انقلاب ۵۷ – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com صدای زحمت‌کشان، صدای بی‌صدایان برای ایرانی آزاد Sun, 28 May 2023 06:22:45 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.8.9 https://i1.wp.com/www.sedayekargar.com/wp-content/uploads/2019/07/cropped-1107927-498476-14.png?fit=32%2C32 انقلاب ۵۷ – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com 32 32 88122710 شرایط اضطراری و شرایط عادی در انقلابات http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/#respond Sun, 28 May 2023 06:22:38 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7091 همایون سپهوند

آیا قوانین، مقررات، ضوابط و نهاد‌ها وتشکل‌هایی که در شرایط اضطراری یک انقلاب، بنا به ضرورت ونیاز شرایط خاص، شکل گرفته‌اند، قابل تعمیم به شرایط عادی و پایدار هستند؟

شرایط اضطرای بنا به تجربه‌ی تاریخی به شرایطی گفته می‌شود که بقول لنین: «پایینی‌ها نمی‌خواهند و بالایی‌ها نمی‌توانند به روش قدیم حکمرانی کنند»؛ یا شرایطی که حکومت دوگانه بر کشور حاکم است و یا جنگ داخلی در جریان است و…

شرایط عادی شرایطی است که انقلاب پیروز شده و نهاد‌ها و ارگان‌های تقنینی و اجرایی لازم را بوجود آورده و مسئله‌ای که همه چیز را در کشور تحت‌الشعاع قرار بدهد وجود ندارد.

در شرایط اضطراری یعنی زمانی که هنوز رژیم سقوط نکرده ولی قادر به اعمال تام و تمام حاکمیتش نیست و یا زمانی که انقلاب پیروز شده ولی دولت و رژیم جدید هنوز به اوضاع مسلط نشده، دخالت‌گری توده‌های مردم در اداره امور رو به فزونی می‌گیرد و مردم شورا‌های محلات را جهت امنیت، توزیع مایحتاج و رتق و فتق امور تشکیل می‌دهند و تشکل‌هایی در ادارات، کارخانه‌ها، حوزه آموزش و بهداشت و.. تحت عنوان‌های شورا، انجمن، خود مدیریتی، خودگردانی و.. سامان می‌دهند. چنین مواردی در اواخر سال ۵۷ و ابتدای سال ۵۸ در کشورمان در سطح گسترده به مرحله اجرا درآمد. نمونه‌ها و تجارب بسیاری در دیگر کشور‌ها چه در جنگ‌های خارجی و شرایط اشغال (جنگ جهانی دوم) و چه جنگ‌های داخلی (جنگ‌های داخلی اسپانیا، چهارسال جنگ داخلی بلشویک‌ها با دشمنان انقلاب سوسیالیستی) و چه در انقلابات و یا حوادثی که شمولیت ملی را داشت به وفور قابل رد‌یابی است.

در شرایطی که انقلاب پیروز شده ولی رژیم جدید هنوز مسلط به تمام امور نیست و ترس بازگشت ضد انقلاب و یا دخالت خارجی بر جامعه سنگینی می‌کند، دو دسته از اقدامات و وضع قوانین از دو ناحیه انجام می‌گیرد. یک دسته از طرف توده‌های مردم برای دخالت‌گری در اداره امور و در نهایت مسلط شدن به سرنوشت خودشان در صورت امکان و یک دسته قوانین و ضوابط محدود‌کننده از طرف دولت موقت یا مدیریت دوران‌گذار و یا شورای انقلاب. این مقررات مختص زمان اضطرای است و مصلحت کشور ایجاب می‌کند و در شرایط عادی لغو خواهد شد.

حال ببینیم در عمل تجربه‌های تاریخی چه چیز را گواهی می‌دهد:

در انقلاب کبیر اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری بلشویک‌ها در دوران جنگ‌های داخلی (۱۹۱۸-۱۹۲۲) و زمانی که اولین انقلاب سوسیالیستی در محاصره ومورد هجوم ۱۴ کشور امپریالیستی قرار گرفته بود، بلشویک‌ها به رهبری لنین، قوانین و ضوابط محدود‌کننده‌ای را بنا به مصلحت انقلاب و شرایط اضطراری اعلام کردند و تأکید کردند که این محدویت‌ها موقتی، مصلحتی و ضرورتی است و به محض برگشت به شرایط عادی همه این محدویت‌ها لغو خواهد شد. این محدودیت‌ها شامل تعطیلی و فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی، انحلال مجلس، محدودیت وانحلال شوراهایی که در آن اکثریت را نداشتند، وحاکمیت مطلق حزب بلشویک به جای دولتی که می‌بایست بازتاب نمایندگان اکثریت عظیم مردم باشد و…. می‌شود. بلشویک‌ها بعد از ۱۹۲۴ یعنی پایان شرایط اضطراری، عملاً هیچ کدام از محدودیت‌های دوران شرایط خاص را لغو نکردند واین محدودیت‌ها به اشکال مختلف در شرایط عادی به حیات خود ادامه دادند. از آزادی، دمکراسی، تعدد احزاب، انسان محوری خبری نبود، خواست اکثریت عظیم مردم یعنی «توسط اکثریت عظیم مردم و برای اکثریت مردم»، شعار‌مانیفست کمونیستی که توسط مارکس نوشته شده بود، مهر توقف وتعطیل خورد و بویی از جامعه‌ای که در آن «شکوفایی هر فرد ضامن شکوفایی همگان است» به مشام نمی‌رسید و نرسید.

راقم این نوشته از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و دستاورد‌های سترگ آن برای تمام بشریت و به ویژه فرودستان جهان دفاع می‌کند ولی این بدین معنی نیست که مارکس، انگلس، لنین و بلشویک‌ها، خطاناپذیر بودند و هیچ حرجی بر نظر وعملشان نیست. خودشان هم بر این نظر نبودند و مکرر در نوشته‌ها بر خلاقیت، شرایط خاص، ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، تضاد، عدم کپی‌برداری، نبود نسخه واحد برای تمام کشور‌ها و… تأکید داشتند.

در انقلاب ۱۳۵۷ ایران هم، تمام دستآورد‌های شرایط اضطراری، چند ماه قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ و دو سال بعد ازانقلاب، کان لن یکن اعلام شد و به جای شورا‌های کارگری اعتصابات، شورا‌های اسلامی کار، انجمن‌های اسلامی، احزاب اسلامی، حقوق بشر اسلامی و…. تشکیل شد و احزاب و سازمان‌های سیاسی نه تنها منحل، بلکه اکثریت کادر‌ها، اعضا وفعالین آن‌ها اعدام، زندانی و فراری شدند.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، در مرحله‌ی گذار از سلب به ایجاب قرار دارد و  بحث و گفتمان‌های زیادی در فضای واقعی و مجازی در رابطه با شکل و صورت دموکراسی بعد از پیروزی، مطرح و جاری است و به تبع آن اختلاف نظر‌های زیادی در این رابطه وجود دارد.

برای این که بدانیم کدام مدل و شکلی از دموکراسی (دموکراسی بورژوائی، دموکراسی شورایی، دموکراسی وکالتی، دموکراسی مستقیم و.. ) می‌تواند حاکمیت اکثریت عظیم مردم را بر سرنوشتشان محقق سازد، می‌بایست منتظر حل تضاد‌ها و توازن قوا در اینده نه چندان دور بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%a7%d8%b6%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%b7-%d8%b9%d8%a7%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa/feed/ 0 7091
زمینه‌های عینی و ذهنی شکل‌گیری شعارهای محوری در انقلاب‌ها http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%b0%d9%87%d9%86%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%84%e2%80%8c%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b4%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%87/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%b0%d9%87%d9%86%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%84%e2%80%8c%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b4%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%87/#respond Wed, 30 Nov 2022 14:04:08 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6859 همایون سپهوند

در هر انقلابی چه در ایران و چه در جهان، ممکن است تا چند صد شعار تولید شود و توسط معترضین در کوی و برزن سر داده شود. صرف نظر از شکل شعار‌ها که می‌تواند کوتاه، قصار، شعرگونه، ریتمک و… باشد (که موضوع این نوشته نیست)، از نظر محتوای ومضمون شعار‌ها را می‌توان با احتیاط بدین گونه دسته‌بندی کرد. شعار‌های نفی و سلبی ( «مرگ بر ستمگر، نه شاه می‌خوایم نه رهبر» و…. ). شعار‌های اثباتی و ایجابی ( «زن، زندگی، آزادی» و «نه روسری نه تو سری، آزادی و برابری» و… ). شعار‌های تهیجی و اتحادی ( «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» و… ) و شعارهایی با مضمون تحقیر، تخریب، توهین به هیئت حاکمه و گا‌هاً شعار‌های هجوی و همراه با ناسزا برای به لجن کشیدن دیکتاتوری.

از بین صد‌ها شعار، یک شعار جایگاه محوری، همه گیر، محبوب ودر نهایت، شعار انقلاب می‌شود که معمولاً در دسته‌بندی شعار‌های اثباتی و ایجابی قرار می‌گیرد. مثلاً در همین انقلاب در جریان کنونی شعار «زن، زندگی، آزادی»، به شعاری محوری لااقل تا کنون تبدیل شده است.
در انقلاب ۲۲ بهمن سال ۵۷ ایران شعار محوری «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» بود که توسط آخوند‌ها به. «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» تبدیل شد. در انقلاب فرانسه شعار محوری «آزادی، برابری، برادری» بود. درپانقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ شعارهای «همه قدرت به شورا ها» و «نان، صلح، زمین» محوری بودند. در بهارعربی شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» (به معنی مردم سقوط نظام را می‌خواهند) شعار محوری بود.

با احتیاط می‌توان گفت شعار محوری از نظر شکل کوتاه و قصار و از نظر مضمون همه شمول و فراگیر و در برگیرنده خواسته‌های اکثریت نسبی معترضین می‌باشد.

در زایش و شکل‌گیری شعار‌های محوری علی القاعده پارامتر‌ها و پدیده‌های متعددی مؤثر هستند ولی دو مورد از شاخص‌ترین و برجسته‌ترین این عوامل را می‌توان نام برد. اول خواسته معترضین در سطح کلی و ملی و دوم هیئت حاکمه توتالیتر و مستبدی که این خواسته‌ها را از مردم و معترضین دریغ و سلب کرده، درواقع در حالت کلی، می‌توان گفت که شعار‌های محوری انقلاب‌ها بر دو پایه و رکن شکل می‌گیرد. مردم از یک طرف و هیئت حاکمه از طرف دیگر.

برای تدقیق مسأله و ملموس بودن آن، دو شعار محوری کشور خودمان را در انقلاب ۵۷ و در خیزش انقلابی ۱۴۰۱ بررسی کنیم.
دربیست و دوم بهمن سال ۱۳۵۷ انقلاب ضد دیکتاتوری با شعار محوری «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی(عدالت اجتماعی)» به پیروزی رسید.

۱- چرا استقلال جایگاه اول را در شعار محوری بهمن اشغال کرد؟

معمولاً استقلال در مقابل وابستگی به ذهن متبادر می‌شود، رژیم پهلوی چه رضا شاه و بخصوص محمد رضا شاه یک سری اصلاحات اقتصادی عامرانه، از بالا و باسمه‌ای انجام داده بودند که اولاً توسعه سیاسی را به همراه نداشت و دوما ماهیت سرمایه‌داری وابسته و بورژوازی کمپرادور داشت. ساختار سازمانی ارتش، اموزش پرسنل و تجهیزات نظامی نیرو‌های مسلح و.. تماماً غربی و آمریکائی بود. رژیم پهلوی به پیمان‌های نظامی سنتو و سیتو و.. که غرب و آمریکا بر علیه اتحاد شوروی سابق علم کرده بودند، پیوسته بود. نقش ژاندارمی منطقه و سرکوب انقلابیون ظفار، کاپیتلاسیون، حق توحش، وجود چندین هزار مستشار خارجی و صد‌ها قرارداد پنهان از چشم مردم و… مجموعه‌ای را تشکیل می‌داد که تصور وابستگی رژیم به غرب و علی‌الخصوص به آمریکا را در ذهن مردم ایجاد کرده بود. قابل ذکر این که اپوزیسیون چپ و مذهبی این وابستگی‌های رژیم سلطنتی را چند برابر و با بزرگنمائی تبلیغ و ترویج می‌کردند. به هر حال قرار گرفتن شعار استقلال در صف مقدم شعار محوری انقلاب بهمن، قبل از اینکه ابداع و اختراع توده‌ها و یا تراوش فکری و ذهنی این روشنفکر و یا آن حزب سیاسی باشد، به عملکرد و شیوه حکومت‌داری هیئت حاکمه مستبد و وابسته بر می‌گردد.

۲- به چه دلیل آزادی جایگاه خود را در شعار محوری انقلاب ۵۷ پیدا کرد؟

در دوران روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه برای جلو‌گیری از دیکتاتوری شعار «قانون بر فراز فرمانروا» از طرف حقوقدان‌ها و یا انقلابیون آن زمان مطرح می‌شد. شعار محوری رژیم سلطنتی که در هر کوی برزن خودنمائی می‌کرد شعار «خدا، شاه، میهن» بود، حتی بعد از خدا میهن هم نبود بلکه شاه بود. حکمت پهلوی‌ها که حکوت شاهی، فردی، موروثی و شاه بر فراز قانون بنا شده بود اساساً یک حکومت دیکتاتوری، مستبد، آزادی کش و بیگانه با دموکراسی بود و برای حفظ این نظام توتالیتر سازمان اطلاعاتی مخوفی را با کمک سازمان سیا و موساد سامان داده بود. کشتار انقلابیون در خانه‌های تیمی، در خیابان و قصابی و سلاخی مبارزین در زندان کمیته مشترک و اوین چنان اوج گرفته بود که حتی صدای سازمان‌های حقوق بشری آن زمان و حتی همپالگی‌هایشان را در غرب و در آمریکا و به خصوص حزب دمکرات را در آورده بود، که دوران رئیس جمهوری جیمی کارتر در اواخر سال ۵۵ و اوایل سال ۵۶ از آن جمله بود.

ساواک چنان فضای تنگ و خفقانی را ایجاد کرده بود که همه به هم شک داشتند و در میان مردم عوام این جمله رد و بدل می‌شد که «دیوار موش دارد و موش گوش دارد». در این موارد هم، چون شفافیتی از نظر رژیم وجود نداشت اپوزیسیون چپ و مذهبی هم بزرگ‌نمائی و آگراندیسمانهائی را تبلیغ و ترویج می‌کردند. مثلاً می‌گفتند، رژیم صد هزار زندان سیاسی دارد که در واقع تعداد زندانیان سیاسی از سه و یا چهار هزار نفر تجاوز نمی‌کرد. یا حتی مرگ‌های طبیعی، تصادفی و اتفاقی افراد معروف و سر‌شناس را به ساواک نسبت می‌دادند؛ مانند مرگ صمد بهرنگی، جلال آل احمد، مصطفی خمینی، دکتر شریعتی و….

در هر حال خفقان و سرکوب آزادی‌های سیاسی رژیم سلطنتی مقوله آزادی را در دستور مخالفین و معترضین انقلاب ۵۷ قرارداد و شعار محوری انقلاب ۵۷ دومین کلمه خود بعداز استقلال را پیدا کرد. شاید در این جا لازم به یادآوری باشد که با وجود این فضای خفقان، در رژیم سابق آزادی‌های مدنی برقرار بود و حکومت در زندگی شخصی افراد دخالتی نمی‌کرد.

۳- شعار محوری انقلاب ۵۷ و جمله «جمهوری اسلامی»

علی‌رغم اصلاحات اقتصادی عامرانه و رفرم از بالا که منجر به ایجاد صنایع وابسته، نیمه‌وابسته و گا‌هاً مستقل شده بود، مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم، فاصله طبقاتی، حلبی آباد‌ها، حاشیه نشینی‌ها، بی‌سوادی، عدم دسترسی به بهداشت و آموزش… بسیار بود. چنان که اردشیر زاهدی وزیر خارجه‌ی شاه در مصاحبه‌ای در آمریکا بیان کرد:«اگر ایراد نداشتیم که انقلاب نمی‌شد»، نقش مسائل معیشتی و اقتصادی در انقلاب ۵۷ کم نبود. در یک جمله جای عدالت اجتماعی و کرامت انسانی به معنی وسیع کلمه در نظام پادشاهی خالی بود.

پس از این که به جای رهبری و هژمونی پرولتاریا، ملاتاریا و روحانیت سوار موج اعتراضی شد، کلمه سوم شعار محوری انقلاب ۵۷، به «جمهوری اسلامی» تغییر کرد و مردم با توجه به زمینه‌های مذهبی ۱۴۰۰ ساله و شبکه تبلیغی گسترده‌ی آخوند‌ها (که میراث پهلوی بود)، این بار در کلمه جمهوری اسلامی عدالت علی، برادری، برابری و.. را می‌دیدند. سخنان خمینی مبنی بر اینکه «هم دنیایتان را آباد می‌کنیم و هم آخرتتان را» و یا «شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم» و اراجیفی از این قبیل باعث شد که مردم توهم عدالت اجتماعی را در کلمه «جمهوری اسلامی» ببینند.


واکاوی شعار محوری انقلاب کنونی یعنی «زن، زندگی، آزادی» را در بخش دوم این مقاله پی می‌گیریم.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%b0%d9%87%d9%86%db%8c-%d8%b4%da%a9%d9%84%e2%80%8c%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b4%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%87/feed/ 0 6859
رسالت رنسانس ایرانی فروپاشی دیکتاتوری اسلامی! http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%84%d8%aa-%d8%b1%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%88%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%db%8c%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%b1/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%84%d8%aa-%d8%b1%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%88%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%db%8c%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%b1/#respond Wed, 23 Nov 2022 08:55:34 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6829 علی کشتگر

آنچه در ایران می گذرد یک تحول عمیق اجتماعی بی سابقه در همه تاریخ چند هزار ساله ایران است، که هدف آن دگرگونی انقلابی در همه حوزه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و به تبع آن رهایی زن از تمام قید و بندها و محرومیت ها، تبعیضات و سنت‌های مبتنی بر دین خوئی است. نام واقعی این تحول همه جانبه رنسانس است. نوزائی ایرانی. این انقلاب نوزائی دیر یا زود، برای همیشه تروریسم اسلامی حاکم را به زباله دان تاریخ می اندازد.

اسلام سیاسی دشمن دموکراسی

در دوران نهضت مشروطه جامعه ایران هنوز در قید سنتهای عقب مانده اسلامی بود. و زن از همه حقوق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی محروم بود و زنان هم بجز استثنائاتی تاریخی مثل قره العین به همه تبعیضات گردن می گذاشتند. و آن کس هم که گردن نمی گذاشت به سرنوشت هولناک قره العین دچار می شد.

در آن زمان انگشت شمار بودند روشنفکرانی که اهمیت امر برابری زنان در همه امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، برابری همه مذاهب و عقاید در برابر قانون و جدائی کامل دین و دولت را به مثابه سنگ بنای تشکیل دولت- ملت درک می کردند و می دانستند که برابری شهروندان و استقرار دموکراسی بدون قوای سه گانه سکولار و مستقل از هم غیرممکن است، و حالا امروز این حقایق را نسل جوان ایران درک می کند و بخاطر تحقق آن به مبارزه ای حماسی روی آورده. در نهضت مشروطه بر خلاف آنچه مثلا در انقلاب فرانسه رخ داده بود، مساله ممنوعیت دخالت دین و روحانیت در امر دولت و سیاست مطرح نبود بلکه برعکس روحانیت به مترقی و ارتجاعی تقسیم می شد و بخش به اصطلاح مترقی آن در نهضت مشروطه نقش داشت و در نتیجه در تدوین قانون اساسی مشروطه نیز نظرات ارتجاعی خود را اعمال کرد. به این ترتیب قانون اساسی مشروطیت نتوانست بر اساس جدائی دین از دولت، برابری همه ادیان و عقاید، رهایی زن از قید و بندهای سنتی و مذهبی و تشکیل قوای سه گانه سکولار تدوین شود. قانون اساسی مشروطیت بکلی مرد سالار و شیعه سالار بود چرا که در آن قانون، مذهب شیعه اثنی عشری بعنوان مذهب رسمی ایرانیان شناخته شد و طبعا ایرانیان دارای سایر مذاهب همراه با زنان همچنان چون قرن های گذشته شهروندان درجه دوم باقی ماندند.

چرا انقلاب مشروطه نمی توانست به دموکراسی منجر شود؟

زن همچون گذشته نه حق رای داشت، نه حق آزادی انتخاب لباس، نه حق جدائی و طلاق، نه حق خروج از منزل بدون اجازه شوهر، نه حق ممانعت مرد از چند همسری و نه حق حضانت فرزند داشت و همچنان در مساله ارث و یا شهادت نصف مرد و در عمل کمتر از نصف مرد به حساب می آمد و حتی شوهر در صورت عدم تمکین کامل زن به هوسها و خواسته های او حق تنبیه بدنی وی را نیز داشت و اگر هم مرد همسرش را می کشت با پرداخت دیه موضوع حل می شد. به این ترتیب انقلاب مشروطه با وجود ایجاد پارلمان، آزادی نسبی احزاب و محدود کردن قدرت پادشاه نمی توانست راهگشای دموکراسی و برابری شهروندان باشد. جامعه از مجموعه سلولها و یا واحدهائی که خانواده باشند تشکیل می شود. طبعا از جامعه ای که از مجموع کل این واحدهای زیر سلطه دیکتاتوری مردان تشکیل شده انتظار دموکراسی بیهوده است.

چرا در هیچ کشور اسلامی دموکراسی نیست؟

چرا در هیچ یک از کشورهای اسلامی تا کنون دموکراسی به معنای واقعی آن تحقق نیافته و هر جا هم آزادی های سیاسی به شکل نیم بند و به صورت آمرانه و از بالا پدید آمده، ناپایدار بوده است؟ برای آن که موقعیت زن در خانواده و در جامعه تابع قوانین عقب مانده اسلامی و قرآنی بوده است. در این گونه جوامع بیش از آن که دموکراسی به معنای واقعی کلمه و به نحو پایدار محقق شود باید مساله برابری زن و مرد نهادینه شود. و این مستلزم آن است که هم زنان به حقوق اجتماعی خود واقف شوند و برای تحقق آن مبارزه کنند و هم مردان برابری زن و مرد را در همه عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بپذیرند و هر آنچه برای خود درست می دانند برای خواهران، همسران و مادران خود نیز درست بدانند.

مردی که از برابری زن و مرد دفاع نکند آزادیخواه نیست!

جوانی که همین امروز شعار آزادی می دهد اگر در مساله ارث برابری خود را با خواهر خویش نپذیرد و یا در مساله مناسبات اجتماعی برای خود حق بیشتری قائل شود، هنوز آزادیخواه نیست.همان گونه که پیشتر اشاره شد اگر در غرب تحول انقلابی و رنسانس در جهت جدائی کامل مذهب از دولت سیر کرد در نهضت مشروطه ایران روند برعکس جریان یافت. روحانیت به اصطلاح مبارز نقش برجسته پیدا کرد و قانون اساسی آلوده به فقه و شرعیات ارتجاعی مذهب شیعه شد.

در نهضت ملی مصدق نیز هیچ نشانه ای از تلاش برای بهبود قانون اساسی مشروطه دیده نمی شود و به دلایل مختلف چنین انتظاری هم از آن نهضت نمی شد داشت. انقلاب بهمن ارتجاعی ترین حکومت تاریخ ایران را به قدرت رساند و همان قانون ناقص و عقب مانده مشروطیت را نیز الغا کرد، اصطلاح امت را جانشین ملت کرد و مردم را به خودی و غیرخودی و شهروند درجه یک و درجه دو و درجات پائین تر تقسیم کرد. و حکومت مطلقه روحانیت را مستقر ساخت. که در این یادداشت به دلایل آن، که بارها از زوایای مختلف مورد بحث قرار گرفته به آن نمی پردازم و مستقیما میروم سراغ آنچه امروز در حال رخ دادن است.

چگونه جامعه ایران به نوزائی رسید؟

امروز به برکت انقلاب جهانی رسانه ای و مهمتر از آن با تکیه بر تجارب همه شکستهای از انقلاب مشروطه تا کنون بویژه تجارب درس آموز و دردناک ۴۴ سال حاکمیت تروریستی و فاسد و تبعیض گر مذهبی، ایران به بیداری بی سابقه ای رسیده و در این میان نسل های جوان و جوان تر بویژه دختران و زنان ایرانی که در این چهار دهه زیر فشار تبعیض و تحقیرهای همه جانبه بوده اند خواهان برافکندن تبعیض و برابری کامل زن و مرد در همه عرصه های زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستند و برای این خواسته های عادلانه مردان بویژه نسل جوان نیز اکثرا در کنار آنان به مبارزه برخاسته اند. بی اغراق می توان گفت که جامعه ایران ۴۴ سال پس از حکومت نکبت بار تروریسم اسلامی از سنت دیرپای دین خوئی هزاران ساله عبور می کند و خواهان زدودن هر گونه دخالت و نفوذ دین در مناسبات اجتماعی و سیاسی و طبعا خواهان برابری کامل زن و مرد است. این انقلاب دیگر نه به دنبال “شعار رای من کو” در چارچوب نظام دینی هست، نه به دنبال اصلاح رژیم مذهبی است و نه دخالت مذهب در دولت و سیاست را برمی تابد. این جنبش عصاره همه تجارب ایران و جهان را در خود منعکس کرده و به دنبال نوزائی ایران است. یعنی برابری کامل شهروندان، نابودی همه گونه تبعیض و استقرار دموکراسی سکولار و ممنوعیت دخالت هرگونه دین و مذهبی در دولت و سیاست.

سرکوب دیگر مثل گذشته جواب نمی دهد!

برای نخستین بار در تاریخ ۴۳ ساله اخیر خیزش سراسری مردم ایران که نسل های دهه هشتادی در آن شرکت برجسته ای دارند نسبت به سرکوب هم مصونیت نشان می دهد و تا همین امروز به دست آوردهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مشخصی رسیده و ناقوس فروپاشی رژیم جنایتکار آخوندها را به صدا درآورده است.

این جوانان در مدارس تحت کنترل شدید جمهوری اسلامی تحصیل کرده اند، اما تربیت خانوادگی و تجربه مادران و پدران آنان و نیز آن گونه که قبلا آمد شبکه های اجتماعی و تجربه زندگی خودشان در نظام اسلامی سبب شده که آنان ماهیت جمهوری اسلامی و اهمیت آزادی را به خوبی درک کنند. شعار “زن، زندگی، آزادی” و “مرگ بر خامنه ای و لعنت بر خمینی” و شعارهای ضد آخوندی دیگر نشانه شکست کامل ایدئولوژی حکومت دینی است.

این قیام سراسری که با پیشاهنگی زنان آغاز شد و اینک همه ایرانیان از هر قوم و عقیده و مذهبی دوشادوش هم در آن مشارکت دارند، با سوزاندن حجاب، تبعیض جنسی اسلامی را در آتش می اندازد و با شعار “آخوند باید گم بشه” و عمامه پرانی جوانان خشم و نفرت از حکومت دین را به نمایش می گذارد. حالا این جنبش مدرن هم روشها و تاکتیک های مبارزاتی خاص خود، هم موسیقی، سرود، سینما، نقاشی و ادبیات خاص خود را آفریده، هم شعارهای مشخص، هم اهداف روشن خود و هم حتی چهره های شاخصی برای رهبری خود دارد. مقصودم البته این نیست که این جنبش افقی که دارای سلسله مراتب عمودی نیست دارای تشکیلات منسجم رهبری مشخص و مورد اعتماد جنبش است، اما می خواهم بگویم که نطفه این رهبری در بطن جنبش وجود دارد و در حال بالندگی است و کم نیستند زنان و مردانی از میان این جنبش آزادیخواهانه که مورد اعتماد وسیع مردم اند و شایستگی رهبری دارند.

این انقلاب – رنسانس می تواند ایران و جهان را دگرگون کند!

این جنبش نوین که همه جهانیان را به تحسین و حمایت از خود برانگیخته در همه ارکان رژیم شکاف انداخته است. نشانه های شکاف در هرم قدرت را می توان در سخنان عوامفریبانه چهره های سرسپرده رژیم مشاهده کرد. مثلا باهنر می گوید باید از این پس “سه یا چهار حزب پاسخگو” داشته باشیم، یا علی لاریجانی و حسن خمینی می گویند باید به رای اکثریت گردن گذاشت و آنان که مانع از رقابت های انتخاباتی شده اند مسوول وضعیت موجودند!! و یا صحبتهای ضرغامی وزیر میراث فرهنگی که از تجدید نظر در مساله حجاب حرف زده و یا مقاله روزنامه جمهوری اسلامی که از سران رژیم می خواهد بابت قتل مهسا و بقیه از مردم عذرخواهی کنند و یا توانگر نماینده نزدیک به قالیباف که “سوپر انقلابی”ها را مسوول شرایط موجود می داند و دهها موارد دیگر که اصول گرایان هر یک به شیوه خود رندانه و مذبوحانه می کوشند حسابشان را از خامنه ای جدا کنند، همگی نشانه آن است که انقلاب سیاسی جاری برای نخستین بار در چهار دهه اخیر در هرم قدرت بر سر چگونگی حفظ رژیم سرگردانی، وحشت و اختلاف پدید آورده است. سران رژیم می دانند که نمی توانند به شیوه های گذشته حکومت خود را حفظ کنند اما هیچ شیوه دیگری نیز که بتواند رژیم را نجات دهد نمی شناسند.

سخنان قالیباف درمجلس اسلامی، سخنان خود او نبود. او یکی از مهره های سرسپرده بیت است و بدون رضایت (خامنه ای ها پدروپسر) نمی تواند درمجلس فرمایشی اعلام کند که ما صدای مردم را شنیده ایم، که ما خواسته های مردم معترض را درست می دانیم و به این نتیجه رسیده ایم که در امور: “اقتصادی”، “اجتماعی”، “سیاسی” و شیوه “حکمرانی” تجدید نظر کنیم.

و یا اعلام طرحی برای آزادی تجمعات و راهپیمائی های مردم در مرکز پژوهش های مجلس نیز نوعی تظاهر عقب نشینی رژیم در برابر انقلاب مردم است. البته در جنبش انقلابی کنونی کسی این دروغها را آنهم از دروغگوترین چوپان دروغگو باور نمی کند، مردم می دانند که رژیم مستاصل شده برای آرام کردن جنبش به سیاست هویج و چماق روی آورده هم وعده اصلاحات می دهد که دروغ است و هم تهدید می کند که شما معترضان یک درصد مردم هستید و ما سران شما را شناسائی کرده و به زودی به سزای اعمالشان می رسانیم و طبعا هم مترصد آن هستند که در صورت فروکش کردن جنبش برای زهر چشم گرفتن از مردم عده ای از زندانیان را اعدام کنند. غافل از آن که از این پس این جنایات نه تنها رژیم را نجات نمی دهد بلکه مردم را متحدتر و مصمم تر می کند.

ترفندهای رژیم برای تفرقه میان مردم بی اثر است

۱۳ سال پس از سرکوب خونین اعتراضات ۸۸ ، همان گونه که اشاره شد، مردم از توهم اصلاحات سیاسی و اجتماعی، در رژیم تبه کار دینی سالیانی است که عبور کرده اند و حالا تقریبا همه ایرانیان می دانند که با وجود رژیم دینی که بنیان اش بر تبعیض و فساد و دروغ است، هر گونه گشایشی و اصلاحی در امور جامعه، اقتصاد، سیاست و حکمرانی امری غیرممکن است. مردم حالا با هرگونه شعاری که بوی آمیزش مذهب و سیاست می دهد مخالفند. آگاهی و شعور سیاسی عمومی بالا رفته و به همراه آن شعارهای مردم معنا و اشکال کاملا سکولار پیدا کرده اند.

و اما دستاورد دیگر این جنبش نوزائی و انقلابی وحدت خلل ناپذیر ایرانیان از هر مذهب، جنس، قوم و عقیده ای بر سر مساله نابودی رژیم اسلامی است. دیگر ترفند های کهنه رژیم که می خواست میان کرد، ترک، بلوچ، ترکمن و عرب و یا سنی و شیعه و بهائی و مسلمان و یهودی و غیره اختلاف بیندازد و حکومت کند و یا این مدعای اصلاح طلبان و طرفداران رژیم که قیام علیه جمهوری اسلامی می تواند به تجزیه ایران و یا فروپاشی ایران منجر شود در نزد مردم هیچ اعتباری ندارد. وقتی جنبش انقلابی شعار “کردستان، زاهدان چشم و چراغ ایران” می دهد و شهروندان هیچ فرقی میان زن و مرد و یا مسلمان، بهائی، یهودی، مسیحی، زرتشتی و بی دین در کسب حقوق شهروندی ندارند و همه مردم از هر دینی و عقیدتی و قومیتی در دفاع از آزادی و خواست سرنگونی بساط حکومت تروریستی، دست در دست هم دارند.

اندیشه های کهنه دود می شوند

در این رنسانس فرهنگی و سیاسی که دختران و زنان شجاع ایران روسری از سر برداشته و آن را در آتش می اندازند نه جائی برای اندیشه های منسوخ مجاهدی که هنوز با چسبیدن به روسری اسیر تبعیض جنسی است و دست از سر اسلام سیاسی به روایت مجاهدی اش برنداشته اند وجود دارد و نه برای افکاری که همچنان به تابلوی “ملی مذهبی” و اسلام رحمانی چسبیده اند. برای نسل های جدید انقلابی مساله رحمانی بودن و یا نبودن اسلام و یا برتر بودن آن دین بر این دین و از این گونه خرافه ها اساسا مطرح نیست. این جنبش به مساله برابری کامل زن و مرد و نابودی هرگونه تبعیض در عرصه های مذهبی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی چه در شعار و گفتمان و چه درعمل باور دارد و بر آن است که بر ویرانه های دیکتاتوری دینی تمدن نوینی برپا کند که شایسته ملت بزرگ ایران است. و شگفتا که جریانات سیاسی در خارج از کشور هنوز فرسنگها از این تحول عظیم عقب مانده و هنوز در مواردی بخاطر رقابت های حقیر و بی آینده سیاسی نتوانسته اند مثل میلیونها جوان داخل ایران از این مرزهای عقیدتی و سیاسی فراتر روند و به این درک برسند که امروز نخست باید ایران از دست تروریسم مذهبی آزادی گردد و بعد از آن که دموکراسی سکولار قوام پیدا کرد تا نوبت به دعواها و رقابت های سیاسی که اموری طبیعی و لازم هستند و در همه دموکراسی ها هم موجب پیشرفت اندیشه سیاسی و رشد و توسعه جامعه است برسد.

چرا غرب باید از این انقلاب به هر قیمتی پشتیبانی کند؟

استیصال رژیم به جائی رسیده که برای بقای خود دست به دامان روسیه شده و از حکومت در حال زوال پوتین خواسته است که برای جلوگیری از تلاشهای “غرب” علیه جمهوری اسلامی، به امنیت رژیم کمک کند. صحبت از استفاده از جیش الشعبی و آوردن مزدوران حزب الله به ایران برای سرکوب مردم نیز مطرح است که در این صورت مردم در مبارزه با رژیم و متحدان خارجی اش مصمم تر می شوند.

پیروزی انقلاب ایران، بر همه کشورهای اسلامی اثر گذار خواهد بود. دموکراسی و صلح را در جهان تقویت می کند و طبعا جنبش های جهادی اسلامیستی را به شدت تضعیف خواهد نمود. ایران آزاد و دمکراتیک دیگر نمی تواند چون امروز بازیچه دست رژیم جنایتکار پوتین باشد بلکه متحد استراتژیک غرب در دفاع از دموکراسی و مبارزه با تاریک اندیشی های مذهبی و تروریسم بین المللی است. به همین دلایل جهان آزاد و دمکراتیک وظیفه دارد پشتیبان این نوزائی بزرگ ایرانی باشد.

از: گویا

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%84%d8%aa-%d8%b1%d9%86%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%b3-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%88%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d8%af%db%8c%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%b1/feed/ 0 6829
ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی‌ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d9%86%d8%b7%d9%82-%d8%af%da%af%d8%b1%da%af%d9%88%d9%86%db%8c%e2%80%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d9%86%d8%b7%d9%82-%d8%af%da%af%d8%b1%da%af%d9%88%d9%86%db%8c%e2%80%8c/#comments Wed, 02 Nov 2022 13:05:21 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6801 زن، زندگی، آزادی: آغاز یک انقلاب؟

در ایران چه می‌گذرد – ۲

محمدرضا نیکفر

در ایران چه می‌گذرد؟ آیا جنبش “زن، زندگی، آزادی” طلایه‌ی یک انقلاب تازه است؟ با چه درس‌هایی از انقلاب گذشته پا در مسیر تازه بگذاریم؟

برگرفته از رادیو زمانه

در یادداشت پیشین طرح شد که جنبش “زن، زندگی، آزادی” به لحاظ مضمون اساسی خود، جنبش بازیابی کرامت انسانی است. حقوق بشر، در قالب حقوق شهروندی تحقق‌پذیر است. خیزش‌های متعدد، و دو انقلاب بزرگ نتوانستند منزلت انسان ایرانی را تا حد شهروند کامل، شهروند دارای حقوق خدشه‌ناپذیرِ برابر، ارتقا دهند. عضویت کامل و یکسان همگان در یک جامعه‌ی بسامان و آزاد همچنان آماج جنبش دموکراتیک در ایران است. گرانیگاه این جنبش از آن رو خیزش زنان علیه تبعیض و تحمیل است که زنان بزرگترین بخش اجتماع هستند که از آغاز تشکیل حکومت ولایی بر آنان داغ صغارت سرشتی زده‌اند و شأن و کرامت‌شان را لگدکوب کرده‌اند. جنبش تثبیت کرامت، با شعار محوری “زن، زندگی، آزادی” ظرفیت و استعداد آن را دارد که  همه‌ی محرومان و ستمدیدگان از تبعیض را بسیج کند.
در یادداشت پیشین به آن تحول‌های ساختاری‌ای اشاره شد که عمق جامعه‌ی ایران را پر از گدازه‌هایی می‌سازند که پیاپی آتش‌فشانی را برمی‌انگیزانند. هر جنبشی به عنوان رخداد در زنجیره‌ای از اتفاق‌ها قرار می‌گیرد. اتفاق‌ها ممکن است باعث خاموش شدن آن شوند یا به آن نیرو و گستردگی دهند. ممکن است جنبشی سرکوب شود، اما آن چیزی که در زیر جریان دارد، بنابر تجربه حرکت تازه‌ای را برمی‌انگیزاند.
از همان آغاز جنبش “زن، زندگی، آزادی”  به شکل معناداری این پرسش طرح گردید که آیا انقلاب تازه‌ای آغاز شده است. در خیزش‌های پیشین با این پرسش، که این یادداشت به آن می‌پردازد، مواجه نبودیم.

مفهوم انقلاب دارد زنده می‌شود و شاید جای “براندازی” با بار مکانیکی آن را بگیرد.[۱] انقلاب تداعی‌هایی تاریخی و برنامه‌ای دارد که براندازی فاقد آن است. اینک مفهوم انقلاب جان تازه‌ای یافته، شاید به این دلیل که حرکت جاری

  • به نسبت گسترده است؛
  • استعداد و توان گسترش بیشتری دارد، و می‌تواند اکثریت ناراضیان را به خود جلب کند؛
  • امید برانگیخته و می‌تواند خاطره‌ی همه‌ی شکست‌های پیشین را تبدیل کند به حس لزوم جبران ناکامی‌ها با حرکتی تازه، و عزم و اراده به پیشروی پرتوان‌تر؛
  • شرکت‌کنندگان در آن در مجموع می‌دانند که چه نمی‌خواهند: حکومت ولایی؛ و می‌دانند چه می‌خواهند: نظامی دموکراتیک با شاخص مؤکد جدایی دین و دولت، رفع تبعیض، عدالت، آزادی.
  • چنان به صورت قطبی در برابر حکومت اسلامی است – به صورتی بارز در رابطه با موضوع آزادی زن – که صحبت از اصلاح منتفی است، و اگر اصلاحی هم صورت گیرد، فروپوشی دستگاه را تشدید می‌کند.
  • فوراً شکافی در زمان ایجاد کرده، پیش از آن و پس از آن شکل گرفته، و دوره‌ی پس از جمهوری اسلامی را به آینده‌ای متصور، به «آینده‌ی معاصر» تبدیل کرده است؛

روزمرگی تا حدی تعلیق شده و این با خود نوع دیگری از ادراک زمان را می‌آورد، از جمله به صورت اندیشه بر هنگام و نحوه‌ی پایان کار حکومت ولایی. رژیم اما هنوز می‌تواند خود را حفظ کند؛ کار به این زودی‌ها یکسره نخواهد شد. نیروی سرکوبی که حکومت تا کنون در خیابان مستقر کرده، با وجود گستردگی‌اش، هنوز نهایت توان وحشت‌افکنی و آدم‌کشی دستگاه نیست. به احتمال بسیار، بسته به میزان قدرت‌نمایی خیابانی جنبش، با زور بیشتری به میدان خواهد آمد، تا آن زمانی که شکاف بردارد و بشکند. نمونه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ نشان می‌دهد که حضور نظامی تمام‌عیار در خیابان به جای ایجاد رعب و وحشت، تحریک به خیزش می‌کند، و بیشتر به ورشکستگی اخلاقی کانون قدرت راه می‌برد.

شرط به هم خوردن موازنه‌ی قدرت این است که نیروی سرکوب، فقط نزند، بلکه بخورد، و با ضربه‌هایی که می‌خورد شکاف بردارد، شکافی که ممکن است فوراً خود را نشان ندهد، اما زمانی جلوه‌گر خواهد شد. منظور از ضربه زدن به نیروی سرکوب، توسل به اقدام‌هایی در ردیف مقابله‌ی مسلحانه نیست که در همه‌ی انقلاب‌ها تعیین‌کننده نبوده‌اند، و اگر بوده‌‌اند این حقیقت را از اعتبار نمی‌‌اندازند که اصل خود جنبش توده‌ای است. منظور، بی‌اثر کردن سازوکارهای کنترل است که با تحرک و ابتکار به دست می‌آید. هر تظاهراتی که تور کنترل را بشکافد، هر ابتکاری که سرمشق ایجاد کند، هر نماد فراخواننده‌ای که تکثیر شود، ضربه به نیروی سرکوب است.

اما آنچه ایجاد شک می‌کند در این که جنبش جاری آغاز یک انقلاب باشد، دو محور دارد: بالایی‌ها و پایینی‌ها:

  • بالایی‌ها هنوز در مجموع منسجم‌اند و توانمند برای حفظ قدرت و پیش‌برد سرکوب.
  • حضور پایینی‌ها در خیابان و توان ماندنشان در میدان هنوز گسترده نیست، برای اعتصاب عمومی آمادگی ندارند، فاقد رهبری و برنامه‌ی روشن هستند.

با این ملاحظات، جنبش جاری از جمله “عصیان انقلابی” نام گرفته است. اما اگر تنها عصیان هم باشد، چیزی ازبرازندگی آن برای آنکه طلیعه‌ی یک انقلاب تازه خوانده شود، کم نمی‌کند. پس از یک حاشیه‌روی در مورد مفهوم “انقلاب” به این موضوع برمی‌گردیم.

حاشیه‌روی در مورد مفهوم “انقلاب”

“انقلاب” از زمان انقلاب کبیر فرانسه به یک مقوله‌ی مرکزی تئوری و گفتار سیاسی تبدیل شده است. در قرن ۱۹ اندیشه‌ی سوسیالیستی میان انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق گذاشت، اولی را اصل و دومی را فرع گرفت و ارزیابی از دگرگونی در عرصه‌ی قدرت دولتی را تابع میزان و چگونگی کمک آن به پیشرفت انقلاب اجتماعی با هدف درهم شکستن ساختارهای استثماری کرد. این جامعه‌محوری در قرن بیستم جای خودش را به دولت‌محوری داد. عملاً انقلاب سیاسی در شکل براندازی اصل گرفته شد و نیروی انقلابی عمدتاً بر روی پیشبرد انقلاب سیاسی متمرکز ماند. گروه‌های انقلابی معمولاً فکر می‌کردند که دولت را که تسخیر کردند، دیگر اصل کار صورت گرفته و پس از آن با خیال راحت به برنامه‌های اصلاحی می‌پردازند. برای پیشبرد برنامه‌های اصلاح هم مدام بر قدرت دولت می‌افزودند. نتیجه چه بسا بوروکراتیک شدن، تبدیل شدن نیروی انقلابی به صاحب‌منصب، بیگانه شدن از جامعه، و سرکوبگری به نام انقلاب بوده است.

در جهان به اصطلاح “سوم” فکر انقلابی دولت‌محور بود. پایه‌‌‌ی فکر این بود که چیرگی بر عقب‌ماندگی‌ها نیاز دارد به دولت قوی و اصلاح‌گری پرقدرت از بالا. به ویژه دو تصور این باور را تقویت می‌کردند:

۱) دولت موجود که باید برانداخته شود، اساساً یک دولت پوشالی است و با تمرکز نیرو می‌توان آن را برافکند؛ پس اصل کار را براندازی عملی بدانیم و از صرف نیرو در جاهای دیگر بپرهیزیم. به این ترتیب کار فرهنگی و اجتماعی فاقد ارزشِ در خود می‌شد و تنها از زاویه‌ی کمک به براندازی اهمیت می‌یافت. رهبران انقلابی پیش از قدرت‌گیری، شخصیتی دولتی می‌یافتند و اقتدارمنش می‌شدند. روند فراموش کردن اصل و انگیزه‌های خود پیش از موفقیت در قدرت‌گیری آغاز می‌شد. همه‌ی انقلاب‌های تجربه‌شده اقتدارگرایی را پرورش دادند و همین در نهایت به مسخ آنها ‌انجامید. بازاندیشی انتقادی مفهوم انقلاب نیازمند توجه ویژه به این نکته است. انقلاب باید در دو جهت پیش رود: علیه قدرت مستقر و علیه آفت اقتدارگرایی در صف انقلاب.
۲) دولت موجود، دولت وابسته به امپریالیسم است. وابستگی است که مانع رشد است، و باعث استبداد و فساد و فقر فراگیر شده است. پس باید به وابستگی پایان دهیم و به این منظور دولت وابسته را براندازیم. تئوری‌های وابستگی، که در قرن بیستم رواج داشتند، بر درک غلوآمیزی از نقش عامل خارجی در روند رشد استوار بودند. این درک اجازه نمی‌داد به سنت فکری، ساختارهای اجتماعی بازتولیدکننده‌ی فلاکت در خود توده‌ی دستخوش فلاکت، و نیروهای ارتجاعی دیگری جز آنهایی که مستقیماً به امپریالیسم اتکا داشتند، توجه لازم و درخوری شود.

فضای انقلابی، فضای شور و امید است. به این فضا تعلق دارد تحقیر قدرت مستقر و قوی جلوه‌ دادن نیروی مردم برای درهم شکستن آن. سیاه و سفید می‌بینیم و چشم بر اشکال‌ها و ضعف‌های خود می‌بندیم. در انقلاب ۱۳۵۷ کلّ زرادخانه‌ی دوگانه‌اندیشی چپِ خلق−ضد خلق، اسطوره‌ایِ کاوه-ضحاک و اسلامیِ الاهی-شیطانی به کار گرفته شد تا “خیر” بر “شر” چیره شود. شرّ درون خود جبهه‌ی انقلاب دیده نشد.[۲]

در جریان‌های انقلابی قرن بیستم گرایش مشکل‌آفرینی به ستایش از خودانگیختگی به جای تأمل و فکر بازتابی، و غریزه‌ی طبقاتی به جای آگاهی طبقاتی دیده می‌شود. پوپولیسمی با این مختصات راه برده است به ضدیت با روشنفکری و بحث‌های روشن برنامه‌ای، با خردورزی، با برجسته کردن مفهوم‌های ناظر بر حق و رو‌آوری به بینش و گفتار حقیقی، و در عوض تقویت تخریب‌گری، عوام‌فریبی، عامه‌پسندی و توجیه کاربرد هر وسیله‌ای به بهانه‌ی هدف عالی.

خود انگیختگی با نیرویی همراه است که بودِ آن همان نمود آن است. زمانی که بخواهد نمایندگی پیدا کند هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ پنداری صندلی‌ای خالی روی دست‌ها این سو و آن سو می‌رود و هر کس می‌کوشد روی آن بنشیند؛ و زمانی می‌رسد که کسی به واقع بر آن مستقر شود. از تحلیل ذات خودانگیختگی و حرکت سیل‌وار نمی‌توان به تعیین دقیق عاقبت آن رسید، زیرا ذاتی وجود ندارد جز خود حرکت، و حرکت همان انگیزه‌های حرکت نیست؛ یعنی تنها با تحلیل انگیزه‌ها نمی‌توان کیفیت و سرانجام حرکت را تعیین کرد.

اگر بخواهیم از تمثیل صندلی خالی برای ترسیم یک آینده‌ی مطلوب بهره گیریم می‌توانیم با اقتباس فکری از فیلسوف سیاسی معاصر، کلود لفور بگوییم که دموکراسی آنجایی برقرار است که سریر قدرت خالی بماند، به این معنا که از آنِ کسی یا حزبی نشود. آنچه در انتخابات تعیین می‌شود، کاندیدای اول برای یک دوره‌ی محدود است.

چیزهای مختلفی می‌توانند اقتضای یک کارکرد را برآورند. کارکردی ضروری حتما چیزی خاص یا ساختاری خاص را الزامی نمی‌سازد. عامل معینی به ضرورت پیامدی از پیش تعیین‌شدنی ندارد. علت یکسان می‌تواند به نتیجه‌های مختلفی راه برد. میان علت و نتیجه یک حرکت است؛ و حرکت رخدادی است پر از رخدادهای کوچک و بزرگ. تنها چیزی که می‌تواند زیر کنترل ما باشد، تا حدی عقل ماست، بسته به آنکه تا چه حد و چگونه تعقل ورزیم. نباید گذاشت خردورزی انتقادی با گم کردن خویش در شور حرکت، تعطیل شود.

اگر بخواهیم تنها یک درس از انقلاب بهمن بگیریم، آن درس این تواند بود: اندیشه‌ورزی انتقادی را فراموش نکنیم!

معیار فراموش نکردن، یادآوری پیگیر انگیزه‌های بنیادین انقلاب است: مقابله با استبداد و تبعیض و استثمار.

فکر انتقادی مدام می‌پرسد که چه کنیم تا دوباره یک رژیم مستبد و خادم گروهی استثمارگر و غارت‌گر بر سر کار نیاید. چنین پرسشی ما را متوجه برنامه‌های سیاسی و اجتماعی سازمان‌های فعال و مدعی رهبری می‌کند. همه وعده می‌دهند، چنان‌که خمینی و اطرافیانش هم در دوره‌ی انقلاب ۵۷ مدام وعده‌ی آزادی و عدالت می‌دادند. در آن هنگام به ندرت پرسیده شد: چگونه، با چه برنامه‌ای، با چه تضمینی؟

هیچ تضمینی برای این که به آزادی و عدالت برسیم وجود ندارد، جز از راه برقراری حاکمیت مردم.

هدف مقدم هر انقلابی به صورت جنبش آشکار فراگیر، انقلاب سیاسی است. اما برای تعطیل نشدن  تفکر انتقادی و دوری از شر ابتذال، لازم است از یاد مبریم که اصالت با انقلاب اجتماعی است. دولت باید در هم بشکند، تا عرصه برای جامعه باز باشد.

انقلاب ولایت‌شکن

در مورد ایران، حاصل همه‌ی این بحث‌ها را می‌توان در یک کلام خلاصه کرد: ضرورت ولایت‌شکنی پیگیر – اگر بخواهیم برای همیشه از موقعیت صغارت و رعیت بودن خارج شویم.

اکنون جنبش اعتراضی به تراز یک جنبش ضد اساس نظام ولایی رسیده است. می‌توان از شروع انقلاب سخن گفت، حتا اگر خیزش انقلابی آغاز شده پس از قتل حکومتی ژینا، با سرکوب شدید خاموشی گیرد، به گونه‌ای که پساتر از خیزشی دوباره سخن رود نه تداوم همین حرکت.

از زمان استقرار حکومت ولایی، درگیری قطبی با آن را تنها در مبارزات سال‌های نخست پس از انقلاب شاهد بوده‌ایم. آن مبارزات به طور مشخص تنها در کردستان و تا حدی ترکمن‌صحرا توده‌ای شدند. حرکت‌های دیگری که درگرفتند، در واکنش به فقر و فلاکت و به تقلب انتخاباتی بودند. آن حرکت‌ها، با وجود شعارهای ضد حکومتی تندی که در آنها سر داده شد، هنوز از ساختار خارج نمی‌شدند. خواسته‌هایی در آنها مطرح بودند، که برآورده شدن آنها به شکلی ساکت‌کننده برای یک دوره، ناممکن نبود. اینک اما جنبش “زن، زندگی، آزادی” رفع تبعیض از زنان و از این طریق دستیابی به کرامت انسانی را آماج خود قرار داده است. کرامت انسانی تضاد قطبی با نظام ولایی دارد.

اما انقلاب؟

پرسیدنی است که آیا برچیدن گشت ارشاد و حتّا دست کشیدن از تحمیل حجاب در چارچوب همین رژیم ممکن نیست. تا کنون به نظر می‌آید که رسماً نمی‌خواهند به این خواسته تن دهند؛ تنها تا این حد پیش می‌روند که بگویند سخت‌گیری نخواهند کرد، و حتا مدعی می‌شوند از اول هم بنا بر سخت‌گیری نبوده است. پذیرش دست کشیدن از تحمیل حجاب به معنای دست کشیدن از یکی از مهمترین تحمیل‌ها در مجموعه‌ی نظام تحمیلی است. حجاب نماد اصلی نگاه شریعت به زن است؛ برافتادن آن “مسئله‌ی زن” را از مسیر پاسخ‌گویی سنتی اسلامی به آن خارج می‌کند.[۳] از دید سخت‌کیشی اسلامی در “مسئله‌ی زن”‌، جنسیت، مالکیت، ولایت، و سلسله مراتب آدم و عالم با هم تلاقی می‌کنند. اما بالاتر از هر مسئله‌ای، برای پیروان الاهیات سیاسی مکتب خمینی و دیگر مکتب‌های همسنخ آن، مسئله‌ی قدرت است. خمینی خود به روشنی تأکید کرده که الزام اقتدار و حفظ قدرت، بالاتر از هر حکم و باور شرعی دیگری می‌نشیند. بر این قرار موضوع گشت ارشاد و حجاب تابع سیاست قدرت می‌شود. دو حالت تصورشدنی است: ۱) به خاطر حفظ قدرت انعطاف نشان دهند، ۲) عقب‌نشینی در این عرصه را کوتاهی در امر اقتدار بدانند و سیاست همیشگی را دنبال کنند. در عمل اما محتمل‌تر آن است که هر دو رویه را در ترکیب با هم پیش برند، یعنی کمی عقب‌نشینی کنند تا به خیال خودشان سر و صداها بخوابد. هر گونه عقب‌نشینی رژیم، پیروزی جنبش است.

جنبش کنونی برازنده‌ی آن است که با صفت “انقلابی” مشخص شود، حتا اگر به سبب سرکوب یا عامل‌های درونی خاموش شود تا خیزشی دیگر آن را پی گیرد. قیام انقلابی هنوز به معنای وجود موقعیت انقلابی نیست.

خواسته‌ی برچیدن گشت ارشاد و پایان دادن به تحمیل حجاب، خواسته‌ی به‌جایی است و تأکید بر آن هیچ منافاتی با هدف‌های فرارونده‌ی شعار «زن، زندگی، آزادی» ندارد. جنبش بایستی دستاورد ملموس داشته باشد و بتواند با هر گام تثبیت‌شدنی خود و عقب‌نشینی رژیم، شور و امید بیشتری در خود بینبارد.

روشن است که جنبش از موضوع مشخصی چون گشت ارشاد فراتر رفته و به دلیل خصلت میان‌بخشی (intersectional) خود همتافته‌ای از انگیزه‌ها را برای پیش‌برد مبارزه در خود جمع کرده است. آنچه این جنبش را برازنده‌ی آن می‌کند که آغاز انقلاب نام گیرد، همین تلاقی و ترکیب انگیزه‌ها و طنین‌افزایی (resonance) حرکت‌ها در آن است.

موقعیت هنوز موقعیت انقلابی نیست، موقعیتی با این مشخصه: ضمن اینکه مردم وضع موجود را نمی‌خواهند و این نخواستن را با حرکت عملی و شجاعت و فداکاری بروز می‌دهند، رژیم هم دیگر نمی‌تواند خود را حفظ کند. حکومت هنوز قادر به حفظ خود است و شکاف و لرزش در آن هنوز محسوس نیست. و در این سو، با اینکه اراده‌ی مردم به تغییر قوی است، اما جنبشی را که پیش می‌برند، هنوز گستردگی‌ای ندارد که حکومت را فلج کند،  برنامه و رهبری منسجم مشخصی ندارد و دارای سازوکار روشن سنجیده‌ای برای پالایش خود از گرایش‌های منحرف‌کننده، بازتولید کننده‌ی استبداد و شر ابتذال نشده است.

سخن آخر

جنبش کنونی برازنده‌ی آن است که با صفت “انقلابی” مشخص شود، حتا اگر به سبب سرکوب یا عامل‌های درونی خاموش شود تا خیزشی دیگر آن را پی گیرد.

قیام انقلابی هنوز به معنای وجود موقعیت انقلابی نیست.

تصور اینکه همین جنبش گسترش می‌یابد و با رشد کمّی زمانی به کیفیت و توانی می‌رسد که قادر شود رژیم را براندازد، ساده‌نگرانه است.

مسیر پیچیده‌ای طی خواهد شد که مرحله‌های مختلفی خواهد داشت.

