در روزهای ۲۸ و ۲۹ سپتامبر سمیناری از طرف «گروهی ازچپ های همگام با خیزش دیماه ۹۶» در کلن (آلمان) برگزار شد.
محمدرضا نیکفر
این متن حاوی خطوطی از بحثی است که مایلم در سمینار «همگام با خیزش دیماه ۹۶» (۲۸ و ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۹) در کلن پیش ببرم. متن کامل بعدا منتشر خواهد شد.
چپ ایران از سه بخش اجتماعی، فرهنگی و حزبی تشکیل شده است. هر یک نیاز به بررسی جداگانه و همچنین در رابطه با دو بخش دیگر دارد. چپ حزبی اکنون ضعیف است، اما همچنان این بخش است که مفهومها و گزارههای سیاسی شاخص چپ را در عرصه سیاسی پیش میگذارد و خود را نماینده کلیت چپ معرفی میکند، بی آنکه عملاً چنین نمایندگیای داشته باشد.
بحث از تحلیل موقعیت هرمنوتیک چپ حزبی شروع میشود.
به این منظور سندهایی از چپ حزبی ایران را بررسی میکنیم. با سه پرسش درباره پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت به سراغ هر کدام از آنها میرویم. سادهتر بگوییم: از هر سندی میپرسیم: چه در برابر داری، از چه زاویهای و چگونه به آن نگاه میکنی، فهمت را چه پیشدریافتی شکل میدهد.
به متنهایی از سه سازمان نگاه میکنیم:
− سندهایی از کنگره ۲۴ سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
− سندهایی از کنگره یکم حزب چپ ایران
− متن یک سخنرانی حمید تقوایی، لیدر حزب کمونیست کارگری
خلاصه بحث این است که راه کارگر و حزب چپ در موقعیت هرمنوتیکی یکسانی قرار گرفتهاند: پیشداشت، پیشدید و پیشدریافت آنها یکی است. موقعیت هرمنوتیکی حزب کمونیست کارگری هم در اصل با اینها فرقی ندارد، اگر خصلت موقعیت را رویکرد ژنرالمآبانه بدانیم. رویکرد ژنرالمآبانه از تصور خود به عنوان دولت آلترناتیو برمیخیزد. سازمان چپ، بنابر عادت، خود را نطفه یا مبنای دولت بدیل میداند و از موضع دولت به جهان مینگرد.
در ادامه بحث میکنیم در این باره که این دید دولت محور و نگاه سپهسالارانه به جهان از کجا آمده است. آیا با ایده آغازین سوسیالیسم همساز است؟
به عنوان یک نمونه تیپیک از نگاه دولتمحور و ژنرالی به جهان سندی از حزب توده را تحلیل میکنیم و سپس میپرسیم آیا نگاه دیگر ممکن بوده است، به طول کلی آیا راهی دیگر ممکن است.
متن مورد بررسی از حزب توده ایران به قلم ایرج اسکندری است و در سال ۱۳۵۲ منتشر شده است. زبان این متن نه رزمنده، بلکه نظامی در شکل ستادی است. خودش هم معترف است که پر از اصطلاحهای استراتژی و تاکتیک است. و مضحک آنجاست که ژنرال در آن هنگام در واقعیت یک جوخه ساده هم در اختیار ندارد.
دو سال پیش از آن در چپ ایران به متنی برمیخوریم که تفاوت مهمی با متن ژنرالمآبانه دبیر اول آن هنگام حزب توده ایران دارد: “ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” به قلم امیرپرویز پویان. این مقاله نه از موضع ژنرال، بلکه از موضع پارتیزان نوشته شده است: ساده، صریح و مستقیم است، نویسندهاش خود را جزء مسئلهای میبیند که میخواهد آن را حل کند. در این جزوه میخوانیم:
«تا با توده خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اینکه پایدار بمانیم، رشد کنیم و سازمان سیاسی طبقه کارگر را به وجود آوریم، باید طلسم ضعف خود را بشکنیم، باید با توده خویش رابطهای مستقیم و استوار به وجود آوریم.»
