای خلق این دانش، سیاست‌های حزبی، برخلاف سیاست‌های اتحادیه‌ای، باید مداخله‌ی نیروهایش میان تمام طبقات مردم را ترکیب کند، و نه فقط در چهارچوب جامعه. بنابراین او منطقی از هژمونی را تعریف کرد که یکسره متضاد کارگرگرایی محدود یا جبرباوری اقتصادی است. او خود را در مقام متفکر اصیل سیاست به‌مثابه‌ی هنر استراتژی تثبیت کرد. این اندیشه‌ی استراتژیک در سراسر رخدادهای حیاتی فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷، به‌کمک توانایی‌اش در همخوانی با فراز و فرودها، کشف توازن نیروها، قاپیدن فرصت‌های کنش، تغییر شعار و گرفتن ابتکار عمل، دامنه‌ی گسترده‌ی خود را نشان داد.[۶۰]

سال‌های میان دو جنگ دوره‌ی جوش‌وخروش و بی‌ثباتی بود، مهم‌تر از همه پیامدهای انقلاب روسیه و پیکار با فاشیسم. مجادلات عظیمی که به جدایی انترناسیونال دوم و سوم انجامید بر «درس‌های اکتبر»، درک‌های متفاوت از دولت و دموکراسی، چندوچون حزب انقلابی و مسئله‌ی استعمار متمرکز بود. بااین‌حال، در فراسوی ترکیب نظریه و سازمان، دلالت‌های استراتژیک تجربیات روسیه، آلمان و ایتالیا فقط تا حدی بررسی شد.[۶۱] از پنجمین کنگره‌ی کمینترن به بعد، ارزیابی شکست اکتبر ۱۹۲۳ آلمان تحت‌الشعاع مبارزه‌ای فرقه‌ای قرار گرفت که روز بعد از مرگ لنین آغاز شد. بحثی که به تازگی بر سر مطالبات دوره‌ی گذار، جبهه‌ی متحد و دولت کارگری آغاز شده بود با مانعی ناگهانی روبرو شد. هرچند این بحث از طریق تأملات منفرد گرامشی و نوشته‌های اپوزیسیون چپ ادامه یافت.

تضاد پارادایمی میان شرق و غرب، تفاوت میان دولت‌هایی را برجسته کرد که به سازوبرگ سرکوب‌گرانه‌شان و دولت‌هایی با ریشه‌های محکم در جامعه فروکاسته شد، که درنتیجه دومی نهادینه‌‌سازی پرقدرت اتحادیه‌ای و پارلمانی قدرتمند جنبش کارگری را در اختیار دارد. از این نتیجه گرفته می‌شد که در غرب تسخیر قدرت دشوارتر و حفظ آن آسان‌ به نظر می‌آید، و ضروری است میان به‌کارگیری عام درس‌های اکتبر و ویژگی‌های شرقی و روسی آن تمایز قائل شد. بنابراین تروتسکی فروپاشی سهمگین دولت ملی را در نظر داشت، که از دل آن شکل بدیل قدرت می‌توانست به‌سرعت سربرآورد. اما وی امکان بحرانی طولانی و کُند را نیز در نظر داشت، که تمرین تدریجی حفظ قدرت را عملی می‌کرد. به‌این‌ترتیب کنترل کارگری ــ همان‌طور که راست‌کیشی نوظهور ادعا می‌کرد ــ منحصر به اوضاع متشنج قدرت دوگانه نبود و می‌توانست در تجربه‌های محلی آغاز شود. این رویکرد متفاوت در حالت کلی منحصر به الزامات دوران گذار، تعاونی‌ها و غیره باقی ماند. مسئله‌ی مهم برای تروتسکی ‌گریز از بتوارگی شکل‌ها و شعارهای سازمانی بود، فارغ از توازن نیروها و شرایط انضمامی.

بنابراین بحث‌های ناتمام عمده در سال‌های بین جنگ بیشتر پیرامون نظام‌‌مندسازی استراتژیک انگاره‌های مرتبط با مطالبات دوران گذار، جبهه‌ی متحد و هژمونی بود. بحث بر سر برنامه‌ی کمینترن در تابستان ۱۹۲۲ در حین تدارک برای کنگره‌ی سوم آغاز شد و تا پنجمین کنگره، در پرتو اکتبرِ آلمان و شکست آن، ادامه یافت.[۶۲] این بحث تا حد زیادی در «مطالبات دوره‌ی گذار» متبلور شد، که قرار بود از تمایز سنتی میان برنامه‌ی حداقلی و حداکثری و تضاد صوری اصلاح و انقلاب فراتر رود. نکته این بود که به جای اطلاق ارزشی ذاتی به این مطالبات، کارکردی پویا برایشان قائل شد که لاجرم توازن نیروها را برهم بزند. بنابراین صورت‌بندی و اجرای آن‌ها با مسئله‌ی جبهه‌ی متحد در عمل و ماحصل حکومتی آن پیوند داشت. فرمول جبری «دولت کارگری» ناگزیر گوناگون‌ترین و گاهی متضادترین تفسیرها را به همراه آورد.

صورتبندی جبهه‌ی متحد در «نامه‌ی سرگشاده»ی رادک و پل لوی در ژانویه‌ی ۱۹۲۱ که اقدام مشترک با متحدان سوسیال‌دموکرات را مطرح می‌کرد، به بوته‌ی آزمون گذاشته شد؛ نامه، با پیش‌بینی تغییر مسیر کنگره‌ی سوم کمینترن، نوعی پیش‌نمایش بود. رادک در «ملاحظات مشروط»اش در ژوئیه‌ی ۱۹۲۲ «درباره‌ی مسئله‌ی برنامه‌ی کمینترن» کوشید نخستین درس‌ها را استخراج کند:

عصر انقلاب که در مقیاس جهانی دهه‌ها طول خواهد کشید، صرفاً به دلیل همین مدت، استخراج درس‌هایی را از دورنمایی کلی ناممکن می‌کند. این امر مجموعه‌ای از مسائل مشخص را پیش پای احزاب کمونیست می‌گذارد که تاکنون به‌گونه‌ای تجربی حل‌وفصل می‌شدند. موضوع درباره‌ی مسائل اقتصادی و سیاسی است نظیر رویکرد مرتبط با دفاع از دموکراسی بورژوایی، رویکرد مرتبط با سیاست‌های جهانی سرمایه‌داری […]. پس‌پشت این مسائل، معضلِ سرشت مرحله‌ی فعلی انقلاب جهانی نهفته است، به بیان دیگر مسئله‌ی علم به این‌که آیا باید مطالبات دوره‌ی گذار را مطرح کنیم یا نه، که به‌هیچ‌وجه مشخص‌کردن دیکتاتوری پرولتاریا، مثلاً مشابه با مطالبات انضمامی برنامه‌ی اسپارتاکوس، نیست، بلکه مطالباتی است که می‌بایست طبقه‌ی کارگر را به پیکاری سوق داد که می‌تواند به پیکار برای دیکتاتوری پرولتاریا بدل شود.[۶۳]

رادک سپس جدایی میان تاکتیک و اصول برنامه‌ای را نفی می‌کند:

این تمایز سفت‌وسخت میان مسائل تاکتیکی و مسائل برنامه‌ای تاکنون سرشت‌نمای اپورتونیسم بود، که با کمال میل خلوص برنامه را حفظ می‌کرد تا دستش برای انجام هرنوع کثافتکاری در عرصه‌ی عمل باز بماند.[۶۴]

بوخارین، معمار پیش‌نویس برنامه در ۱۹۲۲ و حتی مخالف تجربه‌ی نپ و بازگشت به جبهه‌ی متحد، پس از دهمین کنگره‌ی حزب کمونیست اتحاد شوروی و سومین کنگره‌ی جهانی کمینترن به جهت‌گیری جدیدی روی آورد. او سپس پیکار میان مارکسیسم راست‌کیش آلمانی و مارکسیسم تجدید‌نظرطلب را بازبینی کرد و مدعی «تمکین تمام‌عیار» اولی به دومی شد: «پیش‌تر به این مسئله بی‌توجه بودیم، اما امروز می‌توانیم آن را آشکارا و به‌صراحت اعلام کنیم، و نیز می‌توانیم دریابیم چرا رخ داده است.» او بر بدفهمی نقش دولت تأکید می‌کند اما در ادامه مطالبات دوران گذار را جدی نمی‌گیرد و آن را به شعارهای موقتی فرومی‌کاهد.

تالهایمر در گزارشش به کنگره‌ی چهارم بار دیگر دلایلی برای گسست نظری ناشی از اعتصاب توده‌ای در حزب سوسیال‌دموکرات آلمان مطرح کرد: «کافی است تاریخ بین‌الملل دوم و چندپارگی‌اش را به‌یاد آوریم تا دریابیم دقیقاً همین جدایی مسائل تاکتیکی و اهداف فراگیر است که سرآغاز لغزش اپورتونیستی [dérapage opportuniste] آن به شمار می‌آید .[۶۵] این لغزش با بحث میان برنشتاین و کائوتسکی بر سر تاکتیک آغاز شده بود، اما «در ادامه اهداف نهایی از نظر دور داشته شد»:

درواقع تفاوت خاص میان ما و سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب این نیست که ما علاقه‌مندیم مطالبات اصلاح‌طلبانه را از برنامه‌مان (فارغ از هر نامی که به آن‌ها می‌دهیم) کنار بگذاریم تا آن مطالبات را «در پستو» بگذاریم، بلکه درواقع این است که ما این مطالبات دوره‌ی گذار، همین شعار‌های دوره‌ی گذار، را در رابطه‌ای تنگاتنگ با اصول و اهدافمان قرار می‌دهیم.[۶۶]

لنین، تروتسکی، رادک و بوخارین برای حل‌وفصل رویارویی با تالهایمر بیانیه‌ای مسالمت‌آمیز صادر کردند:

بحث بر سر مسئله‌ی دانشی که این صورتبندی می‌تواند به مطالبات دوره‌ی گذار بدهد، و به‌ویژه جایگاه این مطالبات در برنامه، این برداشت کاملاً نادرست را پدید آورده که انحرافاتی از مسیر درست وجود دارد. نماینده‌های روسیه تأیید می‌کنند که وارد کردن مطالبات دوره‌ی گذار در برنامه‌ی بخش‌های ملی، و نیز صورتبندی کلی آن‌ها و توجیه نظری‌شان در بخش کلی برنامه، نباید انگ اپورتونیسم بخورد.[۶۷]

این بیانیه‌ی عام بحث را در معنایی همساز با رویکرد جبهه‌ی متحد و کسب اکثریت میان توده‌ها، در برابر وسوسه‌های توطئه‌گرانه‌ای که در اقدام مارس ۱۹۲۱ آشکار شده بود، فروننشاند.

