امریکا – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com صدای زحمت‌کشان، صدای بی‌صدایان برای ایرانی آزاد Sun, 22 Oct 2023 10:43:01 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.8.9 https://i1.wp.com/www.sedayekargar.com/wp-content/uploads/2019/07/cropped-1107927-498476-14.png?fit=32%2C32 امریکا – صدای کارگر http://www.sedayekargar.com 32 32 88122710 ماهیت قطب‌ها و بلوک‌های جهان کنونی، ارتجاعی یا ارتقایی؟ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/#respond Mon, 24 Apr 2023 11:50:27 +0000 http://www.sedayekargar.com/?p=7061 امید نیک

در یک نگاه کلی، دو بلوک و قطب در جهان کنونی ما خودنمائی می‌کنند.

اول – بلوک و قطب غربی و یا غرب محور، شامل آمریکا، اتحادیه اروپا (۲۷ کشور) ژاپن و… که در هم‌پیوندی‌های، نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و… در قالب ناتو، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و… با هم کار می‌کنند که عملکرد و سابقه نه چندان کوتاه آن‌ها، حداقل در چند دهه گذشته با آمار و ارقام و امثال و مصداق اظهر من الشمس است و لازم به توضیح و تفسیر ندارد، و مد نظر این یاداشت نیست.

دوم- بلوک شرق ویا شرق محور، که شامل کشور های چین، روسیه، ایران، عربستان، بلاروس، بحرین، قزاقستان، افغانستان(طالبان)، میانمار(برمه)، احتمالا پاکستان و سوریه و …کشورهایی که بصورت کاندید عضو، ناظر و یا در صف قبول تقاضا، انتظار پیوستن به این بلوک را دارند می‌شود. عنقریب که نه تنها کشورها، بلکه گروه هایی مثل حوثی‌های یمن، حزب الله لبنان، جهاد اسلامی فلسطین، گروه حماس، الشباب سومالی و بوکوحرام نیجریه، هم متقاضی پیوستن به این بلوک یعنی بلوک شرق باشند.

کشورهای معروف به گردش به شرق و یا نگاه به شرق که اسامی آنها در بالا شمرده شد، همکاری و هم پیوندی‌های اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و احتمالا نظامی، خود را در قالب عنوانی چون، سازمان همکاری شانکهای، بریکس(brics )، مناسبات اقتصادی اورآسیا، جاده ابریشم، کریدور شمال و جنوب و… شکل داده و می‌دهند.

احتمال قریب به یقین شکل‌گیری قطب و بلوک شرق در رقابت با بلوک و قطب غربی، شکل گرفته است، سئوالاتی که اینجا مطرح می‌شود اینکه

۱- آیا رقابت، مخالفت و یا حتی جنگ، بلوک شرق با قطب غربی، برای مترقی بودن و ارتقایی بودن آن کافیست؟
۲- آیا میلیاردها انسان ساکن کشورهای بلوک شرق در این قطب، که صرفا رقیب بلوک غربی هستند به آزادی، دموکراسی، عدالت اقتصادی، صلح و سبز دست خواهند یافت؟
۳- آیا شعار «شکوفائی آزاد هر فرد، شرط شکوفائی همگان است» را که در بلوک غرب پس از چند صد سال متحقق نشد، این بار قرار است در بلوک شرق به مرحله اجرا در بیاید؟

در ذیل به ویژگی مشترک (بطور نسبی و با درصدی بالا و پائین) کشورهای بلوک شرق به سرکردگی چین و روسیه می‌پردازیم.
تقریبا تمام کشورهای عضو بلوک و قطب شرق در موارد ذیل مشترکند.

۱-وجود اقتصاد دولتی (دولتی که نه تنها کارگران وزحمتکشان را نمایندگی نمی کند،حتی مراحل انتخاباتی بورژوائی و مرسوم را هم طی نکرده است.)
۲- وجود الیگارشی و باندهای اقتصادی رانتخوار
۳- نبود انتخابات آزاد
۴- حکومت‌های فردی و دیکتاتوری
۵- کشتار جمعی مردم (بلاروس، ایران، چچن، قزاقستان، بحرین، چین، سوریه و…)
۶- انحصار ثروت در دست عده‌ای محدود و فقر بی‌کران توده‌ها
۷- ابهام و اعلام نشدن اهداف سیاسی بلوک
۸- تنها هدفی که از این بلوک متصور می‌توان شد، حفظ قدرت فردی و تثبیت دیکتاتوری به هر قیمت است
۹- نداشتن سیستم قضائی مستقل
۱۰- نادیده انگاشتن حقوق زنان در اغلب این کشورها
۱۱- عقب‌ماندگی فرهنگی و اجتماعی
۱۲- مبارزه با هنر و هنرمندان نو جو، بخصوص هنر اعتراضی
۱۳- رشد وتوسعه قدرت نظامی و انبار تسلیحاتی
۱۴- وجود تضادهای طبقاتی بسیار شدید بین نخبگان حاکم و توده‌های زحمت‌کش
۱۵- غارت ثروت‌های ملی و انتقال آن به کشورهای غربی
۱۶- در خطر قرار دادن صلح و امنیت جهانی
۱۷- نپذیرفتن منشور حقوق بشر سازمان ملل
۱۸- حضور پر رنگ ارتجاع و نهادهای مذهبی در اکثر این کشورها
۱۹- در بعضی از موارد طرفداری از تبعیض نژادی، مذهبی، قومی

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d9%85%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%aa-%d9%82%d8%b7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%a8%d9%84%d9%88%da%a9%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c%d8%8c-%d8%a7/feed/ 0 7061
مبارزه با سرمایه داری جهانی و بازوی نظامی آن، با کدام نیرو؟ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/#respond Mon, 28 Nov 2022 10:13:58 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6842 همایون سپهوند

مبارزه با سرمایه داری جهانی به سر کردگی آمریکا و بازوی نظامی آن، ناتو، با کدام نیرو؟ با نیروی کار؟ یا با نیروی سرمایه؟

همایون سپهوند

١- تأکید بر مسلمات تاریخ برای کدام استنتاج؟

به توضیح واضحات و اظهر من الشمس‌ها نپردازیم که آمریکا و شرکای اروپائی آن در طول تاریخ چقدر استعمارگر بوده‌اند، چند کودتا کرده‌اند، چه کشور هائی را تجزیه کرده‌ند و می‌خواهند بکنند؛ و بازوی نطامی آن‌ها، ناتو چه جنایاتی که تا به حال انجام نداده و یا در صدد انجام آن نیست. لازم نیست کسی حتما چپ باشد و یا حتی خیلی سیاسی باشه که از این موارد آگاه باشد، با یک جستجوی ساده‌ی اینترنتی می‌توان تمام این فجایع را با آمار و ارقام مشاهده کرد. بعید است کسی که جایگاه خود را در اردوگاه کار و زحمت تعریف می‌کند منکر فجایع امپریالیست‌ها به رهبری آمریکا و بازوی نظامی آن‌ها یعنی ناتو باشد. مگر اآن که ریگی به کشف داشته باشد، یا منافعش چنین اقتضا کند و یا از نظر تحلیل تئوریک منحرف باشد.

٢- رقابت باند‌های سرمایه با هم تا حد جنگ

واقعیت این است که سیستم سرمایه‌داری سلطه خود را با جهانی شدن به تمام جهان گسترانده و باند‌های مختلف سرمایه چه در سطح جهانی و چه در چارچوب ملی جهت استعمار و استثمار و توسعه مناطق تحت نفوذ خود به رقابت، جنگ و.. می‌پردازند. آن‌ها هر کجا که نتوانند رقبا را حذف یا از میدان به در کنند به اتحاد‌های هر چند موقت اقتصادی، سیاسی، و نظامی دست می‌زنند.

بارز‌ترین نمونه جنگ سرمایه با سرمایه جنگ جهانی اول و بد‌تر از آن جنگ جهانی دوم است و شناخته‌ترین بلوک‌های سیاسی اقتصادی G7، G20 و شاخص‌ترین بلوک نظامی آشکار شده، پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو می‌باشد. تاریخ گواهی می‌دهد که رقابت و درگیری بین باند‌های مختلف سرمایه‌داری چه در سطح جهانی و چه در سطح ملی برای طبقات پایین جامعه به جز کشتار فرزندانشان، خرابی، ویرانی، بیماری و قحطی به ارمغان نیاورده است. نیروهائی که عمدا و یا سهوا در جنگ کرکس‌ها و کفتار‌ها جانب یک طرف را بگیرند اگر خیانت به اقشار فرودست نباشد، باعث بی‌اعتباری و بی‌حیثیتی آن‌ها در نزد توده‌هاست.

٣- مبارزه نیروی کار با سرمایه، سرمایه‌داری، امپریالیسم و ناتو

با نگاهی به کمون پاریس، انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسیه، انقلاب کوبا، انقلاب چین به رهبری مائو، و ویتنام و… می‌توان دید که مبارزین و انقلابیون در این کشور‌ها با تمام تفاوت‌ها و با تمام نقدهایی که به آن‌ها وارد است، در یک چیز مشترکند و آن این که، نیروی کار کشور خودشان را در چهار چوب ملی به قدرت رسانده‌اند و با اتکا به اردوی کار و طبقه‌ی کارگر کشور خودشان، به مبارزه با امپریالیسم و بازو‌های اقتصادی نظامی آن پرداخته‌اند. (برسی نتایج، دست آوردها و شکست‌های این انقلابات موضوع این نوشته نیست).

اولین و اصلی‌ترین وظیفه انترناسیونالیستی چپ‌ها و کمونیست‌ها این است که تمام هم و غم خود را صرف به قدرت رساندن طبقه کارگر به معنی وسیع کلمه در کشور خودی و ملی خودشان بکنند نه این که تبدیل به سیاهی لشکر و پیاده‌نظام قدرت‌ها در سطح ملی و بد‌تر از آن جهانی شوند. حتی اگر، این قدرت، والادمیر لنین باشد چه برسد به این که والادمیر آن، از جنس پوتین باشد.


٤- پوتین، چین، شانگهای، بریکس و بلوک شرق

بهتر است این قسمت را با چند سؤال شروع کنیم.

  • آیا مناسبات اقتصادی حاکم بر کشور‌های عضو بریکس، سرمایه‌داری است یا سوسیالیستی؟
  • آیا پوتین نماینده پرولتاریای کشور روسیه است؟ و یا نماینده پرولتاریای جهانی است؟
  • آیا این قطب شرقی در صدد بر انداختن مالکیت به طور اعم و مالکیت بورژوائی به طور اخص می‌باشد؟
  • آیا این بریکس و شانگهای و.. در صدد ایجاد جوامع در کشور‌های عضو خود هستند که بقول مارکس : “شکوفائی هر فرد ضامن شکوفائی همگان است” هستند.؟ و…

واقعیت تلخ این که پاسخ تمام این سئوالات منفی است. هم‌دوش و ساقدوش شدن با پاکستان کودتاخیز و تروریست‌خیزی که تا کنون چندین بار سر کشمیر با عضو دیگر بریکس یعنی هندوستان تا حد جنگ اتمی پیش رفته، نه مبارزه با امپریالیسم است نه مبارزه با ناتو. در این قطب اقتصادی شرقی همانند قطب‌های رقیب غربی آن مناسبات سرمایه‌داری مبتنی بر استثمار فرد از فرد حاکم است و این بلوک صرفا در رقابت با قطب غربی مشابه شکل گرفته است. وجه اشتراک کشور‌های عضو بلوک بریکس در دیکتاتوری، کشتن و زندانی کردن مخالفین، عدم پایبندی به کرامت انسانی و نادیده گرفتن حقوق شهروندی است که در رای دادن شرم‌آور منفی و یا ممتنع، در قطعنامه حقوق بشری بر علیه رژیم فقها مشهود بود.

]]>
http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d9%88%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7/feed/ 0 6842
چند نکته درباره ماشین جنگی و کشتار پوتین در اکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/#respond Mon, 07 Mar 2022 09:40:42 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6602 یک – پوتین و ماهیت طبقاتی حکومت روسیه

کاخ و کلبه، یکسان نمی‌اندیشند. صدای پوتین صدای برخاسته از کاخ است نه صدای کارگران، زحمت‌کشان و فرودستان. صدای میلیاردرهایی که دستاوردهای کشور شوراها را بین یکدیگر تخس کرده‌اند. وارثان ناحقی از جمله پوتین، علیشیر عثمانوف، ولادیمیر لیسین،‌ رومن آبراموویچ، دمیتری ریبولوفلف و دیگرانی که با مصادره‌ی منابع پهناورترین کشور جهان، هر روز بر ثروت و قدرت خود می‌افزایند. کافی است بدانیم که ۳۵ درصد ثروت این کشور تنها متعلق به ۱۱۰ نفر است (گاردین). این حقیقت آشکار می‌کند که سیادت و سیاست روسیه از چه جایگاه طبقاتی‌ای صادر می‌شود و منافع چه گروهی را دنبال می‌کند.

تاریخ صحنه‌ی نبرد نیروهای بالنده و میرنده است و هر گروه و مکتب و اندیشه ناگزیر است که تنها به یکی از این دو جریان بپیوندد. از نگاه تاریخی-طبقاتی باید دانست که پوتین و همپالگی‌هایش به کدام اردوگاه تعلق دارند؟ آیا رو به بالندگی و پیش بردن تاریخ هستند؟‌ آیا رو به افول و زوال هستند و یا این که سعی در حفظ شرایط موجود و تغییر آن در جهت منافع خود دارند؟ از نظر نگارنده پوتین در جهت بالندگی تاریخ حرکت نمی‌کند. در میان نیروهای چپ بسیار این مغالطه دیده می‌شود که پوتین را در هیئت استالین تجسم می‌کنند و از این منظر به تأیید مواضع او گرایش دارند. در این جا باید تذکر داد که استالین یک دیکتاتور بود. از ابزار کشتار و سانسور و ایجاد خفقان استفاده کرد که تا ابد لکه‌ی ننگی بر دامان او خواهد ماند. همچنان که پوتین و هیتلر. اما یک تفاوت ماهیتی بین استالین از یک طرف و پوتین و هیتلر از سوی دیگر وجود دارد. استالین در جهت بالنده‌ی تاریخ حرکت می‌کرد. در حالی که هیتلر و پوتین تلاش دارند تاریخ را به عقب بازگردانند. هم‌چنان که خمینی از قبرستان تاریخ برخاسته بود و بسیاری از نیروهای چپ از جمله توده خاستگاه تاریک‌اندیش او را بازنشناختند. زبان امریکاستیز خمینی پیراهن عثمان شده بود تا جایی که دشمنی با امریکا ارتجاع خمینی را از یاد دور نگه دارد.

دو – جنگ پیش‌گیرانه یا توهم وتوطئه برای امیال عظمت طلبانه

آن چه در توجیه حمله‌ی پوتین به اکراین مطرح می‌شود عبارت مغالطه‌آمیز «جنگ پیش‌گیرانه» است. جنگ پیش‌گیرانه عبارتی است نو که در توضیح وقایع تاریخی قصد پیشدستی دارد و در هیچ یک از آثار کلاسیک و نو هم دیده نمی‌شود. شاید نزدیک‌ترین مفهوم به این عبارت این جمله‌ی متداول باشد که «بهترین دفاع، حمله است». اما این دفاع تنها برای دفاع از خانه و جان مردم در مقابل دشمن متجاوز معنی پیدا می‌کند که جنگی شرافتمندانه است. اما «جنگ پیش‌گیرانه» عبارت توجیه‌گرانه‌ای است که با استفاده از آن می‌توان انتظار داشت که غیر از اکراین، لازم است پوتین مثلاً به مکزیک هم حمله کند. چرا که مکزیک هم توانایی تولید سلاح اتمی را دارد و این یک خطر بالقوه برای روسیه است. این زنجیره‌ی احتمالات می‌تواند ادامه داشته باشد و «جنگ پیش‌گیرانه» برای همه‌ی این احتمالات قابل اعمال است.

در همین زمینه در جنگ ایران و عراق، پس از فتح خرمشهر، حالت دفاعی جنگ از میان رفت و بیشتر تجاوزکارانه و توسعه‌طلبانه بود که نیروهای داخلی و خارجی را فرسوده می‌کرد. اما توجیه حکومت برای جنگ این بود اگر صدام به حال خود رها شود، با بازیابی توان نظامی دوباره حمله خواهد کرد و بهتر است که ما راه کربلا و قدس را پیش بگیریم. شعار «جنگ پیش‌گیرانه» در آن زمان نتایج فاجعه‌آمیزی به همراه داشت که در نهایت امر، مشخص بود که چنین توجیهی تنها یک بازی تبلیغاتی برای پیشبرد منافع سیاسی پشت پرده است. سیاست «جنگ پیش‌گیرانه» چیزی نیست مگر پیگیری منافع طبقه‌ی حاکم به مقتضای مکان و زمان. حکومت‌هایی که خود را مسئول منافع توده‌های مردم، کارگران و زحمت‌کشان و مستضعفان معرفی می‌کنند، آن‌ها را برای رسیدن به منافع خود به کار می‌گیرند و برای حصول آن گاهی دست به «جنگ پیش‌گیرانه» می‌زنند. «جنگ پیش‌گیرنه» درکی توطئه‌گرانه از وقایع دارد و برای فرار از بازخواست همیشه دست به دامن بحران‌سازی می‌شود تا به واسطه‌ی آن منافع خود را دنبال کند.

سه – مضمون جنگ

(زحمتکشان جهان متحد شوید ونه این که در جنگ‌های امپریالیستی، ناسیونالسیم افراطی، عظمت طلبانه و… شرکت کنید و یکدیگر را بدرید.)

برای شناخت مضمون جنگ، باید به سوال‌هایی در مورد آن پاسخ داد. در جهت منافع چه کسی است؟ از سوی چه کسی است؟ با چه انگیزه‌ای شروع شده است؟ از کدام طبقه برخاسته است؟ در تاریخ سابقه‌ی جنگ‌های رهایی‌بخش بسیار است. جنگ‌هایی بر علیه کشورهای استعماری از جمله هلند و پرتغال و فرانسه و اسپانیا و انگلستان و غیره. در جنگ‌های استعماری و رهایی‌بخش چپ‌ها حتی گاهی با ناسیونالیسم محلی متحد شده‌اند و بساط استعمار را در هم شکسته‌اند. در این زمینه نقش شوروی در تاریخ به عنوان عنصر حامی و کمک‌کننده بسیار قابل توجه است. جنگ‌هایی با این مضمون و همین‌طور با مضمون طبقاتی که رهایی طبقه‌ی فرودست از طبقات استثمارگر را به دنبال دارند شریف و افتخارآمیزند. اما جنگ‌های امپریالیستی که برای تقسیم جهان به راه می‌افتند، ماهیت و مضمونی به کلی متفاوت دارند.
در جنگ جهانی اول، حزب سوسیال دموکرات آلمان دچار انشعاب شد. انشعابی بر این اساس که راست‌ها اصرار بر دفاع از میهن داشتند و دیگران از جمله رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت جنگ را به زیان طبقه‌ی کارگر می‌دیدند. شعار طلایی رزا لوگزامبورگ و یارانش این بود که «مارکس می‌گوید: کارگران جهان متحد شوید! نه این که در جنگ‌های امپریالیستی شرکت کنید و یکدیگر را بکشید». در انقلاب بلشویکی هم لنین جنگ جهانی اول را امپریالیستی می‌دانست و می‌گفت «سربازها باید از جبهه‌ها بازگردند» که تأکید او بر سربازان (و نه فرماندهان و عالی‌رتبگان) نکته‌ی مهمی است که برخاسته از شعار همیشگی او یعنی «کارگران، کشاورزان، سربازان» بود. سربازانی که با بازگشت اسلحه به سوی تزار چرخاندند و حکومت را در دست گرفتند.

جنگی که پوتین شروع کرده است هم از این دست است. جنگی نه به نفع طبقه‌ی کارگر روسیه است و نه طرفدار زحمت‌کشان اکراین. جنگی است برای تقسیم جهان. برانگیخته شدن احساس انترناسیونالیستی و پرولتری در حمایت حمله‌ی پوتین به اکراین موضعی اگر نه مغرضانه، به شدت ارتجاعی و ناآگاهانه است.
این مدعیان آزادی‌خواهی همان‌هایی هستند که برای بهبود شرایط به رهبر نامه می‌نویسند. به دنبال عقلای حوزه و اصولگرا می‌گردند. اصلاح‌طلب را تقویت می‌کنند و به طور خلاصه در زمین قدرت بازی می‌کنند.

خدمت به طبقه‌ی کارگر جهانی، تلاش برای به قدرت رسیدن طبقه‌ی کارگر خودی در کشور خودش است. در ایران باید پیوند کارگران فولاد به کارگران هفت‌تپه شکل بگیرد. هفت‌تپه به پیمانی‌ها. کارگران به کشاورزان. کشاورزان را به معلمان و …

چهار – خودمختاری

اتحاد داوطلبانه وآگاهانه اقلیت های قومی از یکطرف و برسمت شناختن تمام حقوقشان از جمله حق جدائی ،فقط وفقط ضامن یک وحدت پایدار اشت ونه سر کوب که در خدمت تجزیه طلبی است.

باید دانست که خودمختاری حق مردم هر سرزمینی است. چنان که این حق در زمان لنین در مورد اکراین به رسمیت شناخته شد. هر چند استفاده از این حق غالباُ در جهت منافع مردم نبوده است ولی باطل دانستن آن مذموم و ناکاراست. یکی از توجیهات پوتین برای حمله به اکراین، این است که قائل به هویتی به نام هویت «روس» می‌باشد که اکراین را پیش از این در دامن خود داشت و می‌بایست آن را دوباره به دست آورد. این درست مانند این است که امروزه ما ایرانیان خجند و بخارا را جزئی از سرزمین خود بدانیم و در صدد برآییم آن را به جایگاه پیشینش بازگردانیم.

پنجم – گسترش ناتو

ناتو بازوی نظامی ونگهبان سیستم منحط سرمایه داری به رهبری آمریکاست وخفه کردن هر صدائی علیه استثمار جزء وظایف آن است. نمی‌توان از ناتو انتظار داشت که به سوی سرزمین‌های تازه‌تر دست‌درازی نکند چرا که این خواسته با اساس و فلسفه‌ی وجودی آن هم‌خوانی ندارد. بلوک‌های نظامی و اقتصادی از جمله ناتو، همیشه سعی در به دست آوردن منابع گسترده‌تر برای رسیدن به سود بیشتر داشته‌اند. این موجودیت‌ها در دل سیستم سرمایه رشد کرده‌اند و نمی‌توان از آن‌ها رفتاری انسان‌محور انتظار داشت چرا که بر محوریت سود شکل گرفته‌اند. سودی که با تضعیف رقبا و گسترش بیشتر تضمین خواهد شد. گسترده شدن چتر ناتو یعنی در دسترس بودن منابع بیشتر برای قدرت‌هایی که در این ساختار عمل می‌کنند.

ناتو در زمان اتحاد شوروی تنها به این خاطر به محدود کردن سلاح‌های اتمی تن داد که در موازنه‌ی قدرت با بلشویک‌ها قرار داشت. رقیبی داشت که آن را به عقب براند. در غیاب چنین نیروی موازنه‌گری نمی‌توان انتظاری غیر از گسترش یافتن از این جونده‌ی سیری‌ناپذیر داشت.

ششم – نتیجه

نکته‌ی اساسی در این مورد، دفاع به موقع و آگاهانه در مقابل قدرتی مثل ناتو است. زمانی که بتوان توده‌های زحمت‌کش و افکار عمومی را برای دفاع از منافعشان متقاعد کرد. نه در حمایت از چیزی مثل حمله‌ی روسیه به اکراین که تنها حامیانش کره‌ی شمالی و دیکتاتوری مانند بشار اسد است. آنان که این جنگ را به نفع طبقات محروم می‌شمارند باید بدانند که نتایج این جنگ تا به حال این چنین بوده:

امریکا که هژمونی خود را از دست داده بود و تا اندازه‌ای در معادلات بین‌المللی تحقیر شده بود، به دنبال این جنگ به جایگاه قدرت خود بازگشته است.
اروپا که در عرصه‌های مختلف دچار اختلافات با امریکا و حتی اختلافات داخلی شده بود، دوباره با امریکا پشت سنگر ناتو متحد شده است.
متحد شدن ناتو و خطر احتمالی جنگ، حتی برخی از کشورهای سابقاً بی‌طرف مثل سوئد و فنلاند را به فکر پیوستن به آن انداخته است.
امیدواریم جریان تاریخ به نفع زحمت‌کشان سراسر جهان پیش برود. به قول مارکس «اگر کنار روخانه بایستید و کمی صبر کنید، نعش دشمنانتان را بر آب خواهید دید».

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%86%d9%86%d8%af-%d9%86%da%a9%d8%aa%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b4%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%b4%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c/feed/ 0 6602
کرکسها در اکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/#respond Wed, 02 Mar 2022 09:11:17 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6597 تهاجم نظامی روسیه به اوکراین را محکوم می کنیم!
پرتوان باد جنبش صلح علیه جنگ در اوکراین !

پس از یک دوره تنش و بحران میان روسیه و اوکراین طی هفته های اخیر، در ۲۴ فوریه ولادیمیر پوتین رسماً حمله نظامی روسیه به این کشور را تحت عنوان “عملیات ویژه در دنباس” اعلام کرد. پس از این دستور، ارتش روسیه از چند جبهه زمینی و از جبهه هوائی عملیات نظامی در اوکراین را آغاز کرد. بر خلاف نام “عملیات ویژه دنباس” تهاجم ارتش روسیه شامل یک حمله عمومی به اوکراین است که تناسبی با نام عملیات یا حمایت از” جمهوری های خلق” دونتسک و لوهانسک ندارد. چند روز قبل از آغاز تهاجم، ولادیمیر پوتین در سخنانی، بخشی از اهداف خود از عملیات نظامی کنونی در اوکراین را روشن ساخت. او اعلام کرد که اوکراین بخشی جدائی ناپذیر از روسیه بوده و موجودیت کنونی آن بیش از یک کشور جعلی نیست که لنین خالق آن درجریان انقلاب اکتبر بوده است. بنابراین هیچ تردیدی نمی توان داشت که حمله کنونی قوای نظامی روسیه، نقض آشکار و خشن حق حاکمیت اوکراین است که به مدت هفتاد سال یکی از جمهوری های پانزده گانه اتحاد جماهیر شوروی بود و پس از فروپاشی اتحاد شوروی به عنوان یک کشورمستقل، استقلال آن حتی از سوی دولت روسیه به رسمیت شناخته شد.

جنگ کنونی در اروپا پس از بحران فروپاشی و تجزیه یوگسلاوی، یکی از بزرگترین بحران هائی است که اروپا پس از جنگ جهانی دوم تجربه می کند. این بحران را باید در بستر سیاسی وضعیت ژئوپلیتیک معاصر و تصویر بزرگی که این بحران مولود آن است، مورد ارزیابی قرار داد. دولت آمریکا و متحدانش، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق و تبدیل دولت آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهانی، تلاش برای گسترش و تحکیم هژمونی آمریکا را در دستور کار سیاست های جهانی خود قرار دادند. مقابله و مهار احتمالی سربرآوردن مجدد روسیه و تبدیل چین به ابرقدرت اقتصادی قرن بیست و یکم به عنوان قدرت های رقیب سرمایه داری و امپریالیستی از مبانی بنیادی این استراتژی بود که علیرغم همه افت و خیزها همچنان ادامه دارد. گسترش ناتو پس از انحلال پیمان ورشو، چهارده کشور و از جمله کشورهای اروپای شرقی را در بر گرفت. علاوه بر آن جرج بوش در کنفراس بخارست درسال ۲۰۰۸ از کشورهای اوکراین و گرجستان خواست تا به پیمان ناتو بپیوندند. این اقدامات بخشی از استراتژی انزوای روسیه و کنار نهادن این کشور از معماری امنیت اروپا در دوره پس از جنگ سرد بود. عکس العمل این سیاست ها در تحولات داخلی روسیه، تقویت ناسیونالیسم جریحه دارشدۀ روسی و عروج پوتین و گسترش موقعیت استبدادی او در برچیدن هر چه بیشتر آزادی های سیاسی و دمکراسی در روسیه و مبدل شدن به مستبد مادام العمر به مدد سوار شدن بر موج این احساسات ناسیونالیستی و شوونیستی بود.

یکی از ادعاهای پوتین درتهاجم نظامی به اوکراین، دفاع از حق تعیین سرنوشت مردم روس ایالت های دونتسک و لوهانسک دربرابر نسل کشی دولت مرکزی و نقض حقوق آن ها در استفاده از زبان مادری و خودمختاری های منطقه ای می باشد. پس از ظهور جنبش “میدان” در اوکراین که موجب سقوط یاناکویچ و فرار وی به روسیه شد، نیروهای راست افراطی نقش مهمی در حیات سیاسی اوکراین پیدا کردند. با ورود جریانات و نمایندگان این دسته بندی ها در دولت مرکزی و سایر نهادهای حکومتی، و با دمیدن در تنور ناسیونالیسم افراطی و شبه فاشیستی اوکراینی، نقض حقوق ملی و منطقه ای ایالت های دونتسک و لوهانسک تشدید شد. فشار ناسیونالیست های افراطی اوکراینی باعث شد دولت اوکراین توافق دوازده ماده ای مینسک در سال ۲۰۱۴ را عملی نسازد. توافقی که در آن دولت اوکراین متعهد شده بود با به رسمیت شناختن حقوق این ایالت ها، شکلی از مشارکت آن ها در یک نظام فدرال را به پذیرد. روشن است که حق تعیین سرنوشت و از جمله حق جدائی یکی از حقوق دمکراتیک و مسلم ایالت هائی مانند دونتسک و لوهانسک است. اما این حق در شرایطی می تواند به شکل واقعی عملی شود که آزادی های کامل سیاسی و تضمین شده برای همه شهروندان در این نوع تصمیم گیری حیاتی و سرنوشت ساز وجود داشته باشد. اما در تمام این دوره، پیش شرط های دمکراتیک برای عملی ساختن این حقوق وجود نداشته است؛ زیرا اولآ؛ هشت سال جنگ این ایالت ها با دولت مرکزی که تلاش کرده با کمک حامیان خارجی خود حقوق ساکنان این ایالت ها را به شکل نظامی سرکوب کرده و هر دو منطقه را درساختار دولتی ادغام کند و ثانیآ؛ دخالت و حمایت روسیه از این ایالت ها و تبدیل آن ها به مهره ها و وابستگان سیاست فشار به دولت مرکزی اوکراین و ثالثآ؛ سرکوب مخالفان و اپوزیسیون در درون این ایالت ها توسط نخبگان حاکم، ملزومات واقعی حق تعیین سرنوشت را از میان برده است. این ایالت ها که اکنون نام جمهوری های خلق بر خود نهاده اند، عملاً به دست نشاندگان و مهره های بازی سیاست خارجی پوتین تبدیل شده اند که سرنوشت نهائی آنها شاید ادغام در روسیه باشد.

تهاجم نظامی روسیه تا هم اکنون انزوای بی سابقه و نیز عواقب فاجعه باری برای روسیه و سیاست های پوتین در پی داشته است. درست برخلاف ارزیابی های پوتین و شرکاء، دولت آمریکا با استفاده از فرصتی که تهاجم نظامی روسیه به وجود آورد، توانست پیمان ناتو را تقویت کرده و سرکردگی آمریکا بر اتحاد اتلانتیک شمالی را تحکیم بخشد. اکنون بسیاری از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی از ترس تهاجم روسیه احساس نیاز بیشتری به پیمان ناتو می کنند. حتی در کشورهائی مانند فنلاند و سوئد که ده ها سال سیاست قاطع بی طرفی در پیوستن به پیمان ناتو را در پیش گرفته بودند، فشار برای پیوستن به این پیمان نظامی افزایش یافته است. اکنون در همه کشورهای اروپائی و از جمله آلمان، نیرومندترین کشور اتحادیه اروپا، سخن از افزایش سهم کشور در بودجه نظامی ناتو و هزینه های بیشتر نظامی است. اولاف شولتز صدراعظم آلمان در پارلمان این کشور اعلام کرد که دولت او صد میلیارد یورو برای خرید تسلیحاتی نظیر هواپیمای بمب افکن اف-۳۵ ساخت آمریکا و نیز پهپادهای اسرائیلی در تقویت زرادخانه تسلیحاتی ناتو و نوسازی ارتش آلمان برای بازداری روسیه اختصاص داده است. او همچنین تاکید کرد که از این پس بودجه بخش نظامی کشور به دو درصد تولید ناخالص داخلی افزایش خواهد یافت که عملآ به معنای دو برابر بودجه ارتش خواهد بود. این هزینه های عظیم نظامی طبعآ به صورت کاهش بودجه تامین اجتماعی و اعمال سیاست های ریاضت اقتصادی، زندگی مزد و حقوق بگیران و طبقات متوسط جامعه را به شدت تحت فشار قرار خواهد داد.

اقدام نظامی روسیه، همچنین اتحادیه اروپا و در راس آن، آلمان و فرانسه را هر چه بیشتر به زیر چترهژمونی دولت آمریکا سوق داده است. دولت آلمان برای اولین بار پس از جنگ جهانی دوم، ممنوعت صدوراسلحه به مناطق جنگی را نقض کرده و ارسال اسلحه به اوکراین را آغاز نموده است. بدین ترتیب به یکی از تامین کنندگان اسلحه برای مقاومت اوکراین علیه روسیه تبدیل شده است. همچنین تهاجم روسیه موجب شد که آلمان صدور مجوز بهره برداری و انتقال گاز روسیه توسط لوله انتقال «نورد استریم دو» را متوقف سازد. همه روسای جمهور آمریکا در سالیان گذشته علیرغم فشارهای شدید، قادر نگشتند تا روند ساختن و بهره برداری از خط لوله «نورداستریم دو» توسط دولت آلمان را متوقف سازند. دولت های اروپائی همراه آمریکا و دیگر متحدان جهانی آمریکا، انواع تحریم های اقتصادی، مالی و تکنولوژیک علیه روسیه را اعلام کرده اند که مسلماً در طول زمان اثرات فلج کننده ای بر اقتصاد روسیه خواهد داشت.

روسیه در دوره پس از فروپاشی اتحاد شوروی درطی سه دهه به یک قدرت سرمایه داری انگلی مبدل شده است. این تحول در بستر یکی از سریع ترین روندهای انباشت سرمایه از طریق سلب مالکیت عمومی عملی شده که طی آن دارائی های عمومی پهناورترین کشور جهان که از منابع و ثروت های عظیم طبیعی برخوردار است، توسط الیگارشی حاکم مصادره و غارت شده و به ثروت خصوصی ابرثروتمندان تازه به دوران رسیده یا الیگارش ها مبدل شده است. در مقایسه با قدرت های رقیب، وجه مشخصه ساختار سرمایه داری حاکم بر روسیه، نقش بزرگ بخش دولتی در هموار کردن این روند انباشت و تامین حاکمیت انحصارات دولتی، نیمه دولتی و خصوصی بر اقتصاد است. از جمله وجه مشخصه نظم امپریالیستی حاکم در روسیه، برخورداری از قدرت نظامی طراز اولی است که میراث انتقال یافته از دوره اتحاد شوروی است که به روسیه جایگاه یک ابرقدرت نظامی و اتمی طراز اول را می دهد. روسیه همچنین یکی از بزرگترین سازندگان و صادرکنندگان اسلحه در سطح جهانی(پس از آمریکا) است. علاوه بر آن روسیه با ذخائر بسیار غنی نفت و گاز، یکی از صادرکنندگان و تامین کنندگان اصلی انرژی در سطح جهان است. اما الیگارشی حاکم در طی سه دهه، اقتصاد کشور را در عرصه صنایع مدرن و تکنولوژی مدرن به قهقرا برده است. در حالی که تولید ناخالص داخلی روسیه در دوره اتحاد شوروی یک سوم آمریکا بود، اکنون به یک چهاردهم تنزل یافته است. همین وجه مشخصه ساختار سرمایه انحصاری روسیه است که شکنندگی خود در برابر تحریم های آمریکا و اروپا و دیگر متحدان شان را نشان می دهد. برخلاف تصور پوتین و شرکاء، کاربرد قدرت نظامی در مقابله با گسترش ناتو به مرزهای روسیه نه فقط خصلت بازدارنده نداشته بلکه روسیه را بیش از پیش در عرصه سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و ژئو پلتیک دچار انزوا و شکنندگی می سازد.

حمله روسیه به اوکراین یکی از نمودارهای سرباز کردن بحران ژئوپلتیک در سطح جهانی به عنوان یکی از مولفه های مهم بحران سرمایه داری واقعاً موجود است. اگر چه در طی سه دهه پس از فروپاشی بلوک شرق به خاطر بحران های مرکب و در هم تنیده، نقش بلامنازع آمریکا به عنوان پیروز جنگ سرد درحال کاهش و نزول است، اما دولت آمریکا سیاست ادامه مهار روسیه (رقیب سابق) و چین به عنوان رقیب اصلی قرن جدید را در دستور کار خود قرار داده است. بحران ژئوپلتیک بویژه میان روسیه و ناتو که در دو سوی آن دو ابرقدرت هسته ای قرار دارند، می تواند ابعاد خطرناک و ویرانگری داشته باشد که یکی از نشانه های آن اعلام آماده باش زرادخانه هسته ای روسیه توسط پوتین است.

اردوی کار و زحمت، که برای سوسیالیسم در ایران و جهان مبارزه می کند، مخالف نظامی گری، بلوک بندی های نظامی، زرادخانه های ویرانگر هسته ای و مدرنیزه کردن آن ها( که روسیه و آمریکا و دیگر قدرت های هسته ای آن را همچنان ادامه می دهند) و جنگ های منطقه ای است. پایان جنگ سرد نه فقط نقطه پایان به این سیاست های ویرانگر ننهاده، بلکه دو دهه گذشته شاهد ادامه فاجعه بار و هولناک آن در خاورمیانه، اروپا و آفریقا بوده ایم. ما خواهان خلع سلاح کامل هسته ای، انحلال همه پیمان های نظامی( از جمله ناتو)، نابودی همه سلاح های کشتار جمعی و جهانی بدون جنگ و رقابت تسلیحاتی هستیم، جهانی که با سپردن سرمایه داری به زباله دان تاریخ و پیروزی سوسیالیسم می تواند متحقق شود.

خروج فوری قوای اشغالگر روسیه از اوکراین، عدم پیوستن اوکراین به پیمان ناتو و حفظ بی طرفی این کشور، به رسمیت شناختن حقوق ملی مردم مناطق دونتسک و لوهانسک در شرایط تضمین آزادی های سیاسی، فعالیت همه احزاب و اپوزیسیون در این مناطق برای تصمیم گیری واقعی، برقراری یک نظام فدرالی دمکراتیک در اوکراین مولفه هائی است که راه حل این بحران را تشکیل می دهد.

ما ازجنبش صلح علیه تجاوز نظامی روسیه به اوکراین بویژه در شهرهای روسیه و در سراسر جهان قویاً حمایت می کنیم. جنبش واقعی صلح باید از قرار گرفتن در جبهه قدرت های امپریالیستی ( دولت های آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه، چین،…) بپرهیزد. طرفداری از بلوک های متخاصم که اکنون بر طبل تقویت نظامی گری که حاصلی جز تشدید بحران ژئوپلتیک و جنگ های آینده ندارد، جنبش صلح را از اهداف خود دور خواهد ساخت.

