“وارطان سالاخانیان” پس از کودتای ۲۸مردادِ ۱۳۳۲گرفتار شد،هم راهِ مبارز دیگری“کوچک شوشتری”زیر شکنجه ی ددمنشانه یی به قتل رسید و به سبب آن که بازجویان جای سالمی در بدن آنها باقی نگذاشته بودند برای این گم کردن[این جنایت] جنازه ی هر دو را به رودخانه “جاجرود” افکندند.وارطان یکبار شکنجه یی جهنمی را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد منتها بارِ دیگر یکی از افراد حزبِ توده در پرونده ی خود اورا شریکِ جرمِ خود قلم داد کردو دوباره برای بازجویی از زندانِ قصر احضارش کردند.من اوراپیش از بازجوییِ دوم در زندانِ موقت دیدم که در صورت اش داغ های شیار وارِ پوستِ کنده شده به وضوح نمایان بود.در شکنجههای طولانیِ بازجویی مجدد بود که وارطان در پاسخِ سئوال های بازجو لجوجانه لب از لب وا نکرد و حتا زیرِشکنجه هایی چون کشیدنِ ناخنِ انگشت ها و ساعاتِ متمادی تحملِ دست بندِ قپانی و شکستنِ استخوان های دست و پای خویش حتا ناله یی نکرد.
شعر،نخست”مرگ نازلی”نام گرفت تا از سدِ سانسور بگذرد،اما این عنوان شعر را به تمامیِ “وارطان” ها تعمیم داد و از صورتِ حماسه ی یک مبارزِ به خصوص در آورد.
وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار…
وارطان سخن نگفت.
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت…
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشستهست!
وارطان سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت…
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت…
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود
گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست!»
و
رفت…
احمد شاملو – زندان قصر ۱۳۳۳