بوخارین و تالهایمر در کنگره‌ی پنج جبهه‌ای مشترک تشکیل دادند علیه «گردش به چپ» و «بلشویکی‌نمایی» که زینوویف در پاسخ به شکست اکتبر آلمان از آن حمایت می‌کرد. گزارش تالهایمر می‌کوشید با نیم‌نگاهی به پیش‌بینی پیامدهایش برای مسئله‌ی کشاورزی، مسئله‌ی ملی و جایگاه روشنفکران، میان شرایط گوناگون بر اساس میزان رشد سرمایه‌داری در هر کشور تمایز قائل شود. وی در این گزارش برای نخستین بار به معضل فاشیسم پرداخت. مسئله‌ی برنامه در تعلیق گذاشته شد، اما در کنگره‌ی ششم بار دیگر مطرح شد، این‌بار در شکل مانیفستی که سویه‌ی اعلامیه‌ای آن تا حدی بحث استراتژیک را کنار می‌زد.[۶۸] گرامشی و تروتسکی هریک جداگانه تأملی استراتژیک دنبال می‌کردند، به‌اصطلاح برنامه‌ای برای دوره‌ی گذار که از نظر تروتسکی ترکیبی مشروط از آن بود.[۶۹] این برنامه‌ می‌بایست «ذهنیت [کارگران] را با حقایق عینی همساز کند، تا سبب شود کارگران وظایف عینی را درک کنند.»[۷۰] بنابراین مسئله نه بر سر همراهی با ذهنیت توده‌ها، بلکه ترسیم دورنمایی برابر با وضعیت و دشواری‌های آن بود: «طبعاً اگر چشمانم را ببندم می‌توانم برنامه‌ای خوشبینانه بنویسم که هرکس با آن موافق باشد. اما این برنامه هیچ ربطی به وضعیت ندارد؛ و شکی نیست که برنامه باید به وضعیت مربوط باشد.»[۷۱]

تروتسکی، در بحث با مبارزان آمریکایی، تأکید کرد:

آغاز برنامه کامل نیست. نخستین فصل آن فقط اشاره‌وار است و بیانی کامل ندارد. پایان برنامه نیز ناقص است چرا که در آن حرفی از انقلاب اجتماعی، تسخیر قدرت از طریق قیام، دگرگونی جامعه‌ی سرمایه‌داری به دیکتاتوری، و دیکتاتوری به جامعه‌ی سوسیالیستی نمی‌زنیم. درنتیجه این برنامه فقط خواننده را به آستانه می‌رساند. این برنامه‌ای است برای عمل از امروز تا سرآغاز انقلاب سوسیالیستی… دو خطر در تکمیل برنامه نهفته است. نخست ماندن در خطوط انتزاعی و تکرار شعار کلی بدون ارتباط واقعی با اتحادیه‌های کارگری در محل خود آن‌ها. این مسیر انشعاب فرقه‌گرایانه است. خطر بعدی خلاف اولی است، همخوانی افراطی با شرایط محلی، با شرایط خاص و خارج شدن از خط انقلابی.[۷۲]

وی برای مثال به سکوت مبارزان آمریکایی درباره‌ی تسلیح پیشگامان اعتصاب اشاره کرد.

بحث‌های دهه‌ی ۱۹۲۰ به شفاف‌سازی‌ِ نسبیِ اصول انجامید. گفته شد که این اصول نه صورتبندی برنامه‌ای کلی را در بر دارند و نه راهنمای کاربری یا گفتاری درباره‌ی روش، فراتر از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، از ارزیابی دقیق توازن نیروها و سطح آگاهی‌اند. آن‌ها همچنان سرگشتگی خاصی پیرامون مسئله‌ی حکومت و رابطه‌اش با نهادها داشتند، و نیز بر سر مناسبات میان طبقات، حزب و دولت: شفاف‌سازی استقلال جنبش‌های اجتماعی و اتحادیه‌ای از دولت و احزاب، و نیز مسئله‌ی مهم پلورالیسم سیاسی، همه و همه درواقع پس از دهه‌ی ۱۹۳۰ آغاز شد.[۷۳]

فرضیه‌های استراتژیک

مفهوم استراتژی انقلاب مفصل‌بندی زمان‌ها و مکان‌ها است. تاریخ و رخداد، کنش و فرآیند، تسخیر قدرت و «انقلاب مداوم» را ترکیب می‌کند. انقلاب‌های سده‌ی بیستم این امکان را فراهم می‌کند که فرضیه‌های استراتژیک مهمی تدوین کنیم. فرضیه‌ی اعتصاب عمومی شورش‌گرانه متأثر از کمون پاریس و قیام اکتبر بود؛ شامل مقابله با نتیجه‌‌ای سریع؛ مسئله‌ی اصلی گرفتن مهار سرمایه و مراکز قدرت دولتی است. فرضیه‌ی جنگ مردمی طولانی متأثر از انقلاب‌های چین و ویتنام بود. این فرضیه شامل تأسیس پایدار قدرت سرزمین دوگانه و مناطق آزادشده‌ی خودگردان است. تجربه‌های سده‌ی بیستم، از انقلاب آلمان تا انقلاب نیکاراگوئه، از جنگ داخلی اسپانیا تا جنگ‌های آزادی‌بخش ملی و انقلاب کوبا، حاکی از ترکیبی متغیر از این ویژگی‌های اصلی است. اما تمام استراتژی‌های سرنگونی مقوله‌های سیاسی مدرنیته را باوجود تغییر معنایشان وام گرفته‌اند: حاکمیت، اما دموکراتیک و مردمی؛ شهروندی، اما اجتماعی؛ رهایی سرزمین و انترناسیونالیسم؛ جنگ، اما جنگ مردمی. از همین‌رو، شگفت‌آور نیست که بحران پارادایم سیاسی مدرنیته در بحران استراتژی‌های سرنگونی که با گسست در شرایط مکانی ـ زمانی‌شان آغاز می‌شود، منعکس می‌شود.

آنری لوفور معتقد است که رشد دانش مستلزم اجرای فرضیه‌های استراتژیک است. این فرضیه‌ها به حقیقتی جاودانی متعهدند بی‌آنکه ادعای آن را داشته باشند: دیر یا زود، «بازی استراتژیک ناکام می‌ماند». فضای استراتژیک عرصه‌ی نیرو و بازی مناسبات است. فضای سلطه‌ی دولتی فضایی است که استراتژی‌ها در آن به‌کار گرفته می‌شوند، و مکان‌هایی که باید اشغال شوند، هدف‌هایی که باید حاصل شوند و مراکزی که باید محاصره شوند براساس آن استراتژی‌ها تعیین می‌شوند.[۷۴]

مسئله‌ای که در جستار حاضر طرح شد محدود به پیکار برای تسخیر قدرت سیاسی در سطح ملی است، که آن را «استراتژی محدود» می‌نامیم تا آن را از «استراتژی گسترده» در زمان و مکان، مرتبط با نظریه‌ی انقلاب مداوم، متمایز کنیم. در بافتار جهانی‌سازی، دولت ـ ملت‌ها ضعیف می‌شوند و جابجایی‌های معین حاکمیت به نفع نهادهای فراملی صورت می‌پذیرد. اما سطح ملی به‌گونه‌ای مشروع مناسبات طبقاتی را پی‌ریزی می‌کند، سرزمینی برای دولت گرد می‌آورد، و درون سطح متحرک فضاهای استراتژیک تعیین‌کننده می‌ماند.[۷۵]

نقدهای دیدگاه «مرحله‌باور» از فرآیند انقلابی (که تسخیر قدرت را به «پیش‌شرط مطلق» تمام دگرگونی‌های انقلابی بدل می‌کند) کاریکاتوروار یا بی‌ربط به مناقشات درون جنبش‌های انقلابی هستند. اگر مسئله‌ی استراتژیک گاهی می‌توانست در صورتبندی «هیچ‌بودگان چگونه هرچیز می‌شوند؟» خلاصه شود، به دلیل تأکید بر این حقیقت بود که گسست انقلابی جهشی پُرمخاطره است که مسافری پنهان (بوروکراسی) می‌تواند منفعت ببرد. بنابراین باید شایسته باشد. نمی‌توان گفت که پرولتاریا پیش از تسخیر قدرت هیچ‌ است؛ و حتمی نیست که باید هرچیز شود! این بدیل همه و هیچ، که از سرود انترناسیونال وام گرفته شده است، قصد دارد بر عدم‌تقارن ساختاری انقلاب (سیاسی) بورژوایی و انقلاب اجتماعی تأکید کند، اولی مناصب به‌ارث‌رسیده‌ی قدرت فرهنگی و اقتصادی را ادامه می‌دهد، حال‌آن‌که دومی با شکلی از قدرت درمی‌افتد که به‌ همان اندازه اقتصادی است که سیاسی و فرهنگی.

طرح مقولات جبهه‌ی متحد، مطالبات دوره‌ی گذار و حکومت کارگری که تروتسکی، تالهایمر، رادک و کلارا زتکین هریک به شیوه‌ی خود در مباحثات برنامه‌ای کمینترن تا کنگره‌ی ششم از آن‌ها دفاع می‌کردند، دقیقاً با این هدف بود که رخداد انقلابی با شرایط مقدماتی، اصلاحات با انقلاب، و جنبش با غایت مفصل‌بندی شود. مفهوم هژمونی و «جنگ موضعی» در همان مسیر حرکت می‌کرد.[۷۶] تضاد میان شرق (که فرض می‌شود دولت در آن آسان‌تر تسخیر می‌شود، اما حفظ آن دشوارتر است) و غرب به همان دغدغه‌ها بازمی‌گردد. این رویکردها با نظریه‌ی فروپاشی مقدر (Zusammenbruchtheorie) در تضاد بود، که در اواخر دهه‌ی ۱۹۲۰ اقتصاددانان و ایدئولوگ‌های راست‌کیشی نوظهور استالینیستی از آن دفاع می‌کردند.

