مکس کلین
ترجمه نسرین ابراهیمی
بی ثباتی یا گاه به گاهی شدن کار، انحرافی از سرمایه داری نیست بلکه نتیجه منطقی سیستم مبتنی بر سود است. کار بی ثبات محصول روند درونی سرمایهداری است که کارل مارکس در ۱۵۰ سال پیش آنرا شرح داد.
مارکس در «کاپیتال» اولین بخش از کار اساسی در رابطه با اقتصاد توضیح میدهد که چگونه سرمایهداران از استثمار کارگران سود بدست میآورند.
سرمایه کار مرده است که مانند دراکولا، تنها با کشیدن کار زنده از کارگر، زندگی میکند، هر چه از کار بیشتری تغذیه کند، بیشتر زنده است و زندگی میکند. ساعاتی که کارگر کار میکند، زمانی است که سرمایه قدرتی را که از کارگر خریده است، مصرف میکند.
نیروی محرکه جامعه سرمایهداری اساسا سلب مالکیت از ارزش تولید شده بوسیله کارگر، فرای هزینه دستمزدش است ( به اضافه فرسایش و استهلاک محصولات). این آن چیزی است که در اقتصاد مارکسیستی به نام ارزش اضافه شناخته میشود. این ارزش اضافه که بوسیله کارگران تولید شده در نهایت منبع سود برای سرمایهداران است.
برای مثال وبلاگ (و فایل دیجیتالی صوتی) «راید شرگای» که به کارگران در صنعت سواری اختصاص داده شده توضیح میدهد که «اوبر» سی در صد از هزینه را بر میدارد و بقیه هفتاد درصد به رانندگان تعلق میگیرد که این پول هم دستمزد است که صرف غذا، اجاره و سایر هزینههای زندگی میشود و هم صرف هزینه نگهداری ماشین، پول بنزین و سایر هزینههائی مربوطه برای پیشبرد کار که به عهده راننده است. بنابراین ۳۰ درصد از زمان کار رانندگان اوبر کاملا پرداخت نمیشود. لذا کسی که پنجاه ساعت در هفته کار میکند در واقع پانزده ساعت برای کمپانی بدون دریافت پول کار میکند.
ستون فقرات مبارزه طبقاتی در سیستم سرمایهداری مبارزه برای این زمان کار پرداخت نشده است. که دقیقا مبارزه بر سر زمان کاری است که مارکس بعنوان هسته اصلی تناقض میان طبقه کارگر و سرمایهدار توضیح داد.
در نقل قول دیگری مارکس میگوید که سرمایه دار حق خود میداند که ساعات کار را تا آنجائی که ممکن است طولانی نگه دارد و در صورت امکان در یک روز کاری به میزان دو روز از کارگر کار بکشد. از سوی دیگر طبیعت ویژه کالای فروخته شده دلالت بر محدودیت مصرفش بوسیله خریدار (سرمایهدار) دارد و کارگر نیز بعنوان فروشنده حق خود میداند روزهای کاری را به مدت زمان محدودی کاهش دهد. بنابراین اینجا یک تناقض وجود دارد، حق علیه حق، هر دو مهر قانون مبادله را حمل میکنند. میان حقوق مساوی، کسی که قدرت دارد تصمیم میگیرد. از این روست که در تاریخ تولید سرمایهداری ، تعیین ساعات کار روزانه در نتیجه مبارزه، به شکل مبارزه بین سرمایه جمعی (طبقه سرمایهدار) و کارگر جمعی ( طبقه کارگر ) مشخص میشود.
مارکس به راه های دیگر تلاش سرمایه داران برای بیرون کشیدن ارزش اضافی بیشتر از کارگر علاوه بر طولانی کردن زمان کار اشاره میکند، که شامل سرمایهگذاری بیشتر بر روی تکنولوژی برای ارزان کردن تولیدات، نو آوری و ابداع راه های جدید برای سازماندهی محلهای کاری و … می باشد به این طریق دستیابی به سود، منجر به توسعه و رشد صنعت در نقاطی مثل بریتانیا شد.
برای مثال اواخر دهه ۴۰، و دهه های ۵۰ و ۶۰ به احتمال زیاد کارگران شرایط بهتری داشتند. پس از جنگ جهانی دوم رونق بزرگی در تولید و صنعت در ایالات متحده بوجود آمد که از این موفقیت برای ایجاد رفرم در اقتصادهای اروپای غربی که شامل سرمایهگذاریهای عظیم بود بهرهبرداری شد. بعلاوه توسعه حقوق کارگری و بیمههای اجتماعی به ایجاد لایههائی از کارگران که دارای شغل با ثباتتر، دستمزد بالاتر ،قدرت چانهزنی بیشتری بودند، کمک کرد. در نهایت ثروتمندان تا آنجائی میتوانند به طبقه کارگر امتیازات بدهند که سود شان بالا باقی بماند و اقتصاد در حال رونق باشد.
