امید نیک
امروزه با توجه به تجارب تاریخی از یک طرف و تاکید کلاسیک های مارکسیست مبنی بر پرهیز از گرتهبرداری و کپیبرداری از انقلابات و توصیه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص، باید پذیرفته شود که هر انقلابی در جهان، ویژگیهای منحصر به فردی دارد که در سایر کشورها تکرارشدنی نیست. فیالمثل، انقلاب کوبا در آمریکای لاتین تکرار نشد؛ انقلاب اکتبر در کشورهای اروپائی تکرار نشد؛ انقلاب اسلامی ایران در خاورمیانه، شاخ آفریقا و کشورهای عربی تکرار نشد؛ و… بدین ترتیب به دنبال یک نسخه واحد، یک قانون عام و جهان شمول بودن در مورد انقلاب، چندان منطقی به نظر نمیرسد. هم چنان که قانون تکامل سرمایهداری در کشورهای مختلف یکسان نبوده است.
مارکس به اختلاف روش رسیدن به بورژوازی در کشورهای اروپائی و آمریکا اشاره میکند و میگوید: در انگلستان همزیستی بورژوازی و فئودالیسم را داریم و نهایتا غلبه سرمایهداری، در فرانسه با انقلاب، نابودی کامل فئودالیسم را میبینیم و در آمریکا تبدیل شدن به فئودالیسم و همزیستی آن با سرمایهداری و…
با تمام این تفاوتها، شرایط مشخص و موضوعات مطرح شده، در بعضی از موارد هم، علتهای مشابه برای پیروزی یا شکست انقلابات در تاریخ دیده میشود که اندیشمندان و انقلابیون را وادار میکند که قوانین انقلاب را را تئوریزه و کلی نمایند. در این که میتوان برای رخ دادن انقلابات به یک سری دلائل کلی اشاره کرد شکی نیست؛ برای مثال، تضاد طبقاتی و… همین طور ممکن است در پراتیک انقلابی هم عناصر مشترک زیادی را برشمرد و به آن جنبه نظری و تئوریک داد. فی المثل لنین، دلیل شکست انقلاب پرولتاریائی آلمان را، نفوذ اپورتونیسم و سوسیال شوینیسم در حزب سوسیال دمکرات آلمان ذکر میکند. عاملی که در هر حزب پرولتاریائی نفوذ کند آن را به شکست میکشاند. اشاره لنین به نظریات کائوتسکی و طرفداری وی از جنگهای ناسیونالیستی و شوینیستی بود.اما عدم وقوع انقلاب پرولتاریائی در تمام کشورهای اروپای غربی را نمیتوان به این دلیل و علت ذکر نمود.
از نظر فلسفی روندهای تکامل در پدیدههای مادی، منحصر به فرد هستند و عامل تصادف در هر روند تکاملی وجود دارد و شرایط محیطی بر روند تکامل پدیدهها تاثیر نهاده و گاها آن را کاملا دگرگون میسازد و یا حتی راه تکامل پدیده را مسدود میسازد. به طور مثال تکامل انواع گونههای انسانی در بعضی از نقاط جغرافیائی حفظ و تسریع میشود و در بعضی از نقاط دیگر متوقف و نابود میشود.
متأسفانه کیش شخصیت در تاریخ گاهی اوقات آنچنان عظیم است که قابل تصور نیست. ناپلئون تمام ایدهآل های انقلاب کبیر فرانسه را به فراموشی سپرد و خمینی در انقلاب ۵۷، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و دموکراسی را نادیده گرفت و راه آزادی را بر ملت ایران، تا کنون مسدود کرده است که هزینه آن را جوانان ایران بر بالای دارها میدهند.
تمام این مطالب درست است اگر آن ها را واقعیتهای پیشین (apriori) بدانیم. انسان پس از تولد معلوم است که بر روی پاهای خودش راه میرود و یا رخ دادن هر واقعهای در زمان و مکان مقدر است و زمان و مکان برای وقوع یک رخ داد یک شرط پیشین (apriori) میباشد. تحلیلها و مطالعات تاریخی قریب به اتفاق جنبه پیشین و یا apriori دارند. در علوم تجربی از روی مقولات پیشین میتوان نظریه و تئوری ساخت. مثلا از روی گردش زمین به دور خورشید میتوان تئوری و نظریه کپلر و یا نیوتون را استنتاج کرد. ولی در مورد تاریخ و اجتماع به دلیل نفوذ و قدرت، حادثه و اتفاق، نظریات به احتمالی بودن گرایش پیدا میکند. حتی در علم اقتصاد که به علوم تجربی نزدیک است گفته میشود احتمال دارد فلان کالا گران، زیاد و یا کم شود.