ما در دهه‌ی ۱۹۶۰ علیه دیدگاه‌های خودانگیخته‌گرای فرآیند انقلابی و دیدگاه سکون‌باور ساختارگرا، بر نقش «عامل سوبژکتیو» و اهمیت «فرضیه‌های استراتژیک»، نه اهمیت مدل‌ها، تأکید کردیم. مسئله بر سر نوعی خودنمایی واژگانی نیست. مدل‌ها چیزی هستند که با کمک دستورالعمل کپی‌برداری می‌شود. فرضیه راهنمای عمل است که از تجربه‌های گذشته تغذیه می‌کند، اما در پرتو تجربیات جدید و پیشامدهای سراسر جدید پذیرا و تعدیل‌پذیر است. فرضیه هیچ ربطی به گمانه‌زنی ندارد، بلکه به چیزی مربوط است که از تجربیات گذشته می‌توان حفظ کرد (که تنها مصالح در دسترس هستند)، علم به این است که آینده هرگز صرفاً تکرار آن تجربیات نیست: انقلابی‌ها همواره به مخاطراتی تن می‌دهند مشابه با سربازان، که درباره‌‌شان می‌گویند همواره در نبردهای دیروز می‌جنگند.

از رخدادهای انقلابی سده‌ی بیستم (انقلاب‌های روسیه و چین، و نیز انقلاب آلمان و جبهه‌ی خلق در جنگ داخلی اسپانیا، جنگ استقلال ویتنام، مه ۱۹۶۸، انقلاب گل میخکِ پرتقال، اتحاد خلق در کودتای شیلی، انقلاب‌های آمریکای مرکزی و…) دو فرضیه‌ی اصلی می‌توان برداشت کرد. آن‌ها به دو نوع اصلی بحران ارتباط دارند، دو شکل از قدرت دوگانه، دو شیوه‌ی رفع تضاد طبقاتی.

دوگانگی قدرت از منظر فرضیه‌ی اعتصاب شورشی، مستلزم شکلی اساساً شهری است، از نوع کمون (نه‌فقط کمون پاریس، بلکه شورای پتروگراد، قیام هامبورگ، قیام کانتون، قیام‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ در بارسلونا…). دو قدرت متخاصم نمی‌توانند مدتی طولانی در فضایی متمرکز دوام داشته باشند. پرده‌ی آخر به‌سرعت تحمیل می‌شود، که می‌تواند به تقابلی مداوم بینجامد: جنگ داخلی در روسیه، جنگ استقلال در ویتنام پس از قیام ۱۹۴۵… از منظر این فرضیه‌، کارکرد سربازان متشکل و تضعیف روحیه‌ی ارتش (در اکثر موارد، سربازان وظیفه) نقشی مهم ایفا می‌کند.[۷۷]

دوگانگی قدرت از منظر جنگ طولانی مردمی، مستلزم شکلی سرزمینی است (مناطق آزادشده‌ی خودگردان) که می‌توانند برای دوره‌ای طولانی در تقابل با نظم مستقر هم‌زیستی داشته باشند. مائو برخی از شرایط آن را در سال ۱۹۲۷ در جزوه‌ای به نام «چرا قدرت سیاسی سرخ می‌تواند در چین برپا شود؟» خلاصه کرد. تجربه‌ی ینان تجسم این فرضیه در دهه‌ی ۱۹۳۰ بود. در حالی که در اعتصاب شورش‌گرانه‌ی عمومی، نهادهای قدرت به‌لحاظ اجتماعی متأثر از شرایط شهری تعیین می‌شوند (کمون پاریس، سوویت‌ها، شوراهای کارگری، کمیته‌های شبه‌نظامی کاتالونیا، کوردون‌های صنعتی و کماندوهای اشتراکی در شیلی…)، در جنگ مردمی آن‌ها در «ارتش خلق» متمرکز می‌شوند که اکثر اعضای آن دهقان هستند.

میان این دو فرضیه‌ی ناب گستره‌ای کامل از گونه‌ها و ترکیب‌های میانی وجود دارد. انقلاب کوبا، به‌رغم افسانه‌ی کانونی‌[۷۸] (که از جمله در کتاب انقلاب در انقلابِ دبره ساده‌سازی شد)، کانون چریکی ــ در حکم هسته‌ی ارتش شورشی ــ را با تلاش‌هایی در سازمان‌دهی اتحادیه‌ای و اعتصاب‌های عمومی در هاوانا و سانتیاگو پیوند داد. ارتباط میان این‌دو بغرنج بود، چنان‌که در مکاتبات فرانک پائیس، دانیل راموس لاتور، و خود چه‌گوارا پیرامون تنش‌های مکرر میان la selva [جنگل] و el llano [دشت] مشهود است.[۷۹] روایت رسمی با اغراق در حماسه‌ی قهرمانی گرانما[۸۰] و بازماندگانش، به‌کار تقویت مشروعیت «جنبش ۲۶ ژوئیه» و گروه رهبری کاسترویی در مقابل درکی پیچیده‌تر از فرآیند و بازیگران آن به کار می‌آید. این روایت افسانه‌آلود از انقلاب کوبا با انتخاب چریک روستایی به‌عنوان الگو، بر تجربه‌های دهه‌ی ۱۹۶۰ (در پرو، ونزوئلا، نیکاراگوئه، کلمبیا، بولیوی) تأثیر گذاشت. مرگ در حین نبردِ دلا پونته و لوباتون، کامیلو تورز، یون سوسا، لوسیو کابانیاس در مکزیک، ماریگلا و لامارکا در برزیل، سفر تراژیک چه گوارا در بولیوی، نابودی تقریبی ساندنیست‌ها در ۱۹۶۷ در پانکاسان و فاجعه‌ی تئوپونته در بولیوی، همه و همه نشان‌گر این چرخه هستند.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ فرضیه‌ی استراتژیک حزب کارگران انقلابی آرژانتین و میرِ شیلی بیشتر متأثر از نمونه‌ی ویتنامیِ جنگ خلق بود (و در مورد حزب کارگران انقلابی آرژانتین، روایتی افسانه‌ای از جنگ استقلال الجزایر). تاریخ جبهه‌ی ساندنیستی، تا زمان پیروزی‌اش بر دیکتاتوری سوموزا در ۱۹۷۹، نمایان‌گر ترکیب این جهت‌گیری‌های مختلف است. گرایش «جنگ طولانی خلقِ» توماس بورخه بر شکل‌گیری نیروهای چریکی در کوهستان‌ها و ضرورت دوره‌ای طولانی از انباشت تدریجی نیروها تأکید می‌کرد. «گرایش پرولتری» (به رهبری هایمه ویلاک) بر تأثیرات اجتماعی رشد سرمایه‌داری در نیکاراگوئه و تقویت طبقه‌ی کارگر در عین حفظ دورنمای انباشت درازمدت نیروها در دورنمای «مجال قیام» تأکید داشت. گرایش ترسریستی (مورد حمایت براداران اورتگا)، که ترکیبی از دو گرایش دیگر بود، مفصل‌بندی جبهه‌ی جنوب با خیزش ماناگوا را ممکن کرد.

اومبرتو اورتگا پس از آن وقایع تفاوت‌ها را این‌طور خلاصه کرد:

منظورم از انباشت منفعل نیروها رویه‌ی عدم دخالت در پیشامدهاست، رویه‌ی گرفتن نیرو در عین کناره‌گیری؛ خط‌مشی‌ای منفعل پیرامون اتحادها. این دیدگاهی انفعالی است که باور دارد بدون نبرد با دشمن می‌توان اسلحه انبار کرد و شمار نیروها در سازمان را افزایش داد، در عین نشستن در کناره‌ها، بدون حضور در میان توده‌ها.[‌۸۱]

او همچنین تأیید کرد که شرایط، نقشه‌ی همه را ناکام کرده بود: «ما فراخوانی برای خیزش منتشر کردیم. دسته‌ای از رخدادها و شرایط عینی ناگهان پدید آمد که نگذاشت بهتر آماده شویم. نمی‌توانستیم قیام را متوقف کنیم. جنبش توده‌ای از توانایی نیروهای پیشگام برای رهبری فراتر رفت. ما بی‌شک نمی‌توانستیم با آن جنبش توده‌ای مخالفت کنیم و جلوی بهمن را بگیریم. برعکس، باید خود را در صف مقدم قرار می‌دادیم تا رهبری را به دست بگیریم و آن را تا حدی جهت‌دهی کنیم.»[۸۲] و در پایان: «استراتژی قیام ما متمرکز بر توده‌ها بود، نه بر ملاحظات نظامی. درک این نکته مهم است.»[۸۳] گزینه‌ای استراتژیک عملاً شامل تنظیم اولویت‌های سیاسی، عرصه‌های مداخله و شعارهاست، و همین سیاست اتحادها را تعیین می‌کند.

از روزهای جنگل تا تندر در شهر، روایت ماریو پایه‌راس از فرآیند انقلاب گواتمالا نشان‌گر بازگشت از جنگل به شهر است، و تغییری در مناسبات میان مبارزه‌ی نظامی و سیاسی، شهر و روستا. از ۱۹۷۴، نقد اسلحه اثر رژی دبره ارزیابی و تحول استراتژی‌های قاره‌ی آمریکای لاتین پس از انقلاب کوبا را ثبت کرد. در اروپا و ایالات متحد تاریخ فاجعه‌بار فراکسیون ارتش سرخ (که بیش‌تر به نام گروه بادر ماینهوف مشهور است)،[۸۴] و سایر تلاش‌ها برای برگردان تجربه‌ی چریک روستایی به «چریک شهری»، که به‌صورت دوفاکتو در دهه‌ی ۱۹۷۱ به پایان رسید. جنبش‌های مسلحانه‌ی مهمی که پایدار ماندند آن‌هایی بودند که پایگاه اجتماعی‌شان را در مبارزه با ستم ملی یافتند (در ایرلند یا باسک).[۸۵]

فرضیه‌های استراتژیکی که در جستار حاضر مطرح شد محدود به جهت‌گیری نظامی نیستند. آن‌ها مجموعه‌ای از وظایف سیاسی را تعیین می‌کنند. بنابراین، درک حزب کارگران انقلابی از انقلاب آرژانتین در حکم جنگ ملی رهایی‌بخش سبب شد تا برای ایجاد ارتش (ارتش انقلابی خلق) به جای خودسازمان‌دهی در محیط‌های کار و محلات اولویت قائل شوند. به همین ترتیب، گرایش میر، که ــ در دولت اتحاد خلق ــ بر انباشت نیروها (و پایگاه‌های روستایی) با دورنمای مبارزه‌ی مسلحانه‌ی طولانی تأکید می‌کرد، به کوچک‌ شمردن قدرت ناشی از کودتا و دست‌کم گرفتن پیامدهای بلندمدت آن انجامید. بااین‌حال، در آستانه‌ی کودتای نافرجام ژوئن ۱۹۷۳، که تمرینی پوششی برای کودتای موفق سپتامبر بود، میگوئل انریکز فرصت کوتاهِ مساعد برای شکل‌گیری دولتی مبارز را به چنگ آورد که تدارک برای آزمون نیرو بود.