ما سیاست شرم آور رژیم جمهوی اسلامی در توجیه و حمایت از تجاوز نظامی روسیه را قویاً محکوم می کنیم. مردم ایران هزینه های سنگینی در دنباله روی جمهوری اسلامی در زدوبندهای آشکار و پنهان با روسیه در جنگ های خاورمیانه و حماقت سران جمهوری اسلامی در ادامه قمار هسته ای پرداخته اند. چنین موضع گیری های نابخردانه ای بر این هزینه های بی دلیل خواهد افزود

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/feed/ 0 6597
رژیم پوتین در چنبره‌ی تناقض‌های خود است / گفت‌وگو با ایلیا مات‌ویِف http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/#respond Mon, 28 Feb 2022 12:47:44 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6593

تظاهرات ضد جنگ اوکراین در سن پترزبورگ

منبع سایت نقد اقتصاد سیاسی

در ادامه‌ی انتشار سلسله یادداشت‌ها و مقالاتی که به دنبال تجاوز نظامی پوتین به اوکراین منتشر کردیم، گفت‌وگوی حاضر با ایلیا مات‌ویِف، پژوهشگر و آکادمیسین روس مقیم سن پترزبورگ را می‌خوانیم که در آن برخی تناقض‌ها و تضادهای امروزین جامعه‌ی روسیه و حکومت پوتین را نشان می‌دهد.

مات‌ویف اقتصاد روسیه را اقتصادی گرفتار رکود ساختاری می‌داند که زیر سیطره‌ی الیگارش‌های میلیاردری است که مردم ثروت آن‌ها را مشروع نمی‌دانند. از این رو، رژیم پوتین به‌عنوان نظامی بناپارتیستی و سرکوبگر موردنیاز این طبقه است. وی با تشریح پیکره‌بندی طبقاتی امروز روسیه، بحران‌های اجتماعی و نارضایتی‌های موجود، بلندپروازی‌های نظامی و ژئوپلتیک پوتین را هم برخاسته از بحران‌های درونی این کشور و به‌ویژه بحران مشروعیت آن نزد مردم می‌داند و هم علاوه بر آن تحرکاتی که از ایدئولوژی ناسیونالیسم روسی و هراس از توسعه‌ی ناتو ناشی شده است. – نقد اقتصاد سیاسی


تهاجم روسیه به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، جرقه‌ی شعله‌ور شدن درگیری جدید و پرنوسانی را در اروپا زده است که پی‌آمدهای جهانی خواهد داشت. با این حال، سیاست روسیه برای بسیاری در غرب کماکان رازآمیز است، زیرا شخصیت رئیس‌جمهور ولادیمیر پوتین اغلب با رژیم و جامعه‌ی روسیه یکسان گرفته می‌شود. رافائل خاچاطوریان در این مصاحبه که ابتدا برای پادکست مرکز مطالعات دموکراسی آندریا میچل در دانشگاه پنسیلوانیا ضبط شده بود، در نشستی با پژوهشگر و مدرس مستقر در سن پترزبورگ، ایلیا مات‌ویف به بحث برسر مبانی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک رژیم پرداختند تا بستر اهداف ژئوپلیتیک روسیه روشن‌تر شود.

شما اشاره کرده‌اید که دهه‌ی ۲۰۱۰ دوره‌ی رکود اقتصادی برای روسیه بود. پس از دوره‌ی رشد ناموزون اما نسبتأ خوب دهه‌ی ۲۰۰۰، چه چیزی تغییر کرد؟ وضعیت اقتصاد روسیه امروز چه در سطح داخلی و چه در سطح بین‌المللی چگونه است؟

در دهه‌ی ۲۰۰۰، روسیه یکی از کشورهایی بود که سریع‌ترین رشد اقتصادی را در جهان داشت. از این نظر مشابه چین بود. اما در دهه‌ی بعد، در دهه‌ی ۲۰۱۰، همه چیز تغییر کرد و میانگین رشد نزدیک به ۱ درصد بود. چرا این‌طور شد؟ برای مثال، رشد اقتصادی در روسیه در دهه‌ی ۲۰۰۰ با رشد اقتصادی چین متفاوت بود، زیرا اساساً رشد اقتصادی ناشی از بهبود وضعیت اقتصادی دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. ظرفیت تولیدی کارخانه‌های برجای مانده از اتحاد شوروی وجود داشت که اساساً در دهه‌ی ۱۹۹۰ به دلیل فروپاشی کامل اقتصادی کار خود را متوقف کرده بودند. با این حال، پتانسیل زیادی برای استفاده از این ظرفیت تولیدی وجود داشت، و این همان چیزی بود که در دهه‌ی ۲۰۰۰ اتفاق افتاد. مالکان جدید و کسب‌وکارهای بزرگ سرمایه‌گذاری‌هایی برای نوسازی انجام دادند و از ظرفیت تولیدی موجود استفاده کردند.

اما محدودیتی برای این فرایند وجود داشت، زیرا در مقطعی، اقتصاد روسیه با حداکثر ظرفیت شروع به کار کرد. اساساً همه چیز از قبل مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت، بنابراین همه‌ی کارخانه‌های موجود کار می‌کردند، اما مشخص شد که نه بنگاه‌ها و نه دولت هیچ کدام سرمایه‌گذاری کافی برای ظرفیت‌زایی جدید و موتور رشدی که نوعی رشد پایدار درازمدت را تضمین کند انجام نداده‌اند. به همین دلیل است که ما در سال ۲۰۰۹ مانند تقریباً همه‌ی کشورهای جهان با بحران مواجه شدیم که در آن استفاده از ظرفیت تولید کاهش یافت، اما پس از آن، در چند سال بعدی، اقتصاد روسیه بار دیگر به حداکثر بهره‌برداری خود از ظرفیت موجود رسید. از آن زمان به بعد، اساساً در نقطه‌ی رکود، در بهترین حالت با رشد اقتصادی ۱ تا ۲ درصدی قرار داشته است. در دوره‌ی موفق دهه‌ی ۲۰۰۰ سرمایه گذاری کافی صورت نگرفت و شالوده‌ی دوره‌ی جدیدی از رشد اقتصادی در آن سال‌ها ایجاد نشد.

در عین حال، اگر به سایر کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی) نگاه کنیم، شاهد رشد اقتصادی بسیار پایداری در چین و هند برای چندین دهه هستیم، اما در برزیل و آفریقای جنوبی رشد اقتصادی خیلی بهتر از روسیه نبود. از این نظر، روسیه استثنا بزرگی در میان کشورهای این گروه نیست.

با توجه به ترکیب طبقاتی جامعه‌ی روسیه امروز، می‌دانیم که روند شکل‌گیری و اصلاح طبقاتی از دهه‌ی ۱۹۹۰ به این سو وجود داشته است. شما در مقاله‌ی اخیرتان در سوشالیست رجیستر، به تغییری در ترکیب طبقاتی اعتراضات ضد پوتین که در سال‌های ۲۰۱۱۲۰۱۲ رخ داد و اعتراض‌های اخیر به رهبری الکسی ناوالنی اشاره کردید. این تفاوت‌ها چه بود و قشربندی طبقاتی جامعه‌ی روسیه‌ی امروز چه‌گونه است؟

این دوره‌ی موفقیت‌آمیز دهه‌ی ۲۰۰۰ چیزی را که اساساً طبقه‌ی متوسط جدید است، پدید آورد: متخصصان شهری، کارگران یقه سفید، شاغلان در بخش خصوصی. این اقشار محصول چندین سال رشد اقتصادی پرقدرت بودند و این کارگران یقه‌سفید در شهرهای بزرگ و به‌ویژه مسکو و سن پترزبورگ تمرکز یافتند. آنها به یک نیروی اجتماعی مهم تبدیل شدند، اما همزمان، دولت حقوق کارکنان بخش دولتی مانند معلمان و پزشکان را افزایش داد و آنها چیزی شبیه یک طبقه‌ی متوسط موازی متشکل از کارکنان دولت را تشکیل دادند.

این‌ها به‌واقع دو گروه متفاوت از مردم بودند، زیرا، مثلاً از نظر آمادگی برای اعتراض، کارگران بخش عمومی حکومت نسبت به متخصصان بخش خصوصی و کارگران یقه‌سفید آمادگی کم‌تری برای رفتن به خیابان داشتند. وقتی مصاحبه‌های شرکت‌کنندگان در آن تظاهرات در میدان بولوت‌نایا در سال‌های ۲۰۱۱-۲۰۱۲ را تحلیل کردیم، متوجه شدیم که برخی از این افراد به عنوان روشنفکران شناخته می‌شوند – گروه اجتماعی که در دوره‌ی شوروی متبلور شد. اما افراد دیگر بیش‌تر هویت طبقه‌ی متوسط داشتند و خود را صاحب‌کار، دارای کسب‌وکار و مانند آن نامیدند. در همان زمان، گرایش به همگرایی این دو گروه از مردم وجود داشت: طبقات متوسط جدید می‌خواستند در اعتراضات به رهبری روشنفکران تحصیل‌کرده و فرهیخته شرکت کنند، در حالی که روشنفکران به اعتراضات افراد موفق به لحاظ مادی کشیده شدند که اکنون آزادی سیاسی نیز می‌خواستند.

آنچه ما از توجه به این موضوع نتیجه گرفتیم این است که اعتراضات بولوت‌نایا خود به محل تکوین طبقاتی تبدیل شد. تکوین طبقات صرفاً در «اقتصاد» یا «جامعه» رخ نمی‌دهد، بلکه در خود اعتراض‌ها، به‌ویژه از نظر آگاهی طبقاتی اتفاق می‌افتد. طبقه‌ی متوسط در روسیه فقط محصول پویایی اقتصادی نبود، بلکه محصول خود اعتراضات نیز بود، زیرا از آن‌جا بود که شروع به خود-هویت‌یابی کرد.

اما در عین حال، ترکیب اعتراضات و مطالبات در ده سال گذشته عملاً تا حدودی تغییر کرده است. وقتی ناوالنی به شخصیت مرکزی تبدیل شد، جنبش را به سمتی پوپولیستی‌تری کشاند و افراد بیش‌تری از طبقه‌ی کارگر و روستاییان را به جنبش آورد.

به ویژه، پس از اینکه ناوالنی ویدیوی پژوهشی خود از دیمیتری مدودف را در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد، ما شاهد موج اعتراضات بسیار بیش‌تری در طبقه‌ی کارگر بودیم، موجی که بیش‌تر در معرض شعارهای پوپولیستی بود – نه فقط برای آزادی سیاسی، بلکه رویارویی مستقیم با طبقه‌ی حاکم فاسد و طماع. این نتیجه‌ی استراتژی پوپولیستی ناوالنی بود.

تازه‌ترین موج اعتراضات در ژانویه‌ی ۲۰۲۱ که به طرز وحشیانه‌ای مورد سرکوب رژیم واقع شد، پراکندگی منطقه‌ای بسیار گسترده‌ای داشت. در برخی از شهرستان‌های روسیه، این اعتراضات بزرگ‌ترین تظاهرات در تاریخ خود بودند. این نیز محصول استراتژی ناوالنی برای باز کردن شعبه‌های منطقه‌ای سازمانش بود که در سیاست محلی فعال شدند.

در نتیجه، جنبش پوپولیستی‌تر و فراگیرتر شد و مطالبات اجتماعی بیش‌تری را مطرح کرد. زمانی که ناوالنی در سال ۲۰۱۸ نامزدی خود را برای ریاست جمهوری مطرح کرد و از شرکت در انتخابات منع شد، اما در عین حال شعارهای اجتماعی مشخصی در مورد افزایش حداقل دستمزد و حمله به الیگارش‌ها را مطرح کرد. به طور کلی، نابرابری اقتصادی موضوع اصلی کارزار انتخاباتی او شد و این موضوع در لایه‌های وسیعی از جامعه روسیه طنین‌انداز شد. این یکی از دلایلی بود که جنبش را گسترده‌تر کرد.

البته ناوالنی یک سیاستمدار چپ نیست. او یک سیاستمدار پوپولیست و دموکرات است، به این معنا که به لیبرال دموکراسی احترام می‌گذارد و می‌خواهد آن را در روسیه بسازد. اما از آنجایی که او واقعاً یک سیاستمدار چپ نیست، چرخش گفتمانی‌اش متناقض بود.

شما همچنین اشاره کرده‌اید که برخی از راه‌حل‌های پیشنهادی ناوالنی در واقع به آزادسازی و بازاری‌سازی بیش‌تر اقتصاد روسیه کمک می‌کند.

با این توضیح که جنبش ناوالنی اکنون اساساً درهم شکسته شده است – بله، اقتصاددانانی که به او مشاوره دادند دیدگاهی کاملاً نولیبرالی داشتند. در حالی که او الیگارش‌ها و ثروت‌شان را به‌شدت نقد می‌کند و گفته است خصوصی‌سازی در روسیه غیرقانونی است، همچنین مالیات برای یک بار از سود بادآورده را پیشنهاد می‌کند. برای الیگارش‌ها این مبلغی یکجا برای حل مسئله خصوصی‌سازی غیرقانونی‌شان خواهد بود و در نتیجه آنها را رها می‌کند. به خودی خود، این سیاست خوبی نیست، زیرا کارخانه‌ها از زمان خصوصی‌سازی در دهه‌ی ۱۹۹۰ بارها دست به دست شده‌اند – بنابراین مشخص نیست که برای هر کارخانه از چه کسی باید مالیات گرفت.

علاوه بر این، آنچه ما نیاز داریم این مالیات برای یک‌بار نیست، بلکه تغییر در سیستم مالیاتی موجود است. ما به مالیات تصاعدی واقعی بر روی سود نیاز داریم. ناوالنی در مورد این موضوع ابهام داشت و آن را چیزی دانست که باید بر سرش بحث و تأمل کرد. در واقع، خود پوتین چیزی شبیه مالیات تصاعدی را در سال ۲۰۲۰ اجرا کرد – که البته شوخی است، زیرا افزایش نرخ مالیات برای ثروتمندان و کسانی که درآمدشان بیش از ۵ میلیون دلار است، فقط ۲ درصد بیش‌تر از نرخ مالیات ۱۳ درصدی برای همه‌ی دیگران است. ولادیمیر میلوف، یکی از مشاوران اقتصادی ناوالنی، عملاً حمایت پوتین از مالیات‌های تصاعدی را دلیل مخالفت با آن دانست. این موضوع از نظر سیاست اقتصادی بسیار روشنگر بود و به تناقض بین آنچه ناوالنی از نظر مطالبات اجتماعی و انتقاد از نابرابری از آن دفاع می‌کرد و سیاست‌های واقعی مشاورانش اشاره داشت.

اعتراضات میدان بولوِت‌نایا چه نوع تغییراتی را در ساختار نظام سیاسی و ائتلاف پوتین در دهه‌ی بعد ایجاد کرد؟ چه کسی بلوک قدرت – ائتلاف فراکسیون‌های طبقاتی – را در مرکز دولت روسیه‌ی امروز تشکیل می‌دهد؟

روسیه به بسیاری از کشورهای جهان شباهت دارد که در آن طبقه‌ی میلیاردر وجود دارد و اندازه‌ی این طبقه در بیست سال گذشته به‌شدت افزایش یافته است. تعداد میلیاردرها تنها در دهه‌ی اول دهه ۲۰۰۰ از چندین نفر به بیش از ۱۰۰ نفر افزایش یافته است. این هسته ائتلافی است که پوتین را حفظ می‌کند. این طبقه‌ی میلیاردر با این رژیم خاص راحت بوده است، زیرا مردم بزرگ‌ترین صاحبان دارایی‌های خصوصی و ثروت آن‌ها را نامشروع تلقی می‌کنند. پوتین به آنها مشروعیت خاصی داد و در مقابلِ جامعه از آن‌ها دفاع کرد. از این نظر، وضعیت مشابه توصیف کارل مارکس از بناپارتیسم است. رژیم لویی بناپارت یک رژیم اقتدارگرا بود، آن‌گونه که ما امروز می‌نامیم، اما با حاکمیت بورژوازی سازگار بود، زیرا بورژوازی به دلیل مبارزات طبقه‌ی کارگر، برای بقا به دولت قدرتمند نیاز داشت. این دیکتاتوری غیر پارلمانی استثنایی بود و این در مورد روسیه نیز صادق است.

با این چارچوب، می‌توان به طبقه‌ی میلیاردر فکر کرد که به دولت قدرتمند و شخص پوتین نیاز دارد تا از نظر ایدئولوژیکی و سازمانی از آنها محافظت کند و شرایط را برای بیست سال دیگر انباشت سرمایه تضمین کند. میلیاردرها و بزرگ‌ترین فعالان اقتصادی روسیه هنوز از موقعیت ممتازی در تصمیم‌گیری برخوردارند و مزایا و یارانه‌های زیادی از دولت دریافت می‌کنند.

رابطه‌ی بسیار گرمی بین نخبگان سیاسی و نخبگان اقتصادی وجود دارد، اما در عین حال، از سال ۲۰۱۴، وضعیت به‌تدریج شروع به تغییر کرد. تشدید رویارویی با غرب به نفع میلیاردرها نیست، عمدتاً به این دلیل که آنان بخشی از یک طبقه‌ی سرمایه‌دار فراملی‌اند، نه صرفاً بورژوازی داخلی. این بدان معناست که آنها نیاز به ادغام فشرده در اقتصاد جهانی دارند، اما این رویارویی سیاسی و ژئوپلتیکی مانع از این ادغام می‌شود. این مهم‌تر از هر چیز در ناتوانی آنها برای استقراض پول در بازارهای مالی جهانی بیان می‌شود؛ در تمام این دوره، تجارت روسیه به‌واقع شدیداً برای فعالیت به استقراض از خارج وابسته است.

سطح بدهی شرکت‌ها تا سال ۲۰۱۴ مدام افزایش پیدا کرد و به دنبال آن کاهش یافت. یعنی، طبقه‌ی سرمایه‌دار روسیه باید خود را به سمت یک رژیم انباشت با سوگیری داخلی‌تر هدایت می‌کرد و این برای آنها بسیار دردناک بود. این امر مواضع آنها را تهدید می‌کند و این دلیل تنش بالقوه در بالا، در میان نخبگان در ائتلاف طبقه‌ی حاکم است. امکان تضاد روزافزونی بین الیگارش‌ها و تشکیلات امنیت ملی وجود دارد که علاقه‌مند است نفوذ خود را با «حفاظت» از هر چیزی، فرهنگ ملی، اقتصاد ملی و جز آن در برابر نفوذ غرب گسترش دهد. هر چه تشکیلات امنیت ملی این کار را بیش‌تر انجام دهد، نفوذش بیش‌تر خواهد شد.

در عین حال، این تنش بین طبقه‌ی الیگارش فراملی و تشکیلات امنیت ملی بیان سیاسی نمی‌یابد، زیرا اولی ابزار مستقلی برای بیان نارضایتی سیاسی خود یا تأثیرگذاری مستقیم بر سیاست ندارد. این یک رژیم بناپارتیستی است که در آن از بورژوازی خلع قدرت شده است و دولت خود به نفع میلیاردرها عمل می‌کند.

قبل از سال ۲۰۱۴ این تناقض وجود نداشت، زیرا این شکل حضانتی حکومت با منافع طبقه‌ی حاکم سازگاری کامل داشت. اما پس از سال ۲۰۱۴، آن تصمیمات در عرصه‌ی سیاست خارجی علیه منافع کسب‌وکارهای بزرگ شروع شد. با این همه، نباید در مورد این تنش اغراق کنیم، زیرا کسب‌وکارهای بزرگ آن‌قدر مزایای متفاوتی از رژیم دریافت می‌کند که کاملاً احساس راحتی داشته باشند. دولت از طریق کمک‌های بلاعوض، منابع درآمد اضافی برای جبران تحریم‌های غرب و نظایر آن، مسایل آنها را به‌خوبی جبران کرده است.

تا چه اندازه رژیم بر موفقیت‌های سیاست خارجی، به‌ویژه حمله به کریمه، به‌عنوان ابزاری برای مشروعیت‌بخشی داخلی به‌منظور جبران کمبود حمایت مردمی در مورد فساد، نابرابری، و کاهش رشد اقتصادی کشور اتکا کرده است؟

یک دیدگاه عمومی وجود دارد که تصمیمات سیاست خارجی در روسیه برمبنای محاسبات داخلی گرفته می‌شود، تا جایی که ماجراجویی در خارج از کشور ناشی از نیاز به افزایش مشروعیت و حمایت از رژیم در داخل است. من فکر می‌کنم شرایط پیچیده‌تر است، زیرا تصمیماتی که پوتین می‌گیرد به‌طور جمعی تهیه می‌شود. گروه‌هایی از مردم و سازمان‌های مختلف دولتی هستند که در مورد آنها بحث و آن‌ها را آماده می‌کنند. سیاست داخلی و سیاست خارجی دو بخش متفاوت از دولت روسیه و مدیریت ریاست جمهوری هستند. بخشی به انتخابات و مدیریت احزاب سیاسی می‌اندیشد و بخشی دیگر به سیاست خارجی و حفاظت از جامعه می‌اندیشد. در نهایت پوتین تصمیم می‌گیرد، اما این گروه‌های افراد راه‌حل‌های متفاوتی به او ارائه می‌دهند. در این حین، او متوجه می‌شود که تصمیمات سیاست خارجی تأثیرات داخلی نیز دارد.

پوتین در سال ۱۹۹۹ برای عموم مردم روسیه کاملاً ناشناخته بود. شش ماه قبل از این‌که رئیس‌جمهور شود، در نظرسنجی‌های جامعه‌شناختی حضور داده نمی‌شود زیرا رتبه‌ی تشخیص او بیش‌تر از حاشیه‌ی خطا نبود. چند ماه بعد، زمانی که او جنگ دوم را در چچن آغاز کرد، محبوبیت او از صفر به ۸۰ درصد افزایش یافت. دقیقاً همین اتفاق در سال ۲۰۰۸ با عملیات نظامی در گرجستان و کارزار ۲۰۱۴ در کریمه رخ داد. مورد اخیر سال‌هایی را آغاز کرد که همه آن را «اجماع کریمه» می‌نامند، که در آن اساساً بیش از ۸۰ درصد مردم در یک اجماع ناسیونالیستی در جامعه از رژیم حمایت می‌کنند.

بنابراین، بله، پوتین به این چیزها فکر می‌کند، اما من گمان نمی‌کنم این دلیل واقعی تصمیمات او در سیاست خارجی باشد. از نظر سیاست خارجی، فکر می‌کنم که در نهایت به تهدیدات بالقوه و بالفعل فکر می‌کنند. حتی حمله‌ی بالقوه به اوکراین به‌عنوان دفاع در برابر تهدیدات ناتو و نفوذ غرب در آن‌جا پنداشته می‌شود.

ایدئولوژی رژیم پوتین چیست و آیا در طول زمان از مفاهیم قبلی «دموکراسی بومی»، «دموکراسی مدیریت شده» و غیره تغییر کرده است؟ ویژگی ترکیب ناسیونالیسم و دولت‌گرایی امروز چیست؟

چیز ویژه‌ای در مورد این ترکیب وجود ندارد. این یک نام متعارف برای پوپولیسم جناح راست است. هیچ کس به نخبگان حمله نمی‌کند، اما علاوه بر آن محافظه‌کاری وجود دارد، به معنای آن که هرگونه تلاش برای تغییر آگاهانه‌ی واقعیت اجتماعی مورد انتقاد قرار می‌گیرد. اصلاحات گسترده تحت عنوان آرمان‌شهرگرایی رد می‌شود، زیرا بهبود آگاهانه‌ی جامعه از همان ابتدا محکوم به شکست است. این مضمون محافظه‌کارانه در ایدئولوژی روسی در کنار ناسیونالیسم حضور چشمگیر دارد.

برای درک ناسیونالیسم روسی، باید در نظر داشته باشیم که کلمه‌ی انگلیسی «روسی» در زبان روسی به معنای دو چیز است. اول، به معنای Rossiyskiy است، یعنی به عنوان شهروند فدراسیون روسیه به ملت معاصر روسیه تعلق می‌یابد. دوم، به معنای Russkiy است که بیش‌تر یک توصیف قومی و فرهنگی است. پیش از این، پوتین بیش‌تر از Rossiyskiy استفاده می‌کرد، اما پس از سال ۲۰۱۲ یا بیش‌تر، به عنوان مثال وقتی در مورد کریمه صحبت می‌کرد، شروع به استفاده‌ی هرچه بیش‌تر از Russkiy کرد. او در مورد کریمه به‌عنوان زادگاه تمدن روسکایا Russkaya صحبت کرد، نه تمدن روسیسکایا Rossiyskaya . ناسیونالیسم روسی اکنون دارای این مؤلفه‌ی قومی است که در نهایت در قانون اساسی جدید منعکس شد. متمم قانون اساسی ادعا می‌کند که دولت توسط مردم روس – Russkiy – تشکیل می‌شود.

در عین حال، موضوع مهاجرت غیرقانونی پس از سال ۲۰۱۴ تا حدودی کاهش یافته است، زیرا در تبلیغات تلویزیونی خیلی بر تهدیدات غرب تمرکز شده است. آنها آنقدر در مورد مهاجران و آسیب احتمالی آنها به جامعه صحبت نکرده‌اند. بنابراین، اگرچه نوبت ناسیونالیسم قومی بود، اما به طور متناقض، این ناسیونالیسم قومی بیگانه‌هراسی آشکارِ کم‌تر و تنوع بیش‌تر داشت. با این همه، این نگرش بیگانه‌هراسانه نسبت به مهاجران هنوز در تبلیغات رسمی و هر از گاهی برای به هراس افکندن به کار می‌رود.

سومین چیز، سنت‌گرایی، به‌اصطلاح ارزش‌های سنتی، است. هیچ‌کس دقیقاً نمی‌داند این‌ها چیست، اما اساساً، مخالفت با دگرباشان جنسی، فمینیسم و انواع پیشرفت اجتماعی است.

در مجموع، این سه همگی مختص روسیه نیست، بلکه کشکول ایدئولوژیک پوپولیستی جناح راست نسبتاً متعارف است که می‌توانید در احزاب راست‌گرای اروپایی و در واقع در حزب جمهوری‌خواه در ایالات متحده پیدا کنید. حتی می‌توان گفت که پوتین امروز می‌تواند به یک سیاستمدار دست‌راستی موفق در آمریکا تبدیل شود!

شما به ایده‌ی «پوپولیسم بدون مردم» یا سیاست پوپولیستی بدون پوپولیسم واقعی در خیابان‌ها توجه می‌کنید. رژیم در نظر داشت تظاهرکنندگان خودش را در مقابل حامیان ناوالنی بسیج کند، اما از ترس این‌که مبادا مهار از دستش برود، همیشه در مورد ترویج یک جنبش خیابانی اختیاط به خرج داد. این پدیده‌ی جالبی است که از مشروعیت داخلی از طریق رأی‌گیری‌ها و انتخابات جعلی استفاده می‌کند اما در عمل حمایت ملموسی ایجاد نمی‌کند.

موافقم که تا اندازه‌ای متناقض است، زیرا، بار دیگر، اگر به ایالات متحده نگاه کنیم، دونالد ترامپ جنبش‌های خیابانی خودش را داشت، و پتانسیل آنها را حتی به‌طور خشونت‌آمیز با هجوم به ساختمان کنگره نشان داد. هرگز چنین چیزی در روسیه‌ی پوتین اتفاق نمی‌افتد، زیرا هیچ‌گاه روی بسیج خیابانی شرط نبسته است. در طول تظاهرات مخالفان در سال‌های ۲۰۱۱–۲۰۱۲، کرملین برخی تجمعات متقابل را سازماندهی کرد، اما آنها کاملاً هماهنگ‌‌شده بودند و مردم را رؤسایشان با پرداخت پول به آنجا برده بودند. کنسرت‌هایی را برخی هنرمندان محبوب روسی برگزار کردند. بیش‌تر شبیه جشن شهرداری بود، تا اصلاً یک حرکت خیابانی.

از آن هنگام، رژیم از بسیج واقعی حامیان خود اجتناب کرده است، تا حدی به این دلیل که می‌ترسیدند که چنین بسیجی، حتی در حمایت از رژیم و ارزش‌های آن، این خطر را دارد که مردم علیه پوتین بشورند. پس از مدتی، رژیم به جای تلاش برای بسیج حامیان بالقوه، به سرکوب محض و صرف و استفاده از منابع دولتی برای سرکوب هر نوع اپوزیسیون سازماندهی شده بسنده کرد. لیبرال‌های روسی روسیه را با ونزوئلا مقایسه می‌کنند و می‌گویند پوتین دقیقاً شبیه هوگو چاوز یا نیکلاس مادورو است. اما، در واقع، موقعیت‌هایی کاملا غیر قابل‌مقایسه هستند. چگونه می‌توانید پوتین را با چاوز مقایسه کنید، وقتی مردم در خیابان به معنای واقعی کلمه با بدن‌های خودشان از چاوز در برابر کودتا محافظت کردند؟ چیزی حتی شبیه این هرگز در روسیه اتفاق نمی‌افتد. پوتین همواره به سازوبرگ امنیت ملی متکی بوده است.

از نظر تبلیغاتی، آنچه ما در تلویزیون روسیه داریم بی‌شباهت به فاکس نیوز نیست. اما در عین حال، اگر به خیابان‌ها نگاه کنیم، جنبش خیابانی مشابهی از سوی جناح راست نداریم، بنابراین از این نظر پوپولیسم بدون مردم در خیابان است.

طی سال‌ها، شاهد شماری از معیارهای قانونی و سیاسی بوده‌ایم که تقریباً در همان زمان به منظور طولانی‌تر کردن حضور پوتین در مقام ریاست‌جمهوری ابداع شده‌اند، اما این کار را نمی‌توان به‌طور نامحدود انجام داد. برخی پیش‌بینی کرده‌اند که اگر او از قدرت کناره‌گیری کند، بحران نظام‌مند مشروعیت سیاسی ایجاد می‌کند، دقیقاً به این دلیل که او هنوز جانشین مشخصی را پرورش نداده است. با وجود این‌که باید از حدس و گمان پرهیز کنیم، به نظر شما این تحلیل قابل قبول است؟

تقریباً در علوم سیاسی اتفاق نظر وجود دارد که بزرگ‌ترین آسیب‌پذیری سیستم‌های شخصیت‌گرا مانند آنچه در روسیه داریم، مسأله‌ی جانشینی است. اگر به کشورهای آسیای مرکزی نگاه کنیم، برخی از آنها تاکنون با موفقیت همه‌ی مستبدان قدیمی را جایگزین کرده‌اند، بنابراین این امکان وجود دارد. اما مشکل مشروعیت عمیق‌تر است.

رژیم روسیه، مانند سایر رژیم‌های اقتدارگرای انتخاباتی، بر مشروعیت انتخاباتی و انتخاب رهبران توسط مردم استوار است، ولو آن‌که در خود انتخابات تقلب شود. این یک مشکل ذاتی دارد، زیرا اگر شما به تقلب در انتخابات نیاز زیادی داشته باشید تا حدی که نتایج انتخابات را به‌طور کامل بازنویسی کنید، نمی‌توانید از این منبع مشروعیت بگیرید. در جریان آخرین انتخابات در سپتامبر ۲۰۲۱، شاهد بودیم که پلیس رسماً ناظران انتخاباتی در سن پترزبورگ را از مراکز رأی‌گیری بیرون راند، زیرا وظایف خودشان را برای ثبت تقلب در انتخابات انجام می‌دادند. مواردی از این دست، انتخابات را بی‌معنا می‌کند، زیرا بسیار واضح می‌شود که یک مضحکه‌ی تمام‌عیار است. انتخابات حداقل باید شبیه چیزی واقعی باشد تا همه‌ی این چیزها عملی شود. در غیر این صورت، کارکرد خود را به‌عنوان وسیله‌ی مشروعیت‌زایی از دست می‌دهد.

اساساً انتخابات هیچ بدیلی ندارد. در برخی از جوامع سنتی، می‌توانید چیزی مانند سلطنت موروثی داشته باشید، اما در روسیه نه. تناقض این است که رژیمی استبدادی اما مبتنی بر انتخابات است. بنابراین، زمانی که انتخابات کاملاً بی‌معنا می‌شود، وقتی مجبور می‌شوند نتایج را حتی بدون شمارش آرا بازنویسی کنند – همان‌طور که از توزیع آماری نتایج درمی‌یابیم، در بسیاری از جاها در طول انتخابات اخیر دقیقاً همین کار را انجام دادند – پس منبع واقعی مشروعیت وجود ندارد. این یک مشکل بسیار واقعی و عمیق است.

آماری را دیده‌ایم که نشان می‌دهد، در کنار ایالات متحده، روسیه یکی از بالاترین سطوح تردید نسبت به واکسن را در میان کشورهای توسعه‌یافته نشان می‌دهد. این همه گیری چه نوع تأثیری بر پیوستار اجتماعی روسیه داشته است؟ این همه‌گیری چگونه بر ثبات و مشروعیت رژیم تأثیر گذاشته است؟

از نظر مدیریت بحران، فکر می‌کنم در حکم شکست است. باید در این مورد بسیار شفاف باشیم. به گفته‌ی جمعیت‌شناسان، از ابتدای همه‌گیری بیش از یک میلیون نفر جان خود را از دست داده‌اند. این به‌صراحت نشان می‌دهد که به میزان چیزی که در دست دولت بود، سیاست‌های دولت شکست خورده است.

تردید و سوءظن در مورد واکسن در روسیه بسیار زیاد است و در واقع در همه‌ی کشورهای پس از فروپاشی شوروی چنین است. برخی بر این گمان‌اند که می‌توانید این مسأله را برمبنای عدم اعتماد افراد به دولت‌های اقتدارگرا توضیح دهید. منطقی به نظر می‌رسد، اما پس از آن، اگر به کشورهایی مانند صربستان نگاه کنید، می‌بینیم که آنها در واقع دولت‌های دموکراتیک دارند اما تردید در مورد واکسن نرخ بسیار بالایی دارد.

این آینده‌ی چشم‌انداز پساشوروی است. بنابراین، تا حدودی دولت کار زیادی نمی‌توانست بکند. اما کماکان می‌توانم بگویم که آن‌ها در واکنش به تردید افراد نسبت به واکسن قصور کردند. یک کار بسیار ساده که رهبران جهان انجام دادند، گرفتن عکس هنگام واکسیناسیون بود. در مورد پوتین فقط یک خبر منتشر شد که واکسینه شده بدون این‌که توضیح داده شود که کدام واکسن را دریافت کرده است. اما احتمالاً چندین میلیون نفر به دلیل خطاهایی از این دست واکسن را دریافت نکردند.

سیستم مراقبت‌های درمانی روسیه، به دلیل سرمایه‌گذاری ناکافی در دهه‌های گذشته، همراه با آنچه «بهینه‌سازی» می‌نامند – که اساساً کاهش هزینه‌ها و نظام ریاضتی است، کاملاً درهم شکسته بود. به طور کلی، این یک فاجعه‌ی کامل بود، و چیزی که تشدیدش کرد، محاسبه‌ی سیاسی عدم تحمیل قرنطینه بود. در اینجا نیز یک ناسازه وجود دارد: رژیمی اقتدارگرا به دلیل ترس از کاهش میزان آرای رئیس‌جمهور، بیش از آن نگران محبوبیت خود در میان مردم است که محدودیت‌های زیادی را اعمال کند.

اگرچه می‌توان گفت برخی عوامل ساختاری دلیل این شکست بود، در عین حال، مشخصاً کار چندانی برای متقاعد کردن مردم انجام نشد، سرمایه‌گذاری کافی در حوزه‌ی بهداشت و درمان صورت نگرفت و باید منابع بیش‌تری به بیمارستان‌ها و افزایش حقوق پزشکان اختصاص داده می‌شد.

بیماری همه‌گیر سازمان‌دهی و جنبش‌های خیابانی را چالش‌برانگیزتر کرده است. ناوالنی زندانی شده است و جنبش او ممکن است دیگر قابل تحقق نباشد. چه نوع الگوها و راه‌هایی را می‌توانیم ببینیم که برای اپوزیسیون لیبرال و چپ شکل می‌گیرد؟

متأسفانه، ما هم‌اکنون در روسیه اپوزیسیون سازمان‌یافته نداریم، زیرا اساساً نابود شده است. قبل از هر چیز، تمامی تجمعات و تظاهرات عمومی – حتی اعتصاب‌های تک‌نفره – به بهانه‌ی محدودیت‌های همه‌گیری دولت ممنوع است. چند بار مردم بدون متفرق شدن، در قالب تظاهرات ضد محدودیت تجمع کردند، اما خیلی نادر است و به طور کلی، استراتژی دولت این است که کلاً تظاهرات را متفرق کند.

علاوه بر این، هجوم بزرگی به رسانه‌های مستقل و روزنامه‌نگاران صورت گرفت، که همه‌شان در حال حاضر اساساً عوامل خارج اعلام شده‌اند و اگر هنوز هم فعالیت می‌کنند، به شکل بسیار محدودی انجام می‌دهند. حمله به سازمان ناوالنی به طور کامل آن را نابود کرد: او در زندان است، حلقه‌ی نزدیکانش به کشورهای دیگر مهاجرت کردند و بسیاری از همکارانش نیز در زندان هستند.

روشن است که برخی هنوز آزاد هستند و برخی ابتکارات سیاسی به خصوص در سطح محلی وجود دارد. به عنوان مثال، در مسکو، امسال قرار است انتخابات شهرداری برگزار شود و احتمالاً برخی فعالیت‌های مستقل در این سطح با مقیاس کوچک مجاز خواهد بود، زیرا اپوزیسیون، حتی در صورت انتخاب شدن، قدرت چندانی ندارد.

به طور کلی، این تصویری بسیار تاریک است. دستگاه از پیش موجود دموکراسی بومی و مدیریت شده، که ظاهر انتخابات و حتی برخی فعالیت‌های سیاسی مستقل را که رژیم را تهدید نمی‌کرد، حفظ کردند، به دلیل افزایش مخاطرات غیرممکن شد. اکنون مخالفت بسیار واقعی است و نگرش‌های جامعه بسیار بر ضد رژیم است. رژیم حاضر نیست در مورد چیزی خطر کند.

برخی افراد وضع کنونی را با دوره‌ی یوری آندروپوف در اتحاد شوروی مقایسه می‌کنند. هنگامی که آندروپوف در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به قدرت رسید، همه‌ی مخالفان را به زندان انداخت و اساساً این جنبش را در اتحاد شوروی نابود کرد. سابقه‌ی او در کا گ ب روش‌های ساده‌ی تضمین نظم و انضباط و محافظت از دولت حاکم را با فرستادن همه به زندان به او آموخته بود. اما پرسترویکا فقط سه سال بعد شروع شد. درست زمانی که به نظر می‌رسید همه‌ی فرصت‌ها مسدود می‌شود و دیگر هیچ چیز ممکن نیست، ناگهان همه چیز تغییر کرد. شاید چنین چیزی دوباره تکرار بشود.


پیوند با منبع اصلی:

https://jacobinmag.com/2022/02/russia-navalny-billionaires-west-democracy-repression
]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b1%da%98%db%8c%d9%85-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%af%d8%b1-%da%86%d9%86%d8%a8%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%82%d8%b6%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%a7/feed/ 0 6593
خیزش تئوری سه جهان از گورستان تاریخ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/#respond Sun, 27 Feb 2022 12:55:12 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6582 دنیز ایشچی

Deniz
دنیز ایشچی

یکی از مدل‌های نظری سیاسی امنیتی هنری کیسینجر در دوران جنگ سرد این بود که فاصله امپریالیسم آمریکا به دشمنانش باید نزدیکتر از آن باشد که دشمنانش به همدیگر. به کلام دیگر، اختلافات ما بین دشمنان آمریکا نسبت به همدیگر باید بیشتر از آن حدّت و شدّتی بوده باشد تا شدت اختلاف مناسبات آن‌ها نسبت به آمریکا. اساس این مدل نظری کیسینجر، با موفقیت تمام بصورت آنچه که در تئوری سه جهان نامیده میشد، شکل یافته و در نیمه دوم دوران جتگ سرد با موفقیت کامل به مرحله اجرا در می‌آمد.