پیش‌بینی دقیق ممکن نیست، اما تا حدی می‌توان منطق تحولات را روشن کرد. یادداشت بعدی به این موضوع می‌پردازد. در این یادداشت خواهیم دید که برای درک منطق تحولات تنها توجه به دو قطب بالایی‌ها و پایینی‌ها کافی نیست. نقشی اساسی را منطقه‌ی خاکستری میان این دو ایفا می‌کند؛ و درست این منطقه است که در هنگامه‌ی شور و هیجان از نظر دور داشته می‌شود.

ادامه دارد

موضوع بعدی: منطق دگرگونی‌ها

––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها:

[۱] اراده به سرنگون کردن رژیم اسلامی، ابتدا در بخشی از چپ شکل گرفت. در سال ۱۳۵۸ یک خط فاصل میان گروه‌های مختلف این بود که معتقد به سرنگون کردن رژیم تازه هستند یا نه. سرنگونی‌‌خواهان معمولاً در زیر صفحه‌ی اول نشریه‌ی خود شعاری با این مضمون می‌نوشتند: سرنگون باد رژیم ضد خلقی / ضد انقلابی جمهوری اسلامی! آن هنگام سازمان مجاهدین خلق به اردوی سرنگونی‌خواهان تعلق نداشت. حزب دموکرات کردستان ایران هم در آغاز چنین شعاری نمی‌داد.

به جای سرنگونی خواست یک انقلاب تازه مطرح نبود، هر چند گاهی گفته می‌شد: “انقلاب مرد، زنده باد انقلاب”. باور عمومی این بود که انقلاب صورت گرفته، اما نتیجه‌ی آن دزدیده شده است.

در میان برخی شخصیت‌های حکومت سرنگون‌شده‌ی شاه در خارج هم ایده‌ی سرنگون کردن رژیم “غاصب” مطرح بود. آن گونه که از خاطرات برخی از خود آنان برمی‌آید، تلاش‌هایی کردند، تماس‌هایی با دولت‌ها گرفتند برای تهیه‌ی پول و حتی اسلحه، اما طرحشان روشن نبود و با هم اختلاف داشتند. یک نقشه کودتا هم در داخل وجود داشت که چند و چون آن هنوز روشن نیست، از جمله معلوم نیست که طراحان آن آیا به راستی قصد احیای سلطنت‌ را داشتند. چیزی نگذشت که بخش اصلی سلطنت‌طلبان موضوع سرنگونی را در شکل عملی آن فراموش کردند. در گفتارشان ابراز انزجار از رژیم “غاصب” پایدار ماند، اما تا دوره‌ی بیش‌فعالی ترامپی‌شان کمتر از سرنگونی − در معنایی برنامه‌ای و عملی که خودشان را متعهد کند − سخن می‌گفتند.

گروه‌های چپ در دهه‌ی شصت به شدت سرکوب شدند. رژیم میان گروه‌های برانداز و غیر برانداز در نهایت فرقی نگذاشت و جنازه‌های گروهی از اعدام‌شدگان‌شان از سازمان‌های مختلف را در “خاوران” کنار هم دفن کرد.سرنگونی‌خواهان چپ، پس از دهه‌ی شصت دیگر توان و امکان پی‌گیری عملی خط سرنگونی را نیافتند. مجاهدین به “براندازی” ادامه دادند، اما لفظ “انقلاب” را ذخیره کردند برای تحول‌های درونی خودشان (“انقلاب ایدئولوژیک”).

[۲] اکنون انتقاد از انقلاب ۱۳۵۷ در شکل سرزنش و خوارداشت طرفداران آن و شرکت‌کنندگان در آن در پهنه‌ی همگانی به میزان چشمگیری طرفدار دارد. هواداران سلطنت و محمدرضاشاه در میان ملامت‌گران صدای بلندی دارند. آنان تا جایی پیش می‌روند که خواهان طرد همه‌ی “پنجاه‌وهفتی‌ها” می‌شوند و می‌خواهند میدان مبارزه‌ی سیاسی حتّا بر روی  “پنجاه‌وهفتی‌ها”ی مخالف نظام ولایی هم بسته شود مگر اینکه طرفدار نظام سلطانی – به قول خودشان “پادشاهی” − شوند. آنچه اینان نمی‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند این است که از پنجاه‌وهفتی‌ترین پنجاه‌وهفتی‌ها یکی خود شاه است. مقامات و درباریان او نقشی اساسی در برانگیختن انقلاب ۵۷ داشتند. دشنام‌دهندگان به  “پنجاه‌وهفتی‌ها” در نظر نمی‌‌گیرند که رژیم شاه در اصل از درون فروپاشید و بخش مهمی از قدرت جریان مذهبی ناشی از نوع سازوکار سیاسی و فرهنگی دستگاه سلطنت بود. در این باره لازم نیست به رساله‌های دانشگاهی – که از نظر سلطنت‌طلبان مشکوک به “مارکسیستی” بودن هستند – بلکه به خاطرات خود مقامات درجه‌ی یک آن نظام رجوع کنند، از جمله در “تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد“. شاه صدای انقلاب ایران را شنید، اما بسی دیر. محسن هاشمی‌نژاد، ژنرال آجودان شاه، زمان تأسیس حزب واحد “رستاخیز” در اسفند ۱۳۵۳ را، یعنی زمانی را که شاه در اوج تکبر خود بود، به عنوان نقطه‌ی شروع بحران منجر به سقوط معرفی می‌کند. (ر.ک. این ویدئو، دقیقه ۱:۳۵:۰۰) برخلاف این گونه ارزیابی‌ها از درون، جمع‌بندی‌هایی که اینک در میان سلطنت‌طلبان جوان درباره‌ی انقلاب رواج دارد، این است که دستگاه شاه به دلیل توطئه‌ی “ارتجاع سرخ و سیاه” سقوط کرد و فتنه‌گران توطئه خود را پیش بردند به این علت که شاه دلرحم بود، ساواک به اندازه‌ی کافی سخت‌گیری نشان نداد و ارتش با قدرت سرکوب نکرد. آنان آزاد کردن زندانیان سیاسی را از مهمترین خطاهای آخر دوره‌ی شاه می‌دانند؛ هیچ حساسیتی نسبت به شکنجه، سانسور، نبود آزادی بیان و تشکل، و استبداد سیاسی ندارند. تحریف تاریخ را تا جایی پیش می‌برند که کودتای ۲۸ مرداد را قیام و انقلاب ۵۷ را کودتا می‌خوانند.

در میان سلطنت‌طلبان یک اندیشه‌ی منسجم و واقع‌گرا درباره‌ی علت‌های انقلاب ۵۷ رشد نکرده است. هیچ کتاب جدی قابل اعتنائی درباره انقلاب ننوشته‌اند. داریوش همایون داشت به یک بررسی انتقادی نزدیک می‌شد، اما کسی فکر او را دنبال نکرد.

بسیاری از سلطنت‌طلبان امروزه خود را لیبرال و دموکرات می‌خوانند، اما انتقادی از موضع لیبرالی به رژیم سلطنتی  ندارند. آنان در دفاع از نظام شاهی به نمونه‌های اروپایی امروزین توسل می‌جویند، و کارنامه‌‌‌‌ی خونین شاهان و درباریان‌شان به ویژه در “تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران” را در نظر نمی‌گیرند. از این تاریخ چند چهره را برجسته کرده و آنان را تا حد مقدسان بالا برده‌اند.

عنوان مشروطه‌خواه نیز برازنده‌ی بسیاری از سلطنت‌طلبان کنونی نیست. مشروطه‌خواهان دوران ما مصدق و یارانش بودند. از جمع آنان یکی شاپور بختیار بود که به شاه گفت نخست‌وزیر می‌شوم، به این شرط که شما از کشور خارج شوید. پهلوی در قاب مشروطه‌خواهی نمی‌گنجید.

افرادی از میان سلطنت‌طلبان اصل فکر سیاسی خود را با صفت «محافظه‌کار» معرفی می‌کنند و به ویژه به مکتب بریتانیایی کنسرواتیسم نظر دارند. حکومت محمدرضاشاه اما در درجه‌ی نخست از دو نظر محافظه‌کار بوده است: اتکا بر اقتدار و استبداد سنتی سلطانی و پشتیبانی آن از جریان دینی تا در برابر گرایش لیبرال و چپ در جامعه بایستد. هم او هم پدرش می‌خواستند از تصویر شاه شیعه دور نشوند. خود را چون جنتلمن کنسرواتیو انگلیسی معرفی کردن، سلطنت طلب ایرانی بودن و در همان حال مدعی پشتیبانی از جنبشی بودن که ضد ولایت و به شکل بارزی تجددگراست، گرفتار شدن در ناسازه‌ای است که زمانی ذهن‌های حامل آن را مجبور به انتخاب‌های واقعی بی‌تناقض می‌کند. محافظه‌کاری ایرانی بر دو رکن اقتدار سلطانی و اقتدار دینی استوار است، که مبنای مرکب اجتماعی و فرهنگی‌شان در شکل‌های مختلف پدرسالاری، مناسبات ارباب-رعیت و مرجع تقلید – مقلد و گونه‌های دیگر ولایت-صغارت جلوه می‌کند.

[۳] در باره “مسئله‌ی زن در اسلام” بنگرید به مقاله‌ای با همین عنوان از نویسنده: لینک.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%9b-%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d9%86%d8%b7%d9%82-%d8%af%da%af%d8%b1%da%af%d9%88%d9%86%db%8c%e2%80%8c/feed/ 1 6801
زن، زندگی، آزادی: کرامت و امید http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af/#comments Wed, 02 Nov 2022 12:15:05 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6797 در ایران چه می‌گذرد – ۱

محمدرضا نیکفر

در ایران چه می‌گذرد؟ جنبش چه زمینه‌‌ای دارد و به این اعتبار از چه نیرویی برای پیشروی برخوردار است؟ آینده‌ی آن قابل پیش‌بینی است؟

برگرفته از رادیو زمانه

جنبشی که شعار شاخص آن «زن، زندگی، آزادی» است، چنان برآمدی یافت که بیشتر شهرهای کشور را فراگرفت. لایه‌های جمعیتی مختلفی به آن پیوستند. خصلت اساسی جنبش، دموکراتیک است. در آن، خواست برابری‌ و آزادی با محوریتِ مقابله با حجاب اجباری برجسته است. کردستان با تجربه‌ی مبارزاتی پربارش به آن شتاب داده. همه‌ی کانون‌های مبارزه و مقاومت در تلاش‌اند به آن نیرو ‌دهند.

مسائل و مطالباتی که حرکت‌های اخیر را برانگیختند – عامل‌های برانگیزاننده‌ی خیزش‌های دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸، زنجیره‌ی اعتراض‌های پیوسته‌ی کارگران، معلمان، بازنشستگان … – می‌توانند در این جنبش نو امکان پاسخ‌گویی و پیگیری بیابند. جنبش، دربرگیرنده است، پیوند دهنده است. یک شرط حفظ و ارتقای این ویژگی، محفوظ ماندن جایگاه زنان در آن است. همه‌ی اینها هنوز ظرفیت و توان هستند، بالقوه هستند، بالفعل نشده‌اند.

جنبش نو، جنبش ز.ز.آ (زن، زندگی، آزادی)، به واقع ورود جنبش خواست دست‌یابی به کرامت انسانی و شهروندی به یک مدار بالاتر است. این مرحله یکباره آغاز نشده است. همین اردیبهشت گذشته، شاهد خیزشی بودیم که یادآور اعتراض‌های آبان ۱۳۹۸ بود. در آن هنگام بحثی درگرفت که این خیزش را چه بنامیم. «شورش گرسنگان» از عنوان‌هایی بود که شایع شد. نظر این نویسنده در آن بحث چنین بود:

«اعتراض به تبعیض و نابرابری نکته‌ی کانونی همه‌ی حرکت‌‌های صنفی و گروهی و منطقه‌ای و جمعی در ایران است. خواست برابری، حق مشارکت و حق سهم‌بری از ارزش‌ تولید شده‌ی اجتماعی، همه‌ی معترضان را به هم پیوند می‌دهد. آنچه مردم می‌خواهند کرامت است، اِعزاز شأن انسانی و شهروندی‌شان است.

اگر جنبش مردمی به تصریح به صورت جنبش کرامت درآید، چکیده‌ی همه‌ی تجربه‌های اعتراض‌ها و خیزش‌ها از انقلاب مشروطیت تا کنون را راهنمای خود کرده است. امر بایسته، تبیین مثبت از هدف جنبش به صورت خواست برابری و مشارکت و ارج‌شناسی است، به جای تبیین صرفاً منفی، به صورت اینها نباشند تا بعداً ببینیم چه می‌شود.» (از مقاله‌ی «جنبش کرامت»)

آنچه جنبش ز.ز.آ را پیوندپذیر کرده، این است که در ذات خود کرامت‌خواه است، یعنی خواهان رفع تبعیض، برقراری عدالت، دستیابی به آزادی و ارج‌گذاری به شأن و کرامت همه‌ی شهروندان است.

حرکت نو، شور و شوق عظیمی برانگیخته است. ناامیدان را دوباره امیدوار ساخته است. در عرض همین مدت کوتاه آگاهی عمومی را ارتقا داده است. اما نباید گمان بریم به زودی به هدف نهایی برانداختن حکومت ولایی می‌رسد. جنبش تازه دارد گام‌های نخستین را برمی‌دارد، از جمله برای:

  • تعیین شکل‌های اجرا (نحوه‌ی تظاهرات خیابانی، شعاردهی‌های شبانه، شیوه‌های دفاع در برابر دستگاه سرکوب…)،
  • اعتصاب،
  • تعیین هدف‌های مرحله‌ای،
  • تمرکز نیرو برای آزادی زندانیان سیاسی،
  • عبور از پیوندپذیری خودبه‌خودی به پیوستگی متشکل،
  • تشکل‌یابی و حرکت برای یافتن شکل مناسبی از رهبری،
  • تثبیت حضور خود در مدرسه، دانشگاه، محل کار، محل زندگی،
  • مفهو‌م‌پردازی و شکل‌دهی به گفتمان شاخص خویش و معنا کردن شعار «زن، زندگی، آزادی»،
  • تدقیق محتوای برنامه‌ای خود، از جمله و به طور مشخص در رابطه با زنان که اعتراض‌شان تنها به حجاب اجباری منحصر نمی‌شود.

پایه‌ی اجتماعی تحول‌های بیش از نیم قرن اخیر

پرسیده می‌شود: آیا انقلاب نوینی آغاز شده است؟

پرسش، تازه نیست. یک مقاله‌ی این نویسنده، نوشته شده اندکی پس از خیزش دی ۱۳۹۶ با عنوان «نمودهای کُنشی یک انقلاب بی‌کُنش»، با طرح همین پرسش آغاز می‌شود. در مقدمه‌ی آن آمده است:

«نوشته برمی‌نهد که آنچه در اوایل دی‌ماه ۱۳۹۶ در خیابان‌های ایران جریان یافت کنش‌گری یک “انقلاب بی‌کنش” است که منظور از آن تحولات عمیق در جامعه ایران از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون است.
در ادامه این ایده مطرح می‌شود که تحولات پیش رو به احتمال بسیار طبق الگوی کلاسیک انقلاب پیش نخواهد گرفت. ما پا در روند یک “دگرگشت” پیچیده و طولانی گذاشته‌ایم.»

مبنای فکر آن نوشته و نوشته‌های دیگر نویسنده در توضیح گسستگی ساختاری در ایران، این است که در عمق جامعه انقلابی در جریان بوده و هست که هر از گاهی نمودهایی کنشی می‌یابد. آن انقلاب عمقی، تحول ساختاری‌ای است که از دهه‌ی ۱۳۴۰ شتاب گرفت. دو مشکل سیستمی اساسی اینها بودند:

  • ناتوانی در جذب کردنِ لایه‌های رها شده و سرگردان که در اضطراب بودند از نظر تأمین زندگی، به هم خوردن نظام ارزشی و نحوه‌ی جهت‌یابی در جهان،
  • مشکل بودنِ مشارکت در سامان‌دهی سیاسی و اجتماعی تا حد ناممکن بودن، به دلیل نظام بسته‌ی استبدادی.

این مشکلات در همان دهه‌ی ۴۰ و در دهه‌ی بعد خود را نشان دادند و سرانجام انقلاب سرنگون‌کننده‌ی سلطنت را برانگیختند.

انقلاب و نوع رژیمی که با آن بر سر کار آمد، باعث به هر ریختن نظم شکل گرفته در دو دهه‌ی آخر حکومت شاه شد، اما راستای تحول‌ عمقی تغییر نکرد. مضمون آن تحول، گسترش سرمایه‌داری، تبدیل پول به معیار مطلق ارزش‌ها، و همراه با آن، گرایش شتابنده در تبدیل همه چیز به کالا بود. حکومت شاه کوشیده بود تحول را سرعت دهد، مانع‌های آن را از میان بردارد، و تا حدی پیشروی آن را برنامه‌ریزی کند. بیرون ریختن لایه‌های اجتماعی مختلفی از صورت‌بندی اجتماعی پیشین و جذب نشدن بخش بزرگی از  آنها در صورت‌بندی جدید، حساب و کتاب برنامه‌ریزی اجتماعی دستگاه شاه را به هم ریخت. هم بخش منظم سیستم بحران‌زده شد، هم توده‌ی بی‌نظم برآشفته. پس از انقلاب، وضعیت همانند گشودن یک‌باره‌ی درِ یک سالن به روی انبوهی منتظر ورود بود. رژیم تازه راه می‌داد (سویه‌ی اجتماعی آن)، جا تعیین می‌کرد (خودی-غیرخودی کردن)، اما در اصل تقسیم‌بندی جایگاه‌ها و امتیاز ویژه برای تقسیم‌کنندگان تغییری نمی‌داد (ذات طبقاتی و اقتدارمحور آن). همه چیز را تغییر دادند، بی آنکه در اصل قضیه تغییر دهند. اصل قضیه‌، نظام امتیازوری محدودکننده‌ی پویش اجتماعی و مشارکت سیاسی بود.

تا اواخر دهه‌ی ۱۳۶۰ دو روند سیاسی و اجتماعی خلاف جهت هم حرکت می‌کردند: رژیم خمینی در حوزه‌ی سیاست به پس زدن و سرکوب همه نیروهایی که در انقلاب نقش داشتند، به جز ولایت‌مداران، دست زد و این حوزه را مدام بسته‌تر کرد. در پایین اما تا حدی درها را باز کرد به روی قشرهای محروم برای استخدام شدن در دستگاه دیوانی و نظامی، گرفتن وام و تسهیلات دیگر برای کاسبی، برای زدن چاه در روستاها و بهره‌وری آزاد از منابع آب، برای ورودشان به دبیرستان و تحصیلات عالی، برای تبدیل سنت‌گرایی‌شان به ارزش‌هایی ارتقادهنده‌ی جایگاه اجتماعی. از دهه‌ی ۱۳۷۰ ظرفیت پر شد و دوره‌ی به نظم درآوردن پویش اجتماعی رسید، آن هم بر مبنای نظام امتیازوری جدید. ولایت‌مداری، آقازادگی و خودی بودن در مورد ورود به پایگاه‌های اجتماعی میانی به بالاتر تعیین‌کننده شدند. نظام‌، هم بورژوازی خود را تولید کرد هم زمینه‌ساز قشر وسیعی در میان طبقه‌ی میانی شد که امتیازهای خود را مدیون رژیم می‌دانست.

از دهه‌ی ۱۳۷۰ سمت‌گیری‌ای صورت گرفت برای خصوصی کردن و رقابتی کردن اقتصاد، در عین حفظ حالت دستوری آن. سرمایه‌داری تحت امر، ترکیبی شد از استثمار شدت‌گیرنده‌ی منابع انسانی و طبیعی، فساد، غارت و گریز، و قاعده‌زدایی در زمینه‌ی اشتغال و تأمین اجتماعی. برنامه‌ی هسته‌ای، عاملی تعیین‌کننده برای سازوکار این صورت‌بندی از نظر رابطه با جهان بیرون، ورود و خروج سرمایه، و نقش نظامیان و باندهای پنهان شد. این برنامه‌ که با هدف یافتن تضمینی برای بقا از راه دست‌یابی به سلاح اتمی پیش گرفته شد، در برخورد با مانع‌های بیرونی، نیت اصلی خود را پنهان کرد، اما کنار گذشته نشد.

تنش بر سر برنامه‌ی اتمی باعث تشدید گرایشِ درون‌تاب شیوه‌ی انباشت از یکسو و از سوی دیگر گریز سرمایه به جای انباشت شد. درون‌تابی در اینجا به معنای گسترش در سطح و تشدید استثمار برای دستیابی به سودآوری مطلوب است. (درباره این فرآیند بنگرید به اینجا). نتیجه، تشدید گسستگی‌های اجتماعی، غارت شهروندان از طریق پیش‌گرفتن سیاست اقتصادی تورم‌زا، و گسترش فساد شد.

تا سال ۱۳۸۸ تنش‌های اجتماعی، بیشتر در حاشیه‌های فقرزده جلوه می‌یافتند. در این سال، در جریان جنبش سبز، طبقه متوسطی هم به میدان آمد که امیدش برای مشارکت سیاسی و برخورداری از آزادی در پشتیبانی از انقلاب، به دنبال شکست مقاومت‌های سیاسی تا اوایل دهه ۶۰ و سپس پایان دوره اصلاح، یکسر بر باد رفته بود. بخشی از نسل جوان پایه‌ی اجتماعی حکومت ولایی هم در جنبش سبز، علیه پدران خود برخاستند و به اعتراض رو آوردند.

پس از ۱۳۸۸ حکومت از گشایش محدود دوره‌ی اصلاحات روبرگرداند. نظام امتیازوری بسته‌تر شد و سرمایه‌داری تحت امر، در وضعیت تنش با بیرون و شکست تنش‌زدایی از طریق «برجام» با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا، فرمان سمت‌دهی خود را بیشتر در اختیار نظامیان و باندهای بهره‌ور از تحریم گذاشت.

دهه‌ی ۱۳۹۰ دهه‌ی گسترش فقر بود. بخشی از طبقه‌ی متوسط هم به زیر خط فقر افتاد. زنجیره‌ای از اعتصاب‌های کارگری، تظاهرات مال‌باختگان، بازنشستگان، پرستاران و معلمان شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد. خیزش‌ها و شورش‌های کوچک و بزرگی هم درگرفت. پاسخ رژیم به آنها خشونت و خون‌ریزی بود. با خیزش‌های نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۹۰ تقابل قطبی اکثریت مردم و حکومت به مبنای تعریف فضای سیاسی و اجتماعی کشور تبدیل شد. امید به اصلاح در نزد آخرین امیدواران هم رنگ باخت. نظام امتیازوری بازهم بسته‌تر شد. ترکیب مدیران از رئیس جمهوری تا پایین را یکدست‌تر کردند تا ولایت مطلقه از هر نظر در دستگاه تجسم کامل داشته باشد. جنبش تازه‌ی ز.ز.آ در نهایتِ حالتِ یکدستی نظام رخ داده است.

از پیش از انقلاب تا کنون، تحول‌های بنیادی در جامعه موجب خواسته‌ها و حرکت‌های اجتماعی و سیاسی‌ مختلفی شده‌اند که می‌توانیم آنها را به شکل‌های مختلفی مثلاً از نظر موضوع یا ربطشان به گروه‌های اجتماعی مختلف دسته‌بندی کنیم. چیزی که در این جریان پرتنوع پایدار می‌نماید یک خواست بنیادی است: خواست تعلق داشتن، خواست عضو کامل جامعه بودن، از نظر برخورداری از امکان‌های زندگی، از نظر برخورداری از حق مشارکت برابر و بدون تبعیض در سامان اجتماعی و سیاسی، از نظر ارج‌شناسی.

خواست تعلق داشتن (انتگراسیون) با انقلاب متحقق نشد. انتگراسیون در جامعه‌ی مدرن به شکل تابعیت توده‌ی جمعیت از یک حکومت نیست. بایسته برای آن آزادی، تشکل، و مشارکت است.

در آستانه‌ی انقلاب، به دلیل استبداد دیرپای سیاسی آگاهی بر این بایستگی اندک بود، و تعلق داشتن عمدتاً به صورت «همه با هم» فهم می‌شد. قدرت ولایی بر همگان که مسلط شد دست به تفکیک زد: در سطح سیاست به انحصار قدرت رو آورد و شروع به سرکوب پیگرانه‌ی غیرخودی‌ها کرد؛ و در سطح جامعه دست به اِعمال تبعیضی زد که تمرکز آن برروی زنان بود. شأن انسانی در اینجا سرراستانه موضوع سرکوب و تبعیض قرار گرفت. به زنان گونه‌ای فرودستیِ سرشتی نسبت دادند.

پایمال کردن شأن و کرامت انسانی مبنای نظام آپارتاید ولایی شد. اساس این نظام تفکیک‌های خودی−غیرخودی، مرد−زن، مسلمان-نامسلمان، شیعه−سنی و ولایی-دگراندیش است. بهاییان، زنان، ترکمن‌ها و کردها و عرب‌های سنی و بلوچ‌ها آماج حمله‌هایی قرار گرفتند که مضمون آنها از سیاست در شکل درگیری و رقابت گروه‌های سیاسی فراتر می‌رفت و به نفس کرامت انسانی برمی‌گشت.

مضمون طبقاتی آپارتاید ولایی هم به تدریج آشکار شد. مستضعف‌دوستی ‌به صورت تفکیک در میان توده‌ی فقیر و تلاش برای ایجاد یک لشکر حامی در میان آنان درآمد. آپارتاید در اقتصاد به صورت دادن جایگاه محوری به بنگاه‌های فرادولتی و خودی‌ها و آقازادگان، و سپردن امور کلیدی به نظامیان جلوه یافت. با این آپارتاید ترکیب شده است قاعده‌زدایی در عرصه‌ی اشتغال و تأمین اجتماعی، سرکوب پیگر فعالان و تشکل‌های کارگری، تکه‌پاره کردن طبقه‌ی کارگر و دادن امتیاز به بنگاه‌های اجاره‌‌دهی نیروی کار.

این روزها در توضیح رخدادها مدام به شکاف نسلی و شور‌ش‌گری نوجوانان و جوانان اشاره می‌شود. «نسل» معنای محصلش را در بررسی جنبش‌های اجتماعی آنجایی می‌گیرد که در رابطه‌ی تنگاتنگ با شکاف‌های اجتماعی و تفکیک‌های ساختاری دیده شود. توضیح جنبش با مفهوم‌های فرهنگی و روان‌شناختی محض و به کار بردن تورمی مفهوم‌های «اجرا» (پرفورمنس) و «شورش بدن‌ها» بدون توجه به زمینه‌های حرکت، نه تنها ماندن در سطح، بلکه از زمره‌ی نادیده‌انگاری‌هایی است که به همین وضعیت منجر شده است.

شرط تداوم جنبش

جنبش در شکل عیان و مشخص خود رخداد است. شرط اینکه عیناً همین  رخداد ادامه یابد، عملی است: عمل می‌کنیم، پس پیش می‌رود. اما این شرطی نیست که برآورده شدن آن دست من و تو باشد. عملِ جمعی کنترل‌ناپذیر است. پویش جمع، کنش محیط و واکنش در برابر آن قابل محاسبه نیست و از این رو نمی‌توان همه‌ی گام‌های بعدی را پیش‌بینی کرد. تئوری هم از زاویه‌ی پیش‌بینی نمی‌تواند از تأکید بر نکته‌هایی از این دست فراتر رود که توان پیش‌روی و تداوم جنبش مشخص بسته به آن است که نسبت به بنیاد خود آگاهی داشته باشد، مدام از سرچشمه‌هایش نیرو گیرد و خود را پیوندپذیر کند.

سرچشمه‌ی خود را در نظر گرفتن و خود را پیوندپذیر کردن به هم پیوسته‌اند. در موضوع مشخص جنبش ز.ز.آ، برانگیزاننده پایمال شدن کرامت انسانی است، فاجعه‌ای تجسم یافته و نمادین شده در قتل مهسا (ژینا) امینی. اگر جنبش محتوای مثبت خود را دست‌یابی به کرامت انسانی بداند، آنگاه پیوندپذیر می‌شود و می‌تواند نهری شود که جوی‌ها و رودهای مختلف به آن بریزند.

در تئوری انقلاب یک نظر مطرح این است که انقلاب‌ها در زمانی رخ می‌دهند که امیدی وجود داشته باشد به بهتر شدن وضع، و این امید وقتی سربرمی‌آورد که تصور شود وضع خوب است و ایدون به راستی می‌تواند بهتر شود. این نظر را در مورد انقلاب ۱۳۵۷ به کار بسته‌‌اند و گفته‌اند که انقلاب هنگامی رخ داد که مردم نسبت به گذشته از امکان‌های بهتری برای زندگی برخوردار بودند و خوب بودن وضع امید به بهتر شدن آن را برانگیخته بود. همین نظر را در مورد وضع موجود به کار بسته‌اند و گفته‌اند حکومت ولایی دوام دارد، و مردم شورش هم که کنند بر آن نیستند که انقلاب کنند، چون خاطره‌ی بد دارند و همواره نگران آن هستند که وضع از این که هست، بدتر شود. در مورد جنبش جاری ز.ز.آ. هم عنوان «جنبش ناامیدان» را به کار برده‌اند.

اصلِ در نظر گرفتن عامل امید یا ناامیدی در بررسی جنبش‌ها درست است. چیزی که نادرست است تبدیل امید به یک شرط ترانسِندنتال (شرط امکان‌پذیری) است. خود حرکت هم شرط ترانسندنتال است، یعنی امید را ممکن می‌کند. مهم این است که امید تثبیت شود. جنبش باید دستاورد داشته باشد؛ باید در خیابان بتوانیم به هم لبخند بزنیم، و معنای این لبخند را بفهمیم، به این صورت مثلاً: می‌بینی دیگر جرأت نمی‌کنند تذکر حجاب بدهند، جرأت نمی‌کنند گشت ارشادشان را در چهارراه‌ها مستقر سازند…

تثبیت دستاورد به معنای بسنده کردن به یک نتیجه و سپس ساکت شدن نیست. تثبیت قاعده‌ی «شد، پس می‌شود» است و «توانستیم، پس باز هم می‌توانیم».

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b2%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c%d8%8c-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%aa-%d9%88-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af/feed/ 1 6797
نقش کلیدی سلطنت طلبان در دو کودتا و ملاخور کردن انقلاب ۵۷ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%af%db%8c-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%88-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%a7%d8%ae/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%af%db%8c-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%88-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%a7%d8%ae/#respond Mon, 22 Aug 2022 13:45:31 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6756 ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سالروز کودتایی ارتجاعی است که عقربه های تاریخ ایران را باز هم به عقب کشید تا آرمان آزادی و رهایی همچنان یک رویا باقی بماند.

در چنین روزی خاندان پهلوی خشمگین از آزادی های سیاسی نسبی در جامعه و غلیان جنبش های کارگری، دهقانی، زنان و روشنفکران، و نیز حامیان امپریالیست رژیم شاه خشمگین از ملی شدن صنعت نفت، دست در دست هم و با کمک بخشی از اسلامیست ها به رهبری آیت اله کاشانی و اوباش قمه کش و چماقدار به سرکرده گی شعبان بی مخ، با بسیج بخش هایی از ارتش به فرماندهی ارتشبد زاهدی، اقدام به انجام کودتا کردند و با ساقط کردن دولت دکتر مصدق و دستگیری هزارن تن از فعالین و هواداران جبهه ملی و حزب توده و سپس شکنجه و اعدام شماری از آنها، راه را برای برپایی یک استبداد تمام عیار به مدت یک ربع قرن فراهم کردند.

سالهاست که اسناد تاریخی این کودتا از حالت طبقه بندی و سری خارج شده و خود سازمان سیای امریکا و سازمان های اطلاعاتی بریتانیا معترفند که به لحاظ سیاسی، مالی و اطلاعاتی نقش عمده ای در تدارک و سازماندهی این کودتای امپریالیستی داشته اند. اما به رغم این حقایق مسلم تاریخی، خاندان پهلوی و حامیان سلطنت طلب و یا جمهوریخواهان شرمگین مرید “شاهزاده”، سعی دارند از طریق دو رویکرد، این واقعه ارتجاعی را به گونه دیگری جلوه دهند. بخشی از آنها سعی میکنند تحت عنوان اینکه “گذشته را باید فراموش کرد و فقط به آینده نظر داشت” خواهان سکوت جامعه و فعالین آگاه می شوند و اینکه نوک پیکان مبارزه را فقط باید متوجه جمهوری اسلامی کرد و از طرح “مسایل تفرقه برانگیز” خودداری ورزید. بخشی دیگر اما با وقاحت تمام، منکر بروز کودتا می شوند و حتی بدتر، از آن به عنوان “قیام ملی و مردمی” یاد میکنند. آنها میگویند وقتی شاه در راس نظام بوده واژه کودتا معنایی ندارد. در واقع سعی دارند تعریفی جعلی از کودتا ارائه دهند. اما ما می دانیم که کودتا در هر کشوری اقدام یگان هایی از نیروی نظامی با همراهی بخشهایی از رجال سیاسی با هدف سرنگون کردن دولت وقت است که میتواند با حمایت قدرتهای خارجی و یا بدون حمایت قدرتهای خارجی صورت گیرد. برخی از این کودتاها بدون حذف نماد شاه انجام می پذیرد و برخی با حذف توامان دولت و شاه. از طرفی دیگر اطلاقِ واژه “قیام ملی” به لشگر کشی بخشی از نظامیان به کمک لمپن های قداره بند و آخوندهای مرتجع و کمک مستقیم سازمان های امنیتی امریکا و انگلیس، مضحک تر از ان است که کسی را قانع کند. آن کودتا حاصل همکاری استبداد گرایان و امپریالیست های غربی بود تا بساط آزادیهای سیاسی و دستاورد بزرگ ملی شدن صنعت نفت را جمع کنند و مطامع نواستعماری خود را مجددا متحقق نمایند.

سلطنت طلبان و بقایای خاندان ساقط شده پهلوی، همین وارونه سازی را درباره ۱۴ مرداد سالروز انقلاب مشروطه نیز انجام می دهند. برای نمونه امسال رضا پهلوی در بیانیه ای به مناسبت این سالروز، با وقاحت تمام ، پدر و پدربزرگ خود را پرچم داران تداوم انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن معرفی میکند. جریانات رنگارنگ سلطنت طلب نیز در رثای آن انقلاب، چنان شعار میدهند که گویی این رضاخان نبوده که با کودتای اسفند ۱۲۹۹ آخرین میخ را بر تابوت انقلاب نافرجام مشروطه کوبید؟!

انقلاب مشروطه ایران در بیش از یک قرن پیش، همچون هر انقلاب “بورژوا دمکراتیک” دیگر میتوانست با پایان دادن به فعال مایشایی شاه (که سایه خدا تلقی می شد) به سوی نوعی جمهوری و یا حداقل سلطنت مشروطه حرکت کند که به اصطلاح “شاه در آن سلطنت کند نه حکومت”، آن انقلاب میتوانست از نظام فئودالی (ارباب رعیتی) عبور کند، میتوانست تمام رشته های دخالت مذهب در حکومت، قوانین و آموزش عمومی را قطع نماید و به سوی سکولاریسم و لائیسیته پیش برود، میتوانست دست استعمارگران و امپریالیست ها را برای دستیابی به یک استقلال واقعی قطع کند، میتوانست به آزادیهای اجتماعی و سیاسی و حقوق شهروندی احترام بگذارد و … اما هیچیک از این آرمان های آزادیخواهانه و عدالت طلبانه متحقق نشد و با کودتای رضاخان حتی تتمه آزادیهای سیاسی نیز برچیده شد. بنابراین رضاخان و سپس رضا شاه قصاب دستاوردهای انقلاب مشروطه بود نه ادامه دهنده آن. در دوران حاکمیت او، هم سلطنت مطلقه تداوم یافت و هم نظام فئودالی و هم ادامه وابستگی به قدرتهای استعماری و امپریالیستی. او در سال ۱۳۲۰ در آستانه تبعید شدن به جزیره موریس توسط استعمار بریتانیا (همان ها که او را سر کار آورده بودند) نه تنها دیکتاتوری خونریز و مطلق العنان بود، بلکه بدل به بزرگترین زمیندار کشور نیز شده بود.

اما این فقط کودتای اسفند ۱۲۹۹ نبود که سبب لگدمال شدن آرمان انقلاب مشروطه شد، بلکه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز چنین رسالتی داشت. بنابراین سلطنت طلبان و جمهوریخواهان نادم پیرو “همه با هم” و ابررسانه های ماهواره ای چندین ده میلیون دلاری وابسته، نمیتوانند اکنون ادعا کنند که قرار است حکومت پیشنهادی آنها مشروطه باشد یعنی شاه کاری به امور دولتی و پارلمانی نداشته باشد اما هم زمان به هر مناسبتی از رضاشاه و محمدرضا شاه تعریف و تمجید کنند و آنها را طلایه داران انقلاب مشروطه معرفی نمایند و کودتای ارتجاعی ۲۸ مرداد را “قیام ملی” قلمداد کنند.

ضمن اینکه باید افزود که جرم خاندان پهلوی فقط تداوم استبداد و استثمار و انجام دو کودتای ذکرشده نبود، آنها در شکست انقلاب ۱۳۵۷ و کمک به “ملاخور شدن” آن به کمک امپریالیست ها نقش کلیدی داشتند. نه تنها رضا شاه با قانون “منع فعالیت های کمونیستی” در ۱۳۱۰ بلکه محمدرضا شاه نیز با الویت دادن به سرکوب مارکسیست ها و چپ ها، دست دهها هزار آخوند به همراه دهها هزار مسجد و مرکز اشاعه خرافات اسلامی را باز گذاشته بود تا به قول خودش به امر “مبارزه با کمونیسم و ارتجاع سرخ” یاری رسانند، غافل از اینکه سلاخی انقلابیون چپ و حتی دمکرات های  سکولار، تنها سبب زمینه چینی برای به قدرت رسیدن “ارتجاع سیاه” می شود. بدین سان وقتی میلیون ها انسان در سراسر ایران خسته از استبداد و نابرابری طبقانی و فعال مایشایی امریکا و متحدانش در ایران به خیابان ها آمدند و انقلاب کردند عملا جز روحانیت برهبری خمینی نیروی سازمان یافته مهمی برای دخالت گری موثر وجود نداشت.

بنابراین خاندان پهلوی در سه فراز تاریخی مهم ایران، نقشی بغایت ارتجاعی ایفاء کردند: به شکست کشاندن کامل انقلاب مشروطه و دستاوردهای نیم بند آن، به شکست کشاندن جنبش مردمی ملی کردن صنعت نفت و نیز به هزیمت کشیدن انقلاب بهمن. آیا مدعیان دروغین “سکولار دمکراسی” در طیف سلطنت طلبان امروزی به رهبری “شازده” حاضرند به نقش فاجعه بار خود در هر سه ناکامی بزرگ تاریخ ایران اعتراف کنند؟ واکنش آنها به سالروز ۱۴ مرداد و سالروز ۲۸ مرداد هیچ علامتی از درس آموزی در آنها نشان نمی دهد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%af%db%8c-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%86%d8%aa-%d8%b7%d9%84%d8%a8%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%88-%da%a9%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%a7-%d9%88-%d9%85%d9%84%d8%a7%d8%ae/feed/ 0 6756
به مناسبت خاموشی هوشنگ ابتهاج (سایه) یادی از او و یادآوری هایی در باره او http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4%db%8c-%d9%87%d9%88%d8%b4%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac-%d8%b3%d8%a7%db%8c%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%af/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4%db%8c-%d9%87%d9%88%d8%b4%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac-%d8%b3%d8%a7%db%8c%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%af/#respond Mon, 15 Aug 2022 13:11:53 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6745 با درگذشت هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) شعر معاصر فارسی یکی از خداوندگاران درخشان خود را از دست داد. سایه یکی از نخستین شاعران همگام شده با نیما یوشیج (سرچشمۀ جریان اصلی شعر معاصر فارسی) و در عین حال یکی از تواناترین غزل سرایان سرزمین ماست. همین دلبستگی او به شعر غنایی او را به نوسان میان نیما و شهریار واداشت. تصادفی نبود که او در شعری با عنوان “بعد از نیما” ، خطاب به شهریار می گوید:

“شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوه گسارا توبمان!
“سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باد ، کنارا تو بمان”.

و یکی از توانایی های سایه این بود که بعضی از زیباترین شعرهای اجتماعی ما را هم در قالب غزل سروده است. در حالی که می دانیم خودِ شهریار وقتی با شوک بزرگی مانند مرگ مادرش روبرو می شود ، (همان طور که فروغ فرخزاد یادآوری کرده) در “ای وای مادرم!” ناگزیر می شود به سبک نیمایی رو بیاورد.

جریان اصلی شعر معاصر فارسی مانند بسیاری از ابعاد و شاخه های فرهنگ پیشرو ایران ما در سدۀ اخیر محصول پویایی جنبش چپ ماست و نامدارترین شاعران این جریان ، از نیما و شاملو و اخوان ثالث و سایه و کسرایی و سپهری و نادرپور گرفته تا فرخزاد و خویی و سلطانپور و بسیاری دیگر ، یا از بطن جنبش چپ برخاسته اند یا به نحوی از آن الهام گرفته اند و با آن پیوند یافته اند. در بطن همین جنبش چپ بود که هوشنگ ابتهاج از جوانی با (شهید زنده یاد) مرتضی کیوان و نیما و شاملو و کسرایی آشنا شد و پیوند خورد. اما با دریغ و درد باید گفت که انحراف ها و افتضاح های بعضی جریان های چپ بود که شاعری توانا و موسیقی شناس پرتلاشی مانند ابتهاج را به حمایت از جنبش خمینی کشاند که بی هیچ اغراق بزرگ ترین توفان تاریک اندیشی ویرانگر تاریخ چند صد سال اخیر کشور ماست.

آخر چگونه می شود شاعری که شعرهای زیبایی مانند “دیر است گالیا ، به راه افتاده کاروان” یا “ارغوان” را سروده است ، در استقبال از خمینی بگوید:

“در بگشایید/ شمع بیارید/ عود بسوزید/پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب/ شاید این از غبار راه رسیده ، آن سفری همنشین گمشده باشد”؟!

شاید بگویند آن زمان او هنوز نمی دانست خمینی چه هیولای وحشتناکی بود ، ولی بعد چه؟ وقتی خمینی آن کشتارهای مغول وار را شروع کرد و از “خون جوانان وطن” شطِ مصیبت راه انداخت ، چرا او همچنان ساکت ماند؟ او شاعری بود که به این زیبایی و نجابت در سوگ شهیدان وطن گریسته بود:

“ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخواندۀ من
ارغوان شاخه همخون جدا ماندۀ من”.

او که تا اخر عمر خود را هوادار سوسیالیسم می دانست ، چرا “یاد رنگین رفیقان” ما را نادیده می گرفت؟!

همین سؤال را در مورد سیاوش کسرایی هم باید مطرح کرد. شاعری که شعر زیبا و ماندگار “آرش کمانگیر” را سروده ، چگونه می شود که در گیر و دار چنگ انداختن خمینی بر این کشور ، شعر “والا پیامدار محمد” را می نویسد و می خواهد در زیر عبای او پناه بگیرد؟ آیا او نمی دانست که امروزه هر کس بخواهد در زیر عبای محمد پناه بگیرد ، خواه ناخواه به زیر عبای تاریک اندیشان خونریزی مانند خمینی کشیده خواهد شد؟ آیا می شود به نام هواداری از سوسیالیسم و همراهی با زحمتکشان و محرومان ، زیر پرچم تاریک اندیشی و تاریک اندیشان خونخوار رفت؟!

البته می دانیم که اکثریت بزرگ شاعران وهنرمندان ما از همان آغاز قدرت گیری خمینی ، به مقابله با تاریک اندیشی و آزادی کُشی برخاستند که شاخص ترین آنها شاعر بزرگ مان احمد شاملو بود. او کسی بود که از نخستین روزهای قدرت گیری خمینی ، شکست انقلاب را مطرح کرد ؛ از جمله درشعری چنین غمگین:

“ولرم و کاهلانه / آب دانه های چرکی ی باران تابستانی/ بر برگ های بی عشوه ی خطمی/ به ساعت پنج صبح.
در مزار شهیدان /هنوز/خطیبانِ حرفه ای در خوابند/ حفره ی معلق فریادها/ در هوا خالی است.
و گلگون کفنان/ به خستگی/در گور/گُرده تعویض می کنند.
به تردید/آبله های باران/ بر الواح سرسری/ به ساعت پنج صبح”.

او بود که از همان روزهای اول ، چنین زیبا و گویا مصیبت تاریک اندیشی و آزادی کُشی ترسیم کرد:

“دهان ات را می بویند/ مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم/دل ات را می بویند/ روزگار غریبی است ، نازنین/ و عشق را کنار تیرک راه بند/تازیانه می زنند/ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بن بستِ کج و پیچِ سرما/ آتش را / به سوخت بارِ سرود و شعر/ فروزان می دارند./ به اندیشیدن خطر مکن./ روزگار غریبی است نازنین/ آن که بر در می کوبد شباهنگام/ به کشتن چراغ آمده است./ نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابان اند/ برگذرگاه ها مستقر/ با کُنده و ساتوری خون آلود/ روزگار غریبی است نازنین./ و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند./ و ترانه را بر دهان./ شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری / بر آتش سوسن و یاس/ روزگار غریبی است نازنین/ ابلیس پیروز مست/سور عزای ما را بر سفره نشسته است./ خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.”
به یاد داشته باشیم که شاملو هوادار ثابت قدم سوسیالیسم بود و تا آخرین دَم زندگی هرگز از آن آرمان بزرگ فاصله نگرفت. ومهم تر از همه به یاد داشت باشیم که شاملو می دانست که سوسیالیسم از آزادی و روشنایی و روشنگری جدایی ناپذیر است.

جا دارد همین جا از سهراب سپهری هم یاد کنیم که شعرها و همچنین نقاشی های اش از زیبا ترین گنجینه های هنر ایرانی هستند. او هرچند در میانه زندگی از سیاست فاصله گرفت و به نوعی عرفان شرقی روی آورد ، ولی هرگز با تاریک اندیشی کنار نیامد. کافی است این تکه از شعر زیبای او با عنوان “ندای آغاز” را به یاد بیاوریم که می گوید:

“من به اندازۀ یک ابر دلم می گیرد/ وقتی از پنجره می بینم حوری/ – دختر بالغ همسایه/ پای کمیاب ترین نارون روی زمین /فقه می خواند.”

در پایان بهتر است یادی از حافظ هم بکنیم ، زیرا بعضی ها سایه را حافظ زمانه ما می نامند ، اما فراموش می کنند که یکی از شاخص ترین ویژگی های شعر حافظ بیزاری از تاریک اندیشی مذهبی است. در واقع بیزاری حافظ از تاریک اندیشی مذهبی کمتر از عبید زاکانی شاعر و طنز پرداز بزرگ هم عصر او نبوده. کافی است مثلاً به این نمونه ها از شعر او نظری بیندازیم تا دریابیم که خلاصه کردن حافظ در فوت و فن غزل سرایی ، جز نادیده گرفتن فکر او و مضون اشعار اش معنای دیگری نمی تواند داشته باشد:

“در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند”

یا صریح تر ازاین:

“واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند/چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس:/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند.
گوئیا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان/ کاین همه ناز از غلام ُترک و استر می کنند.
بندۀ پیر خراباتم که درویشان او/ گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند. ….
بر در میخانۀ عشق ای ملک تسبیح گوی/ کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند…”

راستی آیا غم انگیز نیست که شاعری هفت صد سال پیش چنین از تاریک اندیشی مذهبی ابراز بیزاری کند ، و شاعری دیگر در جامعه امروزی علیه تاریک اندیشی دینی واستبداد آخوندی صدایش را بلند نکند ، آن هم به بهانه هواداری از سوسیالیسم و مبارزۀ ضد امپریالیستی؟!

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم
هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)
شنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ اوت ۲۰۲۲

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%ae%d8%a7%d9%85%d9%88%d8%b4%db%8c-%d9%87%d9%88%d8%b4%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%a8%d8%aa%d9%87%d8%a7%d8%ac-%d8%b3%d8%a7%db%8c%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%af/feed/ 0 6745
بدیل سازی، فقر کنش، درس های انقلاب بهمن و چه نبایدکردهای آن! http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%8c-%d9%81%d9%82%d8%b1-%da%a9%d9%86%d8%b4%d8%8c-%d8%af%d8%b1%d8%b3-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%8c-%d9%81%d9%82%d8%b1-%da%a9%d9%86%d8%b4%d8%8c-%d8%af%d8%b1%d8%b3-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86/#respond Sun, 17 Jul 2022 09:03:56 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6720 تقی روزبه

مدت هاست که تعمیق بحران همه جانبه اقتصادی و سیاسی و تشدید بن بست و شکاف های حاکمیت، و تسخیرخیابان ها با اعتراض های بی وقفه معلمان و کارگران شاغل و بازنشستگان و پیمانی ها و تهیدستان و جوانان، با فرایند دوقطبی کردن جامعه علیه نظام و انزوای پرشکوه آن، حاکمیت را در وضعیت باخت استراتژیکی و حتی در معرض شکنندگی تفوق تاکتیکی و ضرورت درهم شکستن آخرین حربه رژیم یعنی سرکوب و سیاست هراس و رعب افکنی قرارداده است و بتدریج علیرغم افت و خیزهای مقطعی با تعمیق مطالبات و بسط دامنه توده ای خود شاهد تغییر توازن قوا علیه نظام و به سود جنبش ها هستیم. در همین رابطه بحث و اندیشیدن پیرامون بدیل نظام و گفتمان یابی جنبش بیش از پیش اهمیت یافته و اذهان عمومی را به خود مشغول می کند. به موازات چنین روندی و تحت تأثیر خلأ ناشی از فرسایش قدرت رژیم، اما شاهد تلاش ها و تحرکاتی از سوی برخی جریان های اپوزیسیون و مدعی رهبری (و بیشتر در خارج کشور) برای پرکردن خلأ های درحال پیدایش هستیم.

سه ویژگی مهم این نوع ادعاهای خودخوانده و بدیل سازی ها عبارتند از:

نخست دورزدن جنبش ها و اقدام از بالای سر آن ها. دوم سخن گفتن بنام کلیت جامعه ای با رویکردها و گفتمان های متعدد و چه بسا متضاد توسط جریان هائی که با همه سایه و روشن های خود متعلق به یک گفتمان هستند. و سوم، شاهد نوعی شکاف، دوگانگی و عدم تجانس بین درونمایه آن چه که در کف خیابان ها و در متن مطالبات جنبش ها جریان دارد با آن چه که در این گونه بیاینه ها و پلاتفرم های این اپوزیسیون بازتاب پیدا می کند هستیم. در نتیجه وجود چنین شکاف هائی، آن ها به موج سوارانی تبدیل می شوند که بجای راه رفتن روی پاهای خود و ارائه گفتمان بر پایه تعلقات و علائق اجتماعی خاص خود، دوست دارند که با غبارآلود کردن و فرافکنی هویت اجتماعی-برنامه ای اخص خود در لابلای سخن گفتن بنام کلیت جامعه و مقولات عام و مجرد دیگر به کنشگری بپردازند. طبعا چنین رویکردی بدلیل آن که فاقد ریشه لازم در خاک جنبش و مطالبات واقعی آن هست، شکننده، موسمی و حتی مخرب و تشتت آفرین هستند. در حالی که اگر با احترام به تکثر و پلورلیستی بودن جامعه ایران و گفتمان های اجتماعی موجود در آن، و فرایند رشد درون جوش جنبش برای پرکردن خلأهای حاصل از مقاومت و مبارزه خویش به کنشگری می پرداختند و از این منظردر جنبش سراسری ضداستبدادی شرکت می کردند، به «دموکراسی» خدمت بیشتری می کردند. این ها از جمله درس هائی هستند که تجربه شکست و مسخ شدن انقلاب بهمن به ما یادآوری می کند. در غیراین صورت «اپوزیسیون» بیش از آن که «یارشاطر» باشد «بارخاطر» خواهد بود.

براین اساس ( این گرایش در شرایط کنونی چیزی جز یک گرایش پوپولیستی خام دستانه و کاذب و در اساس هژمونی طلبانه و هموارکننده مسیر استبداد جدید نیست). اگر سخن از دموکراسی و کاربرد شیوه دموکراتیک در میان باشد، بجای فرافکنی، ضرورت انطباق شکل و محتوا، از جمله تطابق گفتمان و پایگاه اجتماعی، به عنوان یکی از شروط لازم به میان می آید. در حقیقت دور و نزدیکی یا نسبت میان گفتمان و پایگاه اجتماعی و اهداف نهفته در آن، و روشنگری پیرامون آن از مهم ترین شاخص های حرکت به سمت دموکراسی است.  چرا که فرایند دموکراسی چیزی جز مناسبات قدرت بین نیروهای مختلف اجتماعی و برآمده از آرایش نیروهای جامعه و سنگر بندی آن بر پایه بنیان های مطالباتی خود نخواهد بود. ناگفته نماند که در اصل خود گفتمان ها چیزی جز بازتاب دهنده ماهیت مناسبات قدرت نیست. نه فقط دموکراسی که حتی چند و چونِ همسوئی ها، اتحاد عمل ها و توافق های عملی و تأثیرگذار در برابراستبداد حاکم هم می تواند از متن چنین مناسبات و آرایشی بیرون آید و نه با انکارهویت های دیگر و یا فرافکنی هویت خویش به کلیتی کنگ و نامهفوم. مفهوم چنین گزاره ای آن است که نیل به دموکراسی و یک نظام واقعا دموکراتیک بدون گذار دموکراتیک، گذار با پای بندی و تکیه برموازین دموکراتیک ممکن نیست. آن چه را که فردا دروخواهیم کرد حاصل کشت و چگونگی کنشگری اکنون ماست. در حقیقت فرافکنی به مقولات و کلیت های کنگ و نامفهوم، و «وحدت همه با هم» مهم ترین بسترزایش استبداد محسوب می شود. به عنوان مثال احترام به گذار دموکراتیک در شرایط مشخص کنونی به معنی احترام و تمکین به پلورالیسم برنامه ای هم هست. و اگر در این رابطه نگاهی به جنبش های جاری و مطالبات آن ها در خیابان ها  و مراکز کار اعم از کارگران، معلمان و تهیدستان پرستاران و یا جوانان و دانشجویان و یا به مبارزات شهروندان  در مناطق کرد و بلوچ و ترک و عرب نشین و…  داشته باشیم، معلوم می شود که درونمایه اصلی آن ها وقتی به مطالبات کلان گفتمانی و اقتصادی- سیاسی ترجمه شود، در اهدافی چون شکل دادن به یک دولت اجتماعی- اکولوژیک و مشارکتی و برابرحقوق همه جوامع ساکن ایران، مبارزه علیه مناسبات سرمایه داری- نئولیبرالیستی، و تعریف هویت های خود در چهارچوب یک ایران پلورالیستی و چندملیتی، بجای تعاریف تک هویتی و یک بعدی، لااقل در کمیت بزرگی از آن ها، مشترک هستند.  باین ترتیب معلوم می شود که در صفوف مبارزه علیه استبداد حاکم و در چهارچوب ظرفی بنام جنبش ضداستبدادی، در عین حال با سویه های متفاوتی از مبارزه و کنشگری و مطالبات در نسبت با بدیل مطلوب خود و شکل دادن به آن در بسترمبارزات کنونی در جریان است و همین چندگانگی واقعیت مبارزه ضداستبدادی است که اولا به دموکراسی یعنی مناسبات بین نیروها و طبقات مختلف جامعه معنای واقعی می دهد و ثانیا حدفاصل ها و افتراق ها و اشتراک های آن ها را در برابر استبداد حاکم تعین می بخشد و دهد. ضمن آن که  مبارزه ضدهژمونیک علیه برنامه های بورژوائی و مغایر با رادیکالیسم گفتمان خود بخش لاینفک این گونه کنشگری است. حالا چنین رویکردی را مقایسه کنید با آن رویکردی که با ایجاد انجماد مصنوعی زیرچترهمه با هم و یک پلاتفرم بی یال و دم و اشکمی که می خواهد سخن گو و راهبرِهمه مردم ایران  باشد. یعنی همان چیزی که سیطره آن در انقلاب بهمن به دامگه جنبش تبدیل شد. چنین رویکردی نه فقط به منزله خاموش کردن اخگرسوزان دموکراسی است، بلکه هم چنین به معنی تن سپردن به هژمونی گفتمانی بیگانه با خود، ولو در لباس مبدل برای مات کردن چهره و ماهیت خویش است. اگر فی المثل در انقلاب بهمن ولایت مطلقه فقیه و دولت اسلامی با تن پوش جمهوری خواهی کاذب و مصادره آن به میان آمد، در این جا هم گفتمانی داریم ماهیتا استبدادی اما با لباسی مبدل و چهره ای مات شده و یا مدعی دموکراسی خواهی. سوای شکل و محتوای استبدادی، درونمایه چنین گفتمانی هم جز تداوم همان دولت سرمایه داری/ نئولیبرالیستی نیست که نقدا با مسکوت گذاشتن مبارزه علیه آن در جامعه ای که از سلطه بیداد آن به حرکت در آمده است و نیز تقلیل استبداد به شکل و مسکوت گذاشتن آن، و در یک سترونی کامل، اما در عمل سیاسی در اتحادی تنگاتنگ با مدافعان سلطنت درحال ایفای نقش اسب تروا برای آن و ورود استبدادنوین به متن جامعه است.

