بازسازی هفده فریم، به روایت شاهد عینی

ایران یادداشت‌ها

«آزاده اخلاقی» متولد ۱۳۵۷ در شیراز، عکاس و کارگردان، فارغ‌التحصیل دانشگاه RMIT ملبورن استرالیاست.
«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیم‌ترین پروژه‌های عکاسی چند سال اخیر در ایران است که حاصل این پروژه‌ی سه ساله که با تحقیق بسیار همراه بوده، هفده فریم با اجرای بسیار عالی و دقیق با جزئیات است.
این هنرمند، صحنه‌ی مرگ اشخاصی را به تصویر کشیده که از مرگ آن‌ها هیچ‌گونه تصویری ثبت نشده است.

صحنه‌ی ترور میرزاده عشقی

میرزاده عشقی (زادهٔ ۱۲۷۲ خورشیدی در همدان – درگذشتهٔ ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی در تهران). شاعر دوران مشروطیت، روزنامه‌نگار و نویسنده ایرانی و مدیر نشریه قرن بیستم بود.

میرزاده عشقی نام اصلیش «سید محمدرضا کردستانی» و فرزند «حاج سید ابوالقاسم کردستانی» بود و در تاریخ دوازدهم جمادی‌الآخر سال ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق ۱۲۷۲ خورشیدی وسال ۱۸۹۳ میلادی زاده شد. وی به خاطر مخالفت با سردار سپه و جمهوری پیشنهادی او به دست عوامل او کشته شد.

میرزاده عشقی پیش از آغاز مبارزاتش به همراه رضاخان به همراه عده‌ای دیگر، جهت کمک به عثمانیان در جنگ جهانی اول به آنجا سفر کردند. دیدن ویرانه‌های طاق کسری در مدائن باعث نوشته شدن اپرای رستاخیز شهریاران ایران شد.

عشقی پس از بازگشت در صف مخالفان جدی سردار سپه درآمد. به عقیدهٔ بسیاری از مورخین عشقی از مهم‌ترین روشنفکران مولود روشنگری پس از مشروطه بود.مزار او در ابن بابویه و در گوشه‌ای متروک (در نزدیکی مزار نصرت الدوله فیروز) قرار دارد.

عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. او در روز ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ شمسی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فرو بست.

نمونه‌ای از اشعار او را در اینجا بخوانید.

خاکم به سر، زغصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلَهش بر سر است و من
نامردم ار به بی‌کلهی آنی به‌سر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آن‌که ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسریست که از سر به‌در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
باشیر اندرون شد و با جان بدر کنم

صحنه‌ی کشته شدن مهدی باکری

مهدی باکری (زاده ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ شمسی در میاندوآب – درگذشته ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون) فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا بود. مهدی باکری یک‌ سال بعد از برادرش حمید باکری، در عملیات بدر کشته و پیکرش در دجله ناپدید شد.

با پیروزی انقلاب ایران باکری نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم جبهه‌ها شد. مهدی باکری یکی از بهترین سرداران سپاه در ۸ سال جنگ ایران و عراق بود.

صحنه مرگ دکتر محمد مصدق

دکتر محمد مصدق (۱۲۶۱-۱۳۴۵) نخست‌وزیر دولت مردمی ایران و یکی از رهبران جنبش ملی‌کردن صنعت نفت بود. او که از دانشگاه نوشاتل سوییس در رشته‌ی حقوق درجه‌ی دکترا گرفته بود، توانست بر حق بودن مردم ایران را در موضوع نفت در دادگاه لاهه ثابت کند. اما کودتایی که با پشتیبانی انگلیس و آمریکا و همراهی برخی نیروهای داخلی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد، بازگشت دوباره‌ی نظام خودکامه‌ی پهلوی و خانه‌نشینی مصدق را به همراه داشت. با این همه، کار ماندگار او الهام‌بخش جنبش‌های ضد استعماری در منطقه شد.

  برنامه‌ی دولت اول مصدق تنها در دو ماده بود: اجرای قانون ملی‌شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات. اما برنامه‌ی دولت دوم، ۹ ماده را در برمی‌گرفت که اصلاح قانون‌های دادگستری، اصلاح قانون مطبوعات و اصلاح کارهای فرهنگی، بهداشت و وسایل ارتباطی از آن جمله بود. مصدق می‌دانست که دربار پهلوی مرکز فتنه و توطئه بر ضد اوست و اجرای برنامه‌های اصلاحی بدون محدود ساختن قدرت شاه و برادران و خواهران او امکان‌پذیر نیست. از این رو، چند روز پس از اعلام برنامه‌های خود دستور داد دفترهای ویژه‌ی شاهپورها و شاهدخت‌ها را بستند و کارمندان آن‌ها را به اداره‌های دولتی جابه‌جا کرد و ملکه‌ی مادر و اشرف، خواهر شاه، را به بیرون ایران فرستاد.

  کودتای آمریکایی و انگلیسی

  کامیابی‌های دولت مصدق در دفاع از حقوق مردم ایران هم‌چنان که جایگاه آن دولت را نزد مردم ایران بالا برده و مردم منطقه را به مبارزه‌‌ی ضد استعماری دلگرم‌تر کرده بود، ناخرسندی بیش از پیش دولت انگلستان را نیز به همراه داشت. انگلیسی‌ها با کمک نیروهای داخلی کوشیدند در میان رهبران جنبش اختلاف بیاندازند و زمینه را برای یک کودتا فراهم سازند. آن‌ها در نخستین حرکت آشکار خود کوشیدند دکتر مصدق را هنگام بازگشت از دربار به دست گروهی اراذل و اوباش بکشند، اما ناکام ماندند. سپس سرتیپ افشار طوس، ریاست شهربانی و از پشتیبان‌های دکتر مصدق را، که می‌کوشید افسران وابسته به بیگانگان را شناسایی و زندانی نماید، ربودند و از بین بردند. با وارد شدن آمریکایی‌ها به آن بازی شوم، زمینه برای کودتا بیش از پیش فراهم شد.

  در حالی که انگلیس و آمریکا زمینه‌ی سرنگونی دولت مصدق را فراهم می‌ساختند، دشمنان و مخالفان او در ایران همچنان از مجلس به عنوان ستاد عملیات ضد دولتی بهره می‌گرفتند. آن‌ها هنگام تصویب لایحه‌های دولت یا هر گونه کاری که در پشتیبانی از دولت بود، نشست مجلس را رها می‌کردند و از این راه از تصویب شدن آن‌ها جلوگیری می‌کردند. در این شرایط بود که نمایندگان پشتیبان دولت استعفا دادند و مصدق سرنوشت مجلس هفدهم را به مردم واگذار کرد. مصدق در پیامی که از رادیو پخش شد، از مردم ایران خواست در یک همه‌پرسی نظر خود را درباره‌ی ماندن دولت یا مجلس بیان کنند.

  خاموشی قهرمان

  با پیروزی کودتاچیان شاه که از ایران رفته بود، به کشور بازگشت و بار دیگر به جایگاه خودکامگی خود دست یافت. او در نخستین کار خود برنامه‌ی محاکمه‌ی دکتر مصدق را بر پا کردو نخستین بازپرسی از دکتر مصدق روز پنج‌شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۳۲ از سوی سرهنگ کیهان خدیور و با حضور سرتیب آزموده، دادستان ارتش، انجام شد. سپس چهار نشست بازپرسی دیگر انجام شد. مصدق در همه‌ی آن نشست‌ها خود را نخست‌وزیر قانونی ایران خواند و به بازداشت خود اعتراض کرد.

  سرانجام دکتر مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت. او وصیت کرده بود پیکرش را در ابن‌بابویه در کنار شهیدان ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به خاک سپارند. اما رژیم شاه با چنین کاری موافقت نکرد و پیکر او را به ناچار در احمدآباد به خاک سپردند.