این یک موقعیت هرمنوتیک دیگر است، موقعیتی متفاوت با سندهای دیگر مورد بحث. در آن، سوژهٴ نگرنده خود جزئی از مسئله است؛ میپرسد، نگاه او از پایین است، در درجه اول به مردم نظر دارد، اساس را ارتباط با مردم میگیرد و با عزیمت از این موضوع است که به مانع اختناق میرسد.
به این موقعیت هرمنوتیک یک نوع زمانش تعلق دارد و از آن یک تئوری تغییر حاصل میشود. ابتدا به این تئوری میپردازیم و آن را با تئوری تغییر راه کارگر، حزب چپ و حزب کمونیست کارگری مقایسه میکنیم.
به نظر میآید که در سندهای چپ موجود زمان متوقف شده است. ولی ادراک و پیشرفت زمان در نوشته پویان به گونهای دیگری است: همینجا و اکنون باید چنین کنیم و چنین میکنیم. زمان معلق نیست؛ زمان زمان عمل است. در سندهای چپ موجود همه چیز در حالت تعلیق است، تعلیق میان یک گذشته و یک آینده دور. زمان سنگین میشود و به صورت کسالت درمیآید. متن پویان اما کسالتآور نیست؛ میجهد و پیش میرود.
هدف از این بررسی و مقایسه دفاع از ایده مبارزه مسلحانه به روایت پویان یا هر کس دیگر در آن دوران نیست. منظور یک چیز است که پیشتر به آن اشاره شد: نشان دادن یک موقعیت هرمنوتیک دیگر، نشان دادن نوعی دیگر از تصور از خود و از جهان. نوشته پویان نشانه امکان “راهی دیگر” است و از این رو ارجمند است.
“راه دیگر” این شاخصها را دارد:
خود را جزئی از مسئله میبیند، با آن رابطه بیرونی نمیگیرد، خود را همهنگام جزئی از راه حل میداند، سوژهاش معلق نیست، عمل میکند و شاخص روشنی برای موفقیت عملش دارد. راه دیگر رهروانی سرزنده و شاداب دارد.
“راه دیگر” فداییان اما به بنبست برخورد. وقتی ضربههای پیاپی پدید آمد و مبارزه مسلحانه، عملا پیشرفتی نداشت، با وجود گروه نسبتا کثیری از هوادار، دچار تعلیق شد، و به جای پافشاری بر منطق راه دیگر در عین تجدید نظر در مبارزه مسلحانه، از طریق حلقه واسط نظریات بیژن جزنی به شاهراه چپ سنتی پیوست و پا که در این شاهراه نهاد، آن شد که دیدیم. پارتیزان که شکست خورد، خود را در موضع ژنرال قرار داد.
نگاه نوشته پویان به جامعه است و دولت که اساسا در قالب دستگاه سرکوب و فریب ظاهر میشود، به عنوان مانع رابطه پیشاهنگ با مردم مطرح است. دیدگاه پویان و یارانش جامعهمحور نیست، دولتمحور هم نیست. مشخصهاش تأکید بر نقش پیشاهنگ است. از آن نمیتوان الگویی برای سیاست جامعهگرا بیرون آورد.
از آن چه میآموزیم؟ قرار گرفتن در همان موقعیت هرمنوتیکی اما با تغییرهایی آنچنان که مردم زحمتکش در کانون دید باشند، و توانمند گشتن خودشان، نه گسترش سازمان پیشاهنگ و شیوه عمل آن، استوار گشتن مقاومتشان و بهبود وضعیتشان را ممکن کند.
از جایگاه ژنرال پایین بیاییم و همچنین از جایگاه پارتیزان، نه رهبر تاریخأ مقدر پرولتاریا نه پیشاهنگ و فدایی خلق.