گرداب چرخه استبداد

اگر در نظر بگیریم که ما در کشورخود از مشروطیت بدین سو با معضل و سیکل معیوبی بنام چرخه استبداد مواجه بوده ایم که سرنوشت تباه شدن انقلاب بهمن و فاجعه عروج حکومت اسلامی از متن آن نمونه اعلاء و هشداردهنده چنین خطری است، آن گاه به اهمیت آن نوع و شیوه ای از «کنشگری» و معادله معیوبی که خروجی اش جایگزینی استبدادی با استبداد دیگر بوده است پی خواهیم برد. بهمین دلیل است که در این نوشته پیوسته تأکید می شود که نفس یک مبارزه ضداستبدادیِ/دموکراتیک و مبتنی بر آرایش گفتمان های متفاوت و صف بندی حول آن ها، برای هموارساختن مسیر پیشروی دموکراسی و نهادی کردن آن از هم اکنون و تمرین و ممارست حول آن در بسترمبارزه علیه استبدادحاکم، به عنوان یک شاخص مهم پای بندی به دموکراسی دارای اهمیت است. چنین رویکردی مستلزم آن است که در مبارزه و آرایش سیاسی، بجای بسیج و جمع آوری نیرو حول برنامه های اقتصادی سیاسی و هویتی دموکراتیک، حول عناوین و برساخته های پرطمقراقی چون ملت ایران، وطن، مذهب و زبان واحد و هویت های یک دست و ماهیتا استبدادی و دیگرمقولات عام و مشابه آن عمل کنیم که معمولا هم به بهانه ضرورت تمرکز بر «مبارزه» علیه رژیم حاکم صورت می گیرد، اما در واقع و در عمل همانطور که  اشاره شد، وسیله سرکوب دیگر گرایش ها و برنامه ها و اسب تروای پیشروی و کسب هژمونی و فرادستی نیروهای ضددمکراتیک جدیداست. همانطور که مبارزه ضداستبدادی در انقلاب بهمن به اسب تروای نیروی فوق ارتجاعی خمینی و نهادمذهب تبدیل شد. پذیرش دموکراسی و هموارکردن مسیرآن با پذیرش مفهوم و معنای «اشتراک عمل متفاوت ها» و تنظیم مناسبات فی مابین براین پایه وجودی و در  درون ظرف فراگیرمبارزه ضداستبدادی و با تکیه به یک سری اصول و حقوق و ارزش های مشترک و جهانشمول می گذرد. عرض آن که، در هر صورت ماهیت پلورالیستی جامعه و منافع و رویکردهای معطوف به آن باید برسمیت شناخته شود و مبارزه برای کسب «هژمونی» بر پایه احترام به آن ها صورت گیرد. هرگونه تصاحب یا گزافه گوئی و انحصارطلبی و انکار و نادیده گرفتن واقعیت پلورالیستی جامعه و گفتمان ها، توسط هرجریانی جز تمرین سلوک سرکوب از هم اکنون و مغایر با ادعای دموکراسی خواهی نیست. سوای وجودگفتمان های متفاوت و چه بسا متضاد در جنبش ضداستبدادمذهی و دموکراتیک، نکته مهم دیگر در مورد گفتمان ها آن است که گفتمان چیزی نیست که در بیرون از جنبش و آزمایشگاه بزرگ مبارزه اجتماعی وجود داشته باشد و بتوان آن را از قفسه بیرون آورده و گردگیری کرد و به جنبش حقنه نمود. بلکه بیش از آن، باید بتواند ار درون جنبش و در تعامل با کنشگران نظری و عملی آن به جوشد و در بستر پراتیک جنبش مفصل بندی شود، به نحوی که بازتاب دهنده خواست های واقعی جنبش باشد و گرنه یک گفتمان عاریتی و گذرا خواهد بود که حتی اگر بفرض بتواند چندصباحی هم به مدددوپینگ و معجزه مدیاها و حمایت قدرت ها قدبرافرازد. چرا که هیچ نسبت درونماندگاری با ماهیت مطالباتی که مستمرا در خیابان ها واعتراضات مطرح می شوند نداشته و تنها می تواند به عاملیت و خودکنشگری مردم و مطالبات واقعی ان ها و روندتکوین جنبش، لطمه بزند.

روند تکوین جنبش

الف– فرایند سراسری کردن خود در صحنه مبارزه از طریق پیوند مطالباتِ مشخص با مطالبات کلان.
 ب- بهم پیوستن جویبارهای اعتراضی بخش های مختلف از لایه های گوناگون اجتماعی به رودخانه جنبش سراسری. 
ج- شکل دادن به گفتمان متناسب با مطالبات خود و درونمایه جنبش در بستر تعامل و گفتگو با فعالین و کنشگران.
د- سازمان یابی سراسری با روح شبکه ای-افقی شبکه ای و از جمله ایجاد نهادها و اهرم های هماهنگ کننده در پیوند تنگاتنگ با بدنه جنبش و در تناسب با شرایط طوفانی سرکوب و قابلیت حضور و دوام در عرصه نبردهای نفس گیر.

دوسرآمد مطالبات جنبش های اعتراضی

بیش از همه دو شاخه و دو خواستِ کلانِ مبارزه علیه استبداد و برای آزادی و دمکراسی، و نیز مبارزه علیه فلاکت و برای عدالت و برابری اجتماعی – نان و آزادی- به عنوان سرآمدمطالبات جلب توجه می کند. از این رو شالوده هر گفتمانی اگر بخواهد که مردمی باشد، باید حاوی این دوعنصر بنیادی و درهم تنیده و به یک اندازه مهم و سرنوشت ساز باشد. این به آن معناست که جنبش نمی تواند به وساطت و میانجی گفتمان ها و نیروها و طبقات دیگری که دغدغه منافع خود را دارند به اهداف خویش برسد و هم چنین بدان معناست که بدون پای بندی به آن ها نمی توان در کنارمردم ایستاد و حامی و همراه صادق ‌آن ها بود. بااین همه، همین واقعیت غیرقابل انکارِ در کف خیابان و بیانیه ها، از دوسو زیرفشارسنگین و خطرتحریف و مصادره شدن قراردارد: از یکسو از جانب خودرژیم، نه فقط از طریق سرکوب سخت، بلکه هم چنین سرکوب نرم و با مداخله از طریق بدیل تراشی و دوقطبی سازی های مصنوعی بین خود و دیگری «مطلوب». اما در خلاف جهت با آن، آن چه که در عمل صورت می دهد سرکوب شدید جنبش ها و کنشگران و فعالان میدانی و حاملان و حامیان مطالبات و بدیل های مردمی و ضدسیستم است. هدف، هم یافتن دستاویزمناسب برای سرکوب و دفع خطربرآمدانقلاب و قیام و خیزش سراسری است و هم ایجادتشتت و تردید در صفوف جنبش. باین ترتیب گرچه در مقام سخن، رژیم مشغول سخن پراکنی و گزافه گوئی پیرامون خطربازگشت نظام پیشین است، اما در مقام عمل لبه تیزتهاجم خود را متوجه سرکوب فعالان و کنشگران جنبش کارگری و چپ ها و روشنفکران و هنرمندان و بطورکلی جریان های ضدسرمایه داری و ضد سیستم و مدافع دو اخگرسوزان جنبش کرده است!. البته چنین رفتاری از نظام های مستبد در معرکه مواجه با بحران و پیش روی جنبش  عجیب نیست. همانطور که رژیم شاه هم در دهه قبل از انقلاب به مصداق سنگ را بستن و سگ را گشودن، زندان ها را مملو از فعالین چپ و دمکرات ها کرده بود و در همان حال به روحانیت میدان فراخی برای تبلیغ و فعالیت داده بود. حکمت این گونه گرده افشانی ها و نیز هراس رژیم از فعالان کارگری و معلمان و تهیدستان و نسل های سوخته و زنان و «آینده سازان بدون آینده»  که چیزی برای از دست دادن ندارند، نباید برکسی پوشیده باشد: نگرانی از احتمال خیزش انقلابی و سپردن فرجام حکومت اسلامی به موزه تاریخ. آیا تا کنون کسی چیزی در دفاع از مطالبات معلمان علیه سیاست های آموزشی رژیم و از پولی و کالاسازی مدارس و آموزش و پرورش و…، و یا دفاع از مطالبات کارگران علیه خصوصی سازی ها و سیاست های نئولیبرالی حاکمیت  و نیز دانشجویان، توسط مدافعان و عناصرشاخص گفتمان های موج سوار شنیده و یا دیده است؟!. از همین روست که رژیم در ائتلافی منفی با چنین جریان هائی‌ خود نیز رأسا دست به کارغبارآلودکردن فضای سیاسی و گرده افشانی حول و حوش آن ها پرداخته است، تا در فصل شکل گیری گفتمان های بدیل، به خیال خود آن را مدیریت کرده و با قراردادن جنبش های واقعا موجود ضداستبدادی/ضدسرمایه داری در تله باصطلاح گزینش بین خود و آن نوع مدعیان بدیل، در  انتخاب بین باصطلاح بد و بدتر، صفوف درحال گسترش جنبش ضداسبتدادی-مطالباتی و اقعا موجود را دستخوش تشتت و تردید و انفعال ساخته و نهایتا در زیرسرکوب بی امان از پای بیاندازد.

بدیهی است که گذر از وادی واکنش به کنش، مستلزم انطباق شکل آرایش سیاسی با مفاد گفتمانی جنبش و خنثی کردن این گونه پارازیت افکنی رژیم از یکسو و مبارزه ضدهژمونیک با گفتمان ها و برنامه های موج سواری بیگانه با خواسته های جنبش و  آرایش مستقل صفوف دموکراسی، به عنوان یکی از درس های بزرگ به بادرفتن انقلاب بهمن، از سوی دیگراست. آن ها دو بخش مکملِ کنش معطوف به مباررزه علیه چرخه استبداد را تشکیل می دهند: هم مبارزه مستقیم و رودرو با استبدادحاکم و هم مبارزه ضدهژمونیک با رویکردهای ضددموکراتیک موجود خزیده در صفوف ضداستبدادی که دو سطح کیفیتا متفاوت اما مکمل را تشکیل می دهند.

بیگانگی محض با دموکراسی

چنان که می دانیم، حاکمیت ارتجاعی ولایت فقیه چه در نظر و چه در عمل بر صغیرانگاری شهروندان بنانهاده شده است که وظیفه ای جز اطاعت از فرامین مقدس ولی فقیه ندارند. گرچه چنین پدیده ای بیان روشنی از وجود یک استبداد مذهبی تاریک اندیش و دشمنی با آزادی و شکوفائی مردم است، اما دشمنان دموکراسی را همانطور که در تجربه تلخ انقلاب بهمن موردغفلت قرارگرفت، نباید فقط به دشمنی که مسلط است تقلیل داد و با این تصورواهی و ساده اندیشانه که‌ گویا «دیو چوبیرون رود فرشته در آید». در حقیقت رخنه و رسوخ منجی و منجی گرائی به صفوف جنبش سمی است که معنائی بجز پهن کردن فرش قرمز زیرپای مستبد آتی و عروج یک نظام استبدادی از بطن جنبش ندارد. در نزدبدیل سازان و مدعیان رهبری جنبش، گویا مردمی که دارند کنترل خیابان ها را از چنگ رژیم در می آورند نیاز به وساطت راهبرانی دارند با فره ایزدی و کاریزما در بیرون از خود و بر فرازخویش که بدون دخیل بستن به آن ها، مبارزاتشان راه بجائی نخواهد برد. مردمی که توانسته اند بدون توسل به آن ها، در خیابان ها اقتداررژیم هیولاوش ولایت مطلقه را درهم بشکنند و مشغول حک کردن داغ مرگ بر پیشانی خامنه ای و رئیسی هستند و دارند روزانه هزینه و بهای آن را می پردازند، بزعم آن ها سیاهی لشکر و قشون سربفرمانی بیش نیستند که در انتظاراز راه رسیدن اسکندری هستند که سیمایشان را در ماه رؤیت کنند. کاوه ای پیدانخواهدشد… کاشکی اسکندری (فاتحی بیگانه) پیداشود!

اخیرا باردیگر از جانب جریانی از این دست بدیل سازان*، بیانیه ای در ادامه سریال های حُباب وارگذشته، از قفسه خاک گرفته بیرون کشیده شد که بیگانگی با دموکراسی و مطالبات معیشتی و عدالت خواهانه مردم در آن موج می زند. نه فقط به دلایل سه گانه مطرح شده در سطوربالا، بلکه علاوه برآن به دلیل بیرون کشیدن «سلطنت دموکراتیک» از داخل شبکلاه خود!. در حالی که نظام سلطنت هم به لحاظ ماهُوی، به دلیل موروثی و غیرانتخابی بودن خود (هم چون یک ودیعه الهی) و هم به لحاظ بیلان عملکرد و آزمون تاریخی -لااقل برای جوامع تاریخی و ساکن در این کهن بوم- بیان مجسم استبدادبی امان بوده است. و در حقیقت تاریخ سرزمین ما، غیر از سلطه چنددهه اخیرسلسه ولایت فقیه، عمدتا تاریخ مبارزه با آن بوده است. و از قضا فراموش نکرده ایم که در مبارزه با استبدادسلطنتی بود که جامعه ما در گرداب « چرخه استبداد» گرفتارولایت مطلقه از نوع مذهبی اش شد. بنابراین عابد و زاهد نمائی هردوگونه استبداد، از جمله با چسباندن پسوندمشروطه در پس زمینه کهن استبدادِ آسیائی و مناسبات قدرت مبتنی برسلطه نهادینه شده در این مرز و بوم، جز خودفریبی، دیگرفریبی و خاک پاشیدن به چشم دموکراسی نیست. هدف را ظاهرا دموکراسی اعلام می کنند، اما در این دموکراسی میزان شده با عرض و طول تختخواب پروکروستِس،  نظام سلطنتی بهمان اندازه «دموکراتیک» است که مثلا جمهوری خواهی. و این که گویا دردوره پساپیروزی به رأی مردم گذاشته خواهد شد تا مهردموکراتیک رسما بر پیشانی آن حک شود. فرض هم آنست که حول چندماده کلی بی بو و خاصیت توافق صورت گرفته است: و حال آن که اولا آن موادِبفرض موردتوافق، هیچ ارتباط معنا داری با دموکراسی ندارند که برعکس در خدمت سترون ساختن آنند. ثانیا کسی یا جریانی که در دوره حساس و تعیین کننده گذار، هژمونی را بدست آورد این اوست که با توجه به ماهیت و محتوای اجتماعی خود مسیرحرکت را تعیین خواهد کرد و نه وعده ها و قراردادهای بی محتوای روی کاغذ. چنان که اگر خمینی به عنوان یک نیرو و جریان ضددمکراتیک توانست مهر خود را بر انقلاب بهمن و تحولات بعدی آن بکوبد اساسا به علت کسب هژمونی بلامنازع او در دوره گذار و پیشاانقلاب بود. او هم آماده بود که اگر برای یکبارهم شده، به عنوان مناسک تأسیس، نظام مدنظرخود را به رأی مردم دستخوش توهم و دلبسته به او بگذارد و حتی بسیار هم عجله داشت و آن را برگزارکرد، اما به شیوه ای که یک نیروی ضددموکراتیک و صاحب هژمونی، مناسک «انتخاباتی» را برگذار می کند. این قاعده عمومی عملکرد هر نوع مناسبات قدرت مبتنی برسیطره است که نه فقط فی نفسه نهادسلطنت و یا ولایت فقیه، که خود این گفتمان ها و برنامه ها هم بخشی از همین مناسبات قدرت و بازتاب دهنده آن هستند. قطعا اگر بفرض طرفداران نطام سلطنتی هژمونی بدست بیاورند، کاری که گردآمدگان این گونه بیانیه ها به سهم خود مسیرآن را هموار می کنند، فرقی نمی کند از تبارجمهوری خواهان شرمگین باشند یا باصطلاح از مشروطه خواهان سلطنتی، بدیهی است که در زدن مهرمشروعیت انتخاباتی، همان طور عمل خواهند کر که خمینی پس از پیروزی کرد. مگر آن که صف‌آرائی جنبش ها و نیروهای ضدهژمون و ترقیخواه از هم اکنون حول مطالبات و گفتمان اجتماعی و دموکراتیک خود، بتوانند مانع از آن شوند. بعلاوه، نفس رأی دادن به یک نیروی ضددموکراتیک تحت هیچ شرایطی، نه آن را دموکرات می کند و نه به معنی گذارجامعه به وادی دموکراسی است. چنان که خمینی و حکومت اسلامی هم با ادعائی مشابه رأی انبوه کسانی را که باو رأی داده بودند، نشانه دموکراتیک بودن نظام خود می دانست. گرچه او آشکارا با مناسک انتخاباتی بالکل غیردموکراتیک چنین ادعائی داشت، ولی حتی اگر مطابق استانداردها عمل می کرد، تأثیری در ماهیت ضددموکراتیک وی نمی داشت.

بهمین دلیل آن چه که در نسبت بین  این بیانیه (جنبش ملی تصمیم) و جنبش مشاهده می کنیم چیزی جز بیگانگی با ماهیت و مطالبات جنبش و یک نگاه ابزاری به آن نیست. چنان که در همان ماده اول آمده است: «گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبش‌های اعتراضی مردم»*. می توان پرسید براستی چه نسبتی بین مطالبات و درونمایه جنبش مردم و آن چه که در کف خیابان ها می گذرد، مثلا بین دو سرآمدمطالبات آنان، با مفاداین بیانیه دارد؟ چه ربط معنادار و درونماندگاری بین دموکراسی و این سرهم بندی برای بازگشت طبقه سیاسی و حاکمه قبلا سرنگون شده وجوددارد؟ بجز پهن کردن فرش قرمز از هم اکنون در زیرپای استبدادآتی؟ ایا جز این است که اگر بنا بر پیشبرداین گونه منشورها باشد، این جنبش ها هستند که باید ابزاربازگشت اربابان جدید باشند؟ محتوای ماده اول، چیزی جز زین کردن جنبش و بیرون کشیدن اخگرسوزان دموکراسی و برابرخواهی آن نیست.

خلاصه آن که، اگر واقعا بدنبال دموکراسی هستیم و عبور از چرخه استبداد و نه استبداد«منور» و مشت آهنین، گریزی از بکارگیری درس های مهم شکست انقلاب بهمن بویژه آن چه را که نباید انجام داد نیست. در اصل، بحران کنونی هم در تداوم بحران گذشته و ناکامی در خروج از چرخه استبداد و افتادن به دامچاله حکومت اسلامی است.

این درس ها به ما می گویند*: دموکراسی علاوه بر پای بندی به یک مجموعه ای از موازین واقعا دموکراتیک و برآمده از تجربه های جهانی و مطالبات تاریخی و پایه ای جنبش های داخلی، با نحوه چیدمان مناسبات قدرت نیروهای اجتماعی و آرایش حول گفتمان های آن ها گره خورده و تعیین شرنوشت می شود. بدون شکل دادن به چنین سنگربندی و پشتوانه اجتماعی از همین امروز، کوبیدن بر طبل هژمونی یک گفتمانِ همه باهم (که به همه بامن ختم می شود)، جز دویدن به سوی سراب دموکراسی نیست.

شیوه گذار، گذار واقعا دموکراتیک، در تحولات بعدی و امکان دست یابی به دموکراسی و مطالبات پایه ای نقش اساس دارد. مبارزه علیه استبداد در درون جبهه سراسری ضداستبدادی می تواند از مواضع گوناگون و حتی چه بسا ارتجاعی صورت پذیرد که انقلاب بهمن مصداق بارزی از آن بود.

مبارزه علیه استبدادحاکم بدون مبارزه ضدهژمونیک علیه برنامه ها و نیروهای دارای ماهیت استبدادی و موجود در درون صفوف جنبش، در مقابله با نظام استبدادی مستقر سترون بوده و تداوم حرکت برمدارچرخه معیوب بازتولید استبدادنوین خواهد بود. نباید فراموش کرد که همسو شدن نیروهای ضددموکراتیک با مبارزه ضداستبدادی، اگر که با مبارزه ضدهژمونیک ترکیب نشود، می تواند خطرتبدیل شدن آن به اسب تروای نفوذاستبدادجدید را فراهم سازد.

ضرورت تجانس ماهوی بین مطالبات پایه ای و فراگیری که در کف خیابان ها و صفوف جنبش و کنشگران و فعالین آن جریان دارد، با گفتمان و موازین متناظربا خود در عرصه سیاسی، از شروط لازم و حیاتی پیشروی دموکراتیک و شاخص مهمی برای محک زدن گفتمان های موجود و مدعی دمکراسی و رهائی است.

برای تهیدستان و کارگران و معلمان و زحمتکشان و جوانان، یعنی آن ُنه دهگی که  مجموعا زندگی اشان در مرزخط فقر و یا حتی برای بخش بزرگی زیرخط فقر قرارداد، دموکراسی با مقولات تجریدی و حقوقی و شیک تعریف نمی شود. برعکس در تجربه زیسته آن ها مرزگذرناپذیری بین مطالبات سیاسی و آزادیخواهانه و اقتصادی و معیشتی وجودندارد، آن ها دو ترجمان متفاوت از یک واقعیت هستند: سرکوب سیاسی و سرکوب اقتصادی به طورتوأمان. آن ها سخت به هم تنیده هستند و این به معنی پیوندجدانشدنی بین دموکراسی سیاسی و اقتصادی است. بنابراین تقلیل گرائی دموکراسی، صرفا به دموکراسی سیاسی یا اقتصادی با زندگی و واقعیت وجودی آن ها و امررهائی بیگانه هستند.

و بالأخره آن که نه فقط در ایران و جنبش های جاری در آن که از قضا از جوانبی در این حوزه، یعنی پیونددموکراسی اقتصادی و سیاسی پیشروهستند، بلکه در گوشه و کنارجهان که جنبش های ترقی خواهانه کمابیش جریان دارند، و با افکندن گوشه چشمی به تحولات کشورهائی چون شیلی و یا تحولات اخیرفرانسه و دیگرموارد مشابه در این دهکده جهانی، معلوم می شود که سخن گفتن از دموکراسی بدون مبارزه علیه نئولیبرالیسم و یکه سالاری سرمایه، و تلاش برای ایجادیک دولت اجتماعی، اکولوژیک و دموکراتیک، بدون پذیرش واقعیت پلورالیستی جوامع گوناگون درون کشوری و دموکراسی از پائین به بالا و در سطوح گوناگون خرد و کلان کشوری و منطقه ای و محلی فاقدمعناست. امروزه، بویژه در شرایطی که سرمایه داری جهانی دستخوش بحران های وجودی شده است، تحولات دموکراتیک با تقویت حتی الامکان عیاردموکراسی های مستقیم در سطوح گوناگون و با اقدامات گسترده برابری خواهانه و تأمین اجتماعی و اکولوژیکی، که بدون مهارسرمایه ناممکن هست، گره خورده است.

بنظر می رسد که دوستان راست کیش اپوزیسیون ما، نه فقط با اخگرهای سوزان جاری در جنبش های داخل کشور بیگانه هستند، بلکه با تحولات جهانی و بازتاب آن ها در جنبش های نوین هم بیگانه هستند. توگوئی در دنیای دیگری زیست می کنند. ممکن است در پاسخ انتقاد به شکاف ژرف بین مطالبات جاری در جامعه و آن چه که در این گونه بیانیه ها سرهم بندی می شود گفته شود، همان طور که در متن بیانیه اخیر به طورضمنی آمده، بیش از این مانع وفاق و همگرائی و گسترش دامنه آن می شود.  بسیارخوب! چنین سخنی جز اذعان صریح به وجودگسست گفتمانی بین جنبش واقعا موجود و طیف حاضر در این بیانیه نیست. چنین پاسخی به معنی تأیید همان گزاره ای است که در این نوشته آمده است: مسیردموکراسی و عبور از چرخه استبداد با آرایش گفتمان ها حول مطالبات بنیادی خود و شکل دادن به یک مبارزه ضداستبدادی از این رهگذر گره خورده است. تنها بر این پایه و از منظر رویکردهای متفاوت نسبت به بدیل، اهمیت پراکسیس دوره گذار و تقویت عاملیت و خودکنشگری مردم، می توان ضمن مبارزه ضدهژمونیک سازنده، نقاط مماس و مشترکی را بین گفتمان ها برای اتحادعمل های لازم صرفنظر از نوع و شکل آن یافت، مشروط به آن که در خدمت تقویت جنبش و قوام یافتن جنبش ضداستبدادی باشد.

تقی روزبه  ۲۰۲۲.۰۷.۱۲

*- نگاه کنید به بیانیه  شوای ملی تصمیم

*- در همین رابطه نگاه کنید به

چگونه می توان در سمت درست تاریخ ایستاد؟

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2022/06/blog-post_71.html#more

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c%d8%8c-%d9%81%d9%82%d8%b1-%da%a9%d9%86%d8%b4%d8%8c-%d8%af%d8%b1%d8%b3-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86/feed/ 0 6720
سراب وحدت برسر ناخواسته‌ها http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%88%d8%ad%d8%af%d8%aa-%d8%a8%d8%b1%d8%b3%d8%b1-%d9%86%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%88%d8%ad%d8%af%d8%aa-%d8%a8%d8%b1%d8%b3%d8%b1-%d9%86%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/#respond Sun, 10 Jul 2022 13:04:14 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6715 احمد سیف

وحدت بر سر نخواستن‌ها- به یک معنا تازه اول بدبختی ما بود. یعنی کسانی شاه را نمی‌خواستند چون دوست داشتند خودشان «شاه» شوند، اما چپ‌ها و ملیون و دیگران اگرچه در نخواستن شاه با رهبران مذهبی هم‌داستان بودند ولی چیز دیگری می‌خواستند. بخش عمده‌ای از بدبختی این بود که به‌واقع نمی‌دانستند چه می‌خواهند؟ در ذهن خویش به‌نادرستی به این نتیجه رسیده بودند که «هر چه بشود، وضع از این بدتر نمی‌شود»، یعنی با اختلافی نزدیک به ۴۵ سال، وضعیتی که شماری از مخالفان امروز اکنون به همان رسیده‌اند. کاری که اکنون می‌کنند این که به جای سلطنت، در این مباحثات، حاکمیت کنونی را گذاشته‌اند و به همان صورت اندر ناخواستنی بودن این وضع – که در آن تردیدی نیست- داد سخن می‌دهند

به حد انفجار رسیدن ناهنجاری‌های گوناگون در داخل ایران و رنج سال‌ها زیستن در پراکندگی برای ما ایرانی‌های دربه‌در از خانه و کاشانه شرایطی فراهم آورده است که شیفته‌ی وحدت‌ایم. و البته که این به خودی خود اشکالی ندارد و بسیار هم خوب است. و اما پیش از وحدت باید مبانی وحدت را شناخت و پس آن گاه برای رسیدن به وحدت کوشید.

با همه‌ی این سختی‌ها و مرارت‌ها و دربه‌دری‌ها دونوع « وحدت» است که نمی‌تواند حلال مشکلات ما باشد و نیست و بهتر است وقت و عمرمان را برای رسیدن به آن به هدر ندهیم.

یکی همان وحدتی که در انقلاب ۵۷ از آن سخن می‌گفتند. این وحدت در بهترین حالت، یعنی بدترین نوع دیکتاتوری و قلدرمآبی. مبنای وحدت در این جا نه منافع و دورنمای مشترک بل‌که توزیع قدرت در جامعه است. یعنی آن که «قدرت» دارد دیگران را به « وحدت» با خویش فرا می‌خواند و ازبطن آن، همان می‌تراود که در اوست. یعنی یکه‌سالاری در عرصه‌ی اندیشه. نمونه‌ی دست به نقد می‌خواهید به تجربه خود ما درایران بنگرید.

دوم اما، وحدت برسر آن چه که نمی‌خواهیم، یعنی وحدت بر سر گذشته و حال به قیمت نادیده گرفتن آینده. در این‌جا هم، همان نمونه‌ی قبلی گویاست. گفتم وحدت برسر نخواستن‌ها، وحدت بر سرگذشته‌ی ما است و اما آحاد یک جامعه‌ی گرفتار، باید برای بهتر ساختن آینده وحدت کنند. و این‌جاست که پراکندگی سربر می‌زند. گفتن دارد اما که این وحدت اگر چه بر سر آینده است ولی باید ضرورتا و به‌ناچار از گذشته‌مان آغاز شود، از حال بگذرد و به آینده برسد. ضرورت آغاز کردن از گذشته، منبعث از ماهیت وحدت بر سر خواستن‌ها است. با این حساب، نمونه‌وار می‌گویم چگونه می‌توان با نگرشی که انقلاب ایران را نتیجه‌ی توطئه‌ای می‌داند بر علیه سلطنت، به توافق رسید و بر سر چی؟ از سوی دیگر، با دیدگاهی که به جای نگریستن به خویش در آینه، همه‌ی داستان را به فریبکاری شخصی محدود می‌کند – بدون این که به این سئوال ساده جواب دهد که چه شد و چه پیش آمد که ۳۳میلیون آدم فریب چنین کسی را خورده است؟ – چه توافقی می‌توان داشت ؟ همین نمونه‌ی ایران، نمونه‌ی خوبی است. فعلاً کاری ندارم که هستند کسانی که امروزه طوری سخن می‌گویند که انگار از همان آغاز همه چیز را می‌دانستند ولی واقعیت تلخ تاریخی‌مان این است که در مقطعی، بخش قابل‌ملاحظه‌ای از نیروهای اجتماعی و مردم ایران برسر آن‌چه که نمی‌خواستند به «وحدت» رسیدند. هم چپ ایران خودکامگی شاه را برنمی‌تابید و هم جناح مذهبی انقلاب. هم ملیون خودکامگی شاه را نمی‌خواستند و هم مجاهدین و خیلی‌های دیگر. «وحدتی» برسر این نخواستن‌ها شکل گرفت و درمیان حیرت همگان خودکامگی قدرقدرت شاه فروریخت. از داستان‌های جذابی که از مردم‌دوستی شاه گفته می‌شود می‌گذرم. راویان چنین داستان‌هایی کمی زیادی به بی‌حافظه‌گی ملی ما دل بسته‌اند. شاه سابق تا آخرین دقیقه‌ای که می‌توانست بدون کوچک‌ترین توجهی به خواسته‌های مردم با قلدری تمام بر آن مملکت حکومت کرد و تنها زمانی «صدای انقلاب» را شنید که دیگر دیر شده بود. از خودکامگی حکومت به‌جز خرابه چیزی باقی نمانده بود. بررسی رابطه بین شیوه‌ی حکومت شاه و شیوه‌ای که مردم برای تغییر آن در پیش گرفتند، از پیش‌فرض‌های لازم برای اجتناب از همان ندانم‌کاری‌ها است.

همین پیش‌فرض کار وحدت با پهلوی‌طلبان را غیرممکن می‌کند چون این حضرات، حاضرند همه را در این قضیه مقصر بدانند به‌غیر از حکومت خودکامه‌ای که محمدرضاشاه با منطق‌گریزی خاص خویش بر تارک آن بود. برخلاف تهمتی که شماری از پهلوی‌طلبان رسمی و خجالتی می‌زنند صحبت بر سر «خون» طلبیدن نیست. ولی اگر می‌خواهیم دوباره گرفتار همان مصیبت‌ها نشویم، حقایق مربوط باید به گسترده‌ترین حالت روشن شود. چنین چیزی بدون انتقاد بی‌رحمانه و بی‌گذشت از هر آن‌چه که بود و تا مغز استخوان فاسد و عهد دقیانوسی بود، غیر ممکن است.

این نوع وحدت- یعنی وحدت بر سر نخواستن‌ها- به یک معنا تازه اول بدبختی ما بود. یعنی کسانی شاه را نمی‌خواستند چون دوست داشتند خودشان «شاه» شوند، اما چپ‌ها و ملیون و دیگران اگرچه در نخواستن شاه با رهبران مذهبی هم‌داستان بودند ولی چیز دیگری می‌خواستند. بخش عمده‌ای از بدبختی این بود که به‌واقع نمی‌دانستند چه می‌خواهند؟ در ذهن خویش به‌نادرستی به این نتیجه رسیده بودند که «هر چه بشود، وضع از این بدتر نمی‌شود»، یعنی با اختلافی نزدیک به ۴۵ سال، وضعیتی که شماری از مخالفان امروز اکنون به همان رسیده‌اند. کاری که اکنون می‌کنند این که به جای سلطنت، در این مباحثات، حاکمیت کنونی را گذاشته‌اند و به همان صورت اندر ناخواستنی بودن این وضع – که در آن تردیدی نیست- داد سخن می‌دهند. آقای رضا پهلوی «جمهوری اسلامی» را نمی‌خواهد چون خودش می‌خواهد شاه باشد. اما دلایل دیگران متفاوت است. عبرت آموز این که هرکس هم که بگوید آزموده را دوباره آزمودن نادرست است، به این متهم می‌شود که حامی و هوادار وضع موجود است. دقیقاً به همان صورتی که ۴۵ سال پیش هم اگر کسی می‌گفت ‌ای مردم! آیا می‌دانید چه می‌خواهید؟ همین اتهام را بر او می‌بستند. از شعارهایی که برای دموکراسی داده می‌شد در می‌گذرم. بیان اهداف همیشه بیان هدف است. یک جریان سیاسی و حتی می‌گویم اجتماعی باید برای رسیدن به آن اهداف برنامه داشته باشد که کسی نداشت و اکنون هم ندارد. اما بخش مهم‌تر این بود که به وحدت بر سر نخواستن‌ها دل بسته بودند. همان سرانجامی که اکنون نیز می‌خواهند چنین کنند.

در این تجربه‌ی اول، در واقعیت زندگی وحدت بر سر نخواستن‌ها بخش عمده‌ای از نیروهای ترقی‌خواه ما را به تباهی کشاند. لازم نیست ذکر مصیبت کنم، ولی بازار «اختراعات» رونق گرفت. در ذهن شماری از نیروهای سیاسی ما روحانیت به حکومت رسیده دوشاخه و چندشاخه شد. دستگاه‌های محیرالعقول اندازه‌گیری به کار افتاد و این حاکمیت چندشاخه شده، «ضدامپریالیست» هم شد. حتی امروز نیز همین دستگاه‌های اندازه‌گیری در جریان است. مدافعان سلطنت خودکامه درایران بدون نقد گذشته‌ی شرم آور خود، هم «دموکرات» و «مدافع حقوق بشر» شده‌اند و هرکس نیز جز این بگوید، دارد برای «۲۸ مرداد» روضه‌خوانی می‌کند و هنوز «خون» می‌طلبد! تو گویی که ما هنوز به این حداقل رشد سیاسی نرسیده‌ایم که دریافته باشیم که کار ما با افترا و پاپوش‌دوزی به سامان نمی‌رسد. می‌شود تاریخ را دوباره نویسی کرد ولی دهن‌کجی کردن به تاریخ روا نیست چون تاریخ، قاضی بی‌رحمی است. حتی اگر در کوتاه‌مدت تاریخی، بتوانیم گروه‌هایی را با خود همراه کنیم ولی به قول معروف، همگان را نمی‌شود برای همیشه فریب داد. دیر یا زود، رازها از پرده برون می‌افتد و هر که در او غش باشد، روسیاه خواهد شد. امروز نیز فقط کافی است با کسی در نخواستن وضع موجود به توافق برسیم – همچنان این که به جایش چه می‌خواهیم، قرار است در این مرحله مهم نباشد. باری جالب این که نه فقط بر سر نخواستن خودکامگی شاه وحدت انجام گرفت، یعنی همین توافق فعلی بر سر نخواستن وضع موجود، بل که با دنیایی تقلب و دورویی بر سرنخواستن حضور امپریالیسم امریکا در ایران هم توافق به دست آمد. گروگان‌گیری سفارت امریکا اگر برای ایران مصیبت بزرگی بود برای دولت برآمده از انقلاب بهمن «خیر و برکت» داشت. هم چپ سطحی‌اندیش ما خلع سلاح ایدئولوژیک شد و هم ملیون «دوراندیش» ما کارش به بی‌آبرویی کشید. حاکمیت اما در این میان بارش را بست. «شراب» وحدت بر سر نخواستن‌ها هم چنان مستی آور بود.

از این جریانات اندکی کم‌تر از ۴۵ سال می‌گذرد. ولی ما هنوز که هنوز است هم درباره‌ی خودمان گرفتار توهم هستیم و هم درباره‌ی مذهب حاکم بر جامعه و هم در پیوند با مقوله‌ی سلطنت‌طلبی در ایران. به همین خاطر است که کارمان به همین صورت فعلی‌اش زار است. بر سرآینده که وحدت نداریم، هیچ. با همان ذهنیت ماقبل بهمن ۵۷ و با همان دیدگاه است که دنیای دوروبرمان را ارزیابی می‌کنیم و دید می‌زنیم.

اما منظورم از این توهم چیست؟

با خودمان صادق باشیم. ما هنوز به عصر مدرنیته نرسیده‌ایم. و قصدم ادای روشنفکرانه درآوردن نیست. ما هنوز به «شایعات» به‌ویژه اگر مطابق خواسته‌های ما باشد طوری برخورد می‌کنیم که انگار « اطلاعات» دست‌اول و انکارناپذیرند. ما هنوز به اندازه‌ی کافی نگران روشن شدن حقیقت نیستیم و حقیقت در میان ما، بسیار آسیب‌پذیر و شکننده شده است. ما هنوز، فردیت خود و دیگران را به رسمیت نمی‌شناسیم و به همین دلیل است که برای خودمان نیز حق و حقوقی و به تبع آن، مسئولیتی در هیچ رویدادی قائل نیستیم. در این که در دنیا توطئه هست تردیدی نیست ولی آیا در دویست سال گذشته واقعه‌ای و یا تحولی در ایران اتفاق افتاده است که مای ایرانی، آن را نتیجه‌ی توطئه‌ی کسی ندانیم! چون نیک بنگری واقعیت این است که ما در ذهنیت خویش و در پیوند با آن‌چه بر سرما آمده است خود را مفعول تاریخ می‌دانیم نه فاعل تاریخ. اگر برای خودمان ارزش و اعتباری قائل بودیم، ازجمله باید می‌کوشیدیم نقش و مسئولیت‌های خود را در این رویدادها و حوادث مشخص کنیم و برای اجتناب از تکرار اشتباهات، درس‌های لازم را بیاموزیم. کاری که باید نه فقط درباره‌ی کودتای ۲۸ مرداد بکنیم بلکه حتی درپیوند با انقلاب بهمن ۵۷ و حتی سال‌های بعد از آن. ولی چه کرده‌ایم و چه می‌کنیم! اگرچه «هنر نزد ایرانیان است و بس» ولی هر بلایی که به سر ما آمده نتیجه‌ی توطئه این یا آن بوده است! و این زیاده‌روی به جایی رسیده است که نمی‌توانیم حتی در مواردی که به‌راستی مصیبت ما نتیجه‌ی توطئه‌ی دیگران بوده است، نقش خودی و بیگانه را مشخص کنیم. مثال دست‌به‌نقدی که می‌توانم ارایه کنم این است که پهلوی‌طلبان گرامی، بدون ارایه‌ی سند و شاهد، اگرچه معتقدند انقلاب بهمن ۵۷ نتیجه‌ی «توطئه‌ی غرب» بر علیه سلطنت در ایران بوده است ولی، با وجود همه‌ی اسناد و مدارکی که منتشر شده است هم‌چنان از «قیام ملی» ۲۸ مرداد سخن می‌گویند و باتمسخر آن را عاشورا و سخن گفتن از آن را روضه‌خوانی می‌خوانند!! البته حاکمیت مگر از مخالفان خود چه کم دارد. ۴۵ سال است که با بگیروببند و قتل و کشتار کوشیدند مملکت را کنترل کنند ولی روز و هفته‌ای نیست که «توطئه»‌ی تازه‌ای را کشف نکنند! تأسف‌بار است ولی مای ایرانی مستقل از دیدگاه سیاسی، زندگی‌مان بدون باور عمیق و همه‌جانبه به توطئه نمی‌گذرد. چون در غیر این صورت باید با خودمان برخورد کنیم و ما به تجربه‌ی زندگی‌مان این‌کاره نیستیم. و این به گمان من، عمده‌ترین دلیل واپس‌ماندگی ما از زمان و زمانه است.

از دهه‌ی سوم قرن بیست‌ویکم، دوسالی می‌گذرد و در زمانه‌ای که با اینترنت و ماهواره مشخص می‌شود ما هنوز به این دست «اطلاعات» دل‌خوش می‌داریم و در ۴۵ سال گذشته براساس «تحلیل‌هائی» که براساس «همین اطلاعات» انجام دادیم هزار بار وضع حاکم را در «۶ ماه آینده» سرنگون کردیم! البته تا همین چندسال پیش، عامل دیگری نیز اضافه شده بود. آقای جورج بوش و بعد اوباما و ترامپ و نومحافظه‌کاران امریکائی در حالیکه شکنجه را قانونی کرده و به دموکراسی در جوامع غربی ضربات کاری وارد کرده بودند، قرار بود برای جوامع گرفتاری چون ما، «آزادی و دموکراسی» به ارمغان بیاورند! البته آقای تونی بلر نیز دراین مأموریت تاریخی به همراه آقای بوش رکاب می‌زد. همان‌گونه که در عراق زده بود. این که در داخل انگلیس، سنت چندین صد ساله‌ی برائت شهروندان تا اثبات گناه را زیر پا گذاشته بودند و هرکس هم از این مسایل سخن بگوید، اگر «خشک‌مغز» نباشد، حتماً هوادار «تروریست‌ها»ست! این هم از کیفیت بگومگوهای سیاسی ما!

با این مقدمات برگردیم برسر حرف و سخن اصلی. پیش‌تر گفتیم وحدت ما باید بر سر خواستن‌ها باشد و نه نخواستن‌ها چرا که نخواستن‌ها برای سازندگی و آینده‌ی ما راه‌گشا نیست. ولی سازندگی بدون انتقاد بی‌رحمانه از گذشته و حال غیر ممکن است. این انتقاد بدون پذیرش تام وتمام فردیت و آزادی فردی و البته که مسئولیت‌پذیری ممکن نیست. لازمه‌ی این مهم نیز پذیرش مطلق این اصل بدیهی است که میزان اندازه‌گیری باور واعتقاد به آزادی و آزاداندیشی، دامنه و عمق آزادی دگراندیشان در هر جامعه و هر فرهنگ است. در تمام طول وعرض تاریخ یک حکومت استبدادی نشانم بدهید که در آن همسان‌اندیشان با حکومت از حد اعلای آزادی برخوردار نباشند!

اما این انتقادها به‌خودی‌خود کفایت نمی‌کند. باید صداقت انتقاد از گذشته با عملکرد کنونی عناصر و نیروهای درگیر هم‌خوانی داشته باشد. در غیر این صورت گرهی از کار کسی گشوده نمی‌شود. این انتقاد از خود باید به گسترده‌ترین صورت ملی و همگانی شود چرا که فاجعه‌ی زندگی ما به همین صورت ملی و همگانی شده است. خودبرگزیدگان خیره‌سر و نادان را باید به حال خویش رها کرد که هم‌چنان در عوالم هپروت سیر و گمان می‌کنند که همه چیز را از همان روز ازل می‌دانستند.

به‌عنوان مثال، عناصر و نیروهای پهلوی‌طلب که به‌غلط خود را «مشروطه‌خواه» می‌نامند نمی‌توانند بیش از این از وارسیدن نقش سلطنت در طول تاریخ و به‌ویژه در عصر پهلوی شانه‌خالی کنند. واقعیت تاریخی این است که ما در ایران هرگز حکومت مشروطه نداشتیم که کسی اکنون خواستار دوباره سازی آن باشد. پیش از مشروطه که استبداد مطلقه داشتیم و پس از آن نیز. حتی اعتقاد ایرانی‌ها به مطلقیت حکومت به حدی است که اکنون هم اگرچه انقلاب کرده‌ایم ولی هم چنان اندر فواید حکومت مطلقه هر روزه داستان‌سرایی می‌کنند. اگر به ناصرالدین شاه قاجار نمی‌توان ایراد گرفت که قانون‌شکنی کرده است ولی همین نکته را درباره‌ی شاهان پهلوی نمی‌توان گفت. استبداد ۳۷ ساله‌ی محمدرضا شاه از این دیدگاه حائز اهمیتی فراوان است. چراکه در این دوره گذشته از همه‌ی ستمگری‌ها بر علیه مردم ایران، توطئه‌ی خائنانه‌‌ی دربار – کاشانی – مکی و شماری دیگر از مرتجعین به همراهی و با مساعدت دلارهای امریکا و انگلیس برعلیه حکومت دکتر مصدق با تثبیت حکومت خودکامه‌ی شاه راه تکامل سیاسی و فرهنگی ایران را مسدود کرد. برخلاف تبلیغات سراپا دروغ پهلوی‌پرستان، حتی فرصت‌های طلایی اقتصادی نیز از دست رفت و اقتصاد ایران، بیش‌تر و بسی عمیق‌تر از همیشه اقتصادی نفتی و بیمار باقی ماند. این که جانشین بلافصل آن حکومت در بسیاری از زمینه‌ها بسی بدتر عمل کرده است، دلیل قابل‌قبولی برای تبرئه‌ی آن حکومت خودکامه نیست. مبلغان فراموش‌کار حکومت پهلوی باید به گزارش‌هایی که از سوی «بازرسان شاهنشاهی» از عملکرد اقتصادی در آن «سال‌های رونق» در روزنامه‌های شدیداً تحت کنترل آن سال‌ها چاپ شد رجوع کنند تا اگر ریگی به کفش و ماری در آستین ندارند واقعیت اقتصادی ایران برایشان روشن شود. با این همه، به رسمیت نشناختن واقعیت‌های ایران در آن سالها و دعوت به «وحدت کلمه» چیزی به غیراز وحدت‌ستیزی در پوشش وحدت‌طلبی نیست. مگر به‌عنوان یک ملتِ در بند چند بار باید « وحدت کلمه» را تجربه کنیم!

در دوره‌ی سلطنت، یعنی پهلوی دوم، محدودیت‌های شورای نگهبان وجود نداشت. ولی گرازهای ساواک نمی‌گذاشتند انتخابات معنی‌داری در مملکت انجام بگیرد. شاه هم عملاً بر کشور ولایت مطلق داشت. اگر تفاوتی باشد این که شاه در قانون اساسی این قدرت نامحدود را نداشت ولی قانون اساسی کنونی این قدرت نامحدود را داده است. در آن موقع نیز، به گفته‌ی زنده‌یاد داریوش همایون در کتابی که سال‌ها پیش منتشر کرده بود، نزدیک به ۷۰ درصد از بودجه‌ی مملکت با تصمیم مستقیم شاه خرج می‌شود و مجلس ودولت ول‌معطل بودند. اکنون اگر مطبوعات را به‌طور فله‌ای تعطیل می‌کنند، آن موقع به دستور آقای هویدا چنین کرده بودند. الان وزارت‌خانه‌ی گل و گشادی برای «ارشاد» داریم آن موقع هم وزارت «فرهنگ و هنر» بود که همین عملکرد را داشت. محرمعلی‌خان‌های کنونی سیمای ظاهری‌شان متفاوت است ولی مثل همان قبلی‌ها که کراوات داشتند و مینی‌ژوپ می‌پوشیدند، وظیفه‌ی اصلی‌شان کنترل فکر و عقیده در مملکت است. برای من ایرانی چه فرقی می‌کند که کسانی که می‌خواهند همه‌ی زندگی مرا کنترل کنند، چه ظاهری داشته باشند. در یکی از سفرها به ایران از کسی شنیده بودم که در آن موقع، عرق را در رستوران می‌خوردیم و نماز را در خانه می‌خواندیم و اکنون، نماز را در خیابان می‌خوانیم و عرق را در پستوی خانه می‌خوریم. این است تلخی سرنوشت مای ایرانی!

با این همه، بدون نقد هر آن چه که هست و بود، چگونه امکان دارد آینده‌ای داشت که مثل گذشته و حال‌مان نباشد؟

هم‌وطنان مسلمان ما نیز باید به‌جد با این نگرش منحط که «یا با منی و یا دشمن دین و آیین من» وداع کنند و بپذیرند دین و آیین مقوله‌ای کاملاً شخصی و درونی است. برخلاف تبلیغات متولیان دین، برای یک دین هیچ تحولی مهلک‌تر از سیاست‌زدگی آن نیست. در این ۴۵ سال گذشته اگر دین‌ستیزان ایرانی میلیاردها دلار برای ضربه زدن به باورهای ایمانی مردم هزینه می‌کردند باز نمی‌توانستند به میزانی که مسئولان حکومت دینی در این مهم موفق شده‌اند، موفقیتی به دست بیاورند. به همان گونه که برای نهاد سلطنت نیز هیچ خصلتی زیان‌بارتر از قانون شکنی وجود ندارد. حتی اگر در کوتاه‌مدت تاریخی به نفع مستبدین تمام شود.

اگر پهلوی‌طلبان این حداقل را نیاموخته باشند که کارشان به‌راستی بسی زارتر از آن است که گمان می‌کنند.

پس عده‌ای در ایران سلطنت‌طلب‌اند. باشند. ولی توأم کردن سلطنت‌طلبی با پهلوی‌پرستی، آن‌هم با شانه‌خالی کردن از بار مسئولیت عظیم تاریخی حکومت خودکامه‌ی پهلوی و در پوشش بی‌قواره‌ی «مشروطه طلبی»، ترکیبی دل‌پسند نیست و نمی‌توان آن را جدی گرفت. اگر سلطنت‌طلبان می‌خواهند از سوی دیگران – البته منظورم مشاوران دولت امریکا نیست – جدی گرفته شوند باید نشان بدهند از گذشته‌ی این نهاد دانشی هم‌خوان با واقعیات تاریخی جامعه‌ی ما دارند، و نه مجعول‌نامه‌هایی که به نام تاریخ چه در گذشته و چه اکنون به‌خورد مردم داده می‌شود. آن‌چه برای آینده می‌خواهند متأثر از این درس آموزی‌ها، نهادی است شایسته‌ی حفظ و پاسداری در هزاره‌ی سوم. مصایب متعدد و بی‌شمار ما در عرصه‌های گوناگون نه با ظهور یعقوب لیث دیگری حل‌وفصل می‌شود و نه با پیدا شدن هزار رضاشاه دیگر. دیگران را نمی‌توان فریب داد، پس برای فریب خویش نکوشیم. اگر قرار است نهاد سلطنت مشروطه باشد، مختصات آن کدام است؟ دخیل بستن به قانون اساسی برآمده از انقلاب ناکام مشروطه، اگرچه حتی آن قوانین نیز هرگز در ایران اجرا نشدند- خبط خطرناکی است که برای ما در آستین یا «رضاشاهی» دیگر می‌تراشد یا شیخ فضل‌الله‌ای دیگر. هر دو را در میان دریایی از خون و کثافت آزموده‌ایم. زمینه‌ی عقلی و دلیل قابل قبول ما برای آزمودن آزموده‌ها چیست؟ پس نقطه، برویم سر سطر.

این وارسیدن نقش خویش باید در پیوند با دیگر گروه‌ها و جریانات نیز اتفاق بیفتد. چون نکته‌ی مشترک عناصر و نیروهای سیاسی-اجتماعی ما مسئولیت‌گریزی ریشه‌دار و مزمن‌شان است در وارسیدن همین مقوله.

ملیون ما بدون این که حتی نیم‌نگاهی به خویش بیندازند هم‌چنان گناه شکست «نهضت» را یا به گردن «توده‌ای‌ها» می‌اندازند و یا به گردن دیگر عناصر و گروه‌های سیاسی. می‌خواهد بقایی باشد یا کاشانی و حتی در تجربه‌ی تازه‌ترشان، چریک‌های فدایی و … مجاهدین. گروه‌ها و سازمان‌های چپ‌اندیش ما نیز هر چه گفته و کرده‌اند با همه‌ی کمبودها و ضعف‌ها هم‌چنان «وارسیدنی مشخص» بود از «وضعیت مشخص» و مو لای درزش هم نمی‌رفت. منتفدین غیر چپ به کنار، منتقدین چپ نیز یا «عوامل بورژوازی» بودند و یا «حقوق بگیران» حکومت‌های خارجی. هم انتقاد از «رفرم‌های» شاه در اوایل دهه‌ی ۴۰ درست بود و هم حمایت از آن. شورش ۱۵ خرداد هم ارتجاعی بود و هم در مقطعی دیگر ترقی‌طلبانه.

تردیدی نیست کارنامه‌ی هیچ کدام از این گروه‌ها و جریانات درخشان نیست. ولی تداوم این نگرش – گریز از دیدن خویش و نقش خویش- پرسش‌هایی را که برای برون‌رفت از بحران همه‌جانبه‌ی کنونی روی دست و دل ما مانده، پاسخ‌گو ‌نیست. ما، یعنی مای ایرانی امروزه گرفتار یک برزخیم. نه می‌خواهیم به خودمان بنگریم و نه بدون آن می‌توانیم قدمی به پیش برداریم. نتیجه آن این است که بلاتکلیف مانده‌ایم. واقعیت تلخ و گزنده آن است که ما و فرهنگ ما دوپاره و هزارپاره شده‌ایم. در مقطعی ساده‌لوحانه گمان می‌کردیم که گرفتار مهاجرتی کوتاه شده‌ایم ولی این «مدت کوتاه» کش آمده است. بدبختانه ما هنوز انگار بیدارخوابیم. نسل دوم مهاجرین به جوانی می‌رسد و نسل اول مهاجرین هم پیر و بی‌رمق شده است. اگرچه برای پیشرفت و پیشبرد فرهنگ ایرانی‌مان در مهاجرت کم کوشیده‌ایم ولی حتی اکنون نیز این رشادت را نداریم که کم‌کاری خویش را بپذیریم تا شاید با پذیرش کاستی‌ها، راه برای رفع آن هموار شود. ما هم‌چنان درباره‌ی دست آوردهای فرهنگی خویش غلو می‌کنیم. اما طبیعتاً نسل دوم مهاجرین در وجوه عمده مختصات همان جوامعی را گرفته است که در آن زندگی می‌کند. «فرهنگ ایرانی»اش ملغمه‌ای است که نه ایرانی است و نه فرنگی. و ما به‌خصوص نسل اول مهاجرین در این راستا خطاکاریم. به اعتقاد من، مهم‌ترین وظیفه‌ای که در مهاجرت داشتیم و در انجامش نیز موفق نشدیم این بود که در برابر فرهنگ بگیر و ببند حاکم بر ایران و بر ذهنیت شماری از ایرانیان در بیرون از ایران، فرهنگی بدیل عرضه نکردیم که علاوه بر آن که وجوه مثبت فرهنگ ایرانی‌مان را ارج نهد، جنبه‌های مثبت و کارساز فرهنگ غیرایرانی را، بسته به این که در کدام گوشه‌ی این جهان پناه جسته باشیم، نیز « ایرانی» کرده است. پرسش اساسی اما این است که در این زمینه‌ها چه کرده‌ایم؟

مهاجرت و تبعیدمان ۴۵ ساله شد ولی نه نشر داریم و نه ناشر و از آن بسی بدتر نه کتاب می‌خوانیم و نه نشریه. اگر بخشی از جمعیت داخل ایران سواد خواندن و نوشتن ندارند همین نکته را در خصوص ایرانیان مقیم بیرون از ایران و به‌ویژه نسل اول مهاجران نمی‌توان گفت. اغلب شهرهای بزرگ اروپا و امریکا میزبان چندین ده هزار ایرانی‌اند. ولی در همین شهرها و مادرشهرها نشریه و کتاب در ۱۰۰ نسخه به فروش نمی‌رود و روی دست نویسنده و ناشر می‌ماند. گرچه شماری از ایرانی‌ها مشکل مالی و اقتصادی دارند ولی به اعتقاد من، مشکل اصلی مشکلی فرهنگی است. یعنی می‌توان روزی یک عدد سیگار کم‌تر کشید و هفته‌ای یک بطر آبجو کم‌تر نوشید و به این ترتیب ماهی ۲ یا ۳ کتاب خرید. بدبختانه نه تمایلش را داریم و نه هنوز نیازش را احساس می‌کنیم.[۱]

به جای فرستنده‌ی تلویزیونی، چیزی داریم که اگر نمی‌داشتیم بهتر بود. یک مشت فحاش حرفه‌ای و لومپن‌های هنری و رانت‌خواران پسامدرن که نمی‌توانند در عرصه‌ی اطلاع‌رسانی به کسی مفید باشند. فرستنده‌های رادیویی، اگر باشند، طبالان توخالی نگرش‌های استبدادسالارند و تظاهرات «دموکراتیک‌شان» هم در بهترین حالت، پخش ترانه‌ها و موسیقی پنجاه سال پیش ایران است. نشریات ما نیز متأسفانه چنگی به دل نمی‌زنند. اگر گرفتاری چاپ و توزیع نداشته باشند که اغلب دارند و به همین علت، بیشتر گاه‌نامه‌اند تا ابزاری برای مبادله‌ی مستمر و ادامه‌دار افکار و عقاید. بخش بزرگی از این نشریات در بهترین حالت نشریاتی تک‌بعدی‌اند (از نشریات تک‌یاخته‌ای سخن نمی‌گویم). اگرچه پای‌بندی به سیاست اصل محترم و مقدسی است ولی سیاست‌زدگی همیشه بد است و مخل اندیشیدن درست و اغلب این نشریات به بدترین صورت سیاست‌زده‌اند تا سیاسی. برنامه و دورنما ندارند. از تبادل و تقابل ایده و اندیشه مثل جن از بسم الله می‌ترسند. اگرچه نشریات سازمانی به آن مفهوم سنتی نیستند (چون سازمانی نیست تا نشریه‌ای باشد) ولی اغلب، قبیله‌پرست و ایل‌باورند.

همین جا بگویم که منظورم از آزادی و تبادل و تقابل ایده اصلاً این نیست که هر کس آزاد است هر چه دل تنگش می‌خواهد بگوید. این درک، درکی مخدوش از آزادی است که با همه‌ی تظاهر به آزادی از ذهنیت و نگرشی استبدادسالار ریشه می‌گیرد. آزادی بدون مسئولیت اجتماعی و اخلاقی، یعنی جوازی ارزان و مفت برای هرز رفتن قابلیت‌ها.

