بحران ها و دگردیسی های بزرگ در صحنه جهانی

ایران نقد

اکنون شاهد بحران‌های متعدد و دگردیسی‌های بزرگی در روابط بین‌المللی هستیم که اندکی تأمل در همزمانی و پیوندهای آن‌ها با یکدیگر ، جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که همه نشانه‌هائی از عریان‌تر شدن و شدت یافتن بحران عمومی و فراگیر نظام سرمایه‌داری جهانی هستند. حالا بهتر می‌توان دید که عمیق‌تر شدن بحران عمومی نظام سرمایه‌داری نه تنها جامعه انسانی را به سمت بربریت عریان می‌راند ، بلکه حتی فراتر از این ، دورنمای نابودی شرایط زیست و موجودیت تبار انسانی را در دیدرس همگانی قرار داده است.

۱. بحران هژمونی جهانی

اکنون مهم ترین دگردیسی مشهود در صحنه بین المللی ، بحران هژمونی جهانی امریکاست که بی گمان پی‌آمدهای بسیار گسترده‌ای خواهد داشت. این بحران پیش از این با فروپاشی سلطه ژئو پولیتیک امریکا در سطح جهانی ، آغاز شده بود ، اما اکنون عمومیت یافتن آن عیان‌تر شده و عمق و شتاب بی‌سابقه‌ای پیدا کرده است. در واقع عیان‌تر شدن این بحران چنان ناگهانی و بهت‌انگیز بوده که بسیاری هنوز نمی‌توانند آن را باور کنند و به صورت بحران زودگذری می‌بینند که محصول سیاست‌های ماجراجویانه و شخصیت نامتعادل دونالد ترامپ است. اما حقیقت وارونه آن چیزی است که در نگاه اول دیده می شود؛ زیرا پدیده‌ی ترامپ، بحران هژمونی امریکا را (که از مدت‌ها پیش آغاز شده) فقط عریان‌تر می‌کند و (البته) شتاب می‌بخشد ، اما بباید فراموش کرد که ترامپ رئیس جمهور منتخب امریکاست که درست به علتِ همین بحران و با بهره‌برداری از نتایج ناگوار آن (برای بخش بزرگی از امریکانیان) روی کار آمده و ممکن است با همین سیاست‌های ماجراجویانه و شبه فاشیستی‌اش بتواند موقعیت خودش را در داخل امریکا مستحکم‌تر کند و دوباره انتخاب شود. بحران هژمونی امریکا جنبه‌های مختلفی دارد که توجه به بعضی از آنها می تواند دامنه و عمق بحران و پی آمدهای آن را نشان بدهد:
۱ – همان طور که اشاره شد ، فروپاشی ژئوپولیتیک امریکا پیشتر (یعنی دست کم در دوره اوباما) آغاز شده بود. در حوزه ژئوپولیتیک ، امریکا دیگر تنها ابرقدرت جهان نیست و عملاً یک سیستم سه قطبی شکل گرفته است که در آن چین و روسیه نیز رقیب امریکا هستند و اقتدار آن را به چالش می طلبند. همین چالش‌ها بود که امریکا را در دوره اوباما ناگزیر کرد روسیه را از “جی ۸” بیرون بیندازد و دوباره این گروه را به “جی ۷” تبدیل کند و در مقابله با چین در اقیانوس آرام، استراتژی “چرخش به شرق” را اتخاذ کند. آنچه در حوزه ژئوپولیتیک (دست کم در دورنمای میان مدت) تعیین کننده است، عضله نظامی است و روسیه و چین قدرت نظامی و مخصوصاً اتمی لازم را برای به چالش کشیدن اقتدار جهانی امریکا دارند. البته هنوز امریکا با بالاترین بودجه نظامی جهان و پیشرفته‌ترین سلاح‌های جنگی ، بر دو رقیب خود برتری دارد ، اما دیگر نمی‌تواند تنها ابر قدرت جهان باشد و روسیه و چین که در دو دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی ناگزیر بودند با آن کنار بیایند ، دیگر به امریکا تمکین نمی‌کنند.
۲ – امریکا دیگر بزرگ ترین اقتصاد جهان نیست و حتی (علیرغم شعارها و شلتاق بازی‌های ترامپ) می‌رود کوچک‌تر هم بشود. هم اکنون تولید ناخالص داخلی امریکا (برمبنای “برابری قدرت خرید”) اندکی بالاتر از ۱۹ تریلیون دلار است و چین با ۲۳ تریلیون دلار ، در رده اول جهانی قرار دارد و اتحادیه اروپا با نزدیک به ۲۱ تریلیون دلار ، در رده دوم جهانی. این در حالی است که در فردای جنگ جهانی دوم ، تولید ناخالص داخلی امریکا نصف تولید ناخالص کل جهان بود و با تکیه بر بزرگ‌ترین و پیشرفته‌ترین قدرت صنعتی جهان.
۳ – نظم جهانی سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم به وسیله قدرت اقتصادی و نظامی امریکا ساخته و پرداخته شد، اما اکنون همین نظم جهانی در نتیجه کاهش وزن و اقتداراقتصادی امریکا و به دست خودِ دولت امریکا ، دارد ترک بر می‌دارد. “توافق برتون وودز” زیر رهبری امریکا بود که (در سال ۱۹۴۴) شکل گرفت و دلار امریکا را به پول پایه بین‌المللی تبدیل کرد ؛ “بانک جهانی” ، “صندوق بین‌المللی پول” و “توافق عمومی درباره تعرفه و تجارت” (GATT) که بعداً به “سازمان تجارت جهانی” تبدیل شد، همه زیر نظارت امریکا بود که برای هدایت اقتصاد جهانی سرمایه‌داری ، تأسیس شدند. اما اکنون همه این نهادها شکاف بر می‌دارند و به چالش کشیده می‌شوند. مثلاً چین با ایجاد “بانک سرمایه‌گذاری در زیرساخت های آسیایی” ، آرام و بی سرو صدا ، نقش “صندوق بین‌المللی” پول را به چالش می‌کشد و اخیراً با طرح ایجاد “شراکت اقتصادی جامع منطقه ای” (RCEP) همراه با شرکای آسیایی امریکا (از جمله ژاپن) می‌خواهد همان اتحاد تجاری را به وجود بیاورد که اوباما می‌خواست با “پیمان تجاری ترانس پاسیفیک” به وجود بیاورد که ترامپ آن را به هم زد.

