فروپاشی نظم جهانی حاکم

نقد

فروپاشی نظم جهانی حاکم، ادامه جنگ های منطقه ای، از سرگیری مسابقه تسلیحات اتمی و ادامه مارپیچ مرگ آور محیط زیست. این‌ها عناوین گویای چگونگی وضعیت کنونی در صحنه‌ی بین‌الملل است که در ادامه به آن‌ها پرداخته شده است.

۱- اگر چه بحران ۲۰۰۸ نتیجه بحران انباشت نئولیبرالی بود اما علیرغم عمق بی سابقه و گستره جهانی بحران، به علت فقدان نظام انباشت بدیل در برابر آن ، نمی توانست به حاکمیت نئولیبرالیسم پایان دهد. تردیدی نیست که تنها با تغییر توازن قوا در جنگ طبقاتی میان کار و سرمایه، شکستن حاکمیت سرمایه در حلقه های ضعیف و تقویت جنبش های کارگری و سوسیالیستی به عنوان یک نیروی موثر در سطح بین المللی، بحران هائی نظیر بحران ۲۰۰۸ می توانند به نقطه پایان نظام انباشت حاکم بر جهان سرمایه داری امروز مبدل شوند. نظام انباشت نئولیبرالی پس ازسپری شدن نقطه اوج بحران نه فقط همچنان به عنوان نظام مسلط انباشت باقی ماند بلکه با قدرت تهاجمی هر چه بیشتر، گستره نفوذ خود را در سراسرجهان توسعه داده است. در طی چند دهه انباشت نئولیبرالی، سرمایه مالی توانست نقش هژمونیک خود را بر همه شریان های اقتصادی در سطح ملی و جهانی مسلط سازد. جهان پس از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ دستخوش تلاطم ها و بحران هائی است که از ادامه تسلط نظام انباشت نئولیبرالی وهژمونی سرمایه مالی یا انگلی ترین بخش سرمایه بر مواضع کلیدی اقتصاد جهانی نشات می گیرد.

۲. آیا نظام انباشت نئولیبرالی توانسته است پس از بحران ۲۰۰۸ رشد و رونق اقتصادی را به جهان سرمایه داری برگرداند؟ پس از سپری شدن یک دهه از بحران سال ۲۰۰۸، اقتصاد جهانی با رشد کم دامنه، شکننده و محدود، رکود عمیق ناشی از بحران را پشت سر نهاده و پا در دوره ای نهاده است که به آن می توان دوره”رکود پایدار”(secular depression) نامید. دوره ای که علیرغم کاهش شدید نرخ بهره، تزریق تریلیون ها دلار مشوق های مالی توسط بانک های مرکزی قدرت های سرمایه داری برای افزایش تولید، چشم انداز رشد اقتصادی حتی در ابعاد دوره قبل از ۲۰۰۸ در افق دیده نمی شود. “صندوق بین المللی پول” و “بانک جهانی” در ارزیابی های امسال خود نشان داده اند که اقتصاد جهانی کاهش رشد بازهم بیشتری را تجربه خواهد کرد. براساس ارزیابی موسسه بیمه اعتبارات “آترادیوس” ( Atradius) میزان ورشکستگی بنگاه ها درسال جاری افزایش چشم گیری یافته و پس از ده سال به سطح سال ۲۰۰۸ رسیده است. این افزایش به ویژه در اروپای غربی بیش از نقاط دیگر می باشد و آلمان، موتور اقتصادی اتحادیه اروپا، صدرنشین ورشکستگی بنگاه ها در سال جاری است.

۳. یکی از مهم ترین عواقب اقتصادی و اجتماعی نئولیبرالیسم تشدید نابرابری های طبقاتی واجتماعی در داخل هر کشور درمراکز اصلی سرمایه داری، دراقتصادهای نوظهور و نیز کشورهای پیرامونی است. نئولیبرالیسم از طریق تعرض به موقعیت زندگی مزد و حقوق بگیران، درهم شکستن سازمان های طبقاتی آن ها، خصوصی سازی هر چه بیشترنظام تامین اجتماعی، انباشت هر چه بیشتر ثروت در یک قطب و سقوط سطح زندگی اکثریت کارگران و تراکم فقر در قطب دیگر، شکاف های طبقاتی را به شکل بی سابقه و درابعاد تاریخی تشدید کرده است. نئولیبرالیسم برندگان و بازندگانی دارد. برندگان آن، اقلیت بسیارمحدود یا یک درصدی ها هستند و بازندگان آن توده مزد و حقوق بگیران، اکثریت زنان، مهاجران و نیز طبقات متوسط می باشند که بخش های هر چه بیشتری از آن ها با از دست دادن موقعیت اقتصادی-اجتماعی شان به صفوف مزد و حقوق بگیران رانده می شوند. رشد شتابان نابرابری ها تعادل دمکراسی لیبرالی را برهم زده و زمینه برای رشد گروه بندی ها، احزاب و جنبش های راست افراطی و نئوفاشیستی را فراهم ساخته است.