در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کمک انقلاب کمونیستی در چین آمد، نه تنها ژاپن را از ایالت منچوری بیرون کرد، بلکه در رشد تاسیسات صنعتی چین و دست‌یابی آن به سلاح اتمی نقش شگرف، اساسی و کلیدی داشت. تا زمانیکه استالین زنده بود، مناسبات چین و شوروی خیلی با همدیگر نزدیک بود. بعد از آن با وجود فاصله گیری مابین چین و شوروی بخاطر اینکه طرف چینی، تیم خروشچف را رویزیونیستی می‌نامیدند، زمینه‌ها برای استراتژی مدل هنری کیسینجر بستر مناسبی برای نشو و نما یافت. آمریکای کلان سرمایه داری امپریالیستی باید به چین و شوروی بیشتر نزدیک باشد، تا فاصله چین و شوروی به همدیگر. اختلافات چین و شوروی سابق باید هر چه بیشتر و تا حد ممکن تشدید شده‌تر بوده و به حد دشمنی کشیده میشد.

گرچه دهه‌های شصت و هفتاد، زمانی بود که جنگ ویتنام سرفصل اخبار و روان عمومی جهانی را به خود مشغول کرده بود، و هر دو کشور‌های چین و شوروی به ویت کنگ‌های کمونیست در ویتنام شمالی و در جنگ آن‌ها علیه آمریکا حمایت کامل میکردند، ولی اتمام جنگ ویتنام به سال ۱۹۷۳، شرایط را برای پیشبرد استراتژی کیسینجر به میزان هر چه بیشتری فراهم نمود. نیکسون، با میانجیگری پاکستان به چین سفر کرده و با مائو دیدار میکند. درها برای گسترش مناسبات اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک ما بین چین و آمریکا بازتر میگردد.

این مساله که اطاق‌های فکری سازمان‌های امنیتی کشورهای امپریالیستی جهت به انحراف کشاندن پیروان اندیشه‌های مارکسیستی که آن‌ها را دشمنان درجه یک هستی خویش می‌نامند، و ایجاد اختلاف و درگیری میان پیروان جنبش‌های چپ سوسیالیستی، اقدام به تولید مدل‌های نظریه پردازی‌ها در قالب اندیشه‌های تئوریک چپ نموده و به سازماندهی نیروهایی در قالب‌های چپ و بر اساس این نظام‌ها و مدل‌های ساخته و پرداخته فکری انحرافی بپردازند، چیز جدیدی نمی‌باشد. یکی از این مدل‌های نظری که با استراتژی هنری کیسینجر همخوانی زیادی داشت، تئوری سه جهان میباشد که در تنورهای تئوری پزی آن‌ها پخته و پرداخته شده و به میدان عمل وارد میگردد. وجوه مشترک تئوری سه جهان و مدل استراتژیک کیسینجر، چندین بعد دارد.

بعد اول اینکه، اگر آمریکا و انگلیس قدرتمداری‌های امپریالیستی می‌باشند، به همان نسبت، چین و اتحاد شوری هم کشورهای امپریالیستی می‌باشند. آن‌ها برای توجیه این بعد از تئوری‌پردازی خویش، شروع به سناریوپردازی نموده و مطرح میکردند، که هر دوی این کشورها ویژگیهای مشابه کشورهای امپریالیستی مانند ما را دارا بوده و در عرصه‌های بین المللی عمل کرده و حضور فعال دارند. هر دو کشورهای چین و شوروی کشورهای نظامی قدرتمندی بوده و به انرژی اتمی مسلح می‌باشند. هر دوی این کشورها به رشد مناسبات سرمایه داری در داخل خویش گشایش‌های قابل توجهی فراهم نموده و از سوسیالیسم فاصله گرفته اند.

بعد دیگر اینکه امپریالیستهای نو پا خطرناک‌تر از امپریالیستهای کهنه و قدیمی میباشند. این تئوری اینطور مطرح میکند، که چون امپریالیستهای آمریکا و انگلیس برای همه شناخته شده بوده و کهنه میباشند، با آگاهی همگانی نسبت به این امر، چندان خطرناک نمی‌باشند. برعکس، با وجود جو سازیهای تبلیغاتی روانی و ایجاد الگوسازی‌های روانی بدبینانه همگانی نسبت به آنچه که آن‌ها ” امپریالیستهای چین و شوروی” می‌نامیدند، این دو کشور به اصطلاح امپریالیستی هم نو پا بوده و به مراتب خطرناک‌تر از امپریالیستهای کهنه آمریکا و انگلیس و غیره می‌باشند.

با توسل به این شیوه، دیگر قدرت‌های امپریالیستی واقعی آمریکا و انگلیس از زیر ضرب و توجه افکار عمومی خارج شده و بصورت سایه‌هایی در حاشیه قرار میگیرند. به جای آن، کشورهای چین و شوروی را به لباس امپریالیسم پوشانیده و خطرناک‌تر از امپریالیست‌های واقعی کهنه کار آمریکا و انگلیس و غیره معرفی می‌نمایند. هدف اصلی این بعد از مدل تئوری سه جهان، از انظار عمومی و زیر ضرب خارج کردن امپریالیستهای امریکا و انگلیس بود. باید نوک حمله پیکان افکار عمومی و جریان‌های ساختگی چپ مسّلح به تئوری سه جهان را به سمت چین و شوروی متوجه میکردند.

بعد سومی این میباشد، که باید اختلاف مابین چین و اتحاد شوروی را به اندازه‌ای تشدید کرده و زیاد نمود، که آمریکا به هر دوی آن‌ها به مراتب نزدیک‌تر بوده باشد. به کلام دیگر، تا آنجائیکه امکان دارد، اختلافات مابین چین و شوروی باید تشدید گردد. برای اینکار، باید برای هر کدام از کشورهای چین و اتحاد شوروی، برچسب‌های ویژه‌ای از منظر دیدگاه ” چپ ” چسبانده میشد، تا بتوان این اختلافات ایدئولوژیک تئوریک را به نحو روشنفکرانه و آکادمیک توجیه نمود.

برچسبی که به چین و راه رشد سوسیالیستی در چین چسبانده میشد، این بود که این کشوردیگر کاملا راه رشد سرمایه داری را طی میکند، نه سوسیالیستی. از طرف دیگر، با توجه با مناسبات گسترده جهانی اقتصادی چین با دیگر کشورهای جهان، این کشور را نیز باید یک سرمایه داری پیشرفته جهانی، به کلام آن‌ها، امپریالیستی جوان و نو پا دانست.

به همین شیوه، گسترش رکود، خمودی و فساد در داخل محافل حزب کمونیست شوروی که آن را به محافل قدرتمداری فساد و رانت خواری تبدیل کرده بود، و با توجه به فاصله گیری‌ها و بیگانگی نظری آن‌ها از مارکسیسم و لنینیسم، به موازات گستردگی نقش آفرینی آن‌ها در ابعاد مناسبات اقتصادی سیاسی و امنیتی جهانی اتحاد شوروی، میتوان این کشور را نیز یک کشور رویزیونیستی، یعنی به نوعی نظام سرمایه داری حزبی – دولتی با ایدئولوژی سرمایه داری دولتی امپریالیستی تعریف نمود.

این مدل نظری تلاش می‌نمود تا، بخش قابل توجهی از نیروهایی را که بسوی آرمان‌های سوسیالیستی روی می‌اوردند، نه تنها به دشمنان شوروی و چین تبدیل گردانند، بلکه این نیروها آمریکا را به خود نزدیک‌تر بدانند، تا چین و شوروی را. به کلام دیگر، آن‌ها چین و شوروی را برای سوسیالیسم خطرناک‌تر از آمریکا میدانستند. این مدل در عین حالیکه بخش عظیمی از توان و قوای نیروهای کاروان سوسیالیسم خصوصا در کشورهای جهان سوم تلف شده و به هدر میرفت، بلکه بخش‌هایی از این نیروها به ستون پنجم امپریالیستی در جنگ علیه اتحاد شوروی و چین تبدیل کرده و جنبش‌های چپ و سوسیالیستی را از پشتیبانی بخش عظیمی از یاران طبیعی خویش محروم میکردند.

ویژگیهای امروزین این نظریه بیمار از قبر برآمده


امروزه کشور چین، تحت کنترل، هدایت، برنامه ریزی و رهبری حزب کمونیست چین، به دومین اقتصاد جهان، و در خیلی عرصه‌های فناوری‌های علمی صنعتی و تولید کالاهای صنعتی پیشرفته رتبه دار اولین شاخص‌های اقتصادی جهان تبدیل گردیده است. در کنار آن امروزه ما شاهد از هم‌پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده، و جای آن را جمهوری‌های مستقل و گاها با پیمان‌های مشترک، از قبیل پیمان همکاری‌های شانگهای و یا عضویت در پیمان نظامی ناتو روبرو می‌باشیم.

گرچه مرکز ثقل آنچه که از اتحاد جماهیر شوروی سابق برجای مانده، جمهوری فدراتیو روسیه می‌باشد، بخش غالب کشورهای اروپای شرقی را پیمان ناتو خریده و به لیست پیمان‌کاران خویش اضافه کرده است. گرچه در اقتصاد چین، تحت رهبری، کنترل و هدایت حزب کمونیست چین، همچنان مناسبات اقتصادی سرمایه داری غالب و حاکم میباشد، در عرصه‌های بین المللی بکار گیری تئوری بیمار سه جهان، همچنان کارائی خویش را برای امپریالیستهای کهنه کار امریکا و انگلیس دارا میباشد.

دوران گذار به سوسیالیسم؛ جایگزین گذار به دموکراسی شده، و دشمن اصلی بشریت نه امپریالیسم و کلان سرمایه داری جهانی، بلکه حکومت‌های دیکتاتوری میباشد. امروز، فاکتور دیگری به این مدل‌پردازی اضافه میگردد. این عامل به این صورت عمل می‌نماید که، قدرتمداری حاکمه جهان سرمایه داری امپریالیستی، آنچه را که ” دموکراسی ” مینامد، بعنوان نظام ساختاری آینده سعادت بشری جایگزین سوسیالیسم می‌نماید. بر اساس این” ایدئولوژی لیبرال دموکراتیک” جلوه‌گر تمامی ارزش‌های بالنده بشری میباشد، و کشورهایی که بر اساس نظریه غرب امپریالیستی ” دیکتاتور ” نامیده میشوند، دشمنان بشریت نامیده میشوند. بر اساس تئوری سه جهانی نوین جمهوری فدراتیو روسیه و جمهوری خلق چین، نمایندگان بارز نظام‌های دیکتاتوری در جهان میباشند.

اولا، هنوز این تئوری میتواند با همان استدلال‌های سابق بگوید، که چین و روسیه امروز کشورهای امپریالیستی می‌باشند. این تئوری همچنان میتواند بگوید، که بخاطر جوان بودن نظام‌های اقتصادی سیاسی این کشورها، آن‌ها امپریالیستهای جوان و نو پا و به همین دلیل خطرناک‌تری از آمریکا و انگلیس می‌باشند. همچنین، این تئوری تلاش می‌نماید، تا اختلافات ما بین چین و روسیه را از طریق امتیاز دادن به یکی، در مقابل فاصله گرفتن آن از دیگری به مرحله اجرا در بیاورد.

به عنوان نمونه، دولت جو بایدن تلاش نمود، تا از طریق امتیاز دادن به چین، در مناسبات تجاری فی مابین، بتواند روسیه را از چین جدا کرده، تنها و ایزوله نموده، و سپس متلاشی نماید. به موازات پیشروی آهسته و مداوم ناتو به سمت شرق، استقرار پایگاه‌های نظامی و سیستم‌های پرتاب موشک‌های میان و دور برد در کشورهای اعضای شرقی عضو پیمان ناتو از یک طرف و تلاش در به راه انداختن کودتا‌های رنگی در جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی و جمهوری‌های اسیای میانه، به دنبال روی کار آوردن مجدد طالبان در افغانستان، تلاش می‌نمایند تا روسیه را متلاشی و چند شقّه نمایند.

گفته خانم «مادولین اولبرایت» وزیر خارجه زمان بیل کلینتون آمریکا بر این اساس که ” چرا باید سیبری با تمام منابع طبیعی متعلق به روسیه فدراتیو باشد ” ذهنیتی می‌باشد که بخش اعظم مافیاهای قدرتمداری امپریالیستی در اذهان خویش پرورش داده و با این مدل متلاشی کردن روسیه در استراتژی‌های ؤئوپولیتیک خویش به کار میگیرند. استقرار طالبان از طرف آمریکا در افغانستان، میتواند گامی در این مسیر تلقی گردد.

جنگ روانی تبلیغاتی به اندازه جنگ نظامی در عرصه‌های این پیکارها مهم و موثر میباشد. به همین دلیل رسانه‌های رسمی و غیر رسمی امپریالیستی تمام و کمال، شبانه روز بیست و چهار ساعت مداوم و بدون توقف در حال بمباران روانی افکار میباشند، تا روان و افکار جهانی را از خود به دور کرده و سمت و سوی همه پیکان‌ها را به سمت رقیبان اصلی خویش بکار گیرند.

این امر موجب شده است تا در یک رقابت مسابقه‌ای شدیدی که میان بخش‌هایی از جنبش چپ بریده از کارگران و زحمتکشان و پیوسته به طبقه متوسط در زمینه متمرکز کردن تیر پیکان‌های خویش به سمت رقیبان اصلی جهان امپریالیستی آمریکایی انگلیسی در جریان باشد. خداحافظی این بخش از چپ از سوسیالیسم و جایگزین کردن آن با ” دموکراسی ” موجب گردیده است تا بر اساس این نظام فکری منطبق بر تئوری سه جهانی، دیکتاتوری‌های روسیه و چین به مراتب بدتر و خطرناک‌تر از امپریالیستهای آمریکا و انگلیس میباشند به همین دلیل، باید ” اردوگاه امپریالیستی نو پای جدید بدتر چین و روسیه ” به عنوان منابع اصلی دیکتاتوری جهانی دشمنان اصلی ترّقی بشریت معرفی گردند.

برخی از این نیروهایی که خود را چپ تعریف میکنند، خیلی وقت میباشد که دیگر با تحلیل طبقاتی و آرمان خواهی سوسیالیستی خداحافظی کرده، و تبدیل به ” دموکرات ”‌هایی شده‌اند که دنیای امروز را نه میدان چالش‌های طبقاتی، بلکه میدان رقابت‌های قدرتمداری‌های سیاسی دیکتاتوری و دموکراتیک معرفی کرده، رقیبان و دشمنان اصلی جهانی خویش را با شاخص میزان «دیکتاتور» بودن آن‌ها تعریف می‌نمایند. بر اساس این نظام ارزشی، دموکرات‌ترین کشورها، حکومت‌های دموکراسی‌های ” جرج فلویدی ”، ” جولیان اسانژی ” در مملکت‌هایی میباشد که وسیعترین میزان جمعیت زندانی و خیابان خوابی‌ها و فقرای بی‌خانمان را در کشورهای خویش داشته و لاپوشانی می‌نمایند.

دنیز ایشچی
۲۴-۰۲-۲۰۲۲

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ae%db%8c%d8%b2%d8%b4-%d8%aa%d8%a6%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%b3%d9%87-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b2-%da%af%d9%88%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/feed/ 0 6582
حمله‌ی نظامی پوتین به اوکراین http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/#respond Sat, 26 Feb 2022 00:53:18 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6578 تهاجم نظامی روسیه به اوکراین یکی از مهم‌ترین رخدادهای قرن جدید است که آثار طولانی‌مدتی بر آینده‌ی روسیه، اروپا و احتمالاً کل جهان خواهد گذاشت. برای آگاهی خوانندگان «نقد اقتصاد سیاسی» ترجمه‌ی دو یادداشت جدید درباره‌ی بحران اوکراین در ادامه منتشر می‌شود. یادداشت نخست نوشته‌ی پاتریک کوبرن روزنامه‌نگار پژوهشی سرشناس چپ‌گرا در نشریه‌ی «کانترپانچ» است. کوبرن در تمامی دهه‌های اخیر از مناطق بحران‌زده و جنگ‌زده‌ی جهان گزارش‌های ارزنده‌ای تهیه کرده است. وی در این یادداشت تهاجم پوتین به اوکراین را مشابه تجاوز صدام به کویت یا همان پی‌آمدهای فاجعه‌بار می‌داند. دومین مقاله را دو پژوهشگر چپ‌گرای روسیه در نشریه‌ی ژاکوبن منتشر کرده‌اند و در آن ازجمله به سطح پایین حمایت مردم روسیه از اقدامات نظامی پوتین اشاره کرده‌اند.

پیشروی پوتین در اوکراین مشابه حمله‌ی صدام به کویت،‌ فاجعه‌ای برای روسیه است

پاتریک کوبرن

در دوم اوت ۱۹۹۰، صدام حسین دستور داد ارتش عراق به کویت حمله و آن‌جا را اشغال کند. این عملیات به شکست عراق در جنگ، شورش‌هایی که به شکل خونین سرکوب شدند، ۱۳ سال تحریم‌های سازمان ملل، شکست در جنگ دوم، اشغال خارجی و دو دهه درگیری‌های داخلی منجر شد که تازه اکنون در شرف اتمام است.

بیش از سی سال بعد، ولادیمیر پوتین تانک‌ها و سربازان خود را به جمهوری‌های جدایی‌طلب دونتسک و لوهانسک در شرق اوکراین فرستاد، مناطقی که استقلال آن‌ها را به رسمیت شناخت و موجب واکنش خشمگینانه و تهدیدهای تلافی‌جویانه‌ی کشورهای ناتو شد.

اقدامات پوتین ممکن است در کوتاه‌مدت به جنگ گسترده‌تری منجر نشود. در کوتاه‌مدت، بستگی دارد به این که آیا نیروهای روسی به آن‌سوی جبهه‌ی کنونی حرکت کنند و به دنبال گسترش قلمرو تحت کنترل جمهوری‌های جدایی‌طلب باشند یا خیر.

یکی از کارشناسان اوکراین به من گفت: «شخصاً فکر می‌کنم فعلاً وضع همین است». پوتین در حال حاضر همه چیز را در دونتسک و لوهانسک کنترل می‌کند و پیشروی بیشتر او نیروهایش را وارد قلمرو در اختیار «مقاومت» می‌کند.

اما پیشروی روسیه تأثیری سیاسی دارد که بسیار فراتر از منطقه‌ی دونباس است و آینده‌ی اوکراین و اروپا را متأثر می‌کند. پوتین با به رسمیت شناختن استقلال دو جمهوری جدایی‌طلب، چشم‌انداز راه‌حل دیپلماتیک با اوکراین را از میان برداشته است. در قلب توافق‌نامه‌ی مینسک-۲ در سال ۲۰۱۵، یک توافق اجرا نشده برای خودمختاری جمهوری‌های طرفدار روسیه در اوکراین بود که به نظر می‌رسید تنها راه دیپلماتیک امکان‌پذیر به جلو بود – و این راه‌حل اکنون برای همیشه از بین رفته است.

پوتین در سخنرانی خود در روز دوشنبه گفت که به نظر او مینسک-۲ یک «فرایند سترون» شده است.

بدین ترتیب سؤال مهم دیگری مطرح می‌شود. مسکو تا چه اندازه دولت کیف را مشروع می‌داند، زیرا پوتین مدام می‌گوید که این دولت را دست‌نشانده و عامل غرب می‌داند؟ در نتیجه به این پرسش می‌رسیم که آیا پوتین قصد دارد حمله‌ی کامل به اوکراین را آغاز کند یا خیر.

صفحه‌های تلویزیون پر از نقشه‌هایی هستند که فلش‌های قرمزرنگی را نشان می‌دهند که در آن ستون‌های تانک روسی ممکن است از بلاروس به سمت کیف خارج شوند یا از کریمه به سمت شمال پیشروی کنند تا اوکراین را در شرق رودخانه دنی‌پر تصرف کنند. این امر می‌تواند طی یک روز اتفاق بیفتد، اما هنوز شک دارم که این اتفاق به‌طور کامل بیفتد.

با وجود تمامی خشم عمومی بر سر دونباس، هنوز فقط درگیری محدودی وجود داشته است و درگیری نظامی بزرگی رخ نداده است. به همین ترتیب، هنوز مشخص نیست که کشورهای غربی تا چه اندازه تحریم‌هایی را که به عنوان مجازات تهاجم روسیه در مقیاس کامل به کل اوکراین طراحی شده است، تسریع خواهند کرد.

قدرت نظامی صدام حسین و عراق سه دهه پیش را با پوتین و روسیه‌ی امروز مقایسه کنید. دیکتاتور عراق ارتش قدرتمندی داشت که هشت سال با ایران می جنگید، اما هیچ چیز نتوانست باعث شود که در برابر ائتلاف به رهبری آمریکا بایستد. همچنین معروف است که اصلاً سلاح کشتار جمعی نداشت، چیزی که پوتین به‌وفور از آن برخوردار است.

آمریکا برای بیرون راندن ارتش عراق از کویت ارتش قدرتمندی را مستقر کرد. اما در اوکراین، قدرت‌های ناتو به صراحت اعلام کرده‌اند که قرار نیست نیروهای خود را به جنگ بفرستند.

در عوض تسلیحات و تجهیزات برای ارتش اوکراین ارسال خواهد شد، اما بر اساس بررسی تفصیلی بنیاد جیمزتاون، بعید به نظر می‌رسد که از آنها به‌خوبی استفاده شود. براساس این بررسی، حدود ۲ میلیارد دلار که صرف نوسازی نظامی در اوکراین از سال ۲۰۱۴ تاکنون شده هیچ تأثیری نداشته است. این گزارش می‌گوید: «این که پس از هفت سال جنگ، نه ارتش اوکراین و نه صنایع دفاعی تحت هیچ گونه اصلاحات اساسی یا پایداری قرار نگرفته‌اند، قابل تأمل و معتبر است»

این ناکامی‌ها هر چه که باشند، لشکرکشی طولانی‌مدت روسیه احتمالاً برای مسکو فاجعه‌بار خواهد بود، اما می‌تواند مدتی طولانی ادامه یابد و بسیار مخرب باشد.

پوتین ممکن است از آنچه در دونباس به دست آورده خوشحال باشد و ادعا کند که جمهوری‌های جدایی‌طلب طرفدار روسیه را از قتل‌عام نجات داده است. هنوز زود است که بدانیم تصرف دونتسک و لوهانسک چه‌گونه بر افکار عمومی روسیه تأثیر خواهد گذاشت. پوتین هیچ‌گاه به اندازه‌ی زمانی که کریمه را در سال ۲۰۱۴ ضمیمه‌ی روسیه کرد، در نظرسنجی‌های روسیه بالا نبود.

ممکن است برای کرملین منطقی باشد که نیروهای نظامی خود را به عنوان یک تهدید بدون استفاده در اطراف اوکراین نگه دارد، حضور آنها بسیار خطرناک‌تر است زیرا حمله به شرق اوکراین نشان می‌دهد که روسیه آماده‌ی استفاده از نیروی نظامی است. این خیلی به مهارت پوتین و مشاورانش در مانورهای سیاسی بستگی دارد، تمامی نشانه‌هایی دال بر آن است که آنها اصلاً ماهر نیستند.

یکی از کارشناسان روسیه گفت: «استعداد و هوش مردان اطراف پوتین احتمالاً کمتر از سطح هر گروهی از مشاوران رهبران روسیه از زمان تزار نیکلای دوم [که بلشویک‌ها در سال ۱۹۱۸ اعدام کردند] است».

تهاجم به شرق اوکراین حل و فصل بحران را که ممکن است سال‌ها ادامه داشته باشد، از پیش دشوارتر می‌کند. این خبر بدی برای اوکراین، روسیه و همسایگان آنها است زیرا اقتصاد آنها به دلیل بی‌اطمینانی ناشی از جنگ سرد و گرم و تحریم‌های اقتصادی خفه خواهد شد. این همان اتفاقی است که در عراق و سوریه رخ داد. به‌ویژه تحریم‌ها ابزار بسیار مؤثری هستند که کل جامعه و اقتصاد را فلج می کنند.

بزرگ‌ترین ضربه برای روسیه تاکنون تعلیق صدور گواهینامه خط لوله گاز نورد استریم ۲ توسط آلمان بوده است. پس از اعلام پوتین مبنی بر مداخله‌ی قریب‌الوقوع، ارزش بورس روسیه برحسب دلار ۱۴ درصد کاهش یافت و اوکراین می‌گوید که ماهانه ۲ تا ۳ میلیارد دلار به دلیل بحران ضرر می‌کند.

زمانی که صدام حسین به کویت حمله کرد، عراقی‌ها بر این گمان بودند که او باید به عواقب اقدامات خود فکر کرده باشد و منتظر بودند تا مذاکرات اساسی را آغاز کند یا مانوری دیپلماتیک انجام دهد – تا این که جنگ سر رسید.

مردم عادی روسیه با جنگ مخالف‌اند

ایلیا ماتویف و ایلیا بادریتسکیس

ولادیمیر پوتین تهاجم خود به اوکراین را آغاز کرده است و ظاهراً انتظار دارد که نیروهایش بتوانند بر مقاومت اوکراین غلبه کنند. اما – در حالی که روس‌ها در حال حاضر اشتیاق چندانی برای جنگ نشان نداده‌اند – این حمله می‌تواند رژیم او را به شدت بی‌ثبات کند.

روسیه به اوکراین حمله کرد. بدترین هراس‌ها تأیید شده است. هنوز از وسعت تهاجم به طور کامل اطلاع نداریم، اما تاکنون روشن شده که ارتش روسیه به اهدافی در سراسر این کشور حمله کرده است، نه فقط در جنوب شرقی (در امتداد مرزهای به اصطلاح «جمهوری‌های خلق»). صبح امروز اوکراینی‌ها در شهرهای مختلف با صدای انفجار از خواب بیدار شدند.

ولادیمیر پوتین هدف نظامی این عملیات را روشن کرده است: تسلیم کامل ارتش اوکراین. طرح سیاسی همچنان نامشخص است – اما به احتمال زیاد به معنای استقرار یک دولت طرفدار روسیه در کیف است. رهبری روسیه فرض می‌کند که مقاومت به‌سرعت شکست خواهد خورد و اکثر مردم عادی اوکراین با وظیفه‌شناسی رژیم جدید را می‌پذیرند. روشن است که پی‌آمدهای اجتماعی آن برای خود روسیه حاد خواهد بود – پیش‌تر در صبح امروز، حتی قبل از اعلام تحریم‌های غرب، بورس‌های روسیه سقوط کردند و سقوط روبل همه‌ی رکوردهای قبلی را شکست.

سخنرانی شب گذشته‌ی پوتین که در آن آغاز جنگ را اعلام کرد، بیانگر زبان آشکار امپریالیسم و استعمار بود. از این نظر، او تنها حکومتی است که در اوایل قرن بیست و یکم چنین آشکارا مانند یک قدرت امپریالیستی صحبت می کند. کرملین دیگر نمی‌تواند پشت سایر نارضایتی‌ها – از جمله حتی گسترش ناتو – نفرت خود از اوکراین و تمایل به دادن «درس» تنبیهی به آن را پنهان کند. این اقدامات فراتر از «منافع» قابل‌درک عقلانی هستند و همانطور که پوتین آن را درمی‌یابد، در قلمرو «رسالت تاریخی» جای می‌گیرد.

از زمان دستگیری الکسی ناوالنی در ژانویه‌ی ۲۰۲۱، پلیس و سرویس‌های امنیتی اساساً مخالفان سازمان‌یافته در روسیه را سرکوب کرده‌اند. سازمان ناوالنی «افراطی» اعلام و متلاشی شد، تظاهرات در دفاع از او به حدود پانزده هزار بازداشت منجر شد و تقریباً تمام رسانه‌های مستقل یا بسته شدند یا به عنوان «عوامل خارجی» نامیده شدند، که به شدت فعالیت‌شان را محدود می‌کند. تظاهرات توده‌ای علیه جنگ بعید است – هیچ نیروی سیاسی قادر به هماهنگی آنها نیست و شرکت در هر اعتراض خیابانی، از جمله تظاهرات تک نفره، به‌سرعت و به‌شدت مجازات می شود. کنشگران و حلقه‌های روشنفکری در روسیه از این رویدادها شوکه شده و روحیه‌ی خود را باخته‌اند.

یکی از نشانه‌های اطمینان‌بخش این است که هیچ حمایت آشکاری از جنگ در جامعه‌ی روسیه قابل تشخیص نیست. بر اساس گزارش «لوادا سنتر»، آخرین آژانس نظرسنجی مستقل (که خود توسط دولت روسیه به عنوان «عامل خارج» شناخته می‌شود)، ۴۰ درصد روس‌ها از به رسمیت شناختن رسمی «جمهوری‌های خلق» دونتسک و لوهانسک توسط مقامات روسیه حمایت نمی کنند، در حالی که ۴۵ درصد روس‌ها این کار را تأیید می کنند. در حالی که برخی نشانه‌های «غلیان میهن‌پرستی و حمایت از رهبران سیاسی» اجتناب‌ناپذیر است، اما قابل تأمل است که با وجود کنترل کامل مهم‌ترین منابع رسانه‌ای و انتشار تبلیغات عوام‌فریبانه در تلویزیون، کرملین قادر به ایجاد شور و شوقی برای جنگ نیست.

چیزی مانند بسیج میهن‌پرستانه که پس از الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ رخ داد، امروز اتفاق نمی‌افتد. از این نظر، تهاجم به اوکراین این نظریه‌ی رایج را که تهاجم بیرونی کرملین همیشه با هدف حمایت از مشروعیت داخلی است، رد می کند. برعکس، در هر صورت، این جنگ رژیم را بی‌ثبات می‌کند و حتی بقای آن را تا حدی تهدید می‌کند، زیرا «مسأله‌ی ۲۰۲۴» – نیاز به نمایشی قانع‌کننده از انتخاب مجدد پوتین به هنگامی که روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت می‌کنند – هنوز روی میز است.

چپ در سراسر جهان باید حول یک پیام ساده متحد شود: نه به حمله‌ی ‌روسیه به اوکراین. هیچ توجیهی برای اقدامات روسیه وجود ندارد، این اقدامات به رنج و مرگ منتهی خواهد شد. در این روزهای تراژدی، ما خواستار همبستگی بین المللی با اوکراین هستیم.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%86%d8%b8%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%be%d9%88%d8%aa%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%db%8c%d9%86/feed/ 0 6578
حکم دادگاه استیناف انگلستان برای استراد جولیان آسانژ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%da%a9%d9%85-%d8%af%d8%a7%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%81-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%84%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%da%a9%d9%85-%d8%af%d8%a7%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%81-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%84%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1/#respond Fri, 24 Dec 2021 12:12:21 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6497 آن ها قهرمانان آزادی و دمکراسی هستند

حکم دادگاه استیناف انگلستان برای استراد جولیان آسانژ نمادی از روند افول دمکراسی لیبرال

دادگاه استیناف انگلستان در دهم دسامبر روز، جهانی حقوق بشر رای دادگاه بدوی مبنی بر عدم استراد جولیان آسانژ به آمریکا را نقض کرد . لرد برنت بلندپایه ترین قاضی دادگاه با اعلام رای، ادعا کرد با توجه به تضمین هائی که دولت آمریکا داده، استراد جولیان آسانژ به آمریکا و محکومیت و زندانی شدن او خطر جانی- از جمله خطر خودکشی به خاطر فشارهای زیاد- نخواهد داشت. در واکنش به این حکم، استلا موریس نامزد آسانژ در یک کنفرانس خبری اعلام کرد: “واقعا شرم آور است که در روز جهانی حقوق بشر دولت انگلستان تصمیم به استرداد آسانژ گرفته است . جولیان آسانژ جنایات و شکنجه های سازمان سیا و قاتلانش را افشا کرده است و حالا آن ها قصد جان او را دارند.”

جولیان آسانژ ، ۵۰ ساله و متولد استرالیاست. او ویراستار، فعال سیاسی و بنیان گذار ویکی لیکس است که نقش کلیدی در افشای اسناد بیشماری داشته است که نقشه های جنگ افروزی و جنایات امپراطوری سرمایه و متحدان رنگارنگ و ریز و درشت آن و یا مخالفان به همان اندازه مزور و سهیم در جنایات علیه حقوق انسانی را برملاء ساخته است. بشریت مترقی امروز وامدار افشاگری های ویکی لیکس برای شناخت انبوهی از جنایات جنگی، نقض حقوق انسانی در چهار گوشه جهان، فسادها و توطئه های پشت پرده ای است که دولت آمریکا و متحدان جهانی اش بر حفظ اقتدار جهانی خود به هر قیمت رقم زده اند.
چنین جسارتی علیه سکانداران سرمایه جهانی چیزی نبود که حس انتقام از جولیان آسانژ و نابودی او را در نزد اتحاد مقدس کسانی همچون باراک اوباما، دونالد ترامپ، ترزا می، بوریس جانسون و… شعله ور نسازد. علاوه بر آسانژ، ادوارد سنودن نیز از طریق افشاگری های خود از گنبد جاسوسی و دیده بانی که نهادهای امنیتی آمریکا بر فراز کشور و جهان گسترانده اند، پرده برداشت. ادوارد اسنودن توانست با دیدن سرنوشت رقت باری که دمکراسی های لیبرال برای جولیان آسانژ تدارک دیده بودند، با استفاده از رقابت های جهانی، به نظم دیکتاتوری روسیه پوتین پناهنده شود، اما جولیان آسانژ بیش از یک دهه درشرایط مرگ تدریجی و گام به گام به سر می برد.

دستگاه قضایی انگلستان قصد داشت آسانژ را بنابر اتهامات ساختگی تجاوز به دو زن به سوئد مسترد کند. آسانژ و وکلای او به درستی اعلام کرده بودند که در صورت استرداد او به سوئد ٬ دولت سوئد او را به آمریکا مسترد و دستگاه قضایی آمریکا نیز او را با اتهام جاسوسی به احکام سنگین محکوم خواهد کرد. پس از آنکه تقاضای فرجام آسانژ در سال ۲۰۱۲ از سوی دادگاه عالی انگلستان رد شد، آسانژ تصمیم به تقاضای پناهندگی از سفارت اکوادور گرفت و ۷ سال تمام در سفارت اکوادور به سر برد . دولت سوئد سرانجام دست از دنبال کردن پرونده آسانژ کشید و آن را مشمول مرور زمان تلقی کرد.

دمکرات های آمریکایی مانند جمهوریخواهان پیگر استرداد آسانژ به جرم هک کردن کردن کامپیوتر های وزارت دفاع هستند. از جمله چهره های مشهور حزب دمکرات هیلاری کلینتون است که افشای ایمیل های او از سوی ویکی لیکس درد سرهای زیادی در جریان انتخابات ۲۰۱۶ برای وی ایجاد کرد. ادیتورهای رسانه های معروفی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست و پرس فریدام ترکر پذیرش استرداد آسانژ را محکوم کرده و آن را مغایر با متمم اول قانون اساسی آمریکا دائر بر آزادی بیان و مطبوعات دانسته اند . وبسایت پرس فریدام ترکر همچنین بطور ضمنی قتل جوان ۲۷ ساله به نام ست ریش را که به ضرب گلوله افراد ناشناس کشته شد به پرونده ویکی لیکس و انتشار ۲۰۰۰۰ ایمیل کمیته ملی حزب دمکرات مربوط کرده است . ست ریش در سال ۲۰۱۶ در حالی که به سمت خانه اش قدم می زد کشته شد .

آسانژ در صورت استرداد به آمریکا با ۱۸ اتهام جاسوسی و در صورت مقصر شناخته شدن در مجموع به ۱۷۵سال زندان محکوم خواهد شد. یکی از اتهامات، افشای ویدیویی بود که نشان می داد هفده غیر نظامی و از جمله خبرنگار رویتر نمیر نورالدین و راننده اش هدف تیراندازی از داخل یک هلیکوپتر آپاچی آمریکایی قرار رفته اند .ویدیو همچنین نشان می داد که مردمی هم که برای کمک به قربانیان به صحنه رفتند، مورد حمله از داخل هلیکوپتر قرار گرفتند. ویکی لیکس این ویدیو ها را از طریق چلسی منینگ که در آن زمان تحلیل گر وزارت دفاع بود، بدست آورده بود. اطلاعاتی که منینگ در اختیار ویکی لیکس گذاشته است حاوی صدها مورد قتل غیرنظامیان و مردم عادی عراق است. منینگ بین سال های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۷ به مدت ۷ سال را در زندان گذراند. در سال ۲۰۱۹ منینگ مجددا به دلیل خودداری از شهادت علیه وبسایت ویکی لیکس به مدت یک سال در زندان به سر برد.

امسال پنجاه مین سالگرد افشاء “اوراق پنتاگون” توسط دانیل الزبرگ است. الزبرگ روزنامه نگار، فعال سیاسی و تحلیل گرامور جنگ بود که درسال ۱۹۷۱ با انتشار هفت هزار صفحه از اسناد مخفی در نیوریک تایمز و هفده روزنامه دیگر نشان داد چگونه دولت آمریکا سالیان سال از طریق جعل حقایق، به جنگ افروزی در جنوب شرقی آسیا پرداخته و بویژه جنگ ویتنام را ادامه میدهد. قوه قضائیه امریکا علیه او اعلام جرم کرد و درست مانند آسانژ و اسنودن با استناد به قانون ضد جاسوسی سال ۱۹۱۷برای او تقاضای ۱۱۵ سال زندان کرد. اما در دادگاه تمامی اتهامات علیه او مرود شناخته شد. همچنین دیوان عالی آمریکا شکایت علیه نیورک تایمز برای انتشار”اوراق پنتاگون” را به استناد متتم یک قانون اساسی مردود دانست. دانیل الزبرگ که به خاطر تلاش برای اطلاع رسانی به افکارعمومی، برنده جایزه های متعددی شده و یک شخصیت سرشناس مدافع حقوق شهروندی است از مدافعان فعال آسانژ، منینگ و اسنودن است.

اردوی کار و زحکت، آزادی اطلاعات و خبررسانی را یکی از اجزاء حیاتی آزادی و دمکراسی می داند که از ملزومات مشارکت فعال شهروندان در حیات سیاسی است. بنابراین جسارت و تلاش امثال آسانژ، منینگ و اسنودن و افشاگران دیگر برای ارتقاء آگاهی انسان معاصر از حقایق جهان سرمایه را تحسین می کنیم. جای آسانژها، سنودن ها و مینیگ ها در زندان و تبعید نیست؛ آن ها قهرمانان آزادی و دمکراسی هستند. اما محکوم ساختن آسانژ به مرگ تدریجی، گواهی از افول آزادی های سیاسی در دمکراسی های لیبرال می باشد.

