شاید بسیاری از ما اطلاع نداشته باشیم جملۀ معروفِ «نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم» که در ایران و سراسر جهان به شعار مبارزان انقلابی مبدل گردیده، از کیست؟
مونیکا آرتل (Monika Ertl اوت ۱۹۳۷ – ۱۲ مه ۱۹۷۳) دختر فیلمبردار هانس اورتل، عضو جنبش زیرزمینی مسلحانه در بولیوی ولی اهل آلمان بود و همان زن شجاع و آزادیخواهی است که انتقام مرگ چه گوارا را از کسی که دستور قتل او را صادر کرده بود گرفت. جملۀ معروفِ “نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم”، از این زنِ مصمم و آزادیخواه است که هم اکنون نیز در ایران و سراسر جهان به شعار مبارزان انقلابی مبدل گردیده است.

پدر مونیکا آرتل، به نام “هانس آرتل” طی جنگ جهانی دوم به نازیها پیوست و به عنوان عکاس به یکی از تبلیغ چیهای هیتلر بدل گشت. با ورود ارتش سرخ به برلین در ۲می ۱۹۴۵، هانس با جمعی از جنایتکاران نازی به کمک سازمان های نظامی امریکا از طریق واتیکان در بولیویا پناه داده شد و در مقابل آن، اطلاعاتش را به آنان سپرد.
مونیکا درسال ۱۹۵۸با یک آلمانی ازدواج کرد ودر شیلی، نزدیک اقامتگاه کارگران معدن اقامت گزید ولی پس از مدتی از او جدا شد. وضعیت معدنچیان و زندگی فلاکتبارآنان تاثیر ژرفی بر جهانبینیاش نسبت به طبقه محکوم وستمزدهی جامعه گذاشت.او کانونی برای رسیدگی به یتیمان ساخت که جهت جمع آوری کمکهای مالی برای آن به کشورهای مختلف سفرهایی داشت که درهمین گیرودار با جریان چپ رابطه برقرارکرد.
مونیکا در بولیوی با جوانانی آشنا شد که با دیدگاههای چپ، خواهان آزادی کشورشان از سرکوب نظامیان بودند. درهمان سال ها او با این جوانان نزدیک تر شد و این نزدیکی دیدگاههای سیاسی او را رادیکال تر کرد. دردهه شصت میلادی با ورود چه گوارا به بولیوی، مونیکا به این جنبش پیوست و مدتی بعد یک عضو فعال ارتش آزادی بخش بولیوی شده بود.
وقتی به تاریخ ۹اکتبر ۱۹۶۷،ارنستو چهگوارا قهرمان نامدار امریکای لاتین به همکاری مستقیم سی.آی.ای در بولیویا به قتل رسید، به فرمان دگروال روبرتو کینتانیا دستانش را قطع کردند. دو سال پس از آن، کینتانیا با ضربات قنداق تفنگ، کمر زندانی سیاسی به نام “گوئیدو اینتی پاردو” از رهبران چریکها و یکی از پنج چریک باقیمانده از جنبش چهگوارا در بولیویا را شکست و بعد او را به قتل رسانید. از آن زمان، روبرتو به یک چهره منفور در میان چپها بدل گشت و «ارتش آزادیبخش ملی» در پی گرفتن انتقام از او بود. دولت بولیویا از ترس همرزمان چهگوارا، او را به عنوان کنسول به هامبورگ اعزام کردند. مونیکا آرتل عشق بیکران و تعهدی استوار به چهگوارا و آرمان انقلابیاش داشت و «اینتی پاردو» نیز منبع الهامش بود. به درخواست «جنبش آزادیبخش ملی» او برای انتقامجویی رفقای همرزمش کمر بسته و در این راه حاضر بود جانش را فدا نماید.
او درآخرین نامه به خانوادهاش درسال۱۹۶۹نوشت: «بدرود، من می روم و شما دیگر مرا هرگز نخواهید دید.»
