روسیه – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com صدای زحمت‌کشان، صدای بی‌صدایان برای ایرانی آزاد Sun, 22 Oct 2023 10:43:01 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.8.9 https://i1.wp.com/www.sedayekargar.com/wp-content/uploads/2019/07/cropped-1107927-498476-14.png?fit=32%2C32 روسیه – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com 32 32 88122710 جنگ اوکراین و جمهوری اسلامی و اپورتونیست‌های داخلی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/#respond Wed, 09 Aug 2023 14:18:28 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7143 امید نیک

به تجربه ثابت شده که، اشتباه در قضاوت و کتمان حقیقت، یا از ضعف تئوریک ناشی می‌شود و یا بدتر آز آن، از منافع شخصی.

شروع جنگ اوکراین از طرف روسیه با قهر و غلبه و امید پیروزی چند روزه، پای پوتین را به منجلاب کشتن انسان‌های بی‌دفاع و تخریب و ویرانی زیر ساخت‌های کشور اوکراین و حتی روسیه کشاند و چهره متجاوزی از پوتین در بین ملت‌ها بر جای گذاشت. البته تجاوز به حق حاکمیت دیگران و عبور از مرزهای کشور دیگر آن هم به قصد کشورگشایی و ضمیمه کردن لااقل بخش‌هایی از خاک کشور همسایه، با عنف و زور، یک تعریف ساده حقوقی قابل قبول، از طرف منشور سازمان ملل است.

توضیح این که، در این نوشته مختصر، نقش امپریالیست‌ها به رهبری آمریکا و بازوی نظامی آن‌ها ناتو که در زمینه‌چینی و شکل‌گیری این جنگ تجاوزکارانه از یک طرف و شعله‌ور نگاه داشتن آن از طرف دیگر نقش داشته‌اند و دارند، مد نظر نیست؛ بلکه نحوه توجیه تئوریک (آن هم با تحریف مارکسیستی و تئوری‌هیا من در آوردی) این تجاوز، از طرف یار غارهای بامزد و بی‌مزد پوتین و جمهوری اسلامی، مورد توجه ماست.
این جنگ تجاوزکارانه، نه تنها پوتین را در این لجن‌زاری که غرب برای او حاضر و آماده کرده بود، غرق کرد، بلکه جمهوری اسلامی را هم به این غرقاب کشاند. رژیم فقها با انگیزه‌ی حفظ بقای نظام خود که از طرف مردم در داخل و از طرف دول غربی از خارج منگنه شده، با یک ارزیابی شتاب‌زده و غلط از این جنگ و پیش‌بینی پیروزی زود هنگام چند روزه، چشم بسته در یکی از ذلت‌بارترین اقدامات تجاوزکارانه شریک شد.

جمهوری اسلامی شرکت در این جنگ (عملیات ویژه) را از زاویه منافع و خواست رهبری نظام که، جنگ پیش‌گیرانه را به پوتین تبریک گفت، توجیه می‌کند که بر خلاف منافع ملی مردم ایران است. اما پس از ورود پوتین و جمهوری اسلامی به این جنگ، اپورتونیست‌های داخلی، به تکاپو افتادند تا به نحوی این جنگ تجاوزکارانه را، هم برای پوتین و هم برای نیروهای مترقی داخلی، توجیه نمایند. به احتمال قریب به یقین، برای جمهوری اسلامی خیلی خوشایند بود که همراهانی آن هم از جهان‌بینی مارکسیستی پیدا کنند که در دفاع و شرکت در این تجاوز تنها نباشد که اپورتونیست‌های داخلی، لااقل در این مورد خاص به کمک رژیم فقها شتافتند. اما توجیه اشتباهات و بر علیه واقعیت حرکت کردن، هزینه بسیار بالایی دارد که به قطع و یقین، روزی تاریخ آن را می ستاند. همچنان که در مورد تز کیانوری با مضمون «ما به هر قیمت از جمهوری اسلامی دفاع می‌کنیم» این هزینه غیر قابل جبران پرداخت شد.

اما اپورتونیست‌های داخلی که، هیچ جا پای محکمی در تاریخ مارکسیسم نتوانستند برای خود پیدا کنند با رویه رویزیونیستی خود، مشغول جعل و ساختن تئوری‌های من در آوردی شدند.

تئوری اول: جنگ پیشگیرانه

تا کنون هیچ مارکسیستی، در هیچ کتاب مارکسیستی با تئوری جنگ پیش‌گیرانه روبرو نشده است. برای مثال:

۱. در زمان کمون پاریس، مارکس اعلام کرد ارتش بیگانه سرمایه‌داری اتریش بر علیه کمون پاریس وارد جنگ تجاوزکارانه شده.
۲. در زمان جنگ جهانی دوم مردم قهرمان شوروی در مقابل هجوم تجاوزکارانه نازیسم به دفاع جانانه دست زدند.
۳. در زمان جنگ جهانی دوم، خلق چین بر علیه هجوم تجاوزکارانه ژاپن به پیکار برخاستند.
۴. در سال ۱۹۶۰ مردم ویتنام بر علیه تجاوز ددمنشانه آمریکا وارد مبارزه شدند.
و …

اما از سوی دیگر:

۱. صدام با یک جنگ پیشگیرانه به ایران حمله کرد.
۲. ایران بایک جنگ پیشگیرانه در سوریه و عراق ورود کرد.
۳. ایران با یک جنگ پیشگیرانه در لبنان وارد جنگ شد.
۴. ایران با یک جنگ پیشگیرانه در یمن وارد جنگ شد.

در تمام دوران‌ها، جنگ کمونیست‌ها، جنگ تدافعی بوده است و حالا مزدوران رژیم فقها و پوتین، جنگ پیشگیرانه را مطرح می‌کنند.

تئوری دوم: رژیم پوتین بورژوازی است و نه امپریالیسم

با این نظریه آب پاک و یا بهتر بگویم آب توبه را بر سر بورژوازی، رژیم پوتین و بر سر جمهوری اسلامی ریخته‌اند که با بورژوازی متحد شده و نه امپریالسم. کائوتسکی نظریه‌ای را در مقابل نظریه امپریالیسم لنین، عنوان کرد که نامش را اولتراامپریالیسم نهاده بود و بعدها از طرف بوخارین هم پیش کشیده می‌شود.

با شراکت تمام بانک‌های روسیه امروزی با بانک‌های غربی مسئله امپریالیسم و بورژوازی حل شده است. وانگهی در شروع جنگ اوکراین، مبلغ هشتصد میلیارد دلار از دارایی چهارصد نفر از الیگارشی حلقه پوتین در کشورهای غربی مصادره شد و علاوه بر همه‌ی این‌ها انحصارات مختلف ثروت ملی و به جا مانده از زمان اتحاد شوروی را غارت می‌کنند. با این الیگارشی‌ها و عملکرد آن‌ها، “التراامپریالیسم” را به یاد می‌آورد و نه بورژوازی.

حال از نظر تجربه تاریخی به این مسئله می‌پردازیم که آیا فقط امپریالیسم متجاوز است و بورژوازی متجاوز نبوده و اگر بوده توبه‌ی گرگ کرده است؟

بعد از انقلاب کبیر فرانسه، فرانسه اولین کشوری که بطور رسمی پا به مرحله سرمایه‌داری و بورژوازی می گذارد و نماینده‌ی آن یعنی ناپلئون در جنگ‌های تجاوزکارانه هیچ جای سالمی را در اروپا باقی نگذاشت. روسیه، در اوایل قرن بیستم که تازه جای پایی در میان کشورهای بورژوازی باز کرده بود در جنگ با امپراطوری ژاپن شرکت میکند. امپراطوری عثمانی در جنگهای مختلف و بی‌پایان شرکت می‌کند. امپراطوری اتریش که هنوز امپریالیسم نشده بود پس از قرن بیستم در بسیاری از جنگ‌های تجاوزکارانه اروپا سهیم است. روسیه از زمان پطر کبیر در جنگ‌های کریمه و بالکان شرکت دارد (اما هنوز امپریالیسم نشده است).

این عجیب‌ترین نظریه تاریخ و یا بهتر بگوییم تحریف تاریخ مارکسیستی است که می‌گوید «بورژوازی جنگ طلب نیست و جنگ پیشگیرانه انجام می‌دهد».آیا واقعا جای شرم وخجالت ندارد که انسان مطلبی را جعل کند که فقط به درد جمهوری اسلامی بخورد؟!

مارکس در مانیفست حزب کمونیست به ماهیت تجاوزکارانه بورژوازی بطور رسمی اشاره کرده است. همچنان که اپورتونیست‌های وطنی از تاریخ خجالت نمی‌کشند خود پوتین هم شرم و حیا را یک جا قورت داده و اخیرا مدعی شده که الحاق ارتش تزاری به انقلابیون در انقلاب اکتبر خیانت بوده است و در ادامه قانون اساسی ۱۹۱۹ شوروی را اشتباه خوانده که در آن هم به الحاق داوطلبانه خلق‌ها به اتحاد شوروی اشاره می‌شود و هم بنا بر نظریه کمون جدا شدن داوطلبانه آن‌ها.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b1%d8%aa%d9%88%d9%86%db%8c/feed/ 0 7143
تحولات سرمایه‌داری جهانی؛ رقابت، جنگ، پیامد! http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/#respond Sat, 08 Jul 2023 16:31:33 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7121 مصاحبه‌ی «نگاه» پیرامون جنگ روسیه در اوکراین با محمد رضا شالگونی

توضیح سایت «راه کارگر»ـ مصاحبه «نگاه» با محمد رضا شالگونی درست یک سال پیش انجام گرفته است. در این مصاحبه در باره علت های جنگ اوکراین و پیش زمینه ها و عواقب آن مطرح شده است. شورش گروه واگنر به رهبری پریگوژین علیه کرملین و پس لرزه های آن، فرصت مناسبی  شد که سایت راه کارگر این مصاحبه را به نقل از «نگاه» بازنشر کند تا امکان ارزیابی تازه تر از تحولات این جنگ خانمانسور فراهم گردد.

– سئوال اول: در آغاز این مصاحبه، لازم است ابتدا نظر شما را درباره‌ی چرایی جنگ روسیه در اوکراین بدانیم. این جنگ چرا و بر متن کدام زمینه‌های ملی، منطقه‌ای، و جهانی صورت می‌گیرد؟

پاسخ به سؤال اول – قبل از هر چیز باید توجه داشته باشیم که این دو کشوری که حالا به دشمن هم تبدیل شده اند ، پیش از سال ۱۹۹۱ بخش هایی از یک کشور واحدی بوده اند به نام اتحاد جماهیر شوروی و حتی در داخل آن کشور واحد نیز این دو ( همراه با بلاروس) به لحاظ قومی ، زبانی و فرهنگی ، بیش از همۀ بخش های دیگر شوروی به هم نزدیک بودند و در واقع هسته مرکزی اتحاد شوروی را تشکیل می دادند. قبل از شکل گیری اتحاد شوروی در دوره روسیه تزاری نیز این سه کشور بسیار درهم تنیده بودند و از اواخر قرن شانزدهم تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بخش هایی از یک کشور واحد بودند و هسته مرکزی امپراتوری روسیه تزاری را هم تشکیل می دادند.

با توجه به پیوندهای طولانی ، این دو کشور درهم تنیدگی های قومی و اقتصادی بسیار گسترده ای با هم دارند. کافی است به یاد داشته باشیم که حدود ۱۸ در صد جمعیت اوکراین روس هستند و نزدیک به ۳۰ در صد شان به زبان روسی حرف می زنند و هنوز هم بیشترین مراودات اقتصادی اوکراین با روسیه است و بخش های شرقی و جنوبی آن درهم تنیدگی های عمیق تری با اقتصاد روسیه دارند و جمعیت این بخش ها در مقایسه با غرب اوکراین از سطح زندگی بالاتری برخوردارند.

درست به دلیل همین درهم تنیدگی ها ، جدایی روسیه و اوکراین از هم دیگر از همان سال ۱۹۹۱ بحران های تودرتویی در هر دو کشور به وجود آورده و این بحران ها در اوکراین بسیار عمیق تر از روسیه بوده است ؛ به چند دلیل:

یک – اوکراینی ها در غرب این کشور خواهان فاصله گیری هرچه بیشتر روسیه و پیوستن این کشور به ناتو و اتحادیه اورپا بودند در حالی که جمعیت شرق اوکراین غالباً مخالف این گرایش بودند. این شکاف تا آنجا گسترش یافت که ویکتور یوشچنکو (که با حمایت مخالفان روسیه به ریاست جمهوری انتخاب شد) در سال ۲۰۱۰ به یکی از ناسیونالیست های راست افراطی اوکراین به نام استپان باندرا که در دوره جنگ جهانی دوم همراه آلمان هیتلری علیه شوروی جنگیده بود ، رسماًعنوان “قهرمان اوکراین” اعطاء کرد. در کشوری که یکی از صحنه های اصلی خونین ترین جنایات آلمان نازی بوده ، این اقدامی واقعاً تکان دهنده بود. آش چنان شور بود که نه فقط روسیه ، بلکه پارلمان اورپا ، لهستان و سازمان های یهودی و بسیاری از نهادهای دیگر به شدت آن را محکوم کردند و این عنوان با حکم دادگاه پس گرفته شد.

دو – با فروپاشی شوروی اقتصاد اوکراین بیش از اقتصاد روسیه صدمه دید. درآمد سرانه آن از ۱۵۷۰ دلار در سال ۱۹۹۰ به ۶۳۵ دلار در سال ۲۰۰۰ سقوط کرد. هنگام فروپاشی شوروی سطح زندگی در روسیه تقریباً دو برابر آن در اوکراین بود ، این نسبت در سال ۲۰۱۵ سه برابر شده بود و حتی در بلاروس سطح زندگی دو برابر اوکراین بود.

سه – سیستم سیاسی پس از استقلال در اوکراین بازتر از روسیه بود ، اما بسیار پرتناقض و آشکارا ضعیف تر از روسیه ؛ واین باعث می شد که دست اولیگارش ها در چپاول کشور در مقایسه با روسیه بازتر باشد.

چهار – تنش های ژئوپولیتیک میان غرب و روسیه بحران های تو در توی اوکراین را تشدید کرده و می کند و مداخله های دو طرف بی ثباتی را در این کشور دامن می زند. همان طور که اشاره کردم جاذبه اتحادیه اورپا و امریکا در غرب اوکراین آشکارا نیرومند است و همبستگی با روسیه در شرق این کشور.

اما برای فهمیدن علت شروع این جنگ ، باید توجه داشته باشیم که پوتین وقتی به قدرت رسید مانند یلتسین سعی می کرد با امریکا و اتحادیه اورپا روابط کاملاً دوستانه ای داشته باشد. او مدام تأکید می کرد که روسیه به لحاظ تاریخی و فرهنگی یک کشور اورپایی است. او گاهی تا آنجا پیش می رفت که می گفت ما جزو اورپاییان غربی هستیم. به یاد داشته باشیم که این شعار پیوند یافتن با اورپا حتی پیش از فروپاشی اتحاد شوروی مطرح شد و گورباچف یکی از هدف های پرسترویکا را حرکت به طرف “خانه مشترک اورپایی” اعلام کرد. اما پس از فروپاشی شوروی این تلاش برای اتحاد با غرب شتاب گرفت. حتی پوتین در اوایل رسیدن به قدرت مطرح کرد که ممکن است به پیمان ناتو بپیوندد. پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر پوتین اولین رهبر یک کشور خارجی بود که با جرج بوش اعلام همبستگی کرد و در گرماگرم کارزار امریکا علیه تروریسم ، او سعی کرد روسیه را در کنار امریکا و اتحادیه اورپا قرار بدهد و در جریان حمله امریکا به افغانستان ، در آسیای مرکزی به نیروهای امریکایی پایگاه تدارکاتی داد. او حتی به گسترش ناتو به کشورهای بالتیک اعتراضی نکرد. اما از همان آغاز خط قرمزی داشت که همیشه بر آن تأکید می کرد : استقلال عمل روسیه و حفظ سنت های تاریخی آن. پوتین با صراحت اعلام کرد که روسیه برای حفظ نظم به یک دولت نیرومند نیاز دارد و در سطح بین المللی نیز باید موقعیتی را که از قرن هژدهم به عنوان یک قدرت بزرگ داشته حفظ کند.

رهبران امریکا و متحدان آنها ظاهراً با “دولت نیرومند” در داخل روسیه مشکلی نداشتند ولی در سطح بین المللی حاضر نبودند روسیه را به عنوان یک قدرت مستقل تحمل کنند. از نظر آنان روسیه یا می بایست زیر هژمونی جهانی امریکا قرار بگیرد یا بال و پرش چیده شود. وقتی پوتین چچن را گراز کوب می کرد کلینتون و تونی بلر برای اش کف می زدند ولی در همان حال پیمان ناتو را قدم به قدم به طرف شرق پیش می راندند ، اقدامی که در عمل جز محاصره روسیه معنای دیگری نمی توانست داشته باشد. در واقع تلاش برای گسترش ناتو به طرف شرق از زمان کلینتون شروع شد. در این زمینه دموکرات های امریکا در مقایسه با جمهوری خواهان سیاست تهاجمی تری داشتند. این سیاست به روشن ترین شکل در نوشته های برژینسکی بیان شده است که یکی از برجسته ترین استراتژیست های دموکرات ها بود. او در “صفحه شطرنج بزرگ” (که در سال ۱۹۹۷ یعنی در آستانه دور دوم ریاست جمهوری کلینتون نوشته) می گوید برای مقابله با ناسیونالیزم جریحه دار شده روس ها و انتقام جویی آنها باید ناتو را در شرق اورپا پیش راند و روسیه را از طریق اوکراین در غرب و آذربایجان و ازبکستان در جنوب محاصره کرد. او حتی تا آنجا پیش می رود که می گوید شاید بهتر آن است که روسیه را به سه دولت متعادل  تقسیم کرد ، یکی در غرب منطقه اورال ، دیگری در سیبری و سومی در شرق دور ، یا دست کم این ها را در یک کنفدراسیون شُل جمع کرد.

طبیعی است که این سیاست دوگانه و متناقض بالاخره به بحران می انجامید. امریکایی ها از سال ۱۹۹۴ برای تشویق خصوصی سازی های اقتصاد روسیه توسط یلتسین (که جز غارت اموال عمومی در این کشور معنای دیگری نداشت) او را به عنوان مهمان به جلسات “گروه هفت” (G7) دعوت کردند و از سال ۱۹۹۷ روسیه را رسماً به عضویت آن درآوردند ، و این گروه تبدیل شد به “گروه هشت” (G8) ؛ یعنی روسیه ظاهراً تبدیل شد به یکی از قدرت های متحد تحت رهبری امریکا ، ولی تلاش امریکا برای محاصره روسیه همچنان ادامه یافت بی آن که پوتین به مقابله برخیزد ، اما وقتی جرج بوش در کنفرانس سران ناتو در آوریل ۲۰۰۸ اعلام کرد که گرجستان و اوکراین به عضویت ناتو پذیرفته خواهند شد ، او ناگزیر شد راه خود را از امریکا جدا کند. البته بوش می دانست که این کار با مخالفت روسیه روبرو خواهد شد و رهبران آلمان و فرانسه نیز به این کار راضی نبودند ، ولی با توجه به رهبری ساکاشویلی در گرجستان و یوشچنکو در اوکراین ، او نمی خواست فرصت پیش راندن محاصره روسیه را از دست بدهد.

پوتین چند ماه پس از نشست ناتو با شروع جنگ در گرجستان و اشغال آبخازیا و اوستیای جنوبی به اقدام ناتو پاسخ داد ، اما در مورد اوکراین با احتیاط بیشتری تلاش کرد نیروهای طرفدار روسیه را تقویت کند. در انتخابات ۲۰۱۰ ویکتور یاناکویچ (کاندیدای طرفدار روسیه) یکبار دیگر به ریاست جمهوری رسید. او در نوامبر ۲۰۱۳ مذاکرات تجاری و سیاسی با اتحادیه اورپا را به حالت تعلیق درآورد و به جای آن تصمیم گرفت روابط اقتصادی ویژه با مسکو را احیاء کند. این اقدام بار دیگر جنبش اعتراضی “میدان” (یا سومین “یورو میدان”) را برمی انگیخت و سرکوب آن در کیف باعث شد که پارلمان اوکراین در فوریه ۲۰۱۴ یاناکویچ را از ریاست جمهوری برکنار کند و او از ترس تعقیب و محاکمه به روسیه فرار کرد.

این نقطه عطفی است در رابطه روسیه و اوکراین. درست چند روز پس از این حادثه نیروهای مسلح طرفدار روسیه در کریمه اعلام جدایی می کنند و پس از برگزاری رفراندوم ۱۶ مارس ، کریمه رسماً به روسیه ملحق می شود. در ماه آوریل همان سال جدایی طلبان طرفدار روسیه در منطقه دُنباس اعلام استقلال می کنند ، در نتیجه ، جنگی در این منطقه در می گیرد که با اُفت و خیزهایی هنوز هم ادامه دارد.

فضایی که پس از جدایی کریمه از اوکراین و آغاز جنگ در دنباس به وجود آمد ، ناسیونالیست های راست اکراین را به شدت تقویت کرد و باعث تضعیف نیروهای چپ و مترقی در این کشور شد. الحاق کریمه به روسیه هرچند محبوبیت پوتین را در میان روس ها به صورت جهشی بالا برد ولی شکافی میان روسیه و اوکراین به وجود آورد که برندۀ واقعی آن امریکا بود. همان موقع پِری اندرسون (مارکسیت نامدار انگلیسی) در ارزیابی برخورد پوتین با اوکراین روی دو اشتباه بزرگ او انگشت گذاشت : اول این که او احساسات ملی اوکراینی ها را نادیده گرفت ؛ دوم این که گمان می کرد در روسیه می توان یک نظام سرمایه داری به وجود آورد که به لحاظ ساختاری با سرمایه داری غرب مرتبط باشد ولی مستقل از آن عمل کند ، یعنی “غارتگری در میان غارتگران دیگر ، که در عین حال می تواند با آنها مقابله کند”.

در واکنش به اقدام پوتین در ملحق کردن کریمه به خاک روسیه ، امریکا و شرکای اش روسیه را از “گروه هشت” اخراج کردند (و این گروه دوباره به “گروه هفت”  تبدیل شد) و دولت اوباما تحریم های سنگینی علیه روسیه وضع کرد ؛ تحریم هایی که هزینه آنها برای اقتصاد روسیه (بنا به ارزیابی های مختلف) تا نیمه سال ۲۰۱۶ دست کم ۱۷۰ میلیارد دلار بود.

پترو پوروشنکو که در انتخابات ۲۰۱۴ با وعده صلح در دنباس به قدرت رسید ، بلافاصله با چرخش کامل تغییر موضع داد و جنگ در دنباس را به عنوان ضرورت سرکوب تروریست ها ، تشدید کرد. در اتحادیه اورپا آلمان و فرانسه تلاش کردند از اشتعال بیشتر جنگ در دنباس جلوگیری کنند که نتیجه آن “توافق مینسک” بود که در سپتامبر ۲۰۱۴ از طرف روسیه و اوکراین و “سازمان امنیت و همکاری اورپا” امضاء شد و هرچند درگیری ها را تاحدی کاهش داد ولی نتوانست به آتش بس کامل بیانجامد و بنابراین در فوریه ۲۰۱۵ با یک توافق دیگر ( معروف به “مینسک دوم”) تکمیل شد که مقرر می کرد علاوه بر آتش بس و بیرون بردن سلاح های سنگین از خط مقدم درگیری و آزادی زندانیان دو طرف ، حق خود حکومتی بعضی مناطق دنباس در قانون اساسی اوکراین گنجانده شود. این توافق هرچند (در ۱۷ مارس ۲۰۱۵) توسط پارلمان اوکراین تصویب شد ، ولی در عمل جریان های راست افراطی به مخالفت شان با آن ادامه دادند  و به بهانه های مختلف و با فراز و فرود هایی جنگ در دنباس را ادامه دادند و البته امریکا نیز مخصوصاً در دوره اوباما در بی اعتبار کردن توافق مینسک نقش مهمی داشت. پورشنکو به طور کامل به طرف غرب چرخید ، خصوصی سازی های بسیار گسترده ای راه انداخت و با قراردادهایی اوکراین را به یک منطقه اقتصادی زیر نفوذ غرب درآورد. امریکا نیز عملاً ارتش اوکراین را برای مقابله با روسیه بازسازی کرد. در سال ۲۰۱۶ اوباما کمک های نظامی امریکا به اوکراین را دو برابر کرد و ژنرال جان ابی زید را (که در سال های اول اشغال عراق فرمانده کل نیروهای امریکا در آن کشور و بعد مسؤول “ستاد فرماندهی مرکزی امریکا” در خاورمیانه و شمال افریقا بود) به عنوان مشاور ارشد وزیر دفاع اوکراین مامور مدرنیزه کردن ارتش اوکراین کرد. در همان سال پارلمان اوکراین حزب کمونیست این کشور را غیرقانونی اعلام کرد و راست های افراطی حملات گسترده ای علیه جریان های مختلف چپ و حتی فمینیست ها و هم جنس گرایان و کولی ها به راه انداختند. تغییر مهم دیگر این بود که پارلمان اوکراین در فوریه ۲۰۱۹ با تغییر در قانون اساسی و کنار گذاشتن اصل بی طرفی اوکراین در سطح بین المللی ، راه پیوستن این کشور به ناتو را هموار کرد.

در انتخابات ۲۰۱۹ پورشنکو از ولودیمیر زلنسکی که سابقه ای در سیاست نداشت ، شکست خورد. فاصله بی سابقه میان آرای این دو جز نارضایی اکثریت قاطع مردم اوکراین از اقدامات پورشنکو معنای دیگری نداشت. زلنسکی با شعار مبارزه با فساد ، پایان دادن به جنگ در دنباس ، اجرای توافق مینسک و مبادله زندانیان دو طرف به پیروزی رسید و البته در آغاز توانست آزادی زندانیان دو طرف و آتش بس در دنباس را عملی سازد و برای عملی شدن توافق مینسک نیز قدم های مهمی برداشت ، اما بعد با مقاومت و کارشکنی ناسیونالیست های افراطی روبرو شد و امریکا نیز عملاً زیر پای او را خالی کرد. بنابراین زلنسکی نیز مانند پورشنکو در مقابل فشارهای صندوق بین المللی پول برای گسترش “بازار آزاد” زانو زد و در حوزه های دیگر نیز عملاً در مسیری افتاد که پورشنکو در پیش گرفته بود. به گفته ولودیمیر ایشچنکو(جامعه شناس و فعال سیاسی مارکسیست اوکراینی) زلنسکی در همان اوائل ۲۰۲۱ محبوبیت خود را از دست داده بود و پلاتفرم اپوزیسیون در بسیاری از نظرخواهی ها محبوبیت بیشتری داشت. بنابراین او شروع کرد به سرکوب اپوزیسیون و بستن رسانه هایی که از او انتقاد می کردند؛ اقدامی که برخلاف قانون و حتی بدون رأی دادگاه صورت می گرفت.

با چرخش زلنسکی و بالا رفتن نفوذ طرفداران غرب ، پوتین به این نتیجه رسید که اوکراین به شکل برگشت ناپذیری به مقابله با روسیه کشیده شده و جز با تهدید نظامی قاطع و حتی اشغال اوکراین به منظور برپایی یک دولت دست نشانده ، نمی توان آن را از عضویت در ناتو بازداشت. تردیدی وجود نداشت که چنین کاری یک راه حل بسیار پرمخاطره است که هیچ کس در اوکراین و حتی در سطح بین المللی فکر نمی کرد روسیه به آن روی بیاورد.

در یک کلام ، این جنگ مصیبت بار در بستر گسترش بی مهار ناتو برای محاصره روسیه و برانگیخته شدن ناسیونالیسم جریحه دار شده روس ها شکل گرفت.