۴. انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا درسال ۲۰۱۶ بازتاب تکوین بحران سرمایه داری به سطح “بحران نمایندگی” است. احزابی که پس از جنگ جهانی دوم ثبات، امنیت و سرکردگی طبقات حاکم سرمایه دار را در مراکز اصلی نظام سرمایه داری حفظ و تضمین می کردند در روند تضعیف، قهقرا و فروپاشی قرار گرفته اند. درخلاء احزاب و بلوک های قوی مدافع منافع طبقه کارگر و اکثریت عظیم این جوامع، نیروهای نئوفاشیست، راست و ناسیونالیست سر بر می آورند که با بهره برداری از گسترش شتابان نارضائی، سرخوردگی واحساس عدم امنیت در میان کارگران و به حاشیه رانده شدگان- که بازندگان چند دهه از حاکمیت سرمایه داری نئولیبرال هستند – به احزاب و جنبش های ارتجاعی و خطرناک درصحنه سیاسی مبدل شده و یا در مواردی مانند پیروزی ترامپ به قدرت سیاسی دست می یابند.

۵. مرحله سیاسی بحران نئولیبرالیسم در یکی از مهم ترین مراکز سرمایه داری جهانی یا اتحادیه اروپا نیز چهره باز کرده است. بریتانیا یکی از سه قدرت اصلی اقتصادی، سیاسی و نظامی اروپا با پیروزی طرفداران “برکسیت”، در آستانه روند خروج از اتحادیه اروپا قرار دارد.اما خروج بریتانیا نه فقط ضربه ای سنگین به اتحادیه اروپا می باشد بلکه به بحران پیچیده ای در خود بریتانیا دامن زده است که ممکن است با احتمال جدائی اسکاتلند – که اکثریت ساکنان آن خواهان باقی ماندن در اتحادیه اروپا می باشند- و نیز پیوستن ایرلند شمالی به جمهوری ایرلند، “پادشاهی متحده انگلستان” را دچارفروپاشی سازد. درکشورهای دیگراتحادیه اروپا بویژه کشورهای مرکزی ، بحران نمایندگی بسرعت در حال پیشرفت است. فروپاشی دو حزب اصلی در فرانسه (حزب جمهوری خواه و سوسیالیست) که چند دهه به تناوب قدرت سیاسی را در دست داشتند و ظهورامانوئل ماکرون و نزول سریع محبوبیت او بویژه با شکل گرفتن جنبش”جلیقه زردها”، شرکت حزب نئوفاشیستی “لیگا” به رهبری”ماتیو سالوینی” همراه حزب متناقضی نظیر”حزب پنج ستاره” در دولت ایتالیا سومین کشور قدرتمند منطقه یورو، سقوط بی سابقه محبوبیت حزب سوسیال دمکرات و دمکرات مسیحی درآلمان و ورود جریان راست افراطی” آلترناتیو برای آلمان” به عنوان حزب اصلی اپوزیسیون در پارلمان آلمان، شرکت راست افراطی در دولت اتریش و تسلط آن ها در دولت های مجارستان و لهستان و نیز رشد وزن راست افراطی و نئوفاشیست ها در کشورهای اسکاندیناوی، نشان دهنده ابعاد و عمق بحران نمایندگی در اتحادیه اروپا می باشد.