پس بیاییم از این مرگ‌خواب تاریخی‌مان بیدار شویم. مسئولیت‌های‌مان را بشناسیم و پس آن گاه به آزادی عمل کنیم. در برابر جماعتی که ما را از «تهاجم فرهنگی» می‌ترسانند آگاهانه و مسئولانه مدافع «تداخل فرهنگی» باشیم. فرهنگ نه تهاجم می‌کند و نه تهاجم‌پذیر است. ولی واژگانی احساسات‌برانگیز چون «تهاجم» به‌واقع و در نهایت امر ترفندی است برای تهاجم و تجاوز به ذهینت و حق و حقوق مردم. نه همه چیز فرهنگ ایرانی‌مان خوب است و قابل دفاع و نه همه‌ی اجزای فرهنگ غیرخودی بد است و مضر. آن کس که با کلی‌گویی و سوءاستفاده از کم‌آگاهی دیگران «دروازه‌های» فرهنگی را می‌پاید برای ذهن در حال قفس‌سازی است. هوشیار باشیم و هوشیارتر. در مقابل هم‌وطنانی که درایران زندگی می‌کنند از قبیله‌پرستی و ایل‌شیفتگی که درواقع اشکال کوچک‌شده‌ی همین نگرش است به‌جد دست برداریم. بپذیریم که کوچک‌ترین، ولی در عین حال عمده‌ترین، واحد اجتماعی فرد است نه گروه، طبقه و یا ملت. در نگرشی که فرد حق و حقوقی ندارد تردید نکنیم نه طبقه حق و حقوقی خواهد داشت و نه ملت. ضمن اعتقاد عملی به برابری، تفاوت‌ها را بپذیریم. در کنار مسئولیت اجتماعی و فرهنگی، قبول کنیم که فرد و فردیت و آزادی‌های کامل فردی مستقل از جنس و نژاد و مذهب باید اساس آینده‌ی فرهنگی ما باشد. در هیچ کتاب آسمانی و زمینی آیه‌ای نیست که همگان می‌بایست در وارسیدن همه چیز اتفاق نظر داشته باشند. پس اگر اختلاف‌نظر داشتن طبیعی است توان شنیدن دیدگاه دگراندیشان ازپیش‌مقدمات است تا از همان آغاز با بحران و تناقض در خویش و با خویش روبرو نشویم.

پس روی یک نکته حداقل به‌عنوان نقطه‌ی شروع توافق کنیم.

برابریم، اگرچه متفاوت، و می‌خواهیم از قیدوبند به هر شکل و صورتی که درآید آزاد و رها باشیم.

اگر قرار است خسته‌جان از ستم‌های این دوران به ستم‌های شاه دل‌خوش کنیم تا در مرحله‌ی بعدی، دوباره زیر علم دیگری سینه بزنیم همان گونه که یک بار این کار را کرده‌ایم. می‌پرسم، چرا؟ مگر مریض‌ایم؟

اگر قرار است آینده‌مان بهتر از حال‌مان باشد، بدون نقد گذشته‌ای که به این چنین حالی فراروییده است، چگونه چنین چیزی امکان‌پذیر می‌شود؟

پس بر می‌گردیم به پرسش اول: آیا به وحدت نیازمندیم؟

بدون تردید.

آیا می‌توانیم فقط برسر نخواستن‌ها وحدت کنیم؟ پاسخ من به این پرسش این است:

هرگز چنین مباد.

این «وحدت» وحدت‌شکنی در پوشش وحدت‌طلبی است و اگر پی‌آمدش تداوم همین مصیبت نباشد، بدون تردید، دوباره آفرینی همین مصیبت ولی در پوششی دیگر است.

هرگز چنین مباد.

***

[۱] متاسفانه در ایران هم وضع به همین صورت است. برای یک مملکت ۸۵ میلیونی تیراژ کتاب در ۳۰۰ یا ۴۰۰ نسخه به‌واقع شرم‌آور است. البته دوستان گناه کتاب نخواندن ایرانی‌ها را به گردن سانسور در داخل می‌اندازند که اگرچه بی‌تأثیر نیست ولی اگر حتی علت اصلی باشد، آن‌گاه کتاب نخواندن دوستان مقیم خارج از ایران هم‌چنان به صورت یک معما باقی می‌ماند.

منبع: نقد اقتصاد سیاسی

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%88%d8%ad%d8%af%d8%aa-%d8%a8%d8%b1%d8%b3%d8%b1-%d9%86%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/feed/ 0 6715
رویداد ۱۶ آذر، شرافت سیاسی، یا امتیاز خواهی!؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%af-%db%b1%db%b6-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%8c-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%d9%81%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%aa%db%8c%d8%a7%d8%b2-%d8%ae/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%af-%db%b1%db%b6-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%8c-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%d9%81%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%aa%db%8c%d8%a7%d8%b2-%d8%ae/#respond Sun, 19 Jun 2022 05:34:51 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6698 علی کشتگر

ضمن تشکر از امیر ممبینی که مرا با گفته های محبت آمیز و منصفانه اش نواخته مقاله اخیر وی درباره “انشعاب و بیگانگی” که در سایت اخبار روز منتشر شد و تحریفات و مقایسه های نادرستی درباره رویداد ۱۶ آذر در آن بود، در من این انگیزه را تقویت کرد که پاسخ صریح و همه جانبه ای در درجه اول به اظهارات عجیب و غیرواقعی آقای محمد علی عموئی درباره رویداد ۱۶ آذر که در جلد دوم کتاب خاطراتش آمده، بدهم، و همزمان به آنچه در مقاله امیر نادرست می دانم نیز پاسخ دهم.

بنابه ادعاهای عجیب محمدعلی عموئی، هبت معینی (همایون) و من، به دنبال امتیازخواهی از حزب توده و کمیته مرکزی اکثریت بوده ایم و گویا اگر این خواسته ها از جانب حزب توده و کمیته مرکزی آن زمان اکثریت اجابت می شد جریان ۱۶ آذر شکل نمی گرفت. ایشان بدون هیچ سند و مدرکی این مدعای کذب را مطرح کرده که ما برای حل و فصل اختلافات، خواهان دیدار با او بوده ایم و اگر آن دیدار که کمیته مرکزی اکثریت و شخص کیانوری از آن ممانعت کرده اند اتفاق می افتد رویداد ۱۶ آذر رخ نمی داد. (۱)

حالا نیز دوست گرامی آقای امیر ممبینی به نوعی دیگر در مقاله اش رویداد ۱۶ آذر را به اختلافات و دلخوری های شخصی و بی توجهی کمیته مرکزی به امثال من مرتبط دانسته و در اثبات این مدعا از آقای کیانوری نقل قول آورده است.(۲) البته امیر همه این رویداد را به اختلافات شخصی تنزل نداده و آنچه او گفته با سخنان آقای عموئی تا حد زیادی متفاوت است. بنابراین، این مقاله همان گونه که اشاره شد در درجه اول نقد ادعاها و تحریف های عجیب و صددرصد کذب آقای عموئی است که احتمالا از رفقای توده ایش شنیده است.

پس بگذارید از این اعتقادم آغاز کنم که به باور من در سیاست آن که به هر دلیلی و در هر شرایطی قابل خرید باشد هم خطرناک است و هم خائن، هر کس هم که در امور سیاسی و سازمانی اهل رفیق بازی باشد باند باز و در نهایت فاسد می شود. کسی که به قلمرو سیاست پا می گذارد باید از همه نظر چه سیاسی، چه اقتصادی و چه اخلاقی پاکدست باشد و اگر نه به همان میزان که فضای سیاسی را اشغال می کند آن فضا را به فساد و تباهی می آلاید کسی که در سیاست باورش را بفروشد، وطن خود را می فروشد، من به آن مخالف سیاسی ام که نه اهل دروغ است و نه قابل خرید احترام می گذارم اما از همفکر دروغگو و قابل خرید گریزانم.

اختلاف نظری و سیاسی میان کسانی که جریان ۱۶ آذر را سازمان دادند با حزب توده و روسیه شوروی بر خلاف مدعیات آقای عموئی و آنچه در تکرار سخنان وی در مقاله امیر آمده از هرگونه جنبه شخصی مبرا بود و صددرصد با هرگونه فرصت طلبی های حقارت بار سازمانی بیگانه و البته ماهیتا متضاد بود، که هرکس هم از آن اطلاع کافی ندارد اگر واقعا بخواهد از علل و ریشه این رویداد سر درآورد با قبول زحمت خواندن این مقاله کاملا متوجه حقیقت امرمی شود.

ما، یعنی زنده یادان هبت معینی (همایون) بهروز سلیمانی، مهرداد پاکزاد، جلال زبر دست، مسعود انصاری، که همگی نمونه های درخشان مقاومت بودند و دست جنایتکار جمهوری اسلامی آنان را از ما گرفت،همراه با محمد اعظمی، ناصر رحیم خانی، اکبر میرجانی، نادر عصاره، رضا اکرمی، هبت غفاری، فیروز قریشی، اکبر سیف و علیرضا هادی طلب (بیژن رضائی) و من که از تیغ جمهوری اسلامی جان به در بردیم بعلاوه منوچهر شفیعی هلیل رودی که یکسال پس از ۱۶ آذر به دلایلی که قبلا اشاره کرده ام زندگیش در جوانی پایان یافت مرکزیت جریان ۱۶ آذر را تشکیل دادیم. و همین جمع افتخار نوشتن پیش نویس بیانیه ۱۶ آذر ۶۰ را به من سپرد. که البته برای ثبت در تاریخ باید بگویم آن پیش نویس صریح تر و قاطع تر از آن چیزی بود که پیش از انتشار به دلایل مصلحت هایی که شخصا قبول نداشتم به پیشنهاد رفقا تعدیل شد!

علاوه بر اعضای مرکزیت این جریان، کادرهای برجسته و مسئوولان سازمانی از جمله: زنده یادانی که توسط رژیم اسلامی اعدام شدند:

حسین صباغپور، کامبیز کلچو بیان، رسول رضائیان، حسن شهیدی، محمد حسین بیگدلو، محمد علی بیگدلی، کیان آذرنوش(اقدامی)، آرمانیس داریانس، منوچهر سرحدی، فرهاد سلیمانی، حسین صدرائی(اقدامی)، علی صدرایی (اقدامی) محمد رضا طبابتی طبری، محمود علیزاده، اسفندیار قاسمی نیک منش، زین العابدین کاظمی (عبدی) محبتبی محسنی (حسن)، ستار یحیایی، جمشید سپهوند، قادر جرار (عزیز) منصور نورمحمدی، و علی اکبر مرادی.

و همچنین صدها کادر و عضوی که از دست جمهوری اسلامی جان به سلامت بردند و اینک در ایران و یا در پنج قاره جهان عمدتا به کارهای دانشگاهی و تخصصی مشغولند و نیز هزاران تن از هواداران، دانشجویان، هنرمندان و افسران میهن پرست و کارگران و کارمندان مبارز و نیز کمیته های مترجمان، هنرمندان و سینماگران و کمیته اقتصاد سازمان مرکب از اقتصاد دانان سرشناس کشور، از جمله فرهاد نعمانی، سهراب بهداد، سعید رهنما، منوچهر شفیعی که نقش برجسته ای در این حرکت داشتند و من که مسوول مستقیم این گروه از جانب کمیته مرکزی بودم و سه زیر کمیته صنعت و معدن، کشاورزی و خدمات که در هریک از آنان کارشناسان برجسته کشور حضور داشتند و خود آن ها در دانشگاه ها و کارخانجات و مجموعه های صنعتی و کشاورزی شبکه های طرفدار سازمان ایجاد کرده بودند و با ما بطور تماس مستقیم و غیرمستقیم رابطه فعال داشتند، همگی با هم استخوان بندی جریان ۱۶ آذر را تشکیل می دادند.

اکثریت قریب به اتفاق این کادرها و اعضای سازمان صاحب نظر و دارای شخصیت مستقل و فساد ناپذیر (غیرقابل خرید) بودند.

۱- خواهان دفاع از آزادی های سیاسی و دست برداشتن از حمایت از جمهوری اسلامی بودند.

۲- به چپ مستقل از روسیه شوروی و چین باور داشتند. و به گذشته و حال حزب توده که منافع ملی ایران را قربانی مصالح و منافع شوری می کرد و در آن زمان نیز به بهانه مبارزه ضدامپریالیستی، خواهان سرکوب آزادی ها تحت عنوان افشاء و سرکوب لیبرال ها بود با نگاه منفی و صددرصد مخالف می نگریستند. و حمایت از سیاست “ضد امپریالیستی” خمینی را بهانه ای برای سرکوب آزادی ها و تحکیم قدرت ارتجاع می دانستند.

ما انحلال سازمان در حزب توده را خیانت به فلسفه سیاسی تولد سازمان فدایی می دانستیم و نیز آن را خیانت به هزاران عضو و هوادار سازمان می دانستیم، که اکثریت کمیته مرکزی با مشورت کیانوری و به دستور شوروی درصدد آن بود که بدون هرگونه نظرخواهی از هزاران کادر، عضو و هواداران فعال سازمان، انحلال در حزب توده را عملی سازد که نه فقط با حقوق دموکراتیک اعضاء مغایر بود، بلکه لگدمال کردن حاصل کار بنیان گذاران سازمان و ده ها رهبر جان باخته سازمان بود که به امید شکل گیری چپ مستقل و مبارز و مرزبندی با نگرشی که دنباله رو روسیه شوروی در ایران دانسته می شد، و به همین دلیل به اعتبار چپ در انظار مردم و نیروهای ملی و آزادیخواه لطمات جبران ناپذیری زده بود مبارزه کرده بودند. ما آن سیاست را از جمله در خدمت تحکیم جمهوری اسلامی و تشویق آن به سرکوب هرچه بیشتر آزادی های به دست آمده از انقلاب می دانستیم.

و حالا از مدعیانی که رویداد تاریخی با این ابعاد و اهمیت نظری، سیاسی و سازمانی را در حد کسب و کارهای حقیر قابل خرید و فروش شخصی تنزل می دهند می پرسم:

۱-اگر هبت معینی و من از طرف حزب توده و کمیته مرکزی انحلال طلب امتیاز می گرفتیم، این نیروی عظیم و عمدتا متفکر و مبارز تسلیم فرصت طلبی ما می شد؟ و آن رویداد تاریخی اتفاق نمی افتاد؟

۲- درست است که از مدتها پیش از ۱۶ آذر و تقریبا از زمان نوشته من در محکوم کردن جنایت اعدام سعید سلطانپور در نشریه کار و نیز مخالفت علنی با دنباله روی کمیته مرکزی از حزب توده و بویژه مخالفت من با دفاع سازمان از سرکوب “لیبرال ها” از مشاورت مرکزیت کنار گذاشته شده بودم، اما فراموش نشود که پیش از پیدا شدن این اختلافات عمیق نظری و سیاسی، من بیش از یکسال در جلسات هیات سیاسی اجرائی سازمان که بالاترین ارگان سازمان بودند نه فقط شرکت داشتم و رای می دادم بلکه طراح مباحث و در بسیاری موارد نویسنده جمع بندی ها و مقالات منتج از مباحث بودم، پس بر خلاف ادعاهای کذب آقای عموئی و برخی از حرفهای امیر برای من امتیاز موجب کوتاه آمدن از نظرات تئوریک سیاسی ام که سخت به آن باور داشتم نمی شد بلکه برعکس این اختلافات نظری ام با کمیته مرکزی بود که “امتیاز” شرکت در جلسات کمیته مرکزی را از من سلب کرد، که برای کسی که باورش را به امتیاز نمی فروشد، قابل پیش بینی بود.

و در همین جا به این مساله اشاره کنم که ۹ روز پس از رویداد ۱۶ آذر فرخ نگهدار به عنوان سخنگوی کمیته مرکزی در نشریه کار اکثریت شماره ۱۴۰ صفحه (۳) با علنی کردن اختلافات عمیقی که میان من و ایشان و همفکرانش از سال ۵۸ شروع شده بود می گوید: “علی کشتگر مدافع آزادی لیبرال ها بود. با خط امام مخالف بود. و نمی دانست که آزادی زحمتکشان با آزادی لیبرال ها متفاوت است و بر این نکته تاکید داشت که ما باید بکوشیم با تغییر موازنه قوا به سود خود شرایط را برای مبارزه با جمهوری اسلامی آماده کنیم.” آیا چنین اختلافاتی که مورد تصدیق آقای نگهدار هم قرار گرفته و حمایت بخش عظیمی از کادرهای سازمان را هم با خود داشته با دادن امتیاز و پست سازمانی قابل حل بود؟

۳- پس از بالا گرفتن اختلافات من با انحلال طلبان، کمیته مرکزی رندانه و به امید واهی همراه کردن هبت معینی با جریان انحلال، وی را به عضویت کمیته مرکزی انتخاب کرد. اما هبت (همایون) خودش به من گفت اینها فکر می کنند با این کارها میان من و تو اختلاف می اندازند و من موضع ام را عوض می کنم. پس هبت معینی از یکسال پیش از ۱۶ آذر از “امتیاز” عضویت در کمیته مرکزی برخوردار بود و این نوع “امتیاز” کوچکترین تاثیری در مواضعی که عمیقا به آن باور داشت نگذاشت. و برعکس قاطع تر از قبل مثل کوه در برابر انحلال سازمان در حزب توده ایستاد. نظر زنده یاد هبت معینی (همایون) رفیق ارجمندم درباره من نیز که از زندان نوشته و مرا به لطف خود نواخته نزد خانواده اش محفوظ است و من گفته ام که تا زنده هستم نمی خواهم آنچه او سخاوتمندانه در مورد من نوشته منتشر شود، اما بعدها برای ثبت در تاریخ منتشر خواهد شد.

۴-مقاله مشترک منوچهر شفیعی هلیل رودی و من در نقد از نوشته فرخ نگهدار (درباره مرزبندی) که انحلال سازمان را در حزب توده تئوریزه می کرد یک سال قبل از ۱۶ آذر ۶۰ برای چاپ در ارگان درون سازمانی ارائه شد که رهبری آن زمان به سانسور آن دست زد چرا که می دانست خوانده شدن آن توسط اعضاء نقشه انحلال سازمان در حزبی که ستون پنجم روسیه شوروی بود را نقش بر آب می کرد. پس از این مقاله آقای نگهدار با من چندین بار به بحث نشست به خیال آن که می تواند نظرات مرا تغییر دهد که دست آخر نومید شد. آخرین بار هم به او گفتم که وحدت حزب توده و سازمان چپ ایران را تضعیف و بی اعتبار می کند و نه تقویت.

ما بر آن بودیم که تولد سازمان فدایی و تلاش قهرمانانه بنیانگذاران و ده ها کادر جان باخته این جریان برای شکل دادن به چپی مستقل از قطب های جهانی و متکی به مردم ایران بزرگترین و ارجمندترین تلاش موفق تاریخی در حیات جنبش چپ ایران بود. که اعتماد صدها هزار تن از کارگران، روشنفکران، دانشگاهیان و آزادیخواهان و عدالت طلبان را به خود جلب کرده بود و می دانستیم که حزب توده و روسیه شوروی به شدت با شکل گیری چپ مستقل و نیرومند و مدافع منافع ملی ایران خصومت داشتند. چرا که اهداف طمع کارانه شوروی نسبت به ایران را نقش بر آب می کرد.

صرفنظر از مشی چریکی که دیگر کمتر کسی به آن باور داشت ما به جزوه تاریخی “رد تئوری بقاء” پویان که هدف آن تبیین سیاست مبارزاتی در شرایط دیکتاتوری و مرزبندی با سیاست تسلیم خفت بار به بهانه بقاء که آنهم صرفا بقاء افراد بود و نه بقای سیاست مبارزاتی، باور داشتیم و بر آن بودیم که سازمان فدایی بر اساس دو اصل اساسی که برای جلب اعتماد مردم ایران و پیروزی چپ حیاتی بود، ایجاد شد:

۱- قرار دادن سیاست اپوزیسیونی در نظام های دیکتاتوری در جایگاه مبارزاتی خود و مرزبندی با انفعال و تسلیم در فضای حفقان و سرکوب. و تبلیغ و ترویج این امر که نظام دیکتاتوری بدون مبارزات فداکارانه سرنگون نمی شود.

۲- شکل گیری چپ مستقل از روسیه شوروی و چین و متکی به مردم ایران و مدافع منافع ملی ایران.

فدائیان برای این دو اصل اساسی که حزب توده با آن بیگانه بود جانفشانی ها کرده بودند و همان گونه که اشاره شد موفق شده بودند بخش عظیمی از روشنفکران چپ و کارگران و اقشار متوسط و نیز قشر متوسط فرهنگی را به خود جلب کنند. رسیدن اکثریت کمیته مرکزی به این نتیجه که همه این باورها و تلاش ها که به بهای مبارزات جان برکف و فداکاری های حماسی حاصل شده بود، بیهوده و مهمل بوده و باید در حزب توده ادغام و تسلیم سیاست دنباله روانه از حزب کمونیست شووری که به قول آنان “گردان رهبری کننده” مبارزات “ضد امپریالیستی” بود، شد قربانی کردن همه دستاوردهای فدائیان خلق به پای منافع روسیه شوروی و خیانت به منافع ملی ایران بود و امروز همچنان سرافرازیم که به آن ننگ تن ندادیم. ذکر این موضوع نیز بی فایده نیست که بگویم دو ماه پس از ۱۶ آذر ۶۰، حزب کمونیست شوروی خواستار تماس با ما شد که در آغاز باعث خوشنودی دوستان بود چرا که این توهم را در ما پدید آورد که رهبران شوروی ایده چپ مستقل از خود را پذیرفته اند، اما در ملاقات دوم که زنده یاد رفیق مهرداد پاکزاد از طرف کمیته مرکزی ما مامور صحبت با نماینده حزب کمونیست شوروی بود، مامور شوروی به این رفیق بزرگ و گرامی ما که از اسطوره های مقاومت در هر دو رژیم است پیشنهاد داده بود که در ازای گرفتن عکس از مدارک نظامی و مدارک حکومتی به وی رشوه خواهد داد که مهرداد پاکزاد با عصبانیت ملاقات با وی را ترک کرده بود، و به آن مامور گفته بود شما به دنبال انترناسیونالیسم پرولتری نیستید بلکه کارتان جاسوس پروری است. این اتفاق ما را بیش از پیش به ماهیت مناسباتی که حزب کمونیست شوروی از چپ ایران می خواست آگاه ساخت و برای همیشه با آنان قطع رابطه کردیم. وقتی حمایت امروز بخشی از توده ای ها و اکثریتی ها از جنایات جنگی پوتین علیه اکراین را می بینم به خود می گویم که وابستگی به شوروی حالا به وابستگی به روسیه تنزل یافته.

تنزل نگرش استقلال طلبانه، میهن پرستانه و مبارز فدائیان نگرشی که هرگز نمی توانست با حکومت جهل و جنایت همراه شود و همین امروز هم صرفنظر از نادرستی مشی چریکی می بایست سرمشق نسل جوان در مبارزه علیه رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی باشد به اختلافات حقیرانه بر سر پست و مقام سازمانی اهانت به همه آنهائی است که بخاطر همین اعتقادشان جان باختند و یا زندگیشان را وقف آن کردند.

من افتخار دارم که در آن حرکت تاریخی در کنار سایر کادرهای سازمان نقش رهبری کننده داشتم و به کسانی که مسایل سیاسی را به منافع شخصی تنزل می دهند یادآور می شوم که بعدها نیز وقتی رژیم صدام حسین با تاسی از حزب توده و کمیته مرکزی اکثریت ما را “جماعت کشتگر” می نامید و از ما دعوت کرد که برای مبارزه با رژیم اسلامی پول و اسلحه در اختیارمان بگذارد با وجود آن که سازمان به علت تحمل ضربات سنگین به شدت در مظیقه مالی بود و به رغم اصرار عجیب اکثریت همان کمیته مرکزی تشکیل شده از ۱۶ آذر (البته منهای رهبران زندانی و جان باخته )با هرگونه همکاری با رژیم صدام حسین به مخالفت برخاستم و تاکید کردم که هدف شریف را نمی توان با ابزار ناشریف دنبال کرد. من در آن زمان به دلیل “عدم تبعیت اقلیت از اکثریت” توسط کمیته مرکزی از عضویت در هیات سیاسی جریانی که زندگی ام را وقف آن کرده بودم کنار گذاشته شدم. اگر ذره ای مصالح و منافع حقیر شخصی در من عمل می کرد از کمک عراق استقبال می کردم و در رهبری سازمان باقی می ماندم.

این نکته را نیز بگویم که وقتی من و هبت غفاری از طرف کمیته مرکزی سازمان به امید واهی تاسیس رادیو به افغانستان رفتیم و مورد استقبال گرم دولت افغانستان قرار گرفتیم، آنها شرط اجازه داشتن رادیو را همکاری با حزب توده اعلام کردند که ما به صراحت و قاطعیت رد کردیم و پس از شش روز از آن سفر بازگشتیم. در شبی هم که به مهمانی سالگرد انقلاب افغانستان دعوت شدیم وقتی ژنرال نجیب الله که در آن زمان رهبری دولت افغانستان را برعهده داشت مرا به سفیر شوروی که در آن مهمانی همه به او تکریم می کردند معرفی کرد او به زبان روسی که از طرف مترجم تاجیک وی ترجمه می شد به من گفت رفیق کشتگر ما در اتحاد شوروی آرزوی اتحاد همه کمونیستهای ایران را داریم و تفرقه را زیانبار می دانیم و من به گواه هبت غفاری بیدرنگ گفتم حزب توده به خاطر دنباله روی از شوروی آینده ای ندارد و اتحاد چپ مستقل با حزب توده به زیان چپ ایران است، که او فورا از من رو برگرداند و دور شد. هبت غفاری نیز همان شب با وجود موافقت با موضعی که به صراحت بیان کردم به شوخی به من گفت تو همه چیز را خراب کردی و کاری کردی که اگر ما بتوانیم زنده از دست اینها به پاریس بازگردیم خودش یک معجزه است! و برای من چقدر غافلگیرانه بود که ده دقیقه پس از این حادثه نجیب الله دست مرا گرفت و آهسته در گوشم گفت رفیق کشتگر من تو را دوست دارم، چه بسا او هم به این نتیجه رسیده بود که منافع میهنش با آنچه شووری به دنبال آن است منافات دارد. اینها را می گویم تا به آقایان عموئی، امیر و هرکسی که احیانا تحت تاثیر حرفهای آنان قرار گرفته بفهمانم که نه هبت معینی زنده یاد، نه من و نه هیچ کدام از کسانی که جریان ۱۶ آذر را رهبری کردند و یا نقش کادر و عضو در این جریان را داشتند مرعوب جو نمی شدند و در دفاع از نظرات خود راسخ بودند. در پایان این را هم بگویم که من با وجود حافظه ای قوی هیچ خاطره ای از بحث سه نفره میان من، امیر ممبینی و فرخ نگهدار که امیر به آن اشاره دارد ندارم.

در مورد تعارفات و تعریف های صمیمانه امیر از پشتکار من در روزنامه کار و تدوین سرمقاله های آن نیز باید بگویم که امروز پشیمانم که به جای بهره گیری بیشتری از ظرفیت تئوریکی که در خود سراغ داشتم به آن تحلیل های تکراری سیاسی و شعاری پرداختم.

در آخر یکبار دیگر خوانندگان را به این مقاله ها “چهل سال ترویج رندانه انفعال” (۴) و نیز مقاله ام در میهن تحت عنوان “فدائی بختی که بر باد رفت” (۵) که قبلا در سایت زمانه و اخیرا به خواهش من در عصر نو به چاپ رسید، و نیز”نگرش فدائی به امر سایت” (۶) که در بولتن داخلی حزب چپ ایران منتشر شده و نیز “۴۰ سال ترویج انفعال” که در سایت میهن منتشر شده توجه می دهم چرا که جوهر علاقه و اصرار من به حفظ سازمان و مخالفت با انحلال آن در حزب توده را نشان می دهد. برابر دانستن حرکت اخیر فرخ نگهدار، علی توسلی و برخی دیگر از اعضای اکثریت در انشعاب از حزب چپ با حرکت تاریخی ۱۶ آذر نیز یکی از شوخی های غریب آقای ممبینی است. حرکتی که برای حمایت از خط “ضد امپریالیستی” کنونی جمهوری اسلامی و روسیه و احیانا خوشامد دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی انجام شده و ادامه همان سیاست “ضد امپریالیستی ” چهل سال پیش حزب توده و اکثریت است با رویداد ۱۶ آذر که در مخالفت قاطع تر با همین سیاست و نیز دفاع از چپ مستقل و مبارز، و در دفاع از آزادیخواهی و منافع ملی شکل گرفت پیش از آن که اهانت به شعور خواننده باشد، مایه تردید به قوه تحلیل دوست گرامی ام امیر است. ضمنا ۱۶ آذر قبل از آن که حرکتی انشعابی باشد دعوت برای فراخوان نخستین کنگره سازمان برای تعیین تکلیف نظرات انحلال طلبان بود، که البته چون انحلال طلبان زیر بار چنین کنگره ای نمی رفتند عملا به انشعاب انجامید.


۱- تاریخ شفاهی چپ ایران ، محمد علی عموئی جلد دوم از صفحه ۶۳۸ تا ۶۴۸

۲- بیگانگی و انشعاب نوشته امیر ممبینی منتشر شده در اخبار روز

۳- کار اکثریت شماره ۱۴۰ گفتگوی فرخ نگهدار

۴- چهل سال ترویج رندانه انفعال نوشته علی کشتگر منتشر شده در ماهنامه “میهن”

۵- فدائی بختی که برباد رفت نوشته علی کشتگر رادیو زمانه

۶- نگرش فدائی به امر سیاست علی کشتگر سایت حزب چپ ایران فدائیان خلق

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%af-%db%b1%db%b6-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%8c-%d8%b4%d8%b1%d8%a7%d9%81%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c%d8%8c-%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d9%85%d8%aa%db%8c%d8%a7%d8%b2-%d8%ae/feed/ 0 6698
سندروم انقلاب بهمن و ضرورت بازسازی مفهوم انقلاب! (بخش اول) http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%86%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%85-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%85%d9%81%d9%87/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%86%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%85-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%85%d9%81%d9%87/#respond Fri, 10 Jun 2022 06:53:21 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6680 تقی روزبه

ناکجاآباد گذشته در برابر حال و آینده و پرسش های پاسخ نگرفته

پس از گذشت ۴۳ سال از انقلاب بهمن، بنظر می رسد هنوز هم تبیین درخوری از آن و پی آمدهایش که حداقل بخش مهمی از جامعه ایران را قانع کند و بتواند مبنای رهیافتی برای خروج از باتلاق کنونی بشود صورت نگرفته است و این درحالی است که تداوم حاکمیت برخاسته از انقلاب بهمن به عنوان بزرگترین زمین لرزه سیاسی- اجتماعی از انقلاب مشروطیت به این سو و به عنوان رخدادی نابهنگام با سویه قهقرائی، هم چنان بر ذهنیت و بر دوش جامعه ایران سنگینی می کند. پرسه زدن گذشته در حال و تهدید فزاینده حال و آینده کشور و عملکردنظام برآمده از متن انقلاب چنان بوده است که نسل های جدید بطورفزاینده ای خود را نسل های سوخته و بربادرفته احساس می کنند که حاکمیت برآمده از انقلاب و روایتش از آن، که در این۴۳ سال یک دم از ادعای این همانی خود با انقلاب کوتاه نیامده، جوانی، امید و آینده اشان را به یغما برده است. این همان واقعیت تلخی است که این پرسش حل نشده و مزمنِ انقلاب بهمن، چگونه انقلابی بود که باین فاجعه ختم شد را هم چنان زنده نگه می دارد.

البته وضعیت کنونی تا آن جا که به نقش جامعه و کشنگران مربوط می شود، علاوه برآن که به خروجی عملکرد نسل های پیش از انقلاب مربوط می شود، حاصل کنشگری نسل های پس از انقلاب هم هست که بسهم خود در بازتولید وضعیت کنونی بی تأثیرنبوده اند. از همین رو نقد جامع نقدی است از هر دونوع کنشگری، گرچه در این نوشته اساسا نقد انقلاب بهمن و نسل های گذشته در میان است. البته تاریخ قضاوت نهائی خود را خواهد داشت. اما اگر گفته مارکس در«هجدهم برومرلوئی بناپارت» را بپذیریم که «انسان‌ها خود سازندگان تاریخ خویش‌اند، اما نه به دلخواه خود و به گونه ای که خود انتخاب کرده‌ باشند، بلکه آن گونه که از گذشته به ارث برده‌اند و به طور مستقیم با آن رویارو می‌شوند. آداب و سنن تمام نسل‌های مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می‌آورد »، آن گاه معلوم می شود که این گزاره حاوی دونکته مهم است: از یکسو فشار و تأثیرمیراث مردگان و نسل های گذشته چون کوهی بر مغززندگان و به عنوان شرایطی که نسل جدید در آن قرار می گیرد. از سوی دیگر ساختن تاریخ توسط زندگان و افزوده های آن ها بر میراث گذشتگان و بقول مارکس «روبروشدن» و یا برهم کنشی با آن هاست که متمایز از برخورد واکنشی و خود را قربانی گذشته انگاشتن است. یعنی نقش و توان و مسئولیت ساختن تاریخی متفاوت، هیچگاه از دوش هیچ نسلی برداشته نمی شود. اگر جز این بود تاریخ تمدن بشر به جای جلوتر رفتن باید در جا می زد و حتی به عقب می رفت. تأکید براین وجه دیالکتیکی تاریخ از آن جهت اهمیت دارد و در نقدانقلاب بهمن بکارمی آید که معلوم شود علی العموم هیچ نسلی نمی تواند و نباید خود را قربانی صرف گذشته احساس کند و گرنه با همین منطق و در پارادوکس با آن، نسل های گذشته هم به همان اندازه مصون از انتقاد باقی می مانند! این احساس صرف قربانی شدن چیزی است که بیش از همه خودحاکمان و «غاصبان» انقلاب و مدافعان قدرت بی وقفه بر طبل آن می کوبند. البته تأکید براین دیالکتیک نمی تواند و نباید به معنی کم بهادادن به نقد عملکردنسل های انقلاب و خطاها و درس های آن تلقی شود. برعکس چنین نقدی از قضا بخشی از همان رستاخیز و ضرورت خودآگاهی است که دورشدن از احساس قربانی شدن، روی پای خودایستادن، به حرکت در آمدن و تاریخی متفاوت ساختن، یعنی مهم ترین چیزی که جامعه امروز ایران برای بیرون آمدن از باتلاقی که در آن فروافتاده است، به آن نیازدارد. و از قضا هدف اصلی این نوشته نیز پرداختن به همین مسأله مهم است.

برگردیم به همان پرسش انقلاب بهمن، و این که چگونه انقلابی بود که به چنین تباهی و سرنوشتی انجامید؟ چه شد که بجای خروج از یک سیاهچاله به سیاهچاله هولناک تری افتادیم و باید چه نمی کردیم که ضمن عبور از یک سیاهچاله به سیاهچاله دیگری سقوط نمی کردیم؟. ایراد این نوع خروج از سیاهچاله نخست چه بود و چه درس هائی به ما می دهد که آن را توشه راه خروج از باتلاق کنونی قراردهیم؟. اگر تاریخ را صرفا به روایت وقایع تقلیل ندهیم و در عین حال به قول فوکو آن را نگارش تاریخ حال و تاریخ «متفاوت بودن» هم بدانیم برای گشودن مسیری نو و رو به جلو، در این صورت باید بدنبال آن باشیم که بازخوانی و بازبینی تحولات انقلاب بهمن چه درسی برای خروج از باتلاق کنونی بما می آموزد؟. تا زمانی که رد و شیارنظام برخاسته از متن انقلاب بهمن، از پیشانی و وجدان عمومی و آشوبناک جامعه و نسل های متأثر از آن و هرکدام به نوعی و در مقطعی، پاک نشود و جامعه نتواند با آن تسویه حساب بسنده و قاطع نماید و از دوگانگی شیزوفرنیک «انقلاب / نه انقلاب»عبورکند، هرچقدر هم بخواهیم خود را به ندیدن و فراموشی بزنیم باز هم سروکله این پرسش از روزن های مختلف سر برمی کشد و با سماجت به چالشمان می گیرد!. حتی در صفوف معترضین خیابانی نسل های جدید. از همین رو برای عبور از این دوگانگی«شیزوفرنیک» و گشودن راهمان، از مواجهه و تصفیه حساب با آن، و قبل از همه در عرصه نظری وگفتمانی گریزی نیست. آری! جامعه ایران بویژه بخش های آگاه تر و گفتمان ساز باید بتوانند برای رقم زدن به سرنوشت خود در معنای مثبت اش از «سندروم انقلاب بهمن» عبور کنند. تصفیه حساب با مفهومی مقدس و مطلق و رازورزانه از مقوله انقلاب و تلاش برای یافتن پاسخ های واقعی وغیرفراافکنانه به پرسش های پیرامون تجربه تاریخی بهمن، خود شرط لازمی است برای رفع ازخودبیگانگی نسبت به انقلاب، بدور از شیفتگی/ضدشیفتگی، و خروج‌ سنجیده و آگاهانه از باتلاق هولناک کنونی. درک و تفاهم و اجماع حدالامکان جامعه متنوع ایران حول چگونگی ورود به وادی این باتلاق [و آسیب شناسی خودمان و جامعه ای که به عنوان مثال در اوج غلیان دچاراوهام و «جن زدگی» رؤیت «سیمای خمینی در ماه» گردید] یک شرط مهم برای خروج از آن است.

در شرایط غلیان بحران و اعتراض ها، بن بست و انسدادساختارهای قدرت، گشودن پنجره ای برای نفس کشیدن اجتناب ناپذیر می شود و معلوم می گردد که در مواقعی چه بسا پاسخ ماندن یا نماندن، همچنان انقلاب باشد. همانطور که امروزه نسل های جدید هر موقع فرصتی بدست می آورند آن را در خیابان های شهر رژه رفته و فریاد می کشند و در حال ساختن قطعه های پازلی هستند که نهایتا بتوانند تصویرکلی و سراسری را به صحنه آورند. اما باید بهوش بود که معنا و مفهوم انقلاب امری مهروموم شده و منجمد گشته در تجربه های گذشته نیست. برعکس خودمفهوم انقلاب بیش از هرچیز دیگرامری تاریخمند و نیمه تمام و ناگشوده است و دگرگونی و ابداع و متفاوت بودن شامل خود مفهوم انقلاب هم می شود. پس پرسش اصلی نه ضرورت نفس انقلاب هرموقع که برای تداوم تنفس جامعه لازم افتاد و شرایط واقعی اش فراهم گشت که خودغافلگیرانه بر درب می کوبد، بلکه معنا و چگونگی آن است. تلاش برای بازسازی مفهوم انقلاب از همین ضرورت نشأت می گیرد.

اهمیت طرح پرسش واقعی و دقیق

قبل از هرچیز باید پرسش یا پرسش های اصلی دقیق و سنجیده برپایه علمی و فقدان مصونیت هیچ قلمروی از تیغ نقد و آزمون پذیری و در این جا مشخصا رویدادبزرگ انقلاب بهمن باشد. و گرنه طرح پرسش واره های نادقیق و نامربوط که کم هم نیستند، بدلیل آن که عموما خود حامل پیشداوری هستند و به نحوپیشینی ماتریس پاسخ ها را در خود جاسازی کرده اند، با اغواگری های خود ما را به بیراهه برده و به تشتت بیشتری می کشاند. بنابراین شرط نخست یافتن پاسخ های واقعی و اقناع کننده، طرح پرسش های واقعی است که مستلزم خروج از چهاردیواری پیشداوری ها و ُکدهای ارزش گذاری شده است. البته این به معنای آن نیست که نظرات و ارزش داوری های خود را حتما کنارنهیم که نه شدنی است و نه اصولی. برعکس به معنای آن است که آن ها را با گذاشتن در معرض پرسش و نقد و آزمون مستمرا محک بزنیم. وقتی با بحران و تقابل دوگانه ذهن و عین و یا با تردید مواجه می شویم، در مقام کشف حقیقت لازم است که همواره مسیرپرسش و شکوفائی فرضیه های جدید را بازبگذاریم. بنابراین در مقام بررسی و یافتن حقیقت که همواره به لحاظ تاریخی و تبارشناسانه نسبی خواهد بود، رها کردن خود از حصار پیشداوری ها و ارزش گزاری ها یک شرط حیاتی است و گرنه هم چنان در یک سیکل معیوب به دورخود خواهیم چرخید.

چه شد که انقلاب بهمن چه در فازقبل از پیروزی منجر به هژمون شدن گفتمان روحانیت گشت، و چه در ادامه پس از پیروزی و تصرف قدرت سیاسی و ساختاربندی آن منتج به سلطه کامل یک نیرو و گفتمان ارتجاعی چون حکومت اسلامی و بیگانگی مطلق با مفهوم جمهوریت و همه ارزش های والای موردطلب جامعه ایران شد؟ چه نسبتی بین دو این دو فازپیشا و پساقدرت وجود داشت؟.

انواع پیشداوری ها و شبه پاسخ ها وجود دارند که سبب می شوند پاسخ های واقعی در هاله ای از پیشداوری ها گم شوند و نتوانیم آن گونه که لازم است به فهم حقیقت انقلاب بهمن نائل شویم. مهم ترین این نوع فراافکنی های رایج عبارتند از:

دزدیده شدن انقلاب یا انتساب کلیت آن به قدرت های خارجی و به تئوری تؤطئه، یا سرشکن کردن همه آن برعهده رژیم و استبداد قبلی به عنوان تنها مقصرعروج خمینی و اسلام سیاسی با تمسک به دلایلی چون اعمال سیاست های سرکوبگرانه و رشد نامتوازن و امثال آن ها. هم چنین متناقض یا دوبنی بودن انقلاب -تجدد و سنت- و یا شکست انقلاب و از جمله شکست از درون و یا تلاش برای جداکردن خودانقلاب از نتایجش و دفاع از شورو شیدائی برانگیخته شده در توده های مردم به عنوان گوهر و سرشت انقلاب، صرفنظر از پی آمدهایش، از مهم ترین پاسخ ها یا بهتراست بگوئیم شبه پاسخ هاست که رایج هستند.

ویژگی این نوع فراافکنی ها به پرسش مطرح شده اگر کلا نادرست نباشند در حکم بیان بخشی از حقیقت به بهای نادیده گرفتن بخش دیگری از آن است که سبب مخدوش شدن جامعیت پاسخ می شوند. راست می گویند که نظام سلطنت با استبداد و سرکوب بی مهارخود عرصه را بر نیروهای پیشرو و فعالیت آگاهگرانه تنگ و پرهزینه کرده بود و حال آن که در همان حال به روحانیت با وجود برخی تنش ها مجال و فرصت می داد و برآن بود که از طریق همراهی و یا بخشا تظاهربه همراهی با مذهب و روحانیت، چاشنی خطرآن را بیرون بکشد. چنان که به عنوان یک نمونه برجسته، تدوین کتاب های آموزش مذهبی در مدارس را سال ها پیش از وقوع انقلاب در اختیارروحانیون، از قضا روحانیونی که کم و بیش به خمینی و اسلام سیاسی سمپاتی داشتند و بدنبال تربیت باصطلاح بچه مسلمان و کادرسازی بودند قرارداده بود. اما در پاسخ به این نوع احتجاجات باید گفت، اولا مگر از استبداد سابق انتظاری جز تلاش برای آن چه که برای بقاء‌خود صورت می دهد می شد داشت؟ ثانیا مگر جز این است که از قضا انقلاب ها به میان می آیند برای رهائی از همین نوع وضعیت های نابسامان. بله، استبداد و حاکمان مقصروضعیت به وجودآمده هستند و اگر جز این بودند چه بسا انقلابی هم در میان نمی بود. باین ترتیب ارجاع پی آمدها و نارسائی های پساانقلاب به خودسیستم قبلی که علیه اش انقلاب شده است نقض غرض است و قاعدتا انقلاب ها اگر سترون نباشند، در کنارنفی وضعیت موجود قاعدتا باید دارای وجوه ایجابی و پتانسیلی فراتر از نظام های مستقرهم باشند و گرنه نمی توانستند و نمی توانند دارای «مشروعیت» و‌ حق و توان بنیان گذاری بوده و بالقوه یا بالفعل بن بست گشا و تاریخ ساز و رقم زننده پارادایم نوینی باشند. یا با توسل به کشیدن دیوارچین بین رخدادانقلاب و نتایج خروجی اش، انقلاب از حالت یک گزاره علمی و قابل تأمل و بررسی در فرایندهای تاریخی و در متن آزمایشگاه جامعه به یک گزاره«متافیزیکی» و به مقوله صرف شور و شوق توده های مردم تقلیل داده می شود. چنین گرایشی ظاهرا با هدف نجات «انقلاب» به نوعی دوگانه سازی افلاطونیسم یعنی ذات/روح/مُثل و حلول آن در جسم انحاط یافته متوسل می شود. و حال آن که آن چه که پس از انقلاب بهمن بدین سو شاهدش بوده ایم از یک طرف محصول صف آرائی ها و توازن قوای پیش از انقلاب بوده است که خود ناشی از شرایط تاریخی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی جامعه و نوع و کیفیت کنشگری آن و بخش های آگاه تر و پیشروتر در طی یک دوره کمابیش بلند است که منتهی به انقلاب بهمن شد، و از سوی دیگر محصول شرایط جدید وضعیت پساانقلاب و از جمله نوع و کیفیت کنشگری نسل های جدید و تأثیرمعادلات جهانی در آن. شاید شایع ترین و نافذترین پاسخ به علت تباهی انقلاب و سرنوشت آن، ارجاع آن به فقدان دموکراسی باشد. گرچه این گزاره هم بیانگربخشی از حقیقت است، اما فاقدجامعیتی ست که بتواند علت تباه شدن یک انقلاب را توضیح بدهد. چرا چنین پاسخی سترون بوده و به معنای حرکت در همان حلقه معیوب وضعیت موجود است؟. چون صورت مسأله واقعی را دور زده و مخدوش می کند: اگر به فرض دموکراسی و لااقل سطحی از آن که مانع رشدجامعه و کنش گری نیروهای اپوزیسیون نگردد وجود می داشت، آنگاه علی القاعده وقوع چنان انقلابی هم به احتمال زیاد بلاموضوع می شد!. پس اگر انقلاب خود، خیزش اعتراضی و پاسخی به آن فقدان و بن بست است، آنگاه استناد به آن برای تبیین سرنوشت انقلاب بهمن استدلالی معیوب و سترون خواهد بود. بنابراین با استناد به واقعیت استبداد و پی‌آمدهای مخربش که در جای خود درست هم هست، نمی توان آن را عامل تعیین کننده سترونی و یا انحراف انقلاب دانست و با سلب مسئولیت از آحاد جامعه بویژه بخش های آگاه تر، تمامی تباهی انقلاب را با ارجاع به آن رفع و رجوع کرد. مگر آن که معتقد باشیم که حاکمان مستبد قادرند حتی سرنوشت انقلاب علیه خود را نیز رقم بزنند و گریزی هم از آن نیست!. پیداست که این نوع پاسخ ها جز فراافکنی از پرسش اصلی و بلاموضوع کردن آن نیست. انقلابات از قضا زمانی امکان وقوع پیدا می کنند که رژیم های استبدادی راه خروج دیگری برای پیشرفت جامعه باقی نمی گذارند. بنابراین هر پاسخ مستدل و واقعی که بخواهد متمایز از شبه پاسخ باشد باید بتواند نشان دهد که چرا در چنان وضعیتی، انقلابی که با امید به گشودن بن بست جامعه از معضلات انباشته شده آغاز گشت به چنان سرنوشتی دچارگشت و این چنین به امید یافتن آب گرفتارسراب شد!. سرشکن کردن تباهی یا ناکامی انقلاب به همان عاملی که علیه آن به میدان آمده است نه فقط کارگشا نیست که می تواند به نتایج نادرستی از انقلاب و مفهوم آن هم منتج شود: یا باید انقلاب را بویژه در شرایط وجود استبداد و سرکوب از اساس مسأله برانگیز تلقی کرد که به معنی بلاموضوع کردن اصل آن است و ناتوان از توضیح تاریخ و رخدادهای انقلابی در آن و یا باید به هر قیمتی و با هرنتیجه ای از آن دفاع و ستایش کرد که ره به ناکجا آباد می برد. بنظر می رسد که حقیقت بین این دوقطب به افراط کشیده قرارداشته باشد: انقلاب ها و رخدادهای مشابه آن و به همان ترتیب سایرجنبش اعتراضی، در کنارعوامل و بحران ساختاری می توانند بسته به گفتمان و ترکیب عیاراجتماعی و شرایط داخلی و جهانی حاکم بر بحران نظام حاکم و مشخصا سرمایه داری موجود، ترکیب پیچیده ای از عوامل ساختاری و نقش و تعامل انسانی واجدهردو جنبه باشند که صورت بندی آن هدف این نوشته است.

اما تناقض یا دوبنی بودن انقلاب هم که پاسخ شناخته شده دیگری است، فی نفسه هیچ چیزمشخصی پیرامون پرسش اصلی «چرا این گونه تباه شد؟» را ارائه نمی دهد. البته دو بنی بودن به معنی وجود دو گرایش عمده تجددخواهی و سنت ورزی (و کیش مذهبی) و کشاکش تاریخی بین آن ها در جامعه ایران لااقل از مشروطه به این سو و از جمله در جامعه پیشاانقلاب بهمن امری مشهود وغیرقابل انکاراست. اما در باره این که چرا انقلاب مشخص بهمن الزاما به چنین نتیجه ای منجرشد به ما چیزی نمی گوید. اگر چنین پاسخی بخواهد واقعا مشخص و اقناع کننده باشد باید توضیح دهد که چرا جامعه دوبنی، واقعیتی که کشاکش بین آن ها از مشروطه باین سو جریان داشته است در مورد انقلاب بهمن از کارافتاد و اساسا یک بنی عمل کرد؟ و حال آن که قاعدتا باید به گونه ای دیگر عمل می کرد همانطور که در موارد دیگری به گونه دیگری عمل کرده است ( چنان که در مشروطیت حتی شیخ فضل اله نوری واضع و مدافع سرسخت مشروعه به پای محاکمه و اعدام کشیده شد). پرسش اصلی این است که چرا بُن تجدد با چنین پیشینه ای باین آسانی زیرسیطره هژمونیک بُن سنت و مذهب قرارگرفت؟!. «شکست» انقلاب هم، این حقیقت را نا دیده می گیرد که از قضا انقلاب در مصاف با دشمن رودررو پیروزشد. اما اگر مراد شکست از درون باشد گرچه به حقیقت نزدیک تر می شود، اما همین هم از دو ابهام رنج می برد: اولا معلوم نیست که شکست را متعلق به دوره قبل از کسب قدرت یعنی مرحله هژمونیک شدن مذهب و روحانیت می داند و یا به دوره پس از پیروزی و سرکوب های روحانیت و رژیم مذهبی ارجاع می دهد. و ثانیا مهم تر از آن، از آن جا که هر شکست در مقیاس جامعه قاعدتا باید بیان کننده وقوع یک نبرد و چالشی بزرگ و رؤیت پذیر باشد، معلوم نیست که این رویداد مهم بویژه در فازنخست یعنی دوره هژمونیک شدن مذهب، چگونه اتفاق افتاد و آنقدر بی سروصدا که کسی متوجه آن نشد؟!. باین ترتیب کاربرد واژه کلی شکست به اندازه لازم واجد معنای مشخص و تاریخی نیست.

چنان که پیداست همه این نوع پاسخ ها در حقیقت هرکدام به نوعی فراافکنی از پاسخ واقعی است که به دلیل آن که از موضع پیشداورانه و ارزش گذارانه و با هدف اثبات آن ها در آن راستا صورت می پذیرد، قادر به تبیین علل تباهی و مصادره شدن انقلاب بهمن نیستند و در حقیقت خودآن ها، بازتاب دهنده همان سرگشتگی عمومی است که به فهم حقیقت انقلاب بهمن کمکی نمی کند.

در جستجوی پاسخ:

چنان که می دانیم انقلاب بهمن همزمان به شکل ناباورانه هم با پیروزی بر دشمن مقابل همراه بود و هم در درون خود با واگذاری آن به هژمونی بلامنازع ارتجاع روحانیت. گرچه وجودبخش سنتی و دامنه گسترش نفوذمذهب، واقعی و مشهود بود و حتی در دهه چهل- پنجاه شروع به رشدسریعی کرد، بطوری که پانزده سال قبل از وقوع انقلاب با انفجارخشم حضور و پیشروی خود را ( در قیام پانزده خرداد۴۲) اعلام کرده بود، اما مهم تر از آ‌ن نادیده گرفتن ماهیت قهقرائی این جنبش و مواضع و مخالفت های خمینی با اقدامات رژیم شاه از منظرفوق ارتجاعی، و همسوشدن کمابیش «بُن تجدد» یا همان طیف های تجددخواه و مدرن و ضداستبدادی با «سنت» بود. طبیعی ترین کنش قابل انتظار علی القاعده «دوبنی» کردن مبارزه بود که فقدان آن موجب تسخیرکامل عرصه هژمونی انقلاب توسط روحانیت و مذهب و مسخ آن از درون گشت. پدیده ای که شاید بتوان آن را «پیروزی بدون جنگ» توسط روحانیت و سنت نامید. باین ترتیب بدون صورت گرفتن یک نبرد «ضدهژمونیک» در فازنخست و پیشاقدرت در حوزه های سیاسی و اجتماعی و گفتمانی در برابر نیروهای مدافع سنت و مذهب که در حال برآمدِ ولو تدریجی و همراه با افت وخیز بودند، سرنوشت انقلاب را کمابیش در همان فازنخست رقم زد. اگر نبرد ضدهژمونیک صورت می گرفت حتی اگر خروجی آن برتری روحانیت و سنت می بود، که بهرحال احتمالش وجود داشت، لااقل روحانیت تا این درجه قادر به کسب هژمونی کوبنده و پیش روی های بعدی نشأت گرفته از گشتاوراولیه نمی شد. کلیدواژه فاجعه «اخص» انقلاب بهمن را باید در وهله اول در همین واگذاری یک جانبه عرصه هژمونیک به روحانیت و دادن مجال امکان کسب هژمونی کوبنده و بلامنازع به آن و البته فهم دلایل آن در فازپیشا پیروزی انقلاب جستجوکرد. باین ترتیب تا این جا معلوم می شود که با تکیه به این نوع مفاهیم کُدگزاری شده و فراافکنانه، نمی توان به فهم و تبیین انقلاب بهمن و چرائی تباه شدن آن دست یافت. برای نقد ریشه ای به مفاهیم دیگری نیاز داریم که رها از این نوع پیشداوری ها و اغتشاش آفرینی ها باشند.

در اینجا نگاهی داریم به چند گِره پیرامون مفهوم «انقلاب» و باز تعریف آن که بتواند در نقد و تبیین انقلاب بطورکلی و انقلاب بهمن به بطورمشخص مفید وکارساز باشد:

۱- ضرورت تفکیک امرکلی و انتزاعی از واقعیت انضمامی

در وهله اول لازم است که بین انقلاب به مثابه یک مقوله انتزاعی و عام و ارزش گذاری شده و انقلاب به معنی یک رخداد مشخص و انضمامی که بناگزیر می تواند عیارهای ترکیبی گوناگونی داشته باشد، تفکیک و تمایزنسبی قائل شویم. انقلاب در واقعیت عینی هیچ گاه خالص نبوده و الزاما با مفهوم انتزاعی ساخته و پرداخته شده یکی نیست. از همین رو در این رابطه تحمیل یک جانبه مفهوم انتزاعی به واقعیت انضمامی مسأله برانگیز می شود. در شکل گیری یک انقلاب گسترده و سراسری امکان دارد لایه ها و گروه های اجتماعی گوناگون و دارای گرایشات متفاوت و جه بسا حتی متضاد حول هدف یا اهدافی مشخص و مشترک و نیز درهم شکستن ساختارهای قدرت و نظم موجود کنارهم جمع آیند که چه بسا در آن نقش یک بخش اجتماعی و گرایش و گفتمان آن به عنوان یک نیروی هژمونیک و میانجی سیاسی و اجتماعی برجسته شود. و همین نسبت نیروها و طبقات شرکت کننده و مناسبات قدرت فی مابین آن هاست که به سهم خود می تواند در خروجی انقلاب نقش آفرین باشد. از این رو حرکت از اصول و انتزاع و تحمیل یک سویه آن به وضعیت مشخص که معمولا متفاوت بودن و داشتن خودویژگی ها از مهم ترین خصائص آن است، هم به معنی تباهی اصول و نظریه از محک آزمون و خطاست و هم البته تباهی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص. بنابراین قبل از هرچیز لازم است که بجای برقراری رابطه این همانی، بین مفهوم انتزاعی و ارزش گذاری شده و واقعیت زنده و مشخص هر انقلاب، فاصله و تفکیک نسبی و متقابلی بین آن ها قائل باشیم. در نظر گرفتن چنین تمایز و فاصله نسبی، به معنی گشوده ماندن نقد هر انقلاب و مفاهیم و سمت و سوی آن در بوته آزمایشگاه بزرگ اجتماعی است. رویکردی که پیش شرط اجتناب از افتادن به دامچاله انجماد و جزمیت گرائی در حوزه مفهوم و پراتیک انقلاب می شود. در این نوشته وارد این نوع پرسش ها و پاسخ ها که دوبنی شدن مبارزه چه تاثیرات و پی آمدهای مشخصی می توانست در بروندادتحولات و حرکت ها و سیاست های مشخص و تاکتیک ها و ریتم و شتاب جنبش ضداستبدادی داشته باشد، نمی شویم. زیرا که هم خارج از چارچوب بررسی روندهای اصلی و بنیادین مربوط به مفهوم و فراینددگردیسی انقلاب بهمن است و هم طبعا گمانه زنیِ فاقد قطعیت.