۴ – بحران هژمونی امریکا تا آنجا پیش رفته است که حتی متحدان اصلی امریکا نیز در می‌یابند که ناگزیرند از آن فاصله بگیرند. مثلاً مقایسه حوادثی که در آخرین نشست رهبران “گروه هفت” در کانادا ، کنرانس سران ناتو در اورپا ، و دیدار ترامپ و پوتین در هلسینکی، روی داد، برای نشان دادن روابط بحرانی امریکا با اتحادیه اروپا (و مخصوصاً آلمان) کافی است.

۲. شکل‌گیری جنگ تجاری سراسری

بحران و دگردیسی بزرگ دیگری که شاهدش هستیم ، شکل گیری یک جنگ تجاری است که می‌تواند به سرعت سراسری شود. در شکل‌گیری این بحران نیز هرچند سیاست‌های ماجراجویانه ترامپ نقشی مهم دارد، اما فراموش نباید کرد که زمینه بحران در بطن خودِ جهانی شدن و مالی شدن سرمایه‌داری جهانی پرورده شده و در نتیجه رکود بزرگ ۲۰۰۸ تا حد زیادی اجتناب ناپذیر گردیده است. ضمناً فراموش نباید کرد که این جنگ تجاری، بحران هژمونی امریکا را عمق و شتاب بیشتری خواهد داد و اگر راه بیفتد ، به احتمال زیاد اتحادیه اروپا را از امریکا دور خواهد ساخت و حتی ممکن است “ناتو” را از هم بپاشاند. این جنگ در وهله اول ممکن است در سه محور آغاز شود: در منطقه “نفتا”(“توافق تجارت آزاد امریکای شمالی”) میان امریکا ، کانادا و مکزیک ، که مجموع تجارت آن با بیش از یک تریلیون دلار ، از مجموع تجارت امریکا با چین ، ژاپن ، آلمان و بریتانیا بیشتر است؛ در رابطه تجاری امریکا و چین؛ و در رابطه تجاری امریکا با اتحادیه اروپا. بنا به پیش‌بینی کارشناسان اقتصادی، صدمات این جنگ تجاری که ترامپ می‌خواهد راه بیندازد ، در آغاز احتمالاً با صد میلیارد دلار شروع خواهد شد، اما در ادامه ممکن است به بیش از یک تریلیون دلار برسد. این جنگ تجاری (بنا به ارزیابی پل کروگمان ، اقتصاد دان معروف امریکایی) می تواند حتی ۷۰ در صد تجارت جهانی و حدود ۲ تا ۳ درصد تولید ناخالص جهانی را کاهش دهد و حجم تجارت جهانی را تا سطح دهه ۱۹۵۰ پائین بیاورد. چنین کاهش بزرگی در تجارت جهانی، به احتمال زیاد، رکود بزرگ دیگری را در سطح جهانی به وجود خواهد آورد.