پیروزی ساندنیست‌ها در ۱۹۷۹ نشان‌گر نقطه‌ی عطف جدید بود. نظر ماریو پایه‌راس این است. او باور دارد که جنبش‌های انقلابی در گواتمالا (و در السالوادور) از آن دوره دیگر با دیکتاتورهای پوشالی پوسیده رودررو نبودند، بلکه مشاورانی اسرائیلی، تایوانی و آمریکایی را مقابل خود می‌دیدند، با استراتژی‌های پیچیده‌ی «جنگ کم‌دامنه» و «ضدشورش». این عدم‌تقارن فزاینده‌ی مبارزه از آن دوران در سراسر جهان با آموزه‌های استراتژیک جدید پنتاگون، سلاح‌های جدید و جنگ «نامحدود» علیه «ترور» گسترش یافته است. این یکی از دلایلی است (علاوه بر افشاگری‌ها درباره‌ی گولاگ استالینیستی، خسارت‌های ناشی از انقلاب فرهنگی در چین، و خشونت بسیار گسترده‌ی تراژدی کامبوج) که مسئله‌ی خشونت انقلابی که پیش‌تر معصومانه و رهایی‌بخش قلمداد می‌شد (از طریق حماسه‌‌های گرانما و چه گوارا، یا نوشته‌های فانون، جیاپ، کاربال)، اکنون چنین مشکل‌آفرین شده است.

بنابراین، اکنون می‌توانیم شاهد جست‌وجویی تردیدآمیز برای استراتژی نامتقارن ضعیف به قوی باشیم، که به ترکیب لنین و گاندی می‌انجامد،[۸۶] یا حرکتی استوار به سوی عدم‌خشونت.[۸۷] بااین‌حال از هنگام سقوط دیوار برلین خشونت در جهان کم‌تر نشده است، فرشته‌خویی احمقانه‌ای است اگر از این پس بر «راه صلح‌آمیز» خیالی‌ای شرط ببندیم که هیچ چیزی در «عصر نهایت‌ها» بر آن صحه نگذاشته است.

اعتصاب عمومی شورش‌گرانه

اعتصاب عمومی شورش‌گرانه فرضیه‌ی استراتژیکی بود که برای اکثریت جنبش‌های انقلابی در کشورهای پیشرفته نقش معیار را داشت. این فرضیه در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در تقابل با گونه‌های اقتباسی مائوییسم و تفسیرهای خیالی از انقلاب فرهنگی بود. همین فرضیه‌ است که ما امروزه فاقد آن هستیم.

اعتصاب عمومی شورش‌گرانه «استفاده»ای داشت که امروزه از دست رفته است. از یک سو، در کشورهایی با مناسبات طبقاتی پیچیده و سنت پارلمانی دیرپا، قدرت دوگانه ناگهان از خلاء به شکل هرم سوویت‌ها یا شوراها کاملاً بیرون از نهادهای موجود سربرمی‌آورد. اگر هم چنین دیدگاهی در چپ‌گرایی جوانانه‌ی ۱۹۶۸ رایج بود، دیری نگذشت که اصلاح شد.[۸۸] به طریق اولی روشن است که در کشورهایی با بیش از یک سده‌ سنت‌ پارلمانی و کشورهایی که اصل حق رأی عمومی کاملاً تثبیت شده است، غیرممکن است بتوان فرآیندی انقلابی را بدون انتقال مشروعیت به سود شکل‌های دموکراسی مستقیم یا مشارکتیِ در تعامل با شکل‌های نمایندگی تصور کرد. در خلال انقلاب نیکاراگوئه، مسئله‌ی سازمان‌دهی انتخابات «آزاد» در بافتار جنگ داخلی و حکومت نظامی محل بحث بود، اما نه اصل برگزاری چنین انتخاباتی. بر این اساس، می‌توانستند از حذف جنبش‌های اجتماعی از «شورای حکومت» علیه ساندنیست‌ها استفاده کنند، چرا که این کار ممکن بود نوعی مجلس اجتماعی ثانوی و مرکز مشروعیت بدیل در مقابل پارلمان انتخابی را به وجود آورد.[۸۹]

معضل اساسی نه پیرامون رابطه میان دموکراسی کشوری و دموکراسی محیط کار است (کمون پاریس، سوویت‌ها، و مجمع خلقی ستوبال{در پرتقال}در ۱۹۷۵ نیز دموکراسی‌های کشوری بودند)، نه حتی پیرامون معضل ارتباط میان دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی (همه‌ی انواع دموکراسی تا حدی نمایندگی است، و خود لنین نیز هرگز از ایده‌ی حکم آمرانه دفاع نکرد)، بلکه معضل شکل‌گیری اراده‌ی عمومی است. انتقادهای طرح‌شده (از زبان یوروکمونیست‌ها و نوربرتو بوبیو در دهه‌ی ۱۹۷۰) علیه نوع شورایی دموکراسی، منطق رسته‌ای آن را هدف گرفته بود: مجموع (هرمِ) منافع خاص (منطقه‌ای، شغلی، بوروکراتیک)، که با حکم آمرانه مرتبط شده بودند، نمی‌توانستند اراده‌ی عمومی را شکل دهند. متمم‌های دموکراتیک نیز محدودیت‌های خود را دارند: اگر ساکنان روستایی با عبور جاده مخالف باشند، یا ساکنان شهری با محل دفع زباله مشکل داشته باشند، و بخواهند زباله‌ها را به روستا یا شهر مجاور منتقل کنند، شکلی از داوری متمرکز برای حل اختلافات ضروری به نظر می‌آید که در پی منافع عمومی است‏، بی‌آن‌که رسیدن به آن را به واقع تضمین کند.[۹۰] میانجی‌گری احزاب (و کثرت‌شان) برای نیل به پیشنهادات ترکیبی با آغاز از منظرهای خاص ضروری است.

مخالفت دیگری که رویکرد دوره‌ی گذار را از این زاویه نقد می‌کرد که در آستانه‌ی مسئله‌ی قدرت متوقف می‌شود، مبتنی بر امداد غیبی (deus ex machina) نامحتمل یا این فرض بود که مسئله‌ی قدرت به کمک قیام خودانگیخته‌ی توده‌ها و جوشش عمومی دموکراسی شورایی حل‌وفصل خواهد شد. بحث درباره‌ی صورت‌بندی مطالبات دوره‌ی گذار و تنوع آن‌ها در حکم کارکرد توازن نیروها و سطح آگاهی مشروع است. اما مسائل مربوط به مالکیت خصوصی وسایل تولید، ارتباطات و تبادل به‌ناگزیر جایگاهی اساسی دارد، چه درباره‌ی آموزش خدمات عمومی، کالاهای اساسی، یا مسئله‌ی هردم مهم‌ترِ اجتماعی‌سازی دانش (در مقابل مالکیت معنوی خصوصی). به‌همین‌ترتیب، مهم است که به شکل‌های محتمل اجتماعی‌سازی دستمزدها از طریق نظام‌های حمایت اجتماعی بیاندیشیم تا در مسیر کنارگذاشتن نظام کار مزدی حرکت کنیم. سرانجام، در برابر کالاسازی عمومی، با گسترش عرصه‌های رایگان (یا عرصه‌های «کالازدایی») احتمالات جدیدی نه‌فقط در خدمات که در برخی اجناس مصرفی ضروری پیش می‌آیند.

پیچیده‌ترین مسئله پیرامون رویکرد دوره‌ی گذار، و مسئله‌ای که از بحث‌ها و تجربیات سال‌های بین دو جنگ حل‌نشده بیرون آمد، مسئله‌ی «دولت کارگری» [«gouvernement ouvrier«] یا «دولت کارگران» [«gouvernement des travailleurs«] است. در خلال پنجمین کنگره‌ی کمینترن، مناقشه بر سر ارزیابی انقلاب آلمان و حکومت‌های زاکسنی و تورین تمامی ابهام‌های برجای‌مانده‌ی صورت‌بندی‌ها از نخستین کنگره‌ی کمینترن، و نیز گستره‌ی تفسیرهایی را که از آن برمی‌آمد نشان داد.{آلبر} تران در گزارشش به نمایندگان این کنفرانس تأکید کرد که «دیکتاتوری پرولتاریا از آسمان نمی‌افتد: باید سرآغازی داشته باشد، و دولت کارگری مترادف با آغاز دیکتاتوری پرولتاریا است.»[۹۱] از سوی دیگر، او «زاکسنی‌کردن» جبهه‌ی متحد را تقبیح کرد:

ورود کمونیست‌ها به حکومت ائتلافی با پاسیفیست‌های بورژوازی برای ممانعت از مداخله در انقلاب در سطح نظری خطا بود، اما دولت‌هایی نظیر دولت حزب کارگر یا کارتل چپ[۹۲] به معنای آن است که نواهایی همساز با دموکراسی بورژوایی در احزاب ما شنیده می‌شود.[۹۳]

{باهومیر} اسمرال، در مناقشه بر سر فعالیت انترناسیونال، و در سخنرانی در همان کنگره، اعلام کرد: «درباره‌ی تزهای کمونیست‌های چک در فوریه‌ی ۱۹۲۳ پیرامون حکومت کارگری باید بگویم نظر همه‌ی ما در حین پیش‌نویس این بود که تزها با تصمیمات کنگره‌ی چهارم مطابقت دارند. این تزها به اتفاق آرا تصویب شدند.[۹۴] او در ادامه گفت، اما «توده‌ها هنگام صحبت درباره‌ی دولت کارگری چه در سر دارند؟»:

در انگلستان، آن‌ها به حزب کارگر می‌اندیشند؛ در آلمان و در کشورهایی که سرمایه‌داری در حال فروپاشی است، «جبهه‌ی متحد» به این معناست که کمونیست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها، فارغ از آن‌که در آغاز هر اعتصاب با هم گلاویز می‌شوند، شانه به شانه پیش می‌روند. اما «دولت کارگری» معنایی مشابه برای این توده‌ها دارد، و هنگامی که ما از این صورتبندی استفاده می‌کنیم آن‌ها حکومت متحد تمام احزاب کارگری را تصور می‌کنند.[۹۵]

اسمرال در ادامه گفت: «درس‌های مهم تجربه‌ی زاکسنی چه هستند؟ در درجه‌ی اول: نمی‌توانیم بدون جمع کردن نیروی جنبشی ناگهان با هردو پا بپریم.»[۹۶]

روث فیشر پاسخ داد که حکومت کارگری، در حکم ائتلافی از احزاب کارگری، به معنای «انحلال احزابمان» خواهد بود. اما کلارا زاتکین در گزارشش پیرامون شکست اکتبر آلمان، نظری خلاف آن داشت:

در خصوص حکومت کارگری و دهقانی نمی‌توانم با سخنان زینوویف موافق باشم که بر اساس آن حکومت کارگری نامی دیگر، مترادف، یا خدا می‌داند چه، هم‌لفظ دیگری، برای دیکتاتوری پرولتاریاست. شاید این حرف برای روسیه صادق باشد، اما ضرورتاً در کشورهایی که سرمایه‌داری‌شان به‌شدت رشد کرده درست نیست. در این کشورها حکومت کارگری و دهقانی تجلی سیاسی وضعیتی است که بورژوازی دیگر نمی‌تواند قدرت را نگاه دارد، اما پرولتاریا نیز هنوز در وضعیتی نیست که دیکتاتوری خود را تحمیل کند.[۹۷]

زینوویف به‌نوبه‌ی خود «برنامه‌ی مقدماتی حکومت کارگری» را به همان اندازه‌ی تسلیح پرولتاریا، کنترل کارگری بر تولید، انقلاب مالیه‌ای و… غیرمقدماتی توصیف کرد.

با بازخوانی این اظهارنظرها، که تنها بخشی از آن‌ها هستند، سرگشتگی شدیدی منتقل می‌شود. این سرگشتگی برگردان تضادی واقعی است و حاکی از مشکلی پابرجا، ولو این مسئله تحت فشار پیش کشیده شده باشد، در وضعیتی یکسره انقلابی یا در آستانه‌ی انقلاب. این مسئله را نمی‌شد با دستورالعملی حل‌وفصل کرد که برای تمام شرایط کاربرد داشته باشد. بااین‌حال می‌شد معیاری ترکیبی برای مشارکت ائتلاف حکومتی طرح کرد: این‌که پیش‌زمینه‌ی چنین مشارکتی شرایط بحران و افزایش قابل‌توجه در بسیج اجتماعی است؛ این‌که حکومت متعهد به آغاز گسست از نظم مستقر باشد (برای مثال ــ عادی‌تر از تسلیحی که زینوویف خواستار آن بود ــ اصلاحات ارضی رادیکال، «یورش استبدادی» ‌به عرصه‌ی مالکیت خصوصی، محو امتیازات مالی، گسیختگی نهادها ــ از جنس جمهوری پنجم در فرانسه، معاهده‌های اروپایی یا پیمان‌های نظامی…)؛ دست‌آخر، این‌که توازن نیروها دست انقلابی‌ها را باز بگذارد، اگر نگوییم تضمین کند متحدان‌شان به تعهدات پایبند می‌مانند، که دست‌کم در هنگام پیمان‌شکنی‌های محتمل هزینه‌ی سنگینی به آنان تحمیل کند.

مسئله‌ی حکومت کارگری بازتاب مسئله‌ی دیکتاتوری پرولتاریاست. امروزه واژه‌ی «دیکتاتوری» بیشتر یادآور دیکتاتوری‌های نظامی یا بوروکراتیک است تا نهاد محترم رومی با قدرت استثنایی که سنا در مواقع مقتضی و برای مدتی محدود فرمان آن را صادر می‌کرد. مارکس کمون پاریس را «شکل نهایتاً کشف‌شده» این دیکتاتوری می‌دانست، اگر می‌خواهیم درک کنیم بهتر است به کمون پاریس، سوویت‌ها، شوراها یا خودمدیریتی کارگری اشاره کنیم تا به کلمه‌ای بتواره متشبث شویم که تاریخ آن را به سرچشمه‌ی سرگشتگی بدل کرده است.[۹۸]

بااین‌حال هنوز نکاتی درباره‌ی مسئله‌ای بنیادی وجود دارد که صورتبندی مارکس و اهمیتی که برای آن قائل بود پیش می‌آورد. دیکتاتوری پرولتاریا اغلب تصویر نظامی اقتدارطلب را به ذهن می‌آورد مشابه با دیکتاتوری‌های بوروکراتیک. اما برعکس، دیکتاتوری پرولتاریا در ذهن مارکس به‌معنای راهکاری دموکراتیک برای معضلی قدیمی بود که به‌لطف اعمال قدرت استثنایی، برای نخستین بار ماهیتاً متکی به اکثریت مردم بود، اکثریتی که تا آن زمان همواره مختص به نخبگان منزه یا «حکومتی سه‌نفری» از مردان ستودنی بود.[۹۹] بنابراین واژه‌ی «دیکتاتوری» متضاد واژه‌ی خودگامگی به‌مثابه‌ی تجلی استبداد بود.

دیکتاتوری پرولتاریا همچنین پیامدی استراتژیک داشت، که اغلب در مباحثاتِ پیرامون کناره‌گیری اغلب احزاب کمونیست (اروپایی) در پایان دهه‌ی ۱۹۷۰ به خاطر می‌آمد. از نگاه مارکس روشن بود که شکل جدید قانون، تجلی مناسبات اجتماعی جدید، نمی‌تواند از طریق نوعی خودپدیداری حقوقی به‌منزله‌ی تداوم شکل قدیمی زاده شود: «میان دو حقوق برابر»، و «دو مشروعیت اجتماعی متضاد»، «زور است که حکم می‌راند».

بنابراین انقلاب، از دید سوسیالیست‌های انترناسیونال دوم (از جمله کائوتسکی و بلوم در کنگره‌ی تور) حاکی از گذاری ضروری از مسیر دیکتاتوری در حکم شکل پرولتری دولت استثنایی بود: وضعیت جنگی یا جنگ داخلی.[۱۰۰] آنچه سبب شد این راهکارهای اضطراری دائمی شود، آشفتگی میان استثنا و قاعده بود؛ آشفتگی‌ای که بیش از همه در این امر پابرجا بود که انقلاب همچنین فرآیندی مداوم در سطح بین‌المللی بود، و این‌که مسئله‌ی مناسبات میان حزب، دولت و شوراها یا سوویت‌ها نکته‌ای مبهم در نخستین کنگره‌ی کمینترن باقی ماند. دیکتاتوری پرولتاریا به‌این‌ترتیب در حکم دیکتاتوری حزبی، درواقع یک حزب، تعبیر می‌شد، چنان‌که تروتسکی در تروریسم و کمونیسم معتقد است:

بیش از یک بار متهم به جایگزینی دیکتاتوری سوویت‌ها با دیکتاتوری حزبمان شده‌ایم … در این «جایگزینی» قدرت حزب به جای قدرت طبقه‌ی کارگر هیچ تصادفی نیست، و درواقعیت هیچ جایگزینی هم در کار نیست. کمونیست‌ها بیان‌گر منافع بنیادین طبقه‌ی کارگرند. کاملاً طبیعی است که، در دوره‌ای که تاریخ آن منافع را می‌پرورد، با تمام عظمتشان، در وضعیت فعلی، کمونیست‌ها نمایندگان رسمی کل طبقه‌ی کارگر شده‌اند.[۱۰۱]

بنابراین، در بحبوحه‌ی جنگ داخلی، دیکتاتوری پرولتاریا «ذاتاً» یعنی

تفوق بی‌واسطه‌ی پیشگام انقلابی که به انبوه توده‌ها متکی است، و، به اقتضای ضرورت، دنباله‌روان عقب‌افتاده را وامی‌دارد به هیئت رأس درآید. این گزاره به اتحادیه‌های کارگری هم اشاره دارد. پس از تسخیر قدرت به‌دست پرولتاریا، آن‌ها سرشتی قهری کسب می‌کنند … بااین‌حال هرچه جلوتر برویم، اتحادیه‌ها بیشتر درمی‌یابند که ارگان‌های تولید دولت شوروی هستند … اتحادیه‌ها سازمان‌دهندگان انضباط کاری می‌شوند. آن‌ها از کارگران انتظار کار شدید تحت دشوارترین شرایط را دارند … اجرای خدمات کاری اجباری بدون اعمالِ مقادیری کم یا زیاد از شیوه‌های نظامی‌ِ کار دور از ذهن است.[۱۰۲]

تروتسکی می‌بایست بار سنگین مخاطرات حرفه‌ای قدرت و منطق انحصار بوروکراتیک را تجربه می‌کرد تا از آن در انقلابی که به آن خیانت شد، به نقدی نظری بر نظام تک‌حزبی و دفاعی اصولی از پلورالیسم برسد.