۶. بزرگترین نابرابری تاریخی درمیان طبقات اجتماعی که مولد آن حاکمیت چند دهه سرمایه داری نئولیبرال است، دمکراسی های لیبرال در مراکز اصلی سرمایه داری را در سراشیب بحران و قهقرا قرار داده است. یکی ازنمونه های شاخص پس رفت دمکراسی، حتی قبل ازظهور موج نئوفاشیستی در دوره جدید، معماری اتحادیه اروپا می باشد که با بورکراتیزه ساختن نهادهای حاکم بر سرنوشت و مدیریت اتحادیه، دمکراسی و حق حاکمیت مردم کشورهای عضواتحادیه را به شکل چشم گیری تضعیف ساخته است. تعلیق دولت های انتخابی در یونان و ایتالیا ازسوی “شورای سران اتحادیه” و یا تحمیل سیاست ریاضت اقتصادی علیرغم رای مردم یونان درمخالفت با سیاست ریاضت اقتصادی در رفراندوم، ازجمله نمونه هائی است که کارکردهای ضد دمکراتیک ساختارهای اتحادیه اروپا را نشان می دهد. اما اکنون در دوره سربازکردن تناقضات نئولیبرالیسم و پیدایش جنبش های نئوفاشیستی، رابطه تنگاتنگ نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم به شکل آشکاری چهره نمائی می کند. دونالد ترامپ، ماتیو سالوینی، ویکتوراوربان، جائر بولسونارو، ناراندا مودی و … با تبلیغات علیه پناهندگان و مهاجران، دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی، مذهبی و نژادپرستانه بخش هائی از طبقات میانی ورشکسته، کارگران و به حاشیه راند گان قربانی نئولیبرالیسم را، به نیروی ضربت حفظ نظام حاکم مبدل می کنند. آن ها که معمولاً به جنبش هائی با گرایشات راست افراطی و نئوفاشیستی متکی هستند هنگامی که به قدرت می رسند همه موانع تسلط بلامنازع جهانی سازی و مالی سازی طبقه حاکم را از سر راه بر می دارند. کاهش شدید مالیات بنگاه ها و مالیات بر درآمد که ترامپ آن ها را به تصویب رساند و در نوع خود بزرگترین کاهش مالیاتی برای طبقه ثروتمند در تاریخ معاصر آمریکا می باشد و یا الغاء قوانین “دود- فرانک” ( Dodd-Frank ) که در دوره اوباما برای نظارت بر عملکرد سرمایه مالی و مقابله با خطرات بحران زای آن تصویب شده بود از جمله نمونه هائی است که نشان دهنده رابطه نئوفاشیسم به مثابه عقبه دفاع از نئولیبرالیسم است.

۷. دولت آمریکا قدرت کانونی و بازیگر و پیش برنده اصلی جهانی سازی سرمایه داری از طریق جذب و ادغام هر چه بیشتر دولت های دیگردر نظام جهانی سرمایه داری بوده است. با تاسیس و سرپرستی نهادهائی مانند “بانک جهانی”،”صندوق بین المللی پول”،”سازمان تجارت جهانی”،”همایش هفت کشور صنعتی”،”همایش بیست کشورصنعتی” وپیمان هائی نظیر”نفتا”، ” ترانس پاسیفیک”، و پیمان نظامی” ناتو” دولت آمریکا تلاش کرده است که دولت ها و جوامع دیگر( از جمله بیش از یک سوم جمعیت جهان پس از فروپاشی اتحاد شوروی و چرخش چین به سوی سرمایه داری) را با شعارهائی نظیر”تجارت آزاد”، “بازار آزاد”، “درهای باز اقتصادی”، “تعدیل ساختاری” … در نظام جهانی تحت مدیریت خود ادغام کند. انحصارات چندملیتی و درراس آن ها انحصارات آمریکائی بزرگترین برنده نظام انباشت نئولیبرالی، مالی سازی و جهانی سازی هستند که با برون سپاری تولید، استفاده از نیروی کار و مواد اولیه ارزان، معافیت های مالیاتی و گمرکی کشورهای حاشیه، میوه های نئولیبرالیسم و جهانی سازی سرمایه داری را چیده اند. ترامپ که با سوار شدن بر موج نارضائی داخلی ناشی از نابرابری های شدیدی که نئولیبرالیسم بویژه درمیان طبقه کارگر و بخش هائی از مردم آمریکا به وجود آورده توانست در انتخابات پیروز شود با شعار”حمایت گرائی” و انتقاد به پرهزینه و ناکارآمد بودن نهادهای مدیریت جهانی آمریکا، تلاش می کند تا هزینه های اقتصادی- اجتماعی جهانی سازی را به رقبا و متحدان آمریکا منتقل کند. اکنون زیر پای نهادها و سیاست هائی که دهه ها دولت آمریکا متحدان خود را از طریق آن ها رهبری کرده، توسط بازیگر اصلی خالی می شود. این روند به پریشانی و سردرگمی شدیدی در میان متحدان آمریکا در باره نحوه مدیریت مناسبات جهانی سرمایه داری دامن زده است که خود بهترین گواه تشدید بحران هژمونی دولت آمریکا می باشد.