در تاریکخانه های مافیائی حاکمیت فاشیسم مذهبی و استبداد دینی حاکم بر کشور و سرنوشت مردم، اسرار زیادی نهفته، افشاگران این اسرار می توانند نقش مهمی در تقویت پیکار مردم ایران برای رهائی داشته باشند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%ad%da%a9%d9%85-%d8%af%d8%a7%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%81-%d8%a7%d9%86%da%af%d9%84%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1/feed/ 0 6497
در مورد افغانستان http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/#respond Mon, 13 Sep 2021 11:56:09 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6393 کاوه آهنگر

ضرورت یعنی ” وحدت امکان و واقعیت ” هگل

وقایع افغانستان هنوز برای ناظرین و به ویژه روشنفکران و از جمله روشنفکران جناح چپ جای تعجب دارد که چگونه حکومتی با پشتوانه مالی و نظامی، ارتشی با سیصد هزار سرباز و بیش از صد میلیارد دلار اسلحه، یک شبه فروریخت .. این سردرگمی از آنجا ناشی میشود که روشنفکران قانون تحولات اجتماعی را به صورت مادی از یاد برده اند. کافیست به تحولات اجتماعی در چهل سال پیش ایران نگاه کنیم. ارتش عریض و طویل شاهنشاهی که ادعای کنترل بخشی از آسیا را داشت چگونه در مقابل مردم بی سلاح خلع سلاح شد و ارتشی که برای تربیت آن پنجاه سال سرمایه گذاری شده بود در چندین روز آب شد و به زمین فرورفت. برای کسانی که به دنبال فقط و فقط تغیرات تدریجی هستند فروپاشی حکومت شاه وافغانستان تبدیل به امر جادویی و سحر آمیز می شود چون از نظر عقل معمول، پس از هر تغییر تدریجی باید یک تغیر دیگر رخ دهد. درحالی که تحول کیفی پیدا کردن در پدیده ها در یک لحظه زمانی، دیگر از قوانین تغیرات تدریجی پیروی نمی کند و در واقع تغیر کیفی پدیده، از یک حالت به حالت جدید متاثر از زمان نیست. موتاسیون یا جهش یا تغیر کیفی، در موجودات زنده و جامعه و تاریخ مستقل از زمان است. کسانی که به دنبال اصلاحات هستند، بعد از هر تغیرکمی به دنبال تغیر کمی دیگری می باشند وکسانی که انقلابی هستند به دنبال تغیر کیفی به یکباره می باشند. از نظر آنان شب در یک لحظه روز می شود، برای انقلابیون تضادهای درونی پدیده لحظه پرش به مرحله جدید را فراهم می سازد . در انقلاب اکتبر، در ده روزی که دنیا را تکان داد. تغیرات کمی هزاران ساله متوقف شد و جامعه جدید پای به عرصه گذاشت.

به هرحال در افغانستان تحول کیفی سیاسی رخ می دهد و یک نظام حکومتی جدید به جای حکومت سابق می نشیند و برای کسانی که اعتقاد به تحول کیفی در جامعه دارند هیچ امر عجیبی نیست. چون براساس ساختار اقتصادی و اجتماعی، طبقاتی، سیاسی و فرهنگی و قومیتی امری بود ضروری و دیگر مستقل از زمان شده بود و دیگر تاریخ در این تحول کیفی تمام امکانات دیگر را به کنار نهاد.

هر گاه در محتوای یک پدیده تغیرات متضادی رخ ندهد هیچ تغییری در صورت وشکل پدیده، منجر به یک تحول کیفی نمی شود و حرکت پدیده به یک دوره تسلسل تبدیل می شود.

موضوع ساده است: همه می پرسند پس چرا در زمان خاتمی، احمدی نژاد، روحانی و رئیسی هیچ چیز فرقی نمی کند و یا اوضاع در زمان ترامپ و بایدن فرقی نمی کند؛ و یا در فرانسه بعد از تغییر هفت رئیس جمهور چرا وضع هیچ تغیری نمی کند؟ و دوباره همان می شود که بود. جواب ساده است، تغییرات در صورت پدیده که دولت در جامعه نقش روبنا و صورت را دارد بدون تغییر در محتوی هیچ تغییری اساسی را بوجود نمی آورد. درحالی که رویزیونیست ها و اصلاح طلب ها خواستار آن هستند که که با تغییر در صورت در ساختمان پدیده تغیر بوجود بیاید که نه شده و نه می شود و نه خواهد شد. چون این حکمی خلاف فلسفه، طبیعت، فلسفه‌ی اجتماع و فلسفه تاریخ است.

اما در افغانستان، حضور نظامی بیست ساله آمریکا در آنجا به طور دائم در صورت و ظاهرجامعه، تغییراتی ایجاد می کند. ولی نظام عشیره ای و ملوک الطوایفی دست نخورده باقی میماند. شیر محمد خان باز والی بلخ است و ببر احمد خان والی بدخشان است. شاه مسعود و شاه منصور همان والی های پیشین ولایات هستند و ……به هر حال ، والی ها همان والی های پیشین هستند و رعیت ها همان رعیت های پیشین و اگر در شهرها عده ای کارگزار برای دولت مشغول کارند که به سرکردگان دولت که همان شاه مسعودها و.والیها و….. می باشند و برای احترام و چپاول ثروت های از خارج آمده همکاری می کند همگی پیشکاران دولت هستند و ته مانده سفره را می خورند و تبدیل به طبقه متوسط جدید بورژوازی نمی شوند که نقشی در دولت و حکومت داشته باشند و تغیرات لیبرالیستی در جامعه بدون حضور این طبقه غیر ممکن است و باز به همان جا می رسیم که قبلا بودیم. تزریق آزادیهای فردی و غیره، به صورت مکانیکی، به جامعه ای که از نظر محتوای طبقاتی همان بود که بود امکان پذیر نمی شود. بدین ترتیب حتی ارتش مصنوعی هم که خلق شده به هیچ طبقه ای تعلق نداشت تا از آن دفاع کند و به عنوان حقوق بگیران آمریکایی ها باقی ماندند. به هرحال در بین متفکرین اجتماع هم این موضوع شناخته شده بودکه با تغییرات در صورت پدیده ساختار پدیده دچار تغییر نمی شود – به جز ارسطو و گه گاه هگل هم به این نظریه متمایل شد – ولی بنیان گذاران فلسفه علمی به هیچ وجه، بدون تغییر در محتوا، امکان هیچ نوع تغییری در ساختار پدیده را نمی پذیرند و علاوه براین، معتقد بودند به اینکه، این تغیرات در محتوا باید با انقلاب و جنبش هم همراه باشد.

موضوع بعدی که مورد تائید فلسفه علمی می باشد مسئله پیوند ارگانیک در پدیدهاست: به طورکلی هرگاه از خارج عنصر یا عاملی را به یک پدیده زنده – موجودات زنده و یا اجتماع – تزریق کنیم حاصل یک پیوند مکانیکی است که درآخرالامر پدیده زنده سعی در اخراج آن از پدیده می کند. حتی در پیوند اعضاء هم در بدن انسان این موضوع قابل رصد کردن است در حالتی هم که عضو جدید را بپذیرد در نیای ژنتیکی آنها مشابهت وجود دارد و به هرحال تفاوت در عنصر جدید با ماهیت پدیده حیاتی منجر به طرد آن و گسسته شدن پیوندهای مکانیکی درون آن می شود. کشف حجاب رضاشاه، حکومت لائیک آتاتورک، بالاخره پس زده شدند. مبارزات مائو برعلیه کنفسیوس بالاخره به ناکامی انجامید.

حکومت های دست نشانده به ظاهر لیبرال در افغانستان با تمام زور و فشار و نظامی گری و هزینه اقتصادی به جایی نمی رسد و به طوری که دست آخر آن چنان ماهیت ملوک الطوایفی فشار خود را آورد که افغانستان صاحب دو رئیس جمهور شد – اشرف غنی و عبدالله عبدالله – که هریک نمایندگی یکی از اقوام و عشیره های افغانستان را بر عهده داشتند.

زمانیکه به مهاجران افغان، در کشورهای دیگر نگاه کنیم به سادگی مشخص می شود تبار طبقاتی آنها همگی رعیت های بدون زمین هستند، یعنی در بیست سال اخیر هیچ نوع تحول طبقاتی در جامعه افغانستان رخ نداده و رعیت های والی ها و حوزه بورژوای دهقانی همان بوده که بیست سال پیش بوده و تضادهای طبقاتی ما قبل تاریخی در جامعه افغانستان به حیات خود ادامه می دهد و به جای مبارزات طبقاتی مبارزه بین عشایر و اقوام مختلف ادامه میابد.

زمانیکه به سربازان طالبان نگاه کنیم می بینیم که آنها تنها چیزی که دارند یک دم پایی و یک تیربار است و در شبانه روز جیره آنها چند قطعه نان بدون هیچ خورشتی است. اینها کسانی نیستند جز همان رعیت های والی ها که از طرف طالبان سرباز گیری شده اند – کسانیکه هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند حتی جان – اکنون نیز حکومت طالبان با همان ریشه های – رعیتی ، عشیره ای، مذهبی، قوم گرایی، به حکومت رسیده اند شعار آنها برای توده های بی چیز، همان عدالت صدر اسلام است. پس خلافت اسلامی تا مدت زمان زیادی باید خلاء طبقاتی را پر کند و وحدت جامعه را حفظ کند.

دوم قوم گرایی باید برای حفظ وحدت جامعه به سربزیری یکی از قومیت ها منجر شود، که بالطبع برای حکومت کردن برسایرین چیزی جز قدرت نظامی نخواهد بود. به همین جهت، دیکتاتوری نظامی نوع حکومت را تعیین خواهد کرد. از نظر فرهنگی هم با تسلط اندیشه خلافت اسلامی، قهقرای فرهنگی ناگزیراست که به ناچار منجر به حذف تمام آزادی های فردی می انجامد.

از نظر طبقاتی، چون طبقه جدید بورژوازی زمان زیادی برای شکل یافتن می خواهد ،طالبان همان محتوای طبقاتی سابق را در زیر پرچم اسلام حفظ خواهند کرد. و در زیر پوست جامعه مبارزه طبقاتی ادامه میابد.

بعد از تحولات در افغانستان اکنون باید به این سوال در فلسفه پاسخ داده شود.

  1. مطابق تعریف انقلاب، باید یک طبقه جای طبقه دیگر را در حکومت بگیرد- این مسئله در افغانستان رخ داده است بی چیزان شهر و روستا و بی زمین های دهقانی اکنون به جای شاه مسعود و اکبرخان و محمدخان ، …… سایر فئودالها و والی های افغانستان را گرفته اند.
  2. در انقلاب می بایستی ماشین دولتی شکسته شود که شد.
  3. قوانین حکومتی بایستی عوض می شد که شد (از نظر فرهنگی).

حالا باید پاسخ درستی به این موضوع داد که تغییر حکومت با شرایط بالا چه تفاوتی با تعرف از انقلاب دارد؟

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/feed/ 0 6393
نه به جمهوری اسلامی هم استراتژی هم تاکتیک! http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/#respond Thu, 09 Sep 2021 10:31:25 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6385 (نقدی بر سیاستهای ما در انقلاب بهمن ۵۷)

۱- پیش گفتار:

در کنار انقلاب مشروطیت، ” انقلاب بهمن” یکی از مهمترین رویدادهای اجتماعی- سیاسی قرن بیستم در ایران و منطقه بود که سیمای جغرافیای سیاسی منطقۀ خاورمیانه را دگرگون کرد. این انقلاب جنبش اجتماعی عظیمی بود که اکثریت مردم کشور ما را، از قشرها و طبقه های گوناگون، با خواستها و دیدگاه های متفاوت، به حرکت درآورد، این انقلاب به دلایل معینی در نهایت شکل مذهبی به خود گرفت. در واقع طی ٢۵ سال قبل از انقلاب، روحانیون تنها گروه هایی بودند که به مراتب بیش از همه گروهها و سازمان های سیاسی دیگر اجتماعی امکان آن را داشتند که از مساجد و جلسات و تکایای مذهبی، افکار خود را در میان مردم تبلیغ نمایند. در حالی که احزاب و سازمانهای چپ و سایر سازمان های سیاسی و نیروهای ملی ، مترقی و آزادیخواه در معرض شدید ترین اشکال فشار و اختناق قرار داشتند.

انقلاب بهمن نشان داد که جبهه متحد در صورت مبارزه مشترک می تواند از سد استبداد عبور کند و مقاومت ارتجاع داخلی و امپریالیسم را در هم شکند. لذا بررسى همه جانبه چنین رویداد مهمى ، نه تنها از نظر تاریخى ، بلکه به دلیل اهمیتى که درس هاى آن براى جنبش آزادى خواهانه میهن ما دارد ، وظیفه حساسى است که ، پس از گذشت ۴۲ سال از آن انقلاب ، تلاش صادقانه در راه تائید و یا رد این انقلاب توسط احزاب و سازمانهای چپ شرکت کننده در پیروزی آن را در اوضاع کنونی و برای روشن شدن افکار عمومی توده های مردم جان به لب رسیده ضروری مى نماید.

۲- کلیاتی از وضعیت جامعه ایران پیش از انقلاب:

درپى کودتاى ٢٨ مرداد ٣٢ و سرکوب خونین جنبش مردمى و کشتار آزادى خواهان توسط ارتجاع حاکم و عوامل خارجی ، رفرم هاى نیم بند شاه نتوانست اوج گیرى مبارزه بر ضد رژیم را متوقف کند. دهه چهل و آغاز سال هاى پنجاه ، کشور شاهد اوج گیرى مبارزات محافل روشنفکر – دانشجویى با رژیم و تولد جنبش چریکى از درون این محافل بود. با اوج گیرى نارضایتى توده ها، اوضاع براى آغاز انقلاب آماده مى گردید. حزب توده ایران در آن دوران ، ضمن رد تئورى هاى چپ روانه چریک شهری و رد تئورى بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه و ضمن نادرست شمردن نظریه ای که ایران در آستانه انقلاب سوسیالیستى قرار دارد ، ضمن بحرانی دانستن اوضاع ایران به این نتیجه رسید که تحولات و رفورم هاى نیم بند شاه نه تنها نتوانسته است مشکلات و معضلات جامعه ما را حل کند بلکه در میان توده هاى مردم نسبت به وضعیت موجود در عرصه هاى مختلف نارضایتى وسیع و عمیقى را برانگیخته است. اما متاسفانه بخش عمده حرکات سرکوبگرانه دستگاه هاى امنیتى – پلیسى رژیم شاه متوجه نیروهاى چپ در جامعه ما بود. یورش های متعدد به نیروها ، محافل و روشنفکران چپ در طول بیست و پنج سال حکومت شاه، پس از کودتاى ننگین ٢٨ مرداد ، لطمات جدى به حضور و آمادگى نیروهاى چپ در جامعه و در آستانه انقلاب وارد آورد. در کنار این حقیقت، فعالیت نسبتاً آزاد نیروهاى مذهبى ، همگی  شرایط مساعدى را براى فعالیت نیروهاى مذهبى گوناگون ایجاد کرده و همچنین اجازه مى داد تا این نیروها در آسایش بیشترى بتوانند سازماندهى لازم را براى خود ایجاد کنند.

۳- انقلاب بهمن۵۷ :

انقلاب بهمن ۵٧ جنبش عظیمى بود که اکثریت مردم کشور ما را از طبقات گوناگون با خواست ها و دیدگاه هاى متفاوت به حرکت درآورد و شرکت اکثریت مردم و نیروهاى سیاسى کشور از احزاب و سازمان های چپ تا نیروهاى مذهبى نشانگر خصلت عمیقاً خلقى انقلاب و توان عظیم اجتماعى آن بود. نیروهاى  مذهبى به رهبرى خمینى تلاش کردند با اعلام اینکه انقلاب ۵۷ یک انقلاب اسلامی است آن را انقلابى در راستاى پیاده کردن یک حکومت اسلامى در ایران معرفى کنند. چنین ادعایى همخوانى با واقعیات ایران در آستانه انقلاب ندارد. طرح شعارهایى همچون “آزادى، استقلال و عدالت اجتماعى” از سوى توده هاى میلیونى شرکت کننده در انقلاب نشانگر ماهیت عمیقاً ملى و همچنین دموکراتیک انقلابى است که در میهن ما رخ داد.

سازمان چریک های فدایی خلق ایران و حزب توده ایران به همراه دیگر احزاب و سازمان های چپ ، ملی و مذهبی ، همگام با میلیون ها ایرانى آزرده و ستمدیده به استقبال انقلاب بهمن رفته و فعالانه در آن شرکت کردند. انقلاب با درهم کوبیدن رژیم شاهنشاهى مرحله سیاسى خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مرحله گذار یعنى نبرد بر سر تعیین نظام اجتماعى و سمت گیرى اجتماعى – اقتصادى گام نهاد. اما متاسفانه خمینى موزیانه و با حیله از قبل طراحی شده توسط عوامل امپریالیسم به خصوص امریکا و با قبول و تکرار شعارهای مردمی ، از جمله خواست سرنگونى رژیم سلطنتى و مبارزه با امپریالیسم، خصوصاً آمریکا، توانست اعتبار وسیعى در میان توده هاى مردم کسب کند و در مقام رهبری بلامنازع انقلاب قرار گیرد.  براى خمینی و نیروهای مذهبی اطرافش ، غرب و امپریالیسم، مظاهر تمدن بى بند و بار و غیر اسلامى بودند که باید با آنها مقابله کرد. مسایلى نظیر تحمیل ” حجاب اسلامى” و ” قانون قصاص” و تضییقات بیشمار بر ضد حقوق زنان میهن ما از جمله تظاهر چنین برداشت هایی از “مظاهر فاسد تمدن غرب” است.  از سوى دیگر خمینى و همراهان او به خدعه درک مى کردند که طرح شعارهای ” ضد امپریالیستى” از سوى آنان و حمایت وسیع توده ها از این شعارها، از یک سو ابزار مناسبى براى منزوى کردن جناح بورژوازى لیبرال حاکمیت و از سوى دیگر سلاح موثرى براى مقابله با نفوذ روز افزون شعارهاى نیروهاى چپ ، به خصوص سازمان چریک های فدایی خلق و حزب توده ایران در این زمینه است.

۴- شکست انقلاب و برقراری دیکتاتوری:

انقلاب بهمن با در هم کوبیدن رژیم شاهنشاهی، مرحله سیاسی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مرحله اجتماعی گام نهاد. اما طبقه کارگر ایران به دلیل نداشتن تشکلهای واقعی سندیکایی و فراگیر نتوانست سهمی را که شایسته اش بود در رهبری جنبش و قدرت سیاسی پس از انقلاب به دست آورد. علاوه بر این ، از خلا سیاسی ناشی از ضعف و پراکندگی احزاب و سازمانهای شرکت کننده در انقلاب ، روحانیون پیرو خمینی به نفع تحکیم مواضع خود در جنبش انقلابی بهره برداری کردند. خمینی و اطرافیانش با طرح شعارها و مانورهایی که هدف آن تحکیم موقعیت نیروهای مذهبی در مقابل نیروهای چپ، مترقی، و ملی بود، وعده مبارزه با استکبار جهانی و تحقق آزادی های دموکراتیک و عدالت اجتماعی، البته در چارچوب دیدگاه های حکومت اسلامی را دادند، و توانستند در شرایط ویژه جامعه ایران، به طور انحصاری رهبری انقلاب را قبضه کنند. اکنون برهمگان روشن گردیده که، موضع امپریالیسم آمریکا در آن برهه، متوجه جلوگیری از تعمیق انقلاب و قدرتگیری نیروهای چپ، و حمایت از به قدرت رسیدن نیروهای اسلام گرا بوده است. در آن دوره پرتلاطم، در زمانی که مردم ایران به امید دگرگونی های اساسی به خیابان ها می آمدند، کوشش و هدف دولت آمریکا و سران کشورهای قدرتمند غربی در کنفرانس گوادلوپ، متوجه جلوگیری کردن از تعمیق انقلاب و افتادن رهبری انقلاب به دست نیروهای مترقی و چپ بود.

خمینی و اسلام گرایان ارتجاعی پس از تحکیم انحصاری حاکمیت سیاسی خود بر ایران با پایمال کردن آرمانها و هدف های عدالت طلبانه و آزادی خواهانه توده های میلیونی، یکی از بزرگترین جنبش های اجتماعی- سیاسی قرن بیستم را به سود غرضهای انحصارطلبانه، تاریک اندیشانه، و تنگ نظرانه خود مهار و به شکست کشاندند، و این امکان تاریخی بزرگ میهن ما را در راه دستیابی به آزادی، دموکراسی، استقلال، و عدالت اجتماعی نابود کردند. خمینی و همفکرانش، برخلاف همه وعده هایشان که جای روحانیت نه در دستگاه حاکمیت سیاسی بلکه در حوزه های علمیه است، خیلی زود نشان دادند که هدف اصلی شان بنا کردن حکومت جدیدی بر اساس دیدگاههای ارتجاعی مذهبی و بنیادگرایی اسلامی، و قبضه کردن انحصاری قدرت سیاسی- اقتصادی و برپایی حکومت خلیفه گری و اجرای قوانین و شرع اسلام و گستراندن آن در جهان و به ویژه در کشورهای همسایه و منطقه بود. گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، به مثابه اصل تأمین کننده حاکمیت انحصاری اسلام گرایان و روحانیون بر حیات سیاسی- مدنی کشور، نشانه روشن این تمایل در میان این نیروها بود. در سال های١٣۶٠ و ١٣۶١ بود که حکومت جمهوری اسلامی بسیاری از برنامه های مترقی اجرا شده در آغاز انقلاب، از جمله ادامه اصلاحات ارضی را به دستور خمینی متوقف کرد و سرکوب نیروهای ترقی خواه دگراندیش را شدت بخشید. فاجعه ملی کشتار بیرحمانه هزاران زندانی سیاسی و اصلاح قانون اساسی بر پایه ولایت مطلق فقیه نشانگر روشن سیمای ضدانسانی حکومتی انحصارطلب، و برقراری و تحکیم دیکتاتوری عریان و خشن اسلامگرای حاکم بر سرنوشت مردم بود.

سازمان چریک های فدایی خلق ایران به همراه حزب توده ایران ، در سال هاى پس از انقلاب، تلاش همه جانبه ئى را براى اتحاد نیروهاى مترقى و ایجاد جبهه متحد خلق سازماندهى کرد. متاسفانه این دو تشکیلات معتقد بود که مى توان با شرکت خمینى و هوادارانش و به همراه سازمان مجاهدین خلق ایران و حزب دموکرات کردستان جبهه واحد خلق را براى تعمیق دست آوردهاى انقلاب پایه ریزى کرد. عقاید ارتجاعى و انحصارگرایانه خمینى و هوادارانش از یک سو و فرقه گرایى و پیشداورى هاى تاریخى دیگر سازمان های داخل کشور نشان داد که ، خوش بینى این دو تشکیلات در این زمینه قابل تحقق نبود. به خصوص تأکید بیش از حد حزب توده بر سیاست اتحاد با طرفداران خمینى، در برخى موارد به ایجاد تنش در روابط با احزاب و سازمان هاى دیگر منجر گردید. در واقع یکی از بزرگترین گره گاه هاى سیاست حزب توده پس از انقلاب عدم برخورد با روحانیت ، جناح هاى گوناگون آن و شخص خمینى به عنوان رهبرخدعه گر و مکار انقلاب بهمن بود. متاسفانه رهبری حزب و سازمان نتوانست اقدامات و تدابیر شورای انقلاب را در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب را “حیله گری و عوام فریبی آخوندها” بنامند!

حزب توده و سازمان فداییان، روحانیون را از لحاظ طبقاتى،  طیف ناهمگونى ارزیابى مى کردند و متاسفانه اعتقاد داشتند که خمینى و یارانش بخش رادیکال این طیف اند. این دو تشکیلات در وراى شعارهای شبه انقلابى خمینى و هواداران او ، مبارزه اجتماعى درون جامعه را مى دیدند و بر این اعتقاد بودندکه مى توان با رادیکالیزه کردن جو جامعه و بسیج نیرو در پائین، حاکمیت را نیز در راستاى همین شعارها رادیکالیزه کرد. متاسفانه در چارچوب چنین سیاستی و همچنین سیاست اتحاد و انتقاد بود که به عنوان نمونه حزب توده ایران با وجود مخالفت با گنجاندن اصل ” ولایت فقیه” در قانون اساسى، حاضر شد وجود این اصل را در دوران خمینى و به طور ضمنى بپذیرد. منتهی رهبری حزب توده فراموش کرد که،  قانون اساسى براى دورانى طولانی و براى نسل آینده تدوین می شود و این کلاه گشادی بود که توسط خمینی و هوادارانش بر سر احزاب، سازمان ها، نیروهای ملی، مترقی، چپ و مهمتر از همه، مردم رفت.  تمرکز اینهمه قدرت و اختیار که مستقیم و غیر مستقیم از طریق اصول ۴ و ۵ و ٩١ تا ٩٩ و ١٠٧ و ١١٠ به یک فرد تفویض گردیده ، زمینه ای را فراهم کرد که حاکمیت فردى ، جایگزین حاکمیت خلق در ایران گردید. پذیرش ضمنى اصل ” ولایت فقیه” که تمامى اصول دیگر قانون اساسى را عملاً تحت الشعاع قرار می داد و زمینه را براى استقرار یک دیکتاتورى فردى واپس گرا و ارتجاعى فراهم مى کرد، از خطاهاى رهبرى حزب توده ایران و متعاقبا سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) پس از انقلاب بود. درست و اصولی این بود که اصل ولایت فقیه را قاطعانه و بطور صریح مردود اعلام می داشت و این یکی از نارسایی های رهبری حزب و سازمان ، در کاربرد اصل اتحاد و انتقاد در مورد خمینی بود. بطور کلی بایستی خاطر نشان ساخت که رهبری حزب توده و متعاقبا سازمان فدایی ، به جنبه اتحاد با جناحی از حاکمیت و نقش آن در جبهه متحد خلق پربهاء میداد. این ارزیابی منجر به آن گشت که آنها حساب خمینی را از دیگر عناصر ارتجاعی حاکمیت جدا کنند اما اصرار بر ادامه این سیاست بویژه پس از تغییر کیفی در ترکیب حاکمیت، بی شک خطای اساسی رهبری این دو تشکل چپ بود. در این دوره رهبری حزب توده و سازمان فدایی ، موظف بودند در اصل اتحاد و انتقاد تجدید نظر جدی بعمل آورده و ضمن اتخاذ خط مشی سیاسی – سازمانی مناسب در موضع اپوزیسیون کامل قرار گیرند ، که این امر انجام نگردید.

در ادامه توطئه هاى پى در پى امپریالیسم، خصوصاً آغاز جنگ ایران و عراق یکى از مهلک ترین ضربات بر پیکر انقلاب و جنبش انقلابى و آماده کردن زمینه براى استقرار دیکتاتورى در ایران بود. از جمله پیامدهاى فورى جنگ اعلام حالت فوق العاده در کشور، متوقف شدن اصلاحات ارضى و تشدید روند پایمال شدن حقوق دموکراتیک زحمتکشان و تشدید سرکوب آزادى هاى دموکراتیک بود. حزب توده و سازمان فدائیان(اکثریت) در سبک و سنگین کردن اولویت هاى خود در این مقطع، مهم را تحقق اصلاحات اجتماعى مى دیدند ، بنابراین به مسأله آزادى هاى دموکراتیک در جامعه کم بها داده و با این نگاه که حزب طبقه کارگر هیچگاه نباید مبارزه در راه حقوق اجتماعى را از نظر دور بدارد،  فراموش کردند که این پیکار نمى بایست مسأله آزادى هاى دموکراتیک را که شرط اصلى مبارزه در راه تحقق اهداف مرحله دموکراتیک انقلاب است را به مسأله ای فرعى مبدل سازد و این یکی دیگر از نارسایی های رهبری در پیاده کردن اصل اتحاد و انتقاد بشمار می رود. متاسفانه سیاست شکوفاسازی جمهوری اسلامی که توسط رهبری حزب توده و سازمان فدایی ، به سود رژیم و بر ضد منافع ملت ایران ، ضربات بسیار سختی به اعتبار جنبش فدایی و در مجموع، اعتماد توده مردم به جنبش چپ وارد ساخت و ما در این اعلامیه سعی در شفاف سازی صادقانه آن را ، برای توده های مردم میهنمان داریم.

انقلاب بهمن در مقطع زمانی معینی سیر صعودی داشت، ولی با وجود پاره ای دستاوردها نتوانست به وضایف عمده خود عمل کند و این شامل کلیه عرصه های اجتماعی، اقتصادی آنست. شکی نیست که رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی در ناکامی آن نقش تعیین کننده ای داشته ولی چنانچه اشتباهات نیروهای انقلابی و دموکراتیک نبود و پس از انقلاب، جبهه متحدی از نیروهای ملی ، مترقی ، آزادیخواه و چپ تشکیل می شد ، چنین فرجامی برای انقلاب محتوم نبود.

۵- ایران بعد از ۴۲ سال از انقلاب بهمن:

با خیانت روشن خمینی و سردمداران رژیم به آرمان هاى آزادى خواهانه ، استقلال جویانه و عدالت طلبانه توده هاى عظیم مردمى که در انقلاب بهمن ۵٧ شرکت کرده و فداکارى های شگرفى از خود نشان داده بودند ، باردیگر استبداد در میهن ما استقرار یافت. کارنامه ۴۲ ساله حاکمیت انحصارى روحانیت بر اهرم هاى قدرت ، کارنامه سیاهى از جنایت، بى عدالتى، ظلم و تخریب اقتصادى – اجتماعى، در ابعادى سهمگین، در میهن ماست.  میلیون ها بیکار، ده ها میلیون انسان زیر خط فقر، تخریب پایه هاى تولیدى کشور ، بجاى بنا سازى یک زیر ساخت اقتصادى سالم و متکى بر تولید ملى ، رواج خرافات و اندیشه هاى واپسگرایانه و تخریب فرهنگى جامعه ، خصوصاً در زمینه حقوق زنان،  ناهنجارى هاى اجتماعى در ابعاد بى سابقه و بى آیندگى میلیون ها جوان ایرانی ، از جمله بخشى از کارنامه رژیم ولایت فقیه در میهن ماست. بر اساس چنین دیدگاهى است که ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، انقلاب بهمن ۵٧ را یک انقلاب شکست خورده دانسته و اعلام می داریم : میهن ما به یک تحول بنیادین ، که عرصه هاى گوناگون زندگى مردم را در بر می گیرد ، نیازمند است . ما چنین تحول بنیادین را در چارچوب انقلاب اجتماعى امکان پذیر دانسته و اکیداً بر جدایى کامل دین از حکومت تأکید داشته و با هر شکل و چارچوبى از حکومت مذهبى مخالفیم.

ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، معتقدیم اختلاف در برداشت ها ، اختلاف بر سر مسایل گذشته ، از جمله مواضع نیروهاى گوناگون در جریان  این یا آن حادثه تاریخى نباید ملاک ما براى ایجاد جبهه ای واحد برعلیه رژیم باشد. در این زمینه هیچ سازمان سیاسى ، مترقى و انقلابى را نمى توان یافت که سالیان دراز مبارزه کرده باشد  و تاریخ مبارزه اش عارى از کاستى ها و فراز و نشیب ها باشد. ما به این گفته عمیقاً اعتقاد داریم که تنها ” مردگان اند که اشتباه نمی کنند.” حزب و سازمان ما در راه این مبارزه گروهى از بهترین و شایسته ترین فرزندان خود ، قهرمانانى که ده ها سال از عمر خود را در زندان هاى رژیم شاه و ولایت فقیه گذرانده بودند ، را فدا کرد و امروز با وجود همه این قربانى ها ، فاجعه ها و آوارهاى هولناکى که بر سر جنبش کارگرى ایران فرود آمده است ، همچنان استوار و پیگیر در راه رهایى کارگران و زحمتکشان از زنجیرهاى بى عدالتى و ستم مبارزه مى کند. چه سندى بالاتر از این در اثبات صداقت و پایدارى حزب و سازمان ما .

ما جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور ، با آگاهی از تفاوت در اندیشه های تشکیلاتی با صدای رسا فریاد می زنیم: با اتحاد در عمل ، پیش به‌سوی مبارزه با دیکتاتوری! ما با اعلام آمادگی برای اقدام مشترک از کلیه نیروهای ملی ، مترقی و آزادیخواه در داخل و خارج از کشور می‌خواهیم ، مبارزه با رژیم را پر طنین‌تر کنند و جمهوری اسلامی را هرچه بیشتر منزوی‌ سازند. در این کارزار، هماهنگی و همکاری تمامی نیروهای خواهان عبور، طرد و گذار از رژیم جمهوری اسلامی، نقش مهمی دارند. ما با علم بر اینکه ، مبارزه میدانی تمامی اقشار جامعه و طبقات اجتماعی در واکنش به شرایط حاکم بر جامعه ، نقشی اساسی در شکل‌گیری اتحاد نیروها منجمله کارگران، معلمین، بازنشستگان، کشاورزان، دانشجویان و مزدبگیران دارد، اما معتقدیم این امر مسئولیتی را که سازمان‌های سیاسی در تداوم و تقویت این اتحاد دارند، کم نمی‌کند.

کارگران و هم میهنان مبارز و قهرمان ایران!

به اعتراضات و گسترش نافرمانی های مدنی، متحدانه، به هر شکل و با استفاده از همه امکانات و روش ها بپیوندید. یگانه راه پیروزی بر رژیم، ایجاد نافرمانی های مدنی گسترده و حضور پر شور و میلیونی شما در صحنه مبارزه با دیکتاتوری ولایی است.

جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور

۱۴ شهریورماه ۱۴۰۰

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c-%d9%87%d9%85-%d8%aa%d8%a7%da%a9%d8%aa/feed/ 0 6385
نقشه های شوم برای ایران و افغانستان و منطقه http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%85%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%85%d9%86/#respond Mon, 06 Sep 2021 09:01:53 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6382 دکتر ناصر زرافشان

آمریکا در افغانستان شکست نخورد. این کشور را تحویل طالبان داد. این تحول حاصل تغییر استراتژی آمریکا بوده است. مهم ترین درسی که ایرانی ها می توانند از این تجربه بگیرند این است که آمریکا و ناتو در هیچ جا دموکراسی، حقوق بشر و مدنیت به همراه نمی آورند

دکتر ناصر زرافشان

دکتر ناصر زرافشان روز جمعه گذشته (۱۲ شهریور) در کلاب هاوس «کلاب مکث» سخنرانی کرد. این سخنرانی تحت عنوان «نقشه های شوم برای ایران و افغانستان و منطقه» صورت گرفت. او در این سخنرانی شکست آمریکا در افغانستان را رد کرد و گفت آمریکا افغانستان را تحویل طالبان داد و مثل نبرد ویتنام شکست نخورد. این تحول حاصل تغییر استراتژی آمریکا بوده است. دکتر زرافشان تاکید کرد مهم ترین درسی که ایرانی ها می توانند از این تجربه بگیرند این است که آمریکا و ناتو در هیچ جا دموکراسی، حقوق بشر و مدنیت به همراه نمی آورد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/iran/%d9%86%d9%82%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%88%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%85%d9%86/feed/ 0 6382
تحولات افغانستان http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/#respond Sat, 28 Aug 2021 13:30:47 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6359 کاوه آهنگر

رسانه های جمعی غرب چنان وانمود می سازند که تحولات افغانستان تحولات یک شبه و تصادفی بوده است و برای اثبات نظریه ایشان و پنهان ساختن واقعیت های ضروری و تاریخی در افغانستان به دلیل تراشی های این چنینی می پردازند تا خود را از زیر بارمسئولیت وضعیت کنونی و ظهور طالبان خارج سازند.

۱- فاسد بودن حکومت در کابل
۲- خسته شدن مردم از جنگ
۳- بند و بست های پشت پرده امریکا با پاکستان
۴- ورود ایران در حمایت از طالبان
۵- ورود روسیه وچین به عرصه سیاسی افغانستان
۶- دشمنی چین و روسیه با آمریکا
۷- به بن بست رسیدن اتحاد آمریکا با اروپا
۸- حکومت فردی و استبدادی کرزای و اشرف غنی
۹- فریب خوردن دستگاه اطلاعاتی غرب
۱۰- قراردادهای ترامپ با طالبان
۱۱- بی کفایتی بایدن در ادامه گفتگوبا طالبان
۱۲- تغیرسیاست کلی آمریکا در خاورمیانه

و دلایلی از این قبیل که می توان به شمار آنها افزود. اما هر کس با اندک اطلاعات تاریخی و سیاسی به خوبی درک می کندکه هیچ یک از این دلایل و یا مجموعه،یا بخشی از آنها ،دلیل اصلی فروپاشی حکومت افغانستان نبوده است.

چون در اصل برای فروپاشی یا تغیر کیفی یک پدیده فقط وفقط یک دلیل اصلی( تضاد اصلی) بیشتر وجود ندارد و سایر عوامل باید در کنار تغیرات در تضاد اصلی پدیده رشد و تکامل پیدا کند.

مثلا اگر فقط فاسد بودن حکومت افغانستان مطرح باشدبه حکومت های آسیای میانه ( تاجیکستان ، ازبکستان …..)و یا خاورمیانه(عربستان ، ایران ، سوریه ، لبنان ……..) همگی می بایستی با کوچکترین تکان سیاسی و نظامی تا کنون سقوط کرده باشند .

اگر حکومت فردی و استبدادی مد نظر باشدکه این نوع حکومت ها از شماره بیرون است . اگر معامله پشت پرده با پاکستان مطرح باشد که از ورود ارتش سرخ به افغانستان چهل سال می گذرد و اتحاد آمریکا و پاکستان در باره سرنوشت افغانستان همیشه پابرجا بوده است و …..

برای دلایل فوق الذکر مثال های متشابه و نقض کننده بسیار است . در تمام این موارد چیزی که رسانه های غربی آن را پنهان می کنند ، دلایل تاریخی ، طبقاتی ، ایده ئولوژی است، آنچه که موجب فروپاشی حکومت افغانستان شد را می توان دریک جمله خلاصه کرد.

شونیسم مذهبی – ملی

در هیچ کجای جهان تضاد آنتاگونیستی بین مذهب و ملی گرایی وجود نداشته است چون ملی گرایی و ناسیونالیسم برای ادامه حیات خود از تمام امکانات بالقوه جامعه استفاده می کند مثال بارز ترکیب این دو باهم انقلاب گاندی در هند و رسیدن به استقلال آن کشور است.ملی گرائی نیروی کهن تاریخی است که در لباسهای مختلف می تواند به حیات خود ادامه دهد. مثال بارز آن مائوئیسم در چین می باشدکه در زیر لباس سوسیالیسم ناسیونالیسم افراطی در چین رشد می کندکه تابه امروز ادامه دارد.شونیسم در چین یکی از پایه های اصلی حکومت آن کشور است. ملی گرایی ناصر از حمایت تمام مردم عرب زبان برخوردار است. حکومت ملی مصدق مورد حمایت همه اقشار مردم ایران است و خلاصه اینکه ، ملی گرایی و حالت افراطی آن یعنی شونیسم می تواند از حمایت همه اقشار جامعه با انواع تفکرات مختلف و به ویژه از حمایت ایده ئولوژی مذهبی حداقل برای مدت طولانی برخودار شود. در جنگ ایران و عراق هم ملی گرایی در اوائل جنگ با مذهب پیوند عمیقی برقرار کرد. و شونیسم افراطی را پدید آورد ، هر چند به خاطر تضادهای طبقاتی به تدریج برای مدتی مذهب بر ملی گرایی غالب بود ولی این تفوق به تدریج به نفع ملی گرایی در حال تغیر است.شونیسم حتی در قرن ۲۱ م در کشور امپریالیسم آمریکا رشد کرد ( ترامپ ) .