اما بدلیل قانون بحران سرمایه، رونق پس از جنگ دوم نمیتواست برای همیشه دوام بیاورد، دولتها براحتی نمیتوانستند از رکود اقتصادی سالهای ۱۹۷۰ بیرون بیایند . در نتیجه منطق استثمار برای سود راه را باز کرد و برنامه سیاسی تاچر و ریگان به پیش برده شد، مقررات بازگردانده شد، از خدمات اجتماعی زده شد، مالیات بر ثروتمندان کاهش یافت، اتحادیه ها در هم کوبیده شد و بدین ترتیب وضعیت ادامه یافت.
دوره پس از جنگ یک انحراف/استثنا در عملکرد نرمال سرمایهداری بود و ۱۹۷۰ بازگشت به طبیعی بودن را نشان داد. سرمایهداران از طریق کاهش خدمات اجتماعی ، رشد فنآوری عظیم جدید دیجیتالی، مالی شدن اقتصاد، استثمار کارگر ارزان در کشورهای موسوم به جهان سوم، وام گرفتن مبالغ بی سابقه، قادر به حفظ سود بالا به قیمت کاهش تدریجی استانداردهای زندگی طبقه کارگر شدند. همه این پارامترها در سال ۲۰۰۸ به بالاترین حد خود رسید در شرایطی که بحران وامها و بدهیها به مرحله انفجار رسید و کل اقتصاد را به زانو در آورد.
در نتیجه امروزه تحت سیستم کاپیتالیستی، دیگر سرمایهگذاری، ابتکار و افزایش تولید آن چنان برای سرمایهداران سود آور نیست. همه این ها با دستیابی به سود کوتاه مدت، به کنار رفتهاند. روسا بجای سرمایهگذاری بر روی نیروهای تولیدی اقتصاد، طبقه کارگر را مجبور کردهاند که هزینه بحران آنها را بپردازند. سرمایهداران به سادگی به کاهش دستمزدها و مجبور کردن کارگران به کار طولانیتر و انعطافپذیر روی آوردهاند. اکنون دیگر ساعات کاری پراکنده و بیثبات، کاهش دستمزدها و کار روزانه بیش از حد طولانی به واقعیت جهانی بیشتر کارگران تبدیل شده است.
جایگزین کردن کارهای با ثبات با قراردادهای موقت و برون سپاری، بی ثباتی کار، اقتصاد پیرامونی و غیر رسمی، ساعات کاری را انعطاف پذیرتر، غیرقابل پیشبینی و نامنظم کرده است. بخشهایی از کارگران مانند آنهائی که در «اقتصاد گیگ» ( اصطلاحی عامیانه برای کارهائی با قراردادهای کوتاه مدت، بی ثبات، با مزایای کاری اندک) کار میکنند یا در شرکتهایی مانند اوبر، دلیورو، لیفت، روور، هندی و بسیاری دیگر، شغلشان کاملا بیثبات و گاه به گاهی است. اقتصاد «گیگ» همراه دیگر اشکال کارهای بیثبات، افسانه شغل آزاد/خود اشتغالی و استقلال را ترویج میدهند. هر چند بطور واقعی اقتصاد «گیگ» سیستم وحشتناک جدیدی را که همه کارگران را تهدید میکند ارائه میدهد، که در آن کارگران اقتصاد «گیگ» اولین قربانیان آن هستند.
برخی این نوع کارها را همچون «کار اشتراکی ، قابل انعطاف، تسهیل کننده حمل و نقل» توصیف میکنند، اما این ظاهری است برای پوشاندن این حقیقت که هدف اصلی همانند همه سرمایهداران بیرون کشیدن سود تا حد امکان است. ترویجدهندگان اقتصاد «گیگ» که مدعی ایدئولوژی کار مستقل و قابل انعطاف هستند، مانند همه سرمایهداران این حقیقت واقعی را میپوشانند که روسا و سهامداران خودشان هیچ ارزشی بوجود نمیآورند. آنها براحتی وسیله شخصی را به ملک خصوصی تبدیل میکنند. در اقتصادهای «گیگ» و یا کارهای بر اساس تقاضا، کارگران حتی بطور تکنیکی در استخدام نیستند. بنابراین آنها آموزش، ابزار و سایر چیزهای دیگری که بطور واقعی به ایجاد ارزش کمک میکند دریافت نمیکنند، این مساله سود شرکتها را افزایش میدهد، در عین حال کل اقتصاد و زندگی کارگران را بدتر میکند. این گونه شرکتها بجای سرمایهگذاری بر روی بهبود مهارتها و وسایل مورد نیاز نیروی کار و کمک به افزایش بارآوری در سراسر آن بخش، در واقع فقط از رکود اقتصادی سیستم، سود گزاف میبرند.