«برگرفته از وب‌سایت جزیره‌ی دانش»

صحنه ترور مرضیه احمدی‌اسکوئی

مرضیه اسکوئی درسال ۱۳۲۴ درخانواده‌ای متوسط در«اسکو»- شهرکوچکی درنزدیکی«تبریز»- پا به آوردگاه جهان گذاشت. دوران کودکی ونوجوانی‌اش را با کار درمزرعه‌ی پدرش گذراند که به این ترتیب روحیه‌ی حساس و تیزبین‌اش او را هرچه بیش تر به «مردم» نزدیک کرد. کم کم به مطالعه نیز مشتاق شد و ازهمان ابتدای تحصیل در دبیرستان، به آگاهی سیاسی و اجتماعی رسید و بخشی از این آگاهی را که انعکاسی از پیرامون درذهن خلاق‌اش بود؛ به صورت قصه و شعر بیان کرد.
«مرضیه» پس ازپایان دوره‌ی اول دبیرستان، وارد دانش سرای مقدماتی «تبریز» شد و پس ازدو سال، به شغل معلمی پرداخت و در دبستان های «اسکو» عشق به زندگی و درس خوب زیستن را به بچه‌ها آموخت. او بعد ازگرفتن دیپلم، با حفظ شغل معلمی وارد دانش گاه «تبریز» شد اما در همان سا ل اول، دانشگاه را رها کرد و در پی کشف افق‌های جدید، وارد دانش سرای عالی سپاه دانش «تهران» شد. مطالعات پیگیر وعمیق اش، دراین مدت، آشنایی با فلسفه ی علمی، به خصوص آگاهی از قانون مندی تکامل جامعه و چه گونگی اختلافات طبقاتی و نوع تفکر «سرمایه» را به او بخشید.
«مرضیه» در طول تحصیل در دانش سرای سپاه دانش، به بسیاری از روستاهای «ورامین»- که درنزدیکی محل دانش سرا قرار داشت- رفت و آمد می‌کرد و بیش‌تر اوقات خود را با خانواده‌های فقیر روستایی می‌گذراند. اوهم چنین به روستاهای دور و نزدیک «ایران» سفر می‌کرد تا بتواند از نزدیک، با مردم ومسائل‌شان آشنا شود. در این سفرها؛ برای کودکان، کتاب خانه درست می‌کرد، با دیگر افراد سپاهیان دانش، دوست می‌شد و برای شان کتاب می‌فرستاد. همین گشت و گذارها بود که جان مایه‌ی اصلی داستان ها و شعرهایش می‌شدند که پس از آمیختن با ذهن خلاق و حساس‌اش، بر روی کاغذ، به تصویر درآمده و قلب‌ها را تسخیر می‌کردند.
«مرضیه» استعداد بسیاری در نوشتن قصه و سرودن شعر داشت. هرچند راه انسانی‌تری را درزندگی کوتاه اما پربارش برگزید. دراین باره درجایی گفته است:
«من نمی‌خواهم با قلم‌ام زندگی کنم، بلکه می خواهم قصه‌هایم را با زندگیم بنویسم.»
به این ترتیب،«مرضیه»- که به سبب روح بزرگ وانسانی‌اش، «مرجان» (مرضیه جان) لقب گرفته بود- مشتاقانه «رفتن» را برگزید، چرا که معتقد بود «ماندن» به هر قیمت و «بودن» در مرداب زندگی، نه تنها نفرت‌انگیز است؛ بلکه، شایسته ی نام «انسان» نیست و به این وسیله قصه‌ی زندگی‌ای را سرود که گرچه شفاهی بود؛ اما سینه به سینه نقل شده و خواهد شد.
«مرضیه» یکی ازعناصر فعال اعتصابات دانشجویی دانش‌سرای عالی سپاه دانش بود. او هم چنین در اعتصابات دانشجویی اسفندماه سال ۴۹ نقش رهبری داشت. از این رو در خرداد سال۵۰ هنگامی که دانشسرا تعطیل شد، او را دستگیر و پس از بازجویی و شکنجه، برای این که همواره زیر نظر باشد، به«اسکو» منتقل کردند.
او یک سال دبیر دبیرستان‌های «اسکو» بود و در این مدت تلاش گسترده‌ای برای آگاهی محصلین انجام داد. ولی این ها نمی‌توانست روحیه ی ناآرام اش را راضی کند. از این رو دوباره راهی «تهران» شد…
در زمستان سال ۵۱ بود که «مرضیه» پس از تماس با رفقای جان باخته؛ «نادر شایگان» و «حسن رومینا» گروهی مارکسیستی با خط مشی مسلحانه، تشکیل داد و به صورت مبارزی حرفه‌ای درآمد و زندگی مخفی انقلابی‌اش را آغازید.
سرانجام «مرضیه احمدی اسکویی» درساعت ۱۰ روز ششم اردیبهشت سال ۱۳۵۳ در نبردی رویا روی و نابرابر با عوامل رژیم گذشته، عطای زندگی را به لقای کسانی که دو دستی به آن چسبیده بودند، واگذاشت و به این ترتیب، آخرین شعرش را با خون خود سرود و آن را به مردم‌اش تقدیم کرد.
جسد«مرضیه» را- با ترس و وحشتی اعجاب انگیز و از فاصله ای دور- چندین بار به مسلسل بستند. انگار عوامل رژیم شاه، می‌دانستند که چریک، با گلوله از بین نمی‌رود. سپس وحشت زده و به آهستگی، درحالی که به صورت دسته جمعی جسد «مرضیه» را محاصره کرده بودند، به آن نزدیک شدند و جسم بی جان‌اش را طناب پیچ کرده، به دنبال خود کشیدند…!
از «مرضیه» شعر و قصه و یادداشت‌های بسیاری به جای مانده است که به خوبی ذوق و استعداد هنری، هم چنین روح انسانی و احساس هنرمندانه‌ی او را نشان می‌دهند. دراین جا برای نمونه شعری از او را با هم می‌خوانیم
شاعرانه

نگاه کن!
تابش آفتاب،
برقله های بلند برف آلود
و نقش سپیدارها،
دربرکه های کوچک جنگل،
چه زیباست!
و پرواز باد،
بر یونجه زارها،
و بوی نم ناک علف های کنار رودخانه
چه دل نشین!
نجوای آب،
با سنگ ریزه های جویبار
و پچ پچ برگ های چنار،
درسکوت بیشه های دور،
باران پاییز، برجاده های خیس،
رنگ گل آخراسفند،
دردشت های گرمسیری،
هرم کوهستان مس رنگ تابستان،
و عطرمرطوب بهار نارنج،
در فضای مه آلود نارنجستان.
و زیباست،
درخشش قاطعانه ی آخرین ستارگان صبحدم،
آن گاه که درسرمای ملایم سحر
از دامنه ها، به سوی قله می روی.
اما آیا،
هیچ چیز زیباتر از پرواز گلوله ها،
از آتشین آشیان سلاح،
و نشست آن،
در سینه ی سیاه دشمن،
وجود دارد؟

برگرفته از وب‌سایت «آزفمینا»

مراسم تشییع جنازه سرهنگ محمدتقی خان پسیان

تاریخ معاصر ایران، ۱۳ فروردین را، آغاز قیام مردم خراسان به رهبری کلنل محمدتقی خان پسیان ثبت کرده است. این قیام که بخشی از سومین اوج جنبش ضد امپریالیستی- ضدسلطنتی و رهایی بخش ملی مردم ایران (پس از قیام تنباکو و انقلاب مشروطیت) بود، ریشه های عمیق اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی داشت.

علی آذری در کتب خود «قیام کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان» سندی را آورده است، حاکی از توجه خاص کلنل پسیان به نهضت جنگلی ها در گیلان، یاس او در مقابل شکست این نهضت و بویژه حسن نظر او نسبت به سوسیال دمکرات ها ایران و رهبر آنان حیدرخان است. در پیامی که کلنل محمدتقی خان برای احسان الله خان فرستاده است، به زیان هایی(با چپ روی) که او به نهضت جنگلی ها زده اشاره می کند و در عین حال نظر تحسین آمیز خود را نسبت به حیدر عمواوغلی(علیه این چپ روی و درک شرایط ویژه ایران برای ایجاد یک نهضت چپ به رهبری سوسیال دمکرات های انقلابی) آشکارا بیان می دارد.