۸. با انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا بحران ژئوپلیتیک در سطح جهانی به شکل بی سابقه ای تشدید شده است. شعار ترامپ ” آمریکا اول” یا ” عظمت را دوباره به آمریکا برگردانیم” از سوئی بازتاب یک روند واقعی، روند افول هژمونی دولت آمریکا به عنوان قدرت امپریالیستی مسلط در جهان می باشد و از سوی دیگر نشان دهنده تلاشی است که هیئت حاکمه جدید آمریکا برای احیاء و ترمیم سرکردگی بلامنازع خود انجام می دهد. این بحران رقابت و تنش را هم با رقبای آمریکا، چین و روسیه تشدید کرده است و هم شکاف میان دولت آمریکا و متحدان سنتی خود به ویژه قدرت های اروپائی را به شکل بی سابقه ای افزایش داده است. جنگ تجاری با دولت چین بزرگترین رقیب اقتصادی دولت آمریکا، رابطه دولت ترامپ با تایوان که به رسمیت شناختن عملی تایوان بوده و با واکنش شدید دولت چین مواجه شده است، تقویت حضور نیروی دریائی آمریکا دردریای چین و تنش های ناشی از آن… و متقابلاً کمک های اقتصادی و نظامی دولت های روسیه و چین به دولت ونزوئلا که دولت ترامپ سیاست تهاجمی “تغییر رژیم” را در قبال آن دنبال می کند، مخالفت دولت های چین و روسیه با خروج دولت ترامپ ازبرجام و تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ایران… موجب شده است که دولت های چین و روسیه مناسبات خود درعرصه های گوناگون از جمله تحکیم بیش ازپیش مناسبات سیاسی، انعقاد قراردادهای عظیم تجاری، همکاری های فشرده در پیمان شانگهای و از جمله جلب هند به این پیمان را، تقویت کنند. دفاع ترامپ از”برکسیت” و نیروهای راست افراطی در کشورهای اروپائی که خواهان انحلال و ازهم پاشی اتحادیه اروپا هستند، اختلافات دولت های اتحادیه اروپا و از جمله آلمان و فرانسه با دولت ترامپ را به نقطه اوج خود رسانده است. علاوه برآن، این اختلافات درارتباط با سیاست”حمایت گرائی” ترامپ نیز ابعاد مهمی یافته است. الغاء پیمان ترانس آتلانتیک که در دوره اوباما طرح اجرائی آن به مرحله نهائی رسیده بود، تهدید ترامپ برای افزایش گمرگ بر صادرات ماشین، فولاد و آلومینیم اروپا که هم اکنون صنایع خودروسازی اروپا وسایر صنایع وابسته به این صنعت را با مشکل و بحران کاهش صادرات مواجه ساخته، نشانه های جنگ تجاری میان متحدان دیروز و رقبای امروز دو سوی آتلانتیک است. متقابلاً اتحادیه اروپا برای خنثی ساختن فشارهای دولت آمریکا با چین، کانادا، ژاپن و کشورهای آمریکای لاتین قراردادهای تجاری دو جانبه ای منعقد ساخته است که به گفته سران اتحادیه اروپا برخی از آن ها، مانند قرار داد منطقه آزاد تجاری میان اتحادیه اروپا با آمریکای لاتین، بزرگترین قرارداد مناطق آزاد تجاری جهان خواهد بود. موضوعیت ونقش پیمان ناتو، خروج آمریکا از برجام و سیاست فشارهای حداکثری آمریکا بر ایران و ابتکار اتحادیه اروپا برای راه اندازی اینستکس برای دور زدن تحریم های آمریکا، حمایت یک جانبه دولت ترامپ از اسرائیل (انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس، به رسمیت شناختن شهرک های یهودی به عنوان سرزمین های اسرائیلی، مهر تائید زدن به الحاق بلندی های اشغالی جولان به اسرائیل …) و مخالفت اتحادیه اروپا با این سیاست ها که حل بحران فلسطین را منتفی ساخته است ، دیگرعرصه های اختلافات میان دولت های اروپائی و دولت ترامپ را تشکیل می دهد. حاصل سیاست “بازگرداندن دوباره عظمت آمریکا” افزایش رقابت ها میان قدرت های امپریالیستی درعرصه های گوناگون و تشدید هر چه بیشتر بحران سرکردگی دولت آمریکا می باشد.

۹. خروج رسمی دولت آمریکا از پیمان “منع موشک های بُرد متوسط” ( ای. ان.اف) آخرین اقدام دولت ترامپ در رقابت با روسیه و در دامن زدن به رقابت بر سر تسلیحات اتمی است که جهان را وارد مرحله جدیدی از رقابت بر سر تسلیحات اتمی و مدرنیزه کردن زرادخانه های اتمی می سازد. در مقایسه با سایر پیمان هائی که دولت کنونی آمریکا به طور یک جانبه از آن ها خارج شده است الغاء پیمان “منع موشک های برد متوسط” با دامن زدن به رقابت تسلیحات اتمی عواقب درازمدت فاجعه بارتری برای امنیت جهان خواهد داشت. پیمان “منع موشک های برد متوسط”( ای. ان.اف) حاصل چند دهه مذاکره میان دو ابرقدرت قرن بیستم برای محدود ساختن تسلیحات هسته ای نابود کننده بود. ابتدا پیمان “سالت یک” و “سالت دو” برای محدود ساختن موشک های قاره پیما با کلاهک های اتمی در سال ها ۱۹۷۲ و ۱۹۷۹ میان دو ابرقدرت منعقد شد. اما موشک های برد متوسط و کوتاه با کلاهک هسته ای که در اروپا مستقر بودند همچنان در حال توسعه بودند. در دسامبر ۱۹۸۷ پیمان “منع موشک های برد متوسط” که شامل موشک هائی با برد ۵۰۰ تا ۵۵۰۰ کیلومتر بودند ، میان ریگان و گورباچف منعقد شد. این پیمان ها توانستند ۶۵ هزار کلاهک هسته ای موجود در دهه هشتاد میلادی را به هشت هزار کلاهک کاهش دهند. دو طرف این پیمان، دولت های آمریکا و روسیه، همدیگر را متهم به نقض پیمان می کنند. اما واقعیت این است که حل این اختلاف می توانست در چهارچوب پیمان و با حفظ آن انجام شود. اما الغاء این پیمان نه فقط آمریکا و روسیه را وارد دوره جدیدی از رقابت برای نوسازی و گسترش تسلیحات هسته ای کرده است بلکه با از میان برداشن محدودیت ها، سایر قدرت های باشگاه هسته ای مانند چین، هند، پاکستان و اسرائیل را وارد رقابت بر سر نوسازی زرادخانه های هسته ای شان خواهد ساخت.