لنین، در دوره‌ی جنگ داخلی، به روح نظرات مارکس نزدیک‌تر ماند. در برابر مقاومت مذبوحانه‌ی ثروتمندان، پیروزی پرولتاریا «فقط می‌تواند دیکتاتوری باشد»، اما باید «دیکتاتوری دموکراتیکی» باشد که هدفش «برقراری دموکراسی‌ای منسجم و تمام‌عیار شامل تشکیل جمهوری» و «امحای تمام ویژگی‌های سرکوب‌گر اسارت آسیایی» است.[۱۰۳] مهم‌تر این‌که وی یادآوری می‌کند وظیفه‌ای که مارکس برای دیکتاتوری ۱۸۴۸ تعیین کرد «دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی به معنای واقعی کلمه» بود. او به‌این‌ترتیب تأکید می‌کند که:

در جنگ داخلی، هر قدرت پیروزی فقط می‌تواند دیکتاتوری باشد. بااین‌حال نکته این است که دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت وجود دارد، یعنی دیکتاتوری معدودی مقامات پلیسی بر مردم؛ و نیز دیکتاتوری اکثریت چشمگیر مردم بر معدودی مستبد، سارق و غاصبان قدرت خلق.[۱۰۴]

او دیکتاتوری را «اقتداری محدودنشده با قوانین» توصیف می‌کند، یا «نامحدود، بیرون از حیطه‌ی قانون، و متکی بر زور در مستقیم‌ترین معنای کلمه»، یا بار دیگر «دقیقاً در حکم اقتداری فارغ از قیدوبند قانون، کاملاً بدون محدودیت ناشی از هرنوع ضابطه، و با اتکای مستقیم به زور.»[۱۰۵] این صورتبندی‌ها یادآور دیالکتیک زور و قانون است، و نقش خشونت به‌عنوان فرصتی برای پایه‌گذاری قانون: «دیکتاتوری یعنی قدرتی نامحدود، متکی به زور، نه به قانون».[۱۰۶] این می‌توانست توصیف دقیق «دیکتاتور حاکم» باشد، که اشمیت آن را از دیکتاتور کارپرداز متمایز می‌کند. سرچشمه‌ی قدرت نه قانون پارلمانی، که «برآمده از دل توده‌ها»، «ابزار مستقیم و بلافصل توده‌های مردم» است ــ‌ به بیان دیگر، اعمال قدرت قانون‌گذاری.[۱۰۷]

تا جایی که «امحای طبقات» مستلزم امحای دولت بورژوایی و سرنگونی دیکتاتوری سرمایه باشد، «مسئله‌ی دیکتاتوری پرولتاریا بدون استثنا مسئله‌ی اساسی جنبش طبقه‌ی کارگر مدرن در تمام کشورهاست.[۱۰۸] این نشان می‌دهد از نگاه لنین و نیز مارکس، این مسئله‌ی «حیاتی» بیش از آن‌که به شکل‌های نهادی و مدت زمان وضعیت استثنایی مربوط باشد (لنین، وفادار به روح دولت و انقلاب، تا آن‌جا پیش می‌رود که باور دارد این دیکتاتوری قدرتی «فاقد هرنوع پلیس» است)[۱۰۹]، به گسست الزامی تداوم مربوط است، از جمله تداوم حقوقی میان دو نوع سلطه و دو نوع مشروعیت. هرقدر هم تناقض‌آمیز به‌نظر بیاید، از نگاه لنین نه‌فقط دیکتاتوری پرولتاریا، به این تعبیر، با اسقاط دولت ناسازگار نیست، بلکه گام نخست آن نیز به شمار می‌آید.


* مقاله‌ی حاضر ترجمه‌ای است از Strategy and Politics: From Marx to the Third International از Daniel Bensaïd که در مجله‌‌ی ماتریالیسم تاریخی (۲۰۱۸) ۱ـ۳۸ منتشر شد. این مقاله در لینک زیر قابل‌دسترسی است:https://brill.com/view/journals/hima/aop/article-10.1163-1569206X-00001670/article-10.1163-1569206X-00001670/article-10.1163-1569206X-00001670/article-10.1163-1569206X-00001670/article-10.1163-1569206X-00001670.xml


یادداشت‌ها:

  1. Engels, Letter to Marx, 13 February 1851, in Marx and Engels 1982, p. 290.
  2. Marx, Letter to Freiligrath, 29 February 1860, in Marx and Engels 1985, pp.
  3. [Engels, Letter to Marx, 12 February 1851, in Marx and Engels 1982, p. 287.]
  4. Engels, Letter to Johann Philipp Becker, 10 February 1882, in Marx and Engels 1992, p. 197.
  5. Trotsky 1979, p. 74.
  6. Trotsky 1979, pp. 74 and 123.
  7. Luxemburg 2004, p. 253.
  8. Bernstein 1993, p. 148.
  9. میشل روکار (Michel Rocard) سیاست‌مدار عضو حزب سوسیالیست فرانسه و نخست‌وزیر دولت میتران ـ م.
  10. L’Expansion
  11. ماری سگولن رویال (Marie-Ségolène Royal) سیاست‌مدار عضو حزب سوسیالیست فرانسه و نامزد این حزب در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۰۷. ـ م.
  12. [این شعار کارزار انتخاباتی فرانسوا میتران در ۱۹۸۰ـ۸۱ بود.]
  13. انگلو تاسکا (Angelo Tasca) از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایتالیا، که به علت مواضع ضداستالینی از حزب اخراج شد، سپس عضو حزب سوسیالیست ایتالیا و نفوذی شبکه‌ی ضدفاشیستی بلژیک در حکومت ویشی. وی پس از جنگ مشاور ناتو شد. ــ‌م.
  14. [Benjamin 1968, p. 261.]
  15. symptomal reading
  16. Authorised translation by A.M. Simons, Kautsky 1909, p. 50.
  17. Anton Pannekoek, ‘Action de masse et revolution’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 322.
  18. {یادداشت ویراستاران انگلیسی:} فقط عبارت دوم را توانستیم در آثار کائوتسکی بیابیم، در اثر زیر:

Karl Kautsky, ‘La nouvelle tactique’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 376.

  1. [‘[L]a réaction manchestérienne (libérale)’ refers to Elie Halévy’s characterisation, in Le Radicalisme Philosophique (1904).

مکتب منچستر (که در نگاه وی شامل ریچارد کوبدن و هربرت اسپنسر بود) در مقام لیبرالیسمِ بازار آزاد، در برابر «رادیکالیسم فلسفیِ» هواداران بنتام مستقر در وست‌مینیستر.]

  1. Kautsky 1971, p. 109. [For ‘Co-operative Commonwealth’, Bensaïd has ‘société socialiste’. The original German has it as: ‘zur sozialistischen Genossenschaft führt’.]
  2. Ibid. [Editors] Ben Lewis translation in Lewis (forthcoming), p. 51.
  3. [Kautsky 1914, excerpted and translated as ‘The Mass Strike’, in Kautsky 1983, pp. 53–۷۳.]

بی‌اعتمادی تنفرآلود کائوتسکی از خودانگیختگی و اعمال فی‌البداهه طنینی از روان‌شناسی توده‌ایِ لوبون یا روان‌شناسی جرایم جمعی و توده‌ایِ سیگِله دارد.

  1. Kautsky 1910a, pp. 656–۶۷.
  2. [Karl Kautsky, ‘Une nouvelle stratégie’, ۱۹۱۰, in Weber (ed.) 1983, p. 159. Original German version: ‘Eine neue Strategie’, Kautsky 1910b.]

از سوی دیگر، کائوتسکی در این نقطه درباره‌ی برنامه‌ی اقتصادی راست‌کیشی تمام‌عیار باقی می‌ماند: «برای جایگزینی مالکیت خصوصی ابزار تولید با مالکیت مشترک» باید یک گام فراتر از آنارشیست‌ها و لیبرال‌ها برویم، «باید تا نابودی تولید برای بازار پیش برویم»، از طریق اتحاد در یک تعاونی بزرگ (به بیان دیگر، یک برنامه). [یادداشت ویراستاران انگلیسی: معنای عبارت نخستِ این یادداشت را می‌توان در اثر زیر یافت:

Kautsky 1910d, p. 95.

اما ترجمه‌ی انگلیسیِ برنامه‌ی ارفورت در نکته‌ی دوم بسیار متفاوت با نسخه‌ی فرانسوی است. ترجمه‌ی انگلیسی به این صورت است: «برای جایگزینی مالکیت خصوصی ابزار تولید با مالکیت مشترک، همین است که رشد اقتصادی با نیرویی هردم‌فزاینده بر ما فشار می‌آورد». ترجمه‌ی فرانسوی این‌ است:

‘Si l’on veut sérieusement substituer à la propriété capitaliste la propriété coopérative des moyens de production, il faut faire un pas de plus que les anarchistes et les libéraux, il faut aller jusqu’à la suppression de la production marchande’.]

  1. [Karl Kautsky, ‘Et maintenant?’, ۱۹۱۰, in Weber (ed.) 1983. Original German version: ‘Was nun?’ (Kautsky 1910c).]
  2. هانس دلبروک (Hans Delbrück)، از نخستین تاریخ‌نگاران نظامی مدرن.
  3. فقط منطق هژمونی در اندیشه‌ی گرامشی است که آزمون نیرو و گسست انقلابی را رفع می‌کند (مقایسه کنید با اندرسون ۱۹۷۶).
  4. Kautsky 1914.
  5. Kautsky 1971, p. 91.
  6. شارل پگی (Charles Péguy) شاعر فرانسوی. ــ‌م.
  7. [Benjamin 1968, pp. 258 and 260.]
  8. تمایزی رایج را می‌توان در آرای لنین، تروتسکی، رادک و گرامشی یافت.
  9. در مقاله‌هایش بین سال‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲ در دی نویه تسایت.
  10. نک. به ساور ۱۹۷۷.
  11. See Sawer 1977.
  12. [Anton Pannekoek, ‘Action de masse et revolution’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 322. Original German version: ‘Massenaktion und Revolution’ (Pannekoek 1911–۱۲, pp. 541–۵۰).]
  13. Karl Kautsky, ‘La nouvelle tactique’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 370.
  14. Karl Kautsky, ‘La nouvelle tactique’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 371.
  15. [Karl Kautsky, ‘La nouvelle tactique’, ۱۹۱۲, in Weber (ed.) 1983, p. 371. Original German: ‘Die neue Taktik’ (Kautsky 1911–۱۲, pp. 654–۶۴).]
  16. Pannekoek 1978, p. 51.
  17. Pannekoek 1978, p. 52.
  18. Pannekoek 1978, p. 71.
  19. Kautsky 1914, p. 281.
  20. Kautsky 1901–۲, p. 79. [Cited (and translated) in Lenin 1961, pp. 383–۴.]
  21. Lenin 1961, p. 422.
  22. Antonini 2004.
  23. Cited in Antonini 2004, p. 71.
  24. [Cited in Antonini 2004, p. 97.]
  25. Jaurès, quoted in Antonini 2004, p. 159.
  26. Antonini 2004, pp. 183–۴. [Editorial addition – passage was not cited in Bensaïd’s original.]
  27. Antonini 2004, p. 187. [Editorial addition – passage was not cited in Bensaïd’s original.]
  28. الکساندر میلراند (Alexandre Millerand)، سوسیالیست مستقل فرانسوی که در ابتدای سده‌ی بیستم بحث بر سر حضوی وی در کابینه‌ی ولدک ـ‌ روسو در کنار مارکی دو گالیفه، ژنرال بدنامی که در سرکوب کمون پاریس نقشی جدی داشت، مناقشه‌ای مهم در جنبش سوسیالیستی برانگیخت. وی بعدها (در دهه‌ی ۱۹۲۰) به نخست‌وزیری و ریاست‌جمهوری فرانسه رسید. ــ م.
  29. Cited in Lih 2005, p. 311.
  30. See Löwy 1993.
  31. [Ellipses in the original.]
  32. See Bensaïd 2003.
  33. لنین در بیماری کودکانه‌ی چپ‌روی به مفهوم بحران انقلابی بازمی‌گردد.
  34. نک. به ارزیابی شورش ریوال {Reval ـ نام پیشین پایتخت استونی} در نوبرگ ۱۹۷۰. درک انقلابی از جنبشی کارگری، که ــ همچون انسان‌ها ــ در مقیاس عمر یعنی از کودکی تا بلوغ خلاصه می‌شود، که شکل‌های سازمانی خاص با آن متناظر بود، کمابیش میان گورتر، پانکوک، بوردیگا، رهبران حزب کارگران کمونیست در آلمان، و زینوویف، بلا کون و ماتیاس راکوسی در کمینترن مشترک بود.
  35. نک. به یادداشت شماره‌ی ۴۰.
  36. Lenin 1961, p. 422.
  37. مقایسه کنید با «تزهای آوریل»، «تهدید فاجعه و چگونگی رویارویی با آن»، یا حتی تلگرام‌های تهدیدآمیزی که از پناهگاهش در فنلاند به رهبری بلشویک‌ها فرستاد و دعوت به شورش کرد.
  38. See Lenin 1974, pp. 227–۳۲۵; Adler (ed.) 1980; Luxemburg 1961; Trotsky 1963, pp. 113–۷۷.
  39. Ernesto Ragioneri, Le programme de l’Internationale Communiste, ‘Studi Storici’, ۴

