الیناسیون و آزادی

نقد

کاوه آهنگر

ادامه‌ی مطلب «حمله به مارکسیسم از راست»

الیناسیون و آزادی

بنیان‌گذاران فلسفه‌ی علمی، برای انسان یک «هستی اجتماعی»‌ قائل هستند که در روند کار و روابط انسان‌ها با یکدیگر حاصل می‌شود و در واقع هستی اجتماعی انسان را، یک هستی ساخته و پرداخته‌ی تاریخ می‌دانند.

انگلس در کتاب «خانواده‌ی مقدس » موضوع را چنین شرح می‌دهد:
«بر اساس مفهوم ماتریالیستی، عامل تعیین کننده در تاریخ عبارت است از تولید و بازتولید زندگی واقعی، اما این خود دو وجه متمایز دارد؛‌ از یک طرف تولید ابزار و وسایل برای معیشت (غذا،‌ لباس، خانه …)‌ و نیازمندی‌های فردی آن و از طرف دیگر، تولید هستی انسانی و تولید مثل. نهادهای اجتماعی در هر دوره‌ی تاریخی در کشورهای معین به وسیله‌ی این دو نوع تولید معین می‌شوند.»

بنابراین هستی اجتماعی انسان در هر دوره‌ی تاریخی در تعیین ماهیت آن دوره تاریخی نقش اساسی دارد. به هر تقدیر انسان در هر دوره‌ی تاریخی وارد مرحله‌ای معین از تولید و بازتولید مادی و معنوی می‌گردد. تقسیم کار اجتماعی از ارکان پیشرفت و تولید مادی در جامعه است. نیاز به مدیریت این تقسیم کار به نفع تولید ارزش اضافی برای طبقه‌ی حاکم یکی از دلایل پیدایش دولت‌هاست.

مارکس در کتاب نقد اقتصاد سیاسی می‌نویسد:
«روابط اقتصادی اجتماعی در بازار که شخصیت تک‌تک افراد به آن وابسته است، از ضرورت های‌ الیناسیون است که موجب محدودیت برای فرد و آزادی فردی می‌شود. آزادی فرد زمانی حاصل می‌شود که انسان بر روابط اقتصادی و اجتماعی کنترل داشته باشد و این در جامعه‌ی سرمایه‌داری ممکن نیست. در جامعه سرمایه‌داری شخصیت افراد ساخته و پرداخته‌ی روابط اقتصادی بین کالاها و تولید آن‌هاست.»

صاحبان سرمایه در جامعه‌ی سرمایه‌داری با تصرف و کنترل ابزار تولید و نحوه‌ی تولید کالا و روابط تولیدی و با به خدمت گرفتن دولت در جهت منافع خود در جامعه‌ی نوین سرمایه‌داری به قدرتی بلامنازع تبدیل می‌شوند که به سرتاسر روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه حکم می‌رانند. در این باره مارکس در «انتقاد از برنامه‌ی گوتا» چنین می‌نویسد:
«جامعه‌ی نوین سرمایه‌داری با روابطی که با تولید و مالکیت دارد،‌ جامعه‌ای است که وسایل تولید و مبادله‌غول‌آسایی را بدست آورده است. مانند جادوگریست که دیگر نه قادر است نیروها را کنترل کند و نه جهانی که با سحر خود آفریده و فراخوانده برچیند.»

از نگاه فوق معلوم می‌شود که جامعه‌ی سرمایه‌داری به طور خودکار نظریات و خواسته‌های خود را به تمام افراد جامعه تحمیل می‌کند که در ظاهر افراد به نظر میرسد ‌که به اختیار خود عمل می‌کنند ولی در واقعیت مطابق خواسته‌های این غول چراغ جادو بکار مشغولند؛ و کاری که افراد در زیر سلطه‌ی این نیروهای بیگانه انجام می‌دهند اجباری و خارج از اختیار و آزادی فردی است.

مارکس در این باره در گراندریسه چنین می‌نویسد:
«همان زمانی که تقسیم نیروی کار پای به هستی نهاد هر انسانی شخصیت خود را پیدا می‌کند، در قلمرو خاصی از تولید قرار می‌گیرد‌که بر وی تحمیل می‌شود و از آن نمی‌تواند بگریزد. وی باید شکارچی،چوپان، ماهیگیر و.. باقی بماند ‌اگر نخواهد امکان زندگی کردن را از دست بدهد.»

و در ادامه می‌نویسد:
«ویژگی اجتماعی فعالیت در این جا به صورت چیزی بیگانه و عینی ظاهر می‌شود که افراد را محاط‌ کرده است. اما به صورت روابط متقابل بین آن‌ها نیست؛‌ بلکه به صورت تبعیت از روابطی است که مستقل از آن‌ها وجود دارد و در خارج از رقابت‌ بین افرادی است که که نسبت به هم بی‌تفاوت می‌باشند. مبادله کلی فعالیت‌ها و تولیدات که شرط ضروری زندگانی افراد است. روابط متقابل درونی آن‌‌ها در اینجا به صورت چیزی بیگانه برای آن‌ها و مستقل از آن‌ها به صورت یک شیء ظاهر می‌شوند.»

