شکی نیست که سرمایهداری جهانی یک قرن پس از جنگ جهانی اول، زمانی که لنین نقد خود را از مرحلهی امپریالیستی پروراند، تغییر کرده است. با این حال، این مسئله را باید در بستر دیالکتیک تاریخی مشاهده کرد که علاوه بر تغییر، استمرار را نیز دربر میگیرد.
امپریالیسم به همان اندازه مقولهای تاریخی است که مقولهای نظری. اگر نیم قرن پیش هنوز اشاره به «عصر امپریالیسم» همانند مگداف ممکن بود، حتی تا به این حد که «عصر طلایی» امپریالیسم تلقی شود، امروزه آشکارا در دوران امپریالیسم متأخر هستیم؛ همراه با سرمایهی انحصاری-مالی تعمیمیافته؛ جهانیسازی تولید؛ اشکال جدید استخراج مازاد از پیرامون به مرکز؛ و چالشهای دورانساز اقتصادی، نظامی و زیستمحیطی. اکنون بحرانهای رودرروی نظام و جامعهی انسانی در کل چنان شدید هستند که از یک سو شکافهای جدیدی در دولت هم در کشورهای سرمايهداری پیشرفته و هم در اقتصادهای نوظهور با رشد سریع گرایشهای فاشیستی و نوفاشیستی میآفرینند، و از سوی دیگر موجب احیای سوسیالیسم میشوند.
تشخیص استمرار با مراحل پیشین امپریالیسم، همانقدر برای درک ما از زمان حاضر حیاتی است که هشیاری ما نسبت به تمایز خصوصیات مرحلهی کنونی. هر مرحلهی تاریخی امپریالیسم، متکی بر وسایل مختلف استثمار و خلعید برای دامن زدن به انباشت در مقیاس جهانی است. کشورهای امپریالیستی در کانون نظام همواره تلاش میکنند تا برای تقویت قدرت و انباشت در مرکز نظام به تجدید ساختار نیروی کار در پیرامون سرمایهداری (یا در مناطق خارجی پیشاسرمایهداری) دست بزنند. همزمان کشورهای کانونی امپریالیستی اغلب در رقابت با یکدیگر بر سر عرصههای نفوذ جهانی هستند. دوران استعماری اولیه در مرحلهی مرکانتلیستی سرمایهداری در طول قرن شانزدهم و هفدهم، نه بر مبادلهی آزاد بلکه بر «سود حاصل از خلعید»، همراه با «نابودی، بردگی و دفن جمعیت بومی در معادن» امریکا و بخش اعظم آفریقا و آسیا متمرکز بود.
در دورهی استعماری بعدی در اواسط قرن نوزدهم، یا مرحلهی رقابت آزاد تحت هژمونی بریتانیا، تجارت آزاد در کانون اقتصاد جهانی در جریان بود، اما شانهبهشانهی استعمار در بخش اعظم جهان گام برمیداشت، جایی که مبادلهی نابرابر و دزدی و غارت بیپرده مسلط بود. در سال ۱۸۷۵، رابرت آرتور تالبوت گسکوین-سیسل، سومین مارکیز سالزبری و در آن زمان وزیر امور هند بریتانیا، اعلام کرد: «حال که شیرهی هند باید کشیده شود، باید خردمندانه باشد».شیرهی آن کشیده شد، اما نه «خردمندانه». همانطور که اوتسا پاتنایک با جزئیات نشان داده است، ارزش فعلی «تخلیه» مازاد از هند به بریتانیا از سال ۱۷۶۵ تا سال ۱۹۳۸ «در کمترین برآوردها» بالغ بر ۹٫۲ تریلیون پوند در مقایسه با ۲٫۱ تریلیون پوند تولید ناخالص داخلی (GDP) برای بریتانیا در سال ۲۰۱۸ است.
سرمایهداری استعماری قرن نوزدهم تا پایان قرن بیستم به آنچه لنین مرحلهی امپریالیستی مینامید تطور یافت، که با ظهور سرمایهی انحصاری در تمام قدرتهای بزرگ، افول هژمونی بریتانیا و افزایش تنش بر سر تقسیم تمام جهان میان قدرتهای کانونی سرمایهداری مشخص میشد. این شرایط به دو جنگ جهانی در بین مدعیان رقیب برای تسلط بر قلمروی اقتصادی منجر شد. ایالاتمتحده پس از جنگ جهانی دوم به عنوان هژمون جهانی در دنیای سرمایهداری قد علم کرد، در زمینهای که همچنین شامل جنگ سرد با جهان رقیب سوسیالیستی بود. هژمون ایالات متحده در عین حال که ایدئولوژی تجارت آزاد و توسعه را ترویج میکرد، نظام نواستعمارگری را مستقر ساخت که با شرکتهای چندملیتی، هژمونی دلار، و رشتهی جهانگستری از پایگاههای نظامی تحمیل میشد؛ که چندین مداخلهی نظامی و جنگهای منطقهای از آن پایگاهها به راه افتادند. این وضعیت با تصاحب بخش اعظم مازاد اقتصادی جنوب جهان همراه بود.