۳. نیرومندتر شدن جریان های راست افراطی

نیرومندتر شدن جریان های راست افراطی و فاشیستی در بسیاری از کشورهای مرکزی سرمایه‌داری، نشان دهنده عمیق‌تر شدن بحران ساختاری سرمایه‌داری است و همچنین بحران نمایندگی و فروپاشی غالب احزاب اصلی و شناخته شده؛ و البته ضعف احزاب چپ مدافع سوسیالیسم که هنوز نتوانسته‌اند به استراتژی‌های کارآمدی برای پیوند توده‌ای با کارگران و زحمتکشان دست یابند. قدرت گرفتن ترامپ در امریکا ، بحران برگزیت در بریتانیا، نیرومندتر شدن جریان های فاشیستی و نژادپرست در فرانسه، آلمان، ایتالیا، اتریش، لهستان و مجارستان و بعضی کشورهای دیگر، نشان می دهد که خصلت انگلی اقتصاد سرمایه‌داری و گندیدگی احزاب و نهادهای اصلی سیاسی، به جایی رسیده است که اگر چپ مدافع سوسیالیسم نتواند با آهنگی شتابان خود را سازمان بدهد، یک بار دیگر (مانند دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰) فاشیسم در کشورهای مرکزی سرمایه‌داری سر بلند خواهد کرد و آدمخواری عمومی دیگر به راه خواهد اقتاد.
نیرومندتر شدن جریان های راست افراطی و فاشیستی ، بحرانی را در اتحادیه اورپا دامن زده که اگر ادامه یابد می تواند این اتحادیه را از هم بپاشاند. مثلاً قدرت گیری انتلاف احزاب راست در ایتالیا به بهره برداری حساسیت های ناسیونالیستی که در ایتالیا سابقه ای طولانی داشته ، این کشور را (که جهارمین کشور پرجمعیت اتحادیه اورپا محسوب می شود) در وضعیتی قرار داده است که ماتئو سالوینی (رهبر حزب دست راستی “اتحادیه شمالی” و وزیر کشور کنونی ایتالیا) علناً شرط‌بندی می کند که تا یک سال دیگر اتحادیه اورپا وجود نخواهد داشت. غالب تحلیل‌گران رسانه‌های مسلط این سربلند کردن جریان‌های ناسیونالیستی و فاشیستی را در اورپا نتیجه افزایش پناهندگان قلمداد می کنند. اما علت اصلی این بحران ، ساختار عیر دموکراتیک اتحادیه اورپاست که عملاً حق تصمیم‌گیری‌های مهم اقتصادی را از کشورهای کوچک و فقیر این اتحادیه گرفته و با سیاست‌های نئولیبرالی بی‌امان شرایط زندگی را برای اکثریت کارگران و زحمت‌کشان دشوارتر ساخته است.

۴- بحران پناهندگان

بحران پناهندگان در مقیاس جهانی و همچنین در پای دیوارهای عبورناپذیر “دژ اروپایی” به یک فاجعه بزرگ انسانی تبدیل شده است و نژادپرستی و خارجی‌ستیزی عریان و کاملاً وحشیانه‌ای را در خیلی از کشورها دامن زده است. این یکی از نمودارهای بربریتی است که سرمایه‌داری با آهنگی شتابان جامعه انسانی را به ورطه آن می‌راند. افزایش بی‌سابقه پناهندگی (دست کم) سه علت مهم و تعیین کننده دارد: افزایش بی سابقه نابرابری‌های اقتصادی و طبقاتی؛ جنگ‌ها و کشتارهای بی‌امان؛ و ویرانی محیط زیست. اما همه این عوامل محصول ویرانگری‌های نظام جهانی سرمایه‌داری است و قدرت‌های مرکزی سرمایه‌داری در دامن زدن به آنها نقش کلیدی دارند. مثلاً می‌دانیم که در شکل‌گیری و تداوم بحران ویرانگر خاورمیانه و شمال افریقا که موج بزرگ پناهندگان را به طرف اورپا راه انداخته، امریکا و قدرت‌های اروپایی نقش تعیین کننده‌ای داشته‌اند و هنوز هم دارند. کافی است هم اکنون به یمن نگاه کنیم که (بنا به گزارش شورای عالی پناهندگان سازمان ملل) ۷۵ در صد جمعیت (نزدیک به ۳۰ میلیون نفری) آن در آستانه قحطی هستند و گرفتار بیماری های مهلک و مسری. گذشته از این، بخش اعظم پناهندگان در همان کشورهای جهان سوم پناه می‌گیرند و غالباً محروم از هرنوع حمایت. مثلاً غلیرغم همه هیاهویی که در اورپا و امریکا بر سر پناهندگان راه افتاده ، در اوج ورود پناهندگان به اروپا (یعنی در سال ۲۰۱۵) حدود یک میلیون نفر پناهنده وارد اتحادیه اروپا شدند؛ اینها فقط بک پنجاهم جمعیت پناهندگان خاورمیانه در چند سال اخیر بوده‌اند ، که اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها در پناهگاه‌های بی‌پناه همان کشورهای همجوار در خاورمیانه به سر می‌برند.