– سئوال دوم: بسیاری ار تحلیل‌گران سیاسی این جنگ را نه جنگی بین روسیه و اوکراین، که جنگی «نیابتی» و در واقع جنگی بین روسیه و «ناتو» به سرکرده‌گی ایالات متحده‌ی آمریکا می‌دانند؛ برخی آن را جنگی بین «دموکراسی» و «خودکامگی»، «خوب» و «شر»، ارزیابی می‌کنند؛ و برخی هم صحبت از یک «جنگ سرد» جدید به میان می‌آورند. شما چه می‌گویید؟

پاسخ به سؤال دوم – قبل از هر چیز باید تأکید کنم که در باره علل و زمینه های شکل گیری این جنگ هر نظری داشته باشیم ، تجاوز روسیه به اوکراین و زیر پا گذاشتن حاکمیت مردم اوکراین را نباید نادیده بگیریم و باید محکوم کنیم. پوتین با به راه انداختن این جنگ جنایت کارانه نه تنها حاکمیت یک کشور دیگر را زیرپا گذاشته ، بلکه سرزمینی را که بخشی از خاک روسیه می داند ، مانند سوریه به نابودی کشانده است. البته او همین کار را قبلاً در چچن هم انجام داده بود و حالا در کشور پهناوری مانند اوکراین همان جنایت ها را تکرار می کند. همان طور که در پاسخ به سؤال اول به تفصیل توضیح دادم ، تردیدی نیست که تحریکات امریکا و ناتو در شکل گیری این جنگ بسیار مهم بوده ، ولی هیچ یک از این عوامل نمی تواند و نباید توجیهی برای کم رنگ کردن جنایات ارتش روسیه در اوکراین باشد.

تردیدی نیست که این یک جنگ نیابتی است میان امریکا و متحدان آن در ناتو از یک سو و روسیه از سوی دیگر که هزینه های مصیبت بار آن را بیش از همه مردم اوکراین می پردازند و همچنین تا حدی مردم روسیه (حتی اگر تمام و کمال نیز از این جنگ حمایت کنند).

اما آنهایی که در توضیح این نوع جنگ ها از تعبیر “جنگ میان دموکراسی و خودکامگی” (یا مسخره تر از آن ، “جنگ میان خیر و شر”) استفاده می کنند ، دانسته یا ندانسته ، گفتمان قدرت های امپریالیستی غربی را به کار می برند که برای توجیه غارتگری های استعماری و نو استعماری ابداع شده است. آیا اشغال افغانستان و عراق به وسیله امریکا پس از ۱۱ سپتامبر ، “جنگ میان دموکراسی و خودکامگی” نبود؟ آیا پس از آن اقدام جنایت کارانه که این دو کشور را به خاک سیاه نشاند و بخش های بزرگی از خاورمیانه را به خون کشید ، هنوز هم می شود از این تعبیرات استفاده کرد؟ تردیدی نباید داشت که دموکراسی در هر جا و در هر حد هم که باشد ، بهتر از خودکامگی است.  اما دموکراسی همیشه در داخل مرزهای سیاسی مشخصی معنا دارد و بیرون از آن مرزها می تواند به تکیه گاه داخلی یک قدرت چپاولگر تبدیل شود. کافی است به یاد بیاوریم که دموکراسی در داخل مرزهای امریکا مانع از آن نشد که دولت این کشور در شیلی حکومت دموکراتیک سالوادور آلنده را براندازد و به جای آن دیکتاتوری وحشتناک پینوشه را بنشاند. یا دولت انگلیس (که قدیمی ترین دموکراسی موجود جهان است) برای غارت کشورهای دیگر چه جنایت ها و مصیبت ها راه انداخته است. بنابراین وجود دموکراسی در داخل یک کشور به معنای این نیست که آن کشور در بیرون مرزهای اش هم مدافع دموکراسی باشد. می دانیم که غالب جا افتاده ترین دموکراسی های امروز جهان در غرب ، در عین حال بزرگ ترین غارتگران جهان ما در چند صد  سال اخیر بوده اند و هنوز هم هستند. دموکراسی در داخل این کشورها در واقع تکیه گاهی است برای آرام نگاه داشتن پشت جبهه این دولت ها برای تاخت و تاز در خارج از مرزهای شان.

اما در باره “جنگ سرد” جدید: به نظرم با تضعیف هژمونی جهانی امریکا و شکل گیری نظام بین المللی چند قطبی ، مسلماً جنگ سرد جدیدی میان بلوک های رقیب سرمایه داری شکل می گیرد ، اما این جنگ سرد جدید پوشش ایدئولوژیک دوره رویارویی امریکا و اتحاد شوروی را نخواهد داشت و ممکن است بیشتر با پوشش به اصطلاح “جنگ تمدن ها” جریان یابد.

– سئوال سوم: دولت‌های غربی در این جنگ – با تخصیص بودجه‌های مالی هنگُفت و ارسال تسلیحات به اوکراین و نیز تحریم‌های کم‌سابقه علیه روسیه‌- دخالت و حضور موثری دارند. نظر شما به ویژه درباره‌ی سیاست «تحریم»، که دیگر به یک اهرم جنگی دولت‌های غربی علیه دولت‌های مخالف خود بدل شده است، چیست؟ این سیاست هم‌اکنون نه فقط بر روسیه، که بر کشورهای منطقه، اروپا، و بسیاری از کشورهای جهان – در زمینه‌ی انرژی، گرانی و کمیابی برخی از اقلام مواد غذایی و…- تاثیرات به شدت منفی گذاشته و دامنه‌ و پیامدهای جنگ را جهانی کرده‌اند. ادامه‌ی آن چه نتایجی به بار خواهد آورد؟

پاسخ به سؤال سوم – واقعیت این است که با شکل گیری نظام بین المللی چند قطبی کارکرد اهرم تحریم های امریکا تضعیف می شود و استفاده بیش از حد از آن به ضرر خودِ امریکا تمام خواهد شد. هم اکنون وزن اقتصادی چین در سطح بین المللی چنان بالا رفته که بسیاری از کشورهای متحد امریکا دیگر نمی توانند به آن بی تفاوت بمانند. فشار بیش از حد به روسیه می تواند نزدیکی چین و روسیه را شتاب بدهد و از دست دادن امکانات طبیعی روسیه ، یعنی پهناورترین کشور جهان برای اقتصاد اتحادیه اورپا و مخصوصاً آلمان بسیار پر هزینه خواهد بود. از این رو اتحادیه اورپا نمی تواند با تحریم طولانی روسیه از طرف امریکا همراهی کند. این می تواند در سیستم مالی بین المللی که پس از جنگ جهانی دوم تحت رهبری امریکا به وجود آمده ، شکاف ایجاد کند. تصادفی نیست که حتی کشورهایی مانند عربستان سعودی و امارات متحد عربی که وابستگی های استراتژیک تعیین کننده ای به غرب و به ویژه امریکا دارند ، حالا همکاری های اقتصادی گسترده ای را با چین آغاز کرده اند و حتی رابطه با روسیه را نیز تا حدودی مستقل از خواست امریکا تنظیم می کنند. در همین گرماگرم جنگ اوکراین و تحریم اقتصاد روسیه ، می بینیم که امریکا ناگزیر می شود برای کاهش هزینه انرژی حتی تحریم های ونزوئلا را کم رنگ تر سازد.    

  – سئوال چهارم: این جنگ چه راه‌حلی دارد؟ در چه شرایطی پایان می‌گیرد؟ و چه پیامدهای سیاسی‌- اقتصادی‌- اجتماعی بر جهان به جای خواهد گذاشت؟ حداقل، مهم‌ترین این پیامدها از نظر شما کدام‌ها هستند؟

  پاسخ به سؤال چهارم – حالا به روشنی می توان دید که روسیه در این جنگ علیرغم همه پیشروی های نظامی اش دو شکست بزرگ خورده. اولین و مهم ترین شکست این بود که پوتین درست با آغاز حمله نظامی به اوکراین ، یعنی یک کشور خویشاوند با پیوندهای متعدد ، اوکراینی ها را به آغوش امریکا پرتاب کرد. این حمله قبل از هر چیز نفوذ امریکا را در اوکراین و کشورهای اورپای شرقی تقویت کرد. می دانیم که جنگ هدف نیست ، بلکه وسیله ای است برای رسیدن به هدف های سیاسی و اقتصادی. با این جنگ پوتین می خواست پیشروی امریکا به طرف مرزهای روسیه را متوقف کند ، اما با برانگیختن ناسیونالیسم اوکراینی ها علیه روسیه ، اکثریت ملت اوکراین را از دست داد. دومین شکست پوتین این بود که گمان می کرد با یک جنگ ضربتی می تواند اوکراین را تحت کنترل روسیه در آورد ، در حالی که اکنون با یک جنگ فرسایشی بسیار پرهزینه برای روسیه حتی نمی تواند شرق اوکراین را به طور قطعی تصرف کند. مسلم است که روسیه به سادگی از خاک اوکراین عقب نخواهد نشست و تلاش خواهد کرد لااقل شبه جزیره کریمه را که اهمیت استراتژیک فوق العاده ای برایش دارد ، حفظ کند و همچنین برای حمایت از روس های اوکراین ، منطقه دنباس را یا به خاک خود ملحق کند یا به عنوان یک منطقه خود مختار زیر نفوذ خود نگهدارد. در نتیجه ، آنچه در افق کنونی می توان دید این است که جنگ به صورت فرسایشی همچنان ادامه خواهد یافت. اما طولانی شدن این جنگ بیش از همه به نفع امریکاست ، ولی به ضرر اوکراین و روسیه و همچنین اتحادیه اورپا و مخصوصاً آلمان. در نتیجه ، همگرایی منافع آنها در کوتاه ساختن جنگ ، ممکن است راه های واقع بینانه ای برای پایان دادن به جنگ بگشاید. اما مسأله اصلی این است که امریکا تا چه حد موفق خواهد شد گشوده شدن چنین راه هایی را دشوار سازد. در هر حال این جنگ مصیبت بار هرچه زودتر باید تمام بشود و گرنه نه فقط مردم اوکراین و روسیه ، بلکه مردم  بسیاری از کشورهای جهان صدمه های جبران ناپذیری را تجربه خواهند کرد.

– سئوال پنجم: تلاش‌های بسیاری از سوی دولت فعلی ایالات متحده‌ی آمریکا و دولت‌های اروپایی برای تقویت و یک‌پارچگی «ناتو» در این دوره صورت گرفته است. در روزهای اخیر هم دو دولت فنلاند و سوئد، که تاکنون خارج از این پیمان نظامی بوده‌اند، تقاضای پیوستن به آن را امضا کرده‌اند. اما آیا آن طور که گفته می‌شود، «ناتو» تقویت و یک‌پارچه شده است؟ آن هم در شرایطی که در بین کشورهای اتحادیه‌ی اروپا، اختلافاتی در زمینه‌ی جنگ و تحریم و بسیاری مسایل دیگر وجود دارد. در عین حال، به زودی انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس سنای آمریکا و پس از آن انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود. اگر ترامپ، یا فردی چون او با سیاست «اول آمریکا»، برگزیده شود، چه بر سر «ناتو» و اتحادیه‌ی اروپا خواهد آمد؟

پاسخ به سؤال پنجم – حقیقت این است که ناتو از همان آغاز یک پیمان نظامی تعرضی بود برای تحکیم نفوذ امریکا در اورپا ، زیر پوشش دفاع از کشورهای اورپایی در مقابل “خطر” تعرض اتحاد شوروی ، خطری که واقعی نبود ، زیرا خودِ اتحاد شوروی همیشه در حالت تدافعی قرار داشت ، حتی در اوج قدرت اش. با فروپاشی اتحاد شوروی آن “خطر خیالی هم از بین رفت ، اما امریکا ناتو را همچنان نگهداشت وفراتر از آن ، حتی گسترش داد. زیرا با فروپاشی شوروی شرایط مساعد برای همگرایی اورپای غربی و شرقی فراهم شد و با این همگرایی مسلم بود که آلمان می تواند به قدرت اصلی اورپای متحد تبدیل شود. این بار امریکا بیش از هر چیز دیگر برای حفظ هژمونی خود بر آلمان متحد بود که به حفظ ناتو و گسترش آن نیاز داشت. البته عامل دیگری نیز باعث حفظ و گسترش ناتو شد و آن تلاش کشور های اورپای شرقی تحت کنترل شوروی سابق بود که حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، می خواستند از روسیه فاصله بگیرند. این کشورهای (به قول دونالد رامسفیلد – وزیر دفاع جرج بوش) “اورپای جدید” ، برخلاف کشورهای اورپای غربی (یا “اورپای قدیم”) خواهان اتحاد نظامی با امریکا بودند. اما می دانیم که شکل گیری اتحادیه اورپا با محوریت آلمان و فرانسه ، خواه ناخواه وزن مخصوص اورپا را در مقابل امریکا بالا برد و نیاز به گسترش روابط اقتصادی با روسیه را نیز تقویت کرد. این تحولات عمقی در اورپا هرچند اکنون با حمله روسیه به اوکراین ضربه دیده ، اما این ضربه به سرعت می تواند دفع شود و گرایش به همگرایی میان اتحادیه اورپا و روسیه دوباره خود را نشان بدهد. بعلاوه در دراز مدت بعید است اتحادیه اورپا بتواند مانند امریکا، چین را بزرگ ترین خطر برای منافع خود ببیند. این ها گرایش های عینی و عمقی در سرمایه داری جهانی هستند که اتحادیه اورپا را ناگزیر می کنند به قطب مستقلی تبدیل شود یا لااقل از زیر چتر هژمونی امریکا بیرون بیاید. مسلم است که در چنان شرایطی پیمان نظامی ناتو نمی تواند دوام بیاورد. البته تقویت گرایش به سیاستِ “اول امریکا” در میان جمهوری خواهان نیز ، خواه ناخواه ، دلیل وجودی ناتو را به خطر خواهد انداخت.

– سئوال ششم: هرچند در پاسخ‌های قبلی به این مساله اشاراتی شده است، اما هم‌چنان برای فهم دقیق‌تر این جنگ، و جایگاه آن در جهان سرمایه‌داری، لازم است نظر شما را درباره‌ی شرایط امروز جهان بدانیم. پس از پایان «جنگ سرد» و «جهان دوقُطبی»، نه تنها «جهان یک‌قُطبی» – آن چه که در واقع ایالات متحده‌ی آمریکا در نظر داشت‌- شکل نگرفت، که قدرت‌ها و بلوک‌های سرمایه‌داری مختلفی پا به عرصه‌ی رقابت گذاشتند و جهان را به دوره‌ای از تنش‌های حاد و جنگ‌های خانمان‌سوز و بی‌پایان وارد کردند. جهان به چه سمت می‌رود؟ عاقبت این وضعیت هراس‌انگیز چیست؟

پاسخ به سؤال ششم –  به نظر من در افق های مشهود کنونی ، تحولات سرمایه داری جهانی به طرف یک نظم بنی المللی سه قطبی پیش می رود : امریکا ، چین و اتحادیه اورپا. اما حقیقت این که است که ادامه سرمایه داری ، صرف نظر از این که چند قطبی باشد ، با نابرابری ها ، غارتگری ها و ریخت وپاش های بی پایان اش ، جهان ما و کل تبار انسانی را با سرعتی شتاب گیر به سمت پرتگاه نابودی می کشاند. مسأله انسان امروزی این است که آیا می تواند خود را به موقع از سرازیری این پرتگاه هولناک عقب بکشد. روزی روزا لوگزامبورگ با شعار “سوسیالیسم یا بربریت” در باره خطری که تمدن انسانی را تهدید می کند ، هشدار می داد ؛ اما اکنون به نظر می رسد موجودیت خودِ تبار انسانی و حتی ادامه حیات در سیاره ما در خطر است و ما بر سر دو راهی “سوسیالیسم یا نابودی” ایستاده ایم.

– سئوال هفتم: نقش طبقه‌ی کارگر، و گرایش چپ در جامعه، در این میان چیست؟ چه سیاست‌ها و راه‌کارهایی می‌تواند این طبقه، و گرایش چپ در جامعه، را قادر به مقاومت در مقابل تعرضات سرمایه‌داری کند، سیاست‌های آن را به شکست بکشاند، و جامعه‌ی بشری را از این توحش و بربریت برهاند؟

پاسخ به سؤال هفتم – هیچ شک نباید داشت که تبار انسانی فقط با حرکت به طرف سوسیالیسم ، یعنی تلاش برای ایجاد یک حیات اجتماعی که در آن “شکوفایی آزاد هر فرد شرط شکوفایی همگان باشد” می تواند خود را از نابودی برهاند. همین طور هیچ شک نباید داشت که چنان اجتماعی تنها به وسیله جنبش طبقه کارگر در معنای وسیع آن ، یعنی “جنبش مستقل اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم” ، می تواند برپا شود ، اما سؤال مشکل این است که چنین جنبشی چگونه می تواند شکل بگیرد. تجربه پیکارهای طبقه کارگر و جنبش چپ در دو قرن گذشته نشان می دهد که مبارزه علیه بهره کشی اقتصادی هرچند در شکل گیری جنبش مبارزه برای سوسیالیسم نقش تعیین کننده ای دارد ، اما به تنهایی نمی تواند به جنبش اکثریت عظیم بیانجامد ، بلکه باید به مبارزه ای برای پایان دادن به همه انواع و اشکال بهره کشی و زورگویی و نابرابری در میان انسان ها تبدیل شود و هرگز فراموش نکند که خط راهنمای اش آزادی برای همه انسان هاست ، یعنی باید پیگیر شکوفایی آزاد تک تک افراد انسانی باشد تا بتواند به شکوفایی آزاد تبار انسانی برسد. 

۳۰ ژوئیه ۲۰۲۲ / ۸ مرداد ۱۴۰۱

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%9b-%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d8%8c-%d8%ac%d9%86%da%af/feed/ 0 7121
ماهیت قطب‌ها و بلوک‌های جهان کنونی، ارتجاعی یا ارتقایی؟ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/#respond Mon, 24 Apr 2023 11:50:27 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7061 امید نیک

در یک نگاه کلی، دو بلوک و قطب در جهان کنونی ما خودنمائی می‌کنند.

اول – بلوک و قطب غربی و یا غرب محور، شامل آمریکا، اتحادیه اروپا (۲۷ کشور) ژاپن و… که در هم‌پیوندی‌های، نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و… در قالب ناتو، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و… با هم کار می‌کنند که عملکرد و سابقه نه چندان کوتاه آن‌ها، حداقل در چند دهه گذشته با آمار و ارقام و امثال و مصداق اظهر من الشمس است و لازم به توضیح و تفسیر ندارد، و مد نظر این یاداشت نیست.

دوم- بلوک شرق ویا شرق محور، که شامل کشور های چین، روسیه، ایران، عربستان، بلاروس، بحرین، قزاقستان، افغانستان(طالبان)، میانمار(برمه)، احتمالا پاکستان و سوریه و …کشورهایی که بصورت کاندید عضو، ناظر و یا در صف قبول تقاضا، انتظار پیوستن به این بلوک را دارند می‌شود. عنقریب که نه تنها کشورها، بلکه گروه هایی مثل حوثی‌های یمن، حزب الله لبنان، جهاد اسلامی فلسطین، گروه حماس، الشباب سومالی و بوکوحرام نیجریه، هم متقاضی پیوستن به این بلوک یعنی بلوک شرق باشند.

کشورهای معروف به گردش به شرق و یا نگاه به شرق که اسامی آنها در بالا شمرده شد، همکاری و هم پیوندی‌های اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و احتمالا نظامی، خود را در قالب عنوانی چون، سازمان همکاری شانکهای، بریکس(brics )، مناسبات اقتصادی اورآسیا، جاده ابریشم، کریدور شمال و جنوب و… شکل داده و می‌دهند.

احتمال قریب به یقین شکل‌گیری قطب و بلوک شرق در رقابت با بلوک و قطب غربی، شکل گرفته است، سئوالاتی که اینجا مطرح می‌شود اینکه

۱- آیا رقابت، مخالفت و یا حتی جنگ، بلوک شرق با قطب غربی، برای مترقی بودن و ارتقایی بودن آن کافیست؟
۲- آیا میلیاردها انسان ساکن کشورهای بلوک شرق در این قطب، که صرفا رقیب بلوک غربی هستند به آزادی، دموکراسی، عدالت اقتصادی، صلح و سبز دست خواهند یافت؟
۳- آیا شعار «شکوفائی آزاد هر فرد، شرط شکوفائی همگان است» را که در بلوک غرب پس از چند صد سال متحقق نشد، این بار قرار است در بلوک شرق به مرحله اجرا در بیاید؟

در ذیل به ویژگی مشترک (بطور نسبی و با درصدی بالا و پائین) کشورهای بلوک شرق به سرکردگی چین و روسیه می‌پردازیم.
تقریبا تمام کشورهای عضو بلوک و قطب شرق در موارد ذیل مشترکند.

۱-وجود اقتصاد دولتی (دولتی که نه تنها کارگران وزحمتکشان را نمایندگی نمی کند،حتی مراحل انتخاباتی بورژوائی و مرسوم را هم طی نکرده است.)
۲- وجود الیگارشی و باندهای اقتصادی رانتخوار
۳- نبود انتخابات آزاد
۴- حکومت‌های فردی و دیکتاتوری
۵- کشتار جمعی مردم (بلاروس، ایران، چچن، قزاقستان، بحرین، چین، سوریه و…)
۶- انحصار ثروت در دست عده‌ای محدود و فقر بی‌کران توده‌ها
۷- ابهام و اعلام نشدن اهداف سیاسی بلوک
۸- تنها هدفی که از این بلوک متصور می‌توان شد، حفظ قدرت فردی و تثبیت دیکتاتوری به هر قیمت است
۹- نداشتن سیستم قضائی مستقل
۱۰- نادیده انگاشتن حقوق زنان در اغلب این کشورها
۱۱- عقب‌ماندگی فرهنگی و اجتماعی
۱۲- مبارزه با هنر و هنرمندان نو جو، بخصوص هنر اعتراضی
۱۳- رشد وتوسعه قدرت نظامی و انبار تسلیحاتی
۱۴- وجود تضادهای طبقاتی بسیار شدید بین نخبگان حاکم و توده‌های زحمت‌کش
۱۵- غارت ثروت‌های ملی و انتقال آن به کشورهای غربی
۱۶- در خطر قرار دادن صلح و امنیت جهانی
۱۷- نپذیرفتن منشور حقوق بشر سازمان ملل
۱۸- حضور پر رنگ ارتجاع و نهادهای مذهبی در اکثر این کشورها
۱۹- در بعضی از موارد طرفداری از تبعیض نژادی، مذهبی، قومی

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/feed/ 0 7061
چرا رژیم فرو می‌پاشد؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%81%d8%b1%d9%88-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%d8%b4%d8%af%d8%9f/ http://www.sedayekargar.com/iran/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%81%d8%b1%d9%88-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%d8%b4%d8%af%d8%9f/#respond Tue, 20 Dec 2022 13:07:30 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6890 علی کشتگر

رنسانس “زن زندگی آزادی” که محور جنبش انقلابی ایران در پیروزی علیه تروریسم مذهبی حاکم است، می‌تواند افت و خیز داشته باشد اما نباید نسبت به پیروزی حتمی آن تردید کرد، چرا که اولا تروریسم مذهبی حاکم آن چنان که در پائین تشریح می‌شود خود در اختلافات و فرسایش درونی‌اش غرق و در سراشیب فروپاشی است و ثانیا آن که روند رنسانس-انقلاب آغاز شده، ملت ایران را به نحو بی سابقه‌ای علیه رژیم متحد کرده. این روند دارای آن چنان مولفه‌های نیرومندی است که با کشتن و اعدام متوقف شدنی نیستند و قطعا تا فروپاشی این رژیم جنایتکار و پیروزی دموکراسی که آرمان دیرینه مردم ایران است ادامه خواهند یافت.

همه عوامل درونی و بین المللی حاکی از آن هستند که رژیم اسلامی در تمامی عرصه‌های اجتماعی، سیاسی (داخلی و خارجی)، اقتصادی، اخلاقی، مدیریت، ایدئولوژیک مناسباتش با مردم و حتی با اقلیت طرفدار حکومت “خودی” به بحران و بن بست رسیده و توان عبور از هیچ یک از این بحران‌ها را نخواهد داشت، در هیچ کجای جهان و در هیچ زمانی نمی‌توان رژیمی را پیدا کرد که به همه بحران هائی که در این مقاله بر می‌شمرم مبتلا باشد و با این همه توانسته باشد به حیات خود ادامه دهد. مگر آن که امام خیالی دوازدهم که نمی‌دانم چرا به جای انتخاب جنگل‌ها و کوهها، و دره‌های زیبای ایران چاه تنگ و تاریک جمکران را برای پنهان شدن انتخاب کرده ظهور کند و “جهان را پر از عدل و داد کند! “

هرچند بحران‌های درونی در فروپاشی جمهوری اسلامی تعیین کننده هستند، در این یادداشت من نخست به عوامل بین المللی می‌پردازم و بعد به سراغ بحران‌های شش گانه داخلی می‌روم.

عوامل بین المللی (انزوای جهانی رژیم)

الف: ورشکستگی سیاست “نگاه به شرق” خامنه‌ای؛ چین این دومین اقتصاد بزرگ که شاید در ده سال آینده به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل شود، با توجه به تحریم جهانی ایران به عنوان تاجری بی انصاف تا توانست ثروتهای ملی ایران را به کمک غارتگران داخلی بلعید. اما نه تنها در همه سالهای گذشته هرگز به سیاست “نگاه به شرق” جمهوری اسلامی علاقه نداشت بلکه اصرار احمقانه رژیم ایران به این که خود را به این کشور بچسباند و آن را دوست و متحد ایران قلمداد کند را به زیان منافع خود می‌دانست و از این گونه تبلیغات رژیم بیزار بود. چرا که چین هرگز نمی‌خواست اجازه دهد که منافع اقتصادی و تجاری و مطامع و اهداف ژئوپولتیک چین در خاورمیانه و در آمریکا و اروپا از طریق نزدیکی غیرمتعارف با جمهوری اسلامی که سیاستهایش در جهت بی ثبات کردن کشورهای عربی خلیج فارس و تنش دائم با غرب و “نابودی اسرائیل” است، در مخاطره قرار دهد. کشورهای عربی منطقه با محوریت عربستان سعودی از جمله مصر، امارات متحده عربی، اردن، مراکش، تونس، و غیره به اضافه کشورهای مسلمان نزدیک به همین بلوک کشورهای عربی از جمله پاکستان و اندونزی، بیش از یک میلیارد جمعیت دارند. همه این کشورها با دیپلماسی منطبق بر منافع ملی‌شان خواهان مناسبات تجاری و اقتصادی و روابط دوستانه با غرب و شرق هستند. چین از دیرباز خواهان توسعه مناسبات خود با این کشورها و سرمایه گذاری در آنها و نیز فروش کالاهای خود در بازارهای آنان بوده است. پس کاملا روشن بود که چین به درستی منافع نجومی خود و اهداف بسیار مهم ژئوپولتیک خود را در گسترش مناسبات اقتصادی و تجاری با این کشورها جستجو می‌کند و در نتیجه هرگاه لازم باشد در دعوای میان ایران با این مجموعه کشورها، طرف آنان را می‌گیرد نه رژیمی که دچار انزوا و تحریم بین المللی است و آینده آن نیز نابودی است. رهبران رژیم ایران اما نادان تر از آن بودند که از اهداف چین و سیاستهای جهانی این کشور که درک آن بسیار آسان بود سر درآورند. حالا با حمایت کامل این کشور از عربستان و امارات در همه دعواهای سیاسی، مرزی و غیره، چین رژیم اسلامی و سیاست ” نگاه به شرق” آن را تحقیر و مردود اعلام کرده است. با این همه رژیم آن قدر خود را ضعیف می‌بیند که جرات نکرد سفیر چین را برای ادامه توضیحات در مورد نقض تمامیت ارضی ایران به وزارت خارجه‌اش فرا خواند. و همچنان حقیرانه حمایت صریح چین از اعراب علیه ایران را کوچک جلوه می‌دهد و خود را به چین می‌چسباند. در حالی که این رفتار چین به خصوص نقض تمامیت ارضی ایران برای هر کشور مستقلی که بند ناف آن به چین و شوروی وصل نمی‌بود، اتفاق می‌افتاد سفیر این کشور را از خاک خود بیرون می‌کرد. و این خود بهترین گواه بر این واقعیت است که این رژیم در سیاست احمقانه “نگاه به شرق” استقلال ایران را نیز نقض کرده است.