پس از کشته شدن چه گوارا، “سرهنگ روبرتو کینتانیا پرز” که دستور قتل چه گوارا را در روز ۹ اکتبر ۱۹۶۹ صادر کرده بود، به منفور ترین و تحت تعقیب ترین فرد توسط انقلابیون تبدیل شد. چهار سال بعد در اول ماه آپریل سال ۱۹۷۱درحالی که کینتانیا روبرتو به عنوان کنسول بولیوی درهامبورگ خدمت میکرد، زنی که خود را جهانگرد استرالیایی معرفی میکرد، با روبرتو کینتانیا، کنسولِ بولیویا در شهر هامبورگ آلمان قرار ملاقات میگذارد. این زن ۳۴ساله که کلاه و لباس شیک بر تن و عینک آفتابی به چشم داشت وارد دفتر کنسول گردیده، با خونسردی تفنگچهای از بکسش درآورده با شلیک چند گلوله او را به قتل میرساند. وی سپس کلاه، بکس، تفنگچه و سایر وسایلش را در گوشهای پرتاب کرده بدون اینکه اثری از خود برجا گذارد موفق به فرار میگردد. این زن شجاع و جسور “مونیکا آرتل” بود که به «انتقامگیرِ چهگوارا» شهرت یافته است.
در کیف دستی او یادداشتی به دست آمد که روی آن نوشته بود: «پیروزی یا مرگ، ارتش آزادیبخش ملی».
دولت بولیویا جایزهای بالاتر از جایزهی تعیین شده برای ترور چهگوارا را برای مونیکا آرتل گذاشت و نامش در لیست تروریستان جهان درج گردید.
مونیکا دوسال بعد در سال ۱۹۷۳ در حالی که تلاش داشت به خانه پدری در لاپاز برود، شناسایی شد و سپس به قتل رسید.
هرناندو کالوو اسپینا در کتاب «زیبارویان و شورشیان» (Belles et rebelles) جریان به دام افتادن مونیکا آرتل را چنین شرح میدهد:
«مونیکا بههمراه یک رفیق آرژانتینی بود. هنگامی که نزدیک خانه پدری رسیدند، یک بانوی فروشنده آنان را از خطر آگاه کرد: محل تحت اشغال بود و نظامیان منطقه را محاصره کرده بودند. سه روز پس از آن در محله آلتو در جوار پایتخت، آنان را مییابند. آن روز ۱۲ماه می ۱۹۷۳بود. در ظاهر یک خانه امن بوده که به عنوان مخفیگاه به کار میرفت. ولی بهرغم آن، پلیس آنان را یافته بود. مونیکا و همراهش تا آخرین گلوله شان مقاومت کردند. پلیس اظهار داشت که آنان طی درگیری کشته شدند. ولی سالها بعد، پدر مونیکا گفت که دخترش پیش ازآن که به قتل برسد، تحت شکنجه قرارگرفته بود. به رغم اصرار خانواده و بخصوص خواهرش بر تحویلدهی جسد او، از ترس گسترش محبوبیت و تبدیل شدنش به عنوان نماد شجاعت و ایستادگی برای آزادی خواهان و زحمت کشان جهان، هرگز جسدش به خانواده سپرده نشد. تنها در ورودی گورستانی در لاپاز لوحی نصب است که روی آن نوشته اند: در اینجا مونیکا آرتل آرمیده است.»
این زن پیشرو و با اراده، با نثار جانش انتقام خون دو قهرمان را از دشمنان راه آزادی گرفت و خود به یکی از قهرمانان تاریخ بدل گشت. خون مونیکاها اگر از یک طرف پشت امپریالیزم و نظامهای اجیر وابسته و دستنشاندهاش را میلرزاند، از جانب دیگر الهامبخش پیکارِ بیامان و سازشناپذیرِ میلیون ها مبارز راهِ آزادی وعدالت در سراسرِ جهان بوده و خواهد بود.