به یاد داریم که مردم افغانستان برای رسیدن به استقلال از انگلستان در مبارزه ناسیونالیستی شرکت کردند به همین جهت مبارزات ناسیونالیستی برای مردم افغانستان بیگانه نیست. این مبارزات حتی در دامن یک کشور عشیره ای و نه حتی فئودالی و نه حتی به هیچ وجه سرمایه داری رخ داده است. در کشوری که طبقه متوسط سرمایه داری وجود نداردو میخواهد مبارزه ناسیونالیستی شکل گیرد بدون تردید. باید از طرف سایر نیروها ی اجتماعی ، فی المثل مذهب حمایت شده باشد.

در ادبیات سیاسی کلاسیک زمانی با واژه ناسیونالیسم روبرو می شویم که پس از انقلاب کبیر فرانسه است ، بنابر برداشت مارکسیسم از تاریخ ناسیونالیسم حاصل پیدایش و به قدرت رسیدن طبقه متوسط ( بورژوازی ) است و بدین ترتیب از سال ۱۸۰۰ به بعد که بورژوازی حاکم بلا منازع سیاسی کشورهای اروپایی شد با ناسیونالیسم ( ملی گرایی ) روبرو می شویم. که در مقاطع مختلف این ناسیونالیسم در لباس لیبرالیسم ، فاشیسم ، نازیسم ظاهر شده است ودر حالت تک بعدی خود که با مذهب یا نژاد پرستی همراه شده تبدیل به شونیسم افراطی شده است و با پیدائی امپریالیسم در جنگ چهانی اول انواع و اقسام شونیسم توسعه و گسترش میابد چون این نوع شونیسم افراطی برای تقسیم بازار جهانی به نفع امپریالیسم بسیار کارآمد می باشد و بعد از جنگ جهانی اول ، شونیسم برای مبارزه خشن برعلیه سوسیالیسم و کمونیسم به کار گرفته شد. اما در جهان سوم که طبقه متوسطو صنعت گر رشد نکرده بود و این ملت ها مواجه با ورود استبداد مستقیم به کشورشان شدند ، ناسیونالیسم به چهره ضد استعماری در میان این ملت ها رشد گسترده ای یافت و در واقع آنتی تز استعمار غرب گردید. این روند به خوبی در زمان استقلال یافتن افغانستان و در جنگ های ضد استعماری بر علیه انگلستان به رهبری امان الله خان خود را نشان می دهد. در واقع در کشور عقب مانده افغانستان تضاد بین منافع کشورهای استعمار نیروی محرکه جنبش های آزادی بخش ملی و ضد استعماری شد و این روند در تمام کشورهای عقب مانده که فاقد طبقه متوسط هم بودند روندی غالب و سر کرده شد ه و ناسیونالیست ها رهبری مبارزه برعلیه استعمار را بدست گرفتند . این موضع هنوزهم تا زمان ما از اعتبار خود بر خوردار است.

به هر حال این ملی گرایی افراطی (شونیسم ) احتیاج به لباس ایدئولوژیک داشت و مذهب می توانست که این لباس را بر تن آن بپوشاند. همراهی روحانیون افغانستان با امان الله خان (غازی ) در جنگ برعلیه استعمار انگلستان به خوبی و کارآمدی مورد استفاده واقع شد . بدین ترتیب مذهب از نظر تاریخی متحدی برای مبارزه بر علیه استعمار خارجی بود و چنین سابقه تاریخی در افغانستان وجود داشت که تبلور و ظهور کامل وحدت بین شونیسم ملی گرایی…. و مذهبی را در هنگام ورود ارتش سرخ به افغانستان دیدیم که به کمک نیروهای خارجی تمام اصلاحات انقلابی حکومت انقلابی افغانستان را دچار شکست ساخت. به طور نمونه یکی از دلایل مبارزه با سوسیالیسم در افغانستان این بود که حکومت افغانستان می خواست به دختران شناسنامه بدهد و امکان سوادآموزی را برای آنها فراهم کندو یا زمانیکه حکومت افغانستان دست به اصلاحات ارضی و تقسیم زمین بین دهقانان نمود ، برخورد دهقانان به دلیل آنکه می گفتند این زمین ها قصبی است سندهای زمین خود را داوطلبانه به فئودالهای محل تحویل می دادند.
به هر حال در افغانستان با سابقه ،تولد، و رشد شونیسم ملی و مذهبی روبرو هستیم و این نیروی محرکه تمام جنگ ها و تغیر حکومت ها بوده و هست .پس جای تعجب نیست .که این نیروی تاریخی بدون هیچ مقاومتی بتواند در مدتی کوتاه بر افغانستان مسلط شود. صرف نظر از زدوبندهای سیاسی کشورهای بزرگ و فساد حکومت……

به هر حال این شونیسم ملی – مذهبی یکبار در سالهای ۱۹۲۰ انگلستان را شکست دادو یکبار در ۱۹۸۰ اتحاد شوروی را شکست داد. واین بار در قرن بیست و یکم امپریالیسم آمریکا ومتحدانش را شکست داد.

این شونیسم ملی مذهبی با ملت و فرهنگ و تمدن افغانستان پیوند ارگانیک دارد و از آن جدا شدنی نیست مگر در طی زمان بسیار بلند و با کمک نیروهای مترقی داخلی و خارجی به رهبری طبقه کارگر این امر صورت بگیرد که خواهد گرفت.

همراه با مطالب گفته شده فوق، باید در کنار این فروپاشی، به پیری و فرسودگی امپریالیسم که در سرآغاز آن هستیم توجه کرد . این امپریالیسم رمق دهه ۱۹۵۰و ۱۹۶۰ را برای دخالت در کارجهان را،دیگر از دست داده است و به دلیل رسیدن به حالت احتضار خود که ضرورت تاریخی دارد از ورود کردن به کار جهان بازمانده و خواهد ماند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/feed/ 0 6359
تحولات افغانستان: کابوس یا واقعیت؟ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b3-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa%d8%9f/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b3-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa%d8%9f/#respond Wed, 18 Aug 2021 06:35:29 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6336 پایان و آغاز یک دوره؟ رخدادهای این روزهای افغانستان همچون زمین لرزه ای ۸ ریشتری است که ارتعاشات آن نه فقط در منطقه که در دوردست های این دهکده جهانی هم احساس می شود. گوئی که براستی تاریخ در جهتی وارونه به تاختن در آمده است.  آنچه که در افغانستان می گذرد بیش از آن که به عنوان یک واقعیت باورپذیر بنظرآید، به کابوس وحشتناکی می ماند که در برزخ بین خواب و بیداری رخ می دهد. اما وقتی چشمان خود را باز می کنیم بجای که این کابوس لعننی و وحشت آفرین از مقابل دیدگانمان محو شود بیش از پیش واقعیت هولناک خود را به نمایش می گذارد. گوئی با چشمانی بهت زده به تماشای فیلمی نشسته ایم پیرامون وقایع آخرالزمان که در آن زامبی ها زنده شده از گور برخاسته و بسوی شهرها روانه می شوند!

تقی روزبه

وقایع افغانستان پایان یک دوره و آغازدوره تازه ای را رقم می زنند: از وقایع پس از ۱۱ سپتامبر، که با لشکرکشی بزرگ آمریکا به افغانستان (‌و نه تنها آن) شروع و اکنون با فراربزرگ دولت آمریکا و متحدانش پایان می گیرد. هدف اعلام شده: درهم شکستن تروریسم بود. نتیجه: پهن کردن فرش قرمز در جلوی پای همان ها که بیست سال پیش سرنگونش کردند: مبین یک شکست کامل و شنیدن صدای در هم شکستن اتوریته بزرگترین ابرقدرت جهان. گواین که مسیراین فاجعه در زمان ترامپ هموارشده بود، اما محصول آن نصیب دولت بایدن شد که چه بسا همچون زمان کارتر و شاه پی آمدهای خود را داشته باشد. بی تردید تبیین این فاجعه عروج و چگونگی مواجهه با آن حامل درس های بزرگی برای جهان کنونی است که هنوز باید ویژگی ها و مختصات اصلی آن صورت بندی شوند و بهمین دلیل آن چه را که مطرح می شود باید با قیداحتیاط در نظرگرفت:  

وارونگی تاریخی؟!

وقتی از پایان و آغاز یک دوره سخن می گوئیم، سخن  از ورود به یک مرحله پرتب و و تاب دوره انتقالی است که قواعدش کهنه و منسوخ و بی اعتیار می شونددر عین حال که با قواعد حدید و پیشروئی در خورزمانه جایگزین نمی شوند. بنابراین در دوره کشاکش و باصطلاع عدم تعیین و قطعیتی قرارداریم که هنوز معلوم نیست که کدام روند یا روندها دست بالا را خواهند داشت. جهان در چنبره بحران های بزرگ و وجودی ( و در رأس آن ها سه بحران سترگ شکاف های عظیم طبقاتی عنان پاره کرده،‌ بحران دموکراسی نیابتی و سترون شده و بحران زیست محیطی در حال خارج شدن از کنترل ) قرارگرفته و به سبب آن ها، شکاف بین بالائی ها و پائینی ها از یکسو و بین بلوک قدرت در حال تزاید است. لاجرم در معادله نتوانستن و نخواستن، ناتوانی از کنترل جهان در حال اوج گرفتن است و در پائین نیز نسبت توازن بین جنبش های ترقی خواهانه و ارتجاعی معادله نخواستن را مخدوش و آن را در هاله ای از ابهام قرارداده است. دوره ای آکنده از فرصت ها و تهدیدها که درمجموع موجب بوجودآمدن شرایط بسی حساس و خطرناک کنونی شده است. اگر در مقام قیاس، خروج و بخوانیم فرار آمریکا در دمادم شکست جنگ ویتنام و فتح سایگون، در زمان خود به گونه ای باخت دولت آمریکا و متحدانش و برآمد به نیروهای چپ و رادیکال و ضدسرمایه داری و ضدامپریالیستی و کلا بلوک شرق آن زمان را بازتاب می داد، اینک فتح کابل و فرارآمریکا درجهتی معکوس با برآمدیک نیرو و جنبش ارتجاعی و ضدانسانی همراه است که بیانگر خصیصه بخشی از وضعیت کنونی و البته نه همه جوانب دوره ای را تشکیل می دهد که داریم به آن ورود می کنیم. البته درمورداین گونه خروج آمریکا و ناتو از افغانستان باید به تغییراولویت های آمریکا هم که از قضا مستقل این حزب یا آن حزب (ترامپ یا بایدن هست) اشاره کرد. تهدیدناشی از عروج چین به عنوان قدرت اول جهان و خطر از دست دادن موقعیت برترآمریکا پس از جنگ جهانی دوم، سبب شده است که با تمرکز آمریکا بر شرق آسیا و چین افغانستان تا حدزیادی اهمیت استراتژیک پیشین خود را برای آمریکا و متحدانش که بیشتر مدیون خطوط استراتژیک دوره جنگ سرد و تا حدمعینی ناشی از خطراضطراری تبدیل شدن آن به یک پایگاه صدورتروربسم ( در پی ۱۱ سپتامبر) بود از دست بدهد. ضمن آن که افغانستان از اساس فاقد آن گونه ثروت های طبیعی مثل عربستان و کویت و قطر و امارات است که دارای جاذبه ویژه ای باشد.

یک «ضد رخداد» و به کدام سو؟!

تاریخ همواره ترکیبی پیچیده و تو در تو بوده است از روندهای پیشرو و پسرو و افول و عروج آن ها که اینک در یکی از آن بزنگاه های مهم وارونگی آن قرارگرفته ایم که بی گمان با پی آمدها و پژواک گسترده اش نقطه عطفی خواهد بود در تاریخ شکست ها و پیروزی ها و منبع بسی تحلیل ها و ارزیابی ها، نه فقط در سطح افغانستان و منطقه که در سطح جهان. در حقیقت فاجعه افغانستان فرکانس و بیان فشرده ای است از آنچه که در جهان می گذرد و پیوندوثیق و تنگاتنگی بین آن و بحران حاکم بر جهان وجود دارد.

اگر کسی بخواهد از پدیده وارونگی در تاریخ و فقدان غایتمندی در آن مثال بارزی بزند،‌ بی تردید تحولات کنونی افغانستان مثال خوب و گویائی برای آن خواهد بود که نشان دهد که کائنات و مشخصا تاریخ به خودی خود به سوی غایتی پیشینی و از پیش مقرر حرکت نمی کند، بلکه به تبع ماتریالیسم تصادفی ( و فرایندهای زایش و انهدام و مرگ و آشوب برآمده از آن که درکل جهان هستی برقراراست) همه چیز منوط به کشاکش نیروها و کنش و واکنش ها و چگونگی اتصالات پدیده هایی هستند که در تصادم یا در پیوند با یکدیگر به تحولات در محدوده های تاریخی خود معنای مشخص می دهند. و حتی باید بدان افزود که بدون حفاظت از آن بخش از دست آوردهای مثبت تمدن بشری، آن ها هم فرار بوده و الزاما پایدارنیستند: خطرتبخیرتمدن!. در حقیقت فاجعه افغانستان در کنه و جوهرخود بیان فشرده فاجعه ای است که در ابعاد و اشکال مختلف در جهان کنونی و لو هنوز در محدوده فرکانس هائی پائین تری جاری است. نگاهی به همین وجه خاص بودگی بحران در عین عام بودگی اش که به آن ویژگی یک «ضدرخداد» می دهد، دلمشغولی این نوشته است:

چرا عمق فاجعه در افغانستان مضاعف است؟: قبل از هرچیز بدلیل بازگشت پیروزمندانه یک ارتجاع امتحان پس داده و عملکردمبهوت کننده مدعیان مبارزه با ارتجاع و تروریسم! و چرا در عین حال این وارونگی بخشی از وارونگی جهان معاصر و نشانه ای از بحران و بن بست آن، بحران گندیدگی سرمایه داری مستولی برجهان است؟ آیا بنظرشما در شرایطی که کل جهان و ناتو و در رأس آن آمریکا بخصوص پس از ۱۱ سپنامبر افغانستان را شخم زد و امروز که پس از بیست سال و بقول خودشان یک تریلیون دلار هزینه از طالبان می خواهند که برای فرارآبرومندانه به آن ها و دپیلمات هایشان مجال و مهلت بستن چمدان ها و سوزاندن اسنادشان را بدهند، این چنین گرفتار گردبادسرگیجه آوری می شوند که حتی فرصت جمع آوری مهمات و تسلیحات انباشته شده خود در پادگان ها را هم نداشته باشند و بدست خودشان طالبان موتورسوار و تفنگ بدست را با آخرین تجهیزات و وسائل مدرن و پیشرفته جنگی که در خواب هم نمی دیدند مسلح سازند، چنین تحولات و رویدادی یک ضدرخدادتاثیر گذار محسوب می نمی شود؟ آیا می توان از آن همچون رخدادی ضدانقلابی که جهان را به لرزه افکنده است، نام نبرد؟ بهرصورت، ظهوریک ارتش تازه و مسلح به آخرین ابزارها توسط یک نیروی بغایت ارتجاعی و واپسگرا در قلب خاورمیانه دستخوش بحران و آتش به چه معناست؟ آیا به آن معنانیست که بحران افغانستان را نمی توان صرفا درخودش بررسی کرد مگر آن که آن را در بطن یک بحران عمیق جهانی و عملکرد قدرت ها و جهانی سرمایه داری شده موردبررسی قرارداد؟. این که روزی به گسیل ارتشی بزرگ به جنگ طالبان بروند و سرنگونش کنند و روزی دیگر با دورزدن حکومت مرکزی و دست نشانده، با آن ها حول تقسیم قدرت و در حقیقت انتقال قدرت به مذاکره پرداخت، در حالی که طالبان حتی به تشریفات انتقال قدرت هم پای بند نشد و به زیرهمه قول و قرارهایش زد، با کدام قواعدجنگی و یا مراودات دپیلماتیک خوانائی دارد؟ و عجیب نیست که خروجی آن منجر به متلاشی کردن کامل روحیه مقاومت ارتش بازپرورده شده صدها هزارنفری و دولتمردان وابسته و دخیل بسته به تصمیم و اراده دولت آمریکا از یکسو و مردم مات و حیران از این هم گشاده دستی از سوی دیگر منجر شود. وزیردفاع انگلیس که خودیکی از دست اندرکاران اصلی در این بحران است، ضمن اعتراف به عمق فاجعه ای که حاصل عملکردچندین دهه ای خود وآمریکا و سایرمتحدان ناتو در افغانستان است، می گوید وقتی دولت آمریکا نسبت به هشدار ها و پی آمدهای خروج شتابزده وقعی نه نهاد، کشوراو از بقیه کشورهای ناتو خواست که در غیاب خروج آمریکا یک نیروی مشترکی برای کنترل اوضاع و درحقیقت مدیریت سنجیده عقب نشینی تشکیل بدهند که با استقبال هیچ دولتی از شرکاء ناتو مواجه نشد و این درحالی بود که پی آمدهای عروج و سلطه یک جانبه طالبان بر کابل مانند تشدیدسرکوب ها و جان غیرنظامیان و خطر جنگ های داخلی و جان گرفتن و ظهوردوباره القاعده و داعش و تشدیدبحران و یا خطرجنگ در مرزهای آن با دیگرکشورهای منطقه و یا عواقب یک بحران بزرگ پناهندگی برای اروپا و جهان، برکسی پوشیده نبود. نحوه برخورددولت دولت آمریکا و متحدانش با طالبان از جهاتی تکرارهمان برخوردی است که دولت وقت آمریکا در زمان انقلاب ایران با خمینی و شاه و مذاکره و سازش با نمایندگان خمینی و بیطرف کردن ارتش و غیره داشت که در این میان فراراشرف غنی نیز بی شباهت به فرارشاه نیست. بنابراین تکرارهمان رویکردها در چنین مقاطع بحرانی چیزی بیش از ارتکاب به یک خطای سیاسی و تاکتیکی و یا غافلگیری را نشان می دهد:

در حقیقت عروج مجدد و فاجعه آمیز پدیده ای مثل طالبان بیانگر سه گزاره مهم زیر است:

۱- وقتی جهان توسط امپراطوری جهانگشای سرمایه در سودای سود و انباشت سرمایه شخم زده و زیر و رو می گردد، و در چنین وضعیت فراگیری چیزی بیرون از قلمروسرمایه وجودندارد، تمامی رسوبات کهن و بجامانده تاریخی به سطح آمده و معاصر می شوند و به نحوویژه ای به شکل تغذیه و ستیز با سرمایه داری در هم می آمیزند. وجودچنین رابطه ای بین آن نوع دست اندازی ها و شخم زدن ها با این نوع بروندادهای آکنده از فاجعه، بیانگر وجودرابطه ای درونی و ارگانیک بین پیکره سرمایه داری و انگل های درونی آن پیکره است. آن ها از هم جداناپدیرند و در واقع سرمایه داری واقعا موجود به همراه این گونه انگل هایش، کل واقعیت سرمایه داری حاکم برجهان را تشکیل می دهد. آن ها یکدیگر را تولید و بازتولید می کنند. ترکیب رسوبات و انگل های بازمانده تاریخی و میزبانی آن ها توسط بدن سرمایه داری هزارچهره بیانگرچگونگی روندجهانی شدن سرمایه است. طالبان ها، داعش ها و القاعده ها و یا جمهوری اسلامی ها و کلا پارادایم اسلام سیاسی و بنیادگرا و البته نه فقط آن ها، به مثابه انگل هائی هستند که بدون وجودیک بدن میزبان و بهره برداری از آن- نظام سرمایه داری جهان گستر- فی نفسه قادر به معاصرشدن و زیست هم چون یک نظام نیستند.

۲- نظام حاکم بر جهان و آن قرارداداجتماعی برآمده از جنگ دوم با هژمونی دولت و سرمایه های آمریکائی، مدت هاست که بدلیل تغییر محتوای جامعه جهانی و توازن قوا و کشاکش بین آن ها،  شکل حاکم و محتوای دگرگون شده و تنظیم مناسبات بین آن ها، با تنش ها و بحران های فزاینده و غیرقابل کنترلی مواجه شده است. در شرایطی که روندها و پدیده های نو و ترقیخواهانه هنوز به قدرلازم پیکربندی نشده باشند و جنبش های معطوف به آن مداوما توسط سیستم سرمایه داری باشکال گوناگون مسخ و یا سرکوب می شوند، در ملتقای چنین خلئی، فرصت جهش و برآمدنیروی حتی تاریخا ارتجاعی تر، یا همان انگل های همزی با سرمایه داری، فرصت برآمد و جهش پیدا می کنند و به نوبه خود بر ابعادگندیدگی جهان می افزایند و زندگی و آزادی را مستقیما موردتهدید قرار می دهند. چنان که بکرات شاهدش هستیم بیان عریان چنین بربریتی را می توان در تبدیل انسان ها به ابزارهای انهدام و بمب های انتحاری و آماده انفجار مشاهده کرد. باین ترتیب سرمایه داری دستخوش بحران وجودی، بجای آن که قادر باشد رسوبات و لجن های تاریخی را بروبد برعکس آن ها را بالا آورده و فراتر از آن به پیشانی و اندام خود می آلاید!

ج- عروج مجددطالبان در شرایطی که در آن بحران سرمایه داری تعمیق یافته و کفه اقتدارگرائی و ناسیونالیسم و نژادپرستی و غیره به عنوان گرایشی نیرومند در حال سنگین تر شدن است، تصادفی و بی ارتباط با چنین روندی نیست ـچنان که وعده پیشاپیش چین به طالبان برای برسمیت شناختنش نمونه روشنی از آن است). چنان که تشدیدشکاف ها در اردو و صفوف قدرت های بزرگ و یا نوظهور سرمایه داری چه در بلوک غرب و از جمله در خودآمریکا به عنوان دژاصلی سرمایه داری و چه در اروپا با رشدراست افراطی و یا برآمدبلوک شرق به سردمداری چین تازه نفس، و همچون تبلوربرآمداقتدارگرائی در دوره کنونی، نشان دهنده آن است که چرا این چنین عروج و بازگشت مجددطالبان با بی اعتنائی و عدم حساسیت جهانی و مشخصا قدرت های بزرگ و یا نهادسازمان ملل و چه بسا رضایت ضمنی شماری از آن ها، از جمله از سوی حکومت اسلامی ایران، که پیشاپیش عنوان امارات اسلامی را بکارگرفته است، مواجه می شود و اگر هم بعضا هشدارهایی لفظی برحسب تعارف ابراز می شود مثل هشداردبیرکل سازمان ملل نسبت به تشدیدجنگ های داخلی و خطرافزایش سرکوب و یا نصحیت کردن اتحادیه اروپا و هشدار به طالبان نسبت به خطر منزوی شدن، چیزی بیش از لفاظی و گفتمان درمانی به هنگام وقوع فاجعه نیست. بی تردید نبود واکنش های بسنده از سوی دولت ها و جامعه جهانی به نوبه خود در تشویق طالبان برای تشدیدتهاجم و خیز برداشتن جهت تسخیرکل افغانستان و کابل بی تاثیر نبوده است.

به کجا رهسپاریم و با چه چشم اندازی؟

بحث را در دوسطح نقش عوامل داخلی و جهانی در بحران فاجعه افغانستان پی می گیریم و نخست از منظر داخلی :

تاریخ هرچه هم که به محاق تاریکی برود هیچ گاه یک دست نیست و هیچ قدرتی تاکنون نتوانسته است آن را یکدست ساخته و امیدها و شفق های صبحدم را از سینه آسمان بروبد.

بی تردید این که چهل و اندی سال پس از عروج پارادایم اسلام سیاسی، پارادایم تازیانه و اطاعت مؤمنان، و ایفاء نقش انواع گونه ها و شاخه های اصلی به همراه پارازیت هایش، و آشکارشدن چهره واقعی و درجه سترونی ویرانگرشان، و در موردطالبان بویژه بازگشت پر هیبت اشان به اریکه قدرت پس از بیست سال که فجایع آن هنوز هم از خاطره ها محونشده است، و اکنون بازگشت کابوس وارش برصحنه تاریخ، آن هم در برابر بزرگترین ابرقدرت جهان وخروج افتضاح آمیزش، اگر بارنخست تراژدی بود طبعا اینک بیش از یک ظهورکمیک صرف، بلکه ظهوری است به شکل توأمالن تراژیک- کمیک بر صحنه تاریخ و دهن کجی آشکار به تمدن بشر و آزادی و حقوق جهان شمول انسانی، به کرامت زنان و برابری و به امیدها و رؤیاهای نسل های جوان. البته طالبان معجونی است مرکب از اسلام سیاسی و معاصرشدگی (در پیوند با جهان معاصر) با قرائت خاص خود از اسلام و با نام امارات اسلامی که علاوه بر یدک کشیدن رسوبات و باورهای کهن اسلامی و با مناسبات پدرسالارانه، سوار بر تبار و قوم گرائی و طایفه گری یک جامعه متکثر و چندقومی و تباری افغانستان هم هست و حامل برتری طلبی یک قوم و طایفه بر سایراقوام و طوایف و بطریق اولی بر کل شهروندان فارغ از این گونه طایفه گری، درحالی که این قوم حتی شامل اکثریت عددی سکنه افغانستان هم نیست. بدیهی است که این گونه ولع سلطه طلبی، قدرت به چنگ آورده را شکننده تر می کند و امکان بروزاعتراضات و حتی خطر جنگ های داخلی را دامن می زند. گرچه پیروزی طالبان برق آسا و حتی بهت آوراست اما تصرف سریع قدرت در جامعه ای متکثر و آکنده از بحران که با بهره گیری از خلأ قدرت و آچمزشدگی جامعه ممکن شده است، بهمان اندازه دشوار و لقمه ای گلوگیر خواهد بود. بطوری که دوره پس از کسب سریع قدرت را، به نحوی اجتناب ناپذیر و چه بسا سریعتر از آنچه که انتظارش می رود تبدیل به آغازروندهای معکوس نماید. از جمله با فرایند تجزیه و بهم ریختن یک پارچگی قدرت مستقر که وحدتش را در مرحله پیشاکسب قدرت مدیون مبارزه علیه دشمن مشترک بوده است. ضمن آن که طالبان جریانی است امتحان پس داده و لاجرم نمی تواند هیچ توهمی نسبت به خود در بین مردم داخل افعانستان و جهان بر انگیزاند و بهمین دلیل هم انتظار می رود که قدرت تازه صعودکرده پس از افتادن آب ها از آسیاب و خشک شدن عرق معرکه نبرد، فاقد فرصت مانورچندانی برای فریب دادن افکارعمومی و خریدزمان برای تثبیت خود باشد. گو این که قاعدتا ارتجاع این بارآموخته تراست و در قیاس با گذشته می داند که چگونه در روزها و ماه های آغازین کسب قدرت با دادن وعده و وعید به داخل و جهان حساسیت کمتری علیه خود بر انگیزد تا شاید از این طریق مسیرتثبیت خود را هموار سازد. گرچه سخن گفتن از تثبیت برای چنین حکومتی زیادی خوش بینانه است. اما مسأله مهم تر در افغانستان آن است که گرچه دولت قبلی و سرنگون شده از یکسو و حضور طولانی طالبان در آن خطه از سوی دیگر به عنوا ن دوسنگ آسیاب اجازه رشد و صف آرائی لازم و به موقع را به جریان های سوم یعنی نیروی مقاومتی مرکب از زحمتکشان و بخش های مدرن و پیشرو جامعه و ساکنین شهرهای بزرگ و زنان و دانشجویان و هنرمندان و فعالین اجتماعی نداد، اما عروج قطب فوق ارتجاعی و واپسگرای طالبان به سکوی قدرت، به معنی به پایان رسیدن این دوگانه معیوب و ویرانگر و نیز زمان مواجهه قدرت تازه با معضلات افتصادی و دپیلماسی و در یک جامعه پیچیده متکثر و چندقومی و شهروندان بخصوص در مراکز و شهرهای بزرگ و کلا گلاویز شدن با بحران های انباشته شده است. دولت طالبان بدون داشتن نفوذ و عقبه اجتماعی لازم بویژه در شهرهای بزرگ و بدون داشتن توان دست و پنجه نرم کردن با مشکلات عظیم موجود، بعیداست که بتواند قدرت را تثبیت کند و تنها حربه اصلی او ایجادهراس است که باید به نحو ی سنجیده و مقتضی خنثی شود. از همین رو بنظر می رسد در پی فرونشست شوک های اولیه و غافگیری ها و افسون شدگی های ناشی از یک بازگشت حیرت آور، عقربه زمان و سیررویدادها به زیان آن ها به به سودمردم به حرکت در آید. چرا که در اصل این پیشروی های برق آسا، که توانست تقریبا همه ایالات و شهرها و ایالات را به سرعت حتی بدون درگیری قابل توجهی تسخیرکند، نه ناشی از توان و قابلیت و درجه مقبولیت این جریان مافوق ارتجاعی و امتحان پس داده که اساسا ناشی از خلأ قدرت و در هم شکستن روحیه مقاومت و فضای آعشته به هراس و بهت زدگی صورت گرفت که همزاد و محصول تصمیم و رویکرد دولت آمریکا و دست نشاندگانش مبنی بر سازش با طالبان و عقب نشینی سریعشان بود که بسا بختکی بر فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان نازل شد. پیشتر بهره گیری از این نوع خلأ قدرت و هراس افکنی توسط داعش در عراق را شاهدبوده ایم. گرچه حضورطالبان و درجه نفوذ و پیوندش با جامعه افغانستان با داعش قابل مقایسه نیست، اما مانع این واقعیت هم نمی شود که این پیروزی برق آسا بیش از آن که ناشی از قدرت و توانائی طالبان باشد مدیون خلا قدرت و سراسیمگی و آشتفگی طرف مقابل و از جمله فلج شدگی حکومت مرکزی و هم چنین محصول زین عوض کردن در حین جنگ توسط دولت آمریکا بود که هیچ فرمانده قابلی آن را صورت نمی دهد، و البته هم چنین در غیاب نوعی کرختی حاکم برجامعه و عدم آمادگی و آرایش دفاعی آن.

اما با عروج یک تنه طالبان به قدرت، با تغییرصورت مسأله، عوامل مقوم چنان پدیده ای تعییرجهت داده و در مسیر تجزیه و پراکندگی قرار می گیرد. گرچه این هنوز به معنی بازگشت زامبی ها-مردگان زنده شده- به زیستگاه طبیعی خودشان نیست، و متأسفانه چنین بارگشتی چه بسا آسان و بدون هزینه های سنگین هم نباشد. اما مهم است بدانیم که بهرحال وضعیت پات شدگی کنونی هم قابل دوام نیست. مات شدگی جامعه و نیروهای پیشرو البته تصادفی نبوده و ناشی از دوقطبی شدن جامعه بین دولت مرکزی و حامیانش و طالبان بوده است که حالا باید بتدریج خلأ بوجودآمده بویژه قبل از آن که طالبان فرصت ثبیت خود را پیداکند، توسط خود جامعه و بخش ها و نیروهای پیشروی آن و در همبستگی جهان با آن ها پرکند. تجربه افغانستان نشان داده است که بدون وجود یک جنبش مقاومت و رهائی که روی پای خود بایستند، شکل دادن به یک افغانستان مستقل و آزاد و دارای عدالت اجتماعی و بدون تکیه به قدرت های بزرگ ناممکن است و این که چگونه تکیه و امید به قدرت های بزرگ می تواند منجر به فاجعه شده و بوقت ترک صحنه عملا این اشغال کنندگان داخلی باشند که جای اشغالگران خارجی را پر می کنند. بدیهی است که مردم افغانستان نشان داده اند که به منطقه نفوذ و حیاط خلوط پاکستان و یا هرکدام از قدرت های دیگرمنطقه ای و غیرمنطقه ای تن نخواهندداد. ضمن آن که همین تجربه نشان داد، ماکتی که قدرت های خارجی به عنوان دولت های مرکزی و کارگزارجلوی ویترین می گذارند تا چه حد مقوائی بوده و دارای توان تاب داوری در برابربحران هاست و این که فرجام و نتایج دل بستن به این گونه ماکت های مونتاژشده توسط قدرت های دیگر تا چنداندازه می تواند تلخ و ناگوار باشد.

دولت بحران مضاعف

خلاصه آن که در یک جامعه چندتباری و متکثر مثل افغانستان، تسلط و فرادستی شیوخ و سردمداران یک طایفه و قوم ـپشتون ها- آن هم واپسگراترین بخش آن ها بر سایراهالی و قوم ها و نیز شهروندان عاری از این گونه مناسبات طایفه ای، در حکم آغاز بحران های به مراتب شدیدتری است.

بررسی بحران افعانستان در بعدجهانی و تناقض جهانی سازی سرمایه با فلسفه وجودی دولت-ملت ها:

در سطح دوم بحث، ریشه مشخص بحران کنونی سرمایه داری در اساس ناشی از یک تضادبنیادی و سرشتی موجود در آن است: سرمایه داری به لحاظ اقتصادی جهانی شده و مرزها را در نوردیده است، از دوره تاریخی دولت- ملت ها عبورکرده و همه جا را به توبره کشیده است، اما هم چنان حاضر نیست از امتیازات دولت-ملت ها بگذرد. کلا جهانی شدن سرمایه یعنی ادغام کار و زندگی و تسری کالاسازی به کل عرصه های زندگی کره در کل سیاره گرچه بنیادهای وجوددولت-ملت را فرسوده ساخته است، اما نتوانسته است و نمی تواند اشکال حقوقی و سیاسی آن را ملغی کرده و متناسب با جهان گستری اقتصادی خود اشکال متناسب حقوقی را وضع کند. چرا که جهانی شدن بی مرز در عین حال مستلزم دست شستن از امتیازات حقوقی دولت -ملت ها نیر هست که سرمایه داری واقعا موجود، نه آن سرمایه داری انتزاعی در کتاب های آکادمیک، بلکه سرمایه داری مشخصا موجود و انضمامی که با انواع ویژگی های محلی و زیستی گوناگون جهانی و چه بسا متضاد ترکیب شده است، نه یکدست است و نه دارای منافع مشترک. رشدرقابت آمیز و جهانی سازی بشدت ناموزون و تبعیض آمیز از مشخصات جدانشدنی و سرشتی آن است. از همین رو علیرغم بسط امپراطوری سرمایه در سرتاسرگیتی برای حفظ منافع ویژه و توان رقابتی خود، سرمایه حاضرنشده است که از امتیازات حقوقی و سیاسی معطوف به دولت-ملت ها بگذرد. نتیجه چنین روندی تشدید رانت اقتصادی  و سیاسی و برکشیدن تعرفه ها و دیوارهای گمرگی و تحصیل انباشت سرمایه با توسل به اهرم های فرااقتصادی و سیاسی و تصاحب سود و سلب مالکیت بسودشرکت های چندملیتی و غول پیکر حتی از طریق بکارگیری زور و قهرهم اباء‌نکرده است. بخصوص در سال های اخیر با تشدیدبحران هژمونی و شکل گیری قطب ها و بلوک بندی های جدید و برآمدبحران ها و تشدیدرقابت ها، توسل و چنگ زدن به امتیازات از ِقبل موازین حقوقی دولت-ملت ها، این تناقضات و تخاصم های جهانی هم تشدید شده است. سرمایه داری همواره با گسترش حوزه های تازه برای کالاسازی به فرافکنی بحران های سرنوشت سازخود و افکندن هزینه های عمومی سرمایه به دوش جامعه توانسته است موانع فرایند بازتولیدخود و انباشت سرمایه و سودخواری اش را به تعویق افکند. اکنون این بحران های سرنوشت ساز در مقیاس جهانی بویژه در سه عرصه اصلی ذکرشده با بحران های تبعی آن ها چون بحران های پناهندگی، تروریسم، «ملی گرائی» و نژادپرستی و بحران آب و دهها نوع بحران دیگر و نیز فعال و معاصرکردن رسوبات ارتجاعی قرون گذشته همراه شده و در کل با دامن زدن به منازعات و شکاف ها و قطب بندی های درونی خود، عملا توان حکومت کردن بر جهان به شیوه تاکنونی را از دست داده است و قادر هم نیست، لااقل به این سادگی ها، به شیوه دیگری پاسخگوی بحران ها باشد. گو این که به شدت بدنبال گشودن عرصه های جدید تنفسی برای سرمایه گذاری و کالاسازی چون انقلاب سبزصنعتی و یا تسخیرفضا با سودای اقتصادی وسودآوری کردن آن است، اما در حقیقت شتاب بحران بسی بیشتر از شتاب این گونه گشایش هاست. بطوری که سرمایه داری عملا نتوانسته است در تناسب با بحران و شتاب آن عرصه های جدیدی را بگشاید، اگر بفرض چنین عرصه هائی واقعا وجودداشته باشند. در حقیقت نه توان برقراری باصطلاح یک دولت جهانی در تناسب با محتوا و حل معضلات جهان امروز را دارد و نه حتی توان حفظ وضعیت موجود را. از همین رو بالقوه شرایط عینی و البته نه هنوز الزاما ذهنی تحمیل یک عقب نشینی بزرگ فراهم شده است. وقتی از بحران انتقال از جهان کهنه به سوی جهانی نو صحبت می کنیم، داریم از معادله و وضعیتی سخن می گوئیم که در آن از یکسو شاهدنتوانستن بالائی ها (حاکمان نظام کنونی جهان) هستیم و از سوی دیگر از ناتوانی پائینی ها بدلیل پراکندگی و مشخصا دو شقه شدگی آن که شامل هم جنبش ها و نیروهای پیشرو و ترقیخواه جهانی است و هم جنبش ها و نیروهای ارتجاعی به نوعی که موجب گل آلودشدن آب و پات شدگی وضعیت شده است. واقعیت آن است که در این جهان دستخوش بحران، جنبش ها هم سرگیجه گرفته اند و نتوانسته اند در تناسب با دگرگونی اوضاع خود را بازسازی کرده و با قامت مستقل و بدیل روی صحنه ظاهرشوند. بهمین دلیل بحران انتقال، بحران جنبش ها هم هست. در حقیقت وضعیت جدید هم شامل فرصت های بزرگ و هم تهدیدهای بزرگ است که عبور از آن و امکان فعلیت بخشیدن به فرصت ها- که یکی از همین فرصت برای عقب راندن سرمایه داری، نفس وجودبحران در صفوف بالائی ها و چندقطبی شدن جهان است که خود در عین حال بیانگربهم خوردن هژمونی بلامنازع یک جناح از سرمایه داری و تشدید رقابت های فی مابین است. که برآیندآن می تواند با تضعیف کلی هژمونی سرمایه داری و سست تر شدن پایه های اقتدارآن، امکانی برای تقویت نقش‌آفرینی جنبش های ترقیخواه و برابری طلبانه و بسط دامنه مانورآن ها فراهم سازد. در چنین بستری با تقویت آرایش جهانی جنبش ها با ترکیبی از اعتراض ها و نبردهای سراسری و موضعی، همراه با مطالبات کلان و فراگیرگردآمده در یک منشورجهانی پیشرو برای دوره انتقال و البته منزوی کردن جنبش های ارتجاعی بویژه از طریق پرکردن خلآهای منطقه ای و جهانی که از ویژگی های دوره های بحرانی است، می توان به فرادستی سویه های ترقیخواهانه و پیشرو دوره انتقالی در برابرسویه های قهقرائی واقتدارگرایانه آن شکل واقعی داد.

فاجعه افغانستان در حقیقت بخشی از همین بحران بزرگ دوره گذار است که هم دارای جنبه های محلی است و هم جهانی و بیانگر برآمدنیروهای واپسگرا و ارتجاعی ی که هم از بحرن سرمایه داری تغذیه کرده است هم  از خلآ ناشی از قدرت برای بازگشت به قدرت استفاده کرده است. طبیعی است که  وقتی صحنه را می بازیم، باید با نقد و عقب نشینی سنجیده در اسرع وقت خود را بازسازی کنیم و در حین گسترش گام به گام اعتراضات و بهره گیری از فشارهای جهانی، از فرصت ها و شکاف های تازه ای که سر برخواهند داشت، برای به تغییرتوازن نیرو راندن دشمن مردم و آزادی و برابری به وضعیت دفاعی و نهایتا سرنگونیش اش بهره برداری کنیم.