جهان با ظهور سرمایهی انحصاری-مالی به مرحلهی جدیدی از امپریالیسم یعنی امپریالیسم متأخر وارد شده است، به جای آنکه جایگزین روابط امپریالیستی شود. همانطور که دیدهایم، امپریالیسم متأخر بازنمود دورانی است که تناقضات جهانی نظام در اشکالی شدیدتر از همیشه آشکار شدهاند، و تمام سیاره در مقام جایگاه سکونت انسان اکنون در معرض خطر قرار دارد؛ و اثرات فاجعهآمیز این نظام به شکل بیتناسبی بر آسیبپذیرترین جمعیتهای جهان نازل میشود. تمام اینها همچنانکه شکست سرمایهداری بهمثابه جامعه آشکار میشود، ناگزیر تضاد ژئوپلتیک عظیمتری را به وجود میآورند.
هیچکدام از اینها برای موشکافترین تحلیلگران جهانیسازی کاملاً غافلگیرکننده نبود. مگداف در سال ۱۹۹۲ نوشت:
بر خلاف انتظارات گسترده، منابع تنش میان قدرتهای اصلی سرمایهداری همگام با وابستگی متقابل روبهرشد آنها افزایش یافتهاند. گسترش جغرافيايي سرمايه نیز تناقضات میان كشورهاي ثروتمند و فقير را كاهش نداده است. اگر چه تعداد انگشتشماری از کشورهای جهان سوم که از فرایند جهانیسازی سود میبرند، به پیشرفت شایانتوجهی در صنعتیسازی و تجارت نائل شدهاند، اما شکاف کلی میان کشورهای کانون و پیرامون همچنان در حال گسترش است … فرایند جهانیسازی به نوآوری بسیاری در اقتصاد و سیاست جهان دست زده، اما شیوههای اساسی عملکرد سرمایهداری را تغییر نداده است. به هدف صلح یا رونق نیز کمکی نکرده است.
به راستی چیزی عمیقا آیرونیک درمورد رد فزایندهی نقد نظری امپریالیسم در بستر جهانی فعلی وجود دارد. همانطور که اتیلیو بورون مارکسیست آرژانتینی در سال ۲۰۰۳ در «امپراتوری» و امپریالیسم خاطرنشان کرد، امروزه امپریالیسم همان «ویژگیهای بنیادین» را در رابطه با تراکم و تمرکز سرمایه در مقیاس جهانی که نظریهپردازان مارکسیست کلاسیک درمورد امپریالیسم به تصویر کشیده بودند، اما در اشکال توسعهیافتهتری بازتاب میدهد:
این مرحلهی جدید [امپریالیسم به معنای لنین]، در حال حاضر حتی بیش از گذشته با تمرکز سرمایه، تفوق بلامنازع انحصارها، نقش بیش از پیش بااهمیتی که سرمایهی مالی ایفا میکند، صدور سرمایه و تقسیم جهان به «عرصههای نفوذ» مشخص میشود. شتاب جهانیسازی که در ربع آخر قرن گذشته رخ داد، به جای تضعیف یا انحلال ساختارهای امپریالیستی اقتصاد جهانی، عدم تقارنهای ساختاری را که جایگاه کشورهای مختلف را در آن اقتصاد تعریف میکردند، تشدید نمود. در حالی که تعداد انگشتشماری از کشورهای سرمایهداری توسعهیافته، توانایی خود را برای کنترل لااقل جزئی فرایندهای تولیدی در سطح جهانی، مالیگرایی اقتصاد بینالمللی و گردش رو به رشد اجناس و خدمات افزایش میدادند، اکثریت قریب به اتفاق کشورها شاهد رشد وابستگی خارجی خود و گسترش شکافی بودند که آنها را از مرکز جدا میکرد. به سخن کوتاه، جهانیسازی موجب تحکیم سلطهی امپریالیستی شد و انقیاد سرمایهداریهای پیرامونی را تعمیق کرد، که از کنترل فرآیندهای اقتصادی داخلی خود حتی به میزانی ناچیز بیشتر و بیشتر عاجز شدند.
فاز جدید امپریالیسم که در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیستویکم به منصهی ظهور رسید، توسط امین و نویسندگان گوناگون مرتبط با مانتلی ریویو بهعنوان نظامی از سرمایهی انحصاری-مالی جهانی یا نوعی سرمایهداری «انحصارهای تعمیمیافته» توصیف شده است. در این نظام امپریالیستی یکپارچهتر، ۵۰۰ شرکت تقریباً ۴۰ درصد از درآمد جهان را در اختیار دارند، در حالی که اکثر شرکتهای دیگر در اقتصاد جهانی در شبکههای این شرکتهای غولآسا تنیده شدهاند و صرفاً بهعنوان پیمانکار به وجود خود ادامه میدهند. اینک تولید و گردش در قالب زنجیرههای جهانی کالا سازمان مییابند، که نقشهای مختلف مرکز و پیرامون را درون این زنجیرههای کالایی پررنگ میسازند. این وضعیت در راستای آربیتراژ جهانی نیروی کار است که به تشدید اسثمار/خلعید نیروی کار در جنوب جهان کمک میکند، و به قبضهی بخش اعظم این ارزش اضافی توسط شمال منجر میشود. افزایش کنترل امپریالیستی بر مالیه و ارتباطات جهانی، جزء ذاتی این فرایند است که بدون آن، جهانیسازی تولید امکانپذیر نمیبود.
جان بلامی فاستر
John Bellamy Foster, Late imperialism: Fifty Years After Harry Magdoff’s The Age of Imperialism
مترجم: هومن کاسبی
منبع: سایت فرهنگ امروز