رو آمدن اقتصاد «گیگ» همزمان است با واقعیت دیگر اقتصادی که از سالهای ۱۹۷۰ به بعد رواج یافت: خصوصیسازی و برونسپاری. این در سیستم سلامتی ملی (ان-اچ-اس) بریتانیا شایع است، اکنون یازده درصد آن بطور خصوصی تامین مالی میشود. در نتیجه تعداد زیادی از کارگران در بیمارستانها نه بوسیله دولت بلکه توسط بنگاههائی در بیرون و کمپانیهای خصوصی برای ارائه برخی خدمات استخدام شدهاند. نگهبانان ( سکیورتی گارد) و تمیزکارها بویژه متاثر از آن هستند. در میان تمیز کارها آنهائی که برای شرکتهای خصوصی/بیرون سپاری کار میکنند دستمزدشان هفت درصد کمتر از کسانی است که مستقیما استخدام شدهاند، برای نگهبانان این رقم به ۲۴ درصد میرسد.
این افزایش روز افزون کار بیثبات، بویژه در کشورهای پیشرفته سرمایهداری مانند بریتانیا و ایالت متحده با انتقال عظیم مشاغل از صنعت و تولید همزمان شده است. اجتماعات (کومیونی های) شمال انگلیس یا کمربند زنگ زده در آمریکا، جائی که تنها درآمد یک نفر، کل خانواده را تامین میکرد، از بین رفتهاند و یا فقیر شدهاند. در شرایطی که داشتن شغل قبلا به معنی زندگی با ثبات بود، امروزه ۷۰ در صد آنهائی که در انگلستان در فقر بسر میبرند بطور تمام وقت کار میکنند. کاهش مزایا به این معنی است که مردم مجبور میشوند برای احتیاجات اولیهشان به سازمانهای خیریه روی آورند. میزان بانک غذایی که هر سال تحویل داده میشود از ۴۱ هزار در سال ۲۰۱۰ به ۱٫۲ میلیون در ۲۰۱۸ افزایش یافته است.
در بریتانیا و ایالات متحده، ورای اطلاعات گمراه کنندهای که در مورد تعداد کم بیکاران داده میشود در واقع اجبار به کار تعداد بیشتری از مردم با در آمد پائین بدلیل نیازهای اقتصادی، رقابت در میان طبقه کارگر و ضعیف شدن اتحادیه نهفته است.
برای مثال در ایالات متحده از سال ۱۹۶۰ تا ۲۰۱۲ خانوارهائی با دو درآمد و با فرزندان زیر ۱۸ سال از ۲۵ در صد به ۶۰ در صد رسیده است. بدلیل کاهش دستمزدها و عقبنشینی اتحادیهها، درآمد خانوارها حتی با وجود اینکه هر دو والدین کار میکنند روی هم رفته کمتر شده است.
بی تردید روشن است که از سال ۱۹۷۰ و بخصوص پس از سقوط مالی ۲۰۰۸، در دوره بویژه بحران زده و بیثباتی زندگی میکنیم. موقتی و بیثبات بودن کار، بخشی از طبیعت بنیادی سرمایهداری است که از سیستم مبتنی بر استثمار برای سود سرچشمه میگیرد. این سیمای واقعی سیستم پوسیدهای است که مجبور به کار در آن هستیم.
بیثباتتر شدن سرمایهداری در دوره بحران هیچ چیز جدیدی نیست. مارکس حتی در سال ۱۸۴۸در مانیفست کمونیست به این واقعیت توجه داشت:
رقابت فزاینده میان سرمایهداران و بحرانهای تجاری ناشی از آن، مزد کارگران را دائما بیثباتتر میکند، گسترش شتابناک تولید ماشینی و بهسازی روز افزون ماشینها شرایط زندگی کارگران را پیوسته ناامنتر میکند؛ درگیریهای کارگران منفرد با سرمایهداران منفرد، هر چه بیشتر خصوصیت درگیری بین دو طبقه را به خود میگیرد.
مانیفست حزب کمونیست : کارل مارکس، فردریک انگلس- ترجمه: شهاب برهان ص ۱۸
همان گونه که مارکس توضیح میدهد و آن گونه که امروزه ما میبینیم کار بیثبات و موقتی ذاتی خود سرمایهداری است، از اینرو کارگران با کارهای بیثبات بخشی از طبقه کارگر هستند و برچسب طبقهای جدا از طبقه کارگر به آنها زدن نادرست است. آنها منافع عمومی مشترکی بر علیه روسا و سرمایهداران دارند. حتی طبقه متوسط دارای مشاغل امن همچون آکادمیکها و کسانی که در توسعه تکنولوژی کار میکنند، مشمول کار بیثبات میشوند، ۳۰ در صد از پروفسورها و استادان در بریتانیا امروزه برای تدریس و تصحیح اوراق بطور ساعتی دستمزد دریافت میکنند.