۱۰. کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در تازه‌ ترین گزارش خود درباره مهاجران و پناهجویان اعلام کرده : در پایان سال گذشته میلادی بیش از ۷۰ میلیون نفر در وضعیت آوارگی ناشی از افزایش مهاجرت به سر می برده اند. رقمی حیرت آور که رکورد مهاجرت درپس از جنگ جهانی دوم را شکسته است. سرشت انباشت سرمایه و نیاز به نیروی کار به ویژه نیروی کار ارزان، تاریخ سرمایه داری را به شکل تنگاتنگی با پدیده مهاجرت پیوند زده است. این مهاجرت ها هم شامل مهاجرت های داخلی در کشورها هستند که زیر فشار جبر اقتصادی به وقوع می پیوندند و هم شامل مهاجرت های خارجی. جهانی شدن شتابان سرمایه داری و بازسازی نئولیبرالی چند دهه اخیر که نابرابری ها در درون کشورهای پیرامونی و میان کشورهای پیرامونی و مرکز را به شدت افزایش داده است، تشدید بحران زیست محیطی و جنگ های امپریالیستی، مهاجرت را درابعاد بی سابقه ای تشدید کرده است. ازهفت میلیارد جمعیت جهان یک میلیارد نفر از درآمد مهاجران زندگی می کنند. چه آن هائی که در خارج از موطن خود به عنوان نیروی کار ارزان کار می کنند و بخش مهمی از درآمدشان را به خانواده های خود می فرستند و چه خانواده هائی که تنها با دریافت درآمدهای ارسالی اعضای مهاجر خانواده خود قادر به ادامه زندگی هستند. این واقعیت ها نقش مهاجرت را در انباشت جهانی سرمایه، شکستن سطح دستمزدها، پایمال کردن حقوق کارگران و تشدید استثمار نشان می دهد. روندی که به نوبه خود به شکل مهارناپذیری نابرابری های موجود در سطح جهان را افزایش می دهد . تبلیغات رسانه های مسلط چنین وانمود می کنند که گرسنگان و فراریان از فقر، مشت بر قلعه های رفاه و پیشرفت در اروپا و آمریکا می کوبند.این درحالی است که براساس گزارش اخیر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد، کشورهای پناهنده پذیراساساً کشورهای فقیر و در حال توسعه هستند که بیشترین تعداد پناهندگان و مهاجران را در خود جای داده اند. بنابراین برخلاف تبلیغات کر کننده علیه مهاجران و پناهندگان، آن ها تامین کننده نیروی کار ارزان برای تولید و خدمات سرمایه داری معاصر هستند.

۱۱. تاثیرات مخرب و مرگ آور سرمایه داری نئولیبرال بر محیط زیست مهم ترین و جدی ترین تهدیدی است که بشریت قرن حاضر با آن مواجه است. در نظامی که مهم ترین هدف آن انباشت ثروت مالی است ، شکاف بنیادی و مخرب میان جوامعِ سرمایه داری مبتنی بر تولید کالائی و طبیعت به سرعت رشد می کند. سرمایه داری سبز یا سرمایه داری زیست محیطی که با یک سلسله اصلاحات تلاش می کند با به کارگیری مکانیسم های اقتصاد بازار نظیر اشتغال زائی ، فن آوری های جدید در استفاده از انرژی پاک و تشویق استفاده از خودروهای برقی و سودآور ساختن آن برای تولید کنندگان و … با مارپیح مرگ زیست محیطی مقابله کند، دامنه محدود تاثیرات و عدم کارآمدی خود را نشان داده است و نمی تواند چشم انداز واقعی برای رهائی از بحران زیست محیطی را دربرابر بشریت معاصر قرار دهد. فرصت باقی مانده برای مقابله با بحران زیست محیطی یک انقلاب زیست محیطی از پائین برای مقابله با تخریب طبیعت در همه عرصه ها، تابع ساختن توسعه به حراست از طبیعت، بنای دنیائی مبتنی بر ارضاء نیازهای جمعی با کیفیت و بدور از شیدائی مخرب جامعه مصرفی و یا به بیان دیگرعملی ساختن “سوسالیسم زیست محیطی” درقرن حاضر است.