کلنل محمدتقی خان، در زد و خوردی که ۱۰ مهر ماه ۱۳۰۰ در تپه های جعفر آباد قوچان با نیروهای اعزامی از طرف دولت مرکزی و ضدانقلابی های محلی در گرفته بود،  به شهادت می رسد. گرچه پس از کشته شدن او در جبهه، دیگر همرزمان صدیقش، چون کلنل اسماعیل خان بهادر و دیگران مدتی به مقاومت و زدوخورد ادامه دادند، لیکن قیام مردم خراسان نیز از سوی دولت دست نشانده مرکز و نیروهای ضدانقلابی محلی سرکوب  شد.

برگرفته از وب‌سایت «راه توده»

صحنه‌ی مرگ فروغ فرخزاد

فروغ‌ الزمان فرخ‌ زاد در ۸ دی ماه سال ۱۳۱۳ در تهران تولد یافت و در ۲۴ بهمن ماه سال ۱۳۴۵ درسن ۳۲ سالگی بر اثر حادثه تصادف اتومبیل جان خود را از دست داد . این شاعر نامی ایرانی که به نام‌های فروغ فرخزاد و فروغ شهرت دارد، یکی از شعرای نامدار معاصر ایرانی است. او در طی حیات خود پنج دفتر شعر منتشر کرد . گفتنی است که فروغ فرخزاد با مجموعه‌ هایی به نام اسیر، دیوار و عصیان در قالب و به سبک شعر نیمایی کار خود را شروع کرد. و بعد از آن به دنبال آشنایی و همکاری با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلم‌ ساز مشهور ایرانی، تحول فکری و ادبی در فروغ به وجود آمد. او در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه ای به نام تولدی دیگر، توجه و ، تحسین گسترده‌ای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر شاعری بزرگ تثبیت کند .
نخستین مجموعه شعر فروغ فرخزاد «اسیر» است. او با انتشار این مجموعه در واقع دست به یک سنت شکنی زده بود و از رهگذر همین سنت شکنی ؛ مقدمات شهرت فرخزاد فراهم شد؛ بیان صریح احساسات و تمایلات درونی – به ویژه راجع به عشق زمینی و تمایلات جنسی – از جانب یک زن البته تازگی داشت و همین تازگی سبب اقبال به شعر او شد. اگرچه شعر زنان شاعر در طول تاریخ ادبیات ایران از احساسات رقیق زنانه بی‌ بهره نیست، اما این احساسات به قدری در لفافه تعبیرات و صور خیال رایج شعری در هم پیچیده شده‌ اند که اگر شاعر شعر شناخته نباشد، نسبت آنها به یک مرد هم غیر طبیعی جلوه نمی‌کند!
فروغ بيش از هر چيز ديگر، در پي توسعه بخشيدن به وزن و ايجاد فضاي لازم جهت بيان خاصّ خود است .سبک شعری و زندگی فروغ فرخزاد مختص به خودش است. خودش درباره سبک شعری خویش می ‌گوید: «اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد؛ خوب ،این طبیعی است که به علت زن بودنم است، من خوش‌ بختانه ‌یک زنم اما اگر پای سنجش ارزش‌های هنری پیش بیاید فکر کنم؛ دیگر جنسیت نمی ‌تواند مطرح باشد آن چیزی که مطرح است این است که آدم جنبه ‌های مثبت وجود خودش را جوری پرورش دهد که به حدی از ارزش ‌های انسانی برسد. اصل، کار آدم است، زن و مرد مطرح نیست. به هر حال من وقتی شعر می ‌گویم آن ‌قدرها به این موضوع توجه ندارم و اگر می ‌آید خیلی ناآگاهانه و جبری است.

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

برگرفته از وب‌سایت «بهارایران»

صحنه‌ی قتل محمد فرخی‌یزدی در زندان

 میرزا محمد فرخی یزدی فرزند محمد ابراهیم درسال ۱۲۶۸ ه.ش در شهر یزد به دنیا آمد. او از یک خانواده فقیر برخاست و تحصیلات مقدماتی خود را در مدسه‌ی مرسلین متعلق به میسیونرهای انگلیسی یزد به پایان رسانید. پانزده یا شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وی را به سرودن اشعاری در سرزنش اولیای مدرسه تشویق نمود و همین امر موجب اخراجش از مدرسه گردید. بخشی از آن شعر از این قرار بود :

محمد جوان از آن پس مجبور شد به کارگری پرداخته و از دسترنج خود زندگی بگذراند. به این ترتیب با رنج و درد مردم نیز آشنا شد. با شروع نهضت مشروطه‌خواهی او نیز به این جرگه پیوست. در‌‌ همان زمان با تشکیل حزب دموکرات ایران، در یزد از طرفداران این حزب شد. سه یا چهار سال از انقلاب مشروطه گذشته بود، فرماندار یزد ضیغم‌الدوله قشقایی فردی مستبد بود. فرخی بر آن شد تا در عید نوروز ۱۲۹۰ شمسی برخلاف دیگر سرایندگان چاپلوس با ساختن مثنوی وطنی به ضیغم‌الدوله هشدار دهد. این چنین بود که شعری تند خطاب به او و در انتقاد از رفتار او سرود و در دارالحکومه یزد خواند.
حاکم یزد به قدری مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهایش را با نخ و سوزن به یکدیگر بدوزند! این عمل بی‌سابقه و غیر انسانی ،‌موجب بروزی بلوا و شورش در میان آزادیخواهان شد. مردم یزد در اعتراض به این قساوت در تلگرافخانه شهر تحصن کردند و کار به پایتخت کشید و مجلسیان وزیر کشور را استیضاح کردند. پس از این جریان ،‌ فرخی یزدی به تهران فرار کرد. او در تهران به فعالیت‌های خود ادامه داد، به عضویت انجمن ادبی ایران درآمد و از آغاز ورود به تهران، همکاری خود را با برخی روزنامه‌ها و مجله‌ها شروع کرد و چندین و چند شعر و مقاله انقلابی در جراید منتشر کرد. همزمان با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۳ شمسی به بغداد و کربلا رفت. در آنجا نیز آزادیخواهی او کار دستش داد و تحت تعقیب انگلیسی‌ها قرار گرفت. از این رو پیاده از بیراهه به شهر موصل و از آنجا به ایران بازگشت. در بازگشت نیز مورد سوءظن ماموران تزاری قرار گرفت و توسط آن‌ها بازداشت شد ولی توانست از این معرکه هم نجات یابد. فرخی در دوره نخست‌وزیری وثوق‌الدوله چون دیگر شاعران انقلابی با لحنی شدید به مخالفت و قیام علیه عقد قرارداد ۱۹۱۹ پرداخت و به همین دلیل بار دیگر به زندان افتاد و سه ماه را در حبس گذراند.
   پس از آزادی در سال ۱۳۰۰ شمسی روزنامه توفان را منتشر کرد و با انتشار مقالات انتقادی مردم را به آگاهی و بیداری فراخواند. صاحب امتیاز و موسس توفان خودش، و مدیرمسوولش موسوی‌زاده بود. به محض توقیف نشریه توفان، فرخی مطالب خود را در روزنامه‌های دیگر مانند ستاره شرق، قیام، پیکار و… منتشر می‌کرد.
   در ابتدای سلطنت پهلوی او به مجلس راه می‌یابد و در روزنامه توفان به انتقاد از پهلوی می‌پردازد. در آن زمان که قریب به اتفاق وکلای مجلس ،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخی را مورد اذیت و آزار قرار دادند و او پیوسته مورد شماتت و دشنام قرار می‌گرفت ،‌ حتی یکبار توسط یکی از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او در دوران نمایندگی مجلس همراه با محمودرضا طلوع نماینده رشت در جناح اقلیت بود و با مخالفت‌های شدید جناح مقابل روبه‌رو شد زیرا از اقلیت دیگر کسی را در مجلس باقی نگذاشته بودند. فرخی در مجلس با زبان و انتقادات تند و تیزش علیه نمایندگان و مداحان وقت، دشمنان بسیاری برای خود فراهم کرد، زیرا تمام وکلاء طرفدار دولت بودند.
  او قبلا هم در زمان نخست وزیری رضاخان ،‌ به انتقاد از او می‌پرداخت . در زمانی که همه مدیحه گوی امنیت حاصل از حکومت نظامی قزاق‌ها بودند ،‌ فرخی یزدی می‌گفت :‌