۲- انقلاب «مثبت» و «منفی» و ضرورت اجتناب از اغتشاش مفهومی

پس اگر مفهوم انقلاب نه جامد و ثابت بلکه مثل هرمفهوم دیگری پویا و متحول و تاریخمند و به عنوان یک پراکسیس بزرگ اجتماعی ناتمام و در حال شدن باشد، و «انقلاب» شامل خود و مفهومش هم گردد، آن گاه در تناسب و پیوندبا تحولات جوامع بشری و قدوقامت بلوغ بشر و تمدن او، بروز و معنا پیدامی کند. و بهمین دلیل نگاه مطلق و کل گرا و فراتاریخی به انقلاب، آن را به مقوله ای ذات باورانه و گزاره ای غیرعلمی و کلیشه ای تبدیل می کند. در موردانقلاب هم مثل هر پدیده اجتماعی دیگر با نحوه «وجودتاریخی» آن سروکارداریم که با هویت مبتنی بر«بودن/است/این همانی» در تناقض قرارداشته و برعکس در آن ضربانِ «شدن» به اوج خود می رسد. علاوه بر آن در ساحت نظری و در جهانی متکثر و دارای اشکال و محتواهای متنوع و مختلف وجودی، وقتی بطوریکجانبه از یک مفهوم عام و منتزع از تعینات و بدون ارجاع آن ها به واقعیت های مشخص استفاده کنیم به معنای آن است که از آن به عنوان یک مقوله استعلائی/ فراتاریخی/ فراتجربی سود می بریم که در حکم نادیده گرفتن و انکار تفاوت ها و تعین هاست. که این خود برآمده از رویکردی است که برای صیرورت تاریخ، هدف و غایتی پیشینی قائل است و این که گویا تاریخ همواره محکوم است به فرگشتی رو به جلو، که البته یک نظرمتافیزیکی است و فرائتی تقدیرگرایانه از تاریخ و در تضادبا واقعیت های هستی سرشار از آشوب ها، تلاقی و تصادم ها و بی شمار احتمالات ممکن در جهان هستی و از جمله در جوامع بشری که در آن انسان تاریخ خود را می سازد. بهرحال وقتی از یک مفهوم عام وا نتزاعی صحبت می کنیم برای آن که دچارچالش های فوق نشویم باید بدون مطلق کردن آن ها، همه جوانب واقعیت به شمول اشکال مثبت و منفی و یا بینابینی را در نظربگیریم تا بتوانیم پدیده انقلاب ها و جنبش های مثبت و منفی در پائین و علیه سیستم ها و ساختارهای قدرت را که از موضع ترقی خواهی یا ارتجاعی صورت می گیرند، توضیح دهیم.

از جانب دیگر، گرچه به لحاظ جامعه شناسی معمولا طبقات و یا لایه های فرودست و نا برخوردار و به حاشیه رانده شده عمدتا ترکیب نیروهای انقلاب و خیزش ها را تشکیل می دهند، ‌اما در همه حال رابطه نقطه به نقطه و الزام آور بین ترقی خواهی یا ارتجاعی بودن یک انقلاب با بافت طبقاتی مشارکت کنندگان آن وجود ندارد. از همین رو صرف داشتن پایه اجتماعی کارگری و تهیدستی و تحت استثمارقرارداشتن به معنی آن نیست که گفتمان و اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی آن ها در هرشرایطی نیز حتما ترقی خواهانه است ( همانطور که در جنبش های فاشیستی هم از دیربازشناخته شده است). در اصل رابطه غیرخطی و پیچیده ای بین منافع واقعی و آگاهی به آن و نحوه آرایش سیاسی و کنشگری، بویژه در شرایطی که از یکسو سرمایه داری با توسل به صنعت دستکاری اذهان و گفتمان سازی قادر شده است بدون آن که خود مستقیما جلوی صحنه باشد، به قدرت مانورخود برای فریب توده های مردم در راستای پیش بردمنافع و اهداف خویش بیافزاید [در حدی دبیرکل سازمان ملل را وادارساخت که در طی یک سخنرانی و گزارش رسمی، نگرانی خود نسبت به خطرکنترل و شکل دادن به ذهنیت عمومی توسط غول های رسانه و فناوری هشداربدهد. به آن چه که به عنوان فرایندکالائی شدن و شئ وارگی انسان و تبدیل شدنش،‌ نه فقط نیروی کارش که خودانسان درکلیتش و تمامیت زندگی اش به ابزارتولید و مصرف ]. از سوی دیگر شاهدیم که چگونه لایه ها و بخش های سنتی و رسومات و مناسبات بازمانده و کهن از دوره های پیشین و دستخوش بحران هویتی، بخصوص در جهان پیرامونی و در منطقه، و تهدیدروزافزونی که در مواجهه و تصادم با فرایندجهانی شدن سرمایه داری بی مرز و بی وطن متوجه ارزش های فرهنگی و اعتقادی و شیوه زیستی آن هاست، به شکل ویرانگرانه ای معاصر و فعال فعال شده اند. چنان که شاهدیم توده های فلاکت زده و به حاشیه رانده شده، آکنده از خشم و نفرت، ناآگاه و یا با آگاهی کاذب نسبت به اوضاع و عواملی که آن ها را به غرقاب فقر و فلاکت افکنده و حرمت انسانی اشان را لگدکوب کرده و این چنین دچاربحران هویت ساخته است، چگونه مجذوب هذیان های ناکجاآبادی دخمه نشینان تاریخ می گردند و با طیب خاطر، خویشتن را تبدیل به بمب های جاندار و چه بسا کشتن هم نوعانِ دگرمسلک خویش می کنند. چنین روندی با تشدیدبحران در خودنظام سرمایه داری جهانی شده حتی تشدید هم شده است.

این نوع مشهودات عینی پیرامون برآمدهای ارتجاعی در میان پائینی ها به ما نشان می دهند که به موازات جنبش ها و انقلابات ترقی خواهانه و پیشرو، ما با جنبش ها یا انقلاب های پسرو و ویرانگری هم مواجهیم که می توان از آن ها به عنوان جنبش ها و یا انقلابات «منفی و ارتجاعی» نام برد. چنان که علاوه بر خودِحکومت اسلامی ایران که نمونه برجسته ای از خروجی این نوع انقلابات ترازمنفی و از سرآمدان آن است، در منطقه و اطراف خود با خیزش ها و قیام های ماوراء ارتجاعی چون داعش ها و طالبان ها نیزمواجهیم. در مورداخیر دیدیم که چگونه در طی جنگی طولانی با بزرگترین ابر قدرت جهان و متحدانش توانست آن ها را شکست داده و وادار به فرارمفتضحانه و «پایان پایان تاریخ» کند!. ‌بطوری که در یک تداعی و وارونگی تاریخی، کنتراست جالبی بین سقوط کابل و سقوط سایگون برقرارگشت. همین پدیده را می توان به شکل دیگری در صفوف انقلاب های موسوم به بهارعربی (از جمله عروج اخوان المسلمین در مصر) و یا بدرجاتی در انقلاب های رنگین اروپای شرقی با درونمایه های ضدسوسیالیستی هم مشاهده کرد.

چرا که سودای بازگشت به عقب حتی توسط بخش های مهمی از خودتوده های زحمتکش و تحت استثمار بخصوص در دوره های بحرانی، در شرایط فقرآگاهی و فقدان افق و ناتوانی و بحران هویت و یا بحران بدیل از یکسو، و در واکنش به تاخت و تازسرمایه و جهانی سازی تبعیض آمیز و تولیدروزافزون جهان پیرامونی و به حاشیه رانده شده سرشار از فقر و فلاکت، حتی بدرجاتی در خودکشورهای سرمایه داری باصطلاح متروپل بدلیل بحران سرمایه داری و به اشکال گوناگون، همواره محتمل است. در حقیقت از مدت ها پیش تهاجم و رشدناموزون و تعیض آمیز سرمایه داری جهانی شده از یکسو و بحرانی شدن آن از سوی دیگر بستر و فضای مناسبی برای این نوع رویکردهای رجعت طلبانه فراهم ساخته است.

از همین رو برای خروج از تناقضات و آشفتگی های برشمرده شده در بالا، شاید لازم باشد که بجای درک کلی و فراتاریخی و همواره مثبت از مفهوم «انقلاب» که قادر به توضیح حالت های متنوع و مشخص نیست، درک و مفهومی از انقلاب را جایگزین آن کنیم که قائل به تفکیک آن به انواع مثبت (ترقی خواهانه) و منفی ( واپس گرایانه) باشد. همانطور که در جائی دیگر در موردمفهوم و معنای عاملیت هم به ضرورت تفکیک آن به مثبت و منفی تأکیدداشته ام. چنان که دانسته است و اشاره هم شد، سیرتاریخ تحولات بشر مطابق یک قانون آهنین در راستای غایتی معین و پیشینی وهدف گزاری شده گام بر نمی دارد. برعکس سویه ها و گزینه های «بربریت یا سوسیالیسم»، انهدام یا شکوفائی و رهائی، همواره مطرح بوده اند. درک همواره «مثبت» و یک سویه از خیزش ها و اعتراض های پائینی ها با واقعیت های تاریخ بشر همخوان نیست و حکایت از نوعی جزم گرائی تاریخی دارد. گرچه گزاره بربریت یا سوسیالیسم از دیربازمطرح بوده اند، اما اولا تا حدودزیادی در سطح کلی و انتزاعی باقی مانده اند که عملا آن ها را به یک کلیشه تبدیل کرده است و ثانیا سویه بربریت هم عملا منحصر به رویکرد بورژوازی و طبقه حاکم شده است. در حالی که این «بربریت»، در شرایطی حتی با غلظت چه بسا بیشتری می تواند شامل برخی از جنبش های توده های زحمتکش و خشمگین و سرخورده و ره گم کرده و فاقدآگاهی و افق رهائی هم بشود، گرچه از موضع ارتجاعی و بازگشت به ناکجاآبادگذشته، علیه بورژوازی و قدرت های حاکم هم بشورند و اقتدارشان را در هم بشکنند. گرچه آن ها، طبعا بدلیل فقدان برنامه ایجابی توان تثبیت بلندمدت را نخواهند داشت، اما از آن جا که از بحران سرمایه داری تغذیه می کنند و تا زمانی که این نوع بحران ها وجود داشته باشند، می توانند خود را بازتولیدکرده و صفوف جنش های ضدسرمایه داری را آشفته سازند و بر بحران بدیل بیافزایند. بنابراین تضمینی نیست که همه لایه های خشمگین و تحت سرکوب و به حاشیه رانده شده (سوای جنبش های فاشیستی تحت کنترل سرمایه)، حتما با آگاهی به منافع و جایگاه تاریخی خود و با گفتمانی در خورآن واردکنشگری شوند. بدیهی است که چنین تفکیکی بجز مزیت یک اسلوب کلی برای تبیین ، نمی تواند جایگزین تحلیل و ارزیابی مشخص از جنبش ها و انقلاب های مشخص بشود. چرا که هر وضعیت مشخصی در فواصل دو قطب متضادمثبت یا منفی، دارای عیارهای ترکیبی و متفاوتی است که هر کدام تحلیل مشخص خود را می طلبد.

خلاصه آن که قائل شدن به دو مفهوم مثبت و منفی از انقلاب از یکسو بیانگراشتراک آن ها در خیزش پائینی ها و تهیدستان علیه فرادستان است و از جانب دیگر، بیانگرافتراق آن ها در سویه ها و اهداف و برنامه ترقیخواهانه و قهقرائی که در علاوه بر نگرانی از تهدیدهای معیشتی و سقوط سطح زندگی ناشی از تهاجم سرمایه جهانی شده، نگران از دست دادن هویت و سنت و ارزش های خود هم هستند. تقارن تشدیداین پدیده در اشکال گوناگون با جهانی سازی سرمایه داری تصادفی نیست. در گذشته معمولا انقلاب ها عمدتا در معنای مثبتش درک می شدند و حتی شاهد بودیم که قدرت های سرمایه داری و امپریالیستی نیز با آن ها به مثابه خطر و تعرض به خود مقابله می کردند. اما با تغییرتوازن قوا و تغییرشرایط، خود آن ها تبدیل شدند به صادرکنندگان و برپاکنندگان انواع «انقلابات»رنگین و غیررنگین. هم چنین اکنون چندین دهه است که شاهدعروج جنبش های ارتجاعی و جوشیده از پائین و متاثر از معاصرشدن رسوبات تاریخی حل نشده در برابرجهانی سازی شدیم. در حقیقت وقتی سیر تاریخ هم شامل هم سویه های بربریت باشد و هم رهائی، و هدف و غایتی پیشینی هم در آن وجودنداشته باشد، چرا سویه های بربریت نتوانند تحت شرایطی، و مشخصا وجودبحران عمومی و شکل گیری خلأ قدرت و تغییرتوازن نیرو، دست به پیشروی و «انقلاب معکوس» بزنند!. از همین رو چنین تمایزی را پیش از آن که به معنی ارزش گذاری فهمید، باید به عنوان کشاکش سویه های بربریت و رهائی در شرایطی دانست که از یکسو سرمایه داری جهانی شده و دستخوش بحران با پی آمدهای خود مواجه شده است و از سوی دیگر با بحران بدیلی که امروزه جنبش های جهانی با آن مواجه هستند.

قائل شدن به چنین تمایزی بما کمک می کند که در مواجهه اصولی با این بغرنجی، ضمن پیش بردمبارزه قاطع علیه ارتجاع حاکم، هشیاری خود را نسبت به صفوف درونی جنبش ها و انقلابات بطورکلی و آسیب های ارتجاع درونی و خنثی کردن آن حفظ کنیم.

۳- منفیت و ایجابیت در انقلاب

آنالیزرابطه و نسبت بین منفیت و ایجابیت در یک انقلاب امری پیچیده و بغرنج است. در وهله نخست لازم است بر وجه منفیت انقلاب به عنوان مهم ترین ویژگی و اخگر سوزان و نیروی پیش برنده و درونماندگار هر انقلابی درنگ کرد. انقلاب را به عنوان برآمدقدرت جامعه و اقدام و کنشگری مستقیم آن، دموکراسی مطلق و یا قدرت برسازنده و مؤسس و نظایرآن می خوانند. و در مفابل آن، قدرت سلب شده از جامعه، برساخته و بازنمائی شده و دموکراسی غیرمستقیم را داریم. هدف انقلاب قبل از همه ایجادگسست و درهم شکستن قدرت استبدادی و ساختاربندی شده حاکم است، برای هموارکردن مسیرتغییرات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی موردنیازجامعه. انقلاب معمولا وقتی پا به میدان می گذارد که جامعه دچار بحران های بزرگ و بن بست و نارضایتی شده و نظام و حاکمیت نیز ناتوان از ایجادتغییرات لازم باشد. یعنی وقتی که معادله توازن نیرو بدلیل نخواستن پائینی ها و نتوانستن بالائی ها بهم می خورد. چنان که مشهوداست طبق این معادله این نخواستن و نارضایتی انباشته شده از وضعیت موجود است که موتوراصلی خیزش ها را تشکیل می دهد و پتانسیل اصلی انقلابات هم اساسا از همین خصلت منفی علیه ساختارهای موجودسرچشمه می گیرند تا از خواست های ایجابی. گرچه بین آن ها دیوارچینی وجود ندارد و ثانوی بودن خواست های ایجابی نافی اهمیت آن در غنابخشیدن به انقلاب و پیشروی انقلاب نیست. بنابراین آن گزاره را نمی توان به معنی بی اهمیت تلقی کردن خواست های ایجابی و معطوف به بدیل فهمید. اساسا حرکت یک بعدی بدون داشتن هیچ تصوری نسبت به آینده و آن چه که باید جایگزین آن شود ناممکن است و مسأله صرفا مربوط به میزان شفافیت و ابهام یا بالقوگی و فعلیت داشتن آن هاست. بهمین دلیل انقلاب به نحوی پارادوکس ترکیبی است پیچیده از دو وجه براندازی مناسبات قدرت مستقر و تأسیس و برساختن مناسبات نوینی از قدرت. در این معادله وجه ایجاب و برساختن در قیاس با وجه نفی همواره محافظه کارانه بوده و متوجه کنترل انقلاب و ساختاربندی قدرت برآمده از متن آن است. چنان که اگر وجه نخست متمایل به براندازی و تعمیق کنشگری و قدرت مستقیم جامعه است، وجه اخیر متمایل به مهار و کنترل و قدرت بازنمائی شد است. آن چه که «ترمیدورانقلاب» خوانده می شود، ناظر به همین وجه اخیر از پارادوکس انقلاب است. حال پرسش این است که اگر انقلاب یک مفهوم پارادوکس است و نه بسیط و یک وجهی، چگونه می خواهیم ضمن وفادارماندن به روح سرکش انقلاب، با چنین پارادوکسی که معمولا مهم ترین بزنگاه تجزیه صفوف آن محسوب می شود مواجه شویم؟. این پرسش را می توان به این شکل هم مطرح کرد: آیا می توان تعادلی سازنده و همساز بین دو وجه پارادوکس انقلاب برقرارساخت؟ و اگر آری چگونه و تحت کدام شرایط؟

اهمیت ایجاد تعادل سازنده و همساز بین دو وجه انقلاب.

پیشتر از مفهوم «وجودتاریخی انقلاب» سخن گفتیم و نیز از پارادوکس درونماندگارآن. پارادوکس مزبور مبین وجود یک جریان دیالکتیکی نفی و اثبات در درون انقلاب است: از یکسو با ویژگی نیروی شگرف منفی علیه ساختارها و مناسبات قدرت تجربه شده و به بن بست رسیده سروکار،‌‌ یعنی با اشکال تاریخا مشخصی از مناسبات قدرت که به صحنه آمده و موردراستی آزمائی قرارگرفته است. نیروی رانش یک انقلاب که به عنوان مهم ترین ویژگی انقلاب از آن نام بردیم. و از سوی دیگر با ناگزیری ساختاربندی وضعیت جدیدی مواجهیم که ملازمه گردش چرخ های تولید و سایرامورات جامعه و تک تک افرادآن هست که چه بسا خود به مانع جدیدی برای تعمیق انقلاب و پیشروی آن تبدیل شود. بهرصورت، دیالکتیک تاریخی دو عنصرفوق در عین کشاکش با ترکیبی از هردو پیش می رود. آن چه در این معادله در رابطه با پرسش فوق اهمیت دارد، یافتن نقطه تعادل و ابتیمم بین آن دواست. بطورکلی برای اینکار جامعه باید ضمن تخصیص بخشی از قدرت مؤسس خود که به یمن انقلاب به میدان آورده است به ساختاربندی جدید، در عین حال خود نیز دارای چنان توانی باشد که بتواند قدرت برساخته شده را تحت کنترل و فشار برای پیشبردمطالبات و اهداف خویش سوق دهد و اجازه سلطه آن به جامعه را ندهد. از همین رو تحقق آن مشروط به دوشرط زیراست: از یکسو شکل دادن به آن نوع ساختاربندی قدرت برساخته ای که بیشترین انعطاف و همسازی با جامعه نوین و انقلاب کرده را داشته و مانع از نهادینه شدن آن شود و دوم حفظ قدرت فشار توسط جامعه به عنوان یک پادقدرت و قدرت موازی و بیرون از ساختارقدرت. البته می دانیم که ایجاد و حفظ چنین تعادلی در عمل به آسانی ساحت نظری نیست و در جریان آن و راستی آزمائی چه بسا با صدها چالش و معضلی مواجه می شو که باید با آن ها دست و پنجه نرم کرد.

با عطف به نقاط فوق، یکی از ویژگی های مهم انقلاب در معنای مثبت خود، ترکیب متوازنی از کنش نفی یک سیستم با کنش ایجابی برای ایجادسیستم جایگزین است. واجد پتانسیل ایجابی برای ابداع و تأسیس اشکال تاریخا معینی از مناسبات قدرت دموکراتیک و تهی از سلطه و امتیازورزی در تناسب با بدن جامعه و رهگشا برای عبور از بن بست های تاریخی. بهمین دلیل فقدان پتانسیل ایجابی به معنی آن خواهد بود که انقلاب در گوهروجودی خویش یک جانبه و محکوم به آن است که واکنشی عمل کند و الگوی اهداف و ساختارهای نظم برافکنده شده را اقتباس یا بازتولیدکند. در این صورت، فرصتی برای پرکردن خلأ بین نفی و ایجاب در صفوف جنبش، به وساطت و میانجی گری نیروهای طبقاتی و در مغایرت با اهداف و طبع انقلاب فراهم می شود که نتیجه اش جز جایگزین کردن اربابی جدید بجای ارباب قدیم نخواهد بود. البته مراد از وجه ایجابی، نسخه ای نیست که پیشاپیش توسط نخبگان و از بیرون تهیه شده باشد که خود مسأله برانگیز است. بلکه به معنای پتانسیلی است که از طریق مشارکت کنندگان و کنشگران و پیشروان در جنبش و انقلاب پرورده شده باشد. نا گفته نماند که در آسیب شناسی انقلاب بهمن، که در صفحات بعدی بیشتر به آن خواهیم پراخت، همین ویژگی غلبه قاطع منفیت، سترون شدن پتانسیل های بالقوه ایجابی جریان های ترقی خواه در ُکر«فقدان» خمینی و «همه باهم» بود که در آن تمرکزیک جانبه بر حاکمیت استبدادی شاه و نظام سلطنتی و قدرت های حامی اش، نقش مهمی در هموارکردن هژمونی بخش سنتی و تمامیت خواه بر بخش های بالنبسه مدرن و پیشروتر در صفوف انقلاب داشت.

۴- انقلاب به مثابه «پادقدرت»!

انقلاب (مثبت) در ماهیت وجودی و هستی شناسی خویش بر خلاف تصوررایج «نه قدرت» که «پادقدرت» است. انقلاب در سرشت و تمامیت خود، وساطت پذیر و قابل بازنمائی و نمایندگی شدن نیست. در اصل خودجامعه که منشأ و منبع اصلی تولید قدرت، فراورده ها و ثروت های اجتماعی است، در دوره های انقلابی و کانونی شدن بحران و مشهودگشتن ناتوانی سیستم، که فرصتی برای تغییرات رادیکال فراهم می شود، برآن می شود که با اقدام مستقیم خود جامعه وارونه و نمایشی را بدست خویش گیرد و کنترل آن را از چنگ فرادستان بیرون آورود. اگر سخنی از شور و شوق انقلاب در میان باشد ناظربه همین اراده معطوف به بازپس گیری قدرت بیگانه شده و سرکوبگراست و گرنه صِرف شور و شوقی که با همذات پنداری و تفویض قدرت به «دیگری» همراه باشد جز انکارخویش و از خودبیگانگی انقلاب با خود نخواهد بود. جوشش و خودکنشگری اکثریت بزرگ جامعه و افرادآن بی نیاز و بدون متوسل شدن به وساطت لایه ها و طبقات فرادست، به وساطت گری خویش و ساختارها و نهادهای سیاسی و اجتماعی چنان سیال و منعطف برای جریان یافتن حداکثردموکراسی مستقیم، برساختن نوع دیگری از مناسبات قدرت و اجتماعی به دور از سلسه مراتب و نهادی کردن قدرت و بر اساس بهره مندی مشترک و همگانی است. پادقدرت «نه قدرت» نیست بلکه قدرتی است اجتماعی و جدانشدنی از کالبدجامعه و برای اداره منابع و امورمشترک زندگی که در آن هدف پیوند و یگانگی بین سوژه ها و ابژه های قدرت است و بین جامعه و اهداف آن است، گرچه تحقق آن ها خود یک فرایند است و مستلزم فراهم ساختن پیش شرط های خود و لاجرم امری تاریخمند. تصادفی نیست که قدرت های برکشیده از انقلاب و ایستاده برفراز‌آن، اولین و مهم ترین وظیفه خود را صرف باصطلاح رام کردن روح سرکش انقلاب، بازنمائی و نهادی ساختن آن و بیرون کشیدن اخگرسوزان انقلاب می کنند. با این همه، انقلاب در معنای مثبتش در هر گام خود تا آن جا که می تواند با خلق اشکال نوین سازمان یابی های نوین و غیربوروکراتیک و متناسب با طبیعت خودگردانش، و از جمله ایجادقدرت های موازی، در سراسری جامعه، وساطت پذیری، ساختاربندی های مبتنی برجداسازی را به چالش می کشد. به یک تعبیر می توان گفت که انقلاب به معنی خودآئینی جامعه و اعلام حکومت ناپذیری و علیه وساطت پذیری خود و به عنوان یک قدرت مؤسس و مشروط کننده مه امورمربوط به اداره خود هست. اما هم چنین بالقوه حامل توان ابداع مناسبات و مسیرهای تازه برای پیشروی و گشودن بن بست های جوامع بشری. باین ترتیب چیزی بنام «حاکمیت انقلابی» وجود ندارد، مگر به عنوان مصادره چنان حقی توسط نخبگان. روسو به عنوان یکی از مهمترین نظریه پرداران انقلاب کبیر و بازتاب دهنده روح انقلاب فرانسه، در مقام نظر معتقد بود که دمکراسی باید مستقیم باشد و مردم همیشه اختیارتغییرهرقانونی را دارند. با این همه این حق در تعلیق ماند و قدرت انتخاب یا فراخوانی بر روی کاغذ به یک حق صوری و هدایت از بالا تبدیل شد. مسأله آن بود که این قدرت تفویض شده و ساختاربندی آن است که باسلب قدرت جامعه سلب آن را از حقوق ذاتی اش محروم می سازد. اکنون پس از حدوددوقرن پس از انقلاب شاهد هستیم که برای اندکی گوشت و پوست دادن به این حق، در اعتراض های خیابانی سال های اخیر، «حق رفراندوم شهروندی» و تغییرقانون اساسی جمهوری پنجم داده شده است که برخا به مطالبات برخی احزاب اپوزیسیونی چپ هم راه یافته است. گرچه همواره خطرمصادره، مسخ شدن و وجه المصالحه قرارگرفتن این نوع مطالبات هم وجود دارد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d9%86%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%85-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%d9%88-%d8%b6%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%aa-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-%d9%85%d9%81%d9%87/feed/ 0 6680
اختاپوسی که گرفتار آن شده‌ایم کیست!؟ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a2%d9%86-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c%d9%85-%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a2%d9%86-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c%d9%85-%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f/#respond Fri, 03 Jun 2022 13:57:17 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6669 هرمزی

برگرفته از jebhemelli.info

همه چیز از دهه ۴۰ و در تشکیلاتی به نام موُتلفه آغاز شد. موُتلفه تشکیلات تجار مرتجع ‏بازار بود. حجره‌نشین‌هایی با ریش‌های توپی، تسبیح شاه مقصود و انگشتر‌های عقیق، که ‏به گفته خودشان نخستین و تنها حزب سیاسی “اهل تقلید” را بنا نهادند. 
آنها سنت‌گرا، ‌‏”متشرع” و متهعد به تقلید از مراجع بودند. اما …اما حق گزینش “مرجع” را برای ‏خود نگه می‌داشتند و سر کیسه وجوهات را فقط برای مجتهدی شل می‌کردند که اهل رانت ‏باشد، حریم خود را بشناسد، اهل دوختن “کلاه شرعی” باشد و بتواند “به قیمت مناسب” ‏مال حاجی را پاک کند و در تحکیم بساط حاجی از دعا و ثنا دریغ نورزد.

حاجی برای ‏رونق بخشیدن به کسب‌وکار خود، به تایید امام جماعت مسجد بازار نیاز داشت و امام ‏جماعت هم برای چرخاندن امور منزل و جلب رضایت مرجع، به وجوهات حاجی محتاج ‏بود! یک بازی دو سر دزدی! 
از نگاه حاج آقا، هم مالت پاک است و هم حزبت اهل تقلید و ‏هم، آنکه باید “مرجع تقلید” تو باشد، ‌‌و هم دستش در کاسه تو و زیر سنگ توست! و از نگاه ‏امام جماعت و مرجع: به قدر کفایت “وجوهات” می‌رسد تا بساط مرجعیت گسترده بماند ‏و طلاب در مضیقه شهریه نمانند!

ائتلاف بازار و روحانیت در ظروف مسجد و موُتلفه پایدار ماند، چون آب و آهک و سیمانش ‏سنت و پول بود. این ائتلاف بخشی از دلالان، قپانداران، پادو‌ها، باربران بازار و لوطی‌های زورخانه‌ها را به خود جلب کرد. سردسته‌های دست‌به‌چاقو و امتحان‌پس‌داده آنها را ‏بر سر سفره خود نشاند و با تشکیل یک “شبه‌ارتش” خصوصی ( گروه ترور کسروی ، منصور و آتش زدن سینما رکس آبادان ) ، مثلثی را شکل داد که به ‏بیانی “مثلث زر و زور و تزویر” بود. ساختار این مثلث از همان بدو تولد “‏مافیایی” بود و تا امروز مافیای موتلفه ، بعنوان ٬٬حزب٬٬ موتلفه باقی مانده است.

با پیروزی انقلاب اسلامی، این ائتلاف به مثابه متشکل‌ترین و با تجربه‌ترین بخش اسلام‌‏گرایان، حساس‌ترین مراکز قدرت را تسخیر کرد( وزارت بازرگانی با وزارت عسگر اولادی ، قبضه کامل اتاق بازرگانی بمدت چهل و سه سال دخالت و کنترل در کلیه شریان های اقتصادی و سود اور بازار و واردات ، اتاق اصناف ، حضور فعال در مجلس شورا و دیگر مجالس با صرف پول هنگفت برای جا کردن نمایندگان و وزرای طرفدار خود و ایجاد مافیای پنهان ثروت و قدرت برای تصاحب کامل قدرت سیاسی ).
شاید حضور مثلت خلخالی-گیلانی-‏اسدالله لاجوردی در اوایل انقلاب در اوین به مثابه مرکز اصلی اقتدار نظام اسلامی، حضور عسگر‏اولادی-بادامچیان-خاموشی در مراکز نان و آبدار اقتصادی ( اتاق بازرگانی ) و حضور امثال محسن رضایی ‏و محسن رفیق‌دوست در راُس پلیس و ارتش تازه تاُسیس، بتوانند نقش و جایگاه این مافیا ‏در ساختار قدرت حکومت اسلامی را به خوبی به نمایش بگذارند.

با گذشت زمان و به همراه تغییرات بزرگ و کوچک در ایران و جهان، این مافیا هم دچار ‏قبض و بسط‌های زیادی شد. حاجی‌ها از تیمچه‌های بازار راهی سفر آخرت شدند و پسرانشان به دفاتر شیک شمال شهر و طبقات بالای ساختمان بانک‌ها و شرکت‌های ‏تجاری کوچ کردند. قپانداران ژولیده و بی‌سواد بازار به فرماندهان قُپه‌دار فراروئیدند و ‌‏”آخوند دوزاری”‌ها ، سلطان لاستیک و شکر شدند. 
به موازات اینها اما، مناسبات پنهانی و تشکیلاتی مافیایی موتلفه ‏هم تکامل یافت. چسب قدرت سیاسی – مذهبی به سیمان ثروت افزوده شد و “تازه مافیا” به سطح یک طبقه ‏بزرگ و هم‌منفعت “اسلام‌گرایان حرفه‌ای” تکامل یافت و به سمت تسخیر همه قدرت خیز ‏برداشت.

هر چه مافیای اسلام‌گرایان حرفه‌ای مقتدرتر شد و نهاد‌های رسمی حکومت را تحت ‏کنترل در آورد، رابطه رهبر نظام، خامنه ای با آن، به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر ‏عمیق‌تر و مستحکم‌تر شد و همان فرمول قدیمی“مشروعیت در ازای پول” این بار در ‏شکل “مشروعیت و قانونیت‌بخشی در ازای اقتدار بخشی” وارد عمل شد و خامنه‌ای را تا ‏مقام نماینده مطلق‌العنان خدا در روی زمین بالا کشید تا در پناه این اقتدار مردمی، همه گونه فساد و تبهکاری از سپر دفاعی شرعی و حکومتی بر خوردار و مجاز و ممکن شود.

این مافیای تکامل‌یافته، با عبور از مرزهای کشور، ابعاد منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای یافت. ‏تشکیل سپاه قدس را می‌توان نقطه عطفی در این روند به حساب آورد. این سپاه پیش از ‏آنکه بخشی از ساختار قانونی و دفاعی کشور باشد، یک ارتش ایدئولوژیک-خصوصی ‏است و بخش بزرگی از هزینه آن از منابع تاریک و ناشناخته و زد و بند ها و فساد بزرگ مافیای بازار تاُمین می‌شود. گم‌شدن حدود ‌‏۲۰۰ میلیارد دلار از درآمد‌های نفتی در دوره احمدی‌نژاد و پخش چمدانی دلار در خیابان‌های بیروت را شاید بتوان نماد رفتار و ساختار مافیایی این ارتش خصوصی دانست.‏

بر ملا شدن گفتگو‌های خودمانی فرمانده کل سپاه پاسداران و معاون اقتصادی ‏او،‏ نوری بر تاریکخانه اشباح تاباند و نشان داد ‏که به خامنه‌ای در شبکه تارعنکبوتی مافیای موتلفه چه نقشی محول شده است. سران مافیا با تحریک ‏شهوت حکمرانی بر جهان اسلام، او را گام به گام به نقطه اوج جنون رسانده اند تا بدست ‏خود همه ساز و کار‌های قانونی اعمال قدرت را فلج و ناکارآمد کند. انتخابات نیم‌بند، ‏مجلس، ریاست جمهوری، صداوسیما، قوه قضاییه، سیاست خارجی و همه آنچه را که می‌توانست برای حکومت اندکی مشروعیت زمینی بیافریند، از کار بیاندازد و با حمایت ‏همه‌جانبه از مراکز فساد و دسیسه و ترور، اقتصاد سیاه و مناسبات مافیایی تازه مسلمانان موتلفه به رهبری بلامنازع نظام ‏اسلامی استحاله یابد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%af%d8%b1%d9%81%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%a2%d9%86-%d8%b4%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c%d9%85-%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%9f/feed/ 0 6669
بە نام احیای “جمهوریت نظام”علیە بدیل جمهوریخواهی! http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a8%db%95-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%ad%db%8c%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%aa-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%84%db%8c%db%95-%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%ac%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a8%db%95-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%ad%db%8c%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%aa-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%84%db%8c%db%95-%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%ac%d9%85/#respond Sat, 12 Feb 2022 12:57:19 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6560 صادق کار

در سالگرد ٤٣ سالگی انقلاب و در شرایطی کە بحران های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رژیم آزادی کش و عدالت ستیز را در میان گرفتە و نفس آن را بە شمارش انداختە است و مردم در تقلای کنارزدن حکومت و انداختن طرح نوعی بە جای این رژیم فاسد و پلید هستند، جریانات موسوم بە اصلاح طلب و اعتدال کە نگران فروریختن نظام مورد علاقە شان هستند دوبارە دست بکار شدەاند تا با سرهمبندی کردن بدیل دولتی هم بە قدرت بازگردند و هم از سقوط و برکناری رژیم جلوگیری کنند. ظاهرا آنان بر این باورند کە تشدید بحرانها و استیصال دولت رئیسی از یک سو و تشدید بی سابقە اعتراضات اجتماعی از سوی دیگر راە بازگشت آنان بە قدرت را خواهد گشود و نهایتا رهبر هم بین سقوط رژیم و آنان دومی را بر خواهد گزید.

آنها کە می دانندو می بینند دولت یک دست مطلوب ولی فقیە ناتوانتر از آن است کە بتواند از پس بحرانهای انباشتە شدە کە در واقع نتیجە عملکرد همە دولتها و جناح های حکومتی طی ٤٣ سال گذشتە است برآید و دولت مستاجل است بفکر طرح دوبارە خود بعنوان دولت سایە و آلترناتیو بر آمدە و تلاشهایی را از مدتی پیش در این جهت شروع کردەاند. اصلاح طلبان این بار نیز یک قدم دیگر بە عقب برداشتە و بە سراغ محافظە کارانی چون، باهنر، لاریجانی و ناطق نوری رفتەاند. این نشان می دهد کە دغدغە آنان عدالت نیست اگر نە چگونە می شود از بی عدالتی گلە کرد و شعار عدالتخواهانە داد و در همان حال در پی اتحاد با عدالت ستیزان شناختە شدە ای مثل باهنر و لاریجانی و روحانی بود. اگر بنا بە حرف باشد کە رئیسی و دارو دستەاش از همە “عدالتخواە “تر هستند. عدالت، آزادی و سکولاریسم سە خواستە اساسی جامعە است، اکثریت مردم بە هیچ جریانی کە معتقد بە این خواستە نباشد اعتماد نخواهد کرد.

گفتە می شود در چهار چوب این رویکرد جلساتی بین خاتمی، ناطق نوری، روحانی، لاریجانی و باهنر جهت تشکیل یک اتحاد سیاسی بدیل برگزار شدە است. بعضا اعلامیە بخشی از روحانیون حوزە های علمیە بە بهانە سالگرد انقلاب را نیز در راستای این تلاشها می دانند.

در نشست های طیف های اصلاح طلب از یکسو صحبت از بازسازی وجە و اعتبار از دست رفتە گذشتە خود میان مردم بخاطر حمایت بی چون و چرا از دولت روحانی و سیاستهای آن می کنند، از سوی دیگر برای بازگشت بە قدرت بە سراغ تشکیل جبهە بە سوی همانهایی می روند کە بە ادعای عدەای از اصلاح طلبان با دنبالە روی و حمایت از آنان وجهە اصلاح طلبانە خود را قربانی همدستی و حمایت از سیاستهای راستگرایانە آنان کردەاند.

جدایی جریانات و افراد حامی رژیم در هنگام بحران از رژیم در همە جای دنیا طبیعی است و در تضعیف موقعیت رژیم های بحران زدە نقش مثبت دارد و بهمین خاطر از طرف اپزوسیون معمولا مورد استقبال قرار می گیرد. ایران نیز از این قاعدە نمی تواند مستثنی باشد. اما تلاشهایی طیفهای از راندە شدگان و مغضوبین بارگاە ولایت برای تشکیل بدیل دولت رئیسی بە فرض اینکە بگذارند و بتواند بە جایی برسد، از این جنس نیست زیرا آنها بر خلاف میل خود از قدرت راندە شدەاند. آنها بە رغم اینکە از قدرت کم و بیش طرد شدەاند، اما دلبستگی و وابستگی شان بە حکومت را حفظ کردەاند. نهایت خواست آنها بازگشت بە قدرت و انجام اصلاحاتی برای محکم کردن پایە های قدرت رژیم است.

افرادی مانند، روحانی، لاریجانی، باهنر و امثالهم کە همگی از مهرەهای سر سپردە حکومت بودەاند و در ایجاد و گسترش استبداد و جنایاتی کە در ٤٣ سال گذشتە بر مردم روا رفتە شریک و سهیم بودەاند و هنوز هم تلاش آنان حفظ نظام فقاهتی است. احیای جمهوریت نظام در واقع مستمسکی است برای پس گرفتن سهم آنان از قدرت و همچنین نگرانی از سقوط رژیم و مقابلە با آلترناتیو های دمکراتیک و سکولار.

بە جرات می توان گفت هیچ یک از افراد و دنبالچە های آنان خواهان رژیم غیر دینی و سکولار و انتخابات آزاد و آزادی فعالیت احزاب و اتحادیە های کارگری و برداشتن سانسور و برچیدن بساط رژیم فقاهتی نیستند. چون در آن صورت و در یک انتخابات بە راستی آزاد کسی بە آنان رای نمی دهد کە نمایندە و رئیس جمهور شوند. با هنر و ناطق نوری و لاریجانی و روحانی و خاتمی همگی مسئولیت های مهم سیاسی گذشتە شان را مدیون همین سیستم استبدادی ٤٣ سالە هستند. اگر اینها و متعلقات شان را از دایرە انتخابات بین خودی ها حذف نمی کردند و روال دوران خمینی ادامە پیدا می کرد، این جماعت امروزە در رخت احیای جمهوریت بە تقلا نمی افتاد.

در زمینە عدالت اجتماعی و اقتصادی نیز دیدگاە های همە این ها با خامنەای و رئیسی و محافظە کاران تنها در روش ها است کە تفاوتهایی در بعضی زمینە ها دارد. تفاوت اقتصاد مقاومتی مطلوب خامنەای با سیاست تعدیل رفسنجانی،سیاست احمدی نژاد، و نئولیبرالی روحانی و اصلاح طلبان بیشتر در عناوین است تا محتوای. نتایج مجموعە این (دکترینها) همین افلاس اقتصادی فقر و بی عدالتی و شکاف طبقاتی و بی حقوقی کارگر و مزد بگیر و انباشت ثروتهای قارونی و قصرهای هارونی نزد وابستگان بە قدرت و گرسنگی و بی خانمی و در بە دری برای ملت است.

رژیم “جمهوری اسلامی” هیچگاە جمهوری واقعی نبودە است کە جمهوریت اش تضعیف شدە باشد و حالا عدەای بخواهند جمهوریت اش را احیا و باز سازی کنند. این یک نظام دینی فقاهتی استبدادی بودە و هست کە تاکنون هم توسط ولی فقیە و گماستگان آن در نهادهای بە اصطلاح انتخابی ادارە شدە است. احیای جمهوریت در عین حفظ بخش دینی و ولایی آن کە راندە شدگان از قدرت دنبال آن هستند محال و اقدامی است علیە بدیل جمهوریخواهی سکولار و دمکرات و در خدمت حفظ حکومت.

این دو نتوانستە و نمی توانند در کنار هم دوام بیاورند زیرا سراپا در تصاد و تقابل قرار دارند. کما اینکە از ابتدا تا کنون نتوانستەاند با هم سر کنند و جمهوریت قربانی فقاهت شدە است. بنا بر این “احیای جمهوریت نظام” مستمسکی بیش برای حفظ نظام توسط عدەای کە حیات سیاسی و منافع اقتصادی شان با بقای رژیم گرە خوردە است نیست. اصلاح جمهوری اسلامی اگر میسر بود تا کنون انجام شدە بود. مردم اصلاح ناپذیری حکومت را مدتهاست با گوشت و پوست خود لمس کردە و آن را در جنبش دی ٩٦، خیزش آبان ٩٨، خیزشهای آب در خوزستان و اصفهان و در بسیاری از اعتراضات تودەای و کارگری با شعار اصلاح طلب، اصولگرا دیگە تمامە ماجرا، و با تحریم انتخابات فرمایشی مجلس و ریاست جمهوری نشان دادەاند. مردم خواهان گذر از این حکومت ارتجاعی و استبدادی ستمگر و فاسد و ذاتا متضاد با نیازهای جامعە و زمانە هستند. هم از این رو هر تلاشی برای حفظ چنین حکومتی و بە هر بهانەای، ایستادن در مقابل ارادە و خواست مردم و ارتجاعی می باشد. امروزە در پی آن همە تجربیات تلخ و بی عدالتی کە مردم از همە دولتهای تا کنونی دیدەاند دست رد بە سینە بدیل های قلابی خواهند زد.بخش: 

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a8%db%95-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%ad%db%8c%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c%d8%aa-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%84%db%8c%db%95-%d8%a8%d8%af%db%8c%d9%84-%d8%ac%d9%85/feed/ 0 6560
انقلابی دیگر در راه است! http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/#respond Wed, 09 Feb 2022 12:24:49 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6552 انقلاب مرد! زنده باد انقلاب!

در حالیکه کابوس شکست انقلاب ۱۳۵۷، همچنان بر ذهن ها سنگینی می کند؛‌ در سالگرد آن انقلاب خونین ، اعتصابات ، تظاهرات وتجمعات معلمان و بازنشستگان و پرستاران و کارگران، بر موجی از مطالبات بر حق اجتماعی و تنفر عمومی از حکومت بر آمده از شکست انقلاب ایران در حال برخاستن است. توفانی از تنفر و نارضایتی و بی تابی از وضع موجود، از جنایات و ویرانی های برجای مانده از حکومت اسلامی درحال برخاستن است. علیرغم سونامی کرونایی در کشور و قربانیان عظیم دهها هزار نفری آن ، علیرغم سرکوب مستمر و گسترده، ایران مرکز اعتراضات و اعتصابات کارگری در جهان ماست. موج در خواست تغییر و دگرگونی همه جا را فرا گرفته است. اینک همه از ضرورت سرنگونی حکومت اسلامی و پایان دادن به سلطه روحانیت و سپاه و امنیتی ها ، از پایان دادن به چهل و اندی سال از استبداد ، تبعیض ، نابرابری ، جهل ، خرافه ، فقر ، بیکاری ، گرسنگی، بی آبی ، فحشا ، گورخوابی ها و سر بریدن های ناموسی و اسید پاشی های منبعث از شریعت و حمایت روحانیت حاکم میگویند. اینک گفتمان همگانی بر ضرورت تغییر است!

اما در راستای این خواست تغییر ، برای جلوگیری از تکرار شکست فاجعه بار انقلاب ۵۷ ، برای اجتناب از تکرار پرشی دیگر در تاریکی و تجربه ی جهنمی دیگر، تامل در باره تجربه انقلاب بهمن بسیار راهگشاست.

خصوصا در چهل و سومین سالگرد انقلاب مردم ایران، که شاهد جنبش های اعتراضی و تظاهرات و اعتصابات در سراسر کشورهستیم، در شرایطی که تجربه ی دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ در مقابل چشمان نسل کنونی است، در شرایطی که پیوندها و خویشاوندی میان جنبش های اجتماعی و مطالباتی ، جنبش کارگران و معلمان و بازنشستگان ، با جنبش های دادخواهی خاوران و آبان و هواپیمای اکراینی در حال شکل گرفتن است ، تلاش برای اندیشیدن در باره درس های انقلاب ۱۳۵۷ ، علل شکست آن ، و راه های جلوگیری از هرز رفتن پیکارهای بزرگ توده ای بسیار ضرروی است. هم چنین ، اگر قرار نیست به زورگویی جمهوری اسلامی گردن بگذاریم ، باید به راه های آغاز انقلاب دیگری بیاندیشیم . تجربه شکستِ فاجعه بار انقلاب بهمن به ما میگوید که مردم به پا خاسته برای آزادی و برابری ناگزیرند نه تنها با هشیاری علیه دشمنان شان بجنگند ، بلکه باید بتوانند در مقابل نمایندگان و رهبران شان نیز از خود دفاع کنند. رهایی توده محروم از پائین آغاز میشود. جنبش رهایی هرگز نباید از تأکید بر خواست ها و نیازهای مشخص ، زمینی و حتی روزمره اکثریت عظیم مردم و سازمان یابی مستقل ، آزادانه و آگاهانه آنها باز بایستد. خواست های بزرگ تر و افق های بازتر با تأکید بر این خواست های ظاهراً کوچک پدیدار میشوند ، نه با نادیده گرفتن آنها. جنبش رهایی با تکیه و تأکید مداوم بر منافع کارگران و زحمتکشان و حمله به بهره کشی سرمایه داری است که میتواند دامنه واقعاً توده ای و فراگیر پیدا کند واین جنبش بدون تأکید بر آزادی و برابری همه و مطلقاً همه افراد مردم ، نمیتواند به پیروزی برسد. فعال ماندن پایه های توده ای جنبش است که میتواند ، رهبری سالم ، قدرتمند و وفادار به آرمان های حرکت به وجود بیاورد ، نه وفاداری پایه ها به رهبری و خاموشی و سرسپردگی شان در برابر آن. در عین حال همگرایی نیروهای مختلف جنبش رهایی را باید از پایه های آن آغاز و برپایه همان خواست ها و نیازهای روشن، سازمان دادن اکثریت عظیم مردمان را ممکن کرد. آنچیز که روشن است آنست که مردمان ایران برای دست یافتن به رهایی به انقلاب دیگری نیاز دارند ، اما نه با تکرار انقلاب بهمن ٥٧ ونه با دخیل بستن به قدرتهای جهانی و منطقه ای ، که سرانجامی جز شکست و نتایجی فاجعه بار ندارد. شکست انقلاب دیگری میتواند بسیار فاجعه بارتر باشد . همچنانکه ما پس از شکست انقلابات عربی ، شاهد تلاشی و نابودی بسیار در منطقه خاورمیانه بوده ایم. در این لحظات حساس ، اعتقاد به ضرورت و حقانیت یک انقلاب برخاسته از پائین و در مقابله با هردو نیروی اهریمنی پیش رو ، نیاز توده ای مردمان ایران است. مردم ایران نباید در مقابل این دو نیروی اهریمنی اسلامی و امپریالیستی سکوت کنند ؛ صدای حاکمان اهریمنی ایران و جهان و سازشگران نباید صدای آزادی و برابری خواهی ما را خاموش کند.

در عین حال یکی از دلایل شکست انقلاب ۵۷ ، عدم شکل گیری یک بلوک انقلابی و سکولار و چپ در مقابل بلوک روحانیت و طرفداران خمینی بود. بلوکی که توانست از طریق سازماندهی گسترده ، فعال و منعطف ، استفاده از همه امکانات اجتماعی و رسانه ای ، به جلب پایه توده ای گسترده در سراسر کشور از بازار تا حاشیه نشینان شهرها ، از سنت گرایان تا لیبرالهای مذهبی بپردازد. مردمی که شاهد زورگویی و فساد و ناتوانی حکومت شاه در مقابله با بحران بودند با پیامهای ساده و روشن برپایه سنت های قدیمی به پایه ی اصلی طرفداران خمینی تبدیل شدند. در شرایطی که سرکوب نیروهای چپ و ترقیخواه با سرعت و پیگیری توسط ساواک و نیروهای امنیتی دنبال می شد؛ روحانیت با دستان باز و امکانات تدارکاتی و لجستیکی گسترده ، نیروی شورش و انقلاب را به زیر پرچم خود می آورد. درعین حال اردوگاه غرب بسرکردگی ایالات متحده امریکا در کنفرانس گوادلوپ در بند و بست های آشکار و پنهان با شخص خمینی و مشاوران او در پاریس و در تهران ژنرال هویزر و سولیوان با آ بهشتی و مهندس بازرگان تلاش کردند انقلاب ۵۷ از« مرزهای خاص» نظم سرمایه داری جهانی خارج نشود و با اطمینان از ضد کمونیست بودن جریان رهبری انقلاب ۵۷ و دوری آنها از اردوگاه شرق، راه را برای سلطنت آیت الله ها در ایران بازکردند. متاسفانه اما نیروی چپ و کمونیست در آن زمان آمادگی لازم را برای سد کردن عروج خمینی و فاشیسم اسلامی به قدرت را نداشتند. آنها قادر به تشخیص این پدیده ساده نبودند که از میان انقلابی بزرگ ، میتواند نیرویی ارتجاعی تر بر سرکار آید و انقلاب را به مسلخ فاشیسم اسلامی ببرد. بدین سان از امر سازماندهی بلوک انقلابی و ایجاد نهادهای پایدار توده ای غافل شدند.

جمهوری اسلامی در حالی چهل و سومین سال تاسیس خود را برگزار می کند که نا کارآمدیش در حل بحرانهای انباشت شده اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور کاملا آشکار است. رژیم هرگز گام موثری در جهت حل مشکلات گوناگون معیشتی و آزادیخواهانه مردم بر نداشته است و همواره با بحران سازی، فرافکنی، انواع تئوری های توطئه و سرکوب پیاپی با اعتراضات و خیزش های توده های محروم برخورد کرده است. این رژیم تبه کار با غارت و چپاول ثروت های ملی و ایجاد دهها سازمان امنیتی، پلیسی و نظامی، به هدر دادن میلیاردها دلار در برنامه های فرقه ای توسعه طلبانه خود، خصوصا در منطقه و بسط فساد ساختاری و اقتصاد رانتی کشور را به ورشکستگی کامل سوق داده است.

سیاست سرکوب مردم به پا خاسته دیگر اثر خود را از دست داده است. توده های به جان آمده از استبداد دینی، فقر، نابرابری طبقاتی، بیکاری و بی آیندگی را دیگر سر ایستادن نیست. آنها در اعتراضات سراسری اخیر ، خواست عبور از این رژیم استبدادی و سرمایه داری را با خون خود بر سنگ فرش خیابان ها نوشتند و همیاری و همبستگی خود را با خانواده های قربانیان سرکوب های اخیر در هر فرصتی نشان داده اند. همزمان ما شاهد گسترش اعتراضات و اعتصابات کارگران ،معلمان ، بازنشستگان، کشاورزان، مال باختگان ، زنان و جوانان مخالف آپارتاید جنسی و مذهبی ، شاهد حضور پررنگ خانواده ها و بازماندگان جنایات سیاسی در اشکال جنبش دادخواهی ، شاهد حمایت های هر دم گسترش یابنده نهادها و گروههای مستقل و مردمی از اعتراضات و اعتصابات ، شاهد فداکاریها و رشادتهای بی نظیر مبارزان درزندانهای کشور هستیم. همزمان با این اعتراضات ، ما شاهد برگزاری دادگاههایی نظیر ایران تریبونال ، آبان ، حمید نوری و هواپیمای اکراینی هستیم که بشکل گسترده ای حکومت اسلامی را زیر فشار افکار عمومی داخلی و بین المللی قرار داده است.

هر چند که ما با نظامی بسیار خشن تر و سرکوبگرتر از دیکتاتوری شاه روبرو هستیم، و شواهد تا کنونی در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ واکنشهای حکومتی را به اعتراضات و شورشها نشان داده است؛ اما به تجربه انقلاب ۵۷ می دانیم که مردم فقط با گسترش دامنه جنبش توده ای می توانند خشونت دیکتاتوری را مهار کنند. انقلاب ۵۷ نشان داد که تنها خود مردم هستند که می توانند تاریخ خود را تغییر دهند و حاکمیت خود را بر پا دارند. حاکمیت مردمی بدون حضور خود مردم که فاعل و بناکننده این دمکراسی هستند، معنا ندارد.

ایجاد تحولی بنیادین با هدف پایان بخشیدن به رژیم جنایت و غارت به امری ضروری تبدیل شده است. نیاز به انقلابی اجتماعی به رهبری طبقه کارگر که دستیابی به آزادی، برابری، دمکراسی شورایی و مشارکتی و عدالت اجتماعی را جان مایه برنامه خود قرار داده باشد.

اردوی کار و زحمت، ضمن حمایت و پشتیبانی و همراهی با جنبش های حق طلبانه کارگران، معلمان، پرستاران، زنان، دانشجویان، جوانان، فعالین محیط زیست، اقلیت های جنسی و ملیت های تحت ستم، افشای مداوم بدیل های بورژوایی، ارتجاعی، مذهبی و موروثی و همه نیروهایی که برای تغییر رژیم به دول امپریالیستی و ارتجاع منطقه دخیل بسته اند را وظیفه خود میداند. ما سیاست جنایتکارانه سرکوب جنبش ها و اعتراضات اجتماعی و دستگیری و زندان فعالان اجتماعی و مدنی را محکوم می کنیم و از همه نیروهای ترقیخواه و مدافع ارزش های انسانی می خواهیم تا ضمن اعتراض به اعمال جنایت کارانه رژیم حاکم ، این رژیم را تحت فشار قرار دهند تا کلیه زندانیان سیاسی را بدون هیچ قید و شرطی آزاد کند. روشن است که گذار از جمهوری اسلامی به جامعه ای فارغ از سرکوب، خفقان و استثمار، همبستگی و اتحاد همه نیروهای کار و زحمت و جنبش های اجتماعی را می طلبد. در راستای این همبستگی و اتحاد باید همه نیرو و توانمان را به کار گیریم و بیش از پیش بر اهمیت سازماندهی و تشکل یابی در محیط کار و زندگی تاکید کنیم. در سالگرد انقلاب بهمن ٥٧ با آموختن از درس های آن جنبش عظیم رهایی بخش، به استقبال انقلاب دیگری میرویم و برای تدارک پیروزی آن به تجربه ها وآموخته هایمان مینگریم و با اکثریت عظیم مردمان ایران همصدا میشویم : انقلاب مرد! زنده باد انقلاب!

اردوی کار وزحمت

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c-%d8%af%db%8c%da%af%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/feed/ 0 6552
به مناسبت سالگرد انقلاب ۵۷ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-57/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-57/#respond Wed, 09 Feb 2022 12:15:31 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6545 برگرفته از کتاب داغ آزادی

پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و فروپاشی رژیم پادشاهی ایران به دست مردم پاسخ به سؤالات زیر در دستور کار روز نهادها و
گروه های سیاسی شرکت کننده در انقلاب قرار می گیرد.

۱. آیا باید رهبری انقلاب توسط خمینی پذیرفته شود؟
۲. آیا مضمون و محتوای تضاد خمینی با دیکتاتوری شاه و آمریکا، انقلابی و با وجه بالنده تاریخ همراه وهمگام بوده است؟ آیا ضرب المثل «دشمنِ دشمن ما ، دوست ماست» هنوز به قوت خود باقی است؟
۳. آیا برتری کمی نیرو های خمینی و پیروانش در به دست گرفتن رهبری انقلاب ، نشانگر حقانیت تاریخی تکاملی این نیروها هم بوده است؟
۴. آیا اکثریت مردم و یا حتی اکثریت مطلق مردم (۹۸ درصد) دچار اشتباه تاریخی میشوند یا نه؟ نمونه های تاریخی چنین پدیده ای کدام است؟ حمایت اکثریت مطلق مردم از یک تفکر، برای بالنده نشان دادن آن تفکر کافی است؟
۵. آیا افراد و اشخاص و جریان های سیاسی که نفی دیکتاتوری شاه را قبول داشتند ولی نیروی برآمده از انقلاب را یک نوزاد سقط شده و ناقص الخلقه می دانستند و شعار « انقلاب مرد؛ زنده باد انقلاب» را سر می دادند، هنوز مورد نکوهش و سرزنش هستند؟
۶. آیا نهادها و سازمان های انقلابی برآمده از انقلاب باید در مقابل این رهبری سکوت کرده و یا اعلام مواضع آشکار نمایند؟
۷. کدام گروه یا حزب یا نهاد سیاسی به غیر از خمینی توانایی رهبری و سرکردگی پس از انقلاب را می تواند داشته باشد (و یا حداقل ادعای آن را)؟
۸. کدام طبقات و اقشار اجتماعی در ادامه انقلاب شریک بوده و یا احتمال حذف شدن دارند؟
۹. ماهیت طبقاتی انقلاب چیست و کدام طبقه، دست بالا را در آینده انقلاب خواهد داشت؟
۱۰ . رابطه حکومت جدید با جهان خارج چگونه خواهد بود؟
۱۱ . آیا ماشین دولتی در این انقلاب در هم شکسته می شود و یا تنها ترمیم ها و اصلاحاتی به نفع هیئت حاکمه جدید در آن به وجود می آید؟
۱۲ . سه خواسته ی اصلی توده های مردم در این انقلاب (استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی) چگونه باید تحقق یابد؟ (هر چند هیئت حاکمه شعار عدالت اجتماعی را با جمهوری اسلامی تعویض می نماید.
۱۳ . قانون اساسی بعدی چگونه باید باشد؟
۱۴ . مسئله قومیت های ملی و مذهبی چگونه باید حل شود؟
۱۵ . ماهیت این انقلاب چیست و ضد انقلاب در مقابل آن چه معنایی پیدا می کند؟

علاوه بر پرسش های فوق مسائل نظری و تئوریک انقلاب هم باید حل و فصل شود و به این مسائل پاسخ داده شود.