December 1972, in Cahiers d’Histoire de l’Institut Maurice Thorez, Nº ۲۲, ۱۹۷۷.

  1. [Radek 1924, pp. 7–۸.]
  2. [Ibid.]
  3. August Thalheimer, Report on Programme, Session 14, 18 November 1922, Fourth Congress of the Communist International, in Riddell (ed.) 2012, p. 510.
  4. Ibid.
  5. Communist International 1923, p. 542.
  6. See Trotsky 1970.
  7. For his discussion with members of the SWP, see Trotsky 1974.
  8. Trotsky 1974, p. 141
  9. Trotsky 1974, p. 127.
  10. Trotsky 1974, p. 138.
  11. Notably in Trotsky 1965.
  12. Lefebvre 1991.
[لوفور همه‌جا از «فرضیه‌های استراتژیک» نام می‌برد اما در ص. ۳۷۵ بارها به «فضای استراتژیک» می‌پردازد.] مقایسه کنید با ابتکار کماندوهای آمادورا در نوامبر ۱۹۷۵ در پرتقال، حمله‌ به اداره‌ی مخابرات بارسلونا در ۱۹۳۷، تسخیر کاخ زمستانی در روسیه‌ی ۱۹۱۷، حمله‌ی توطئه‌گران به کاخ ریاست‌جمهوری در شیلی ۱۹۷۳ … یا حتی تلاش برای سوزاندن بازار بورس پاریس در ۱۹۶۸.

  1. See Critique Communiste, Nº ۱۷۹ (December 2005) and Nº ۱۸۰ (July 2006).
  2. See Anderson 1976.
  3. Cf. Vv.Aa. 1970; Brossat and Potel 1975–۶;

همچنین نک. به تجربه‌ی کمیته‌های سربازان در فرانسه، سولدادوس اونیدوس ونسرائو در پرتقال، و از منظری توطئه‌گرانه‌تر، تأثیر میر در ارتش شیلی.

  1. نظریه‌ی کانونی انقلاب از طریق جنگ چریکی، که رژی دبره آن را صورت‌بندی کرد، در زبان اسپانیایی به foquismo مشهور است (برگرفته ازfoco ــ کانون ــ به اسپانیایی).
  2. See Franqui 1980.
  3. Granma؛ قایقی که در سال ۱۹۵۶ حامل ۸۲ تن از مبارزان انقلابی (از جمله چه گوارا، فیدل و رائول کاسترو و خوان آلمیدا) بود که از مکزیک راهی کوبا می‌شدند.
  4. اورتگا ۱۹۸۲، ص. ۵۸. اورتگا در پاسخ به درخواست زمان فراخوان شورش این‌طور گفت: «چرا که تا آن موقع انبوهی شرایط عینی سر باز می‌کنند: بحران اقتصادی، کاهش ارزش پول ملی و بحران سیاسی. و نیز به این دلیل که ما پس از سپتامبر دریافتیم که ضروری است به‌لحاظ استراتژیک، در زمان و مکان، خیزش توده‌ها در سراسر کشور و حمله‌ی نیروهای نظامی جبهه را ترکیب کنیم، و نیز اعتصابی سراسری که در آن کارفرمایان نیز حاضرند یا موافقت دارند. هیچ پیروزی‌ای به دست نمی‌آیند مگر در ترکیب این سه عامل استراتژیک در یک زمان و مکان. پیش از این چندین اعتصاب سراسری شکل گرفته بود، اما با حمله‌ی توده‌ها ترکیب نشد. خیزش‌های توده‌ای وجود داشت، اما با اعتصاب یا با توانایی نیروهای پیشگام در ضربه‌ی سخت به دشمن ترکیب نشد. و به نیروی پیشگام پیش‌تر ضرباتی وارد کرده بود، با آن دو عامل که دیگر حاضر نبودند.» (اورتگا ۱۹۸۲، ص. ۷۳).
  5. Ortega 1982, p. 66.
  6. Ortega 1982, p. 70.
  7. بگذریم از تراژدی ـ کمدی زودگذرِ چپ پرولتری (Gauche Prolétarienne) در فرانسه ــ و تزهای ژوئیه‌ی ژولی و ژیسمار در کتاب فراموش‌نشدنی‌شان به‌سوی جنگ داخلی (ژیسمار، ژولی و موران ۱۹۶۹) .
  8. See Dissidences 2006.
  9. درون‌مایه‌ی متن‌های اخیر از اتین بالیبار است.
  10. مناقشه بر سر عدم‌خشونت در نشریه‌ی تئوریک (Alternative) حزب بازسازی کمونیستی{در ایتالیا} بی‌ربط به خط‌مشی کنونی آن نیست.
  11. نک. مندل، به‌ویژه در جدلش علیه تزهای یوروکمونیستی. نک. به کتابش درباره‌ی یوروکمونیسم در مجموعه‌ی «خُرد» ماسپرو [نسخه‌ی انگلیسی آن مندل ۱۹۷۸ است]، پاسخ‌اش به آلتوسر و الاینشتاین [در مندل ۱۹۷۹ ــ دو فصل نخست به انگلیسی ترجمه شده‌اند و در آدرس زیر در دسترس‌اند:

{http://www.ernestmandel.org/en/works/txt/1982/mandel_on_althusser.htm%3E]}]

و به‌ویژه در مصاحبه‌اش با نشریه‌ی نقد کمونیستی در ۱۹۷۸ [با عنوان «فعلیت تروتسکیسم»].

  1. در سطحی میانی‌تر، مفید خواهد بود که به دیالکتیک نهادهای شهری، انتخاب‌شده از طریق حق رأی عمومی، و کمیته‌های بودجه‌ی مشارکتی پورتو آلگره بازگردیم.
  2. تجربه‌ی بودجه‌ی مشارکتی در سطح دولت در ریو گرانده دو سول حاکی از نمونه‌های انضمامی اعتبارات، سلسله‌مراتب اولویت‌ها، توزیع سرزمین تجهیزات جمعی و غیره است.
  3. [یادداشت ویراستاران: هیچ منبعی برای این نقل‌قول پیدا نشد.]
  4. Cartel des gauches؛ دولتی ائتلافی در فرانسه متشکل از حزب رادیکال ـ‌ سوسیالیست، بخش فرانسوی انترناسیونال کارگری، و چند حزب چپ جمهوری‌خواه دیگر که از ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۶ و ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۳ حاکم بود. ــ م.
  5. [ویراستاران ـ احتمالاً منبع پیشین.]
  6. اسمرال، جلسه‌ی ششم، در ۲۱ ژوئن، در پنجمین کنگره‌ی جهانی کمینترن، گزارش اجمالی نشست‌های مسکو، ۱۷ ژوئن تا ۸ ژوئیه‌ی ۱۹۲۴.
  7. [یادداشت ویراستاران: این مداخله‌ی کارل رادک است، نه اسمرال.] جلسه‌ی ششم، در ۲۱ ژوئن، در پنجمین کنگره‌ی جهانی کمینترن، گزارش اجمالی نشست‌های مسکو، ۱۷ ژوئن تا ۸ ژوئیه‌ی ۱۹۲۴.
  8. پیشین.
  9. کلارا زتکین، جلسه‌ی یازدهم، ۲ ژوئن، در پنجمین کنگره‌ی جهانی کمینترن، گزارش اجمالی نشست‌های مسکو، ۱۷ ژوئن تا ۸ ژوئیه‌ی ۱۹۲۴.
  10. میلی‌یر می‌گوید کمون نه مجمع مؤسسان که شورای جنگ بود. شورای جنگ باید یک قانون داشته باشد: «قانون نجات عمومی». تروتسکی ادامه می‌دهد: «کمون نفی حی‌وحاضر دموکراسی صوری بود، چرا که شکل‌گیری آن نشان‌گر دیکتاتوری طبقه‌ی کارگر بر ملتی دهقان بود.»
  11. See Galante-Garrone 1975.
  12. از نگاه تروتسکی «بدیهی» است که اگر انقلاب وظیفه‌ی محو مالکیت فردی را برعهده بگیرد، «تنها مسیر برای حل آن در تمرکز قدرت دولتی در تمامیت آن در دستان پرولتاریا است، و آمادگی برای دوره‌ی انتقالی رژیمی استثنایی ــ رژیمی که در آن راهنمای طبقه‌ی حاکم نه اصول کلیِ محاسبه‌شده برای دوره‌ای طولانی، که ملاحظات خط‌مشی انقلابی است. دیکتاتوری ازاین‌رو ضروری است که مسئله نه صرفاً دگرگونی‌هایی جزئی، که نفس وجود بورژوازی است. در این مورد هیچ توافقی ممکن نیست … کائوتسکی، با ترک ایده‌ی دیکتاتوری انقلابی، مسئله‌ی تسخیر قدرت به‌دست پرولتاریا را به مسئله‌ی کسب اکثریت آرا به‌دست حزب سوسیال‌دموکرات در یکی از کارزارهای انتخاباتی آینده دگرگون کرد … این بتوارگیِ اکثریت پارلمانی نشان‌گر انکار شدید دیکتاتوری پرولتاریا و نیز مارکسیسم و انقلاب در آن واحد است.» (تروتسکی ۱۹۶۱، صص. ۲۰ـ۲۱). تروتسکی با حکم اعدام صادره‌ی دادگاه‌های نظامی مخالف بود، اما در اعدام توطئه‌گران ضدانقلابی، «بنا به قوانین جنگ» اعلام موافقت کرد.
  13. Trotsky 1961, p. 109.
  14. Trotsky 1961, pp. 110–۱۱ and 137.
  15. Lenin 1988a, p. 54.
  16. Lenin 1988b, p. 347.
  17. Lenin 1988b, p. 353.
  18. Lenin 1988b, p. 347.
  19. Lenin 1988b, p. 352.
  20. Lenin 1988b, p. 340.

