امروز در میان کمونیستهای رویزیونیست و مصلحتگرای ایران این دو نظریه به نفع رژیم جمهوری اسلامی و ارتجاع مذهبی و تطهیر جمهوری اسلامی ایران از جنایاتی که مرتکب میشوند رایج شده و ترویج می گردد.
۱. نظریه اصلاحات
۲. نظریه استحاله
نظریه اصلاحات: طرفداران اصلاحات خواستار تغییرات در هیئت حاکمه بدون خونریزی و خشونت و در عین حال حفظ کیان جمهوری اسلامی مطابق قانون اساسی می باشند. بزرگترین سلاح آنها نشان دادن سوریه و لیبی به عنوان عواقب براندازی رژیم میباشد و با توصیه های خردمندانه(بخوانید بزدلانه) خود از مردم میخواهند که دست از انقلاب و براندازی برداشته و چشم امید به سر عقل آمدن هیئت حاکمه داشته باشند تا آنها از سر لطف بعضی از حقوق از کف رفته مردم به ویژه طبقه کارگر را به آنها بازگرداند. آنها از واژه انقلاب همانند جنّی که از بسمالله می ترسد در هراسند. آنها نمی تونند این مطلب نظری را در نظر بگیرند که لازمه اصلاحات دست به دست شدن قدرت به نفع بعضی از طبقات شریک در حکومت است و به این نکته توجه ندارند که هیئت حاکمه کنونی به هر یک از این اقشار منافعی را توزیع میکند. فیالمثل به بخش مطبوعات واپسگرا (مثل کیهان)، به بخش نظامی (سپاه پاسداران)، به بخش مذهبیون مرتجع آستان قدس رضوی و به پادوهای بیارزش رژیم، ریاست فلان بانک یا کارخانه یا … را محول کرده است. منافع این گروهها به قدری عظیم است که هیچ یک خوستار آسیب رسیدن به آن نمیباشند و به همین جهت تا پای جان از رژیم برای منافع خود دفاع میکنند و میدانند که اگر کوچکترین آسیبی به کیان رژیم برسد، به دلیل ضدمردمی بودن آن چیزی باقی نخواهد ماند(خاتمی و انصارش). اگر گهگاه بین این اقشار تضادی رخ دهد نه بر سر ماهیت و محتوای رژیم است بلکه برای لقمهای بیشتر خوردن از سفره مردم است و زوزهی آنان همانند سگان بازاری است که بر سر لقمهای از نان به جان هم میافتند. دلیل دیگر این است که این سرمایهداری دولتی برای حفظ خود تا نهایت دیکتاتوری آن هم با صورت مذهبی و دیکتاتوری فردی (ولی فقیه) و استفاده از بازوی نظامی برای سرکوب مردم پیش رفته است. چنین رژیم خودکامه فردی، نه میتواند و نه میخواهد که بخشی از قدرت خودکامه خود را به دیگری تفویض کند (مثال بارز آن چهار رئیس جمهوری است که به قول خودشان هیچ اختیاری نداشتند و باز در مقابل ولی فقیه قرار گرفته از گردونه سیاست خارج شدند). ماهیت ساختاری حکومت ولایت فقیه در استبداد خودکامهی فردی است و هیچ بخش از قدرت خود را نمیتواند به دیگری تفویض کند و لاجرم خیال اصلاحات در چنین رژیمی همچنان که پراتیک تاریخی نشان داده است چیزی جز توهم و رؤیاهای ذهنگرایانه نخواهد بود.
مسئله بعدی رانت خواری اعضاء هیئت حاکمه میباشد. این رانت خواران که به ثروت بادآورده از غارت مردم ایران دست یافتهاند برای حفظ منافع خود میباید از حکمیّت نظام دفاع نمایند، چون رانتخواری در همه جوانب زندگی اقتصادی (صنعت، معدن، بانک، تجارت و …) گسترش یافته است و امکان این وجود ندارد که رانت را از عدهای گرفته و به دست دیگری بدهد (شرکتهایی که به نامهای رؤسای جمهوری و برادران و خواهران آنها ثبت شده از جمله خاتمی و روحانی). پس حفظ یکپارچهی رژیم برای همه آنها به طور یکسان مطرح است.
مسئله بعدی قانون اساسی جمهوری اسلامی است که لبّ کلام آن در ولایت مطلقه فقیه خلاصه میشود. در چنین حکومتی برای استخدام یک پیشخدمت، از او میخواهند که به ذوب بودن در ولایت مطلقه فقیه اعتراف و اقرار نماید و همهی بندهای این قانون اساسی در پرتو اهل ولایت مطلقه فقیه توجیه میشود و در واقع این اصل ستون فقرات رژیم است. بالطبع جایی برای گریز و اصلاح آن وجود ندارد و اصلاحطلبی به صورتی خیالی خام از کار در میآید.
نظریه استحاله
در میان چپهای وطنی عدهای این زمزمه را شروع کردهاند که رژیم خود به خود استحاله یافته و تبدیل به یک حکومت دموکراتیک خواهد شد. از جمله دلایل آنها این است که: «یادتان رفته مانتو خانم ها جلو بسته بود و اکنون در خیابان با مانتوی جلو باز ظاهر میشوند. بیایید شما را به یک رستوران ببرم که در آن مشروب هم میخورند، یا به هتلی بیایید که خانمها و آقایان با هم والس میرقصند. این چیزها غیر قابل باور است؛ اگر یک کمی دیگر صبر کنید خود رژیم همه آزادیها را به شما خواهد داد و نباید شما بدبین باشید.» اما تنها چیزی که این چپهای وطنی نمیدانند و نمیگویند این است که چگونه در یک رژیم استحاله رخ میدهد.
۱. استحاله در رژیمی رخ میدهد که طبقه حاکم فرتوت شده و طبقهای جوان تر و پرنیروتر جای آن را میگیرد مانند کشور انگلستان که فئودالیسم در آن به آخر خط میرسد و سرمایهداری به طور طبیعی همراه با حفظ صورت حکومت جای آن را میگیرد. اما در ایران هیئت حاکمهای داریم که نه تنها فرتوت نشده بلکه جسورتر هم شده است. اکنون مدعیاند که باید خاورمیانه را بگیرند، باید امپراطوری شیعه برپا کنند و صریح میگویند باید یک حکومت اسلامی در کل جهان و برای جهان بر پا کرد.
۲. بعضی از چپها استدلال می کنند که شرایط بینالمللی به کمک ما میآید و موجب رواج دموکراسی در ایران میشود ولی پیدایش داعش و القاعده ثابت میکند در شرایط فعلی نیروهای افراطی مذهبی دست بالا را دارند و امپریالیسم هم در صحنه بینالملل حامی آنهاست و حتی ملاحظه میکند که مافیای پوتین و دار و دستهی آن در مبارزات منطقهای سرکردگی پیدا میکنند و به جای امپریالیسم پیر با نیرویی میلیتاریستی وارد صحنه میشوند و انتخابات پارلمان اروپا حکایت از پیروزی راستهای افراطی دارد. پس چگونه ممکن است در صحنه بینالملل نیرویی برای پیشرفت به سوی دموکراسی به مردم ایران کمک کند؟!