بهزاد کریمی
جسد تکه پاره شده سلیمانی بعد چند دور طواف در حرمین کربلا، نجف، کاظمین، با استقبالی کم نظیر به ایران رسید. ابتدا او را در اهواز نزدیک به مرز، “تبرک ملی” دادند و آنگاه در تهران “ام القراء اسلامی”، خامنهای شخصاً با خواندن نماز میت بر جنازه وی، این سردار را تا عرش بالا برد. قرار بر این است که تابوت وی پس از گردانده شدن دور “مرقد امام رضا” و سپس “حضرت معصومه” قم، به زادگاهش کرمان انتقال یابد تا در آنجا به خاک سپرده شود. از همین حالا تدارک ایجاد مقبره و بارگاهی بزرگ برای این “شهید راه اسلام”، آغاز شده است. حکومت او را نه تنها نماد صدور انقلاب اسلامی بلکه بدرستی مجری اول این رویکرد بنیادی خود میداند.
شیعه، شهیدپرور است و این حکومت شیعی چهل ساله، از کارکشته ترینهای آن. اگر از هزار شیعه شیفته ماجرای عاشورا و غرق شور حسینی، راجع به چیستی واقعهای پرسیده شود رخ داده در ۱۴۰۰ سال قبل (به قمری)، مشکل بتوان نفری از آنها را یافت که قادر باشد جریان کربلا را از منشور سیاست آن زمانه اسلام ولو که به نفع امام حسین توضیح دهد! اصل مسئله در اعتقاد این معتقدان، نه جنگ قدرت، بلکه مصافی است مقدس بین حق و باطل. یک طرف ماجرا شمرذی الجوشن مظهر شر و طرف دیگر مظلومیت صرف در سیمای علی اصغر شیرخواره. این قدسیت، لازمه بقای تشیع بوده و ابزار حقانیتی برای آن جهت تصدی حکومت بر شاخه شیعه از اسلام و عالم اسلام و حتی اگر شد جهان!
مراسمی که جمهوری اسلامی برای قاسم سلیمانی ترتیب داده است، تا امروز تفصیلی ترین و از نظر مدت عزاداری، طولانی ترین آن به شمار میآید؛ حتی مفصل تر از تشریفاتی که سی سال پیش برای مرگ خمینی برگزار شد. به چه دلیل؟ زیرا که حکومت به آن نیازی امروزین دارد و لازم هم دارد به این خاطر که از این سیاست معین روز خود، تجلیلی کاملاً ویژه و استثنایی به عمل آورد! منظور از تقدیس سلیمانی، در اساس نه شخص خود وی، که مقدس جلوه دادن هدفی سیاسی است که این سردار مقتول، بیست سال آخر عمرش را تماماً پای آن گذاشت و سرانجام هم به پای آن رفت.
سلیمانی در اصل، قربانی سیاستی شد که خود مجری صدیق و بی همتای آن بود. در واقع او محکوم به مردن بود قبل از آنکه مرگش فرارسد! خامنهای او را شهید زنده نام داد و وی نه از اینرو ملقب به این نام که از مهلکه جنگ هشت ساله ایران و عراق جان بدربره بود، بلکه بودن هر روزهاش در قتلگاهی که حاصل ماجراجوییهای هر روزه نظام در برونمرز است. مرگ سلیمانی، نه جنبه تصادف داشت و نه که دستور کشتن او حاصل تصمیم لحظهای ترامپ. شواهد کافی رو شده است که ترور او از مدتها پیش، در دستور کار نهادهای امنیتی امریکا و اسرائیل و عربستان قرار داشت. مگر میشود انواع جنگهای نیابتی در کار باشد، اما سردار سلیمانی دست اندر کار اصلی آنها در لیست مرگ خصم قرار نگیرد؟ او نه کشته شده چند روز پیش، که مقتولی از قبل بوده است!