با مشت و لگد معنی امنیت چیست – با نفی بلد ناجی این ملت کیست؟
 با زور مـــگو به من که امنیت هست –  با ناله زمن شنو که امنیت نیست
 از یکطرفی‌ مجلس ما شیک و قشنگ – از یکـطرفی عرصه به ملیون تنگ
 قانـــــــــــون حکومت نظامی و فشار –  این است حکومت شتر گاو پلنگ

  فرخی یزدی یکپارچه آتش بود و حکومت استبدادی پهلوی تاب انتقاد را نداشت. رضا شاه تأکید داشته که فرخی در همسایگی کاخ تابستانی او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد. در این دوران ،‌ ارتباط فرخی با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشین اداره‌ی تامینات قرار داشت. این زندان غیر رسمی فرخی یزدی را به شدت تحت فشار قرار می‌داد . شاعر همچون پرنده‌ای محبوس در قفس خود را به در و دیوار می‌زد،‌ خشمگین می‌شد،‌ در باغ خانه که دیوار به دیوار کاخ بود قدم می‌زد و بلند بلند به مسبب اوضاع دشنام می‌داد … فرخی حتی از شدت استیصال و برای انتقام جویی ،‌ در نهر‌آبی که از خانه‌ی محل اقامت او به کاخ سعدآباد می‌رفت ،‌ آشغال می‌ریخت ! اما این حصر خانگی نیز پایان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان می‌افتد بهانه‌ی این حکم‌،‌ بدهکاری فرخی یزدی بود. طلبکار وی به شهربانی احضار می کردند و با تهدید شکایتی را از جانب او بر علیه فرخی یزدی تنظیم می کنند. در زندان نیز شاعر با سرودن اشعاری بر علیه اختناق رضاخانی ،‌وضع خود را سخت‌تر می‌کند. در آخرین شعری که از او ثبت شده ازدواج ولیعهد را نشانه‌ای از نزدیک شدن حکومت پهلوی به آخر کار معرفی می کند.

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد – مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد
 ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را – دهی گر آب و آتش دشنه‌ی فولاد می‌گردد
 دلم از این خرابیها بود خوش زآنکه می دانم – خرابی چونکه از حد بگذرد آباد می‌گردد

این غزل برای فرخی حکم تیر خلاص دارد .  بنابراین جلاد رضا خان به سراغ شاعر می‌رود. پزشک احمدی به بهانه‌ی بیماری،‌ او را به بیمارستان زندان می‌فرستد و در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ در تاریکی دردناک با آمپول هوا به زندگی او خاتمه می دهد. گزارش رسمی زندان حاکی از آن بود که فرخی بر اثر مرض مالاریا در بیمارستان زندان درگذشت. اما چهار سال بعد، در پی سقوط رضا شاه وقتی پزشک احمدی، پزشک زندان قصر را در دادگاه جنایی تهران به جرم «قتل‌های عمد در عصر رضا شاه» به اعدام محکوم کردند، از جمله جرایم اعلام شده‌اش قتل فرخی یزدی بود. در دادگاه گفته شد فرخی یزدی با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی در زندان به قتل رسیده است.
   جسدش را به احتمال زیاد برای دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران می فرستند . جای مزارش تا کنون شناخته نشده است.

برگرفته از «سایت تاریخ ایرانی»
 

صحهنه‌ی مرگ دکتر علی شریعتی

دكتر علی شريعتی در سال ۱۳۱۲ در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد دكتر علی شريعتی همه از عالمان دين بوده اند.

شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، به دلیل کارنامهٔ فعالیت هایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت داشته است. شریعتی را در ادبیات معاصر معلم شهید می نامند، و از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد ایشان برگزار و اجرا کرده اند، و از آن زمان نقدها و تجلیل های زیادی پیرامون آثار، آراء و تأثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد.

علی شریعتی طی مهاجرتش در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که ۳ هفته از سفرش به انگلستان میگذشت، در ساوت همپتون به شکل مشکوکی درگذشت. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی به دلیل نداشتن سابقهٔ بیماری قلبی، عدم کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبرداشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبر مشکوک بود. دکتر علی شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حسینیهٔ ارشاد دفن کنند، ولی هم اکنون در قبرستانی کنار حرم زینب کبری، در شهر دمشق نگهداری میشود و خانواده اش هزینه نگهداری جسد وی را متقبل شدند.

مراسم ختم آیت‌الله محمود طالقانی

آیت‌الله سید محمود علایی طالقانی در اسفند ۱۲۸۹ در طالقان، در کلبه‌ای روستایی و خانواده‌‌ای فقیر و روحانی به دنیا آمد.

وی در قم و نجف تحصیلات دینی کرد و از آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی اجازه‌ اجتهاد گرفت. او از سال ۱۳۱۸ مبارزات سیاسی خود را در تهران آغاز کرد و با امامت جماعت در مسجد هدایت، این مکان را به یکی از کانون‌های اصلی مخالفت با رژیم پهلوی بدل نمود.

پس از شهریور ۱۳۲۰، با تشکیل گروههای گوناگون سیاسی، مبارزه را به طور رسمی‌آغاز کرد، اما طولی نکشید که این دوران را وقفه‌ای پیش آمد؛ چرا که پس از کودتای ۲۸ مرداد ساواک، مرحوم طالقانی را به جرم مخفی کردن نواب صفوی در خانه اش، دستگیر، و به زندان افکند، اما این دستگیری کوتاه و موقت بود و بزودی آزاد و فعالیت دوباره را آغاز کرد. 

در سال ۱۳۳۸ در مقام نماینده‌ آیت‌الله محمد حسین بروجردی به قاهره سفر کرد تا با شیخ محمود شلتوت، شیخ دانشگاه الازهر و مفتی مصر، درباره‌ نزدیکی مذاهب اسلامی دیدار و گفت‌‌وگو کند.

وی در سال ۱۳۴۰ نیز به بیت‌المقدس سفر کرد تا در کنفرانس اسلامی در حمایت از فلسطینیان شرکت کند. در بهار ۱۳۴۰ آیت‌الله محمود طالقانی به همراه مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی نهضت آزادی ایران را تأسیس کرد و یک سال بعد بازداشت شد. او سال‌های بعد نیز بارها به زندان افتاد و مدت درازی را نیز در تبعید گذراند.

پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ آیت‌الله طالقانی به عضویت شورای انقلاب درآمد و ریاست آن را به عهده گرفت. او در سال ۱۳۵۸ از سوی آیت‌الله خمینی به عنوان اولین امام جمعه‌ تهران برگزیده شد.

ده روز بعد او از طرف مردم تهران به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد. آیت‌الله طالقانی در نوزدهم شهریور سال ۱۳۵۸ درگذشت. آیت‌الله طالقانی با آنکه نقش موثری در پیروزی انقلاب داشت، در مدت کوتاهی که پس از انقلاب زنده بود، اختلاف نظرهای فراوانی با رهبران روحانی حکومت نوبنیاد از جمله آیت‌الله خمینی پیدا کرد که به تلخ‌ کامی و انزوای وی انجامید.