تقی روزبه   ۲۰۲۱.۰۸.۱۶

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%aa%d8%ad%d9%88%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b3-%db%8c%d8%a7-%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa%d8%9f/feed/ 0 6336
سقوط دولت اسلامی افغانستان http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/#respond Tue, 17 Aug 2021 03:04:59 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6331 سرنوشت یک دستگاه پوشالی نئوکلونیال

طالبان بسیار سریع تر از آنچه پیش بینی می شد شهرهای بزرگ را تسخیر می کنند. انگار نه انگار در افغانستان، حکومتی وجود دارد و ارتش و دستگاه بوروکراتیک ـ امنیتی چند صد هزار نفره ای که در بیست سال گذشته توسط مستشاران آمریکا و غرب آموزش دیده اند و پروار شده اند. ارتشی ها جان خود را برداشته اند و از هر سوراخی که شده می گریزند؛ مقامات، کلید شهرها (در واقع جان و مال اهالی) را در توافقی پنهان یا آشکار تقدیم طالبان می کنند. «رهبران» و سیاستمداران کشور که زمانی پشت تریبون ها و روی مونیتور رسانه ها ژست می گرفتند و شعار می دادند، ریز شده اند. این ها موش های حقیری بودند که وظیفه و رسالتی جز فساد و دزدی و کارگزاری سرمایه داری جهانی نداشتند.

طالبان روی جاده ای فرش شده از خون و خیانت پیشروی می کنند. آماج اصلی این جماعت جنایتکار و کهنه پرست، زنان هستند. زنانی که لت و کوب می شوند؛ مورد تجاوز قرار می گیرند؛ و در صورت مقاومت کشته می شوند. تا دیگر هیچ زنی هوای آزادی و برابری به سرش نزند. تا دیگر هیچ زنی به فکر درس خواندن و مستقل شدن و بالیدن نیفتد. طالبان آمده اند تا این بار پایه های بردگی و نظم پدرسالار و زن ستیز را محکم تر از پیش برقرار کنند.

طالبان جبهه ای سیاسی ـ ایدئولوژیک متشکل از گروه های طایفه ای مسلح است که نزدیک به یک دهه بعد از خروج نیروهای اشغالگر شوروی، به موازات درگیری و رقابت جریانات جهادی مرتجع و جنگ سالار محلی، عمدتا با کمک ها و امکانات پاکستان و عربستان و متحدانش زاده شد. این جریان علیرغم شکست سنگین نظامی امارت اسلامی در سال ۲۰۰۶ و فرار از مراکز قدرتی که برپا کرده بود، طی بیست سال اخیر به پشتوانه حامیان بین المللی خود ادامه حیات داد. اینک صحنه جهانی و منطقه نسبت به بیست سال پیش تغییر کرده و پیچیده تر شده است؛ سیاست ها و جهت گیری های طالبان نیز به همچنین. حالا به نظر می رسد مذاکرات قطر بیش از آنکه مذاکراتی چند جانبه برای «ادغام» طالبان در «حکومت موجود» باشد، عملا به کار تنظیم روابط جدید میان طالبان و آمریکا آمده است. به نظر می رسد طراحان سیاست خارجی آمریکا (چه در دوره ترامپ، چه بایدن) چراغ سبز را به طالبان تشنه قدرت، نشان داده اند. به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ایران نیز با آگاهی از این دورنما، پیشاپیش به فکر تنظیم مناسبات با طالبان و «حسن همجواری» با همتایان مرتجع خود در آن سوی مرز بوده است. حالا دیگر ساده دل ترین افراد هم فهمیده اند که وعده “استقرار دمکراسی” و “دفاع از حقوق زنان” از سوی آمریکا و دیگر قدرت‌های غربی در افغانستان صرفا توجيه فریبکارانه ای بود برای اشغالگری در آن مقطع زمانی، و آن دوره دیگر به سر آمده است.

اینکه آینده افغانستان با همه تضادهای عمیق طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی اش به کجا خواهد انجامید از اکنون مشخص نیست. آیا تصویر هولناک زندگی تحت یک حاکمیت قرون وسطایی مذهبی، شعله های مقاومت و جنگ داخلی دنباله داری را خیلی زود روشن خواهد کرد؟ آیا برخاستن امواج بلند مهاجرت به ویژه از میان جوانان و زنان (اعم از کارگر و زحمتکش یا روشنفکر) محتمل یا ممکن خواهد بود؟ یک موضوع ناروشن دیگر، جایگاه افغانستان در رقابت های منطقه ای و جهانی به ویژه از زاویه منافع روسیه و متحدانش در آسیای میانه، جمهوری اسلامی ایران و پاکستان، و مشخصا آمریکا و چین است. چه کسی می تواند تاثیرات یک حکومت طالبانی مستقر در کل سرزمین افغانستان را بر تناسب قوای منطقه و ایجاد تنش های جدید در تمامی مرزها پیش بینی کند؟

در این میان، یک چیز روشن است. دم و دستگاه هایی که به زور بمباران و حمایت دیپلماتیک و کمک مالی و رسانه ای دولت های سرمایه داری امپریالیستی شکل بگیرد و محصول به هم چسباندن جنگ سالاران سابق و باندهای مرتجع طایفه ای رقیب از راه تطمیع و تهدید باشد، به شدت پوشالی و مستعد فروپاشی است. گواه تازه این حرف، سرنوشت حکومت بی ریشه، ضدمردمی و فاسدی است که بیست سال پیش تحت عنوان «دولت قانونی و مشروع و منتخب» در افغانستان به کار گمارده شد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%d9%82%d9%88%d8%b7-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/feed/ 0 6331
طلاق از سوسیالیسم، ازدواج با دموکراسی بورژوائی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b7%d9%84%d8%a7%d9%82-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%8c-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b7%d9%84%d8%a7%d9%82-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%8c-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c/#respond Sat, 26 Jun 2021 08:58:17 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=6189 دنیز ایشچی

مقدمه

نظام ارزشی منسجمی در قالب ایدئولوژی دموکراسی غربی تا حدود قابل توجهی بر احزاب چپ سایه افکنی میکند. این نظام فکری بر پایه قالب بندی هایی از قبیل دموکراسی، توسعه اقتصادی، رفاه عمومی، کرامت انسانی، جمهوریت، حکومت قانون و عدالت اجتماعی، در شرایطی که این مفاهیم را از مضامین طبقاتی، اجتماعی وعمق پایه های اقتصادی آنها تهی کرده است، بصورت ارزش های عموم بشریت تبلیغ و ترویج می نماید. این نظام ارزشی، بطور همزمان، این موضوع را هم کاملا کتمان میکند، که پایگاه های طبقاتی بر قدرتمداری های گروه های اجتماعی خاصی متکی میباشند که از طریق اعمال قدرت های نرم و سخت، منافع خویش رابطور غالب به قیمت سلب حقوق دیگران در جامعه اعمال می نمایند.

به عنوان نمونه، اگر دموکراسی به مفهوم چرخش دوره ای قدرت مابین قدرتمداری های حاکم میباشد، مفهوم آن در میان توده های مردم این است، که هر چند سال یکبار به پای صندوق های رای رفته و یکی از جناح های قدرتمداری حاکم را از میان چندین جناح موجود بر سر کار انتخاب مینمایند. در شرایط حاکمیت قدرتمداری کلان سرمایه داری، این قالب ها و مفاهیم، بصورت استاندارد های دوگانه، با دو چهره و دورویی تمام در جامعه خود را نشان میدهند. استاندارهای اجرائی این الگوها، اگر به قیمت سخت، سنگین و پیچیده ای در مورد اکثریت آحاد جامعه اعمال میگردد، به شیوه کاملا متفاوتی در میان اقلیت قدرتمدار حاکمه به مرحله اجرا در می اید.

یک نمونه

آقای “یان استالتنبرگ” رئیس پیمان امنیتی نظامی آتلانتیک شمالی “ناتو”، چند روز اخیر، قبل از دیدار خویش با آقای جو بایدن در دیدار های دوره ای اعضای این پیمان گفت، نظام ارزشی چین با ما متفاوت میباشد. ایشان ضمن تاکید بر ضرورت رقابت غرب با چین در عرصه های مختلف، از آمادگی ها لازم در عرصه های نظامی امنیتی برای مقابله با آنها سخن به میان آورد. البته که چین از چندین هزار مایل فاصله هیچ تهدید امنیتی برای اروپا ایجاد نمیکند، بر عکس، استعمارگران و امپریالیستها همچنان با پایگاهها نظامی و ناوگان جنگی خویش در اطراف چین، بر طبل امادگی برای سرکوب نظامی دیگرانی که با آنها متفاوت میباشند، در این مورد “چین” میکوبند.

آقای استالتنبرگ. نه تنها دهها سال عضو حزب کارگر نروژ بود، بلکه بیش از بیست سال در سمت های مختلف وزارت و نخست وزیری آن کشور مشغول بوده است. ایشان که گذشته درخشانی مانند سابقه تونی بلیر در جنگ عراق، و بیل کلینتون در جنگ یوگسلاویای سابق و امثال اینها را یدک میکشد، عملا اعلام میکند که در نظام ایدئولوژیک- ارزشی دموکراسی غربی-اروپایی، هر کس مانند با ما نیست، یا مانند ما فکر و عمل نمیکند، دشمن ما میباشد. اشاره ایشان بطور مشخص در درجه اول مربوط به کشورهای کوچک و بزرگ سوسیالیستی، و یا کشورهای دیگری که مانند چین توسط حزب کمونیست مدیریت میگردند بوده، و همچنان در درجه دوم متوجه رقیبان جهانی آنها از قبیل روسیه میباشد.

زمانی که نظام ارزشی ایدئولوژیک دموکراسی غربی، حتی از نوع سوسیال دموکراسی و حزب کارگر آن، غیر خودی هایی که رنگ پوست متفاوت، قیافه متفاوت، زبان آسیایی و نظام فرهنگی اجتماعی متفاوتی را دارا میباشند، نه در صفوف رقیبان، بلکه عملا در صفوف دشمنان خویش قرار داده و در مقابل آنها به صف آرائی نظامی می پردازد، اینجا باید به پوشالی بودن دموکراسی صادراتی این کشورها و آنچه رویهمرفته “نظام ایدئولوژیک- ارزشی دموکراسی غربی- اروپایی” نامیده میشود پی برد.

بودجه نظامی

از میزان دو تریلیون دلار بودجه نظامی سالانه جهان، بیش از یک تریلیون و دویست میلیارد دلار آن متعلق به “ناتو” و اقمار آن ، و کمی بیش از سیصد میلیارد دلار آن متعلق به چین و روسیه روی همدیگر میباشد. سردمداران دموکراسی اروپایی، برای آنچه که آنها دفع خطرات امنیتی و نظامی که چین برای آنها از هزاران مایل آنطرف تر، بدون هیچ پایگاه نظامی در اطراف اروپا ایجاد میکند می نامند، احتیاج دارد با با بودجه نظامی بیش از پنج برایر چین، در آن سوی اقیانوس ها خود را آماده عملیات دفاعی (بگو تجاوزکارانه) نموده و بر طبل های جنگ بکوبند.

آنهایی که با داشتن نقش مستقیم و فعال در تظاهرات بیش از شش ماهه در هنگ کنگ، نتوانستند کار به جایی ببرند، این روزها جهت دفاع از “دموکراسی” در تایوان، به ارایش نظامی دست میزنند. در شرایطی که همه این کشورها با سیاست “یک کشور و دو سیستم” چین و “یکپارچگی کلیت چین” همراه میباشند، دولت جو بایدن مستشاران امنیتی نظامی خویش را با هواپیمای نظامی آمریکایی به تایوان میفرستند. این در شرایطی میباشد که آنها کتمان هم نمیکنند، که موضوع محوری دیدار کشورهای جی هفت و سران پیمان ناتو طی این هفته، موضوع چگونگی جلوگیری از برآمد اقتصادی اجتماعی و علمی چین میباشد.

استراتژی مهار و آبکش کردن چین

حزب کمونیست چین قادر بوده است تا بصورت کنترل شده ای از پتانسیل های اقتصادی نظام سرمایه داری، به موازات نهادهای اقتصادی سوسیالیستی در آن کشور استفاده کرده و چین را به سطح دومین اقتصاد جهان برساند. این در شرایطی میباشد که با توجه در درگیر بودن های عمیق اقتصادی اجتماعی کشورهای غربی با بحران کرونا و پسا کرونا، چین همچنان با رشد اقتصادی شش درصد، با شتاب به پیش میتازد. بطور همزمان، چین از بزرگترین کارخانه تولیداتی برای جهانیان، خود را به سمت پیشرفته ترین کشورهای صنعتی تکنولوژیک رسانیده، در خیلی عرصه ها گوی سبقت را ربوده است.

استراتژی تیم بایدن، قدرتمداران حاکمه دموکراسی در کشورهای عضو پیمان اتلانتیک شمالی و اقمار پراکنده همپیمانان آنها از قبیل کانادا و استرالیا، در شرایطی که بطور همزمان با رکود اقتصادی، تزریق تریلیون ها دلار پول بدون پشتوانه در اقتصاد خویش و بحران پسا کرونا روبرو میباشند، و از آن هراس دارند، که مبادا چین، در عرصه های علمی، صنعتی، اقتصادی و سیاسی دیپلماتیک جهانی خود را چنان به قله نزدیک نماید، که خطرات زیادی برای دلار آمریکا و موقعیت سلطه گرانه جهانی غرب ایجاد نماید، چگونگی مهار کردن چین میباشد.

در شرایطی که چین، سودآورترین شرایط و امکانات را برای بزرگترین انحصارات غربی در کشور خویش فراهم نموده است، تا از این طریق با انحصارات غربی استراتژی همکاری – رقابت را به موازات همدیگر به پیش ببرد، کلان سرمایه داری مالی، نظامی، نفتی و امنیتی خود را با خطرات جدی مواجه یافته و بازنده می بیند. با توجه به غالب بودن نقش این بخش از کلان سرمایه داری در قدرتمداری های حاکمه بر کشورهای غربی، آنها نه تنها علنا اعلامی میکنند که استراتژی آنها جلوگیری از روند رشد و توسعه اقتصادی، علمی، صنعتی چین در تمام عرصه ها میباشد، بلکه آنها تمام اقمار دوستان خویش را در این مسیر بسیج نموده اند که چین را کاملا مهار نمایند.

تئوری توطئه و چگونگی تسخیر افکار عمومی

توطئه گرانی که تهاجمات خویش به کشورهای دیگر جهت پیاده کردن طرح های استعمارگرانه خویش را همیشه بر بستر تبلیغات دروغین در قالب “توطئه توسط کشورهای جهان سوم علیه خویش” به پیش میبرند، در زمینه های دروغ سازی و دروغ پراکنی هیچ موقع کم نمی آورند. آنها نه تنها در این زمینه ها قادر به دروغ پردازی میباشند، بلکه چنان با توسل به دستگاه های وسیع و قدرتمند تبلیغاتی خویش بصورت مداوم و طولانی این دروغ پراکنی ها را در جامعه تبلیغ میکنند، تا در اذهان مردم خویش و جهانیان بصورت واقعیت پذیرفته شود.

جرج بوش پسر، دروغ پردازی های علنی خویش در جنگ عراق را توسط “کاندلیسا رایس” و “کالین پاول” که خود سیاه پوست بودند به پیش میبرد. توجیهات حقوقی شکنجه های خویش در زندان های عراق و گوانتانامو را توسط یکی از حقوق دانانی که چینی تبار بود، تنظیم میکرد. آنها بلد هستند به صف ارایی های ظاهر سازانه تیم های جلوداری خویش، تئوری های توطئه و دروغ پردازی های خویش را در قالب های “دموکراتیک”، با رعایت موازین “حقوق بشر” در سرتاسر جهان تبلیغ و ترویج نمایند. همانطور که امروز صفوف مقدم تیم آقای جو بایدن، توسط هندی تبار، اسپانیایی تبار، سیاه پوست، زنان و دگر باشان و غیره تنظیم گردیده است، تا در ظاهر نشان دهد که تا چه اندازه بر موازین دموکراتیک و حقوق بشری مبتنی میباشد، به عنوان نمونه کافی است تنها به وزیر دفاع سیاه پوست تیم ایشان اشاره کرد، که مستقیما از تیم مشاوران هیات مدیره شرکت “لاکهید مارتین”، یکی از بزرگترین شرکت های تولید مهمات آمریکایی چیده شده و بر مقام وزارت جنگ تکیه زده است.

این روزها ، بخصوص در دنیای رسانه های مجازی، ما میدانیم که بر بستر انباشت اطلاعات لگاریتمی پشت تحلیل های رفتاری اطلاعاتی افراد ، آنها قادر میباشند تا از طریق تنضمیات تبلیغاتی خویش، بصورت هدفمند، افکار مردم را، بصورت های فردی و گروه بندی های اجتماعی از طریق این تبلیغات مورد هدف قرار بدهند، بلکه امروزه تاثیرات این نوع تبلیغات را در این کشورها در شکل گیری حرکت های فاشیستی و یا نمونه هایی مانند “کیوانآن” شاهد میباشیم.
در کشوری که با چهار درصد جمعیت جهان، بیست و پنج درصد زندانی های جهان را در خود دارد، و هر سه روز، ده نفر توسط پلیس در خیابان های آن کشته میشود، بیشترین جمعیت خیابان نشین جهان را دارد، با یدک کشیدن نام بزرگترین دموکراسی غربی، یک نفر را در روسیه بنام الکسی ناوالنی پیدا کرده، یا یک نفر بعنوان “جاشوا وانگ” در هنگ کنگ پیدا کرده و به این بهانه که آنها الگوی ارزشی آمریکایی ندارند، فریاد دشمنی با “دیکتاتوری” در این کشورها را راه انداخته و با این بهانه این کشورها را با پایگاه های نظامی خویش و هزینه کردن های نظامی صدها میلیارد دلار محاصره می نمایند. استعمارگران سابق و امپریالیستهای امروزین، برای تسخیر افکار عمومی بر بستر تئوری توطئه، هیچگاه کم نمی آورند.

طلاق از سوسیالیسم، ازدواج با دموکراسی

“نئوکان ها”، گروهی که با هارترین بخش رهبری قدرتمداری جمهوریخواهان در حمله به و کشتار مردم کشورهای جهان سوم، از جمله کشورهای کوچک سوسیالیستی مشهور میباشند، تاریخچه و پشتوانه ای تروتسکیستی دارند. آنها که اغلب در دهه های پنجاه و شصت از خواستگاه تروتسکیستی و سوسیالیستی جهانی به حزب دموکرات آمریکا پیوسته بودند، در زمان ریاست جمهوری رونالد ریگان، آرمان های “دموکراتیک” و “جمهوریخواهی” و “توسعه اقتصادی” و “رفاه عمومی” خویش را در دولت ریگان و جمهوریخواهان آمریکا یافتند. بخش قابل توجهی از این “نئوکان ها” به تئوریسن های جمهوریخواهان در دروغ پردازی های جنگی آنها در عراق، افغانستان و کشورهای دیگر آمریکای لاتین و خاورمیانه و شمال آفریقا تبدیل گردیدند.

سیر حرکت طلاق از سوسیالیسم و ازدواج با ایدئولوژی الگوی دموکراسی غربی استالتنبرگ ها و تونی بلیر ها یک شبه اتفاق نمی افتد. این جریان از یک روند آغازین “پذیرش ایدئولوژی دموکراسی غربی” بعنوان بهترین و مناسبترین جایگزین اجتماعی شروع گردیده، با تعریف غیر خودی هایی که نظام های ارزشی متفاوتی دارند، و نظام های اجتماعی سیاسی خویش را بصورت الگوبندی های دیگری غیر از نظام کلان سرمایه داری امپریالیستی به پیش میبرند، در قالب دشمن دموکراسی توع اروپایی و غربی تعریف میکنند.

ما، امروزه شاهد شکل گیری یک چنین جایگزینی ارزشی طلاق از سوسیالیسم در بخش هایی از جنبش چپ سوسیالیستی ایرانی میباشیم. کسانی که در درون جنبش چپ هر روز به میزان بیشتری با سوسیالیسم فاصله میگیرند، به همان میزان شیفته اتوپیای مدینه فاضله دموکراسی غربی میگردند. اگر موضوع به اینجا ختم میشد، باز هم مساله چندان خطرناک نبود. خطر موضوع زمانی جدی میگردد، که این افراد گاها به مبلغین و شیفتگان نئوکان های جنگ افروز غربی تبدیل شده و دروغ های توطئه گرانه آنها را تکرار، باز تولید و تبلیغ می نمایند.

کم نیستند نمونه هایی که خود از درون جنبش چپ برخاسته و خود را شیفته “دموکراسی غربی” و دشمنان سرسخت “دیکتاتوری شرقی چین و روسیه” می نامند. آنها نه تنها در تبلیغات خویش بر علیه کشورهای سوسیالیستی کوچک پراکنده در آمریکای لاتین و جاهای دیگر کم نمی آورند، بلکه گاها قدرتمداری هایی مانند حکومت آپارتاید صهیونیستی در اسرائیل را بعنوان تنها حکومت مردمی و دموکراتیک در خاورمیانه تبلیغ و ترویج می نمایند.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b7%d9%84%d8%a7%d9%82-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d9%88%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%84%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%8c-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d9%85%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c/feed/ 0 6189
عملیات کرکس؛ ترور دولتی که آمریکای جنوبی را به وحشت انداخت http://www.sedayekargar.com/memo/%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d8%9b-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%86%d9%88/ http://www.sedayekargar.com/memo/%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d8%9b-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%86%d9%88/#respond Sat, 31 Oct 2020 12:44:59 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5863 عملیات کرکس: ترور دولتی که آمریکای جنوبی را به وحشت انداخت.
گاردین، ترجمه: عرفان ثابتی

«عملیات کرکس اسم رمز جمع‌ آوری، مبادله و ذخیره کردن داده‌ های اطلاعاتی در باره‌ ی چپ‌گرایان، کمونیستها ومارکسیست هاست، عملیاتی که اخیراً توسط دستگاه‌ های اطلاعاتی ‌ای که در آمریکا ی جنوبی با یکدیگر همکاری می‌کنند آغاز شده است.» در این یادداشت به «مرحله‌ی پنهانی‌تر» عملیات کرکس اشاره می‌شود که «شامل تشکیل گروه‌های ویژه‌ای از کشورهای عضو است که برای اجرای دستورات، از جمله ترور افراد، به هر نقطه‌ای از دنیا سفر می‌کنند.» هشت حکومت دیکتاتوریِ نظامی ــ آرژانتین، شیلی، اروگوئه، بولیوی، پاراگوئه، برزیل، پرو و اکوادورــ عضو اين شبکه ی ترور دولتی بودند.

آخرین باری که آناتول لارّابِیتی والدین‌اش را دید، چهار ساله بود، ۲۶ سپتامبر ۱۹۷۶، یک روز پس از تولدش. او تیراندازی، برق رگبار گلوله و پیکر زخمی و بی‌جان پدرش را که بیرون خانه‌ی آنها در حومه‌ی بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، کنار مادرش روی زمین افتاده بود به یاد می‌آورد. نیروهای مسلح پلیس او و خواهر ۱۸ ماهه‌اش، ویکتوریا اِوا، را با خود بردند.

این دو کودک زندانی شدند. ابتدا آنها را در تعمیرگاه کثیفی که به یکی از شکنجه‌گاه‌های مخفی تبدیل شده بود، حبس کردند. این شکنجه‌گاه در بخش دیگری از بوئنوس آیرس قرار داشت، شهری که والدین‌شان در ژوئن ۱۹۷۳ به آن نقل مکان کرده بودند. آنها بخشی از هزاران چریک سابق چپ‌گرایی بودند که از کودتای نظامیان در اروگوئه گریخته بودند. یک ماه بعد، در اکتبر ۱۹۷۶، آناتول و ویکتوریا اوا را به مونته‌ویدئو، پایتخت اروگوئه، بردند و در مقر سازمان اطلاعات نیروهای نظامی نگه داشتند. چند روز قبل از کریسمس، آنها را با هواپیمای کوچکی از فراز رشته‌کوه‌های آند به کشور ثالثی، شیلی، بردند. لارّابیتی به یاد می‌آورد که از داخل هواپیما به قله‌های برفی نگاه کرده بود.

معمولاً کودکان در چنین مدت کوتاهی بدون والدین یا خویشاوندان‌‌شان به چنین سفرهای پرماجرایی نمی‌روند. نزدیک‌ترین شخص به آناتول و ویکتوریا اوا زندانبانی به نام خاله مونیکا بود. به احتمال زیاد همین خاله مونیکا بود که در ۲۲ دسامبر ۱۹۷۶ آنها را در میدان بزرگ پلازا اوهیگینز در شهر بندریِ والپارِیزو رها کرد. شاهدان به یاد می‌آورند که دو کودک آراسته از خودروی سیاهی که شیشه‌های رنگی داشت پیاده شدند. آناتول دست در دست خواهرش دور میدان پرسه زد تا این که توجه صاحب یک چرخ و فلک به آنها جلب شد. او آنها را سوار چرخ و فلک کرد و انتظار داشت که سر و کله‌ی پدر و مادر سراسیمه‌ای ظاهر شود که دنبال کودکان گم‌شده‌ی خود می‌گردند. اما چنین اتفاقی رخ نداد، و بنابراین او با پلیس محلی تماس گرفت.

هیچ‌کس نمی‌دانست چطور دو کودکی که لهجه‌ی خارجی دارند سر از آنجا درآورده‌اند. انگار از آسمان فرو افتاده بودند. آناتول کوچک‌تر از آن بود که بفهمد چه اتفاقی افتاده است. کودک چهار ساله‌ای که سر از شیلی درآورده چطور می‌تواند توضیح دهد که نمی‌داند کجاست، که مقیم آرژانتین است اما در واقع اروگوئه‌ای است؟ او فقط می‌دانست که در محیط بیگانه‌ای است، جایی که مردم‌ با لهجه‌ی متفاوتی به همان زبان او حرف می‌زنند.

فردای آن روز بچه‌ها را به پرورشگاه بردند، و سپس دو خانواده‌ی متفاوت به طور موقت سرپرستیِ آنها را بر عهده گرفتند. پس از چند ماه بخت و اقبال به آنها روی آورد. یک جراح دندان‌پزشک و همسرش می‌خواستند کودکانی را به فرزندی بپذیرند، و وقتی قاضی از جراح پرسید که کدام یک از آن دو خواهر و برادر را می‌خواهد، او جواب داد هر دو را. اوایل امسال وقتی آناتول را در سانتیاگو، پایتخت شیلی، دیدم به من گفت: «او گفت باید هر دوی ما را به او بدهند چون خواهر و برادر بودیم.»

اکنون آناتول دادستان ۴۷ ساله‌ی خوش‌هیکل و آراسته‌ای با چشمانی عسلی و سری تراشیده است. او می‌گوید: «تصمیم گرفته‌ام عاری از تنفر زندگی کنم. اما می‌خواهم مردم بدانند که چه اتفاقی افتاده است.»

آناتول دوست دارد که مردم بدانند که خانواده‌اش قربانیِ یکی از مخوف‌ترین شبکه‌های بین‌المللیِ ترور دولتی بودند. این شبکه موسوم به «عملیات کرکس» بود، و نام‌اش را از لاشخور بزرگی گرفته بود که بر فراز رشته‌کوه‌های آند پرواز می‌کند. هشت حکومت دیکتاتوریِ نظامی ــ آرژانتین، شیلی، اروگوئه، بولیوی، پاراگوئه، برزیل، پرو و اکوادورــ عضو شبکه‌ی واحدی بودند که چهارپنجم از این قاره را دربرمی‌گرفت.

«بایگانی ترور»، اوراق مربوط به عملیات کرکس

افشای کامل این شبکه چند دهه طول کشیده است، شبکه‌ای که به دولت‌ها اجازه می‌داد جوخه‌های مرگ را برای آدم‌ربایی، قتل و شکنجه‌ی دشمنان واقعی یا خیالیِ موجود در میان مهاجران و تبعیدیان به قلمرو یکدیگر بفرستند. این شبکه در عمل به یکپارچگی و گسترش تروریسم دولتی در دوران جنگ سرد در آمریکای جنوبی انجامید، یعنی در دوره‌ای که نظامیان راست‌گرا یکی پس از دیگری، اغلب با حمایت آمریکا، دست به کودتا زدند و بساط دموکراسی را در این قاره برچیدند. این شبکه پیچیده‌ترین جزء پدیده‌ی فراگیری بود که بر اثر آن در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ده‌ها هزار نفر در آمریکای جنوبی به دست دولت‌های نظامی به قتل رسیدند یا ربوده و ناپدید شدند.

اکثر قربانیان این شبکه برای همیشه ناپدید شدند. صدها تن از آنان را در خفا سربه‌نیست کردند ــ بعضی را دست‌وپابسته از هواپیما یا هلی‌کوپتر به دریا انداختند، آن هم در حالی که به آنها دارو خورانده بودند یا آنها را به بلوک‌های سیمانی بسته بودند تا نتوانند تکان بخورند. یکی از آنها مادر آناتول، ویکتوریا، است که آخرین بار در سال ۱۹۷۶ در یکی از شکنجه‌گاه‌های آرژانتین دیده شد. پدرش، ماریو، که چریکی چپ‌گرا بود، به احتمال زیاد بر اثر تیراندازیِ پلیس در هنگام ربوده شدن به قتل رسید. با وجود این، شمار قربانیان بازمانده آنقدر هست که بتوان با مقایسه‌ی روایت‌هایشان با حجم فزاینده‌ی اسناد علنی‌شده قصه‌ی هولناک واحدی را تعریف کرد.

در دو دهه‌ی گذشته، آناتول داستان‌اش را بارها در نیم دوجین دادگاه و هیئت حل اختلاف در گوشه و کنار دنیا بازگفته است. فقدان نظام واقعاً جهانیِ عدالت کیفری سبب شده تا دست‌اندرکاران این شبکه در فرایندی تدریجی و چندتکه محاکمه شوند. کارلوس کاسترِسانا، دادستانی که پرونده‌های عملیات کرکس و دیکتاتورهای آمر آن را در اسپانیا تعقیب کرده است، می‌گوید: «مشکل مرزها این است که عبور از آنها برای به قتل رساندن کسی آسان‌تر از تعقیب و پیگرد جنایت است.» عدالت‌خواهان مجبور شده‌اند که بر شبکه‌ی قضائیِ پیچیده‌ای از قوانین ملی، معاهدات بین‌المللی و احکام دادگاه‌های حقوق بشری تکیه کنند. افراد تحت تعقیب اغلب پیرمردهای فرتوتی عاری از احساس پشیمانی‌اند اما شبکه‌ی منسجمی از بازماندگان، وکلا، کارآگاه‌ها و دانشگاهیان، به شیوه‌ای شبیه به شکارچیان نازی‌ها در دوران پس از جنگ، مصمم شده‌اند تا اجازه ندهند که این شبکه‌ی تروریسم دولتیِ بین‌المللی قِسِر در برود.

این روند به شکل دردناکی آهسته است. نخستین تحقیق جناییِ عمده درباره‌ی عملیات کرکس ــ با قربانیان و متهمانی از هفت کشورــ بیش از ۲۰ سال قبل در رم آغاز شد و هنوز پایان نیافته است. در یک روز بسیار گرم ژوئیه‌ی ۲۰۱۹، یکی از قضات این پرونده یک رئیس جمهور سابق پرو، یک وزیر امور خارجه‌ی سابق اروگوئه، یک مدیر اطلاعات نظامیِ شیلی و ۲۱ نفر دیگر را به خاطر نقش‌شان در کارزار هماهنگ قتل و شکنجه به حبس ابد محکوم کرد. متهمان خواهان تجدیدنظر شده‌اند و حکم نهایی تا یک سال دیگر صادر خواهد شد.

اسناد نشان می‌دهد که آمریکا و دولت‌های اروپایی به خوبی می‌دانستند که در آمریکای جنوبی چه خبر است اما به آن اهمیت نمی‌دادند

بخش عمده‌ی اطلاعات ما درباره‌ی عملیات کرکس در رم، بوئنوس آیرس و ده‌ها پرونده‌ی ــ کوچک و بزرگ ــ قضائی در دیگر کشورها به دست آمده یا کنار هم قرار گرفته است. شواهد و مدارک دیگری هم از اسناد اطلاعاتیِ آمریکا در مورد آرژانتین به دست آمده است، اسنادی که به دستور باراک اوباما از حالت محرمانه خارج شد. تا پایان سال ۲۰۱۹، آمریکا همه‌ی این ۴۷ هزار صفحه را به آرژانتین تحویل داده بود. این اسناد نشان می‌دهد که آمریکا و دولت‌های اروپایی به خوبی می‌دانستند که در آمریکای جنوبی چه خبر است اما به آن اهمیت نمی‌دادند.

آناتول لارّابِیتی در هفت سالگی، به لطف مادربزرگ پدریِ پیگیرش، اَنخِلیکا، به هویت واقعیِ خود پی برد. خبر ناپدید شدن آنها در سال ۱۹۷۶ در مطبوعات شیلی منتشر شده بود، هر چند در عناوین خبری چنین وانمود می‌شد که «والدین تروریست چپ‌گرا»ی ناشناسی این خواهر و برادر را به حال خود رها کرده‌اند. طی چند سال بعد، شایعاتی درباره‌ی محل زندگی این کودکان مفقود بین سازمان‌های بشردوستانه دست به دست شد تا سرانجام به گوش یک گروه حقوق بشریِ برزیلی به نام «کِلَمور» رسید که بعضی از اعضایش مقیم والپاریزو بودند. وقتی آنها از این امر آگاه شدند، در خفا از بچه‌ها در راه مدرسه عکس گرفتند و تصاویر را به انخلیکا فرستادند. او بی‌درنگ نوه‌هایش را شناخت. آناتول می‌گوید: «قیافه‌ی خواهرم عین دوران کودکی مادرم بود. و لب‌های من هم به لب‌های مادرم شباهت داشت.»

بچه‌ها با موافقت پدربزرگ و مادربزرگ‌شان پیش پدرخوانده و مادرخوانده‌ی خود در شیلی ماندند. ویکتوریا اوا در نه سالگی به هویت واقعیِ خود پی برد و از آن پس سفرهای خانوادگیِ آنها به اروگوئه آغاز شد. آناتول درباره‌ی زوجی که آنها را به فرزندی پذیرفتند، می‌گوید: «پدر و مادر خوبی بودند. آنها ارتباط ما را با اروگوئه حفظ کردند و از نظر روان‌شناختی حامیِ ما بودند، حمایتی که در دوره‌ی پرتلاطم بلوغ به آن احتیاج داشتم.»

خاطره‌ی جنایت‌های حکومت‌های نظامیِ آمریکای لاتین در دوران جنگ سرد هنوز هم اهالی این قاره را آزار می‌دهد. آمیزه‌ی نامعقولی از قدرت و سؤظن سبب شد که این حکومت‌ها به خود اجازه دهند که نه تنها مرتکب شکنجه و قتل شوند بلکه کودکانی مثل آناتول و ویکتوریا اوا را هم بربایند. عاملان این جنایت‌ها چنین می‌پنداشتند که در جنگ آخرالزمانیِ همه‌جانبه‌ای سرگرم مبارزه با گسترش انقلاب مسلحانه در سراسر آمریکای لاتین هستند.

آمریکا خواهان تقویت نیروهای ضدکمونیستی بود و بنابراین با ارسال پول و سلاح به نیروهای مسلح سراسر منطقه، قدرت نیروهای نظامیِ این حکومت‌ها را به شدت افزایش داد و سرانجام، همان طور که جان دینگس-روزنامه‌نگار آمریکایی- می‌گوید، «عاملان قتل‌عام‌ها و گردانندگان شکنجه‌گاه‌ها، گورهای دسته‌جمعی و مرده‌سوزخانه‌ها را در آغوش گرفت.»

هر چند این تصورات مبالغه‌آمیز بود اما کاملاً بی‌پایه و اساس نبود. در سال ۱۹۶۵، ارنستو «چه» گوارا، انقلابیِ آرژانتینی، در وداعی پرشور از هم‌رزم خود، فیدل کاسترو، جدا شد و کوبا را ترک کرد. او وعده داد که مرحله‌ی جدیدی از فعالیت‌های انقلابی را شروع کند و در سراسر آمریکای لاتین جنگ‌های چریکی به راه بیندازد. «چه» در سال ۱۹۶۷ در جریان مأموریت خود در بولیوی کشته شد اما در آن زمان آمریکا انقلاب در آمریکای لاتین را تهدیدی علیه موجودیت خود می‌شمرد- زیرا از یاد نبرده بود که چطور در جریان بحران موشکیِ سال ۱۹۶۲ تسلیحات هسته‌ایِ روسی به خاک کوبا رسید. آمریکا خواهان تقویت نیروهای ضدکمونیستی بود و بنابراین با ارسال پول و سلاح به نیروهای مسلح سراسر منطقه، قدرت نیروهای نظامیِ این حکومت‌ها را به شدت افزایش داد و سرانجام، همان طور که جان دینگس-روزنامه‌نگار آمریکایی- می‌گوید، «عاملان قتل‌عام‌ها و گردانندگان شکنجه‌گاه‌ها، گورهای دسته‌جمعی و مرده‌سوزخانه‌ها را در آغوش گرفت.» در دهه‌ی ۱۹۷۰، کودتای نظامیان راست‌گرا و ترور حکومتی سراسر این قاره را در بر گرفت. در نتیجه، چپ‌گرایان کوشیدند تا از طریق شبکه‌ی نامنسجمی موسوم به «جوخه‌ی انقلابیِ هماهنگ‌کننده» مبارزات مسلحانه‌ را سازمان‌دهی کنند. این شبکه، که در سال ۱۹۷۳ توسط گروه‌هایی از شیلی، اروگوئه، آرژانتین و بولیوی تشکیل شد، برنامه‌های بلندپروازانه‌ای برای به راه انداختن انقلاب قاره‌ایِ موردنظر «چه» داشت اما به اندازه‌ی کافی پول، هوادار و قدرت نظامی نداشت. در همین حال، حکومت‌های نظامیِ آمریکای جنوبی بر همکاریِ خود افزودند، و در ابتدا توافق‌نامه‌های دوجانبه‌ای را منعقد کردند که به جاسوسان و مأموران آنها اجازه می‌داد که در خاک یکدیگر عملیات انجام دهند.

عملیات نیروهای ویژه‌ی آرژانتین در بوئنوس آیرس در سال ۱۹۸۲

اورورا مِلونی، یک اروگوئه‌ای که با همسرش، دانیل بانفی، و دو دختر خردسال‌اش به آرژانتین گریخته بود، یکی از نخستین کسانی بود که حدس زد که راست‌گرایان خشونت‌طلب آمریکای جنوبی سرگرم طراحی شبکه‌ای بین‌المللی برای ترور و استرداد مخالفان‌اند. در ساعت ۳ بامداد ۱۳ سپتامبر ۱۹۷۴، نیم دوجین مرد مسلح به خانه‌ی ملونی و بانفی در حومه‌ی بوئنوس آیرس هجوم بردند. ملونی، که در آن زمان ۲۳ سال داشت، بی‌درنگ یکی از مهاجمان را شناخت: هوگو کَمپوس هِرمیدا، بازرس بدنام پلیس اروگوئه. قبلاً هرمیدا یک بار در اروگوئه از ملونی و بانفی بازجویی کرده بود. در آن زمان، ملونی و بانفی، به ترتیب، دانشجوی ادبیات و تاریخ بودند و در تظاهراتی در حمایت از جنبش چریکیِ چپ‌گرای توپامارو شرکت کرده بودند، جنبشی که بانفی در آن عضویت داشت. ملونی می‌گوید: «یادم بود که هرمیدا چطور مرا زده بود. او خیلی خشن بود.»