ب: روسیه دومین تکیه گاه رژیم نیز با شکست تهاجم جنایتکارانه رژیم پوتین به اکراین در بحران فزاینده درونی و جهانی فرو رفته و هیچ کمکی به عنوان تکیه گاه رژیم و تضمین بقای آن از دستش ساخته نیست. علاوه بر این وقتی شکست روسیه از اکراین قطعی شد که در آینده نزدیک شاهد آن خواهیم بود رژیم اسلامی از عواقب آن بسیار ضعیف تر و بحرانی تر خواهد شد. و روند فرسایش و فروپاشی آن تشدید خواهد شد.

ج: آمریکا دیگر نه فقط چندان علاقه‌ای به احیای برجام ندارد بلکه از این پس نگاه آن به رژیم اسلامی تا اندازه‌ای سیاست تغییر رژیم است. به این ترتیب اگر ونزوئلا، کره شمالی و سوریه که از آنان هیچ کاری برای نجات رژیم ساخته نیست را به حساب نیاوریم رژیم هیچ تکیه گاه و شریک قابل اتکاء بین المللی ندارد بلکه تقریبا همه جهان غرب و کشورهای عربی و متحدان آنان تغییر رژیم ایران را به سود خود می‌دانند.

د: بنابه تحلیل صندوق بین المللی و بانک جهانی، جهان در یکی دو سال آینده با رکود اقتصادی مواجهه است و این خود نیاز به نفت و گاز در بازار جهانی کاهش پیدا می‌کند و با توجه به تشدید تحریم‌های ایران و مناسبات چین با عربستان و امارات، دور زدن تحریم‌ها و فروش نفت به چین هم روز به روز دشوارتر می‌شود. به این ترتیب در شرایطی که رژیم بیش از هر زمان به ارز خارجی نیاز پیدا کرده درآمدهای ارزی جمهوری اسلامی از این پس به شدت رو به کاهش خواهد گذاشت.

عوامل درونی

آتش‌های خاموش ناشدنی زیر خاکستر که به زودی موجب پیوستن توده‌های میلیونی ایران به جنبش زن زندگی آزادی خواهد شد به قرار زیرند:


۱- شکاف عظیم میان بیش از ۹۰ درصد ملت ایران با رژیم، بی اعتمادی کامل مردم به آن و از همه مهمتر آرزوی عمومی به فروپاشی رژیم جامعه ایران را برای انقلاب سیاسی آماده کرده است.


۲- شکسته شدن بی سابقه اتوریته رهبر نظام در رده‌های مختلف حاکمیت حتی در میان اصول گرایان کاملا عیان شده است. امری که رژیم را روز به روز در برابر مشکلات لاینحل و اعتراضات عمومی ناتوان تر و فلج خواهد کرد.


۳- فقر و گرانی برای نزدیک به نیمی از مردم ایران به مرحله‌ای غیرقابل تحمل رسیده. چنان که دیگر خانواده‌ها از سیر کردن شکم فرزندان خود با نان و تخم مرغ که حالا برای آنان به یک غذای لوکس تبدیل شده است نیز عاجزند. این میلیونها مردم به فقر و ذلت کشیده دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارند و مستعد آن هستند که دیر یا زود به خیابانها بریزند و چه بسا میلیونها نفر از آنان از سر گشنگی خود و فرزندانشان به غارت فروشگاههای مواد غذائی روی آورند. من تقریبا مطمئن هستم که در چشم انداز نزدیک میلیونها انسان گرسنه به فروشگاههای مواد غذایی حمله خواهند کرد.


۴- بنگاههای گردشکری و تجاری از جمله هتل‌ها ۸۰ درصد مشتریان خود را از دست داده‌اند، رستورانها و فروشگاههای مواد غذایی نیمی از مشتریانشان را از دست داده‌اند، نه گردشگران به ایران می‌روند، نه مردم ایران توان مسافرت و گردشگری دارند و… بنابراین بسیاری از هتل‌ها، رستورانها، بنگاههای وابسته به گردشگری، و فروشگاههای مایحتاج عمومی در آستانه ورشکستگی هستند صنایع نیز نیمه تعطیل‌ند و در حال ورشکستگی. به همراه با سقوط این موسسات اقتصادی بانکها نیز رو به ورشکستگی خواهند گذاشت. کارکنان این موسسات و حتی صاحبانشان هم در آینده به اعتراضات می‌پیوندند.


۵- بحران آب از آغاز بهار سال آینده کشاورزان را به ورشکستگی سوق خواهد داد، این بحران وخیم میلیونها روستائی و کشاورز را مستعد پیوستن به اعتراضات عمومی می‌کند.

۶- معلمان، بازنشستگان و کارمندان ادارات نیز با افزایش سرسام آور گرانی مایحتاج زندگی ونبود هر گونه آزادی در دفاع از منافع صنفی خود همگی کارد به استخوان‌شان رسیده و مترصد فرصتی برای دست زدن به اعتراض‌اند،

۷- وقتی همه این گروهها و طبقات اجتماعی دست به اعتراض بزنند نوبت به کارگران صنایع کلیدی از جمله صنایع نفت و پالایشگاه و کامیوندارها میرسد. آنها هم مثل همه مردم ایران زیر فشاراند و از رژیم جنایتکار حاکم متنفرند با این همه هنوز آمادگی پرداختن هزینه اعتصابات سراسری را ندارند اما زمانی که نوبت به اعتصابات آنان برسد دیگر رژیم با دهها میلیون مردم معترض که همگی به شعار سرنگونی رژیم و جنبش زن زندگی آزادی می‌پیوندند روبه رو است و در آن شرایط از ارگانهای سرکوب کار چندانی ساخته نیست، در آن روز که بسیار نزدیک است نه اعدام جوانان بی گناه وطن جواب می‌دهد و نه به گلوله بستن مردم در خیابانها و اماکن عمومی و خصوصی. جنبش عمومی ملت ایران باید از هم اکنون به فکر رهبری حداقلی و موقت برای هماهنگی تظاهرات و اعتصابات باشد. و مدام از سربازان و افراد رده‌های پائینی نیروهای مسلح دعوت کنند که به مردم بپیوندند چرا که منافع و آینده آنها نیز در گرو پشت کردن به این رژیم جنایتکار است.

۸- رژیم کاملا منزوی شده‌ای که بیش از نود درصد مردم فرو پاشی آن را می‌خواهند، خود از درون دچار شکافهای علنی و پنهان بی سابقه‌ای است و هیچ یک از مسئوولان حکومت نمی‌داند برای نجات رژیم چه کار می‌شود کرد. صدها تن از اصول گرایان و کارگزاران شناخته رژیم در این روزها یا سکوت کرده‌اند و یا جرات انتقاد پیدا کرده‌اند و درموارد بسیاری هم انتقادشان متوجه شخص خامنه‌ای و بیت او می‌شود. حالا دیگر همه آنان می‌دانند که خودکامگی خامنه‌ای و فرزندش کار رژیم اسلامی را به جائی رسانده که همه با هم در حال غرق شدن‌اند و هرکس برای نجات خود راهی نشان می‌دهد که دیگری قبول ندارد. برخی از آنها تازه به فکر تغییرات و اصلاحاتی برای نجات رژیم افتاده‌اند که دیگر بسیار دیر شده. این اختلافات و شکافهای درونی رژیم برای عبور از تروریسم مذهبی حاکم و پیروزی جنبش ملی آزادیخواهانه اهمیت دارد. هیچ معجزه‌ای رژیم اسلامی را نجات نخواهد داد. به پیروزی ملت علیه رژیم غارتگر و جنایتکار ایمان بیاوریم.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%81%d8%b1%d9%88-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d9%be%d8%a7%d8%b4%d8%af%d8%9f/feed/ 0 6890
مبارزه با سرمایه داری جهانی و بازوی نظامی آن، با کدام نیرو؟ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/#respond Mon, 28 Nov 2022 10:13:58 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6842 همایون سپهوند

مبارزه با سرمایه داری جهانی به سر کردگی آمریکا و بازوی نظامی آن، ناتو، با کدام نیرو؟ با نیروی کار؟ یا با نیروی سرمایه؟

همایون سپهوند

١- تأکید بر مسلمات تاریخ برای کدام استنتاج؟

به توضیح واضحات و اظهر من الشمس‌ها نپردازیم که آمریکا و شرکای اروپائی آن در طول تاریخ چقدر استعمارگر بوده‌اند، چند کودتا کرده‌اند، چه کشور هائی را تجزیه کرده‌ند و می‌خواهند بکنند؛ و بازوی نطامی آن‌ها، ناتو چه جنایاتی که تا به حال انجام نداده و یا در صدد انجام آن نیست. لازم نیست کسی حتما چپ باشد و یا حتی خیلی سیاسی باشه که از این موارد آگاه باشد، با یک جستجوی ساده‌ی اینترنتی می‌توان تمام این فجایع را با آمار و ارقام مشاهده کرد. بعید است کسی که جایگاه خود را در اردوگاه کار و زحمت تعریف می‌کند منکر فجایع امپریالیست‌ها به رهبری آمریکا و بازوی نظامی آن‌ها یعنی ناتو باشد. مگر اآن که ریگی به کشف داشته باشد، یا منافعش چنین اقتضا کند و یا از نظر تحلیل تئوریک منحرف باشد.

٢- رقابت باند‌های سرمایه با هم تا حد جنگ

واقعیت این است که سیستم سرمایه‌داری سلطه خود را با جهانی شدن به تمام جهان گسترانده و باند‌های مختلف سرمایه چه در سطح جهانی و چه در چارچوب ملی جهت استعمار و استثمار و توسعه مناطق تحت نفوذ خود به رقابت، جنگ و.. می‌پردازند. آن‌ها هر کجا که نتوانند رقبا را حذف یا از میدان به در کنند به اتحاد‌های هر چند موقت اقتصادی، سیاسی، و نظامی دست می‌زنند.

بارز‌ترین نمونه جنگ سرمایه با سرمایه جنگ جهانی اول و بد‌تر از آن جنگ جهانی دوم است و شناخته‌ترین بلوک‌های سیاسی اقتصادی G7، G20 و شاخص‌ترین بلوک نظامی آشکار شده، پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو می‌باشد. تاریخ گواهی می‌دهد که رقابت و درگیری بین باند‌های مختلف سرمایه‌داری چه در سطح جهانی و چه در سطح ملی برای طبقات پایین جامعه به جز کشتار فرزندانشان، خرابی، ویرانی، بیماری و قحطی به ارمغان نیاورده است. نیروهائی که عمدا و یا سهوا در جنگ کرکس‌ها و کفتار‌ها جانب یک طرف را بگیرند اگر خیانت به اقشار فرودست نباشد، باعث بی‌اعتباری و بی‌حیثیتی آن‌ها در نزد توده‌هاست.

٣- مبارزه نیروی کار با سرمایه، سرمایه‌داری، امپریالیسم و ناتو

با نگاهی به کمون پاریس، انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسیه، انقلاب کوبا، انقلاب چین به رهبری مائو، و ویتنام و… می‌توان دید که مبارزین و انقلابیون در این کشور‌ها با تمام تفاوت‌ها و با تمام نقدهایی که به آن‌ها وارد است، در یک چیز مشترکند و آن این که، نیروی کار کشور خودشان را در چهار چوب ملی به قدرت رسانده‌اند و با اتکا به اردوی کار و طبقه‌ی کارگر کشور خودشان، به مبارزه با امپریالیسم و بازو‌های اقتصادی نظامی آن پرداخته‌اند. (برسی نتایج، دست آوردها و شکست‌های این انقلابات موضوع این نوشته نیست).

اولین و اصلی‌ترین وظیفه انترناسیونالیستی چپ‌ها و کمونیست‌ها این است که تمام هم و غم خود را صرف به قدرت رساندن طبقه کارگر به معنی وسیع کلمه در کشور خودی و ملی خودشان بکنند نه این که تبدیل به سیاهی لشکر و پیاده‌نظام قدرت‌ها در سطح ملی و بد‌تر از آن جهانی شوند. حتی اگر، این قدرت، والادمیر لنین باشد چه برسد به این که والادمیر آن، از جنس پوتین باشد.


٤- پوتین، چین، شانگهای، بریکس و بلوک شرق

بهتر است این قسمت را با چند سؤال شروع کنیم.

  • آیا مناسبات اقتصادی حاکم بر کشور‌های عضو بریکس، سرمایه‌داری است یا سوسیالیستی؟
  • آیا پوتین نماینده پرولتاریای کشور روسیه است؟ و یا نماینده پرولتاریای جهانی است؟
  • آیا این قطب شرقی در صدد بر انداختن مالکیت به طور اعم و مالکیت بورژوائی به طور اخص می‌باشد؟
  • آیا این بریکس و شانگهای و.. در صدد ایجاد جوامع در کشور‌های عضو خود هستند که بقول مارکس : “شکوفائی هر فرد ضامن شکوفائی همگان است” هستند.؟ و…

واقعیت تلخ این که پاسخ تمام این سئوالات منفی است. هم‌دوش و ساقدوش شدن با پاکستان کودتاخیز و تروریست‌خیزی که تا کنون چندین بار سر کشمیر با عضو دیگر بریکس یعنی هندوستان تا حد جنگ اتمی پیش رفته، نه مبارزه با امپریالیسم است نه مبارزه با ناتو. در این قطب اقتصادی شرقی همانند قطب‌های رقیب غربی آن مناسبات سرمایه‌داری مبتنی بر استثمار فرد از فرد حاکم است و این بلوک صرفا در رقابت با قطب غربی مشابه شکل گرفته است. وجه اشتراک کشور‌های عضو بلوک بریکس در دیکتاتوری، کشتن و زندانی کردن مخالفین، عدم پایبندی به کرامت انسانی و نادیده گرفتن حقوق شهروندی است که در رای دادن شرم‌آور منفی و یا ممتنع، در قطعنامه حقوق بشری بر علیه رژیم فقها مشهود بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/feed/ 0 6842
یاداشت سیاسی روز؛ بند بر آب رفته http://www.sedayekargar.com/critics/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d8%9b-%d8%a8%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%a2%d8%a8-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d9%87/ http://www.sedayekargar.com/critics/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d8%9b-%d8%a8%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%a2%d8%a8-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d9%87/#respond Sat, 02 Jul 2022 09:59:51 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6710 کاوه آهنگر

در برنامه پرگار بی‌بی سی روز چهارم تیر ماه موضوع بحث، اختلاف نظربین سازمان‌ها و احزاب کمونیستی، در مورد جنگ اکراین بود. آقای خدائی از رهبران سابق حزب توده وسردبیر سایت راه توده به طرفداری ازاین جنگ و حمایت از ولادمیر پوتین در این جلسه شرکت کرده بود و بر حقانیت پوتین برای شروع این جنگ ویا بقول خودشان عملیات ویژه تأکید می‌کرد. در این گفتگو به دلائل مختلف شروع جنگ اکراین از هر دو طرف پرداخته شد. یکی از این دلائل که از طرف مقابل علی خدائی مطرح شد اینکه حکومتگران روسیه و پوتین تحمل یک دمکراسی را در کنار وهم مرز خود یعنی اکراین ندارند. آقای علی خدائی بدون پرده پوشی وبا صراحت اظهار داشت که: «حرف‌های خامنه‌ای درباره سیاست خارجی مانند سیاست‌های پوتین درست است»؛ «اگر درایران هم بند‌ها شل شود، حکومت ایران سقوط خواهد کرد و غرب وارد خواهد شد و این موضوع در مورد روسیه هم صادق است.»

مبنای این حرف در مرحله اول این است که نباید فشار و اختناق و سرکوب از طرف حکومت بر مردم کنار گذاشته شود.
مرحله دوم این که این کشور‌ها از طرف دموکراسی و آزادی خود را در خطر سقوط می‌بینند.
مرحله سوم این که استفاده از نیروی نظامی برعلیه کشور‌های دیگر نه تنها ممکن بلکه برای پیشگیری ضرورت دارد.

البته جناب علی خدائی که یکی از کادر‌های قدیمی حزب توده بوده واکنون سردبیری راه توده را بر عهده دارند متوجه موضع‌گیری خود شد و برای اصلاح و یا تکمیل، فرمودند که(نقل به مضمون): البته ما فقط سیاست خارجی خامنه‌ای را درست می‌دانیم و به سیاست‌های داخلی ایران که از طرف خامنه‌ای اعمال می‌شود انتقاد داریم ویا فعلا کاری نداریم.

باید از علی خدائی پرسید که شما که خودتان را پرورش یافته مکتب مارکسیست لنینیست می‌دانید و معتقد هستید که بقیه این فلسفه علمی را درست نفهمیده‌اند و بعداً متوجه می‌شوند، چطورسیاست داخلی و خارجی یک کشور را از هم جدا می‌کنید و بین این دو سیاست دیوار چین می‌کشید؟!

وقتی که حکومت فقها به رهبری خامنه‌ای لااقل ۱۵ سال جنگ پیشگیرانه را در خاور میانه ادامه داده (که هم اکنون سرمشق پوتین شده) و ۱۶ میلیارد دلار (آمار رسمی حکومت) از کیسه مردم گرسنه ایران خرج این پیشگیری کرده چطور به سیاست داخلی ربطی ندارد وسیاست خارجی از سیاست داخلی جدا است؟!

دخالت در سوریه به کمک روسیه و به جا گذاشتن سرزمینی سوخته، ۱۱ میلیون آواره، دخالت در لبنان به طرفداری ازحزب الله، عملاً منجر به تجزیه و ورشکستگی آن کشور شده، دخالت در عراق که منجر به بی‌ثباتی و ویرانی آن شده، دخالت در یمن که ویرانی و تجزیه آن کشور را در پی داشته، و…
همه این حوادث و رخداد‌ها فقط در یک صورت می‌توانست جامه عمل بخود بپوشد و آن سرکوب نیرو‌های آزادی خواه در داخل و غارت ثروت ملی ایران و ایرانی، ولاغیر.

حال چگونه علی خدائی مجذوب سیاست خارجی خامنه‌ای شده وبه سیاست داخلی آن کاری ندارد؟ آقای خدائی تکلیف هزاران زندانی، وخیل اعدام شده‌ها، و بدبختی وفلاکت زحمتکشان در ایران به عهده کیست؟
حمایت سردبیر سایت راه توده از خامنه‌ای، از کجا آب می‌خورد؟ بقول آخوند‌ها، الله واعلم.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d8%9b-%d8%a8%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%b1-%d8%a2%d8%a8-%d8%b1%d9%81%d8%aa%d9%87/feed/ 0 6710
جنگ اوکراین و سرنوشت بشریت http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa-%d8%a8%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa-%d8%a8%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%aa/#respond Wed, 27 Apr 2022 09:10:24 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6644 کاوه آهنگر

جنگ اوکراین دوباره بشریت را با یکی از تناقضات در دوران جدید و پسامدرن روبرو ساخت. بشریت در این جنگ دوباره با دو قطب خدایگان و بنده روبرو می‌شود. قطب نخست همان خدایگان است که می‌تواند تصمیمات کلان بگیرد؛ مانند شروع جنگ، تولید یک کالا با یک برند در ابعاد نامحدود و غیره. قطب دوم بندگان است که موظف به اجرای دستورات و تصمیمات خدایگان هستند. مثلا باید وارد جبهه‌ی جنگ شوند و کشته شوند. یا باید کالایی را که خدایگان تولید کرده خریده و مصرف کنند.

نکته‌ی جالب در دوران جدید این است که نه خدایگان شناخته شده است و نه بنده (اکثریت مردم). نکته‌ای که حتی بیشتر جلب توجه می‌کند این است اکثریتی که مجریان تصمیمات خدایگان هستند (توده)، مهر سکوت بر لب زده‌اند و از این جهت است که از آن‌ها با نام «اکثریت خاموش»‌ یاد می‌شود. از همه مهم‌تر نیروی خارق‌العاده‌ای است که به نظر می‌رسد به طور یکسان، هم بر بندگان و هم بر خدایان حکم می‌راند و هیچ کس از آن گریزی ندارد. روشنفکران و متفکران اجتماعی در مقابل این نبروی عجیب، متعجب و حیرانند. چرا که این نیرو موجب شده است که هم خدایگان و هم بندگان بگویند «غیر از این کاری نمی‌توان کرد؛ اگر جنگ نکنیم نابود می‌شویم و اگر تصمیمات اجرا نشود نابودی در انتظار است؛ اگر تولید نکنیم نابود می‌شویم و اگر مطابق قیمت تعیین شده کالا نخرید نابود خواهید شد».

تصمیمات از طرف خدایگان‌های ناشناس گرفته می‌شود و به طور یک‌جانبه بر اکثریت جامعه تحمیل و دیکته می‌شود. مارکس این نیروی ناشناخته را چنین توصیف می‌کند: (از کتاب ارزش اضافی)

«در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، وساطت (رابطه) بین کلی(سرمایه) و فرد یک‌جانبه صورت می‌گیرد. این رابطه‌ی یک جانبه‌ی کلی ممکن است فاقد شالوده‌ی هستی شناسانه باشد؛ اما به هر حال، این رابطه‌ی یک‌جانبه در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری ساخته و پرداخته می‌شود. سرمایه به نظر می‌رسد که بر همه چیز سایه افکنده است و خود را به صورت «تنها عامل» هستی در روندهای اجتماعی سیاسی در می‌آورد. فعالیت مردان و زنان با پوست و گوشت است که تنها عامل واقعی هستند و نمودی از جوهر [روابط سرمایه‌داری] در آمده‌اند. اشتهای سرمایه برای انباشت سرمایه سیری‌ناپذیر است. شانس زندگی برای افراد و سلامت اقتصادی تمام جوامع برای تکامل بشریت تضعیف می‌شود و تابع خواسته‌های سرمایه قرار می‌گیرد.»

آن چه که مسلم است،‌ محروم شدن اکثریت از تصمیم‌گیری درباره‌ی سرنوشت خودشان است. این نیروی ویرانگر آلیناسیون (از خود بیگانگی) با حاکمیت یافتن بر افراد، علاوه بر این که آن‌ها را از تصمیم‌گیری درباره‌ی سرنوشت خود محروم می‌سازد، هویت آن‌ها را نیز تغییر می‌دهد و به عبارت دیگر، از آن‌ها هویت‌زدایی می‌کند و جامعه‌ای از انسان‌های مسخ شده می‌سازد. این اکثریت خاموش از انسان‌هایی ساخته می‌شود که همه مشابه همدیگرند. تفاوت‌های آدمیان از میان می‌رود و انسان‌هایی به شکل اکثریت جامعه‌ی خاموش ساخته می‌شود. بدون هیچ اعتراضی به جبهه‌های جنگ و به بازار کار برای کسب لقمه‌ی نان روانه می‌شوند.

هگل هم در کتاب پدیدارشناسی روح خود به این مفهوم چنین می‌پردازد که قهرمانان هم در مقابل سرنوشت زانو زده و به ایزدان پناه می‌برند:

«در هم جا می‌توان جدی بودن پیشروی برای در هم شکستن قهرمانان را دید که با ضعف در کنار ایزدان پناه گرفته‌اند. کسانی که جرأت کرده بودند بر قلمرو اصول پای بگذارند، به عدم توانایی خود در نفی کردن آن آگاه می‌شوند. پس به اندیشه‌ی غیر خود متوسل می‌شوند و به قدرتی بیگانه پناه می‌برند. این پایان همه چیز است؛ فرمان‌برداری پوچ از ضرورت».

و باز هم مارکس می‌گوید: (کتاب سرمایه)

«خصلت اجتماعی فعالیت و کار و هم‌چنین صورت اجتماعی تولید و شرکت افراد در تولید، به صورت چیزی بیگانه و عینی نمایان می‌شود؛ نه رابطه‌ی بین آن‌ها بلکه به صورت تثبیت روابطی که مستقل از آن‌ها وجود دارد… رابطه‌ی متقابل آن‌ها با هم به صورت چیزی بیگانه برای آن‌ها ظاهر می‌شود.»

مطالب فوق بیان علمی از نیرویی است که بر سرنوشت اکثریت جامعه حاکم است و آن‌ها را وادار به سکوت و فرمان‌برداری می‌کند. این نیرویی است که آدمیان را بی‌هویت می‌سازد و کارخانه‌ای است که همه‌ی آدمیان را شبیه به هم می‌سازد. همین همانندسازی کلید سلطه‌پذیری می‌باشد. هر روز هر فرد انسانی به طلب روزی برای بقاء خود از خانه بیرون می‌رود و در این مورد همه با هم مشترک هستند و چون تابع این ضرورت می‌شوند، دیگر جایی برای اراده‌ی مستقل و تصمیم‌گیری‌های متفاوت از این روند ضروری وجود ندارد. این سلب هویت اکثریت در عرصه‌ی هنر به شکلی درخشان تصویر شده است. از جمله رمان مسخ کافکا، چهره‌های بی‌صورت و بی‌هویت در نقاشی‌های مدرن، فیلم‌های سینمایی که از آدم‌های مسخ شده حکایت دارند (مانند فیلم‌های فلینی)؛ و شاید به گفته‌ی مهدی اخوان ثالث «کسی راز مرا داند / که از این رو به آن رویم بگرداند». حال، موضوع اصلی این است که ورود این اکثریت به دنیای سیاست چگونه خواهد بود؟

روشنفکران اروپایی قرن بیستم، بزرگ‌ترین دلیل پیدایش این اکثریت خاموش را با دیالکتیک روشنگری (مکتب فرانکفورت) توجیه می‌کنند. از نظر آنان، بر اساس آن چه که ولتر و روسو برای انقلاب کبیر فرانسه اندیشیده بودند، پس از انقلاب و حاکمیت بورژوازی بر تمامی اروپا، انسان‌ها د رجوامع اروپایی به کمک لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی به چنان بندگانی تبدیل شدند که با رعیت‌های دوران فئودالیسم قابل مقایسه نیستند. امروزه انسان‌ها آزادی خود را به دست خودشان در قالب یک قرارداد کار باید به فروش برسانند. از نظر لیبرالیسم، هم کارگر این قرارداد را به شکل آزادانه امضاء کرده است و هم سرمایه‌دار. یعنی آزادی واقعی اکثریت خاموش در گرو قراردادهای اجتماعی سرمایه‌داری به بند و اسارت کشیده می‌شود. به این ترتیب، از نظر این اندیشمندان، امروزه بشریت توسط این دیالکتیک، آزادی و هویت خود را از دست داده است.

حال دو راه در پیش روست؛ یا می‌بایست با یک حرکت انقلابی شالوده‌ی این اسارت را در هم شکست؛ یا به نظریا ت اصلاح‌طلبان و رفورمیست‌ها پناه برد که معتقدند می‌بایست کم‌کم و با اصلاحات تدریجی بنای نوینی برای آزادی بشر ساخت و تنها راه همان حق رأی برای اکثریت و انتخابات است.

این روشنفکران و جامعه‌شناسان غربی به دو عامل برای تحقق بخشیدن به این اکثریت خاموش اشاره می‌کنند:

۱. دولت جدید و مدرن؛ آن‌ها معتقدند که این دولت جدید و مدرن، از نظر ماهیت با دولت‌های قرن نوزدهم و پیش از آن کاملاً متفاوت است. در دوران قاجار کل نیروی نظامی ایران در حدود پنج هزار قزاق بود. اکنون جمهوری اسلامی بیش از یک میلیون نظامی آماده در پادگان‌ها دارد. دیگر آن زمان گذشته که دولت‌ها حداکثر پانصد تا پنج هزار نیروی نظامی ژاندارم برای سرکوب اعتراضات خیابانی به میدان می‌فرستادند. در اعتراضات روبان‌های سفید در روسیه، دولت روسیه ۳۵ هزار نیروی نظامی برای سکوب فرستاد. در قزاقستان ۲۵ هزار نیروی بعلاوه دو هزار سرباز روسی برای سرکوب اعتراضات خیابانی به کار گرفته شد که منجر به کشته شدن نزدیک به ۵۰۰۰ نفر گردید. دیگر زمان اعتراضات سی تیر نیست که با کشته شدن کمتر از صد نفر دولت عوض شود. در اعتراضات آبان در ایران نزدیک به صد هزار سرباز بسیجی آماده برای سرکوب در بیش از ۱۵۰ شهر استفاده شد و برای سرکوب جنبش سبز، احمدی‌نژاد گفت «شما هنوز کجا نیروی بسیج را دیده‌اید که می‌تواند فقط ده هزار موتورسوار وارد میدان کند؟»

به غیر از نیروهای نظامی دولت‌ها، نیروی اقتصادی آن‌ها را هم باید در نظر گرفت. دیگر زمان ناصرالدین‌شاه نیست که همه‌ی نفت ایران را در مقابل ۵ میلیون سکه برای سی سال بفروشد. امروز دولت صاحب ۵ میلیارد سکه است.

