امید نیک – بخش اول
چرا ما ایرانیان در قرن بیست و یکم در چنین جایگاهی قرار گرفتهایم؟ به زبان سادهتر، چرا این جا هستیم؟ برای پاسخ به این سؤالات باید کمی به عقب برگردیم.
فاشیسم فرزند خلف جنگ
یکی از مسائل ناشناخته کنونی، اما تعیینکننده در تحولات اجتماعی، سیاسی، و طبقاتی ایران، مسأله جنگ هشت ساله است. موضوعی که از طرف روشنفکران ایران به صورت شاید و باید مورد پژوهش جامعهشناسی، سیاسی و فلسفی قرار نگرفته است. با مسأله جنگ چنان برخورد شده که انگار یک سیل بنیانکن جاری شده و خراب کرده و بعد فرونشسته است و نسل بعدی، آن را فراموش کرده است و تأثیرات و عواقب آن را نادیده میگیرند. برای این که بتوان ماهیت جنگ هشت ساله را، به خوبی درک کرد لازم است به تجربه جنگهای بزرگ (جنگ جهانی اول و دوم) نگاهی بیندازیم.
سادهترین موضوعی که مورد توافق همه روشنفکران چپ و راست است برقراری و شناخت رابطه جنگ با پیداش فاشیسم است.
همه نظریه پردازان در یک نکته متفقالقول هستند و آن این که، دلیل اصلی پیدایش فاشیسم، جنگ میباشد. موضوعی که مورد تأیید نظریهپردازان فاشیستی هم چون موسولینی و جنتیله هم میباشد. تا آن جا که جنگ را برای توجیه پیدایش فاشیسم الزامی میدانند، به همین جهت در نظریه فاشیسم، جنگ نه تنها نکوهیده نیست بلکه شایسته تحسین و ستایش است. بیدلیل نبود که خمینی جنگ هشت ساله را یک نعمت الهی، تلقی میکرد.
اما پیش از هر چیز باید به این پرسش جواب داد که اصلاً فاشیسم چیست؟ همه میدانند که جنگ چیست ولی اکثر مردم و حتی برخی روشنفکران، فاشیسم را نوعی حکومت استبدادی، خشونت پرور، بیرحم و نژادپرست بر آمده از جامعه طبقاتی سرمایهداری میدانند، اما فاشیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی، فراتر از این مطالب است.
فاشیسم مدعی است که میتواند و میباید روح یک ملت را عوض کرد. بطور مثال حقارت از شکست در جنگ را باید از بین برد و غرور را جایگزین آن کرد. خمینی میگفت که ما هم، دنیای شما را آباد میکنیم و هم، آخرت شما را، و همه ملت را به درجه انسانیت میرسانیم.
فاشیسم از نظر فلسفی
موسولینی و جنتیله میگویند: «از ما میپرسند فلسفه شما چیست؟ فلسفه فاشیسم چیست؟ جواب ما ساده است، فلسفه ما عمل است، عمل با اکثریت تودهها، فلسفه ما خواستهایست که در میان تودهها وجود دارد و تا به حال کسی به آن جواب نداده است. عمل یعنی واقعیت، پس فلسفه ما دگرگون ساختن واقعیت و از نو ساحتن آن است. ما را در میدان عمل ببینید، یک فاشیست نظریه پردازی نمیکند، نظریه پردازی متعلق به روشنفکران بیخون است، به ترسوها تعلق دارد، به کسانی که به آزادی فردی اعتقاد دارند، فلسفه ما متضاد فلسفه روشنفکری است. خود عمل، نظریه و راه حل است، همان فلسفه حقیقی است.
آیا روشنفکران در انقلاب کبیر فرانسه هیچ چیز برای تودهها فراهم ساختند؟ جز اینکه بدبختی آنها را با نظریات خود در زیر چتر آزادیهای فردی دو برابر کردند. فلسفه ما فاشیستها، در کتابها نیست در میان همان توده هائی است که همه چیز خود را از دست دادهاند. فاشیسم باید در همه جا حضور پیدا کند در هنر، سیاست، علم، دانشگاهها، مدارس و…»
خمینی میگفت:
تمام عقب ماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ایران بود، و متأسفانه هم اکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفتهای، که همیشه خود را بزرگ میدیدند و میبینند و تنها حرفهایی میزدند و میزنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد، و اگر مردم هیچ نفهمند، نفهمند.
