هشتم اکتبر یادآور یکی از فجایع تاریخ سرمایه داری است؛ سالروز شهادت ارنستو چه گوارا. این مبارز راه آزادی در چنین روزی در سال ۱۹۶۷ به دست دشمنان بشریت کشته شد. نام چه گوارا بیگمان در آینده نیز _ همچنان که امروز _ بر تارک جنبش سوسیالیستی و خیزش عدالت خواهانه ی مردم جهان خواهد درخشید. پرچمی که چه گوارا بر ضّد ستم بر افراشت و به ویژه مرگ دلخراش او به همان اندازه که بر اعتبار آرمان های سوسیالیستی نزد افکار عمومی مردم افزود، داغ ننگی بر پیشانی سرمایه داری جهانی کوبید و رسوایی اخلاقی او را بیش از پیش به نمایش گذاشت.
بورژوازی در سال هایی که از عمرش برجاست همچنان از نام چه گوارا رنج خواهد برد. امّا در پس ستایش های پرشور و حماسی از این اسطوره ی کمونیسم سده ی بیستم درباره ی میراث او چه می توان گفت؟ تا آن جا که به جنبش واقعی پرولتاریا باز می گردد تجربه ی چه گوارا بسیار بیشتر از آن که راه گشا یا الهام بخش باشد مهلک و ویرانگر بوده است. این اعتراف تلخ امّا چیزی از اعتبار چه گوارا و یاران او به عنوان مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی نمی کاهد. همچنان که عدالت جویانی چون اسپارتاکوس، بوگاچف، زاپاتا و بولیوار در خاطره ی جمعی مردم زنده اند. از نیمه ی دوم سده ی گذشته زیر تاثیر سه عامل کمابیش همزمان، سرمایهداری تهاجم گستردهای برای باز پس گرفتن امتیازهای ناچیز زحمتکشان آغاز کرد.
- بحران فراگیر و ساختاری سرمایه
- پیدایش نشانههای ضعف و فتور و سپس فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم
- بیعملی و گرایش به راست احزاب و رهبران الیگارشی اتحادیههای کارگری
سرمایه داری جهانی سرخوش از ضعف دشمنان و سراسیمه از بحران گریبان گیرش بساط دولت های به اصطلاح رفاه را برچید و در برخورد با مطالبات زحمتکشان نقاب فریبکارانه ی لیبرالیسم را از چهره برداشت. در چنان موقعیت خطیری که اتحاد و انسجام در اردوی کار، ضرورتی حیاتی بود خیل پرشماری از کنشگران این اردو زیر تأثیر آموزه ها و بیشتر از آن آوازه ی چه گوارا و خیزش های همسو با آن از جایگاه طبیعی خود کنده شدند و در جستجوی سوسیالیسم در کج راهه های کوه و بیابان و سپس خانه های مخفی درون شهرها سرگردان شدند.
ترک سنگر اصلی و دست یازیدن به روش هایی از مبارزه که ستم را به طور کلی و بعضاً انتزاعی نشانه گرفت از چند جهت به جنبش ضد سرمایهی طبقهی کارگر آسیب رساند. نخست آنکه اردوی کار را دچار شکاف کرد و آن را از بخشی از نیروهای کارآمدش محروم ساخت. همچنین مرکز ثقل مبارزه به مکان هایی انتقال یافت که بورژوازی آن را مغتنم میشمرد. از منظر سرمایه اگر قرار است زحمتکشان برای استیفای حقوق خود بجنگند همان بهتر که آوردگاه، هرچه بیشتر از حوزهی اصلی تولید و گردش طبیعی سرمایه به دور باشد زیرا در حوزههایی غیر از حوزهی تولید است که سرمایهداری از برتری استراتژیک قاطع برخوردار است و دست بالا در کاربرد قهر از آن اوست.
ارتجاع همچنین توجیهی فریبکارانه برای میلیتاریزه کردن زندگی سیاسی و اجتماعی در مقیاس جهانی به دست آورد و سرانجام اینکه خیزش هایی از نوع جنبش چه گوارا بنابر طبیعت خود، به اقشار غیرپرولتری جنبش خلق تعلق دارد. اقبال هواداران پرولتاریا به شیوه هایی از این دست، سهم و نقش این طبقه را در جبهه ی ضد سرمایه داری فروکاست و تمام میوه ها را در سبد خرده بورژوازی قرار داد. حماسه ی چه گوارا در میان توده های پرولتری جدا از ستایش و همدردی انسانی پژواکی نیافت زیرا کارگران فراتر از هر چه تجربه ای با گوشت و پوست خود دریافتند که شریان حیاتی سرمایه نه در بیشه زارهای بولیوی بلکه جایی است که سرمایه را تولید و باز تولید می کند. از اینجاست که خون لازم به سراسر کالبد سرمایه داری سرازیر می شود.
روزگاری که قرار بود طبقهی کارگر برای بهبود زندگی روزانهی خود بجنگد و قهرمانانی مانند چه گوارا برای تحقق آرمان های او برزمد به گذشته تعلق دارد. چنین تقسیم وظیفهای که در اساس خود انحرافی از مارکسیسم است از هر دو جانب به زیان پرولتاریاست، زیرا نه زندگی روزانهاش بهبود مییابد و نه آرمانش (که در واقع تمامیت زندگی اوست زیرا که او آرمانی مگر زندگیاش ندارد) لباس واقعیت میپوشد.
چنانکه دیدهایم آرمانهای والا اما جدا از زندگی حتی در حالت پیروزی عنان گسیخته به راه خود میروند و زندگی نیز در صورت گرفتار آمدن در تار عنکبوت روزمرگی چیزی فرا دست نمیآورد.
اینکه آیا خیزش هایی از نوع چه گوارا تحمیلی از جانب تاریخ بودهاند یا نه و یا از آنها گریزی بود یا نبود، بحثی دراز دامن است که در این کوتاه نمیگنجد، اما به هر حال بر تجارب آن نمیتوان چشم پوشید. با این حال پویندگان راه سوسیالیسم روشن بینی امروز خود را تنها وامدار جمعبندی تجارب گذشته و آموزههای آن نیستند. مغرور نباید بود ، آگاهی نسبی امروز ما به تنهایی محصول اندیشه صرف و درسآموزی از گذشته نیست. همپای آن نتیجهی تغییر واقعیتهای عینی است.
مارکس نوشت: «در فرایند شناخت، کافی نیست اندیشه در واقعیت نفوذ کند؛ واقعیت نیز میباید به سوی اندیشه فرارود.» کدام واقعیت تغییر کرده است؟ بیگمان این واقعیت که اقشار میانی که تا پیش از این متحدان سیاسی اما به هر حال بیرونی پرولتاریا بودند و آرمان های عدالتخواهانه، پارهای از آنان را با طبقهی کارگر پیوند میداد با فرو افتادن از منزلت پیشین ، خود، لباس پرولتاریا را بر تن دارند.
بدیهی است که به شیوهی پرولتاریا میاندیشند و با سرمایه میرزمند. جای شگفتی نیست دکتر ارنستو چه گوارا با تمام صلابت اخلاقی و سیمای انسانی اش به کارخانه بازگشته است، به صفوف کارگران. به جایی که به آن تعلق دارد، به سرچشمهی اصلی تولید و بازتولید زندگی و همچنان کانون مرکزی تولید ستم، فردای سرمایهداری از امروزش تاریکتر خواهد بود.