صحنه اعدام جهانگیرخان صوراسرافیل و نصرالله ملک‌المتکلمین

سوم تیر ۱۲۸۷، میرزا جهانگیرخان شیرازی مدیر روزنامه صوراسرافیل و از مبارزان مشروطه در جریان به توپ بستن مجلس شورای ملی، به وسیله نیروهای قزاق به قتل رسید. وی پس از آنکه قزاق‌ها مجلس را اشغال کردند با به همراه گروهی از یارانش به دستور محمدعلی شاه قاجار دستگیر شده بود.  یکی از روزنامه‌های صدر مشروطیت، صوراسرافیل به مدیریت میرزا جهانگیرخان شیرازی بود که به سبب انتشار این روزنامه به صوراسرافیل معروف شد. او پسر آقا رجبعلی، در سال ۱۲۹۲ هجری در یک خانواده فقیر شیرازی متولد شد.  نخستین شماره صوراسرافیل پنجشنبه ۱۷ ربیع الثانی ۱۳۲۵ هجری قمری و آخرین شماره آن، که در حقیقت سی و دومین شماره محسوب می‌شد، در ۲۱ جمادی الاول ۱۳۲۶ هجری سه روز پیش از بمباران مجلس شورای ملی و چهار روز قبل از اعدام میرزا جهانگیرخان شیرازی منتشر شد.  این روزنامه در هشت صفحه و به قطع وزیری و با چاپ سربی در چاپخانه سنگی پارسیان به طبع می‌رسید . سر لوحه روزنامه صوراسرافیل به خط نسخ درشت نوشته می‌شد و با خط ریز کلمه صوراسرافیل، تصویر فرشته آزادی بود که در صور می‌دمید و گروهی او را به یکدیگر نشان می‌دادند و در بالا و پایین آن دو آیه از قرآن کریم از سوره یس، و مومنون نوشته شده بود.  در همان زمان که مشیر السلطنه نخست‌وزیر مشروطه بود مجلس به دستور محمد علی شاه و توسط لیاخوف گلوله باران شد، عده‌ای از نمایندگان مجلس و آزادیخواهان و ارباب جراید، از جمله میرزا جهانگیرخان شیرازی وملک المتکلمین، از طریق بهارستان مخفیانه به پارک امین‌الدوله چهارراه فخرآباد پناه بردند.  میرزا محسن خان امین‌الدوله شوهر خانم فخر الدوله موضوع پناهندگی صوراسرافیل و عده‌ای دیگر را تلفنی در باغشاه به اطلاع محمدعلی شاه رسانید و چند ساعت بعد میرزا جهانگیر خان شیرازی، ملک‌المتکلمین و سلطان‌العلمای خراسانی مدیر روح‌القدس را محاکمه کردند.

رییس دادگاه محسن صدرالاشراف بود که با نهایت بی‌رحمی و برای خوشایند محمدعلی شاه در بازجویی به دستگیر‌شدگان بسیار سخت می‌گرفت. بالاخره در سوم تیر ماه ۱۲۸۷ شمسی میرزا جهانگیرخان و ملک‌المتکلمین و مدیر روح‌القدس به گردنشان طناب انداخته شد و آنها را خفه کردند.  محمد‌علی شاه ناظر خفه کردن آنها بود. موقع طناب انداختن ملک‌المتکلمین خود را باخته و تقاضایی داشته، اما صوراسرافیل به او نهیب زده و گفته بود: «ای ملک از پسر» «ام‌الخاقان» تقاضای رحم داشتن بیجاست.  صور اسرافیل هنگام طناب انداختن گفت: «زنده‌باد مشروطه» و اشاره به زمین کرد و گفت: «ای خاک، ما برای تو کشته شدیم.»

برگرفته از وب‌سایت «تعادل نیوز»

صحنه‌ی از رود گرفتن پیکر بی‌جان صمد بهرنگی

صمد بهرنگی در دوم تیرماه ۱۳۱۸ در محله «چرنداب» تبریز متولد شد. پدر او با شغل زهتابی گذران می‌کرد. او از تنگدستی تن به مهاجرت به قفقاز داد و دیگر بازنگشت. بهرنگی در سال ۱۳۳۴به دانشسرا رفت، معلم شد و در روستاهای آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی به کودکان محروم درس می‌داد.

او درباره تجربه‌اش از آموزگاری در روستاهای آذربایجان شرقی و بی‌ربط بودن آنچه که در دانشسرا آموخته بود با نیازهای کودکان نوشته است: «از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یک‌باره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همه‌اش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت‌وفن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.»

صمد بهرنگی به کار نهادینه و ماندگار اعتقاد داشت. در داستان «یک هلو هزار هلو» می‌نویسد: «بوته‌های خاکشیر چنان با عجلـه و تند تند قد مـی کشیدند کـه من تعجب مـی‌کردم. اول خیال مـی کردم چند روز دیگر سرشان از درخت بادام هم بالاتر خـواهد رفت اما وقتـی ملتفت شدم کـه رگ و ریشـه محکمی توی خاک ندارند، بـه خودم گفتم که بوته‌های خاکشیـر بزودی پژمرده خـواهند شد و از بین خـواهند رفت.»

جنگ «پاره پاره»، گزیده‌ای از اشعار ترکی شعرای آذربایجان، «اتل‌ها و متل‌های آذربایجان»، «ماضـی و مضارع در جریان، در زبان کنونـی آذربایجان»، «ادبیات و فولکلور آذربایجان» از آثاری‌ست که او درباره فرهنگ و زبان ترکی پدید آورده است.

صمد بهرنگی همچنین اشعاری از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و نیما یوشیج را به ترکی ترجمه و منتشر کرده است.

صمد بهرنگی در سال‌های دهه ۱۳۴۰ به داستان‌نویسی برای کودکان و نوجوانان روی آورد. «پسرک لبوفروش»، «ماهی سیاه کوچولو»، «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»، «اولدوز و عروسک سخنگو»، «کچل کفترباز»، «اولدوز و کلاغ‌ها» و «تلخون» از مهم‌ترین آثار او در عرصه ادبیات کودکان و نوجوانا است. به اعتبار این آثار از او به عنوان مهم‌ترین نویسنده ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران یاد کرده‌اند.

در مجموعه‌‌ قصه‌هایی‌ که به ‌وسیله‌‌ بهرنگ در زمینه‌‌ ادبیات کودکان منتشر شده، «فریادهای‌ یک اسیر» نهفته است، و دیگر مسایل حیات و زندگی‌ اجتماعی‌ تحت‌الشعاع و در اطراف آن دور می‌زند، و در نتیجه اثری‌ که بتواند شعور اجتماعی‌ را بجنباند و ضرورتر به ‌حال کنونی‌ باشد، به ‌وجود می‌آید که در عین حال «برای‌ کودکان» نوشته می‌شود. مطلبی‌ که در این قصه‌ها بیش از هر چیز جلب‌نظر می‌کند، استفاده و تأثر نویسنده از فولکلور و ادبیات ملی‌ آذری ا‌ست. جایی‌ که گاهی‌، اثر، کلاً از مواد فولکلوریک گرفته می‌شود و به عبارت دیگر صورت تحریف‌‌شده‌‌ یک افسانه‌ی‌ ملی‌ را می‌یابد اما نحوه‌‌ این استفاده،‌ غالباً عاقلانه،‌ ثمربخش و با ارزش است.

ستیز با خرافات، عادت‌زدایی از رفتارهای ناشایست، تجلیل از آگاهی، و شکل بخشیدن به روحیه مدنی و مبارزه با فقر و تبعیض و خودپسندی از مهم‌ترین مضامین آثاری‌ست که صمد بهرنگی برای کودکان و نوجوانان نوشته است.

در این میان «ماهی سیاه کوچولو» شناخته‌شده‌ترین داستان صمد بهرنگی و از محبوب‌ترین کتاب‌های ادبیات کودکان است. به این داستان، جایزه معتبر هانس کریستین اندرسون هم تعلق گرفته است.

نجلیل از اراده، دعوت به بردباری، اندیشیدن و دانش‌طلبی از دیگر مضامین آثار صمد بهرنگی‌ست. آثار او در جمهوری آذربایجان و در ترکیه نیز خوانندگان پرشمار دارد. در فروردین ماه سال جاری، روزنامه گاردین «ماهی سیاه کوچولو» را جزو ده اثر برتر ادبیات کودکان قرار داد.

حدود یک ماه بعد از انتشار ماهی سیاه کوچولو بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شام‌گوالیک کشته شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شده‌است. ده روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند.