ملونی نمی‌فهمید که چطور هرمیدا آزادانه سرگرم فعالیت در کشوری خارجی است. در آن زمان، آرژانتین هنوز کشوری دموکراتیک و قانون‌مدار بود. (نظامیان بعداً در مارس ۱۹۷۶ قدرت را در دست گرفتند.) مأموران پلیس خارجی حق نداشتند که در آنجا فعالیت کنند. پس از اینکه آپارتمان را برای یافتن سرنخ‌هایی درباره‌ی محل اقامت دیگر اعضای فراریِ جنبش توپامارو زیر و رو کردند، هرمیدا بانفی را با خود برد. اورورا فکر می‌کرد که به زودی می‌فهمد که بانفی را به کدام کلانتری یا بازداشتگاه برده‌اند اما هیچ‌جا خبری از او نبود.

چنین اتفاقی در سپتامبر ۱۹۷۴ عجیب و غریب بود. ملونی می‌گوید: «قبلاً هیچ‌وقت نشنیده بودیم که کسی در آرژانتین ناپدید شود. مطمئن بودم که او را پیدا خواهیم کرد.» سرانجام، ملونی نشست مطبوعاتی برپا کرد. خبرنگاران می‌پرسیدند چطور ممکن است کسی این‌گونه ناپدید شود؟ پاسخ پنج هفته‌ی بعد معلوم شد، وقتی که پلیس در ۷۵ مایلی خانه‌ی ملونی جسد سه نفری را پیدا کرد که آثار شکنجه بر بدن‌شان مشهود بود. شاهدان شب‌هنگام نور اتوموبیل و چند مرد را در نقطه‌ی دورافتاده‌ای دیده بودند، و کپه‌ای خاک تازه هم بر جای مانده بود. جسد یکی از سه اروگوئه‌ایِ مقتول که با عجله دفن شده بودند به دانیل بانفی تعلق داشت.

یک ماه بعد، ملونی آرژانتین را ترک کرد، و سرانجام در ایتالیا اقامت گزید زیرا پدرش ایتالیایی بود و تابعیت دوگانه داشت. او در ۲۵ سال بعد سه بار برای عدالت‌خواهی به اروگوئه سفر کرد. اما، درست مثل شیلی و آرژانتین، بساط نظام دیکتاتوریِ اروگوئه هم در سال ۱۹۸۵ به بهای اعطای مصونیت به آمران و عاملان جنایت‌ها برچیده شده بود. در نتیجه، نمی‌شد مأموران دولت را به اتهام ارتکاب جنایت‌ در دوران ۱۲ ساله‌ی حکومت نظامیان تحت پیگرد قرار داد. به نظر می‌رسید که هیچ کاری از کسی ساخته نیست.

وضعیت حقوقی تا اواخر قرن بیستم دست‌نخورده باقی ماند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰، یک قاضیِ اسپانیایی به نام بالتازار گارزون به قانون پیشتر نادیده‌مانده‌ای استناد کرد که اسپانیا را به پیگرد قضائیِ ناقضان حقوق بشر در هر نقطه‌ای از دنیا موظف می‌کرد، البته اگر کشور خودشان از محاکمه‌ی آنها خودداری می‌کرد. گارزون و گروهی از دادستان‌های پیشرو پرونده‌ی تحقیق و تفحص درباره‌ی جوخه‌ی نظامیِ سابق آرژانتین و حکومت پینوشه، و «توطئه‌ی جنایی» میان آنها، را به اتهام نسل‌کشی و تروریسم گشودند.

چون متهمان در اسپانیا زندگی نمی‌کردند، مردم تلاش و کوشش گارزون را موهوم می‌شمردند. کارلوس کاسترسانا، دادستان اسپانیایی‌ای که این پرونده‌ها را دنبال می‌کرد، اخیراً در مادرید به من گفت: «مردم به ما می‌خندیدند.» با وجود این، در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۸، پلیس پینوشه را پس از جراحی مختصر فتق در درمانگاهی در لندن دستگیر کرد. او به طور منظم به لندن سفر می‌کرد، در فروشگاه گران‌قیمت «فورتنام اَند میسون» چای می‌نوشید و با دوست و متحد قدیمی‌اش مارگارت تاچر دیدار می‌کرد.

آگوستو پینوشه پس از دستگیری در لندن

در تب‌وتاب خبری و ولوله‌ی حقوقیِ روزهای بعد، کمتر کسی متوجه شد که حکم جلب اولیه برای دستگیریِ پینوشه مبتنی بر یکی از پرونده‌های مربوط به عملیات کرکس است. در این پرونده از یک شهروند شیلیایی به نام ادگاردو اِنریکِز اسم برده شده بود که در آرژانتین ناپدید شد. در این پرونده گفته شده بود که «شواهدی دال بر برنامه‌ای هماهنگ، موسوم به عملیات کرکس، وجود دارد که چند کشور در آن شرکت داشتند.»

حقوق‌دانان بریتانیایی دو بار با استرداد پینوشه به اسپانیا موافقت کردند و در نتیجه او ۱۷ ماه در بازداشت ماند. جک استراو، وزیر کشور حزب کارگر، مانع از استرداد پینوشه شد و در عوض با استناد به وضعیت جسمانی‌اش او را به شیلی فرستاد. دیکتاتور سابق پس از بازگشت به کشورش به این توجیهات دهن‌کجی کرد زیرا از روی صندلی چرخ‌دار بلند شد و با شادمانی برای هوادارانش دست تکان داد. با وجود این، تغییر عمده‌ای رخ داده بود زیرا دادستان‌ها، قضات و کنشگران دریافتند که دیکتاتورهای آمریکای جنوبی و سرسپردگان آنها دیگر مصون نیستند.

در سال ۱۹۹۹، اورورا ملونی، با الهام از گارزون، در ایتالیا پرونده‌ی قتلی را علیه مأموران امنیتیِ اروگوئه‌ایِ مظنون به قتل بانفی و دیگران گشود. خانواده‌های دیگر قربانیانِ عملیات کرکس که تابعیت ایتالیایی داشتند به ملونی پیوستند، و این پرونده ابعاد گسترده‌تری یافت و جنایت‌های این شبکه در چند کشور را دربرگرفت. ملونی- که اکنون ۶۹ ساله است- از خانه‌اش در میلان این پرونده را باز نگه داشته است. او به من می‌گوید: «این پرونده خیلی طولانی شده است.» پس از صدور احکامِ پارسال در رم، شاکیان شادمان شدند اما به نظر ملونی تا وقتی نتیجه‌ی فرجام‌خواهی‌ها معلوم نشود، نباید ماجرا را پایان‌یافته تلقی کرد.

وقتی دانیل بانفی در اواخر سال ۱۹۷۴ به قتل رسید، شبکه‌ی کندور هنوز به طور رسمی وجود نداشت. مرگ او را می‌توان نوعی پیش‌درآمد یا تمرین دانست. هرمیدا کمپوس یکی از معدود مأموران امنیتیِ اروگوئه بود که در خفا همراه با همتایان آرژانتینیِ خود سرگرم آزمودن راه‌هایی برای به دام انداختن مخالفان فراری بودند.

یکی از دیگر کسانی که سرگرم تمهید مقدمات برنامه‌ی استرداد با آرژانتین بود، برنامه‌ای که بعدها به جزئی از عملیات کرکس تبدیل شد، یک ناوبان نیروی دریاییِ اروگوئه به نام خورخه تروکولی بود. تروکولی، که اکنون پیرمرد ۷۳ ساله‌ای با موهای خاکستری‌رنگ و لپ‌هایی آویزان است، تنها متهم حاضر در دادگاه رم بود. او به ایتالیا نقل مکان کرده بود و در سال ۲۰۰۷ در سالِرنو، نزدیک ناپل، دستگیر شد. در دهه‌ی ۱۹۹۰، تروکولی دو رمان نیمه‌زندگی‌نامه‌مانند نوشت و توضیح داد که نظامیان اروگوئه چگونه به شکنجه، قتل و سرکوب روی آوردند. در «زمانه‌ی غارتگر»، شکنجه‌گری که شبیه به خودِ تروکولی به نظر می‌رسد (هر چند او تأکید می‌کند که این داستان تخیلی است) می‌گوید: «وقتی این دوره تمام شود باید صلح کنیم. اما اگر به چنین روش‌هایی متوسل شویم صلحی در کار نخواهد بود…افزون بر این، به مرور احساس بدی نسبت به این کارها پیدا خواهیم کرد.» با وجود این، در دادگاه هیچ اثری از ندامت و پشیمانی در او دیده نمی‌شد و ادعا می‌کرد که بی‌گناه است. ملونی به من می‌گوید: «یک روز کنارم نشست. به جای اینکه شرمنده باشد، عصبانی بود.»

اکثر اطلاعاتی که درباره‌ی عملیات کرکس داریم سال‌ها پس از پایان آن به دست آمده است. دفاتر رسمیِ هماهنگی در چند کشور وجود داشت، و مبادله‌ی اسناد و تلگرام‌های رمزی از طریق شبکه‌ی ارتباطیِ موسوم به «کُندورتِل»، اوراق رسمیِ فراوانی را بر جای گذاشت. اما در آن زمان قربانیان از ابعاد این توطئه‌ی بین‌المللی آگاه نبودند.

بیش از یک دهه، اطلاعات عمومی درباره‌ی عملیات کرکس عمدتاً محدود به نقل‌قولی از یک منبع ناشناس اف‌بی‌آی بود که در سال ۱۹۸۰ در کتابی به قلم دو روزنامه‌نگار به نام‌های جان دینگس و سائول لاندو منتشر شده بود. این دو روزنامه‌نگار سرگرم تحقیق درباره‌ی قتل سفیر سابق شیلی و دستیار آمریکایی‌اش بودند که در سال ۱۹۷۶ توسط مأموران پینوشه در واشنگتن دی‌سی کشته شدند. اندکی پس از این واقعه، یک مأمور اف‌بی‌آی در تلگرامی نوشت: «عملیات کرکس اسم رمز جمع‌آوری، مبادله و ذخیره کردن داده‌های اطلاعاتی درباره‌ی چپ‌گرایان، کمونیست‌ها و مارکسیست‌هاست، ]عملیاتی[ که اخیراً توسط دستگاه‌های اطلاعاتی‌ای که در آمریکای جنوبی با یکدیگر همکاری می‌کنند آغاز شده است.» در این یادداشت به «مرحله‌ی پنهانی‌تر» عملیات کرکس اشاره می‌شود که «شامل تشکیل گروه‌های ویژه‌ای از کشورهای عضو است که برای اجرای دستورات، از جمله ترور افراد، به هر نقطه‌ای از دنیا سفر می‌کنند.»

اما کسی غیر از این چیزی نمی‌دانست. نخستین پیشرفت مهم در پاراگوئه حاصل شد. در سال ۱۹۹۲، یک قاضیِ جوان به نام خوزه اگوستین فرناندز سرنخی از محل بایگانیِ پلیس مخفیِ ژنرال آلفردو استروسنِر، دیکتاتور حاکم بر کشور از ۱۹۵۴ تا ۱۹۸۹، به دست آورد. سحرگاه سه روز قبل از کریسمس، فرناندز سرزده از یک کلانتری در خارج از آسانسیون، پایتخت کشور، دیدار کرد. او که جز حکم بازرسی هیچ سلاحی در دست نداشت همراه با گروهی از خبرنگاران و تصویربرداران تلویزیونی به آن کلانتری رفت و پلیس سابقاً مصون را واداشت که اسناد را به وی تحویل دهد. فرناندز به من می‌گوید: «مجبور شدیم که کامیونی را از خبرنگارها قرض کنیم تا همه‌ی آن اسناد را به صحن دادگاه ببریم. شاید عکس‌ها تکان‌دهنده‌تر از بقیه‌ی اسناد بود. در آن عکس‌ها تصاویر افرادی به چشم می‌خورد که در عملیات کرکس ناپدید شده بودند.»

این اسناد به «بایگانی ترور» شهرت یافت. با مطالعه‌ی این نیم میلیون برگه می‌شد به جزئیات سه دهه سرکوب در دوران استروسنر پی برد. برای مثال، می‌شد فهمید که عملیات کرکس چطور و به دست چه کسانی طراحی شد. این اطلاعات برای فرناندز تکان‌دهنده بود. او می‌گوید: «ما داستان‌هایی درباره‌اش شنیده بودیم اما حالا سند و مدرک داشتیم.»

این اسناد نشان داد که شبکه‌ی کرکس به طور رسمی در نوامبر ۱۹۷۵ تشکیل شد، زمانی که مانوئل کونترِراس، رئیس دستگاه اطلاعاتیِ پینوشه، ۵۰ افسر اطلاعاتی را از شیلی، آرژانتین، اروگوئه، پاراگوئه، بولیوی و برزیل به دانشکده‌ی جنگ در خیابان مرکزی سانتیاگو، لا آلامِدا، دعوت کرد. پینوشه شخصاً از آنها استقبال کرد. کونترراس با اشاره به مقاومت سازمان‌یافته‌ی مخالفان حکومت‌های نظامیِ آمریکای جنوبی به آنها گفت: «ساختار رهبریِ براندازان بین‌قاره‌ای، قاره‌ای، منطقه‌ای و خرده‌منطقه‌ای است.» او پیشنهاد تشکیل شبکه‌ی پیچیده‌ای را ارائه داد که از «تلکس، میکروفیلم، رایانه‌ها و رمزنگاری» برای ردیابی و نابودیِ دشمنان استفاده می‌کند.

این شبکه در ۲۸ نوامبر با حضور پنج کشور آغاز به کار کرد. برزیل سال بعد و پرو و اکوادور در سال ۱۹۷۸ به آن پیوستند. این شبکه در دوران اوج خود ۱۰ درصد از نواحیِ مسکونیِ زمین را پوشش می‌داد و به قول فرانچسکا لِسا، از دانشگاه آکسفورد، به «ترور و مصونیت نامحدود» انجامید.

اسناد «بایگانی ترور» اطلاعات مهمی را در بر داشت اما عمدتاً شامل اوراقی کسالت‌آور و اداری بود. بر اساس آمار و ارقام موجود در پایگاه‌ داده‌هایی که لسا سرگرم ایجاد آن است، واقعیت نهفته در پسِ این اسناد عبارت بود از آدم‌ربایی، شکنجه، تجاوز و قتل دست‌کم ۷۶۳ نفر. با وجود این، تنها پس از کشف این بایگانی- و به‌ویژه پس از نام بردن از عملیات کرکس در پرونده‌ی گارزون علیه پینوشه- بود که روایت‌های ناپیوسته‌ی قربانیان به تدریج در قالب روایتی بزرگ‌تر به هم پیوند خورد.

لائورا اِلگوئتا در خانه‌ی کوچکی در لا رِینا زندگی می‌کند- یکی از حومه‌های آرام سانتیاگو که در گوشه و کنارش درختان پرشکوفه‌ی نورا به چشم می‌خورد. او یکی از بازماندگان عملیات کرکس است. خانه‌ی دوستش اودِت مَگنِت- که خواهر ۲۷ ساله‌اش، ماریا سِسیلیا، در سال ۱۹۷۶ در آرژانتین ناپدید شد- پیاده پنج دقیقه با او فاصله دارد. وقتی پیاده رهسپار خانه‌ی الگوئتا بودیم، مگنت به من گفت: «هنگامی که دنبال خانه می‌گشتم، می‌خواستم به او نزدیک باشم.» مدت‌هاست که این دو زن در رسانه‌ها و در کنفرانس‌های حقوق بشری درباره‌ی عملیات کرکس به مردم شیلی توضیح می‌دهند.

هر چند مأموران عملیات کرکس در همه‌‌ی کشورهای عضو این شبکه به دنبال مخالفان بودند اما کارشان به طور خاص متمرکز بر آرژانتین بود زیرا این کشور، پیش از آن که خودش هم به چنگ نظامی‌ها بیفتد، پناهگاه تبعیدیانی بود که از دیکتاتوری‌های نظامی در این قاره می‌گریختند. مأمورانی که از اروگوئه و شیلی به آرژانتین اعزام می‌شدند از چند بازداشتگاه‌ و شکنجه‌گاه‌ موقتی که میزبانان‌شان در اختیار آنها گذاشته بودند استفاده می‌کردند. یکی از این اماکن، تعمیرگاه متروکه‌ی «اوتوموتورز اورلِتی» بود که آناتول لارابیتی در آن حبس شد و مادرش ویکتوریا آخرین بار زنده در آنجا دیده شد. آناتول هنوز قوطی حاویِ فلزات درخشان در این تعمیرگاه را به یاد می‌آورد، قوطی‌ای که حلقه‌های ازدواج قربانیان را در آن نگه می‌داشتند.

بعدها قربانیان این عملیات را به «کِلاب اَتلِتیکو» می‌بردند، اسم‌رمزی برای زیرزمین یکی از انبارهای پلیس در بوئنوس آیرس. در ژوئیه‌ی ۱۹۷۷، چند مأمور مسلح آرژانتینی و شیلیایی لائورا الگوئتای ۱۸ ساله و زن برادرش، سونیا، را از خانه‌ی آنها در نزدیکیِ «کلاب اتلتیکو» ربودند و به این محل بردند. در آن زمان، خانواده‌ی شیلیایی الگوئتا- که بعضی از آنها به آرژانتین گریخته بودند- هنوز دنبال برادر فعال‌اش، کیکو، می‌گشتند که در ژوئیه‌ی سال قبل در بوئنوس آیرس ناپدید شده بود. الگوئتا به من می‌گوید: «می‌دانستیم که او را ربوده‌اند اما از هیچ چیز دیگری خبر نداشتیم.»

در اتوموبیل، آزار و اذیت کلامی، جنسی و جسمانی شروع شد. بدرفتاری و توهین در کلاب اتلتیکو ادامه یافت- در آنجا لباس‌هایشان را درآوردند، به آنها دستبند ‌زدند، سرپوش بر سرشان ‌گذاشتند و آنها را «ک۵۲» و «ک۵۳» نامیدند. الگوئتا چنین به یاد می‌آورد: «هر کسی که از کنارتان رد می‌شد، فحش می‌داد یا شما را می‌زد یا روی زمین پرت می‌کرد.» آنها می‌توانستند صدای دیگر زندانیانی را که در غل و زنجیر راه می‌رفتند، بشنوند. شکنجه‌گران شیلیایی به هیچ‌وجه ملیت خود را مخفی نمی‌کردند، و بازجویی الگوئتا و سونیا صرفاً به پرس‌وجو از شیلیایی‌ها محدود می‌شد که به آرژانتین گریخته بودند. آن دو را به نوبت به اتاق شکنجه ‌بردند. آنها را کتک ‌زدند، از نظر جنسی آزار ‌دادند و به ایشان شوک الکتریکی وارد ‌کردند. الگوئتا می‌گوید: «‌گفتند: “حالا مهمانی می‌تواند واقعاً شروع شود.” به‌رغم همه‌ی آن‌چه می‌دانستیم و خوانده بودیم، باور نمی‌کردیم که آدم‌ها قادر به انجام چنین کارهایی باشند. وقتی زن برادرم از اتاق شکنجه بیرون آمد، آن‌قدر به او شوک الکتریکی داده بودند که هنوز می‌لرزید.»

بعد از هشت ساعت آنها را آزاد کردند. شکنجه‌گران فهمیده بودند که این دو زن درباره‌ی مخالفان سیاسی یا مسلح پینوشه هیچ چیزی نمی‌دانند. «وقتی داشتم از آنجا بیرون می‌رفتم، یک شکنجه‌گر فریاد زد: “نبَریدش. می‌خوام با دوست‌دخترم باشم!”» الگوئتا را چشم‌بسته سوار اتوموبیلی کردند و در خیابانی نزدیک خانه‌اش رها کردند.

الگوئتا و مگنت سال‌ها برای تحقیق و تفحص درباره‌ی عملیات کرکس در شیلی مبارزه کردند اما تنها پس از دستگیری پینوشه در لندن بود که توجه رسانه‌ها و سیاستمداران به این مسئله جلب شد. الگوئتا می‌گوید: «هیچ کشوری نمی‌خواست اقرار کند که به واحدهای مسلح دیگر کشورها اجازه داده که در قلمرو آن کشور عملیات انجام دهند. بی‌خبری از عملیات کرکس در شیلی باورنکردنی بود.»

اکنون آگاهی از این عملیات افزایش یافته است و دادگاه‌ها سرانجام تحقیق و تفحص درباره‌ی قتل بسیاری از افراد را شروع کرده‌اند اما این امر به این معنا نیست که همه‌ی شیلیایی‌ها با این عملیات مخالف‌اند. در واقع، درست مثل اروگوئه، آرژانتین و برزیل، در شیلی هم بخش کوچک اما مهمی از جامعه‌ از نظام دیکتاتوری و مأموران‌اش دفاع می‌کند.

در بعدازظهر یکی از روزهای ماه مارس سال جاری قدم‌زنان به خیابان عریض لا آلامدا در سانتیاگو رفتم. اکنون نام رسمیِ این خیابان «اَوِنیدا لیبِرتادور برناردو اُهیگینز» است و در آن زمان صحنه‌ی درگیریِ روزانه میان معترضان سنگ‌پراکَن و نیروهای پلیس مجهز به گاز اشک‌آور بود. معترضان خواهان انجام اصلاحاتی در نظام نئولیبرال و قانون‌اساسیِ تحمیلیِ پینوشه بودند. این اعتراضات، که از اکتبر ۲۰۱۹ شروع شده بود، حاکی از نارضاییِ گسترده از بقایای آن دوران، از جمله اتهاماتی درباره‌ی بدرفتاریِ پلیس دولت محافظه‌کارِ رئیس‌جمهور میلیاردر، سباستیَن پینیه‌را، بود. پینیه‌را پنجمین فرد ثروتمند کشور است و برادرش در دوران پینوشه وزیر بود. قربانیان این اعتراضات، که بسیاری از آنها در تظاهرات شرکت کرده بودند، از شکنجه، تجاوز، قتل و سؤقصد حرف می‌زنند. خوزه میگوئل ویوانکو، عضو سازمان دیدبان حقوق بشر، در هنگام ارائه‌ی گزارشی که بر اساس آن شمار مجروحان اعتراضات تا نوامبر ۲۰۱۹ بیش از ۱۱ هزار نفر بود، گفت: «هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم که دوباره شاهد چنین اوضاعی در شیلی باشیم. فکر می‌کردیم که چنین اتفاقاتی به تاریخ پیوسته است.»

در این خیابان یک قوطیِ خالیِ گاز اشک‌آور کنار سنگ‌های تازه‌پرت‌شده روی زمین دیده می‌شد. از قضا، روی آن نوشته بود «کرکس»- نام شرکتی که از مدت‌ها قبل مسئول تجهیز ارتش و پلیس شیلی بوده است. به ادعای معترضان، شلیک مستقیم گاز اشک‌آور به مردم به آسیب دیدن چشم بیش از ۴۰۰ نفر انجامیده است. پینیه‌را ابتدا معترضان را به علت «جنگ با همه‌ی مردم خوب شیلی» محکوم کرد اما بعد از مدتی دستور انجام تحقیقات را صادر کرد و اَندرِس چادویک، وزیر کشور (حامیِ سابق پینوشه و پسر دایی خود) را از مقام‌اش عزل کرد؛ پارلمان شیلی هم چادویک را به مدت پنج سال از تصدیِ شغل‌های دولتی محروم کرد. همه‌پرسی درباره‌ی تغییر قانون‌اساسی، که به علت شیوع ویروس کرونا به تعویق افتاده بود، اکنون قرار است که در ۲۵ اکتبر برگزار شود.

در حومه‌ی شهر، مگنت من را به «ویا گریمالدی» برد- بازداشتگاهی واقع در یک مجتمع رستورانیِ سابق که گاهی در آن قربانیان را روزها در جعبه‌های چوبیِ کوچکی حبس می‌کردند. اکنون این بازداشتگاه به موزه‌ای تبدیل شده است که از میان آثار ارائه‌شده در آن می‌توان به نقاشی‌های پزشکی انگلیسی به نام شیلا کَسیدی اشاره کرد که پس از مداوای یکی از رهبران مجروح مخالفان مسلح پینوشه در این محل شکنجه شد. کسیدی بعدها تعریف کرد که چطور به واژن زندانیان زن شوک الکتریکی می‌دادند و به شیوه‌های گوناگون، از جمله از طریق سگ‌ها، به آنها تجاوز می‌کردند. از دیگر آثار به نمایش درآمده در این موزه می‌توان به بلوک‌های سیمانی‌ای اشاره کرد که قربانیان را به آنها می‌بستند و از هلی‌کوپتر به دریا پرت می‌کردند.

من و مگنت در میان ۱۸۸ لوحه‌ی سرامیکیِ کوچکی که به نشانه‌ی یادبود تک‌تک زنان قربانیِ پینوشه کنار بوته‌های گل رُز چیده شده است، دنبال اسم خواهرش ماریا سِسیلیا گشتیم. خواهر مگنت از اعضای فعال مخالفان تبعیدی بود. او می‌گوید: «گاهی آرزو می‌کنم که ای کاش این‌قدر شجاع نبود، و مثل دیگران پیش از وقوع این اتفاق از آرژانتین فرار کرده بود.» سرانجام، لوحه‌ی ماریا سسیلیا را در کنار بوته‌ای از گل‌های رز زردرنگ یافتیم.

بسیاری از مجریان عملیات کرکس فارغ‌التحصیل «مدرسه‌ی قاره‌ی آمریکا» بودند- اردوگاه آموزشیِ ارتش آمریکا در پاناما که به تعلیم و تربیت نظامیان حکومت‌های متحد آمریکا در این قاره اختصاص داشت. اما رهبریِ این عملیات بر عهده‌ی آمریکا نبود. با وجود این، افشاگری‌های اخیر حاکی از آن است که دستگاه‌های اطلاعاتیِ کشورهای غربی به خوبی از این عملیات آگاه بودند.

اندکی پیش از سفرم به شیلی در ماه مارس، اخبار تکان‌دهنده‌ای درباره‌ی یک شرکت سوئیسی منتشر شد که برای چند دهه دستگاه‌های رمزنگاری را در اختیار نیروهای نظامی، پلیس و سازمان‌های جاسوسیِ سراسر دنیا گذاشته بود. روزنامه‌ی «واشنگتن پست» افشا کرد که سازمان سیا و دستگاه اطلاعاتیِ آلمان غربی در خفا مالک این شرکت بودند. در نتیجه، آمریکا و آلمان غربی می‌توانستند بی‌آنکه کاربران بفهمند، هر پیامی را که از طریق دستگاه‌های رمزنگاریِ این شرکت ارسال می‌شد، بخوانند. از میان مشتری‌های این شرکت می‌توان به حکومت‌های آرژانتین، پرو، برزیل، شیلی و اروگوئه اشاره کرد. به قول «واشنگتن پست»، سیا «در واقع، سیستم مخابراتیِ دستکاری‌شده‌ای را در اختیار بعضی از بی‌رحم‌ترین حکومت‌های آمریکای جنوبی می‌گذاشت و، در نتیجه، برای آگاهی از دامنه‌ی فجایع آنها در موقعیت منحصربه‌فردی قرار داشت.»

دستگاه‌های اطلاعاتیِ آلمان غربی، بریتانیا و فرانسه حتی سرگرم بررسی امکان تقلید از دست‌کم بخشی از روش‌های عملیات کرکس در اروپا بودند

پارسال پیش از انتشار اطلاعات جدید درباره‌ی دستگاه‌های رمزنگاریِ دستکاری‌شده، آمریکا سندی را که از حالت سرّی خارج شده بود در اختیار آرژانتین قرار داد. این سند نشان می‌داد که دستگاه‌های اطلاعاتیِ آلمان غربی، بریتانیا و فرانسه حتی سرگرم بررسی امکان تقلید از دست‌کم بخشی از روش‌های عملیات کرکس در اروپا بودند. عنوان یک تلگرام به‌شدت سانسورشده‌ی سیا در سپتامبر ۱۹۷۷ چنین است: «دیدار نمایندگان دستگاه‌های اطلاعاتیِ آلمان غربی، فرانسه و بریتانیا از آرژانتین برای بحث درباره‌ی شیوه‌های تأسیس سازمانی شبیه به ]شبکه‌ی[ کرکس برای مقابله با براندازان.» این دیدار مصادف بود با فعالیت‌های تروریستیِ فرامرزیِ گروه بادِر-ماینهوف آلمان، بریگادهای سرخ ایتالیا و ارتش جمهوری‌خواه ایرلند. بر اساس مندرجات این تلگرام، بازدیدکنندگان توضیح دادند که «تهدید تروریستی/براندازی به چنان سطوح خطرناکی در اروپا رسیده بود که به عقیده‌ی آنها بهترین کار یک‌کاسه کردن منابع اطلاعاتیِ خود در سازمانی تعاونی همچون ]شبکه‌ی[ کرکس بود.»

هیچ شاهدی در دست نیست که نشان دهد این برنامه اجرا شد اما می‌دانیم که در آن زمان کشورهای عضو شبکه‌ی کرکس سرگرم برنامه‌ریزی برای ترور مخالفان در اروپا بودند. پیش از آن، شیلی به تنهایی به حملاتی در اروپا دست زده بود؛ برای مثال، می‌توان به ترور برناردو لِیتون، سیاستمدار شیلیاییِ تبعیدی، در اکتبر ۱۹۷۵ در رم اشاره کرد. حالا قرار بود که گروه‌های عضو عملیات کرکس هر کسی از هر ملیتی را که رهبر تروریست‌ها قلمداد می‌کردند در خاک اروپا به قتل برسانند- هر چند گزارش سیا در ماه مه ۱۹۷۷ فاش می‌کند که «گویا غیرتروریست‌ها هم جزء اهداف بودند.» این گزارش می‌افزاید که «رهبران سازمان عفو بین‌الملل هم بخشی از این اهداف بودند.»

بخت با قربانیان احتمالی یار بود که ناسیونالیسم پرهیاهوی ژنرال‌های کشورهای گوناگون آمریکای لاتین، که بخش عمده‌ای از دوران حرفه‌ای خود را صرف آمادگی برای رویارویی با یکدیگر- و نه «براندازان» داخلی- کرده بودند، در سال ۱۹۷۸ دچار بحران شد زیرا شیلی و آرژانتین بر سرِ مرزهای دریاییِ خود در کانال بیگِل با یکدیگر درافتادند. این منازعه ادامه‌ی همکاری میان آنها را ناممکن کرد و سرانجام به فروپاشی شبکه‌ی کرکس انجامید و از انجام عملیات در اروپا جلوگیری کرد. چند سال بعد، شیلی در خفا در جنگ فالکلند به بریتانیا کمک کرد، جنگی که سقوط حکومت نظامیِ آرژانتین در سال ۱۹۸۳ را در پی داشت.

در دهه‌ی ۱۹۸۰، این حکومت‌های دیکتاتوری یکی پس از دیگری سقوط کردند. اما به علت هراس فراگیر از شورش نظامیان و بازتحمیل نظام دیکتاتوری، کسی در پی تعقیب قضائیِ ناقضان حقوق بشر در کشورهای عضو این شبکه برنیامد یا چنین کوشش‌هایی ناکام ماند. در سال ۱۹۸۵، رهبران نظامیِ سابق آرژانتین محاکمه و به علت نقض حقوق بشر مجرم شناخته شدند اما به‌زودی بخشیده شدند- و قانون عفو وضع شد. در اروگوئه، قانون عفو در سال ۱۹۸۶ تصویب شد، آن هم درست چند ساعت پیش از آغاز محاکمه‌ی مأموران عملیات کرکس و عده‌ای دیگر از متهمان به نقض حقوق بشر. به نظر می‌رسید که قرار نیست آمران و عاملان بعضی از شنیع‌ترین جنایت‌های قرن بیستم مجازات شوند.

اما این وضعیت با دستگیریِ پینوشه در لندن تغییر کرد. لائورا الگوئتا به من می‌گوید: «این گارزون بود که دنیا را متوجه این امر کرد.» همان طور که بازداشت پینوشه نشان داد، قوانین عفو ضامن مصونیت جهان‌شمول نبودند، و عملیات کرکس یکی از نقاط ضعف بود. با نگاهی به گذشته می‌توان گفت کسانی که انتظار داشتند نسبت به مشارکت در عملیات کرکس مصونیت مادام‌العمر داشته باشند مرتکب سه اشتباه مهم شدند. اول اینکه کودک‌ربایی کردند، جنایتی که حتی مشمول قوانین عفو هم نبود. دوم اینکه به اشتباه تصور کردند که این عفوها جنایت‌های رخ‌داده در خاک دیگر کشورها را هم در بر خواهد گرفت. سرانجام اینکه برای سرپوش نهادن بر قتل‌ها جسد قربانیان را از انظار مخفی نگه داشتند- و در نتیجه، این جنایت‌ها را به پرونده‌های لاینحل و بازِ آدم‌ربایی‌ تبدیل کردند. برخلاف پرونده‌ی قتل که پس از پیدا شدن جسد مقتول مختومه می‌شود، پرونده‌ی آدم‌ربایی باز می‌ماند و نه مشمول قانون مرور زمان می‌شود و نه مشمول عفو جنایت‌های گذشته. این خطاها به گروه شجاعی از دادستان‌ها و قضات اجازه داد که در تعداد اندکی از پرونده‌های به‌دقت انتخاب‌شده قوانین عفو را دور بزنند. افشای حقایق هولناک این پرونده‌ها مایه‌ی سرافکندگیِ دولت‌ها شد و بعضی از آنها را به لغو قوانین عفو واداشت.

در آرژانتین، محاکمه‌ی یکی از ربایندگان شیلیاییِ الگوئتا، به اتهام ترور جداگانه‌ای در سال ۱۹۷۴، به صدور حکمی در سال ۲۰۰۱ انجامید که بر اساس آن جنایت علیه بشریت- شکنجه، قتل و آدم‌ربایی- مشمول قوانین مرور زمان نمی‌شود. اینها همان جنایت‌های مرسوم حکومت نظامی‌ای بود که در دوران به‌اصطلاح «جنگ کثیف» بیش از ۲۰ هزار نفر از شهروندان‌اش را «ناپدید» کرده بود. در نتیجه، این حکم قوانین عفو در آرژانتین را تضعیف کرد و سرانجام به لغو آنها در سال ۲۰۰۳ انجامید. قانون عفو در اروگوئه هم در سال ۲۰۱۱ به درخواست «دادگاه بین‌آمریکاییِ حقوق بشر» در کاستاریکا لغو شد. این دادگاه درباره‌ی ربودن بچه‌ای تحقیق کرده بود که همراه با آناتول لارابیتی و خواهرش در مقر سازمان اطلاعات نظامی در مونته‌ویدئو حبس شده بود.

قانون عفو در شیلی هنوز لغو نشده است اما تا سال ۲۰۰۲ مجموعه‌ای از احکام آن را تقریباً بی‌اثر کرده بود. بر اساس این احکام، پرونده‌های عملیات خارجی، ناپدیدشدگان قهری و قربانیان کودک مشمول این قانون نمی‌شد. از میان اعضای اصلیِ شبکه‌ی کرکس، برزیل تنها کشوری است که قانون عفوش همچنان به قوتِ خود باقی است. این کشور شاهد کمترین میزان پیشرفت در مورد پیگرد قضائیِ جنایت‌های حکومت دیکتاتوریِ نظامی بوده است.

تا سال ۲۰۱۱، اکثر قوانین عفو لغو یا عمدتاً بی‌اثر شده بود. بنابراین، سرانجام تحقیق و تفحصِ آزادانه‌تر درباره‌ی پرونده‌های عملیات کرکس امکان‌پذیر شد- و مأموران تحقیق در کشورهای گوناگون شروع به تبادل اطلاعات کردند. در پنج سال گذشته، احکام دو پرونده‌ی قدیمی- یکی در آرژانتین، و دیگری پرونده‌ای که اورورا ملونی در ایتالیا گشود- صادر شده است. در سال ۲۰۱۶، پرونده‌ی مربوط به آرژانتین، که ۱۰۹ قربانیِ عملیات کرکس در شش کشور را در بر می‌گرفت، برای ۱۵ نفر، از جمله رینالدو بینیونه، رئیس جمهور حکومت نظامیِ آرژانتین که در آن زمان ۸۷ ساله بود، حکم زندان صادر کرد. هفت متهم دیگر در جریان این محاکمه‌ی سه‌ساله از دنیا رفتند. این نخستین حکمی بود که به وجود «یک توطئه‌ی بین‌المللیِ غیرقانونی…برای آزار و اذیت، ربودن، استرداد اجباری، شکنجه و قتل فعالان سیاسی» اذعان می‌کرد. بر اساس این حکم، آرژانتین به نوعی «شکارگاه» تبدیل شده بود.

رینالدو بینیونه (راست)، رئیس جمهور پیشین حکومت نظامیِ آرژانتین، و سانتیاگو ریوِروس (وسط)، ژنرال پیشین، در سال ۲۰۱۲ در محاکمه به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت

دامنه‌ی تحقیقات پرونده‌ی رم گسترش یافت و مظنونانی در پرو، بولیوی و شیلی را هم در بر گرفت. این پرونده نیز همچون پرونده‌ی آرژانتین مستلزم همکاریِ بی‌سابقه- هر چند کند و گاهی ناموفق- میان چند کشور بود و نتیجه‌ی یکسانی داشت: کرکس شبکه‌ی بین‌المللیِ غیرقانونیِ ترور حکومتی بود. هر دو حکم نه تنها عدالت را اجرا کردند بلکه به لطف تحقیق و توصیف دقیق رخدادها به بازگوییِ تاریخ پرداختند.

به لطف ده‌ها پرونده‌ی کوچک‌تر در هشت کشور، بسیاری از قربانیان عملیات کرکس موفق به احقاق حق در دادگاه شده‌اند. بر اساس محاسبات فرانچسکا لسّا، بین سال‌های ۱۹۷۶ و ۱۹۷۸، یعنی در دوران اوج عملیات کرکس، ۴۶۹ نفر قربانی شدند. در چند سال پیش و پس از این عملیات هم ۲۹۶ نفرِ دیگر قربانی عملیاتِ بیشتر دوجانبه شدند. از بین این پرونده‌ها می‌توان به ۲۳ پرونده‌ای اشاره کرد که کودکان هم در میان قربانیان‌شان بودند. این پرونده‌ها دست‌کم شامل ۳۷۰ فقره قتل است. تقریباً ۶۰ درصد از این پرونده‌ها در دادگاه مطرح شده‌اند یا به زودی به دادگاه راه خواهند یافت- و ۹۴ نفر به زندان محکوم شده‌اند (هر چند در اغلب موارد استرداد افراد مجرم از کشور خود به محل اجرای حکم امکان‌پذیر نبوده است.)