ترک جایگاه سپهسالار یعنی کنار گذاشتن تصور از خود به عنوان دولت آلترناتیو. از کرسی دولت پایین آمدن یعنی ترک موضعی که جهان از آن از زاویه دید وزارت خارجه دیده میشود. این به ویژه زاویه دید در خارج از کشور است.
دولتمحوری و خود-دولت-بینی پیامد توهم خودرهبربینی است. معلوم نیست این چه این بیماری غریبی است که یک محفل چپ که از سادهترین امکانها برخوردار نیست و از انجام کارهایی بس ساده درمیماند، خود را رهبر میپندارد، از موضع رهبری با دیگر مدعیان رهبری درگیر میشود و با این مشغولیت تصور میکند دارد کاری میکند.
خود را در سطح دولت قرار دادن و از این تراز به دولت نگریستن باعث میشود که ذهن آن را یک پدیده منتزع از جامعه بپندارد، یک توده سفت یا انبانی از درگیریهای جناحی معطوف به قدرت، و غافل شود از رابطه آن با جامعه، رابطه آن با طبقات، جایگاه آن در مبارزه طبقاتی. دولت را بهتر میشناسیم، وقتی از پایین به آن نگاه کنیم، نه از بالا، نه از چشمانداز وزارت خارجه.
در ادامه به نقد نوع نگاه رایج به دولت و جامعه میپردازیم. بحث میرود بر سر لزوم شناخت جامعه مدرن. یک جلوه عقبماندگی اساسی در کل فکر سیاسی در ایران که شامل چپ هم میشود این است که به اندازه کافی بر جامعهشناسی متکی نیست به ویژه از این نظر که معمولا جدایش کارکردی-ساختاری در جامعه را که محصول پیشرفت تجدد است، نادیده میگیرد یا در بررسیهایش منظور نمیکند. با تفکیک دولت و جامعه و تفکیک میان طبقات کل واقعیت اجتماع را رصد نکردهایم. از زمان آغاز تجدد در ایران یک تفکیک کارکردی-ساختاری شکل گرفته که بدون گسست پیشرفت کرده است. ناسازوار مینماید، اما واقعیت این است که بدون این تفکیک مدرن و شکلگیری دین به عنوان یک سیستم اجتماعی گرایش آن به چیرگی بر سیستم سیاسی ناممکن بود.
برای نشان دادن ضرورت یک جامعهشناسی سیاسی متناسب با جامعه متجدد با پرسشی درگیر میشویم، که حضوری دایمی دارد، اما یا طرح نمیشود، یا به آن پاسخهای بسیار سادهنگرانهای میدهند: راز ماندگاری حکومت فقها چیست؟ در پاسخ به این پرسش معمولا به سرکوبگری رژیم استناد میشود و همچنین به خطاکاری و خیانت این یا آن گروه یا شخصیت.
خلاصه این بحث این میشود که راز مسئله را باید در ساختار دید. در بحث برای تحلیل ساختار از تئوری سیستمهای نیکلاس لومن بهره میگیریم، با این باور که این تئوری میتواند به اندیشه انتقادی برای فهم جامعه مدرن کمک کند
یک قاعده هرمنوتیکی میگوید که اصل بر بدفهمی است، بنابر این برای فهم درست باید تلاش ویژهای کرد. بدفهمیای که دامنگیر بررسی سیستمی میشود، ممکن است از جمله به یکی از این دو صورت یا ترکیبی از آنها باشد:
− پس عمر جمهوری اسلامی جاودانی است.
− ساختار و سیستم جایی برای عاملیت نمیگذارد، پس دست روی دست بگذاریم ببینیم چه میشود.
نه، حکومت فقها پایدار نیست، و اتفاقا از منظر تحلیل سیستمی به خاطر بینظمیای که ایجاد میکند و به این خاطر که به جای کاهش پیچیدگی بر پیچیدگیها میافزاید یا دست کم سرعت انطباقش با محیط به نحو بحرانزایی کند است، بیآینده است.