به هر حال از نظر این جامعه‌شناسان ماهیت دولت امروز با ماهیت دولت دیروز فرق کرده است و موضوعات ذکر شده نمود تغییر ماهیت در این دولت‌ها می‌باشد.

۲. استفاده از برندهای تجاری؛ عامل دوم که برای خاموش کردن اکثریت مورد استفاده قرار می‌گیرد، از نظر این جامعه‌شناسان، استفاده‌ی سرمایه‌داری از برندهای تجاری است. امروزه شخصیت انسان‌ها برندهای تجاری مورد استفاده‌ی آن‌ها سنجیده و شناخته می‌شود. فلان شخص با داشتن ماشین BMW، ساعت رولکس یا کت و شلوار D&G و کفش GP ایتالیایی معرفی می‌شود. مجموعه‌ی این برندها شخصیت و هویت شخص را در دنیای جدید تعیین می‌کند. در هنگ‌کنگ استفاده از گوشی اپل یکی از شاخصه‌های شخصیت افراد است.

به هر حال برندهای تجاری جدا از ماهیت سرمایه‌، کاملاً با استقلال خود می‌رود تا بر بشر قرن بیست و یکم سیطره پیدا کند. یکی از خبرها در جنگ اوکراین، مارک کاپشن پوتین بود. چیزی که گویی همان قدر مورد توجه بود که کشتار مردم در جنگ. امروزه به قول کارل سندبرگ شاعر امریکایی

« وقتی وارد خیابان‌های نیویورک می‌شوی
گرداگرد تو تابلوهای نئون برندهای مختلف با مساحت صد متر مربع و بیشتر میبینید
کوکاکولا.. اپل .. مک‌دونالد
تو که وارد این خیابان می‌شوی به بی‌مقداری خود پی می‌بری
تمام ثروت تو به اندازه‌ی یک لحظه مصرف برق این تابلوها نیست
اما مهم‌تر از همه تو تابلوها را می‌بینی ولی صاحبان آن‌ها را نمی‌شناسی
هویت تو زائل می‌شود و چهره‌ی صاحبان این برندها هم برای همیشه مخفی می‌ماند»

و این جامعه‌شناسان چنین نتیجه می‌گیرند که انسان مدرن، بدون هویت ترحم‌انگیز است و همچنین در نمایشنامه‌ی کرگدن یونسکو، همه باید کرگدن شوند.

اما نتیجه‌ی سیاسی این نظریات به یک چیز ختم می‌شود: «انقلاب و خشونت ناممکن است. اصلاحات تدریجی مطابق قانون لازم است». این متفکرین دلیل خاموشی این اکثریت بندگان را در دو چیز می‌دانند:

۱. حذف اتوپیا از اندیشه‌ی انسانی

در دوران پیش از سرمایه‌داری، حداقل برای توده‌های در بند، یک اتوپیای مذهبی وجود داشت. بالاخره دوباره مسیح و ناجی بشر ظهور می‌کند و راه را برای رسیدن توده‌های ستم‌دیده به بهشت هموار می‌سازد. چنین اتوپایی، حتی منجر به پیدایش تاریخ برای قدیسین و پرهیزکاران می‌شود. برای آن‌ها معابد و عبادت‌گاه هم ساخته می‌شود. به هرحال روایت‌های مذهبی به آنان نوید رسیدن به بهشت را می‌دهد و به آن‌ها وعده می‌دهد که در ازاء این بدبختی‌ها و رنج‌ها در آن دنیا برای آن‌ها پاداش منظور شده است.

این اتوپیا در نظام فلسفه‌ی فکری دانشمندان و فلاسفه هم نفوذ کرده بود. چنان که کانت و هگل هم در سخن آخر تسلیم غایت‌گرایی می‌شوند. در فلاسفه‌ی ماتریالیست فرانسوی (ولتر، روسو …)،‌ این اتوپیا، به صورت حاکمیت عقل بر جامعه ظهور می‌کند که باید موجب ساختن جهان بر وفق منافع انسانی گردد. برای این فلاسفه، آزادی لیبرالیستی کلید راه‌گشای رسیدن به این جامعه‌ی عقل‌گرا بود و در حالت افراطی آن، مراجعه به آراء عمومی راه‌گشای مشکلات بود. چنان که نظریه‌ی ژان ژاک روسو چنین بود و امروز بهترین توجیه حکومت‌های سرمایه‌داری است. و دیدیم که آزادی فردی لیبرالیستی انقلاب کبیر فرانسه، بعدها به چه جامعه‌ای با اکثریت بی‌هویت و خاموش شد. نبود اتوپیا، یکی از دلایل خاموشی این اکثریت است.

۲. حذف ایده‌آل‌ها از جامعه‌ی اکثریت

ایده‌آل تصویر ذهنی از واقعیت‌های عینی می‌باشد. یعنی انعکاس جهان خارج در اشکال فعالیت آدمی که به صورت آگاهی و امیال وی می‌باشد. ایده‌آل امری تاریخی، اجتماعی است که حاصل و صورت آفرینش‌های معنوی انسان است. مارکس در کتاب سرمایه می‌گوید «ایده‌آل چیزی نیست جز ماده‌ای که در مغز انسان تعبیه و حک شده است».

هم‌چنان که دیدیم، در مقوله‌ی از خود بیگانگی، محصولات تولید اجتماعی (کار جمعی آدمیان)، چه مادی و چه معنوی، به نیروی اجتماعی که بر افکار و عقاید و امیال انسان‌ها تسلط می‌یابد، تبدیل می‌شود که در نقطه‌ی مقابل آدمیان جای می‌گیرد. نیرویی که آدمیان قادر به کنترل آن نیستند و به طور معکوس از مراحل و جنبه‌های متوالی می‌گذرد که مستقل از خواست و عمل آن‌هاست. در نتیجه به صورت نخستین فرمانروایان آن‌ها در می‌آید.

بدین ترتیب امیال و خواست انسان‌ها در اثر حاکمیت سرمایه و پیدایش از خود بیگانگی به صورت جریان معکوس ظاهر می‌شود که در عوض یاری رساندن به او جهت تعیین اهداف اجتماعی وی را مقید به اطاعت از قوانین خارج از وجودش می‌کند. بدین ترتیب انسان معاصر (اکثریت خاموش) فاقد امیال و ایده‌آل در جهت اهداف خود می‌شوند که باز به همان بی‌هویتی [اکثریت خاموش] می‌رسد.

این نیروی معکوس اجتماعی مستقل از آدمیان در جامعه‌ی جدید، راه را برای حاکمیت خدایگان ناشناس فراهم می‌سازد. به همین جهت لیبرالیسم نمی‌تواند راه‌حلی برای به حرکت در آمدن [اکثریت خاموش] بشود. و باز هم برای متفکرین جامعه‌شناس غربی، برای اکثریت خاموش هیچ راهی جز سازش و مدارا با خدایگان نیست؛ که البته این در مرحله‌ی اول تاریخ است.

ریشه‌های تاریخی این نومیدی نظریه‌پردازان غربی از کجا آمده است؟

پس از انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ و شکست انقلاب در آلمان و رخ ندادن انقلاب بلشویکی در هیچ کجای دیگر و فدا کردن انترناسیونال پرولتاریایی به پای انقلاب اکتبر توسط استالین، روشنفکران غربی به این فکر افتادند که آیا نباید از ایده‌ی انقلاب دست شست؟ عده‌ای از آن‌ها چاره‌ی این کار را در بازبینی در اصل و ریشه‌های نظریات مارکس اعلام کردند و خواستار پیچیدن نسخه‌ی جدید برای شرایط اجتماعی جدید شدند. علاوه بر توقف در رخ دادن انقلاب بلشویکی در جهان، موضوع جهان سوم هم مورد توجه قرار گرفت. انقلاب‌های ضداستعماری در کشورهای مستعمره هیچ یک به دموکراسی و یا به یک لیبرالیسم حداقلی منجر نشد و جای حاکمان استعماری را دیکتاتورهای جدید گرفتند. نیروهای آزادی‌خواه سرکوب شدند و این سرکوبی به جز یک استثناء در هند در همه جا ادامه دارد (در اندونزی سوکارنو و سوباندریو، در کره کیم ایل سونگ و خانواده، در آفریقا جمال عبدالناصر و قذافی، در خاورمیانه حافظ اسد، صدام، محمدرضا پهلوی، ضیاءالحق و …). مجموعه‌ی این شکست‌ها تمام امیال آزادی‌خواهانه‌ی جهان را به قهقرا برد. احزاب کمونیست اروپایی یک بار در دهه‌ی ۱۹۷۰ پوست‌اندازی نموده و یوروکمونیسم [که به معنای طرد کامل دیکتاتوری پرولتاریا از برنامه‌ی احزاب کمونیست است] را شروع کردند کسانی همچون جرج ماشه، دبیر کل حزب کمونیست فرانسه و انریکو برلینگوئر دبیر کل حزب کمونیست ایتالیا). این تحول و تغییر استراتژیک چنان تعیین‌کننده بود که اتحادیه‌های کارگری را که بعد از جنگ جهانی دوم با احزاب کمونیست پیوندی ارگانیک داشتند، از زیر نفوذ آن‌ها خارج ساخت؛ و این اتحادیه‌ها کاملاً به مبارزات اکونومیستی کشانده شدند که پس از فروپاشی با شدت بیشتر ادامه یافت. امروز اتحادیه‌ی کارگری در غرب و اروپا به بنگاه‌های اقتصادی تبدیل شده‌اند که با کارفرمایان برای تنظیم قرارداد جهت دستمزد بیشتر به چانه‌زنی مشغول هستند و به هیچ وجه در آن‌ها روحیه‌ی انقلابی در جهت تغییرات سیاسی وجود ندارد. به نظر می‌رسد که در اثر این تحولات، طبقه‌ی کارگر و نمایندگان آن‌ها در عوض این که به مرحله‌ی خودآگاهی طبقاتی برسند، با عقب‌روی در همان مرحله‌ی در-خود منفعل باقی مانده‌اند.

اما چیزی که هیچ‌گاه در زندگی انسان به بن‌بست نرسیده، معنا بخشیدن به زندگی است. هر چند احزاب کمونیست سنتی به کلی هژمونی خود در مبارزات اجتماعی را از دست داده‌اند، اما هنوز انواع مبارزات (برای حقوق بشر، حقوق زنان، حق کار، حق آموزش و …) در جریان است. همین مبارزات است که امروزه در انتخابات فرانسه ماهیت تجدید مبارزات را روشن می‌سازد. حزب کمونیست فرانسه پس از جنگ جهانی دوم، دومین حزب بزرگ فرانسه بود و مبارزات کارگری و اجتماعی را سازمان‌دهی می‌کرد. بعد از ۱۹۷۰ و پس از فروپاشی، میزان حق رأی ۲۱ درصد آن به ۵ درصد کاهش می‌یابد. اما مجموع آراء نیروهای چپ در انتخابات اخیر به ۲۱ درصد می‌رسد. این مبارزات متحد نیروهای چپ، خون جدیدی است که در بدنه‌ی این اکثریت خاموش جاری می‌شود و علاوه برآن، مبارزات چپ‌های جدید، حرف خود را در کف خیابان می‌زند (جلیقه‌زردها، جنبش مانهاتن و ..). و این تنها راه مبارزه است که باید ازتمام انواع مبارزات حمایت شود و آن‌ها را ارتقاء بخشید. این جویبارهای جدا از هم در مبارزات اجتماعی و سیاسی لاجرم و به حکم ماتریالیسم تاریخی با یکدیگر وحدت یافته و رودخانه‌ای بزرگ خواهند ساخت. رودخانه‌ای که باید به اقیانوس آزادی و عدالت برسد. پس:

«از هر مبارزه‌ی مردمی، هر چند کوچک حمایت کنیم»

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa-%d8%a8%d8%b4%d8%b1%db%8c%d8%aa/feed/ 0 6644
مردم ایران نباید هزینه تجاوز روسیه به اکراین را بپردازند! http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%aa%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%b2-%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%aa%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%b2-%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%a7/#respond Thu, 10 Mar 2022 11:27:29 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6610 برگرفته از اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)

مردم ایران به خاطر وابستگی جمهوری اسلامی به سیاست خارجی دولت روسیه نباید هزینه تجاوز روسیه به اکراین را بپردازند!

درحالی که مذاکرات برجام بر اساس اظهارات نمایندگان شرکت کننده در گفتگوی‌های وین به مراحل پایانی نزدیک میشود، لاوروف ناگهان شرط جدیدی درارتباط با توافق روسیه برای بازگشت به برجام اعلام کرده است. او صریحاً اعلام کرد «روسیه از دولت آمریکا «ضمانت‌های کتبی» می‌خواهد برای آنکه تحریم‌های کشورهای غربی علیه روسیه به همکاری این کشور با ایران و در رابطه با احیای برجام لطمه نخواهد زد. ». بلینکن وزیر خارجه آمریکا این شرط روسیه را رد کرد و گفت که تحریم‌های اعمال شده علیه روسیه در ارتباط با حمله به اوکراین ربطی به مذاکرات برجام ندارد.

مذاکرات برجام بویژه در دوره پس از به دست گرفتن مسئولیت مذاکره توسط دولت رئیسی، پیشکار گوش بفرمان رهبر جمهوری اسلامی، نشان دهنده وابستگی کامل دولت جمهوری اسلامی درعرصه سیاست خارجی به دولت روسیه است به طوری که اولیانوف نماینده روسیه در مذاکرات وین عملاً به ولی همه کاره هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی مبدل شده و هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی را زیر سایه خود قرار داده است.

با تجاوز نظامی روسیه به اکراین و قرار گرفتن جمهوری اسلامی در جبهه دولت روسیه و حمایت گاه آشکار، گاه ضمنی از تجاوز روسیه اکنون نوبت باج خواهی دولت روسیه در ارتباط با توافق برجام فرا رسیده است. دولت روسیه که ازمجموعه تحریم‌های فلج کننده رقبای امپریالیست خود در ارتباط با صدور نفت و گاز و سایر منابع و کالاهای صادراتی روسیه بیمناک است و بویژه از آن هراس دارد که با توافق برجام، ایران بتواند با ذخایر کنونی و بازگشت دوباره به ظرفیت تولید قبل از تحریم ها، کمبود بازار جهانی انرژی و بویژه نیاز به انرژی کشورهای اروپائی را جبران کند، اکنون علناً شروع به سنگ اندازی در برابر نهائی شدن توافق برجام کرده است.

تردیدی نیست که جمهوری اسلامی و در راس آن خامنه‌ای رهبر رژیم مسئول بحران اقتصادی کنونی و عواقب مصیبت بار آن است. بحرانی که اقتصاد ایران را در روند فروپاشی قرار داده و دربستر آن تورم بیش از چهل درصدی (تنها بر مبنای ارقام رسمی) قدرت خرید مردم ایران را به طور مداوم بلعیده و بیکاری، حاشیه‌شدگی و فقرزدگی را روز به روز گسترش می‌دهد. اما علاوه بر همه این مصائب، جمهوری اسلامی با قمار هسته‌ای خود نه فقط ضربه‌ای هولناک و جبران ناپذیر (که براساس برخی برآوردها خسارت آن به حدود دو تریلیون دلار میرسد) به اقتصاد ایران وارد ساخته بلکه در یک سال اخیر، که شرایط برداشته شدن تحریم‌ها و توافق هسته‌ای وجود داشت، با بهانه تراشی‌ها و فوت وقت، تحمیل مصائب عظیم اقتصادی به گرده اکثریت مردم ایران را تداوم بخشیده است. و اکنون نیز تلاش میکند تا پرده آخر این تراژدی را با تن دادن به باج خواهی پوتین و شرکاء تکمیل کرده و مردم ایران را بار دیگر از فرصت برداشته شدن تحریم‌های فلاکت زای کنونی محروم سازد.

در پرتو رویدادهای اخیر ماهیت واقعی سیاست «نگاه به شرق» خامنه‌ای و تبدیل جمهوری اسلامی به زائده سیاست‌های دولت پوتین و منافع الیگارش‌های فاسد حاکم بر روسیه بیش از پیش آشکار می‌شود. عملکرد رژیم جمهوری اسلامی همچنین افشاگر دروغین و توخالی بودن شعار «نه شرقی نه غربی» سران رژیم جمهوری اسلامی است که تلاش می‌کردند خود را دولتی مستقل از قدرت‌های سلطه‌گر جهان معاصر و وابستگی به آن‌ها جلوه دهند. هزینه هولناک این وابستگی امروز خود را به صورت فشار اقتصادی عظیم و خرد کننده بر اکثریت مردم ایران و به فلاکت کشاندن آن‌ها نشان می‌دهد.

از نظر سازمان ما، سیاست خارجی ایران باید بر مبنای‌ عدم وابستگی و عدم تعهد به هیچ کدام از بلوک‌های رقیب جهانی و منطقه‌ای تنظیم شود تا بتواند با تضمین استقلال کامل و واقعی، از امکانات و مزایای رابطه با اکثریت کشورهای جهان هم برخوردار شود. میراث برجسته انقلاب مشروطه علیه نفوذ قدرت‌های خارجی و وابستگی به دربارهای روس و انگلیس که در جنبش ملی شدن نفت علیه غارت منابع نفتی کشور توسط امپریالیسم انگلیس و آمریکا و باج خواهی امتیاز نفت شمال توسط دولت شوروی به بلوغ و فراز جدیدی دست یافت و در پی آن جنبش فدائی که پرچم استقلال و عدم وابستگی به بلوک‌ها را برافراشته بود از موارد تاریخی الهام بخش در اثبات پیشینه تاریخی این سنت اصولی و راهگشا است. سنتی که هم سلسله پادشاهی پهلوی و هم رژیم جمهوری اسلامی به خاطر ماهیت ضدمردمی هر دو نظام اولی با وابستگی به قدرت‌های جهانی غرب و دومی با دخیل بستن به قدرت‌های سلطه‌گر شرق، آن را پایمال کردند.

نیروهای به اصطلاح «محور مقاومتی» (چپ، راست و یا با هر هویت سیاسی) تلاش می‌کنند با استناد به سیاست‌های امپریالیستی و سلطه جویانه دولت آمریکا و متحدان، گسترش بی‌وقفه ناتو پس از پایان جنگ سرد و محاصره روسیه از طریق کشورهای عضو ناتو در همسایگی بی‌واسطه روسیه، نظامی‌گری افسارگسیخته دولت آمریکا و متحدانش، نفوذ نیروهای راست افراطی در اکراین، نقض حقوق استان‌های اکراین با اکثریت روس تبار و… تجاوز روسیه به اوکراین را توجیه، تعدیل و یا تلطیف کنند. تردیدی نیست که هیچ کدام از دلائل اقامه شده توسط این جریان‌ها نمی‌تواند توجیه کننده نقض آشکار حق حاکمیت ملی مردم اکراین باشد که طی چند روز اخیر ابعاد فاجعه بار و ویرانگر تجاوز روسیه را در برابر چشم جهانیان تجربه می‌کنند. ابعاد مخرب این گونه سیاست‌ها در دفاع حزب توده از امتیاز نفت شمال، حزب توده و اکثریت در دفاع از جمهوری اسلامی در وابستگی و دنباله روی از سیاست خارجی دولت شوروی به محک تجربه خورده و چهره کریه و خیانت بار خود را نشان داده است. سازمان ما از بدو تاسیس خود افشاء این سیاست‌ها و نیروهای حامل آن‌ها را یکی از اصول پایدار و تعطیل‌ناپذیر خود می‌دانسته و می‌داند.

به خاطر دخیل بستن جمهوری اسلامی به دولت روسیه مردم ایران نباید هزینه تجاوز روسیه به اوکراین را از طریق ادامه تحریم‌ها و افزایش فشارهای خردکننده و فلاکت بار اقتصادی بپردازند.

ما حمایت انترناسیونالیستی‌مان را از جنبش ضد جنگ بویژه در روسیه و در سراسر جهان در مخالفت با تجاوز نظامی روسیه، درخواست خروج فوری ارتش روسیه از اکراین، برقراری صلح، عدم پیوستن اکراین به ناتو، به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملیت‌های تحت تبعیض در اکراین و تامین یک نظام فدرال دمکراتیک اعلام میکنیم.

دولت‌های اروپائی و بویژه همسایگان اکراین مانند لهستان به خاطر سیاست انزوای روسیه به طور سخاوتمندانه درهای خود را بر روی پناهندگان اکراینی که از کشتار ماشین جنگی روسیه فرار می‌کنند گشوده‌اند. اما این استقبال و ارائه خدمات و تسهیلات که بسیار بموقع و ضروری است تبعیض اعمال شده به پناهندگان کشورهای خاورمیانه و شمال آفریفا توسط همین دولت‌ها و معیارهای دوگانه آن‌ها را برجسته ساخته است. تردیدی نیست که این وظیفه همه نیروهای مترقی، آزادیخواه و بویژه سوسیالیست است که از برابری حق پناهندگی برای همه دفاع کرده و خواهان رعایت این حق انسانی بطور یکسان شوند.

ما همچنین قویاً از کارزاری که در اکراین از نیروهای سوسیالیست مستقل، اتحادیه‌های کارگری و جنبش‌های اجتماعی و مدنی ایجاد شده است، حمایت میکنیم.
www. ukrainesolidaritycampaign. org

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%af-%d9%87%d8%b2%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%aa%d8%ac%d8%a7%d9%88%d8%b2-%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%a7/feed/ 0 6610
چند نکته درباره ماشین جنگی و کشتار پوتین در اکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/#respond Mon, 07 Mar 2022 09:40:42 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6602 یک – پوتین و ماهیت طبقاتی حکومت روسیه

کاخ و کلبه، یکسان نمی‌اندیشند. صدای پوتین صدای برخاسته از کاخ است نه صدای کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان. صدای میلیاردرهایی که دستاوردهای کشور شوراها را بین یکدیگر تخس کرده‌اند. وارثان ناحقی از جمله پوتین، علیشیر عثمانوف، ولادیمیر لیسین،‌ رومن آبراموویچ، دمیتری ریبولوفلف و دیگرانی که با مصادره‌ی منابع پهناورترین کشور جهان، هر روز بر ثروت و قدرت خود می‌افزایند. کافی است بدانیم که ۳۵ درصد ثروت این کشور تنها متعلق به ۱۱۰ نفر است (گاردین). این حقیقت آشکار می‌کند که سیادت و سیاست روسیه از چه جایگاه طبقاتی‌ای صادر می‌شود و منافع چه گروهی را دنبال می‌کند.

تاریخ صحنه‌ی نبرد نیروهای بالنده و میرنده است و هر گروه و مکتب و اندیشه ناگزیر است که تنها به یکی از این دو جریان بپیوندد. از نگاه تاریخی-طبقاتی باید دانست که پوتین و همپالگی‌هایش به کدام اردوگاه تعلق دارند؟ آیا رو به بالندگی و پیش بردن تاریخ هستند؟‌ آیا رو به افول و زوال هستند و یا این که سعی در حفظ شرایط موجود و تغییر آن در جهت منافع خود دارند؟ از نظر نگارنده پوتین در جهت بالندگی تاریخ حرکت نمی‌کند. در میان نیروهای چپ بسیار این مغالطه دیده می‌شود که پوتین را در هیئت استالین تجسم می‌کنند و از این منظر به تأیید مواضع او گرایش دارند. در این جا باید تذکر داد که استالین یک دیکتاتور بود. از ابزار کشتار و سانسور و ایجاد خفقان استفاده کرد که تا ابد لکه‌ی ننگی بر دامان او خواهد ماند. همچنان که پوتین و هیتلر. اما یک تفاوت ماهیتی بین استالین از یک طرف و پوتین و هیتلر از سوی دیگر وجود دارد. استالین در جهت بالنده‌ی تاریخ حرکت می‌کرد. در حالی که هیتلر و پوتین تلاش دارند تاریخ را به عقب بازگردانند. هم‌چنان که خمینی از قبرستان تاریخ برخاسته بود و بسیاری از نیروهای چپ از جمله توده خاستگاه تاریک‌اندیش او را بازنشناختند. زبان امریکاستیز خمینی پیراهن عثمان شده بود تا جایی که دشمنی با امریکا ارتجاع خمینی را از یاد دور نگه دارد.

دو – جنگ پیش‌گیرانه یا توهم وتوطئه برای امیال عظمت طلبانه

آن چه در توجیه حمله‌ی پوتین به اکراین مطرح می‌شود عبارت مغالطه‌آمیز «جنگ پیش‌گیرانه» است. جنگ پیش‌گیرانه عبارتی است نو که در توضیح وقایع تاریخی قصد پیشدستی دارد و در هیچ یک از آثار کلاسیک و نو هم دیده نمی‌شود. شاید نزدیک‌ترین مفهوم به این عبارت این جمله‌ی متداول باشد که «بهترین دفاع، حمله است». اما این دفاع تنها برای دفاع از خانه و جان مردم در مقابل دشمن متجاوز معنی پیدا می‌کند که جنگی شرافتمندانه است. اما «جنگ پیش‌گیرانه» عبارت توجیه‌گرانه‌ای است که با استفاده از آن می‌توان انتظار داشت که غیر از اکراین، لازم است پوتین مثلاً به مکزیک هم حمله کند. چرا که مکزیک هم توانایی تولید سلاح اتمی را دارد و این یک خطر بالقوه برای روسیه است. این زنجیره‌ی احتمالات می‌تواند ادامه داشته باشد و «جنگ پیش‌گیرانه» برای همه‌ی این احتمالات قابل اعمال است.

در همین زمینه در جنگ ایران و عراق، پس از فتح خرمشهر، حالت دفاعی جنگ از میان رفت و بیشتر تجاوزکارانه و توسعه‌طلبانه بود که نیروهای داخلی و خارجی را فرسوده می‌کرد. اما توجیه حکومت برای جنگ این بود اگر صدام به حال خود رها شود، با بازیابی توان نظامی دوباره حمله خواهد کرد و بهتر است که ما راه کربلا و قدس را پیش بگیریم. شعار «جنگ پیش‌گیرانه» در آن زمان نتایج فاجعه‌آمیزی به همراه داشت که در نهایت امر، مشخص بود که چنین توجیهی تنها یک بازی تبلیغاتی برای پیشبرد منافع سیاسی پشت پرده است. سیاست «جنگ پیش‌گیرانه» چیزی نیست مگر پیگیری منافع طبقه‌ی حاکم به مقتضای مکان و زمان. حکومت‌هایی که خود را مسئول منافع توده‌های مردم، کارگران و زحمت‌کشان و مستضعفان معرفی می‌کنند، آن‌ها را برای رسیدن به منافع خود به کار می‌گیرند و برای حصول آن گاهی دست به «جنگ پیش‌گیرانه» می‌زنند. «جنگ پیش‌گیرنه» درکی توطئه‌گرانه از وقایع دارد و برای فرار از بازخواست همیشه دست به دامن بحران‌سازی می‌شود تا به واسطه‌ی آن منافع خود را دنبال کند.

سه – مضمون جنگ

(زحمتکشان جهان متحد شوید ونه این که در جنگ‌های امپریالیستی، ناسیونالسیم افراطی، عظمت طلبانه و… شرکت کنید و یکدیگر را بدرید.)