بر اساس موازین تحقیقات حقوق بشری، وقتی که پیشرفت اغلب آرام و مکث‌دار است، نتیجه‌ی کار خوب است. با وجود این، با توجه به ابعاد بزرگ این جنایت‌ها، به سختی می‌توان احساس کرد که عدالت واقعاً تحقق یافته است. فقط چند ده نفر- اکثراً پیرمردهایی که از قبل زندانی بوده‌اند- مجرم شناخته شده‌اند. بسیاری دیگر، از جمله کمپوس هرمیدا، بی‌آنکه مجبور به پاسخ‌گویی در قبال اعمال خود شوند از دنیا رفته‌اند. هیچ‌یک از آنها طلب بخشش نکرده یا محل دفن اجساد را افشا نکرده است. میرتا گویانزه، دادستان اروگوئه‌ای، می‌گوید: «اینجا هیچ‌کس اعتراف نکرده است.» شمار قربانیان در اروگوئه از هر کشور دیگری بیشتر است اما تعداد محکوم‌شدگان از انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند.

ترس از خشونت راست‌گرایان افراطی هنوز گریبان آمریکای جنوبی، به‌ویژه قربانیان، را رها نکرده است. دفاع ژائیر بولسونارو، رئیس جمهور برزیل، از حکومت دیکتاتوریِ پیشین کشورش فوق‌العاده نگران‌کننده است. تصور اینکه روزی دوباره سر و کله‌ی شبکه‌ای شبیه به کرکس پیدا شود موهوم نیست. بهترین راه پیشگیری این است که با تمام قوا بکوشیم عاملان تروریسم دولتی به زندان بیفتند، حتی اگر این امر دهه‌ها طول بکشد. پابلو اووینیا، دادستان پرونده‌ی بوئنوس آیرس، به من گفت: «ادعایی جسورانه است که بگوییم این محاکمه به استبداد پایان خواهد داد. اما می‌توانیم نشان دهیم که اگر دوباره سر و کله‌ی استبداد ظاهر شود به احتمال زیاد بانیان و عاملان آن بعداً در دادگاه محاکمه خواهند شد.» این هدیه‌ای است که قربانیان عملیات کرکس می‌توانند برای نسل‌های آینده بر جای بگذارند.

آناتول لارابیتی دارد به خط پایان ماراتون قضائی‌ِ شخصی‌اش نزدیک می‌شود. او می‌گوید: «این پرونده تقریباً در سراسر دوران بزرگسالی‌ام بی‌وقفه جریان داشته است.» او و خواهرش ابتدا در سال ۱۹۹۶ پرونده را به دادگاهی مدنی در آرژانتین بردند تا ثابت شود که چه بر سرشان آمده و غرامت دریافت کنند.» پس از دو دهه تلاش بی‌ثمر برای دریافت غرامت، و پاسخ‌های منفیِ مستمرِ دادگاه‌های آرژانتین، در سال ۲۰۱۹ «دادگاه بین‌آمریکاییِ حقوق بشر» پرونده‌ی آنها را پذیرفت- این دادگاه می‌تواند دولت‌ها را به پرداخت غرامت و تغییر قوانین فرابخواند. لارابیتی می‌گوید: «مطمئن‌ام که پیروز خواهیم شد.» حکم دادگاه می‌تواند آرژانتین را به تغییر نحوه‌ی رسیدگی به چنین پرونده‌هایی وادار کند، و برای دیگر کشورها نوعی رویّه‌ی قضائی بر جای گذارد. علاوه بر این، شاید آناتول و خواهرش سرانجام غرامت دریافت کنند. اما این برای او مهم‌ترین چیز نیست. او می‌گوید: «تا حالا، وظیفه‌ی یافتن شواهد اغلب بر عهده‌ی ما بوده است. می‌خواهیم این امر تغییر کند.»

در پایان گفتگو، آناتول می‌گوید وقتی به درون خاطراتش نقب می‌زد و به پدر و مادرش یا دیگر کودکان ربوده‌شده فکر می‌کرد، احساس می‌کرد که صدایش می‌لرزد. او می‌گوید: «متوجه شدید؟ صدایم در گلو گیر کرده بود. خواهرم خیلی کوچک بود، و برخلاف من پدر و مادرمان را به یاد نمی‌آورد اما این بدین معنا نیست که از نظر عاطفی آسیب ندیده است.» به عقیده‌ی او، عدالت قضائی برای جلوگیری از تکرارِ گذشته اهمیت دارد اما خاطره نیز مهم است. او می‌گوید: «می‌توانیم به زنده نگه داشتن خاطره کمک کنیم.»

آناتول خودش تصمیم گرفته است که بدون دلخوری زندگی کند و خشمی را که زمانی احساس می‌کرد فرو بخورد- در آن زمان حتی از دست پدر و مادرِ واقعی‌اش هم عصبانی بود که چرا خانواده را در معرض خطر قرار داده‌اند. او می‌گوید: «عصبانی بودم. چرا بچه‌دار شدند؟ بعد به جواب این سؤال پی بردم- عمل‌شان مبتنی بر ایمان و اعتقاد بود. درست همان طور که الان صحبت کردن از آن ماجرا عملی اعتقادی است، هر چند شاید مردم فکر کنند که محال است که چنین چیزی اتفاق افتاده باشد.»

نویسنده مقاله، جایلز ترملت خبرنگار مقیم اسپانیاست. از میان کتاب‌های او می‌توان به اشباح اسپانیا و گروه‌های نظامیِ بین‌المللی: فاشیسم، آزادی و جنگ داخلی اسپانیا اشاره کرد. آن‌چه خواندید برگرفته از آسو با عنوان : «عملیات کرکس: توطئه‌ی دوران جنگ سرد که آمریکای جنوبی را به وحشت انداخت»، است.


منبع اصلی: Giles Tremlett, ‘Operation Condor: the cold war conspiracy that terrorized South America’, The Guardian, ۳ September 2020.

]]>
http://www.sedayekargar.com/memo/%d8%b9%d9%85%d9%84%db%8c%d8%a7%d8%aa-%da%a9%d8%b1%da%a9%d8%b3%d8%9b-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d9%86%d9%88/feed/ 0 5863
سیستم سرمایه داری دلیل ویرانگری پاندمی کرونا در آمریکاست http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%84%db%8c%d9%84-%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%d9%be%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%85/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%84%db%8c%d9%84-%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%d9%be%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%85/#respond Mon, 19 Oct 2020 13:41:02 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5834 این سیستم سرمایه داری، سیستمی است که به طور منحصر به فردی در تأمین سلامت عمومی ناتوان است، و از آنجا که مراقبت از سلامت عمومی خواسته اساسی جامعه های بشری است، آنچه پیش آمده نشانه رد صلاحیت عمیق سرمایه داری است. به طور خلاصه می توان گفت: تولید میلیونها ماسک، دستکش یا دستگاه تنفس، تخت بیمارستان و چیزهایی از این قبیل توسط سرمایه دار خصوصی برای او سودآور نیست.

مترجم: راحله طارانی

همانطور که قبلاً نوشته ام ، پاندمی ویروس کرونا بسیاری از نقاط ضعف ساختاری درسیستم سرمایه داری را آشکار کرده است. به منظور توجیه ایدئولوژی بازار آزاد که محافظ سیستم های سرمایه داری ست ، سرمایه داران مجبورند واقعیت های علمی ناخوشایند (چه در مورد پاندمی یا پدیده هایی مثل گرمایش کره زمین و آلودگی محیط زیست ) را نادیده بگیرند، و هنگام کمک رسانی به افراد متضرر از چنین رویدادهای ناگواری، تا می توانند به نفع خودشان صرفه جویی کنند. از آن بدتر، سرمایه داری برای حفظ شکوفایی نیاز به مصرف مداوم دارد. اگر آچاری به چرخ دنده رشد مداوم میزان مصرف پرتاب شود ، کل اقتصاد متوقف می شود، همانطور که از ماه مارس امسال شاهد شروع توقف اقتصادی بوده ایم .

این استدلال ها و بسیاری موارد مشابه مسائل اساسی مطرح شده در کتاب جدید دکتر ریچارد دی. وولف تحت عنوان : “بیماری (بیماری اصلی) سیستم است: وقتی سرمایه داری نتواند ما را از (شر) خودش یا پاندمی نجات دهد.” هستند در مجموعه ای از مقاله هایی با پشتوانه تحقیقی قوی و با منطقی بدون نقص ، استاد برجسته اقتصاد دانشگاه ماساچوست، آمهرست، وقایع هفت ماه گذشته، آنچه ممکن است دوره پاندمی کرونا خوانده شود، را تجزیه تحلیل می کند و توضیح می دهد که چگونه وحشت ایجاد شده در سال ۲۰۲۰ عمدتاً ناشی از وضع موجود اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی است. کتاب او به مسائل متعددی می پردازد از جمله چگونگی سقوط اقتصاد نه صرفا” به دلیل ویروس کرونا، بلکه به دلیل عدم توانایی سرمایه داری در کنار آمدن با بیماری های همه گیر؛ چگونگی فساد در سیستم درمانی آمریکا واینکه نابرابری درآمد، چگونه حتی قبل از پاندمی و حکایت جا افتاده مشکلات اقتصادی ناشی از آن، موجب رنج بسیاری شده است.

دکتر وولف ساختارهای محرمانه دو حزبی را به شدت ناکافی می داند، و اینکه احزاب جمهوری خواه و دمکرات آمریکا منکر این هستند که مشکلات ایجاد شده کنونی ناشی از سیستم سرمایه داری ست، را مورد انتقاد قرار می دهد و توضیح می دهد که چقدر راه حلهایی که این دو حزب ارائه داده اند ناکافی بوده است و اینکه چطور مشکل بیکاری قابل حل بود اگر سیاستمدارن آمریکایی خواهان حل آن بودند. او رابطه بین سرمایه داری و نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، مجموعه انحصار تجاری پلیس/ زندان و سلطه شرکت های بزرگ مانند آمازون را بررسی می کند. در واقع کتاب پروفسور وولف آن چنان کامل و جامع است و با چنان بصیرت و تحلیلی نوشته شده که هر کسی می خواهد بداند که سال ۲۰۲۰ چرا چنین پر آتش و آشوب بوده به منبع دیگری نیاز ندارد.

یک ناتوانی ویژه در سیستم سرمایه داری وجود دارد. یعنی در سیستمی که توسط شرکتهای خصوصی، سهامداران، خانواده ها یا افرادی که برای سود تولید می کنند وبا سفارش اکثر افراد درگیر بنگاههای اقتصادی یا کارمندان تحت مالکیت اداره می شود. پروفسور وولف به سایت سالون* توضیح میدهد: این سیستم سرمایه داری، سیستمی است که به طور منحصر به فردی در تأمین سلامت عمومی ناتوان است، و از آنجا که مراقبت از سلامت عمومی خواسته اساسی جامعه های بشری است، آنچه پیش آمده نشانه رد صلاحیت عمیق سرمایه داری است. به طور خلاصه می توان گفت: تولید میلیونها ماسک، دستکش یا دستگاه تنفس، تخت بیمارستان و چیزهایی از این قبیل توسط سرمایه دار خصوصی برای او سودآور نیست. همانطور که وولف اشاره کرده است، دولت نتوانست وارد عمل شود و خلا ایجاد شده توسط بخش خصوصی را پرکند، نه به این دلیل که نمی تواند آنچه جامعه نیاز دارد – حتی بدون سودآوری- را ایجاد کند. دولت توانایی تولید آنچه مورد نیاز جامعه است را دارد. مشکل این است که دولت با اینکه کاملا توانایی به کار گرفتن چنین سیاستهایی را دارد، اما این توانایی را فقط زمانی به کار می گیرد که اجرای چنین سیاستهایی به نفع تجارت معینی باشد که بر دولت کنترل دارد. وولف خطاب به خبرنگار سالون * ادامه می دهد شکست دولت را نمی توان با این بهانه توجیه کرد که نمی توانسته چنین سیاستهایی را در نظر بگیرد یا پیش بگیرد، چون این واقعیت ندارد.” دولت دقیقاً همان کاری را انجام می دهد که در حفظ بهداشت و درمان عمومی نتوانسته انجام دهد.در حاله این کار را برای ارتش انجام می دهد. تولید موشک برای سرمایه دار خصوصی را در نظر بگیرید، اگر سرمایه داران آنرا تولید کنند و در انبارها نگهداری کنند، بر آن نظارت کنند تعویض و تعمیرش کنند و منتظر بمانند تا خدا میداند چقدر طول بکشد تا جنگ بعدی این موشک را دولت خریداری کند، این برایشان صرف نخواهد کرد. شركتهایی كه بخشی از کارتلهای اسلحه سازی هستند، موشک و اسلحه و موارد مشابه را تولید نمی كنند، مگر اینكه دولت وارد شود و بگوید ما آن را درست از خط مونتاژ از شما خریداری خواهیم كرد، آن را ذخیره می کنیم ، حمل می کنیم ، نظارت ، تمیز و تعمیر می کنیم. دولت این کار را به عنوان امر طبیعی برای ارتش انجام می دهد ولی این کار را برای سلامت عمومی انجام نداده است.

وولف توضیح می دهد که دلیل شکست دولت در کنترل و خنثی کردن پاندمی این بوده که گاهی گروهی از سرمایه داران صنایع با هم یک انحصارسود جویانه تشکیل می دهند تا خدماتی که جامعه به آنها نیاز دارد را به دست گیرند. در این مورد چهار گروه صاحبان سرمایه ای که با امور مربوط به سلامت و درمان سر و کار دارند، یعنی پزشکان،(اولی) بیمارستانها (دومی)، تولیدکنندگان دارو و تجهیزات پزشکی (سومی) و شرکتهای بیمه درمانی (چهارمی) به هم پیوسته و با هم یک انحصار سود آور ایجاد کرده اند. آنها (این چهارتا) تنها راه دریافت خدمات درمانی موجود هستند. آنها به صورت انحصاری عمل می کنند، به یکدیگر کمک می کنند، تبلیغات سیاسی و تجاری لابی خود را هماهنگ می کنند. این انحصارها در ایالات متحده به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم، به طور چشمگیری موفق بوده اند که هزینه خدمات درمانی را به مراتب بالاتر از آنی نگه دارند که می توانست باشد اگر یک رقابت سالم واقعی بین آنها وجود داشت. وجود این انحصارها منجر به ارائه خدمات درمانی بهتر برای مردم آمریکا نشده است. به واقع همانطور که پروفسور وولف در مصاحبه در مورد کتابش توضیح می دهد، مردم آمریکا، در مقایسه با مردم سایر کشورهای پیشرفته دنیا، به مراتب هزینه بیشتری برای درمان و خدمات متوسطی که دریافت می کنند می پردازند. ما با مشکلات جدی سلامت عمومی مثل چاقی مفرط، پاندمی مورد مخدر ، فشار خون بالا و دیابت دست و پنجه نرم می کنیم، با وجود همه اینها ، انحصارشرکتهای درمانی توانسته است در برابر همه اصلاحات مربوط به سیاستهای بهداشت عمومی ( به جز اصلاحات ناچیزی مثل لایحه مراقبت درمانی مقرون به صرفه ، که اکنون نیز لغو آن را تحت فشار قرار می دهد) به سختی مقاومت کند ، زیرا حفظ اوتوریته تجاری خودشان برایش مهمتر است تا سلامت مردم و خدمات درمانی عمومی. وولف خطاب به سالون می گوید: بنابر این سرمایه داران متخصص امور درمان هرگز دولت را دور و بر خودشان نمی خواهد، چون ممکن است انحصار آنها را تهدید کند. اگر دولت از آنها خرید می کرد و بین مردم و آنها واسطه بود – همانطور که دولتهای تقریبا هر جای دیگر دنیا هستند- توجه عموم مردم به مشکلات دولت برای بر پا نگه داشتن این صنعت (تجارت) درمانی جلب می شد و دیگر هیچ بهانه ای برای توجیه این شرایط جنون آمیزی که الان داریم نبود؛ آنوقت انحصار مالی آنها مورد حمله قرار می گرفت و تضعیف می شدند.

سالون* همچنین از وولف ، نظرش در مورد انتخابات ریاست جمهوری را جویا می شود. با توجه به اینکه پروفسور وولف در کتاب خود به صراحت گفته که دموکرات ها و جمهوری خواهان هر دو ایده های طرفدار سرمایه داری هستند که هم برای آمریکا و هم برای بقیه جهان مخرب هستند، مانند بسیاری از افراد دیگر در جناح چپ – که شامل طرفداران سابق مخالف اصلی بایدن در انتخابات مقدماتی ، یعنی سناتور دموکرات برنی سندرز از ورمونت- روشن است که وولف از مواضع چپ میانه بایدن ناامید است . به این ترتیب سالون می پرسد که آیا او فکر می کند که انتخاب بایدن و شکست دادن ترامپ به آمریکا کمکی خواهد کرد؟

در جواب به سالون، پروفسور وولف می گوید: “من فکر نمی کنم تفاوت عمده ای در برخورد با مشکلات اساسی بنیادی ایجاد شود، اما در برخورد با مجموعه ای از مشکلات دیگرنه چندان بنیادی یا کمتر ریشه ای تفاوت مهمی ایجاد می کند.” ” بنابراین برای من، شخصا ” کاملاً واضح است که انتخاب آقای بایدن به جای آقای ترامپ دغدغه فکری ام نیست. من با افرادی که این انتخاب را انجام می دهند مشکلی ندارم، اما این موضع را حفظ می کنم که درمورد چگونگی مواجهه با انواع موضوعاتی که سعی می کنم در آن کتاب و کارهایی که به طور کلی انجام می دهم، به آنها بپردازم، آنچه از آقای بایدن می شنوم و می بینم، جوابگو نیست. دکتر وولف اضافه می کند: متاسفم که بگویم فکر می کنم، اشتباه او (بایدن) حتی در چهارچوب اهداف خودش نیز هست.


*سایت خبری سیاسی سالون https://www.salon.com/category/news-and-politics

**MATTHEW ROZSA

Matthew Rozsa is a staff writer for Salon. He holds an MA in History from Rutgers University-Newark and is ABD in his PhD program in History at Lehigh University. His work has appeared in Mic, Quartz and MSNBC.

لینک مطلب به زبان انگلیسی:
https://www.salon.com/2020/10/04/economist-richard-wolff-capitalism-is-the-reason-covid-19-is-ravaging-america/

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%b3%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%af%d9%84%db%8c%d9%84-%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%da%af%d8%b1%db%8c-%d9%be%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%85/feed/ 0 5834
اقتصاد جنگی http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c/#respond Sun, 30 Aug 2020 11:29:21 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5674 اگر آمریکا بیشترین میزان تولید ناخالص اقتصادی واقعی را در دنیا دارا است، چطور ممکن است در تجارت خارجی خویش با اتحادیه اروپا، چین، ژاپن، روسیه ، هندوستان، تایوان، و … دارای وارداتی بیشتر از صادرات بوده باشد. با میزان تجارت خارجی نزدیک به میزان چهار تریلیون دلار آمریکا، میزان واردات کشور حدود هشت صد میلیارد دلار بیشتر از صادرات آن است.

دنیز ایشچی

مقدمه

جنگ ، سود آوردترین عرصه تجارت را برای انحصارات امپریالیستی فراهم مینماید. به همین دلیل است که روی آوردن آنها به جنگ افروزی، قدرتمندترین استراتژی دائمی امپریالیستها برای غلبه بر بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کلان آنها را تشکیل میدهد. آنها هم بطور  همزمان، و سپس به دنبال ویرانی کشورهای مورد تهاجم و تجاوز قرار گرفته ای مانند افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و غیره، نه فقط این کشورها را به بهانه صدور دموکراسی و آباد کردن،  تا خرخره زیر قرض بانکهای استقراضی و انحصارات مالی خویش فرو میبرند، بلکه شرکت ها و موسسات کشورهای امپریالیستی جهت سرمایه گذاری در انواع پروژه های مختلف در این  کشورها وارد میدان میگردند تا همان پولهای قرض داده شده را بازپس گرفته و برای همیشه این کشورها را زیر یوغ قرضه های دراز مدت خویش در اسارت داشته باشند.

دنیز ایشچی

به عنوان نمونه پای انحصارات نفتی و دیگر ذخایر معدنی  به این کشورها سرازیر شده، از طریق سرمایه گذاری های خویش، ذخایر انرژی مادر و دیگر ثروت های طبیعی این کشورها را تحت کنترل خویش در می آورند. آنها در ظاهر قضیه این امر را تحت لوای حمایت از اقتصادی داخلی و با توجیه اینکه آنها از این طریق ایجاد اشتغال میکنند و بخش اندکی از سودهای حاصله را به صورت های مالیات به دولتهای کشورهای ویران شده می پردازند به انجام میرسانند.

به طور همزمان، چرخش چرخه های جنگ، ماشین تولیدات مهمات انحصارات نظامی را با قدرت و سرعت تمام به چرخش در می اورد. جنگ  شرایطی را فراهم می نماید تا نه تنها بخش عظیم بودجه های نظامی کشورهای امپریالیستی به جیب های انحصارات نظامی سرازیر گردند، بلکه بخش اعظم اندوخته ها، ذخایر و ثروت های کشورهای مورد تجاوز قرار گرفته در جنگ را نیز به صندوق های همین انحصارات نظامی سرازیر می نماید.

معمای بزرگترین قطب اقتصادی جهان

داشتن زاویه پرسشگرانه هوشمند نسبت به همه پدیده ها  و روایت های جاری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، میتواند نه تنها مانع از دنباله روی کورکورانه از روایت های جاری گردد، بلکه موشکافی پرسشگرانه موجب شکوفائی اندیشه ها جهت راهگشائی و گره گشائی بحران های اجتماعی اقتصادی سیاسی میگردد.

پرسش اینکه چگونه  بزرگترین قطب اقتصادی دنیا که ایالات متحده آمریکا بوده باشد، میتواند تقریبا با تمام قطب های اقتصادی بزرگ دیگر دنیا تراز تجاری و تراز پرداخت های منفی داشته باشد، مرا به فکر فرو میبرد. اگر آمریکا بیشترین میزان تولید ناخالص اقتصادی واقعی را در دنیا دارا میباشد، چطور ممکن است در تجارت خارجی خویش با اتحادیه اروپا، چین، ژاپن، روسیه ، هندوستان، تایوان، و ….. دارای وارداتی بیشتر از صادرات بوده باشد. با میزان تجارت خارجی نزدیک به میزان چهار تریلیون دلار  آمریکا، میزان واردات کشور حدود هشت صد میلیارد دلار  بیشتر از صادرات آن میباشد.

اینکه آمارها و شاخص های اقتصادی ترویج شونده توسط رسانه های تبلیغاتی خبری تا چه اندازه ساخته و پرداخته منابع مربوط به  بازارهای قمار و سوداگری  بورس  مالی و بازارهای سهام میباشند یا نمودار شاخص های اقتصادی واقعی، جای تعمق دارد. ارزش های بادکنکی در بازارهای قمار بورس که در آنها سرمایه های سرگردان جهت اندک سودآوری های لحظه ای به سوداگری و قمار می پردازند را بعنوان آمار و شاخص های اقتصادی در افکار عمومی حک میکنند،  چگونه میشود از پشت پرده این جار و جنجال ها به شاخص های واقعی رشد و توسعه اقتصادی  پی برد، احتیاج به اذهانی شکاک، پرسش گر و جستجوگر واقعیت  دارد.

پرداختن به  نقش و مقایسه شاخص های کاذب و نمودارهای واقعی اقتصادی در شرایط تاثیرگذاری تزریق دهها تریلیون دلار پول های دیجیتال و بدون پشتوانه  در اقتصاد دنیای سرمایه داری امپریالیستی از طریق خزانه داری، بانک مرکزی و  سیستم بانکی و سرازیر شدن آنها در بازارهای بورس مالی و بورس سهام و بالا بردن کاذب ارزش صوری سهام انحصارات در  بازارها در ارائه نمودار کاذب ارزش های بادکنکی برای این موسسات، با شاخص های واقعی اقتصادی خود جای بحث و بررسی جداگانه ای دارد.

آیا واقعا آمریکا بزرگترین اقتصاد دنیا را دارد

اگر نظری بر مقایسه شاخص های واقعی اقتصادی مابین آمریکا و چین و بعضی قطب های اقتصادی دیگر بیاندازیم، از یک طرف میتوانیم حجم، و میزان رشد اقتصادی در بخشبندی های مختلف اقتصاد های چین، آمریکا، جامعه مشترک اورپا و بعضی دیگر  را با همدیگر مقایسه و مشاهده کنیم. از طرف دیگر، امروزه باید این مقایسه کردن را از طریق فیلتر و پاکسازی این شاخص ها از تاثیرات عناصر کاذب بادکنکی و حباب آفرین  اقتصادی به عمل آورد.

اگر میزان حجم ثروت های اقتصادی جهانی را در حدود سیصد وسی تریلیون دلار در نظر داشته باشیم، سهم آمریکا از این سفره نزدیک به صد و پنج تریلیون، سهم اتحادیه اروپا در حدود هشتاد و پنج، سهم آسیا در حدود یکصد و پنج و سهم چین در حدود شصت تریلیون دلار برآورد میگردد.

 به همان نسبت، اگر میزان تولید ناخالص ملی سالانه جهانی را در حدود صد تریلیون دلار در نظر بگیریم، سهم آمریکا از آن ۲۲ تریلیون، اتحادیه مشترک اروپا در حدود هیجده و چین در حدود پانزده تریلیون دلار در سال برآورد میگردد.

گرچه از یک طرف مقایسه این شاخص ها نشان میدهد که مقایسه فاصله میان اقتصادی های چین، آمریکا و اتحادیه اروپا روز به روز باریک تر گردیده و به همدیگر نزدیکتر میشوند، از طرف دیگر جا دارد تا توجهی نیز به بخشبندی های درونی تشکیل دهنده این شاخص های ثروت و دارائی ها از یک طرف و تولید ناخالص ملی از طرف دیگر صورت بگیرد.

به عنوان مثال، در ترکیب شاخص های دارائی ها وتولید ناخالص ملی آمریکا، بخشبندی های مختلف ثروت و تولیدی اقتصادی واقعی کدامین ها میباشند. آیا ترکیب  سهمیه ای  تیم های ورزشی، و یا سینمای هالیوود،  یا رسانه های مجازی و یا بطور مثال سرمایه مالی و یا صنایع نظامی در این مورد تا چه اندازه میباشند؟ ایا این بخشبندی ها تا چه اندازه از نظر ارزش واقعی اقتصادی برای حیات بشریت ضروری، حیاتی و زیربنائی میباشند، و یا اینکه تا چه اندازه میتوانند نقش غیر ضروری و کاذب داشته باشند؟ آیا تزریقات دهها تریلیون دلار بدون پشتوانه در اقتصادی آمریکا طی دوران بحران های اخیر جهانی اقتصادی سالهای ۲۰۰۸ و بحران اقتصادی ناشی از ویروس کرونا، تا چه اندازه این شاخص ها را بصورتی بادکنکی و کاذب بالا برده و از اقتصاد تولیدی خدماتی واقعی به تورم کاذب در کالاهای کاذب بازارهای قمار سوق داده است.

بازوی نظامی آمریکا

مقایسه شاخص های بالا نشان میدهد که آمریکا اگر تا به امروز موقعیت اول اقتصادی خویش در جهان را از دست نداده باشد،در لب مرز از دست دادن موقعیت واقعی اقتصادی قرار گرفته است. همان طوری که طی دوران های بعد از جنگ های جهانی اول، و جنگ جهانی دوم و دیگر دوران های بحران های کلان اقتصادی نظام های امپریالیستی شاهد دست یازیدن قدرتمداری امپریالیستی  به جنگ افروزی و پناه آوردن آنها به استفاده و بکارگیری  اهرم های جنگی – نظامی برای برون رفت از این بحران ها بوده ایم، دوران پسا کرونا نیز شرایط  را برای بکار گیری  استراتژی جنگی  چندین برابر میکند.

در شرایطی که ایالات متحده آمریکا با بودجه سالانه نظامی بالای هفنصد و پنجاه میلیارد دلار در سال و داشتن صدها پایگاه نظامی در تمام نقاط جهان که در آنها بیش از دویست هزار نیروی نظامی با صدها ناو هواپیما بر و زیردریائی های نظامی و غیره مستقر میباشند، تمام رقیبان اقتصادی و دشمنان مجازی خویش را به محاصره درآورده است، هم برای حفظ موقعیت قدرت اقتصادی در حال سقوط خویش و هم جهت غلبه بر بحران اقتصادی ریشه دار و خفه کننده خویش، آماده است تا از این اهرم به نحو احسن و بطور کامل استفاده نماید.

از ویژگیهای اقتصادی دوران پسا کرونا

از ویژگیهای دوران پسا کرونای دنیای امپریالیستی تزریق دهها تریلیون دلارهای دیجیتال بدون پشتوانه در بازارهای بورس های مالی و سهام از یک طرف،  افزایش شکاف میان تراز پرداخت های تجاری میان آمریکا و دیگر قطب های اقتصادی جهانی از طرف دیگر میباشد. به موازات این وضعیت، در حالیکه دهها میلیون نفر به لشکر بیکارانی می پیوندند، که از تامین اجتماعی، درمانی، بهداشتی، مسکن لازم برخوردار نمیباشند، آمریکا میخواهد از دوران نژادپرستی فاشیستی ریشه دار که دونالد ترامپ و تظاهرات خیابانی ماههای اخیر چهره واقعی آنها را به نمایش میگذاشت، گامی فراتر بگذارد.

در چنین شرایطی میباشد که نمایندگان انحصارات نفتی نظامی و انحصارات مالی رسانه ای تصمیم گرفته اند تا معاون سابق باراک اوبامای خوش صحبت را به عنوان ریاست جمهوری آمریکا انتخاب نمایند. این در شرایطی میباشد که در عرصه حای سیاست زمینی، پیمان نظامی آتلانتیک شمالی “ناتو”، همچنان به سمت شرق در حال حرکت میباشد و از طریق جنگ زرگری تبلیغاتی، نیروهای  نظامی آمریکائی را از آلمان خارج و در لهستان مستقر مینماید. جنگ تبلیغات ضد روسی و ضد چینی که یکی از مراکز اصلی آن لندن میباشد، همچنان با قدرت تمام از طریق سناریو ها و پروژه های خاصی ادامه پیدا میکند. آقای جو بایدن ک تیمش که متعلق به جناح راست حزب دموکرات میباشد، سخنان کاندیداتوری خویش برای ریاست جمهوری را با تهدید نظامی علیه روسیه آغاز می نماید.

عدم قابلیت غلبه بر بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حاکمه بر قدرتمداری امپریالیستی انحصارات آمریکائی  میتواند نه تنها به از دست قلدرمداری آنها در جهان، بلکه حتی به تلاشی آنها در نتیجه خیزش های مردمی و سوسیالیستی در اقصا نقاط جهان منجر گردد. آنها در مقابل چنین شرایطی ساکت نبوده و نخواهند نشست.  آنها سیاستهای تجاوزگرانه نظامی – امنیتی خویش را تحت لوای صدور دموکراسی ادامه خواهند داد.

 نیروهای سرمایه داری کلان داخلی کشورهایی مانند ایران، با پیروی از سیاستهای نئولیبرالی همچنان به عنوان ستون پنجم همپیمان انحصارات کلان آمریکائی و دیگر انحصارات امپریالیستی تلاش کرده و خواهند نمود تا در اتحاد با آنها، پشت همدیگر را داشته و بتوانند از طریق حمایت همدیگر، همچنان منافع مشترک و متقابل همدیگر را در منطقه تامین نمایند.

وظیفه نیروهای جبهه سوسیالیستی میباشد که نه تنها تحت تاثیر تبلیغاتی صدور دموکراسی امپریالیستی قرار نگیرند، بلکه با در نظر گرفتن اینکه انحصارات بزرگ نفتی- نظامی و مالی امپریالیستی بزرگترین سد راه تعالی بشریت میباشند، در عرصه داخلی از طریق سازماندهی و حمایت از جنبش های کارگران و زحمتکشان داخلی، نیروهای آزاده و دموکراتیک دیگر در راستای گذار از جمهوری اسلامی ایران به حاکمیت قدرتمداری مردمی تحت  رهبری کارگران و زحمتکشان  حرکت نمایند.

دنیز ایشچی ۲۲- اوت ۲۰۲۰

]]>
http://www.sedayekargar.com/%d8%af%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d8%a8%d9%86%d8%af%db%8c-%d9%86%d8%b4%d8%af%d9%87/%d8%a7%d9%82%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af-%d8%ac%d9%86%da%af%db%8c/feed/ 0 5674
اوضاع کنونی آمریکا و سرمایه داری جهانی http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d9%88%d8%b6%d8%a7%d8%b9-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c/ http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d9%88%d8%b6%d8%a7%d8%b9-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c/#respond Mon, 15 Jun 2020 08:04:31 +0000 http://www.iraneazad.org/?p=5439 کاوه آهنگر

سرمایه‌داری، سرمایه‌دار، و فرهنگ سرمایه‌داری از واژه تضاد طبقاتی متنفر است. چون به خوبی می‌داند که نتیجه تضاد، حرکت، تغییرات، و انقلاب است، یعنی عروج به مرحله‌ای نوین. از افتخارات سرمایه‌داری این است که، امروزه سرمایه جهانی شده است، به قطع و یقین چنین است. چون در هیچ نقطه ای از کره زمین نیست که نیروی کار، توسط سرمایه استثمار نشود. همچنان که سرمایه جهانی است، ماهیت نیروی کار هم جهانی است و استثمار هم جهانی است. بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، سردمداران سرمایه داری، با کمک امپراطوری رسانه‌ای خود، همه جا اعلام کردند که، آن روزگار گذشت که کسانی بودند که دم از نابرابری و تضاد طبقاتی و استثمار طبقه کارگر و فرودستان می‌زدند؛ نظریه استثمار نیروی کار، به ما قبل از تاریخ تعلق داشته و امروزه همه جا بهشت برین برای همگان شده است. نظریه‌پردازان سرمایه‌داری درکتب و مقالات و رسانه‌های خود اعلام می‌کردند که در قرن نوزدهم، اقتصاددانی به نام مارکس بود که پرسش‌های ابهام‌آمیزی درباره‌ی آینده‌ی سرمایه‌داری و طبقه کارگر مطرح می‌ساخت که بطلان این نظریات با فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بر همگان معلوم شد و حتی طرفداران سوسیالیسم هم بعد از فروپاشی، دست از عقاید خود کشیدند و بر آستان سرمایه‌داری سجده کردند.

اما همچنان که آن انسان خردمند (مارکس) در مانیفست کمونیست نوشت: «تاریخ چیزی نیست جز نبرد طبقاتی»

سرمایه‌داری نتوانسته درک کند که جنبش‌های انقلابی هم اوج دارد، هم حضیض؛ و شاید برای مدتی تاریخ به حرکت قهقرائی تن دهد ولی تکامل، سرنوشت محتوم تمام جوامع بشری است و تکامل نتیجه‌ی تضادهای درون هر پدیده‌ای است. می‌شود با پتک و چکش بر سر پدیده‌ای فیزیکی کوبید و آن را خرد کرد ولی در هر تکه‌ای از آن تضاد نمایان است و هیچ کس نمی‌تواند از درون پدیده تضاد را بیرون کشیده و خود را از شر تغییر و تحول خلاص نماید.

تضاد درون هر پدیده امری همراه با ضرورت است و عنصر ضرورت، تکامل پدیده را اجتناب‌ناپذیرخواهد کرد. تضاد، خبر از یک تحول کیفی در تکامل دارد. کودک متولد می‌شود، جوان می‌شود، پیر می‌شود. حرکت به سوی تکامل، ذاتی ماده است؛ ذاتی حیات است؛ ذاتی جامعه و فرد است.

اما همچنان که انگلس گفته : «هر ضرورتی باید از دل یک حادثه سر به بیرون آورد»

تضاد، سکون و وضع موجود را قبول ندارد، و به حالت جدید و متفاوت می‌اندیشد.

سرمایه‌داری با جهانی شدن سرمایه (که به وضوح در آمریکا و اروپا به خوبی مشاهده می‌شود)، در آرزوی حفظ وضع موجود بوده و هست ولی تاریخ با نیروی دیالکتیکی خود، بطلان چنین اندیشه‌هائی را نشان داده وت حقق چنین آرزوهائی را بر باد رفته تلقی می‌کند. امروزه سردمداران سرمایه‌داری برای لاپوشانی تضاد طبقاتی سعی دارند که حرکت طبقاتی موجود را با جریان‌های انحرافی دیگر ترکیب نمایند تا از شدت آن بکاهند. تبعیض نژادی که خود بر آمده از تضادهای طبقاتی تاریخی است در عین حال که در ابتدا، حرکت را شروع می‌نماید می‌تواند به کمک سرمایه‌داری بدل به جاده انحرافی شود تا تضادهای طبقاتی را مخدوش نماید.

در مبارزات آمریکا صدای ناخوشایند برابری‌طلبی برای سرمایه‌داران به گوش می‌رسد. بحران کرونا نشان داد که حفظ سلامت مردم بیش از یک راه سوسیالیستی ندارد. باید دولت‌ها از جیب خودشان هزینه کنند تا مردم سلامت بمانند. این تجربه بزرگ تمام مردم دنیا در همه جهان بود.

نیروی انترناسیونالیسم کارگری ماهیت خود را در در این مبارزه نشان داد. در تمام پایتخت‌های اروپائی علاوه بر آمریکا، مبارزه بر علیه بی‌عدالتی و نابرابری شروع شد. البته سرمایه‌داری جهانی هم بیکار ننشسته، با استفاده ازابزارهای نظامی، اصلاحات نیم‌بند، و دادن وعده و وعید به بی‌چیزان، سعی در خاموش کردن این مبارزه است.

اکنون این پرسش مطرح است که هر سال پلیس آمریکا، سیاه‌پوستان را به حق و ناحق، قانونی و غیرقانونی می‌کشد. پس چرا امروزه چنین شعله‌ور شده؟ دلیل آن را باید در تضادهای نهفته در جامعه سرمایه‌داری دانست که تا به امروز بر آن سرپوش گذاشته بودند، ولی امروز تضاد می‌رود که راه خود را از میان این همه مشکلات باز کند که می‌کند.

این نکته را نباید از نظر دور داشت که تضاد در درون هر پدیده از زمان طفولیت اولیه به طرف بلوغ حرکت می‌کند. چون پدیده دیگر در محیط خود برای ادامه حیات سازگاری ندارد وب ه پدیده‌ی دیگری نیاز است. به نظر می‌رسد که تضادهای طبقاتی جوانه‌هائی از بلوغ را نشان می‌دهد.

هر اندازه که نرخ استثمار در جامعه زیاد شود به همان اندازه به شدت و ستیزندگی تضاد‌های طبقاتی اضافه می‌شود. کافیست به نرخ بیکاری در جهان و پائین آمدن سطح زندگی بی‌چیزان در جامعه جهانی از یک طرف و افزایش سودهای فرا نجومی اقلیت سرمایه‌دار جهانی از طرف دیگر نگاه کنیم. بی‌کاری، بی‌خانمانی، بی‌بهداشتی، بی‌آموزشی و بی …. در سراسر جهان در مقابل ثروتمند شدن بیل‌گیتس با ۴۰ میلیارد دلار ثروت با فسادهای اداری واجتماعی در جهان (مافیای پوتین در روسیه)، با هزینه‌های نظامی‌گری در آمریکا، چین، روسیه و… با رشد نیروهای امنیتی و سرکوب در تمام جهان، با افزایش تعداد زندانیان در همه دنیا و…. این همه فاصله طبقاتی درتضادی ستیزنده واقع شده و نوید تکامل به طرف جهانی جدید و انسانی‌تر را می‌دهد.

]]>
http://www.sedayekargar.com/critics/%d8%a7%d9%88%d8%b6%d8%a7%d8%b9-%da%a9%d9%86%d9%88%d9%86%db%8c-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7-%d9%88-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d9%86%db%8c/feed/ 0 5439