اینجا قلب اندیشه سیاسی رایج در ایران نزدیک میشویم: یک دولت وجود دارد یک جامعه، فرمان در دست دولت است، پس به عنوان هوادار دولت باید فرماندهی آن را تقویت و بهینه کرد و به عنوان مخالف باید کوشش کرد فرمان را از دستش گرفت. این تصور شاید در اواخر قاجار صدق میکرد، اما چند دهه بعد، در دوره رضاشاه دیگر وضع عوض شده بود. محمدرضاشاه را درک نکردن الزامهای جامعه مدرن بر زمین زد. خواست فرمانفرواییاش را تقویت کند و درست همین امر عاملی شد در تشدید بحران سیستمی.
طرحی از سیاست به صورت دولتی که برفراز جامعه نشسته و همه مقدرات آن را در دست دارد، بسیار سادهنگرانه است. محیط عمل دولت مستبد ولایی جامعهای است که در آن جدایش کارکردی-ساختاری چنان پیش رفته که پویش خود را یافته و با آن هر کاری نمیتوان کرد. دولت-محوری تصوری درست بود اگر دولت به راستی محور پویش اجتماعی بود. چنین چیزی واقعیت ندارد.
اندیشه سیاسی و اجتماعی در ایران خام است و هنوز به اصل تفکیک میان هنجار و واقعیت، و آرزو و و وضع موجود مجهز نشده است. اینکه ما از رژیم بدمان میآید نباید به این پندار راه برد که پوشالی است و میتوان با ضرباتی قوی کارش را ساخت.
چپهای ایران هر چیزی بودهاند جز ماتریالیست. در همه سندهای آنان ایدهآلیسم موج میزند. معمولا طرحی میریزند بر پایه برداشتها و آرزوهای خود و سپس چند عکس از واقعیت را ضمیمه آن میکنند.
یک اشکال تئوریک مهم، گریبانگیر اکثر چپها در سطح جهان بوده است: تصور اینکه جامعه مدرن تنها با نشان دادن ساختار طبقاتی آن توضیحپذیر است. مارکسیسم نقش مهمی در شکلگیری علوم اجتماعی مدرن ایفا کرد، اما در یک جا از همراهی با این علوم واماند: در زمینه تحلیل کارکردی-ساختاری جامعه مدرن یعنی درست همان چیزی که لازم است بررسی شود برای اینکه بدانیم چرا مبارزه طبقاتی به صورت سرراست محور دگرگونیهای اجتماعی نشد.
اما نکته ساختار و عاملیت: آیا درست است که بگوییم ساختار و سیستم جایی برای عاملیت نمیگذارد؟
این بحثی پردامنه است، چنانکه میتوان گفت یکی از مهمترین بحثهای جامعهشناسی، سیاستشناسی و روانشناسی اجتماعی و تئوری کنش در فلسفه را در نیم قرن گذشته این بحث تشکیل داده است. چنین بحثی را نمیتوانیم در چند جمله خلاصه کنیم. اما میتوانیم به گرایش عمومی چپ در این بحث اشاره کنیم. ساختارگرایی در میان چپها جلوهگری کرد، اما نتوانست غلبه پیدا کند، چنانکه اقتصادمحوری انترناسیونال ۲ هم چندان دیرپا و تأثیرگذار نبود. مارکسیسم تئوری عمل و تغییر است، ضمن اینکه ماده سخت اجتماعی را میبیند. همنهاد عمل و ماده در این جمله مشهور کارل مارکس در فصل اول “هیجدهم برومر لوئی بناپارت” تقریر شده است:
« آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آن گونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن در گیرند.»
اما منظور از «شرایط داده شده» چیست؟ اگر منظور از آن سنت باشد، چنانکه از جملات بعدی کارل مارکس برمیآید، میتوانیم بگوییم که این کافی و دقیق نیست.