  1. این انقلاب کدام یک از تضادهای طبقاتی، اجتممماعی و فممرهنگی را می خواهد رفع کند و رفع این تضممادها بممه نفممع
    منافع طبقاتی کدام طبقه صورت می گیرد؟
  2. ساختار سیاسی حکومت بعدی چگونه است؟
  3. مسائل فرهنگی جامعه به چه شیوه ای می خواهد حل شود؟
  4. نحوه برخورد با مسائل هنری و هنرمندان چگونه خواهد بود؟
  5. نیروهای مسلح در آینده چگونه خواهد بود؟
]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-57/feed/ 0 6545
خمینی بزرگترین پدیده بیداری قرن http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b1%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b1%d9%86/#respond Mon, 27 Dec 2021 09:51:27 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6504 اگر چه دیر آمد اما با زنگ بیداری آمد.

پیرمردی به اسم خمینی بزرگترین جراغ های روشنفکری را نه تنها در خاورمیانه بلکه در جهان روشن نمود. خمینی بزرگ مردی که به تنهایی توانست نه فقط تمامیت اسلام را زیر سوال ببرد بلکه فاتحه تمام ادیان را بخواند. وی با نهضت خود آنچنان بیداری در جهان بوجود آورد که امروزه کمتر کسی را میتوان پیدا نمود که دین گریز نشده باشد! اگر چه بعید نیست گروهک هایی چون داعش و طالبان دست نشانده امریکا و صهیونیسم جهانی باشد، اما از دل تفکرات خمینی بیرون آمده اند، نطفه شوم تمام گروهک های وابسته به اسلام با تفکرات این پیرمرد متحجر و رادیکال بسته شد. وی به تنهایی موفق شد تمام دست آورد های اسلام ۱۴۰۰ ساله را نابود کند و رنسانس ملی مذهبی را پایه گذاری نماید.

انقلاب ۱۳۵۷ یک نعمت بزرگ تاریخی برای مردم ایران بود؟! اگر چه با ویرانی مملکت ایران مواجه شد، اما بنیان مذاهب را از بیخ کند و یک تنه ترمیناتور ادیان بود. وی به تنهایی منجر به ایجاد یک روشنگری تاریخی و گریز از بن بست جهالت دینی شد. خمینی برای کشور ما یک ضرورت تاریخی محض به معنای فلسفی آن بود. فلسفی از این جهت که به توده مردم یاد داد برای هر چیزی در پی منطق و استدلال آن باشند. خمینی تبدیل به فاکتوری شد که مردم را به پرسش وا داشت.

خمینی توجه مردم ما را به محتوا جلب کرد ، از این رو ترجیح دادند قران را فقط با صوت زیبا و فریبای عبدالباسط گوش نکنند و کمی هم به معانی فارسی آیات بپردازند، این شد که تازه فهمیدند دین اسلام بیشتر ، دین قتال و جنگ و غنیمت و اسیر و جزیه و سر و‌دست بریدن و قصاص و کتک زدن زنان و مجوز تجاوز به انسانهای مظلومی بنام کنیز و پسر بچه کانی به اسم موالی ، شهوت رانی حتا با دختران شیرخواره و قصه هایی کودکانه بیش نبود.
اگر پهلوی ادامه داشت ، بسیاری از جوانان ما هنوز با نهایت اخلاص منتظر اعتکاف ماه رجب و نوحه خوانی های محرم بودند، در حالیکه امروز این مراسم مذهبی وسیله تفریح و سرگرمی آنها گردیده.

خمینی کمک بزرگی به آگاهی مردم ایران و جهان کرد تاچهره عریان اسلام در بهترین شکل ممکن بر همگان آشکار گردد. خمینی یک نعمت بی مثالی بود که به مردم آموخت هر گنبد و بارگاهی را قدسی نپندارند. خمینی یک صفحه از تاریخ ایران بود اما کتابی قطور شد برای شناخت جهان بینی اسلامی و دموکراسی دینی و آزادی بیان و همچنین اقتصاد اسلامی که طبق فرمایش ایشان مال خر بود. او بود که ما را با تمدن، فرهنگ و هنر اسلامی و پیشرفت از دیدگاه اسلام آشنا نمود. وجود خمینی برکتی بود برای مردم نادانی که در ماه دیدندش و برای کسانی که شعار روح منی خمینی سر دادند، اما در واقع نکبتی بود برای بقیه و لکه ننگی بر دامن بشریت.

خمینی مفهوم نه شرقی نه غربی، مفهوم شعار استقلال آزادی بود و درک معجونی به اسم جمهوری اسلامی ، خمینی تفسیر رئوفت اسلامی بود، خمینی اگر چه برای ایرانیان و بخشی از جهان طناب داری بود، اما تبدیل به شلاقی روشنگری شد. برای فرزندان و نسل های بعدی ایران چراغی پر فروغ روشن نمود که بزرگترین اندیشمندان ایران نتوانستند همانندش باشند. این پیر مرد عقب افتاده و واپس گرا، به تنهایی دهها هزار کتاب نانوشته پیرامون روشنفکری و روشن بینی گردید! مردم ایران با آن اعتقادات مذهبی، تا اختلاس ها و کاپیتولاسیون آخوندی و رانت های اسلامی را به چشم نمی دیدند باورکردن این معجون برایشان سخت بود که حاکمیت مذهب اسلام چیست.

باور پذیری خمینی گره کوری بود که به دستان خودش باز شد.
برایم هیچ فرق نمیکند از این مقاله خوشتان بیاید یا نه.
من خوشحالم زیرا ، چه بخواهیم و‌چه نخواهیم ، فرزندان ما در چند سال آینده دنیایی بدون تفکرات خمینیسم و اسلامی تجربه خواهند نمود. و دیگر فریب پدیده ایی به اسم روحانیون را نمی خورند….

shapoor_shahpoori3634

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%ae%d9%85%db%8c%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af%d8%aa%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%82%d8%b1%d9%86/feed/ 0 6504
نقش پررنگ گفتمان چپ در جنبش دانشجویی از شاه تا شیخ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%be%d8%b1%d8%b1%d9%86%da%af-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%d8%b2/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%be%d8%b1%d8%b1%d9%86%da%af-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%d8%b2/#respond Sun, 05 Dec 2021 11:03:29 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6472 گرامی باد شانزده آذر روز دانشجو

روز دانشجو یادآور یکی از هولناک ترین ایام تاریخ معاصر ایران است. دوران سرکوب و خفقان بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ . کودتایی که در آن بخشی از ارتش به سرکرده گی زاهدی و جمعی از لمپن – لات های تهران به سرکرده گی شعبان بی مخ، با کمکهای امنیتی، لجستیکی و مالی امپریالیسم امریکا و بریتانیا سازمان داده شد. کودتایی علیه دولت مصدق و در واقع علیه جنبش ملی کردن صنعت نفت و خشمگین از رشد شتابان نیروهای چپ و آزادیخواه.

در روزها و هفته های پس از این کودتا (که سلطنت طلبان با وقاحت آنرا “قیام ملی” می نامند) هزاران تن از فعالین چپ و مترقی دستگیر و شکنجه شدند و شماری از آنها بیرحمانه به جوخه های تیرباران سپرده شدند. درست در چنین روزهایی بود که ریچارد نیکسون (معاون رئیس جمهور وقت امریکا) تصمیم گرفت سرمست از پیروزی، به تهران سفر کند تا تثبیت رژیم محمد رضا پهلوی را جشن بگیرند. آنها در مخیله خود نیز راه نمیدادند که در اوج خفقان آریامهری، هزاران دانشجو در تهران در اعتراض به این سفر و نیز کودتای نظامی دست به تجمع و راهپیمایی بزنند. پاسخ رژیم پهلوی چیزی جز اعزام گارد سرکوب و تیراندازی به سوی دانشجویان نبود. اقدامی که ضمن به جا گذاشتن دهها مجروج و بازداشتی، منجر به جانباختن سه تن از دانشجویان دانشکده فنی به نامهای رضوی، قندچی و بزرگ نیا شد. از آن تاریخ تاکنون، جنبش دانشجویی و جنبش های چپ و مترقی تلاش کردند همه ساله ۱۶ آذر را به عنوان روز دانشجو گرامی بدارند. آنها این سنت مبارزاتی را حتی در دوران جهنمی جولان ساواک در دهه چهل و پنجاه نیز به اشکال گوناگون ادامه دادند.

به مرور که بر تعداد دانشجویان و ترکیب طبقاتی آنها افزوده شد و فرزندان کارگران و زحمتکشان نیز توانستند در کنار فرزندان اقشار متوسط و مرفه وارد دانشگاه شوند، شاهد رشد گفتمان چپ و سوسیالیستی در جنبش دانشجویی بودیم. گفتمانی که در کنار مبارزه با دیکتاتوری و برای آزادی، عمیقا از استقلال ایران در برابر قدرتهای امپریالیستی دفاع میکرد و همواره معتقد بود که باید مبارزه علیه نابرایهای طبقاتی و برای عدالت اجتماعی و برابری را جزیی جدایی ناپذیر از اهداف جنبش دانشجویی محسوب کرد. بی دلیل نبود زمانیکه سازمانهای چریکی چپ و مبارز تشکیل شد بخش عمده ای از اعضای آنها از صفوف جنبش دانشجویی برخاسته بودند. بویژه جنبش فدایی نقش پررنگ و بی رقیبی در جنبش دانشجویی در اواخر دوره سلطنت داشت. همین مسئله در مورد کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج از کشور نیز صدق میکرد که بخش عمده ای از فعالین آنها را نیروهای چپ انقلابی تشکیل میدادند.

به همین خاطر دانشجویان در انقلاب ۵۷ نقش پررنگی داشتند. به دنبال شکست این انقلاب و روی کارآمدن رژیم اسلامی، دانشجویان جزو نخستین اقشاری بودند که خود را از زیر سیطره توهم توده ای به خمینی و رژیمش بیرون کشیدند و هنوز یکسال از قیام ۲۲ بهمن نگذشته بود که جمهوری اسلامی فهمید در اکثر مراکز دانشجویی، جریان حزب الهی به نیرویی اقلیت تبدیل شده و دانشگاهها عملا به سنگر مقاومت در برابر ارتجاع نورسیده تبدیل شده اند. به همین خاطر فرمان فتح خونین دانشگاهها و تعطیلی آنها را در اردیبهشت ۵۹ به مدت دو سال صادر کردند. یورشی که منجر به کشته و مجروح شدن دهها دانشجو، دستگیری صدها نفر و اخراج هزاران دانشجو از دانشگاه و ممانعت از ادامه تحصیل شد. این تسویه حساب خونین با دانشجویان چپ و مبارز، با شدتی بیشتر پس از سرکوبهای فاشیستی خرداد ۶۰ نیز بی وقفه ادامه داشت و منجر به دستگیری و شکنجه و اعدام هزاران دانشجو گردید.

این سلاخی فاشیستی سبب شد که حدود دو دهه ( در سالهای ۶۰ و ۷۰ ) جنبش دانشجویی بویژه دانشجویان چپ نتوانند کمر راست کنند. اما دیری نپائید که ققنوس از خاکستر خویش برخاست و پرچم گفتمان چپ را مجددا برافراشت. در اواخر دهه هفتاد به دنبال جنبش دانشجویی شش روزه تیرماه ۷۸ که بخشی از تشکلهای دانشجویی وابسته به جناحبندیهای رژیم دچار ریزش شدند و به تدریج صف خود را از حاکمان جنایتکار جدا کردند، این فرصت تاریخی برای فعالین چپ دانشگاهها فراهم شد که روزبروز بر دامنه نفوذ خود هم در برابر جناح های وابسته به “اصلاح طلبان” و هم در برابر جناحهای لیبرال وابسته به اپوزیسیون راست، وسعت دهند. در همین راستا شمار زیادی نشریات دانشجویی چپ منتشر شد و با آغاز دهه هشتاد، رسما و علنا گفتمان چپ در بسیاری از دانشگاهها اوج گرفت. تشکیل شبکه ای از “دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب” در اواسط دهه هشتاد و حرکت مستقل و بزرگ آنها در آذر ۸۶ نمونه ای از این برآمد بود که با سرکوب شدید و دستگیری دهها تن از دانشجویان چپ مواجه شد. اما این سرکوب فاشیستی نتوانست ریشه گفتمان چپ در جنبش دانشجویی را بخشکاند و با برآمد دوباره جنبش کارگری و همبستگی مداوم جنبش دانشجویی با اعتصابات کارگری و اعتراضات زحمتکشان در سراسر دهه نود شاهدیم که انبوهی از دانشجویان علیرغم مخاطرات امنیتی فراوان، آشکارا تعلق خاطر خود را به آرمان سوسیالیسم و اندیشه های مارکسیستی اعلام میکنندو سعی دارند هم در برابر کلیت رژیم اسلامی سرمایه داری به ایستند و هم در برابر طیف های رنگارنگ اپوزیسیون راست و “چپ” واداده که با وقاحت، مبارزه ضدامپریالیستی را از منشور مبارزاتی خود حذف کرده و در کنار سلطنت طلبان به اشکال گوناگون سعی کرده اند روز دیگری را به نام روز دانشجو به دانشجویان بقبولانند که تاکنون شکست خورده اند. سلطنت طلبان و “چپ” متحد آنها، از ۱۶ آذر ۳۲ خوششان نمی آید، چون آن جنبش، بر پرچم خود نوشت که مبارزه با استبداد از مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری جهانی جدایی ناپذیر است. در راستای همین سنت مبارزاتی درخشان است که بخش عمده دانشجویان چپ و مترقی معتقدند در راستای مبارزه با رژیم استبدادی سرمایه داری جمهوری اسلامی، نباید هیچ توهمی به نیروهای امپریالیستی غرب و شرق و ارتجاع منطقه داشت و باید پیگیرانه مبارزه با ارتجاع غالب را همزمان با افشای اپورزیسیون ارتجاعی به پیش برد. هر نوع تلاش برای مخدوش کردن صفوف جنبش چپ با اردوی راست، دقیقا همان ضربه ای را به جنبش انقلابی نوین مردم ایران خواهد زد که به انقلاب بهمن زد، فاجعه: همه با هم!!

به صحنه سیاسی امروز ایران نیز که نگاه میکنیم می بینیم که بعد از جنبش کارگری، جنبش دانشجویی دومین جنبشی است که گفتمان طبقاتی چپ در آن از بیشترین اقبال برخوردار است. امیدواریم سایر جنبش های اجتماعی نظیر: جنبش زنان، جنبش زیست بومی، جنبش ملیتهای تحت تبعیض، جنبش روشنفکری، جنبش جوانان و حاشیه نشینان و … نیز به تدریج به اهمیت گفتمان سوسیالیسم عمیقا شورایی و دمکراتیک بپیوندند و شاهد عروج بدیل چپ انقلابی، آزادیخواه و برابری طلب، در برابر بدیل های دست راستی شویم که در بهترین حالت میخواهند از شر ولایت فقیه خلاص شوند بی آنکه اساس سیستم بویژه به مناسبات غارتگرانه سرمایه داری دست ببرند.

اردوی چپ در جنبش دانشجویی با شعار: فرزند کارگرانیم، کنارتان می مانیم”! در نیمه دهه ۹۰ و شعار ابتکاری “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا”! در خیزش دیماه ۹۶ و شعار راهبردی ” مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر” و شعار ” نه اصلاح، نه رفراندم، اعتصاب، انقلاب” در دیماه ۹۸ بروشنی سعی کردند عیار رادیکالیسم را در جنبشهای مردمی ارتقاء دهند که امیدواریم این نقش مثبت در پیوند با جنبش کارگری و سایر جنبشهای مترقی، روزبروز افزایش یابد.

زنده باد پیوند جنبش دانشجویی با جنبش کارگری

سرنگون باد رژیم اسلامی سرمایه داری ایران

زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم

کمیته مرکزی سازمان راه کارگر

آذر ۱۴۰۰ – دسامبر ۲۰۲۱

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d9%be%d8%b1%d8%b1%d9%86%da%af-%da%af%d9%81%d8%aa%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%86%d9%be-%d8%af%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%d8%b2/feed/ 0 6472
آرامش دوستدار و پرسشِ پرسایی http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%b4%d9%90-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%a7%db%8c%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%b4%d9%90-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%a7%db%8c%db%8c/#respond Sun, 31 Oct 2021 07:48:17 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6417 محمدرضا نیکفر


پس از انقلاب بلافاصله بحث درگرفت درباره‌ی زمینه و علت‌های آن و آنچه به بار آورد. بحث‌ها عمدتاً در سطح سیاسی بودند، همراه با اشاره‌هایی به جامعه. گروهی از شکست انقلاب سخن می‌گفتند، گروهی دیگر از تداوم آن یا لزوم تلاش برای پیش بردن آن و رساندنش به مرحله‌ای بالاتر. گروهی می‌گفتند انقلاب دزدیده شد و عده‌ای خوش‌بین بودند، خوش‌بین به این که واقعیتْ‌ جزم‌اندیشی دینی را پس می‌زند و سرانجام روشن‌بینی راه خود را می‌گشاید.
منتقدان به کردار حاکمان دینی و نمودهای ارتجاع می‌تاختند، اما معمولاً به خود دین کاری نداشتند. گمان چیره این بود که حاکمان جدید از احساس‌های دینی مردم سوءاستفاده می‌کنند. از همان ابتدا نبردی هم در زیر لوای دین جریان داشت: این تفسیر علیه آن تفسیر. گروهی که خود دینی‌اندیش نبودند، امید داشتند که شاید دین مترقی دین ارتجاعی را پس زند.

در این وضعیت، آرامش دوستدار دست به قلم برد و با نوشته‌هایی در مجله‌ی “الفبا” (۱۳۶۳-۱۳۶۱، شماره ۱ تا ۵) که در پاریس منتشر می‌شد، موضوع ضرورت نقد فرهنگ دینی را پیش کشید. اساس فکر او و زاویه‌ی اصلی نقد او این بود که دین بنابر ذات خود ناپرسا است، و از این رو در فرهنگی که زیر سلطه‌ی دین باشد و دین‌خویی در همه‌ گوشه‌های آن نفوذ کرده باشد، اندیشیدن ناممکن است. او مشخصه‌ی فرهنگ ایرانی را دین‌خو بودن آن می‌خواند و دین‌زدگی را تنها منحصر به دوره‌ اسلامی آن نمی‌دانست.

بر این پایه توضیح انقلاب ۱۳۵۷ به‌عنوان انقلاب اسلامی از دیدگاه آرامش دوستدار بغرنجی خاصی نداشت: این رخداد از فرهنگی دینی برخاسته بود که دوره‌ تجدد چیزی از دین‌خویی آن نکاسته بود. او کل روشنفکری ایران را هم دین‌خو و ناپرسا و نااندیشا می‌دانست.
اهمیت آرامش دوستدار در این است که فراخواند به فرهنگ دینی توجه شود. فکر او تلاشی بود در جهت گونه‌ای cultural turn یعنی چرخش به سوی فرهنگ و دیدن نقش فرهنگ در رخدادها و تحول‌ها. از این نظر نام و یادش پایدار می‌ماند و شایسته‌ی ارج‌گذاری است. آرامش دوستدار می‌گفت در فرهنگ دینی نمی‌تواند اندیشید، چون فقط پاسخ است و در آن راه پرسش بسته است. بر این قرار او می‌بایست مشوق پرسش و نقد و بحث می‌شد.

اما خود فکر دوستدار در جهت پرسش‌گری و نقد و گفت‌وگوی تأمل‌ورز بارور نشد. نه شخص او به گفت‌وگوی انتقادی علاقه‌ای داشت و نه طرفدارانش به فرهنگ بحث رو آوردند. زبان گرایش پیدا کرد به تحقیر، از تحقیر کلیت فرهنگ تا تحقیر هر آن کسی که به‌گونه‌ای دیگر فکر می‌کرد و سؤال داشت.

سویه‌ای از مشکل به خود فکر دوستدار برمی‌گشت: وقتی فرهنگ با یک ذات مشخص شود و کلیت تاریخ آن در «امتناع تفکر» خلاصه گردد، دیگر مسئله‌ای برای پرسیدن باقی نمی‌ماند. جواب همه چیز داده شده؛ دیگر نیازی به تحقیق نیست؛ کار شایسته فقط پیدا کردن شواهد بیشتر بی‌شعوری ذاتی است. در اینجا هر پرسش انتقادی‌ای ممکن است به‌راحتی به نفهمیدن و در اصل به دین‌خویی برگردانده شود.
به این ترتیب فکری که می‌خواست به تفکر فراخواند، مانع تفکر می‌شود.

تز «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» مثل دیگر تزهای مطلق‌بین و جهان‌شمول کار را ساده می‌سازد: می‌شود با دیدن هر مشکلی آن را به یک بی‌شعوری ذاتی برگرداند و حریفان را هم بی‌شعور خواند. تز بر این قرار مصون از انتقاد می‌شود، مثل هر تز دیگری که جهان را در یک جمله خلاصه ‌کند.
فکری که بخواهد به پرسش و انتقاد فراخواند، لازم است نهادی دیسکورسیو داشته باشد، یعنی امکان گفتمان را در بنیاد خود بگنجاند، و این ممکن نیست اگر خود موضوع را، یعنی جهانی را که برمی‌رسد، جدلی و دستخوش تضاد و کشمکش نبیند. چنین جهانی را دیگر نمی‌توان در یک جمله خلاصه کرد. در نهایت می‌توان از وجود گرایشی قوی در آن سخن گفت، مثلاً گرایش به ناپرسایی.

متأسفانه بحثی که دوستدار گشود، بارور نشد. مسئولیت بخش اصلی کوتاهی بر دوش مخاطبان اوست. یک نوشته به‌خاطر کیفیت و موقعیت طرح ایده‌هایش می‌درخشد، اما برای اینکه راه‌گشا باشد باید چراغ‌های دیگر افروخته شوند و هر یک گوشه‌ای را روشن کند. چنین نشد. اما هنوز مسائل سر جای خود باقی هستند. مهم این است که مسئله به سؤال تبدیل گردد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%d8%b4-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%b4%d9%90-%d9%be%d8%b1%d8%b3%d8%a7%db%8c%db%8c/feed/ 0 6417
نه به جمهوری اسلامی هم استراتژی هم تاکتیک! http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/#respond Thu, 09 Sep 2021 10:31:25 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6385 (نقدی بر سیاستهای ما در انقلاب بهمن ۵۷)

۱- پیش گفتار:

در کنار انقلاب مشروطیت، ” انقلاب بهمن” یکی از مهمترین رویدادهای اجتماعی- سیاسی قرن بیستم در ایران و منطقه بود که سیمای جغرافیای سیاسی منطقۀ خاورمیانه را دگرگون کرد. این انقلاب جنبش اجتماعی عظیمی بود که اکثریت مردم کشور ما را، از قشرها و طبقه های گوناگون، با خواستها و دیدگاه های متفاوت، به حرکت درآورد، این انقلاب به دلایل معینی در نهایت شکل مذهبی به خود گرفت. در واقع طی ٢۵ سال قبل از انقلاب، روحانیون تنها گروه هایی بودند که به مراتب بیش از همه گروهها و سازمان های سیاسی دیگر اجتماعی امکان آن را داشتند که از مساجد و جلسات و تکایای مذهبی، افکار خود را در میان مردم تبلیغ نمایند. در حالی که احزاب و سازمانهای چپ و سایر سازمان های سیاسی و نیروهای ملی ، مترقی و آزادیخواه در معرض شدید ترین اشکال فشار و اختناق قرار داشتند.

انقلاب بهمن نشان داد که جبهه متحد در صورت مبارزه مشترک می تواند از سد استبداد عبور کند و مقاومت ارتجاع داخلی و امپریالیسم را در هم شکند. لذا بررسى همه جانبه چنین رویداد مهمى ، نه تنها از نظر تاریخى ، بلکه به دلیل اهمیتى که درس هاى آن براى جنبش آزادى خواهانه میهن ما دارد ، وظیفه حساسى است که ، پس از گذشت ۴۲ سال از آن انقلاب ، تلاش صادقانه در راه تائید و یا رد این انقلاب توسط احزاب و سازمانهای چپ شرکت کننده در پیروزی آن را در اوضاع کنونی و برای روشن شدن افکار عمومی توده های مردم جان به لب رسیده ضروری مى نماید.

۲- کلیاتی از وضعیت جامعه ایران پیش از انقلاب:

درپى کودتاى ٢٨ مرداد ٣٢ و سرکوب خونین جنبش مردمى و کشتار آزادى خواهان توسط ارتجاع حاکم و عوامل خارجی ، رفرم هاى نیم بند شاه نتوانست اوج گیرى مبارزه بر ضد رژیم را متوقف کند. دهه چهل و آغاز سال هاى پنجاه ، کشور شاهد اوج گیرى مبارزات محافل روشنفکر – دانشجویى با رژیم و تولد جنبش چریکى از درون این محافل بود. با اوج گیرى نارضایتى توده ها، اوضاع براى آغاز انقلاب آماده مى گردید. حزب توده ایران در آن دوران ، ضمن رد تئورى هاى چپ روانه چریک شهری و رد تئورى بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه و ضمن نادرست شمردن نظریه ای که ایران در آستانه انقلاب سوسیالیستى قرار دارد ، ضمن بحرانی دانستن اوضاع ایران به این نتیجه رسید که تحولات و رفورم هاى نیم بند شاه نه تنها نتوانسته است مشکلات و معضلات جامعه ما را حل کند بلکه در میان توده هاى مردم نسبت به وضعیت موجود در عرصه هاى مختلف نارضایتى وسیع و عمیقى را برانگیخته است. اما متاسفانه بخش عمده حرکات سرکوبگرانه دستگاه هاى امنیتى – پلیسى رژیم شاه متوجه نیروهاى چپ در جامعه ما بود. یورش های متعدد به نیروها ، محافل و روشنفکران چپ در طول بیست و پنج سال حکومت شاه، پس از کودتاى ننگین ٢٨ مرداد ، لطمات جدى به حضور و آمادگى نیروهاى چپ در جامعه و در آستانه انقلاب وارد آورد. در کنار این حقیقت، فعالیت نسبتاً آزاد نیروهاى مذهبى ، همگی  شرایط مساعدى را براى فعالیت نیروهاى مذهبى گوناگون ایجاد کرده و همچنین اجازه مى داد تا این نیروها در آسایش بیشترى بتوانند سازماندهى لازم را براى خود ایجاد کنند.

۳- انقلاب بهمن۵۷ :

انقلاب بهمن ۵٧ جنبش عظیمى بود که اکثریت مردم کشور ما را از طبقات گوناگون با خواست ها و دیدگاه هاى متفاوت به حرکت درآورد و شرکت اکثریت مردم و نیروهاى سیاسى کشور از احزاب و سازمان های چپ تا نیروهاى مذهبى نشانگر خصلت عمیقاً خلقى انقلاب و توان عظیم اجتماعى آن بود. نیروهاى  مذهبى به رهبرى خمینى تلاش کردند با اعلام اینکه انقلاب ۵۷ یک انقلاب اسلامی است آن را انقلابى در راستاى پیاده کردن یک حکومت اسلامى در ایران معرفى کنند. چنین ادعایى همخوانى با واقعیات ایران در آستانه انقلاب ندارد. طرح شعارهایى همچون “آزادى، استقلال و عدالت اجتماعى” از سوى توده هاى میلیونى شرکت کننده در انقلاب نشانگر ماهیت عمیقاً ملى و همچنین دموکراتیک انقلابى است که در میهن ما رخ داد.

سازمان چریک های فدایی خلق ایران و حزب توده ایران به همراه دیگر احزاب و سازمان های چپ ، ملی و مذهبی ، همگام با میلیون ها ایرانى آزرده و ستمدیده به استقبال انقلاب بهمن رفته و فعالانه در آن شرکت کردند. انقلاب با درهم کوبیدن رژیم شاهنشاهى مرحله سیاسى خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مرحله گذار یعنى نبرد بر سر تعیین نظام اجتماعى و سمت گیرى اجتماعى – اقتصادى گام نهاد. اما متاسفانه خمینى موزیانه و با حیله از قبل طراحی شده توسط عوامل امپریالیسم به خصوص امریکا و با قبول و تکرار شعارهای مردمی ، از جمله خواست سرنگونى رژیم سلطنتى و مبارزه با امپریالیسم، خصوصاً آمریکا، توانست اعتبار وسیعى در میان توده هاى مردم کسب کند و در مقام رهبری بلامنازع انقلاب قرار گیرد.  براى خمینی و نیروهای مذهبی اطرافش ، غرب و امپریالیسم، مظاهر تمدن بى بند و بار و غیر اسلامى بودند که باید با آنها مقابله کرد. مسایلى نظیر تحمیل ” حجاب اسلامى” و ” قانون قصاص” و تضییقات بیشمار بر ضد حقوق زنان میهن ما از جمله تظاهر چنین برداشت هایی از “مظاهر فاسد تمدن غرب” است.  از سوى دیگر خمینى و همراهان او به خدعه درک مى کردند که طرح شعارهای ” ضد امپریالیستى” از سوى آنان و حمایت وسیع توده ها از این شعارها، از یک سو ابزار مناسبى براى منزوى کردن جناح بورژوازى لیبرال حاکمیت و از سوى دیگر سلاح موثرى براى مقابله با نفوذ روز افزون شعارهاى نیروهاى چپ ، به خصوص سازمان چریک های فدایی خلق و حزب توده ایران در این زمینه است.

۴- شکست انقلاب و برقراری دیکتاتوری:

انقلاب بهمن با در هم کوبیدن رژیم شاهنشاهی، مرحله سیاسی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مرحله اجتماعی گام نهاد. اما طبقه کارگر ایران به دلیل نداشتن تشکلهای واقعی سندیکایی و فراگیر نتوانست سهمی را که شایسته اش بود در رهبری جنبش و قدرت سیاسی پس از انقلاب به دست آورد. علاوه بر این ، از خلا سیاسی ناشی از ضعف و پراکندگی احزاب و سازمانهای شرکت کننده در انقلاب ، روحانیون پیرو خمینی به نفع تحکیم مواضع خود در جنبش انقلابی بهره برداری کردند. خمینی و اطرافیانش با طرح شعارها و مانورهایی که هدف آن تحکیم موقعیت نیروهای مذهبی در مقابل نیروهای چپ، مترقی، و ملی بود، وعده مبارزه با استکبار جهانی و تحقق آزادی های دموکراتیک و عدالت اجتماعی، البته در چارچوب دیدگاه های حکومت اسلامی را دادند، و توانستند در شرایط ویژه جامعه ایران، به طور انحصاری رهبری انقلاب را قبضه کنند. اکنون برهمگان روشن گردیده که، موضع امپریالیسم آمریکا در آن برهه، متوجه جلوگیری از تعمیق انقلاب و قدرتگیری نیروهای چپ، و حمایت از به قدرت رسیدن نیروهای اسلام گرا بوده است. در آن دوره پرتلاطم، در زمانی که مردم ایران به امید دگرگونی های اساسی به خیابان ها می آمدند، کوشش و هدف دولت آمریکا و سران کشورهای قدرتمند غربی در کنفرانس گوادلوپ، متوجه جلوگیری کردن از تعمیق انقلاب و افتادن رهبری انقلاب به دست نیروهای مترقی و چپ بود.

خمینی و اسلام گرایان ارتجاعی پس از تحکیم انحصاری حاکمیت سیاسی خود بر ایران با پایمال کردن آرمانها و هدف های عدالت طلبانه و آزادی خواهانه توده های میلیونی، یکی از بزرگترین جنبش های اجتماعی- سیاسی قرن بیستم را به سود غرضهای انحصارطلبانه، تاریک اندیشانه، و تنگ نظرانه خود مهار و به شکست کشاندند، و این امکان تاریخی بزرگ میهن ما را در راه دستیابی به آزادی، دموکراسی، استقلال، و عدالت اجتماعی نابود کردند. خمینی و همفکرانش، برخلاف همه وعده هایشان که جای روحانیت نه در دستگاه حاکمیت سیاسی بلکه در حوزه های علمیه است، خیلی زود نشان دادند که هدف اصلی شان بنا کردن حکومت جدیدی بر اساس دیدگاههای ارتجاعی مذهبی و بنیادگرایی اسلامی، و قبضه کردن انحصاری قدرت سیاسی- اقتصادی و برپایی حکومت خلیفه گری و اجرای قوانین و شرع اسلام و گستراندن آن در جهان و به ویژه در کشورهای همسایه و منطقه بود. گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، به مثابه اصل تأمین کننده حاکمیت انحصاری اسلام گرایان و روحانیون بر حیات سیاسی- مدنی کشور، نشانه روشن این تمایل در میان این نیروها بود. در سال های١٣۶٠ و ١٣۶١ بود که حکومت جمهوری اسلامی بسیاری از برنامه های مترقی اجرا شده در آغاز انقلاب، از جمله ادامه اصلاحات ارضی را به دستور خمینی متوقف کرد و سرکوب نیروهای ترقی خواه دگراندیش را شدت بخشید. فاجعه ملی کشتار بیرحمانه هزاران زندانی سیاسی و اصلاح قانون اساسی بر پایه ولایت مطلق فقیه نشانگر روشن سیمای ضدانسانی حکومتی انحصارطلب، و برقراری و تحکیم دیکتاتوری عریان و خشن اسلامگرای حاکم بر سرنوشت مردم بود.

سازمان چریک های فدایی خلق ایران به همراه حزب توده ایران ، در سال هاى پس از انقلاب، تلاش همه جانبه ئى را براى اتحاد نیروهاى مترقى و ایجاد جبهه متحد خلق سازماندهى کرد. متاسفانه این دو تشکیلات معتقد بود که مى توان با شرکت خمینى و هوادارانش و به همراه سازمان مجاهدین خلق ایران و حزب دموکرات کردستان جبهه واحد خلق را براى تعمیق دست آوردهاى انقلاب پایه ریزى کرد. عقاید ارتجاعى و انحصارگرایانه خمینى و هوادارانش از یک سو و فرقه گرایى و پیشداورى هاى تاریخى دیگر سازمان های داخل کشور نشان داد که ، خوش بینى این دو تشکیلات در این زمینه قابل تحقق نبود. به خصوص تأکید بیش از حد حزب توده بر سیاست اتحاد با طرفداران خمینى، در برخى موارد به ایجاد تنش در روابط با احزاب و سازمان هاى دیگر منجر گردید. در واقع یکی از بزرگترین گره گاه هاى سیاست حزب توده پس از انقلاب عدم برخورد با روحانیت ، جناح هاى گوناگون آن و شخص خمینى به عنوان رهبرخدعه گر و مکار انقلاب بهمن بود. متاسفانه رهبری حزب و سازمان نتوانست اقدامات و تدابیر شورای انقلاب را در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب را “حیله گری و عوام فریبی آخوندها” بنامند!

حزب توده و سازمان فداییان، روحانیون را از لحاظ طبقاتى،  طیف ناهمگونى ارزیابى مى کردند و متاسفانه اعتقاد داشتند که خمینى و یارانش بخش رادیکال این طیف اند. این دو تشکیلات در وراى شعارهای شبه انقلابى خمینى و هواداران او ، مبارزه اجتماعى درون جامعه را مى دیدند و بر این اعتقاد بودندکه مى توان با رادیکالیزه کردن جو جامعه و بسیج نیرو در پائین، حاکمیت را نیز در راستاى همین شعارها رادیکالیزه کرد. متاسفانه در چارچوب چنین سیاستی و همچنین سیاست اتحاد و انتقاد بود که به عنوان نمونه حزب توده ایران با وجود مخالفت با گنجاندن اصل ” ولایت فقیه” در قانون اساسى، حاضر شد وجود این اصل را در دوران خمینى و به طور ضمنى بپذیرد. منتهی رهبری حزب توده فراموش کرد که،  قانون اساسى براى دورانى طولانی و براى نسل آینده تدوین می شود و این کلاه گشادی بود که توسط خمینی و هوادارانش بر سر احزاب، سازمان ها، نیروهای ملی، مترقی، چپ و مهمتر از همه، مردم رفت.  تمرکز اینهمه قدرت و اختیار که مستقیم و غیر مستقیم از طریق اصول ۴ و ۵ و ٩١ تا ٩٩ و ١٠٧ و ١١٠ به یک فرد تفویض گردیده ، زمینه ای را فراهم کرد که حاکمیت فردى ، جایگزین حاکمیت خلق در ایران گردید. پذیرش ضمنى اصل ” ولایت فقیه” که تمامى اصول دیگر قانون اساسى را عملاً تحت الشعاع قرار می داد و زمینه را براى استقرار یک دیکتاتورى فردى واپس گرا و ارتجاعى فراهم مى کرد، از خطاهاى رهبرى حزب توده ایران و متعاقبا سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) پس از انقلاب بود. درست و اصولی این بود که اصل ولایت فقیه را قاطعانه و بطور صریح مردود اعلام می داشت و این یکی از نارسایی های رهبری حزب و سازمان ، در کاربرد اصل اتحاد و انتقاد در مورد خمینی بود. بطور کلی بایستی خاطر نشان ساخت که رهبری حزب توده و متعاقبا سازمان فدایی ، به جنبه اتحاد با جناحی از حاکمیت و نقش آن در جبهه متحد خلق پربهاء میداد. این ارزیابی منجر به آن گشت که آنها حساب خمینی را از دیگر عناصر ارتجاعی حاکمیت جدا کنند اما اصرار بر ادامه این سیاست بویژه پس از تغییر کیفی در ترکیب حاکمیت، بی شک خطای اساسی رهبری این دو تشکل چپ بود. در این دوره رهبری حزب توده و سازمان فدایی ، موظف بودند در اصل اتحاد و انتقاد تجدید نظر جدی بعمل آورده و ضمن اتخاذ خط مشی سیاسی – سازمانی مناسب در موضع اپوزیسیون کامل قرار گیرند ، که این امر انجام نگردید.

در ادامه توطئه هاى پى در پى امپریالیسم، خصوصاً آغاز جنگ ایران و عراق یکى از مهلک ترین ضربات بر پیکر انقلاب و جنبش انقلابى و آماده کردن زمینه براى استقرار دیکتاتورى در ایران بود. از جمله پیامدهاى فورى جنگ اعلام حالت فوق العاده در کشور، متوقف شدن اصلاحات ارضى و تشدید روند پایمال شدن حقوق دموکراتیک زحمتکشان و تشدید سرکوب آزادى هاى دموکراتیک بود. حزب توده و سازمان فدائیان(اکثریت) در سبک و سنگین کردن اولویت هاى خود در این مقطع، مهم را تحقق اصلاحات اجتماعى مى دیدند ، بنابراین به مسأله آزادى هاى دموکراتیک در جامعه کم بها داده و با این نگاه که حزب طبقه کارگر هیچگاه نباید مبارزه در راه حقوق اجتماعى را از نظر دور بدارد،  فراموش کردند که این پیکار نمى بایست مسأله آزادى هاى دموکراتیک را که شرط اصلى مبارزه در راه تحقق اهداف مرحله دموکراتیک انقلاب است را به مسأله ای فرعى مبدل سازد و این یکی دیگر از نارسایی های رهبری در پیاده کردن اصل اتحاد و انتقاد بشمار می رود. متاسفانه سیاست شکوفاسازی جمهوری اسلامی که توسط رهبری حزب توده و سازمان فدایی ، به سود رژیم و بر ضد منافع ملت ایران ، ضربات بسیار سختی به اعتبار جنبش فدایی و در مجموع، اعتماد توده مردم به جنبش چپ وارد ساخت و ما در این اعلامیه سعی در شفاف سازی صادقانه آن را ، برای توده های مردم میهنمان داریم.

انقلاب بهمن در مقطع زمانی معینی سیر صعودی داشت، ولی با وجود پاره ای دستاوردها نتوانست به وضایف عمده خود عمل کند و این شامل کلیه عرصه های اجتماعی، اقتصادی آنست. شکی نیست که رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی در ناکامی آن نقش تعیین کننده ای داشته ولی چنانچه اشتباهات نیروهای انقلابی و دموکراتیک نبود و پس از انقلاب، جبهه متحدی از نیروهای ملی ، مترقی ، آزادیخواه و چپ تشکیل می شد ، چنین فرجامی برای انقلاب محتوم نبود.

۵- ایران بعد از ۴۲ سال از انقلاب بهمن:

با خیانت روشن خمینی و سردمداران رژیم به آرمان هاى آزادى خواهانه ، استقلال جویانه و عدالت طلبانه توده هاى عظیم مردمى که در انقلاب بهمن ۵٧ شرکت کرده و فداکارى های شگرفى از خود نشان داده بودند ، باردیگر استبداد در میهن ما استقرار یافت. کارنامه ۴۲ ساله حاکمیت انحصارى روحانیت بر اهرم هاى قدرت ، کارنامه سیاهى از جنایت، بى عدالتى، ظلم و تخریب اقتصادى – اجتماعى، در ابعادى سهمگین، در میهن ماست.  میلیون ها بیکار، ده ها میلیون انسان زیر خط فقر، تخریب پایه هاى تولیدى کشور ، بجاى بنا سازى یک زیر ساخت اقتصادى سالم و متکى بر تولید ملى ، رواج خرافات و اندیشه هاى واپسگرایانه و تخریب فرهنگى جامعه ، خصوصاً در زمینه حقوق زنان،  ناهنجارى هاى اجتماعى در ابعاد بى سابقه و بى آیندگى میلیون ها جوان ایرانی ، از جمله بخشى از کارنامه رژیم ولایت فقیه در میهن ماست. بر اساس چنین دیدگاهى است که ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، انقلاب بهمن ۵٧ را یک انقلاب شکست خورده دانسته و اعلام می داریم : میهن ما به یک تحول بنیادین ، که عرصه هاى گوناگون زندگى مردم را در بر می گیرد ، نیازمند است . ما چنین تحول بنیادین را در چارچوب انقلاب اجتماعى امکان پذیر دانسته و اکیداً بر جدایى کامل دین از حکومت تأکید داشته و با هر شکل و چارچوبى از حکومت مذهبى مخالفیم.

ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، معتقدیم اختلاف در برداشت ها ، اختلاف بر سر مسایل گذشته ، از جمله مواضع نیروهاى گوناگون در جریان  این یا آن حادثه تاریخى نباید ملاک ما براى ایجاد جبهه ای واحد برعلیه رژیم باشد. در این زمینه هیچ سازمان سیاسى ، مترقى و انقلابى را نمى توان یافت که سالیان دراز مبارزه کرده باشد  و تاریخ مبارزه اش عارى از کاستى ها و فراز و نشیب ها باشد. ما به این گفته عمیقاً اعتقاد داریم که تنها ” مردگان اند که اشتباه نمی کنند.” حزب و سازمان ما در راه این مبارزه گروهى از بهترین و شایسته ترین فرزندان خود ، قهرمانانى که ده ها سال از عمر خود را در زندان هاى رژیم شاه و ولایت فقیه گذرانده بودند ، را فدا کرد و امروز با وجود همه این قربانى ها ، فاجعه ها و آوارهاى هولناکى که بر سر جنبش کارگرى ایران فرود آمده است ، همچنان استوار و پیگیر در راه رهایى کارگران و زحمتکشان از زنجیرهاى بى عدالتى و ستم مبارزه مى کند. چه سندى بالاتر از این در اثبات صداقت و پایدارى حزب و سازمان ما .

ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، با آگاهی از تفاوت در اندیشه های تشکیلاتی با صدای رسا فریاد می زنیم: با اتحاد در عمل ، پیش به‌سوی مبارزه با دیکتاتوری! ما با اعلام آمادگی برای اقدام مشترک از کلیه نیروهای ملی ، مترقی و آزادیخواه در داخل و خارج از کشور می‌خواهیم ، مبارزه با رژیم را پر طنین‌تر کنند و جمهوری اسلامی را هرچه بیشتر منزوی‌ سازند. در این کارزار، هماهنگی و همکاری تمامی نیروهای خواهان عبور، طرد و گذار از رژیم جمهوری اسلامی، نقش مهمی دارند. ما با علم بر اینکه ، مبارزه میدانی تمامی اقشار جامعه و طبقات اجتماعی در واکنش به شرایط حاکم بر جامعه ، نقشی اساسی در شکل‌گیری اتحاد نیروها منجمله کارگران، معلمین، بازنشستگان، کشاورزان، دانشجویان و مزدبگیران دارد، اما معتقدیم این امر مسئولیتی را که سازمان‌های سیاسی در تداوم و تقویت این اتحاد دارند، کم نمی‌کند.

کارگران و هم میهنان مبارز و قهرمان ایران!

به اعتراضات و گسترش نافرمانی های مدنی، متحدانه، به هر شکل و با استفاده از همه امکانات و روش ها بپیوندید. یگانه راه پیروزی بر رژیم، ایجاد نافرمانی های مدنی گسترده و حضور پر شور و میلیونی شما در صحنه مبارزه با دیکتاتوری ولایی است.

جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور

۱۴ شهریورماه ۱۴۰۰

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/feed/ 0 6385
هبت اله معینی چاغروند با نام سازمانی همایون و اخلاق سیاسی http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%87%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%85%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d8%ba%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%87%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%87%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%85%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d8%ba%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%87%d9%85/#respond Mon, 06 Sep 2021 08:55:27 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6379 علی کشتگر

می گفت: فلسفه پیدایش سازمان نه مشی چریکی بود، نه صرفا پاسخ به بی عملی حزب توده و ضرورت مبارزه فعال با رژیم. مساله اصلی و گوهری که تولد سازمان و ادامه حیات آن را تبیین می کند ضرورت حضور چپ مستقل و قائم به ذات است. چپی که بتواند در شرایط مشخص ایران و با شناخت ویژگیهای ملی ایران با خلاقیت پرچم سوسیالیسم را بلند کند …

تصویر شاد و خندان همایون در دست مادر معینی، فریاد بلند دادخواهی بود. این مادر شجاع با نشان دادن چهره نجیب و خنده روی فرزندی که به گناه عشق در مسلخ خدای نفرت قربانی شده بود، هشدارمان می داد که دریغا اگر جانباختگان فراموش شوند! دریغا که در ظلمت و سیاهی های استبداد دینی مرعوب و مسخ شویم. همایون یکی از نمادهای عشق به آزادی و برابری بود. حالا که مادر معینی پس از سالها تلاش سرفرازانه و خستگی ناپذیر به حکم طبیعت این تصویر را بر زمین می گذارد، ما آن را محکم تر از همیشه به دست می گیریم. پس به احترام آن مادر بزرگوار و این فرزند برومند، در این یادداشت گوشه ای از افکار و شخصیت رفیق همایون را آن گونه که می شناسم باز می گویم. و اگر به ناچار به رویدادهای تلخ گذشته مراجعه می شود، قصدم صرفا برای شناخت بیشتر همایون است و پیشاپیش از آنان که می رنجند پوزش می خواهم.

نخستین بار او را در اسفند ۵۷ در اجلاسی که عمدتا برای سازماندهی امور تشکیلات در استان های مختلف کشور برگزار شده بود دیدم. دورادور به خاطر مقاومت درخشان وی در زندانهای رژیم پیشین به نام می شناختمش. در دیدارهای بعدی متوجه شدم که اهل فکر و مطالعه است و از اظهار نظراتی که از سر بی اطلاعی ابراز می شود به شدت رنجیده خاطر می شود، اما به جای آن که عصبانی شود رنجیدگی خود را با طنزهای شیرین و دلنشین به مخاطبانش حالی می کند. او را فردی ژرف بین، فروتن و صمیمی یافتم. مصاحبت با وی بسیار دلچسب و آموزنده بود. هبت در تشکیلات خوزستان بود و در نتیجه تا اواخر ۵۹ شاید فقط ٣ یا ۴ بار بخت دیدار و مصاحبت با او را پیدا کردم. اما همین چند مراوده به یک دوستی عمیق میان ما انجامید. انگار سالها بود همدیگر را می شناختیم.

از اواخر سال ۵۹ تب توده ای شدن در کمیته مرکزی به سرعت اکثریت اعضا را فرا گرفت. با شناختی که از همایون داشتم مطمئن بودم در برابر این موج جدید حرف هایی برای گفتن دارد.

آقای فرخ نگهدار از اواسط سال ۵۹ به این فکر رسیده بود که سازمان سری کوچک و بدنی بزرگ دارد و برعکس حزب توده سری بزرگ و تنی کوچک و ما باید با حزب وحدت کنیم تا هر دو مکمل هم باشیم. البته برای این پرسش که چگونه آن سر کوچک توانسته است پیکری بزرگ به هم بزند اما آن سر بزرگ نتوانسته، پاسخی نداشت.

او و دوستان دیگر حاضر نبودند نظرات خود را به صراحت و شفافیت با تشکیلات سازمان در میان گذارند. می دانستند که در صورت نظرخواهی از اعضای سازمان، پروژه ادغام سازمان در حزب توده با مخالفت اعضاء سازمان مواجه می شود. شاید به همین دلیل نیز بود که کمیته مرکزی طرح جا انداختن تدریجی نظرات خود را در بدنه سازمان دنبال می کرد.

برخی از رفقای کمیته مرکزی بطور منظم با رهبران حزب توده ایران جلسه داشتند و برای پیشبرد پروژه خود در سازمان از آنان رهنمود می گرفتند. آقای نگهدار و سایر رفقای هم نظر او در کمیته مرکزی به این نتیجه رسیده بودند که اساسا مرزبندی در جنبش کمونیستی و جدا کردن حساب احزاب کمونیست کشورهای مختلف از یکدیگر و بویژه از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تفکری انحرافی و غیرکمونیستی است که ریشه در گرایش های ناسیونالیستی خرده بورژوایی دارد. به این فکر رسیده بودند که ترجیح منافع و مصالح ملی به منافع و مصالح جنبش جهانی کمونیستی امری انحرافی است. نتیجه سیاسی اندیشه ای که ایشان تبلیغ می کرد و البته اندیشه جدیدی هم نبود تسلیم به حزب کمونیست اتحاد شوروی و گردن گذاشتن به توصیه این حزب یعنی ادغام سازمان در حزب توده بود. ما مخالفان این نگرش برآن بودیم که چپ در ایران زمانی مورد اعتماد قرار می گیرد که از قدرت های خارجی مستقل باشد و مردم، چپ را یک نیروی ملی و مدافع مصالح و منافع ملی به حساب آورند. آقای نگهدار و همفکران این استدلال را ناسیونال کمونیسم می خواندند و نمونه های شبیه آن مثل خلیل ملکی در ایران و دوبچک در چکسلواکی را مثال می زدند که از جانب رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی به شدت محکوم شده بودند. آقای نگهدار برای اشاعه این نگرش خود مقاله ای نوشت که در آن مرزبندی در جنبش کمونیستی جهانی را امری مذموم و بورژوایی معرفی می کرد، بدون آن که نیت پشت آن که ادغام سازمان در حزب توده بود را برملا کند. این نخستین گام نظری برای جا انداختن پروژه ادغام در حزب توده بود. من و دکتر منوچهر شفیعی هلیل رودی که یکی از اعضای اندیشمند کمیته اقتصاد سازمان بود مشترکا مقاله آقای نگهدار را نقد کردیم و برای انتشار به درون سازمان به کمیته مرکزی تسلیم کردیم. نوشته ما البته در سطح وسیعی که مقاله آقای نگهدار توزیع شد، در دسترس اعضاء قرار نگرفت. اهرم تشکیلاتی در دست آنها بود و نمی گذاشتند نظرات مخالف در سطح وسیع منتشر شود.

همایون پس از خواندن آن مقاله، منوچهر و مرا تشویق و دلگرم کرد. یک شبانه روز تمام با هم درباره تاریخ سازمان و علل پیدایش سازمان و این که چرا مردم و روشنفکران به سازمان اعتماد دارند اما به حزب توده خوش بین نیستند با هم حرف زدیم و افکارمان را ردوبدل کردیم. می گفت فلسفه پیدایش سازمان نه مشی چریکی بود، نه صرفا پاسخ به بی عملی حزب توده و ضرورت مبارزه فعال با رژیم. می گفت مساله اصلی و گوهری که تولد سازمان و ادامه حیات آن را تبیین می کند ضرورت حضور چپ مستقل و قائم به ذات است. چپی که بتواند در شرایط مشخص ایران و با شناخت ویژگیهای ملی آن پرچم سوسیالیسم را بلند کند و حزب توده اساسا فاقد این ویژگی است چرا که بند ناف آن به حزب کمونیست شوروی وصل است و منافع ملی ایران را تحت الشعاع منافع و مصالح شوروی می داند و به همین دلیل هم نسبت به این جریان در اذهان مردم قضاوت منفی وجود دارد. علاوه بر این با سیاست دنباله روی از خط امام و مهمتر از آن با روش های خصمانه حزب توده نسبت به سایر جریانات چپ و دموکرات مرزبندی داشت و می گفت هرگونه تضعیف و تخریب مناسبات جریانات چپ و اپوزیسیون به سود دیکتاتوری مذهبی است.

از این گذشته همایون می گفت این خیانت به تشکیلات و به اعضای سازمان است که کمیته مرکزی نظرات واقعی خود را از تشکیلات پنهان کند و روش جا انداختن گام به گام را به جای صراحت بیان در پیش گیرد. او این روش را غیراخلاقی و خطرناک می دانست و به شدت علیه آن برانگیخته شده بود.
در پایان آن ملاقات طولانی گفت دفاع از پرنسیب هایمان و دفاع از حق اعضای سازمان و مبارزه با انحلال طلبی، شرافتمندانه ترین وظیفه ای است که در مقطع زمانی برعهده می گیریم.

من تا به امروز کمتر کسی را می شناسم که به اندازه همایون پای بند اخلاق سیاسی باشد. او در همه حال با دروغ، بده بستان سیاسی، باندبازی تشکیلاتی، مسئوولیت ناپذیری و ترس از در اقلیت قرار گرفتن بیگانه بود.

می گفت هدف شرافتمندانه به شیوه های غیرشرافتمندانه مثل تهمت پراکنی و انگ زنی و خلاف گویی نیاز ندارد. سیاست را اخلاقی می خواست و تحت تاثیر هیچ جاذبه ای از ارزشهای خود کوتاه نمی آمد.

بحث میان طرفداران ادغام سازمان در حزب توده ایران که درکمیته مرکزی اکثریت مطلق داشتند و ما مخالفان روزبه روز بالا می گرفت. قرار بر این بود که نظرات هر دو طرف در بولتن درون سازمانی منتشر شود، اما کمیته مرکزی ناگهان انتشار بولتن را متوقف نمود. همایون می گفت اینها به هیچ وجه اجازه رفتن نظرات ما به درون سازمان را نمی دهند و احتمالا به دنبال پیدا کردن بهانه ای برای تصفیه ما هستند. قرار شد هرچه زودتر با کادرهای هم نظرمان مشورت کنیم و تصمیم بگیریم. آن تصمیم به تدوین بیانه معروف ۱۶ آذر ۶۰ انجامید. بیانیه ای که خواستار برگزاری نخستین کنگره سازمان برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت و خط مشی سیاسی سازمان بود. کمیته مرکزی نه فقط زیر بار کنگره نمی رفت و نرفت بلکه عمل ما را انشعاب تلقی می کرد و در نتیجه جدایی تشکیلاتی امری اجتناب ناپذیر بود.

ما یک روز پیش از انتشار بیانیه ۱۶ آذر آنها را از تصمیم خود مطلع کردیم. اصرار کردند که شب پیش از ۱۶ آذر من و همایون با هیئتی مرکب از آقایان نگهدار، نورالدین کیانوری و چندتن دیگر از کادرهای سازمان جلسه ای اقناعی برگزار کنیم. در آن جلسه نورالدین کیانوری می گفت من از حزب کمونیست شوروی برای شما پیام دارم. پیام هم آن بود که شما هیچ بیانیه ای منتشر نکنید و با حزب توده وحدت کنید. کیانوری می گفت من نگران رفیق همایون و رفیق کشتگر هستم که با این کار در برابر جبهه ضد امپریالیستی قرار بگیرند و همه گذشته خود را خراب کنند. می گفت حزب کمونیست اتحاد شوروی کار شما را محکوم خواهد کرد و خلاصه هرچه می گفت بوی تهدید می داد. سکوت سنگین همایون و نگاه مصمم او کیانوری را چنان نگران کرده بود که در پایان تهدیداتش گفت من از این سکوت رفیق همایون می ترسم! انگار احساس کرده بود که همایون شیوه برخورد و تهدیدات وی را اساسا قابل پاسخ دادن نمی داند و درست هم احساس کرده بود. به هرحال وقتی از پاسخ صریح و تصمیم قاطع ما مطلع شدند، بازهم دست از تهدید برنداشتند. چنان که در لحظه جدا شدن هم آخرین جمله ای که از آنان شنیدیم، تهدید بود!

از فردای بعد از ۱۶ آذر برخوردهای خصمانه، و آغشته به اتهامات و برچسب های ناچسب شروع شد. اما در همه این مدت همایون همه ما را از مقابله به مثل باز می داشت. من در آن روزها دوبار شاهد تاثر شدید وی بودم یکی زمانی که شایعه سازی و اهانت علیه منوچهر شفیعی هلیل رودی رفیق پرکار، فکور و کم حرف ما از حد گذراندند و او را مشکوک و نفوذی وانمود کردند. پس از ضایعه مرگ منوچهر (در اثر بیماری مننژیت) یکبار وقتی صحبت از برخوردهای ناسالمی که پس از انشعاب ۱۶ آذر با او شده بود صحبت می کردیم، همایون در حالی که متاثر شده بود و لبخند تلخی بر لب داشت گفت اینها منوچهر را آزردند اما آیا خود ما به اندازه کافی به دردی که او کشید توجه کردیم؟

روزی که خبر اعدام فریدون اعظمی رسید با همایون بودم. تا پاسی از شب درباره فریدون و خاطراتی که از او داشت حرف زد. می گفت فریدون صاحب فضایل اخلاقی بود، شجاع و پاکباز بود. اما وقتی چند روز بعد کار اکثریت خبر اعدام فریدون اعظمی را به شیوه ای که بازگوکردنش هم ملالت آور است منتشر کرد، تاثر و عصبانیت را با هم در چهره اش دیدم. می گفت اینها حرفی که بطور شفاهی در مورد امثال سعید سلطان پور می زدند، این بار رسما و علنا نوشته اند. هنوز امکان تماس تلفنی با یکی از کادرهای رهبری آنها وجود داشت. همایون تلفن را برداشت و پرسید این جملات از کدام مغزی تراوش کرده است؟ گویا مخاطب همایون هم خود از را از مخالفان این شیوه ها می دانست و نام نویسنده آن جملات را هم به همایون داد. همایون می گفت هرچه فکر می کنم نمی فهمم چطور ممکن است کسی که خود قربانی سرکوب است، آنهم با این همه سابقه مبارزاتی به این جا برسد!

