امروزه امپریالیسم در مقاصد خود بیش از هر زمان دیگری، تهاجمی و لگامگسیخته است. در دورهی کنونیِ افول هژمونی ایالاتمتحده و همچنین افول اقتصادی و زیستمحیطی، رژیم دلار-نفت-پنتاگون که توسط کل سهگانهی ایالاتمتحده/کانادا، اروپا و ژاپن پشتیبانی میشود، تمام قدرت نظامی و مالی خود را برای کسب مزایای ژئوپلتیک و جئواقتصادی اعمال میکند. هدف عبارتست از انقیاد باز هم بیشتر کشورهایی که در قعر سلسلهمراتب جهان قرار دارند، در حالی که موانعی برسر راه اقتصادهای نوظهور قرار میگیرد و تمام دولتهایی که قواعد نظم مسلط را نقض کنند سرنگون میشوند. تضادهای درون-کانونی در آن سهگانه به وجود خود ادامه میدهند، اما فعلاً نه فقط به دلیل زور بلامنازع ایالاتمتحده، بلکه همچنین در نتیجهی درک نیاز در کانون به مهار چین و روسیه – که تهدید مهیبی برای نظم امپریالیستی غالب قلمداد میشوند – سرکوب میگردند. در چین و روسیه، به دلایل تاریخی متفاوت اما مرتبط، سرمایهی انحصاری-مالی جهانی فاقد آن اتحاد مسلط با سرمایهداران ملی درون اقتصاد سیاسی آنها است که در سایر کشورهای بریکس حضور دارد. در عین حال، اتحادیهی اروپا دچار نابسامانی است و به دلیل رکود اقتصادی و بیثباتی ناشی از واکنشها به حملات امپریالیستی در مناطق مجاور، بهویژه خاورمیانه و شمال آفریقا، گرایشهای مرکزگریزی را در تقابل با گرایشهای مرکزگرا تجربه میکند.
در این شرایط، زنجیرههای عرضه/ارزش جهانی، همراه با انرژی، منابع و مالیه، هرچه بیشتر از منظر نظامی-استراتژیک نگریسته میشوند. هژمونی بیثباتی در مرکز این نظم جهانی درهم تنیده قرار دارد، که دژ امریکا بر اروپا و همچنین ژاپن تحمیل میکند. امروزه ایالاتمتحده یک استراتژی سلطهی تمامعیار را دنبال میکند، که هدف از آن نه تنها سلطهی نظامی بلکه همچنین سلطهی تکنولوژیک، مالی، و حتی «سلطهی انرژی» جهانی است؛ در برابر پسزمینهای از فاجعهی سیارهای قریبالوقوع و نابسامانی اقتصادی و سیاسی.
در این شرایط رو به زوال، گرایشهای نوفاشیستی بار دیگر ظهور کردهاند و در مقام ائتلاف میان سرمایهی بزرگ و لایههای پایینی ارتجاعی طبقهی متوسط که بهتازگی بسیج شده است، مستمسک طبقاتی نهایی سرمایهی انحصاری-مالی را تشکیل میدهند.نولیبرالیسم به شکل روزافزونی در نوفاشیسم ادغام میشود، که عنان از نژادپرستی و ناسیونالیسم کینتوزانه برمیدارد. جنبشهای صلح ضدامپریالیستی در بخش اعظم کانون سرمایهداری، حتی در بستر احیای چپ، رو به نقصان رفتهاند؛ امری که بار دیگر مسئلهی امپریالیسم اجتماعی را مطرح میکند.
البته این وضعیت از جهاتی بسیار آشنا است. همانطور که مگداف اشاره کرد،
نیروهای مرکزگریز و مرکزگرا همیشه در کانون فرایند سرمایهداری در کنار هم وجود داشتهاند. گاهیاوقات یکی از آنها و گاهیاوقات دیگری تفوق مییابد. در نتیجه، دورههای صلح و هماهنگی در تناوب با دورههای ناهماهنگی و خشونت بودهاند. عموماً مکانیسم این تناوب شامل هر دو اشکال اقتصادی و نظامی مبارزه میشود. نیرومندترین قدرت، پیروزمند از مهلکه به در میآید و بازندگان را مجبور به تسلیم میکند. اما توسعهی نامتوازن به زودی چیره میشود، و دورهای از تجدید مبارزه برای هژمونی به ظهور میرسد.
با این حال، امپریالیسم متأخر نشانگر نقطهی پایان تاریخی برای نظم جهانی سرمایهداری است، که بر فاجعهی سیارهای یا سرآغاز انقلابی جدیدی گواهی میدهد. وضعیت اضطراری نظام سیارهی زمین، فوریت جدیدی به نبرد جمعی دیرینه برای «آزادی به طور کلی» میبخشد.نبرد گستردهتر انسانها باید بر اساس مقاومت مستمر انقلابی کارگران و خلقها در جنوب جهان بنا شود، که هدف آن در وهلهی نخست و مهمتر از همه، سرنگونی امپریالیسم به مثابه مظهر جهانی سرمایهداری است. کار در کشورهای کانونی نمیتواند آزاد باشد مگر اینکه کار در کشورهای پیرامون آزاد شود و امپریالیسم ملغا گردد.آنچه مارکس سوسیالیسم مینامید، یعنی جامعهای مبنی بر توسعهی پایدار انسانی، فقط میتواند در سطح جهانی ساخته شود. تمام روابط استثمارگرانه، تنگنظرانه و منزجرکننده باید از بین بروند، و بشریت باید بالاخره با حواسی هشیار با روابط خود با نوع بشر و وحدت خود با کرهی زمین روبرو شود.
جان بلامی فاستر، امپریالیسم متاخر
John Bellamy Foster, Late imperialism: Fifty Years After Harry Magdoff’s The Age of Imperialism

آخرالزمان
ارسال نقد