«اين احساس كه این ساختمان عظيم، آنگونه كه امروزه وجود دارد، نمیتواند تداوم يابد، احساسی فراگير و ريشهدار است. همچنين اين نگرانی نيز نگرانیای فراگير [و همگانی] است كه ساختمان مزبور ممكن است فرو بريزد و با فروريختنش به همه صدمه بزند. با وجود باور ما به اين مسئله، آيا اين ترس آنچنان نيرومند میشود كه فرصتی برای اتخاذ تصميم در اين خصوص باقی نماند كه چهچيز میبايست ساقط شود و چهچيز میبايست حفظ شود؟ چهچيز میبايست بماند و چهچيز میبايست برافتد؟ آيا ما نمیبايست بكوشيم تا خودمان، [از پيش،] آنچه را كه نمیتواند تداوم يابد، رها سازيم و با نگاهی بیطرفانه عاملی را بررسي کنيم كه آن را تداومنيافتنی میسازد؟ تنها ملاكِ [ما براي] چنين داوریای عدالت است، و شهامت اجراي چنين عدالتی تنها نيرويی است كه ميتواند بهنحوي شرافتمندانه و مسالمتجويانه اين ساختمان عظيم و ناپايدار را از ميان برداشته و وضعيتي مطمئن و استوار را جايگزين آن كند.
چهقدر كورند آنان كه ميخواهند باور كنند نهادها، ساختارها و قوانينی كه ديگر هيچ تطابقی با آداب و رسوم، نيازها و ديدگاههای بشر ندارند و روح از آنها رخت بربسته است، میتوانند به حياتشان ادامه دهند، يا كسانی كه گمان میكنند آن صورتهایی كه احساس و فهم ديگر هيچ رغبتی به آنها ندارند، بهميزان كافی نيرومند هستند تا برای يك ملت پيوندی پايدار را فراهم آورند.
تمام تلاشهای فخرفروشانه و ناشيانه براي بازسازی اطمينان [ازدسترفته] نسبت به عناصر قانونی، و تمهيداتی كه ديگر هيچكس به آنها باور ندارد، و مخفيكردن گوركنها پشت نقابی از واژگان فاخر و زيبا، نهتنها انگيزهها و اغراض حسابشده آنها را با شرمساری [موقتاً] مخفی میكند بلكه همچنين راه را بر طغيانی بسيار عظيمتر میگشايد كه در آن [ميل به] انتقامْ خود را با نياز به اصلاح همراه خواهدكرد و توده همواره فريبخورده و همواره سركوبشده، مجازات رياكاری و بیصداقتی را تعيين خواهدكرد. اگر آنگاه كه زمين در زير پای ما بهلرزه میافتد، هيچ عملی انجام ندهيم، بلكه بهطرزی كوركورانه و سرخوشانه در انتظار فروپاشی ساختمان قديمیای باشيم كه سرشار از شكاف و تا عمق بنيادش پوسيده است، همچون زماني كه اجازه دهيم فردی زير الوارِ درحالسقوط له شود، نهتنها برخلاف شرافتمندی است، بلكه با خردمندی و دورانديشی نيز منافات دارد»