منابع:

Adler, Alan (ed.) 1980, Theses, Resolutions and Manifestos of the First Four Congresses of the Third International, translated by Alix Holt and Barbara Holland, London: Ink Links.

Anderson, Perry 1976, ‘The Antinomies of Antonio Gramsci’, New Left Review, I, 100: 5–۷۸.

Antonini, Bruno 2004, État et socialisme chez Jean Jaurès, Paris: Editions L’Harmattan.

Benjamin, Walter 1968, ‘Theses on the Philosophy of History’, in Illuminations, translated by Harry Zohn, New York: Schocken Books.

Bensaid, Daniel 2003, ‘La Politique comme art strategique’, in Un monde à changer. Mouvements et stratégies, Paris: Textuel.

Bernstein, Eduard 1993 [1899], The Preconditions of Socialism, edited and translated by Henry Tudor, Cambridge: Cambridge University Press.

Brossat, Alain and Jean-Yves Potel 1975–۶, Antimilitarisme et révolution, two volumes, Paris: Union generale d’editions.

Communist International 1923, Protokoll des Vierten Kongresses der Kommunistischen Internationale, Hamburg: Verlag der Kommunistischen Internationale.

Dissidences 2006, Révolution, lutte armée et terrorisme, Volume 1, Paris: Editions L’Harmattan.

Franqui, Carlos 1980, Diary of the Cuban Revolution, translated by Georgette Felix et al., New York: Viking Press.

Galante-Garrone, Alessandro 1975, Philippe Buonarroti et les révolutionnaires du XIXe siècle, 1828–۱۸۳۷, Paris: Champ libre.

Geismar, Alain, Serge July and Erlyne Morane 1969, Vers la guerre civile, Paris: Editions et publications premieres.

Halevy, Elie 1904, Le Radicalisme Philosophique, Paris: Félix Alcan.

Kautsky, Karl 1901–۲, ‘Die Revision des Programms der Sozialdemokratie in Oesterreich’, Die Neue Zeit, ۲۰. Jahrgang, 1. Band: 68–۸۲.

Kautsky, Karl 1909, The Road to Power, translated by A.M. Simons, Chicago: Samuel A. Bloch.

Kautsky, Karl 1910a, ‘Zwischen Baden und Luxemburg’, Die Neue Zeit, ۲۸. Jahrgang, 2. Band: 652–۶۷.

Karl Kautsky 1910b, ‘Eine neue Strategie’, Die Neue Zeit, ۲۸. Jahrgang, 2. Band: 332–۴۱, ۳۶۴–۷۴, ۴۱۲–۲۱.

Kautsky, Karl 1910c, ‘Was nun?’, Die Neue Zeit, ۲۸. Jahrgang, 2. Band: 33–۴۰, ۶۸–۸۰.

Kautsky, Karl 1910d [1892], The Class Struggle (Erfurt Program), translated by William E. Bohn, Charles H. Kerr & Co.

Kautsky, Karl 1911–۱۲, ‘Die neue Taktik’, Die Neue Zeit, ۳۰. Jahrgang, 2. Band: 654–۶۴, ۶۸۸–۹۸, ۷۲۳–۳۳.

Kautsky, Karl 1914, Der politische Massenstreik. Ein Beitrag zur Geschichte der Massenstreikdiskussionen innerhalb der deutschen Sozialdemokratie, Berlin: Veroffentlicht von Buchhandlung Vorwarts Paul Singer GmbH.

Kautsky, Karl 1971 [1892], The Class Struggle (Erfurt Program), translated by William E. Bohn, New York: Norton & Co.

Kautsky, Karl 1983, Karl Kautsky: Selected Political Writings, edited by Patrick Goode, London: Macmillan.

Lefebvre, Henri 1991, The Production of Space, translated by Donald Nicholson-Smith, Oxford: Wiley-Blackwell.

Lenin, Vladimir Ilyich 1961 [1902], ‘What Is to Be Done?: Burning Questions of Our Movement’, in Collected Works, Volume 5, Moscow: Foreign Languages Publishing House.

Lenin, Vladimir Ilyich 1974 [1918], The Proletarian Revolution and the Renegade Kautsky, in Collected Works, Volume 28, Moscow: Progress Publishers.

Lenin, Vladimir Ilyich 1988a [1905], Two Tactics of Social-Democracy in the Democratic Dictatorship, in Collected Works, Volume 9, Moscow: Progress Publishers.

Lenin, Vladimir Ilyich 1988b [1920], A Contribution to the History of the Question of the Dictatorship, in Collected Works, Volume 31, Moscow: Progress Publishers.

Lewis, Ben (forthcoming), Karl Kautsky on Democracy and Republicanism, Historical Materialism Book Series, Leiden: Brill.

Lih, Lars T. 2005, Lenin Rediscovered: ‘What Is to Be Done?’ in Context, Historical Materialism Book Series, Leiden: Brill.

Lowy, Michael 1993 [1976], ‘From the “Logic” of Hegel to the Finland Station in Petrograd’, in On Changing the World: Essays in Political Philosophy, from Karl Marx to Walter Benjamin, Atlantic Highlands, NJ Humanities Press.

Luxemburg, Rosa 1961, The Russian Revolution and Leninism or Marxism?, edited by Bertram D. Wolfe, Ann Arbor, MI: University of Michigan Press.

Luxemburg, Rosa 2004 [1904], ‘Organizational Questions of Russian Social Democracy’, in The Rosa Luxemburg Reader, edited by Peter Hudis and Kevin B. Anderson, New York: Monthly Review Press.

Mandel, Ernest 1978, From Stalinism to Eurocommunism: The Bitter Fruits of ‘Socialism in One Country’, London: NLB.

Mandel, Ernest 1979, Réponse à Louis Althusser et Jean Elleinstein, Paris: La Breche.

Marx, Karl and Friedrich Engels 1982, Collected Works, Volume 38, ۱۸۴۴–۵۱, Letters, London: Lawrence and Wishart.

Marx, Karl and Friedrich Engels 1985, Collected Works, Volume 41, ۱۸۶۰–۶۴, Letters, London: Lawrence and Wishart.

Marx, Karl and Friedrich Engels 1992, Collected Works, Volume 46, ۱۸۸۰–۸۳, Letters, London: Lawrence and Wishart.

Neuberg, A. 1970, Armed Insurrection, London: NLB.

Ortega, Humberto 1982, ‘Nicaragua: The Strategy of Victory’, interview conducted by Martha Harnecker, in Tomas Borge et al.Sandinistas Speak, New York: Pathfinder Press.

Pannekoek, Anton 1911–۱۲, ‘Massenaktion und Revolution’, Die Neue Zeit, ۳۰. Jahrgang, 2. Band: 541–۵۰, ۵۸۵–۹۳, ۶۰۹–۱۶.

Pannekoek, Anton 1978, ‘Marxist Theory and Revolutionary Tactics’, in Pannekoek and Görter’s Marxism, edited by D.A. Smart, London: Pluto Press.

Radek, Karl 1924, ‘Zur Frage des Programms der Kommunistischen Internationale (Vorlaufige Bemerkungen)’, in Materialien zur Frage des Programms der Kommunistischen Internationale, Hamburg: Verlag der Kommunistischen Internationale.

Ragionieri, Ernesto 1977, ‘Le programme de l’Internationale Communiste’, Cahiers d’Histoire de l’Institut Maurice Thorez, ۲۲: ۸–۵۲.

Riddell, John (ed.) 2012, Toward the United Front: Proceedings of the Fourth Congress of the Communist International, 1922, Historical Materialism Book Series, Chicago: Haymarket Books.

Sawer, Marian 1977, ‘The Genesis of State and Revolution’, in Socialist Register 1977, edited by Ralph Miliband and John Saville, London: Merlin Press.

Trotsky, Leon 1961 [1920], Terrorism and Communism: A Reply to Karl Kautsky, Ann Arbor, MI: University of Michigan Press.

Trotsky, Leon 1963 [1924], ‘The Lessons of October’, in The Essential Trotsky, London: Allen & Unwin.

Trotsky, Leon 1965 [1937], The Revolution Betrayed: What Is the Soviet Union and Where Is It Going?, translated by Max Eastman, New York: Merit Publishers.

Trotsky, Leon 1970 [1928], The Third International after Lenin, translated by John G. Wright, New York: Pathfinder Press.

Trotsky, Leon 1974, ‘(Discussions with Leon Trotsky) On the Transitional Program’, in The Transitional Program for Socialist Revolution, including: ‘The Death Agony of

Capitalism and the Tasks of the Fourth International’, New York: Pathfinder Press. Trotsky, Leon 1979 [1904], Our Political Tasks, London: New Park Publications.

Vv.Aa. 1970, Crosse en l’air. Le mouvement ouvrier et l’armée, 1900/1914, Paris: Francois Maspero.

Weber, Henri (ed.) 1983, Socialisme: la voie occidentale. Introduction au débat sur la grève de masse: Kautsky, Luxemburg, Pannekoek, Paris: Presses Universitaires de France.

منبع: نقد

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%88-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9b-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%aa%d8%a7-%d8%a8%db%8c%d9%86%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%85/feed/ 0 5867