۵- بحران محیط زیست

بحران محیط زیست وارد مرحله وحشتناک و بی‌سابقه‌ای شده است که دیگر حتی غالب جریان‌های راست ناگزیرند به منشأ انسانی آن اعتراف کنند. با این همه، منطق ویرانگر سرمایه‌داری جهانی اقدامات کارآمد برای مقابله با آن را ناممکن می‌سازد و امریکا، یعنی یکی از دو آلاینده بزرگ محیط زیست در مقیاس جهانی، اکنون بزرگ‌ترین مانع هر نوع توافق بین‌المللی برای مقابله با آن است. در حالی که چین (آلاینده‌ی بزرگ دیگر) همچنان از توافق بین‌المللی پاریس دفاع می کند و (دست کم در سطح تبلیغاتی) اعلام می‌کند که به اقدامات گسترده‌ای برای مقابله با بحران محیط زیست دست خواهد زد. تشدید جهشی بحران محیط زیست نشان می‌دهد که مهار این بحران بدون مقابله مؤثر با منطق سرمایه‌داری از محالات است و بنابراین دفاع از محیط زیست باید یکی از ارکان اصلی هر نوع استراتژی پیکار برای سوسیالیسم باشد و نادیده گرفتن این حقیقت جز سازش با روح ضد بشری سرمایه‌داری داری معنای دیگری نخواهد داشت.

۶- بحران انفجار بدهی‌ها

شبح ترسناک دیگری که اکنون برفضای بین المللی سایه انداخته ، خطر انفجار بحران بدهی‌هاست که با راه افتادن جنگ تجاری از طرف دولت ترامپ می‌تواند اجتناب‌ناپذیر شود و خیلی از “اقتصاد های نوخاسته” را به ورشکستگی بکشاند. اکنون بدهی‌های ۲۸ کشور در آستانه بحران قرار دارد، در حالی که دو سال قبل ۲۲ کشور در چنین وضعی بودند و در سال ۲۰۱۳ ، ۱۵ کشور. و شمار کشورهایی که بدهی‌هایشان کم خطر طبقه‌بندی می‌شد، در مقایسه با سال ۲۰۱۳ به کمتر از نصف کاهش یافته، از ۲۴ به ۱۱ کشور.

۷- بحران جنگ‌های خاورمیانه

هنوز پایان بحران ویرانگر و مصیبت بار خاورمیانه در افق دیده نمی‌شود و حتی با رویارویی‌هایی که میان امریکا و متحدان منطقه ای آن با جمهوری اسلامی شروع شده، خطر گسترش و تشدید آن افزایش یافته است. یکی از ویژگی های مرحله کنونی بحران خاورمیانه این است که بحران هژمونی امریکا را برجسته‌تر کرده است. اکنون روسیه به مهم ترین بازیگر بین‌المللی در بحران خاورمیانه تبدیل شده و امریکا عملاً به یک نیروی درجه دوم، که امریکا ناگزیر است برای رسیدن به اهدافش ، با آن کنار بیاید. این وضع چنان چشمگیر است که اکنون ترکیه (یعنی متحد امریکا در پیمان ناتو) در زمینه‌هایی مانند نفوذ در سوریه یا دست‌یابی به تکنولوژی غنی سازی هسته‌ای و به دست آوردن پاره‌ای سلاح ها، خود را به روسیه نزدیک کرده و خیلی از سیاست‌های خاورمیانه‌ای دولت ترامپ در عمل به وسیله عربستان سعودی و اسرائیل دیکته می شود.


ارسال نقد

نظر شما