به همین ترتیب معلوم می‌شود که لیبرالیسم و آزادی فردی صورت ظاهری برای جامعه‌ی سرمایه‌داری است و هیچ کس نمی‌تواند به آزادی واقعی دست یابد مگر در جامعه‌ی بی‌طبقه که از زیر سه نیروی سلطه‌گر آزاد می‌شود:

۱. روابط استعماری و استثماری
۲. دولت (نیروی‌ سرکوبگر)
۳. قوانین حاکم و آداب و رسوم مرسوم

به همین ترتیب به ماهیت جامعه لیبرالیستی می‌رسیم ‌که در آن از یک طرف توده‌ای از افراد مستقل جدا از هم وجود دارد که هر یک‌ منافع شخصی خود را دنبال‌ می‌کنند؛ در حالی که در واقعیت مستقل نبوده و در روابط درونی با یکدیگرند و فعالیت آن‌ها به یک‌دیگر وابسته است. از طرف دیگر، نوع وابستگی و ارتباط متقابل آن‌ها با هم وابسته به سیستم اقتصادی می‌باشد که بر اساس قوانین عینی‌ به آن‌ها تحمیل می‌شود و به عنوان نیروی مستقل، افراد جامعه را محاط ‌کرده است.

در جامعه سرمایه‌داری امروز، نظریه‌پردازان سرمایه‌داری تلاش دارند با دفاع از لیبرالیسم به طرح مسئله‌ی خشونت‌ بپردازند و آن را منتسب به طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کشان نمایند و بدین ترتیب برای دولت سرمایه‌داری مجوز سرکوب و اعمال خشونت را به دست آورند. آن‌ها در وسائل ارتباط جمعی با بوق و کرنا اعلام می‌کنند شما می‌توانید نظریات خود را در چارچوب نهادهای قانونی و شرعی موجود از حق رأی و اعتراضات مسالمت‌آمیز مطرح سازید. البته این تا زمانی است که بنیادهای حاکمیت سرمایه‌داری درخطر قرار نگیرد ‌(در آلمان غربی تا کنون حزب کمونیست غیرقانونی است) به هر حال سوسیالیسم علمی در نقطه مقابل نظریات لیبرالیستی قرار دارد و معتقد است که:

۱. در جامعه‌ی سرمایه‌داری نهادهای دولتی در جهت تحصیل سود برای سرمایه هستند.
۲. دولت ماهیت خنثی ندارد و به نفع طبقه‌ی حاکم عمل می‌نماید.
۳. دولت یک امر تاریخی است که هم‌چنان که در دوره‌ای از تاریخ خلق شده در دوره‌ای از تاریخ هم باید از بین برود.
۴. ماهیت دولت حاصل جمع خواست افراد جامعه نیست و ماهیتی مستقل از آن‌ها دارد (الیناسیون).
۵. دولت در جامعه سرمایه‌داری از تمام ابزارها از جمله خشونت و سرکوب برای سیادت سرمایه استفاده می‌نماید.
۶. دولت برخاسته از تضادهای طبقاتی است و عامل سیاسی برای طبقه‌ی مسلط اقتصادی است.
۷. دولت حاصل مصالحه‌ی طبقاتی نیست.
۸. دولت‌، معرف رشد ناموزون طبقاتی است.
۹. فرد در جامعه‌ی سرمایه‌داری ماهیت مستقل و آزاد ندارد.
۱۰. هر فرد در جامعه‌ی سرمایه‌داری کورکورانه و بدون توجه به منافع دیگری به دنبال منافع خویش است.
۱۱. آزادی واقعی انسان در جامعه‌ی بی‌طبقه به دست می‌آید که انسان‌ها بر نیروهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کنترل کامل دارند.
۱۲. در جامعه‌ی سرمایه‌داری دو نوع مالکیت بر وسایل وجود دارد؛ یکی صاحبان وسایل تولید و یکی کسانی که فاقد آن هستند. که این دو در تضاد سازش‌ناپذیر با یکدیگرند که نتیجه‌ی آن انقلاب اجتماعی به سود کسانی است که فاقد مالکیت بر وسایل تولید هستند.

انگلس در خانواده مقدس می‌نویسد:
«تمام انقلابات تا به امروز عبارت از حمایت از یک نوع مالکیت در مقابل نوع دیگری از مالکیت است. نمی‌توان یکی را بدون خشونت بر دیگری مسلط کرد. در انقلاب کبیر فرانسه مالکیت فئودالی فدای مالکیت سرمایه‌داری شد.»


ارسال نقد

نظر شما