کارگران بیثبات بر خلاف اکثریت طبقه کارگر، فاقد بسیاری از حقوق و مزایای اجتماعی میباشند که بطور سنتی با استخدام همراه بود، مانند بیمههای اجتماعی و توانائی متشکل شدن در اتحادیهها. از این رو آنها قدرت چانه زنی کمتری در مذاکره برای بستن قرارداد با کارفرماها برای کاهش ساعات کاری یا افزایش دستمزد دارند. سرمایهداران از رو آمدن و افزایش کار بی ثبات فوق العاده سود بردهاند. از سوی دیگر کارگران دارای کارهای بیثبات یکی از استثمار شدهترین لایهها در درون جامعه هستند.
سازماندهی و بسیج کارگران در شرایطی که کار فرما یا رئیس معلوم و مشخص نیست، اتحادیه نیست ، کارگر همکارانش را نمیبیند و غیره میتواند پیچیدهتر و بغرنجتر باشد. در محلهای کاری سنتی در هر شرکتی رئیس/ کارفرمائی وجود دارد و کارگران دیگری هم کار میکنند که با هم میتوانند شکایت کنند و یا اتحادیه تشکیل دهند. در حالی که در بخش کارهای بیثبات مانند اقتصاد «گیگ» تنها امکان تماس با سرپرست یا رئیسی که شرکت بوسیله آن کنترل میشود از طریق برنامه اپ APP است. یا در کارهای برون سپاری ممکن است که کارگر هر روز در مکانهای کاری متفاوتی، ایزوله و دور از همکاران کار کند.
اما تکنولوژی جدید فوایدی هم برای سازماندهی دارد .«اپ»هایی مانند «واتساپ» برای هماهنگی مبارزه بین کارگران با کارهای بیثبات بطور موفقیتآمیزی مورد استفاده قرار گرفته است. اما در هر حال از آنجائی که بحران سرمایهداری عمیقتر میشود، با توجه به اینکه سرمایهداری در بهترین حالت قادر به ارائه کار برای تکهای نان میباشد ، کارگران شروع به نتیجهگیری انقلابی میکنند و مبارزه در مسیر و خط طبقاتی، تیزتر و برجستهتر میشود.
برخی به دنبال پایان دادن به پدیده کار بیثبات از طریق تغییرات کوچک این جا و آن جا هستند. آنها بیشتر راه حلهای بازگشت به سیاستهای دوران رونق بعد از جنگ جهانی دوم را پیشنهاد میدهند: مالیاتهای بالا، حقوق بیشتر برای اتحادیهها و غیره. برخی از این لایهها حتی برای اطمینان از این که کارگران بیثبات و یا بیکاران برای برآوردن نیازهای اساسی شان به اندازه کافی داشته باشند، پیشنهاد درآمد پایهای جهانی را میدهند. البته میتوان و باید از هر مبارزهای برای اصلاحات واقعی پیشرو که در هر حال زندگی کارگران را بهبود خواهد داد، حمایت کرد. همه باید در خط اول این مبارزه برای حقوق بیشتر اتحادیهها و دستمزدهای بالاتر باشیم. اما باید بخاطر داشته باشیم که آنچه امروزه با آن روبرو هستیم این نیست که سرمایهداری به اشتباه رفته است: این بهترین چیزی است که سرمایهداری ناگزیر به ارائه آن است. ترفندهای کوچک حاشیهای برای بازگرداندن دائمی روندی که بسوی بیثباتی کار که محصول قانون رشد سرمایهداری است، میرود، غیر کافی است.
طبقه سرمایهدار همواره تلاش میکند نا آنجائی که ممکن است دستمزد کمتر و ساعات کار طولانیتر به کارگران تحمیل کند. بنابراین نباید به آن ها اجازه داد که قدرت سیاسی و اقتصادی خود را در جامعه حفظ کنند. منافع آنها با ما یکی نیست. وجود این تضاد است که کارگران را مجبور میکند به خیابانها بیآیند و قدرت خود را از طریق مبارزه جمعی به نمایش بگذارند. جنبش اخیر در بریتانیا مانند اعتصاب مک دونالد، مبارزه برای کمپین ۱۵ در ایالات متحده برای افزایش حداقل دستمزد، و اعتصاب تودهای رانندگان دلیورو نشان میدهد که در واقع کارگران بیثبات شروع به پی بردن و تحقق توانائی خود کردهاند.
تنها همچون طبقهای قوی و متشکل این امکان وجود دارد که این سیستم بیمار را براندازیم و برای یک تغییر اساسی در جامعه بجنگیم.