خشونت ما یا خشونت آن ها؟ (۴)

ایران یادداشت‌ها

این نوشتار در پنج قسمت منتشر می‌شود. (قسمت چهارم)

خشونت و نظام سرمایه داری

بررسی حوادث چند قرن اخیر نشان می دهد که پیدایش و گسترش جهانی سرمایه داری با افزایش خشونت در مقیاس جهانی رابطه مستقیم دارد. برای روشن شدن این رابطه کافی است فقط به چند نکته توجه بشود:

۱ – همان طور که مارکس ( در جلد اول کاپیتال ، بخش سوم ) نشان می دهد ، انباشت نخستین سرمایه و شکل گیری نظام سرمایه داری همراه بوده است با ایجاد نظام مستعمراتی چند کشور اورپایی و غارت سرزمین های دیگر که نتایج بسیار خشونت بار و خونینی در آنها داشته است. فراموش نباید کرد که اشغال گران اورپایی پاک سازی قومی وحشتناکی را در قاره امریکا به راه انداختند و در طول چند قرن بخش بزرگی از بومیان امریکا را نابود کردند. جالب این است که این پاک سازی قومی در شمال امریکا ( که از همان آغاز نظام سرمایه داری به وسیله مهاجران عمدتاً انگلیسی در آن پا گرفت ) بسیار همه جانبه تر و خشن تر از امریکای مرکزی و جنوبی ( که غالباً به دست اسپانیولی ها و پرتقالی ها افتاد ) پیش رفت و حالا می بینیم که در امریکا و کانادا بازماندگان سرخ پوستان بومی به نحو غیر قابل مقایسه ای از کشورهای لاتین قاره امریکا کمتر است.

۲ – کشورهای اورپای غربی و در رأس آنها انگلیس و فرانسه ، قاره افریقا را به شکارگاه انسان سیاه تبدیل کردند و تجارت برده و نظام برده داری مستعمراتی را به وجود آوردند که مدت ها با سرمایه داری هم زیستی می کرد و حتی بعد از استقلال ایالات متحد امریکا ( که قانون اساسی آن از حقوق طبیعی انسان ها صحبت می کرد ) حدود یک قرن دوام آورد. بنا به بعضی محاسبات ، در طول دوقرن حدود ۶۰ میلیون نفر انسان از افریقا شکار و به صورت برده به مقصد قاره امریکا فرستاده شدند و حدود نیمی از آنها در راه از بین رفتند و جنازه های شان به آبهای اوقیانوس اطلس انداخته شدند.

۳ – چپاول خونین مستعمرات منابع عظیمی را به کشورهای اصلی سرمایه داری سرازیر کرد و با مکیدن خون و ثروت سرزمین های دیگر ، مردمان این سرزمین ها را به خاک سیاه نشاند. انگلیس که اولین و پیشرفته ترین کشور سرمایه داری محسوب می شد ، در رأس قدرت های استعماری قرار داشت و در پاک سازی های قومی از همه قدرت های دیگر استعماری موفق تر بود. پاک سازی های قومی انگلیسی ها فقط به امریکا و کانادا محدود نمی شد ، آنها بخش اعظم بومیان استرالیا و اوقیانوسیه را نیز از بین بردند.

۴ – در خود انگلیس نیز ، سرمایه داری با بیرون ریختن بی رحمانه دهقانان از زمین های کشاورزی بود که پا گرفت و با مکیدن خون تهیدستان شهری ( یا همان دهقانان سابق کنده شده از زمین ) نیرومند شد.