فضای سیاسی روزبه روز مسدودتر و شرایط سخت تر می شد. رژیم برنامه سرکوب و نابودی همه سازمان های چپ را در دستور کار خود قرار داده بود، دستگیری وسیع اعضای رهبری حزب توده و خبرهایی که از شکنجه شدید آنان از درون زندان می رسید ما را برآن داشت که هرچه زودتر راهی برای حفظ اعضای آسیب پذیر سازمان، یعنی استادان دانشگاه و هنرمندانی که امکان مخفی شدنشان نبود و احتمال لو رفتن روابطشان با سازمان وجود داشت پیدا کنیم.
در این زمینه نیز مثل بسیاری از موارد دیگر همایون مبتکر و پیشقدم بود. می گفت اکثر آنانی که در محیط کارشان لو رفته اند دستگیر می شوند. می گفت آدم های غیرمشهور باید اگر بتوانند محیط کار و محل زندگیشان را عوض کنند و چهره های شناخته شده در صورت امکان به خارج اعزام شوند. ابتکارات و دوراندیشی های به موقع همایون به سازمان فرصت داد که حدود دهها تن از کادرهای ارزنده سازمان به خارج اعزام شوند که امروز همچنان جزء ذخایر و سرمایه های جنبش چپ ایران اند.

همایون به رغم توصیه و پیشنهاد رفقای همرزمش که از وی می خواستند خود نیز از کشور خارج شود بر این اعتقاد بود که او با توجه به تجارب تشکیلاتی اش موظف است برای حفظ تشکیلات حتی الامکان در داخل باشد. انگار حس می کرد که مسوولیت هر ضربه ای که به سازمان و به اعضاء وارد شود بر دوش او سنگینی می کند، و به همین اعتبار نیز برای حفظ و امنیت خود به رغم اصرار رفقای همرزمش داوطلبانه و از صمیم قلب در آخر صف ایستاده بود.
پس از ۱۶ آذر ۶۰، بحث های مفصلی در مورد اهمیت استقلال چپ میان ما جاری بود. این که همبستگی بین المللی احزاب و سازمانهای چپ نباید به برتری یکی بر دیگری و یا تحت الشعاع قرار گرفتن منافع ملی به مصالح بین المللی جنبش جهانی چپ قرار گیرد، برایمان یک اصل تئوریک و یک پرنسیب سیاسی بود که ما را از تفکر توده ای جدا می کرد.

بر آن بودیم که بدون این پرنسیب نمی شود مبارزه سیاسی شفاف و دموکراتیک در عرصه ملی پیش گرفت و نمی توان اعتماد مردم را به چپ جلب نمود. اتفاقا هر دوی ما پس از ۱۶ آذر منتظر تولد فرزندمان بودیم. همایون در آن گیرودار و با آنهمه گرفتاری ها چندین کتاب درباره روانشناسی و تربیت کودک مطالعه کرد. او و همسرش نام میهن را بر تنها فرزندشان گذاشتند. فرزند من هم ایران نام گرفت. این هر دو نام به مباحث داغی که داشتیم مربوط می شدند.
دو ماه پس از تولد میهن همایون دستگیر شد. ماجرای مقاومت درخشان وی در زندان و مناسبات او با زندانیان خود حکایتی است که در این چند جمله نمی گنجد. همایون در تابستان سال ۶۲ دستگیر و تا تابستان سال ۶۷ به مدت ۵ سال در زندان بود. در نخستین سال دستگیری از آن مرد جوان که بیش از ٣٣ سال نداشت چنان چهره تکیده و رنجوری ساختند که یکبار در برابر همسرش زندانبان او را پیرمرد خطاب کرده بود. با این همه او به گواه همبندانش روحیه امیدوار و شوخ طبع خود را در شرایط سخت زندان حفظ کرده بود تا جایی که هم بندان همایون او را منبع امید، دلگرمی و مقاومت می دانستند.
همایون سوسیالیست بود و شرط پیروزی سوسیالیسم را وحدت چپ ایران می دانست. عمیقا باور داشت که هرگونه دنباله روی از احزاب و قدرت های خارجی به هر بهانه ای یک اقدام انشعابگرانه و تفرقه افکنانه علیه جنبش و جریانات چپ ایران است. می گفت برای وحدت چپ، قائم به ذات بودن چپ و مبارزه پیگیر علیه جمهوری اسلامی دو پرنسیب ضروری اند. و البته او این پرنسیب ها را به هیچ وجه مغایر با همبستگی جهانی کارگران و جریانها و جنبش های کمونیستی و سوسیالیستی جهانی نمی دانست.

همایون، بیژن رضایی و من ساعتی پیش از دستگیری او با هم بودیم. جلسه سه نفره کمیته تئوریک. آخرین جمله ای که با ژست مخصوص و خنده همیشگی به زبان آورد به یاد دارم. هیچ کس به اندازه او از امکانات، و آدرس های تشکیلاتی اطلاع نداشت. با وجود شکنجه های وحشیانه ای که در نخستین روزهای دستگیری تحمل کرد، او هیچ یک از اطلاعاتی که می توانست به دستگیری همرزمانش منجر شود به شکنجه گران نداد.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد!

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%87%d8%a8%d8%aa-%d8%a7%d9%84%d9%87-%d9%85%d8%b9%db%8c%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d8%ba%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%87%d9%85/feed/ 0 6379
بحران هویت در روشنفکر دینی http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%d9%81%da%a9%d8%b1-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%d9%81%da%a9%d8%b1-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c/#respond Sun, 08 Aug 2021 12:45:06 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6305 کاوه آهنگر

هم چنان که فلسفه‌ی علمی نشان داده است، هویت افراد در جامعه‌ی جدید و بروز سرمایه‌داری به عوامل زیر مربوط می‌شود: نخست نوع شرکت انسان در امر تولید که برای همه یکسان است. چون همه‌ی آدمیان در حل تضاد بین انسان و طبیعت توسط کار شرکت دارند و چون امری کلی است استثناءپذیر نمی‌باشد. دوم هویت انسان در جریان مبارزه‌ی طبقاتی که در جامعه جریان دارد شکل می‌گیرد و به این ترتیب هستی اجتماعی او ساخته می‌شود. جایگاه انسان در مبارزه‌ی طبقاتی ماهیت و هویت او را مشخص می‌سازد. بدین ترتیب هویت انسان تابع دو عامل کار و شرکت در روند کار و شرکت در مبارزه‌ی طبقاتی است که در جامعه جریان دارد،بروز وظهور پیدا میکند.

در انقلاب مشروطیت، پای روشنفکران دینی به مبارزات اجتاعی کشیده می‌شود و آن‌ها تحت تأثیر گرایشات خاصی واقع می‌شوند. آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی.

گرایش آزادی‌خواهی و لیبرالیسم تا حدود زیادی با ارتباط جامعه‌ی ایران با غرب رواج پیدا می‌کند و با توجه به آثار دوره‌ی روشنگری و انقلاب فرانسه، مفهوم ازادی فردی وارد زندگی روشنفکران ایرانی به طور اعم می‌شود و روشنفکر دینی را هم در بر می‌گیرد و شاعران دوران مشروطیت در مدح و ستایش از آزادی شعر می‌سرایند و استبداد را نکوهش می‌کنند. اما عدالت‌خواهی با مضمون سوسیالیستی هم از زمان انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه در میان زحمت‌کشان ایرانی و روشنفکران جای خود را باز می‌کند و روشنفکران دینی با آن تا حدود زیادی هم‌آواز می‌شوند (شیخ محمد خیابانی و دیگران). روشنفکران دینی در انقلاب مشروطیت برای آرمان‌های سوسیالیستی و مبارزه در راه آن هیچ مانعی نمی‌بینند و با توجه به اساطیر مذهبی این حق را برای خود قائل می‌شوند که در این مبارزه برای عدالت شرکت جویند.

در جریان قرارداد ۱۹۱۹ و فروش ایران به دست وثوق‌الدوله و شرکاء، جنبش‌های ناسیونالیستی در همه جای ایران شکل می‌گیرد و روشنفکران چه چپ و چه دینی در این مبارزه با شدت هر چه تمام تر شرکت می‌جویند. در همین هنگام سرکوب ازادی‌های فردی و طبقاتی در ایران تا حدود زیادی دامن روشنفکران دینی را هم می‌گیرد و این مبارزات کج دار و مریز تا زمان ملی شدن نفت ادامه می‌یابد. ملی شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و پیوند او با نیروهای مذهبی، بزرگ‌ترین امتیاز را برای احراز هویت روشنفکران دینی به ارمغان می‌آورد که گرایشات آن‌ها را می‌توان در جبهه ملی و در حالت خاصی در نهضت آزادی و سپس در مجاهدین خلق دید.

تا پیش از انقلاب روشنفکر دینی خود را حافظ و پیش‌قراول مبارزه‌ی ضداستبدادی و تا حدودی ناسیونالیسم و تا حدودی برای عدالت اجتماعی می‌دید. در دهه‌ی ۱۹۶۰، مبارزات زحمت‌کشان در جهان به شکل چشم‌گیری از کوبا تا ویتنام و تا آفریقا گسترش می‌یابد و هر مبارزی در ایران چه مذهبی و چه غیرمذهبی خود را رهرو این جنبش جهانی برای سوسیالیسم می‌دانست و این مبارزه برای سوسیالیسم همان مبارزه‌ی ضدامپریالیستی می‌شود و روشنفکران مذهبی جهت‌گیری خود را در راستای این جنبش تعیین می‌کنند (روشنفکران دینی برای خود رسالت عدالت اجتماعی را بر‌می‌گزینند). آیت‌الله طالقانی کتاب مباحث اقتصادی اسلام را می‌نویسد و در آن سعی می‌کند که تلفیقی از سوسیالیسم و اسلام بسازد. چون در سطح جهان مبارزه در راه طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کشان با جهت ضدامپریالیستی به صورت جنبش غالب در جریان است، روشنفکر دینی هم خود را در کنار انقلابیون چپ قرار می‌هد و حتی در مواردی خود را با آن‌ها هم‌پیوند می‌بیند. به هر حال در این دوران در هیچ مبارزه‌ی اجتماعی، طبقاتی، ضداستبدادی و ضدامپریالیستی راه روشنفکر دینی از انقلابیون چپ جدا نیست.

روشنفکران دینی با تمام اعتماد به نفسی که در مبارزات اجتماعی از زمان مشروطیت تا زمان انقلاب ۵۷ پیدا می‌کنند، از چیز ناشناخته‌ای به نام تمدن غربی در ترس و هراس به سر می‌برند و پیش از آن که از طرف تمدن غرب مورد هجوم واقع شوند، شروع به سنگرسازی برای حفاظت از خودشان می‌کنند. جلال آل‌احمد با نوشتن کتاب «غرب‌زدگی» به یک باره به اسلام اصیل پناه می‌برد و با نوشتن کتاب «خسی در میقات» از روشنفکران می‌خواهد که به گذشته‌ی دور پناه ببرند و در آن جا آرامش پیدا کنند. دکتر شریعتی با عاریت گرفتن مقولات ازخود‌بیگانگی و جامعه‌شناسی نوین، تمدن غرب را متهم به پوچ‌گرایی می‌کند و در مقابل آن شیعه‌ی علوی را قرار می‌دهد. مهندس بازرگان با نوشتن کتاب «ترمودینامیک» سعی می‌کند تا اثبات کند که آب کر تمام موجودات مضر را از بین می‌برد و می‌خواهد در مقابل پیشرفت علم در غرب چاره‌ای بیاندیشد و ثابت کند که پیشرفت‌های علم با اسلام در تضاد نیست. به هر حال روشنفکر دینی از چیزی احساس خطر می‌کند و در پهنه‌ی مبارزات اجتماعی به آخرین شیوه‌های مبارزه‌ی یعنی مبارزه‌ی مسلحانه دست می‌زند تا در رقابت سیاسی از نیروهای چپ عقب نماند و در عین حال با استبداد هم مبارزه کرده باشد. روشنفکر دینی پیش از انقلاب ۵۷، از همه جهات خود را مورد تهاجم و حمله می‌بیند. در زمینه‌ی هنر، علم، معیارهای ارزشی غربی و غیره. این اضطراب و ترس از یک سو آن‌ها را وادار می‌کرد که از شر حکومت که آن را نماد غرب و استعمار می‌دانست رها سازد و از طرف دیگر به اسطوره‌های پیش از تاریخ پناه ببرد تا در سایه‌ی آن آرامش پیدا کند. در کنه نظریات آن‌ها این شعار قدیمی وجود داشت: «اگر همه به وظایف خود بر اساس قوانین اسلام عمل کنند، تمام مشکلات حل می‌شود.» به عبارت دیگر اگر اخلاقیات فردی بهبود حاصل کند، در حاصل جمع جامعه هم به خوشبختی می‌رسد و اخلاق سنگ بنایی برای آن‌ها می‌شود تا جامعه‌ی خوشبخت آینده را با آن بسازند. در پیش از انقلاب روشنفکر دینی با آوردن مثال از زندگی صدر اسلام، امید به رسیدن به مدینه‌ی فاضله را داشت و حتی آن را تحقق‌پذیر می‌دانست و الگوهای ذهنی خود را از زندگی از صدر اسلام اقتباس می‌کرد.

جامعه‌ی دهه‌ی ۴۰ در ایران با رشد شتابان راه‌های پیشرفت سرمایه‌داری را انتخاب می‌نماید و با این رشد شتابان بیش از پیش معیارهای ارزشی مورد نظر روشنفکر دینی را در هم می‌شکند و در باطن روشنفکر دینی هراس شدیدی ایجاد می‌کند. در این جا بود که تضاد بین عین و ذهن برای روشنفکر دینی به حد اعلی خود می‌رسد. این تضاد بالطبع اضطراب را در دل آن‌ها جای می‌دهد. آن‌ها راه حل را رسیدن به همان توازنی می‌بینند که در جامعه‌ی بدوی و عشیره‌ای صدر اسلام وجود داشت. از نظر آن‌ها در آن زمان همه چیز در جای خود قرار داشت و انسان می‌توانست با آرامش زندگی کند و اگر کم و کاستی هم وجود داشت در جهان دیگر جبران می‌شد. به هر حال اتوپیای آن زندگی اولیه برای روشنفکر دینی آرامش به بار می‌آورد و ساده‌زیستی آن جامعه را در مقابل زندگی پیچیده و پر زرق و برق سرمایه‌داری می‌دید و حتی آن را چاره‌ی درد هم می‌دانست.

به هر حال خاطر جمعی روشنفکران دینی پیش از وقوع انقلاب ۵۷ استمرار و تداوم داشت. ولی با وقوع انقلاب و سپس بدفرجامی آن اوضاع معکوس می‌شود. با انقلاب ۵۷ روشنفکران دینی به خیال خود به تمام آرزوهای گذشته تحقق بخشیده می‌شود و در شعار انقلاب، آزادی، استقلال، عدالت (حکومت اسلامی)

همه چیز قابل تحقق بود و به نظر می‌رسید که روشنفکر دینی به سرمنزل مقصود رسیده است. قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی و .. همه در اختیار نهادهای مذهبی قرار گرفت و روشنفکر دینی در حکومت شریک شد. این شریک بودن در حکومت همان نقطه‌ی ضعف و همان چشم اسفندیار و پاشنه‌ی آشیل بود. روشنفکر دینی با انحصارطلبی در حکومت به این موضوع نمی‌اندیشد که در صورت شکست انقلاب باید جواب‌گو باشد و با بالاخره چیزی نگذشت که تمام آرزوها و آرمان‌های انقلاب به شکست انجامید. آزادی به استبداد، عدالت اقتصادی به جور و ظلم اقتصادی، حکومت دموکراسی به حکومت دیکتاتوری و پیشرفت علم و فرهنگ به قهقرا کشیده می‌شود. در این جا بود که روشنفکر دینی بین تضاد پیش از انقلاب و شکست پس از انقلاب – بین دو سنگ آسیاب – گرفتار می‌آید. بدتر از همه این بود که هیچ نوع برون رفتی از این تضاد برای او موجود نبود. روشنفکر دینی مجبور می‌شود که دلایل این شکست را معلوم کند.

هم‌چنان که بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی نشان داده‌اند، زمانی که تضادهای بدون سنتز و راه حل وجود داشته باشد، انسان درمانده بین دو قطب تضاد و دچار پوچی و سردرگمی می‌شود و بحران هویت برای افراد پدید می‌آید. مثال بارز آن انقلاب فرانسه و شکست آن (رسیدن به دوران ناپلئون و رستوراسیون)، بحران هویت را در میان روشنفکران و مکاتب فکری آنان رایج می‌کند .تا زمانی که بعد از انقلاب ۱۸۴۸ و کمون پارس مرهمی بر آن گذاشته شود.

روشنفکر دینی به غیر از شکست آرمان‌های انقلاب که خود را در آن شریک می‌دید، نمی‌توانست از خود سلب مسئولیت کند و از طرفی نمی‌توانست گناه شکست را به گردن مردم بیاندازد. توده‌های مردم – با کشته دادن میلیون‌ها نفر و عبور داوطلبانه‌ی میلیون‌ها نفر از روی مین و تحمل گرسنگی و درد و رنج‌های بی‌پایان – ایثارگری خو را نشان داده بودند. به همین جهت روشنفکر دینی یا می‌بایستی کیان حکومت و ساختار آن را مقصر بشناسد و یا این که بر عکس پیش از انقلاب، دیگر توان حل تضادهای اجتماعی را در ذات انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی نبیند و یا عیب کار را در نظریه بداند و به این ترتیب پای به قلمرو بدعت بگذارد و بدعت ‌های دینی در هر طرف شروع به رشد نماید. روشنفکر دینی دیگر الگوی صدر اسلام را نداشت و در نظریات خود جایی و توانی برای اصلاح امور نمی‌دید و دیگر مانند پیش از انقلاب خود را پیشرو تحولات اجتمای نمی‌دانست. به همین جهت یا بایستی به زندگی خفت‌بار ذوحیاتین خود با شعار اصلاحات ادامه دهد و از حکومت دریوزگی کند و یا می‌بایستی به حکومت پشت کند. روشنفکر دینی در این جا به هر دری که می‌زند با تضاد و پارادوکس غیر قابل حل در نظریه و عمل روبرو می‌شود. موارد مختلف تضادها شامل حال روشنفکران دینی به قرار زیر است:

۱. هم‌چنان که دیدیم یکی از شعارهای روشنفکران دینی در تقابل با نیروهای چپ و اندیشه‌های چپ این بود که راه حل مشکلات جامعه، اخلاقیات اصیل صدر اسلام است. در صورتی که حکومت‌های فاسد از میان بروند و به جای آن حکومت اسلامی برقرار شود، بهشت اخلاقیت همه جا را فرا خواهد گرفت. ولی در انقلاب و پس از آن خودش هم در حکومت شرکت می‌کند و در اوائل انقلاب، همین شعار اخلاقیات را تکرار می‌کند ولی با شکست آرمان‌های انقلاب و رواج فساد و بی‌اخلاقی، روشنفکر دینی را دچار اضطراب می‌کند. چون خودش در شکل یافتن حکومت مسئولیت داشت و علاوه بر آن حکومت همان شعار غرب‌زدگی آل‌احمد را مطرح می‌سازد. با فاصله گرفتن از غرب و تمدن فاسد غرب باید به اسلام اصیل بازگشت که این بازگشت، با رشد چنین تضادی در بطن جامعه به صورت اخلاقیات فاسد، بحران هویت در روشنفکر دینی هر روز تشدید می‌شود.

۲. رابطه‌ی روشنفکر دینی با تاریخ: از نظر یک روشنفکر دینی، تاریخ سلسله وقایعی است که می‌بایستی به طور منطقی و بر اساس مشیت الهی جلو رود. در جهان‌بینی آن‌ها جهان به حال خود واگذاشته نشده است. آگاهی انسان از این مشیت از طرف پیامبران حاصل می‌شود. آن‌ها به بشریت بشارت نیک‌بختی را می‌دهند و بدین ترتیب تاریخ غایت‌گرا می‌شود.(غایت گرائی از زمان ارسطو تا عصرکنونی ادامه دارد) غایتی که در آینده وجود دارد و کیفیت زندگانی امروز بشر را رقم می‌زند. غایت‌گرایی جزء لاینفک جهان‌بینی مذهبی و از جمله روشنفکر مذهبی است. به همین جهت روشنفکر دینی بر سر دو راهی جبر و اختیار در نهایت باید جبر را اختیار کند و اراده‌ی او نمی‌تواند در این جهان چندان کارساز باشد. این تضاد در جهان‌بینی او موجب دامن زدن به بحران هویت برای او می‌شود. این تضاد در بنیادهای ذهن او جای دارد و در شرایط مختلف امکان بروز پیدا می‌کند. به دلیل غایت‌گرایی، روشنفکر دینی به الگوهای پیش‌ساخته‌ی تاریخی و اسطوره‌ای متوسل می‌شود که می‌بایستی بر اساس ان زندگی کند. اما هر الگویی متأثر از شرایط کنونی جامعه است و واقعیات جامعه می‌تواند الگوهای پیش‌ساخته را با سرعت در هم بشکند. این کهن‌الگوها به کمک روشنفکران دینی در پیش از انقلاب ساخته می‌شود و در جریان انقلاب تلاش می‌شود تا به آن‌ها واقعیت بخشند. کهن الگوهای روشنفکر دینی توسط واقعیات حکومت در هم می‌شکنند و این در هم شکستن کهن‌الگوها بحران هویت روشنفکر دینی را تشدید می‌کند.

به هر حال روشنفکران دینی در جامعه‌ی کنونی ایران وضعیت بسیار ناخوش‌آیندی دارند و راه و چاره‌ای برای حل این بحران هویت ندارند. به همین جهت انواع و اقسام راه‌های مختلف در پیش پای آن‌ها قرار می‌گیرد. از التقاط‌گرایی، لیبرالیسم، جزم‌گرایی همراه با خشونت، اصلاح‌طلبی و از همه مهم‌تر بدعت‌گذاری.

۳. همیشه پس از شکست در انقلاب علاوه بر عرفان‌گرایی، حرکت‌های افراطی هم پای به عرصه می‌گذارند. از نظر تاریخی پس از فورپاشی اردوگاه سوسیالیسم، مبارزات طبقاتی به کناری می‌روند و افراط‌گرایی مذهبی پای به عرصه می‌گذارد (داعش). جنبش که از یک سو خواستار زندگی بر اساس الگوی صدر اسلام است و از سوی دیگر خواستار محو تمدن می‌باشد. تضادی که نمی‌تواند هیچ سنتز و راه‌حلی داشته باشد. روشنفکر مذهبی در میان این دو سر تضاد، انتخاب اتوپیایی صدر اسلام و انتخاب تمدن قرار می‌گیرد. این تضاد هم به نوبه‌ی خود بر بحران هویت می‌افزاید.

۴. روشنفکر مذهبی که پیش از انقلاب غرب‌زدگی را سرلوحه‌ی کار خود قرار داده بود، پس از شکست آرمان‌های انقلاب روی به لیبرالیسم غربی می‌آورد (صندوق رأی). آن‌ها توقع دارند که با صندوق رأی سازش بین توده‌های مردم و حکومت ایجاد شود. طرفداری از آزادی‌های فردی بی‌چون و چرا در میان جوانان حرف اول را می‌زند و تجارت فردی سرلوحه‌ی کار در جوانی می‌شود. ولی روشنفکر دینی نمی‌تواند که یک‌پارچه از ازادی فردی دفاع کند چون فکرش در گرو سنت‌ها و روایت‌های کهن است. به همین جهت رو به التقاط می‌آورد. هم بخشی از آزادی‌های فردی را می‌خواهد و هم بخشی از سنت‌ها را و سازگار نبودن این دو گذایش در نهایت باز هم بر بحران هویت او می‌افزاید.

۵. روشنفکر مذهبی اکنون هیچ نظریه‌ی اجتماعی و سیاسی منسجمی ندارد و همان گونه که بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی نشان داده‌اند، جامعه‌ی سرمایه‌داری و سرمایه بدون هیچ ایدئولوژی و نظریه‌ای به طور مکانیکی راه خود را به پیش می‌برد و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم فردی هر دو تبدیل به نیروی محرکه برای پیشرفت جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌شود. میدان وسیع لیبرالیسم اقتصادی هم از آن‌ها حمایت می‌کند. به این ترتیب روشنفکر مذهبی هم در این میدانی که سرمایه‌داری ساخته حذف و سپس دفن می‌شود. در همین دوران مرگ آرمان‌های پیش از انقلاب در پیش چشمان روشنفکر دینی رخ می‌دهد و در او تخم تردید و شک را می‌کارد. این تردید بنیادین به صورت تضاد اساسی در جهان‌بینی او رخنه می‌کند. روشنفکر دینی برای مسائل بغرنج اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه پاسخ نظری و تئوریک ندارد. به همین جهت در حالت انفعالی قرار می‌گیرد و این انفعال او را به نوسان می‌کشد. هر چهار سال به دنبال یک رئیس‌جمهور است و امید دارد که شاید امدادهای غیبی آن‌ها و مردم را نجات دهد.

۶. روشنفکر دینی دیگر مانند پیش از انقلاب با اعتماد به نفس و افتخار زندگی نمی‌کند. دیگر قهرمانان خود را ندارد. قهرمانانی که به آن‌ها افتخار کند و به همان جایی می‌رسد که برشت گفت «وای بر ملتی که قهرمان ندارد و وای بر ملتی که به قهرمان نیاز دارد.» قهرمانان پیش از انقلاب امروز جای خود را به کسانی داده‌اند که از حکومت التماس شفقت و ازادی و عدالت دارند (تاج‌زاده و امثالهم).

۷. روشنفکر مذهبی هرگز فکر نمی‌کرد که پس از انقلاب ۵۷ با بناپارتسم مذهبی در ایران و منطقه روبرو شود. روشنفکر مذهبی پیش از انقلاب طرفدار افکار انترناسیونالیستی انسان‌دوستانه و ضداستعمار بود و تصور چنین بناپاتیسم مذهبی را نداشت که در تضاد با ملی‌‌گرایی بود و بدین ترتیب مجبور به سکوت در مقابل این پدیده شد و این سکوت هم بر بحران هویت او می‌افزاید.

۸. ملی‌گرایی که جزء افتخارات روشنفکر مذهبی بود، پس از انقلاب با ضربه‌ای متلاشی شد که هرگز فکرش را هم نمی‌کرد. درست همان زمان که در حکومت شریک بود با شعار «ملی‌گرایی شرک است» روبرو می‌شود و بدین ترتیب یک باره مفاخر ملی خود را از دست می‌دهد و یا مجبور می‌شود از آنان دست بشوید. از روشنفکر مذهبی مانند سایر آحاد ملت خواسته می‌شود که فرزندش را به گونه‌ای تربیت کند که وطنش را دوست نداشته باشد. همین فرزندان بودند که به صورت میلیونی با بریدن مهر از خاک وطن رو به مهاجرت گذاشتند.

۹. علاوه بر مطالب فوق، وجود حالت کلی از خودبیگانگی (الیناسیون) در جوامع سرمایه‌داری هم خود به خود موجب اضطراب و نگرانی و پوچی انسان‌ها در جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌شود. مقوله‌ی از خودبیگانگی از بدو پیدایش جامعه‌ی سرمایه‌داری مورد توجه بوده است و محتوای بسیاری از آثار ادبی و هنری و فلسفی قرن بیستم و بیست و یکم می‌باشد (مسخ کافکا، بیگانه‌ی کامو و ..). چون بنا بر نظریه بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی، در جامعه‌ی سرمایه‌داری، محصول کار از آفریننده‌ی آن جدا می‌شود و در مقابل خالق خود قرار می‌گیرد و چه بسا با نیروی بیشتر بر خالق خود حکم می‌راند (پیدایش کالا و پول)، بدین ترتیب راه برای دو شقه شدن هستی اجتماعی انسان در جامعه‌ی سرمایه‌داری فراهم می‌شود و با دو شقه شدن بحران هویت در همه‌ی ابعاد ظاهر می‌شود. چنان که نیما در شعر افسانه می‌گوید «که من زاده‌ی اضطراب جهانم». این از خود بیگانگی کلی در جامعه‌ی سرمایه‌داری که شامل حال روشنفکر مذهبی هم می‌شود بر بحران هویت او اضافه می‌کند.

نتیجه

هستی اجتماعی روشنفکر مذهبی در گرداب تضادهای لاینحل سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، فلسفی، فرهنگی، هنری و ایدئولوژیکی گرفتار می‌آید و به این ترتیب با تلخ‌ترین دوران تاریخ زندگی خود روبرو می‌شود که موجب تزلزل در روحیه‌ی او می‌گردد. نوسانات فکری شدید او را احاطه می‌کند. این نوسانات نمی‌تواند در فکر و اندیشه‌ی او نفوذ نکند. این نوسانات حتی در ایدئولوژی او هم رسوخ می‌کند و شاهد بدعت‌گذاری در اندیشه‌ی دینی می‌شویم. بنابر قول دین‌داران «فاصله‌ی بین کفر و ایمان یک قدم است». در این شرایط علاوه بر بدعت‌گذاری، پناه بردن به خلوت و انزوا روز به روز بیشتر رشد می‌کند و عرفان‌زدگی و صوفی‌گری کم‌ترین بهایی است که روشنفکر دینی می‌تواند با امنیت خاطر بپردازد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%d9%81%da%a9%d8%b1-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c/feed/ 0 6305
بازتاب انقلاب ۵۷ در صف‌بندی نیروهای سیاسی امروز http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%ab-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b5%db%b7/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%ab-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b5%db%b7/#respond Sun, 04 Jul 2021 05:11:59 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6213 کاوه آهنگر

یکی از جالب‌ترین جنبه‌های انقلاب ۵۷ در این است که شرکت‌کنندگان در این انقلاب اکنون زنده‌اند و علاوه بر این که حافظه‌ی تاریخی آن‌ها از این چهل و چند سال با خبر است، از تاریخ پیش از انقلاب هم آگاهی دارند. به همین جهت این دو بخش آگاهی اکنون با یکدیگر تلاقی کرده‌اند. این تلاقی منجر به عناصر اتوپیایی، رمانتی‌سیسم، پسیویسم(انفعال Pasivism)، سکتاریسم، گلوبالیسم و ناسیونالیسم شده است.

رمانتیسیسم

رمانتیک‌ها با مقایسه‌ی وضعیت کنونی با گذشته خواستار بازگشت به آن دوران هستند و مهم‌ترین استدلال آن‌ها مقایسه‌ی آزادی‌های فردی آن دوران و این دوران و قانون‌مداری و قانون‌شکنی و تضادهای روبنایی از این قبیل است. آن‌ها به تضادهای کم‌رنگی متوسل شده‌اند که توان دگرگونی را ندارد. تضادها می‌بایستی حالت پویا و پررنگ داشته باشد و آماده‌ی جهش از موانع باشد. آن‌ها می‌خواهند در تونل زمان به عقب بازگردند و ازنعمات‌ آزادی‌های فردی و کمی هم از رفاه عمومی آن دوران مستفیذ شوند. خواسته‌ی آن‌ها با دو مانع عینی بزرگ مواجه است. اول این که زمان برگشت‌پذیر نیست و دوم این‌ که طبقات جدیدی که پس از انقلاب شکل گرفته‌اند، اهداف و محتوای دیگری نسبت به گذشته دارند. اما نقاط قوت رمانتیک‌ها چنین است: آن‌ها در قلمرو هنر، قلمرو علم، تشکیلات اداری، قوانین مدنی و داشتن ارتباط با جهان خارج و تا حدودی پیشرفت‌های صنعتی و برنامه‌ریزی بر موارد مشابه پس از انقلاب برتری دارند و از مردم می‌خواهند که به این دلایل از آن‌ها حمایت به عمل آورند. وضعیت رمانتیک‌های ایرانی درست مانند وضعیت رمانتی‌سیسم در فرانسه بعد از روی کار آمدن ناپلئون است. رمانتیک‌های فرانسوی (از جمله بالزاک) همیشه در حال تأسف خوردن و ستایش از گذشته‌ی پیش از انقلاب بودند. اما چرا آرزوهای رمانتیک‌های ایرانی قابل تحقق نیست؟

۱. زحمت‌کشان ایرانی چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب تفاوت کیفی در وضعیت زندگی خود نمی‌بینند. چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، حرکتی در جهت منافع طبقاتی آن‌ها صورت نگرفته است.

۲. زحمت‌کشان و کارگران چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب از داشتن تشکیلات مستقل کارگری برخوردار نیستند.

۳. حافظه‌ی تاریخی آن‌ها در حاشیه‌نشینی در شهرها، بین پیش و پس از انقلاب تفاوتی نمی‌بیند.

بدین ترتیب تضادهای رمانتیک‌های ایرانی برای بازگشت به دوران گذشته تبدیل به درد و رنج‌های زیباشناسی می‌شود که خود را در عرصه‌ی ادبیات، سینما و تئاتر و خلاصه هنر، نشان می‌دهد.

رمانتیست‌ها به خوبی می‌دانند که هر گونه تحول کیفی در جامعه نیازمند فعالیت زحمت‌کشان است و جلب حمایت زحمت‌کشان از طرف رمانتیست‌ها کار مشکلی است.اگر در شرایط کنونی بخواهیم از رومانتیستها بصورت مصداقی نام ببریم شاید بتوان سلطنت طلبان،مشروطه خواهان و.. را نام ببریم

اتوپیائی ها

بخش اتوپیایی شرکت‌کننده در انقلاب ۵۷ خود از دو بخش مهم تشکیل شده است. اتوپیایی‌های چپ و اتوپیایی‌های راست. اتوپیایی‌های چپ با دیدن میلیون‌ها نفر تظاهرکننده به این توهم می‌رسند که این نیروی بی‌نظیر علاوه بر برچیدن رژیم شاهی توانایی ساختن جامعه‌ای آزاد با عدالت اجتماعی و اقتصادی را دارد. به هر حال آن‌ها بدون این که نگاهی به عقبه‌ی جمعیت‌ بیاندازند ، متوجه نبود سازمان انقلابی و حزب پرولتاریایی که آن‌ها را متشکل سازند، نمی‌شوند. چیزی که نقطه‌ی پایان را بر خواسته‌های آن‌ها خواهد گذاشت. این اتوپیایی‌ها با ساده‌لوحی تمام آن چنان غرق در ایده‌آلیسم انقلابی بودند که راه انحراف در حمایت از رژیم جدید به هر قیمت را در پیش گرفتند و چون پایه‌های تشکیلات کارگری را نداشتند، ریسمان نجات خود را به اردوگاه سوسیالیسم پیوند زدند و اردوگاه سوسیالیسم را به تنهایی برای رسیدن به آرزوهای خود کافی می‌دانستند. در مقابل این ساده‌لوحان، اتوپیایی‌هایی بودند که در طیف چپ افراطی قرار گرفتند و می‌پنداشتند که با همان فعالیت‌های مخفی و مسلحانه می‌توانند موفق به براندازی رژیم حاکم شوند. به هر حال این دو راه بود که هم ساده‌لوحان اتوپیایی و هم افراط‌گرایان آن‌ها را به یک راه کشاند که به جهنم ختم می‌شد. این هر دو شاخه نتوانستند ارزیابی درستی از قدرت سرکوب رژیم داشته باشند به همین جهت متحمل بزرگ‌ترین قربانیان تاریخ ایران شدند. آن‌ها نمی‌توانستند درک کنند که چنین سازمان‌های بدون پشتوانه‌ی توده‌ای را حتی از نظر فیزیکی هم می‌توان از میان برداشت. بزرگ‌ترین استثناء میان اتوپیایی‌های چپ از طرف کسانی رخ داد که با نظریه‌ی راه رشدغیرسرمایه‌داری و این که این انقلاب دموکراتیک و ملی و ضدسرمایه‌داری است پا به میدان گذاشت. آنها حتی برای فریب دادن خود متوسل به نظریه‌ی «رژیم ضدامپریالیستی است» شدند و این مسئله را فراموش‌ کردند که تنها طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کش است که می‌تواند مبارزه بر علیه امپریالیسم را تا پیروزی ادامه دهد. آن‌ها تا آن جا پیش رفتند که نظریات کمونیست‌های وطنی را جایگزین نظریات مارکسیسم-لینینیستی کردند و آن چنان در راه و روش‌های رویزیونیستی فرو رفتند که امروزه هم به دنبال کیش شخصیت هستند و با شکست‌هایی که متحمل شدند آن‌ها نیز به نوعی به رمانتی‌سیسم گرایش پیدا کردند و دلیل حقانیت خود را در رخ‌دادهای تاریخی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ می‌بینند.اگر بخواهیم مثال ومصداقی را بیان کنیم از حزب توده ایران برهبری کیانوری و سازمان اکثریت به رهبری فرخ نگهدار بعنوان پرجمدار طیف راست چپ ایران وسازمان اقلیت،چریکها به رهبری اشرف دهقانی،سازمان پیکار …را بعنوان افراطیون چپ نام برد.

بخش دوم شرکت‌کننده اتوپیایی در انقلاب کسانی بودند که چشم‌انداز آن‌ها از حکومت، حکومت علی و صدر اسلام بود. از نظر آنان رجعت و بازگشت به صدر اسلام همه چیز ،از جمله عدالت اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد. ایمان مذهبی همراه با اساطیر بانفوذی که در توده‌های مردم داشت راه همواری در پیش رو داشت. ترس از کمونیسم جهانی، امپریالیسم را در مقابل آنان در موضع انفعالی قرار می‌دهد. نهادهای مذهبی با تشکیلات موجود خود به سادگی رهبری مبارزه را بدست می‌گیرند و هر اندازه هم که انقلاب پیش می‌رفت جزم‌گرایی هم پیش می‌رفت و کیش شخصیت هر چیز را رهبری می‌کرد. به هر حال توده‌های مردم با اتوپیای حکومت عدل علی و الهی پای به میدان گذاشته بودند. در این میان روشنفکران مذهبی اتوپیایی هم با خوش‌باوری مردم را برای حمایت از رژیم اسلامی آماده می‌سازند و با زنده کردن اساطیر در ذهن توده‌های مردم نیرویی بزرگ فراهم کردند که ادامه‌ی آن تا نزدیک پایان جنگ هم ادامه‌ی حیات می‌دهد. هر چند پس پس از مدتی واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی بخش بزرگی از روشنفکران مذهبی را به تفکر دوباره وا داشت و این پرسش را مطرح کرد که آیا با این قواعد و روایت‌های اساطیر مذهبی می‌توان به حکومتی دلخواه رسید یا خیر. این گروه تا به امروز مشغول تجدیدنظر در عقاید اولیه‌ی خود هستند و باز هم بی‌شک در آینده‌ی سیاسی ایران نقش بازی خواهند کرد(نو اندیشان دینی،اصلاح طلبان و…). اما بخش عقب‌مانده این اتوپیا(اصولگرایان وطرفداران خلیفه گری و..) با سرعت زیاد رابطه اولیه خود را با مردم از دست می‌دهند و به سکتاریسم نظامی و ایدئولوژی پناه می‌برند. این‌ها تنها قشر شرکت‌کننده در انقلاب بودند که هیچ آینده‌ی سیاسی برای خود نمی‌بینند و هر روز سعی می‌کنند با گسترش دگماتیسم فکری رابطه‌ی خود را با اتوپیای اولیه حفظ کنند و در این کار از حمایت مردم بی‌بهره مانده‌اند.

ناسیونالیسم

ناسیونالیسم همیشه در طول تاریخ به صورت یک تیغ دو لبه عمل کرده است و دلیل آن این است که جایگاه طبقاتی آن اقشار میانی جامعه است. در زمانی که مبارزات ضداستعماری در جهان جریان داشت به عنوان نیروی مترقی به صورت متحدان نیروهای دموکراتیک وارد عمل شدند. در هند، الجزایر، اندونزی، چین، غیره و در ایران نیروهای ملی به رهبری دکتر محمد مصدق مبارزه بر علیه انگلیس را با پیروزی دنبال می‌کند و موفق می‌شود که حقوق ملت ایران را استیفا کند. این پیروزی سرمایه‌ی بزرگی را برای ملی‌گرایان فراهم ساخت و حکومت شاه را در تشویش و اضطراب فرو برد. ترسی که موجب سرنگونی او شد. ولی تا پایان رسیدن مبارزات ضد استعماری در دهه‌ی ۱۹۸۰ نیروهای ملی پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی جهت‌یابی خود را گم کرده و به شوونیسم در غلطیدند که کشورهای اروپای شرقی بهای آن را پرداختند و حتی در جهت عکس وحدت ملی به حرکت در آمدند که نمونه آن تجزیه‌ی کشور یوگسلاوی سابق بود. اما در ایران نیروهای ملی بعد از اصلاحات ۱۳۴۰ به دو شاخه‌ی مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شدند. شاخه‌ی مذهبی ( نهضت آزادی به رهبری مهنس بازرگان )با شعار «هم اسلام، هم ایران» در نهایت در انقلاب ۵۷ به جنبش اتوپیایی دگماتیسم پیوستند و نیروهای لائیک (جبهه ملی به رهبری دکتر سنجابی) که در دهه‌ی ۱۳۴۰ در اثر شروع و گسترش مبارزه‌ی مسلحانه به حاشیه رانده شدند، توان سیاسی خود را از دست می‌دهند و بالاخره رهبران آن در پاریس تسلیم حکومت جدید می‌شوند. به هر حال نیروهای ملی در انقلاب ۵۷ در دریای حرکت اتوپیای دگم مذهبی حذف می‌شوند و رهبران آن دیگر نتوانستند رهبری سیاسی جامعه را به دست آورند. البته تا زمانی که طبقه متوسط ایران باشد، نیروهای ملی هم خواهند بود ولی هم‌چنان که در دهه‌ی ۱۳۴۰ ارتباط و پیوند آن‌ها با زحمت‌کشان و طبقه‌ی کارگر از میان می‌رود، امروز هم همان راه را طی می‌کنند و در سکتاریسم سیاسی باقی می‌مانند.

گلوبالیسم

پیشرفت‌های بزرگ اقتصادی در آسیای جنوب شرقی به ویژه ژاپن، کره‌جنوبی و مالزی و .. موجب شد که بسیاری از روشنفکران دلیل این پیشرفت را در جهان شدن سرمایه بدانند. آن‌ها با مقایسه‌ی ژاپن و کره‌جنوبی بعد از پیوستن به اقتصاد جهانی و سرمایه‌داری جهانی و از بین رفتن حکومت‌های سوسیالیستی به این نتیجه می‌رسند که تنها راه، همراه شدن با اقتصاد جهانی و سرمایه‌داری جهانی است. چنین طرز تفکری بعد از ناکام ماندن انقلاب ۵۷ در بین روشنفکران و هم‌چنین بعضی از سرمایه‌داران رژیم (هاشمی رفسنجانی) شایع و رایج می‌شود و اکنون هم طبقه‌ی نوکیسه‌ی سرمایه‌داری ایران،‌ چه مذهبی و چه غیرمذهبی، از طرفداران آن می‌باشد. به ویژه از نظر ایدئولوژیک از این موضوع هم بهره می‌برند که گلوبالیسم طرفدار آزادی‌های فردی است و آزادی‌های فردی را به عنوان یک آرمان اجتماعی به جای آرمان طبقاتی قرار می‌دهند. این تفکر آخرالامر شاید به استحاله‌ای هم در حکومت منجر شود و هیئت حاکمه برای حفظ ثروت‌های بادآورده‌ی خود به پای سرمایه‌داری جهانی بچسبد. اگر ناآرامی‌های اجتماعی در ایران مهار شود، امکان تحقق چنین سناریویی در ایران بسیار زیاد است. اگر به گفته‌ی همتی (رئیس سابق بانک مرکزی و نامزد ریاست جمهوری) توجه کنیم اصل مطلب روشن می‌شود. وی در شعارهای انتخاباتی خود می‌گفت «تنها راه پیشرفت مملکت سرمایه‌گذاری است» و با توجه به این که این شخص رئیس کل بانک مرکزی و هسته‌ی اصلی برنامه‌های اقتصادی حکومت بوده است، می‌توان تحقق این سناریو را به روشنی دید.پیوستن به صندوق بین الملی پول وبانک جهانی و.. در بین اپوزیسیون راست،جمهوری خواه و حتی طرفداران سوسیال دموکراسی غربی، تبلیغ و ترویج میشود.چپ ها و کمونیست ها با این امر مخالف هستند.

پسیویسم

بعد از ناکام ماندن انقلاب ۵۷ و جریانات اصلاح‌طلبی و شورش‌های خیابانی ۹۶ و ۹۸ و کشتار بی‌سابقه‌ی مردم توسط نیروهای مسلح، امید به دگرگونی و تغییر وضعیت در میان بسیاری از اقشار میانی از میان می‌رود. شکست هر انقلابی پسیویسم را به دنبال داشته و دارد (مثل انقلاب کبیر فرانسه و ناپلئون، شکست انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه). روشنفکران میان‌حالی که امکان تحقق هیچ‌گونه از خواسته‌های خود را به ویژه خواسته‌های فرهنگی و اجتماعی را نمی‌بیند، خود را تسلیم حوادث کرده و منتظرند تا ببینند چه می‌شود (شاید فرجی شود!). نومیدی در میان این اقشار تا جایی است که دخالت خارجی را هم برای حل مسائل خود منفی نمی‌نگرند وچنین سرخوردگی شدید موجب آن شده که میلیون‌ها ایرانی از ایران مهاجرت کنند. این اقشار شاید تا حدودی در مبارزه‌ی منفی اجتماعی شرکت کنند ولی به هیچ وجه به صورت نیروی فعال وارد صحنه سیاسی ایران به این زودی نخواهند شد.

مهم‌ترین نکات مشترک این گرایشات عبارتند از:

۱. قطع رابطه با زحمت‌کشان و طبقه کارگر و نکته عجیب تاریخی در این است که این قطع رابطه نه فقط درباره‌ی این گرایشات صادق است، بلکه درباره‌ی حاکمیت هم به شدت صدق می‌کند.

۲. آبشخور تمام این گرایشات طبقه‌ی متوسط و اقشار بینابینی است؛ هر چند حکومت با ساختن یک اریستوکراسی مذهبی اشرافی در صدد ساختن مبنای طبقاتی جدید برای خودش می‌باشد تا بتواند با اتکاء به آن به حکومت خود ادامه دهد و شرایط فساد اقتصادی و اجتماعی و اداری و رانت‌خواری تا چند سال آینده این امکان را برای هیئت حاکمه به خوبی فراهم خواهد ساخت. مگر این که تحولات طبقاتی در درون جامعه مانع از این کار شود.

۳. بالطبع تمام این گرایشات به دلیل پایگاه طبقاتی خود دچار سکتاریسم می‌باشند و تضادهای بین نیروهای اپوزیسیون به همین دلیل است.

۴. چون ثبات طبقاتی در جامعه وجود ندارد، تحولات آن متأثر از وضعیت جهانی می‌باشد که این خود در جهت بخشیدن به آینده‌ی جنبش اثربخش است.

۵. میلیتاریسم رو به رشد در جامعه و قدرت گرفتن روزافزون آن مانع دیگری در سر راه جنبش است.

۶. تنها نکته‌ی مثبت این جریانات اخیر، حرکت‌های مستقل کارگری است که احتمال دارد راه خود را در تاریخ برای آینده بگشاید.

۷. بی‌فرجامی و بی‌نتیجه ماندن انقلاب ۵۷ در میان روشنفکران اتوپیایی جزم‌گرا وابسته به حکومت منجر به پیدایش بدعت در عقاید مذهبی می‌شود و شکست و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همراه با نابودی فیزیکی گروه‌ها و احزاب چپ منجر به پیدا شدن طیف وسیعی از رویزیونیسم راست در میان روشنفکران شده است که مهم‌ترین وجه آن انکار انقلاب و طرفداری از اصلاحات و رفرم است.

۸. در اثر به فرجام نرسیدن آرمان‌های انقلاب ۵۷ تضاد بین این ایده‌آل‌ها و وضعیت موجود به حد اعلی خود رسیده است. برای روشنفکران اتوپیایی مذهبی، دو راه باقی مانده است. یا پذیرفتن وضع موجود و همگام شدن با حکومت که برا آنان بحران هویت می‌سازد و آن‌ها مجبور می‌شوند به توجیه فروریزش معیارهای ارزشی بپردازند و در گوشه و کنایه آه و ناله‌ی خفیف کنند و یا این که وضع موجود را نپذیرند. که در این حالت آنان را روی در روی حکومت قرار می‌دهد. نوسان بین این دو قطب به طبقه‌ی متوسط کشانده شده و طبقه‌ی متوسط رو به بالا را کاملاً به پشتیبانی حکومت کشانده و طبقه‌ی متوسط رو به پایین ره به حرکت‌های رادیکال سوق می‌دهد.

۹. همین وضعیت برای روشنفکران طیف چپ رخ می‌دهد. آن‌ها برای سازش با وضعیت نا بهنجار کنونی متوسل به تئوری رویزیونیستی مبتنی بر نفی انقلاب و طرفداری از اصلاحات می‌کشاند و شعار مردم‌فریب عدم توسل به خشونت و «از سوریه‌ای شدن ایران جلوگیری کنیم» و «خطر نئوامپریالیسم جدی است، متحد شویم» را سر می‌دهند و بالطبع به خلاء پوچی ورود می‌کنند(بخشی از سازمان اکثریت به رهبری نگهدار،حزب چپ ایران-فدائیان، تحول طلبان و چپ راستهای وطنی و..) و بخش دیگر که نمی‌خواهند تسلیم شوند و می‌خواهند هویت انقلابی خود را حفظ کنند، به دنبال راه حل‌های غیرسازشکارانه می‌گردند.(اتحاد فدائیان،راه کارگری ها، طیف اقلیت و…) در این جامعه طبقه‌ی متوسط رو به بالا از روشنفکران نوع اول و طبقه‌ی متوسط رو به پایین از روشنفکران نوع دوم حمایت می‌کنند.

نتیجه

به هر حال به دلیل تضاد فوق‌الذکر بحران هویت در تمام ارکان جامعه نفوذ کرده است و حتی بنیادهای خانواده را نیز از جا کنده است و رسالت سرمایه‌داری را برای این منظور سرعت بخشیده است و نظریه‌پردازان اجتماعی برای حل این تضاد، آزادی‌های فردی و لیبرالیستی را توصیه می‌کنند و از مبارزه‌ی طبقاتی دوری می‌جویند. ولی ناگفته نماند که در اثر این تضاد هارمونی و هماهنگی در جامعه از بین رفته و آنارشی لجام‌گسیخته‌ای ممکن است هر چیز را در بر گیرد. این از میان رفتن هماهنگی در ظاهر به نفع حکومت است ولی در بلند مدت حکومت هم در همین چاه ویل‌ آنارشی و فروپاشی فرو خواهد رفت.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%ab-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%db%b5%db%b7/feed/ 0 6213
سالگرد انقلاب بهمن؛ خانه از پای بست ویران است http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86%d8%9b-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b3%d8%aa-%d9%88%db%8c%d8%b1/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86%d8%9b-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b3%d8%aa-%d9%88%db%8c%d8%b1/#respond Sat, 13 Feb 2021 10:15:20 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6031 برآمد هیولای فاشیسم اسلامی نه در آسمان بی ابر بلکه در شرایط خاص و بر بستری بود که رژیم محمد رضا شاه بوجود آورده بود، استبدادی که در زمینه آزادیهای سیاسی هیچ حقی را برای آحاد جامعه برسمیت نمی شناخت بطوریکه حتی احزاب دست ساخت خود را تعطیل و با تاسیس حزب « رستاخیز » و تلاش برای تحمیل آن به مردم، هر نوع آزادی خواهی و حق طلبی را در نطفه خفه کرد. او با اجرای «اصلاحات ارضی» و نداشتن هیچ برنامه ای که بتواند در زندگی اسفبار میلیونها دهقان تهیدست بی زمینی که به حاشیه شهرهای بزرگ رانده شده بودند، گشایشی ایجاد کند، زمینه شکلگیری کپر نشینی و حلبی آبادها را فراهم ساخت. ساکنین این آلونک ها حتی از دسترسی به آب و برق هم محروم بودند.

از سویی دیگر، شاه در همان شرایط با تخصیص بودجه های کلان به حوزه های مذهبی و گشودن درهای تبلیغات دینی در مدراس و رسانه‌های رسمی به روی روحانیت درباری، زمینه مناسبی برای رشد ارتجاع اسلامی و هیات های مذهبی فراهم ساخت، هیات هایی که مخصوصاً در دو سال آخر حکومتش توانستد مردم را از طریق مساجد و به پشتیبانی از خمینی سازماندهی کنند. این در شرایطی بود که شاه طی سالهای سلطنتش امکان رشد نیروها یا احزاب چپ و مترقی که آماج اصلی برنامه خود را آزادی، دمکراسی، استقلال و عدالت اجتماعی قرار داده بودند را از میان برده بود.

با استبداد مطلقی که شاه در سالهای آخر حکمرانی خود برقرار کرده بود، خود را مجاز میدانست که هر نوع جنایتی را مرتکب شود، از به رگبار بستن کارگران جهان چیت کرج در سال ۵۰ که در اثر آن چندین کارگر کشته یا مجروح شدند، گرفته تا سرکوب کارگران کارخانه چیت لندور در اعتراض به عدم پرداخت دستمزدشان در سال ۵۳ و کارگران کارخانه شاهیز در سال ۵۴ که برای کمی دستمزد اعتصاب کرده بودند و یا سرکوب خشن اعتراضات کارگران کوره پزخانه های اطراف تهران و ….

از افزایش سریع بهای نفت در سال ۵۳ و افزایش تولید آن به ۶ میلیون بشکه در روز فقط ده درصد آن برای مصرف داخلی هزینه شد و این در شرایطی بود که دو میلیون زاغه نشین در فلاکت مطلق بسر می بردند و دو میلیون دیگر در سرپناه هایی با یک اطاق زندگی می کردند. آخرین تیر خلاص به زندگی این توده های تهیدست و محروم تخریب آلونک ها یشان بود.

از دیگر سو، خرید هفت میلیارد و دویست ملیون دلار اسلحه از انگلیس و امریکا، لشگر کشی به ظفار و سرکوب جنبش مردمی آن و یا فرستادن جت های جنگنده به ویتنام به هدف کشتار مردم بپاخاسته علیه امپریالیسم امریکا و حیف و میل میلیون ها دلار در جشن های دوهزار و پانصد ساله، مسائلی نبود که از دید مردم پوشیده بماند، مردمی که با افزایش تورم در سال پنجاه و سه از بحران اقتصادی و خفقان سیاسی تحت فشار مضاعف قرار داشتند.

بی سبب نبود که خمینی توانست توده های محروم و تهیدست حاشیه تولید و لایه های سنتی و متوهم به مذهب و روحانیت را بسادگی فریب دهد و با دروغهایی همچون « آب، برق، انرژی، طبابت و حفظ الصحه و تعلیم و تربیه مجانی…» و « آزادی پوشش برای زنان و آزادی های سیاسی برای همه از جمله ژورنالیست ها، لیبرال ها و مارکسیست ها… » و «بنای یک جمهوری مثل جمهوری فرانسه …» اکثریت جامعه را به پشتیبانی از خود جلب کند.

خمینی، اما به زودی همه وعده هایی که داده بود را کنار گذاشت و با بسیح بخشی از همین نیروهای متوهم سازمان داده شده، سرکوب آزادی خواهان، روشنفکران، کارگران پیشرو، دگراندیشان، زنان، دانشجویان، اقلیتهای مذهبی و خلق های تحت ستم را با شدتی دهها برابر خونبارتر از رژیم های پیشین آغاز کرد و دامنه آنرا به ترور مخالفین در سراسر جهان گسترش داد. او انقلاب توده هایی که با شعار « نان، مسکن، آزادی و عدالت » قیام کرده بودند را بر پای هیولای تمامیت خواهی خود سر برید.

در حقیقت، ماموریتی که در اثر توافق دول امپریالیستی به خمینی واگذار شده بود هیچ ربطی به مشکلات مردم و بحران اقتصادی و سیاسی جامعه نداشت بلکه در راستای مبارزه با کمونیسم و ترس از به خطر افتادن منافع کشورهای غربی در ایران و منطقه طرح ریزی شده بود. انقلاب مصادره شد ولی هدف های آن که آزادی، عدالت اجتماعی، استقلال و زندگی توام با کرامت بود بجا ماند. به همین خاطر اهداف بزرگ آن انقلاب شکست خورده یعنی رویارویی با نابرابریهای طبقاتی و تبعیضات چندگانه جنسیتی، نژادی، مذهبی و قومی تداوم یافته و به مبارزه علیه رژیم سرمایه داری اسلامی ادامه پیدا کرده است .

تبعیض علیه زنان که بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند در تاریخ حکومت های فاشیستی سابقه نداشته است. درصد اشتغال زنان از ۱۴ درصد تجاوز نمیکند و نسبت به مردان از دستمزد و مزاایای پائینتری برخوردارند.