برای شناخت مضمون جنگ، باید به سوال‌هایی در مورد آن پاسخ داد. در جهت منافع چه کسی است؟ از سوی چه کسی است؟ با چه انگیزه‌ای شروع شده است؟ از کدام طبقه برخاسته است؟ در تاریخ سابقه‌ی جنگ‌های رهایی‌بخش بسیار است. جنگ‌هایی بر علیه کشورهای استعماری از جمله هلند و پرتغال و فرانسه و اسپانیا و انگلستان و غیره. در جنگ‌های استعماری و رهایی‌بخش چپ‌ها حتی گاهی با ناسیونالیسم محلی متحد شده‌اند و بساط استعمار را در هم شکسته‌اند. در این زمینه نقش شوروی در تاریخ به عنوان عنصر حامی و کمک‌کننده بسیار قابل توجه است. جنگ‌هایی با این مضمون و همین‌طور با مضمون طبقاتی که رهایی طبقه‌ی فرودست از طبقات استثمارگر را به دنبال دارند شریف و افتخارآمیزند. اما جنگ‌های امپریالیستی که برای تقسیم جهان به راه می‌افتند، ماهیت و مضمونی به کلی متفاوت دارند.
در جنگ جهانی اول، حزب سوسیال دموکرات آلمان دچار انشعاب شد. انشعابی بر این اساس که راست‌ها اصرار بر دفاع از میهن داشتند و دیگران از جمله رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت جنگ را به زیان طبقه‌ی کارگر می‌دیدند. شعار طلایی رزا لوگزامبورگ و یارانش این بود که «مارکس می‌گوید: کارگران جهان متحد شوید! نه این که در جنگ‌های امپریالیستی شرکت کنید و یکدیگر را بکشید». در انقلاب بلشویکی هم لنین جنگ جهانی اول را امپریالیستی می‌دانست و می‌گفت «سربازها باید از جبهه‌ها بازگردند» که تأکید او بر سربازان (و نه فرماندهان و عالی‌رتبگان) نکته‌ی مهمی است که برخاسته از شعار همیشگی او یعنی «کارگران، کشاورزان، سربازان» بود. سربازانی که با بازگشت اسلحه به سوی تزار چرخاندند و حکومت را در دست گرفتند.

جنگی که پوتین شروع کرده است هم از این دست است. جنگی نه به نفع طبقه‌ی کارگر روسیه است و نه طرفدار زحمت‌کشان اکراین. جنگی است برای تقسیم جهان. برانگیخته شدن احساس انترناسیونالیستی و پرولتری در حمایت حمله‌ی پوتین به اکراین موضعی اگر نه مغرضانه، به شدت ارتجاعی و ناآگاهانه است.
این مدعیان آزادی‌خواهی همان‌هایی هستند که برای بهبود شرایط به رهبر نامه می‌نویسند. به دنبال عقلای حوزه و اصولگرا می‌گردند. اصلاح‌طلب را تقویت می‌کنند و به طور خلاصه در زمین قدرت بازی می‌کنند.

خدمت به طبقه‌ی کارگر جهانی، تلاش برای به قدرت رسیدن طبقه‌ی کارگر خودی در کشور خودش است. در ایران باید پیوند کارگران فولاد به کارگران هفت‌تپه شکل بگیرد. هفت‌تپه به پیمانی‌ها. کارگران به کشاورزان. کشاورزان را به معلمان و …

چهار – خودمختاری

اتحاد داوطلبانه وآگاهانه اقلیت های قومی از یکطرف و برسمت شناختن تمام حقوقشان از جمله حق جدائی ،فقط وفقط ضامن یک وحدت پایدار اشت ونه سر کوب که در خدمت تجزیه طلبی است.

باید دانست که خودمختاری حق مردم هر سرزمینی است. چنان که این حق در زمان لنین در مورد اکراین به رسمیت شناخته شد. هر چند استفاده از این حق غالباُ در جهت منافع مردم نبوده است ولی باطل دانستن آن مذموم و ناکاراست. یکی از توجیهات پوتین برای حمله به اکراین، این است که قائل به هویتی به نام هویت «روس» می‌باشد که اکراین را پیش از این در دامن خود داشت و می‌بایست آن را دوباره به دست آورد. این درست مانند این است که امروزه ما ایرانیان خجند و بخارا را جزئی از سرزمین خود بدانیم و در صدد برآییم آن را به جایگاه پیشینش بازگردانیم.

پنجم – گسترش ناتو

ناتو بازوی نظامی ونگهبان سیستم منحط سرمایه داری به رهبری آمریکاست وخفه کردن هر صدائی علیه استثمار جزء وظایف آن است. نمی‌توان از ناتو انتظار داشت که به سوی سرزمین‌های تازه‌تر دست‌درازی نکند چرا که این خواسته با اساس و فلسفه‌ی وجودی آن هم‌خوانی ندارد. بلوک‌های نظامی و اقتصادی از جمله ناتو، همیشه سعی در به دست آوردن منابع گسترده‌تر برای رسیدن به سود بیشتر داشته‌اند. این موجودیت‌ها در دل سیستم سرمایه رشد کرده‌اند و نمی‌توان از آن‌ها رفتاری انسان‌محور انتظار داشت چرا که بر محوریت سود شکل گرفته‌اند. سودی که با تضعیف رقبا و گسترش بیشتر تضمین خواهد شد. گسترده شدن چتر ناتو یعنی در دسترس بودن منابع بیشتر برای قدرت‌هایی که در این ساختار عمل می‌کنند.

ناتو در زمان اتحاد شوروی تنها به این خاطر به محدود کردن سلاح‌های اتمی تن داد که در موازنه‌ی قدرت با بلشویک‌ها قرار داشت. رقیبی داشت که آن را به عقب براند. در غیاب چنین نیروی موازنه‌گری نمی‌توان انتظاری غیر از گسترش یافتن از این جونده‌ی سیری‌ناپذیر داشت.

ششم – نتیجه

نکته‌ی اساسی در این مورد، دفاع به موقع و آگاهانه در مقابل قدرتی مثل ناتو است. زمانی که بتوان توده‌های زحمت‌کش و افکار عمومی را برای دفاع از منافعشان متقاعد کرد. نه در حمایت از چیزی مثل حمله‌ی روسیه به اکراین که تنها حامیانش کره‌ی شمالی و دیکتاتوری مانند بشار اسد است. آنان که این جنگ را به نفع طبقات محروم می‌شمارند باید بدانند که نتایج این جنگ تا به حال این چنین بوده:

امریکا که هژمونی خود را از دست داده بود و تا اندازه‌ای در معادلات بین‌المللی تحقیر شده بود، به دنبال این جنگ به جایگاه قدرت خود بازگشته است.
اروپا که در عرصه‌های مختلف دچار اختلافات با امریکا و حتی اختلافات داخلی شده بود، دوباره با امریکا پشت سنگر ناتو متحد شده است.
متحد شدن ناتو و خطر احتمالی جنگ، حتی برخی از کشورهای سابقاً بی‌طرف مثل سوئد و فنلاند را به فکر پیوستن به آن انداخته است.
امیدواریم جریان تاریخ به نفع زحمت‌کشان سراسر جهان پیش برود. به قول مارکس «اگر کنار روخانه بایستید و کمی صبر کنید، نعش دشمنانتان را بر آب خواهید دید».

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/feed/ 0 6602
کرکسها در اکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/#respond Wed, 02 Mar 2022 09:11:17 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6597 تهاجم نظامی روسیه به اوکراین را محکوم می کنیم!
پرتوان باد جنبش صلح علیه جنگ در اوکراین !

پس از یک دوره تنش و بحران میان روسیه و اوکراین طی هفته های اخیر، در ۲۴ فوریه ولادیمیر پوتین رسماً حمله نظامی روسیه به این کشور را تحت عنوان “عملیات ویژه در دنباس” اعلام کرد. پس از این دستور، ارتش روسیه از چند جبهه زمینی و از جبهه هوائی عملیات نظامی در اوکراین را آغاز کرد. بر خلاف نام “عملیات ویژه دنباس” تهاجم ارتش روسیه شامل یک حمله عمومی به اوکراین است که تناسبی با نام عملیات یا حمایت از” جمهوری های خلق” دونتسک و لوهانسک ندارد. چند روز قبل از آغاز تهاجم، ولادیمیر پوتین در سخنانی، بخشی از اهداف خود از عملیات نظامی کنونی در اوکراین را روشن ساخت. او اعلام کرد که اوکراین بخشی جدائی ناپذیر از روسیه بوده و موجودیت کنونی آن بیش از یک کشور جعلی نیست که لنین خالق آن درجریان انقلاب اکتبر بوده است. بنابراین هیچ تردیدی نمی توان داشت که حمله کنونی قوای نظامی روسیه، نقض آشکار و خشن حق حاکمیت اوکراین است که به مدت هفتاد سال یکی از جمهوری های پانزده گانه اتحاد جماهیر شوروی بود و پس از فروپاشی اتحاد شوروی به عنوان یک کشورمستقل، استقلال آن حتی از سوی دولت روسیه به رسمیت شناخته شد.

جنگ کنونی در اروپا پس از بحران فروپاشی و تجزیه یوگسلاوی، یکی از بزرگترین بحران هائی است که اروپا پس از جنگ جهانی دوم تجربه می کند. این بحران را باید در بستر سیاسی وضعیت ژئوپلیتیک معاصر و تصویر بزرگی که این بحران مولود آن است، مورد ارزیابی قرار داد. دولت آمریکا و متحدانش، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق و تبدیل دولت آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهانی، تلاش برای گسترش و تحکیم هژمونی آمریکا را در دستور کار سیاست های جهانی خود قرار دادند. مقابله و مهار احتمالی سربرآوردن مجدد روسیه و تبدیل چین به ابرقدرت اقتصادی قرن بیست و یکم به عنوان قدرت های رقیب سرمایه داری و امپریالیستی از مبانی بنیادی این استراتژی بود که علیرغم همه افت و خیزها همچنان ادامه دارد. گسترش ناتو پس از انحلال پیمان ورشو، چهارده کشور و از جمله کشورهای اروپای شرقی را در بر گرفت. علاوه بر آن جرج بوش در کنفراس بخارست درسال ۲۰۰۸ از کشورهای اوکراین و گرجستان خواست تا به پیمان ناتو بپیوندند. این اقدامات بخشی از استراتژی انزوای روسیه و کنار نهادن این کشور از معماری امنیت اروپا در دوره پس از جنگ سرد بود. عکس العمل این سیاست ها در تحولات داخلی روسیه، تقویت ناسیونالیسم جریحه دارشدۀ روسی و عروج پوتین و گسترش موقعیت استبدادی او در برچیدن هر چه بیشتر آزادی های سیاسی و دمکراسی در روسیه و مبدل شدن به مستبد مادام العمر به مدد سوار شدن بر موج این احساسات ناسیونالیستی و شوونیستی بود.

یکی از ادعاهای پوتین درتهاجم نظامی به اوکراین، دفاع از حق تعیین سرنوشت مردم روس ایالت های دونتسک و لوهانسک دربرابر نسل کشی دولت مرکزی و نقض حقوق آن ها در استفاده از زبان مادری و خودمختاری های منطقه ای می باشد. پس از ظهور جنبش “میدان” در اوکراین که موجب سقوط یاناکویچ و فرار وی به روسیه شد، نیروهای راست افراطی نقش مهمی در حیات سیاسی اوکراین پیدا کردند. با ورود جریانات و نمایندگان این دسته بندی ها در دولت مرکزی و سایر نهادهای حکومتی، و با دمیدن در تنور ناسیونالیسم افراطی و شبه فاشیستی اوکراینی، نقض حقوق ملی و منطقه ای ایالت های دونتسک و لوهانسک تشدید شد. فشار ناسیونالیست های افراطی اوکراینی باعث شد دولت اوکراین توافق دوازده ماده ای مینسک در سال ۲۰۱۴ را عملی نسازد. توافقی که در آن دولت اوکراین متعهد شده بود با به رسمیت شناختن حقوق این ایالت ها، شکلی از مشارکت آن ها در یک نظام فدرال را به پذیرد. روشن است که حق تعیین سرنوشت و از جمله حق جدائی یکی از حقوق دمکراتیک و مسلم ایالت هائی مانند دونتسک و لوهانسک است. اما این حق در شرایطی می تواند به شکل واقعی عملی شود که آزادی های کامل سیاسی و تضمین شده برای همه شهروندان در این نوع تصمیم گیری حیاتی و سرنوشت ساز وجود داشته باشد. اما در تمام این دوره، پیش شرط های دمکراتیک برای عملی ساختن این حقوق وجود نداشته است؛ زیرا اولآ؛ هشت سال جنگ این ایالت ها با دولت مرکزی که تلاش کرده با کمک حامیان خارجی خود حقوق ساکنان این ایالت ها را به شکل نظامی سرکوب کرده و هر دو منطقه را درساختار دولتی ادغام کند و ثانیآ؛ دخالت و حمایت روسیه از این ایالت ها و تبدیل آن ها به مهره ها و وابستگان سیاست فشار به دولت مرکزی اوکراین و ثالثآ؛ سرکوب مخالفان و اپوزیسیون در درون این ایالت ها توسط نخبگان حاکم، ملزومات واقعی حق تعیین سرنوشت را از میان برده است. این ایالت ها که اکنون نام جمهوری های خلق بر خود نهاده اند، عملاً به دست نشاندگان و مهره های بازی سیاست خارجی پوتین تبدیل شده اند که سرنوشت نهائی آنها شاید ادغام در روسیه باشد.

تهاجم نظامی روسیه تا هم اکنون انزوای بی سابقه و نیز عواقب فاجعه باری برای روسیه و سیاست های پوتین در پی داشته است. درست برخلاف ارزیابی های پوتین و شرکاء، دولت آمریکا با استفاده از فرصتی که تهاجم نظامی روسیه به وجود آورد، توانست پیمان ناتو را تقویت کرده و سرکردگی آمریکا بر اتحاد اتلانتیک شمالی را تحکیم بخشد. اکنون بسیاری از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی از ترس تهاجم روسیه احساس نیاز بیشتری به پیمان ناتو می کنند. حتی در کشورهائی مانند فنلاند و سوئد که ده ها سال سیاست قاطع بی طرفی در پیوستن به پیمان ناتو را در پیش گرفته بودند، فشار برای پیوستن به این پیمان نظامی افزایش یافته است. اکنون در همه کشورهای اروپائی و از جمله آلمان، نیرومندترین کشور اتحادیه اروپا، سخن از افزایش سهم کشور در بودجه نظامی ناتو و هزینه های بیشتر نظامی است. اولاف شولتز صدراعظم آلمان در پارلمان این کشور اعلام کرد که دولت او صد میلیارد یورو برای خرید تسلیحاتی نظیر هواپیمای بمب افکن اف-۳۵ ساخت آمریکا و نیز پهپادهای اسرائیلی در تقویت زرادخانه تسلیحاتی ناتو و نوسازی ارتش آلمان برای بازداری روسیه اختصاص داده است. او همچنین تاکید کرد که از این پس بودجه بخش نظامی کشور به دو درصد تولید ناخالص داخلی افزایش خواهد یافت که عملآ به معنای دو برابر بودجه ارتش خواهد بود. این هزینه های عظیم نظامی طبعآ به صورت کاهش بودجه تامین اجتماعی و اعمال سیاست های ریاضت اقتصادی، زندگی مزد و حقوق بگیران و طبقات متوسط جامعه را به شدت تحت فشار قرار خواهد داد.

اقدام نظامی روسیه، همچنین اتحادیه اروپا و در راس آن، آلمان و فرانسه را هر چه بیشتر به زیر چترهژمونی دولت آمریکا سوق داده است. دولت آلمان برای اولین بار پس از جنگ جهانی دوم، ممنوعت صدوراسلحه به مناطق جنگی را نقض کرده و ارسال اسلحه به اوکراین را آغاز نموده است. بدین ترتیب به یکی از تامین کنندگان اسلحه برای مقاومت اوکراین علیه روسیه تبدیل شده است. همچنین تهاجم روسیه موجب شد که آلمان صدور مجوز بهره برداری و انتقال گاز روسیه توسط لوله انتقال «نورد استریم دو» را متوقف سازد. همه روسای جمهور آمریکا در سالیان گذشته علیرغم فشارهای شدید، قادر نگشتند تا روند ساختن و بهره برداری از خط لوله «نورداستریم دو» توسط دولت آلمان را متوقف سازند. دولت های اروپائی همراه آمریکا و دیگر متحدان جهانی آمریکا، انواع تحریم های اقتصادی، مالی و تکنولوژیک علیه روسیه را اعلام کرده اند که مسلماً در طول زمان اثرات فلج کننده ای بر اقتصاد روسیه خواهد داشت.

روسیه در دوره پس از فروپاشی اتحاد شوروی درطی سه دهه به یک قدرت سرمایه داری انگلی مبدل شده است. این تحول در بستر یکی از سریع ترین روندهای انباشت سرمایه از طریق سلب مالکیت عمومی عملی شده که طی آن دارائی های عمومی پهناورترین کشور جهان که از منابع و ثروت های عظیم طبیعی برخوردار است، توسط الیگارشی حاکم مصادره و غارت شده و به ثروت خصوصی ابرثروتمندان تازه به دوران رسیده یا الیگارش ها مبدل شده است. در مقایسه با قدرت های رقیب، وجه مشخصه ساختار سرمایه داری حاکم بر روسیه، نقش بزرگ بخش دولتی در هموار کردن این روند انباشت و تامین حاکمیت انحصارات دولتی، نیمه دولتی و خصوصی بر اقتصاد است. از جمله وجه مشخصه نظم امپریالیستی حاکم در روسیه، برخورداری از قدرت نظامی طراز اولی است که میراث انتقال یافته از دوره اتحاد شوروی است که به روسیه جایگاه یک ابرقدرت نظامی و اتمی طراز اول را می دهد. روسیه همچنین یکی از بزرگترین سازندگان و صادرکنندگان اسلحه در سطح جهانی(پس از آمریکا) است. علاوه بر آن روسیه با ذخائر بسیار غنی نفت و گاز، یکی از صادرکنندگان و تامین کنندگان اصلی انرژی در سطح جهان است. اما الیگارشی حاکم در طی سه دهه، اقتصاد کشور را در عرصه صنایع مدرن و تکنولوژی مدرن به قهقرا برده است. در حالی که تولید ناخالص داخلی روسیه در دوره اتحاد شوروی یک سوم آمریکا بود، اکنون به یک چهاردهم تنزل یافته است. همین وجه مشخصه ساختار سرمایه انحصاری روسیه است که شکنندگی خود در برابر تحریم های آمریکا و اروپا و دیگر متحدان شان را نشان می دهد. برخلاف تصور پوتین و شرکاء، کاربرد قدرت نظامی در مقابله با گسترش ناتو به مرزهای روسیه نه فقط خصلت بازدارنده نداشته بلکه روسیه را بیش از پیش در عرصه سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و ژئو پلتیک دچار انزوا و شکنندگی می سازد.

حمله روسیه به اوکراین یکی از نمودارهای سرباز کردن بحران ژئوپلتیک در سطح جهانی به عنوان یکی از مولفه های مهم بحران سرمایه داری واقعاً موجود است. اگر چه در طی سه دهه پس از فروپاشی بلوک شرق به خاطر بحران های مرکب و در هم تنیده، نقش بلامنازع آمریکا به عنوان پیروز جنگ سرد درحال کاهش و نزول است، اما دولت آمریکا سیاست ادامه مهار روسیه (رقیب سابق) و چین به عنوان رقیب اصلی قرن جدید را در دستور کار خود قرار داده است. بحران ژئوپلتیک بویژه میان روسیه و ناتو که در دو سوی آن دو ابرقدرت هسته ای قرار دارند، می تواند ابعاد خطرناک و ویرانگری داشته باشد که یکی از نشانه های آن اعلام آماده باش زرادخانه هسته ای روسیه توسط پوتین است.

اردوی کار و زحمت، که برای سوسیالیسم در ایران و جهان مبارزه می کند، مخالف نظامی گری، بلوک بندی های نظامی، زرادخانه های ویرانگر هسته ای و مدرنیزه کردن آن ها( که روسیه و آمریکا و دیگر قدرت های هسته ای آن را همچنان ادامه می دهند) و جنگ های منطقه ای است. پایان جنگ سرد نه فقط نقطه پایان به این سیاست های ویرانگر ننهاده، بلکه دو دهه گذشته شاهد ادامه فاجعه بار و هولناک آن در خاورمیانه، اروپا و آفریقا بوده ایم. ما خواهان خلع سلاح کامل هسته ای، انحلال همه پیمان های نظامی( از جمله ناتو)، نابودی همه سلاح های کشتار جمعی و جهانی بدون جنگ و رقابت تسلیحاتی هستیم، جهانی که با سپردن سرمایه داری به زباله دان تاریخ و پیروزی سوسیالیسم می تواند متحقق شود.

خروج فوری قوای اشغالگر روسیه از اوکراین، عدم پیوستن اوکراین به پیمان ناتو و حفظ بی طرفی این کشور، به رسمیت شناختن حقوق ملی مردم مناطق دونتسک و لوهانسک در شرایط تضمین آزادی های سیاسی، فعالیت همه احزاب و اپوزیسیون در این مناطق برای تصمیم گیری واقعی، برقراری یک نظام فدرالی دمکراتیک در اوکراین مولفه هائی است که راه حل این بحران را تشکیل می دهد.

ما ازجنبش صلح علیه تجاوز نظامی روسیه به اوکراین بویژه در شهرهای روسیه و در سراسر جهان قویاً حمایت می کنیم. جنبش واقعی صلح باید از قرار گرفتن در جبهه قدرت های امپریالیستی ( دولت های آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه، چین،…) بپرهیزد. طرفداری از بلوک های متخاصم که اکنون بر طبل تقویت نظامی گری که حاصلی جز تشدید بحران ژئوپلتیک و جنگ های آینده ندارد، جنبش صلح را از اهداف خود دور خواهد ساخت.

ما سیاست شرم آور رژیم جمهوی اسلامی در توجیه و حمایت از تجاوز نظامی روسیه را قویاً محکوم می کنیم. مردم ایران هزینه های سنگینی در دنباله روی جمهوری اسلامی در زدوبندهای آشکار و پنهان با روسیه در جنگ های خاورمیانه و حماقت سران جمهوری اسلامی در ادامه قمار هسته ای پرداخته اند. چنین موضع گیری های نابخردانه ای بر این هزینه های بی دلیل خواهد افزود

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/feed/ 0 6597
رژیم پوتین در چنبره‌ی تناقض‌های خود است / گفت‌وگو با ایلیا مات‌ویِف http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/#respond Mon, 28 Feb 2022 12:47:44 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6593

تظاهرات ضد جنگ اوکراین در سن پترزبورگ

منبع سایت نقد اقتصاد سیاسی

در ادامه‌ی انتشار سلسله یادداشت‌ها و مقالاتی که به دنبال تجاوز نظامی پوتین به اوکراین منتشر کردیم، گفت‌وگوی حاضر با ایلیا مات‌ویِف، پژوهشگر و آکادمیسین روس مقیم سن پترزبورگ را می‌خوانیم که در آن برخی تناقض‌ها و تضادهای امروزین جامعه‌ی روسیه و حکومت پوتین را نشان می‌دهد.

مات‌ویف اقتصاد روسیه را اقتصادی گرفتار رکود ساختاری می‌داند که زیر سیطره‌ی الیگارش‌های میلیاردری است که مردم ثروت آن‌ها را مشروع نمی‌دانند. از این رو، رژیم پوتین به‌عنوان نظامی بناپارتیستی و سرکوبگر موردنیاز این طبقه است. وی با تشریح پیکره‌بندی طبقاتی امروز روسیه، بحران‌های اجتماعی و نارضایتی‌های موجود، بلندپروازی‌های نظامی و ژئوپلتیک پوتین را هم برخاسته از بحران‌های درونی این کشور و به‌ویژه بحران مشروعیت آن نزد مردم می‌داند و هم علاوه بر آن تحرکاتی که از ایدئولوژی ناسیونالیسم روسی و هراس از توسعه‌ی ناتو ناشی شده است. – نقد اقتصاد سیاسی


تهاجم روسیه به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، جرقه‌ی شعله‌ور شدن درگیری جدید و پرنوسانی را در اروپا زده است که پی‌آمدهای جهانی خواهد داشت. با این حال، سیاست روسیه برای بسیاری در غرب کماکان رازآمیز است، زیرا شخصیت رئیس‌جمهور ولادیمیر پوتین اغلب با رژیم و جامعه‌ی روسیه یکسان گرفته می‌شود. رافائل خاچاطوریان در این مصاحبه که ابتدا برای پادکست مرکز مطالعات دموکراسی آندریا میچل در دانشگاه پنسیلوانیا ضبط شده بود، در نشستی با پژوهشگر و مدرس مستقر در سن پترزبورگ، ایلیا مات‌ویف به بحث برسر مبانی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک رژیم پرداختند تا بستر اهداف ژئوپلیتیک روسیه روشن‌تر شود.

شما اشاره کرده‌اید که دهه‌ی ۲۰۱۰ دوره‌ی رکود اقتصادی برای روسیه بود. پس از دوره‌ی رشد ناموزون اما نسبتأ خوب دهه‌ی ۲۰۰۰، چه چیزی تغییر کرد؟ وضعیت اقتصاد روسیه امروز چه در سطح داخلی و چه در سطح بین‌المللی چگونه است؟

در دهه‌ی ۲۰۰۰، روسیه یکی از کشورهایی بود که سریع‌ترین رشد اقتصادی را در جهان داشت. از این نظر مشابه چین بود. اما در دهه‌ی بعد، در دهه‌ی ۲۰۱۰، همه چیز تغییر کرد و میانگین رشد نزدیک به ۱ درصد بود. چرا این‌طور شد؟ برای مثال، رشد اقتصادی در روسیه در دهه‌ی ۲۰۰۰ با رشد اقتصادی چین متفاوت بود، زیرا اساساً رشد اقتصادی ناشی از بهبود وضعیت اقتصادی دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. ظرفیت تولیدی کارخانه‌های برجای مانده از اتحاد شوروی وجود داشت که اساساً در دهه‌ی ۱۹۹۰ به دلیل فروپاشی کامل اقتصادی کار خود را متوقف کرده بودند. با این حال، پتانسیل زیادی برای استفاده از این ظرفیت تولیدی وجود داشت، و این همان چیزی بود که در دهه‌ی ۲۰۰۰ اتفاق افتاد. مالکان جدید و کسب‌وکارهای بزرگ سرمایه‌گذاری‌هایی برای نوسازی انجام دادند و از ظرفیت تولیدی موجود استفاده کردند.

اما محدودیتی برای این فرایند وجود داشت، زیرا در مقطعی، اقتصاد روسیه با حداکثر ظرفیت شروع به کار کرد. اساساً همه چیز از قبل مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت، بنابراین همه‌ی کارخانه‌های موجود کار می‌کردند، اما مشخص شد که نه بنگاه‌ها و نه دولت هیچ کدام سرمایه‌گذاری کافی برای ظرفیت‌زایی جدید و موتور رشدی که نوعی رشد پایدار درازمدت را تضمین کند انجام نداده‌اند. به همین دلیل است که ما در سال ۲۰۰۹ مانند تقریباً همه‌ی کشورهای جهان با بحران مواجه شدیم که در آن استفاده از ظرفیت تولید کاهش یافت، اما پس از آن، در چند سال بعدی، اقتصاد روسیه بار دیگر به حداکثر بهره‌برداری خود از ظرفیت موجود رسید. از آن زمان به بعد، اساساً در نقطه‌ی رکود، در بهترین حالت با رشد اقتصادی ۱ تا ۲ درصدی قرار داشته است. در دوره‌ی موفق دهه‌ی ۲۰۰۰ سرمایه گذاری کافی صورت نگرفت و شالوده‌ی دوره‌ی جدیدی از رشد اقتصادی در آن سال‌ها ایجاد نشد.

در عین حال، اگر به سایر کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی) نگاه کنیم، شاهد رشد اقتصادی بسیار پایداری در چین و هند برای چندین دهه هستیم، اما در برزیل و آفریقای جنوبی رشد اقتصادی خیلی بهتر از روسیه نبود. از این نظر، روسیه استثنا بزرگی در میان کشورهای این گروه نیست.