برگرفته از وب‌سایت «رادیو زمانه»

صحنه‌ی مرگ سهراب شهیدثالث

سهراب شهیدثالث در هفتم تیر ماه سال ۱۳۲۲ در شهر تهران دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان، در سال ۱۳۴۳ برای تحصیل در رشته سینما عازم اتریش شد و در مدرسه پروفسور کراوس شهر وین به فراگیری سینما پرداخت و پس از آن به فرانسه رفت تا بتواند تحصیلات خود را در کنسرواتوار مستقل پاریس تکمیل کند. پس از اتمام تحصیلات، شهیدثالث به ایران بازگشت و در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شد اما برای این منظور و ورود به این وزارتخانه فیلمی کوتاه تحت عنوان “قفس” را ساخت که البته امروز هیچ اثری از آن در دسترس نیست. در دوران کار در وزارت فرهنگ او مجموعاً ۲۲ فیلم کوتاه را در طی مدت سه سال و بطور مشترک برای وزارت فرهنگ و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کارگردانی کرد. این فیلم ها که شهیدثالث خود بر روی اکثر آنها اسمی نگذاشت، به مضامینی چون نقاشی، رقص های محلی، شهر مهاباد و چندین موضوع دیگر می پرداخت که شهیدثالث آنها را با دوربینی ثابت و تصاویری به دور از هر گونه بدعت و ظرافت ساخت، بطوریکه طراحی موضوع در آنها بسیار پرداخته تر از کارگردانی آن به نظر می رسید. بسیاری از این فیلم ها را کسی ندیده و یا حتی سراغی از آنها هم ندارد اما از آنهایی که هم اکنون نسخه هایی از آن در دسترس است می توان به “نمایشگاه آسیایی”، “از مجلس تا سرچشمه”، “بزم درویشان”، “رقص های تربت جام”، “رقص های محلی ترکمن”، “رقص های بجنورد”، “رقص های کردی”، “رستاخیز” و اثر تلخ و سیاه و البته تحسین شده “سیاه و سفید” اشاره کرد.

   سهراب شهیدثالث فیلمساز برجسته و مولف سینمای ایران، که بی گمان نوع و شیوه سینمای او یک سر و گردن بالاتر از سایر فیلمسازان سینمای ایران بود و هست، سرانجام در دهم تیر ماه سال ۱۳۷۷ مصادف با دوم جون ۱۹۹۸ بر اثر بیماری مزمن سرطان کبد، در شیکاگو دیده از جهان فرو بست. او اگرچه خود معترف به الهام از سینمای “یاسوجیرو اوزو” و ادبیات نمایشی “آنتوان چخوف” بود، اما هیچ گاه تقلیدی از آنان نکرد و همواره برای خود سبک و شیوه ای منحصر به فرد داشت، شیوه ای غریب و نوستالژیک که از دید من شاید بتوان نمونه های آنرا در آثار بزرگانی چون “اندری تارکوفسکی”، “یاسوجیرو اوزو”، “راینر وارنر فاسبیندر”، “پیر پائولو پازولینی” و یا “تئودوروس آنجلوپلوس” مشاهده کرد. شاید اگر شهیدثالث در سینمای روسیه بالیده می شد اکنون نامش در کنار خداوندی چون تارکوفسکی می آمد و یا اگر در اروپا به دنیا می آمد امروز شهرت و آوازه بزرگانی چون فلینی، برگمان، تروفو و … را پیدا می کرد. اما افسوس که این همه نبوغ در دوره ای از سینمای کشوری شکوفا شد که از آن تنها انتظار ساختن فیلم فارسی می رفت و نه یک فیلم متعلق به جنبش آوانگارد.

برگرفته از وب‌سایت «پژواک ایران»

۱۶ آذر ۱۳۳۲، روز دانشجو، صحنه کشته شدن آذر شریعت رضوی، مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی

در شانزدهمین روز آذر سال ۱۳۳۲ دانشگاه تهران شاهد حمله نیروهای ارتش به دانشجویان بود که به کشته شدن ۳ نفر و زخمی شدن ده ها نفر انجامید.

این اتفاق حدود ۱۰۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر محمد مصدق و روی کار آمدن دولت کودتایی فضل الله زاهدی رخ می داد و به گفته تاریخ نگاران هنوز خشم و افسردگی ناشی از سقوط نخست وزیر ملی گرای ایران در فضای عمومی این کشور موج می زد.

بریتانیا و آمریکا هم بر اساس مستنداتی که منتشر شد در این کودتا ۲۸ مرداد نقش رهبری کننده مستقیم داشتند. حدود سه ماه پس از ساقط کردن دولت قانونی ایران، مذاکرات محرمانه ای برای تجدید رابطه با بریتانیا که از زمان ملی شدن نفت قطع شده بود، آغاز کرد.

در میانه پاییز سال ۱۳۳۲ هم اعلام شد که “ریچارد نیکسون” معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف دوایت آیزنهاور رئیس جمهور آن کشور به ایران می‏آید. نیکسون در نطقی که پس از کودتای ۲۸ مرداد در کنگره آمریکا ایراد کرده بود، سقوط دولت محمد مصدق را “پیروزی سیاسی امیدبخشی” توصیف کرده بود “که در ایران نصیب نیروهای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی خواه شده است.” قرار بود معاون رئیس جمهور آمریکا در جریان دیدار از ایران از دانشگاه تهران بازدید کند و دکترای افتخاری دانشکده حقوق این دانشگاه را دریافت کند.

دانشجویان معترض به حضور آقای نیکسون در ایران، از دو روز پیش از سفر او در اطراف و داخل دانشگاه دست به تجمعات اعتراضی زدند که به دستگیری شماری از آنها منجر شد. اما روز شانزدهم آذر، دو روز پیش از ورود معاون رئیس جمهور آمریکا، نیروهای ارتش با هدف کنترل دانشجویان در اطراف و محوطه دانشگاه تهران مستقر شدند.

هرچند علی اکبر سیاسی اولین رئیس انتخابی دانشگاه تهران، برای جلوگیری از افزایش درگیری و وارد شدن خسارت به دانشجویان، کلاس های دانشگاه را در این روز تعطیل کرد اما در شرایطی که هنوز تمام دانشگاه از حضور آنها خالی نشده بود، نیروهای ارتش به قصد سرکوب شماری از معترضان وارد محوطه دانشگاه شدند.

سرانجام این اقدام تیراندازی به سوی دانشجویان و کشته شدن سه دانشجوی دانشکده فنی در مقابل ساختمان آن دانشکده بود. مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا سه داشنجوی دانشگاه تهران بودند که روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شدند. بر اساس گزارش های موجود رژیم شاه به خانواده این سه دانشجوی اجازه برگزاری مراسم یادبود نداد.

به اعتقاد تاریخ نگاران، ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ اعتراضات دانشجویی در ایران را آرام آرام به شکل جنبش درآورد و به آن هویت و شکل داد. روز ۱۶ آذر اینک به یاد دانشجویان کشته شده دانشگاه تهران، نام یکی از خیابان های همجوار دانشگاه است. گذشت حوادث طی ۵۶ سال از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ این روز را یک روز مهم در تقویم ملی ایرانیان کرده است.