۵ – کشورهای مرکزی و پیشرفته سرمایه داری ، در تمام دو – سه قرن گذشته ، بزرگ ترین قدرت های جنگ افروز و مدافع حفظ وضع موجود در سطح جهانی بوده اند. جالب این است که گسترش دموکراسی در داخل این کشورها ، نظامی گری و جنگ افروزی غالب آنها را کاهش نداده ، بلکه به آنها فرصت داده که به بهانه گسترش تمدن یا دموکراسی ( یا دفاع از تمدن و دموکرسی ) جنگ های بیشتری راه بیندازند. مثلاً ایالات متحد امریکا ( که جفرسن آن را پیش آهنگ “امپراتوری آزادی” می نامید ) از ۱۸۲۳ با اعلام “دکترین مونوروئه” به بهانه مقابله با نفوذ اسپانیا و پرتفال ، امریکای لاتین را به حیاط خلوت خود تبدیل کرده و به دشمنی با همه حرکت های پیشرو و مردمی کشورهای این منطقه پرداخته است. و انگلیس و فرانسه که ( دست کم از اوایل قرن بیستم ) بزرگ ترین و جا افتاده ترین دموکراسی های اورپا محسوب می شده اند ، همه جا در آسیا و افریقا همچون مدافع نیروهای ارتجاعی و قصاب جنبش های دموکراتیک مردمی عمل می کرده اند. مارگارت تاچر نخست وزیر اگلیس در دهه ۱۹۸۰ ،رهمیشه تأکید می کرد که دموکراسی ها طرفدار صلح هستند و بین دو کشور دموکراتیک نمی تواند جنگی روی بدهد. اما تاریخ شهادت می دهد که خود دولت انگلیس یکی از جنگ افروزترین دولت ها بوده و به استثنای یکی – دو دولت ، با همه دولت های جهان لااقل یک بار درگیری نظامی داشته است. در هر حال ، دو جنگ جهانی اول و دوم در نیمه اول قرن بیستم که تقریباً تما دنیا را به آتش و دهها میلیون انسان را به خاک وخون کشیدند ، بدون توجه به تضادهای سیستم سرمایه داری و رقابت قدرت های اصلی آن ، توضیح ناپذیر خواهند ماند. حتی در نیمه دوم قرن بیستم ، هر چند جنگ میان قدرت های بزرگ تکرار نشد ، اما همین قدرت های بزرگ سرمایه داری بودند که در ایجاد فضای “جنگ سرد” نقش تعیین کننده ای داشتند و به طور مستقیم یا غیر مستقیم ، به شعله ور شدن دهها جنگ منطقه ای ویران گر دامن زدند و مجموعاً بیش از پنجاه میلیون انسان را به کام مرگ فرستادند. و بالاخره حتی بعد از پایان “جنگ سرد” و سقوط بلوک شوروی نیز عطش جنگ افروزی قدرت های بزرگ مرکزی سرمایه داری فرو ننشسته است. مسلماً تصادفی نیست که علیرغم وجود یک دموکراسی جا افتاده در ایالات متحد امریکا ، بودجه نظامی این کشور بیش از نصف بودجه نظامی کل جهان را تشکیل می دهد و دولت امریکا حاضر نیست حتی کنوانسیون های جهانی منع تولید و به کارگیری مین های ضد نفر و بمب های خوشه ای ( یعنی سلاح هایی که عموماً از غیر نظامیان قربانی می گیرند ) را امضاء کند.

۶ – هم اکنون نهادهای مالی بین المللی که زیر نفوذ بزرگ ترین دموکراسی های مرکزی سرمایه داری قرار دارند ، در تحمیل فلاکت ، نابرابری و بی حقی بر اکثریت جمعیت کشورها و مخصوصاً کشورهای پیرامونی جهان ، نقش تعیین کننده ای دارند. با گسترش جهانی سرمایه داری و افزایش آزادی حرکت سرمایه از کشوری به کشور دیگر ، نابرابری های اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی برای اکثریت عظیم جمعیت جهان افزایش می یابد.

با توجه به نکات یاد شده ، روشن است که اولاً سرمایه داری زمینه پاگرفتن دموکرسی (وحتی دموکراسی لیبرالی) را در خیلی از کشورهای جهان از بین می برد ؛ و ثانیاً خیلی از دموکراسی های مرکزی سرمایه داری در بیرون مرزهای خود غالباً با نیروهای طرفدار دموکراسی در می افتند و به حمایت از نیروهای ارتجاعی و ضد دموکراتیک وارد میدان می شوند. روزا لوگزامبورگ حق داشت که در اوایل قرن بیستم ( در کتاب خود به نام “انباشت سرمایه” ) تأکید می کرد که اگر انباشت سرمایه در کشورهای اصلی سرمایه داری با احترام به “صلح ، مالکیت و برابری” همراه است ، در مستعمرات همین کشورها از طریق “زور ، اختلاس و غارت عریان” صورت می گیرد.


ارسال نقد

نظر شما