گاهی به نظر میرسد که تاریخ تکرار میشود
در سال ۱۹۰۵ انقلاب کارگری در پطرزبورگ روسیه، منجر به تشکیل شوراهای انقلابی کارگری شد و حکومت تزاری برای تجدید سازمان نظامی خود مدتی عقبنشینی کرد ولی پس از تجهیز قوا، شوراهای انقلابی را به خاک و خون کشید و انقلاب را با شکست روبرو کرد. تروتسکی که خود از رهبران شورای انقلابی پطرزبورگ بود بر اساس تجربهای که از این انقلاب و شکست آن پیدا کرده بود نظریه «انقلاب مداوم» را مطرح ساخت. در این شکی نبود که طبقه متوسط، طبقه کارگر را در انقلاب تنها گذاشته بودند به همین جهت تروتسکی این نظریه را مطرح ساخت که برای پیروزی در انقلاب لازم است که طبقه کارگر آن قدر به مبارزه خود ادامه دهد تا اقشار خرده بورژوازی و طبقه سرمایهداری متوسط به آن بپیوندند و این مبارزه باید به طور مداوم از طرف طبقه کارگر ادامه پیدا کند.
در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» گفته میشود که قشر خاکستری به خیابان نیامد و جریان انقلاب مداوم باز تکرار شد. منظور به هیچ وجه مقایسه این دو انقلاب نیست. واقعیت این که، تمام شواهد و قرائن و آنچه که زیر جلد جامعه میگذرد، حکایت از تداوم انقلاب و صفبندیهایی با وضوح بیشتر را دارد. حتی بخش سنتی و مذهبی در ایران در محرم امسال صف خود را آن هم با شکل و فرم اعتراضی، از صف مراسم دولتی جدا کرد.
این که در انقلاب ایران بیچیزان و تهیدستان به خیابان آمدند شکی نیست اما در مورد طبقه متوسط و میانی، مواردی را باید مورد توجه قرار بدهیم:
۱. بخش عمدهای از جمعیت معترض، که زنان باشند، کمی با احتیاط میتوانیم بگوئیم که از تمام طبقات اجتماعی بودند. (چه باحجاب ،چه بیحجاب، میریم به سوی انقلاب).
۲. بخش طبقه متوسط، از دانشجو، استاد، وکیل، پزشک، پرستار، معلم و ….در این انقلاب نه تنها شرکت کردند بلکه هزینههای غیرقابل جبران پرداخت کردند. هر چند به طور میلیونی در خیابان ظاهر نشدند ولی پیشگامان خود را برای انقلاب راهی خیابان کردند و اکنون هم که یک سال از شروع انقلاب میگذرد انواع و اقسام انقلابیون، از هنرمند، روزنامهنگار، ورزشکار و… و به ویژه در استانهای محروم، یا در زندانند یا تحت پیگرد و یا در حال شکل دادن سازماندهیهای جدید و ابتکاری برای تداوم انقلاب هستند.
۳. اگر به ساختار طبقاتی و ترکیب جمعیتی ایران، نگاهی بیندازیم به تقریب به درصدهای ذیل بر میخوریم:
- ۱۰ تا ۱۵ درصد جمعیت ایران در بخش کشاورزی هستند.
- ۳۰ تا ۳۵ درصد جمعیت ایران بخش کارگری را تشکیل میدهند.
- و حدود ۵۰ درصد جمعیت در بخش خدمات و اداری (یعنی طبقه متوسط، بروکرات) را تشکیل میدهند.
توضیح این که اگر طبقه کارگر را نه فقط صنعتی و کارخانهای بنامیم بلکه طبقه کارگر را به معنی وسیع کلمه یعنی تمام کسانی که از طریق فروش نیروی کار (چه یدی و چه فکری و تخصصی) امرار معاض میکنند در نظر بگیریم و با توجه به این نکته که از برکات رژیم فقها لااقل بخشی از طبقات متوسط فقیرتر شده و در عمل به طبقه کارگر پیوسته است، آنگاه با درصد جمعیتی جدیدی از طبقه کارگر روبرو خواهیم شد.