از سویی دیگر، در قانون کار هیچ ضمانتی بر ممنوعیت اخراج زنان پس از مرخصی زایمان در کار نیست. طبق تحقیقات سازمان تامین اجتماعی در سال ۹۶ در مدت یکسال و نیم ۴۷ هزار زن به دلیل استفاده از مرخصی زایمان از کار اخراج

شده اند. حتی در زندان های زنان، برای تباه کردن جسم و جان آنها شکنجه طاقت فرسای «تابوت» و «قبر» را وضع کردند. ابعاد سرکوب مرزی نمی شناسد. تبعیض و سرکوب علیه اقلیتهای مذهبی، فعالان حفاظت از محیط زیست، فعالان جامعه مدنی و دگرباشان طی ۴۲ سال بی وقفه ادامه داشته است.

سرکوب و استثمار شدید طبقه کارگر از همان سالهای اولیه حاکمیت جمهوری اسلامی آغاز شد، طبقه ای که در جریان انقلاب با اعتصاب عمومی نفتگران کمر رژیم شاه را شکست و موجبات سرنگونی رژیم پهلوی را فراهم کرده بود. کارگران در سراسر حیات رژیم اسلامی سرکوب شدند شوراها و تشکل های مستقل آنها درهم شکسته شد و صدها نفر از آنها پس از سی خرداد ۶۰ شکنجه و اعدام شدند. زمانیکه کارگران « ذوب مس » خانون آباد در سال ۱۳۸۲ بر پلاکاردهای خود نوشتند « خط فقر ۲۰۰ هزار تومان، خط بقا ۱۰۰ هزار تومان » از زمین و هوا با گلوله پاسخ گرفتند. در اثر این حمله جنایت کارانه چهار کارگر کشته شدند. در این حرکت اعتراضی کارگران علاوه بر طرح خواست های خود، خواهان استخدام دائمی همکاران خود شدند. رژیم به عبث کوشید با نظامی کردن جامعه همبستگی کارگران را از بین ببرد. مبارزات کارگران در سالهای بعد، در مناطق کارگری در هپکو، زر آذرآب، نیشکر هفت تپه، در خیزش های سراسری دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ به وضوح نشان داد که طبقه کارگر نه از مطالبات خود از قبیل: تشکل مستقل، بازگشت به کار همکاران خود، لغو خصوصی سازی ها دست خواهد کشید و نه از خواستهای معیشی خود چون افزایش دستمزد و پرداخت حقوق معوقه. در تداوم این جنبش بوده که شاهد سرداده شدن شعار طبقاتی و درخشان “نان، کار، آزادی، اداره شورایی” بودیم.

ایجاد تحولی بنیادین با هدف پایان بخشیدن به رژیم جنایت و غارت به امری ضروری تبدیل شده است. نیاز به انقلابی اجتماعی به رهبری طبقه کارگر که دستیابی به آزادی، برابری، دمکراسی شورایی و مشارکتی و عدالت اجتماعی را جانمایه برنامه خود قرار داده باشد.

اگر چه مردم در خیزش دی ماه ۹۶ با شعار “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا” و در خیزش آبان و دی ۹۸ با شعارهایی چون « نه رفراندم، نه اصلاح، اعتصاب، انقلاب » یا « مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» با صراحت هر چه تمامتر اهداف خود را فریاد زدند، جریانات ضد انقلابی وابسته و مرتجعینی چون مجاهدین، سلطنت طلبان و « شورای مدیریت گذار به دمکراسی… » و “تحول طلبان” مخالف انقلاب اجتماعی، هر یک به شیوه خاص خود تلاش دارند جنبش های اعتراضی و اعتصابات کارگران، معلمان، دانشجویان و پرستاران را مصادره یا به بیراهه بکشانند. در حالیکه سلطنت طلبان، مجاهدین و « شورای مدیریت گذار» به کمکهای امپریالیسم امریکا و غرب و دول مرتجع منطقه، امید بسته اند تا رژیم را تعویض کنند و آنها را بدون اینکه به ساختار سرمایه داری آسیبی وارد شود، به قدرت برسانند، به اصطلاح “تحول خواهان” ضمن ترساندن مردم از انقلاب، نقش اصلاح طلبان شرمگین را به عهده گرفته اند و معتقدند جامعه تحول یافته است. اینان، در حقیقت، تداوم همین نظام ننگ و نفرت را به هر گونه تحول واقعی ترجیح می دهند.

جمهوری اسلامی طی چهل و دو سال حاکمیت فاشیستی خود هرگز گام موثری در جهت حل مشکلات گوناگون معیشتی و آزادیخواهانه مردم بر نداشته است و همواره با بحران سازی، قراافکنی، انواع تئوری های توطئه و سرکوب پیاپی اعتراضات و خیزش های توده های محروم برخورد کرده است. این رژیم تبه کار با غارت و چپاول ثروت های ملی و ایجاد دهها سازمان امنیتی، پلیسی و نظامی، به هدر دادن میلیاردها دلار در برنامه های فرقه ای توسعه طلبانه خود، خصوصا در منطقه و بسط فساد ساختاری و اقتصاد رانتی کشور را به ورشکستگی کامل سوق داده است، بطوریکه طبق گزارش بانگ جهانی در زمینه فضای کسب و کار از ۱۸۵ کشور جهان ایران در جایگاه ۱۴۵ قرار دارد. به روایت آمار رسمی ۳۷ درصد مردم زیر خط فقر زندگی می کنند اما میدانیم که در حال حاضر اکثریت مردم ایران با فقر و بیکاری و تورم و گرانی سرسام آور دست و پنجه نرم میکنند و حداقل دستمزد کارگران و اکثریت حقوق بگیران، طبق اعتراف خود مقامات رژیم یکسوم خط فقر است.

در شرایطی که فشار تحریم ها زندگی اکثریت کارگران و زحمتکشان شهر و روستا را هر ساله وخیم تر کرده است و حاکمیت همه ناکارآمدی های خود را به حساب آن می گذارد، رویکرد حاکمیت به فاجعه جهانی کرونا وقیحانه و جنایت کارانه است. دولت نه تنها هیچ گونه مسئولیتی را نمی پذیرد بلکه با سهل انگاری عملا صدها هزار نفر را به کام مرگ فرستاده است که تاکنون فقط مرگ ۶۰ هزار نفر را پذیرفته است، در صورتیکه پزشکان مستقل این رقم را بیش از دویست هزار نفر میدانند. در حالیکه اغلب کشورهای جهان با قرنطینه کردن بموقع مبتلایان به کرونا و تدارکات کافی پزشکی و درمانی از جمله تهیه واکسن مجانی برای همه، پیشرفت هایی در این زمینه داشته اند، حسن روحانی از سویی، به تبلیغ واکسن « ملی! » ساخت شرکت های زیر مجموعه رهبری مشغول است و از دیگر سو، خامنه ای جنایتکار فتوای ممنوعیت خرید واکسن امریکایی و انگلیسی را صادر میکند. ضمن اینکه با حذف بیشتر بودجه های اجتماعی تحت عنوان « کاهش هزینه های دولت » و دزدی آشکار از صندوق تامین اجتماعی کارگران بازنشسته سعی در تامین بودجه هنگفت نهادهای امنیتی و نظامی و مذهبی دارند.

تظاهرات و اعتصابات اخیر بازنشستگان در استانهای مختلف با شعارهایی چون: « گرانی تورم ، بلای جان مردم »، « باز نشسته بیدار است، از تبعیض بیزار است » ، « خط فقر نه ملیون، حقوق ما دو میلیون و ۷۰۰ هزار » ، « همسان سازی حقوق ها احراز باید گردد. » ” مرگ بر این دولت مردم فریب” … علاوه بر بیان وضعیت اسفبار خود، عزم خویش برای مبارزه متحدانه علیه استبداد و استثمار حاکم را نشان دادند.

اردوی کار و زحمت، ضمن پشتیبانی از مبارزات مطالباتی، آزادیخواهانه و انقلابی مردم و اعتقاد به اینکه رهایی نهایی مردم ما به دست خود آنها و در انقلابی اجتماعی و گذار به جامعه ای خالی از استثمار و ستم میسر است، از همه انسانهای آزادیخواه و برابری طلب و نیروهایی که خواهان پایان دادن به فاشیسم حاکم اند می خواهیم که به این کارزار بپیوندند و در اقشای همه جریانات ارتجاعی چون سلطنت طلبان، مجاهدین و همه کسانی که تلاش دارند میارزات حق طلبانه مردم را به انحراف کشانند و بقای نظام سرمایه داری موجود را تضمین کنند، به هر طریقی که میتوانند، یاری رسانند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%86%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86%d8%9b-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b3%d8%aa-%d9%88%db%8c%d8%b1/feed/ 0 6031
ویژگی موقعیت کنونی: چالش‌ها و فرصت‌ها در دوره‌ای سرنوشت‌ساز http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d9%81%d8%b1%d8%b5%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d9%81%d8%b1%d8%b5%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/#respond Sat, 02 Jan 2021 13:00:19 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5958 تهمورث آزادیخواه

هر دوره ای مانند دوره کنونی یا دوره موقعیت انقلابی ضرروتاً به انقلاب و یا حتی دگرگونی های سیاسی واجتماعی پیشرو نمی انجامد. اما بی تردید هر موقعیت انقلابی سرشار از فرصت های تاریخی بی همتائی است که هرچند دهه یک بار پدید می آید و در صورت آماده بودن طبقه انقلابی و نماینده و یا نمایندگان سیاسی آن می تواند به تحولات عظیم در راستای آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم فرا روید. اما هرموقعیت انقلابی در همان حال آبستن یک موقعیت ضدانقلابی است. این موقعیت ضدانقلابی می تواند حاصل سرکوب جنبش انقلابی توسط ضدانقلاب حاکم و یا سربرآوردن ضدانقلابی از نیروهای مخالف (مانند انقلاب ۵۷ ایران) به نام انقلاب باشد که شمار آن ها در اپوزیسیون جمهوری اسلامی اندک نیست.

اما برخلاف سال ۵۷، اکنون مردم ایران در پیکارهای چند دهه گذشته با جمهوری اسلامی، گام به گام به تصور نسبتاً روشنی از نظام جایگزین دست یافته اند. آگاهی و دست آوردی که در تاریخ ایران هرگز سابقه نداشته است. اکثریت قابل ملاحظه ای از مردم خواهان نظامی مبتنی بر دمکراسی هستند و دیگر نمی خوهند به جایگزین شدن یک استبداد با استبدادی دیگر تن دهند. زیرا در تصوری که آن ها از نظام جایگزین مطلوب بدست آورده اند لااقل برابری حقوقی زنان با مردان و جدایی دین از دولت و همچنین اصل حاکمیت و مرجعیت مردم (دست کم در سطح نظری) جایگاه تثبیت شده ای دارد.

همین تصور از مختصات نظام جایگزین موجب می شود در شرایط کنونی شکل گیری نیروی آلترناتیو با کندی پیش برود.علت آن نیز سنگینی تجربه شکست انقلاب بهمن و سربرآوردن استبدادی خشن تر، بیرحم تر و سرکوبگرتر ازاستبداد پادشاهی است. از همین رو، بخش قابل ملاحظه ای از مردم اکنون با احتیاط، واقع بینی و دوراندیشی بیشتری بازیگران فعال در صحنه سیاسی را سبک و سنگین می کنند.

اما چگونه می توان در ایران به دمکراسی دست یافت؟ در ایران امروز تنها با فراتر رفتن از نظام سرمایه داری و گذار به سوسیالیسم است که می توان به یک دمکراسی بنیادی، جامع و پایدار، که از ارکان هستی بخش سوسیالیسم است و البته آزادی های بی قید وشرط سیاسی که به همان انداره اهمیت دارد، دست یافت. برای گذار به سوسیالیسم، کنشگر اصلی آن باید با همه ظرفیت در صحنه حاضر شود. بنابراین یاری به قوام یافتن بلوک طبقاتی مستقل مزد و حقوق بگیران و به ویژه پیوند آن ها با توده به حاشیه رانده شده و جنبش های اجتماعی درحال رشد و بالندگی، یکی از وظائف حیاتی برای عملی ساختن این استراتژی است که سمت و سوی تکوین موقعیت کنونی، و یا به بیان دقیق تر، پیروزی و یا شکست دوره کنونی را تعیین خواهد زد.

علیرغم شکست اشکال گوناگون تجربه حزب- دولت های قرن بیستم و به همان سان شکست سوسیال دمکراسی درهمه مراحل گوناگون تکوین آن از اوائل قرن بیستم به این سو، شاهد تجدید حیات سوسیالیسم در سطح جهانی هستیم. تجدید حیات سوسیالیسمی که به قول مانیفست باید ابتدا در نبرد برای دمکراسی پیروز شود، برخاسته، متکی و پاسخگو به پائین باشد. چنین نظامی فقط با مرجعیت مردم (و مطلقاً همه مردم) می تواند پا بگیرد، پایدار بماند و تحول و تکامل یابد، نه با خواست یک اقلیت ممتاز. در مخالفت با حق وتوی این نوع اقلیت های ممتاز بود که مارکس “دموکراسی” را “دموس” (= مردم) در قدرت می نامید و می گفت در دموکراسی وجود انسان به خاطر قانون نیست، وجود قانون به خاطر انسان است.

بدون تجدید حیات این نوع سوسیالیسم در تشکل و یا تشکل های حزبی که آلترناتیو سوسیالیسم دمکراتیک را دربرابرآلترناتیوهای دیگر، بویژه آلترناتیو های ارتجاعی، نمایندگی کند، نه فقط رهائی قطعی و نهائی اکثریت عظیم بلکه حتی پایان دادن به استبداد و اقتدارگرائی در اشکال گوناگون آن، ممکن نخواهد بود . تردیدی نیست که تقویت و عروج جنبش کارگری که درچند سال اخیر رشد و بلوغ قابل توجهی یافته می تواند نقش تسریع کننده در همایش و سازمان یابی جنبش سوسیالیستی ایفاء کند. اما در شرایطی که نه فقط ضرورت بلکه دگرگونی های معطوف به رهائی یک امکان واقعی است، و تحولات پیش رو نه تقویمی که تاریخی خواهند بود، چپ باید با آهنگی متناسب با تحولات پرشتاب دوران سرنوشت ساز کنونی، با بازآرائی خود به نیرویی سازمان یافته و کارآمد تبدیل شود.اگر کمونیست ها وسوسیالیست های انقلابی در فرصت تاریخی کنونی نتوانند به موانع تشکل یابی خود فائق آیند، سرنگونی جمهوری اسلامی، آن هم در بهترین حالت به یک “انقلاب منفعل” و محافظه کار منجر خواهد شد و شکل گیری یک نظام جایگزین دموکراتیک برخاسته ازپائین و متکی به پائین ناممکن خواهد بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%88%db%8c%da%98%da%af%db%8c-%d9%85%d9%88%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%da%86%d8%a7%d9%84%d8%b4%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d9%81%d8%b1%d8%b5%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/feed/ 0 5958
بیانیه زندانیان سیاسی درباره تحرکات جدید توابین و جمهوری اسلامی http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%87-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%aa%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%ac/ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%87-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%aa%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%ac/#respond Fri, 23 Oct 2020 09:52:08 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5849 مقاومت زندگی است! از این سنگرها گذر نخواهید کرد!

«هنگامی که مدام به شما دروغ می‌گویند، نتیجه این نیست که شما این دروغ‌ها را باور می‌کنید؛ بلکه این است که دیگر هیچ‌کس به هیچ‌چیز باور ندارد. مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمی‌توانند نظری هم داشته باشند. نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند، بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن محروم می‌شوند و با چنین مردمی، شما هرکاری بخواهید می‌توانید بکنید.» هانا ارنت

انتشار مطالبی از سوی برخی از توابین شناخته شده در این روزها، ضرورت یک موضع‌گیری جمعی از سوی زندانیان سیاسی سابق رژیم جمهوری اسلامی را به وجود آورده است. ما به عنوان بخشی از جان به دربردگان و زندانیان سیاسی چپ، سوسیالیست و کمونیست، تحرکات جدید توابین و ماموران مستقیم و غیرمستقیم حکومت را اقدامی خطرناک ارزیابی می‌کنیم. این ضدخاطره‌نویسی‌ها و مطالب منتشره از سوی توابین و بلندگوهایشان بخشی از روند ضداطلاعاتی‌ای است که تلاش می‌کند با تخریب حافظه تاریخی و مبارزاتی ما، یادمانه دروغین تاریخی را جایگزین آن کند. وظیفه این حافظه دروغین تاریخی، به بی‌راهه کشاندنِ سنت مبارزه و مقاومت برای آزادی و عدالت اجتماعی است. روایت‌های نادرست، نادقیق و جانبدار آنان با چاشنی تبلیغات و دروغ‌پراکنی اطلاعات تخریبی‌ای را برای مخاطبین فراهم می‌کنند که امکان قضاوت و تصمیم گیری را از مخاطب سلب کند. راویانِ تواب که خود از خدمتگزاران شکنجه‌گران و زندانبانان بوده‌اند، با بافتن آسمان و ریسمان می‌کوشند که قُبح همکاری با پلیس، دشمنان کارگران، زحمتکشان و قاتلان هزاران هزار انسان در کشورمان را بریزند.

تقلای حکومت، شکنجه‌گرانشان، توابین و آدم فروشان دهه شصت، برای ایجاد یادمانه دروغینِ تاریخی بی‌هدف نیست. می‌دانند و می‌دانیم که هیچکس دروغ‌های آنان را باور نمی‌کند، اما مهم این است که روایت مقاومت و مبارزه درخشان نسلی که در برابر رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی ایستاد و سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد تا به زندگی دیگران لطمه‌ای وارد نیاید و امید به آینده همچنان شکوفا باشد، را بایستی آشفته و درهم و برهم به نسل‌های بعد نشان دهند. تا جوانان امروز که با خیزش آبان ۱۳۹۶ و تداوم آن در آبان و دی ۱۳۹۸ به میدان آمده‌اند، نتوانند توشه‌ای برای مقاومت و حفظ اسرار در برابر دشمن در بحبوحه نبردهای امروز داشته باشند.

باری، در روزگار وارونگی ارزش‌ها و سیطره سرمایه بر سراسر زندگی مردمان این خاک، نکبتی همچون رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی، برای تباه کردن انسان‌ها و ارزش‌های انسانی، گویِ سبقت را از رقبای دیگر سرمایه‌دارش ربوده است. در جامعه، فرهنگ و حکومتی که رذالت به “شرافت” و حماقت به “تیزهوشی” تعبیر می‌شود، خیانت نیز “خدمت و توبه” خوانده می‌شود. زندانیان سیاسی در حکومت شاه و جمهوری اسلامی، نمادِ مقاومت و مبارزه، الهام بخش نسل‌های مبارزین بیرون از زندان برای پیشبرد نبردی نابرابر با سیستم سرمایه‌داری حاکم بوده‌اند. در این میان تعدادی از زندانیان سیاسی، در اثر عواملی همچون شکنجه جسمی و روحی شکنجه گران و نیز فشار دائم درون زندان یا سست عنصری طبقاتی و شخصیتی‌اش و یا دلایلی دیگر که از حجم بیانیه کنونی فراتر می‌رود، در هم شکسته و به خدمت حاکمان در آمده اند.

۱– شرایط پس از سرنگونی رژیم شاه، سرکوب وسیع دگراندیشان و ماشین تواب سازی

در دوران سیطره سرمایه‌داران انگل سالار اسلامی، تلاش برای در هم شکستن مبارزه و مقاومت زندانیان سیاسی، ابعادی بی‌سابقه یافت تا تعداد هرچه بیشتری از مبارزین را از عرصه نبرد طبقاتی و اجتماعی خارج سازد و با موجِ هراس‌افکنی عمومی، از پیوستن وسیع‌تر کارگران، زحمتکشان وهمه اقشار مردم به مبارزه طبقاتی جاری در بطن جامعه ایران جلوگیری کنند.

بررسی ظهور پدیده “توابین” در رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی، نیازمند کارهایی گسترده‌تر و متنوع‌تر است تا همه جوانب این موضوع به طور جامع و مانع بررسی شود. نکته مهم در اینجا این است که گستردگی مبارزات کارگران و زحمتکشان در دوران انقلابی ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷، با سرنگونی رژیم شاه، فروننشست و حکومت جدید برای حفظ ساختارهای فرتوت سرمایه‌داری در ایران، با شدت تمام‌تر در سراسر کشور به سرکوب کارگران، زحمتکشان، خلق‌های تحت ستم، زنان، دانشجویان و دانش‌آموزان و به یک کلام تمامی دگراندیشانِ جامعه پرداخت.

ماشین کشتار رژیم اسلامی، حتی پیش از روی کار آمدنش، خود را آماده سلاخی مخالفین کرده بود. دسته‌های چماقدار حزب الله و فالانژ، مانع اجتماعات می‌شدند و مخالفین را شناسایی و تهدید می کردند. با رسیدن به قدرت، این سرکوبگری با اتکای دستگاه نظامی و امنیتی به ارث رسیده از حکومت شاه، با شدت هر چه بیشتر دنبال شد. رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی در سال‌های نخست، از دسترسی کامل به اهداف سرکوبگرانه‌اش باز مانده بود. با این حال، در کمتر از دو سال ونیم پس از به قدرت رسیدنش، در بهار و تابستان ۱۳۶۰ هجوم وسیع برای دستگیری و کشتار مخالفین آغاز شد. رژیم به این زمان برای بازسازی گسترده ماشین سرکوب نیاز داشت. از سویدیگر، به دلیل استبداد ادامه‌دار تاریخ سیاسی جامعه ایران، گروه‌های سیاسی فقط در همین زمان اندک، کار علنی سیاسی در میان توده‌ها را تجربه می‌کردند. بسیاری از تشکیلات‌های سیاسی برای اولین بار وارد حیاتِ سیاسی جامعه شده بودند. این تشکل‌های جوان، از نظر تئوریک و تشکیلاتی آمادگی چنین هجوم گسترده و بی‌رحمانه‌ای را از سوی حاکمان جدید نداشتند.

در این وضعیت، سرکوب؛ به تنهائی تثبیت سیطره بر دستگاه نظامی و بوروکراسی، پایه‌های این حکومت را تامین نمی‌کرد و تنها از طریق دستگیری، شکنجه و اعدام اعمال نمی‌شد بلکه برای هراس‌افکنی درون کل اجتماع، بایستی، سرنوشت تلخ و دردناک مخالفینی که از گذشته خود اظهار پشیمانی می‌کردند، در رادیو، تلویزیون و مطبوعات به توده مردم نشان داده می‌شد.از این مرحله بود که پدیده “توابین”، به عنوان بخشی از سیاست عمومی حاکمان برای سرکوب طبقاتی و اجتماعی وارد معادلات سرکوبگرانه حکومت شد و درهم شکستگان، خائنین، همکاران شکنجه‌گران و دستگاه حکومت با عنوان “توابین” به بازوی اجرایی زندان‌بانان و شکنجه‌گران تبدیل شدند.

پدیده تواب سازی، از جنبه دیگری نیز برای حاکمان مهم بوده و هست: یکی از روش‌های حکومت‌های سرکوبگر و توتالیتر منکوب کردن جامعه از طریق تبلیغ به نفع خود و همزمان کوچک و ناچیز نشان دادن مخالفینش می‌باشد. بزرگ نمایی و محق نشان دادن حاکمان از یک طرف و ناتوان و غیراصولی نشان دادن مخالفین و فرودستان از طرف دیگر، موجب آن می‌شود که حکومت با استفاده از ناآگاهی و هراسِ مردم زمان بیشتری را برای بقای خویش به دست آورد. برای پیشبرد چنین جنگ سیاسی و روانی‌ای علیه فرودستان، حاکمان نیاز به بریده، تواب، جاسوس و متوهمین دارند.

۲– مقاومت زندگی است!

در دهه شصت، اما، همه چیز به میل و تصمیم حاکمان پیش نرفت! معادلات حکومت، با تمام وحشی‌گری‌ها و شکنجه‌های خوفناک با سنگری گذرناپذیر روبرو شد: مقاومت زندانیان سیاسی دستگیر شده!

درهمان دوران که بیش از صدها مبارز جانفشان زیر ضربات کابل و سایر شکنجه‌های ددمنشانه جان عزیز خود را فدای آرمان‌هایشان به کارگران، زحمتکشان و رفقای خود در بیرون از زندان کردند؛توابین و بریده‌ها مقهور شکنجه‌گرانشان گشته و در کنار مزدوران رژیم به کاسه‌ای گرم‌تر از آش در مقابل همرزمان سابق خود بدل گشتند. در نتیجه، به همان نسبت که مقاومت زندانیان سیاسی در چنین شرایطی ارزشمند و الهام بخش مبارزه رهایی بخش بیرون از زندان بود، حضور و عمل در هم شکستگان و توابین نیز برای تثبیت سیطره حکومت در درون و بیرون از زندان، ضروری‌تر بودند.

مقاومت مبارزین در برابر دشمنان، امری انسانی، خجسته و بسیار با ارزش بود و هست. اگر عنصر مقاومت در درون و بیرون از زندان نبود و نباشد، شاید امید پیروزی بر حاکمان، چنین زنده و ملموس باقی نمی‌ماند. مقاومت و پایبندی به منش و ارزش‌های انسانی، آن حلقه کلیدی بود و هست که اعتماد میان انسان‌ها را دوام می‌بخشد. بدون عنصر مقاومت، روابط انسانی سالم و اعتماد متقابل میان آحاد مردم و هم رزمان، در هم می‌شکند و این همان نقطه‌ای بود که حاکمان، به ویژه جمهوری اسلامی به آن امید بسته بود و امید بسته است! “توابین”، همان اسب تروایی بودند که قصد داشتند صفوف مبارزه و مقاومت را با همکاری درهم شکستگان برهم زنند و به اهداف خود برای سرکوب مبارزه طبقاتی و اجتماعی دست یابند.

۳– مواجهه شدن با پدیده بریده و تواب

در جمهوری اسلامی، پدیده ی”تواب”سازی سیستماتیک به زمانی بر می‌گردد که حکومت تصمیم به حذف قطعی هر گونه صدای مخالف در جامعه را گرفت. توابین، گرچه پدیده‌ای هستند که در زندان‌های دهه‌ی شصت شاهدش بودیم ولی این سیاست هنوز هم با سایه و روشن‌های دیگر از سوی حکومت ادامه دارد. “تواب” واژه مذهبی چندمعنایی (Polysemy) است. به زندانی که به هر دلیلی از عقیده خود برگشته، تا کسی که محصول ماشین تواب سازی است و از زندانی به زندانبان تغییر نقش می‌دهد،اطلاق می‌شود. برای جلوگیری از ناروشنی بحث بایستی تاکید کرد که در زندان جمهوری اسلامی، توابین معادل “بریده‌های سیاسی” یا “نادمین زندان شاه” نبوده و نیستند.

زندانیان سیاسی چه در داخل و چه خارج از زندان روی تفاوت زندانیان “منفعل”، “بریده” یا “نادم” از “توابین” یا به عبارت مورد استفاده دستگاه زندان “تواب تیر” تاکید داشته‌اند. “تواب تیر” یا “خائن” در زندان جمهوری اسلامی افراد معینی هستند که کارهای زیر را انجام داده و می‌دهند:

  • مشارکت در شناسایی و سرکوب مبارزین سیاسی در خارج و داخل زندان،
  • مشارکت در جوخه اعدام و تیرخلاص زدن به زندانیان دیگر،
  • مشارکت در شکنجه و بازجویی در شکنجه گاه‌های رژیم،
  • مشارکت در نگهبانی و گزارش نویسی علیه زندانیان دیگر در زندانها
  • مشارکت در دادن ارزیابی به زندانبان برای درهم شکستن زندانی دیگر
  • یا مشارکت درجنایاتی از این دست…

برای کسانی که خوشبختانه در معرض تجربه زندانهای جمهوری اسلامی نبوده‌اند، نمونه‌هایی از همکاری توابان در سال‌های دهه شصت در زیر ذکر می‌کنیم:

در هنگام بازجویی:

  • دادن اطلاعات و آدرس فعالینی که هنوز به دام ماموران رژیم نیافتاده بودند
  • تک نویسی درباره زندانیان دستگیر شده
  • گشت خیابانی: نشستن در ماشین گشت سپاه و دادستانی تا فعالین دستگیر نشده را در خیابان‌ها شناسایی و دستگیر کنند
  • جنگ روانی و تلاش برای درهم شکستن روحی زندانی: بحث با زندانیانی که در زیر شکنجه مقاومت می‌کردند و حاضر به دادن اطلاعات و به خطر انداختن زندگی دیگران نبودند. دعوت افرادِ زیرشکنجه به تسلیم و دادن اطلاعاتشان به بازجوها تا افراد بیشتری دستگیر شوند
  • نگهبانی از سلول‌های بازجویی، برای نمونه بند ۲۰۹ در اوین
  • مشارکت در بازجویی و شکنجه زندانیان دستگیر شده، نظیر زدن کابل به رفقای سابقشان و کمک به بازجویان برای شکنجه بیشتر
  • مشارکت در کشیدن چارت تشکیلات‌های سیاسی،
  • کوکلوس کلان‌ها: آمدن به بندها و شناسایی افرادی که هنوز لو نرفته بودن، معمولا با کیسه پارچه ای سفید روی سرشان بودند و فقط چشمانشان باز بود که آنان را شبیه “کوکلوس کلان”ها می کرد. آنها، حرف هم نمی‌زدند و به بندها می‌آمدند و با اشاره انگشت بدون کلام فرد شناسایی شده را به زیر بازجویی می کشیدند. بسیاری از موارد شناسایی شده توسط کوکلوس کلان ها، اعدام شدند.
  • شرکت در جوخه‌های اعدام: اعم از چکاندن  ماشه، زدن تیر خلاص و یا جابه جا کردن اجساد و انداختن آن‌ها درکامیون‌هایی که راهی گورستان‌های گمنام بودند.

در درون بندهای زندان:

  • شرکت در اداره و کار در زندان
  • نگهبانی و مسئولیت بند چون زندانبان
  • جاسوسی و گزارش دادن از اعمال زندانیان دیگر (هم مخفیانه و هم علنی -که تاثیر بدتری بر روحیه دیگران داشت)
  • توابین “فرهنگی”: انتشار نشریه در زندان
  • زدن کابل
  • کتک زدن زندانیان مقاوم در زیر هشت، در بسیاری از موارد منجر به صدمات درازمدت جسمی شده است
  • قپانی یا همکاری کردن برای قپانی زندانیان
  • بی خوابی دادن به زندانیانی که به تشخیص توابین یا زندان بان بایستی در هم شکسته می شدند یا در بند “از اعمال خود ابراز ندامت” می کردند 
  • در بندی که بهزاد نظامی از توابین مسئول بند بود: بستن به ستون های داخل بند و با کابل و زنجیر زدن زندانیان سرموضعی و مقاوم، تزریق آمپول هوا در زیر پوست زندانی، پیچیدن زندانی داخل پتو و ضرب و شتم

خلاصه اینکه، تواب کسی است که با آن که خود زندانی است زندانبان یاران سابقش می‌شود، با آنکه خود سرکوب شده است، شکنجه‌گر می‌شود و تلاش می‌کند دیگران را وادار به درغلتیدن به منجلابی کند که خود در آن غلتیده، با آنکه محکوم است و باید طبق حکمش زندانی بکشد، بر دیگر زندانیان که از جنس او نیستند حکم می‌راند. او می‌گوید “من توبه می‌کنم” و به هویت زندانبان- شکنجه گر-حاکم استحاله می‌یابد.از این تاریخ به بعد تواب در قالب هویت جدید بر زندانیان دیگر پدیدار می‌شود. بنابر این تجربیات می‌توانیم به روشنی از تجربیات خود در زندان‌های جمهوری اسلامی بگوییم که: “توابِ تیر” دستیار شکنجه‌گر و زندانبان بوده است. آنان در یک کلام، فضای زندگی و مبارزه در بیرون و داخل زندان را مسموم ساخته‌اند و به زندگی مبارزین و خانواده‌هایشان آسیب‌های بازگشت ناپذیری وارد ساخته‌اند.

این دسته بندی و تفکیک از آن رو مهم است که هر لغزش و یا ضعفی، الزاما فرد مورد نظر را در دسته بندی “تواب تیر” و خائن قرار نمی‌دهد. آرزوی رژیم این است که تبلیغ کند: “بسیاری از زندانیان و مخالفین در هم شکسته‌اند و تواب شده‌اند!” و این سفسطه‌ای از سوی بلندگوهای دست راستی است که گویا زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم “سخت می‌گیرند!”.

تاکید ما اتفاقا این است که با دیدن مشخص اعمال افرادی که به دیگران صدمه زده‌اند، باعث فشار و شکنجه بیشتر بر روی زندانیان دیگر شده‌اند، حتی موجب دستگیری و مرگ جانفشانان شده‌اند، ما “سخت نمی‌گیریم”. اتفاقا افراد مشخص و محدودی در زندان به چنین اعمال شنیعی دست زده‌اند که بایستی پاسخگوی اعمالشان باشند. موضوع و سطح برخورد با مسئله بریدگان و توابین، جنبه‌های مختلفی دارد که به عنوان زندانیان سیاسی سابق و جان بدربردگان از کشتارهای رژیم جمهوری اسلامی، برخی از مهم‌ترین محورهای آن را در اینجا اشاره می کنیم.

۴ -نفی مسئولیت پذیری و غرق شدن در نقش قربانی

نکته کلیدی، به ویژه برای مبارزینی که آگاهانه راه مبارزه برای رهایی را انتخاب کرده‌اند این است که هر فرد در مقابل اعمال خود مسئول است!  به بهانه‌های کلی نظیر “انسان‌ها محصول اجتماعی مناسباتی هستند که در جامعه حاکم است”، نمی‌توان افرادی که به زندگی، آزادی و جان افراد دیگر آسیب رسانده‌اند، را تبرئه کرد.

این ترفند و فریبی شناخته شده است که جنایتکاران و در این مورد توابین، خود را در نقش یک “قربانی” جا می زنند. “قربانی” سیستم، “قربانی” شکنجه‌های سخت، “قربانی گروه های سیاسی بی رحم!”، “قربانی پدر و مادر خشن”  و ده‌ها ایده دیگر که نقش خود را هیچ و نقش عوامل بیرونی را همه چیز اعلام کنند. آنان به عنوان “قربانی” معمولاً به دنبال جلب حمایت و درک دیگران هستند و تمنای همبستگی از دیگران دارند.

در موارد اخیر نیز، توابین و خائنین می‌خواهند همه را متقاعد کنند که در هر شرایطی بی‌گناه هستند.آن‌ها تنها کیسه بوکس دیگرانند. آنان “دلشان به حال خودشان می‌سوزد”، ولی اصلا دلشان به حال کسانی که لو داده اند، شکنجه کرده‌اند و یا در همراهی با زندانبان در جنگ روانی با زندانیان سیاسی مقاوم کار کرده‌اند، نمی‌سوزد! هنوز بعد از چند دهه، طلبکارند و عربده‌جویی می‌کنند که در این شرایط “مقصر نیستند”. به همین دلیل نسبت به انجام کاری که کرده‌اند احساس مسئولیت نمی‌کنند.

ما در این نگاه و مرزبندی با “نقش قربانی” به هیچ وجه قصد کم رنگ کردن نقش رژیم و سیستم سرمایه‌داری در به وجودآمدن چنین شرایطی که “توابین” نتیجه آن هستند را نداشته و نداریم. بلکه فرد باید از خود بپرسد:”سهم من در ایجاد این شرایط چیست؟” روشن است که علت اصلی همه این نابسامانی‌ها، کشتار، سرکوب، شکنجه و اعدام‌ها رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی است. حاصل نظام طبقاتی سرمایه‌داری است که خشونت، زندان و سرکوب طبقاتی را برای حفظ نهادهای فرتوتش لازم دارد. اما ما همچنان بر مسئولیت‌پذیری یکایک افراد در قبال رفتار و اعمالشان نیز تاکید داریم. نمی‌توان با ادعای اینکه “مامور بودم و معذور” از پذیرش مسئولیت فردی شانه خالی کرد.

۵–  جراحی ذهن، از طریق انتشار کتابی مهندسی شده!

هما کلهری، از توابین بدنامی که از چند سال پیش با خروج از کشور و نیز همکاری با کیهان هوایی رژیم، دست به انتشار کتابی زده است که تابوتی برای زندگان و حقیقت فراهم کند. در این کتاب ۳۷۷ صفحه‌ای کمترین قسمت به دورانی اختصاص می‌یابد که “نویسنده” کتاب از طرف حاج داوود رحمانی  جلاد، رئیس زندان قزلحصار، به عنوان مسئول بند هفت برگزیده می‌شود. برخلاف قسمت‌های دیگر کتاب از کنار فجایعی که او نیز در آن‌ها دست داشته است می‌گذرد. او که در فصل‌های قبل، به تفصیل و با جزئیات به زمان دستگیری و مقاومت‌هایی که در بند قزلحصار قبل از تواب شدن انجام داده و همچنین دلایل تواب شدنش در تخت‌ها، پرداخته، به یک باره خلاصه نویس می‌شود!

او در بخش‌هایی که دوران تواب شدنش را توضیح می‌دهد، با سانسور، تحریف و دروغ سعی در تبرئه خود دارد. نویسنده‌ی تواب، هرگز در سراسر کتاب نه تنها به طور روشن موضعی درباره ماهیت رژیم “جمهوری اسلامی ایران” نمی‌گیرد، بلکه با استدلال‌های نخ نمای به سبک اکثریت ــ توده‌ای‌ها که بازجویان از آن استفاده می‌کردند؛ در برخورد با یک متهم ضدرژیمی سعی در تبلیغ برای رژیم دارد: “چه کسی علیه امپریالیسم مبارزه می‌کند؟ گروه‌های سیاسی مخالف رژیم یا حکومت اسلامی؟ چه کسی از تجاوز به خاک “میهن” از طرف عراق دفاع میکند؟ گروهای سیاسی مخالف رژیم یا حکومت اسلامی؟” (ص. ۲۵۹، ۲۱۸)

مشکل اما عمیق‌تر از آن است، اعمال برخی از “توابین تیر” حتی از حد انتظار زندانبان و شکنجه‌گر هم فراتر رفت و در مورد هما کلهری و همسر سابقش یاراحمدی، در کینه توزی و ادامه همکاری با ارگان‌های امنیتی رژیم، مرزی نشناخته‌اند. آنان پس از زندان نیز بدون شکنجه مستقیم، همچنان به همکاری خود با رژیم شکنجه گران و بازجوها ادامه داده‌اند. در مورد مشخص هما کلهری، مندرجات کتاب نیز تاییدی بر این امر است: نویسنده‌ی تواب نه تنها در زندان به همکاری همه جانبه با رژیم می‌پردازد، بلکه بعد از آزادی از زندان نیز ارتباط و همکاری با عوامل رژیم را رها نکرده و حتی در بیرون از زندان گسترده‌تر از این روابط “سود” می‌جوید. او بعد از آزادی، سال‌ها با “کیهان هوائی” رژیم به سردبیری عباس سلیمی نمین همکاری کرد. عباس سلیمی نمین به همراه حسین شریعتمداری (مدیرمسئول روزنامه کیهان ونماینده ولی فقیه در مؤسسه کیهان) و… از بازجویان و مسئولان بخش “فرهنگی” زندان‌ها در سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵بوده‌اند. در این ارگان تبلیغاتی رژیم در خارج از کشور، توابین و نیروهای اطلاعاتی رژیم مطالب دائمی درباره “افشای گروهک‌های سیاسی” آماده می‌کردند. این دو زندانبان “فرهنگی” سابق! در”کیهان هوایی” (عباس سلیمی نمین) و “کیهان” (حسین شریعتمداری) نقش به سزایی برای دروغ پراکنی و جنگ روانی-امنیتی علیه مخالفین در داخل و خارج از کشور دارند. با وساطت همین آدم اطلاعاتی، یعنی عباس سلیمی نمین، بود که پاسپورت هما کلهری برای سفر به اروپا آماده شد. نویسنده‌ی تواب این مطلب را با وقاحت در کتابش ذکر می کند.

آنجا که سهم دیگران است هما کلهری با آب و تاب تمام نحوه شکنجه شدن‌هایش (البته او از این لفظ استفاده نمی‌کند) را توضیح می‌دهد. آنجا که مسئول بند ۷ زندانیان سرموضعی است، از “بی‌فرهنگ بودن”، “غیرسیاسی بودن”، و “کینه توز بودن” و… زندانیان سرموضع و “رفتارِ بد” آنان با توابین می‌گوید. اما به نقش خودش اشاره نمی‌کند و نمی‌گوید خود او در بند ۷ با گزارش‌هایی که می داد چند نفر را زیر شلاق کشید، زندانیانِ زن را برای “تنبیه بیشتر” مدت‌ها به گاودانی قزلحصار فرستاد، برای اینکه رفقای ما درد شلاق را بیشتر حس کنند، لباس‌هایشان را کنترل می‌کرد، مبادا لباس‌ها کمی کلفت باشند و در نتیجه زندانیان کمتر درد بکشند و… نقش او هنگامی که به شعبه بازجویی می‌رود و جزو معدود افرادی است که مجددا برای خودش کیفرخواست می‌نویسد و کیفرخواستی که دادستان ج. ا. برای او نوشته بود را قبول ندارد. اطلاعاتی که داد همه و همه نه تنها کم رنگ می‌شوند، بلکه نقش قهرمانانه به خود می‌گیرند. او انتظار دارد برایش کف بزنیم که خیلی‌ها را که لو داده بعدا از او تشکر کردند، چون قضیه فقط با یک بازجویی به پایان رسیده و آنان بی‌خودی اینهمه سال در ترس و واهمه زندگی کرده‌اند. (ص ۲۴۸ و ۲۴۹ کتاب)

آنجا که هما کلهری سعی دارد به خواننده بقبولاند که در پذیرش مسئولیت‌های جدید (مسئول بند ۷ و غیره)، یا در بازجویی‌های مجدد مدام از او خواسته می‌شد ثابت کند واقعا تواب شده و برای رفع گناهان گذشته باید اکنون چهارنعل بتازد و”تواب بی‌گناه” در واقع نقشی نداشته و خودش قربانی تفکرات جدیدش بوده است!

هدف این کتاب همان گونه که در فحوای نوشته‌اش در آغاز فهمیده می‌شود: اعاده حیثیت توابین و پیشبرد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی‌اش (به نفع چه کسی؟!) می‌باشد: “تواب بودن در برهه‌ای از زندگی از یک سو و جو سازی در فضای مجازی از سوی دیگر همواره چه در داخل و چه در خارج از کشور چون سدی محکم مانع پیشبرد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی‌ام بوده و هست. به همین دلیل هنگامی که اندکی از بار سنگین زندگی بر شانه‌هایم کاسته شد و فرصتی برای تمرکز و آرامش فکری یافتم، تصمیم گرفتم به باز کردن این گره کور زندگیم.” (ص ۱۰)

با این اوصاف، برخلاف انتظار برخی که منتظرند نویسنده‌ی تواب از کرده‌های خود پشیمان باشد و میزان صدماتی که به زندگی و سرنوشت دیگران زده است، بیان کند؛ این کتاب نه فقط کمکی به روشن شدن نقش هیولاوش توابین در زندان‌های جمهوری اسلامی نمی‌کند، بلکه تلاشی برای کتمان حقیقت و تبرئه نویسنده تواب و کارفرمایانِ اطلاعاتی‌اش همچون عباس سلیمی نمین می‌باشد. این کتاب نیست، ابزاری برای جراحی ذهن است که پیش از او، بازجویان دیگر این رژیم نیز در این باره بسیار کوشیده‌اند.

۶ ــ توابین سیاسی در لحظه کنونی

بعد از سه دهه، دور جدیدی از روی صحنه آوردن توابین و خائنین را شاهدیم. مهم فقط این نیست که افرادی همچون هما کلهری یا همسر سابقش ناصر یاراحمدی به چه میزان به زندگی انسان‌ها و خانواده‌های دیگر صدمه زده‌اند، با لودادن‌ها و همکاری‌هایشان چه فجایعی آفریده‌اند و امروزه آن را کتمان می‌کنند یا به نحو دیگر نمایش می‌دهند؛ بلکه موضوع مهم‌تر این است که چه کسانی به چنین افرادی نیاز دارند و چه کسانی به آنان تریبون می‌دهند؟ و چرا؟

ما این حرکات را در همان مسیری ارزیابی می کنیم که برای از بین بردن حافظه تاریخی ما و جایگزینی حافظه دروغین و تحریف شده تلاش می‌کند. چنین نوشته‌هایی در ردیف همان فیلم‌هایی قرار می‌گیرند که لاجوردی را جلادی “رئوف” و قاتلی “مهربان” معرفی می‌کنند! (نمونه فیلم تولید وزارت اطلاعات رژیم نظیر “نیم روز”) فیلم‌ها و نوشته‌هایی که سعی بر این دارند که چهره مقاوم زندانیان سیاسی دهه ۶۰ را از بین ببرند و همگی را “تواب” نشان دهند. مقاومت در برابر حکومت ارتجاعی را بیهوده جلوه دهند؛ نه فقط مقاومت در زندان، بلکه هر نوع مقاومت و مبارزه‌ای را. (نمونه تولیدات کینه توزانه بی بی سی با نمایش گزارشی درباره ” توابین”) آری! روی سخن این عوامفریبی‌ها، جوانان و مردم به تنگ آمده از این همه جور و ستم طبقاتی و اجتماعی است. جنگ سیاسی، اخلاقی و روانی‌ای است علیه ارزش‌های انقلابی و والای مقاومت و مبارزه در برابر ارتجاع و اختناق حاکم، که سلطه سرمایه و سرمایه داران را بر کشورمان جاودانه می‌خواهند.

ما برآنیم که خیزش‌های اجتماعی گسترده در سال‌های گذشته و ارتباط هماهنگ گروه‌های اجتماعی در این اعتراضات اعم از جنبش کارگری، جنبش زنان، معلمان، اعتراضات مالباختگان، بازنشستگان، جنبش دانشجوئی، فعالین محیط زیست و… رژیم را به تکاپو انداخته که سنت‌ها و تجربه مبارزه طبقاتی و اجتماعی نسل پیشین را تخطئه کند و آن را بی‌ارزش جلوه دهد. فضای دست راستی و نئولیبرالی برخی از مخالفین متزلزل را چنان در اختیار بگیرد که آن‌ها به بهانه “آزادی بیان و مطبوعات” هر تبلیغ توابین و خائنین شناخته شده را بدون یک سنجش انتقادی به مخاطبین خود انتقال دهند.

ضدانقلاب مغلوب و ضدانقلاب حاکم در یک چیز مشترک‌اند: هردو، ضدانقلاب‌اند! از هرگونه فعالیت ضدکارگری، ضدکمونیستی، ضدسوسیالیستی و ضددمکراسی حمایت می‌کند؛ خواه از سوی یک تواب، خواه از سوی یک مامور “فرهنگی” رژیم و خواه یک خائن که زندگی ده‌ها نفر را نابود کرده و آسیب رسانده است. مهم این است که کینه‌توزی خودشان را از زبان و بیان “آن‌ها” از رسانه‌های حاکم و خرده‌رسانه‌های دست راستی ایرانی بازتاب دهند. برخورد با توابین داخل زندان، ما را با توابین سیاسی‌ای روبرو می‌کند که پرونده‌ای بسیار ننگین‌تر دارند! اگر توابین داخل زندان، می‌توانند ترس از شکنجه و اعدام را بهانه شکستن و خواری خود عنوان کنند، توابین سیاسی‌ای که به پابوسی چنین فضایی رفته‌اند، بی‌هیچ سازی به خوش رقصی برای جانیان پرداخته‌اند. پیام ما به همه آنان ساده و روشن است:

مقاومت زندگی است و شما از این سنگرها گذر نخواهید کرد!

جمعی از زندانیان سیاسی چپ، سوسیالیست و کمونیست

۲۰ اکتبر ۲۰۲۰

]]>
http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%87-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%aa%d8%ad%d8%b1%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%ac/feed/ 0 5849
مردمی بیدارتر در برابر دشمنی خوارتر http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1/#respond Sat, 10 Aug 2019 11:33:34 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=3369 مقایسه شرایط کنونی با شرایط سال ۵۷

۱. آیا مردم ایران در شرایط کنونی، نسبت به پیش از انقلاب ۵۷ قویتر شده‌اند یا ضعیف‌تر؟
۲. آیا رژیم شاهنشاهی در مقطع انقلاب بهمن (از نظرسیاسی ، اقتصادی، مدنی و بین‌الملی) باثبات‌تر بود یا رژیم فقها در شرایط کنونی؟
۳. ظرفیت‌های خیزش بزرگ کنونی و موانع پیش روی آن کدام‌اند؟

واقعیت‌های عینی نشان می‌دهد که خیزش کنونی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی‌، نه تنها محکوم به شکست نیست بلکه با وجود همه مشکلات می‌تواند با براندازی این رژیم جهنمی به پیروزی دست یابد. برای روشن‌تر شدن این نکته، بهتر است قبل از هر چیز، به یاد داشته باشیم که چهل سال پیش مردم ایران با خیزشی توده‌ای حکومت دیگری را به زیر کشیدند. مقایسه موقعیت کنونی با شرایط سال ۱۳۵۷ نشان می‌دهد که امروز مردم ایران آشکارا از توانمندی‌های بیشتری برخوردارند و جمهوری اسلامی رژیمی است آشکارا شکننده‌تر از رژیم شاهنشاهی. در این رابطه نکات زیر قابل توجه است.

یک – حکومت شاه یک دیکتاتوری فردی بود که (دست کم در یک دوره ده ساله پیش از شروع بحران انقلابی) توانسته بود قدرت سیاسی کاملاً متمرکزی ایجاد کند و یک‌پارچگی خود را در مقابل جامعه نگهدارد؛ در حالی که جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری چند پاره است که تقریباً هرگز نتوانسته قدرت سیاسی متمرکزی داشته باشد و با صدای واحدی حکمرانی کند.

دو – رژیم شاه (باز دست کم در همان دوره ده ساله‌ی یاد شده) توانسته بود صدای همه مخالفان خود را خفه کند و به لحاظ سیاسی فضای اختناق آوری را بر کل جامعه ایران تحمیل نماید؛ در حالی که جمهوری اسلامی حکومتی است نابهنگام که برای حفظ خودش ناگزیر است علاوه بر سرکوب سیاسی، همیشه به سرکوب مدنی بسیار گسترده‌ای نیز دست بزند و بنابراین تقریباً در تمام دوران موجودیت خود، علیرغم همه سرکوب‌های خشنی که راه انداخته ، هرگز نتوانسته جامعه را به سکوت وادارد و غالباً با مقاومت وسیع بخش‌های مختلف مردم روبرو بوده است. اگر رژیم شاه را یک دیکتاتوری اختناقی بدانیم که می‌توانست جامعه را به سکوت وادارد، جمهوری اسلامی دیکتاتوری سرکوب‌گری است که دائماً جامعه را علیه خودش برمی‌انگیزاند.

سه – ایران در ده (یا حتی پانزده) سال پیش از شروع بحران انقلابی سال ۵۷ از رشد اقتصادی شتابانی برخوردار بود؛ نرخ رشدی که در میان کشورهای پیرامونی سرمایه‌داری تقریباً بی‌همتا بود و در تاریخ معاصر خودِ کشور نیز، بی‌سابقه. در حالی که میانگین نرخ رشد اقتصادی ایران در دوره موجودیت جمهوری اسلامی زیر ۵/۲ (دو و نیم) درصد بوده است. بنابراین بحران انقلابی سال ۵۷ در شرایطی شکل گرفت که اکثریت مردم کشور بهبود شرایط معیشتی‌شان را برای دوره‌ای چشم‌گیر، تجربه کرده بودند؛ در حالی که بحران کنونی در شرایطی شکل می‌گیرد که اکثریت مردم در تمام چهار دهه گذشته از بدتر شدن شرایط معیشتی‌شان رنج برده‌اند. به عبارت دیگر، بحران سال ۵۷ محصول وقفه در یک نرخ رشد بالا، به اضافه نابرابری اقتصادی و برآورده نشدن توقعات اکثریت بود؛ در حالی که بحران کنونی ناشی از غیر قابل تحمل شدن فروپاشی اقتصادی و (البته) گسترش بی‌مهار نابرابری اقتصادی و چپاول تکیه‌گاه‌های معیشتی پائینی‌هاست.

چهار – در بحران انقلابی ۵۷ مردم بیشتر به صورت توده‌ای بی‌شکل به میدان آمدند؛ در حالی که در بحران کنونی مردم غالباً در صفوف مختلف و با مطالبات مشخص ظاهر می‌شوند. در بحران سال ۵۷ مطالبات مشخص عموماً پس از آغاز شورش مردم مطرح شدند؛ در حالی که در بحران کنونی، شورش دی ماه در ادامه طرح مطالبات مشخص در حرکت‌های مکرر بخش‌های مختلف مردم شکل گرفت.

پنج – در بحران انقلابی ۵۷، شورش از همان آغاز خصلت سیاسی و حتی ایدئولوژیک پررنگی داشت و نقش روحانیت طرفدار خمینی در شروع و ادامه آن تعیین کننده بود و از این فراتر، شورش بر سر دفاع از خمینی مشتعل شد و بنابراین، از همان آغاز، یک رهبر شناخته شده و با نفوذ داشت که با ادامه آن از موقعیت بی منازع و نفوذ توده‌ای گسترده‌تری برخوردار می‌شد. بعلاوه، اپوزیسیون سنت‌گرا تنها اپوزیسیون سازمان یافته و برخوردار از امکانات بسیج علنی و توده ای بود. در حالی که در بحران کنونی شورش عمدتاً با خواست‌های مربوط به مسائل معیشتی و زمینی شروع شده و اکثریت قاطع مردم از یک دیکتاتوری بنیادگرای مذهبی روی گردانند و از زورگویی و فساد “مردان خدا” به جان آمده‌اند و (دست کم تا حالا) اصلاً نه دنبال یک رهبر نجات‌بخش و فرهمند هستند و نه خوشبین به هیچ نظام سیاسی ایدئولوژیک یا حتی یک ایدئولوژی مدون و شناخته شده.

شش – در بحران انقلابی سال ۵۷ هر چند زنان نیز همراه مردان علیه دیکتاتوری حاکم شرکت داشتند و حتی شرکت‌شان در مقایسه با جنبش‌های پیشین ایرانیان چشم گیرتر بود، اما نقش‌شان در راه‌اندازی حرکت‌های مردمی مهم نبود. این در حالی است که زنان در فرسوده کردن دیکتاتوری کنونی و مخصوصاً ایستادگی روزمره در مقابل سرکوب مدنی جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشته‌اند و پیکار برای حقوق زنان یکی از مهم‌ترین ستون‌های تهاجمی رویارویی بزرگ کنونی است.

هفت – اکنون جمعیت شهرنشین کشور آشکارا بسیار بیشتر و جاافتاده تر از سال ۵۷ است و جمعیت تحصیل کرده به مراتب بیشتر از آن دوره. مخصوصاً باید توجه داشت که اکنون تقریباً همه شهرهای بزرگ و متوسط (و حتی بعضی شهرهای کوچک) کشور دانشگاه دارند و شمار دانشجویان وآموزش‌دیده‌های دانشگاهی با آن دوره اصلاً قابل مقایسه نیست و در عین حال، نسبت بیکاری در میان آموزش‌دیده‌های دانشگاهی یکی از بالاترین‌ها در مقیاس جهانی است.

هشت – در سال ۵۷ جمعیت حاشیه‌نشین شهری در اشتعال بحران انقلابی و گسترش پایه اجتماعی روحانیت طرفدار خمینی نقش مهمی داشت. در حالی که در بحران کنونی، حاشیه‌نشینان که به مراتب گسترده‌تر از آن دوره هستند (و یک سوم کل جمعیت شهری کشور را تشکیل می دهند) خود بزرگ‌ترین و مظلوم‌ترین قربانیان نظام اسلامی هستند و نتایج هولناک حاکمیت روحانیت را با تمام گوشت و پوست‌شان لمس می‌کنند. در سال ۵۷ (در نتیجه مهاجرت داخلی بزرگی که در دهه پیش از آن شروع شده بود) روستازادگان درمانده در شهر بخش اعظم جمعیت حاشیه‌نشین شهری را تشکیل می‌دادند که مصالح فکری دَم دست شان در مساجد و حسینه‌ها و هیأت‌های عزاداری مذهبی قرار داشت و بنابراین روحانیت جریحه‌دار از “انقلاب سفید” شاه، به راحتی می‌توانست از آن‌ها بهره برداری کند. اما حاشیه‌نشینان شهری امروزی، هرچند جزو فعال‌ترین بخش‌های جمعیت در اعتراضات کنونی نیستند، اما با روحانیت حاکم نیز همگرایی ندارند و به احتمال زیاد در نخستین فرصت، به شورش عمومی علیه جمهوری اسلامی خواهند پیوست.

نه – در بحران انقلابی سال ۵۷ ، رژیم شاه تقریباً هیچ دشمن خارجی فعالی نداشت و به یاد داشته باشیم که حتی صدام حسین (که پیش از “قرارداد الجزایر” در سال ۱۳۵۴ ، رویارویی های خصمانه طولانی با رژیم ایران داشت) برای جلب رضایت شاه بود که در سال ۵۷ خمینی را عملاً از عراق بیرون انداخت. حقیقت این است که مردم ایران در رویارویی سال ۵۷ با رژیم شاه ، از پشتیبانی عملی هیچ دولت خارجی برخوردار نبودند و با یک جنبش برخاسته از پائین بود که آن را برانداختند.

با توجه به نکات یادشده ، دلیلی ندارد که امروز مردم ایران نتوانند با یک جنبش درون خیز، رژیمی را که آشکارا شکننده‌تر از رژیم شاهنشاهی است، به زیر بکشند. در واقع، یادآوری این ظرفیت مردم، تأکیدی بر یک نکته نظری انتزاعی نیست، ما داریم از یک حقیقت تجربی مسلم صحبت می‌کنیم که در حافظه تاریخی و ذهنیت توده‌ای امروزی ایرانیان نیز جایگاه مهمی دارد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b1%d8%aa%d8%b1/feed/ 0 3369