۱۲. سوسیالیسم قرن بیست و یکم یا موج صورتی که در آمریکای لاتین با پیروزی چاوز درانتخابات ونزوئلا در سال ۱۹۹۹ شروع شد به سر آغازی برای ظهور یک موج چپ در برابر سیاست های نئولیبرالی حاکم در آمریکائی لاتین فرا روئید. چاوز با استفاده از اقبال قوی انتخاباتی که حاصل اهمیت دادن او به نیازهای توده های به حاشیه رانده شده جامعه ونزوئلا بود توانست از طریق گسترش دامنه دمکراسی و با فراخواندن مجلس موسسان، ساختارهای سنتی و فاسد حاکم را در هم شکند.علیرغم کودتای سازمان یافته علیه چاوز توسط طبقه حاکم که از پشتیبانی دولت آمریکا برخوردار بود ، او توانست هم اصلاحات اقتصادی-اجتماعی موثری در عرصه های گوناگون تامین اجتماعی برای توده های محروم عملی سازد و هم امکانات دمکراسی فعال و بی سابقه در مقایسه با استانداردهای آمریکای لاتین برای مشارکت سیاسی مردم ونزوئلا فراهم سازد. به پیروی از او دولت های جدید انتخاب شده در بولیوی و اکوادور نیز همان مسیر را در پیش گرفتند. علیرغم مقاومت و کارشکنی های طبقه حاکم، افزایش جهش وار قیمت نفت و نیز مواد اولیه، معدنی و کشاورزی که این کشورها از صادرکنندگان آن بودند ، فرصت ها، امکانات و حاشیه مانور بزرگی برای پیش برد اصلاحات اقتصاد اجتماعی و سیاسی در اختیار آن ها نهاد. موج اصلاحات دیگر با پیروزی لولا در انتخابات برزیل و نیز اصلاحات کیچنرها در آرژانتین ، دو کشور بزرگ آمریکای لاتین شروع شد. آن ها تلاش کردند بدون دگرگونی ساختارهای سیاسی- اقتصادی حاکم، با بهره برداری از رونق صادراتی اوائل قرن حاضر، اصلاحاتی برای بهبود وضعیت طبقات حاشیه نشین (برنامه های فقرزدائی)، کارگران (افزایش دستمزد و تقویت حقوق سندیکائی) وزنان انجام دهند.با پیوستن إل سالوادور،نیکاراگوئه،اوروگوئه، پاراگوئه،هندراس وشیلی به روند اصلاحات (هریک به درجات گوناگون) و استقلال سیاسی آن ها از دولت آمریکا، موج صورتی به یک تحول مهم در عرصه جهانی مبدل شد. با شروع بحران سال ۲۰۰۸، کاهش شدید قمیت نفت و صادرات معدنی و کالاهای کشاورزی وکاهش بودجه دولت ها و امکانات آن ها برای پیش برد اصلاحات، بحران های این موج اصلاحات شروع شد. در این موقعیت بود که طبقات حاکم که ابزارهای کلیدی اقتصادی، رسانه ای و ارتباطی را در دست داشتند، تهاجم خود را برای پائین کشیدن موج صورتی شروع کردند. در برخی از کشورها مانند هندوراس، پاراگوئه و برزیل از طریق کودتای قانونی یا کودتای سفید دولت های مترقی ساقط شده و احزاب سنتی وابسته به طبقه حاکم و دولت آمریکا قدرت خود را برقرار کردند. در برخی از کشورها مانند آرژانتین و شیلی این تغییرات توسط انتخابات صورت گرفت اما بزرگترین چالش قدرت در ونزوئلا بود که پس از مرگ چاوز که رهبرپرنفوذ جنبش بولیواری بود ، جنبشی که او را به قدرت رساند ، اکنون با بحران های گوناگون دست و پنجه نرم می کند. تجربه موج چپ در آمریکای لاتین نشان می دهد که اولاٌ، در مورد کشوری نظیر ونزوئلا، دمکراسی و اصلاحات مترقی درراستای منافع طبقه کارگر و فرودستان بدون انقلاب اقتصادی یا اجتماعی کردن مواضع کلیدی اقتصاد و خلع حاکمیت اقتصادی از طبقه سرمایه دار دیر یا زود به بن بست رسیده، از محتوی واقعی خود تهی شده و فرو می میرد. تضمین وتثبیت دمکراسی در گرو سوسیالیزه کردن اقتصاد است. ثانیاً، در کشورهائی نظیر برزیل بدون درهم شکستن ساختارهای فاسد و غیردمکراتیک و ماشین دولتی حافظ آن، اصلاحات و اقدامات معتدل و کم دامنه نیز نمی تواند تداوم داشته باشد. سوسیالیسم بدون آزادی و دمکراسی به همان اندازه محکوم به شکست است که دمکراسی رادیکال بدون انقلاب اقتصادی سوسیالیستی!