با توجه به ترکیب طبقاتی جامعه‌ی روسیه امروز، می‌دانیم که روند شکل‌گیری و اصلاح طبقاتی از دهه‌ی ۱۹۹۰ به این سو وجود داشته است. شما در مقاله‌ی اخیرتان در سوشالیست رجیستر، به تغییری در ترکیب طبقاتی اعتراضات ضد پوتین که در سال‌های ۲۰۱۱۲۰۱۲ رخ داد و اعتراض‌های اخیر به رهبری الکسی ناوالنی اشاره کردید. این تفاوت‌ها چه بود و قشربندی طبقاتی جامعه‌ی روسیه‌ی امروز چه‌گونه است؟

این دوره‌ی موفقیت‌آمیز دهه‌ی ۲۰۰۰ چیزی را که اساساً طبقه‌ی متوسط جدید است، پدید آورد: متخصصان شهری، کارگران یقه سفید، شاغلان در بخش خصوصی. این اقشار محصول چندین سال رشد اقتصادی پرقدرت بودند و این کارگران یقه‌سفید در شهرهای بزرگ و به‌ویژه مسکو و سن پترزبورگ تمرکز یافتند. آنها به یک نیروی اجتماعی مهم تبدیل شدند، اما همزمان، دولت حقوق کارکنان بخش دولتی مانند معلمان و پزشکان را افزایش داد و آنها چیزی شبیه یک طبقه‌ی متوسط موازی متشکل از کارکنان دولت را تشکیل دادند.

این‌ها به‌واقع دو گروه متفاوت از مردم بودند، زیرا، مثلاً از نظر آمادگی برای اعتراض، کارگران بخش عمومی حکومت نسبت به متخصصان بخش خصوصی و کارگران یقه‌سفید آمادگی کم‌تری برای رفتن به خیابان داشتند. وقتی مصاحبه‌های شرکت‌کنندگان در آن تظاهرات در میدان بولوت‌نایا در سال‌های ۲۰۱۱-۲۰۱۲ را تحلیل کردیم، متوجه شدیم که برخی از این افراد به عنوان روشنفکران شناخته می‌شوند – گروه اجتماعی که در دوره‌ی شوروی متبلور شد. اما افراد دیگر بیش‌تر هویت طبقه‌ی متوسط داشتند و خود را صاحب‌کار، دارای کسب‌وکار و مانند آن نامیدند. در همان زمان، گرایش به همگرایی این دو گروه از مردم وجود داشت: طبقات متوسط جدید می‌خواستند در اعتراضات به رهبری روشنفکران تحصیل‌کرده و فرهیخته شرکت کنند، در حالی که روشنفکران به اعتراضات افراد موفق به لحاظ مادی کشیده شدند که اکنون آزادی سیاسی نیز می‌خواستند.

آنچه ما از توجه به این موضوع نتیجه گرفتیم این است که اعتراضات بولوت‌نایا خود به محل تکوین طبقاتی تبدیل شد. تکوین طبقات صرفاً در «اقتصاد» یا «جامعه» رخ نمی‌دهد، بلکه در خود اعتراض‌ها، به‌ویژه از نظر آگاهی طبقاتی اتفاق می‌افتد. طبقه‌ی متوسط در روسیه فقط محصول پویایی اقتصادی نبود، بلکه محصول خود اعتراضات نیز بود، زیرا از آن‌جا بود که شروع به خود-هویت‌یابی کرد.

اما در عین حال، ترکیب اعتراضات و مطالبات در ده سال گذشته عملاً تا حدودی تغییر کرده است. وقتی ناوالنی به شخصیت مرکزی تبدیل شد، جنبش را به سمتی پوپولیستی‌تری کشاند و افراد بیش‌تری از طبقه‌ی کارگر و روستاییان را به جنبش آورد.

به ویژه، پس از اینکه ناوالنی ویدیوی پژوهشی خود از دیمیتری مدودف را در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد، ما شاهد موج اعتراضات بسیار بیش‌تری در طبقه‌ی کارگر بودیم، موجی که بیش‌تر در معرض شعارهای پوپولیستی بود – نه فقط برای آزادی سیاسی، بلکه رویارویی مستقیم با طبقه‌ی حاکم فاسد و طماع. این نتیجه‌ی استراتژی پوپولیستی ناوالنی بود.

تازه‌ترین موج اعتراضات در ژانویه‌ی ۲۰۲۱ که به طرز وحشیانه‌ای مورد سرکوب رژیم واقع شد، پراکندگی منطقه‌ای بسیار گسترده‌ای داشت. در برخی از شهرستان‌های روسیه، این اعتراضات بزرگ‌ترین تظاهرات در تاریخ خود بودند. این نیز محصول استراتژی ناوالنی برای باز کردن شعبه‌های منطقه‌ای سازمانش بود که در سیاست محلی فعال شدند.

در نتیجه، جنبش پوپولیستی‌تر و فراگیرتر شد و مطالبات اجتماعی بیش‌تری را مطرح کرد. زمانی که ناوالنی در سال ۲۰۱۸ نامزدی خود را برای ریاست جمهوری مطرح کرد و از شرکت در انتخابات منع شد، اما در عین حال شعارهای اجتماعی مشخصی در مورد افزایش حداقل دستمزد و حمله به الیگارش‌ها را مطرح کرد. به طور کلی، نابرابری اقتصادی موضوع اصلی کارزار انتخاباتی او شد و این موضوع در لایه‌های وسیعی از جامعه روسیه طنین‌انداز شد. این یکی از دلایلی بود که جنبش را گسترده‌تر کرد.

البته ناوالنی یک سیاستمدار چپ نیست. او یک سیاستمدار پوپولیست و دموکرات است، به این معنا که به لیبرال دموکراسی احترام می‌گذارد و می‌خواهد آن را در روسیه بسازد. اما از آنجایی که او واقعاً یک سیاستمدار چپ نیست، چرخش گفتمانی‌اش متناقض بود.

شما همچنین اشاره کرده‌اید که برخی از راه‌حل‌های پیشنهادی ناوالنی در واقع به آزادسازی و بازاری‌سازی بیش‌تر اقتصاد روسیه کمک می‌کند.

با این توضیح که جنبش ناوالنی اکنون اساساً درهم شکسته شده است – بله، اقتصاددانانی که به او مشاوره دادند دیدگاهی کاملاً نولیبرالی داشتند. در حالی که او الیگارش‌ها و ثروت‌شان را به‌شدت نقد می‌کند و گفته است خصوصی‌سازی در روسیه غیرقانونی است، همچنین مالیات برای یک بار از سود بادآورده را پیشنهاد می‌کند. برای الیگارش‌ها این مبلغی یکجا برای حل مسئله خصوصی‌سازی غیرقانونی‌شان خواهد بود و در نتیجه آنها را رها می‌کند. به خودی خود، این سیاست خوبی نیست، زیرا کارخانه‌ها از زمان خصوصی‌سازی در دهه‌ی ۱۹۹۰ بارها دست به دست شده‌اند – بنابراین مشخص نیست که برای هر کارخانه از چه کسی باید مالیات گرفت.

علاوه بر این، آنچه ما نیاز داریم این مالیات برای یک‌بار نیست، بلکه تغییر در سیستم مالیاتی موجود است. ما به مالیات تصاعدی واقعی بر روی سود نیاز داریم. ناوالنی در مورد این موضوع ابهام داشت و آن را چیزی دانست که باید بر سرش بحث و تأمل کرد. در واقع، خود پوتین چیزی شبیه مالیات تصاعدی را در سال ۲۰۲۰ اجرا کرد – که البته شوخی است، زیرا افزایش نرخ مالیات برای ثروتمندان و کسانی که درآمدشان بیش از ۵ میلیون دلار است، فقط ۲ درصد بیش‌تر از نرخ مالیات ۱۳ درصدی برای همه‌ی دیگران است. ولادیمیر میلوف، یکی از مشاوران اقتصادی ناوالنی، عملاً حمایت پوتین از مالیات‌های تصاعدی را دلیل مخالفت با آن دانست. این موضوع از نظر سیاست اقتصادی بسیار روشنگر بود و به تناقض بین آنچه ناوالنی از نظر مطالبات اجتماعی و انتقاد از نابرابری از آن دفاع می‌کرد و سیاست‌های واقعی مشاورانش اشاره داشت.

اعتراضات میدان بولوِت‌نایا چه نوع تغییراتی را در ساختار نظام سیاسی و ائتلاف پوتین در دهه‌ی بعد ایجاد کرد؟ چه کسی بلوک قدرت – ائتلاف فراکسیون‌های طبقاتی – را در مرکز دولت روسیه‌ی امروز تشکیل می‌دهد؟

روسیه به بسیاری از کشورهای جهان شباهت دارد که در آن طبقه‌ی میلیاردر وجود دارد و اندازه‌ی این طبقه در بیست سال گذشته به‌شدت افزایش یافته است. تعداد میلیاردرها تنها در دهه‌ی اول دهه ۲۰۰۰ از چندین نفر به بیش از ۱۰۰ نفر افزایش یافته است. این هسته ائتلافی است که پوتین را حفظ می‌کند. این طبقه‌ی میلیاردر با این رژیم خاص راحت بوده است، زیرا مردم بزرگ‌ترین صاحبان دارایی‌های خصوصی و ثروت آن‌ها را نامشروع تلقی می‌کنند. پوتین به آنها مشروعیت خاصی داد و در مقابلِ جامعه از آن‌ها دفاع کرد. از این نظر، وضعیت مشابه توصیف کارل مارکس از بناپارتیسم است. رژیم لویی بناپارت یک رژیم اقتدارگرا بود، آن‌گونه که ما امروز می‌نامیم، اما با حاکمیت بورژوازی سازگار بود، زیرا بورژوازی به دلیل مبارزات طبقه‌ی کارگر، برای بقا به دولت قدرتمند نیاز داشت. این دیکتاتوری غیر پارلمانی استثنایی بود و این در مورد روسیه نیز صادق است.

با این چارچوب، می‌توان به طبقه‌ی میلیاردر فکر کرد که به دولت قدرتمند و شخص پوتین نیاز دارد تا از نظر ایدئولوژیکی و سازمانی از آنها محافظت کند و شرایط را برای بیست سال دیگر انباشت سرمایه تضمین کند. میلیاردرها و بزرگ‌ترین فعالان اقتصادی روسیه هنوز از موقعیت ممتازی در تصمیم‌گیری برخوردارند و مزایا و یارانه‌های زیادی از دولت دریافت می‌کنند.

رابطه‌ی بسیار گرمی بین نخبگان سیاسی و نخبگان اقتصادی وجود دارد، اما در عین حال، از سال ۲۰۱۴، وضعیت به‌تدریج شروع به تغییر کرد. تشدید رویارویی با غرب به نفع میلیاردرها نیست، عمدتاً به این دلیل که آنان بخشی از یک طبقه‌ی سرمایه‌دار فراملی‌اند، نه صرفاً بورژوازی داخلی. این بدان معناست که آنها نیاز به ادغام فشرده در اقتصاد جهانی دارند، اما این رویارویی سیاسی و ژئوپلتیکی مانع از این ادغام می‌شود. این مهم‌تر از هر چیز در ناتوانی آنها برای استقراض پول در بازارهای مالی جهانی بیان می‌شود؛ در تمام این دوره، تجارت روسیه به‌واقع شدیداً برای فعالیت به استقراض از خارج وابسته است.

سطح بدهی شرکت‌ها تا سال ۲۰۱۴ مدام افزایش پیدا کرد و به دنبال آن کاهش یافت. یعنی، طبقه‌ی سرمایه‌دار روسیه باید خود را به سمت یک رژیم انباشت با سوگیری داخلی‌تر هدایت می‌کرد و این برای آنها بسیار دردناک بود. این امر مواضع آنها را تهدید می‌کند و این دلیل تنش بالقوه در بالا، در میان نخبگان در ائتلاف طبقه‌ی حاکم است. امکان تضاد روزافزونی بین الیگارش‌ها و تشکیلات امنیت ملی وجود دارد که علاقه‌مند است نفوذ خود را با «حفاظت» از هر چیزی، فرهنگ ملی، اقتصاد ملی و جز آن در برابر نفوذ غرب گسترش دهد. هر چه تشکیلات امنیت ملی این کار را بیش‌تر انجام دهد، نفوذش بیش‌تر خواهد شد.

در عین حال، این تنش بین طبقه‌ی الیگارش فراملی و تشکیلات امنیت ملی بیان سیاسی نمی‌یابد، زیرا اولی ابزار مستقلی برای بیان نارضایتی سیاسی خود یا تأثیرگذاری مستقیم بر سیاست ندارد. این یک رژیم بناپارتیستی است که در آن از بورژوازی خلع قدرت شده است و دولت خود به نفع میلیاردرها عمل می‌کند.

قبل از سال ۲۰۱۴ این تناقض وجود نداشت، زیرا این شکل حضانتی حکومت با منافع طبقه‌ی حاکم سازگاری کامل داشت. اما پس از سال ۲۰۱۴، آن تصمیمات در عرصه‌ی سیاست خارجی علیه منافع کسب‌وکارهای بزرگ شروع شد. با این همه، نباید در مورد این تنش اغراق کنیم، زیرا کسب‌وکارهای بزرگ آن‌قدر مزایای متفاوتی از رژیم دریافت می‌کند که کاملاً احساس راحتی داشته باشند. دولت از طریق کمک‌های بلاعوض، منابع درآمد اضافی برای جبران تحریم‌های غرب و نظایر آن، مسایل آنها را به‌خوبی جبران کرده است.

تا چه اندازه رژیم بر موفقیت‌های سیاست خارجی، به‌ویژه حمله به کریمه، به‌عنوان ابزاری برای مشروعیت‌بخشی داخلی به‌منظور جبران کمبود حمایت مردمی در مورد فساد، نابرابری، و کاهش رشد اقتصادی کشور اتکا کرده است؟

یک دیدگاه عمومی وجود دارد که تصمیمات سیاست خارجی در روسیه برمبنای محاسبات داخلی گرفته می‌شود، تا جایی که ماجراجویی در خارج از کشور ناشی از نیاز به افزایش مشروعیت و حمایت از رژیم در داخل است. من فکر می‌کنم شرایط پیچیده‌تر است، زیرا تصمیماتی که پوتین می‌گیرد به‌طور جمعی تهیه می‌شود. گروه‌هایی از مردم و سازمان‌های مختلف دولتی هستند که در مورد آنها بحث و آن‌ها را آماده می‌کنند. سیاست داخلی و سیاست خارجی دو بخش متفاوت از دولت روسیه و مدیریت ریاست جمهوری هستند. بخشی به انتخابات و مدیریت احزاب سیاسی می‌اندیشد و بخشی دیگر به سیاست خارجی و حفاظت از جامعه می‌اندیشد. در نهایت پوتین تصمیم می‌گیرد، اما این گروه‌های افراد راه‌حل‌های متفاوتی به او ارائه می‌دهند. در این حین، او متوجه می‌شود که تصمیمات سیاست خارجی تأثیرات داخلی نیز دارد.

پوتین در سال ۱۹۹۹ برای عموم مردم روسیه کاملاً ناشناخته بود. شش ماه قبل از این‌که رئیس‌جمهور شود، در نظرسنجی‌های جامعه‌شناختی حضور داده نمی‌شود زیرا رتبه‌ی تشخیص او بیش‌تر از حاشیه‌ی خطا نبود. چند ماه بعد، زمانی که او جنگ دوم را در چچن آغاز کرد، محبوبیت او از صفر به ۸۰ درصد افزایش یافت. دقیقاً همین اتفاق در سال ۲۰۰۸ با عملیات نظامی در گرجستان و کارزار ۲۰۱۴ در کریمه رخ داد. مورد اخیر سال‌هایی را آغاز کرد که همه آن را «اجماع کریمه» می‌نامند، که در آن اساساً بیش از ۸۰ درصد مردم در یک اجماع ناسیونالیستی در جامعه از رژیم حمایت می‌کنند.

بنابراین، بله، پوتین به این چیزها فکر می‌کند، اما من گمان نمی‌کنم این دلیل واقعی تصمیمات او در سیاست خارجی باشد. از نظر سیاست خارجی، فکر می‌کنم که در نهایت به تهدیدات بالقوه و بالفعل فکر می‌کنند. حتی حمله‌ی بالقوه به اوکراین به‌عنوان دفاع در برابر تهدیدات ناتو و نفوذ غرب در آن‌جا پنداشته می‌شود.

ایدئولوژی رژیم پوتین چیست و آیا در طول زمان از مفاهیم قبلی «دموکراسی بومی»، «دموکراسی مدیریت شده» و غیره تغییر کرده است؟ ویژگی ترکیب ناسیونالیسم و دولت‌گرایی امروز چیست؟

چیز ویژه‌ای در مورد این ترکیب وجود ندارد. این یک نام متعارف برای پوپولیسم جناح راست است. هیچ کس به نخبگان حمله نمی‌کند، اما علاوه بر آن محافظه‌کاری وجود دارد، به معنای آن که هرگونه تلاش برای تغییر آگاهانه‌ی واقعیت اجتماعی مورد انتقاد قرار می‌گیرد. اصلاحات گسترده تحت عنوان آرمان‌شهرگرایی رد می‌شود، زیرا بهبود آگاهانه‌ی جامعه از همان ابتدا محکوم به شکست است. این مضمون محافظه‌کارانه در ایدئولوژی روسی در کنار ناسیونالیسم حضور چشمگیر دارد.

برای درک ناسیونالیسم روسی، باید در نظر داشته باشیم که کلمه‌ی انگلیسی «روسی» در زبان روسی به معنای دو چیز است. اول، به معنای Rossiyskiy است، یعنی به عنوان شهروند فدراسیون روسیه به ملت معاصر روسیه تعلق می‌یابد. دوم، به معنای Russkiy است که بیش‌تر یک توصیف قومی و فرهنگی است. پیش از این، پوتین بیش‌تر از Rossiyskiy استفاده می‌کرد، اما پس از سال ۲۰۱۲ یا بیش‌تر، به عنوان مثال وقتی در مورد کریمه صحبت می‌کرد، شروع به استفاده‌ی هرچه بیش‌تر از Russkiy کرد. او در مورد کریمه به‌عنوان زادگاه تمدن روسکایا Russkaya صحبت کرد، نه تمدن روسیسکایا Rossiyskaya . ناسیونالیسم روسی اکنون دارای این مؤلفه‌ی قومی است که در نهایت در قانون اساسی جدید منعکس شد. متمم قانون اساسی ادعا می‌کند که دولت توسط مردم روس – Russkiy – تشکیل می‌شود.

در عین حال، موضوع مهاجرت غیرقانونی پس از سال ۲۰۱۴ تا حدودی کاهش یافته است، زیرا در تبلیغات تلویزیونی خیلی بر تهدیدات غرب تمرکز شده است. آنها آنقدر در مورد مهاجران و آسیب احتمالی آنها به جامعه صحبت نکرده‌اند. بنابراین، اگرچه نوبت ناسیونالیسم قومی بود، اما به طور متناقض، این ناسیونالیسم قومی بیگانه‌هراسی آشکارِ کم‌تر و تنوع بیش‌تر داشت. با این همه، این نگرش بیگانه‌هراسانه نسبت به مهاجران هنوز در تبلیغات رسمی و هر از گاهی برای به هراس افکندن به کار می‌رود.

سومین چیز، سنت‌گرایی، به‌اصطلاح ارزش‌های سنتی، است. هیچ‌کس دقیقاً نمی‌داند این‌ها چیست، اما اساساً، مخالفت با دگرباشان جنسی، فمینیسم و انواع پیشرفت اجتماعی است.

در مجموع، این سه همگی مختص روسیه نیست، بلکه کشکول ایدئولوژیک پوپولیستی جناح راست نسبتاً متعارف است که می‌توانید در احزاب راست‌گرای اروپایی و در واقع در حزب جمهوری‌خواه در ایالات متحده پیدا کنید. حتی می‌توان گفت که پوتین امروز می‌تواند به یک سیاستمدار دست‌راستی موفق در آمریکا تبدیل شود!

شما به ایده‌ی «پوپولیسم بدون مردم» یا سیاست پوپولیستی بدون پوپولیسم واقعی در خیابان‌ها توجه می‌کنید. رژیم در نظر داشت تظاهرکنندگان خودش را در مقابل حامیان ناوالنی بسیج کند، اما از ترس این‌که مبادا مهار از دستش برود، همیشه در مورد ترویج یک جنبش خیابانی اختیاط به خرج داد. این پدیده‌ی جالبی است که از مشروعیت داخلی از طریق رأی‌گیری‌ها و انتخابات جعلی استفاده می‌کند اما در عمل حمایت ملموسی ایجاد نمی‌کند.

موافقم که تا اندازه‌ای متناقض است، زیرا، بار دیگر، اگر به ایالات متحده نگاه کنیم، دونالد ترامپ جنبش‌های خیابانی خودش را داشت، و پتانسیل آنها را حتی به‌طور خشونت‌آمیز با هجوم به ساختمان کنگره نشان داد. هرگز چنین چیزی در روسیه‌ی پوتین اتفاق نمی‌افتد، زیرا هیچ‌گاه روی بسیج خیابانی شرط نبسته است. در طول تظاهرات مخالفان در سال‌های ۲۰۱۱–۲۰۱۲، کرملین برخی تجمعات متقابل را سازماندهی کرد، اما آنها کاملاً هماهنگ‌‌شده بودند و مردم را رؤسایشان با پرداخت پول به آنجا برده بودند. کنسرت‌هایی را برخی هنرمندان محبوب روسی برگزار کردند. بیش‌تر شبیه جشن شهرداری بود، تا اصلاً یک حرکت خیابانی.

از آن هنگام، رژیم از بسیج واقعی حامیان خود اجتناب کرده است، تا حدی به این دلیل که می‌ترسیدند که چنین بسیجی، حتی در حمایت از رژیم و ارزش‌های آن، این خطر را دارد که مردم علیه پوتین بشورند. پس از مدتی، رژیم به جای تلاش برای بسیج حامیان بالقوه، به سرکوب محض و صرف و استفاده از منابع دولتی برای سرکوب هر نوع اپوزیسیون سازماندهی شده بسنده کرد. لیبرال‌های روسی روسیه را با ونزوئلا مقایسه می‌کنند و می‌گویند پوتین دقیقاً شبیه هوگو چاوز یا نیکلاس مادورو است. اما، در واقع، موقعیت‌هایی کاملا غیر قابل‌مقایسه هستند. چگونه می‌توانید پوتین را با چاوز مقایسه کنید، وقتی مردم در خیابان به معنای واقعی کلمه با بدن‌های خودشان از چاوز در برابر کودتا محافظت کردند؟ چیزی حتی شبیه این هرگز در روسیه اتفاق نمی‌افتد. پوتین همواره به سازوبرگ امنیت ملی متکی بوده است.

از نظر تبلیغاتی، آنچه ما در تلویزیون روسیه داریم بی‌شباهت به فاکس نیوز نیست. اما در عین حال، اگر به خیابان‌ها نگاه کنیم، جنبش خیابانی مشابهی از سوی جناح راست نداریم، بنابراین از این نظر پوپولیسم بدون مردم در خیابان است.

طی سال‌ها، شاهد شماری از معیارهای قانونی و سیاسی بوده‌ایم که تقریباً در همان زمان به منظور طولانی‌تر کردن حضور پوتین در مقام ریاست‌جمهوری ابداع شده‌اند، اما این کار را نمی‌توان به‌طور نامحدود انجام داد. برخی پیش‌بینی کرده‌اند که اگر او از قدرت کناره‌گیری کند، بحران نظام‌مند مشروعیت سیاسی ایجاد می‌کند، دقیقاً به این دلیل که او هنوز جانشین مشخصی را پرورش نداده است. با وجود این‌که باید از حدس و گمان پرهیز کنیم، به نظر شما این تحلیل قابل قبول است؟

تقریباً در علوم سیاسی اتفاق نظر وجود دارد که بزرگ‌ترین آسیب‌پذیری سیستم‌های شخصیت‌گرا مانند آنچه در روسیه داریم، مسأله‌ی جانشینی است. اگر به کشورهای آسیای مرکزی نگاه کنیم، برخی از آنها تاکنون با موفقیت همه‌ی مستبدان قدیمی را جایگزین کرده‌اند، بنابراین این امکان وجود دارد. اما مشکل مشروعیت عمیق‌تر است.

رژیم روسیه، مانند سایر رژیم‌های اقتدارگرای انتخاباتی، بر مشروعیت انتخاباتی و انتخاب رهبران توسط مردم استوار است، ولو آن‌که در خود انتخابات تقلب شود. این یک مشکل ذاتی دارد، زیرا اگر شما به تقلب در انتخابات نیاز زیادی داشته باشید تا حدی که نتایج انتخابات را به‌طور کامل بازنویسی کنید، نمی‌توانید از این منبع مشروعیت بگیرید. در جریان آخرین انتخابات در سپتامبر ۲۰۲۱، شاهد بودیم که پلیس رسماً ناظران انتخاباتی در سن پترزبورگ را از مراکز رأی‌گیری بیرون راند، زیرا وظایف خودشان را برای ثبت تقلب در انتخابات انجام می‌دادند. مواردی از این دست، انتخابات را بی‌معنا می‌کند، زیرا بسیار واضح می‌شود که یک مضحکه‌ی تمام‌عیار است. انتخابات حداقل باید شبیه چیزی واقعی باشد تا همه‌ی این چیزها عملی شود. در غیر این صورت، کارکرد خود را به‌عنوان وسیله‌ی مشروعیت‌زایی از دست می‌دهد.

اساساً انتخابات هیچ بدیلی ندارد. در برخی از جوامع سنتی، می‌توانید چیزی مانند سلطنت موروثی داشته باشید، اما در روسیه نه. تناقض این است که رژیمی استبدادی اما مبتنی بر انتخابات است. بنابراین، زمانی که انتخابات کاملاً بی‌معنا می‌شود، وقتی مجبور می‌شوند نتایج را حتی بدون شمارش آرا بازنویسی کنند – همان‌طور که از توزیع آماری نتایج درمی‌یابیم، در بسیاری از جاها در طول انتخابات اخیر دقیقاً همین کار را انجام دادند – پس منبع واقعی مشروعیت وجود ندارد. این یک مشکل بسیار واقعی و عمیق است.

آماری را دیده‌ایم که نشان می‌دهد، در کنار ایالات متحده، روسیه یکی از بالاترین سطوح تردید نسبت به واکسن را در میان کشورهای توسعه‌یافته نشان می‌دهد. این همه گیری چه نوع تأثیری بر پیوستار اجتماعی روسیه داشته است؟ این همه‌گیری چگونه بر ثبات و مشروعیت رژیم تأثیر گذاشته است؟

از نظر مدیریت بحران، فکر می‌کنم در حکم شکست است. باید در این مورد بسیار شفاف باشیم. به گفته‌ی جمعیت‌شناسان، از ابتدای همه‌گیری بیش از یک میلیون نفر جان خود را از دست داده‌اند. این به‌صراحت نشان می‌دهد که به میزان چیزی که در دست دولت بود، سیاست‌های دولت شکست خورده است.

تردید و سوءظن در مورد واکسن در روسیه بسیار زیاد است و در واقع در همه‌ی کشورهای پس از فروپاشی شوروی چنین است. برخی بر این گمان‌اند که می‌توانید این مسأله را برمبنای عدم اعتماد افراد به دولت‌های اقتدارگرا توضیح دهید. منطقی به نظر می‌رسد، اما پس از آن، اگر به کشورهایی مانند صربستان نگاه کنید، می‌بینیم که آنها در واقع دولت‌های دموکراتیک دارند اما تردید در مورد واکسن نرخ بسیار بالایی دارد.

این آینده‌ی چشم‌انداز پساشوروی است. بنابراین، تا حدودی دولت کار زیادی نمی‌توانست بکند. اما کماکان می‌توانم بگویم که آن‌ها در واکنش به تردید افراد نسبت به واکسن قصور کردند. یک کار بسیار ساده که رهبران جهان انجام دادند، گرفتن عکس هنگام واکسیناسیون بود. در مورد پوتین فقط یک خبر منتشر شد که واکسینه شده بدون این‌که توضیح داده شود که کدام واکسن را دریافت کرده است. اما احتمالاً چندین میلیون نفر به دلیل خطاهایی از این دست واکسن را دریافت نکردند.

سیستم مراقبت‌های درمانی روسیه، به دلیل سرمایه‌گذاری ناکافی در دهه‌های گذشته، همراه با آنچه «بهینه‌سازی» می‌نامند – که اساساً کاهش هزینه‌ها و نظام ریاضتی است، کاملاً درهم شکسته بود. به طور کلی، این یک فاجعه‌ی کامل بود، و چیزی که تشدیدش کرد، محاسبه‌ی سیاسی عدم تحمیل قرنطینه بود. در اینجا نیز یک ناسازه وجود دارد: رژیمی اقتدارگرا به دلیل ترس از کاهش میزان آرای رئیس‌جمهور، بیش از آن نگران محبوبیت خود در میان مردم است که محدودیت‌های زیادی را اعمال کند.