خمینی، صحیفه، جلد ۱۲
فاشیسم در قلمرو سیاست
فاشیسم به آزادی معتقد است اما در چهار چوب دولت و دولت، همان ملت است، ملتی که به معنایی موجب محدودیت ما میشود و باید از آن تبعیت کرد، که به ما احساس و تفکر و سخن گفتن میآموزد و از همه مهمتر این که همیشه بر یک روال است. ملت یک موجود طبعی نیست، بلکه یک واقعیت اخلاقی است. همه در آفرینش آن سهیم میباشند. ملت مردمی هستند که تاریخ مشترک را احساس میکنند. مردم زمانی میتوانند یک ملت باشند که، به آزادی رسیده باشند. مفهوم ملت از طرف فاشیسم اختراع نشده است، بلکه روح کشور است. فاشیسم از قربانیها، برای ملت ستایش میکند. فاشیسم بیداری اخلاقی ملت است. فاشیسم زمانی خشونت را به کار میگیرد که لازم باشد. خشونت فاشیسم در جهت منافع ملت است. زمانی که دولت متزلزل باشد و نتواند منافع عموم را حفظ کند، خشونت فاشیسم ظهور میکند. خشونت از طرف کسانی مردود شناخته میشود که به راحتی در خانههایشان لم دادهاند و از همه چیز بهرهمند هستند.. فاشیسم نیروی بیرون از دولت نیست، فاشیسم یک عقیده، یک جنبش روحی و معنوی است که نیروی ذاتی دارد، از هستی خودش، خلق شده است و به نیازهای تاریخی پاسخ میدهد. خشونت فاشیسم از طرف خدا و از طرف مردمانی که به خدا معتقدند اعمال میشود و به حمایت از قانونی میپردازد که خداوند میخواهد بر زمین حاکم کند.
مطالب فوق چه چیزهایی را به یاد شما میآورد و در ذهن شما تداعی میکند؟
فاشیسم و اخلاق
فاشیسم، تنها آن دولتی را که آرزو میکند که باید باشد و این نوع دولت را، یک اراده واقعی میداند، دولتی که یک اراده واقعی باشد را میتوان یک شخص در نظر گرفت (هیتلر، موسولنیی، فرانکو، ولایت مطلقه و.. ). به کسی میگوییم یک شخص که یک فعالیت اخلاقی باشد. دولت از نظر فاشیسم یک آگاهی ملی است. برای فاشیسم دولت ارزش اخلاقی مطلق دارد. لیبرالها با نظریه دولت اخلاقی، مخالفند، آنها آن اخلاقی که از تجربه فرد میآید را محکوم میکنند. دولت بیرون از اخلاق معنی ندارد. صورت اخلاقی دولت فاشیستی جنبه روحی و روحانی دارد. فاشیسم مشروعیت خود را از قانون و آرای مردم به دست نمیآورد، بلکه مشروعیت خود را از اخلاق و معنویات روحی دارد. این اخلاق آن نظریاتی نیست که به طور آکادمیک و علمی در دانشگاهها مطرح میشود، بلکه این اخلاق همان است که در میان تودهها بوده و تودهها با آن تنفس میکنند.
اگر موارد فوق را بخواهیم با کشور خودمان تطبیق بدهیم به کدام مصداقها بر میخوریم؟
فاشیسم و آموزش
هدف فاشیسم، آموزشی است که از اعماق تاریخ تا کنون در جریان بوده است؛ چون اگر حقانیت نداشت میبایستی مرده باشد، زنده بودن سنتهای آموزشی کهن دلیل بر حقانیت آنهاست. آموزش جدید و نوین در اروپا و جهان شخصیت افراد را ضعیف و نابود میسازد. این آموزش جدید به روحی رنجور نیاز دارد، این آموزش جدید از سنتهای قابل قبول تودههای مردم سرچشمه نگرفته است و موجب از خود بیگانگی افراد و اشخاص است و از همه بدتر موجب تزلزل در اراده است. ارادهای، که نجات بخش انسان و دولت است. این نوع اراده از نظر فاشیسم همان آزادی است. آموزش نوین باید توسط فاشیسم دگرگون شود. دانشگاههای جدید، خانه و مأمن اساتید بیوطن است، هیچ ارزش اخلاقی در حین آموزش در جریان نیست، این نوع آموزش باید توسط فاشیسم دگرگون شود تا شهروند مؤمن به دولت که همان ملت است، که همان تاریخ است تربیت کند. افراد و اشخاصی را تربیت کند که بدون پرسش حاضرند جان خود را فدای دولت کنند، شهروندی که، از این که یک پیشوا و یا یک رهبر دارد نه تنها شرمنده نیست بلکه به آن اعتماد میکند و خدمت به او را مایهی افتخار میداند. فقط فاشیسم است که میتواند در حوزه آموزش چنین شهروندانی را خلق کند.
به عنوان مثالهایی در جمهوری اسلامی میتوان به این موراد اشاره کرد:انقلاب فرهنگی اول سال ۱۳۵۸، انقلاب فرهنگی دوم ۱۴۰۲، ذوب در ولایت، آتش به اختیار، ما همه سرباز توئیم گوش به فرمان توییم، حزب فقط حزبالله و… .
اکنون در سطح جهانی میتوان دید که فاشیسم از نظر نظامی شکست خورده ولی دولتهای دو دوزهباز سرمایه، خلأ را برای رشد فاشیسم مهیا ساختهاند. بدین ترتیب میبینیم که هر روز یک دولت جدید دست راستی در انتخابات پیروز میشود و چون چپ مبارز در میدان حضور ندارد این روند با شدت زیاد در حال رشد و گسترش است، علاوه بر آن حکومتهای مستبد فردی، راه فاشیسم را در پیش گرفتهاند.
ادامه اینکه ما فاشیسم را چگونه میبینیم در بخش دوم پیگیری میشود.