۱۳. خاورمیانه همچنان دستخوش جنگ های داخلی و ویرانی های فاجعه باری است که اساساً حاصل سیاست های دولت های آمریکا از دوره پس از جنگ جهانی دوم است. در آغاز قرن حاضرنیز دولت بوش با حمله نظامی به افغانستان وعراق، آتش جنگ های داخلی طولانی مدت در خاورمیانه را شعله ور ساخت که تا هم اکنون نیز خاموشی نگرفته است. اشغال نظامی عراق زمینه را برای رشد القاعده و سپس داعش و تبدیل شدن آن به “دولت اسلامی” درعراق و سوریه هموار ساخت. ویرانی های ناشی از جنگ با داعش درعراق و سوریه چنان گسترده است که برای ترمیم آن ها و بازگشت این کشورها به شرایط قبل از شروع جنگ داخلی، صدها میلیارد منابع مالی و حداقل چندین دهه زمان مورد نیاز است. درافغانستان نیز ارتشِ آمریکا با حمایت ناتو پس ازهجده سال جنگ اکنون در حال مذاکره مستقیم با طالبان بدون حضور دولت افغانستان است. مذاکراتی که مهم ترین دستور کار آن تعیین جدول زمانی خروج نیروهای آمریکا و متحدان آن از افغانستان و تحویل کشور به طالبان است که از اسلاف القاعده و از قماش داعش می باشد. کشورهای دودمانی خلیج فارس، از متحدان اصلی آمریکا درجهان عرب، با درآمدهای عظیم نفتی از تکیه گاه های اصلی حمایت و تحکیم ارتجاع در خاورمیانه می باشند.اما از “شورای همکاری های خلیج فارس” که در دوره کارتر برای مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی ایجاد شد ، با خصومت حادی که میان قطر با عربستان و امارات ( که به محاصره اقتصادی قطر توسط این کشورها انجامید) سرباز کرده و نیز اختلافاتی که میان عمان و کویت با عربستان، امارات و بحرین به وجود آمده ، چیزی جز یک نام باقی نمانده است. بحران های پرشمار و تودرتوی خاورمیانه فهرستی طولاتی را تشکیل می دهند که از میان آن ها می توان از جمله به دیکتاتوری های شکننده متحد آمریکا نظیر مصر ژنرال سی سی، اردن، مراکش… ، ادامه جنگ داخلی لیبی وتبدیل آن به کانون رقابت های منطقه ای و جهانی، حمایت یک جانبه دولت ترامپ از اسرائیل و بسته شدن پرونده صلحِ میان فلسطینی ها واسرائیل، رقابت های افسارگسیخته میان جمهوری اسلامی و عربستان برسر گسترش نفوذ منطقه ای، جنگ داخلی یمن و شکست تهاجمات نظامی مرگ بار عربستان وامارات برای تغییر رژیم در این کشور، نزدیکی ترکیه متحد آمریکا وعضو ناتو به روسیه ، رقیب آمریکا در خاورمیانه، ائتلاف قطر و ترکیه و رقابت با قدرت های منطقه ای دیگر در کانون های مهم بحران خاورمیانه ، اشاره کرد. شکست نسخه های گوناگون اسلام سیاسی، نظیراسلام خمینی، داعش، القاعده و اخوان المسلمین زمینه مساعدی برای گسترش جنبش های انقلابی ونفوذ نیروهای چپ به وجود آورده که درخیزش های انقلابی سودان و الجزایربازتاب یافته است. همان گونه که جنبش سال ۸۸ در خیزش موج اول بهار عربی نقش موثری داشت خیزش دی ماه و از جمله جنبش نیرومند زنان ایران نیز تاثیر مثبت خود را در موج جدید انقلابی خاورمیانه برجای نهاده است.