اگرچه می‌توان گفت برخی عوامل ساختاری دلیل این شکست بود، در عین حال، مشخصاً کار چندانی برای متقاعد کردن مردم انجام نشد، سرمایه‌گذاری کافی در حوزه‌ی بهداشت و درمان صورت نگرفت و باید منابع بیش‌تری به بیمارستان‌ها و افزایش حقوق پزشکان اختصاص داده می‌شد.

بیماری همه‌گیر سازمان‌دهی و جنبش‌های خیابانی را چالش‌برانگیزتر کرده است. ناوالنی زندانی شده است و جنبش او ممکن است دیگر قابل تحقق نباشد. چه نوع الگوها و راه‌هایی را می‌توانیم ببینیم که برای اپوزیسیون لیبرال و چپ شکل می‌گیرد؟

متأسفانه، ما هم‌اکنون در روسیه اپوزیسیون سازمان‌یافته نداریم، زیرا اساساً نابود شده است. قبل از هر چیز، تمامی تجمعات و تظاهرات عمومی – حتی اعتصاب‌های تک‌نفره – به بهانه‌ی محدودیت‌های همه‌گیری دولت ممنوع است. چند بار مردم بدون متفرق شدن، در قالب تظاهرات ضد محدودیت تجمع کردند، اما خیلی نادر است و به طور کلی، استراتژی دولت این است که کلاً تظاهرات را متفرق کند.

علاوه بر این، هجوم بزرگی به رسانه‌های مستقل و روزنامه‌نگاران صورت گرفت، که همه‌شان در حال حاضر اساساً عوامل خارج اعلام شده‌اند و اگر هنوز هم فعالیت می‌کنند، به شکل بسیار محدودی انجام می‌دهند. حمله به سازمان ناوالنی به طور کامل آن را نابود کرد: او در زندان است، حلقه‌ی نزدیکانش به کشورهای دیگر مهاجرت کردند و بسیاری از همکارانش نیز در زندان هستند.

روشن است که برخی هنوز آزاد هستند و برخی ابتکارات سیاسی به خصوص در سطح محلی وجود دارد. به عنوان مثال، در مسکو، امسال قرار است انتخابات شهرداری برگزار شود و احتمالاً برخی فعالیت‌های مستقل در این سطح با مقیاس کوچک مجاز خواهد بود، زیرا اپوزیسیون، حتی در صورت انتخاب شدن، قدرت چندانی ندارد.

به طور کلی، این تصویری بسیار تاریک است. دستگاه از پیش موجود دموکراسی بومی و مدیریت شده، که ظاهر انتخابات و حتی برخی فعالیت‌های سیاسی مستقل را که رژیم را تهدید نمی‌کرد، حفظ کردند، به دلیل افزایش مخاطرات غیرممکن شد. اکنون مخالفت بسیار واقعی است و نگرش‌های جامعه بسیار بر ضد رژیم است. رژیم حاضر نیست در مورد چیزی خطر کند.

برخی افراد وضع کنونی را با دوره‌ی یوری آندروپوف در اتحاد شوروی مقایسه می‌کنند. هنگامی که آندروپوف در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به قدرت رسید، همه‌ی مخالفان را به زندان انداخت و اساساً این جنبش را در اتحاد شوروی نابود کرد. سابقه‌ی او در کا گ ب روش‌های ساده‌ی تضمین نظم و انضباط و محافظت از دولت حاکم را با فرستادن همه به زندان به او آموخته بود. اما پرسترویکا فقط سه سال بعد شروع شد. درست زمانی که به نظر می‌رسید همه‌ی فرصت‌ها مسدود می‌شود و دیگر هیچ چیز ممکن نیست، ناگهان همه چیز تغییر کرد. شاید چنین چیزی دوباره تکرار بشود.


پیوند با منبع اصلی:

https://jacobinmag.com/2022/02/russia-navalny-billionaires-west-democracy-repression
]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/feed/ 0 6593
دفاع ایدئولوژیک از جنگ، جفا به کارگران جهان است! http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%a6%d9%88%d9%84%d9%88%da%98%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d9%86%da%af%d8%8c-%d8%ac%d9%81%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%a6%d9%88%d9%84%d9%88%da%98%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d9%86%da%af%d8%8c-%d8%ac%d9%81%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86/#respond Sun, 27 Feb 2022 12:59:46 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6588 حسین اکبری

حسین اکبری

آقای مسعود امیدی در تاریخ پنجم اسفند ۱۴۰۰ دست به انتشار ترجمه ای از رهبر حزب کمونیست شوروی زد که با مقدمه‌ی “نگاه مترجم” مواضع خود را نیز نسبت به مواضع روسیه در حمله به اوکراین اعلام کرده است و در عین حال کوشیده است پبشاپیش هر مخالفی با مواضع خود و یا مواضع حزب کمونیست روسیه فدراتیو را با عناوین «چپ پشیمان» و «شیفته‌ی دموکراسی و توسعه‌ی کشورهای غربی» هدف قرار دهد و با این آدرس نادرست و حکم قطعی هر کسی را که مخالف تجاوز آشکار روسیه به خاک اوکراین است را سرکوب کند و با چسبیدن به دوگانه‌ی امپریالیسم و ضدامپریالیسم جریانات ضدتجاوز و جنگ روسیه علیه اوکراین را شیفته‌گان غرب که : «در ادبیات آن‌ها نشانی از واژه‌ها و مفاهیمی چون امپریالیسم یافته نمی‌شود»؛ معرفی کند!

 این حد از پیشداوری از آن‌گونه‌ی ادبیاتی و سیاستی است که سال ها ما را گرفتار مرزبندی‌های نادرست کرد تا آنجا که دموکراسی را در دورانی که می‌توانست تضمینی برای حفظ و ادامه‌ی یک انقلابِ رهایی‌بخشِ ضدِ امپریالیست باشد؛ قربانی تمایلات قرون وسطایی  مشتی مرتجع مستبد به ظاهر ضدامپریالیست کرد و هنوز پس از سال ها  حاملان آن نوع اندیشه؛ بدون هیچ احساس مسوولیت اجتماعی در برابر کارگران و زحمتکشان کشورِخود و جهان باز هم به خطای فاحش سیاسی دیگری تن می دهند و با همان آگاهی کاذب از امپریالیسم؛ جنک و تجاوز را توجیه می‌کنند.

در “نگاه مترجم” تنها چیزی که کمترین اعتباری ندارد دفاع از کارگران و زحمتکشان در برابر جنگی است که از هرسو علیه آنان تدارک شده است و پیشقراول آن روسیه ی پوتین است که درهمین سه روز بمباران و شلیک هوایی و توپخانه صدها کشته و هزاران زخمی به جای گذاشته و ویرانی های بسیاری ببار آورده است.

مترجم چنین شروع می‌کند: «بی‌شک یکی از اهداف مهم امپریالیسم در دوران جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی، یافتن فرصت و فضای لازم برای اعمال سلطه‌ی خود بر کل جهان و به‌ویژه شرق اروپا بوده‌ است. بر این اساس، علی رغم وعده‌ی عدم توسعه‌ی ناتو در شرق اروپا‌، طی ۳ دهه‌ی گذشته در موج‌های پی‌درپی به توسعه‌ی ناتو در این منطقه اقدام کرده است. بدیهی است که این وضعیت آشکارا در تعارض با امنیت روسیه قرار گرفته و این کشور را به اقدامات متقابل برای دفاع از امنیت خود سوق دهد.»

اقای امیدی با این تصویر اولیه ای که از میدان تعارضات امپریالیستی نمایش می دهد؛ یک “این‌همانی” را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که گویا جمهوری فدراتیو روسیه همان اتحاد جماهیرسوسیالیستی  شوروی است!  قاعدتا ایشان باید به این پرسش صراحتا پاسخ دهد که به لحاظ صورتبندی اجتماعی _ اقتصادی کشور روسیه چه ماهیتی دارد؛ آیا در دوران سرمایه داری جهانی شده‌ی‌نئولیبرال در اقمار امپریالیسم جهانی است یا ماهیتی دیگر دارد؟ امنیت روسیه در صورت بندی پس از فروپاشی تا چه میزان اهمیت دارد که باید برای حفظ آن کارگران و زحمتکشان کشورهایی چون اوکراین و قزاقستان به پای آن قربانی شوند؟

اما ظاهرا آقای امیدی کمی عاقل تر از آنند که رژیم سرمایه داری روسیه را همان شوروی سابق بدانند چرا که بانشانه ای هر چند رقیق و آبکی کوشش می کند برای رفع این سوءتفاهم دو موضوع متفاوت را پیش روی مخاطب قرار دهد او می نویسد:

«تغییر و تحولات اجتماعی-طبقاتی و رویکردهای دولت‌ها در روسیه در این ارتباط یک موضوع است و زوایای ژئو پالیتیک چالش‌ها و رقابت‌های غرب در منطقه‌ی شرق اروپا به ویژه در جمهوری‌های جدا شده از شوروی سابق، بحثی دیگر، که اگر چه بی ارتباط با هم نیستند، اما بر اساس تجربه دو حوزه‌ی متفاوتند که شناخت هر یک از آن‌ها مستلزم برخورداربودن از اطلاعات لازم و کافی و در عین حال توان پردازش و تحلیل علمی بر اساس روش‌شناسی های شناخته‌شده در علوم اجتماعی است».

جدای از اینکه آقای امیدی رابطه این حوزه را هم به درستی نمی تواند توضیح دهد و آن را مستلزم شناخت هر یک براساس داده های لازم و کافی میداند که تحلیل آن هم به روش شناسی اکادمیک حواله داده میشود؛ اما آیا نباید رویکرد دولت‌ها را با تقدم بر تغییر و تحولات اجتماعی – طبقاتی به سود کارکران و زحمتکشان دموکراسی و صلح سنجید؟ جایگاه چنین تقدمی در ذهن و نگاه مترجم کجاست؟ اگر آقای امیدی خود در جرگه ی چپ انقلابی می داند! این چپ انقلابی چه رابطه ای بین تجاوز و جنگی که پوتین به راه انداخته است و ناتو  که آنهم قطعا با فریبکاری در دفاع از استقلال و دموکراسی اوکراین به سود توسعه و گسترش نفوذ امپریالیستی از آن سود می برد؛ می بیند؟

درست همین جاست که آقای امیدی به خود اجازه می دهد همپای تعیین تکلیف همه‌ی آنچه که از سوی نهادهای آکادمیک و نظریه‌پردازی و رسانه های مسلط غربی تشخیص داده است را با مخالفان جنگ و تجاوز روسیه مترادف بداند.

این ارزیابی اولیه از نگاه مترجم یعنی دیدگاه های متوهمانه ی آقای امیدی به این خاطر لازم است تا بدانیم سنگ بنای چنین دیدگاهی برچه استدلال های بی پایه ای استوار است. دیدگاهی که ضمن عدم شناخت در حوزه های مورد نظرش و بلاموضوع بودن اهم و فی الاهم کردن در باره موضوعات اساسی بشریت یعنی صلح و دموکراسی و برابری اجتماعی (سوسیالیزم) در تحلیل رویدادهای اخیر در جهان سرمایه داری جانب بخش امپریالیستی شرقی را در مقابل سلطه طلبی و استیلای امپریالیست غرب تا به آن اندازه مهم می داند که جنگ را توجیه می‌کند و حاضر است خرابی و ویرانی و کشتار مردم کشوری را که در بین گازانبر امپریالیستی در دوسوی جهان قرار گرفته است را به خاطر نوستالژی شوروی سابق و گرایش به برتری‌طلبی منطقه ای و جهانی پوتین نادیده گیرد!

آقای امیدی به این هم بسنده نمی کند و با عاریت گرفتن عباراتی از موضع گیری اخیر زیگانف در مورد دفاع ازصلح (با اینکه بی شک یک رویکرد استراتژیک درست است)  به جنگ با مدافعان صلح میرود او چنین می نویسد :

« تکرار صرف لفاظانه‌ی کلی‌گویی‌هایی  چون «نه به‌جنگ» و «دفاع از صلح» (با اینکه بی شک یک رویکرد استراتژیک درست است) و همزمان بی‌توجهی به فضا و شرایط واقعی و روندهای بسیار خطرناک عملاَ موجود، کمکی به شناخت و تحلیل درست وضعیت و تعریف وظیفه‌ی چپ در برابر آن نمی‌کند»

صحبت بر سر تحلیل درست وضعیت و تعریف وظیفه چپ در برابر آن را می توان از ادامه ی نگاه مترجم دریافت و یا در مواضع اعلام شده ی حزب کمونیست روسیه دید. این وضعیت کدامست که «نه به جنگ» و «دفاع از صلح» در برابر آن؛ لفاظانه و کلی گویی است ؟

·         احتمال نسل کشی روس ها و بلا روس ها توسط گروه‌های فاشیست کنونی در اوکراین

·         عملاَ تغییر توازن قوای ژئوپالیتیک و سهم هژمونیک نیروها و بازیگران منطقه‌ای

·         اقدام روسیه  برای تحکیم امنیت ملی خود در مقابله با پذیرش این تغییر به نفع دشمنان و رقبای جهانی و منطقه‌ای خود

·         مقابله با تنگ تر شدن حلقه ی محاصره ناتو: رهبران روسیه اعم از کمونیست و غیر کمونیست آن به خوبی دریافته‌اند که نباید اجازه‌دهند حلقه‌ی محاصره‌ی ناتو تنگ‌تر شود.

·          چپ نمی تواند چشم خود را بر روی روند و جهت تحولات و چشم‌اندازهای محتمل پیش رو بسته و ژست ناظر بی طرف را به خود بگیرد!  ( تاکید از من است)

·         مواضع همسویی حزب کمونیست روسیه با ولادیمر پوتین در ارتباط با منافع ملی و مسایل اوکراین به رغم  مخالفت حزب کمونیست روسیه و رهبر آن زیوگانف با جهت‌گیری و برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی رئیس جمهور

در تمامی عمده ترین محور های مورد نظر اقای امیدی منافع ملی دیگر خلق های جهان در کجا قرار دارد؟ آیا تحرکات ناتو در منطقه ما در ارتباط با عراق و افغانستان باعت تنگ تر شدن حلفه ی محاصره ناتو نگردیده است؟ روسها و حزب کمونیست روسیه در قبال کارگران و زحمتکشان سایر مناطق چه اقدامات انترناسیونالیستی راانجام داده اند که حالا کارگران و زحمتکشان و چپ انقلابی وظیفه دارند به بهای آنچه روسیه را تهدید می کند اقدامات جنگ طلبانه و تجاوز کارانه‌ی روسیه را تایید کنند؟ و شعار لفاظانه و کلی گویی های «نه به جنگ» و «دفاع از صلح » سر ندهند؟ منافع ملی ما چه خطری  برای روسیه داشته است  که سیاست تحریم اقتصادی علیه کارگران و زحمتکشان را  همان امپریالیست ها را روس ها و چینی ها وتو نکردند؟

البته که نسل کشی نژادی روس هاو بلاروس ها اگر چنانچه از جانب هر کشوری صورت گیرد؛ وظیفه مردم و احزاب مترقی همان کشورهاست که در برابر آن مقابله کنند و احزاب و مردم کشور های دیگر نیز بایددر مقابل آن نسل کشی بی طرف نباشند و نیروها و کشورهایی را که اقدام به نسل کشی کرده اند محکوم کنند اما کجای اندیشه‌ی نظریه پردازان کمونیست و سوسیالیست در جهان؛ پیشاپیش به اتکای احتمالات و چشم انداز های محتمل  این  تکلیف و وظیفه را به عهده‌ی چپ می گذارد تا برای رفع این احتمال – قصاص قبل از جنایت کرده – و با متجاوزان و جنگ طلبان همسو گردند؟

سال هاست  این امیدواری که مدعیان چپ برخطاهای فاحشِ سیاسیِ گذشته خود بازنگری کنند، دیگر می رود تا به آرزو بدل شود. جهان امروز درگیر پیچیده ترین مناسبات امپریالیستی است و شعار “کارگران جهان متحد شوید” جز با تسلیح به آگاهی و دانش طبقاتی که مبتنی بر نفی هر گونه استثمار و ستم طبقاتی باشد و جز با خاموشاندن انواع جنگهای مرئی و نامرئی علیه کارگران و زحمتکشان همراه با  کسب آزادی و دموکراسی برای طبقه‌ی کارگر در جهان میسر نمی‌گردد. آنان‌که با دفاع ایدئولوژیک جنگ و استثمار را بر جهان روا می‌دارند؛ بطور حتم دوست کارگران و زحمتکشان نخواهند بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d9%81%d8%a7%d8%b9-%d8%a7%db%8c%d8%af%d8%a6%d9%88%d9%84%d9%88%da%98%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d9%86%da%af%d8%8c-%d8%ac%d9%81%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86/feed/ 0 6588
حمله‌ی نظامی پوتین به اوکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/#respond Sat, 26 Feb 2022 00:53:18 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6578 تهاجم نظامی روسیه به اوکراین یکی از مهم‌ترین رخدادهای قرن جدید است که آثار طولانی‌مدتی بر آینده‌ی روسیه، اروپا و احتمالاً کل جهان خواهد گذاشت. برای آگاهی خوانندگان «نقد اقتصاد سیاسی» ترجمه‌ی دو یادداشت جدید درباره‌ی بحران اوکراین در ادامه منتشر می‌شود. یادداشت نخست نوشته‌ی پاتریک کوبرن روزنامه‌نگار پژوهشی سرشناس چپ‌گرا در نشریه‌ی «کانترپانچ» است. کوبرن در تمامی دهه‌های اخیر از مناطق بحران‌زده و جنگ‌زده‌ی جهان گزارش‌های ارزنده‌ای تهیه کرده است. وی در این یادداشت تهاجم پوتین به اوکراین را مشابه تجاوز صدام به کویت یا همان پی‌آمدهای فاجعه‌بار می‌داند. دومین مقاله را دو پژوهشگر چپ‌گرای روسیه در نشریه‌ی ژاکوبن منتشر کرده‌اند و در آن ازجمله به سطح پایین حمایت مردم روسیه از اقدامات نظامی پوتین اشاره کرده‌اند.

پیشروی پوتین در اوکراین مشابه حمله‌ی صدام به کویت،‌ فاجعه‌ای برای روسیه است

پاتریک کوبرن

در دوم اوت ۱۹۹۰، صدام حسین دستور داد ارتش عراق به کویت حمله و آن‌جا را اشغال کند. این عملیات به شکست عراق در جنگ، شورش‌هایی که به شکل خونین سرکوب شدند، ۱۳ سال تحریم‌های سازمان ملل، شکست در جنگ دوم، اشغال خارجی و دو دهه درگیری‌های داخلی منجر شد که تازه اکنون در شرف اتمام است.

بیش از سی سال بعد، ولادیمیر پوتین تانک‌ها و سربازان خود را به جمهوری‌های جدایی‌طلب دونتسک و لوهانسک در شرق اوکراین فرستاد، مناطقی که استقلال آن‌ها را به رسمیت شناخت و موجب واکنش خشمگینانه و تهدیدهای تلافی‌جویانه‌ی کشورهای ناتو شد.

اقدامات پوتین ممکن است در کوتاه‌مدت به جنگ گسترده‌تری منجر نشود. در کوتاه‌مدت، بستگی دارد به این که آیا نیروهای روسی به آن‌سوی جبهه‌ی کنونی حرکت کنند و به دنبال گسترش قلمرو تحت کنترل جمهوری‌های جدایی‌طلب باشند یا خیر.

یکی از کارشناسان اوکراین به من گفت: «شخصاً فکر می‌کنم فعلاً وضع همین است». پوتین در حال حاضر همه چیز را در دونتسک و لوهانسک کنترل می‌کند و پیشروی بیشتر او نیروهایش را وارد قلمرو در اختیار «مقاومت» می‌کند.

اما پیشروی روسیه تأثیری سیاسی دارد که بسیار فراتر از منطقه‌ی دونباس است و آینده‌ی اوکراین و اروپا را متأثر می‌کند. پوتین با به رسمیت شناختن استقلال دو جمهوری جدایی‌طلب، چشم‌انداز راه‌حل دیپلماتیک با اوکراین را از میان برداشته است. در قلب توافق‌نامه‌ی مینسک-۲ در سال ۲۰۱۵، یک توافق اجرا نشده برای خودمختاری جمهوری‌های طرفدار روسیه در اوکراین بود که به نظر می‌رسید تنها راه دیپلماتیک امکان‌پذیر به جلو بود – و این راه‌حل اکنون برای همیشه از بین رفته است.

پوتین در سخنرانی خود در روز دوشنبه گفت که به نظر او مینسک-۲ یک «فرایند سترون» شده است.

بدین ترتیب سؤال مهم دیگری مطرح می‌شود. مسکو تا چه اندازه دولت کیف را مشروع می‌داند، زیرا پوتین مدام می‌گوید که این دولت را دست‌نشانده و عامل غرب می‌داند؟ در نتیجه به این پرسش می‌رسیم که آیا پوتین قصد دارد حمله‌ی کامل به اوکراین را آغاز کند یا خیر.

صفحه‌های تلویزیون پر از نقشه‌هایی هستند که فلش‌های قرمزرنگی را نشان می‌دهند که در آن ستون‌های تانک روسی ممکن است از بلاروس به سمت کیف خارج شوند یا از کریمه به سمت شمال پیشروی کنند تا اوکراین را در شرق رودخانه دنی‌پر تصرف کنند. این امر می‌تواند طی یک روز اتفاق بیفتد، اما هنوز شک دارم که این اتفاق به‌طور کامل بیفتد.

با وجود تمامی خشم عمومی بر سر دونباس، هنوز فقط درگیری محدودی وجود داشته است و درگیری نظامی بزرگی رخ نداده است. به همین ترتیب، هنوز مشخص نیست که کشورهای غربی تا چه اندازه تحریم‌هایی را که به عنوان مجازات تهاجم روسیه در مقیاس کامل به کل اوکراین طراحی شده است، تسریع خواهند کرد.

قدرت نظامی صدام حسین و عراق سه دهه پیش را با پوتین و روسیه‌ی امروز مقایسه کنید. دیکتاتور عراق ارتش قدرتمندی داشت که هشت سال با ایران می جنگید، اما هیچ چیز نتوانست باعث شود که در برابر ائتلاف به رهبری آمریکا بایستد. همچنین معروف است که اصلاً سلاح کشتار جمعی نداشت، چیزی که پوتین به‌وفور از آن برخوردار است.

آمریکا برای بیرون راندن ارتش عراق از کویت ارتش قدرتمندی را مستقر کرد. اما در اوکراین، قدرت‌های ناتو به صراحت اعلام کرده‌اند که قرار نیست نیروهای خود را به جنگ بفرستند.

در عوض تسلیحات و تجهیزات برای ارتش اوکراین ارسال خواهد شد، اما بر اساس بررسی تفصیلی بنیاد جیمزتاون، بعید به نظر می‌رسد که از آنها به‌خوبی استفاده شود. براساس این بررسی، حدود ۲ میلیارد دلار که صرف نوسازی نظامی در اوکراین از سال ۲۰۱۴ تاکنون شده هیچ تأثیری نداشته است. این گزارش می‌گوید: «این که پس از هفت سال جنگ، نه ارتش اوکراین و نه صنایع دفاعی تحت هیچ گونه اصلاحات اساسی یا پایداری قرار نگرفته‌اند، قابل تأمل و معتبر است»

این ناکامی‌ها هر چه که باشند، لشکرکشی طولانی‌مدت روسیه احتمالاً برای مسکو فاجعه‌بار خواهد بود، اما می‌تواند مدتی طولانی ادامه یابد و بسیار مخرب باشد.

پوتین ممکن است از آنچه در دونباس به دست آورده خوشحال باشد و ادعا کند که جمهوری‌های جدایی‌طلب طرفدار روسیه را از قتل‌عام نجات داده است. هنوز زود است که بدانیم تصرف دونتسک و لوهانسک چه‌گونه بر افکار عمومی روسیه تأثیر خواهد گذاشت. پوتین هیچ‌گاه به اندازه‌ی زمانی که کریمه را در سال ۲۰۱۴ ضمیمه‌ی روسیه کرد، در نظرسنجی‌های روسیه بالا نبود.

ممکن است برای کرملین منطقی باشد که نیروهای نظامی خود را به عنوان یک تهدید بدون استفاده در اطراف اوکراین نگه دارد، حضور آنها بسیار خطرناک‌تر است زیرا حمله به شرق اوکراین نشان می‌دهد که روسیه آماده‌ی استفاده از نیروی نظامی است. این خیلی به مهارت پوتین و مشاورانش در مانورهای سیاسی بستگی دارد، تمامی نشانه‌هایی دال بر آن است که آنها اصلاً ماهر نیستند.

یکی از کارشناسان روسیه گفت: «استعداد و هوش مردان اطراف پوتین احتمالاً کمتر از سطح هر گروهی از مشاوران رهبران روسیه از زمان تزار نیکلای دوم [که بلشویک‌ها در سال ۱۹۱۸ اعدام کردند] است».

تهاجم به شرق اوکراین حل و فصل بحران را که ممکن است سال‌ها ادامه داشته باشد، از پیش دشوارتر می‌کند. این خبر بدی برای اوکراین، روسیه و همسایگان آنها است زیرا اقتصاد آنها به دلیل بی‌اطمینانی ناشی از جنگ سرد و گرم و تحریم‌های اقتصادی خفه خواهد شد. این همان اتفاقی است که در عراق و سوریه رخ داد. به‌ویژه تحریم‌ها ابزار بسیار مؤثری هستند که کل جامعه و اقتصاد را فلج می کنند.

بزرگ‌ترین ضربه برای روسیه تاکنون تعلیق صدور گواهینامه خط لوله گاز نورد استریم ۲ توسط آلمان بوده است. پس از اعلام پوتین مبنی بر مداخله‌ی قریب‌الوقوع، ارزش بورس روسیه برحسب دلار ۱۴ درصد کاهش یافت و اوکراین می‌گوید که ماهانه ۲ تا ۳ میلیارد دلار به دلیل بحران ضرر می‌کند.

زمانی که صدام حسین به کویت حمله کرد، عراقی‌ها بر این گمان بودند که او باید به عواقب اقدامات خود فکر کرده باشد و منتظر بودند تا مذاکرات اساسی را آغاز کند یا مانوری دیپلماتیک انجام دهد – تا این که جنگ سر رسید.

مردم عادی روسیه با جنگ مخالف‌اند

ایلیا ماتویف و ایلیا بادریتسکیس

ولادیمیر پوتین تهاجم خود به اوکراین را آغاز کرده است و ظاهراً انتظار دارد که نیروهایش بتوانند بر مقاومت اوکراین غلبه کنند. اما – در حالی که روس‌ها در حال حاضر اشتیاق چندانی برای جنگ نشان نداده‌اند – این حمله می‌تواند رژیم او را به شدت بی‌ثبات کند.

روسیه به اوکراین حمله کرد. بدترین هراس‌ها تأیید شده است. هنوز از وسعت تهاجم به طور کامل اطلاع نداریم، اما تاکنون روشن شده که ارتش روسیه به اهدافی در سراسر این کشور حمله کرده است، نه فقط در جنوب شرقی (در امتداد مرزهای به اصطلاح «جمهوری‌های خلق»). صبح امروز اوکراینی‌ها در شهرهای مختلف با صدای انفجار از خواب بیدار شدند.

ولادیمیر پوتین هدف نظامی این عملیات را روشن کرده است: تسلیم کامل ارتش اوکراین. طرح سیاسی همچنان نامشخص است – اما به احتمال زیاد به معنای استقرار یک دولت طرفدار روسیه در کیف است. رهبری روسیه فرض می‌کند که مقاومت به‌سرعت شکست خواهد خورد و اکثر مردم عادی اوکراین با وظیفه‌شناسی رژیم جدید را می‌پذیرند. روشن است که پی‌آمدهای اجتماعی آن برای خود روسیه حاد خواهد بود – پیش‌تر در صبح امروز، حتی قبل از اعلام تحریم‌های غرب، بورس‌های روسیه سقوط کردند و سقوط روبل همه‌ی رکوردهای قبلی را شکست.