از سوی دیگر اصلاً تصادفی نیست که خامنه ای این مجری سیاست خود را بعد مرگ تا درجه سپهبدی ارتقاء داد و اکنون پیرامون نام وی چنان قشقرقی برپاست که اگر کسی او را مقتول بنامد و نه شهید، تحت پیگرد قضائی قرار می گیرد! می گویند او نفر دوم جمهوری اسلامی بوده است، حرفی نه غلط و جدا از وجه تبلیغاتی موضوع، منطبق بر حقیقت. نفر اول و دوم و … در هر حکومتی را با حد قدرت و اختیارات آنان می سنجند و با نسبتی که بین آنها با سیاستهای محوری همان حکومت برقرار است. سلیمانی نفر دوم بود چون مورد اعتمادترین فرد نفر اول جمهوری اسلامی برای پیشبرد اصلیترین سیاست این حکومت قرار داشت: سیاست “عمق استراتژیک” و تولید “هلال شیعی”! سلیمانی مامور توانمند و کارای چنین سیاستی بود.
او کسی بود که نمایندگی تامالاختیار خامنهای در سیاست خارجی جمهوری اسلامی را داشت و طول هفته را برای انجام ماجراجوییهای نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی به سفیری در بیروت، دمشق، بغداد، اقلیم، صنعا، قرارگاههای سپاه قدس و “کتائب” و “حشد الشعبی” می گذراند و مرکز گزارشدهی و کسب دستورش هم فقط و فقط بیت رهبری بود. او ظریف وزیر امور خارجه تحقیر شده که هیچ، حتی روحانی را هم محل نمی گذاشت و نیز خود را فرمانده عملی کل سپاه و ارتش تحت سلطه سپاه میدانست. او به خود اجازه میداد تا بخشی از “حشد الشعبی” را به بهانه کمک به سیلزدگان و از فراز دولت وارد ایران کند تا اعتماد خامنهای به خود را بخاطر نقش و میزان نفوذی که در عراق دارد، بیشتر برانگیزد. خامنهای بارها فرق سر او را جلو دوربینها سپاسگزارانه بوسهباران کرده بود. پس چرا نباید او را فرد دوم حکومت ندانست؟ وقتیکه بودجه، همه نهادهای حکومتی، رسانهها و تریبونهای حکومتی تماماً در خدمت تحقق سیاست معینی باشد که نخستین اولویت حکومت شمرده می شود، مجری آن نیز می باید نفر دوم حکومت به حساب آید. قاسم سلیمانی، مجری سیاست محوری جمهوری اسلامی بود که چیزی جز دخالت بیجا و ویرانگر در کشورهای منطقه نبوده است.
پس نباید گذاشت که خون عاشورا موضوع سیاسی عاشورا را تحت الشعاع قرار دهد و جنبه قدسی به خود گیرد. در اینجا جنگ قدرت منطقهای بسیار احمقانهای جریان دارد و هیچ طرف آن هم، “حسین مظلوم” نیستند؛ جنگی است نیابتی بجای صلح و دوستی سازنده مستقیم میان کشورهای منطقه. بازیگرانش هم، امریکای اشغالگر از آنسوی دنیا در این خطه و جمهوری اسلامی مداخلهجو در امور منطقه و نیز اسرائیل فزونخواه و عربستان توسعهطلب و دیگران. باید مکث را بر سیاستی گذاشت که مبادا قتل مجری آن اکنون بخواهد خود اصل موضوع را بپوشاند. بر محکوم کردن آن سیاستی باید پای فشرد که تحت عنوان دفاع از ایران، علیه ایران بوده و جز قربانی گرفتن از جوانان ما و گذاشتن هزینه اقتصادی و سیاسی بسیار سنگین روی دست این ملت، چیز دیگری به ارمغان نیاورده است.