۱۴. تحول امیدبخش درخاورمیانه ، انقلاب های سودان و الجزایر و احیاء مجدد بهار عربی است. تعدیل ساختاری و شوک تراپی اِعمال شده توسط نهادهای مالی جهانی وابسته به دولت آمریکا و سایر قدرت های سرمایه داری جهانی ونیز دیکتاتوری های فاسد، پوسیده و بیرحمی که از نظام های اقتصادی- اجتماعی به شدت نابرابر حفاظت می کنند در حکم بمب ساعتی هستند که دیر یا زود چاشنی انفجاری آن ها عمل می کند. پس ازسرکوب موج انقلابات ۲۰۱۱ درجهان عرب، جنبش های اعتراضی درکشورهای عربی نظیر مراکش، اردن، سودان،عراق و لبنان ادامه یافت و از دسامبر سال گذشته سودان یک خیزش انقلابی علیه دیکتاتوری نظامی این کشور را تجربه می کند. از ژانویه امسال نیز درالجزایرموج انقلابی علیه دیکتاتوری حاکم شروع شد. تکیه گاه هر دو دیکتاتوری ها، ارتش این کشورها بودند و در هر دو کشورسران ارتش پس از شروع جنبش، دیکتاتورها (بوتفلیقه در ۲ آوریل و عمرالبشیر در ۱۱ آوریل) را به سرعت بر کنار کردند تا ساختار ارتش دست نخورده باقی مانده و پس از فروکش و ایجاد شکاف درجنبش انقلابی، مانند الگوی مصر، بتواند با بازگشت به صحنه سیاسی ، سلطه خود را مجدداً برقرار کند. درهر دو کشور اسلام سیاسی ، به عنوان آلترناتیو( درالجزایر به خاطریک دهه جنگ داخلی علیه “جبهه اسلامی رستگاری” و همکاری بعدی شاخه اخوان المسلمین با دیکتاتوری نظامی و در سودان به خاطر ائتلاف طولانی عمر البشیر با اخوان المسلمین) نقش ونفوذ توده ای خود را از دست داده است.اما همان طور که ضد انقلاب از تجربه بهار عربی آموخته انقلابیون نیز درس های خود را از تجربه انقلابات برگرفته اند. در این میان موج انقلاب در سودان با توجه به ائتلاف “نیروها برای آزادی و تغییر” به عنوان نماینده جنبش انقلابی که در آن” تشکل کارکنان حرفه ای سودان” و اتحادیه های کارگر و تشکل های زنان نقش اساسی را دارند ، توانسته با بسیج توده ای، برگزاری تظاهرات، گردهم آئی های توده ای دائمی در برابرمراکز فرماندهی نظامی و بالاخره اعتصاب عمومی سراسری، جنبش انقلابی را در برابر تلاش های “شورای نظامی” برای از نفس انداختن جنبش انقلابی ، با موفقیت هدایت کند.”شورای نظامی حاکم” با پادرمیانی اتحادیه آفریقا و اتیوپی بالاخره در ۵ ژوئیه به پای توافق با نمایندگان جنبش رفت . بر اساس توافق پنجم ژوئیه قراراست سه شورا، “شورای حاکم”، “شورای وزیران” و “شورای قانون گذاری” در یک دوره سه ساله انتقالی تا برگزاری انتخابات آزاد، امور کشور را اداره کنند. این توافق سازشی است که در آن ارتش و دستگاه های انتظامی و امنیتی همچنان در کنترل نظامیان هستند و هنوز برخی از جوانب ساختار دوره انتقال به خاطر امتیازخواهی نظامیان درابهام باقی مانده است. ازهم اکنون بخشی از نیروهای چپِ درون “نیروهای آزادی و تغییر” درباره خطرات موجود در این سازش هشدار می دهند. اقلیت های ملی و قومی حاشیه سودان که از استقلال این کشور درسال ۱۹۵۶ به این سو بدون وقفه تحت تبعیض و سرکوب ارتش سودان قرار داشته اند و از جنبش توده ای علیه دیکتاتوری نظامی در دوره اخیر حمایت کرده اند نیز درباره نادیده گرفته شدن حقوق اقلیت ها و نیز عدم مشارکت شان در روند انتقال به دمکراسی ابراز نگرانی کرده اند.نظامیان حاکم از سوی مصر،عربستان ، امارات ، ترکیه ، روسیه ، چین و آمریکا حمایت می شوند که مشوق نظامیان برای باقی ماندن درقدرت هستند. بدین ترتیب انقلاب سودان هیچ حامی خارجی ندارد و تنها تکیه گاه جنبش، تشکل و مبارزات انقلابی بخش های گوناگون مردم از جمله جنبش های کارگری و جنبش نیرومند زنان سودان است. اگر چه انقلاب سودان دراین مدت به دست آوردهای مهمی دست یافته و امیدهای زیادی در کشورهای خاورمیانه از جمله الجزایر و سایر نقاط خاورمیانه برانگیخته ولی هنوز با پیروزی قطعی بر دستگاه دیکتاتوری نظامی فاصله دارد.


ارسال نقد

نظر شما