سخنرانی شب گذشته‌ی پوتین که در آن آغاز جنگ را اعلام کرد، بیانگر زبان آشکار امپریالیسم و استعمار بود. از این نظر، او تنها حکومتی است که در اوایل قرن بیست و یکم چنین آشکارا مانند یک قدرت امپریالیستی صحبت می کند. کرملین دیگر نمی‌تواند پشت سایر نارضایتی‌ها – از جمله حتی گسترش ناتو – نفرت خود از اوکراین و تمایل به دادن «درس» تنبیهی به آن را پنهان کند. این اقدامات فراتر از «منافع» قابل‌درک عقلانی هستند و همانطور که پوتین آن را درمی‌یابد، در قلمرو «رسالت تاریخی» جای می‌گیرد.

از زمان دستگیری الکسی ناوالنی در ژانویه‌ی ۲۰۲۱، پلیس و سرویس‌های امنیتی اساساً مخالفان سازمان‌یافته در روسیه را سرکوب کرده‌اند. سازمان ناوالنی «افراطی» اعلام و متلاشی شد، تظاهرات در دفاع از او به حدود پانزده هزار بازداشت منجر شد و تقریباً تمام رسانه‌های مستقل یا بسته شدند یا به عنوان «عوامل خارجی» نامیده شدند، که به شدت فعالیت‌شان را محدود می‌کند. تظاهرات توده‌ای علیه جنگ بعید است – هیچ نیروی سیاسی قادر به هماهنگی آنها نیست و شرکت در هر اعتراض خیابانی، از جمله تظاهرات تک نفره، به‌سرعت و به‌شدت مجازات می شود. کنشگران و حلقه‌های روشنفکری در روسیه از این رویدادها شوکه شده و روحیه‌ی خود را باخته‌اند.

یکی از نشانه‌های اطمینان‌بخش این است که هیچ حمایت آشکاری از جنگ در جامعه‌ی روسیه قابل تشخیص نیست. بر اساس گزارش «لوادا سنتر»، آخرین آژانس نظرسنجی مستقل (که خود توسط دولت روسیه به عنوان «عامل خارج» شناخته می‌شود)، ۴۰ درصد روس‌ها از به رسمیت شناختن رسمی «جمهوری‌های خلق» دونتسک و لوهانسک توسط مقامات روسیه حمایت نمی کنند، در حالی که ۴۵ درصد روس‌ها این کار را تأیید می کنند. در حالی که برخی نشانه‌های «غلیان میهن‌پرستی و حمایت از رهبران سیاسی» اجتناب‌ناپذیر است، اما قابل تأمل است که با وجود کنترل کامل مهم‌ترین منابع رسانه‌ای و انتشار تبلیغات عوام‌فریبانه در تلویزیون، کرملین قادر به ایجاد شور و شوقی برای جنگ نیست.

چیزی مانند بسیج میهن‌پرستانه که پس از الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ رخ داد، امروز اتفاق نمی‌افتد. از این نظر، تهاجم به اوکراین این نظریه‌ی رایج را که تهاجم بیرونی کرملین همیشه با هدف حمایت از مشروعیت داخلی است، رد می کند. برعکس، در هر صورت، این جنگ رژیم را بی‌ثبات می‌کند و حتی بقای آن را تا حدی تهدید می‌کند، زیرا «مسأله‌ی ۲۰۲۴» – نیاز به نمایشی قانع‌کننده از انتخاب مجدد پوتین به هنگامی که روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت می‌کنند – هنوز روی میز است.

چپ در سراسر جهان باید حول یک پیام ساده متحد شود: نه به حمله‌ی ‌روسیه به اوکراین. هیچ توجیهی برای اقدامات روسیه وجود ندارد، این اقدامات به رنج و مرگ منتهی خواهد شد. در این روزهای تراژدی، ما خواستار همبستگی بین المللی با اوکراین هستیم.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/feed/ 0 6578
درباره‌ی بحران اوکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/#respond Sat, 26 Feb 2022 00:32:42 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6574 پس از تحولات مهم اخیر در بحران اوکراین، با به رسمیت شناختن جمهوری‌های جداشده در شرق اوکراین توسط ولادیمیر پوتین و در پی آن اعزام نیروهای نظامی روسیه، بیانیه‌ی زیر در مخالفت با این کشمکش بیناامپریالیستی از سوی شماری از فعالان گرایش مارکسیستی در روسیه، اوکراین و دونباس صادر شده است که برای اطلاع خوانندگان نقد اقتصاد سیاسی ترجمه‌ی فارسی متن کامل آن در ادامه ارائه می‌شود.

پانزدهم فوریه، دومای دولتی روسیه به طرح پیشنهادی برای به رسمیت شناختن دیپلماتیک فوری جمهوری خلق دونتسک (DPR) و جمهوری خلق لوهانسک (LPR) رأی مثبت داد. اکثریت شورای امنیت فدراسیون روسیه در ۲۱ فوریه به نفع این به رسمیت شناختن صحبت کردند. رئیس‌جمهور هم از این کار پیروی کرد. سرانجام، شب ۲۱-۲۲ فوریه، مداخله‌ی نظامی مستقیم نیروهای روسیه در این مناطق آغاز شد.

مبتکران این رویه به این واقعیت متوسل می‌شوند که به رسمیت شناختن دیپلماتیک این جمهوری‌ها پاسخی به تهدید نظامی از جانب اوکراین و اردوگاه ناتو است و این که کشورهای ناتو اختلافات فراوانی برسر رژیم پوتین و کشاکش‌های جاری دارند. این شیوه‌ی استدلال جوهر ریاکارانه‌ی رفتار نخبگان سیاسی روسیه را آشکار می‌کند، که تاکنون سرسختانه تأکید کرده‌اند که «در درگیری‌های درونی اوکراین شرکت نمی‌کنند». تاکنون برای تمامی ناظران آشکار بود که روسیه در منطقه‌ی درگیری در شرق اوکراین دخالت دارد. اکنون این مداخله به یک تهاجم آشکار تبدیل شده است. این اظهارات رهبران کشورهای ناتو و خادمان رسانه ای آنها که گویا به «حقوق بشر»، «وحدت ارضی» و «آزادی اوکراین از مداخله» اهمیت می‌دهند، نیز به همان اندازه‌ی ادعاهای روسیه ریاکارانه است.

ریاکاری ویژگی مشترک همه‌ی طرف‌های اصلی این درگیری است. دولت‌های روسیه، ایالات متحده، کشورهای اتحادیه‌ی اروپا و اوکراین، همگی اقدامات خود را به انحای ممکن با شعار دادن درباره‌ی منافع مردم و حقوق آنها توجیه می‌کنند. در عمل، برای همه‌ی آنها این مردم چیزی غیر از نیروی کار ارزان، و سرزمین دونباس چیزی غیر از هدفی برای غارت و ایجاد بازارهای جدید نیست. این عبارت‌پردازی‌های مشعشع همه‌ی دولت‌های بورژوازی تنها پوششی برای سیاست کلبی‌مسلکانه‌ای است که همه جا علیه منافع اکثریت طبقه‌ی کارگر و حقوق آن‌ها دنبال می‌کنند.

جنگی تبلیغاتی به دنبال به دام انداختن چپ‌ها در طرف‌های مختلف در انتخاب نادرست بین نیروهای امپریالیستی مختلف در مقیاس بین‌المللی یا منطقه‌ای بین دسته‌های مختلف سرمایه‌داران، بین مواضع مختلف قومی – شوونیستی است. ما به‌عنوان طرفداران انترناسیونالیسم تأکید می‌کنیم که نمی‌گذاریم فریب سرمایه و سخنگویان‌شان را بخوریم و خود را به خدمتگزاران بی جیره و مواجب آنها تبدیل کنیم، فارغ از این‌که در مسکو باشند، یا در بروکسل و واشنگتن و یا در کیف. ما فقط از جانب یک مصلحت صحبت میکنیم – مصالح مشترک طبقه‌ی کارگر همه‌ی کشورها.

با این همه، استراتژی و وظایف چپ‌گرایان در کشورهای مختلف در مقاطع خاص متفاوت است. کارگران و چپ‌گرایان محلی نباید از موضع «ژئوپلیتیک» پیش بروند، نه از بحث بر سر این‌که چه کسی چه چیزی را اول شروع کرد. وظیفه‌ی ما توقف جنگ احتمالی و پشتیبانی از شکل‌گیری جنبش ضد جنگ طبقه‌ی کارگر در روسیه، اوکراین و این جمهوری‌ها است. تنها راه انجام این کار این است که بر این اساس عمل کنیم که «دشمن اصلی در کشور خودمان است». هر طرف دشمن متفاوتی دارد. نباید بگذاریم که با مقصر دانستن «متجاوز خارجی» سردرگم شویم و به‌هیچ‌وجه نمی‌توانیم خود را با دولت‌هایمان همسو کنیم.

خودمختاری دونباس

قبل از بحث درباره‌ی توافق صلح آتی، لازم است به نکته‌ی اصلی اشاره کنیم: مردم دونباس حق دارند سرنوشت خود را تعیین کنند. و این خودمختاری باید بر اساس انتخاب آزاد و دموکراتیک باشد. هرگونه اشاره به این‌که سرنوشت دونباس را باید «همه‌ی اوکراینی‌ها»، دولت اوکراین، یا حتی فراتر از آن، ایالات متحده و روسیه تعیین کند، به هر شکل که ارائه شود، خیانت به اصل دموکراتیک حق تعیین سرنوشت است.

کسانی که حق تعیین سرنوشت دونباس را انکار می‌کنند، می‌گویند که این «ملت نیست». آنان برحسب تمایلات ناسیونالیستی‌، این مردم را متعلق به ملت «اوکراین» یا «روس» می‌دانند. آنها تا آن‌جا پیش می‌روند که اصولاً توانایی ساکنان دونباس را برای انتخاب مستقل منکر می‌شوند. هیچ کدام از اینها ارزش تأمل ندارد. در واقع این ناشی از شووینیسمی شرم‌آور است که حقوق دموکراتیک چهار میلیون نفر را منکر می‌شود.

با این همه، قبل از هر چیز، حمایت از حق تعیین سرنوشت به معنای حمایت خودکار از هر گونه جدایی‌طلبی نیست. ما بدون قید و شرط حق تعیین سرنوشت جمهوری‌های خلق دونباس و لوهانسک را به رسمیت می‌شناسیم و تصمیم دموکراتیک مردم آنها، هر چه که باشد، به رسمیت می‌شناسیم. اما علاوه بر آن می‌توانیم در مورد مترقی‌ترین راه‌های اعمال خودمختاری از نظرگاه منافع عمومی طبقه‌ی کارگر و مبارزه برای سوسیالیسم صحبت کنیم. ما معتقدیم که انتخاب، در چارچوب تعیین سرنوشت، باید از چشم‌انداز همکاری و رفاقت آینده بین کارگران کیف، دونتسک و مسکو، پیش برود؛ اتحاد بین یک معدنچی و یک برنامه‌نویس، یک پزشک و یک معلم. بین همه‌ی کسانی که در جامعه ارزش‌آفرینی می‌کنند. به همین دلیل است که انتخاب باید آزادانه و آگاهانه باشد.

ثانیاً، ما رأی‌گیری به اتکای اسلحه‌ای که انگشتان امپریالیست‌ها و عوامل آن‌ها روی ماشه‌هایش است را به عنوان خودمختاری به رسمیت نمی‌شناسیم. انتخاب واقعی دموکراتیک تنها در شرایط دموکراسی سیاسی و آزادی مخالفان ممکن است. اما در حال حاضر، مقامات جمهوری‌ها به کارگزاران فاسد تحت کنترل روسیه تنزل یافته‌اند و مخالفان تحت تعقیب قرار می‌گیرند. تعیین سرنوشت این دو جمهوری موضوع جنبش دموکراتیک و کارگری آینده است که در تصمیم‌گیری در مورد سرنوشت دونباس، برخلاف مقامات موجود در جمهوری‌ها به‌ناگزیر عمل خواهد کرد.

مواضع و اهداف دولت‌های بورژوایی

جنگ صدمات بسیار به اوکراین وارد می‌کند و به نظر می‌رسد که دولت آن باید بیشترین علاقه را به راه‌حل مسالمت‌آمیز داشته باشد. اما نیروهای سیاسی که پس از «میدان» به قدرت رسیدند یکی از موانع اصلی در برابر راه‌حل مسالمت‌آمیز هستند.

نخست آن‌که، خود رهبران اوکراین با ناسیونالیست‌های قومی بسیار خوب‌اند و و به آن‌ها پروبال می‌دهند، به‌واقع سازمان‌های سیاسی افراطی راست را قانونی می‌کنند و آنها را زیر بال مقامات می‌آورد. بعد از رژیم پوروشنکو، و برخلاف وعده‌های مبارزات انتخاباتی‌اش، دولت زلنسکی از لفاظی‌ها و سیاست‌های ملی‌گرایانه برای مخالفت با آزادی زبان برای روسی‌زبانان بهره می‌برد و کماکان از همدستان نازی‌ها تجلیل می‌کند. چنین سیاستی هرگونه اجماع مسالمت‌آمیز با مردم دونباس و لوهانسک و را کنار می‌گذارد و مانع از ادغام مجدد داوطلبانه‌ی آنها می‌شود.

دوم آن‌که، طی هشت سال، جنگ بی‌پایان منبعی برای غنی کردن الیگارش‌ها و دزدسالاران فاسد اوکراینی بوده است. بنابراین، دسته‌ی ارتجاعی حاکم در اوکراین، بر خلاف منافع مردم اوکراین، نه از راه‌حل صلح واقعاً دموکراتیک که از یک جنگ خفیف سود می‌برند

امپریالیسم ایالات متحده حتی علاقه‌ی کم‌تری به حل و فصل مسالمت‌آمیز مناقشه دارد و در مقابل از آن برای اعمال فشار بر روسیه استفاده می‌کند. برای انجام این کار، طی هشت سال گذشته، از به‌اصطلاح «حزب جنگ»، متشکل از ارتجاعی‌ترین و نظامی‌ترین نیروهای سیاست اوکراین، از جمله نئونازی‌ها، حمایت کرده است.

موضع دولت روسیه بسیار ریاکارانه است. علی‌رغم اظهارات رسمی مبنی بر عدم مداخله در امور داخلی اوکراین و جمهوری خلق دونباس و جمهوری خلق لوهانسک، در واقع امپریالیسم روسیه بر این جمهوری‌ها تسلط کامل دارد. پس از شناسایی این دو جمهوری، دیگر نیازی به صحبت از عدم‌مداخله نیست.

روسیه از جمهوری‌های دونباس برای اعمال فشار بر دولت اوکراین و ابزار چانه‌زنی در بازی‌های سیاسی با ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا استفاده می‌کند. امپریالیسم روسیه به رژیم‌های مطیع و سیاستمداران قابل کنترل در این جمهوری‌ها نیاز دارد. در صورت ادغام مجدد آن‌ها با اوکراین، اینها ابزار روسیه برای تأثیرگذاری بر سیاست اوکراین خواهند بود. علاوه بر این، سرمایه‌داری روسی در حالی که وانمود می‌کند از محافظت از مردم در برابر «خونتای فاشیستی» صحبت می‌کند، از ساکنان دونباس به‌عنوان نیروی کار نیمه‌محروم و فوق‌العاده ارزان، ازجمله در معادن زغال‌سنگ کوزباس در داخل فدراسیون روسیه، استفاده می‌کند. بزرگ‌ترین مراکز سرمایه‌داری اتحادیه‌ی اروپا به همین ترتیب بخش اصلی نیروی کار اوکراین را استثمار می‌کنند.

علاوه بر این، دولت روسیه از این درگیری برای کاشت ناسیونالیسم سمی در جامعه‌ی روسیه، ترساندن مردم با تهدیدهای تجاوز خارجی، تجاوز ناتو به مرزهای روسیه و غیره استفاده می‌کند. هدف این است که مردم روسیه را از رویارویی طبقاتی، نابرابری و بی‌عدالتی در کشور خود دور و خشم و هراس مردم را به سمت «دشمن خارجی» هدایت کند.

ادعای مقامات روسیه مبنی بر اینکه تنها اوکراین در این مناقشه متجاوز است، قابل نقد است. رژیم روسیه نه‌تنها به‌طور مداوم تنش را حفظ کرده بلکه بارها از دروغ و اقدامات تحریک‌آمیز بهره برده است. این امر به‌ویژه در خلال تنش کنونی مشهود بود، که با کارزاری از اطلاع‌رسانی نادرست رژیم روسیه برای ایجاد توجیهی مناسب برای اقدامات خود پی‌ریزی شد. به عنوان مثال، «شواهد ویدیویی» از پیش ضبط شده از گلوله‌باران جمهوری‌ها و درخواست‌های حمایت سران این دو جمهوری وجود داشت که چند روز قبل از شروع تخلیه‌ی جمعیت غیرنظامی منتشر شد. همه‌ی اینها پوچ بودن ادعاها درباره‌ی عدم تمایل کرملین به تشدید درگیری فعلی و همچنین تلاش برخی از چپ‌گرایان روس برای تصویر کردن آن به‌عنوان «شرّ کم‌تر» را آشکار می‌کند.

بنابراین، یک راه‌حل دموکراتیک مسالمت‌آمیز به‌نفع سرمایه‌داری روسیه نیست، که دست‌کم از تنش دائمی در دونباس سود می‌برد. و از همین رو سازمان‌های کارگری چپ که پشتیبان موضعی اساساً ضد جنگ در روسیه‌اند، موضع مترقی دارند و توسعه‌ی آگاهی طبقاتی و خودسازمان دهی طبقه کارگر تنها راه‌حل این مسأله است.

سرانجام آن که دولت‌های دونباس و لوهانسک در حال حاضر با گسست از مردم، کارگزاران روسیه و الیگارشی محلی هستند. جنگ بی پایان سرچشمه موقعیت ویژه‌ی آنهاست و بنابراین آن‌ها به یک راه‌حل واقعاً دموکراتیک نیز علاقه‌ای ندارند. روسیه نه‌تنها از دولت‌های این دو جمهوری حمایت می‌کند، بلکه آن‌ها را در اختیار دارد. بدون این حمایت، دولت‌های فعلی در جمهوری‌ها دوام نمی‌آوردند. با حمایت امپریالیسم روسیه، مخالفان تحت تعقیب قرار می‌گیرند، تمام ابتکارات مستقل کارگری بی‌رحمانه سرکوب می‌شوند و حتی فرماندهان میدانی که حدی از استقلال نشان داده‌اند با مشارکت سرویس‌های ویژه‌ی روسیه ترور شده‌اند.

در مجموع، هشت سال بعد، نه دولت اوکراین، نه مقامات روسیه، نه ایالات متحده، و نه حتی دولت‌های جمهوری‌های دونباس و لوهانسک، هیچ کدام به حل‌وفصل مسالمت‌‌آمیز واقعاً دموکراتیک این درگیری علاقه‌ای ندارند.

ادغام دوباره یا استقلال؟

اگر از منظر منافع آینده‌ی سوسیالیستی بین‌المللی بشریت و رشد نیروهای جنبش کارگری حرکت کنیم، قاعدتاً گزینه‌ی ارجح برای حل یک منازعه‌ی ملی، گزینه‌ای خواهد بود که به حل تضادهای ملی، توقف شکاف‌های فرقه‌ای، بازگشایی محل‌های کار بینجامد، و باعث ایجاد درگیری‌های ملی جدید طولانی نخواهد شد.

اگر تنها از این منظر به مناقشه در دونباس بپردازیم، آن‌گاه ادغام مجدد دموکراتیک مسالمت‌آمیز این جمهوری‌ها در اوکراین، با حفظ آزادی‌های زبانی و دیگر آزادی‌ها و تضمین درجه‌ای از خودمختاری، یکی از گزینه‌های حل و فصل خواهد بود که مردم لوهانسک و دونباس خواهان آن هستند.

ما از ادغام مجدد دموکراتیک مسالمت‌آمیز صحبت می‌کنیم، و نه از الحاق اجباری. هر گونه ادغام مجدد اجباری صرفاً شکاف‌های ملی را عمیق‌تر می‌سازد و جراحت عمیقی بر جنبش کارگری وارد می‌کند. و در اوکراین امروز تا زمانی که دولت فعلی و «حزب جنگ‌طلب» در قدرت هستند، ادغام مجدد دموکراتیک غیرممکن است.

یک بدیل برای ادغام مجدد، استقلال واقعی دونباس و لوهانسک است. با این حال، بدون تغییر رژیم در روسیه، استقلال این جمهوری‌ها یک داستان خیالی خواهد بود، زیرا در واقع این مناطق ویران شده از جنگ، ضمایم و منبع نیروی کار ارزان برای روسیه باقی خواهند ماند. علاوه بر این، اگر اوکراین متخاصم باقی بماند، آن‌گه این جمهوری‌ها همچنان به حمایت نظامی روسیه وابسته خواهند بود.

در حال حاضر، نه‌تنها روسیه استقلال لوهانسک و دونباس را به رسمیت شناخته بلکه با گسیل نیروهای نظامی نیز آن را تقویت گرده است. اما تحت این شرایط، شناسایی رسمی این جمهوری‌ها توسط روسیه تنها به معنای وجود رسمی‌تر رژیم‌های دونباس و لوهانسک به عنوان کارگزاران روسیه است. این با استقلال واقعی و حتی کم‌تر از آن با خودمختاری این دو جمهوری ارتباطی ندارد.

بنابراین، استقلال واقعی جمهوری خلق دونباس و جمهوری خلق لوهانسک تنها در نتیجه‌ی انتخاب دموکراتیک مردمان آنها، با حمایت جنبش دموکراتیک کارگری و ضد جنگ در اوکراین و روسیه امکان‌پذیر است.

صرف‌نظر از ارزیابی گزینه‌های احتمالی برای حل آتی بحران، «گرایش مارکسیستی»، قبل از هر چیز اساساً از حق تعیین سرنوشت حمایت می‌کند. مردم دونباس، در راستای اعمال حق تعیین سرنوشت خود از طریق فرایندی صلح‌آمیز و دموکراتیک تصمیم نهایی را در مورد آینده‌ی آن بگیرند. ادغام مجدد اجباری نمی‌تواند مبنای رفاقت و همکاری باشد.

همچنین باید به بنیادی‌ترین حقیقت اشاره کرد. این که در درازمدت، هیچ راه‌حل کاملی برای مسأله‌ی منازعات زبانی، قومی و اجتماعی خارج از حرکت به سوی سوسیالیسم وجود ندارد. احیای سرمایه‌داری و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شرایطی را ایجاد کرد که در آن دسته‌های مختلف بورژوازی، در سپهر دولت‌های پساشوروی، طبقه‌ی کارگر گروه‌های مختلف قومی و زبانی را به‌طور نظام‌مند در برابر یکدیگر قرار می‌دهند. همه‌ی این‌ها برای منحرف کردن کارگران در طرف‌های مخالف مرزهای ملی و خطوط مرزبندی نظامی از این واقعیت است که آنها یک دشمن مشترک دارند: سرمایه.

دعواهای قومی-زبانی و دشمنی متقابل بین کارگران که سرمایه‌داران تحمیل می‌کنند، تنها در خدمت شکاف انداختن میان طبقه‌ی کارگر است. در واقع، شرایطی که کارگران اوکراین، روسیه، جمهوری خلق دونباس و لوهانسک در آن قرار دارند به این معنی است که آنها با یکدیگر اشتراکات بسیار بیشتری دارند تا با حاکمان و رؤسای‌شان.

این واقعیت تنها به این معنی است که یک بدیل وجود دارد. این وظیفه‌ی چپ‌گرایان است که در گفتار و کردار برای یک جنبش مستقل متحد کارگران کشورهای مختلف مبارزه کنند، که قادر به پیگرد مبارزه برای خروج واقعی از بن‌بست خونینی است که در آن قرار گرفته‌ایم.

برای یک فدراسیون آزاد سوسیالیستی از دولت‌های کارگری، نه تنها در اتحاد جماهیر شوروی سابق، بلکه در کل جهان! این بدان معناست که ما نباید صرفاً منتظر باشیم تا اتفاقی بیفتد یا رویدادها به نتیجه‌ی طبیعی خود برسند. برعکس، لازم است همه‌ی چپ‌گرایان واقعی در روسیه، اوکراین و دونباس با یکدیگر همکاری کنند، تا نیرویی خلق کنند که قادر باشد توان بالقوه‌ی طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته را در سراسر سپهر پساشوروی را رها و یک حزب چپ انقلابی بسازد.

جنبش دموکراتیک متحد کارگران تنها راه نجات واقعی است

شرط اصلی غلبه بر وضعیت غم‌انگیز کنونی در دونباس، ایجاد یک جنبش متحد و دموکراتیک کارگران از همه‌ی طرف‌ها، فارغ از فشارهای تمامی بلوک‌های امپریالیستی است. این کاری بسیار دشوار است، اما همچنین تنها کار واقعاً واقع‌بینانه برای هر کسی که می‌خواهد به بربریت جنگ پایان دهد، که شرایط زندگی طبقه‌ی کارگر را در هر دو طرف خطوط نظامی ویران می‌کند، تنها کار حقیقتاً واقع‌بینانه است. همچنین درک این نکته ضروری است که بدون یک جنبش کارگری توانمند و مستقل، مبتنی بر یک برنامه‌ی سیاسی سوسیالیستی انترناسیونالیستی، «آزادی» برای کارگران هر دو طرف واقعی نخواهد بود.

شکل‌گیری یک جنبش دموکراتیک فراگیر، و یک جنبش کارگری توانمند در جمهوری‌ها، پیش‌شرط‌های برای امکان تعیین سرنوشت این جمهوری‌ها و همچنین کسب آزادی واقعی برای کارگران اوکراین و روسیه است. دسته‌های دزدسالار اقتدارگرا، دولت‌های جمهوری‌ها، فقط منافع خود را بیان می‌کنند. اگر این جنبش دموکراتیک آینده تصمیم بگیرد خود را از اوکراین جدا کند، چنین تصمیمی باید گرفته و به آن احترام گذاشته شود. مسأله‌ی کلیدی این است که کارگران باید بتوانند آن را بدون فشار خارجی از سوی نیروهای طبقاتی بیگانه انجام دهند.

وظیفه‌ی چپ در اوکراین، روسیه، لوهانسک و دونباس این است که به طور جمعی برای آزادی کارگران برای تعیین آینده‌ی خود تلاش کنند، که برحسب اراده‌ی سیاسی طبقه‌ی کارگر می‌تواند هم به شکل استقلال جمهوری و هم به شکل ادغام مجدد مسالمت‌آمیز دونباس و لوهانسک به عنوان بخشی از اوکراین، با احترام به آزادی‌های زبانی و دیگر آزادی‌ها، باشد. جنبش برای تحقق این امر، به‌ناگزیر باید جنبشی واحد در اوکراین و جمهوری‌ها باشد. شرط اساسی برای تشکیل آن، آتش‌بس، غیرنظامی کردن و خروج متقابل نیروهای روسیه و اوکراین از خطوط منازعه است. ما باید بازی بورژوازی حکومت‌های مختلف برای سرزنش یکدیگر و اتهام‌زنی متقابل را که فقط درپی سردرگم ساختن طبقه‌ی کارگر است، رد کنیم.

دستیابی واقعی به استقلال و آزادی تعیین سرنوشت در قلمروهای لوهانسک و دونباس فعلی تنها از طریق به دست گرفتن قدرت توسط طبقه‌ی کارگر، به پشتوانه‌ی «نیروی سلاح»، علیه دشمن طبقاتی متقابل آنها امکان‌پذیر است. سیاست فعلی مقامات جمهوری‌های منزوی و در نتیجه روسیه علیه این اصل است. هم شناسایی رسمی و هم مداخله‌ی نظامی روسیه با این هدف مخالف است.

تنها راه نجات واقعی، مبارزه‌ی مستقل طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته برای سوسیالیسم است!

موضع ما روشن است:

علیه مداخله‌ی نظامی روسیه!

علیه جنگ و کشاندن طبقه‌ی کارگر اوکراین و روسیه به کشتار متقابل!

برای آزادی واقعی تعیین سرنوشت کارگران!

برای یک جنبش دموکراتیک توانمند و مستقل به رهبری طبقه‌ی کارگر!

برای فدراسیونی سوسیالیستی از کارگران همه‌ی کشورها!

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/feed/ 0 6574