صحنه درگیری و کشته شدن حمید اشرف

حمید اشرف در ۱۰ دی سال ۱۳۲۵ در تهران متولّد شد. او به دنبال مأموریت شغلی پدرش اسماعیل اشرف که کارمند راه‌آهن بود همراه با دیگر اعضای خانوادهٔ خود به تبریز رفت. پدر او در حدفاصل سال‌های ۱۳۳۶–۱۳۳۱ ریاست ایستگاه راه‌آهن تبریز را برعهده داشت. حمید دو برادر و یک خواهر داشت. خانوادهٔ حمید در سال ۱۳۳۸ به تهران بازگشتند و در حوالی میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) ساکن شدند. او در مقاطع اوّل و دوم دانش‌آموز دبیرستان البرز بود امّا به‌دلیل «توهین به مقام سلطنت» و شرکت در اعتراضات دانشجویی از آن مدرسه اخراج شد. سال پنجم دبیرستان را در دبیرستان دارالفنون گذراند و در آن‌جا با عبّاس جمشیدی رودباری، بهمن آژنگ و فرّخ نگهدارهمکلاس شد. حمید در سن ۱۷ سالگی و به دنبال رشد جنبش‌های اعتراضی سال‌های ۴۲–۳۹، به گروه بیژن جزنی، حسن ضیاظریفی که یکی از گروه‌های تشکیل‌دهندهٔ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بود پیوست. در سال ۱۳۴۵ برای تحصیل در رشتهٔ مهندسی مکانیک وارد دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران شد. در کنار تحصیل و فعالیت‌های مخفی سیاسی به‌صورت جدّی به ورزش نیز می‌پرداخت و مسئول تیم شنای دانشکده و عضو گروه‌های کوهنوردی شد. پس از دستگیری رهبری گروه جزنی-ظریفی در سال ۱۳۴۶، به علت مقاومت رهبران گروه در برابر شکنجه، هویت تعدادی از کادرها برای ساواک فاش نشد. حمید اشرف به همراه غفور حسن پور اصیل موفق به سازماندهی مجدد گروه گردید. هنگامی که علی اکبر صفایی فراهانی، از اعضای گروه جزنی که پس دستگیری رهبران گروه موفق به خروج از کشور و پیوستن به جنبش مقاومت فلسطین شد، به ایران بازگشت با کمال تعجب گروهی حاضر و آماده با تعداد فراوانی کادر زبده شد. حمید اشرف در شناسایی استراتژیک جنگلها و ارتفاعات مازندران و گیلان در تابستان ۱۳۴۹ مشارکت داشت و رابط بین دسته جنگل و دسته شهر بود. قبل از حمله چریکها به پاسگاه سیاهکل، گروه جنگل به وحدت نظری و عملی با گروه مسعود احمدزاده-امیر پرویز پویان-عباس مفتاحی رسید.

پس از عملیات سیاهکل، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران رسماً اعلام موجودیت کرد و از این زمان تا هنگام مرگش حمید اشرف به عنوان عضو رهبری سازمان عمل کرد. در حالی که متوسط عمر یک چریک شهری شش ماه است حمید اشرف توانست با زندگی شش ساله به عنوان یک چریک شهری رکوردی بی‌سابقه از خود به جای بگذارد. در طی شش سال حمید اشرف چهارده بار از محاصره مأموران امنیتی رژیم شاه گریخت به‌طوری‌که اسارت یا قتل او به یک آرزوی دیرینه ساواک تبدیل شده بود. حمید اشرف به تهور و بی‌باکی و شکیبایی و امیدواری زیاد به آرمان‌هایسازمان چریکهای فدایی خلق ایران معروف بود و بارها برای نجات چریک‌های محاصره شده به مناطق درگیری می‌رفت. حمید اشرف تنها عضو سازمان چریکهای فدایی خلق است که در حین حیات خود به او لقب «کبیر» داده شد.

بهزاد کریمی دربارهٔ او می‌گوید «حمید اشرف رفیقی بوده که سال‌های معینی مسئولیت بسیار سنگین حفظ سازمان را بر دوش کشید و در مقیاس خودش و در حد توان و امکاناتش در آن سال‌ها کارهای بزرگی برای حفظ سازمان انجام داد.»

ساواک در سال ۱۳۴۹ برای حمید اشرف و هشت نفر دیگر از فرماندهان سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، صدهزار تومان جایزه تعیین کرده بود. حمید اشرف در جزوهٔ یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه، مجموع اعضای گروه جنگل را ۲۲ نفر اعلام کرده بود.

عزاداری بر سر پیکر تقی ارانی

تقی ارانی، فرزند ابوالفتح ارانی و فاطمه آقازاده، به سال ۱۲۸۲ ش در تبریز به دنیا آمد. در کودکی به‌علت مأموریت پدر که کارمند وزارت دارایی بود به تهران مهاجرت کرد. در ۱۳۰۰ تحصیلات متوسطه را دردارالفنون به پایان رساند. پس از یکسال برای ادامه تحصیل در رشته شیمی به آلمان سفر کرد. او تحت تأثیر عقاید سوسیالیستی در لایپزیک روزنامه پیکار را منتشر ساخت. ارانی در دورۀ تحصیل مسئولیت اتحادیۀ دانشجویان ایرانی را در برلین به عهده داشت. در پاییز ۱۳۰۴ با همکاری مرتضی علوی و احمد اسدی که بعد‌ها نام خانوادگی داراب را بر خود نهاد فرقۀ جمهوری انقلابی ایران را در برلین تشکیل داد. وی در توضیح مرام این جمعیت می‌گوید که این جمعیت سری به عنوان یک فرقه تشکیل شد و مرام آن حفظ دمکراسی و تا حدی حزب ملی مختلط از اشخاص کاملا متفاوت بود. ارانی مدتی هم در بخش خاورشناسی دانشگاه برلین به تدریس زبان فارسی پرداخت. او در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ در دانشگاه برلین از رسالۀ دکتری خود با عنوان کاهش تاثیرات اسید سابفوسفریک بر تشکیل ارگانیک دفاع کرد. ارانی به زبانهای آلمانی، فرانسه، انگلیسی و عربی آشنا بود. و در فلسفه، جامعه‌شناسی و ادبیات مطالعات گسترده‌ای داشت و شعر هم می‌سرود. او بیشتر مقالات خود را در نشریات ایرانشهر و فرنگستان چاپ می‌کرد.

ارانی در ۱۳۰۸ به ایران بازگشت و در کنار کار اداری به تدریس فیزیک، شیمی و زبان آلمانی در مدارس ایرانشهر، ثروت، معرفت و دارالمعلمین پرداخت. وی در بهمن ۱۳۱۲ با همکاری ایرج اسکندری و بزرگ علوی نخستین شماره مجله دنیا را به چاپ رساند. ارانی هدف از انتشار مجله را آشنا کردن خوانندگان با مبانی علمی تمدن جدید می‌دانست. وی در سالهایی که به تدریس مشغول بود رابطه نزدیکی با دانش‌آموزان و دانشجویان برقرار کرد و جلساتی در منزل خود تشکیل می‌داد و آنها را به مطالعه و تفکر در دیگر حوزه‌های دانش بشری، به‌ ویژه فلسفه و علوم اجتماعی تشویق می‌نمود. اکثر آنها از بنیانگذاران و رهبران حزب توده ایران شدند که برای همیشه ارانی را به عنوان رهبر معنوی خود پذیرفتند.

ارانی در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۱۶ به اتهام سیاسی همراه ۵۲ نفر از یاران و همفکران خود دستگیر شد که به گروه ۵۳ نفر مشهور شده‌اند.

رأی دادگاه عالی جنائی در بارۀ پنجاه و سه نفر اعلام شد و تقی ارانی برای عضویت در فرقۀ اشتراکی در ایران به ده سال حبس مجرد محکوم گردید.

سرانجام در ۱۴ بهمن ۱۳۱۸، در ۳۸ سالگی، در زندان درگذشت و در ابن‌باویه تهران به خاک سپرده شد. مسئولان زندان علت مرگ او را بیماری تیفوس که در زندان شیوع یافته بود اعلام کردند. ولی دوستان ارانی معتقد بودند که او را در زندان کشته‌اند و علائم مسمومیت در بدن او وجود داشته است.

از آثار او: اتم و بعد چهارم، اصول علم روح، اصول علم شیمی، بشر از نظر مادی، عرفان و اصول مادی، ماتریالیسم و دیالکتیک.

