اگر فضای روحی و فکری دهه پنجاه ایران را بخواهیم فقط در یک جمله خلاصه کنیم اینکه، دهه افراطها بوده است دهه رادیکالیسم، انقلابیگری، زیر و رو ساختن و فلک را سخت بشکافتن…البته بقول مادربزرگم که وقتی یاد ایام گذشته و قحط سالی میافتاد همیشه بلافاصله میگفت: الله آپارسین،گتیرمسین…!
در فرهنگ سمبلها، گوزن سمبل عشق، زیبایی، شکوه، سرعت، رهبری، پیروزی و مردانگی است شامهٔ بسیار قوی دارد که دشمن را از چند صد متری میتوانند بشناسد…
زمانیکه جنبش چریکی در ۱۹بهمن۱۳۴۹با حمله به پاسگاه سیاهکل،حضور خودش را در سپهر سیاسی ایران اعلام کرد در این زمان، بیژن جزنی رهبر برجسته چریکها، در زندان عشرت آباد بسر میبرد و تابلوی زيبای گوزن(سیاهکل) را پس از حادثه سياهكل در همین زندان کشیده که به بهترين و خلاقانه ترین شکل آن حادثه را پژواک میدهد در این تابلو،گوزن(چریک)به جنگ سياهی ميرود زمينه تيره و تاريك تابلو با علفهای هرزه و خشك پوشیده شده و يك لاشه خوار و گاوی با لكه بزرگ تيرهگون در گوشه سمت راست و پرواز خفاشها…همگی دست به هم داده تا سياهی و ظلمت استبداد دهه پنجاه را برای بیننده تداعی کند گوزنِ نر به عنوان سمبل چريكها در يك دست شمشيری دارد كه نوكش بر قلب آن لكه سياهی(قلب استبداد) فرو رفته و در دستی ديگر كه باز است، چشمی دیده میشود كه سمبل آگاهی و روشنایی است و نوری از آن ساطع است…
در سال۱۳۵۳ش که اوج جنبش چریکی بوده کارگردان مشهوری در فیلمی بنام«گوزنها» يک چريک شهری بنام قدرت را به تصویر میکشد که پس از سرقت از بانک، از رفقايش جدا افتاده و با پيكری زخمی، خود را به خانه دوست دوران قدیمیاش، سيد رسول میرساند که اکنون معتاد و گوشهگیر است. قدرت (چریک زخمی) در خانه سید پناه میگیرد و با سخنانش، سید را به اصل خود باز گردانده و متحول میکند اما سرانجام هر دو به دام ماموران ساواک افتاده و کشته میشوند…
گویند وقتی گوزن به پیری و پایان عمر نزدیک میشود از دیگران جدا شده در گوشه ای از جنگل،شاخ هایش را به درختها میزند و عاقبت، شاخ هایش در لابلای شاخ و برگ درختان فرو رفته، گیر میکند و دیگر نمیتواند خلاصی یابد در نتیجه، آنقدر در آنجا میماند تا حیوانات درنده سررسیده و پاره پاره اش کنند.