اگر درصد جمعیتی ۵۰ درصد را در شکل دادن طبقه متوسط مبنا قرار دهیم، نادیده گرفتن این بخش عمده جمعیت از طرف احزاب و گروههای انقلابی نه ممکن است و نه مطلوب. به همین جهت نظریات انقلابی درباره شرکت فقط و فقط طبقه کارگر در انقلاب ملی دمکراتیک نمیتواند واقعبینانه و درست باشد. همان طوری که بدون طبقه گارگر در انقلاب ملی دمکراتیک و بدون هژمونی و رهبری آن نه ممکن است و نه به نتیجه نهائی خواهد رسید.(تجارب تاریخی و تاکید لنین).
واقیعیت این که بیچیزان و تهیدستان در انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، شرکت داشته و دارند و این که در تمام انقلابات تا کنون، خط سرخ فقر و فلاکت نقش موثری داشته است قابل انکار نیست ولی نباید صرفا بر عنصر فقر تاکید زیادی کرد و نتیجه گرفت که انقلاب بر اثر فقر ناگزیر و یک ضرورت است. اگر مسئله ضرورت را به این صورت کور مطرح سازیم در عمل به بینش تاریخی ماتریالیسم مکانیستی و متافیزیکی در غلطیدهایم.
انقلابیونی که بخواهند بر اساس مقولات پیشین (apriori) نظریهپردازی کنند کار به جائی نخواهند برد. آنهایی به نتیجه میرسند که با پرهیز از نظریهپردازی پیشین، با زندگی و ارتباطات تنگاتنگ با تودههای مردم، خواستههای آنان را درک کنند و بر اساس این خواستهها عمل نمایند.
انقلاب مداوم و پتانسیل انقلابی
از نظر فلسفی موضوع بالفعل و بالقوه میتواند به صورت ماتریالیستی پذیرفته شود. در علم شیمی فیالمثل اکسیژن دو ظرفیتی است و بالقوه میتواند با دو اتم هیدروژن ترکیب شود و تولید آب نماید در جامعه هم بنا به نظر مارکس طبقه کارگر، بالقوه میتواند سوسیالیسم را بسازد و علم، بالقوه میتواند شیوه تولید را تغییر دهد (اختراع ماشین بخار و انقلاب صنعتی).
در اینجا صرف نظر از مکانیسمی که امر بالفعل را بدل به امر بالقوه و یا برعکس مینماید، که البته تضاد های درونی پدیده علت اصلی است. فقط میخواهیم این مطلب را برای انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در نظر بگیریم.
تقریبا همه معترفند که طبقه متوسط در ایران مطابق رشدی که داشته، نتوانسته به موقعیت طبقاتی مناسب خود برسد. ثروتمندان زیادی در جامعه آفریده شدهاند که نقشی در اداره سیاسی مملکت ندارند، اما به دلیل ارتباط فرهنگی و علمی با جهان متمدن، بالقوه توانائی اداره سیاسی را در حد بالائی دارند که از این نظر محروم به حساب میآیند. این طبقه علاوه بر داشتن مطالبات سیاسی، مطالبات آزادیهای فردی را هم دارند (کشف حجاب و رفع حجاب اجباری). پس بین پتانسیل این طبقه و آنچه بالفعل صاحب آن است تضاد عمیقی وجود دارد. پس مبارزه مداوم بین این طبقه و حکومت در جریان است (احضار، زندان، تعلیق، تعطیل، پیگرد و….).این طبقه به دلیل خواستههای فرهنگی، رفع ظلم و ستم اجتماعی، و به دلیل این که به دنبال آزادیهای فردی میباشند در عمل با مطالبات تودهها در این زمینهها پیوند خورده است به همین جهت کسانی که در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» کشته شدهاند شامل دانشجو، کارمند، کارگر، دستفروش و… در یک ردیف دیده میشوند و این پیوند با رشد بحرانهای اقتصادی روز به روز قویتر میشود. به همین جهت این انقلاب به رشد مداوم خود ادامه میدهد. البته باید در این جا، ستمهای قومی، مذهبی، زبانی و جغرافیایی را هم مد نظر داشت.
نتیجه این که، نیروی محرکه کافی، برای انقلاب مداوم «زن، زندگی، آزادی»، در ایران وجود دارد.
در نظریه انقلاب مداوم، بر روی فقر تودهها، آن گونه که ماتریالیستهای متافیزیک حساب میکنند، حساب نمیشود، بلکه فقط به سازماندهی از پائین، سازماندهی تودههای بیچیز و انقلابیون حرفهای اتکا میشود.
تاریخ، مجموعه حوادث پیشبینی نشده است و هیچ کس تصور نمیکرد، نظریه انقلاب مداوم تروتسکی، بعد از ۱۲۰ سال به شکلی خاص در ایران عمل نماید.