«شرایط داده شده» در جامعه کنونی تفاوت بسیاری با جامعه فرانسه در نیمه قرن نوزده دارد. در آن تفکیک کارکردی-ساختاری بسی پیش رفته و «سنت» هم هر تأثیری دارد بر زمینه این تفکیک است. جامعه همنهادی از طبقات بعلاوه فرهنگ نیست. مکتب فرانکفورت «صنعت فرهنگی» را برجسته کرد تا ناخوشکنندگی «شرایط داده شده» را بنماید. اما اکنون دیگر روشن است که سازوکار «صنعت فرهنگی» خود ناروشن میماند، اگر در متن تحلیل ساختار جامعه مدرن بررسی نشود. سرزنشگری و تلخزبانی جای تحلیل را نمیگیرد.
برای حل مسئله ساختار و عاملیت به تفکیک سیاست (Politics)− امر سیاسی (The Political) رو میآوریم.
سیاست مجموعهای از نهادها و رویههاست. تجسم آنها همانی است که در حوزه سیاست میبینیم که در کانون آن دولت نشسته است. اما پویشی در کد سیاسی پیروی−سرپیچی وجود دارد که نهادسازی و رویهپردازی همواره از آن عقب میماند. حوزه سیاست نمیتواند تمامی امر سیاسی را در اختیار بگیرد. تفاوت هستیشناسانهای برقرار است میان سیاست و امر سیاسی. درست همین تفاوت این امکان را ایجاد میکند که عاملیت توسط ساختار مهار نشود.
تفاوت در حزب هم عمل میکند. حزب جنبشی به امر سیاسی مینگرد، حزب بوروکراتیک، به سیاست. ایده حزب کمونیست، آنسانی که در مانیفست میبینیم، نه بازی در زمین واقعیات، بلکه گسترش پهنه امکان است.
امر سیاسی، امر فرقگذاری و تصمیم است. چپ، چون در هستیشناسی اجتماعی در قطب امکان است، با تصمیم چپ میشود، نه با تقدیر. تصمیم بنیادی علیه بهرهکشی است و بر این پایه معطوف بودن به طبقه کارگر است که در قلب نظام سرمایهداری قرار دارد. سه تصمیم بنیادی دیگر را باید به این تصمیم بیفزاییم: علیه تبعیض، علیه خشونت، برای حفظ محیط زیست. هر چهارتای آنها را باید هممرتبه، و اصیل یعنی تحویلناپذیر بدانیم.
یک چاره اساسی برای نوسازی مرام و برنامه بازگشت مدام به این تصمیمهای بنیادی است و در نظر گرفتن این دیالکتیک که هر چه از تصمیم و از امر سیاسی بیشتر فاصله بگیریم، و به نهاد، به مؤسسه سیاست، و به دولت نزدیکتر شویم، خطر فساد و لختی و مرگ بیشتر میشود.
تفکیک امرسیاسی-سیاست متناظر با تفکیک جامعه-دولت است. دولتمحوری پهنه امکانات عمل را محدود میکند. این دولت است، چه دولت دوست چه دشمن، که سرنوشت ما را تعیین میکند، به شکل منفی یا مثبت به ما حکم میکند که چه کنیم. “اپوزیسیون” بورژوایی هم در همه شکلهای خودش از ملحقات دولت است.
اما آیا باید دولت را از افق دید خارج کرد؟ به هیچ وجه. قاعده عمومی در مورد دولت این است: تغییر آن لزوما وضع را بهتر نخواهد کرد، اما برای اینکه وضع بهتر شود لزوما دولت بایستی تغییر کند. چسبیدن به امر سیاسی، بدیل تنظیم عمل به صورت کنش و واکنش نسبت به حوزه مرکزی سیاست است. تمرکز بر آن، گسترش پهنه امکان، ابتکار عمل، محاصره دولت توسط جامعه و زدن دولت در پهنه مبارزه طبقاتی است. پایان سخن به توضیح این نکته اختصاص دارد.