برگرفته از وب‌سایت «موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران»

صحنه مرگ غلامرضا تختی

کشتی گیر و صاحب مدال طلای المپیک و متخصص ورزشهای باستانی معروف به جهان پهلوان  تختی که به واسطه قهرمانی، رفتار دوست داشتنی و جوانمردانه اش در بین مردم قرن بیستم شهرت به سزایی داشت و هنوز قهرمان بسیاری از ایرانیان میباشد و نامش در تالار مشاهیر فیلا ثبت شده است . غلامرضا تختی 5 شهریور ۱۳۰۹ در منطقه خانی آباد جنوب تهران متولد شد. او در ۱۵ سالگی ورزش کشتی را در باشگاه پولاد تهران آغاز کرد. او ورزش زورخانه ای و کشتی را نزد پهلوان سید علی حق شناس پهلوان اول ایران زمانی که در مسجدسلیمان به عنوان کارگر مشغول به کار بود ادامه داد. همان سالهای ابتدایی استعداد او در کشتی کشف شد و اولین قهرمانی خود را در ۱۹۵۰ کسب کرد و در اولین سفرش به خارج از کشور برنده مدال نقره در مسابقات قهرمانی آزاد جهان در (هلسینکی)شد و سال بعد مدال نقره بازیهای المپیک تابستانی را از آن خود ساخت.از افتخارات دیگر او کسب مدال طلا در بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۵۶ در ملبورن ، مدال طلا در مسابقات قهرمانی تهران و مدال نقره در المپیک ۱۹۶۰ رم و یک مدال نقره دیگر سال بعد در یوکوهاما بود. مسابقات  المپیک او با یک طلا و دو نقره به پایان رسید با این حال او در یک چهارم نهایی در المپیک ۱۹۶۴ در توکیو حضور یافت. تختی در وزن متوسط ۷۹ و ۸۷ کیلو آغاز کرد بعد تصمیم به افزایش وزن در ۹۷ کیلوگرم مسابقات المپیک ۱۹۶۴ توکیو گرفت او نتوانست مدال کسب کند و در المپیک ۱۹۶۴ توکیو در جایگاه چهارم بازی را پایان داد. او همچنین سه بار قهرمان کشتی پهلوانی و پهلوان اول ایران شد.اساتید او سید علی حق شناس و حبیب الله بلور بودند . 
تختی در رقابتها به بازی منصفانه تلاش میکرد و تمایل داشت ارزشهای سنتی زورخانه که نوعی رفتار پهلوانی و جوانمردی بود را رعایت کند. در بازی با حریف روسیش الکساندر مِدوِد از دست زدن به پای آسیب دیده ی او اجتناب کرد و تلاش کرد تا به پای دیگرش حمله کند،او بازی را از دست داد و نشان داد ارزش رعایت جوانمردی بالاتر از پیروزی است.
غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد .پس از تاسیس حزب سوسیالیست به عنوان قائم مقام دبیر کل حزب انتخاب شد و به عنوان مسئول سازمان ورزش حزب فعالیت کرد.او پس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی دوم در ۱۳۳۹ فعالیت کرد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت .
او در سال ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد. آنها صاحب فرزندی با نام بابک شدند چند سال بعد طی یک خبر ناگهانی درگذشت جهان پهلوان به گوش مردم ایران رسید، در هفدهم دی ماه 1347جسد تختی در اتاق خود در هتل یافت شد با مرگ مشکوک او جنبش های ضد رژیم اوج گرفت و حتی تعدادی از طرفدارانش خودکشی کردند. دولت آن زمان ایران علت مرگ را رسما خودکشی اعلام کرده بود اما با این حال  ، اختلاف نظرهای بسیاری  در این مورد وجود داشته و بسیاری ادعا کردند که او به دلیل فعالیتهای ضد رژیم شاهنشاهی بدست ساواک به قتل رسید . مراسم خاکسپاری او توسط حسین توفیق سردبیر مجله توفیق و هزاران عزادار انجام شد و در گورستان ابن بابوی در شهر ری جایی که هر سال با طرفدارانش جشن میگرفت به خاک سپرده شد.

برگرفته از وب‌سایت «یوکن»

صحنه اعدام بیژن جزنی به همراه ۸ زندانی دیگر

بیژن جزنی متولد ۱۳۱۶ در تهران بود و در ۱۹ فروردین ۱۳۵۴ به همراه ۸ نفر دیگر، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانزاده، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذولانوار، در تپه‌های پشت زندان اوین کشته شد. سعید کلانتری دایی کوچکتر بیژن بود و دایی بزرگتر او منوچهر کلانتری در سال ۱۳۶۲ هنگام خروج از مرز به دام سپاه می‌افتد و پس از شکنجه اعدام می‌شود.

بیژن که در خانواده‌ای سیاسی به دنیا آمده بود خیلی زود، در ده سالگی، عضو سازمان جوانان حزب توده شد. یک سال بعد از عضویت او حزب توده غیر قانونی اعلام شد و او در این دوران تا سال ۱۳۳۲ فعالیت‌های بی‌شماری برای سازمان کرد. از سال ۳۲ تا ۳۴ چندین بار دستگیر و آزاد می‌شود. به دلیل آشنایی با نقاشی در یک مؤسسه تبلیغاتی شروع به فعالیت می‌کند و در سال ۱۳۳۸ نشریه‌ای را چاپ می‌کنند که بعد از دستگیری برخی از اعضا، در همان سال نشریه متوقف می‌شود. در سال ۱۳۳۹ بیژن وارد جبهه ملی دوم می‌شود. بیژن جزنی در سال ۱۳۳۸ وارد دانشگاه شده و فلسفه می‌خواند و از پایان نامه‌ی خود با عنوان «انقلاب مشروطیت ایران: نیروها و هدف‌ها » با نمره‌ی بیست در نزد دکتر صدیقی، دفاع می‌کند. در مهرماه ۱۳۳۹ با میهن قریشی ازدواج می‌کند. حاصل ازدواج دو پسر با نام‌های بابک و مازیار است.

بیژن در جبهه ملی دوم فعالیت داشت و ابوالحسن بنی صدر در خاطره‌ای که از او نقل می‌کند می‌گوید: «شاپور بختیار مسئول سازمان دانشجویان جبهه ملی بود و شعار آن سازمان این بود که (در دانشگاه، همه دانشجویان، با هر مرامی می‌توانند عضو شوند) اما وقتی قرار شد دانشگاه کمیته‌ی انتخابی داشته باشد دکتر بختیار با اختیاراتی که داشت جزنی را به دلیل کمونیست بودن حذف کرد.»

جزنی در سال ۱۳۴۲ نشریه‌ی پیام دانشجو را با همکاری دوستانش منتشر می‌کند؛ نشریه‌ای که بسیار پُر خواننده بود.

بیژن در سال ۱۳۴۶ برای مراسم تختی بسیار پر شور عمل می‌کند و هنگامی که او را در اواخر سال ۱۳۴۶ بازدداشت می‌کنند خودش گمان می‌کند به دلیل همین مراسم است. اما سال ۴۶ به دلیل لو رفتن یک اسلحه دستگیر می‌شود. بازداشت او به همراه شکنجه‌های روحی و جسمی فراوان و تهدید به قتل فرزندانش همراه است.

بیزن جزنی در بهمن ماه ۴۷ در دادگاه به ۱۵ سال حبس محکوم می‌شود و باقی دوستانش هر کدام به ۸ تا ۱۰ سال محکوم می‌شوند.

بعد از اقدام به فرار ناموفق او و رفقایش، به قم منتقل می‌شود. دو سال در قم می‌ماند و در همین دو سال بود که بسیاری از نوشته‌ها و نقاشی‌های او از زندان خارج شد و البته به دلیل بی‌احتیاطی و مشکلات در سال‌های بعد از انقلاب بسیاری از آن ‌ها از بین رفت.

بیژن جزنی بعد از دو سال باز به تهران منتقل می‌شود؛ بعد از واقعه‌ی سیاهکل مجدد بازجویی می‌شود؛ به زندان قصر و سپس اوین و در نهایت در شامگاه ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ در پشت تپه‌های اوین به همراه دوستانش کشته می‌شود.

برگرفته از وب‌سایت «رادیو زمانه»

ما در این گفتار سعی کردیم شرح مختصری از افراد نامبرده را به همراه تصویر بازسازی شده،‌ ارائه دهیم. حتما بررسی ابعاد مختلف هر یک از آن‌ها در یک مقاله نمی‌گنجد.


ارسال نقد

نظر شما