درنگ بر سیاستی باید صورت گیرد که به عنوان دفاع از مسلمین منطقه، در بهم ریختن منطقه نقش مستقیم و بسیار زیادی داشته است. این سیاست را فقط از منظر ناسیونالیسم تنگ و مسخ شده ایرانی نگریستن عین فاجعه است. فرق هم نمی کند که چنین کسی یک حزب اللهی باشد یا یک ناسیونالیست سکولار و البته مسئولیت این یکی در گرد و خاک راه انداختن بمراتب بیشتر! این سیاست، بازوی اجرایی سرکوبگری بشار اسد در سوریه بوده و مشوق او به “ایستادگی” در برابر اکثریت مردم سوریه و قتل عام زنان و کودکان. این سیاست را ناجی عراق جلوه دادن از دست داعش، نه بیان نصف حقیقت که فقط گوشهای از آنست. حقیقت اصلی را آنی باید دانست که، داعش، قبل از همه برآمدی بوده در برابر فزون خواهی شیعیانی ازعراق در برابر سنیان آن کشور و مستقیماً هم زیر نفود سپاه قدس و هدایت شده از نظر سیاسی و نظامی توسط جمهوری اسلامی. سپاه قدس و سلیمانی و خامنهای نه یار مردم لبنان بلکه مقوم حزبالله هستند و در جریان خیزش اخیر جوانان لبنان، حامی حسن نصرالله برای اعمال نیرو و زور در صحنه سیاسی آن کشور. سپاه قدس نه مولفهای از روند صلح میان فلسطین و اسرائیل که پرچمدار نابودی اسرائیل بوده و هست و شخص قاسم سلیمانی، اصلی ترین علمدار آن.
چنین شخصی نمیتوانسته یک سرباز ملی برای ایران و یک فرمانده برای صلح در منطقه باشد، او سردار جمهوری اسلامی و حتی فوق سردار آن بود و لذا عامل جنگ افروزی در منطقه. مصالح ایران و منافع جمهوری اسلامی، یک چیز نیستند و این، میباید نقطه عزیمت هر بررسی و ارزیابی باشد.
سلیمانی را فرماندهی لایق معرفی میکنند. قطعاً چنین است. سالهای جنگ، استعداهای او را البته به بهای کسب تخصص از طریق درو شدنهای نالازم خیل جوانان و نوجوانان بخاطر نادانی او و همانندهایشان در جبهات، روآورد و او را بدل به سردار کرد. اما باید این را گفت که استعداد و توانمندی او به سیاستی مطلقاً ماجراجویانه، ضد ملی و ویرانگرایانه خدمت میکرد. “خدمات” او را با نوع سیاستی باید سنجید که در کار اجرایش بود و یگانگی کاملی با این سیاست ویرانگر داشت. تنها خدمتی که شاید بتوان به نام او نوشت زمانی خواهد بود که مرگ او بتواند وسیلهای برای تعدیل این سیاست ماجراجویانه جمهوری اسلامی در منطقه باشد! به دیگر سخن، طرفینی را که مدعی احتراز از وقوع جنگ هستند، بجای مچ خواباندنهای نظامی بر آن باشند که از عقل سیاسی بهره برگیرند. وگرنه نه ضرب شست سنگین نشاندادن اخیر از سوی امریکا در برابر آن یکی ضرب شستهای قبلی جمهوری اسلامی و نه استفاده از تاکتیکهای خطرآفرین و مستعد آتشافروزی طرفین برای رسیدن به توفق تاکتیکی بر همدیگر، ره به مذاکره و گفتگو نخواهد برد. مسئله، کابوس جنگ است که مباد و آرزوی ملی، صلح است و همین هم باید باشد.
وقتی ترامپ سپاه پاسداران را تحریم کرد، من با اتخاذ یکی از سخت ترین مواضع سیاسی عمر سیاسیام آن را خطا دانستم! زیرا با وجود اینکه سپاه را مظهر شر برای ایران میدانستم و میدانم و معتقد به حذف این نهاد نظامی در معنای ادغام آن در ترکیب ارتش هستم، این موضع ترامپ را کم کردن فاصله تا جنگ دانستم. اکنون هم تاکتیک اخیر ترامپ را نزدیک شدن به جنگ می دانم و محکوم میکنم. درست مانند همه تاکتیکها و کل سیاستی که جمهوری اسلامی در قبال منطقه داشته و دارد را جملگی محکوم میکنم. خط قرمز را، باید جنگ دانست چون علیه هستی مردم ایران و مردم منطقه است. آرزو میکنم مرگ سلیمانی در خدمت رسیدن به نوعی توافق میان امریکا و جمهوری اسلامی قرار بگیرد و نه تشدید تنش و تشنجات در راستای جنگ.
درج نوشته ها، مقالات و مصاحبهها، از کنشگران سیاسی، فکری، فلسفی صرفا جهت تعامل، شفافیت و برخورد چالشی با مباحث میباشد و لزوما بازتاب دهندهی دیدگاههای سایت ایران آزاد نیست.